پنجشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۵

کاشان

تاریخچه کاشان

در سایت شهرداری کاشان در بارهً تاریخچه و نامگذاری کاشان چنین آمده است:

" تاريخ كاشان

در دوران باراني بين آخرين دوره هاي يخچالي (زمين شناسي) به نظر مي رسد در مرکز ايران درياي پهناوري گسترده بود. اين دريا با شروع عهد خشکي به تدريج کوچک و خشک شد که اکنون در محل آن کوير بزرگ مرکزي برجاست و بشر در دوره استقرار در روستاها در اطراف اين محل اسکان يافته است چنان که قديمي ترين تمدنها را مي توان در حاشيه هلالي شکل کوير يافت. . يکي از قديمي ترين تمدنهاي اين حاشيه تمدن سيلک است. تپه هاي موسوم به سيلک واقع در 2 کيلومتري جنوب غربي کاشان يکي از کهن ترين مراکز استقرار بشر در فلات مرکزي ايران به شمار مي آيد. حدود هفت هزار سال پيش مردم سيلک پايه و اساس تمدني را بنيان نهادند که در دوره هاي مختلف پيشرفت شاياني را بدست آورد. نشانه هايي از اين پيشرفت و ترقي را مي توان در آثار سفالين و اشياء مسي و مفرغي بدست آمده از اين تپه ها (تپه هاي شمالي و جنوبي سيلک) که امروزه زينت بخش اکثر موزه هاي معتبر ايران و جهان است، مشاهده کرد. اقوام سيلک كه داراي ابداعات و نوآوريهاي فراواني در صنايع آن دوران بوده اند، با تمدن بين النهرين و مناطق ديگر ايران ارتباطات فرهنگي و اقتصادي داشته اند. تمدن سيلك به عنوان يكي از نخستين تمدن هاي دشت نشين براي باستان شناسان از اهميت قابل توجهي برخوردار مي باشد. خاصه آنكه در كوزه گري و نگارگري و استفاده از آجر پخته در بناي ساختمانها و موارد متعدد ديگر به پيشرفتهاي قابل ملاحظه اي رسيده بودند. گرچه ردپاي اين تمدن ناگهان در تاريخ گم مي شود و مردم سيلك بر اثر هجوم اقوام تار و مار و گريزان مي شوند، اما برخي بر اين عقيده اند كه ساكنان سيلك پس از ويراني شهر و ديارشان به چشمه ساران به ويژه نياسر و نوش آباد پناه برده و آباديهايي را بوجود آورده اند. با توجه به اينكه در منطقه كاشان آثاري از دوره هخامنشي و اشكاني وجود ندارد و پژوهشهاي باستان شناسي نيز در اين منطقه بسيار محدود بوده است از تمدن اين دوره در كاشان اطلاعات زيادي در دست نيست ليكن كشف سكه هاي نقره متعلق به دوران هخامنشي و اشكاني در اين منطقه نشان از ردپاي تاريخ دوره هخامنشي و سلوكي دارد. كشف گنجينه اي متعلق به اواخر هزاره اول قبل از ميلاد در روستاي مرق گواهي بر امتداد مدنيت در منطقه كاشان تا اواخر دوره هخامنشي است. گرچه اخبار و مداركي از دوره اشكانيان در اين منطقه بدست نيامده است اما قراين متعدد تاريخي خبر از آباداني و رونق كاشان در دوره ساسانيان مي دهد. وجود آتشكده هاي نياسر ، خرمدشت و نطنز، اشارات مولف تاريخ قم به مناطق باستاني چون نياسر و نوش آباد ، اخباري مربوط به يك شهرك دوره ساساني به نام سارويه درمنطقه كاشان كه به گزارش تاريخ نويسان تا دوره اوليه اسلامي نيز آثاري از آن برجاي بوده است همگي گواهي بر اين مدعاست....."
در واقع باید بخش اصلی مطالب زیر که در سایت شهرداری همدان در مورد شهرهمدان (کیشه سو آشوریان) نگاشته شده باید در مورد کاشان نوشته می شد: " آشوريان باستان به شهرهاي قوم كاسي، عنوان " كاركاشي " داده بودند كه " كار " به معني قرارگاه يا منزلگاه و " كاشي " اسم قوم " كاسي است. آشور شناسان و مادشناسان، جملگي اين كار كاشي ( با شهر كاسيان ) را منطقه كنوني همدان دانسته اند. پرفسور گيريشمن، باستان شناس معروف فرانسوي، معتقد است كه اسم قبلي هگمتانه، " اكسايا" يعني شهر كاسي ها بوده است. و در مجموع اعتقاد غالب بر اين است، كه شهر هگمتانه را يكي از اقوام آريايي بنام مادها ساخته اند. و نخستين دولت ايراني را در آن بنا نهاده اند. ولي نتايج تحقيقات بيانگر آن است كه شهر هگمتانه پيش از انتخاب به پايتختي توسط مادها، وجود داشته مردماني از قوم كاسي در آن مي زيسته اند. سپس بازماندگان قوم كاسي، بعدها با طايفه اي از آريايي ها قوم موسوم به ماد را پديد آورده اند. و با غلبه بر دولت تجاوزگر آشوري، دولت ماد را بنيان كذاشته، و پايتخت خود را كار كاشي قرار داده اند. و از آن به بعد، اين شهر هگمتانه نام گرفته است. مادها گروهي از اقوام آريايي بودند، كه از جنوب سيبري به سمت فلات ايران حركت كرده و در غرب ايران ساكن شدند. عواملي مانند رشد اجتماعي و فرهنگي، تماس با گروههاي بومي ساكن فلات ايران، وجود همسايگاني قدرتمند، و احساس نيازهاي جديد سياسي و اجتماعي، آنها را وادار به اتحاد و ايجاد حكومتي مقتدر نمود به طوريكه قوي ترين قوم آن روزگار يعني آشوري را براي هميشه از صفحه روزگار محو كردند. امروز هموم باستان شناسان، تپه باستاني هگمتانه، واقع در مركز شهر همدان را، كه وسيع ترين تپه باستاني ايران است، بقاياي همان ابنيه عهد كاسي، مادي، هخامنشي و بعد از آن مي دانند. مساحت اين تپه حدود 30 هكتار مي باشد. كه با در نظر گرفتن بخش هايي كه جزء محدود تپه باستاني بود، ولي اينك ساختمانهاي مسكوني بر روي آن ساخته شده، به بيش از 40 هكتار نيز مي رسد."
چنانکه از تصویر حصارهای تو در توی دژ کیشه سو (به اوستایی یعنی دارای آیین سودمند) بر می آید آنجا همان دژ همدان (دژ هوخت کنگ اوستا و کتب پهلوی یعنی دژ گفتار نیک) بوده است و توسط آشوریان در درون خاک ماد بنا شده بوده است. بر خلاف گفتهً هرودوت آنجا از اول پایتخت مادها نبوده است؛ فقط از زمانی که کی آخسارو (هوخشتره، کیخسرو، ویرانگر آشور) آن را تصرف کرد به پایتختی مادها برگزیده شد و هنگماتانه یا هگمتادانه یعنی گنجگاه مادها نامیده شد. پایتخت دایائوکو (کیقباد) شهر میانه و پایتخت نواده اش خشتریتی کاشان (کار کاشی) و دژ سیالک آن (سیلخازی) بوده است.


وجه تسميه كاشان

در مورد وجه تسميه کاشان سخن بسيار است. ليکن با در نظر گرفتن معني واژه هاي کاس، کاسه و کاس آب و موقعيت کاشان در قديم اين واژه مي تواند گرفته شده از کاس باشد که در اصل کاشان و به مرور زمان به کاشان تغير شکل يافته است.زبان شناسان بر اين باورند که نام کاشان به معني خانه هاي تابستاني است، که با چوب و ني ساخته مي شده است ولي برخي ديگر نام کاشان را ماخوذ از کلماتي چون کاسيان، کاشيان، کي آشيان و کاه فشان، کاسو يا کاشو مي دانند.در کل در مورد وجه تسميه کاشان و نام اوليه آن از طرف مورخين و باستان شناسان عقايد گوناگوني ابراز شده که به چند مورد آن اشاره مي شود: 1ـ از آنجا که اين شهر در قرون متمادي مرکز ساخت بهترين کاشيها بوده آن را کاشيان و کاشان ناميده اند.2ـ گروهي از باستان شناسان پس از حفاريهاي باستان شناسي در تپه هاي سيلک به اين نتيجه رسيده اند که نام کاشان مشتق از کلمه کاشو يا کاسو است و آن نام قومي کهن بوده که در بين النهرين مي زيسته اند و سپس به اين سامان نقل مکان کرده و نام محل اسکان آنها کاسيان يا کاشيان خوانده شده است. . 3ـ ملک الشعراء بهار در ديوان خود وجه تسميه کاشان را معبد و جايگاه جشن و دل آسايي دانسته است. 4ـ مولف کتاب فرهنگ واژه هاي فارسي در زبان عربي مي نويسد: کاشان به خانه هاي تابستاني اطلاق مي شود که با چوب و ني ساخته مي شد. . 5 ـ مولف کتاب آثار تاريخي کاشان و نطنز مي نويسد: چون اولين جايگاه آباداني در اين ناحيه به امر پادشاهان اساطيري در کنار چشمه فين ساخته شده آن را کي آشيان يعني جايگاه حکام گفته اند."

به بیان ساده این معلومات ابتدایی با توجه به منابع واقعاٌ موجود در تاریخ ماد در بارهً کاشان باستان یعنی کارکاشی (یعنی مستعمرهً کاسیان) و تپه سیلک (سیالک) آن که همان سیلخازی پایتخت و دژ پادشاه بزرگ ماد خشتریتی (کیکاوس) شکست دهندهً آشوریان در زمان آشوربانیپال فاتح مصر می باشد، فضاحت بار است: در اینجا مطلبی را از مقالهً مازندران خود می آورم تا حملهً دوم آشوریان که منجر به نخستین پیروزی بزرگ مادها (کیانیان) و تشکیل نخستین امپراتوری بزرگ در فلات ایران گردیده، بهتر درک شود: " نکتهً اساسی که مرا قانع به یکی بودن تپوریان (علی القاعده صورتی از کلمهً تاوریان) و آماردان نمود همانا مترادف بودن ریشهً اوستایی آنها در معانی نابودکنندگان، خردکنندگان و کشندگان است. مسلم به نظر می رسد معنی لفظی آلت خردکننده و برنده ای هم که تبر (به روسی تُپور) نامیده میشود، از همین ریشهً تاور (تپور) میباشد. و ازروی تداعی معانی همین اسامی بوده که لقب اوستائی کرساسپ (گرشاسب یعنی درهم شکنندهً راهزنان) برای آترادات (مخلوق آتش) پیشوای بزرگ آماردان (تپوریان) پیدا شده است وهمین طور کلمه تپور (تبر) در اوستا به صورت گرز سلاح مخصوص گرشاسب- رستم (آترادات پیشوای مردان) درآمده است. بنا به خبر خارس میتیلنی آماردان البسهً سکایی برتن می کرده اند و از همینجاست که رستم/گرشاسپ اهل سیستان یعنی سرزمین بعدی سکائیان آسیای میانه به شمار رفته است. در صورتیکه موطن وی همان محّل هفت خوان قهرمانی وی یعنی مازندران و گیلان بوده است چه در اوستا محّل فدیه آوردن گرشاسب/ رستم یکجا گوذه (یعنی سرزمین پوشیده و مخفی) آمده که مترادف نام اوستایی دیگر گیلان یعنی ورنه می باشد و جای دیگر که وی تصریحاً به الههً آبها اردویسور ناهید(همان ایفی ژن تاورها/تپوریان) فدیه می آورد از وی می خواهد که به دشمنان قدرتمندش در کنار دریای فراخکرت (مازندران) غلبه کند.پس درمجموع کاملاٌ معلوم میشود که منابع کهن یونانی و ایرانشناسان پیرو صرف آنها از اینکه آماردان (یعنی آدمکشان) وتپوریان (یعنی خرد و نابودکنندگان) را نام دو فبیلهً جداگانهً همسایه دانسته اند، کاملاٌ راه خطا پیموده اند و این دو نامهای قبیلهً واحدی بوده اند و بس. چنانکه اشاره شد این اینهمانی بودن آنها با مندرجات اوستا نیز جور درمی آید چه در اوستا لّب اعمال گرشاسب/ رستم (همان آترادات پیشوای مردان تاریخی) تار و مار کردن آشوریان مهاجم به شهر آمل مازندران (دیوان مارندران) است که در آنجا زیر رهبری رئیس رئیسان شانابوشو مادهای تحت رهبری خشتریتی (کیکاوس) را در محاصره گرفته و برای تسلیم مادها با این فرمانروای ماد به مذاکرات صلح مشغول بوده اند. به احتمال زیاد حملهً آترادات وآماردان/تپوریان تحت فرمان وی به طور غافلگیرانه صورت گرقته و کمتر آشوریی از دست آماردان وببران مازندران جان سالم به در برده است. واین بی شک همان واقعه ای هست که در شاهنامه به صورت هفت خوان رستم منعکس شده و گرشاسب/ رستم (آترادات پیشوای آماردان) را تبدیل به قهرمان بی بدیل و جاودانهً ملت ایران کرده است.نام رستم/گرشاسب در منظومهً حماسی کهن آذربرزین نامه یکجا به صورت منحصر به فرد وجالب آن رستم تورگیلی (یعنی پهلوان دشمن کش منطقهً جنگلی) ثبت شده و جای دیگر تحت نام بسیار قابل توجهً آذربرزین (آتش بالنده) که پسر فرامرز (مردکناری) به شمار رفته وقهرمان اصلی این منظومه است خود متضمن نام اصلی رستم/گرشاسب یعنی آترادات (مخلوق آتش) می باشد چه در اوستا نیز نام پدر گرشاسب/رستم ثریته آمده که به معنی مرد کناری است. در اساطیرزرتشتی متاًخر نام آترادات به موازات بهرام ورجاوند (زرتشت) معرفی شده که این مترادف با لقب وزیرکورش (پشوتن) یعنی " آرای(نجیب) دشمن کش" می باشد. این موضوع که در اوستا گرشاسب با خنه ثئیتی پری ("الههً آبهای جاری کناری") ربط داده شده بی تردید از سنت پرستش الههً بزرگ آبهای آماردان/ تپوریان یعنی ایفی ژن (ناهید) ناشی شده است." کتیبه های اسرحدون پادشاه پیشین آشور و پدر آشور بانیپال معلوم می دارد چرا خشتریتی (کیکاوس) دژ و شهر خود یعنی سیلخازی (تپه سیلک) و کارکاسی ( یعنی مستعمرهً کاسیان= اسلاف لران) را بی دفاع در مقابل دشمنان آشوری رها کرده و به شهر آمل مازندران پناه برده بود و بدین خاطر هم هست که اسرحدون وی را دشمن محتال نامیده است: در تاریخ ماد تألیف دیاکونوف می خوانیم: در نوشته های اسرحدون جنگ با خشتریتی (کیکاوس) به احتمال قوی (من می گویم به طور قطع و یقین) در اظهاریهً بسیار مبهم زیر منعکس است: " من کشور بارناکا یا پارتوخا (یعی سرزمین کنار چشمه)، دشمن محتال و ساکنان دژ تیلاشوری (سیلخازی= سیلک) را که نامش در دهان مردم مخرانو ( یعنی میتانیهای مهر پرست از اسلاف کُردان ) پیتانو (دژ سرور) است؛ پایمال کردم." سند درستی این نظر این است که در اوستا نیزمکان پایتخت خشتریتی / کیکاوس (یعنی فرمانروای سرزمین کنار چشمه= فین) در کنار کوه ارزیفیه یعنی کوه کرکس ذکر شده که باید همان شهرکاشان جوار کوه کرکس بوده باشد.

یکشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۵

رام اساطیری

معرفی رام اساطیری و ایزدان اوستایی رام و ارت

سبب و انگیزه تألیف اولیهً این مقاله گفتارهای لجام گسیخته و ندرتاٌ جالب پروفسور جمالی می باشد که برای معرفی سیمرغ اساطیری بدین ایزدان یعنی رام و ارت استناد می جوید. نمونهً جالب و درست نظریات وی معنی کردن نام هامان (هومن) در کردی به خود و خنده است که از اینجا معلوم می شود چرا ایرانیان معتقد بوده اند که زرتشت (هامان تورات) به هنگام تولد از مادرش به جای گریه کردن خندیده است. ولی از قرار معلوم استاد جمالی ایزد رام و الهه ارت را در ذهنش با هم مغشوش کرده است چه وی رام را که ایزد آسمان روز ایرانیان باستان به شمار می رفته الهه ای به حساب آورده است در صورتی که الهه ای که مورد نظر وی بوده همان ارت (اشی) یعنی الههً راستی و عدالت اوستا است. پروفسور جمالی با استناد به زبان ختنی نام ارت (ارتا،اشی) را همزاد معنی می کند. در این صورت به وساطت نام های اوستایی و ودایی یمه و یمی یعنی همزادان برادروخواهرنخستین و همچنین ایمیریا (سرور دانا) که ایزد خاندان پادشاهی نزد کاسیان یعنی اسلاف لران بوده، به اهورامزدا(وارونا) و خواهر و همسرش اشی/وارونی می رسیم که در اوستای موجود این الههً اخیر تبدیل به دختر اهورا مزدا شده است. استاد پورداود در این باب درجلد دوم یشتها می آورد: " در قسمتهای دیگر اوستا نیز ارت (اشی) گاهی اسم مجرد است و گاهی اسم فرشتهً کلیهً لوازم خوشی و آسایش یک خاندان پارسا. از پرتو توجه ایزد ارت است از برای زندگانی با شکوه و پر نعمت باید به او متوسل شد. به هر خاندانی که الهه ارت به صورت دختر زیبایی رو کند برکت و وسعت لازمهً نزول اوست. در فروردین یشت فقرهً 107 آمده است: کسی که در خان ومانش (در خانهً کرسن= کورش) اشی (ارت) نیکِ زیبایِ درخشان بدر آمد، در کالبد دختر زیبای بسیار نیرومند، خوش اندام، کمر بلند بسته، راست بالای مجلل، آزاده نژاد، کسی که مغلوب نشدنی در رزم با بازوان خویش بهتر گشایش جوید، کسی که مغلوب نشدنی در رزم، با بازوان خویش بر ضد هماوردان بهتر می جنگد." ولی رام همان ائیریامن ایزد آسمان روز ایرانیان باستان بوده و در اصل نه الههً خواهرهمزاد اهورامزدا بلکه برادر همزاد وی (اهرمن، در اصل یعنی ایزد آسمان روز) به شمارآمده است .می دانیم خود اهورامزدا تحت نام وارونا در وداها ایزد دانای آسمان شب معرفی شده است. لذا در اینجا در اصل با دو پدیده همزاد طبیعت یعنی روز و شب و ایزدان منسوب بدانها سرو کار داریم استاد پورداود در جلد دوم یشتها در بارهً رام ایزد می آورد: " پانزدهمین یشت اوستا موسوم است به رام یشت. این یشت نظر به به انشاء و قواعد صرف و نحوی نسبتاٌ جدید به نظر می رسد. اما نظر به خصایص و تعریفی که از ایزد/ فرشتهً آن شده شکی نمی ماند که مندرجات آن متکی به اسناد قدیمی است. حتی اوصاف ایزد/ فرشتهً آن از یک قطعهً قدیمی بدین یشت نقل داده شده است. بدبختانه مقداری از کلمات این یشت خراب شده و بسا از جملات آن دگرگونه گشته به طوری که معنی ای از آنها بر نمی آید و در ترجمهً چند جملهً آن هم باید به معنی تقریبی ساخت. هر چند که این یشت به رام- ایزدی که در تقویم مزدیسنا نگهبانی روز 21 ماه سپرده به اوست- منسوب است. اما در هیچ جای آن از رام اسم برده نشده، بلکه سراسر یشت در تعریف و توصیف ایزد ویو یعنی فرشتهً هواست. در این یشت گروهی از پادشاهان و نامداران هریک به نوبت خویش به فرشتهً هوا نماز برده و نذر نموده، برتری و رستگاری در خواست کرده اند و به علاوه دوشیزگان چنانکه در فقرات39-41 مندرج است، برای رسیدن به شوهران خوب و خوشبخت شدن و کامیاب گردیدن به ویو متوسل شده اند. وجه مناسبت میان ایزد رام و ایزد ویو را نمیدانیم چیست. دارمستتر در ترجمهً اوستای خود (جلد 2 ص 579) از بندهش بزرگ نقل می کند: "رام آن است که او را وای وه (نیکوی آسمان) می نامند" اما در خود اوستا و رام و ویو دو ایزد مختلف تعریف گردیده و با هم نامیده شده اند، چنانکه در ویسپرد کردهً 2 فقره 9 و در دوسیروزهً کوچک و بزرگ فقرهً 21 و در یسنا 72 فقرهً 10 و از این فقرات بر می آید که ویو از یاران و همکاران ایزد رام می باشد. رام در اوستا رامَ یا رامن آمده و در پهلوی رامشن گفته اند؛ معنی آن همانست که امروزه در فارسی دارد یعنی صلح و سازش و آسایش و خوشی و شادمانی چنانکه فردوسی گفته است: برین گونه خواهد گذشتن سپهر نخواهد شدن رام با من به مهر. کلمهً رام به معنی مذکور غالباٌ در اوستا استعمال شدو است........... در بندهش فصل 27 فقرهً 24 گل خیری زرد مخصوص به رام می باشد." از دو مطلب که همانا اشتراک در ایزد آسمان روز بودن و معنی لغوی رام و ائیریامن (دوستی و صلح و آرامش وخوشی) باشد به وضوح معلوم می گردد که این دو ایزد در اساس یکی بوده اند. از سوی دیگر این ایزد که تحت نام اهرمن (ایزد آسمان روز) در قطب مخالف اهورا مزدا / وارونا یعنی ایزد دانای آسمان شب بوده، بعدها تبدیل به اهریمن (ایزد بد ذات) گردیده است. از اینجا همچنین معلوم میشود که همای اساطیری (بوم سعادت) از مرغان شکاری زیبای شب نیز نشان ویژهً اهورامزدا به شمار می رفته است. باید برهمین اساس بوده باشد که سیمرغ دورهً هخامنشیان و ساسانیان با گوشهای بوم تصویر گردیده اند. جمالی اعتراف می کند عاشق تصویر حک شدهً سیمرغ بر روی یک سینی نقره ای از زمان ساسانی است که در موزهً ارمیتاژ سن پطرزبورگ نگهداری میشود در این تصویر عقابی بزرگ الههً برهنه ای را در چنگالش گرفته است. وی معتقد است که این سیمرغ همان ارتا (اشی) و الههً برهنه همان رام است. در صورتیکه رام همان برادر همزاد اهورامزداست و سیمرغ به گفته صریح اوزبیوس به نقل از فیلوس بیبلوس از نویسندگان یونانی اوایل قرن دوم میلادی خود اهورا مزدا است که ارتباطی در دوردستها فراموش شده با اشا یا اشی دارد که ظاهراٌ همان همسر فراموش شده اش (الههً برهنهً تصویر سینی ارمیتاژ) می باشد. در سایت ویکی پیدیا دو تصویر دیگر سیمرغ بر روی یک سینی و یک دست بافت دورهً ساسانی آورده شده که تنهً ایشان به شکل عقاب و سرشان به شکل سر سگسانی است. می دانیم که در اساطیر گرجی کورشا (کورش)، درواقع ایزد بزرگ پارسیان یعنی اهورا مزدا به همین شکل عقاب سگسان معرفی شده است. گفتنی است در تخت جمشید نیز مجسمه سر بزرگی از عقاب/ گریفونی با همان گوشهای سیمرغی موجود است که باید سمبل اهورا مزدای هخامنشیان بوده باشد. می دانیم که هرودوت پدر تاریخ به مقام الوهیت عقاب/ شاهین درنزد هخامنشیان اشاره کرده است. پس بی جهت نبوده است که مجسمهً عقاب/ سیمرغ سمبل اهورامزدا بر روی درفش کاویانی نصب شده بوده است.
.
سیمرغ سینی سیمین دورهً ساسانی که در موزهً ارمیتاژ پطرزبورگ نگهداری میشود و استاد جمالی عاشق آن است بدون اینکه بداند که این همان سمبل اهورامزدا یعنی یکی از خدایان مطرود وی می باشد. از مطالب فوق نتیجه جالب دیگری نیز می توان گرفت و آن اینکه عنوان رام یا رامین در منظومهً ویس و رامین از ایزد رام ( روز، خورشید) و الههً همسر شناسایی نشده وی (سهی شاهنامه زن "ایرج= رام" یا ماه) گرفته شده است چه منظومه ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی که اصل اسطورهً آن از دوران ماقبل ساسانی است در حقیقت داستان کهن عشق خدایی برادر و ناخواهری بردیه زرتشت (رام) و همسرش آتوسا (هوتس) و همچنین عشق والدین زرتشت یعنی سپیتمه جمشید و آمیتیدا (ماندانا، دختر آستیاگ) را بازگویی می کرده است چه نام ویس در لغت اوستایی به معنی کدبانو (کتایون) لقب همسر بردیه زرتشت یا همان زریادر است. بدین ترتیب باید گفت که استاد جمالی در رامین (رام) شمردن تصویر الههً برهنه نتوانسته است چشم بسته غیب بگوید. دکتر معین در فرهنگ فارسی اعلام خود در معرفی رام (رامتین) معشوق ویس چنین آورده است: "آن را نام شخصی دانسته اند که واضع چنگ بوده است: بر فلک بر داشته خورشید جام وانگهی بر سماء بنواخته ناهید چنگ رامتین (عبدالواسع جبلی). ظاهراٌ این نام مصحف رامنین است. فخرالدین اسعد گرگانی در نشستن رامین بر تخت شاهنشهی گوید: شهی خوش زندگی بودست و خوش نام که خود در لفظ ایشان خوش بود رام نه چون او بود به شاهی سر فرازی نه چون او بد به رامش رودسازی نگر تا چنگ چون نیکو نهاده است نکوتر زان نهادی که گشادست نشانست این که چنگ بآفرین کرد که اورا نام چنگ رامنین کرد بنابر این روایت رامین سازنده و نوازندهً چنگی مخصوص بود و چنگ را به نام او رامنین گفتند." در معرفی نثر فارسی جدید ویس و رامین می خوانیم: " شاه موبد" ( سپیتمه جمشید پدر بردیه زرتشت) در جشنی که به مناسبت بهار برگزار کرده است عاشق بانویی زیبا به نام " شهرو " (شهر نواز، سنگهواک اوستا یعنی سخندان دختر آستیاگ) میشود، شهرو که دارای همسر و چند پسر است ، درخواست ازدواج شاه را قبول نمی کند در عوض به او قول می دهد اگر در آینده دختری به دنیا آورد به همسری او در آورد . پس از گذشت سالها از این اتفاق شهرو صاحب دختری می شود که نام او را " ویس"(کدبانو) می گذارد. رام یا " رامین " (بردیه زرتشت) برادر کوچک شاه موبد (منظورسپیتمه یا ویشتاسپ پسر بزرگ سپیتمه جمشید) و " ویس " (کتایون، در اصل آتوسا) عاشق همدیگر می شوند ، از طرفی شاه موبد که اکنون پیر شده است می خواهد با " ویس " ازدواج کند که این موضوع باعث حوادث زیادی میشود. "خبرنگار ادبی خبرگزاری مهر"
در اینجا شرح نسبتاٌ مفصلی از اسطورهً ویس و رامین را از تارنمای فرهنگ گفتگو ضمیمه می کنیم:
داستان عاشقانه‌ی "ویس و رامین"
"ویس و رامین" داستانی بسیار کهن است که پژوهشگران زمان آن را دوره‌ی اشکانیان تخمین زده‌اند.
شاه ایران به نام مؤبد در جشنی بهاره از شهروی زیبا خواستگاری می‌کند. شهرو اما خود را در خزان زندگی می‌بیند و با این بهانه خواستگاری شاه را رد می‌کند. شاه از او دختری می‌خواهد، اما شهرو تنها پسرانی دارد. شاه از او می‌خواهد که اگر زمانی صاحب دختری شد، دختر را به ازدواج او درآورد و شهرو که فکر نمی‌کرد، دوباره کودکی باردار شود، با شاه پیمان می‌بندد و از قضا ویس را باردار می‌شود. این پیمان اما تا روز ازدواج ویس با برادرش ویرو به فراموشی سپرده می‌شود. روز ازدواج فرستاده‌ای از سوی مؤبد به گوران می‌آید و پیمان شهرو را به او یادآور می‌شود و از او می‌خواهد که دخترش را برای شاه بفرستد. ویس بر سر مادر فریاد می‌کشد که وی چگونه دختر متولد نشده‌اش را به عقد شاه درآورده و به فرستاده می‌گوید که وی اکنون شوهر دارد و مؤبد پیر و احمق است و همسر جوانی نباید بجوید.
در آن شب اما ویس دشتان می‌شود و با ویرو همبستر نمی‌شود. از سوی دیگر مؤبد به شاهان دیگر از پیمان‌شکنی شهرو می‌نویسد و سپاه جمع می‌کند تا با جنگ زن خود را به دست آورد. هرچند که قارن پدر ویس در جنگ کشته می‌شود اما سپاه ویرو در جنگ پیروز می‌شود. پیش از آنکه سپاهیان تازه‌نفس که در راه بودند به جنگ بپیوندند، مؤبد کارزار را رها می‌کند و به سوی گوران، جایگاه ویس می‌راند. مؤبد متوجه می‌شود که ویس حاضر نیست با او برود، بنابراین برای شهرو نامه‌ای می‌نویسد و از پیمانش یاد می‌کند و نیز هدایای بسیاری برای شهرو می‌فرستد. شهرو هدایا را می‌پذیرد و شبانه دروازه‌ی قصر ویس را بر مؤبد می‌گشاید. پیش از آنکه ویرو به گوران بازگردد، مؤبد ویس را به سوی مرو می‌برد. با بازگشت ویرو، شهرو وی را از تعقیب مؤبد بازمی‌دارد.
میان راه پرده‌ی کالسکه‌ی ویس به کنار می‌رود و رامین با دیدن ویس زیبا به او دل می‌بازد. دایه‌ی ویس با شنیدن احوال ویس به مرو می‌رود. ویس از او می‌خواهد تا بوسیله‌ی جادویی توان جنسی مؤبد را برای یکسال از بین ببرد. دایه طلسمی می‌سازد و آن را کنار رودی چال می‌کند، تا پس از یکسال آن را بیرون آورده و توان جنسی را به مؤبد برگرداند. اما بر اثر طوفانی طلسم برای همیشه گم می‌شود. بنابراین ویس که دو بار ازدواج کرده است، همچنان باکره می‌ماند.
از سوی دیگر رامین دست به دامان دایه می‌شود تا آشنایی رامین را با ویس فراهم کند. دایه اما خواست رامین را نمی‌پذیرد، تا آنکه رامین با دایه همبستر می‌شود و پس از هم‌آغوشی مهر رامین بر دل دایه می‌نشیند و دایه پس از مدتی که در گوش ویس از رامین می‌گوید، سرانجام او را راضی به دیدار رامین می‌کند. ویس نیز به رامین دل‌ می‌بازد. در ابتدا از پادافراه (مکافات) وحشت دارد اما در زمانی که مؤبد به سفر می‌رود، دایه دو عاشق را به هم می‌رساند. تصویر این هم‌آغوشی از سوی گرگانی یکی از زیباترین صحنه‌های اروتیک ادبیات جهان محسوب می‌شود.
ز تنگی دوست را دربرگرفتن / دو تن بودند در بستر چو یک تن
اگر باران بر آن هر دو سمن‌بر / بباریدی نگشتی سینه‌شان تر (ص129)
مؤبد تهدید می‌کند که ویس را کور می‌کند، اما ویس به تندی به همسر پاسخ می‌دهد که مرا از پادافراه نترسان و هر چه می‌خواهی با من بکن، اما من تا زنده‌ام دل از رامین برنمی‌دارم.
وگر تیغ تو از من جان ستاند / مرا این نام جاویدان بماند
که جان بسپرد ویس از بهرِ رامین / به صدجان می‌خرم من نام چونین (ص133)
داستان طولانی‌تر از آن است که من در اینجا حتی خلاصه‌ای از آن را بیان کنم. پس از کشمکش‌های فراوان، فرستادن ویس به گوراب و بازگرداندن او و یا زندانی کردن ویس در قلعه و یا دور کردن رامین از مرو و حتی ازدواج کوتاه‌مدت رامین با گلنار، باز هم ویس و رامین به رابطه‌ی خود ادامه می‌دهند. تا سرانجام با پند دایه ویس تصمیم می‌گیرد که در هنگام شکار و نبود مؤبد کودتا کند و رامین را جای مؤبد بر تخت بنشاند. ویس با زنان مهتران و نامداران به آتشگاه خورشید می‌رود و گوسفندانی قربانی کرده و به مستمندان می‌بخشد. اما در بازگشت ویس و رامین با چهل جنگی در لباس زنانه از آتشگاه به دژ می‌روند و در هنگام تاریکی با شمشیر و آتش زدن دژ مردان مؤبد را می‌کشند و گنج را برداشته و از مرو به سوی گیل و دیلم می‌گریزند. در آنجا رامین سپاهی دور خود گرد می‌کند و چون تمام گنج با اوست شاهان دیگر نیز به فرمان او می‌آیند. از سوی دیگر مؤبد تنها مانده نیز بوسیله‌ی گرازی کشته می‌شود. و رامین بر تخت شاهنشاهی می‌نشیند.
ویس و رامین صاحب دو فرزند می‌شوند و ویس در سن هشتادویک‌ سالگی می‌میرد. رامین نیز پس از مرگ ویس پادشاهی را به پسر خود می‌سپارد و تا روز مرگ به آتشکاه می‌رود. پس از سه سال که رامین نیز می‌میرد، جسد او را در کنار ویس به خاک می‌سپارند و تن آنان در این جهان و روان آنان در مینو به یکدیگر می‌رسند.
تنش را هم به پیش ویس بردند / دو خاک نامور را جفت کردند
روان هردوان در هم رسیدند / به مینو جان یکدیگر بدیدند (ص 372)
می‌بینیم که عشق به رامین وحشت از پادافراه را در ویس از بین می‌برد و در تمام داستان او برای عشق ورزیدن با رامین نه‌تنها دست به ترفند می‌زند، بلکه از جان نیز مایه می‌گذارد. چیزی که به این اثر چهره‌ای یگانه می‌بخشد و آن را از دیگر آثار ادبیات فارسی متفاوت می‌سازد، نمی‌گویم از ادب فارسی باستان، بلکه به کل از ادب فارسی، چراکه چنین شخصیت زنی را ما حتی در ادب معاصر نیز نداریم.
در داستان ویس و رامین ما از موزیک غمگین، آه و ناله و عشق عرفانی چیزی نمی‌شنویم. آنها با اشعار عاشقانه و موسیقی شادند و تصویرهای اروتیک داستان، عشقی زمینی را به تصویر می‌کشند. ویس زنی است که به همسرش، پادشاه، خیانت می‌کند و به همین خاطر از او کتک می‌خورد، زندانی می‌شود و یا به مرگ تهدید می‌شود. اما او به عشق پشت نمی‌کند تا اینکه با کودتایی همسرش را از سلطنت خلع کرده و رامین را به جای او می‌نشاند.
اگر به موقعیت مادر و پدر ویس بنگریم، می‌بینیم که تا پیش از مرگ قارن، باز هم تصمیم‌ها با شهروست و کلاً صحبتی از قارن نیست. شهروست که با مؤبد پیمان می‌بندد. اوست که پیشنهاد ازدواج با ویرو را به ویس می‌دهد و ویس شادان این پیشنهاد را می‌پذیرد. و باز اوست که زمینه‌ی ربودن ویس از سوی مؤبد را فراهم می‌کند و ویرو را مانع می‌شود تا او ویس را از چنگ مؤبد بازگرداند. شهرو قدرتمندترین فرد خاندان به نظر می‌رسد و ویس دختر چنین مادری است که اگر از مادرسالاری در آن خاندان نگوییم، حداقل نشانی از پدرسالاری نیز نمی‌بینیم. ویس شخصیت اصلی داستان است و شخصیت و اعتماد به نفس او در ادبیات فارسی یگانه است. ویس در تمام داستان فاعل است، چه در زبان تند و گزنده‌اش و چه در رابطه‌ی عاشقانه‌اش. در این رابطه من تنها به نمونه‌ای از سخن گرگانی بسنده می‌کنم.
چو کامِ دل برآمد این و آن را / فزون شد مهربانی هردوان را (ص130)
این جمله‌ی شاعر نشانگر این است که ویس ‌تنها کام نمی‌بخشد و رامین تنها کام نمی‌گیرد، بلکه هر دو به یکدیگر کام می‌بخشند و کام می‌گیرند. و پس از همبستری مهر هر دو به یکدیگر افزون می‌گردد. زبان دوسویه‌ی جنسی‌ای که جای آن حتی در ادبیات معاصر فارسی نیز خالیست."
در مورد داستان ازدواج ویس (کد بانو، منظورآتوسا) با برادرش ویرو (مرد دلیر، منظورکمبوجیه) گفتنی است که هرودوت نیز از شایعه ازدواج آتوسا و کمبوجیه سخن به میان آورده است ولی شوهر اصلی و اولی وی همان بردیه زرتشت (گئوماته، زریادر، رام) بوده که هرودوت بدان نیز اشاره کرده است، همان گئوماته زرتشتی که در عهد خود نزد ملل امپراتوری هخامنشی بسیار محبوب بوده و اکنون نیز شهرهً جهانیان است چنانکه در جنوب و شرق آسیا با نام گوتمه بودا پرستش، می شود و در ادیان کلیمی و عیسوی و اسلام با نام ایوب و ابراهیم (خلیل الله) مورد احترام است.
اسطورهً هندی رامایانا نیز هیئت هندی همین اسطورهً ویس و رامین می باشد که حاوی مطالب صور دیگر اسطوره زرتشت/ زریادر و آتوسا نیز میباشد خلاصهً آن را از سایت پرند نیلگون و سایت افغانی فردا می آوریم:
حماسه رامايانا

" تا زماني كه كوه ها و رودخانه ها در سطح زمين باقي و جاري است ،قصه رامايانا نيز در پهنه جهان ساري خواهد بود ."
واژه رامايانا ( Ramayana ) مركب از دو كلمه " رام " و "اينه" و در اصل به معناي پناه گاه و مامن رام يا سرگذشت و ماجراي رام است . از سويي نام قديمي ترين منظومه حماسي جهان نيز هست كه والميكي ، شاعر و سخن گوي باستاني هندوستان آن را سروده است . رامايانا ، ماجراي رام و سيتا را بازگو مي كند و سراينده آن پدر شاعران حماسه سراي هند و بزرگ ترين آنان بود كه در حدود سده 5 پيش از ميلاد مي زيست . در داستان هاي هندو آمده كه والميكي ابتدا راهزن كاروانها بود .اما پس از مدتي با يك دگرگوني روحي ، از كرده ناپسند گذشته پشيمان شد و توبه نمود . او تا پايان عمر در خانقاه خويش ، در جنگل هاي دامنه هيماليا ، به زهد و رياضت پرداخت . آن چه در ادامه ، به عنوان خلاصه اين افسانه ، مي آيد براساس اساطير هندي است و جنبه ملي و ادبي دارد ؛ نه اين كه تاريخ واقعيت ها باشد . اما ميليون ها تن از هنديان مفاد اين اساطير را واقعيت تاريخي مي پندارند . آنها رام را مظهر خداي ويشنو _ يكي از مظاهر سه گانه در مذهب هنديان و باعث بقاي موجودات _ مي شمارند و رامايانا را نه تنها يك اثر حماسي و رزمي مي دانند ، بلكه به آن جنبه تقدس نيز مي بخشند .
چكيده حماسه رامايانا
رام بزرگ ترين فرزند پادشاه كشور كوسالا بود . او يك برادر تني به نام لكشمن ( Lakshman ) و دو برادر ناتني داشت كه نام يكي از آنها بهارت بود . زماني كه اين چهار برادر مهمان بزم يكي از پادشاهان بودند ، رام در مسابقه تيراندازي اي كه شاه ترتيب داده بود پيروز شد . پادشاه نيز دختر زيباي خود ، سيتا ، را به عنوان هديه و پاداش هنرمندي رام به او داد. .پدر رام پيش از مرگ خود قصد داشت رام را به جانشيني برگزيند اما همسر دوم شاه اظهار نارضايتي كرد . او اصرار داشت فرزندش ، بهارت ، جانشين پدرش شود . پادشاه نيز به دليل اين كه قول داده بود آرزوهاي همسرش را براورده كند ، مجبور به پذيرش خواست او بود . به اين ترتيب شاه بر سر دوراهي قرار گرفت . اما رام با بزرگ منشي كنار رفت و سلطنت برادر كوچك تر خود را پذيرفت تا به اين مخمصه پايان دهد . سپس به همراه همسر و برادرش ، لكشمن ، براي زندگي به جنگل رفت . در آن جنگل ها تعدادي زاهد به عبادت مشغول بودند . يكي از آن ها والميكي نام داشت كه در اثر رفت و آمد رام به عبادتگاه او ، از حال و روزش با اطلاع شد .پادشاه كه با رفتن رام بيمار و رنجور شده بود ، پس از مدتي از دنيا رفت. . بهارت جوانمرد و نيك سيرت ، چون سلطنت را حق برادر بزرگ تر خويش مي دانست ، با فوت پدر رهسپار محل زندگي رام شد تا او را به پايتخت آورد . اما رام با اين مساله موافق نبود و از بهارت خواست تا به عنوان وظيفه ، اين مسئوليت را همچنان بر عهده گيرد . براي همين كفش هايش را از پاي خود درآورد و به بهارت داد . منظور رام اين بود همچنان كه او كفش ها را از پاي خود درآورده ، به برادرش داده است ، سلطنت را نيز به او بخشيده است . اما بهارت زماني كه از نزد رام بازگشت ، كفشهاي او را بر تخت سلطنت و زير چتر شاهي نهاد . او خود نزديك كفشهاي رام مي نشست و به نام رام حكومت مي كرد. . رام در مدتي كه در جنگل مي زيست ، تعدادي از ديوها را از ميان برداشت . به همين دليل يكي از سران ديوها به نام راون به قصد خونخواهي برآمد . او خود را به شكل غزالي در آورد و به محل زندگي رام رفت . رام غزال را تعقيب كرد ؛ ولي بازنگشت . به اصرار سيتا ، برادر رام به دنبال او رفت . چون سيتا تنها شد راون به خلوتگاه آنها آمد و سيتا را با زور ، بر ارابه آسمان پيماي خود نشاند و به جزيره سيلان برد. . زماني كه رام و لكشمن بازگشتند ، سيتا را نيافتند . آنها ناراحت و پريشان به جستجوي او پرداختند . در اين حال ندايي از آسمان راه آزادي سيتا را براي آنها نماياند . رام براي آزادي همسرش با شاه بوزينگان متحد شد و از آنها ياري گرفت تا به جنگ ديو برود . در اين نبرد ، ميمون ها براي عبور ياران رام از دريا ، دم هاي خود را زنجير وار به هم پيوستند و پل متحركي بر روي آب ساختند . اين گونه رام توانست سيتا را برهاند. . اما حسودان و بدخواهان پس از اين رويداد ، آن را دستاويزي براي وسوسه رام قرار دادند . تا جايي كه او همسرش را _ با وجود اين كه باردار بود _ به بيابان تبعيد كرد . در صورتي كه سيتا در دوران تبعيد خود خواسته رام به او وفادار بوده ، در تمام سختي ها همراه او بود. . سيتا در جستجوي پناهگاه به عبادتكده والميكي رسيد و از سوي او پذيرفته شد . والميكي پس از تولد فرزندان او ، كه دو نوزاد دوقلو بودند ، به آنها دانش جنگاوري ، كمان داري ، علم و ادب آموخت . پس از پانزده سال سيتا به همراه فرزندانش نزد رام بازگشت و رام آنها را پذيرفت . اما سيتا كه پيش از اين بسيار آزرده شده بود از مادر خويش _ زمين _ خواست تا به پاكي او گواهي دهد . زمين نيز دهان باز كرد و او را در كام خويش كشيد و سيتا به همان جايي بازگشت كه از آن آمده بود . رام پس از اين ماجرا با ناراحتي و شوريدگي بي نهايت ، به جستجوي همسرش در آسمان ها رفت تا به او بپيوندد و عمر او نيز به اين گونه به پايان رسيد. . * تلخيص از كتاب " گذري بر هند " ؛ نوشته جلال الدين نائيني. . .
"رامایانا". نزدیک به ده هزارو پنجصد سال پیش، در سرزمین پهناور هندوستان که از سوی افغانهای دیروز "بهارت" یا "بهارت ورشه" که همانا پهنایی و حاصلخیزی خاک را میرساند، نام گرفته بود**؛ در بخش شمال، پادشاهی با سه زن و چهار فرزند زندگی خوش و آرامی داشت. این پادشاه شهره به عدالت و وفا به عهد و پیمان، معروف به "راجه دهشرت" بود. هنگامی که همسر دومی او فرزندی به دنیا آورد، از شادمانی زیاد با همسرش پیمان کرد، هرچیزی که او بخواهد آماده و فراهم ساخته خواهد شد.

"رام"، فرزند مهتر پادشاه از همسر نخست او بود. هندوان از روی ارج و خلوص او را "سری رام" یعنی جناب/ حضرت یا آقای رام میگویند. پادشاه "دهشرت" برای پرورش فرزندان علمای برجسته زبانهای هندی و سانسکریت، علوم دینی و استادان ورزیده نظامی و سایر آگاهیهای آن روزگار را فراخوانده بود تا در آینده به اداره امور با تلاش شایسته پیش روند. سجای اخلاقی، تربیت و شخصیت والای رام، پدر و دیگران را در خانواده گرویده او گردانیده به او حرمت و منزلت بیشتر بخشیدند.

روزی رام با برادر کهترش "لکشمن" در مهمانیی شاهء بخش جنوب هند "راجه جهنک"، برای گزینش شوهر بهین برای دخترش "سیته" که از روی احترام "سیته دیوی" (بی بی سیته) نامیده میشد، مسابقه یی ترتیب داده بود، اشتراک ورزید.
پهلوانان و شهزادگان زیاد از هر گوشه و کنار هندوستان در مسابقهء گزینش نامزد سیته دیوی آمده بودند. پدر دوشیزه سیته درین مسابقه، تیر و کمان کهن افسانوی (که مانند آن در نورستان افغانستان نیز دیده شده ) با این شرط در میدان نهاده بود که اگر کسی آن را بلند تواند کرد، همو برنده مسابقه گردیده و با سیته نامزد خواهد شد.

سوای رام هریک از کاندیدها، به شناسایی پر از لاف و گزاف خود پرداخته و میکوشیدند آن تیر و کمان را از جا بردارند. مگر پیروزی از آن کسی نشد. شگفتی در کاخ شاه سایه افگند. باری چند تن با هم خواستند، به برداشتن آن سنگینی همت گمارند و برنده شوند. نتیجه همان بود. این رویداد مایه اندوه، نا امیدی و خشم شاه گردید. شاه دست به درگاه خداوند برآورد و گریست. در سرزمین پهناور هند، یک پهلوان و شهزادهء سرمد پیدا نشده بود که شایستگی همسری دخترش را داشته باشد!
درآن لحظهء شگفت آور و دلهره انگیز "لکشمن" برادر کهتر رام از جا برخاست، از پادشاه اجازه سخن خواست و گفت: نا امید نشوید، برادرم "سری رام" هنوز استعداد خود را برای جناب شما و اهل مجلس آشکار نساخته است، لطفاً به او هم فرصت تعارف و تبارز عنایت فرمایید. شاه حرف او را پذیرفت و «رام» را فرا خواند. رام با فروتنی و فشردگی خود را باز شناساند و گفت که فرزند راجه جهنک است و در فنون حربی، اداری و آیین هندو، شاگرد فلان استادان نامور روزگار میباشد. سپس دست به سوی آسمان بلند کرد و از خداوند یاری جست. آنگاه دستی بر تیر و کمان کشید. انگشتانش را به دیدگانش برده و بوسید. بعد با یک دست آن تیر و کمان را شتابناک بالا آورد و با دست دیگر تار کمان را نیرومندانه کش کرد، چنانکه کمان افسانوی از هم شکست. شور و غوغای حیرت انگیزی در کاخ برپا شد. باران و فورانی از ستایش و قدردانی به توانمندی بی همانند بر او فروبارید. رام برنده اعلام شد و سرانجام با رسم و رواج ویژه همان روزگار جشن عروسی نامبرده با شاهدخت سیته دیوی برگزار گردید.

پدر رام از پیروزی فرزند دلشاد گردید و بر آن شد که در پایان عروسی، تاجپوشی و ولیعهد شدن او را نیز به گوش مردم رساند.
زماینکه بانو "منترا" خاله همسر دومی راجه دهشرت مادر شهزاده بهرت از تصمیم شاه آگاه میگردد، به شتاب خود را به خواهر زاده رسانده و او را وامیدارد که به جای رام پسر او «بهرت» ولیعهد اعلام گردد. وی شوهرش را وادار میکند، از پیمانی که با او بسته شده، بهره گیری شود و در همین هنگام با تاجپوشی شهزاده "بهرت" به قول خویش وفا کند، و رام به تبعید چهارده سال مجبور ساخته شود. نیرنگ خاله "منترا" در اثر کم اندیشی مادر بهرت با همه مخالفتهای سایر اعضای خانواده به شمول شهزاده "بهرت" و اهل دربار، سر انجام جامهء عمل میپوشد.

به این گونه، رام با سیته و لکشمن چهارده سال تبعید گردید. راجه دهشرت نگونبخت از دوری فرزند بزرگ جان سپرد. بهرت هرگز به تخت شاهی ننشست و دلریش بیابان به بیابان در جستجوی رام شد. مادراندر رام صدها بار خاک پشیمانی بر پیشانی افشاند و توبه ها کرد، ولی دیر شده بود.

رام در گوشه تبعید به معرفت خداوند یکتا رسید و مشرف به مقام "اوتار" (نماد اتم در باور هندو) گردید. اوتار آن مرتبهء بلند ظاهر شدن قدرت الهی در انسان است، که در هیچ یک از افراد نوع او، در آن وقت ظاهر نتواند شد. ***
رام و همرکبانش در جامه درویشانه در اقلیم عارفان به مناطق گوناگون سرزمین پهناور هند سفر کرده آنها را به تساهل، شکیبایی، نوعدوستی، صفا و صمیمیت دعوت میکرد. آنها به دشواریها، آزمونها و مصایب گوناگون برخوردند. حتا شاه برومند دیار سیلون (سریلانکا امروزی) "راوَن" که از نیروی خارق العاده جادویی برخوردار بود، سیته را اختطاف کرد.

در فرجام چهارده سال تبعید، رام با همسر و برادرش به شهر آبایی شان "آجودیه" برمیگردد. مردم از شور و شادمانی زیاد خانه های شان را چراغان میکنند. این بازگشت نیز به روز "دیوالی" واقع گردیده به شادیانه بیشتر جشن دیوالی می افزاید.

پیوستن رسم آتشفروزی و آتشبازی با این جشن دو علت دارد. نخست گسترش شادمانی با رونق بیشتر و دیگر آن بزرگداشت پیروزی حق بر باطل. به سخن دیگر هنگامی که رام به رهایی همسرش سیته و دستگیری شاهء دیار سیلون پیروز میگردد، شاه با کاربرد نیرنگ تازه یی چنان وانمود میدارد که گویا رضای سیته در اختطافش نقش داشت.
جهت روشن شدن راستی، برای "رام" تنها محک "اگنی پریکشا" که میتوان آن را در فارسی- دری "آزمون آتش" گفت، وجود داشت. از همین رو سیته و راون را به گونه ایستاده، با چوب سوخت پوشاندند و آتش افروختند. در پایان بی بی سیته از آتش، سالم و زنده بیرون آمد در حالیکه راون سوخت و خاکستر گردید.

از همان روز نام، سیلون به فرمان سری رام به سری لنکا تبدیل شد. رام چون همواره به رسوم، منش و کنش جامعه و عهد و پیمان ارج میگذاشت و هرگز سنن ملی را سطحی نمیگرفت، پیروان آیین هندو، با در نظرداشت کردار او در حماسه "راماین" او را "مریادا پُرشوتم" (وفادار به عهد و پیمان و ارجگذار به عنعنهء مردم) نامیدند.

"رامایانا" یا راماین حماسه سترگ هنــد وآریایی از پارینه روزگار تا کنون سینه به سینه، به پیروان آیین هندو رسیده، ولی در گذشته دور، از سوی نویسنده والا اندیش هندوستان، آقای «بال میک»، حوادث و چالش هایی که رام همقدم و همنفس با سیتا و لکشمن به آنها رو به رو گردیده بود، با کارکرد های اجتماعی آن، به قلم آمده است. (باید گفت که فشرده سازی آن حماسهء سترگ از توان این هیچمدان قلم شکسته به دور است. از سوی دیگر رامایانا به زبان فارسی دری و نیز چندین زبان دیگر در بسیاری از کتابخانه های جهان پیدا میشود.)


.

جمعه، مهر ۲۸، ۱۳۸۵

سیمرغ

سیمرغ در اساطیر اوستایی و شاهنامه

استاد منوچهر جمالی یک سویه پیش قاضی رفته و ترکیب ومخلوطی از عرفان و اساطیر و لغت را که چندان سنخیتی هم با هم ندارند به روش جدا از خلق و زمانه اساس قرار داده و بر اساس آنها حرفهایی می زند که در قرآن هیچ پیغمبری یافت نمیشود؛ گرچه شاید در آنها مطلب تازه و قابل تعمقی نیز یافت بشود. اشکال در این است این مطالب انتشار می یابند و دانشجویان این راه ممکن است بدین نظرات استناد کنند و این نوید یک عده لغات دساتیری جدید را می دهد. دساتیری که قرنها چون ویروسی انترنتی فرهنگهای فارسی را فرا گرفته بود. شاید حافظ اشاره اش به همین آذرکیوانها (پدید آورندگان لغات دساتیری) باشد که با لحنی تند می فرماید: ای مگس عرصهً سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود می بری و زحمت ما می داری جای دیگر در مقام مقابلهً سره (هاشم رضی ها و پورداودها) و نا سره (من و جمالی ها) در عرصهً دانش می آورد: جای آن است که خون موج زند در دل لعل زین تغابن که خزف می شکند بازارش جمالی در مقالاتش اصرار می ورزد که سیمرغ اساطیری ایرانیان زنخدا یا به عبارت مصطلح تر الهه ای بوده است. اما کدام الهه ؟ اگر منظور ایشتار (اینانای) بومیان دیرین فلات ایران باشد. تصاویر و مجسمه های وی جملگی بی بال و پرهستند. شاید وی از آنجا بدین نتیجه رسیده که زال اساطیری ما را سیمرغی پرورش داده است که این هم نمی تواند به خودی خود دلیل مونث بودن سیمرغ در نظر ایرانیان باستان باشد. استاد پورداود که 50 سال عمر خود را به طور اختصاصی در جمع آوری اساطیر و لغات اوستایی از منابع ایرانشناسان غربی گذرانید، در باب سیمرغ (سئن مرغو، مرغ شاهین اساطیری) مطالب جالب و جامعی دارد که معلوم می دارد که این سیمرغ در درجهً اول همان اهورا مزدا بوده است که نشانش به صورت عقابی/ شاهینی بر بالای درفش کاویانی نصب شده بوده است چه نقش ستارهً درون درفش کاویانی نیز نشانگر کیوان یعنی ستارهً مخصوص اهورامزدا است. سر ستون بزرگ تخت جمشید به شکل سر عقاب/ شاهین نیز گواه دیگری در عقاب سر به شمار رفتن اهورامزدای پارسیان عهد باستان می باشد. بعد از این توضیحات، مطالب استاد ابراهیم پورداود در زمینهً سیمرغ را که به طور پراکنده در جلد اول و دوم گزارش یشت ها آمده در اینجا نقل می کنیم: "اوزبیوس (263-340 میلادی) به نقل از فیلوس بیبلوس (80-130 میلادی) از زبان زرتشت می گوید:"خداوند را سری است مانند سر شاهین. اوست نخستین و فنا ناپذیر و جاودانی. نه از کسی تولد یافت و نه چیزی است قابل تقسیم. بی مانند و بی نظیر است. آفرینندهً کلیهً چیزهای نیک است. خود بهترین نیکی است. فریفته نشود و خردمندترین خردمندان است. اوست پدر نظم و آئین و عدالت. کسی است که از خود تعلیم یافت. ساده و رسا و داناست. یگانه موجد قانون مقدس طبیعت است." هر چند که ما در اوستای موجود به جایی بر نمی خوریم که اهورامزدا به عقاب تشبیه شده باشد. نظر به سایر اوصافی که فیلوس از اهورا مزدا می شمارد از سر عقاب یک معنی مجازی بسیار عالی اراده کرده است. لابد مرغی که نقل می کند همان است که در اوستا سئن (شاهین) آمده است و در تفسیر پهلوی اوستا سیمرغ گردیده است." استاد پور داود در ادامه می آورد در کتب مذهبی برهمنان بسا پروردگاران بزرگ مانند ایندره/ بهرام و آگنی/ آذر و سوم/ هوم به شاهین تشبیه گردیده اند و در توضیحات بهرام یشت می آورد: به منابست این که بهرام فرشتهً پیروزی است. انواع اقسام زور و نیوی طبیعی و انسانی و حیوانی از جمله وارغن (عقاب) که لازمهً فتح و نصرت است از برای او قائل شده اند. از هریک از ترکیبهای دهگانهً وی یک قسم قوت و قدرت و شجاعت اراده گردیده است. جای دگر می آورد: سیمرغ در اوستا سئن آمده است. در پهلوی سین مرو گویند. یعنی مرغ سین. مستشرقین این کلمه را به شاهین و عقاب ترجمه کرده اند لغت سیمرغ فارسی همان سئن مرغو اوستاست که از آن یک مرغ شکاری بسیار بزرگ اراده شده است. در فرهنگهای فارسی نیز و در اشعار متقدمین بسا سیرنگ به جای سیمرغ آمده است. جز خیالی ندیدم از رخ تو جز حکایت ندیدم از سیرنگ (خیالی فرهنگ سروری). در شاهنامه داستان سیمرغ که در بلای کوه البرز زال را پرورش داده، بزرگ کرد و بعداٌ وی را تعلیم داد که چگونه پسرش رستم می تواند به اسفندیار روئین تن غلبه کند، مشهور است. در کتاب رزمی ما آشیانهً سیمرغ در بلای کوه البرز است. یکی کوه بود نامش البرز کوه به خورشید نزدیک و دور از گروه بدانجای سیمرغ را لانه بود که آن خانه از خلق بیگانه بود." استاد پور داود در ادامه سخنانش از سئن نامی در فقرهً 97 فرودین یشت اوستا سخن می راند که با نفر پیرو در روی زمین به سر برده است. به نظر این جانب در اینجا با نیای توتمی ارامنه یعنی هایک(هایاسا) سرو کار داریم چه این لغات به ترتیب در زبانهای ایرانی و ارمنی به معنی مردم سرزمین عقاب و شخص عقاب مانند می باشد و از همینجاست که نام ارمنستان در اوستا سائینی ذکر شده و کوه البروج قفقاز(کوه قاف آشیانهً عقاب) مکان دیگر سیمرغ به شمار رفته است لابدهمان شاهینی که تصور می شده در کوهستان قفقاز دل پرومته یونانیان را نشانه می رفته است. در اوستا به پاکدینان دیار سائینی (ارمنستان) درود فرستاده شده است. نا گفته نماند خود ارمن نیز به زبانهای ایرانی کهن به معنی جایگاه عقاب است. استاد هاشم رضی نیز در فرهنگ نامهای اوستا در باب سیمرغ مطالب جالبی دارد که قسمتی از آنها را در اینجا می آوریم: " محمد لاهیجی در شرح گلشن راز آورده است: سیمرغ انسان کامل است. از طرفی دیگر عموم فرهنگها آورده اند که سیمرغ نام حکیمی بوده است که زال را تربیت کرد و فردوسی در شاهنامه از وی به عنوان حکیمی وارسته و دانشمند سخن می راند. عطار در منطومهً پر ارج خود به نام منطق الطیر صرف نظر از اصل اندیشهً صوفیانه، سیمرغ را وارسته ترین مرد جهان معرفی می کند که عده ای برای رسیدن به درگاه او و کسب فیض به پالوده ساختن خود می پردازند. هدهد (در اساس هود هود، زرتشت) یکی از مرغان وصف سیمرغ را چنین برای مرغان طالب بیان می کند: هست ما را پادشاهی بی خلاف در پس کوهی که هست آن کوه قاف نام او سیمرغ سلطان طیور او به ما نزدیک و ما زو دور و دور در حریم عزت است آرام او نیست حد هر ز فانی نام او در جایی دیگر،در ابیاتی پر مغز وصف سیمرغ و افسانه اش چنین می آورد: ابتدای کار سیمرغ ای عجب جلوه گر بگذشت بر چین نیمشب در میان چین فتاد از وی پری لاجرم پر شور شد هر کشوری هر کسی نقشی از آن پر برگرفت هر که دید آن نقش کاری برگرفت آن پر اکنون در نگارستان چین اطلبوالعلم ولو باصین از این گر نگشتی نقش پر او عیان این همه غوغا نبودی در جهان این همه آثار صنع از فر اوست جمله انمودار نقش پر اوست چون نه سر پیداست وصفش را نه بن نیست لایق بیش از این گفتن سخن در رسالاتی نیز از پیروان فرقهً آذرکیوان مطالبی است که سیمرغ را حکیمی مرتاض و معرض از جهانیان تعریف می کند..." در سایت انترنتی دانشنامهً رشد توضیحاتی جالب وکافی در باب سیمرغ اساطیری داده شده است که در اینجا قید میشود:
سیمرغ
درایران باستان:سابقه ی حضور این مرغ اساطیری در فرهنگ ایرانی به پیش از اسلام می رسد.آن چه از اوستا و آثار پهلوی بر می آید ، می توان دریافت که سیمرغ ، مرغی است فراخ بال که بر درختی درمان بخش به نام "ویسپوبیش" یا "هرویسپ تخمک" که در بردارنده ی تخمه ی همه ی گیاهان است ،آشیان دارد.در اوستا اشاره شده که این درخت در در دریای "وروکاشا" یا "فراخکرت" قرار دارد.کلمه ی سیمرغ در اوستا به صورت "مرغوسئن" آمده که جزء نخستین آن به معنای "مرغ"است و جزء دوم آن با اندکی دگرگونی در پهلوی به صورت "سین" و در فارسی دری "سی " خوانده شده است و به هیچ وجه نماینده ی عدد 30 نیست ؛ بلکه معنای آن همان کلمه ی"شاهین" می شود.شاید مقصود از این کلمه (سی) بیان صفت روحانیت آن مرغ بوده است.(1) در شاهنامه فردوسی و منظومه های حماسی:سیمرغ بعد از اسلام هم در حماسه های پهلوانی هم در آثار عرفانی حضور می یابد.سیمرغ در شاهنامه ی فردوسی دو چهره ی متفاوت یزدانی (در داستان زال) و اهریمنی (در هفت خوان اسفندیار ) دارد. زیرا همه ی موجودات ماوراء طبیعت نزد ثنویان (دوگانه پرستان ) دو قلوی متضاد هستند.سیمرغ اهریمنی بیشتر یک مرغ اژدها ست ، فاقد استعداد های قدسی سیمرغ یزدانی است و به دست اسفندیار در خوان پنجمش کشته می شود. ورود سیمرغ یزدانی به شاهنامه با تولد" زال" آغاز می شود."سام "پدر زال فزمان می دهد فرزندش را که با موهای سفید به دنیا آمده در صحرا رها کنند تا از بین برود.سیمرغ به سبب مهری که خدا در دلش می افکند ، زال را به آشیانه می برد و می پرورد.سرانجام وقتی سام به دنبال خوابی که دیده است به پای البرز کوه (جایگاه سیمرغ)(2) به سراغ زال می آید ،سیمرغ بعد از وداع با زال پری از خود را به او می دهد تا به هنگام سختی از آن استفاده کند.سیمرغ دو جا در شاهنامه کمک های مهمی به زال می کند. یکی به هنگام به دنیا آمدن رستم که به علت درشت بودن تولدش با مشکل مواجه شده است و سیمرغ با چاره جویی به موقع این مشکل را بر طرف می کند. دیگری به هنگام جنگ رستم و اسفندیار است که رستم ناتوان از شکست دادن اسفندیار با روشی که سیمرغ به وی می آموزد موفق می شود اسفندیار را در نبرد مغلوب کند.سیمرغ هم چنین زخم های بدن رستم را هم مداوا می کند. اگرچه در شاهنامه سیمرغ به منزله ی موجودی مادی تصویر می شود ،اما صفات و خصوصیات کاملا ً فوق طبیعی دارد.ارتباط او با این جهان تنها از طریق زال است. به یکی از امشاسپندان یا ایزدان یا فرشتگان می ماند که ارتباط گهگاهشان با این جهان ، دلیل تعلق آن ها با جهان مادی نیست.سیمرغ در دیگر متون اساطیری فارسی هم چون " گرشاسب نامه " ی "اسدی توسی" چهره ای روحانی و مابعدالطبیعی ندارد.اصولا ً جز در قسمت اساطیری شاهنامه ،بعد از اسلام ما متن اساطیری به معنای حقیقی کلمه نداریم ، به همین سبب است که سیمرغ تنها با شخصیت و ظرفیت بالقوه تاویل پذیره ای اسطوره ایش که در شاهنامه ظاهر می شود ، به آثار منظوم و منثور عرفانی فارسی راه می یابد و از طریق شخصیت رمزی خود در عناصر فرهنگ اسلامی جذب می گردد.البته معلوم نیست که دقیقا ً از چه زمانی و به دست چه کسی سیمرغ صبغه ی عرفانی گرفته است. پس از شاهنامه ی فردوسی کتب دیگری نیز در ادبیات فارسی هست که در آن ها ذکری از سیمرغ و خصوصیاتش آمده است.از جمله ی آن ها کتب و رسالات زیر را می توان بر شمرد:رسالة الطیر ابن سینا ، ترجمه ی رسالة الطیر ابن سینا توسط شهاب الدین سهروردی ، رسالة الطیر احمد غزالی ، روضة الفریقین ابوالرجاء چاچی ، نزهت نامه ی علایی(نخستین دایرة المعارف به زبان فارسی ) ،بحر الفواید (متنی قدیمی از قرن ششم که در قرن چهار و پنج شکل گرفته و در نیمه ی دوم قرن ششم در سرزمین شام تالیف شده است) و از همه مهم تر منطق الطیر عطار. در منطق الطیر:منطق الطیر عطار داستان سفر گروهی از مرغان به راهنمایی هد هد به کوه قاف برای رسیدن به آستان سیمرغ است. هر مرغ به عنوان نماد دسته ی خاصی از انسان ها تصویر می شود. سختی های راه باعث می شود مرغان یکی یکی از ادامه ی راه منصرف شوند . در پایان ، سی مرغ به کوه قاف می رسند و در حالتی شهودی در می یابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند.اکثر محققان ادبیات ، از جمله" دکتر شفیعی کدکنی" معتقدند که در این داستان ، سیمرغ رمزی از وجود حق تعالی است.سیمرغ رمز آن مفهومی است که نام دارد و نشان ندارد.ادرک انسان نسبت به او ادراکی است "بی چگونه".سیمرغ در ادبیات ما گاهی رمزی از وجود آفتاب که همان ذات حق است ، نیز می شود. ناپیدایی و بی همتا بودن سیمرغ ، دستاویزی است که او را مثالی برای ذات خداوند قرار می دهد.محقق دیگر ادبیات ، "دکتر پورنامداریان" معتقد است که در این داستان ، سیمرغ در حقیقت رمز" جبرئیل " است.چرا که تقریبا ً تمام صفات سیمرغ در وجود جبرئیل جمع است.صورت ظاهری آن ها ( بزرگ پیکری ، شکوه و جمال ، پر و بال ) به هم شباهت دارد.بنا بر آیه ی یک سوره " فاطر " فرشته ها بال دارند. در داستان زال و سیمرغ ، سیمرغ واسطه ی نیروی غیبی است و زال هم سیمایی پیامبر گونه دارد.این ارتباط بی شباهت به ارتباط جبرئیل (فرشته ی وحی) و پیامبران نیست.شبیه داستان پرورش کودک بی پناه توسط سیمرغ در مورد جبرئیل در فرهنگ اسلامی وجود دارد.جبرئیل نگهدارنده ی کودکان بنی اسرائیل است که مادرانشان آن ها را از ترس فرعون در غارها پنهان کرده اند.مشابه عمل التیام بخشی زخم های رستم توسط سیمرغ را ، در فرهنگ اسلامی در واقعه ی شکافتن سینه ی رسول خدا در ارتباط با واقعه ی معراج می بینیم.هم چنان که سیمرغ بر درخت" هروسیپ تخمک" آشیان دارد ، جبرئیل نیز ساکن درخت " سدرة المنتهی "است. . سیمرغ گاهی با مرغان اساطیری دیگر مثل "عنقا" خلط می شود.عنقا از ریشه "عنق" و به معنای " دارنده ی گردن دراز " است. وجه مشترک سیمرغ و عنقا "مرغ بودن " و " افسانه ای بودن " است. در واقع عنقا یک اسطوره ی جاهلی عرب است و سیمرغ یک اسطوره ی ایرانی.شباهت های ذکر شده باعث شده که در ذهن شاعران و نویسندگان این دو مرغ اسطوره ای گاهی به هم مشتبه شوند ، حال آن که درحقیقت دو خاستگاه متفاوت دارند.
پیوست: -1 "سین" در " هفت سین " نوروز هم ، بار معنایی مشابه دارد و می توان از آن تعبیر به "مقدس" کرد. -2مفسران در تفسیر آیه "ق والقرآن المجید" منظور از "ق" را کوه قاف نیز شمرده اندو در وصف آن نوشته اند که این کوه گرداگرد عالم را فرا گرفته است.عالم را در میان گرفتن ، صفت کوه "هَرَه بِرِزئیتی" اوستایی ،"هربرز" پهلوی و "البرز" فارسی دری است."یاقوت حموی" جغرافی دان معروف هم به صراحت نوشته است که کوه قاف را سابقا ً البرز می خوانده اند.(ارض ملکوت، هانری کربن ، ص(54-55)). منابع: -1 منطق الطیر، عطار نیشابوری، تصحیح محمد رضا شفیعی کدکنی، انتشارات سخن، 1383 --2 دیدار با سیمرغ ،تقی پورنامداریان ، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ،1374 -3 سی مرغ و سیمرغ ،علینقی منزوی ، انتشارات راه مانا ،1379 -4 سیمرغ در قلمرو فرهنگ ایران ،علی سلطانی گرد فرامرزی ،انتشارات مبتکران ،1372 -5 نقد تطبیقی ادیان و اساطیردر شاهنامه فردوسی و خمسه نظامی و منطق الطیر عطار ،حمیرا زمردی ، انتشارات زوار، 1382،
قصه سیمرغ
قصه را که میدانی؟
قصه مرغان و کوه قاف را ، قصه رفتن و آن هفت وادی صعب را؟
قصه سیمرغ و آینه را؟
قصه نیست، حکایت تقدیر است که بر پیشانیم نوشته اند.
-اما چه کنم با هدهدی
که از عهد سلیمان تا امروز ، هر بامداد صدایم می زند
و من همان گنجشک کوچک عذر خواهم
که هر روز بهانه یی می آورد. بهانه های کوچک بی مقدار
بهار که بیاید دیگر رفته ام
بهار ، بهانه رفتن است
حق با هدهد است که می گفت : رفتن زیبا تر است، ماندن شکوهی ندارد
گیرم که بالم را هزار سال دیگر هم بسته نگه داشتم
بالهای بسته اما طعم اوج را کی خواهد چشید؟
می روم، باید رفت ، در خون تپیده و پرپر
سیمرغ ، مرغان را در خون تپیده دوست تر دارد
هدهد بود که این را به من گفت
راستی اگر دیگر نیامدم،
یعنی که آتش گرفته ام ، یعنی شعله ورم ! یعنی سوختم، یعنی خاکسترم را هم باد
برده است
می روم از هرجا که رسیدم ، پری به یادگار برایت خواهم گذاشت
می دانم این کمترین شرط جوانمردی ست
بدرود ، رفیق روزهای بی قراری ام !
قرارمان اما در حوالی قاف، پشت آشیانه سیمرغ
آنجا که جز بال و پر سوخته ، نشانی ندارد
(از گل یخ، بر گرفته از سایت "شعر یعنی قلعه ای از جنس عشق" )

سه‌شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۵

کیانیان

کیانیان اصلی همان پادشاهان ماد بوده اند

بر طبق اساطیر کهن ایرانی که در اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه و آثار مورخین قدیم عرب و عجم بر جای مانده است روایت کهن موجود در باب کیانیان از این قرار است:
"اولين پادشاه اين سلسله كي قباد ازنژاد منوچهراست كه به كمك رستم بر تخت نشست و 15 سال حكومت كرد پس ازاو کی اپیوه و بعد او كي كاووس به سلطنت رسيد؛ اوبه يمن(هاماوران) لشگركشي كرد حكمران اين ديارشكست خورد ودخترخود سودابه را به شاه ايران داد.رستم بارها كيكاووس را نجات داد.سياوش پسر كي كاووس بود كه درتوران كشته شد فرزندي داشت به نام كي خسرو كه از ازدواج سياوش با فرنگيس دخترافراسياب زاده شده بود.گيوپسر گودرز پس ازهفت سال تجسس كي خسرو را يافت واو را به ايران آورد.تاريخ كيخسرو پراست ازجنگهايي كه با افراسياب كرده ودرآخرافراسياب دستگيرگرديده وكشته شد.درتمام اين احوال رستم كمال تهور؛ فداكاري وقدرت را نشان داده است.پس ازكيخسروچون تنها پسرش رحلت كرده بود لهراسب كه ازاخلاف كيقباد بود را به جانشيني خود تعيين كرد.لهراسب پايتخت خود را بلخ قرار داد؛از اين موقع تغييراتي درمذهب ايرانيان مشاهده شد.افسانه هاي ملي نزديك به وقايع تاريخي ميشود لهراسب دوپسرداشت : گشتاسب وزرير.گشتاسب ازپدركدورتي بهم رسانيد و به ديارمغرب رفت وخواست براي گذران امورخود به پست ترين شغلها ولو مهتري بپردازد اما ازسيمايش به طوري آثار بزرگي پديدارمي گشت كه احدي حاضرنگرديد به او چنين شغلهايي را واگذارد.دهقاني به او پيشنهاد كرد تا درزمره خواستگاران دخترامپراطور روم درايد ودخترامپراتوردانست اين همان شخصي است كه قبلا درخواب ديده به مزاوجت اودرآمد وامپراتور هردو را ازمملكت براند. لياقت گشتاسب باعث شد پدرش اورا بطلبد.از وقايع مهم دوران وي ظهورزرتشت وگرويدن اين پادشاه به آيين اوست.گشتاسب پسرخود اسفنديار را دراثرسعايت سخن چينان ازخود دورساخته بود اما درحمله ارجاسب(پادشاه توران) به وزيرش(جاماسب) اسفنديار را حاضركرد كه ايران را نجات دهد وگشتاسب متعهد شد تاج وتخت را به او واگذار كند.اسفندياردليريها به خرج داده وپس ازهفت واقعه فوق العاده ارجاسب را بكشت.گشتاسب اسفنديار را به جنگ رستم فرستاد.نبرد اين دوپهلوان ازصفحات زيباي شاهنامه است.در آخررستم به دستور سيمرغ با چوب دوشاخه گز توانست حريف را از ميدان بدر كند.به روايتي رستم؛بهمن پسراسفنديار را تربيت كرد وگشتاسب درآخركار گوشه گيري كرده سلطنت را به بهمن واگذاركرد.(روايت ديگرمي گويد بهمن برادر اسفنديار بوده وپس ازاو جاي اسفنديار را مي گيرد رستم دراثرخيانت برادرش شغاد كه ازمادر ديگر بود درخندق پراز تيغ وخارافتاده به هلاكت رسيد وبهمن به انتقام مرگ اسفنديار؛فرامرز پسررستم را ازسيستان براند. پس ازبهمن دختريا زوجه او هماي برتخت نشست هماي مادر داراب است وسلطنت را به وي واگذاشت.داراب با فيليپ مكدوني بجنگيد ودختراو را بگرفت ولي پس ازآنكه دختر حامله گرديد اورا رها كرد وطبق اين روايات اسكندر مكدوني پسرهمين دختراست كه ازداراب(بعد ازاينكه ازقيد ازدواج رها گشت) به دنيا آورد.ايرانيان باورنمي كردند يك نفر اجنبي بتواند دولت كيان را منقرض سازد وازاين جهت اسكندررا پسر داراب اول دانستند.بعد از داراب اول پسرش داراب دوم كه مشهور به بي رحمي وبخل است جاي اونشست واز اسكندركه جاي پدرش فيليپ نشسته بود مطالبه خراج نمود.درنتيجه جنگ درگرفت اسكندر بلاد ايران را فتح كرد ودر آخرداراب دوم به دست دونفر ازيارانش كشته شد.راجع به اشكانيان درشاهنامه فقط نام چند پادشاه آورده شده است:اشك اول ازنژاد قباد؛شاپور؛ گودرز؛ نرسي؛ اورمزد؛ آرش؛ اردوان؛ بهرام(اردوان بزرگ). ساسانيان : با اينكه افسانه هايي راجع به بعضي پادشاهان آن نقل شده اما وقايع حيات آنها اساسا تاريخي است وبيشتر توسط مورخين شرقي مطرح شده است."
ما در این جا مطلب را به اختصار به بیان نامهای تاریخی معادل نام کیانیان اصلی (سلسلهً پادشاهان ماد) و کیانیان پیشدادی و کیانیان نوذری (یعنی خاندان داریوش) که نام کیانیان بعداٌ به خطا بدیشان هم تعلق گرفته است، اختصاص می دهیم: کی کواد (کیقباد، یعنی شاه روحانی) همان دایائوکو (قاضی) نخستین پادشاه ماد است که قبایل ماد وی را مشرکاٌ به ریاست خود پذیرفته بودند. از جمله کسانی که پیش از این جانب به این همانی بودن اینان پی برده بوده اند احسان نوری نویسنده کتاب ریشهً نژادی کرد می باشد که حتی نامهای پادشاه حامی آنها یعنی ایرانزو و زو (اوزوَ) را نیز به درستی با هم مطابقت داده است. اوپیته فرمانروای دوم ماد که دیاکونوف بدون آگاهی از پسر دایائوکو بودن وی به مطلب جالب چهار پسر انقلابی وی که به همراه پدر فعالیت سیاسی داشته اند در حواشی تاریخ ماد اشاره کرده است. این نام دراوستا و کتب پهلوی به صورت کی اپیوه آورده و نام چهار پسر وی را که در نقاط مختلف ماد به حکومت رسیده اند، به کّرات ذکر کرده اند. خشتریتی فرمانروای سوم ماد که پسر بزرگ اوپیته بوده همان کیکاوس (پادشاه سرزمین چشمه زاران حوالی کاشان) است که به ریاست قبایل اتحادیهً قبایل ماد که بین وی سه برادرش تفسیم گشته بود، انتخاب شده بود. این پادشاه به قول آشور بانیپال دوم حیله گر ماد در مقابل سپاهیان ماد از کاشان به شهر آمل مازندران گریخت و در آنجا توسط سردارش آترادات پیشوای مردان (رستم، گرشاسپ شاهنامه) یا همان کوی آهیگر کتاب پهلوی تویت (کاوهً آهنگر) در آنجا لشکریان متجاوز آشوری را تارو مار کرده و ایران مادی برای همیشه از شّر آشوریان غارتگر رهانیده است. روایات شاهنامه در باب سفر جنگی وی به سمت هاماوران (یمن و حبشه) او را با کمبوجیه پسر کورش اشتباه کرده اند. فرانورت چهارمین فرمانروای همان است که روایات ملی تحت نامهای فرود و سیاوش معروف شده است. او که در پیگیری کشورگشایی مادها به سمت گنجهً قفقاز رسیده بود در آنجا به طور غافلگیرانه با نیروهای مادیای اسکیتی (افراسیاب تورانی) مواجه شده و به قتل رسید. کی آخسارو (هوخشتره) پنجمین و بزرگترین فرمانروای ماد همان کیخسرو شاهنامه و هووسروهً اوستاست. وی سرانجام مادیای اسکیتی را در کنار دریاچهً اورمیه غافلگیر کرده وبه قتل رساند. علاوه بر این امپراطوری برده داران غارتگر آشور را به یاری بابلیها به طور وحشتناکی نابود نمود. آستیاگ ( اژیدهاک مادی) ششمین فرمانروای ماد در اوستا با نامهای اژیدهاک و آخروره (عادل) معرفی گردیده است. وی که به همراه داماد و ولیعهدش سپیتمه جمشید پیشدادی (اسپنداس) پدر سپیتاک زرتشت (هوشنگ، ایرج) بر ماد حکومت می راند سر انجام به همراه همین ولیعهدش توسط کورش مغلوب گردیده و کشته شدند شاخهً دیگر کیانیان در اصل همین خاندان سپیتمه جمشید پیشدادی بوده اند. چه سپیتمه جمشید دارندهً رمهً اسبان فراوان همان لهراسب کیانی است که پسر بزرگ وی یعنی مگابرن ویشتاسپ (گشتاسپ) در عنوان ویشتاسپ (گشتاسپ) با پدر داریوش (اسپنداتهً جعلی) همنام و همزمان بوده است. کتسیاس نام گئوماته زرتشت را به درستی اسپنداته یعنی فرزند اسپنداس آورده است. نام های کورش و داریوش اول در اوستا و شاهنامه به ترتیب به صور فرشوشتر (شهریارجوان) /فریدون (کشورگشا) واسپنداته(اسفندیار جعلی) / جاماسپ (یعنی مغ کش) آمده است. منوچهر پسرکوچک ایرج (بردیه زرتشت، داماد و پسر خواندهً کورش) همان تیگران (آرش، تهمورث) حاکم ارمنستان بوده است که بعد از قتل پدرش گئوماته زرتشت توسط داریوش نبردهای بزرگی با نیروهای داریوش نمود و ظاهراٌ سرانجام که عهدهً نیروهای عمده داریوش بر نیامده به پیش نیاکان پدری خویش یعنی سئوروماتها (قوم سلم، اسلاف کرواتها و بوسنیها) در آن سوی قفقاز پناه برده است. چه این تنها قیامگری بود که داریوش به وی دست نیافت تا تصویرش را در ردیف سران مقتول قیام کننده بر علیه حکومت وی در کتیبهً بیستون به تصویر کشد و یا حتی بتواند شرحی در باب چگونگی پایان قیام وی در ارمنستان بیاورد. بهمن اسفندیار همان خشایارشا (شهریار نیک منش) پسر داریوش و اردشیر بهمن همان اردشیر درازدست و داراب و دارا همانا به ترتیب داریوش دوم و سوم هستند.

دوشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۵

هخامنشیان در تورات و اتجیل و شاهنامه

سلسلهً داود و سلیمان تورات هخامنشیان شاخهً انشان(شاخهً اصلی) هستند.

کار خود در اینجا ساده کرده و برای اثبات این امر از متن مقالهً درفش کاویانی خود بهره می جویم: و امّا در اینکه ستارهً زیبای درفش کاویانی مّد نظر رعایای یهودی هخامنشیان قرار گرفته بوده، شک و تردیدی نیست؛ چه خود داودی که این ستاره به وی منسوب است همان کورش دوم (توس) سردار محبوب کیاخسار (کیخسرو، هووخشتره) نابود کنندهً امپراطوری برده داران جابر آشور بوده است. چنانکه می دانیم گزنفون کورشنامهً خود را در باره همین کورش دوم یعنی نیای کورش معروف (کورش سوم، ثراتئونه، فریدون) نوشته است. ولی یهود وی را علاوه بر کورش دوم در مقام پسرش کمبوجیه دوم نیز قرار داده اند، چه سلیمان (مرد صلح) شخصیت معروف و بزرگ تورات در عرصهً تاریخ کسی جز کورش سوم نبوده است؛ بی جهت نیست که قبر همین کورش در مشهد مرغاب، مادر سلیمان (در اصل مزار سلیمان) نامیده شده است. سوای این در اساطیر ترکی کهن اران یعنی اسطوره ده ده قورقود حلقه واسط اسطورهً نبرد داود با فلسطینیان با کورش دوم (توسه) با مهاجرین سکایی شمال بین النهرین یعنی کیمریان کردوخی، تحت نام کاراجیک چوپان (چوپانی که جنگجوی بزرگی است) ذکر شده است. می دانیم که خود نام کورش در لغت پهلوی به معنی قوچ است. برای آشنایی با مطابقت اصل داود و سلیمان با کورش دوم و سوم بخشی از مقالهً کورش و زرتشت خود را که در این رابطه است، در اینجا می آوریم: با تّوجه به زمینهً مطالعات قبلی خواستم از مندرجات تورات کمک بگیرم که این مستوجب آن میگردید که خاندان سلیمان تورات را با هخامنشیان شاخهً انشان (خانوادهً کورش) به طور اساسی مقابل هم گذاشته و مقایسه کنم این علاوه برکشف اینهمانی آنان سند اضافی درباب هخامنشیان گردید.برای مثال تورات میگوید که برخلاف گفته کتسیاس ،سپیتمه(یهویاداع تورات) پدر سپیتاک (زرتشت، زکریا) به دست کورش کشته نشده بلکه به مرگ طبیعی درگذشته است. در پیگیری نام زکریاهای تورات و انجیل و قرآن به نام چهار زکریا رسیدم که هر چهارتای آنان را بلا استثناء با پدر زرتشت وخود وی مطابق یافتم. با این مقّدمه مقالهً قبلی را که تحت نام پشوتن اوستا (کورش سازندهً سدّ ذوالقرنین دربند داریال قفقاز، سفیانی شیعیان) و خانواده و کنگ دزهای او تنظیم شده بود در اینجا آورده و مطالب تازه را نیز ضمیمهً آن مینماییم: در تورات از کورش تحت چهارنام نوح (جاشین لمک= آستیاگ)، توبل قائن (جهاندار) ، سلیمان (مرد صلح) وخود کورش اسم برده شده است که ازاین میان در نام سلیمان با نام بانی افسانه ای اورشلیم (شهرصلح و سلامتی) یکی گرفته شده چه کورش فرمان تعمیر و ساخت شهر اورشلیم ومعبد آن راصادر کرده بود. و درمقام نوح (آن که زنده ماند، یا تسلّی دهنده= فارقلیط مسیحیان) وی با اوتناپیشتیم (آن که حیات جاودانه یاقت ودر دریای مازندران زیست میکند) در هم آمیخته است. شاید از همینجاست که در اوستا زادگاه فریدون (کورش) مملکت چهارگوشهً ورنه (گیلان) گرفته شده است. به هرحال اوستا آنجاییکه می گوید" ثراتئونه (کورش سوم، فریدون) قایقران پائوروه (پایندهً راه قایق یا پاروزن) را به صورت مرغی در آورده و به آسمان فرستاد" که این همان کبوتر-زاغچهً اوتناپیشتیم (نوح اساطیری) می باشد که برای پیدا کردن خشکی از کشتی به هوا فرستاده شده بود. درفرهنگ نامهای اوستا تاًلیف هاشم رضی اسطورهً پائوروهً برفنواز به نقل از یشت پنجم چنین آمده است:" از برای من ای زرتشت اسپنتمان این اردویسورناهید را بستای،کسی که اورا پائوروه ویفره نواز ستایش نمود،وقتی که یل پیروزمند فریدون وی را در هوا به صورت یک مرغ به پرواز نمودن واداشت. ازاین جهت او سه روز و سه شب در پرواز بود. نمی توانست در آن فرود آید- دردر انجام سومین شب او به سپیده دم رسید، در گاه بامداد روشن و توانا به اردویسورناهید (الههً آبها) ندا در داد- ای اردویسورناهید، الههً رودها، به یاری من بشتاب، مرا اینک پناه ده اگر من زنده به زمین اهورا آفریده وبه خانهً خویش رسم هر آینه من از برای تو در کنار آب رنگها (رود سیلابی دجله) هزار زَور از روی آیین تهیه شده و تصفیه گردیده، آمیخته به شیرنیاز خواهم آورد. آنگاه اردویسورناهید به صورت دختر زیبایی بسیار نیرومند خوش اندام، کمربند در میان بستهً راست بالا، آزاده نژاد و شریف از قوزک پا به پایین کفشهای درخشان پوشیده، با بندهای زرین آنها را محکم بسته، روان شد. او بازوانش را محکم بگرفت چست و چالاک، طولی نکشید که اورا در یک تاخت تند،سالم بدون ناخوشی و بی صدمه،همان طوری که در پیش بود به زمین اهورا آفریده، به خان و مانش رساند. اورا کامیاب ساخت اردویسورناهید، کسی که همیشه خواستاری را که زَور نثار کند و از ره راستین فدیه آورد، کامروا می سازد." حادثهً توفان بزرگ علاوه بر کورش برپادشاه معروف ماد یعنی هووخشتره (کیاخسار ویران کننده آشور)هم -که همان خضر جاودانهً روایات اسلامی است- نسبت داده شده است. به هر حال هردوی اینها سرزمین متمدن بین النهرین زیر سم ستوران خود قرارداده بودند. حادثهً سیل بزرگ (یا همان توقان نوح تورات) به صراحت در داستان کودکی کورش که هرودوت به عنوان روًیا نقل نموده ذکر گردیده است: هرودوت در کتاب اول تاریخ خود بند107 -132 می آورد: "آستیاگ آخرین پادشاه ماد شبی در خواب دید، که از دخترش موسوم به ماندانا (در واقع مادر زرتشت ،پسرخوانده کورش) چندان آب رفت که همدان و تمام آسیا غرق شد. شاه از مغها تعبیر این خواب را خواست وآنها به قدری شاه را از آتیه ترسانیدند که او جرئت نکرد دخترخود را به یکی از بزرگان ماد بدهد. زیرا می ترسید که به یکی ازبزرگان ماد بدهد. زیرا می ترسید که دامادش مدّعی خطرناکی برای تاج وتخت او گردد. بالاخره دختر خود را به کامبیز (کمبوجیهً دوم) که از نجبای ماد و مطیع بود، داد چه او را شاه ماد از یک نفر مادی حدّ وسط پست تر و بی ضررترمیدانست.به خصوص که کمبوجیهً دوم (آثویهً اوستا،لفظاٌ یعنی قانع) شخصی بود ملایم و آرام. پس از آن درسال اوّل این ازدواج، شاه ماد در خواب دید، از شکم دخترش تاکی روئید، که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشاند، تعبیری که مغها از این خواب کردند، به مراتب بیشتر ازخواب اوّلی بر وحشت او افزود... " بی تردید قسمت اوّل این اسطورهً توّلد کورش سوم که میگوید از ماندانا چندان آب برفت که همدان و تمام آسیا غرق شد و با تعابیر دیگری که از آن میشده، مثلاٌ ارتباط داده شدن آن با توفان و بارش برف عظیم زمان جمشید (مانوح تورات، هودقرآن) مورد توجه نویسندگان تورات قرار گرفته است و ایشان اسطورهً کورش را در دو قسمت ذکر کرده اند: یکی طبق خبر هرودوت به عنوان نوادهً دختری لمک (آستیاگ) یعنی توبل قائن (جهاندار) و دیگری چنانکه ذکرش رفت درنقش اوتناپیشتیم (یعنی آنکه به حیات جاودانه دست یافت ، همان اوتراهیس یعنی بسیاردانا) یا همان نوح (آنکه زنده ماند یا تسّلی بخش) جایگزین نموده اند. پس بی جهت نیست که کورش سوم تحت نام پشوتن ( سازندهً سدّ آهنین دربند داریال قفقاز، همان ذوالقرنین قرآن، یا همانکه در روایات شیعیان به نام بدرش آثویه، سفیان و سفیانی نام گرفته است) در اساطیر زرتشتی جزء معروفترین جاویدانیهااست. سندی که جای تردیدی در این جایگزینی و دو قسمتی کردن اسطورهً فرزند و خلف توراتی لمک ( آستیاگ،لفظاٌ یعنی ثروتمند) یعنی نوح (کورش سوم،فریدون) باقی نمیگذارد همانا اسامی پسران وی یعنی سام و حام و یافث می باشد که نسخه بدل اصل ایرانی آن یعنی برادران سلم و تور و ایرج است: با اندکی دقّت وتفّحص در معانی عبری و کلاٌ سامی وهمچنین ایرانی آنها معلوم میشود که روایت توراتی مطابق اصل ایرانی آن سلم وتور و ایرج به ترتیب آمده است: چه کلمهً سام (شام) در عبری و عربی معانی معروف،بزرگ را می داده است که این مطابق معنی سلم اساطیر ایرانی می باشد.که به جای مگابرن برادربزرگ زرتشت است:معنی لفظی سلم به زبانهای ایرانی سرور بزرگ میباشد که این لقب برادربزرگتر سپیتاک زرتشت (ایرج) یعنی مگابرن (وهیشتاسپ) پسرخواندهً بزرگ کورش سوم بوده است. خصال برجستهً تاریخی کمبوجیهً سوم فرزند کورش سوم یا همان تور شاهنامهً فردوسی (لفظاٌ یعنی وحشی و دلیر و نیرومند) وی را با حام (سیاه) مطابق میگرداند. و سر انجام یافث (یعنی وسیع وتنومند) که پدر اساطیری ملل هندواروپایی به شمار رفته کسی به چز سپیتاک زرتشت (زریادر، زریر) یعنی همان تنائوکسار (یعنی بزرگ تن،بردیه،ایرج) پسرخواندهً معروف کورش و داماد وی نبوده است.نام زرتشت به زبان ساده به معنی دارندهً تن زرین میباشد و این با توّجه به اینکه وی وبرادرش که ملّقب به سلم است از نسل دوراسرو (یعنی صربهای دوردست، بوسنیها) یا همان قوم سلم شاهنامه (سئیریمهً اوستا، کرواتها، کّلاٌٌ صربوکرواتها) به شمار رفته، اسم و لقب کاملاٌ با مسمایی برای وی بوده است. گفتنی است که طبق گفتهً کتسیاس طبیب و موّرخ دربار پادشاهان میانی هخامنشی کورش بعد ازپیروزی بر آستیاگ، سپیتمه داماد و ولیعهد وی را نیز مقتول ساخت و با آمیتیدا (ماندانا) دختر آستیاگ و همسر سپیتمه و مادر سپیتاک (زرتشت) و مگابرن (وهیشتاسپ) پسران سپیتمه ازدواج کرد و این دو برادر را به ساتراپی ولایات بلخ و گرگان انتخاب نمود. این سپیتمه(هوم) که کتسیاس میگوید به عنوان جانشین آستیاگ در نظر گرفته شده بود در اساطیر زرتشتی بسیار معروف است ولی اسطورهً وی با جمشید، خدای میرای خورشید هندوایرانیان در هم آمیخته است. دلیل یکی شدن این اسامی شاید این بوده که سپیتمه(پوروشاسپ) و برادرش آراستی دوقلو بوده اند چه یمه (جم) به اوستایی به معنی دوقلو است.شاید هم آن ازتلخیص تلفظ القاب وی یعنی هوم وهئورمه(دارای گله خوب) حادث میگردیده است فی المثل مردم شهرستان مراغه (ایرانویج باستان) اغلب حرف "ر" را -چنانکه در نام هئورمه وجود دارد- "ی" تلفظ میکنند. به هر حال جمشیدی که در ایرانویج (شهرستان مراغه) با اهورامزدا به گفتگو مینشیند همان سپیتمه- هومه (پوروشاسپ، پُر اسب) پدر سپیتاک زرتشت است که حاکم این منطقه بوده و افراسیاب (مادیای اسکیتی) را در اینجا گرفتار کرده است. بنابراین چنانکه از مندرجات بخش وندیداد اوستا برمی آید حادثهً توفان برف و سیلاب (توفان نوح) به وی نیز منتسب بوده است.ازمندرجات زامیاد یشت اوستا به وضوح معلوم میشود که وی واقعاٌ بدست کورش (لفظاٌ یعنی قوچ) کشته شده است چه در آنجا قاتلان وی را سپیتوره (برهً سفید و مقدّس) واژی دهاک (ضحاک، آستیاگ) ذکر کرده اند.و اسطوره وی به قدری معروف بوده که تحت نام زکریا و هود به نویسندگان روایات تورات و انجیل و قرآن رسیده است چه نام زکریا (دارای حافظهً خدایی) با لقب معروف سپیتمه یعنی هوم (هئومه، در معنی دارای دانش خوب و درخشان) مترادف و همسان میگردد. پس بی جهت نیست که در اساطیر اسلامی ذکریا نیز همانند جمشید با درختی که درتنهً آن پناه گرقته (لابد منظور هوم) ، اره میشود.گفتنی است که دراساطیر هندوان نیز یکجا بودا (زرتشت) پسر سومه (هوم) و نیای سلالهً ماه به شماررفته است و جای دیگرمانو ویوسوت (دانای دور درخشنده=اوتراهیس بابلیها، نوح تورات) به عنوان هفتمین مانو پدر دوقلوهای ماه و خورشید یعنی یمه و یمی ذکر شده است و جایی دیگر بودا(زرتشت) خود به عنوان جاودانه آیین بودایی به بودای پنجم ملّقب شده است. دراساطیر کاسیان (اسلاف لران) و همچنین اساطیرکافرهای پاکستان و افغانستان ایمیریا (سروردانا وایزد خاندان پادشاهی) هم به جای اهورامزدا-برهما وهم به جای یمه(جمشید،ایزد میرای خورشید) میباشد. درگرشاسبنامهً اسدی طوسی ، زرتشت (هومان) تحت نام تور (پهلوان=تنائوکسار)، پسر جمشید (هوم) شمرده شده است. براین اساس در انجیلها یحیی (در معنی زنده می ماند) که پسر زکریا به شمار آمده مطابق خود همان سپیتمه زرتشت از جاودانان معروف زرتشتی، جدّ و معرّف و یاورمنجی موعود (سئوشیانت) است. در کتب پهلوی هوم عابد(جمشیدتاریخی) تحت نامهای هوم و ون جوت بیش (درخت رنجزدای) جاودانی ایرانویج (شهرستان مراغه) به شمار آمده است. چنانکه درآغاز اشاره شد خانواده داود و سلیمان همان پادشاهان هخامنشی شاخهً انشان می باشند ما در اینجا به معرفی اعضاء آن وپادشاهان مادی مقدم بر آن میپردازیم: قیس (نیرومند) وپسرش شائول(مقتول،مطلوب) یا همان طالوت قرآن یعنی جوان زیبا ویوناتان ( بخشیدهً خدا) پسر شائول به ترتیب مطابق با پادشاهان مادی/ پیشدادی خشتریتی (نیرومند، کاوس)، فرائورت (فرود، مقتول)/ سپیتمه جمشید ملقب به زیبا، داماد و ولیعهد آستیاگ و کیاخسار ( متوشائیل تورات ، مرد خدا) می باشند.سلسلهً بعدی(خاندان داود) تورات مطابق اصل آنها پادشاهان هخامنشی شاخهً انشان است که تنها فرق اندکی با مندرجات تاریخ هرودوت دارد: آرام (عالی) به جای ایرج (نجیب) ایزد قبیله ای ایرانیان است. عمیناداب (آزاد منش) همان هخامنش (دارای منش دوستانه) است.پسر وی نحشون (پیشگو) همان چیش پیش اوّل (قضاوت پیشه) است. شلمون ( مرد صلح) به جای کورش اوّل است. بوعز (باشنده در عزت و نیرومندی) همان کمبوجیهً اوّل (کامروا) می باشد.عوبید (خدمتکار) همان چیش پیش دوم است. یسّا (بخشیده و کامگار) همان کمبوجیهً دوم (کامیاب درجهان،ناتان تورات، آثویهً اوستا به معنی قانع) است. داود (عزیز) همان کورش دوم (قوچ) سردار معروف کیاخسار (کیخسرو)بوده است؛ حتّی نام حریف وی یعنی جلعاد (تنومند=توس شاهنامه) در اصل متعلق به خود وی بوده است. در اینجا به عمد یا به سهو خطایی هم رخ داده جه کورش دوم (داود) پدریسّا(کمبوجیهً دوم) بوده نه پسر او. سلیمان (مردصلح) همان کورش سوم است. رحبعام (وسیع و تنومند) همان تنائوکسار (بزرگ تن،بردیه،سپیتاک زرتشت) است.پسروجانشین وی ابیا (آقا سرورمن است)مطابق اُرتدنر (فرمانروای مردان) پسر زرتشت است.یربعام (ضد مردمی) همان کمبوجیهً سوم است که به بدرفتاربودن متصف بوده است و از پسر او( در واقع جانشین و برادرخواندهً وی) یعنی زکریا (دارای حافظهً خدایی) نیز همان گئوماته زرتشت مراد می باشد.

شنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۵

فرزندان آدم

خاندان کیانی (مادی) همان خاندان نخستین انسانهای تورات می باشند.


ابتدا باید دو فهرست متفاوت یونانیان باستان یعنی مندرجات تاریخ هرودوت و پرسیکای کتسیاس طبیب و مورخ دربار پادشاهان هخامنشی را در باب پادشاهان ماد ذکر کنیم، که ظاهرا تفاوتهای زیادی با هم دارند و این تفاوت ظاهری باعث آن گردیده است که از این میان فهرست هرودوت اساساٌ درست و لیست کتسیاس سیاهه ای سیاه و تباه قلمداد گردد. تنها هرتسفلد ایرانشناس بزرگ آلمانی شجاعانه از جامع بودن روایت کتسیاس دفاع کرده و به جنبهً شرقی اصیل آن پی برده است گر چه آن هم نه در حد کافی، چه به طوری که خواهیم دید. همین فهرست بسیار جالب کتسیاس اساس شجرهً نامهً فرزندان آدم تورات را تشکیل می دهد. دلیل اینکه پادشاهان ماد در تورات در ردیف نخستین انسانها قرار گرفته اند از آن جاست که مغان دورهً اشکانی خاندان سپیتمه جمشید را که به موازات اواخر مادها و اوایل هخامنشیان حکومت کرده اند پیشدادیان می نامیده اند که در اصل به معنی نخستین قانونگذاران بوده اند ولی این نام همچنین معنی نخستین مخلوقات را نیز می داده است و از همینجاست که مکان پیشدادیان در اوستای کنونی و کتب پهلوی و روایات ایرانی دورهً اسلامی به ماقبل کیانیان یعنی پادشاهان ماد برده شده اند. بنابر این انبیای تورات که در تقلید از مغان ایران بوده اند به درستی کیانیان (مادها) را بر پیشدادیان ایران مقدم گرفته اند و این حتی باعث آن شده که نام پیشدادیان سکایی نیز در ترکیب با پیشدادیان ایرانی در تورات بعد از کیانیان ذکر گردد؛ می دانیم پیشدادیان سکایی (پارالاتها) که واقعاٌ نخستین انسانها هم به شمار می رفتند خود برای عقب برده شدن تاریخ پیشدادیان ایران دستاویز مغان ایرانی قرار گرفته اند. بنابر این در تدوین اوستا و تورات به عمد تاریخ جعل نشده است بلکه موبدان اوستا و انبیای تورات دنبال روایات تاریخی / اساطیری شفاهی شایع زمان خود و پیش از خود را گرفته اند. ما در اینجا فهرستهای پادشاهان ماد را از چهار فهرست تاریخ هرودوت و پرسیکای کتسیاس و تورات و منابع ایرانی یعنی اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه می آوریم که تا به قول معروف بشود گفت: تو خود حدیث مفصل به خوان از این مجمل. فهرست هرودوت: دیوک که همان دایائوکو (قاضی، داور) کتیبهً سارگون دوم پادشاه آشوری است که توسط وی به هامات سوریه تبعید گردیده بود؛ فرائورت (فرورتیش، یعنی بسیار دیندار)، کی آخسارو (یعنی شهریار نیرومند همان هوخشتره یعنی شهریار نیک) و آستیاگ (یعنی ثروتمند یا نیزه انداز همان ایشتی ویگو کتیبه های بابلی، یعنی نیزه انداز) است. چنانکه دیاکونوف مؤلف تاریخ ماد دریافته در این فهرست نام دوتن بین دیوک و فرائورت از قلم افتاده اند. در خود تاریخ ماد نام دومین پادشاه بدون اینکه به عنوان دومین پادشاه ماد معرفی بشود در حواشی کتاب ضمن درج مطالب کتیبه های آشوری به صورت اوپیته یا آرپیته (یعنی دارای پدر خوب و شریف) آمده و جالب است که اشاره شده در فعالیتهای سیاسی وی علیه آشور چهار پسر وی او را همراهی می کنند و پادشاه سوم که در این کتاب به استناد کتیبه های آشوری خشثریتی (شهریار) معرفی شده به خطا با پسرش فرائورت (فرورتیش) یکی انگاشته شده است. فهرست کتسیاس: آرباک یعنی خداوند نجیب قلعهً واقع در بلندی که مطابق با همان دیوک هرودوت است. نام اوپیته ازقلم افتاده است ولی نام چهار پسر او به صورت ماندائوک (به یاد سپارندهً منش نیک همان مامیتی آرشو در کتیبهً اسرحدون)، سوسارم (رهبر بزرگ وسود رسان)، ارتوک (پر توان)، اربیان (پادشاه عربهای شرقی که بین گرگان و بلخ می زیسته اند) ذکر شده است. پسر اربیان، ارتی (متدین) مطابق همان فرائورت (دیندار) خبر هرودوت است که در حوالی شهر گنجهً اران به دست مادیای اسکیتی (افراسیاب تورانی) مقتول شد. ارتین یعنی شهریار بسیار شایسته یا پسر ارتی همان کی آخساروی خبر هرودوت و گزنفون است. استیبر (نیزه ور) همان آستیاگ خبر هرودوت است و سر انجام نام اسپنداس یعنی دارندهً اسبان تندرست با ارزش متعلق به داماد و ولیعهد آستیاگ یعنی سپیتمه جمشید می باشد که همزمان با کی آخسارو و آستیاگ در قفقاز و آذربایجان فرمان می رانده است. نام وی در شاهنامه جمشید (شاه موبدان) و لهراسپ (دارای اسبان تندرو) آمده است. در اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه این پادشاهان تحت القاب اوستایی خویش از این قرار معرفی شده اند: کی قباد (شاه داور)، اپیوه (دارای اخلاف نیک)، کی پسین (پادشاه ناحیه پشتی)، کی بیرشن (پادشاه مادهای دوردستدر سمت کرمان)، کی ارشن (پادشاه ماد غربی) کی کاوس (پادشاه سرزمین اطراف چشمه فین کاشان)، سیاوش (سودرسان) یا فرود (دیندار مقتول)، کی خسرو (شهریار نیرومند) و اژی دیاک (ثروتمند) یا آخروره (شاه عادل) که به خطای عمد یا به سهو شاه ستمگر و ماروش معرفی شده است. نامهای توراتی این پادشاهان در ردیف آدم و اعقابش از این قرارند: آدم (به اوستایی یعنی مخلوق نیک سیرت) مطابق همان دایائوکو (کیقباد) است که توسط سارگون از ماد به هامات سوریه تبعید شد. شیث (جانشین) یا قاین (به اوستایی یعنی شاهزاده) مطابق همان اوپیته (یعنی دارای پدر نیک) است. خنوخ ( به عبری یعنی فاتح، به اوستایی یعنی پادشاه چشمه) جایی به جای خشثریتی(کیکاوس) جای دیگر به جای کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) است که چشمه فین کاشان و چشمه علی شهر ری بدیشان منسوب می شده است. عیراد به عبری به معانی سریع و دمدمی مزاج به وضوح نشانگر همان کیکاوس اوستا و شاهنامه است. محویائیل یعنی آن که از سوی خدا مضروب شده همان پادشاه مقتول ماد یعنی فرائورت (فرود/ سیاوش) است. متوشائیل یعنی مرد خدا همان کی آخسارو (کیخسرو) ویرانگر امپراطوری جابر آشوری است و سر انجام لمک یعنی توانا و ثروتمند مطابق با آستیاگ آخرین پادشاه ماد می باشد. این نامها در باب چهارم سفرپیدایش تورات بیان شده است. در باب پنجم سفر پیدایش تورات نیز فهرستی دیگر از این خاندان ذکر شده است که از این قرار است: آدم و انوش (فانی) به جای دایائوکو و کیومرث (یمهً اساطیری) می باشند. شیث (جانشین) همان اوپیته (اپیوه) پسر دایائوکو است.قینان (کاینان، خینان) به اوستایی به معنی پادشاه سرزمین چشمه همان خشثریتی (کیکاوس) است. دونام بعدی این شجره نامه یعنی مهللئیل یعنی ستایشگر خدا و یارد (مقتول و ساقط شده) مربوط به همان فرائورت (فرود/ سیاوش) پادشاه معروف ماد است که به دست مادیای اسکیتی (افراسیاب ثانی) به قتل رسید. خنوخ به عبری یعنی فاتح همان کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) فرمانروای قهرمان بی نظیر وبی مرگ اوستا و شاهنامه است. بالاخره اسامی توراتی بعدی یعنی متوشالح و لمک که به تر تیب به معانی نیزه انداز و ثروتمند می باشند متعلق به همان آستیاگ / ایشتی ویگو(ثروتمند)/ استیبر(نیزه انداز) هستند. از آنجاییکه ابراهیم (پدر ملتهای فراوان) از جمله لقبی بر خشثریتی (کیکاوس یعنی پادشاه اطراف چشمه فین کاشان و پادشاه عربهای بین بلخ گرگان) به شمار می رفته از اینجا معلوم میشود که در شجره نامهً قرآنی ابراهیم- اسماعیل (خداشنو)- الیشع (نجات دهنده) اینان به ترتیب همان خشثریتی (کیکاوس)، فرائورت (دیندار) و کی آخسارو سرنگون کننده آشور و منجی ملل تحت ستم آشور بوده است. نام کی آخسارو در روایات اسلامی به صور خضر (خشثرو) و ادریس (به اوستایی یعنی نکونام= هئو سروه اوستا) نیز ذکر شده است. سه ابراهیم معروف دیگر تورات و قرآن که به همراه اولی جملگی بعداٌ فرد واحدی به شمار رفته اند عبارتند از فرااسپ اسکیتی (افراسیاب اول، قاتل سارگون دوم از پادشاهان جبار آشوری، پدر اسحق = ایشپاکای) و کورش (فریدون= جهانگیر، پشوتن بانی خانهً کعبه) و بردیه زرتشت ( ابراهیم خلیل الله، ویرانگر بتخانه ها) بوده اند.

جمعه، مهر ۱۴، ۱۳۸۵

ینیس . یمبریس انجیلها همان کمبوجیه و بردیه هستند

ینیس و یمبریس ملحقات انجیلها همان کمبوجیه و بردیه هستند

روایتی اساطیری از ایرانیان در باره کمبوجیه و برادر خوانده اش بردیه وجود داشته، که تحت نامهای عبری ینیس و یمبریس به رسولان مسیحی رسیده و ایشان در نامهً دوم پولس به تیموتائوس آن را بیان کرده اند. در این نامه با توجه به مشابهت اساطیر موسی و کورش( فریدون/ پرسیوس یونانیان) کورش را با موسی جایگزین نموده اند:
بی‌خدایی در روزهای آخر(نامهً دوم پولس به تیموتائوس، بند 3):
"۱ امّا آگاه باش که در روزهای آخر، زمانهای سخت پیش خواهد آمد.۲مردمانْ خودپرست، پولدوست، لاف‌زن، متکبر، ناسزاگو، نافرمان به والدین، ناسپاس، ناپاک،۳بی‌عاطفه، بی‌گذشت، غیبت‌گو، بی‌بندوبار، وحشی، دشمن نیکویی،۴خیانتکار، عجول و خودپسند خواهند بود. لذت را بیش از خدا دوست خواهند داشت۵و هرچند صورتِ ظاهرِ دینداری را دارند، منکر قدرت آن خواهند بود. از چنین‌کسان دوری گزین.
۶اینان کسانی هستند که به درون خانۀ مردم رخنه کرده، زنان سبک‌مغز را اسیر خود می‌سازند، زنانی را که زیر بار گناهان خم شده‌اند و هوسهای گوناگونْ آنان را به هر‌سو می‌کشد،۷و با اینکه همواره تعلیم می‌گیرند، هرگز به شناخت حقیقت نتوانند رسید.۸همانگونه که یَنّیس (سخنور) و یَمْبْریس (تند مزاج) به مخالفت با موسی (برگرفته از آب) برخاستند، اینان نیز که فکری فاسد و ایمانی مردود دارند، با حقیقت مخالفت می‌کنند.۹امّا راه به جایی نخواهند برد، بلکه حماقتشان بر همگان آشکار خواهد شد، چنانکه حماقت آن دو نیز عیان گردید."

اسطورهً شاهنامه ای کیانوش/ کتایون (کمبوجیه، تور) و پرمایه/ برمایون (بردیه زرتشت، ایرج) که روایتی از آن به پولس (پائولوس) رسول معروف مسیحی و یهودیان زمان وی رسیده بوده است از این قرار است: به فرمان فریدون (کورش)، دو برادرش کیانوش و پرمایه دستور ساختن گرزی را می دهند تا فریدون بدان بجنگد. و چون ساز و برگ شان و مردان جنگی همه آماده شدند؛ به اندیشهً نبردی که پیروزی به همراه دارد، راهی میشوند. در راه، شبی که سپاه و سپاهیان به آرامش و آسایش می پردازند، اهریمن بخل و حسد در دل دو برادر فریدون بیدار شده و آهنگ جان برادر می کنند: بدین ترتیب که فریدون که شب هنگام در دامنهً کوه خوابیده بود، مورد سوء قصد برادران واقع میشود < آن دو از بلندی کوه سنگی به سوی وی سرازیر می کنند. اما فریدون از صدای غلتیدن سنگ بیدار شده و با نیرویی ایزدی سنگ را از حرکت باز می دارد و پس از آن نیز: فریدون بک ساز رفتن گرفت سخن را ز هر کس نهفتن گرفت برادر بودش دو فرخ همال از او هر دو آزاده مهتر به سال یکی بود از ایشان کیانوش نام دیگر نام پر مایهً شادکام ............................... ................................. ................................. ............................. فریدون کمر بست و اندر کشید نکرد آن سخن را بدیشان پدید.
راجع به مطابقت نامهای انجیلی ینیس (سخنور) و یمبریس (تند مزاج) گفتنی است که عنوان گئوماتهً زرتشت و تورِ کمبوجیهً به ترتیب به معنی سخنور ( وهمچنین واعظ و شاعر و سروددان) و تند مزاج می باشند. دلیل اینکه در اینجا اینان برادر بزرگتر فریدون (کورش) به شمار رفته اند این است که مادر زریادر بردیه (گئوماته زرتشت، ایرج) و مگابرن ویشتاسپ (سلم) که کورش/ فریدون وی را از روی مصالح سیاسی به نزد خود آورده بود گاه تحت نام ماندانا (دانای خانه) مادر وی و گاه تحت نام آمیتی دا (دانای آشیانه) همسر وی محسوب شده است و این از مندرجات شاهنامه به خوبی پیداست چه همانطوری که اشاره شد در اینجا پرمایه (= پر دانش، بردیه زرتشت) به همراه کیانوش (کمبوجیه، فرزند تنی کورش) برادران وی به حساب آمده اند و جای دیگر دوپسر خوانده وی یعنی سلم (مگابرن ویشتاسپ) و ایرج زریادر زرتشت (بردیه) به همراه پسرش تنی اش کمبوجیه (تور) پسران رسمی وی به شمار رفته اند. در تأیید این نظر گفتنی است که برادر بردیه زرتشت یعنی مگابرن ویشتاسپ را کتسیاس جایی تحت نام مگابرن برادر کورش و جای دیگر تحت همین نام پسر خواندهً وی معرفی نموده است. نام ویشتاسپ را برای مگابرن خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران ذکر نموده است. نام سلم و تور و ایرج در تورات به صورت سام (عالی مقام) و حام (تند مزاج) و یافث (بزرگ تن= بردیه، تنائوکسار) انعکاس یافته است .در اسطورهً توراتی اینان پسران نوح (کشتی ران) معرفی شده اند که این امر نباید موجب تشتت فکری گردد چه حماسهً فتح بابل فریدون/کورش در نزد پارسی ها و مادهای عهدهخامنشیان به صورت طوفان بزرگ بازگویی می شده است چه این اسطوره در اوستا و شاهنامه به صراحت به صورت داستان دریانوردی بزرگ فریدون/ کورش و قایقران وی بازگویی شده است: " ثراتئونه (کورش سوم، فریدون) قایقران پائوروه (پایندهً راه قایق یا پاروزن) را به صورت مرغی در آورده و به آسمان فرستاد" که این همان کبوتر-زاغچهً اوتناپیشتیم (نوح اساطیری) می باشد که برای پیدا کردن خشکی از کشتی به هوا فرستاده شده بود. درفرهنگ نامهای اوستا تاًلیف هاشم رضی اسطورهً پائوروهً برفنواز به نقل از یشت پنجم چنین آمده است:" از برای من ای زرتشت اسپنتمان این اردویسورناهید را بستای،کسی که اورا پائوروه ویفره نواز ستایش نمود،وقتی که یل پیروزمند فریدون وی را در هوا به صورت یک مرغ به پرواز نمودن واداشت. ازاین جهت او سه روز و سه شب در پرواز بود. نمی توانست در آن فرود آید- دردر انجام سومین شب او به سپیده دم رسید، در گاه بامداد روشن و توانا به اردویسورناهید (الههً آبها) ندا در داد- ای اردویسورناهید، الههً رودها، به یاری من بشتاب، مرا اینک پناه ده اگر من زنده به زمین اهورا آفریده وبه خانهً خویش رسم هر آینه من از برای تو در کنار آب رنگها (رود سیلابی دجله) هزار زَور از روی آیین تهیه شده و تصفیه گردیده، آمیخته به شیرنیاز خواهم آورد. آنگاه اردویسورناهید به صورت دختر زیبایی بسیار نیرومند خوش اندام، کمربند در میان بستهً راست بالا، آزاده نژاد و شریف از قوزک پا به پایین کفشهای درخشان پوشیده، با بندهای زرین آنها را محکم بسته، روان شد. او بازوانش را محکم بگرفت چست و چالاک، طولی نکشید که اورا در یک تاخت تند،سالم بدون ناخوشی و بی صدمه،همان طوری که در پیش بود به زمین اهورا آفریده، به خان و مانش رساند. اورا کامیاب ساخت اردویسورناهید، کسی که همیشه خواستاری را که زَور نثار کند و از ره راستین فدیه آورد، کامروا می سازد." فردوسی در شاهنامه در ادامهً همان اسطورهً فریدون و برادرانش کیانوش و پرمایه می آورد: سپاه فريدون به نزديك رود اروند يا همان دجله رسيدند . فريدون براي نگهبانان رود پيام مي فرستد كه كشتي ها را به اين طرف آب بياورند تا سپاه از رودخانه عبور كنند . اما نگهبانان در برابر فرمان فريدون سر فرود نياوردند و تسليم نشدند و پاسخ دادند كه شاه جهان ، ضحاك ، به ما امر كرده تا جواز عبوري با مهر من نديدي حتي به يك پشه هم اجازه عبور ندهيم .
وفتي فريدون اين سخنان را شنيد بسيار خشمگين شد و ترسي از آن رود خروشان در دلش راه نداد و در حاليكه سوار بر اسب بود به آب زد و عمق آب بحدي بود كه زين اسب در آب فرو رفت و بدنبال او بقيه يارانش هم به آب زدند .
وقتي به خشكي رسيدند با دلي پر از كينه به سمت بيت المقدس (در اصل منظور شهرهای همدان و بابل) به راه افتادند. شهر های همدان پایتخت ازی دهاک ایرانی( آستیاگ) وبابل (مقر اژی دهاکهای بابلی) در زبان پهلوي _ گنگ دژ هوخت ، ناميده مي شدند .
آنها تاختند تا به آن شهر رسيدند . از فاصله يك مايلي فريدون كاخي ديد سر به افلاك كشيده و دانست كه اينجا مكان آن اژدها است . فريدون دانست كه اگر تأًمل كند از عظمت كاخ و زيادي نگهبانان يارانش ضعف خواهند يافت بنابراين بلافاصله حمله را آغاز كرد .


رفتن فريدون به جنگ ضحاك:

كــمــر تــنــگ بــســتــش بــه كـــيـــن پـــدر
فــريــدون بــه خــورشــيــد بــر بــرد سر
بــه نــيــك اخــتــر و فــال گــيــتــي فــروز
بــــرون رفــــت خــــرم بــــه خـــــرداد روز
بــــه ابـــــر انـــــدر آمـــــد ســـــر گـــــاه او
ســـپـــاه انـــجـــمـــن شــــد بــــه درگــــاه او
ســپــه را هــمــي تــوشــه بــردنـــد پـــيـــش
بــه پــيــلــان گــردون كــش و گــاو میش
چــو كــهــتـــر بـــرادر ورا نـــيـــك خـــواه
كــيــانــوش و پــرمــايـــه بـــر دســـت شاه
ســـري پـــر ز كـــيـــنــــه دلــــي پــــر ز داد
هــمــي رفــت مــنــزل بــه مــنــزل چــوباد
بــه جــايــي كــه يــزدان پــرســتــان بــدنـــد
رســــيــــدنــــد بــــر تــــازيــــان نوند
فـــرســــتــــاد نــــزديــــك ايــــشــــان درود
پــس آمــد بــر آن جــاي نـــيـــكـــان فرود
خــرامــان بــيــامـــد يـــكـــي نـــيـــك خـــواه
چــو شــب تــيــر ه گــشــت از آن جایگاه
بـــه كـــردار حـــور بـــهـــشـــتـــيـــش روي
فــرو هــشــتــه از مــشــگ تـــا پـــاي موی
نــهــانــي بــيــامــخــتـــش افـــســـونـــگـــري
ســـوي مـــهـــتـــر آمـــد بــــه ســــان پری
گـــشـــاده بـــافـــســـون كـــنـــد نـــاپـــديــــد
كـــه تـــا بـــنـــدهـــا را بـــدانـــد کلید
نــه از راه پـــيـــگـــار و دســـت بـــديـــســـت
فــريــدون بــدانــســـت كـــان ایزدیست
كـــه تـــن را جـــوان ديـــد و دولـــت جـــوان
شــــد از شــــادمــــانــــي رخــــش ارغوان
يـــكـــي پـــاك خــــوان از در مــــهــــتــــرش
خــورش هــا بــيــاراســت خوالیگرش
گـــران شـــد ســـرش راي خــــواب آمــــدش
چــو شــد نــوش خـــورده شـــتـــاب آمدش
بــــديــــدنــــد و آن بــــخــــت بــــيـــــدار او
چـــــو آن ايـــــزدي رفـــــتـــــن و كـــــار او
تـــبـــه كـــردنـــش را بـــيــــاراســــتــــنــــد
بــرادرش پــس هـــر دو بر خاستندد
بــــرادرش هــــر دو نـــــهـــــان از گـــــروه
يـــكـــي كـــوه بـــود از بـــرش بـــرز کوه
شــــده يــــك زمــــان از شــــب ديـــــريـــــاز
بــه پــايــيــن كــه شــاه خــفـــتـــه بـــه ناز
وزيــشــان نــبـــد هـــيـــچ كـــس را خـــبـــر
بــه كـــه بـــرشـــدنـــد آن دو بیدادگر
بـــر آن بـــرز بــــالــــاي آن تــــيــــغ كــــوه
بـــرفـــتـــنـــد هـــر دو نـــهـــان از گروه
نــــديــــده مــــر آن كــــار بـــــد را گـــــران
ز خـــارا بـــكـــنـــدنـــد لـــخـــتــــي گران
بــدان تـــا بـــكـــوبـــد ســـرش بـــي درنـــگ
از آن كـــوه بـــالـــا بـــكـــنـــدنـــد سنگ
مــر آن خــفــتــه را مــرده پــنـــداشـــتـــنـــد
از آن كــوه غــلــطــان فــرو گاشتند
خـــروشـــيـــدن ســـنـــگ بــــيــــدار كــــرد
بــه فــرمــان يــزدان ســـر خـــفـــتـــه مرد
بـبــســت و نــجــنــبــيــد آن ســنــگ بــيــش
بـافـسـون مـر آن ســنــگ از جــاي خویش
نــكــرد آن ســخــن را بـــديـــشـــان پـــديـــد
هـمـان گـه كـمــر بــســت و انــدر کشید
چــنــان چــون بــود مــرد ديـــهـــيـــم جـــوي
بـــــــه ارونـــــــد رود انــــــــدر آورد روی
بــه تــازي تـــو ارونـــد را دجـــلـــه خـــوان
اگــــر پــــهــــلــــوانــــي نـــــدانـــــي زبان
لـــب دجـــلـــه و شــــهــــر بــــغــــداد كــــرد
دگـــــر مـــــنــــــزل آن شــــــاه آزاد مرد
فـــــرســـــتــــــاد زي رودبــــــانــــــان درود
چـــو آمــــد بــــه نــــزديــــك ارونــــد رود
كـه كـشـتـي بـرافـگــن هــم اكــنــون بــه راه
بـــر آن رودبـــان گـــفـــت پیروز شاه
از ايــن هــا كــســي را بــديــن ســو مـــمـــان
مـــرا بـــا ســـپـــاهـــم بــــدان ســــو رسان
بــه كــشــتــي و زورق هــم انـــدر شـــتـــاب
بـــــدان تـــــا گـــــذر يـــــابـــــم از روي آب
نـــيـــامـــد بـــگـــفـــت فــــريــــدون فــــرود
نـــيـــاورد كـــشـــتـــي نــــگــــهــــبــــان رود
چــنــيــن گــفــت بــا مــن ســخــن در نــهـــان
چـــنـــيـــن داد پـــاســـخ كـــه شـــاه جهان
جـــوازي بـــيـــابــــي و مــــهــــري درســــت
كــه مــگــذار يــك پــشــه را تا نخست
از آن ژرف دريـــــا نـــــيـــــامـــــدش بـــــاك
فـريـدون چـو بـشـنــيــد شــد خشمناک
بــر آن بــاره ي تــيــزتــگ بـــرنـــشـــســـت
هــم آنــگـــه مـــيـــان كـــيـــانـــي ببست
بـــه آب انـــدر افـــگـــنـــد گـــلــــرنــــگ را
ســرش تــيــز شــد كــيـــنـــه و جـــنـــگ را
هـــمـــيـــدون بـــه دريـــا نـــهـــادنـــد ســــر
بــبــســتــنــد يــارانــش يــكـــســـر کمر
بــه آب انــدرون غـــرقـــه كـــردنـــد زيـــن
بــــر آن بـــــادپـــــايـــــان بـــــا آفرین
بـــه بـــيـــت الـــمـــقـــدس نـــهـــادنــــد روي
بـه خـشـگـي رسـيـدنـد ســر كــيــنــه جوی
هــمــي كــنــگ دژ هــودجــش خـــوانـــدنـــد
كـــه بـــر پـــهـــلـــوانـــي زبـــان راندند
بـــــــرآورده ايـــــــوان ضـــــــحـــــــاك دان
بـــه تـــازي كـــنـــون خـــانـــه ً پــــاك دان
كــز آن شــهــر جــويــنــده بــهــر آمـــدنـــد
چــو از دشــت نــزديـــك شـــهـــر آمدند
يــكـــي كـــاخ ديـــد انـــدر آن شـــهـــر شـــاه
ز يـــك مـــيـــل كـــرد آفـــريـــدون نگاه
هــــمــــه جــــاي شــــادي و آرام و مــــهــــر
فـروزنــده چــون مــشــتــري بــر سپهر
كــه گــفــتـــي ســـتـــاره بـــخـــواهـــد بـــود
كــه ايــوانــش بــرتــر ز كــيـــوان نمود
كــه جـــاي بـــزرگـــي و جـــاي بـــهـــاســـت
بـــدانـــســـت كـــان خـــانـــه ي اژدهاست ا
بــرآرد چــنــيـــن بـــرز جـــاي از مـــغـــاك
بـه يـارانـش گـفـت آنــك بــر تــيــره خاک
مــــگـــــر راز دارد يـــــكـــــي در نـــــهـــــان
بــتــرســم هــمــي زانــكـــه بـــا او جهان
شــــتــــابــــيــــدن آيـــــد بـــــروز درنـــــگ
بــبــايــد كــه مــا را بـــديـــن جـــاي تنگ
عـــنـــان بـــاره ي تـــيـــزتـــك را ســـپــــرد
بــگــفــت و بــه گـــرز گـــران دســـت برد
كــه پــيــش نـــگـــهـــبـــان ايـــوان بـــرســـت
تـــو گـــفـــتـــي يـــكــــي آتــــشــــي درست
تــو گــفــتــي هـــمـــي بـــرنـــوردد زمـــيـــن
گــران گـــرز بـــرداشـــت از پـــيـــش زین
فــريــدون جــهــان آفــريــن را بــخـــوانـــد
كــس از روزبــانـــان بـــدر بـــر نماند

بودا و مارا همان زرتشت و داریوش هسنند

مارای بودانیان همان داریوش مغ کش (جاماسپ، مردوخای، دقیانوس) است


نامهای جاماسپ و مردوخای (قاتل هامان/ گئوماته زرتشت) و دقیانوس ( کشندهً مونس خدا= قاتل ابراهیم خلیل الله) که کشندهً یملیخا (موبد درشت اندام، لقمان، بردیه زرتشت) به شمار رفته است، جملگی نامهای مختلف همان داریوش اول کشندهً بردیه/ گئوماته زرتشت پسرخواندهً کورش می باشند. در اینجا اختصاصاٌ به اثبات این امر می پردازیم که مارای بودانیان نیز که خصم گوتمه بودا / گئوماته زرتشت به شمار رفته همان داریوش است. برای آشنایی با مارای بودائیان مطلب زیر را از سایت بودائیگری می آوریم:

اهريمن در کيش بودا

آيا در کيش بودا اهريمن و شيطانی نيز وجود دارد؟
در بوداگرايی يک قطب مخالف خدای خوبيها که خاستگاه نيروهای منفی باشد وجود ندارد.
با ان حال بوداييان وجود ديوها را هيچگاه رد نکرده اند اما وجود آنها را در روند رسيدن به بيداری و روشنی چندان مؤثر نميدانند. البته در داستان بيداردل شدن بودا اينگونه آمده که موجودی ستيزنده به نام مارا کوشيد تا بودا را از رسيدن به بيداری بازدارد. در حاليکه بودا زير درخت بودی (بيداری) نشسته بود و داشت به بينش راستين دست می يافت و نزديک بود که راز جهان را بفهمد مارا آمد و زمين و زمان را بهم دوخت تا از بيدار شدن شاکيامونی (بودا) جلوگيری کند و گردبادی پديد آورد، سنگبارانی از آسمان ايجاد کرد و از اين کارها تا چوب لای چرخ بودا کرده باشد اما بودا هم از زمين ياری خواست و زمين سيلابی فرستاد و ديوهای همراه مارا را آب برد و خلاصه مارا موفق نشد و شاکيامونی بيدار شد. البته زمانی که ديگر همه ترفندهای مارا نقش بر آب شد و معلوم شد که شاکيامونی کارش جدی است و راستی ميخواهد پشت پرده را ببيند مارا از او يک گواهی و قباله خواست!
مارا گفت که آيا سندی، مدرکی چيزی داری که نشان دهد تو در زندگيهای پيشينت به اندازه کافی پارسايی کرده ای و فضيلت جمع کرده ای تا بشود تو را به پشت پرده راه داد؟
بعد هم زمين (Bhumi) ضامن شد که شاکيامونی به اندازه کافی اعتبار دارد و مارا دست از کارشکنی برداشت. بعد هم که شاکيامونی به بيداری (بودايی) رسيد مارا گفت من از کجا بدانيم که تو بيدار شده ای؟ بودا دستش را به زمين چسباند و گفت: زمين گواه من است.
در همه اين جريانها نکته ای را که نبايد فراموش کنيم اينست که بوداييان منظورشان يک فرآيند درون-روانی است. يعنی ميگويند که همه آن برنامه مارا و بودا در دل و جان شاکيامونی رخ داده و نه در جهان بيرون. يعنی اگر بخواهيم پرده ظاهر را بدريم و به مقصود برسيم نيروهای بازدارنده ای هستند که اراده ما را می آزمايند.
بنابر اين شايد نتوان آن نيروهای آزماينده را (برای نمونه مارا) را اهريمن و شيطان به آن معنايی که در دينهای ابراهيمی و ايرانی هست پنداشت.
نوشته شده توسط مانی پارسا
نقد:
پیداست مارا یعنی آدمکشی که در رابطه با گوتمه بودا است نه اهریمن ماورائ الطبیعی بلکه همان داریوش است که نامش در اوستا جاماسپ یعنی سرکوب کنندهً مغان آمده است. به خاطر اینکه وی در ترور گئوماته زرتشت و کشتار مغان ملقب بدین القاب و همچنین به لقب دقیانوس یعنی کشندهً مونس خدا (ابراهیم خلیل الله) و مردوخای یعنی شاه/ روحانی کش مسمی گردیده است.

عطار و کيش بودا (بر گرفته از سایت بوائیگری)

همانگونه که ديديم بوداييان پشت پرده اين جهان را تهی و هيچ مينامند يعنی پديده ای که از همه فروزه ها (صفات)ی که ما میپنداريم يا ميتوانيم بپنداريم تهی است.
بوداييان اين مفهوم را تهيگی (شونياتا) مينامند.
اگر کتاب منطق الطير عطار نيشابوری را خوانده باشيد ميبينيد که وی در چامه هايی درباره خدا و جهان چنين گفته:
کوه را ميخ زمين کرد از نخست
پس زمين را روی از دريا بشست
چون زمين بر پشت گاو اِستاد راست
گاو بر ماهی و ماهی بر هواست
پس همه بر چيست؟ بر هيچست و بس
هيچ هيچست، اين همه هيچست و بس
چون همه بر هيچ باشد از يکی
اين همه پس هيچ باشد بی شکی
...
ای درون جان برون جان تويی
هرچه گويم آن نه ای هم آن تويی
يعنی عطار نيشابوری هم همه چيز را همانند بودائیان برپايه هيچ ميداند و منظور خود را هم از واژه هيچ، تهی بودن از همه فروزه ها بيان ميکند.
همانگونه که ميدانيم بوداگرايی در آن دوره در خاور خراسان يعنی در افغانستان امروزی بسيار ريشه دوانده بوده و آموزشگاه های بزرگ بودايی در باميان و بلخ برپا بوده است. آيا اين چامه های عطار نيشابوری که در خراسان باختری ميزيسته زير تأثير آموزه های بودايی بوده است؟
دانستن پاسخ اين پرسش کار ساده ای نيست.

تکلمه ای در باب نیروانای بودا و بودائیان:

فر زرتشتیان یا در اصل همان نیروانای بودائیان به لغت اوستایی یعنی نیروی درخشان (=خورنه) معادل نیرویی است که در ادیان سامی تصور می شده از جانب شخص خدا به پیامبرانش داده می شده است و لابد محمد به دنبال کسب چنین نیرویی برای عبادت و در خواست این حاجت به کوه حرا می رفته است. و چنین نیرویی را لابد در پی نظر هواخواهان خود درکلمات ارشادی قرآن با استمداد از اساطیر ایرانی/یهودی منتشره در عربستان یافت. محمدعلی باب جوانمرگ هم نمونهً مهدی خام و ناموفق همین راه بوده است.
چرخ آيين

درود به همه بازديدکنندگان گرامی اين روزنگار و سپاس از پيغامهای شما. بنده ديرکرد زيادی در به روز کردن اين روزنگار داشتم که به خاطر سفر و گرفتاری و مشغوليت بود. اميدوارم که از اين پس بيشتر به اين روزنگار بپردازم.
امروز يک اندی درباره سرگذشت نخستين روزگاران بوداگرايی سخن ميگويم.
آيين بودا در سده پنجم پيش از زايش مسيح در هندوستان پيدا شد و کمابيش ۱۵۰۰ سال در آن سرزمين ماند و سپس به سرزمين های ديگر کوچيد. بوداييان بر اين باورند که در اين ۱۵۰۰ سال آموزه های بوداگرايی سه بار دستخوش دگرگونی شده اند و در اين باره اصطلاح «سه بار گردش چرخ آيين» را بکار ميبرند. چرخشگاه هر کدام از اين دوره ها را هم هر ۵۰۰ سال میپندارند. البته آموزه های دوره های پيشين هم همراستا با آموزه های تازه به زندگی خود ادامه داده اند.
بنمايه ای که همه اين آموزه ها به آن پايبند بوده اند همانا اصل نپايندگی هستی است. اين باور که هيچ چيز اين جهان هستی پاینده و پايدار نيست.
همين اصطلاح چرخ آيين بعدها در ميان بوداييان تبت محبوبيت زيادی پيدا کرد و در موارد ديگری بکار رفت.
برای نمونه در آنجا بوداييان چرخ های درست کردند و بر روی آنها متون بودايی نگاشتند و به اين چرخها نام چرخ آيين يا چرخ نيايش دادند. منظور از گرداندن اين چرخها بدست پيروان آيين بودا همانا نمادی از خواندن سخن بودا بود. بر روی و در درون اين چرخها افسون هايی (مانتراهايی) نوشته شده است. افسون ها سخنانی ژرف به گونه ای بسيار نمادين هستند. اين چرخها را ميتوان در جوامع گوناگون بودايی يافت اما تنها در تبت است که آنها بخشی جاافتاده از زندگی روزمره را تشکيل ميدهند. بوداييان بر اين باورند که چرخاندن اين چرخها مانند اين ميماند که شخص (به صورت نمادين) همه متون درون آن را خوانده است
.
گوشه ای از نقش ايرانی تبارها در گسترش بوداگرايی

در سال ۱۴۸ پس از زايش مسيح يک ايرانی پارتی به دين بودا ميگرود و فرمانروايی را رها ميکند و پس از سفرهای زياد پايش به پايتخت دودمان چينی هان يعنی شهر لوئويانگ ميرسد. منابع چينی نام اين ايرانی را آن شيگائو ضبط کرده اند که احتمالآ تلفظ چينی يک نام ايرانی بوده است.
آن شيگائو در آنجا زبان چينی می آموزد و بيست تا سی سال از زندگانيش را صرف ترجمه متنهای بودايی به زبان چينی ميکند. او نخستين مترجم بزرگ متون بودايی در چين بود و سنتی که او پايه گذاشت پس از او به شدت ادامه يافت و حجم بسيار گسترده ای از ادبيات بودايی را به زبان چينی پديد آورد.

چرخ دارما (آيين)


چرخ آیین بودانیان به و ضوح قابل قیاس با هزاره های سه سوشیانت (نجات دهندگان و سود رسانندگان) است که به تصور ایرانیان پیش از اسلام به توالی هزارسال برای نجات و رستگاری مردم سر هر هزاره بعد از زرتشت خواهند آمد، حتی موضوع سه کالبد بودا نیز با سه سوشیانت زرتشتی پیوستگی دارد:
سه کالبد بودا

مهراه (مهايانا) يکی از کيشهای مهم دين بوداست. قلب مهايانا در مفهوم تری‌کايه (سه کالبد بودا) و همچنين مفاهيم حق‌يابنده (بوداسَف)، فراشناخت (پرَگيا) و مهرورزی (کرونا) است.
اندکی پس از درگذشت بودا اين انديشه در دل بسياری از پيروانش افتاد که او را بالاتر از انسان بدانند. نزد کهراهی ها (هينايانی ها) بودا انسان برتری بود که از طريق نيروی فرهنگ روحی و شايستگی حاصل از زندگی‌های گذشته اش در اين زندگی به کمال فراشناخت رسيده است. اما احترام ژرفی که شاگردانش در دل به او ميگذاشتند نميتوانست با انسان معمولی بودن استادشان ارضا شود و از اين رو او را فراتر از روان فانی دانستند. پس حتی سنت پالی هم در کنار زندگی خاکی، زندگی فراجهانی به او ميدهد.
انجمن اصلی و اوليه شاگردان بودا يعنی مهاسَنگيکه‌ها بودا را فراجهان ميدانستند و اين مفهوم از آنان به مهراهی‌ها رسيد که از سه طريق به بودا می‌انديشيدند، يعنی:
۱. نمود مرئی (نيرمانه‌کايه) که همان شاکيه‌مونی (دانای قبيله شاکيه) است، انسانی که بر اين خاک پا نهاد و آيين را به پيروانش آموخت و در هشتاد سالگی درگذشت.
۲. نمود ياريگر (سَم‌بوگه‌کايه): بودای آرمانی است که از يک کالبد درخشان بهره‌مند است و آيين را به حق‌يابندگان می‌آموزد.
۳. نمود حق (دَرمه‌کايه): برترين وجودی است که فراگيرنده ديگران است، ذات فراشناخت و مهر و همدردی است، مطلق است.
بودا سه تا نيست يکی است. تری‌کايه سه جنبه يک بوداست. ذات اين سه جنبه يکی است ولی سرشت و کردارهايشان جداگانه است.
(برگرفته از کتاب راه بودا نوشته ب.ل. سوزوکی، ترجمه ع. پاشايی ديمه (صفحه) ۷۴).

الماس راه

الماس-راه را با نامهايی مانند لامائيسم، وجرا يانه، تانترا، مانترا يانه (افسون راه)، بوداگرايی افسونگرا (تانترايی) هم مينامند. منظور از الماس همان حق و واقعيت است. الماس راه پس از مهراه (مهايانه) و کهراه (هينه يانه) سومين مکتب بزرگ بوداگرايی است. در الماس راه پير (لاما) بعنوان راهنما و مرشد و پشتيبان نقش بزرگی در رسيدن به بيداری ايفا ميکند و از اين رو اين مکتب را لاماگرايی يا لامائيسم هم ناميده اند. پير بزرگ را هم در اين مکتب در تبت دالایی لاما مينامند.
کهراه به بيداری تک به تک افراد باور دارد و مهراه ميگويد که بيدار شده ها بايد همينجا بمانند و دست بقيه را بگيرند و تا همه با هم بيدار نشده ايم از کوشش باز نايستند. الماس راه حالتهای صوفيانه دارد.
پس از اينکه مسلمانها کانونهای اصلی بوداگرايی در هند را نابود کردند الماس راه تنها در تبت به زندگی خود ادامه داد. بعدها در مغولستان کيش رسمی آن کشور شد و در دربار خاقان چين دير زمانی کيش برتر بشمار ميرفت. در ژاپن هم شيوه های افسونگرا (تانترايی) بوداگرايی پديد آمدند مانند کِگون و شينگون.
مهمترين آموزه در الماس راه، آموزه بيدارسرشتی همگان است. يعنی همه هستندگان آمادگی بالقوه برای بودا شدن را در سرشت خود دارند. اين بيدار شدن را ميتوان با درون پويی (مراقبه) تجربه کرد. شخص درون پو، در حين پويش، در جنبه های بيداری (بوداگی) ذوب ميشود. راهکار الماسراه برای زندگی روزانه اينست:
جوری بزی که انگار يک بودا هستی و بيداری، تا زمانی که يک بودا شوی.
برعکس مهراه و کهراه که ميگويند حالت بوداگی را نميتوان به هيچ وجه شرح داد و توصيف پذير نيست، الماسراهی ها ميگويند که ميشود از راه آيينهای صوفيانه و به ياری ورد و افسون (مانترا)، اشاره های رازآميز دست (مودرا) و اشکال نمادين هندسی (مندل، ماندالا) با حالت بوداگی تماس برقرار کرد.
برخی از فرقه های ديگر بودايی ميگويند که بيدار شدن دست کم چندين زندگی و زايش دوباره لازم دارد و بسيار طول ميکشد اما الماسراهی ها ميگويند که هر کس ميتواند در طول همين يکبار زندگی به بوداگی برسد.




نگاره: يک ماندالای تبتی

اسطورهً ترانهً گنوسی مروارید، یا همان الماس راه (فرّ، نیروانای) شاهزاده ای اشکانی در کتاب تاریخ ادیان بزرگ محمد جواد مشکور بدین قرار ذکر شده است.:" از آثار به جای ماندهً گنوسی ها سرودی است که معروف به ترانهً مروارید است . موضوع این قطعه شاهزاده ای اشکانی است که به دستور پدر و مادرش به مصر می رود تا مرواریدی را که اژدهایی سهمناک تملک کرده به دست آورد. در راه در کاروانسرایی از فرط خستگی و پر خوری به خواب می رود و مأموریتش را فراموش می کند. پدرش آگاه میشود و نامه ای بر پارچهً ابریشمی برای او می نویسد و تن پروری وی را نکوهش می کند. نامه عقابی میشود و بر سر او فرود آمده، شاهزاده را از خواب بیدار می کند. شاهزاده پس از تحمل مشکلاتی مروارید را از چنگ اژدها در می آورد و به کشور خود باز می گردد. این ترانه نشان طرز تفکر دنیای خردمندانهً آن زمان است.... عربها فرقه های گنوستیک (دانش دوستی) مشرق زمین را که افکارشان در پیش از اسلام در عربستان رواج داشته، حنفا یا صابئین خوانده اند..... " محمد جواد مشکور در جای دیگر کتاب از مذهب حنفا چنین معلوماتی را به دست می دهد: "بت پرستی و خرافه گویی عرب، بعضی از متفکران عصر جاهلی را سخت آزرده خاطر ساخته بود. و رفتار و کردار قوم عقب ماندهً خود را نکوهش میکردند. این دستهً روشن فکر حنفا می گفتند، که جمع حنیف به معنی روی برگرداننده از دین باطل به سوی حق است. در قرآن کریم اشاره به این مطلب شده که حنفا، نه یهودی و نه نصرانی، بلکه موحد و مسلمان و پیروان ابراهیم خلیل الله (که در اساس همان گئوماته زرتشت است) بودند."
می دانیم نیروانا (به لغت اوستایی یعنی نیروی درخشان= خورنه) به سانسریت یعنی سعادت و خوشی ابدی که آخرین مقصد حیات انسانی است و مطابق فلسفه بودانیان با تهذیب نفس به دست می آبد که این در فلسفهً زرتشتیان دورهً ساسانی تحت نام فرّ ایزدی نیرویی ایزدی به شمار می رفته است از آن نوع نیرویی که به قول آخرین شاه تاجدار سلطنت ودیعه ای الهی است که از جانب خدا به شخص شاه تفویض شده است. از محتوای ترانهً گنوسی مروارید و موضوع دیانت بودایی برخی از شاهزادگان بودایی چنین معلوم میشود که آیین زرتشت/ بودا در نزد اشکانیان به شیوهً زهد و ریاضت کشی مرتاضان بودایی هند شباهت داشته و با آن زرتشتی اشرافگرایانهً درباری ساسانیان- که مقام زرتشت را از یک فرمانروای انقلابی و اصلاح طلب که تودهً مردم را عاشق خود کرده بود؛ نه یک روحانی سر براه و جیره خوار درباری تنزل داده اند- فرق عمده و اساسی داشته است. این سؤال هم مطرح است که اصولاٌ در عهد اشکانیان در باب اینهمانی بودن یا نبودن بودا و زرتشت چه نظری داشته اند. برای تعمق بیشتر مطلب زیر خواندنی است:



شاهزادگان ايراني رواج‌دهندگان دين بودا و مسيح در چين:

در روزگار اشكانيان، بردباري و رواداري ديني رواج داشت و از اينرو آيين بودا در خاور ايران، پيروان بسيار بدست آورد و حتي برخي از شاهزادگان اشكاني نيز به اين دين گرويده و به آوازه‌گري و گسترش آن كمر بستند و چون مردمان سرزمين پهناور چين پيرو آيين‌هاي كنفوسيوس و دائو بودند و در زمينه دين و آئين نيز بي پروا و آزادمنش بودند پيشرفت پرشتاب بوداگرايي در آن كشور شدنی مينماياند. . از اين رو بر پايه نسك «دوستي ديرينه چين و ايران» در ميانه‌هاي سده دوم ترسايي يكي از شاهزادگان اشكاني به نام اشك كه پيرو آيين بودا بود به شهر «لوه يانگ» پايتخت دودمان هان خاوري ره سپرد و در آنجا ماندگار شد. نامبرده بيست سال در آن كشور نشيمن داشت و چون به زبان چيني چيره گشته بود آغاز به برگرداندن نسك‌هاي بودايي نمود و ۳۹ پوشينه از آن نسك‌ها را به زبان چيني برگرداند. چون اين ترجمه‌ها به زبان ساده و مردم‌پسند بود با پذيرش همگاني روبرو شد. درباره اين شاهزاده، تاريخنگار روسي «دياكونف» نوشته است كه او براي پژوهش در چندوچون كشورداري و بازرگاني چين رهسپار آن سرزمين شده و نام «آنسي ياپارت» از نام و نام خانوادگی او كه ارشاك يا ارشك بود گرفته شده است.
(برگرفته از گاهنامه پژوهش‌هاي ايراني، تهران ۱۳۸۰، شماره ۱، ديمه ۳۳)