یکشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۸

Alla tre Bahrains historiska namns betyder ”pärlornas land”

Ni duk ki i sumeriska består av ”Ni (någonting), duk(dug´= fin) och ki (land)”. Själva namnet till persiska viken härstammar från sumeriska namnet ”ab-ba pu-ari-sa” (havet som ligger bort i flodernas mynning).
Mish mahik i persiska betyder landet som man skaffar sig någonting från ”döda fiskar” (pärlemor; shellfish).
Bahrain (egentligen från arabiska ”bahr-yané”) som betyder ” landets till havets frukts (pärla)”.
Dilmun (Tilus som betyder klädernas marknad i sumeriska) har inte varit något historisk namn på Bahrain utan ön Kis (Geis= stickares ö).

هر سه نام تاریخی بحرین به معنی سرزمین مروارید هستند:
نی دوک کی به سومری به معنی سرزمین شیء گرانبها (مروارید) است.خود نام خلیج فارس از نام سومری آب-با پو-آری-سا اخذ شده است که به معنی دریای مصب رودخانه هاست.
نام پهلوی بحرین یعنی میش ماهیک به معنی سرزمین منسوب به ماده ای است که از ماهی مرده یعنی صدف به دست می آید.
خود نام کنونی این سرزمین یعنی بحرین از تلخیص بحر ینع یعنی سرزمین میوه دریا (مروارید) یا به احتمال بیشتر از کلمه عربی بهرین (سرزمین اشیاء درخشنده، از ریشه اکدی باراکو=بّراق ) به دست آمده است. از این ریشه کلمه بهرامن (یاقوت سرخ و ابریشم) در زبان فارسی به یادگار مانده است.
نام دیلمون (بازار لباس) که به سهو با بحرین (نی دوک کی کهن) معادل گرفته میشود در اصل متعلق به کیش (قیس یعنی بافندگان با میل بافندگی) بوده است.
بعداَ متوجه شده ام که دیلمون به معنی تپه درختان پوست سفید اشاره به ناحیۀ کهگیلویه است.

چهارشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۸

نام و نشان کهن برخی از جزایر ایرانی خلیج فارس

نام قدیم خلیج فارس در اسطوره معروف اوتناپیشتیم به معنی دریای مصب رودخانه ها آمده است که شکل سومری آن را که برجای نمانده است می توان از روی لغت نامه سومری به صورت "َآبّا (دریا)-پو –ری-یا(مصب دور رودخانه ها) سا (سمت و سوی)" بازسازی کرد از اینجاست که داریوش در کتیبه اش نام آن را به صورت دریای سمت پارس آورده است. می دانیم خود نام پارس در زبانهای هندوایرانی به معنی سرزمین کناری را می دهد. حال برویم به سوی موضوع مورد بحث یعنی بررسی نام و نشان برخی از جزایرایرانی خلیج فارس. جزیره ابوموسی یعنی گپ سبزو نشانگر آن است که این جزیره در گذشته های دوردست به خدا- انسان جاودانه دریاها یعنی خضر (سبز) یا همان ائا ایزد خرد و آبهای ژرف آبهای بابلی و به تفسیری دیگر بنده او اوتناپیشتیم (شخص جاودان، نوح) نسبت داده میشده است. ابوموسی (در اصل ایرانی خود به معنی جزیره ماهی که شرحش در ذیل خواهد آمد) در این باب استثناء نیست چه در تمامی نواحی سواحل ایرانی خلیج فارس و دریای عمان قدمگاههای خضر نبی پراکنده شده اند که بی شک نشانگر تأثیر تمدن غنی فرهنگ بابلی بر این منطقه است. همانکه در قرآن به اشاره محل پیر مردعاقل (=ادریس، آتراهاسیس بابلیها) که ساکن محل دریای محل تلاقی دریاها (مجمع بحرین، منظور بحرین) خوانده شده است. اگر بنای روایت قرآنی را از بابل بدانیم در این صورت در آنجا ائا/خضر با موسی (موش هوشو= مار سمبل "مردوک پسر ائا" که زاده معبد آبها=ائا به شمار می رفت) همنشین به شمار آمده است. طبق اسطوره قرآنی موسی و یوشع و خضر با ماهی همراهشان سفر دریایی خود را از جزیره خضر (گپ سبزو) به سمت بحرین (میشماهیک) انجام داده اند. ایرانیان موسی را در جایگاه مردوک –موش هوشو را در مقام خدای پذیرفته شده اپم نپات یعنی زاده ناف آبها می نامیده اند. براین اساس در واقع ابوموسی یعنی جزیره پدر موسی(مردوک، ماردوش= مارنشان) اشاره به خود همان خضر/ادریس یعنی ائا (خدای معبد آبها) یا همان انکی (خدای زمین) در نزد سومریها است. اما این نام ایرانی بوده و به معانی جزیره واقع در میانه دریا و جزیره ماهی است. نام جزایر همسایه ابوموسی یعنی تنب بزرگ و تنب کوچک را که به فارسی مارستان نامیده میشوند و نیز فرور و بنی فرور را می توان در این رابطه مورد بررسی قرارداد:
نام و نشان جزایر تنب بزرگ و تنب کوچک و فرور و بنی فرور: در فرهنگنامه انترنتی ویکیپدیا گفته شده است که ابن بلخی در فارسنامه و حمدالله مستوفی در نزهته القلوب از جزایر تنب بزرگ و کوچک یاد نموده اند. نگارنده دسترسی به فارسنامه ابن بلخی ندارد ولی نامی که حمدالله مستوفی برای جزایر خلیج فارس و محل صید مروارید ذکر نموده است عبارت هستند از: "هرموز، قیش (کیش)، بحرین، خارک، خاسل (خاشک، خارکو)، کند (محل کندن[برگ برای تغذیه دامها]، قشم)، آناشاک (بدون ساقه،لارک)، لاور (لاوان)، ارموز، ابرکافان و غیر آن." از این میان نام ابر کافان را به عربی می توان به معنی "محل مجازات جانوران گزنده کمین کرده" گرفت که معادل پهلوی آن تناپوهران (محل مجازات) میگردد که علی القاعده به صورت تنب بر روی نام این جزایر باقی مانده است. عنوان ایرانی کنونی این جزایر یعنی مارستان گواه صادق این معنی است. در این رابطه نام جزایر فرور و بنی فرور را نظر به کلمه پهلوی فره (پرنده) که در زبان آذری بر جای مانده است می توان به معنی دارای پرندگان دریایی معنی نمود که این دو جزیره به دارابودن آنها نیز معروف هستند.
اما خود مفهوم معبد ایزد آبها (=ائای سومریان) چنانکه از شرح منابع کهن یونانی بر می آید در جزیره آراکیا (ایکارا، جزیره دارای ارگ و معبد سترگ و خارا) یعنی جزیره خارک واقع شده بوده است. بنابراین نظر به تازگی روایت قرآنی مسلم به نظر میرسد که آن در خود محیط مکه و مدینه در بین خود اعراب عربستان بر اساس روایات کهن توراتی و بابلی و اخبار جغرافیای تاریخی نواحی خلیج فارس پدید آمده است چه محلی که در خلیج فارس با موسی ربط دارد از سویی همان جزیره ابوموسی در تنگه هرمز (مجمع بحرین واقعی) و از سوی دیگر بحرین است. ولی موسی تاریخی فلسطین و مصر کجا و خلیج فارس دوردست کجا. در اسطوره قرآنی اصحاب کهف موضوع سفر موسی و یوشع (منجی) و خضر در مجمع آبها و زنده شدن ماهی کاملاً منشاً بحرینی آن را عیان می سازند. چه نام ایرانی بحرین میش ماهیک بوده است (مردانی که می توانند مانند ماهیان به شنا کنند و به اعماق روند) اما این نام می توانست در هیئت ایرانیش به معنی ماهی مرده هم گرفته شود که در اسطوره قرآنی اصحاب کهف به همین معنی هم آمده است. لذا اعراب معنی اصلی آنرا کنار گذاشته و ظاهر آن را با موسی تورات و یوشع (منجی، مسیح، در اینجا در واقع ماسیه یعنی منسوب به ماهی) ربط داده اند. وجه اشتقاق عامیانه ایرانی زنده شدن ماهی و همراه ماهی نیز از این نام فارسی مستفاد میگردد که در اسطوره قرآنی صریحاً ازاین مفاهیم سخن به میان آمده است. جالب است که یونانیها نام ائای بابلی ها را در زبان خود اوآنس (یونس) قید کرده و او را خدا-نسان نیمه ماهی و نیمه آدمی معرفی نموده اند که از دریا بر آمده و خط را به مردم یاد داده و به دریا باز گشته بود. به طوری که اسطوره قرآنی مربوط به جزایر بحرین- ابوموسی در خواهیم یافت در تلفظ عربی ابوماسی (جزیره ماهی) جز اول را از ریشه عربی اِبا یعنی امتناع، ناشکیبایی و سرکشی و همچنین از کلمه بابلی ابّا یعنی پیر مرد و دریای مینوی گرفته جزء دوم را با نام عبری موسی مطابقت داده اند. کلمه ابّو در زبان سومری به معنی دریا بوده و با کلمه آب فارسی هم ریشه است. بر این پایه نام ابوظبی نه به معنی عربی پدر غزال بلکه با توجه به موقعیت شهر ابوظبی باید به معنی بابلی محل داخل دریا بوده باشد. بابلیان سرزمینهای سواحل خلیج فارس و دریای عمان در دو سوی تنگه هرمز را ماگان و ماگوران(مکوران، مکران) نامیده اند که به معنی مردم قایقران هستند. نام ایرانی ساکنین این مناطق را یونانیان ائوتیان آورده اند یعنی "مردمی که در آبها دریاها رفت و آمد میکنند". جالب است نام سرزمین عُمان را نیز در زبان عربی می توان به معنی کشور مردم قایقران معنی نمود.
داستان قرآنی موسی و یوشع و خضر و ماهی محل مجمع بحرین در سایت اسلامی هلال از این قرار آمده است: خداى سبحان به موسى وحى كرد كه در سرزمينى بندهاى دارد كه داراى علمى است كه وى آن را ندارد، و اگر به طرف مجمع البحرين برود او را در آنجا خواهد ديد به اين نشانه كه هر جا ماهى زنده - و يا گم - شد همانجا او را خواهد يافت. موسى (عليهالسلام ) تصميم گرفت كه آن عالم را ببيند، و چيزى از علوم او را فرا گيرد، لا جرم به رفيقش اطلاع داده به اتفاق به طرف مجمع البحرين حركت كردند و با خود يك عدد ماهى مرده برداشته به راه افتادند تا بدانجا رسيدند و چون خسته شده بودند بر روى تخته سنگى كه بر لب آب قرار داشت نشستند تا لحظه اى بياسايند و چون فكرشان مشغول بود از ماهى غفلت نموده فراموشش كردند.
از سوى ديگر ماهى زنده شد و خود را به آب انداخت - و يا مرده اش به آب افتاد - رفيق موسى با اينكه آن را ديد فراموش كرد كه به موسى خبر دهد، از آنجا برخاسته به راه خود ادامه دادند تا آنكه از مجمع البحرين گذشتند و چون بار ديگر خسته شدند موسى به او گفت غذايمان را بياور كه در اين سفر سخت كوفته شديم . ...
. 60و (ياد كن ) چون موسى به شاگرد خويش گفت : آرام نگيرم تا به مجمع دو دريا برسم ، يا مدتى دراز بسر برم .. .61و همين كه به جمع ميان دو دريا رسيدند، ماهى شان را از ياد بردند و آن ماهى راه خود را به طرف دريا پيش گرفت
. 62و چون بگذشتند، به شاگردش گفت : غذايمان را پيشمان بيار، كه از اين سفرمان خستگى بسيار ديديم .
63 .گفت : خبر دارى كه وقتى به آن سنگ پناه برديم ، من ماهى را از ياد بردم ؟ و جز شيطان مرا به فراموش كردن آن وانداشت كه يادش نكردم و راه عجيب خود را پيش ‍ گرفت.
64 . گفت : اين همان است كه مى جستم . و با پى جويى نشانه قدمهاى خويش بازگشتند.
65 .پس بنده اى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خويش رحمتى بدو داده بوديم و از نزد خويش دانشى به او آموخته بوديم .
.66 موسى بدو گفت : آيا تو را پيروى كنم كه به من از آنچه آموخته اى ، كمالى بياموزى ؟
.67 گفت : تو به همراهى من هرگز شكيبايى نتوانى كرد.
68 .چگونه در مورد چيزهايى كه از راز آن واقف نيستى ، شكيبايى مى كنى ؟
69 . گفت : اگر خدا خواهد، مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ باب نافرمانى تو نمى كنم.
.70 گفت : اگر به دنبال من آمدى ، چيزى از من مپرس تا درباره آن مطلبى با تو بگويم .
71 . پس برفتند و چون به كشتى سوار شدند، آن را سوراخ كرد. گفت : آن را سوراخ كردى تا مردمش را غرق كنى ؟ حقا كه كارى ناشاسته كردى.
.72 گفت : مگر نگفتم كه تو تاب همراهى مرا ندارى ؟
73 . گفت : مرا به آنچه فراموش كرده ام ، بازخواست مكن و كارم را بر من سخت مگير.
74 . پس برفتند تا پسرى را بديدند و او را بكشت . گفت : آيا نفس محترمى كه كسى را نكشته بود. بيگناه كشتى ؟ حقا كارى قبيح كردى.
75 .گفت : مگر به تو نگفتم كه تو به همراهى من هرگز شكيبايى نتوانى كرد؟
76 . گفت : اگر بعد از اين چيزى از تو پرسيدم ، مصاحب من بكن ، كه از جانب من معذور خواهى بود.
77 . پس برفتند تا به دهكده اى رسيدند و از اهل آن خوردنى خواستند و آنها از مهمان كردنشان دريغ ورزيدند، در آنجا ديوارى يافتند كه مى خواست بيفتد، پس آن را به پا داشت . گفت : كاش براى اين كار مزدى مى گرفتى .
78 . گفت : اينك (موقع ) جدايى ميان من و توست و تو را از توضيح آنچه كه توانايى شكيباييش را نداشتى ، خبردار مى كنم.
79 .اما كشتى براى براى مستمندانى بود كه در دريا كار مى كردند. خواستم معيوبش ‍ كنم ، چون كه در راهشان شاهى بود كه همه كشتيها را بغصب مى گرفت
80. اما آن پسر، پدر و مادرش مؤ من بودند، ترسيدم به طغيان و انكار دچارشان كند.
81. و خواستم پروردگارشان پاكيزه تر و مهربان تر از آن عوضشان دهد.
82 . اما ديوار از دو پسر يتيم اين شهر بود و گنجى از مال ايشان زير آن بود، و پدرشان مردى شايسته بود. پروردگارت خواست كه به رشد خويش رسند و گنج خويش بيرون آرند. رحمتى بود از پروردگارت ، و من اين كار را از پيش خود نكردم . چنين است توضيح آن چيزها كه بر آن توانايى شكيبايى آن را نداشتى.
(از سوره مباركه كهف)
.
داستان موسى و خضر (ع ) در قرآن
خداى سبحان به موسى وحى كرد كه در سرزمينى بندهاى دارد كه داراى علمى است كه وى آن را ندارد، و اگر به طرف مجمع البحرين برود او را در آنجا خواهد ديد به اين نشانه كه هر جا ماهى زنده - و يا گم - شد همانجا او را خواهد يافت .
موسى (عليهالسلام ) تصميم گرفت كه آن عالم را ببيند، و چيزى از علوم او را فرا گيرد، لا جرم به رفيقش اطلاع داده به اتفاق به طرف مجمع البحرين حركت كردند و با خود يك عدد ماهى مرده برداشته به راه افتادند تا بدانجا رسيدند و چون خسته شده بودند بر روى تخته سنگى كه بر لب آب قرار داشت نشستند تا لحظه اى بياسايند و چون فكرشان مشغول بود از ماهى غفلت نموده فراموشش كردند.
از سوى ديگر ماهى زنده شد و خود را به آب انداخت - و يا مرده اش به آب افتاد - رفيق موسى با اينكه آن را ديد فراموش كرد كه به موسى خبر دهد، از آنجا برخاسته به راه خود ادامه دادند تا آنكه از مجمع البحرين گذشتند و چون بار ديگر خسته شدند موسى به او گفت غذايمان را بياور كه در اين سفر سخت كوفته شديم.
در آنجا رفيق موسى به ياد ماهى و آنچه كه از داستان آن ديده بود افتاد، و در پاسخش گفت : آنجا كه روى تخته سنگ نشسته بوديم ماهى را ديدم كه زنده شد و به دريا افتاد و شنا كرد تا ناپديد گشت ، من خواستم به تو بگويم ولى شيطان از يادم برد - و يا ماهى را فراموش كردم در نزد صخره پس به دريا افتاد و رفت . موسى گفت : اين همان است كه ما، در طلبش بوديم و آن تخته سنگ همان نشانى ما است پس بايد بدانجا برگرديم.
بى درنگ از همان راه كه رفته بودند برگشتند، و بندهاى از بندگان خدا را كه خدا رحمتى از ناحيه خودش و علمى لدنى به او داده بود بيافتند. موسى خود را بر او عرضه كرد و درخواست نمود تا او را متابعت كند و او چيزى از علم و رشدى كه خدايش ارزانى داشته به وى تعليم دهد. آن مرد عالم گفت : تو نمى توانى با من باشى و آنچه از من و كارهايم مشاهده كنى تحمل نمايى ، چون تاويل و حقيقت معناى كارهايم را نمى دانى ، و چگونه تحمل توانى كرد بر چيزى كه احاطه علمى بدان ندارى ؟ موسى قول داد كه هر چه ديد صبر كند و ان شاء الله در هيچ امرى نافرمانيش نكند. عالم بنا گذاشت كه خواهش او را بپذيرد، و آنگاه گفت پس اگر مرا پيروى كردى بايد كه از من از هيچ چيزى سؤ ال نكنى ، تا خودم در باره آنچه مى كنم آغاز به توضيح و تشريح كنم.
موسى و آن عالم حركت كردند تا بر يك كشتى سوار شدند، كه در آن جمعى ديگر نيز سوار بودند موسى نسبت به كارهاى آن عالم خالى الذهن بود، در چنين حالى عالم كشتى را سوراخ كرد، سوراخى كه با وجود آن كشتى ايمن از غرق نبود، موسى آنچنان تعجب كرد كه عهدى را كه با او بسته بود فراموش نموده زبان به اعتراض گشود و پرسيد چه مى كنى ؟ مى خواهى اهل كشتى را غرق كنى ؟ عجب كار بزرگ و خطرناكى كردى ؟ عالم با خونسردى جواب داد: نگفتم تو صبر با من بودن را ندارى ؟ موسى به خود آمده از در عذرخواهى گفت من آن وعدهاى را كه به تو داده بودم فراموش ‍ كردم ، اينك مرا بدانچه از در فراموشى مرتكب شدم مؤ اخذه مفرما، و در باره ام سختگيرى مكن .
سپس از كشتى پياده شده به راه افتادند در بين راه به پسرى برخورد نمودند عالم آن كودك را بكشت . باز هم اختيار از كف موسى برفت و بر او تغير كرد، و از در انكار گفت اين چه كار بود كه كردى ؟ كودك بى گناهى را كه جنايتى مرتكب نشده و خونى نريخته بود بى جهت كشتى ؟ راستى چه كار بدى كردى ! عالم براى بار دوم گفت : نگفتم تو نمى توانى در مصاحبت من خود را كنترل كنى ؟ اين بار ديگر موسى عذرى نداشت كه بياورد، تا با آن عذر از مفارقت عالم جلوگيرى كند و از سوى ديگر هيچ دلش رضا نمى داد كه از وى جدا شود، بناچار اجازه خواست تا به طور موقت با او باشد، به اين معنا كه مادامى كه از او سؤ الى نكرده با او باشد، همينكه سؤ ال سوم را كرد مدت مصاحبتش پايان يافته باشد و درخواست خود را به اين بيان اداء نمود: اگر از اين به بعد از تو سؤ الى كنم ديگر عذرى نداشته باشم .
عالم قبول كرد، و باز به راه خود ادامه دادند تا به قريه اى رسيدند، و چون گرسنگيشان به منتها درجه رسيده بود از اهل قريه طعامى خواستند و آنها از پذيرفتن اين دو ميهمان سر باز زدند. در همين اوان ديوار خرابى را ديدند كه در شرف فرو ريختن بود، به طورى كه مردم از نزديك شدن به آن پرهيز مى كردند، پس آن ديوار را به پا كرد. موسى گفت : اينها كه از ما پذيرائى نكردند، و ما الا ن محتاج به آن دستمزد بوديم .
مرد عالم گفت : اينك فراق من و تو فرا رسيده . تاءويل آنچه كردم برايت مى گويم و از تو جدا مى شوم ، اما آن كشتى كه ديدى سوراخش كردم مال عدهاى مسكين بود كه با آن در دريا كار مى كردند و هزينه زندگى خود را به دست مى آوردند و چون پادشاهى از آن سوى دريا كشتيها را غصب مى كرد و براى خود مى گرفت ، من آن را سوراخ كردم تا وقتى او پس از چند لحظه مى رسد كشتى را معيوب ببيند و از گرفتنش صرفنظر كند.
و اما آن پسر كه كشتم خودش كافر و پدر و مادرش مؤ من بودند، اگر او زنده مى ماند با كفر و طغيان خود پدر و مادر را هم منحرف مى كرد، رحمت خدا شامل حال آن دو بود، و به همين جهت مرا دستور داد تا او را بكشم ، تا خدا به جاى او به آن دو فرزند بهترى دهد، فرزندى صالحتر و به خويشان خود مهربانتر و بدين جهت او را كشتم .
و اما ديوارى كه ساختم ، آن ديوار مال دو فرزند يتيم از اهل اين شهر بود و در زير آن گنجى نهفته بود، متعلق به آن دو بود، و چون پدر آن دو، مردى صالح بود به خاطر صلاح پدر رحمت خدا شامل حال آن دو شد، مرا امر فرمود تا ديوار را بسازم به طورى كه تا دوران بلوغ آن دو استوار بماند، و گنج محفوظ باشد تا آن را استخراج كنند، و اگر اين كار را نمى كردم گنج بيرون مى افتاد و مردم آن را مى بردند.
آنگاه گفت : من آنچه كردم از ناحيه خود نكردم ، بلكه به امر خدا بود و تاويلش هم همان بود كه برايت گفتم : اين بگفت و از موسى جدا شد.

سه‌شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۸

نام آریائیان میتانی، ماننایی، مادی و کاسی جملگی به معنی مردم شراب و شادی بوده است

نگارنده قبلاً نام قبیله آریایی و قفقازی میتانی را صرفاً از زبان خود مردم میتانی گرفته و آن را مأخوذ از نام ایزد قبیله ای عهد و پیمان و خورشید و جشن و شادمانی آنها یعنی میثه (میثره، مهر) میگرفتم. ولی همسایگان سامی این مردم در زبان خویش تفسیر دیگری از نام دیگر همین ایزد خورشید سور (خورشید، جشن و شادمانی) یا هور (خورشید و آتش) داشته اند. چه نامهای این مردم یعنی سوبی و میتانی در زبان ایشان به معنی شرابخوار و شادی و خوشی را می داده است. جالب است که نامهای دیگر نام مردم میتانی نزد آشوریان یعنی مهرانو(از ریشه مهر-ج، یعنی جشن و شادی) و مخرانو در زبا ن عربی به ترتیب به معنی مردم جشن و شادی و تهیه کنندگان شراب می باشند. ریشه های مختلف نام میتانی در زبانهای هندو ایرانی یعنی می،مزو، میزد، مدَ و ماد هم به معنی شراب هستند و خود مئثه از جمله به معنی خوشی است. از آنجا که مسلم شده ناحیه شهر اورمیه (اورمیاته، آرمائیت باستانی) در عهد باستان میتانی نشین بوده است لذا نام این شهر را باید نه شهر آب بلکه شهر مردم شراب و شادی گرفت. حتی نام شاخه شرقی ایشان یعنی مادها (اسلاف گورانها) و کاسیان (اسلاف لُران) هم به همین معنی پرستنده ایزد شراب و شادی بوده است که مادها این ایزد و همزادش را تحت اسامی هئومه (می خوب) - جم (جام) و جمی و کاسیان ایشان را تحت اسامی کاسی و کاسیتو پرستش نموده و ایشان اجداد و خدا- الهه قبیله ای خویش میشمرده اند. لذا معلوم میشود نام لُر از ترجمه همان نام ایزد و الهه های همزاد قبیله ای ایشان یعنی کاسی و کاسیتو پدید آمده است؛ چه بنا به قاعده قابل تبدیل بودن "ل" به "ر" و برعکس،ریشه کلمه لُر و کلمه لول (سرمست و شاد، خوشبخت، بختیار) یکی است. جالب است که کلمه موگ (ریشه هندواروپایی واژه مغ در زبانهای ژرمن به معنی جام شراب و آبجو) است. لابد با توجه بدین مفهوم بوده است که سمبل پادشاهان آریائیان اسکیتی جام زرین آسمانی محسوب می شده و سپیتمه داماد و ولیعهد آستیاگ (اژیدهاک) و پدر بردیه زرتشت (سپیتاک) ملقب به جمشید (دارنده جام درخشان) بوده است. معهذا در فلات ایران بعدها از این نام معانی انجمنی، جادوگر و دانای سرودهای دینی (ما-گائو=گائو-مات) هم اراده میشده است. در باب کاسیان گفتنی است که معلوم میشود شاهنامه معنی سومری آن یعنی آرام را در نظر گرفته اند که نام نیای اساطیری لرها ارمائیل ذکر نموده اند. همچنین از این رو است که از صورت عربی نام جم یعنی الجم واژه عجم پدید آمده است. گورانها در شمال غربی ایران و علویان در ترکیه و سوریه بازماندگان مغان مادی ومیتانیان می باشند. این مردم که امام – خلیفه علی را با غّلو در شخصیت وی جایگزین آلوو (ایزد آتش خویش) ساخته اند و سنت دینی نیرومند میخوارگی خود را در اسلامشان حفظ نموده اند. در واقع خرمدینان نیز چنانکه از نامشان بر می آید اعقاب همان مادها (مردم پرستنده ایزد شراب و شادی جم- هئومه) بوده اند. می دانیم مرز سرزمین میتانیان در شرق تا در یاچه اورمیه و کرمانشاهان و در غرب قسمتهای مرکزی فلات آناتولی و سوریه و لبنان و فلسطین بوده یعنی در سرتاسر شمال بین النهرین پخش بوده اند. نظر به نامهای سوبی (سوبارتو= کشور مردم شراب) و هنیگلبت (سرزمین شادیبخش) که به نواحی شمال شرقی سوریه اطلاق گردیده است خود نام سوریه باید به همین معنی و از همین ریشه ایرانی-سامی آن یعنی سور و شادمانی گرفته شده باشد. قابل توجه است خود نام خدای قبیله ای آشوریان و نام قوم و سرزمین ایشان یعنی آشور هم به معنی شاداب و خندان است و همانند مهر ایزد خورشید و جنگ به شمار رفته است. نظر به نام های هوریانی نخستین پادشاهان آشور گفته میشود ایشان و خدای قبیله ای شان از همان مردم و فرهنگ هوری و میتانی بوده اند. فرقه های علوی و بکتاشی مراسمی به نام عین الجم دارند که باید یادگار همان جشنهای مهرجان کهن اسلاف ایشان باشد چه عینو در زبان اکدی به معنی شراب بوده و جم همان جام فارسی است. جمشید در واقع همان جام درخشان خورشید و هم خداوندگار جام می بوده است که اوستا مکان وی را اطراف رود دائیتی (موردی چای مراغه) نشان میدهد. جالب است که اگر نام سرزمین کهن ماننا (در حوالی جنوب دریاچه اورمیه) را تلخیص مانمنای زبان آرامی از زبانهای سامی بگیریم، در این صورت آن هم به معنی سرزمین ایزد جام شراب (جمشید- هئومه) خواهد بود جالب است که در اوستا و شاهنامه محل هوم عابد در کنار دریاچه اورمیه و شهر برزه (محل زراعت و دامداری) یعنی همان مراغه (مرغزار، رغه زرتشتی، هروم=سرسبز و خرم) قید گردیده است که ناحیه آن تحت نام اوئیش دیش (دارای آب صاف) جز خاک اصلی ماننا محسوب بوده است. مفهوم نام اوئیش دیش به صور اریخشان (صاف و زلال و درخشنده) در کتاب پهلوی دینکرد و افراهروذمی (زمین دارای آب زلال و درخشان) در فتوح البلدان احمد بن یحیی البلاذری و افراهروذ (دارای آب زلال و درخشان) در کتاب البلدان احمد بن ابی یعقوب باقی بوده است. اکنون نام رودخانه صوفی (صافی) است. در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران آنجا به جای هوم (هئومه) مختص پئورو مهرکه (در اصل به معنی محل پر از می و شادی) ذکر شده است. این منطقه در اوستا فرگرد اول وندیداد تحت نام ایرانویج (مرغزار اسبان خوب) هم جای شادمانترین و خوشترین مکان به شمار رفته است که بی تردید این صفت به سبب پرستش ایزد خورشید و می یعنی مهر (جمشید- هئومه ایزد) در این منطقه بوده است.

یکشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۸

نبرد مجیدو (سده 15 ق.م) که در اساطیر دینی تحت نام نبرد هارمجدون، گذشته در آینده شده است

از گاهشمار تاریخ ایران و جهان

نبرد مجیدو (سده 15 ق.م) جنگی بود میان نیروهای مصری تحت فرماندهی فرعون توتمس سوّم و یک ائتلاف کنعانی بزرگ تحت سرکردگی پادشاه کادش. این نخستین نبردی می باشد که با جزئیاتی قابل اطمینان به ثبت رسیده است. همچنین نخستین کابرد ثبت شده از کمان و نخستین جسد شماری نیز در مجیدو (سرزمین پر میوه) و در این نبرد انجام گرفت. تمامی جزئیات این نبرد از منابع مصری به دست می آید - بطور عمده از نوشتارهای هیروگلیفی بر روی تالارهای سالنامه ها در نیایشگاه آمون در کارناک و تبس (اقصر امروزی).
این گزارش مصر باستان، تاریخ نبرد را 21مین روز از نخستین ماه سوّمین فصل از سال 23م دوران پادشاهی توتمس سوّم، عنوان می کند. بنابراین ادعا، تاریخ این نبرد می بایست 16 آوریل 1457 ق.م میلاد باشد. دیگر انتشارات این نبرد را در سال های 1482 ق.م یا 1479 ق.م جا نهاده اند. نبرد مجیدو با پیروزی مصریان همراه بود و منجر به آشفتگی در نیروهای کنعانی شد، که بمنظور حفظ امنیت خود به درون شهر مجیدو گریختند. پسامد این اقدام ایشان، محاصره درازمدت شهر مجیدو بود.
با برقراری دوباره نفوذ مصر در شام، فرعون توتمس سوّم دوران پادشاهی ای را آغاز نمود که در آن، امپراتوری مصر به بزرگترین گستره خود رسید.
شورش کنعان
در پایان دوران پادشاهی حتشپسوت، شهبانوی مصر، فرمانروایان محلی در همسایگی سوریه امروزی تلاش می کردند تا یوغ برتری مصر را براندازند. توتمس سوّم، که در پی درگذشت نامادری اش حتشپسوت، پادشاه شد، مجبور بود که بی درنگ با این شورش درگیر شود.
کنعانیان با پادشاهی میتانی بر کرانه های فرات، متحد و همپیمان گشتند. نیروی اصلی و محرک در پشت این شورش، پادشاه کادش بود. استحکامات نیرومند کادش، امنیت او و شهر را نگاه می داشت. پادشاه مجیدو نیز با استحکامات توانمند برابری، به این اتحاد پیوست. اهمیت مجیدو همیشه در موقعیت جغرافیایی آن بود. این شهر در امتداد کناره جنوب باختری دره جزریل، درست آنسوی کوه کرمل و مدیترانه، واقع است. مجیدو از این موقعیت، بر مسیر تجاری اصلی میان مصر و میان دو رود نظارت داشت.
نبرد و محاصره
توتمس فرصت را دریافت. اردوگاهی برپا کرد و در طی شب، نیروهایش را در نزدیکی دشمن آراست. آنها، صبح روز بعد، حمله کردند. امکان نداشت که پادشاه شگفت زده کادش بتواند خطوط مقدم خویش را به موقع بازگرداند، و برای نبرد آماده گردد. حتی اگر این کار را هم می کرد اما کمک زیادی به وی نمی نمود. نیروهاش شورشی او روی زمین های بلند همجوار استحکامات شهر بودند. ارتش مصر با آرایشی شامل سه جناح سازماندهی می شد که هر دو جناح شورشیان را تهدید می کرد. فرعون، حمله را از مرکز آغاز کرد. ترکیبی از موقعیت و شمار، توانایی مانور عالی جناح چپ همراه با یک حمله جسورانه، اراده دشمن را در هم شکست؛ صفوف آنها بی درنگ از هم فروپاشید. آنها در نزدیکی شهر به درون آن گریخته، دروازه ها را پشت سر خود بستند.
سربازان مصری به غارت اردوگاه دشمن پرداختند. آنها در طی غارت، 924 ارابه و 200 دست زره را تصرف کردند. بدبختانه برای مصری ها، در طی این آشفتگی، نیروهای پراکنده شورشی، دربرگیرنده پادشاهان کادش و مجیدو، توانستند دوباره به مدافعان درون شهر بپیوندند و مدافعان، آنها را از دیوار شهر بالا کشیدند. بنابراین، فرصت تصرف سریع شهر، از دست رفت.
مصریان شهر را محاصره کردند. آنها نیروهایی را به سرتاسر سرزمین ها شورشی فرستادند؛ شهر مجیدو مدت هفت ماه محاصره را تحمل نمود و سرانجام، سقوط کرد.
ارتش فاتح، 340 اسیر، 2.041 مادیان، 191 کره اسب، 6 اسب نر، 924 ارابه، 200 دست زره، 502 کمان، 1.929 گاو، 22.500 گوسپند، و زره سلطنتی، ارابه و دیرک چادر پادشاه مجیدو را به میهن خویش برده، از شهر و شهروندان آن، چشم پوشیدند.
پیامدها
متصرفات مصر با این لشکرکشی گسترش یافت. همانگونه که پاول.ک.دیویس نوشته است: "با برقراری دوباره نفوذ مصر در فلسطین، توتمس پادشاهی ای را آغاز کرد که در آن، مصر به بزرگترین گستره خود بعنوان یک امپراتوری رسید." توتمس سوّم از پادشاهان شکست خورده خواست تا هر یک، یکی از پسرانشان را به دربار مصر بفرستند. آنها در آنجا، آموزش مصری می دیدند و آنگاه که به میهن خویش بازمی گشتند، با همراهی مصر، به فرمانداری می پرداختند.
نبرد مجیدو


نمای هوایی تپه مجیدو از شمال باختری
تاریخ به احتمال 1457 ق.م
موقعیت مجیدو، اسرائیل
نتیجه پیروزی مصر

طرفین جنگ
مصر کنعانیان
کادش
مجیدو
میتانی

فرماندهان
توتمس سوّم پادشاه کادش
نیرو
10.000 نفر
) به احتمال 20.000 نفر؟( نامعلوم، به احتمال کمتر از نیروهای مصری
تلفات و خسارات
نامعلوم 83 کشته،
340 اسیر

این نبرد در اساطیر توراتی و انجیلی به صورت پیشگویی جنگ صاحبان ادیان معرفی شده و از اصل گذشته و واقعی خود بیگانه مانده است. نظریات روحانیان مسلمین را نیز که ساده لوحانه بدین باور پیشگویانه از آینده به مسیحیان گراییده اند از زبان یک مسیحی در اینجا به عینه از ماهنامه موعود نقل میگردد. با این توضیح که چنین ارجاع تاریخ گذشته به روز بازپسین همچنین در مورد نبرد کارکمیش (که در اساطیر عهد اسلامی به نبرد موعودها در قرقیسیا تعبیر شده) پیش آمده است که در آن به موجودیت امپراطوری برده داران جبار آشوری پایان داده شد: از خود نام قرقیسیا بی شک همان دژ باستانی مستحکم کارکمیش (لفظاً یعنی شهر محل تنگاتنگ جمع شدن) مراد می باشد که آخرین جنگ منجر به نابودی آشور در آنجا در سال 605 قبل از میلاد بین سپاهیان بابلی تحت فرمان شاهزاده بخت النصر و لشکریان آشوری به فرماندهی آشور اوبالیت دوم و متحدان مصری ایشان در گرفت و متحدین آشوری و مصری شکست خورده و فراری شدند.
آيا واقعه آرماگدون پايان جهان است؟ (ماهنامه موعود)
۰۱ مرداد ۱۳۸۲
جرولد آست

ترجمه: فاطمه شفيعي سروستاني
اشاره‌ :
از آنجا كه‌ صحبت‌ از موعود و آخرالزمان‌ منحصر به‌ اسلام‌ و شيعه‌ نيست‌ و در ديگر اديان‌ و مكاتب‌ از آن‌ گفت‌وگو بوده‌ است‌. بنا داشته‌ايم‌ با عنايت‌ خداوند متعال‌ در هر شماره‌ بخشي‌ از نظريات‌ آنها را در مجله‌ بياوريم‌. الزاماً مطالبي‌ كه‌ در اين‌ بخش‌ منتشر مي‌شود، از حيث‌ محتوايي‌ مورد تأييد ما نمي‌باشد و قصدمان‌ تنها عرضه‌ گزارشي‌ از عقايد و آراء ايشان‌ مي‌باشد. در شماره‌هاي‌ قبل‌ به‌ دجال‌ (آنتي‌كريست‌) و برخي‌ مصاديق‌ آن‌ پرداختيم‌ و در اين‌ نوبت‌ هم‌ نگاهي‌ به‌ اوصاف‌ آرماگدون‌ در ديگر كتب‌ آسمان‌ خواهيم‌ داشت‌.
نيروهاي‌ نظامي‌ در محلي‌ كه‌ كتاب‌ مقدس‌ آن‌ را آرماگدون‌ معرفي‌ كرده‌ است‌ به‌ هم‌ مي‌پيوندند. بعضي‌ از علماي‌ كتاب‌ مقدس‌ ادعا كرده‌اند كه‌ آرماگدون‌ تمدن‌ امروزي‌ بشر را نابود مي‌ كند. بنابراين‌ جاي‌ تعجب‌ نيست‌ كه‌ آرماگدون‌ تجسم‌ بدترين‌ پايان‌ جهان‌ گردد.
معني‌ كلمه‌ آرماگدون
‌كلمه‌ آرماگدون‌ از كلمه‌ «مگيدو» (مجدّو) كه‌ شهر مهمي‌ در فلسطين‌ قديم‌ بود ريشه‌ گرفته‌ است‌. بسياري‌ از محققان‌ فكر مي‌كنند كه‌ آرماگدون‌ از «هرمجدون‌» به‌ معني‌ «تپه‌ مجدّو» گرفته‌ شده‌ باشد. اين‌ ناحيه‌ تاريخي‌ غني‌ دارد. حفاري‌هاي‌ انجام‌ شده‌، بيست‌ دوره‌ اشغال‌، از تاريخ‌ چهار هزار سال‌ قبل‌ از ميلاد تا چهار صد و پنجاه‌ سال‌ قبل‌ از ميلاد مسيح‌ (ع‌) را نشان‌ مي‌دهد. «مجدّو» در 18 مايلي‌ «بندر حيفا» در اسراييل‌ شمالي‌ و 55 مايلي‌ شمال‌ بيت‌ المقدس‌ واقع‌ است‌.
موقعيت‌ استراتژيكي‌ مگيدو (مجدّو)، بيش‌ از مساحتش‌ به‌ آن‌ اهميت‌ بخشيده‌ است‌. اين‌ منطقه‌ مشرف‌ بر كوه‌هاي‌ اسراييل‌ شمالي‌ است‌ و به‌ روستاي‌ «اسدارلون‌» نيز معروف‌ است‌. در قديم‌ فلسطين‌ شمالي‌ به‌ ويژه‌ منطقه‌ مگيدو به‌ علت‌ محافظت‌ از شرقي‌ترين‌ راه‌ به‌ «منطقه‌ حاصل‌خيز» اهميت‌ نظامي‌ داشت‌. جاده‌ عبوري‌ ميان‌ سه‌ قاره‌ آفريقا، آسيا و اروپا كه‌ از مغرب‌ به‌ درياي‌ مديترانه‌ و از مشرق‌ به‌ صحراي‌ عربستان‌ مي‌رسيد تحت‌ قلمرو كهن‌ اسرائيل‌ بود. اين‌ منطقه‌ كوچك‌ ارتباطي‌ بين‌ دريا و دشت‌، سرزمين‌ استراتژيكي‌ بود كه‌ سه‌ قاره‌ را به‌ هم‌ متصل‌ مي‌كرد. اين‌ پل‌ باريك‌، منطقه‌اي‌ آن‌چنان‌ مهم‌ بود كه‌ نظاميان‌ دائماً بر سر به‌ دست‌ آوردن‌ آن‌ در حال‌ جنگ‌ بودند.
در گذشته‌ قسمت‌هايي‌ از قلمرو اسرائيل‌ گذرگاه‌هاي‌ مهم‌ نظامي‌ به‌ حساب‌ مي‌آمد و ميگدو از يكي‌ از اين‌ گذرگاه‌ها محافظت‌ مي‌كرد. تاكنون‌ بيش‌ از 200 جنگ‌ در اين‌ منطقه‌ يا اطراف‌ آن‌ رخ‌ داده‌ است‌. به‌ همين‌ خاطر يكي‌ از محققين‌ آن‌ را «سرزمين‌ جنگ‌ قرون‌» ناميده‌ است‌ .
آينده‌ مگيدو يا آرماگدون‌ چيست‌؟ آيا كتاب‌مقدس ‌چيزي‌ درباره‌ اين‌ سرزمين‌ حياتي‌ واستراتژيكي ‌بيان ‌كرده ‌است‌؟
پيشگويي‌ آرماگدون
‌اگر چه‌ در كتاب‌ مكاشفات‌ يوحنا به‌ آرماگدون‌ اشاره‌ شده‌ امّا چيزي‌ در باره‌ اينكه‌ نيروهاي‌ نظامي‌ به‌ هم‌ پيوسته‌ در منطقه‌ به‌ يكديگر حمله‌ مي‌كنند بيان‌ نگرديده‌ است‌. ليكن‌ ذكر شده‌ كه‌ اين‌ نيروها در دشت‌ مگيدو جمع‌ شده‌ و از اين‌ منطقه‌ هموار و وسيع‌ به‌ عنوان‌ پهنه‌اي‌ جهت‌ آماده‌ شدن‌ براي‌ حمله‌ بزرگ‌ استفاده‌ مي‌كنند. سؤال‌ اين‌ است‌ چه‌ كساني‌ در آنجا جمع‌ مي‌شوند و چه‌ كسي‌ آنها را جمع‌ مي‌كند و بالاخره‌ اينكه‌ و براي‌ چه‌ هدفي‌ در آنجا جمع‌ مي‌شوند؟
به‌ نظر مي‌رسد اين‌ افراد از چند گروه‌ سياسي‌ و مذهبي‌ باشند: «پادشاه‌ جهان‌ ـ شيطان‌ ـ پادشاه‌ كل‌ عالم‌ خدا» و «پادشاهي‌ از شرق‌ رود فرات‌». شايان‌ ذكر است‌ كلمه‌ «پادشاه‌» لزوماً به‌ شكل‌ امروزي‌ آن‌ به‌ رهبران‌ اطلاق‌ نمي‌شود. بلكه‌ ممكن‌ است‌ از آنها به‌ عنوان ‌رييس‌ جمهور، نخست ‌وزير يا رييس ‌ياد شده‌ باشد.
در تاريخ‌، بسياري‌ از ملت‌ها به‌ هم‌ پيوسته‌اند تا از قدرت‌ «چهار پاي‌» نيرومندي‌ كه‌ در كتاب‌ مكاشفات‌ به‌ آن‌ اشاره‌ شده‌ حمايت‌ كنند. خداوند قدرت‌ عظيم‌ اين‌ اتحاد را به‌ حيواني‌ كه‌ به‌ وسيله‌ نيروهاي‌ غير خدايي‌ هدايت‌ مي‌شود تشبيه‌ كرده‌ است‌.
در كتاب‌ مقدس‌ آمده‌ كساني‌ كه‌ اين‌ اتحاد را تشكيل‌ مي‌دهند «از يك‌ ذهنند و قدرت‌ و فرمانروايي‌ خود را به‌ چهارپا خواهند داد.»
كتاب‌ مقدس‌ ذكر كرده‌ است‌ كه‌ آنها ارواحي‌ هستند كه‌ معجزاتي‌ را ظاهر مي‌سازند و بر پادشاه‌ تمام‌ ربع‌ مسكون‌ خروج‌ مي‌كنند تا آنها را براي‌ جنگ‌ عظيم‌ آن‌ روز فراهم‌ آورند .
سؤال‌ اين‌ است‌ كه‌ چرا نيروهاي‌ نظامي‌ در آرماگدون‌ جمع‌ مي‌شوند؟ از قرار معلوم‌ اين‌ نيروهاي‌ نظامي‌بدين‌منظوردرخاورميانه‌جمع‌مي‌شوند كه‌ نشان‌ دهند چه‌ كسي‌ كنترل‌ جهان‌ را در دست‌ خواهد گرفت‌.
هر چند به‌ جاي‌ نبرد با يكديگر شروع‌ به‌ جنگ‌ عليه‌ عيسي‌ مسيح‌ مي‌كنند!
ما تا به‌ حال‌ در مورد افرادي‌ كه‌ شجاعت‌ اين‌ را داشته‌ باشند تا به‌ جنگ‌ در مقابل‌ خدا بروند، فكر نكرده‌ايم‌. معمولاً انسان‌ها با يكديگر مي‌جنگند. امّا كتاب‌ مقدس‌ آشكار مي‌سازد كه‌ در واقع‌ مردم‌ سعي‌ خواهند كرد تا با عيسي‌ مسيح‌ جنگ‌ كنند در اين‌ زمان‌ پاياني‌، ديكتاتورها و عوام‌ فريب‌ها براي‌ فرمانروايي‌ بر جهان‌ طمع‌ مي‌كنند واميد دارند كه‌ در مقابل‌ نيروهاي‌ عظيم‌ و سلاح‌هاي‌ كشنده‌ آنها پيروز شوند. سلاح‌هايي‌ آنچنان‌ قدرتمند كه‌ قادرند زندگي‌ را نابود كنند.تنها خداوند است‌ كه‌ مي‌ داند اگر عيسي‌ مسيح‌ (ع‌) را نفرستد تا در امور انسان‌ها مداخله‌ بكند «هيچ‌ موجود زنده‌اي‌ نجات‌ نخواهد يافت‌» .
شيطان‌ و آرماگدون‌
پشت‌ صحنه‌، رهبر قدرتمند ديگري‌ وجود دارد كه‌ نقش‌ برجسته‌اي‌ را در گروه‌ نيروهاي‌ نظامي‌ در آرماگدون‌ ايفا مي‌كند. «خداي‌ اين‌ عصر» تمام‌ ملت‌ها را فريب‌ مي‌دهد . هدف‌ او به‌ عنوان‌ دشمن‌ انسان‌ها فريب‌ و نابودي‌ نسل‌ انسان‌ است‌ .
به ‌نظر مي‌رسد لشكريان‌ انبوهي ‌كه‌ در پايان‌ زمان‌ گرد هم‌ مي‌آيند وسيله‌اي‌ براي ‌رسيدن‌ وي‌ به‌ هدفش‌ هستند .
امّا چيزي‌ كه‌ ملت‌ها نمي‌دانند آن‌ است‌ كه‌ خداوند به‌ شيطان‌ فرصت‌ داده‌ تا رهبران‌ متكبر جهان‌ را بفريبد؛ زيرا كه‌ فكر مي‌كنند با اين‌ جنگ‌ قادر خواهند بود كنترل‌ جهان‌ را به‌ دست‌ گيرند.
طبق‌ آيات‌ كتاب‌ مقدس‌ خداوند خود با آن‌ ملت‌هاي‌ فريب‌ خورده‌ كه‌ كمرشان‌ از ويراني‌ خم‌ شده‌ وارد جنگ‌ خواهد شد . خداوند ثابت‌ خواهد كرد كه‌ خود قادر مطلق‌ است‌ نه‌ شيطان‌ و نه‌ كساني‌ كه‌ او آنها را فريب‌ مي‌دهد و خداوند به‌ انسان‌ اجازه‌ نخواهد داد تا خود را كاملاً نابود كند .
با اين‌ مقدمه‌ زماني‌ كه‌ مي‌خوانيم‌: سپاهيان‌ چگونه‌ در «جنگ‌ عظيم‌ آن‌ روز خداي‌ قادر مطلق‌» گرد مي‌آيند، هدف‌ آرماگدون‌ آشكار مي‌شود.
زكرياي‌ نبي‌ نيز اين‌ زمان‌ بحراني‌ را اين‌ چنين‌ توصيف‌ مي‌كند: «نظاره‌ كنيد! روز خداوند فرا مي‌رسد... و خداوند بيرون‌ آمده‌ با آن‌ قوم‌ها جنگ‌ خواهد نمود. چنان‌ كه‌ در روز جنگ‌ جنگيد و در آن‌ روز پاهاي‌ او بر كوه‌ زيتون‌ كه‌ از طرف‌ مشرق‌ به‌ مقابل‌ اورشليم‌ است‌ خواهد ايستاد .
نيروهاي‌ نظامي‌ گرد هم‌ مي‌آيند
تفسير كتاب‌ مقدس‌ فرضيه‌ ديگري‌ را در باره‌ آرماگدون‌ روشن‌ مي‌كند و تعجب‌آور است‌ كه‌ چرا هيچ‌ كس‌ مشتق‌ شدن‌ مگدون‌ را از منظر دوم‌ در نظر نگرفته‌ است‌. يعني‌ از كلمه‌ عبري‌ «گاداد» كه‌ به‌ معني‌ «جمع‌ شدن‌ دسته‌ يا گروه‌ سربازان‌ است‌. در زبان‌ عبري‌ با اضافه‌ كردن‌ حرف‌ «ما» به‌ فعل‌ اسم‌ ساخته‌ مي‌شود.بنابراين‌ «ماگد» كه‌ به‌ معني‌ محلي‌ براي‌ جمع‌ شدن‌ گروه‌ سربازان‌ است‌ ساخته‌ مي‌شود و پسوند «و» به‌ معني‌ «براي‌ او (مذكر)». در نتيجه‌ «محلي‌ از آن‌ او» كه‌ گروه‌ سربازان‌ در آن‌ جمع‌ مي‌شوند.
در كتاب‌ يوئيل‌ نبي‌ خداوند اين‌ فرمانروايان‌ و تداركاتشان‌ را براي‌ تهاجم‌ و جنگ‌ مجسم‌ مي‌كند. چنانكه‌ مي‌گويد: « اين‌ را در ميان‌ اقوام‌ اعلام‌ كنيد (جار زنيد)، براي‌ جنگ‌ آماده‌ شويد! مردان‌ نيرومند را پيدا كنيد، بگذاريد تمام‌ مردان‌ جنگي‌ بيرون‌ آيند. بگذاريد تا به‌ اورشليم‌ بيايند. گاو آهن‌هاي‌ خود را در مقابل‌ شمشيرها و اره‌هاي‌ خود در مقابل‌ نيزه‌ها خرد كنيد. بگذاريد ضعيف‌ بگويد من‌ قوي‌ هستم‌».
پيشگويي‌ فوق‌ اشاره‌ مي‌كند كه‌ رهبران‌ در جايي‌ كه‌ امكانات‌ ساختن‌ ابزار آلات‌ كشاورزي‌ را به‌ ساختن‌ تسليحات‌ و جنگ‌ افزار تغيير مي‌دهند دست‌ از توليدات‌ خود بر مي‌دارند.
سپاهيان‌ در حالي‌ كه‌ تمام‌ اطراف‌ دشت‌ را اشغال‌ كرده‌اند در آرماگدون‌ جمع‌ شده‌ و به‌ پيشروي‌ خود به‌ ديگر مناطق‌ سرزمين‌ مقدس‌ ادامه‌ مي‌دهند. امّا جنگ‌ واقعي‌ 55 مايل‌ پايين‌تر از مگدون‌، در اطراف‌ اورشليم‌ رخ‌ خواهد داد.
در واقع‌ جنگ‌ بزرگ‌ بيش‌تر از يك‌ ستيزه‌ نيست‌. خدا اجازه‌ خواهد داد تا سپاهيان‌ در آرماگدون‌ جمع‌ شوند ولي‌ در پايان‌ ترديدي‌ وجود نخواهد داشت‌ كه‌ خود حكومت‌ خواهد كرد. با اجازه‌ دادن‌ به‌ شيطان‌ و مزدوران‌ او و رهبران‌ فريب‌ خورده‌ براي‌ به‌ حركت‌ درآوردن‌ ملت‌ها براي‌ جنگ‌ با او (خدا)، به‌ آن‌ لشگريان‌ كه‌ مانع‌ حكمراني‌ عيسي‌ (ع‌) بر اورشليم‌ خواهند شد، اجازه‌ خواهد داد كه‌ فقط‌ در جنگ‌ با او نابود شوند. بنابراين‌، آرماگدون‌ نشانه‌ جنگي‌ بزرگ‌، نه‌ ميان‌ ملت‌هاي‌ نيرومند و اتحادهاي‌ نظامي‌ بلكه‌ ميان‌ نيروهاي‌ خير و شر است‌. جنگ‌ نظامي‌ در اورشليم‌ و اطراف‌ آن‌ در خواهد گرفت‌ .
جنگ‌ به‌ هم‌ پيوسته‌ است‌:
كتاب‌ مقدس‌ توضيح‌ مي‌دهد كه‌ زمان‌ تزلزل‌ زمين‌ به‌ عنوان‌ «روز خدا» اتفاق‌ مي‌افتد . زماني‌ كه‌ در طول‌ آن‌، در امور انسان‌ مداخله‌ خواهد شد تا به‌ سركشي‌ او بر عليه‌ خدا پايان‌ دهد .
در ادامه‌ پيشگويي‌ ذكر شده‌، در كتاب‌ يوئيل‌ نبي‌ خداوند مي‌فرمايد: «اجازه‌ دهيد ملت‌ها بيدار شوند و به‌ (اورشليم‌) به‌ روستاي‌ ژهوت‌ بيايند. در آنجا من‌ براي‌ داوري‌ ميان‌ همه‌ اقوام‌ اطراف‌ خواهم‌ نشست‌. داس‌ را پيش‌ آوريد؛ زيرا كه‌ حاصل‌ رسيده‌ است‌. بياييد، پايمال‌ كنيد؛ زيرا كه‌ خمره‌هاي‌ شراب‌ لبريز شده‌اند، زيرا كه‌ شرارت‌ شما عظيم‌ است‌. جماعت‌ها، جماعت‌ها! در وادي‌ قضاوت‌؛ زيرا روز خداوند در وادي‌ قضا نزديك‌ است‌ .
عيسي‌ مسيح‌ (ع‌) در بازگشت‌ خويش‌ با بيان‌ لشگريان‌ روبرو خواهد شد. و از دهانش‌ شمشيري‌ بيرون‌ خواهد آمد كه‌ با آن‌ امت‌ها را مي‌زند... او خود خمره‌ شراب‌ خشم‌ خداي‌ قادر مطلق‌ را، زير پا لگد مي‌كند (مكاشفه‌ 15:19). پرندگان‌ جمع‌ مي‌شوند تا به‌ افرادي‌ كه‌ با عيسي‌ مسيح‌ (ع‌) جنگيدند غذا دهند .
ظاهراً كشتار محدود به‌ منطقه‌ اطراف‌ اورشليم‌ نخواهد بود.مكاشفه‌ 20: 14 اشاره‌ مي‌كند كه‌ پيشروي‌ آن‌ تا حدود 200 مايل‌ ادامه‌ مي‌يابد.
آرماگدون‌، مقدمه‌ صلح‌
عيسي‌ مسيح‌ (ع‌) سرانجام‌ به‌ عنوان‌ منجي‌ انسان‌ها شناخته‌ خواهد شد. او پادشاه‌ پادشاهان‌ است‌ . بشر بيهودگي‌ طغيان‌ بر ضد خدا را درك‌ خواهد كرد. ملاكي‌ نبي‌ در باره‌ قدرت‌ عظيم‌ خدا صحبت‌ كرده‌ است‌: «زيرا كه‌ از مطلع‌ آفتاب‌، تا مغربش‌، نام‌ من‌ در ميان‌ امت‌ها عظيم‌ خواهد بود» .
در پايان‌ خداوند به‌ عنوان‌ بزرگترين‌ حكمران‌ بشرشناخته‌ مي‌شود. در كتاب‌ بقرنتيان‌ اشاره‌ شده‌ هزاران‌ سال‌ است‌ كه‌ شيطان‌ ـ خداي‌ اين‌ عصر ـ با وجود پيشگويي‌ خدا مبني‌ بر اجراي‌ برنامه‌ خود براي‌ انسان‌كه‌ زمين‌ را براي‌ او خلق‌ كرده‌، خود را به‌ عنوان‌ خداي‌ انسان‌ها جا زده‌ است‌ .
اكثر پيامبران‌ ذكر كرده‌اند، زماني‌ كه‌ اين‌ اتفاق‌ مي‌افتد انسان‌ از صلحي‌ بي‌سابقه‌ و كاميابي‌ بي‌نظير بر روي‌ زمين‌ لذت‌ خواهد برد. اين‌ صلح‌ از هزاران‌ سال‌ قبل‌ به‌ انسان‌ وعده‌ داده‌ شده‌ است‌ .
آرماگدون‌ در حالي‌ كه‌ نشانه‌ نابودي‌ نيروهاي‌ شيطان‌ است‌، مقدمه‌اي‌ براي‌ رستگاري‌ انسان‌ مي‌باشد. اين‌ اتفاق‌ با پايان‌ سوء داوري‌ انسان‌ همراه‌ است‌. در آرماگدون‌ است‌ كه‌ انسان‌هاي‌ حريص‌ و فريبكار در مكاني‌ مشخص‌ جمع‌ مي‌شوند تا مسيح‌ (ع‌) بتواند به‌ مصيبت‌هايي‌ كه‌ آنهابراي‌ انسان‌ها ايجاد كرده‌اند پايان‌ دهد.
آرماگدون‌ خبر از پايان‌ ترس‌، درد، ويراني‌ ومرگ‌ نابهنگام‌ مي‌دهد، متأسفانه‌ راه‌ ديگري‌ براي‌ انسان‌ وجود ندارد تا درسش‌ را بياموزد. خدا بالاخره‌ بايد در امور انسان‌ دخالت‌ كند تا صلح‌ را در اين‌ جهان‌ جاري‌ سازد .
طبق‌ سخنان‌ دانيال‌ نبي‌ حضرت‌ عيسي‌ سيستم‌ اجتماعي‌، اقتصادي‌، سياسي‌، تربيتي‌ و مذهبي‌ اين‌ جهان‌ را عوض‌ مي‌كند و جهاني‌ بر مبناي‌ راه‌ و روش‌ خدا بنا مي‌كند .
علايم‌ روز اصلاح‌، نشان‌ مي‌دهد كه‌ مسيح‌ شيطان‌ را اسير مي‌كند و مانع‌ از تاثير گذاري‌ او بر انسان‌ مي‌شود .
روز بزرگ‌ آخر، حاكي‌ از زماني‌ است‌ كه‌ تمام‌ افرادي‌ كه‌ خداي‌ واقعي‌ را نشناختند، زنده‌ مي‌ شوند تا حقيقت‌ او را درك‌ كنند و فرصت‌ رستگاري‌ را به‌ دست‌ آورند .
آرماگدون‌ پايان‌ جهان‌ نيست‌ .بلكه‌ مكاني‌ براي‌ جمع‌ شدن‌ سپاهيان‌ عظيم‌ است‌ و محلي‌ است‌ كه‌ خداوند رهبران‌ فريب‌ خورده‌ را براي‌ شكست‌ در جنگي‌ حتمي‌ با خود در اورشليم‌ فرا مي‌خواند.
فراتر از نابودي‌ انسان‌ها، آرماگدون‌ نويد هزار سال‌ صلح‌ و كاميابي‌ براي‌ همه‌ است‌. انسان‌ به‌ زندگي‌ خود ادامه‌ خواهد داد و آرماگدون‌ حكومت‌ مسيح‌ (ع‌) را به‌ عنوان‌ حاكم‌ زمين‌ و تمام‌ ملت‌ها نويد مي‌دهد، زمين‌ در زير پادشاهي‌ خدا در صلح‌ غوطه‌ ور مي‌گردد.
ماهنامه موعود سال ششم _ شماره 32
پي‌نوشت‌ها :
1. Megiddo .
2. Haifa .
3. Esdrealon .
4. Fertile crescent .
5 . ممكن‌ است‌ منظور نويسنده‌ سفياني‌ باشد كه‌ در منابع‌ اسلامي‌ به‌ آن‌ اشاره‌ شده‌ است‌.(مترجم‌).
6 . توسط‌ يك‌ نفر رهبري‌ مي‌شوند (يعني‌ شيطان‌).
7 . (مكاشفات‌ 1311: 17).
8 . مكاشفات‌ 16-13:16.
9 . متّي‌ 22:24.
10 . رساله‌ دوم‌ بقرنتيان‌ 4-4.
11 . مكاشفات‌ 9-12.
12 . رساله‌ اول‌ پطرس‌ 508.
13 . اشعيا 17 و 12:14.
14 . كتاب‌ زكريا 3-1:14.
15 . انجيل‌ متي‌ 22-24.
16 . زكريا 4-1:14.
17 . 10-9 : 3.
18 . اشعيا 9 و 6:13 و 12:2.
19 . زكريا 1:14.
20. Jehoshapat .
21 . يوئيل‌ 14-12:3 آن‌ را با مكاشفات‌ 19-15:14 مقايسه‌ كنيد.
22 . شايد منظور از پرندگان‌، هواپيما باشد. مترجم‌.
23 . مكاشفه‌ 16:19 و 14:17.
24 . ملاكي‌ نبي‌ 11:1.
25 . رساله‌ دوم‌ بقرنتيان‌ 44 و 4:11.
26 . تيمورتاوس‌ 2 ، 9:1 ، تيتوس‌ 2:1 ، اشعيا 10-1:11.
27 . مكاشفات‌ 19 ، ذكريا 14، يوييل‌ 3.
28 . دانيال‌ 45-44:2.
29 . مكاشفات‌ 5-4 : 20 ، اشعيا 1-11.
30 . مكاشفات‌ 12-11 : 20.

شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۸

آتشکده ماربین اصفهان و ایزد شیر-اژدهاوش آن

نام کهن منطقه اصفهان در منابع آشوری پاشری آمده است که صور مختلف آن را می توان به معنی پایگاه خدای شیروش (نین گیرسوی سومریان)، موجود چالاک، موجود سه پا (خر سه پای مقدس زرتشتیان، خر دّجال) و موجود خرد کننده گرفت. بر این پایه مسّلم می نماید معنی لفظی ظاهری نام ماربین یا مارا بین نیز باید سبب گریده باشد که اصفهان محل دجّال (کشنده، خدای معاند و دغل کار) و خردّجال (دّجال بزرگ) یعنی معادل سامی اژی- دهاک (اژدها - گزنده) به شمار آید. می دانیم هر دوی دجّال و اژی دهاک در اساطیر ادیان موعودهایی به شمار آمده اند که در روز رستاخیز بر ضد منجی واقعی بوده و مقدم بر وی قیام خواهند نمود. از سوی دیگر اگر لغت دجّال را با دجله (ادیکلات یعنی ساحل فراخ=عراق) و دجیل (دجله کوچک= عراق عجم) و حواشی زاینده رود اصفهان (پارتاکانای کهن یعنی منطقه رودباری) ارتباط دهیم به خطا نرفته ایم. می دانیم که گروهی ماربین را با خود زاینده رود مارشکل مقابله نموده اند. در احادیث شیعیان از دو دجّال صحبت شده و با یهودیه اصفهان (جی، به لغت ایرانی علی القاعده یعنی کشتارگر) مربوط گردیده اند و بر این اساس دّجال، خداوند بخش شهرجی اصفهان معنی می دهد. این ایزد با ایزد کوره آتش یعنی نین گیرسوی بسیار وحشت انگیز سومریها مطابقت پیدا می کند که مطابق اساطیر بابلی سری شیروش مانند خدا داشت بخش پایین بدن او به عقاب طوفانی (اژدهایی بالدار) منتهی میشد و در دو سوی او شیرانی وجود داشت.مسلم به نظر میرسد صفات نان دهی و سود رسانی و کوه مانندی دجّال بزرگ از ترجمه عامیانه اجزاء نام نین(نان)- گیر (گرفتن، کوه)- سو (سود) عاید گردیده است. لابد از اینجاست که در اساطیر زرتشتی موضوع نبرد قهرمان ایرانی به نام آذر (یعنی آتردادات/ گرشاسپ منجی ایرانیان) و اژی دهاک (نین گیر سو، ایزد کوره آتش) پدید آمده است. به نظر میرسد در نام اژی دهاک (مار گزنده) جزء دهاک (گزنده) در حالت مستقل همان گیرتاب لولو سومریان (مرد –عقرب) بوده باشد که مطابق تصاویر باستانشناسی در نزد بومیان فلات ایران خصوصا در آراتتا (جیرفت) پرستش میشده است. می دانیم مسیحیان موعود پرست نیز باور اژدهای دجال روز بازپسین را به شکل غسل تعمید یافته اش از ملل ایرانی و بابلی به عاریت گرفته اند. در فرهنگ جديد عربى – فارسى ‏منجدالطلاب و فرهنگ لاروس معانى‏لغت دجال چنين آمده است: «آب طلا، گروه بزرگ انبوه ، دروغگو ، فريبنده‏ لقب مسيح كذاب كه در آخرالزمان‏ظهور كند». معنی آب طلا (زرین)، نام دجال را با زروان (ایزد پیر و زرین زمان= سیمرغ- زال زر اساطیری) پیوند می دهد. در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران بنای جی (اصفهان) به سکندر گجسته نسبت داده شده است. از نام سکندر لابد در اینجا سک- اندر یعنی سگبالدار آسمانی یعنی تهمورث (تخموروپه= سگبالدار نیرومند و دم دراز) و نین گیرسو مراد گردیده است. جالب است که خود نام تخموروپه (تهمورث) با توتم پارس یعنی پلنگ متصف به سگبالدار مربوط است. به عبارتی یعنی اسم نین گیرسو هیئت سومری نام پارس/تخموروپه یعنی نیای اساطیری پارسها است. الهه همسر نین گیرسو یعنی بابا (الهه پوشیده) نیز در فلات ایران پرستش میشده است که می دانیم نامش به صورت بی بی شهربانوی اساطیری به عنوان همسر امام حسین وارد مدار روایات شیعیان شده است. لابد خود نام حسین در این باب به وساطت نام هوشنگ (کاشف آتش و حامی کشاورزی) از نام نین گیرسو اخذ شده است چه نام همسر هوشنگ یعنی گوزگ دقیقاً مترادف الهه بابا (بی بی شهربانو) است.از سوی دیگر در غرب فلات ایران خدای هوریانی مشابه نین گیرسو یعنی زروان به صورت پیر شالیار نزد مردم اورامانات کردستان بر جای مانده است . این نام و سنت بی شک بازمانده از زروانیان کهن منطقه هستند.
صادق هدایت در فرهنگ عامیان مردم ایران موضوع باور ظهور خردجال از اصفهان را چنین آورده است:
خردجال: دجال پالانى دارد كه هر شب می دوزد و صبح پاره مىشود, روزى كه دنيا آخر مىشود خردّجال (دّجال بزرگ) از چاهى كه در اصفهان است بيرون می آيد هر مويش يك جور ساز مىزند, از گوشش نان يوخه مىريزد و به جاى پشگل خرما مىاندازد, هركس به دنبال او برود به دوزخ خواهد رفت. مطابق کتاب مجمع النورين: از همه الاغها بدتر خر دجال است كه ملعون روز خروجش بر آن خر سوار مىشود. رنگ آن خر سرخ است, چهار دست و پايش آبى است, سر و كله او به قدر كوه بزرگى مىباشد, پشت او موافق سر اوست. گامى كه برمىدارد نزديك شش فرسخ را طى مىكند. اين روايت زبدة المعارف بود. از موى مكار صداى ساز به گوشهاى مردم مىرسد, سرگين كه می اندازد انجير و خرما به نظر می آيد, قد خود دجال بيست ذرع است, در فرق سر دو چشم دارد و شكاف چشم ها به طول و درازى اتفاق افتاده, يك چشم او كور است, صورت دراز و آبله بر صورت دارد.
لغتنامه دهخدا دجال را چنین معرفی میکند:
دجال . [ دَج ْ جا / دَ جا ] (اِخ ) مردی کذاب که در آخرالزمان ظهور کند و مردم را بفریبد کنیت او ابویوسف است . رأس الکفر. (منتهی الارب ). مطموس العین . (منتهی الارب ). مسیح کذاب که در آخر زمان آید. نام مردی از یهود که در آخر امت اسلام بیرون آید و دعوی کند. صاحب منتهی الارب گوید: اشتقاقش از: دجل البعیر؛ اندودن به قطران عم جسمه بالهناء لانه یعم الارض است ، یا از دجل به معنی کذب و احرق و جامع و قطع نواحی الارض سیراً، و از تدجیل ، غطی و طلی بالذهب لتمویهه بالباطل او من الدجال لذهب او لمائه لان الکنوز تتبعه او من الدجال الفرندالسیف ، او من الدجالة للرفقه العظیمه ، او من الدجال للسرجین لانة ینجس وجه الارض ، او من دجل الناس للقاطهم لانهم یتبعونه . دجال در روایات اسلامی شخصی است که پیش از ظهور مهدی موعود (امام قائم ) یا مقارن اوایل عهد او ظهور می کند و در دوره ٔ چهل روزه یا چهل ساله دنیا را پر از ظلم و جور و کفر می سازد تا مهدی او را دفع کند و دنیا را دوباره از عدل و داد پر کند. ظهور او مانند ظهور سفیانی و دابةالارض یکی از علائم آخرالزمان شمرده شده است . در باب نام اصلی و محل اقامت و محل ظهور وی اقوال مختلف است . گویند مردی است یک چشم که از مادری یهودی به دنیا آمده است و در جزیره ای به صخره ای بسته شده ، در آخرالزمان در هنگام عروض یک قحطی شدید در حالیکه بر درازگوشی سوار است و همراه خویش آب و نان فراوان دارد از خراسان یا کوفه یا محله ٔ یهودیه ٔ اصفهان ظهور و ادعای خدایی می کند و بسبب عجایب و خوارق بسیار که با او هست ، بسیاری به او می گروند. سرانجام بدست عیسی مسیح یاپس از ظهور مهدی بدست وی کشته می شود. دجال کمابیش مطابق مسیح کاذب یا ضد مسیح است در روایات یهود و نصاری ، که پیدا شدن او و مبارزه ٔ مهدی و مسیح با او تجسم فکر مبارزه نهائی بین خیر و شر و غلبه ٔ نهایی یزدان بر اهریمن است و ظاهراً از ادیان ایرانی وارد عقاید یهود شده است . (از دایرةالمعارف فارسی ). در قاموس کتاب مقدس آمده است که : این کلمه در جایی دیگر جز در رساله ٔ یوحنا یافت نمی شود و مقصود ازو کسی است که بامسیح مقاومت و ضدیت می نماید و مدعی آن باشد که خود او در جای مسیح میباشد و در رساله ٔ اول یوحنا می گوید«و هر روحی که عیسی مجسم شده را انکار کند از خدا نیست اینست روح دجال که شنیده اید که او می آید و الان هم در جهانست «و نیز می گوید»: دروغگو کیست جز آنکه مسیح بودن عیسی را انکار کند و آن دجال است که پدر و پسر را انکار می کند.
ماربین را می توان به معنی منسوب به دو مار کشنده یا بسیار درخشان گرفت. اگر جزء مارا در نام مارابین را آرامی بگیریم، مفهوم آن دو قدیس یا قدیس درخشان خواهد شد. بنابراین به پای اسطوره هاروت (حائورون ایزد آموری چاه) و ماروت (مرتو، ایزد آموری وحشی جنگ و کشتار) کشیده میشویم که نزد ایرانیان و مردم بین النهرین تصور میشده است که اینان در هیئت هاروت و ماروت یا در اصل همان حائورون و مرتو در چاهی در بابل آویزان هستند. حائورون (ایزد وحشتناک جهان زیرین) در رابطه با مارگزیدگی و عشق به یک الهه است که از او در باره مارگزیدگی کمک خواسته است. در اساطیر اسلامی هاروت و ماروت نیز به رابطه عشقی الهه زهره با هاروت و ماروت اشاره شده است. در باب مارتو نیز به رابطه عاشقانه وی با الهه ای سخن رفته است. از این میان نامهای معادل ماروت و شیپاک کاسیان با مردوک خدای ماروش بابلی مطابقت دارند که این ایزد معروف بابلی به نوبه خود با ایزد خورشید و جنگ آریائیان یعنی مهر (در معنی کشنده) یکی میگردد که در تصاویر باستانی مهری برجای مانده در مراسم قربانی گاو توسط وی، حضور دو مار را شاهد هستیم . در جوار جنوب غربی اصفهان ایزد قربانی کننده گاو عیلامیها شیموت (قاصد نیرومند خدایان) بوده است. از سوی دیگر خود نام اصفهان در معنی جایگاه پرستش توتمی سگسان-گربه سان یاد آور ایزد بابلی نین گیرسو (ایزد کوره آتش) است که سمبل او یک عقاب شیرسر به همراه دو شیر است. این ویژگی در اساطیر ایرانی مختص زروان یعنی ایزد بزرگ سیمرغی هوریان غرب ایران کهن است. می دانیم خود لغت هوری در زبان ارامنه به معنی منسوبین به ایزد آتش است. بر این اساس شهر اردشیر جانب ماربین (در معنی جنگجوی درخشان) را می توان به معنی شهر شیر مقدس (نین گیرسو) گرفت. جالب است که مطابق اساطیر ایرانی کاوه آهنگر (آهیگر روایات یهودیان ایرانی به معنی اخگر= آترادات /گرشاسپ/رستم/آذربرزین) از اصفهان (محل ایزد شیروش)علیه اژی دهاک (=مردوک) یا همان ضحاک(= آشور) قیام نمود. پیداست نام اصفهان/سپاهان (سپادانه= جایگاه ایزد شیر-سگسان) در این باب با کاسپیانه (یعنی سرزمین سگساران مازندران) یکی گرفته شده است. از روی معنی لفظی همین سرزمین کاسپیانه (سگپرستان) است که رستم سگستانی و سیستانی به شمار رفته است. در اساس آترادات (مخلوق آتش، آذربرزین) پیشوای آماردان همان رستم/گرشاسپ اساطیری به معنی در هم شکننده ستمگران است که نخستین پیروزی بزرگ ایرانیان را بر غارتگران قرون و اعصار آشور بر ایران با پیروزی بر آنها در پای حصار شهر آمل مازندران رقم زد و بنای ایران مستقل را نخستین بار در تاریخ پی ریخت. در واقع سرزمین اسطوره –افسانه باور ما ایران پایگاه نگهداری باورهای کهن و ملغمه و تو در توی شده پیشینیان است که به در مقیاسی بسیار گسترده باعث خرافه زدگی مردم ایران شده وصد البته عقب ماندگی از قافله تمدن گردیده است. ما خواسته یا ناخواسته با غوطه خوردن در دریای اساطیر و با ریشه یابی این باورهای عقیدتی دیرینه و کهنه شده در واقع به نوعی کار نجات غریق فرهنگی و دینی مشغول هستیم.
به هر حال نام ماربین در اساس در عهد تسلط فرهنگ ایرانی به صورت مهرابه و آتشکده مهر یا میرو در معنی ایزد درخشان خورشید به کار می رفته است که خود با توتم شیر در پیوند بوده است. از گفتار حمزه اصفهانی در باب نام و نشان آتشکده های منطقه اصفهان به وضوح بر می آید که در نامک شهر اردشیر جزء شهر اشاره به نام یک خدای شیروش بین النهرینی یا عیلامی است چون در نامهای آتشکده های زروان اردشیر و مهر اردشیر جزء اول بیانگر نام یک خداست. بنابراین اگر شهر را جایگزین شده کلمه شیر بگیریم که با هر سه خدای آتشکده های اصفهان در خبر حمزه اصفهانی یعنی نین گیرسو شیر سر و زروان شیر سر و مهر در ارتباط است به خطا نرفته ایم. گرچه در کتاب حدودالعالم شهرستان (شهر) نام اصلی یکی از دو بخش شهر اصفهان ذکر شده است. نام بخش دیگر جهودان (=جی) آمده است. به هر در اینجا حال نام کهن بخش کهنی از شهر اصفهان به صور گابه و گبی به معنی آتشکده بوده است. چون این کلمه در نام محلی ویرانه آتشکده آذرگشنسب شهرستان مراغه یعنی کائین گبه (آتشکده پادشاهان) نیز مشاهده میشود. مسلم به نظر میرسد اصل آن از بومیان سومری غرب ایران باشد چه در زبان سومری خدای آتش، گیبیل نامیده میشده است. علی القاعده حرف "ل" ساکن آخر آن در تلفظ حذف گردیده است. اکدی ها نام این ایزد آتش را گیرائو (گیرا) می نامیده اند که به نظر میرسد مأخذ اصلی نام گبر (گُور) و گوران باشد. به سبب تحقیر آمیز بودن این نام از عهد باستان، مغان عمداً در عهد اقتدارشان آن را در باب خویش مورد استفاده قرار نمی داده اند.
از مورخين و جغرافيا نويسان قديم، برخی راجع به آتشگاه اصفهان مطالبی نوشته اند. از آنجمله «ابن خردادبه» در قرن سوم هجری در کتاب « المسالک والممالک » می گويد: در قريه مارابين، قلعه ای از بناهای طهمورث (=پلنگ بالدار نیرومند، زروان/نین گیرسو) موجود است و در آن آتشکده ای است.
« حمزه اصفهانی » در قرن پنجم هجری در ذکر پادشاهی کی اردشير ( وهو بهمن اسفنديار گشتاسب ) می نويسد که وی در يک روز سه آتشکده بنا کرد: آتشکده شهر اردشير در جانب قلعه ماربين ( اين آتشکده با محل فعلی آتشگاه که در بلوک ماربين واقع است تطبيق می کند ) دوم آتشکده زروان اردشير در قريه دارک از رستاق خوار(برخوار فعلی)، سوم آتشکده مهر اردشير در قريه اردستان. [ تاريخ سنی ملوک الارض والانبياء. تأليف حمزه اصفهانی. چاپ برلين.]
« ابن حوقل » از جغرافيا نويسان مشهور قرن چهارم هجری، در وصف آتشگاه اصفهان در کتاب معروف خود « صورة الارض » چنين می نويسد: ماربين در مغرب اصفهان واقع شده ... در اين بخش، تل بزرگی است مانند کوه که بر روی آن قلعه ای بنا شده و بر آن آتشکده ای است که می گويند آتش آن از آتش های ازلی قديم است. مراقبين اين آتش و دربانان آن از زرتشتی ها می باشند که همه ثروتمند و متمولند.... [ صورة الارض. تأليف ابن حوقل. چاپ ليدن هلند 1939 . ترجمه محمد صدرهاشمی. ص 365 ]
« مافروخی » مورخ اصفهانی قرن پنجم در رساله « محاسن اصفهان » در فصلی که از بزرگان اصفهان نام می برد، از بنای آتشگاه به نام ( دژ ماربين ) نام برده است و بانی آن را « مهر يزدان » ملکی از ملوک طوايف ناحيه لنجان اصفهان معرفی می کند و می نويسد: " دژ را بر بالای قلعه ماربين، او بنياد نهاد". [ ترجمه محاسن اصفهان. به اهتمام عباس اقبال. چاپ تهران.]
« مسعودی » در« مروج الذهب » در قرن چهارم هجری، اين محل را يکی از هفت معبدی می داند که از آن بت پرستان بوده و برای پرستش آفتاب و ماه و پنج ستاره مهم ديگر، تفويض شده: " دومين اين معابد، در قله کوهی موسوم به ماراس ، نزديک اصفهان واقع است و در اينجا بت هايی منصوب بوده تا اينکه پادشاه يوستاسف ( گشتاسب ) زمانيکه دين مجوس را قبول کرد، از آنجا حرکت داد و اين محل را به آتشکده تبديل نمود. معبد مزبور در سه فرسخی اصفهان واقع است و هنوز هم مجوسان، اين معبد را احترام می نمايند."
« حمدالله مستوفی قزوينی » مورخ شهير سده هشتم هجری نيز در کتاب « نزهةالقلوب » اشاره موجزی به اين محل کرده است. در ذکری که وی از اسامی بخش های استان اصفهان می کند، عبارت زير درخور توجه است: " بخش دوم، ماربين است که 58 روستا را دربر می گيرد ... در اين بخش، قصری برپاست که شاه طهمورث ديوبند بنياد نهاد. آن را آتشگاه می گفتند و همينجا بود که بهمن، فرزند اسفنديار، يک معبد آتش برافراشت."
مشخصات آتشكده اصفهان :اين معبد ويران در قله حقيقي كوه آتشگاه واقع شده است و ارتفاع عمارت آن حدود 4 متر و قطر آن نيز قريب 4 متر مي باشد . شكل عمارت هشت گوشه بوده و با خشتهاي بزرگ ساخته شده است . طاق اين بنا گنبدي است كه قسمت زيادي از آن خراب شده است . بناي مزبور ، هشت درگاه در جهات مختلفه دارد . ديوارهاي خشتي طرفين اين درگاه ها كه طاقي روي آنهاست ، ستونهايي بر اين معبد تشكيل داده اند.
در زير اين بنا ، اساس يا پي مصنوعي ديده نمي شود و عمارت را مستقيما" روي سنگهاي طبيعي بنا گذارده اند . در وسط بنا يك بر آمدگي ديده مي شود كه احتمال مي رود محلي بوده است كه مجمره ي آتش قرار داشته است .
علاوه بر عمارت معبد ، بقاياي بعضي عمارات كه در اطراف آن بوده ديده مي شود ولي قدري پايين تر از خود معبد است و طرف شرقي و شمال شرقي قله كوه را متصرف است . پي عمارت هاي تخريب شده ي ديگري نيز در ديگر جهات ديده مي شود كه ظاهرا" اين مجموعه حالت يك دژ را داشته است . احتمال مي رود كه اين عمارت ، محل زندگي مغان و يا مخزن خود معبد بوده است . در مورد پيشينه تاريخي اين بنا ، سند محكم و معتبري وجود ندارد ولي اكثر مورخين و محققين آن را به اردشير دراز دست از شاهان هخامنشي كه از425 تا 465 قبل از ميلاد سلطنت داشته است ، نسبت مي دهند .عده اي نيز اين معبد را به ايام ساسانيان و عهد پيروز پسر يزدگرد ( 459 تا 484 ميلادي ) نسبت مي دهند.

جمعه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۸

خوش نشینان

کاخی داشتیم در درون باغ
و بالای کاخ
مجهز بر تیرهای سرد و گرم.
در درون باغ و کاخ
هم ترانه بود و هم نوحه و سینه زنی
سینه زنان را آزاد نوحه خوان و مرثیه سرا.
اما نوای موسیقی
پیش ایشان گناهی کبیره بود.
از بالای کاخ
نشانه می رفتیم
عوامل آشوب و نفی و حتی مسیح را
تا باغ بماند آرام.
درون کاخ پرعسل بود و شراب
و در بیرون، باغبانان سینه زن
دشمن شراب.
بر این پایه بود
که باغبانان به جای آبیاری باغ
کاخ را به آب گرفتند
و خدای کذایی و محتضر
گریان گریخت
ز باغ و کاخ
ز پیش خدای خشم.

پنجشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۸

معنی نام های شهر رشت

رشت: ابتدا قصبه ای بود كه در ميان دو رودخانه گوهررود و سياهرود قرار داشت و از اين جهت نيز قدمت ديرينه دارد. ولی از جهت سابقه شهری، اولين بار نویسنده حدود العالم و سپس حمدالله مستوفی، در قرن هشتم هجری، از اين شهر نام برده است. نام قديمی رشت دارالمرز يا دارالامان بوده كه قبل از اين دو، به آن بيه یا بیه پس می گفته اند. بيه در لغت نامه ها، رود و يا مصب بين دو رودخانه معنی شده است چون در لغت اوستا و پارسی بی-آوه به معنی منسوب به دو آب است. چنين به نظر می رسد كه دليل اين نامگذاری، قرار گرفتن آن در ميان دو رودخانه است كه به مثابه حفاظ و ديوار شهر محسوب می گرديد. بنابراین نام بیه پس (بی-آو-پاس) به معنی محل پاسداری شده توسط دو رودخانه است. بنابراین اگر خود نام رشت را هم در رابطه با همین ویژگی این شهر معنی نمائیم راهی منطقی پیموده ایم: برای این امر لازم می آید که تصور نمائیم در اساس جزء بیه (منسوب به دو) به همراه نام رشت در اول آن به کار می رفته است یعنی در اصل اسم شهررشت، در آغاز بی- آو "را-ایشت" (یعنی ناحیه حفاظت شده در میان دو رود) بوده است که جزء اوستایی دوم آن یعنی را-ایشت (جایگاه پاسداری شده)علی القاعده در اثر تکرار تلفظ در طی قرون و اعصار تلخیص یافته و تبدیل به رشت شده است. در عهد مسلمین شهری به نام رشت در کنار جیحون در سمت شمال خراسان وجود داشته است که به احتمال زیاد مفهوم آن هم شهر پاسداری شده بوده است.
حالا بعد از چند وقت به آلترناتیو سوم می رسم: از قرار معلوم چنانکه در کلمه رَش کُردی به معنی جوشیدن و پاشیدن و در رشت فارسی به معنی لجن و آبزار شاهد هستیم کلمه رَش در زبانهای ایرانی نیز نظیر زبان عربی به معنی آب چشمه و باران به کار می رفته است، بنابراین رشت (رش-شت) به معنی محل آبزاری و چشمه ساری بوده است. در تأیید این نظر گفتنی است استخر عینک یا مرداب عینک رشت یک آبگیر طبیعی است که در دل شهر رشت و در بخش غربی، مسیر جاده رشت به فومن و در بلوار شهید افتخاری واقع است.
به نظر میرسد خود نام مرداب عین‍ک/این‍ک در اصل آوناک/آبناک بوده باشد یعنی آبدار٬ پرآب و آب آلود.

معنی نام های کهن شهر اصفهان

کتیبه های آشوری مربوط به حدود سال 702 پیش از میلاد در عهد سناخریب پادشاه آشور از نام دو سرزمین به اسامی انشان (سرزمین فرمانروایی، پارس) و پاشری (پاش-ری، به لغت سانسکریت یعنی منطقه کنار جریان رود) اسم می برند که به اتحادیه الیپی و عیلام پیوسته و علیه آشور متحد شده بودند. نام دوم به وضوح یادآور نام پارتاکانا (ناحیه کنار آبرفتهای رود) است که به ناحیه اصفهان اطلاق میشده است و هرودوت این نام را در رابطه با نام قوم مادی آنجا یعنی پارتاکانیان قید نموده است. اما ترکیب نام کهن آنجا یعنی پاشری موجب برداشتهای متفاوتی دیگری هم از این نام گردیده است که با توجه به اساطیر و اسامی جغرافیایی منسوب به اصفهان می توان آنها را شناسایی نمود: پاش- ری (به لغت سانسکریت و اوستایی یعنی مکان ستور چالاک= محل نگهداری اسبان تیز رو)، پشو-ری (دارای ستوران درخشان و با شکوه) که به نظر می رسد نام اسپدانا (محل نگهداری اسبان، اصفهان) از آن عاید شده است. پا-ثری (محل ستور سه پا، جایگه خر سه پا ) که بدین جهت است تصور شده دّجال و خرش از اصفهان خروج خواهند نمود.

چهارشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۸

معنی لفظی نامهای قدیمی بندرعباس و میناب

درسایت فرهنگسرا در باب تاريخچه شهر بندر عباس می خوانیم: "تا قبل از قرن چهارم هجري در حوالي بندرعباس فعلي، بندر و روستاي كوچكي به نام «سورو» وجود داشت كه جغرافيا نويسان قرن چهارم هجري قمري از آن نام برده‌اند. برخي معتقدند «شهرو» كه اصطخري به عنوان «دهي كوچك بر كنار دريا» از آن نام برده، همان بندر «سورو» است. اين بندر در سال نهصد و بيست و چهار هجري قمري «بندر جرون» خوانده مي‌شد و دهكده‌اي كوچك بود و در روبه‌روي سواحل شمالي جزيره پراهميت «هورموز» آن روزگار،‌ قرار داشت. در سال هزار و پانصد و چهارده، پرتغالي‌ها اين دهكده كوچك را براي پياده ‌شدن و بارگيري اجناس از خشكي انتخاب كردند. به دليل خرچنگ زيادي كه در ساحل اين بندر وجود داشت، نام آن را «بندر كامارااو» يا «كامبارائو»، يعني بندر خرچنگ گذاشتند. نام متداول بعدي؛ يعني «گمبرون» يا «گامبرون» به احتمال زياد از لغت پرتغالي «گامارائو» اقتباس شده است."
بر عکس نظر فوق مسلم به نظر می رسد که هر دوی نامهای سورو و گمبرون هر دو لفظ اصل ایرانی داشته و در اصل به صورتهای "سارو-" (منسوب ساری یعنی نوعی پارچه که در سمت هندوستان تولید میشده است) و خامه-ور- رون (محل دارای پارچه و تور و ریسمان) می بوده است. این نام به ظاهر می توانست به موجود کجکی راه رونده یعنی خرچنگ اطلاق شود که پرتقالیها محتملا آن را در زبان خویش به همین معنی یا به معنی گمرک گرفته اند. نام اخیر یعنی خامه ور ون در نام بندر خمیر استان هرمزگان واقع در شمال جزیره قشم زنده مانده است . بنابراین تصادف شباهت نام پرتغالی کامبارائو/کاماراو به کلمه فارسی خم-برو و خمی-رو باعث می توانست سبب پدید آمدن نام کهن محلی نام این شهر یعنی خمبرو در معنی محل خرچنگها شده باشد. گرچه اساساً معلوم نیست که پرتقالیها نام گمبرون (خام-ور- ون) را رسماً در زبان خویش به معنی محل خرچنگ یا شهر گمرکی گرفته باشند. در این رابطه نام جزیره سیری را نمی توان با نام سورو محک زد معنی درست آن به سبب دور افتادگیش از سواحل ایران و شبه جزیره عربستان همان جزیره سّری و مخفی است . یونیان نام کهن بندرعباس را در لشکرکشیهای اسکندر و نیروی دریایی او سالمونت قید نموده اند که آن را نیز می توان به همین معنی جایگاه تولید پارچه ساری / ساره یا سالمو (تور، ریسمان) گرفت. نظر به کلمه ثیاب در زبان عربی که معنی جامه ها و البسه است؛ مسلم می نماید نام تیاب که آن را نام دیگری بر شهر میناب دانسته اند خود همان شهر سورو (سالمونت) عهد باستان یعنی بندر عباس کهن منظور بوده است. گرچه تیاب در معنی فارسی آن ته آب یعنی مترادف بندر (بن دریا) به بندر شهر میناب یعنی همان تیومیناب نیز اطلاق میشده است. نام تیاب بر روی روستای بندری تیاب در غرب بندر کنارک زنده مانده است. نام قدیمی میناب یعنی اورموز (اور-مو-اوس) را در زبان اکدی می توان به معنی شهر آب جاری گرفت که مترادف نام میناب (جایگاه دارای آب نیکو) است . مارکوپولو نام رود میناب را آنامیس (ان-آمیز) آورده است که باید از آن همان مفهوم دارای آب پاک و نا آلوده مراد باشد. از اینجاست که نام منطقه میناب، مغستان (سرزمین آب روان)نامیده شده است؛ گرچه به نام دیرین بلوچستان یعنی ماگان (منطقه جادوگران و کاهنان) بدان شباهت دارد ولی مأخوذ از آن نیست.
نام جرون هم به نوبه خود جای بررسی دارد چه همان طوریکه گفته شده است:"جرون نام قدیمی جزیره هرمز بود ، اما بعد از انتقال مرکز تجاری و بازرگانی هرمز قدیم (میناب) به این جزیره و ایجاد شهری بنام هرمز در این جزیره ، کم کم اسم هرمز با توجه به سابقه تاریخی آن ، جای جرون گرفته و بعنوان جزیره هرمز شهرت جهانی یافت.بعدها نام جرون به بندرگاهی که در منطقه سورو قدیم و جود داشت، اطلاق گردید.
با رونق و گسترش تجارت در جزیره هرمز بندر جرون هم رو به رشد نهاد از این بندر برای بارگیری و تخلبه کالاهای تجاری جزیره هرمز استفاده می شد .
جرون شهری است نیکو و بزرگ و دارای بازارهای خوب که بندرگاه هند و سند می باشد و مالتجاره های هندوستان از این شهر به عراق عرب و عراق عجم و خراسان حمل می شود ( به نقل از ابن بطوطه جهانگرد مراکشی ). بر گرفته از کتاب از بندر جرون تا بندر عباس ، نوشته احمد سایبانی."
کلمه جِر در فارسی به معانی شکاف زمین و نهر کوچک است. از این مفهوم در باب نام جرون دو نوع می توان نتیجه گیری نمود. نخست اینکه از نام جر- رون (جر- ران، جر- لان) مفهوم قطعه زمین جدا شده از سرزمین و خاک اصلی یعنی جزیره اراده شده باشد. از اینکه در زبان فارسی اثر و نشانی از این مفهوم نمی بینیم؛ لذا باید آن را کنار نهاد. دوم اینکه از آن معنی ناحیه ای که در کنارهای نسبتاً مرتفع آب گودی قرار گرفته یعنی بندر (بُن در یا بُن دریا) منظور شده باشد. از سفرنامه ابن بطوطه چنین مستفاد میشود که نام جرون به همین معنی اخیر گرفته شده و به بندرگاهی درشهر سورو اطلاق گردیده است. بدیهی است که این نام بدین مفهوم می توانست بین بندرگاه شهر سورو و جزیره جرون (جزیره هرمز) مشترک بوده باشد.

جمعه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۸

Nordliga vindar blåser

Nordliga vindar blåser
och
jag förgäves
söker
efter värme
i jordens tak.

är det bäst
i kvarvarande timmarna
där inne i frysen,
springer jag
till min ensamhet
där som kiliga vindar
blåser.

پادشاه کشورگشای ماد کواکسار همان کیخسرو شاهنامه است

کواکسار هیئت یونانی نام هوخشثره (به معنی لفظی پادشاه نیک) است. دو حرف "ک" در این نام علی القاعده جانشین دو حرف "خ" شده اند. این نام علی الاصول صورت یونانی نام پارسی هوخشثره یعنی "خو خشثره" یعنی شهریار نیک است. یونانیان باستان علی الاصول به علت عدم دارابودن حرف "ش" در زبان خود جزء دوم این نام یعنی خشثره یا خشثرو را به همراه علامت پسوندی حالت اسمی "س" کسار-س بینان نموده اند. نام اوستایی وی یعنی هئوسروه نیز اساساً باید به همین معنی سرور خوب بوده باشد که بعداً در ترجمه های اوستای به معنی نکونام گرفته اند. آلتر ناتیو تلفظ کواکسار یعنی کیاکسار را هم می توان شاه مؤبد نیرومند گرفت چه خود کلمات خشثره (خسرو) و خشیه (شاه) در بنیان به معنی نیرومند می باشند. این پادشاه مدبر غافلگیرانه ماد به همراه متحدینش کورش دوم (توس)، برادرش آریارمنه (گستهم) و هوم/سپیتمه گودرز (پدر بردیه زرتشت) مادیای اسکیتی جهانگشا (افراسیاب= پر آسیب)را در جنوب شهر مراغه در معبد زیر زمینی خود که اکنون موسوم معبد مهری مراغه است دستگیر و اعدام نمود. این جهانگشای اسکیتی قاتل فرائورت (فرود/سیاوش، پدرکیخسرو) از امپراطوری عظیم استپی خود در جنوب روسیه 28 سال آسیای مقدم را به تاراج گرفته و مصر را مجبور به باج دهی کلانی نموده بود. بعد از این کار در هنگام جنگ داخلی طولانی امپراطوری آشور را که در آن آشوریان با بابلیان در نبرد خونین پایاپای افتاده بودند، به طرفداری از بابل وارد این جنگ شد و امپراطوری آشور که شش قرن ماد را غارت و سلاخی میکرد را با ویران کردن پایتختهای آن یعنی شهر آشور و نینوا (دژ بهمن آنسوی اربیل/در شاهنامه به اشتباه اردبیل) برای همیشه از صفحه روزگار محو نمود. در تورات از این پادشاه تحت عناوین عبری خنوخ (فاتح)، متوشائیل (مرد خدا)، ایلیا (مرد خدا) و یوشع اسم برده شده و با مصادره به مطلوب از خود یهودیان گرفته شده است. خوشحالی یهود از ویران شدن امپراطوری آشور توسط کواکسار که در حدود سال 612قبل میلاد اتفاق افتاده در کتاب ناحوم نبی تورات به خوبی حفظ شده و احساساتی که اقوام اسیر آشور داشتند به وضوح بیان می نمایند: "خداوند در باره تو (پادشاه آشور) امر فرموده است که بار دیگر ذریتی به نام تو نخواهد بود و از خدایانت بتهای تراشیده و اصنام فرو ریخته شده را منقطع خواهم نمود و قبر تو را خواهم ساخت زیرا خوار شده ای. اینک بر کوهها پایهای مبشر که صلح و سلامت را ندا می کنند....." نام آخرین پادشاه آشور که خود و خانواده اش را از دست کواکسار(هوخشثره) به درون آتشهای کاخ شعله ور خویش افکند ساراک (سین ساریشکون) بود که در اوستا از آن در مقام مخاصم کیخسرو، تحت نام ائوروسار یاد شده است.
امپراطوری دیگری که توسط کواکسار برای همیشه منهدم شد اورارتو بود که خاطره آن در کتب پهلوی به صورت ویران کردن بتخانه کنار دریاچه چیچست (اورمیه) و بنیاد آتشکده آذرگشنسب (کائین کعبه جوار شرقی مراغه) بازگویی شده است. منظور از بتخانه بی شک شهر اورارتویی رؤسا در کنار قصبه بسطام شهرستان خوی است که رؤسا آن را به عنوان پایگاهی در درون اراضی مادها بنا نموده بود.

از ایرانشناسان بزرگ خارجی هرتسفلد آلمانی و از محققین ایرانی سرشناس تاریخ ایران باستان حسن پیرنیا و جلال خالقی مطلق در اینکه برای پیدایی کیخسرو تاریخی، کواکسار را به عنوان محک خودگو کنار گذاشته و وی را با کورش سوم (ثراتئونه/فریدون) مقابله نموده اند، خود بیراهه رفته و برخی پیروان خویش را هم به دنبال خود به بیراهه رهنمون شده اند. کواکسار(کیخسرو) این پادشاه محبوب دوره حماسی قهرمانان بزرگ شاهنامه که در نامه نیاکان ایرانیان به وضوح بر کورش سوم (فریدون) ارجهیت دارد، در اشعار شاعران پارسی گوی معروف از وی از جمله با چنین ابیاتی یاد شده است(منبع اشعار لغت نامه دهخدا).

سرافراز کیخسروش نام کن
به غم خوردن او را دل آرام کن .
فردوسی .
همه پیش کیخسرو آورد زود
به داد و دهش آفرین برفزود.
فردوسی .
فرنگیس و کیخسرو آنجا رسید
ز هر سو بسی مردم آمد پدید.
فردوسی .
گر آن کیخسرو ایران و تور است
چرا بیژن شد اندر چاه یلدا؟
خاقانی .
ملک کیخسرو روز است خراسان چه عجب
که شبیخونگه پیران به خراسان یابم .
خاقانی .
کیخسرو دین که در سپاهش
صد رستم پهلوان ببینم .
خاقانی .
چو بر کیخسروی آواز دادی
به کیخسرو روان را بازدادی .
نظامی .
کس ندیدش دگر به خانه ٔ خویش
اینْت کیخسرو زمانه ٔ خویش .
نظامی .
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد.
حافظ.

بیفشان جرعه ای بر خاک و حال اهل دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد.
حافظ.
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاوس ربود و کمر کیخسرو.
حافظ.
بده ساقی آن می که عکسش ز جام
به کیخسرو و جم فرستد پیام .
حافظ.

معنی اصلی کلمه آریا و آریاویج

معنی اصلی کلمه آریا و آریاویج

می دانیم غالباً کلمه آریا را به معنی نجیب، شریف، پاکدین و متمدن میگیرند. ولی سؤالاتی در این باب مطرح میشود که ممکن است ما را به نتیجه دیگری برساند. از جمله می توان این نام را اشاره خدای قومی ایشان ائیریامن (نجیب منش) و یا اشاره به توتم و حیوان مقدس آریائیان یعنی عقاب (آله=اره)، اسب و شیر (به زبانهای سامی آر) هم منسوب نمود و یا از نام سرزمین خاستگاهی ایشان در سمت خراسان گرفت. می دانیم در منطقه آریای اخبار یونانیان شهرهرات (هئورو اوستا به معنی لفظی دارای مرکب خوب) واقع شده است که نامش در زبان عربی به معنی شیر درنده است. جالب است که یونانیان باستان نام هرات را به صورت آریانا ذکر نموده اند که لابد به مناسبت اسبان خوب و فراوان آنجا بوده است. در نام ایرانویج (علفزار آریاها) و آریاورته (مراتع آریاها) بیش از آنکه نشانگر نام خود قوم باشد نشانگر دام نجیب ایشان یعنی اسب است. بنابراین در مجموع معلوم میشود که نام آریایی در اصل به نجبای دارای اسب و سوارکاران اطلاق میشده است. می دانیم که هنر اسب سواری و بستن اسب به ارابه را به آریائیها منتسب می نمایند. ایرانویج اوستا بنا به کتب پهلوی همان رغه زرتشتی یعنی مراغه (مرغزار) است که در عهد ساسانی معروف به گزن (گثن یعنی علفزار)، هروم (محل نگهداری رمه) و برزه (محل کشت) بوده و از عهد قدیم محل نگهداری اسبان ارتش بوده است. از این سنت کهن در در این ناحیه در شرفنامه شرف خان بدلیسی به صراحت یاد شده است. لابد مسمی بودن آتشکده معروف آنجا یعنیآذرگشنسپ (آتش اسب گشن) –ویرانه کائین کعبه در اراضی روستای علمدار- نیز به مناسبت وجود همین رمه های اسبان لشکری آنجا بوده است. اما نام آریاورته که همانند آریاویج اوستا و کتب پهلوی از سرمای شدید (توفان جمشیدی) به مثابه آسیب دیده از صد زمستان و صد خزان خبر داده شده است در درجه اول باید همین ناحیه آریاویج ایرانیان بوده باشد که اخبار آن به گرد آورندگان ریگ ودا رسیده بوده است. احتمال کمتری وجود دارد که از آن دشت مرغیانه (ناحیه مرو) منظور گردیده باشد. در فرگرد دوم وندیداد از زمستان طولانی جمشیدی آریاویج سخن به میان آمده است که مطابق آن جمشید (موبد درخشان، منظور سپیتمه داماد و ولیعهد آستیاگ) در کنار رود دائیتی (موردی چای شهرستان مراغه) وری (دژی) برای بقای نسل انسانها و جانداران می سازد که توصیفات آن کمابیش با دژ کوهستانی لیلی داغی جنوب شرقی مراغه در کنار موردی چای مطابقت دارد. در این کوه سر تحت و دارای دیوار دفاعی پرتگاهی نسبتاً کامل آن دو غار گرم طبیعی وجود دارد که از عهد انسانهای اولیه محل زیست انسانها بوده به طوریکه ته غارها به عمق زیادی انباشته از خاکستر است. به نظر نگارنده از قوم عاد قرآن به معنی مردم انجمنی همین قوم مغان (انجمنی= گوران) مراد می باشند که رهبر ملکوتی شان هود (هودها= ایزد رعد و باران مغان) بر ایشان بادسرد نازل می نماید. گائوماته بردیه یا همان سپیتاک زرتشت پسر همین سپیتمه جمشید پادشاه ولایات جنوب قفقاز بوده است که مطابق کتب پهلوی در پیچ رود دارجه (رودخانه مغانجیق) کنار شاخه فرعی رود دائیتی (موردی چای) زاده شده بود. در چنین محلی روستایی به نام مغانجیق (به لغت پهلوی یعنی جایگاه مغان) واقع است. نگارنده خبر یک مسکن زیرزمینی دیرین و مرموز را در اراضی این روستا شنیده بودم که با ویژگیهای خانه زادگاهی منسوب به زرتشت همخوانی دارد. به هر حال ساکنین این روستا اکنون غالباً از سیدها تشکیل یافته اند که واقعاً هم سید هستند چون بنا به وصیت نیای خود مال امام از کسی قبول نمی کنند و از نیروی بازوی خویش نان میخورند.

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۸

جزیره کیش همان سرزمین اساطیری دیلمون سومریان است

نام جزیرهً دیلمون را -که مکانش در سمت دریای بر آمدن خورشید (شرق بین النهرین) قید شده- در زبان سومری می توان به معنی بازار لباس معنی نمود. در زبانهای سامی از جمله آرامی معنی سرزمین روباه از آن مستفاد می شده است که به این هر دو معنی در اسطوره بابلی دیلمون اشاره شده است. از این میان با توجه به معنی نام قیس (محل بافندگی میل زنی) یا کیش (مقنعه زن) و نام قدیم آن در منابع کهن یونانی یعنی آراراکتا (محل حریر) یا آرا کتا (آئو/رخته= دارای رختهای خوب) مسلم می نماید که معنی اصلی آن همانا مکان البسه خوب بوده است. گرچه می توان آن را به معانی سرزمین غنی و سرزمین محصور در آب (جزیره) و همچنین معبد آبها معنی نمود که این خود معنی لفظی ائا خدای خرد و زمین و آبهای ژرف بابلی هاست که تحت نام انساگ (بهترین سرور= اهورامزدا) خدای جزیرهً دیلمون به شمار میرفته است. کلمه دیلمون به شکل تالمن در زبان آرامی به معنی روباه (به اوستایی اوروپی= دم دراز) و به شکل دالمن در زبانهای ایرانی به معنی سیمرغ (گریفون=تخموروپه= پارس در زبانهای کهن سکایی و ایرانی) است. از آن جایی که کلمه توره در پهلوی به معنی شغال و روباه است لذا معلوم میشود همانطوری که برخی ایرانشناسان در گذشته حدس زده اند توران سوای سرزمین سکاها همچنین نام بومی فلات ایران بوده و از تورانی بومی کهن فلات ایران منظور میشده است. با توجه به همین معانی است که روباه در افسانه بابلی تیلمون(به سومری به معنی بازار لباس) رل قهرمان را بازی میکند و نیای اساطیری ایرانیان تخموروپه (روباه نیرومند، پلنگ، ببر) نامیده میشود. در اسطورهً گیل گامش (مردی که به دنبال گیاه زندگی وجوانی بر آمد)، وی گیاه جوانی را در دیلمون از اوتناپیشتیم (خضر دارای حیات جاودانه) دریافت میدارد، ولی به هنگام خواب ماری آن را از وی می رباید. در کتیبه های سومری از کشتی های دیلمونی حاوی چوب و کالای دیگر به سومر سخن میرانند که بی شک مراد لنجهای مردم سواحل ایرانی خلیج فارس است که با آنها کالاهای خود از جمله چوب و مس را از نواحی جنگلی جنوبی سرزمین مادر یعنی فلات ایران وارد کرده و از آنجا به سومر صادر می نموده اند . جالب است که اساطیر سومری نام خدای سرزمین دیلمون را به صورت انساگ (بهترین سرور= اردیبهشت) ثبت نموده اند. در اینجا بی شک از دیلمون (جزیره "الهه بافندگی اوتّو") همان نه همان جزیرهً بحرین سرزمین دو دریا، نی دوک کی کهن بابلی به معنی سرزمین غواصان)بلکه در اصل جزیره کیش استان هرمزگان در شمال خلیج فارس منظور است. چه انساگ (بهترین سرور) مطابق امشاسپند اردیبهشت ایرانیان (مطابق اهورامزدا-ائا/انکی ایزد بابلی بهشت) است. در اسطورهً دیلمون موکّداً از چاههای آب و رستنیهای دیلمون صحبت میشود که لابد با آب چاهها آبیاری می شده اند و این ویژگی ممتاز جزیره کیش در خلیج فارس در جهان از عهد باستان است. مسجد جامع حریره در کیش و مقبره منسوب به محمد حنفیه (ستوده پاک کیش) در جزیره خارک -که یاقوت حموی به درستی انتساب آن مقبره را به محمد حنفیه فرزند پرخرد علی ابن ابوطالب رد می کند- به ترتیب یادآور معبد خاص الهه بافندگی اوتّو و ایزد خاص جزیره دیلمون یعنی انساگ (بهترین سرور= اردیبهشت) می باشند. ترجمه عربی نام دیلمون و الهه اوتّو بر روی شهر متروکه قدیمی کیش یعنی حریره (همان قیس = به وسیله میل بافتن) باقی مانده است. بنابراین آراراکتا (حریر-کت) در اصل به معنی محل حریر بوده است:
در جزیره کیش روستای است بنام حریره این روستا خالی از سکنه‌است بومیان جزیره می‌گویند که حریره نام بانویی بوده که ملکه شهر بود - تقریباً تمام شهر ویرانه‌است و فقط بخشی از شهر که عمارت کاخ بانوی حریره بوده مرمت شده، تاریخ این روستا به دوره قیاصره بر می‌گردد. [۲۶] [۲۷][۲۸] مهمترین ابنیه کشف شده در این مجموعه «عمارت اعیانی»، «حمام»، آب‌انبار»، «قنات» و «بقایای مسجد جامع حریره» می‌باشند. [۲۹] (لغتنامه انترنتی ویکیپدیا)
در مقابل نام کهن دیگر بحرین – که به نادرستی به دیلمون باستانی بودن معروف شده است- یعنی اوال که به نظر میرسد در اصل نام شهری بوده است که اکنون نیز موجود است در اصل با خدای اوال (ایزد سزاوار به شکل نخستین گاونر شاخدار، ذوالقرنین خداگونه) مردم کهن بحرین مطابقت دارد که نام پیش از اسلام بحرین و همچنین نام بت معروفی در شبه جزیرهً عربستان بوده است. گاو شاخدار در اساطیر و اعتقادات بابلی خصوصاً نمودار ونشانهً خدایی به نامهای سومری بابّار(درخشان)، آمار(گوساله)، آماربانداانلیل آ (گوسالهً خدای آسمان و هوا) و به نام اکدی سین(سوئن، ماه= نانار سومری) می بوده است. تحت نام سین(ماه) نیز این ایزد یک گاوشاخدار(قرنو) و یک میوهً خودرو معرفی شده است. طبق سرودی معروف این ایزد از پدرش انلیل (ایزد آسمان و هوا) خواهان چنین الطافی میشود:"در رود به من آب فراوان بده، در دشت غلهً بسیار برویان، در باتلاق علف و نی برویان، به نخلستان و تاکستان عسل و شراب ببخش، در قصر حیات طولانی به من عطا کن." نام بحرین در منابع یونانی کهن عهد اسکندر مقدونی و جانشینانش تیلوس آمده است که در زبان عرب مترادف با نام منامه پایتخت بحرین به معنی جایگاه خواب و استراحت است. خود نام بحرین در عربی مفهوم جزیره میان دریاها را اراده می کند. به نظر میرسد این معانی در رؤیایی و افسانه ای شدن جزیرهً بحرین عهد باستان نقش مهمی داشته اند. در قرآن سورهً کهف صحبت از سفر دریایی موسی (مردوک/موش هوشو) و برادر و مصاحبش یوشع (نینازو، سرور شفابخش) در مجمع بحرین (اطراف بحرین) و ملاقاتشان با پیر دانای دریاها(ائا/انکی، اوانس نیمه ماهی-نیمه انسان) است. موسی دارای عصای جادویی مارشکل به عنوان برادر هارون (ایشکورا، آداد) همان انکی پدر مردوک (تئوژیه= مار نیرومند) است چه خود انکی/ائا (مار خردمند باغ عدن تورات) نیز اغلب به شکل مار تجسم میشده است. اساس اسطوره یونانی آمیزش عاشقانه الهه سلن (ماه) با اندایمیون ( مرد شناور) است که طبق اسطوره از آمیزششان 50 الهه زاده میشوند و به وضوح یاد آور اسطوره انکی ایزد دریاها و سرزمین دیلمون (تیلمون، تیلوو، تیلوس خبر آریان و پولی بیوس) و همچنین الهه ماه سرزمین بحرین می باشد . ناگفته نماند که بطلمیوس از اعراب شرق عربستان تحت نام اعرابیا اندایمیون (اعراب قایقران ماهیگیر) یاد نموده است. معنی نام کشورهای بحرین و عمان در همین نکته نهفته است. نام کهن این کشور عمان را مزون آورده شده است که می توان آن را به معنی معانی ایرانی سرزمین منسوب به ماهیگیران یا سرزمین مس و به عربی سرزمین قایق روی امواج دریا گرفت. برای خود نام عمان هم می توان ریشه عربی به معنی مردم دارای قایقهای شناور در نظر گرفت؛ حتی در زبان فارسی نیز از نام عمان در شکل اومان چنین مفهومی مستفاد میگردد. چنانکه گفته شد بطلمیوس کل مردم منطقه سواحل خلیج فارس را با نام اندایمیون (بلم رانان دریا) یاد نموده است. بنابراین وجه مشترک دو نام کهن و کنونی آن همان ماهیگیران قایق سوار است. جالب است که نام ایرانی بحرین یعنی میشماهیک نیز در اسطوره دریانوردی موسی و یوشع و خضر با ماهی ربط داده شده و به معنی سرزمین دارای ماهیان بزرگ یا بلم های بزرگ گرفته شده است. اما در اساس از این نام ایرانی باید معنی کشور ماه (=مئثیه- ماهیک) اراده شده باشد چه در بابل ماگور یعنی قایق (نشانگر هلال ماه نو) نام معروفی بر نانّار یا سین یعنی ایزد ماه بوده است. به نظر می رسد منات (=الهه گردنده، خواهر اللات الهه خورشید) که همانند نانّار الهه تقدیر هم به شمار رفته، الهه معروف ماه عربستان بوده است چه در هندوستان نیز نام معبد سومنات را به معنی ماه سرور گرفته اند. بر این پایه نام کشور باستانی ماننا در کردستان و جنوب آذربایجان وهمچنین نام منامه پایتخت بحرین را می توان از ریشه اوستایی ماون- گهه یعنی ماه گرفت و آنها را به ترتیب کشور ماه و سرور ماه معنی نمود .
به هر حال از میان معانی مختلف دیلمون مفهوم سومری بازار لباس و همچنین چاههای فراوان آن به وضوح نشانگر جزیره کیش (آراراکتای کهن یعنی محل حریر) می باشد. محصولات صادراتی دیگر آن به بین النهرین از نواحی ساحلی استان ساحلی بدانجا می رسیده است. چنانکه گفته شد این جزیره را به ایزد ائا/انکی/انساگ- اهورامزدا- امشاسپند اردیبهشت مختص می دانسته اند. چنانکه در داخل خود فلات ایران سرزمین ماگان (بلوچستان) مخصوص نین سی کی لا (الهه پاک آبهای زیر زمینی= سپندارمذ) به شمار می رفته است.
بهشت سومری یا سرزمین جاودانی دیلمون از نگاه سومری :
سرزمین دیلمون مقدس است
سرزمین دیلمون پاک است
سرزمین دیلمون پاکیزه است
سرزمین دیلمون روشن است
در دیلمون کلاغ سیاه نمی نالد
مرغ وحشی ناله سر نمی دهد
شیر کسی را نمی درد
گرگ بره را نمی درد
سگ وحشی کودکان را نمی برد پرنده دست رنج بیوه زنان را نمیرباید
هیچکس از درد نمی نالد
هیچکس نوحه نمی خواند
هیچکس سوگواری نمی کند
کتیبهً سومری ـ پیدا شده در شهر باستانی نیپور
((کریمرـص۱۶۸ـ۱۸۱:هوکــ ص ۱۵۶

اما افسانه ً سومری که با خواندن آن به شباهت های فراوانی حتی با باورهای امروزی پی می بریم افسانهً انکی(Enki) خدای آب و نینهورساگ(Ninhursag) خدا-بانوی زمین است. این افسانه را با هم بخوانیم و شباهتها را ببینیم:
سومریان معتقد به سرزمینی پاک و مقدس به نام دیلمون (Dilmun) بودند که مظهر روشنایی و پاکی و سلامتی بود. باغ مقدس که خدایان در آن زندگی می کردند. آنچه برای زنده ماندن این باغ لازم بود آب تازه بود که اوتو (Utu) خدای خورشید باید از زمین به آن باغ مقدس بیاورد. اوتو آب تازه را از زمین به باغ می آورد و همه ی باغ پر از میوه و سبزه و طراوت می شود.
همین موضوع آوردن آب از زمین برای تازگی و طراوت باغ مقدس در افسانه ی آفرینش در تورات (10-2) به این صورت آمده است: "اما آب از زمین بیرون می آمد و خشکیها را سیراب می کرد."
در این باغ بارور شده و پر طراوت نینهورساگ از سه نسل بانو-خدایان، 8 گیاه مقدس پدید می آورد و می رویاند. اما انکی می خواهد که این 8 گیاه مقدس را بخورد و فرمانبر او ایسیمود دوچهره آن 8 گیاه مقدس را به پیش انکی می آورد و انکی یکی یکی آنها را می خورد:
"انکی در سبزه زار به اطراف می نگرد، به اطراف می نگرد"
انکی به فرمانبرش ایسیمود می گوید:
"من فرمان می دهم، من می خواهم درون آنها را دریابم،
این چه گیاهی ست؟ این چه گیاهی ست؟"
و فرمانبرش پاسخ می دهد:
"پادشاه من، این گیاه درختی است،
او گیاه را می بُرد. انکی گیاه را می خورد.
پادشاه من، گیاه عسل،
گیاه را می چیند. انکی گیاه را می خورد.
پادشاه من، گیاه وحشی کنار راهها،
گیاه را می بُرد، انکی گیاه را می خورد. ...."
و متن ادامه دارد تا انکی هر هشت گیاه مقدس را می خورد. در اینجا نینهورساگ خشمگین و ناراحت می شود و انکی را به مرگ نفرین می کند و از صحنه ی ماجرا خارج می شود.
هشت عضو اصلی بدن انکی بیمار می شود و انکی به بستر بیماری سخت می افتد. سرانجام انلیل پادشاه خدایان موفق می شود تا نینهورساگ را پیش انکی بیاورد و تنها اوست که می تواند بیماری سخت انکی را درمان کند.
رویدادهای موازی و مشابه هم درماجرای شکستن تقدس گیاه در بهشت سومری آشکار است. و بخاطر داشته باشیم که فاصله ی زمانی این اسطوره ها و برداشت توراتی آن به حداقل دو هزار سال می رسد.
این اسطوره در جایی مفصلتر ذکر گردیده است که ما آن را نیز قید می کنیم:

انکی ونین خورسَگ:
بر اساس منظومه اسطوره ای آسمانی دیلمون محلی است مطهر، پاکیزه ودرخشان.آنجا سرزمینی است که در آنجا به هحتمال بیماری و مرگ وجود ندارد.آنجا شهری است که به فرمان انکی، خدای آبها آنجا مملو از آبهای شیرین و مزارع سرشار از غله شده، و بنابراین به "خانۀ اسکله های ساحلی سرزمین " شهرت یافته است. الهه نین خورسَگ، "مادر سرزمین " از انکی باردار می شود، و پس از نه روز بارداری بدون تحمل درد و تقلا الهه نین مو را به دنیا می آورد. سپس انکی دختر خویش، نین مو، را باردار می کند، و او به همان شیوۀ مادر نین خورسَگ، الهه ای به نام نین کورَّ (الهه بیگانه جهان زیرین) را به دنیا می آورد.آنگاه انکی نوۀ خویش نین کوَّر را باردار می کند، و او الهه اوتّو utto (یعنی بافنده) را به دنیا می آورد.الهۀ دیگری نام نین سیگ را باید به عنوان چهارمین تولد به جمع سه الهۀ بالا افزود.نین مو ونین سیگ با قضاوت از روی نامی که دارند (بانویی که به ثمر می آورند) یا (بانویی که سبز می کند) ، به نظر می رسد الهه هایی باشند که فعالیت های آنها در اصل با گیاهان ارتباط داشته است. الهه نین کور" بانوی کوهستان" یا شاید " بانوی جهان زیرین" الهه ای است که فعالیتهای او ظاهراً به کار با سنگ منحصر بوده است و الهه اوتّو به احتمال الهه ای است که فعالیتهای او با لباس و به طور کلی پوشش و همچنین گیاه اساطیری زندگی (Ti یا Rib) ارتباط داشته است. انکی اکنون آشکارا خود را آمادۀ باردار کردن نتیجۀ خویش اوتّو کرده است که خورسَگ، مادر بزرگ، دخالت کرده ونصایحی را به اوتّو می دهد. اوتوّ به احتمال طبق دستور نین خورسَگ بر آن می شود که با انکی ازدواج نکند مگر آنکه وی برای او هدیه ای شامل خیار وسیب و انگور بیاورد.اگر این برداشت درست بوده باشد می بینیم که انکی از باغبانی خیار و سیب و انگور دریافت می دارد. باغبان به احتمال میوه ها را در برابر آبیاری به کمک سدها، کانالها، ومحلهای کشت نشده در اختیار انکی قرار می دهد. انکی آنها را به عنوان هدیه برای اوتّو می آورد، و اوتّو با شادمانی او را پذیرا شده وبا وی ازدواج می کند. به روایتی اوتو را با شراب مست کرده و به کامجویی می پردازد. اما از این ازدواج به احتمال هیچ الهه ای متولد نمی شود. به جای آن به نظر می رسد ازدواج اینها منجر به رویش هشت گیاه متفاوت می شود که عبارت از:گیاه"درخت"، گیاه "عسل"، گیاه"علف هرز جاده"، گیاه " اَپسَر"، گیاه"خار"، گیاه"چسب"، گیاهی که نام آن نا مفهوم است، وگیاه"درخت فلوس". و اکنون انکی مرتکب عمل گناه آلود می شود.او همانگونه که در سرزمین مردابی به پیرامون خویش می نگریست، متوجه هشت گیاه می شود وبه احتمال مصمم می شود تا سرنوشت آنها را تعیین کند.اما به نظر می رسد که نخست می بایست قلب آنها را بشناسد، یعنی اینکه به احتمال می بایست آنها را مزه کند.بنا براین، پیک او ایسیمود، هدای دو صورتی، هر هشت گیاه را می چیند و برای انکی می آورد، و او آنها را یکی پس از دیگری می خورد. الهه نین خورسَگ که در واقع مسؤول به وجود آمدن گیاهان بالا بود، از کار انکی خشمگین می شود، واو را نفرین کرده می گوید: تا زمانی که زنده است با " چشم زندگی" به اونگاه خواهد کرد، وبا بیان این جمله بی درنگ نا پدید می شود. در نتیجهً نفرین او چاهها و رودخانه ها خشک میشوند و آب در اعماق زمین پنهان میگردد. بی تردید در نتیجه نفرین او انکی به تدریج لاغر ونحیف می شود، و اَنونَّکی، خدایان " بزرگ" اما بی نام سومری، خاک می نشینند.در این مرحله روباه برای نجات می آید.وی از انلیل، فرمانروای مجمع خدایان سومری می پرسد اگر نین خورسَگ را به مجمع خدایان باز گرداند چه چیزی را به عنوان پاداش به وی خواهد داد.انلیل پاداش او را تعیین می کند، و روباه با اطمینان خاطر به نحوی موفق می شود نین خورسَگ را به مجمع خدایان در دیلمون باز گرداند. آنگاه نین خورسگ انکی در حال مرگ را بر فرج خویش نشانده از او می پرسد که در کدام عضو از بدن خویش احساس درد می کند. انکی عضوی از بدن را نام می برد که او را می آزارد، و نین خورسَگ وی را آگاه می سازد که وی موجبات تولد خدایی را برای او فراهم آورده است. مفهوم این گفته آن است که تولد آن خدا موجب بهبود عضو بیمار خواهد شد.به همین ترتیب، نین خورسَگ پرسش خویس را هشت بار تکرار می کند.هر بار انکی یکی از اعضای دردناک بدن را نام می برد، ونین خورسَگ تولد خدایی در رابطۀ با آن را اعلام می دارد. سرانجام، به احتمال به در خواست نین خورسَگ انکی سرنوشت خدایان تازه متولد را رقم زده و آخرین آنها به نام اِنساگ (انساگیل، بهترین سرور=اردیبهشت) را به مقام "خدای حامی دیلمون " منصوب می کند."

شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۸

تحقیقی در باب نام و نشان مریم و یوسف انجیلها

نگارنده قبلاً در تحقیات خود بدین نتیجه رسیده بودم که مرقس نویسنده نخستین انجیل خانواده خود یعنی مادرش مریم و دایی و مرّبیش یوسف (ملقب به برنابا= واعظ) را در مقام والدین عیسی مسیح انجیلها قرار داده است. در این باب نامهای ایشان که در مقام تحویل گیرنده جنازه عیسی مسیح دیده میشوند، مّد نظر قرار نگرفته بود که در اینجا به اثبات اینهمانی این مریم (مریم مجدلیه) و یوسف (آریماتایا) با والدین اساطیری عیسی مسیح (یعنی یهودای جلیلی پسر زیپورایی) می پردازیم. نامهای مجدلیه و آریماتایا در اساس نه چنانکه تصور شده است نام مکانهای زادگاهی اینان بلکه عناوین احترام آمیز برای ایشان به مفاهیم معظم و والامقام (شیر راه خدا) بوده اند. لذا معلوم میگردد این یوسف و مریم که تصور شده است دارایی خود را در راه تبلیغ آیین مسیحیت گذاشته و خانه ایشان محفل رسولان مسیحی بوده است، توسط فرزند انجیل نویس خانواده یعنی مرقس که مسیحیت شیر درنده را سمبل وی میشمارد به دو صورت متفاوت والدین عیسی مسیح و مبلغین اولیه آیین عیسی مسیح وارد اساطیر عیسی مسیح انجیلها شده اند. به عبارتی در مورد اول مرقس خود را در جایگاه عیسی مسیح قرار داده بوده است. جالب است که در مراسم تدفین عیسی مسیح انجیلها صرفا از حضور دو زن به نامهای مریم مادران یعقوب (نام برادر عیسی مسیح) و یوشع (=منجی،به روایتی یوسف) و سالومه و یوحّنا فرزند زبدیا (الههً تقدیر)و کلوپاس (نور مطلق=خدا) صحبت میشود که می دانیم یوحّنا اسم اصلی همین مرقس نویسنده نخستین انجیل است. این گفته میرساند که مرقس نوجوان و خانواده اش در مراسم تدفین عیسی مسیح تاریخی یعنی یهودای جلیلی پسر زیپورایی معلم انقلابی یهود شرکت داشته و یا ناظر آن بوده اند. مرقس با انشاء انجیل خود جریان سیاسی یهودا پسر زیورایی یعنی فرقه یهودی استقلال زئالوت (فدائیان مشتاق آزادی) در مقابل امپراطوری روم را تبدیل به فرقه مذهبی جهانگیر نموده و از بسیاری جهات به بیگانه از اصل انقلابی خود در آورده است.
سرگذشت مریم مجدلیه تکرار همان اسطوره میرهه/میرا (الهه تقدیر و درخت مُر) مادر آدونیس (سرور) خدای محبوب فینیقیان است که پسر این الهه همخوابه شده با ملک سوری تئیاس (ملوخ خدا) است که این شاهدخت ضمن فرار وی از دست مرگ به شکل غسل تعمید یافته وارد خود اسطوره پیدایی عیسی مسیح شده است که گفته شده است از مادری به نام مریم (ماریا، مادر مقدس) زاده شده است.
بر پایه داستان انجیل هم مریم مجدلیه زنی تن‌فروش (به روایتی از تبار شاهدختان) و بسیار زیبا بوده‌است. روزی اهل شهر به دنبال وی می‌افتند تا وی را سنگسار کنند.او می‌گریزد تا به عیسی می‌رسد. عیسی داستان را از پیگیران مریم می‌پرسد و آنان می‌گویند که ما می‌خواهیم او را از برای گناهانش سنگسار کنیم. عیسی می‌گوید بسیار خوب چنین کنید ولی اولین سنگ را کسی بزند که گناهی نکرده باشد. این سخن عیسی ایشان را شرمنده و پراکنده ساخت و جان مریم مجدلیه رهانیده شد. از آن پس این زن از یاران نزدیک عیسی در آمد.
در مورد برنابای واعظ گفته شده است: براي مثال شخصي بود به نام يوسف كه رسولان او را «برنابای واعظ » نام نهاده بودند! او از قبيله کاهنان لاوی و اهل قبرس بود. او مزرعه خود را فروخت و پولش را آورد و پیش قدمهای رسولان گذاشت. (اعمال رسولان باب ۴ آیه ۳۲-۳۷).
اینک مطالب مربوط تدفین عیسی مسیح را از انجیلها به عینه از سایت مرکز پژوهشهای مسیحی نق می نمائیم:
بند 27 محکوم و مصلوب شدن عیسی؛ تدفین عیسی؛ محافظین بر سر قبر (انجیل متی)

تدفین عیسی

»همچنین در مرقس 15 : 42 ـ 47 و لوقا 23 : 50 ـ 56 و یوحنا 19 : 38 ـ 42«

.57 در وقت غروب مردی ثروتمند به نام یوسف که اهل رامه (آریماتایا) و یکی از پیروان عیسی بود رسید.
. 58 او به حضور پیلاطس رفت و تقاضا نمود جسد عیسی به او داده شود. پیلاطس دستور داد که آنرا به او بدهند.
.59 یوسف جسد را برده در پارچه کتانی تازه پیچید .

. 60 و در قبر خود که تازه از سنگ تراشیده بود قرار داد و آنگاه سنگ بزرگی در جلوی آن غلطانیده رفت.
.61 مریم مجدلیه و آن مریم دیگر نیز در آنجا مقابل قبر نشسته بودند.

بند 15مرگ عیسی (مطابق انجیل مرقس، انجیل اساسی)
1. در وقت ظهر، تاریکی تمام آن سرزمین را فرا گرفت و تا سه ساعت ادامه داشت
2. در ساعت سه بعد از ظهر عیسی با صدای بلند گفت « ایلی، ایلی لماسبقتنی.» یعنی « خدای من، خدای من، چرا مرا ترک کردی؟»
3. بعضی از حاضران وقتی این را شنیدند گفتند« نگاه کنید، او الیاس را صدا میکند.»
4. یکی از آنها دوید و اسفنجی را از شراب ترشیده پر کرد و روی نی گذاشت و باو داد تا بنوشد و گفت« بگذارید ببینیم آیا الیاس میآید او را پائین بیاورد؟»
5. عیسی فریاد بلندی کشید و جان داد.
6. پرده اندرون مقدس معبد از بالا تا پائین دو تکه شد.
7. سروانی که در مقابل او ایستاده بود وقتی چگونگی مرگ او را دید گفت « حقیقتاً این مرد پسر خدا بود».
8. درآنجا عده ای زن هم بودند که از دور نگاه میکردند و در بین آنها مریم مجدلیه و مریم مادر یعقوب کوچک و یوشا و سالومه دیده میشدند.
9. این زنان وقتی عیسی درجلیل بود باو گرویدند و او را کمک میکردند. بسیاری از زنان دیگر نیز همراه او به اورشلیم آمده بودند.
بند 23 تدفين جسد عيسي (مطابق انجیل لوقا)

50و51و52 آنگاه شخصي به نام يوسف ، اهل رامه يهوديه ، نزد پيلاطوس رفت و اجازه خواست كه جسد عيسي را دفن كند. يوسف مردي خداشناس بود و انتظار آمدن مسيح را مي كشيد. در ضمن ، او يكي از اعضاي شوراي عالي يهود بود، اما با تصميمات و اقدام ساير اعضاي شورا موافق نبود. 53 او پس از كسب اجازه ، جسد عيسي را از بالاي صليب پايين آورد، آن را در كفن پيچيد و در قبر تازه اي گذاشت كه قبلاً كسـي در آن گذاشتـه نشده بود. اين قبر كه شبيه يك غار كوچك بود، در دامنه تپه اي در داخل يك صخره ، تراشيده شده بود. 54 تمام كار كفن و دفن ، همان عصر جمعه انجام شد. يهوديها كارهاي روز تعطيل شنبه را عصر روز جمعـه تدارك مي ديدند.
55زناني كه از جليل بدنبال عيسي آمده بودند، همراه يوسف رفتند و محل قبر را ديدند و مشاهده كردند كه جسد عيسي چگونه در آن گذاشته شد. 56 سپس به خانه بازگشتند و دارو و عطريات تهيه كردند كه به رسم آن زمان ، به جسد بمالند تا زود فاسد نشود. اما وقتي دارو آماده شد، ديگر روز شنبه فرا رسيده بود. پس مطابق قانون مذهبي يهود، در آن روز به استراحت پرداختند.

بند 19 تدفين‌ عيسي (انجیل یوحنا)
38 و بعد از اين‌، يوسف‌ كه‌ از اهل‌ رامه‌ و شاگرد عيسي‌ بود، ليكن‌ مخفي‌ به‌سبب‌ ترس‌ يهود، از پيلاطس‌ خواهش‌ كرد كه‌ جسد عيسي‌ را بردارد. پيلاطس‌ اِذن‌ داد. پس‌ آمده‌، بدن‌ عيسي‌ را برداشت‌. 39 و نيقوديموس‌ (=پیروزی مردم) نيز كه‌ اوّل‌ در شب‌ نزد عيسي‌ آمده‌ بود، مُرِّ مخلوط‌ با عود قريب‌ به‌ صد رطل‌ با خود آورد. 40 آنگاه‌ بدن‌ عيسي‌ را برداشته‌، در كفن‌ با حنوط‌ به‌ رسم‌ تكفين‌ يهود پيچيدند. 41و در موضعي‌ كه‌ مصلوب‌ شد باغي‌ بود و در باغ‌، قبر تازه‌اي‌ كه‌ هرگز هيچ‌كس‌ در آن‌ دفن‌ نشده‌ بود. 42 پس‌ به‌سبب‌ تهيّه‌ يهود، عيسي‌ را در آنجا گذاردند، چونكه‌ آن‌ قبر نزديك‌ بود.

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۸

نامه ای به استاد جلیل دوستخواه

با درود
مقاله تحقیقی شما استاد بزرگوار را در باب "آز و نیاز دو دیو گردن فراز"از سایت فرهنگ ایران دیدم. تنها ایراد بزرگ وارد نکردن تأثیر فرهنگ بابل (پایتخت فرهنگی ایران و خاورمیانه در پیش از اسلام) است. چه در اوستا نیز مراد از جنگ ایدئولوژیک مغان با کاویان همین رقابت مغان با کاهنان بابلی دربار ساسانی در تیسفون است. اکثر این دیوان اعتقادات مغان درباری برای تبه ساختن خدایان بابلی کاهنان پدید آورده شده اند؛ اگر منشأ آنها آریایی می بودند در وداها و نزد سکاها نیز اثری از ایشان دیده میشد. بر این اساس دیوان اژگهان و آز اشاره است به اژی (اژدها)یعنی ایزد مردوک (ماردوش، آژی دهاک)که سمبل وی ماری زنگی بزرگی به نام موش هوشو بوده است.دیو نیاز یاد آور نام نینازو از ایزدان بزرگ بابلی است که ایزد دارو و درمان به شمار میرفته است. ویزرش(سریع زخمی کننده)نشانگر داگون خدای پوزریش داگون در نیپور است. استوویذتو (استخوان شکن)با ایزد سوموقان از ایزدان جهان زیرین بابلیها مطابقت دارد. به نظر میرسد مؤبد مترجم این نام با کلمه ترکی سوموق یعنی استخوان آشنا بوده است.نام دیو شهوت ورنه (پوشیده)مترادف نام ایشتار/اینانای بابلیهااست و مراد همین الهه معروف عشق و شهوت بابلی است. .خوش باشید.
جواد مفرد کهلان

شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۸

معنی لفظی اسامی مناطقی که به نام کهن گزن یا جزن نامیده شده اند

معنی لفظی این مناطق که از میان شهرک ویران شده گزن/گزنا در جوار مراغه جایگه گشت و گذار زادبومی نگارنده در دوران کودکی بود، هنوز معمایی است که در اینجا به دنبال ارایهً ریشه منطقی برای این مناطق بر خواهیم آمد. معنی چوب ستبر که لغت نامه ها برای آن پیشنهاد می کنند ولی مفهوم پر از گزنه و خار برای آنها مناسبتر به نظر می رسد. چه در مورد منطقه شهر ویران شده گزن یعنی ایرانویج (ایران اصلی) که شهر مرکزی همچنین زمانی به اسامی رغه، برزه، هروم و گنجک معروف بوده است در بخش فرگرد اول وندیداد گفته شده است که اهریمن در آنجا مار سرخ بیافرید و این دال برآن است که نام گزن از ریشه گزیدن و گزنده گرفته میشده است. ولی اینجا محل مارهای فراوان نیست. گرچه نگارنده در ایام نوجوانی در سر راه از شهر مراغه به روستای زادگاهی ام چیکان ماری رنگی را که از سرما در کنار بوته ای کز کرده بود دیده و بیرحمانه به آئین مغان به قتل رسانده بودم. مسجد روستای چیکان در جوار خانه زادگاهی اینجانب همان جایگاه نگهداری اوستا بوده است که در کتاب پهلوی دینکرد شی چیکان (یعنی جایگاه داوری) نامیده شده است. چه نگارنده دو مُهر بزرگ به خط اوستایی و پهلوی را در موقع پدید آمدن و دوباره دفن شدنشان در بنای جدید مسجد روستا در کودکی شاهد بوده ام. پیگیری این معماها سرنوشت مرا به عنوان محقق تاریخ و جغرافیای باستانی سوئد نشین رقم زد. مفهوم گزن به معنی شهر لشکریان و گزندگان با سلاح هم با توجه به نام روستاهای جزن و گزن نام برای همه این اسامی مناسب نمی آید، اما این شهر فنا شده محل لشکریان بوده و آتشکده معروف آن آذرگشنسب که تا چند سال پیش به صورت کوره ای با سنگهای زمخت و آجرهای رنگی لعابدار در گوشه ای از آن که مشرف بر تپه ای ماسه ای باقی مانده و کایین کبه (کعبه پادشاهان) خوانده میشد. هنوز هم بخش جنوبی آن کاراجیک (یعنی جایگاه جنگجویان) نام دارد. همانجا که بنا به شرفنامه بدلیسی اسبان لشکری شاه طهماسب صفوی را کردان به غارت برده بودند.. در عهد ماننائیان این منطقه ارسیانشی یعنی منطقه جنگاوران لذا نگارنده بر این باور است که منظور از گزن در باب این شهر بیشتر به همان معنی شهر طبقه اجتماعی جنگجویان بوده است. ولی صادق بودن این معنی در مورد روستاهای همنام گزن یا جزن بعید به نظر می آید، بر این پایه به نظر میرسد مفهوم مشترک مکان علفزاری واقع در دامنه کوه (کژ-ن) برای جملگی این اسامی مناسب بوده باشد. چه معنی دامنه کوه حتی برای نامهای رغه (منسوب به راغ یعنی دشت و علفزار دامنه کوه) و هروم (واقع در بلندی و دامنه کوه) یعنی نامهای دیگر شهر گزن نیز مناسب می افتند. از این میان کلمه آذری کوشن و کلمه سانسکریتی گثن یعنی علفزار (مرغزار) برای نام گزن مناسب ترین ریشه تاریخی می نمایند، چه این معنی در نام شهر مراغه یکی از سه بخش شهر بزرگ گزن یا همان رغه آذربایجان بوده است، زنده مانده است.
ااین مفهوم گزن و مراغه یعنی علفزار و مرغزار ما را رهنمون میگردد به اینکه نام اوستایی این منطقه یعنی ائیرینه وئجه یا ایرانویج را مرکب از ائیرینه (منسوب به نجیب) و وئجه (علفزار) بگیریم. جزء اخیر در کلمه فارسی وجین کردن یعنی کندن علفهای زاید مزارع بر جای مانده است. مسلم می نماید منظور از ائیرینه نیز در اینجا نه خود قوم آریا بلکه مرکب نجیب آنان یعنی اسب بوده است که مطابق اسناد تاریخی از قدیم توسط دولتها در این منطقه پرورش می یافته است. حتی در عهد خاندان پهلوی گله اسبان ارتش در شمال شرقی شهرستان مراغه در دامنه کوه سهند نگهداری میشد. از آنجایی که در وداها نیز از سرزمینی سردسیری به نام آریاورته (مراتع نجبا یا مراتع دامهای نجیب) تقریبا با همان لحن اوستایی یاد گردیده است، لذا می توان مراد از آن را همین شهرستان مراغه دانست که آوازه آن توسط موبدان به نویسندگان وداها رسیده بوده است.
در باب خود نام ایران که در عهد اشکانیان به سمت هرات و کّلاً خراسان بزرگ اطلاق میشده است. نام ایران را سوای پرورندگان حیوان نجیب یعنی اسب، می توان معانی سرزمین راه (= هارّان تورات، پرتو، خراسان) و حتی سرزمین شیر درنده را نیز از آن مستفاد نمود. در مورد اخیر می دانیم نام هرات (آریانا) و ریشه آن به صورت هُرّ در زبان عربی و آره در عبری به معنی شیر درنده می باشند. نام اوستایی هرات یعنی هئورٌوه (کامل) بی ربط با این مفهوم نمی نماید.
لغت نامه دهخدا

گزن. [گ َ زَ ] (اِخ ) نام شهری است در غرب ایران که نام دیگرش شیز و مولد زرتشت است . گزن (یا گنگ (؛ گزنکا) گادزاکا( یا (گادزا) نامیده اند و در زبان ارمنی و سریانی (گندزک) یا (گنزک) خوانده اند و مورخان و جغرافی نویسان تازی آن را جزن یا جزنق نام برده اند و در اوستا چئچسته خوانده شده ، همان است که بعدها به شیز موسوم گردیده . به مزدیسنا تألیف دکتر معین ص 203 و ص 206 رجوع شود.

جزنق - [ ckr ]


آوا : ج َ ن َ
نوع لغت : اِخ
فینگلیش: شرح:

شهرکي است آبادان به آذربايجان بنزديک مراغه . آثار باستاني از اکاسره (ساسانيان ) و آتشکده اي در آن بلده وجود دارد. (از معجم البلدان ). اين بلده که به فارسي گزن و گنگ و به يوناني گنزکا يا گادزاکا يا گادزا است و جغرافي نويسان عرب آن را جزن و جزنق ناميده اند، محل آتشکده بزرگ آذرگشسب است که بمعني آتش اسب فحل و آتشي خاص سواران و جنگيان بوده است و در اينکه محل آن کجا بوده اختلاف است و ياقوت محل آنرا جزنق و گزن ذکر کرده و بناي آنرا به کيخسرو منسوب داشته است . رجوع به کلمه گزن در اين لغت نامه و معجم البلدان ذيل کزنا و حاشيه ص 35 تاريخ سيستان و مزديسنا ص 203 و 206 و يشتها ج 2 ص 241 و مرآت البلدان ج 4 ص 226 شود.


گزن

گزن . [ گ َ زَ ] (اِخ) نام محلی در کنار راه قزوین است میان بالا بازار رودبار و پایین بازار رودبار. در 267000 گزی طهران واقع شده است.


جزن

[جزن]_ - [ ck ]


آوا : ج َ
نوع لغت : ع ص ، اِ
فینگلیش :
شرح : هيزم خشک ستبر. (ناظم الاطباء). لغتي است در جَزْل بمعني هيزم ستبر. (از اقرب الموارد). همان جزل است که لام به نون بدل شده است چنانکه در لعل نيز لام به دل به نون شود و لعن گويند. (از قطرالمحيط). حطب جَزْن و جَزْل ; هيزم خشک سطبر. (از منتهي الارب ) (از ذيل اقرب الموارد). ج ، اَجْزان. (از ذيل اقرب الموارد). ج ، اَجْزُن. (منتهي الارب) (قطرالمحيط).




- [ ck ] - [جزن]


آوا :
نوع لغت : اِخ
فینگلیش :
شرح : از رستاق انجيل. از تاريخ قم ص (117).



[جزن] - [ ck]-


آوا :
نوع لغت : اِخ
فینگلیش :
شرح : دهي است جزء دهستان وسط از بخش طالقان از شهرستان طهران . محصول آن غلات آبي و ديمي، سيب زميني ، لوبيا، عسل و ميوه است و چشمه هايي بنام پست قلعه و ده سوسرک دارد که آب آنها پس ازتبخير نمک ميشود. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 1).



[جزن - [ ck ] - [


آوا : ج َ زَ
نوع لغت : اِخ
فینگلیش :
شرح : دهي است از دهستان مرکزي از بخش نطنز از شهرستان کاشان . آب اين محل از شش رشته قنات تامين ميشود و محصول آن غلات ، حبوب ، ابريشم ، خربزه ، هندوانه و ديگر ميوه ها و شغل مردم گله داري است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج3).



[جزن - [ ck ] - [


آوا : ج َ زَ
نوع لغت : اِخ

فینگلیش :شرح : معروف به «گز» قصبه دهستان حومه از بخش حومه از شهرستان دامغان . محصول آن غلات ، پنبه ، انگور و مختصري پسته و شغل مردم گله داري است و 1960 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 3).

جمعه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۸

زرتشت-زروان در مقام پیر شالیار و دانای سیمیار کُردان

این نظر که نخستین بار در کتاب کردستان رشید یاسمی آمده و شرح آن به عینه از سایت آریا بوم نقل خواهد شد بسیار جالب است. رشید یاسمی پیر شالیار (شهریار جاودانی، در اصل شرّی هوریان) را نه همان زروان (پیر زرین زمانهً بیکران) بلکه خود همان گائوماته زرتشت (شهریار زرین اندام) در نقش مؤبد مردمگرا می داند که می دانیم هنگام ترور شدنش نزد قبیله خویش کُردان گوران (گبران=مغان) در هرسین کرمانشاهان سکنی داشته است. از نظر تاریخی پیر شالیار می توان از سویی مطابق کورش (سلیمان) و از سوی دیگر خود بردیه زرتشت پسر سپیتمه جمشید (همان دانای سیمیار پسر"جاماسپ اساطیری مردم اورامانات در معنی مؤبد مقتول") مقابله کرد که پیداست نام کورش (فریدون، فرشوشتر= شاه جوان) را می توان به راحتی در این باب کنار گذاشت. دانای سیمیار نیز که نام دیگر پیرشالیار است به وضوح همان وزیر و داماد و پسرخوانده کورش یعنی گائوماته بردیه (ایرج/آرای آرایان ارامنه، سپیتاک زرتشت) است بی تردید در رابطه با کورش (فریدون، سلیمان، سلمان فارسی اساطیری) در اساطیر اسلامی به جای همان آصف بن برخیا (داماد و پسر خوانده او بردیه زرتشت) است. تشابه متن غزلیات پیرشالیار به غزلیات سلیمان گواهی نه به ارتباط وی با کورش (سلیمان بزرگ تاریخی) بلکه نشانگر این همانی پیر شالیار با بردیه زرتشت است که ملقب به گائوماته و گوتمه (هر دو به معنی دانای سرودهای دینی) بوده است. نظر به اینکه کردان سرودهای کهن خود را گورانی (سرودهای شگرف دینی) می نامند این موضوع نشانگر آن است که ایشان کتاب اوستا (افد ستا= سرودهای شگرف ستایش دینی) را بیشتر گوران می نامیده اند و نام قرآن محمد نیز به واسطه ملل کهن بین النهرین از این کلمه گورانی گورانها (گبران) گرفته است. می دانیم که معجزه قرآن نیز همین موضوع انتساب شگرف بودن و معجزو وار بودن آیه های آن است. لقب سیمیار پیر شالیار/ زرتشت را به سادگی می توان صورتی از کلمهً مرکب کردی سیوی یار یعنی یاور یتیمان به شمار آورد. می دانیم که گائوماته زرتشت مردمگرا یا همان شاهزاده ابراهیم ادهم خلیل الله بت شکن اساطیری بلخ و شمال هندوستان برده ها را آزاد و اصلاحات ارضی کرده و در معابد بت پرستی را تخته نموده و مالیاتهای گزاف امپراطوری هخامنشی را بر ملل امپراطوری بخشیده بوده است.
در این باب نظر به لقب پیر در عنوان پیر "شالیار= شهریار جاودانی روز" می توان نظری به ریشه زروان پرستی این منطقه نیز بیافکند که در این باب اساسی تر و کهن تر می نماید. مطابق محققان اساطیر و باستانشنان در معرفی زروان که خدای کهن بومی مردم نواحی کردنشین حالیه بوده است، بدین نتیجه رسیده اند که او به عنوان خدای بزرگ شیر سر وعقاب/سیمرغ تن به طور اخص در نظم- قانون(عدالت)- تقدیر- پادشاه (شهریار) نشان میدهد. جالب است که در اساطیر سومری مأوای آنزو خدای حکمت که به هئیت سیمرغ و ایزد توفان است قلّهً دست نیافتنی کوهی به نام کارنئول (کوه بزان کوهی) در مناطق غرب ایران است که به وضوح یادآور دالاهو(=زاگروس یعنی عقاب شکارچی آهوان) است. آشوریان نیز در این حوالی از گردنهً سخت گذر هاشمار= سیمرغ در این مناطق یاد نموده اند. نام سیمیار که به صورت عنوان پیر شالیار ذکر شده است خود به وضوح یادآور نام سائینی (سین، سیمرغ) اوستاست که به وضح زروان را با آنزو/اِنزو (خدای سیمرغ شکل دانش) مربوط میگرداند. به هر حال آنزو از سویی با زال/زر خردمند و مربیش سیمرغ و از سوی دیگر با خود اهورامزدا و پدرش زروان مطابقت پیدا می کند. آنزوی اساطیر سومری نظیر زروان با تقدیر و الواح تقدیر پیوستگی دارد. نظر به زاده شدن دو فرزند مذکر همزاد یعنی اهریمن و اهورامزدا از شکم این ایزد مسلم به نظر میرسد که اصل وی با زالیانو/کوماربی یعنی خدای آسمان و هوای هیتیان-هوریان می پیوسته است که با انلیل بابلیان(الله اعراب) یکی به شمار میرفته است. می دانیم که هوریان زروان پرست در کردستان و کرمانشاهان حضوری گسترده داشته اند. مطابق اساطیر هیتی-هوری وی برای اینکه تکه گوشت آلت تناسلی آنو(خدای آسمان) که وی گاز گرفته بود ، به دو فرزند پسر -که نامشان آرانزاهوس(شریر/دّجال) و تاش میشو(نجیب) بوده است- آبستن نشود، آن را به بیرون تف میکند و این دو ایزد از آن پدید می آیند که به جای همزادان اشوینهای اسب سیمای روز شب وداها یعنی ناستیا (خیّر) و دسره (شریر) می باشند. خود هوریان ایشان را همچنین شّری (روز=شالیار) و هورّی (شب= شیویار) نامیده و گاو سیمایشان محسوب می نمودند. این اسطوره معروف هیتی در غرب اساس آن اسطورهً یونانی معروف شده است که میگوید کرونوس (زمان/زروان) به سبب اینکه می دانست فرزندی از وی او را از تخت خدایگانیش ساقط خواهد کرد، لذا بچه هایش قورت می داد. ولی زنش رئا برای حفظ ششمین فرزندش، زئوس قطعه سنگی را به جای بچه به او خوراند. به هر حال رد پای پرستش زروان این خدای کهن بومی در فلات آناتولی و کردستان، در منطقهً اورامان کردستان بر جای مانده است. توضیحات مربوط بدین خدا/رهبر دینی کهن را ضمن دو مقالهً از سایت فرهنگی آریامن در زیر ارائه می نمائیم:
"مراسمی به نام «پیرشالیار» در اورامان تخت(هورامان، ماننا= سرزمین ماه) کردستان و در کنار مرقد پیرشالیار که در سه روز انجام می¬شود. در این مراسم از باغ پیرشالیار گردوهایی چیده شده و برای اهالی فرستاده می¬شود.
آغاز مراسم روز چهارشنبه است. بامداد روز نخست دامداران دام¬های نذری خود را می¬آورند و قربانی می¬کنند، گوشت قربانی در بین مردم تقسیم می¬شود و مقداری دیگر از گوشت¬ها برای تهیه¬ی غذای دسته جمعی، «آش جو» یا «هولوشینه تشی» به داخل خانه¬ی پیر برده می¬شود.
نیمروز روز دوم گروه¬های دف زن¬ خود را آماده کرده و شروع به دف زنی می¬کنند. نوجوانان، جوانان و پیران دست در دست هم زنجیره¬ای بزرگ تشکیل داده و رقص دسته جمعی را آغاز می¬کنند و با حرکتی نمادین همبستگی همیشگی خود را به نمایش می¬گذارند. در هنگام رقص، افرادی نیز قصیده¬هایی از بر می¬خوانند و گروه بزرگ رقص هم لفظ «جلاله الله» را زمزمه می¬کنند. در این سه روز مردم هورامان تخت تمام کارهای خود را تعطیل کرده و فقط وقتشان را در این جشن باستانی صرف می¬کنند.
درروز پایانی نیز مردم تا شب به رقص می¬پردازند و ساعاتی از شب را نیز در خانه¬ی پیرشالیار می¬گذرانند، که به این شب، شب نشست یا «شه وونیشتی» گفته می¬شود. در این شب سخنرانان به سخنرانی درمورد پیر شالیار و بحث¬های مذهبی و عرفانی می¬پردازند. بعد از آن سرودی یا قصیده¬ای خوانده می¬شود وپایان جلسه با دعا ختم می¬شود.
پیرشالیار کیست ؟
پیرشالیار فرزند جاماسب (موبد مقتول=آبرادات کورشنامه، سپیتمه جمشید)، یکی از رهبران و مُغان آیین زردشت بوده که در اورامان کرمانشاهان می‌زیسته است، وی مردی دانا و آگاه با طبعی روان بود. بعدها کتاب وی توسط شخصی به نام "پیر شهریارشانی " پیراسته شده و با تنظیم مجدد با دیانت اسلام منطبق گردیده است. کتاب به گونه ای نمادین، مواردی را از زبان " زانای سیمیار " بیان کرده است. به اعتقاد برخی از کردشناسان " زانای سیمیار " یا دانای سیمیار همان زرتشت است که رمزگو نیز معنی شده است.
این مغ کتابی را به نام «مارفه‌تو پیرشالیار» (‌معرفت پیرشهریار= اوستای بومی فراموش شده کرمانشاهان) به لجهه¬ی کردی اورامی به نظم درآورده است مشتمل بر امثال و حکم و پند و اندرز با ذکر نکاتی چند از آداب و رسوم آیین باستانی و تاکید و توصیه در جهت حفظ و نگهداری آن. نسخه¬ی این کتاب اکنون کمیاب است و فقط عبارات و ابیاتی از آن را برخی از مردم آن سامان از بر دارند و در مواردی به جای ضرب المثل به کار می¬برند.
در این کتاب منظوم، بعد از هر دو بیت، بیتی تکرار شده است به این مضمون :
گوشت جه‌ واته‌ی پیرشالیار بوو هوشت جه کیاسته‌ی زانای سیمیار بوو
(‌به گفته پیرشهریار گوش بده، و برای درک نوشته‌ زردشت دانا و هوشیار باش )
چند بند دیگر از آن منظومه :
داران گیان‌داران، جه‌رگ و دل به‌رگه‌ن گایی پر به‌رگه‌ن گایی بی به‌رگه‌ن که ره‌گ جه ‌هیلین، هیلی جه که‌رگه‌ن رواس جه رواس ورگه‌ن جه ورگه‌ن
(درختان جان دارند،‌ جگر و دلشان برگ است، گاهی پر برگ و گاهی بی¬برگند. مرغ از تخم است، و تخم از مرغ، روباه از روباه است و گرگ از گرگ)
وه‌وری وه‌وارو، وه‌وره‌وه‌رینه وریسه ، بریو چوارسه رینه
که‌رگی سیاوه هیلیش چه‌رمینه گوشلی مه مریو دوی درینه
(برفی می¬باره که برف خوره است، و رسن که پاره شود چهار سر پیدا می‌کند، ماکیان سیاه، تخمش سفید است، ‌دیگچه که سوراخ شد، دو در پیدا می¬کند).

در رابطه با تأثر آیین پیرشالیار از زروان پرستی مقاله "کیش زروانی در ایران" را در اینجا ضمیمه می نمائیم

کیش زروانی یکی از باستانی ترین ادیان ایرانیان است که پس از گذشت هزاران سال دوباره در زمان ساسانیان پایه گرفت و رواج به سزائی یافت.
پیروان این کیش،زروان اکرانه را خدای بزرگ و خالق اهورامزدا و اهریمن می دانند.در اوستا چندبار نام زروان در ردیف دیگر ایزدان آمده و از آن به عنوان فرشته زمان بی کران یاد شده است.در اغلب نوشته ها،زروان با صفات اکرانه((Akarana به معنی بی کران آمده که در میتو خرد پازند به "زروان درنگ خدای"و در رساله پارسی علمای اسلام به زمان "زمان درنگ خدای" تعبیر شده است،از این دو صفت پیداست که برای زمان آغاز و انجامی تصور نشده ،آن را همیشه پایدار و به عبارت دیگر قدیم و جاودانی دانسته اند، در زادسپرم فصل یک بند بیست و چهار،زروان به صراحت آفریده اهورامزدا محسوب شده و در ردیف ایزدان دیگر آمده و در خور نیایش خوانده شده است؛ولی پیش از زرتشت به عنوان آفریدگار خالق هستی پرستش می شده است.مغان می گویند:پیش از آنکه آفرینش شروع شود و پیش از آنکه آسمان و زمین و هیچ مخلوقی موجود باشد،در بسیط هستی وجودی حقیقی موجود بود که زروان نام داشت. این زروان خداوند فر یا بخت و اقبال و تقدیر نیز خوانده می شد.وی مدت 1000سال عبادت کرد و قربانی داد تا از او فرزندی به نام ارمیزت(اورمزد،Ormizt) متولد شود که زمین و آسمان و آنچه در آنهاست بیافریند.چون هزار سال بدین منوال سپری شد در دلش اندیشه شک و تردید راه یافت که آیا این قربانی و عبادت و رنج به ثمر خواهد رسید و دارای فرزندی به نام اورمزد خواهد شد؟
در حالیکه در اندیشه زروان این تردید راه یافت،ارمیزت،اورمزد و اهریمن را آبستن بود،چون از حال توامان آگاهی یافت با خود گفت،هر یک زودتر بیرون آید شاهی جهان را به او خبر خواهد داد.اورمزد از این اندیشه آگاهی یافته اهریمن را از پندار زروان خبر داد.پس اهریمن شکم پدر را شکافت و خود را در برابر او نمایان ساخت،زروان با شگفتی از او پرسید:تو کیستی؟
اهریمن پاسخ داد:من فرزند تو هستم.
زروان گفت:فرزند من بایستی درخشنده و دارای بوی خوش باشد،در خالیکه تو تاریک و بدبو هستی.
اورمزد خبردار شد فوراً از شکم پدر بیرون آمد و در برابر وی ایستاد،زروان که اورا درخشنده و خوش بو یافت دانست که این پیکر درخشان پسرش است که برای تولدش آنهمه عبادت کرده و قربانی داده بود.
پس دسته ای از چوب مقدس که در دست داشت به او داد و گفت:تا کنون من برای زادن تو قربانی می کردم و از این پس تو باید برای من قربانی کنی و فدیه دهی.
در این هنگام اهریمن نزد زروان ایستاده گفت:تو عهد کرده بودی که هر یک از ما زودتر بیرون آید و به تو نمایان شود شاهی جهان را به او دهی،اینک بنابر آن پیمان باید مرا شاهی دهی.
زروان اورا خطاب کرده گفت:ای موجود پلید؛9000 سال از فرمانروائی بر جهان را به تو می دهم ولی از آن پس فرمانروائی از آن اورمزد است و فرمان و اراده او اجرا خواهد شد.
بعد از آن آفرینش شروع شد،آنچه را که اورمزد می آفرید خوب و سودمند بود و آنچه را که اهریمن خلق می کرد زشت و زیان آور.
در رساله علمای اسلام درباره کیش زروانی چنین آمده است:
"دیگر بدانند در آفرینش جهان و اختران و گردش افلاک و روشنی و تاریکی و نکوئی و بدی که در جهان پدید است،ولی در کتاب پهلوی جهان را آفریده گویند و پیداست که جزء از "زمان" همه چیز آفریده است و آفریدگار زمان را هم گویند زمانه- زمان را که کرانه پدید نیست بالا و پائین پدید نیست همیشه بوده و همیشه باشد.هرکه خردی دارد نگوید که زمانه از کجا آمده پس آتش و آب را بیافرید ،چون به هم رسیدند اورمزد به وجود آمد،زمان هم آفریدگارز بود هم خداوند – پس اورمزد پاک و روشن و خوشبوی و نیکوکردار بود،بر همه نیکوئی ها توانا بود. پس چون فراشیب تر نگرید- در960 هزار فرسنگ اهریمن را دید سیاه و گنده و پلید و بدکردار.اورمزد را شگفت آمد که خصمی سهمگین است.اورمزد چون آن خصم را دید اندیشه کرد که مرا این خصم از میان برباید گرفت....(روایت داراب هرمز دیار جلد دوم ص 63 از روایات دستور برزو.)
پلوتارخوس در کتاب ایزیس و اوزیرس درباره کیش زروانی که اولین دین ایرانیان بوده می نویسد:
که در پنج هزار سال پیش از جنگ تروا گروهی از مردم به دو خدا معتقد بودند و باور داشتند که یکی از این دو،آفریننده نیکی و آن دیگری پدید آورنده چیزهای بد و زیان آور است،اما دسته ای دیگر که زرتشتی هستند آفریننده نیکی ها را خدا و آن دیگری را دیو و شیطان می خوانند.زرتشت یکی ازاین دو نیرو را هرمزد و دیگری را اهریمن خوانده و معتقد بود که هرمزد به روشنی محض و اهریمن(Areimanios) به تاریکی و ظلمت مطلق شبیه است و مهر(Mitres) را واسطه ای بین آن دو می دانست.وی مردم را تعلیم داد که برای هرمزد ، نذور و پیشکش ها گذرانند برای دفع آسیب و بلاها.
پلوتارخوس به طور روشن و مشخص سراسر آفرینش را بر اساس اندیشه زروانی اثر فعل دو خدا ،یا دو نیرو تصویر
می کند. در برابر واژه ایزد ،Theos،و در برابر واژه دیو ،Daimon،را می گذارد.
نام این دو در اوستا یزت(Yazata)و دئو(Daeva)است. دایمون در بنیاد خدائی است با ویژگی های مبهم و غیر مشخص که هر چند با خمیره و سرشت شریری که دارد آفریننده زشتی هاست،اما توانائی آن را دارد که موجودات نیک هم بیافریند.
اما آنچه در روایت این مورخ ویژگی دارد،همتوانی و قدرت فعل دو نیروست که در دو قطب مخالف ،رویاروی هم قرار می گیرند و آفرینش ،اثر فعل این دوست.
اهریمن به تاریکی و ظلمت و نادانی همانند است و اورمزد به روشنایی و نور.موردی که جلب توجه می کند نقش برابری هرمزد و اهریمن در آفرینش و نیایش مومنان است.آفرینش به دست هردو انجام شده و هردوی آنان مورد احترام واقع می شوند. هرمزد جهت طلب خیر و برکت و اهریمن برای آوردن آفت وشر.یکی از این دو را بر دیگری برتری نیست و از لحاظ قدرت و حیطه عمل یکسانند،چون همزاد هستند.
کیش زروانی تا این اواخر چنانکه باید و شاید شناخته نبود و اهمیت چندانی به آن داده نمی شد.اما با پیدا شدن متون مانوی،ارزش و اعتبار و گسترش دین زروانی نیز آشکار گشت.چون در دیانت مانوی،زروان بالاترین خدا و هرمزد پسر او معرفی شده است.اینک دانسته می شود که چنین تفکری به پیروی و اعتبار فکر زروانی است.اما مطالعات و حاصل پژوهشها نشان میدهد که دیانت زروانی دارای ریشه ای قدیمی تر از آن است که تصور می شد.
برخی از پژوهشگران بر پایه افسانه ای که بعدها برای زروان ساخته و پرداخته شد،یعنی اینکه اورمزد و اهریمن یا سپنت مئین یئ- وانگره مئین یو هردو گوهر قدیم و خود آفریده و پسران توام زروان هستند،متوجه گاتاها گردیدند.در یک قطعه گاثائی از هردو گوهر همزاد که نماینده خیروشر هستند یاد شده است(گات ها یسنا-هات 3/30).
یکی از پژوهشگران اوستایی متوجه این نکته شده و استنباط خود را با افسانه زروانی تحلیل کرده است.دانشمندان علم کلام مزدائی با پدید آوردن کیش زروانی ،راهی در تحلیل و بررسی متافیزیک مزدائی گشودند و گفتند:اهورامزدا و اهریمن ،توامان خدای بزرگ ،یعنی زروان بیکرانه هستند.
یونکر بر این باور است که اشاره گاثائی دلیلی است برکهن بودن این اندیشه و مساله زروانیسم که در عصر اشکانی و ساسانی موضوعی تازه ای نبوده است بلکه بازگشت و عطفی بوده به یک اصل کهن.(کتاب فرهنگ نامهای اوستا جلد دوم صفحات 35 و 634 و کتاب آغاز دیانت زرتشتی تالیف مولتن ص 349).
آنچه مسلم است از روزگاران باستان ،حتی خیلی پیش از زرتشت ،کیش زروانی شناخته شده و رواج داشته است.برخی از پژوهشگران زروان را با برهما و کرونوس و ساتورن یکی دانسته اند.
زروانیان نیز به نوعی قیامت معتقد بوده اند و سر انجام عالم را فانی دانسته اند.دین زروان در زمانی منحصر بفرد بود و بعد از آن همراه با مهر پرستی در میان آریائیان رواج کامل یافت.
ولی پس از ظهور زرتشت و تعالیم او دین زروانی تقریبا منقرض شد و در زمان اشکانیان دوباره پا به منصه ظهور گذاشت تا آنجا که دین زرتشتی را تحت الشعاع قرار داد و مغان زروانی با موبدان زرتشتی به رقابت پرداخته علیه یکدیگر تبلیغ کردند. ظهور مجدد کیش زروانی یکی از جلوه های فلسفی آئین زرتشتی بود که در عصر اشکانی علم مزدائی را بنیان نهاد.
این کوششی بود برای داخل کردن عناصر فلسفی ،اولویت زمان و قدمت آن بود که در هیات خدای بزرگ جلوه گر شد.اگر وجود خدائی لازم می بود که یکتا باشد،ازلی و ابدی باشد،هیچ نوع تجسمی را ارائه ندهد و صفات و کرداری نداشته باشد و به هر حال همه مشخصات خدائی را داشته باشد تا مورد توجه و اعتماد همگان قرار گیرد،جز زروان اکران (زمان بی کران)چه چیزی می توانسته معرفی گردد؟
از طرفی دیگر به گونه منطقی در چنین تفکری،مساله خیروشر حل می گشت (خیر و شر همانها بودند که از شکم زروان متولد شدند و گاه چیرگی ازآن بود و زمان قصد مستقیمی در پیدائی هیچ یک از این دو نداشت).