شنبه، تیر ۰۸، ۱۳۹۲

معنی لفظی نام کمبوجیه

kaamabhogeshhu = to sense gratification در فرهنگ لغت سانسکریت در رابطه با واژه کمبوجیه به این کلمه و معنی اخیر آن بر می خوریم یعنی احساس ارضاء کردن. از اینجا می توان بدین نتیجه رسید که کلمه کمبوجیه در فارسی مرکب از اجزاء کام و بو (بودن) و جیه (جهان و زندگی) درک می شده است یعنی در مجموع کسی که در زندگی کامیاب است.

معنی نام اوستایی آثویه

کلمه سانسکریتی "آثَوی-کَ" athavika * = betterبه معنی بهتر می رساند که نام اوستایی آثویه به معنی آریایی و نجیب می باشد. اگر این همانی کوروش هخامنشی و فریدون (یعنی منسوب به خانواده دوست منش= هخامنشی) را قبول داشته باشیم، در این صورت لفظ اوستایی آثویه نظیر لفظ شاهنامه ای فریدون ترجمه ای از نام هخامنش و هخامنشی می باشد چون در واقع هرودوت نیز در مورد پارسیان هخامنشی می گوید که ایشان خود را آرتیان یعنی پاکان و نجبا می نامند لذا این نام و خود نام آثویه معادل ایرج و آریا از سویی به معنی دوست منش (هخامنش، فریدون، آریا، ایرج) و از سوی دیگر به معنی نجیب (آریا، ایرج) هستند.
الان که بعد گذشت ماهها دو باره به نام آثویه و آبتین می رسم بدین نظر رسیده ام: احتمال بسیار ممکن در این باب این است که اصل آثویه همان آسپیان کتابهای پهلوی به معنی منسوب به آ-سپی یعنی سگ بسیار جنگی (پلنگ/یوز پلنگ) بوده باشد و از روی پوست پلنگ درفش کاویانی میدانیم که آن معنی نام پارس و نام توتم پلنگ/یوز پلنگ پارسیان بوده است. بنابراین آثویه یعنی پارسی.
کلاً به نظر می رسد اسطورۀ داوُد (گرامی) و سلیمان (مرد صلح) در تورات از تاریخ و اساطیر مربوط به کوروش (مرد سیلابی) فرزند کامبوجیه (دوستدار آسایش و خوشی) گرفته شده و در شمار پادشاهان کهن یهودیه جا داده شده است. چون در اساطیر ایرانی نام کمبوجیه در رابطه با فریدون (دوست منش، کوروش هخامنشی) آثویه (منسوب به رفاه و خوشی) است. بلقیس (صاحب گیسوان زیاد) در روایات اسلامی مربوط به سلیمان مطابق تومیریس است که نامش می توانست در روایات ایرانی به معنی پرگیس گرفته شود. نام مقبره کوروش (مزار سلیمان که تصحیف به مادر سلیمان شده است) در اساس سیلاومان (مرد سیلاب مانند) بوده است که در زبانهای سامی به معنی مرد صلح گرفته شده است. نام اوستایی کوروش یعنی ثراتئونه را هم میشود به معنی مربوط به رودخانه سیلابی (کورو) گرفت. نام دریاچه تخت سلیمان (شیز) هم اشاره چشمه سیلابی درون آن است.

دوشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۹۲

اصل اسکیتی و میتانی سلسله اساطیری پیشدادیان

پیشدادیان اصلی اوستا از سویی مطابق پارالاتهای اسکیتی (= پیشدادیان) و از سوی دیگر همانا پادشاهان میتانی و ماننایی (مهری، میتانی شرقی) یا همان پیشدادیان خونیرث (سرزمین ارابه های درخشان) مراد هستند. یعنی در روایات اوستایی تحت نام پیشدادیان این دو سلسله اساطیری و تاریخی با هم ترکیب شده اند: در مورد اول که آرتورکریستن سن آغازگر اصلی بحث آن است، نام پادشاهان اساطیری اسکیتی منقول از هرودوت یعنی تارگیتای (پدر مردم گیتی)، لیپوکسائیس (پادشاه مردم کناری) پادشاه ائوخاتها (دارندگان خانه های خوب= وندهای سمت اوکراین و لهستان)، آرپوکسائیس (پادشاه سرزمین ارابه) پادشاه تراسپیان (سه اسبی ها، روسها) و کاتیاریان (جادوگران، مجارها) و کولاکسائیس (پادشاه عشیره) به عنوان پادشاه کُّل سرزمینهای اسکیتان و سرانجام اسکولو (پادشاه دارنده جام) به ترتیب معادل کیومرث (مرد گیتی)، سامک (سیامک، پادشاه کناری)، تهمورث (پهلوان سرزمین ارابه)، هوشنگ (پادشاه سرزمین خوب) و جمشید (پادشاه صاحب جام) می باشند.
در مورد دوم یعنی مطابقت پیشدایان خونیرث با پادشاهان میتانی در منابع اوستایی از پادشاهی به نام اوزَوَ (یاری دهنده) یا زو یاد شده است که مطابق کتب پهلوی کیقباد (دایائوکو نخستین پادشاه ماد) را به فرزندی پذیرفته بود. در واقع منابع آشوری عهد سارگون دوم نیز میگویند که دایائوکو (کیقباد) برای استحکام دولت خویش با رؤسای اول پادشاه اورارتو و ایرانزو پادشاه ماننا قرار دادهای دوستی منعقد کرده و با ایشان متحد شده بود به همین سبب سارگون وی را از دژش در سمت میانه به هامات سوریه تبعید نمود و خود با ایرانزو پادشاه ماننا طرح دوستی ریخت و او را تابع خود کرد. ماننا به معنی سرزمین خوشی نامی بوده است که آشوریان به سرزمین مهرانو (میتانی شرقی) داده بودند. میتانیها و ماننا پرستنده ایزد مهر (میثره) بوده اند. لذا دلیل اینکه ایرانزو (اوزو، زو) از پادشاهان پیشدادی به شمار آمده است به دلیل تعلق وی و قومش به میتانی های پیشین یعنی پیشدادیان قدیمی بوده است. در باب انطباق میتانیان با پیشدادیان همین سه نکته کافی است که 1- ایشان همواره در نبرد با دیوان (آشوریان) بوده اند.2- پایتخت ایشان واشوکانی یعنی شهر ارابه ها بوده است که مطابق با خونیرث اوستا (سرزمین ارابه یا سرزمین ارابه های درخشان) یعنی سرزمین پیشدادیان است. 3- سر سلسله میتانیان پراترنه نام داشته است یعنی کسی که نخست و پیشین و فراتر است و این معنی پیشداد است.

جمعه، خرداد ۲۴، ۱۳۹۲

Qaşqai adınin mənası fars dilində

Əgər biz Qaşqai adininin kompozisiyasini kaş- kayi Köhnə fars dilində bilək, bu halda o "parlaq şeyi sitayiş edənlər" deməkdir. Bu yanğın-ott Tabiti skif ilahəsi ilə sinonimidir ki hər ikisinin adları (parlaq) mənasinə olor. Beləliklə Qaşqai adı ilə uyğun bu fərziyyə irəli gəlir ki arandaki Otilər (atəşpərəstlərin, aranilər, azərilər) həmən Qafqaz mənşəli Bayatlar (Bəiləri ot olalanlar) sayıla bilır. Biz bilirik ki bayatlar öz adlarıni köhnə və mifik Qaşqai lideri Bayatdan almişlar.

معنی ایرانی نام قشقایی

اگر نام قشقایی را به صورت کاش-کایی بر گرفته از زبانهای قدیم ایرانی بگیریم، در این صورت آن به معنی "منسوب به پرستنده ماده درخشنده" (کاش-کا-یی) و مترادف نام الهه آتش سکایی یعنی تابیتی (تابنده و درخشان) خواهد بود. با این فرض به مطابقت این نام با نام اوتیان اران (آتش پرستان، ارانیها، آذریها) می رسیم که این مردم قفقازی در ایران قدیم بیشتر با نام بایات (بَی آت یعنی سروران دانده اسب، یا بَی اوت یعنی آنانکه سرورشان آتش است) شناخته شده اند. می دانیم که قشقایی ها نیز طایفه ای به نام بیات دارند و رهبر باستانی معروف خود را نیز تحت نام بیات معرفی می نمایند.
در واقع در تاریخ در سرزمینی که تنها یکبار از مردم آن در عهد تیموریان به عنوان قشقایی یاد شده است غالباً از قبیله بیات (اسب پرور یا آتش سرور) در حوالی آن جا یاد گردیده است. این نشانگر آن است قشقایی ها (به تصور من همان اوتی ها، ارانیها) در معیت و تحت رهبری بیاتها (به تصور من همان سابیران، به سکایی اسپاران یعنی دارندگان اسب) بدین ناحیه کنونی شان در جنوب غربی ایران رسیده اند:
مطابق گفته علی پور صفر قصابی نژاد در دایرة المعارف بزرگ اسلامی: "تاریخ ورود قبیله بیات به فلات ایران ، چندان روشن نیست، اما از برخی منابع تاریخی برمی آید که این مردم ظاهراً در اوایل قرن پنجم و مقارن حملات غزان و سلجوقیان در فلات ایران پراکنده شده و در مسیر کوچ نظامی خود تا صحاری شام و سواحل مدیترانه پیش رفته اند. در این پیشرویهای پرماجرا، گروههایی از این قبیله بتدریج در بعضی نواحی خراسان بزرگ، عراق عجم، کردستان و لرستان استقرار یافتند. چنانکه خبر انتصاب امیرسنقر بیاتی (مقتول 511) به نیابت حکومت بصره از جانب امیر آق سنقر بُخاری، اقطاع دار این ولایت، از سابقه دراز حضور بیاتها در ایران و عراق عرب حکایت می کند (ابن خلدون، ج 4، ص 93). استقرار قبیله بیات در بعضی نواحی غربی ایران ، پس از چندی ، به تشکیل دولت محلی کوچکی در اراضی میان لرستان کوچک و عراق عرب انجامید، اما خصومت حاکمان بیات و اتابکان لُر، سرانجام به انقراض حکومت بیات منجر شد و اتابک شجاع الدین خورشید شاه، حاکم لرستان که از دست اندازیهای مکرر ترکان بیات به متصرفات خویش خشمگین بود، بر سر آنان تاخت. در نتیجه، آخرین حاکم بیات هزیمت یافت و قلمرو او که به ولایت بیات مشهور بود، به تصرف سپاه خورشیدشاه درآمد (حمدالله مستوفی، 1362ش الف، ص 553؛ معین الدین نطنزی، ص 54 ـ 55؛ بدلیسی، ص 60). نام ولایت بیات در قرون بعد نیز در منابع دیده می شود. عطاملک جوینی، در نیمه دوم قرن هفتم، در گزارش کوتاهی راجع به اشتغالات دیوانی خود در تاریخ جهانگشای، از برانداختن باجهای قدیم بلاد تُسْتَر و بیات سخن گفته است (ج 1، ص 25). نام ولایت بیات در اواخر قرن هشتم در ردیف نامهای ولایات معتبری چون بغداد، عراق عرب، خوزستان و لرستان قرار گرفت (شمس منشی، ج 2، ص 170ـ171). در قرون بعد، نام این ولایت بر حوزه محدودی اطلاق می شد که مشهورترین ناحیه آن قلعه بیات، بر سر راه دزفول و عراق عرب ، بود (نویدی، ص 101). نادرشاه هنگامی که از عراق عرب به سوی خوزستان می رفت تا شورش محمدخان بلوچ را سرکوب کند، بر سر راه خود، در این قلعه توقف کرد (استرآبادی، ص 223). ویرانه این قلعه امروزه در کشور عراق برجاست (لسترنج، ص 69ـ70).
مشیرالدوله تبریزی (متوفی 1279)، در شرح مأموریتش برای تشخیص و تعیین مرزهای ایران و عثمانی، «قریه بیات» را از توابع پشتکوه لرستان دانسته و از پراکندگی بیاتها در توابع شوشتر و دزفول خبر داده است (ص 102).
میدان فعالیت سیاسی طوایف بیات در تاریخ ایران، محدود به پشتکوه لرستان نبود؛ گروههایی از اینان در جنگهای شیخ ابواسحاق اینجو (متوفی 758) و امیر مبارزالدین محمد مظفری (ح 700ـ 765) شرکت داشتند (وزیری کرمانی ، ص 384ـ385). در حکومت زندیه نیز بیاتها صاحب نفوذ بودند و مهر علی خان بیات اسلاملو، از جمله بزرگان شیراز در زمان کریم خان زند و علی مرادخان زند بود (غفاری کاشانی، ص 165، 188، 191، 476). بیاتهای شیراز که تا اوایل قرن چهاردهم در یکی از گذرهای محله اسحاق بیگ به خرید و فروش اسب اشتغال داشتند، احتمالاً بازماندگان طوایف چادرنشین بیات فارس بودند که بتدریج از شیوه زندگی پدران خود دست کشیده و یکجانشین شده بودند (فسائی، ج 2، ص 919)...
تا همین اواخر، چندین تیره و طایفه چادرنشین بیات در میان ایلات خمسه و قشقایی فارس و همچنین در میان ترکمنهای شمال ایران به سر می بردند (فیلد، ص 256، 264؛ کیهان، ج 3، ص 80، 376؛ پیمان، ص 221، 224، 233؛ کتابچه نفوس استرآباد، ص 238). غیر از این مردم، هزاران خاندان شهری و روستایی دیگر در زنجان و تهران و کرج و شیراز و زرند و کرمان و مشهد و نیشابور و اراک و نهاوند و دیگر شهرهای ایران به سر می برند که با عنوان خانوادگی بیات شناخته می شوند."

دوشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۹۲

معنی کلمه اوستایی همیستار

کسی از دوستان از ریشه و معنی دقیق واژۀ - گویا - اوستایی "همستار" که همچون صفت برای سپندمینو و انگرمینو می آید، آگاه است؟(مهرداد ملکزاده)
Nima Shifteh برافکننده. هماورد. ham+mid, برانداختن =mid
Nima Shifteh معنی دقیق = هماورد. رقیب. مخالف. یسنا 16 بند 8. یسنا 8 بند 6. یسنا 61 بند 2-5
Nima Shifteh یسنا 48 بند 12. وندیداد فرگرد دهم بند 17. مهریشت بند 16.
Javad Mofrad جناب نیما آیا بهتر نیست جزء "ایستار" را با کلمه فارسی ستردن (محو کردن) مقابله کنیم که ظاهرا در کلمه بیدستر بکار رفته است؟
Nima Shifteh نه! همیستار از مصدر مید گرفته شده که ارتباطی با ستردن ندارد. ستردن از ریشه دیگری است.
Tirdad Philologist ستردن میشه پاک کردن و به کل با همیستار فرق داره!
Javad Mofrad جناب تیرداد ستردن (استردن) به معنی محو کردن هم هست: استردن . [ اُ ت ُ دَ ] (مص ) ستردن . پاک کردن . (جهانگیری ). پاک ساختن . (برهان ). محوساختن . (جهانگیری ). محو کردن . (برهان ) : از جا نبرد چیزی آنرا که تو جا دادی غم نسترد آن دل را کو را ز غم استردی . (مولوی) لغت نامه دهخدا
Nima Shifteh اونجا که در اوستا همستار اومده در زند همیمال اومده.
Javad Mofrad شاید اصطلاح عامیانه مالاندن (در جدل مغلوب کردن) ربطی با جزء مال همیمال داشته باشد. در حالی که در همال فقط پسوند نسبت "ال" دیده میشود.

شنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۹۲

معنی نام مازندران

نظرتون دربارۀ ریشه شناسی نام "مازندران" چیست؟Mehrdad Malekzadeh
مَذن یا مئُذن به معنی خوشی می تواند ریشه نام مازندران باشد. توصیف بهشت این جهانی مازندران توسط فردوسی گواه آن است. یعنی با توجه به توصیف بهشتی مازندران در داستان سفر جنگی کیکاوس به مازندران توجیه مَئُذَنَ-داران یا مَذَن- داران یعنی محل منسوب به دارندگان خوشی بسیار مناسب می نماید. کلمۀ دیو هم که در رابطه با مازندران است در اوستا به معنی خوشنود بودن و از دل پسندیدن آمده یعنی معادل یا صفت مکملی بر مئذن یا همان مذن است. بنابراین برداشت مذن-دیو-ران یعنی محل خوشی مسحور کننده نیز از آن متصور است:
به بربط چو بایست بر ساخت رود برآورد مازندرانی سرود که مازندران شهر ما یاد باد همیشه بر و بومش آباد باد که در بوستانش همیشه گلست به کوه اندرون لاله و سنبلست هوا خوشگوار و زمین پرنگار نه گرم و نه سرد و همیشه بهار نوازنده بلبل به باغ اندرون گرازنده آهو به راغ اندرون همیشه بیاساید از خفت و خوی همه ساله هرجای رنگست و بوی گلابست گویی به جویش روان همی شاد گردد ز بویش روان دی و بهمن و آذر و فرودین همیشه پر از لاله بینی زمین همه ساله خندان لب جویبار به هر جای باز شکاری به کار همه کشور آراسته ز دیبا و دینار وز خواسته بتان پرستنده با تاج زر همه نامداران به زرین کمر