شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۲

آیا مازندران به معنی سرزمین جنگلی بزرگ نیست؟

قبلاَ نام مازندران را با مه زن داران (بزرگ دارندگان مقام زن)، مئذن اوستایی (به معنی محل دارندگان خوشی) و مزن داران (محل درنده بزرگ) از این میان نظر اول که آن را در سالهای دور مطرح کرده بودم بیشتر در فضای مجازی پخش شده است.
امروز به نتیجه دیگری رسیده ام آن اینکه سرزمین وَئوروبَرِشتی (سرزمین درون بیشه های گسترده) که در اوستا مکانش به همراه وَئورجَرِشتی (سرزمین درون چراگاههای گسترده) که در شمال ایران قرار گرفته است به ترتیب "مازندران و گیلان" و "خراسان و گرگان" هستند. بر این اساس به مطابقت وئووبَرِشتی (سرزمین درون بیشه های گسترده) با مازندران و گیلان می رسیم. از این میان نام گیلان را به سادگی می توان از گیا (گیاه) و لان یعنی محل گیاهان و نام مردم گیل را "منسوب به گیاه" گرفت. می دانیم منابع یونانی در این سمت در مجاورت آذربایجان از مردمی به نام داریان (مردم منطقه درختان) یاد کرده اند. در مورد مازندران هم همین معنی با تأکید بر بزرگی جنگلهای آن صادق است؛ چه نام مازندران را به سادگی می توان مرکب از مزن (بزرگ)- دار (درخت)- ران (لان، محل) یعنی "منطقه جنگلی بزرگ" گرفت که مترادف و معادل همان وئووبَرِشتی (سرزمین درون بیشه های گسترده) است. در نام محلی مازندران یعنی مازرون تنها دار (درخت) به تلخیص حذف شده است.
وئوروجَرِشتی (کشور شمال شرقی) و وئوروبَرِشتی (کشور شمال غربی) دو اقلیم از هفت اقلیم اوستایی هستند، پنج اقلیم دیگر عبارتند از اَرِزهی (سرزمین روشن و سفید) در شرق (خراسان)، سَوَهی (سرزمین سیاه) در غرب (سواد عراق)، فرَدَذَفشو (سرزمین چهارپاپرور) در جنوب شرقی (پاکستان/هندوستان)، ویدَذَفشو (سرزمینی که چهارپاپرور نیست) در جنوب غربی (عربستان) و سرانجام خونیرَث (سرزمین ارابه های درخشان) که خود داخل فلات ایران است.

جمعه، بهمن ۰۴، ۱۳۹۲

ریشۀ کلمات دهلیز و پالیز و جالیز چیست؟

غالباَ پالیز را با پَرَ-دئز اوستایی به معنی جای محصور در میان دیوار ها سنجیده اند. ولی این نظر جا افتاده که از نظر ریشه ای همخوانی هم دارد، دارای مشکلاتی است. چه لغت پردئز به معنی دارای دیوار پیرامونی بیشتر به باغ می خورد. پالیز باغ و فردوس نیست و غالباَ هم دیوار ندارد. بیشتر حصاری چوبی و نرده ای دارد یا حتی آن را هم ندارد. جالب است که لغتی به صورت پَرَ دَثو در اوستا به معنی بخشیدن و بسیار بخشیدن هم که همریشه بغَ اوستایی (بهره و بخشش) یعنی باغ است، می تواند ریشه فردوس و پردیس باشد که بدان توجه نشده است. وجود واژه های همسان دهلیز و جالیز نیز حساب پالیز را از پردیس جدا میکنند. جای بحث در ریشه این گونه لغات هنوز باز است.
مرحوم دهخدا جزء دوم این اسامی را لیز فرض کرده و آن پسوند مزید و مؤخر این کلمات دانسته است. در حالی که در رابطه با کلمه فارسی و معرب دهلیز که طبق قاعده قابل تبدیل بودن "اَ" به "ه" با دالان همریشه است. جز آخر پسوند "ایز" است. همین طور در پالیز و جالیز که می توان صورت اصلی آنها را پال- ایز و چال- ایز گرفت، این پسوند دیده میشود. معنی آن چیست؟
واژه های ایش سانسکریتی و ایس اوستایی به معنی تسلط دارنده هستند و از آنجاییکه حرف "س" در فارسی به "ز" تبدیل شده است نظیر ائِسمَ/هیزوم لذا جزء ایز به معنی "تسلط دارنده" بوده است. دَهل (دَل/ دال)- ایز یعنی جایی که بر در تسلّط دارد. پال-ایز یعنی جایی که عمل پالودن بوستان از گیاهان هرز در آن تسلط دارد. سر انجام جال (چال)- ایز یعنی جایی که عمل حفر چاله و کرتهای باریک در آن تسلط دارد.
در لغت نامه دهخدا جزء ایز کلمۀ دهلیز را از ریشۀ ایچ آورده اند که به قول بهرام فره وشی به معنی هم (با هم) است. با این حساب دهلیز و پالیز و جالیز به ترتیب همراه درب، همراه پالودن و همراه چاله کنی معنی می دهند.
امّا با تذکر دوستمان امین کیخا، لیز لُری و کُردی به معنی جا و پناهگاه نتایج بالا را تغییر می دهند و برای آنها مفهوم جای پناهگاهی درب و جای پالودن (وجین کردن) و جای چاله ها را معین می کنند.
با توجه به اینکه ریچ در اوستایی از جمله به معنی آب کردن و آبیاری کردن آمده است و آن را می توان صورت اصلی لیز در کلمات دهلیز و پالیز و جالیز شمرد لذا این واژه ها را به ترتیب می توان محل نگهداری آب، محل پاییدن آبیاری و جای آبیاری معنی نمود.
نظر جدید:اتیمولوژی واژۀ پهلوی دهلیز
نظر به واژه های اوستایی دا (ساختن) و ریچ (خالی کردن) دهلیز به معنی محل ساخته شده برای در آوردن کفش و لباس می باشد.

مطابقت تپه گیان نهاوند با اوروای پر چراگاه وندیداد

در کتیبه بیستون محل کشته شدن گائوماتای مغ توسط داریوش و شش تن همدستانش، سیکایه آواواتیش (سکاوند نهاوند) در سمت نیسای ماد ذکر شده است. از اینجا معلوم میشود که نهاوند طبق قاعده تبدیل حرف "س" به "ه" همان "نیسای" (احتمالاَ به معنی محل پایین آسودن کاروانها) در سرزمین ماد بوده است.
جالب است که مطابق تاریخ ماد "کتیبه تیگلت پیلسر سوم در این سمت در رابطه با نیشّا (نیسا) از محلی به نام آریارمه (آریاروه) اسم برده است که ایرانشناسان صورت ایرانی آن را به صورت آریا-اوروه (یا همان آریااوروا) بازسازی کرده اند و آن را با اوروای پر چراگاه وندیداد مطابقت نموده اند." عنوان نیک برای آن از موضوع آفریده اهورامزدا بودن و عنوان آریایی این سرزمین آشکار است و صفت پر چراگاه آن مطابق نام کُردی تپه گیان (یعنی محل گیاهان) است. ولی وندیداد آفت این سرزمین را گناه بد فراوان ذکر کرده است که به نظر می رسد هر دو مفهوم پر چراگاه و گناه بد فراون آن از معانی لفظی اوروا اخذ شده اند چه اورورا در اوستا به معنی گیاه و چراگاه است و بدین شکل و به صورت اورو در سانسکریت به معنی زمین و زمین حاصلخیز آمده و اور-وَ (اور-ویَ) به معنی بدی و ضدیت گسترده است.
من قبل از این، از موضوع مقابله آریارمَ یا آریا- اوروَ با اوروای پر چراگاه وندیداد توسط ایرانشناسان به سادگی رد شده و به سهو اوروای وندیداد را با اورفای دور دست در شمال بین النهرین مقایسه می نمودم.
اما ایرانشناسان گرچه در مقایسه آریارمَ با اوروای اوستا فرض درستی کرده اند، اما در شناسایی معنی هیئت ایرانی جزء دوم این نام از صورت اکدی آریارمَ (علی الاصول به ایرانی آریائوروَ) اندکی اهمال کرده اند؛ چه حتی اَئوروَ aurva در سانسکریت مترادف و شکلی از کلمات اورورا urvara و اورو uru به معنی زمین است که در اوستا به معنی گیاه (و علفزار) گرفته شده است. بنابراین در اینجا با خود شکل سانسکریتی اوروه یا اَاوروا/اورورا روبرو هستیم یعنی به تقریب همان شکل اوروۀ وندیدادی که ایرانشناسان به درستی آن را دریافته اند.

پنجشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۲

ریشه و معنی نامهای اَنجرود و اَنزاب

انجرود نام قدیمی منطقه ای در سمت تکاب (تیکاب، رود باریکه) است و انزاب نام رودخانه باریکی است که در شرق مراغه بین باغهای مراغه جاری است. ریشه این دو نام به کلمۀ اَنج (انز) یعنی باریک و خُرد بر میگردد و در کلمۀ سانسکریتی اَنگَ (چیزی که نسبت به چیز دیگر پایین تر و بی اهمیت تر باشد) و واژۀ اوستایی اَنج (خوار و بی مقدار) و انجیدن فارسی (ریزه ریزه کردن) و اینج بلوچی (دامن کوتاه) و اَنجه کُردی (ریزه) و اینجه آذری و ترکی عثمانی (یعنی باریک) دیده میشود.
من انجیدن (ریز ریز کردن) را جای دیگر مطرح کردم، دوستی گفت هنجیدن در لُری بدین معنی است. باید درست باشد چه در کُردی هنجن و هنجاندن و هنجنین به همین معنی انجیدن و خرد کردن با تیغ آمده است.

چهارشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۲

بحثی در باب ریشه بابلی و عیلامی اژی دهاک

Yadollah Rezvani‎اسطوره و آیین - Myth and Ritual یک مُهر دیگر از آژیدهاک!!!!! برگرفته از "ایرانیکا" لازم است بدانید که برخی گمان دارند این نگاره یک بانوی ماردوش است. به دید من "فرهنگ ایرانی" یعنی برآیند فرهنگ همه تیره های مردمانی که از دیرباز در این سرزمین می زیسته اند و آنچه از همسایگان و مهاجرین و مهاجمین دریافت داشته ایم. در این صورت برای شناخت فرهنگ خودمون باید فرهنک همسایگانمان و مهاجمین را هم بشناسیم و خرده فرهنگهای مردمانی را که از دیرباز تا امروز بر این خاک می زیسته اند را هم بهتر بشناسیم، یعنی شاید نزدیک هفت تا دوازده هزار سال !!! یکی از مهمترین فرهنگهایی که در شکل گیری فرهنگ امروز ما نقش داشته فرهنگ مردمان عیلام است که بسیاری از کارشناسان آنان را انیرانی (غیر ایرانی) میدانند. فرهنگی که هنوز بسیار ناچیز در باره آن میدانیم. با انگیزه شناخت ریشه هایم به بررسی فرهنگ عیلام پرداخته ام و خوشحال میشم شما هم با من همراه شوید.
Javad Mofrad در اوستا در رابطه با اژی دهاک از دو محل بَوری و کویرنتَ اسم برده شده است که حدس زده شده اند بابل و کرند باشند. جای تحقیق دارد.
Javad Mofrad جناب رضوانی من هم بدین نتیجه رسیده ام که موضوع غلبه اژی دهاک بر جمشید (صاحب جام می) می تواند خاطره غلبه شوتروک ناخونته پادشاه عیلامی بر حکومت کاسیان در بابل بوده باشد. چه نام کاسیان با ایزد و الهه شراب مستی آور ایشان یعنی کاشو و کاشیتو مربوط بوده است و این ایزد ماردوش هم از سرزمین مردم تقدیس کننده سگ (تازیان) یعنی عیلام بوده است که شما اسناد باستانی مربوط بدان را قبلاَ ارائه داده اید. من در مقاله "معنی لفظی نامهای لک و لر" به ارتباط نام و نشان کاسیان/لران با جام شراب مستی آور پرداخته ام. فکر میکنم آن خداوند کاسی هم با دو خدمه جام شاخی بدست هم که قبلاَ نشان دادید، همان کاشّو ایزد قبیله ای کاسیان باشد.
Javad Mofrad ممنون جناب رضوانی. همانطور که آثار باستانی عیلامی نشان میدهند عیلامیها مار پرست بوده اند و به احتمال قوی خدایی همانند ایسی مو یا ایشوم بابلیها داشته اند ولی به چه نامی شناخته میشده است، سؤال است (شاید با همین اسامی بابلی یا غیر از آنها). آن طور که در بالا نتیجه گرفتم. جمشید نشانگر کاسیان و اژی دهاک نشانگر هم عیلامیان و هم بابلیان است. نام تازی را میشود تلخیص توَ-اَژی گرفت یعنی مار نیرومند.
Yadollah Rezvani مار پرست بودن دلیل نمیشود که چنین خدایی داشته اند.
Javad Mofrad معمولاَ تقدیس با نقش خدایان گره می خورده است. مثلاَ آن تصویر عیلامی مار خاردار با سر انسانی یا هزار پا با سر انسانی گواهی بر این نظر است. از سوی دیگر آن بستگی دارد به این که مغان پارسی و مادی اژی دهاک عیلامی و بابلی را چگونه مجسم کرده و چه اطلاعاتی از آن داشته اند. اژی دهاک بابلی (ایسی مو، ایشوم) مستقل نیست و وزیر و خدمتکار اِئا/انکی است. ولی اژی دهاک عیلامی خود بر اریکه قدرت نشسته است.

معنی و مناسبت نام شهر مِهران

گفته میشود "مِهران در گذشته منصورآباد نام داشته است و در سال ۱۳۰۹ با تصویب فرهنگستان زبان فارسی به نام مِهران نامگذاری شد". این نام در هیئت مِه-ران (محل بزرگ) مناسبت تامی با نام این قصبه دارد، چه اصل نام منصور آباد در این رابطه باید همان مونزر آباد زبان کُردی یعنی به زبان مردم بومی مِهران، از ریشه اوستایی مانزَرا= بسیار توانگر به معنی "آبادی توانا و بزرگ" بوده باشد. آیا فرهنگستان این معنی با اطلاع از این معنی کُردی نام این شهر انتخاب کرده یا سنگی به هوا انداخته و به طور تصادفی به هدف بر خورده است؟
در تاریخ چهارشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۷مهران را با شهر عیلامی بیت هوبان (جایگاه مخازن) سنجیده بودم.

سه‌شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۲

معنی نام قصبۀ شَرَبیان

در لغت نامه دهخدا راجع به شربیان می خوانیم: "شربیان. [ ش َ رَ ](اِخ ) دهی است از دهستان ابرغان شهرستان سراب. آب آن از نهر و چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات و سکنه ٔ آن 2836 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)."
لذا به ظاهر نظر به لفظ آذری شرو (آب زاید) و کلمه کُردی شَره (بی ارزش و لت و پار) که در اصلاح فارسی شرو وِر هم دیده میشود، نام شربیان می تواند از شرویان (شرو-یئون) یعنی محل آب باریکه اخذ شده باشد.
ولی توضیح جناب ماجد کردستانی در گستردگی این نام در مناطق زاگروس ما را بدین نتیجه می رساند که پایه نام شربیان کلمه "شَرو" کُردی یعنی شریف و "شر" بلوچی یعنی خوب و "شری" سانسکریتی یعنی احترام و خوبی و بخت و اقبال و خوشبختی و درخشش و زیبایی نهفته است و کلمۀ شریف هیئت معرب آن است. یعنی نام شربیان با خانوارهای سید آن به معنی محل مردم شریف بوده است.
در موضوع معرب بودن کلمه شریف (در معنی نجیب و محترم) کمتر می توان تردید نمود چه آن در قاموس قرآن دیده نمیشود.

موضوع داماد کیاخسار بودن کوروش نیای کوروش

ویلهلم کونیگ باستانشناس آلمانی معتقد است که "کوروش سردار و داماد کیاخسار (هوخشتره)" در کوروشنامه گزنفون همانا کوروش نیای کوروش می باشد". پس این امر هم که کوروش هخامنشی فرزند دختری شاه ماد به شمار آمده می تواند از اینجا ناشی شده باشد، چه نابونید در کتیبه خود به نواده دختری آستیاگ بودن کوروش اشاره نکرده است.
کوروش نیای کوروش هخامنشی با سپهسالار توس از خاندان نوذری، سردار کیخسرو در شاهنامه مطابقت دارد چه در اوستا هوتس (آتوسا دختر کوروش) و ویشتاسپ (ویشتاسپ هخامنشی) هم از نوذریان (خاندان فرمانروایی جدید) به شمار رفته اند. هرودوت در مقابل خاندان فرمانروایی ماد را فرتریان (پیشترین ها) آورده است.
قبلاَ تحقیقی داشته ام مبنی بر اینکه از مقابله اساطیر توراتی کتاب روت تورات با روایات تاریخی عهد مادها و هخامنشیان دایی کیخسرو کیانی بودن توس و گستهم نوذری در شاهنامه نتیجه میگردد. چه هرتل و هرتسفلد معتقدند که نوذریان (فرمانروایان جدید) همان هخامنشیان هستند که با فرتریان (پیشترین ها) در خبر هرودوت یعنی مادها (به نظر من همان کیانیان) وصلت کرده بودند. لذا اگر کیاکسار (کیاخسار) خبر هرودوت و گزنفون را همان کیخسرو بدانیم، معلوم میشود که فرائورت هنگام اتحاد با پارسها دختر خود را به عقد چیش پیش دوم هخامنشی در آورده بوده و کوروش دوم (توس) و آریارمنه (گستهم) نتیجه این وصلت بوده اند. چنانکه اشاره شد گزنفون خود کوروش دوم (سپهسالار توس) را داماد کیاکسار آورده است ولی نظر به امر اتحاد مادها و پارسها در عهد فرائورت (فرود سیاوش) این موضوع که توس و گستهم خواهرزاده های کیاخسار (کیخسرو) بوده باشند، محتمل تر و منطقی تر به نظر می رسد. چه به نظر می رسد نواده دختری فرمانروای ماد بودن کوروش سوم (فریدون) از همین موضوع نواده دختری فرائورت (فرود سیاوش) بودن خود کوروش دوم (سپهسالار توس) بر خاسته است. چون کتیبۀ نابونید و شاهنامه فردوسی کوروش سوم/فریدون را نواده آستیاگ (آژدهاک) نمی دانند.

دوشنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۲

واژه سرمد معرب کلمه سَرِمَ-ئیتی (سبز بونده) ایرانی است

مطابق گفته سهراب طاهری و آرش پویا، در گویش لارستانی "سرمه یا سلمه" یعنی گیاهی که بوته اش همیشگی بوده خشک و دو باره سبز میشود. Sarma....ya Salma .
بر این پایه سَرمَ باید از ریشه اوستایی زَرِمَ یعنی سبز باشنده بوده باشد. لابد کلمه سرمد عربی به معنی همواره و جاوید معرب از همین سَرِمَ-ئیتی (سبز بونده) ایرانی است.

بررسی نام و نشان کنونی و باستانی سه گروه بزرگ کُردان

در اخبار کتیبه های آشوری مربوط به قیام مادها و خبر هرودوت و کتیبه بیستون در قرن هفتم و ششم پیش از میلاد در سمت مناطق کُردنشین از سه قبیله بزرگ و جنگاور کیمری، سکایی و ساگارتی (اسگرتی) اسم برده شده است که در اینجا نشان می دهیم آنان به ترتیب اسلاف اصلی سورانی ها، کُرمانج ها و گورانها هستند که اقوام بومی کهن کوتی، لولوبی، هوری و کاسی را در خود حل نموده اند:
مطابقت کُردان سورانی با کیمریان: در فرگرد اول وندیداد در باره رود رنگها (ارنگ) می خوانیم: "شانزدهمین جا و مسکن قبیله ای که اهورامزدا بیافرید اوپه اوذئشو رنگها یعنی سرزمین کنار امواج یا سر چشمه رود سیلابی دجله است. ساکنین آنجا سر و بزرگ ندارند. اهریمن در آنجا زمستان دیو داده پدید آورد و تئوژیه را در آنجا مسلط نمود."
در اینجا بی تردید با قوم تئوژیه با قبیله کُرد توژیک ناحیه کوههای درسیم در سرچشمه شمالی فرات سر و کار داریم که تا قرن پیش قدرت نظامی مهمی به شمار می رفته اند و مطابق نوشته و. نیکیتین در کتاب کرد و کردستان ایشان تا سالهای پنجاه قرن نوزدهم مستقل بودند می توانستند سی تا چهل هزار مرد جنگی خود را برای نبرد مسلح کنند. معلوم میشود توژیک (تئوژیه) در گذشته های دور نامی معادل کُرد بوده و آن به مردم کُرد سرچشمه های رودهای دجله و فرات اطلاق میشده است ولی بعد ها به تدریج از دامنه کاربرد این نام دیرین کاسته شده است چه واژۀ توژیک در زبان کُردی به معنی خنجر کش و قداره بند است و این همچنین معنی لفطی نام کرداک (کر-داک یا کارد-اک، کردوک، کردوخ یعنی شخص بُرنده) است. نام کُردان سورانی (سور-ان-ی یعنی منسوب شمشیر و خنجر) نشانگر آن است که از این مردم همانا کُردان سورانی مراد بوده است. نام کیمری به لغت اوستایی به معنی سروران جنگاور و کشنده است، نظیر نام ترکان آغاچری (سروران ارتشی) که از قبایل خزر محسوب بودند و در سال ٤٨٠ میلادی از دربند قفقاز گذشتند و به داخل فلات ایران مهاجرت کردند. ولی از نام کیمری مفهوم سرور کشته شدگان نیز مفهوم میشده است چه در واقع هرودوت در کتاب ٤، بند ١١-١٢ ضمن بیان روایت مهاجرت کیمریان و سکائیان از نواحی شمال دریای سیاه به نواحی کردنشین کنونی همانند توضیح فرگرد اول وندیداد از قوم تئوژیه بدین مفهوم بدون شاه بودن ایشان اشاره نموده است:
"راجع به سکاها (اسکیتان) روایت دیگری هست که به عقیده من بیشتر مورد اعتماد است. مطابق این حکایت سکاها ابتدا در آسیا سکونت داشتند، بعد ماساگتها آنها را بیرون کردند و سکاها از رود آراکس (=رود سیلابی، منظور ولگا) گذشتند و به اراضی کیمریها (در شمال دریای سیاه) رفتند. چون عده سکاها زیاد بود کیمریها مشورت کردند که چه کنند. مردم عقیده داشتند که برای خاک خود را به خطر نیاندازند. پادشاهان به عکس معتقد بودند که باید پا فشرد. بین پادشاهانی که ترجیح می دادند تا جنگ کنند و کشته شوند، ضدیت افتاد و به دو دسته تقسیم شده با هم جنگیدند و همه کشته شدند. بعد مردم جسد آنها را دفن و اراضی خودشان را رها کرده بیرون رفتند و سکاها مساکن ایشان را گرفتند. هنوز هم در مملکت سکاها (اسکیتان) قلاع کیمری ایستاده، معبر کیمری و ایالت کیمری وجود دارند و هنوز میگویند بوسفور کیمری و ظّن قوی این است که چون کیمریها از سکاها به طرف آسیا فرار کردند به شبه جزیره ای رفتند که حالا در آنجا سینوپ بندر یونانی قاقع است و نیز روشن است که سکاها در تعقیب کیمریان وارد آسیا و مملکت ماد شدند، زیرا کیمریها از سواحل دریا حرکت میکردند و سکاهایی که از پی آنها می رفتند، طرف راست قفقاز را داشتند و بدین ترتیب وارد ماد شدند. این است روایت دیگر که بین یونانیها و بربرها (خارجی ها) خیلی شایع است." در واقع کیمریان قبیله نظامی گروههای سکایی مهاجر از شمال دریای سیاه و قفقاز بوده اند و پیشاپیش ایشان به نواحی شمال بین النهرین و کپادوکیه وارد شده اند. تورات این گروهایی مهاجر شمالی را تحت سه نام اشکناز (پرستنده توتم شکا=بزکوهی، سکا)، ریفات (کشندگان، کیمریان غارتگر کپادوکیه) و توگرمه (دارندگان تیغ و شمشیر، سورانی ها) معرفی کرده است. ولی در عهد باستان این سه قبیله سکایی از هم مشخص بوده اند.
در اوستا و کتب پهلوی از کشور سئوکَ (سرزمین سکاها) در جوار ایرانویج (حوالی کوه سهند و جنوب دریاچه شرقی دریاچه ارومیه) اسم برده شده است که مطابق همین ناحیه کُردان سورانی (کردستان ایران و بخش بزرگی از کردستان عراق) است. ولی فرمانروایان اساطیری این سرزمین یعنی اغریرث تورانی و پسرش گوپت شاه مطابق فرمانروایان کیمریان کپادوکیه یعنی توگدامه کیمری و پسرش سانداکشترو هستند و افراسیاب تورانی قاتل اغریرث مطابق مادیای اسکیتی است که وی را در کیلیکیه مقتول ساخت. خود مادیای اسکیتی (افراسیاب) به دست کیاخسار (هوخشتره) یا همان کیخسرو شاهنامه به قتل رسید.
مطابقت کُرمانجها با سکاها (خاندان فریان تورانی اوستا): در یک کتیبه آشوری از آشوربانیپال در مجاورت غربی ماننا از کشور ساخو اسم برده شده است که آن را با نام سکاها مربوط دانسته اند. کلمه سکا بیشتر به گروههای غیر کیمری این قوم بزرگ شمالی گفته شده است. نام کُرمانج به وضوح از ریشه کُر (کور، یعنی بز دو سالۀ نواحی کوهستانی پر شیب) و مانج (خانه و خانوار) است. در مجموع یعنی مردمی که توتم ایشان بُزکوهی است. این معنی نام قوم سکا (شکا) نیز هست که ریشه نامش در کلمات فارسی و کردی شُکا (بزکوهی/قوچ وحشی) و شاک (میش دوساله) حفظ شده است. نظر به مضموم بودن حرف "ک" در نام کُرمانج می توان مطمئن بود که نام کُرد از مترادف همین نام و از هیئت کُردی کُردیو (یعنی خانوارهای منسوب به توتم بزکوهی) گرفته شده است. چه جزء کُر (بزکوهی) در آنها مشترک و جزء دیو مترادف با مانج به معنی خانه و خانوار است. بی جهت نیست که فردوسی نام و نشان کُردان را بُز و میش کوهستان و صحرا (در واقع قوچ وحشی و بزکوهی) ربط داده است. در اوستا مکان خاندان فریان تورانی (دوستان تورانی/سکایی) یا همان خاندان پیران ویسه شاهنامه جزیره رود رنگها یعنی نواحی علیای بین رودهای دجله و فرات قید شده است. لابد اینان به خاطر دور بودنشان از مرزهای ماد کمتر به غارت نواحی ماد می پرداخته اند و از این روی به عنوان تورانیان دوست ایرانیان معرفی شده اند.
مطابقت گورانها با قبیله مادی ساگارتیان: این تطابق به سادگی قابل درک است چه کلمۀ گَوران در کردی به معنی مردم مربوط به زاغه و شکاف کوه است که این معنی نام مادی- سانسکریتی اسگرتی (اَس-گَرتی، ساگارتی) نیز می باشد. هرودوت نام این مردم را در شمار قبایل تشکیل دهنده ماد به صورت ستروخاتیان آورده است که به معنی دارندگان خانه های سفت و سنگی می باشد. چیتران تخمه رهبر ساگارتیان در آغاز عهد داریوش در نواحی کُردنشین حکومت می کرده است.
٢٠-٢٢ سال پیش در هنگام نوشتن دو جلد نیاکان باستانی کُرد در تاریخ و اسطوره ها، به این موضوعات پرداخته بودم. ولی در جزئیات ابهاماتی بود لذا بعداَ هم تحقیقات در این باب را ادامه دادم و این آخرین و روشن ترین نظریاتی است که بدانها رسیده ام.

پنجشنبه، دی ۲۶، ۱۳۹۲

معنی نام شهر یاسوج

نام شهر یاسوج می تواند از ریشه کلمه یاس در زبان کُردی یعنی تخته سنگ بوده و در مجموع شهر واقع بر تخته سنگ باشد. این معنی طبیعی تر از معنی گل یاس و گل سرخ و تیر (یاسج) برای آن است.
زاگروس گرامی افزودند "خود یاسوجیها بدین شهر خود یاسیز میگویند". بر این پایه یعنی یاسیز بودن تلفظ یاسوج، اسم این شهر مرکب از دو اوستایی یَئوش (یَئُژ/ یَئُس= پاک) و اَاُذَ (آب بسیار) میگردد و این شهر بدین صفت معروف بوده و هست.
به تذکر خانم مینو دهقان، کلمۀ کُردی و لُری یا-سوچ (جای سوزناک از سرما) هم، آلترناتیو بسیار جالبی به نظر می رسد. بر این پایه حتی تفسیر ترکی "بدون گرمای تابستان (یای-سیز)" نیز برای آن محتمل میگردد.

سه‌شنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۲

محل کشور مهرانو و معنی آن

در کتیبه های آشوری سمت جنوب غربی دریاچۀ ارومیه یعنی ناحیه ارومیه را به نام کشور مهری یا مهرانو (مخرانو) خوانده اند. معنی آن چه می تواند باشد؟ با کمی تفحص به مه-رانو (یعنی محل مربوط به ایزد ماه) می رسیم. چه مطابق تاریخ ماد تألیف دیاکونوف اینجا "محل مردم هوریانی بوده است" که نامشان در کتاب قومهای کهن رقیه بهزادی در زبان مردمان بین قفقاز و بین النهرین به صور هور و اور معنی "ماه" آمده است. بنابراین خود نام شهر ارومیه (اورمیاته باستانی یا همان اور-مئثه) به معنی جایگاه مردم ماهپرست بوده است. از آنجاییکه مقرهای حکومت ماننایان در همین حوالی شهر ارومیه قرار داشته اند لذا خود نام سرزمین ماننا هم از ریشه مان یا مانگ کُردی به معنی "سرزمین ماه" بوده است. از سوی دیگر در اوستا و کتب پهلوی از ناحیه ای به نام گذرگاه خشتروسئوکَ (گذرگاه "سرزمین نور ضعیف= ماه") در همسایگی ایرانویج (شهرستان مراغۀ کوه سهند) اسم برده شده است که مطابق با ناحیه سئوک بلوک (مهاباد) است. نام بخش قدیمی مهاباد یعنی سیسه هم در کُردی مترادف با سئوکَ به معنی بسیار روشن است. ولی خود سیسه را می توان مرکب از سی (گسترده) و ساو (شن و سنگ) گرفت در این صورت سابلاخ (تلفظ محلی نام مهاباد) ترجمه آن بوده است. یعنی پسوند لاخ جایگزین پیشوند کهن ایرانی سی (گسترده) شده است.
اما به نظر نمی رسد نام سوران (سُورا-ن) به معنی مردم غارنشین (=اسگرتی) ربطی با نام ماننا و خشترو سئوکَ داشته باشد .
نینوس در معنی هم فاتح نینوا و هم فاتح بلخ می تواند صرفاً کوروش باشد، سمیرامیش تاریخی صرفاً دو نبرد با مینوآ پادشاه اورارتویی داشته است و از مرز ماننا و ماد دورتر نرفته است. در خبر کتسیاس نام مینوآ در رابطه با سمیرامیس به صورت مینونس آمده است. کتسیاس همه روایات معروف مربوط به فاتحین داخلی و خارجی نینوا را تحت نام نینوس یکی کرده و تحت نام واحد نینوس بیان کرده است. یکی از این فاتحان نینوا خود شمشی اداد بود که آن جا از دست برادرش آشور آدنین پال گرفت و سپس تا دریای بر آمدن خورشید (مازندران) لشکر کشید. در بررسی این روایات در رابطه با ماد و بلخ رد پای کوروش و کیاخسار به وضوح مشهود است. در مقاله ای که چند سال پیش در این باره داشتم، بدین نکات اشاره کرده ام. نام شوهر سمیرامیس را استاد پورداود رمان نیراری آورده ولی بیشتر منابع آن را شمشی اداد پنجم آورده اند. احتمالاً خوانش این نام در عهد استاد پورداود سهو داشته است.
در سایت فرمانداری مهاباد گفته شده است که کتیبه ای از مینوآ تا حدود یک قرن پیش در ناحیه مهاباد وجود داشته است. در این رابطه موضوع مطابقت سمیرامیس با شمّور-آمات ملکۀ آشور جلب توجه می نماید: برخی به درستی سمیرامیس را "شمّور-آمات" همسر شمشی ادد پنجم، پادشاه آشور در سال‌های ۸۲۴ تا ۸۱۱ قبل از میلاد مسیح می دانند. چون گفته شده است "سمیرامیس ابتدا با "مینونس" یکی از ژنرال‌های نینوس (فرمانروای نینوا)، ازدواج می‌کند". و این نام مینونس به وضوح یاد آور رقیب اورارتویی آشوریان در آن عهد یعنی مینوآ است. گفته میشود سمیرامیس و پسرش آدادنیراری سوم دو بار در ماننا با سپاهیان مینوآ جنگیده اند.
مطابقت نام و نشان سگارتیان ماد با ستروخاتیان
دیاکونوف در تاریخ ماد نام قبیله مادی ستروخاتیان را به معنی آنانکه محکم سخن می گویند٬ آورده است. ولی جزء دوم این نام در واقع اوخت (وخت) به معنی گفتن نیست٬ بلکه خت (کت) یعنی جا است. یعنی آنانکه دارای خانه های محکم و سنگی هستند. و این مطابق با نام و نشان قبایل کوچ نشین ساگارتیان (غارنشینان٬ سنگ کنان) است که در مناطق کردنشین سکنی داشته اند و بعدا کُرمانج یعنی خانه سنگی و سوران (سووران٬غارنشین) نامیده شده اند.
در مورد نینوس (در مقام کوروش)، آمیتیس (آمیتیدا) مادر سپیتاک حاکم دربیکان بلخ و همسر مسّن کوروش را با سمیرامیس (سمورامت، سمیرامید) و سپیتمه مغ مینوی (شوهر سابق آمیتیس و جانشین آستیاگ) را با مینونس (طبق اسطوره همسر سابق سمیرامیس، در واقع معاند او مینوآی اورارتویی) معادل گرفته اند. لابد پای آمیتیس (سمیرامیس سمت بلخ) با کوروش و سپیتاک (فاتحین بلخ) به ناحیه بلخ کشیده شده است. یعنی سمیرامیسی که به تسخیر بلخ رفته همانا مادر سپیتاک سپیتمان (زرتشت تاریخی) بوده است.
به نظر می رسد آمیتیس (آمیتدا، یعنی بی اندازه دانا= معادل نام مایا مادر بودا) در آغاز نامش عنوانی نظیر سارَ (سرور) را با خود داشته است که نام وی را بسیار شبیه سمیرامیس (سمورامت) می ساخته است. معنی نام سمیرامیس به تحقیق روشن نشده است و برای آن معانی دارنده نام بسیار بلند و معروف و آسمانی، زن بور(سمو-رامو-ت اکدی)، هدیه دریا و دوستدار کبوتران را آورده اند که به آخرین معنی در اسطوره خبر کتسیاس هم به صورت پرورش یافتن وی با کبوتران اشاره شده است.این احتمال هم وجود دارد که این لقب و نام مشترک ایشان و به معنی زن بور بوده است.

یکشنبه، دی ۲۲، ۱۳۹۲

وجه اشتقاق نامهای کوروش و داریوش بر اساس اساطیر مربوط بدانها

هرودوت در باره پیدایی کوروش گوید: "آستیاگ شبی در خواب دید که از دختر او ماندانا چندان آب رفت که همدان و تمام آسیا غرق شد". این گفته نشانگر آن است که نام کوروش مرکب از کور (کول سانسکریت، یعنی رودخانه بزرگ و سیلابی) و اوش (وَش، مانند) گرفته میشده است. در مجموع یعنی "شخص سیلاب مانند".در مجموع یعنی "شخص سیلاب مانند". چنانکه اشاره شد اطلاق نام مادرسلیمان (مزار سلیمان) به دخمه کوروش اصالت دارد و آن در واقع "مزار سیلاومان" (مزار مرد مانند سیلاب) یا مزار مرد صلح بوده است.
در باب نام داریوش، هرودوت در شرح قصد حمله داریوش و شش تن همراهان به گائوماته بردیه می گوید: " بر اثر اختلاف، مشاجره ای تولید شد. در این حال هم قسم ها دیدند که هفت جفت قوش در آسمان دو جفت کرکس را دنبال کرده و پرهای آنها را می کنند. پس از این منظره هر هفت نفر متحد شده، به طرف قصر روانه شدند". بر این اساس نام داریوش (در اصل داریَ- وَوش) مرکب است داریه (دال= عقاب) و وَوش (وَش، مانند).
در واقع داریوش در خواب کورش نیز به صورت عقابی ظاهر شده است. چون هرودوت گوید: "در ماورای سیحون کوروش شب در خواب دید که پسر ارشد هیستاسپ (ویشتاسپ) در دو شانه اش پرهایی دارد که با یکی آسیا را پوشیده و با دیگری اروپا را. هیستاسپ پسر آرشام هخامنشی بود و پسر او را داریوش می نامیدند. داریوش چون به سن بیست سالگی نرسیده بود و به کار جنگ نمی آمد، در پارس مانده بود. کوروش بیدار شد و پس از تفکر چون خواب را با معنی می دید، هیستاسپ را در خلوت طلبیده بدو گفت: هیستاسپ، پسر تو بر ضد من کنکاشی دارد، من ثابت می کنم که این اطلاع من صحیح است..."

شنبه، دی ۲۱، ۱۳۹۲

نام و نشانهای کهن کاشان

نام باستانی کاشان یعنی کارکاشی به صورت کارکاشیه در سانسکریت به معنی زمین سخت و ناهموار است که به نظر من نام کاشان از آن مأخوذ است. نام کهن دیگر آن ساگ بیتو هم به لغت اوستایی به صورت "ساگ بِی اِتو" هم به معنی "محلی است که سنگی بوده باشد" که بعد در همان زمان مادها به صورت کار-کاشی به معنی کلنی کاسیان هم گرفته میشده است همچنین مترادف با نام دیگرش پارتوکا به معنی محل کنار چشمه درک میشده است.
لغت لُری کاشان (لشکر) می تواند به معنی کُشندگان از ریشه کُشتن بوده باشد. اگر نام کاشان را از این ریشه بگیریم می تواند اشاره به عقربهای جرّار کاشان بوده باشد: "کاشان . (اِخ ) شهری است بسیارنعمت ... و از آنجا دبیران و ادیبان بسیار خیزند و اندر وی کژدم بسیار خیزد. (حدود العالم ص 143)." (لغت نامه دهخدا)

جمعه، دی ۲۰، ۱۳۹۲

ریشه و معنی نام شغال

Javad Mofradریشه سانسکریتی کروشتوکاkroshtika /کروشتر kroshtr(شغال) یعنی کروشاkrosha/کروشتر به معنی فریاد و ناله روشن است. ریشه واژه شغال چیست؟
Nahid Ghani c.1600, from Turk. çakal, from Pers. shaghal, from Skt. srgala-s, lit. "the howler." Figurative sense of "skulking henchman" is from the old belief that jackals stirred up game for lions. Nahid Ghani http://dictionary.reference.com/browse/Jackal?s=ts the definition of jackal dictionary.reference.com
Jackal definition, any of several nocturnal wild dogs of the genus Canis, especi...Visa mer
جواد مفردsrgala-s یا به قول معین crgala به معنی شغال را در فرهنگ سانسکریتی آنلاین پیدا نکردم. ولی در بلوچی چیخال به معنی فریاد کردن است. در ایران به آن توره هم گفته میشده است.
Yousef Sohrabian کردى چقل chaghal
Mohamad Ahmadi Javad Mofrad http://spokensanskrit.de/index.php?tinput=sRgAla...
Sanskrit Dictionary for Spoken Sanskrit spokensanskrit.de
Spokensanskrit - An English - Sanskrit dictionary: This is an online hypertext d...Visa mer Javad Mofrad ممنون جناب سهرابیان. از این منبع بسیار جالب خبر نداشتم.
Nahid Ghani مایرهوفر ج.3 ص.368 آن را با vocalic r نوشته و البته توضیحات کامل داده است.
Sohrab Taheri Jackal Engelisi...rishash ba shoghal yekie...... Larestani Tora...

چهارشنبه، دی ۱۸، ۱۳۹۲

A philosophical theory about the origin of the world

Baghdād Kavād Sāsānī يعنى همه اين ها واقعاً تنها تنها از ذهن شما تراوش كرده؟ تئورى خاصى راجع به شروع جهان يا قاتل كندى ندارين؟
Javad Mofrad تصادفاَ در مورد اول با نظری فلسفی خود را قانع کرده ام. مورد دوم کار کارآگاهان جنایی است:
A philosophical theory about the origin of the world
Albert Einstein’s theory of relativity and the speed of photons give an explanation to the origin of the world.
According to commentaries given to Einstein’s theory of relativity dealing with the structures and functions of the world, there has been stated: “A physical object moved with the speed of light will reach a mass which is infinitely big, and the time dimension will expand so this physical object will not age; it will be stable and variable. It will be squeezed together in the stretching of the movement, in other words this object will be situated in a squeezed space. Simply, this object, in this position, will be transformed to a photon.”
According to Einstein’s own analysis, for this being able to happen in our world (in microcosms as well macrocosms), will acquire an infinite amount of power, which makes this process impossible. How can one describe the very photons moving with this incredible speed? Are they nothing else but flying squeezed space matter? The paradox can be solved in this manner:
In the beginning there was a revolution in the void of the universe. An infinite force from every direction created those particles which we can identify as the smallest building stones of the creation and which are revealed in experiments in huge particle accelerators like that in CERN. These particles moved from the beginning with the speed of light and an infinite amount of photons which made the universe we see today.
According to the Bible: “And God said, "Let there be light," and there was light.
and
According to the Koran: God [himself] is “the light of the heavens and the earth”
and
According to the Avesta:” the light is in eternal war with the darkness”

سه مقوله در جغرافیای تاریخی کهن ایران

تفحصی در ریشه نامهای قره چورلو و قره قُزلو
واژۀ چور کُردی و چول فارسی به معنی آلت تناسلی مردانه نشانگر آن است که قبرستان معروف آلتهای تناسلی بزرگ مردانۀ سمت ترکمن صحرا یادگار ترکان چول است که در عهد ساسانیان در ناحیه گرگان سکونت یافته بودند. بنا به سفرنامه ابن فضلان قبایلی از ترکان شمال دریای خزر چول پرست بودند و نشانه ای از آن را گردن آویز خود می نمودند. اما جزء قره (کارا) به ظاهر به معنی سیاه ولی در واقع در این رابطه به سترگ (خارا) بوده است. یعنی در مجموع نام قره چورلو به معنی منسوببن به چول بزرگ بوده است. به نظر می رسد نام قره قُزلو نیز صورت دیگری از همین نام قره چورلو باشد که در آن قُز (بیضه)، جایگزین چول گردیده است. تلفظ درست نام خانوادگی شناخته شده ایرانی قره گوزلوها هم همین قره قُزلو است که آن بدین هیئت در نام قصبه ای در سمت میاندوآب حفظ شده است.
تفحصی در ریشه نامهای قره باغ و قره داغ
گروهی کلمه قره (کارا) در نام قره داغ و قره باغ در دو سوی رود ارس را به معنی خارا و سترگ گرفته و آنها را به معنی کوه سترگ و باغ سترگ آورده اند. نام کهن اورهیستانای قراباغ همین نظر را به صورت محل ثروت و دارایی بزرگ (خارا- بَغ) اصلاح می کند. چه نام کهن اورهیستانا را به سادگی می توان ترکیبی از اورو (بزرگ، گسترده)- هَوَ (دارایی)- استانه (محل) گرفت. نام قره داغ هم قدمت باستانی دارد و در عهد اصطخری شکل پهلوی آن به صورت قره جه داغ (گَرَ- جه- داگ) یعنی "سرزمین واقع در میان کوهستان" بیان شده است. چه جزء داگ از ریشۀ اوستایی آن در کُردی به معنی داده و بخشیده و نیز به معنی میان و وسط است. این نام در فرایند جایگزینی زبان پهلوی آذربایجان با ترکی آذری مبدل به قره داغ شده است.
کارا به شکل کارِوو[ر] در خود زبان ارمنی به معنی بزرگ و مهم است. علی القاعده حرف ساکن "ر" آن در وسط ترکیب افتاده است.
կարեվոր (karevo[r]): بزرگ و مهم
تفحصی در معنی نام خوارزم
در این رابطه تصور من این است که در نام خوارزم (خوارزمیش، خوراسمی) با توجه به ترکیب آن جزء اول خوار اوستایی (آسیب زننده) و جزء دوم زم اوستایی (زیمَ، زِمستان) بوده است. چه این معنی با عنوان ملکه باستانی آن دیار یعنی تومیریس (تومه- ریش= بسیار آسیب رساننده) یا همان سمیرامیس (سمی- رَم- ایس= سرمای زننده و کشنده) قاتل آرا (=نجیب، ایرج) در خبر موسی خورنی همخوانی دارد. در واقع تومیریس و سمیرامیس و زارین/ زرینیا (آسیب رساننده) عناوین ملکه های قبایل مادرسالار آمازون (سئورومات- ماساگت) در نواحی سردسیر شمالی بوده که در عهد باستان شهره آفاق بوده اند. چه به قول کتسیاس سمیرامیس ملکه باستانی و اساطیری آشور نیز تبار شمالی داشته است. نام زارین/ زرینیا به عنوان ملکه اساطیری سکاها در دو جا یکی در رابطه با آستی بارس (برندۀ ثروت، کیاخسار) و دیگری در رابطه با داستان غنایی ستریانگایوس (سرودخوان نیرومند) ذکر گردیده است.

یکشنبه، دی ۱۵، ۱۳۹۲

ریشۀ واژۀ جَمدَک آذری

در آذری واژه ای به شکل جَمدَک jamdak به نعش حیوانات گفته میشود، به نظر می رسد یادگاری از عهد زبان پهلوی معّرب آذربایجان باشد. چه جزء جَمد نشانگر جَماد عربی (موجود بیجان و بی حرکت) و "اک" پسوند اسمی پهلوی است. این واژه در ترکی ترکیه بکار نمی رود.
ولی دوستمان جناب ماجد کردستانی نظر منطقی دیگری در این باب دارند: "در کوردی جندک = jandak ، به معنی لاشه آمده است، ممکن است جندک کوردی و جمدک آذری با gandak پهلوی به معنی بدبو و گندیده همریشه باشد."

شنبه، دی ۱۴، ۱۳۹۲

ریشۀ واژۀ کفتار فارسی و هفتار پهلوی

با کمک واژۀ کُردی هَفتَک (پس مانده میوه)، چنین معلوم میشود صورت پهلوی نام کفتار یعنی هفتار به معنی برخوردار از هَفتَ (افتاده، پس افتاده، جسد) بوده است و صورت فارسی آن با افزون شدن "کَ" (آن که) به اول آن یعنی از کهفتار (آنکه برخوردار از کالبد پس افتاده و جسد است) ساخته شده و تلخیص یافته است. کمتیار کُردی به معنی کفتار هم در کُردی به معنی "برخوردار شونده از گوشت حیوانی که می افتد یا می میرد" است و این همان معنی کفتار میگردد.
شکل هندی آن یعنی هوندار هم می تواند از ریشه سانسکریتی "هینا" (متروک و مطرود و فاسد و وحشی) و "دَر" (درنده) بوده باشد، یعنی در مجموع درندۀ جسد متروکه و مرده. واژۀ سانسکریتی هینا می تواند ریشه واژۀ خیون اوستایی (هون) بوده باشد.
Mehdi Fatemi البته جناب مفرد اصلا ک به این واژه افزوده نشده بلکه تحول طبیعی زبان h را به k تبدیل کرده است.ضمنا واژه را میتوان خفتار هم خواند بجای هفتار.در هر صورت ما هفتن به معنی افتادن نداریم بلکه ریشه آن kap هست به معنی افتادن یا همان کفتن.

جمعه، دی ۱۳، ۱۳۹۲

تفسیر تصاویر بشقاب ساسانی (با الهه برهنه در چنگال شهباز که دو جنگجوی تبردار دستار بند و کمانگیر در پای آنها به نبرد مشغول هستند).

Yadollah Rezvani گروهی از کارشناسان، بانوی این نگاره را "آناهیتا" میدانند. چنانچه برداشت درست یا نادرستی باشد، به دید شما، جایگاه شهباز در روزگار ساسانی و اسطوره های آن روزگار چیست؟
Yadollah Rezvani این بشقاب در موزه آرمیتاژ در سنت پیترزبورگ نگهداری میشود. طراحی بالا برعکس نگاره روی خود بشقاب است!!
Javad Mofrad این شهباز و زن نگهداشته شده در چنگالهایش زن و شوهر به نظر می رسند. لابد اسطوره ای داشته است.
Yadollah Rezvaniجواد مفرد،اگر پرنده را در حال پرواز بدانیم (که بالهایش گشوده نیست و نباید در حال پرواز باشد)، دو مرد برهنه هم روی زمین هستند که یکی از آنها تبر به دست دارد و دیگری کمانی را کشیده. دو درخت هم در دو سوی کارزار دیده میشوند. اگر بخواهیم در باره یک تصویر انگاره ای بگوییم به گمانم بهتر است همه اجزا و ارتباط انها را با هم ببینیم. به نظر شما با انگاره ای که آورده اید، مردان و درخت و گل و پرنده های کناره بشقاب چه جایگاهی دارند؟
Javad Mofrad لخت بودن زن و تبردار و کمانگر و وجود گل حکایت از داستان عاشقانه دارد. شاید اشاره به یکی از داستانهای عاشقانه عهد ساسانیان باشد که در عهد اسلامی اشاره مختصری بدانها شده است. الان اسم شان را به یاد ندارم. دنبالش میگردم. در یکی از آنها از دو جنگاور و عشق شان به یک بانو سخن به میان آمده است. ولی در آن شرح مختصر از شهباز سخن نرفته است.
Javad Mofrad داستان بزمی مد نظرم "شروین و خُرین" است که با زنی جادوگر به نام مریه مربوط بوده اند، خُرین کمانگر و شروین دستار بر سر است. یادداشتهایی که در این باب بر روی نت موجود است، از این قرار است: شروين، فرزند برميان (شايد: نريمان) از اهالي قزوين (دشتبي)، از سرداران ايراني بود كه در زمان يكي از شاهان ساساني (يزدگرد پدر يزدگرد اول به روايت حمزه اصفهاني و مجمل التواريخ، يا شاپور دوم ساساني به روايت حمدالله مستوفي، يا انوشيروان به روايت دينوري و سيرالملوك و نهايه الارب) مي زيست. پادشاه روم از او خواست كه كسي را به قيمومت فرزند صغيرش بگمارد. شروين بدين سمت مأمور گرديد و رهسپار روم شد و پس از بيست سال، به فرمان شاه ايران، مملكت روم را به شاهزاده رومي سپرد و به ايران بازگشت.(13) نويسندگان دوران اسلامي به داستان «شروين و خرين» (يا خورين) اشاره كرده اند. دينوري خرين را بنده (=ملوك) شروين خوانده و او را با صفات «سواركار جوانمرد و دلير» توصيف كرده است. در شعري عربي شروين و خرين با صفات «شير شجاع و دلاور و دلير» ذكر شده اند و در شعري ديگر، در شرح تصويري بر ديوار، شروين «دستار بر سر، نشسته» و خرين «تازان در حالي كه با تيري بچه حيوان زيبا و زبان بسته اي را نشانه گرفته» توصيف شده است.(14) در مجمل التواريخ آمده است: «اندر عهد يزدجرد بن هرمز، قصه شروين و خورين بوده است، و آن كه روم خوانند، نه روم بوده است و شنيده ام روم را حلوان خوانده اند و آن تا... كه خورين او را بكشت، راه (=فاصله) داشته است، آنجا كه اكنون طاق گرا خوانند و شروين را آن زن جادو دوست گرفت كه مريه خوانندش و او را مدتي ببست، چنان كه در قصه گويند و خداي داند كيفيت آن.» از اين روايات معلوم مي شود كه داستان شروين از زمره رمانهاي تاريخي بوده است. از سوي ديگر «ابونواس» داستان شروين را هم تراز «ويس و رامين» آورده است. از اين رو، مي توان تصور كرد كه اين داستان داراي حوادث عاشقانه نيز بود. اين تصور را روايت حمدالله مستوفي نيز تأييد مي كند كه مي نويسد: «نام شروين در اشعار پهلوي(15) بسيار است. كتابي است در عشق نامه او، شروينيان خوانند.» حمزه اصفهاني در شرح شروين كه در يكي از «فارسيات ابونواس» آمده، مي نويسد كه داستاني (=احدوثه) بوده كه آن را با آواز مي خوانده اند.
Yadollah Rezvani
سپاس فراوان جناب مفرد. حالا دیدگاه خودتان چیست؟ Javad Mofrad حال تصورم این است که خانم سوار بر عقاب همان مریه جادوگر، شروین دستبی (همان تبردار دستار بند) و خُرین همان کمانگر است. این سه ویژگی تصویر یکجا با توصیفات داستان بزمی معروف عهد ساسانی یعنی "شروین و خُرین" همخوانی دارند.
Yadollah Rezvani خوب تکلیف شهباز چیه؟ چرابانو برهنه است؟ چرا مردان برهنه هستند؟ آن چیزهایی که دست بانو هستید چه معنایی دارند؟
،Javad Mofrad @ Yadollah Rezvaniجناب مفرد، به نظر شما نماد عقابی که در جام حسنلو بانویی را در بر دارد میتواند در پیوند با نگاره ساسانی باشد؟ البته میدانید که برخی آنرا در پیوند با اسطوره ای در سوریه میدانند. برخی در پیوند با ....
Javad Mofrad
من از آن اسطوره سوریه ای مورد نظر اطلاعی ندارم، ولی نام مریه با مِیّرا الهه فنیقی- سوری شباهت دارد که با ایزد-فرمانروای آن دیار نزدیکی نموده و از دست وی فرار کرده و به شکل درخت میرهه در آمده و آدونی را متولد شده بود. نامهای مریه و میّرا با ماریا (قدیسه به زبان آرامی) شباهت دارند. اسطوره "شروین و خُرین" هم مکانش نواحی حوالی بین النهرین و هلال خضیب در بین ایران و روم است. شهباز این بشقاب می تواند آشّور (خدای ملی آشوریان) بوده باشد که سمبلش عقاب است. جالب است که آشّور در مقام خدای باد همسر ایشتار نینوا (باکره/مقدس، بانوی سیاره ناهید) است. بر این پایه خدای عقاب شکل این بشقاب همان آشّور شوهر الهه /جادوگر مریه بوده است. بر این اساس شروین و خُرین از نظر تاریخی به ترتیب با نبوپلسر و کیاکسار، ویرانگران آشور مطابق میگردند.

مطابقت دقوقی اساطیری با ایزد مهر و مؤبد مهرپرستی

قبلاَ دو سه بار تلاش ناموفقی در مقایسه دقوقی با زرتشت و کی آخسار (کیخسرو، هوخشتره) نموده ولی سرانجام به آن نظریات متقاعد نشده بودم. الان بعد از سالها پشت سر چهرۀ اساطیری عبدالمنعم محّمد ابن ابی المضاد دقوقی، یک مؤبد آیین مهرپرستی سمت کردستان و خود ایزد مهر را می بینم:
ابتدا معرفی دقوقی و کراماتش را از نوشتۀ محمد جعفر مصفا می آوریم و بعد به مقابلۀ دقوقی با مؤبد آیین مهری و ایزد مهر می پردازیم:
"قصۀ دقوقی و كراماتش پنج خرداد 1378، 26 May 1999 محمد جعفر مصفا روزنامۀابرار www.mossaffa.com
داستان "دقوقی" یكی از موضوعات مهم و قابل بحث مولانا در قالب قصه است كه از لحاظ فلسفی و مبانی خودشناسی و سیر و سلوك معنوی انسان همواره تازه و موضوع روز بشر است.
ابتدا خلاصه‌ای از این داستان را نقل می‌كنیم: دقوقی عارف باتقوایی است كه ظاهراً با اشتیاق همه جا به جستجوی حقیقت است. یك روز در ساحل دریا با منظره‌ای خارق‌العاده و شگفت‌انگیز روبرو می‌شود. هفت شمع فروزان را می‌بیند كه شعلهء آنها به آسمان می‌رود. در همان حال می‌بیند كه هفت شمع تبدیل به یك شمع شد. آنگاه شمع‌ها به صورت هفت مرد نورانی درآمدند، كمی پیش‌تر می‌رود، می‌بیند كه هر یك از مردان به صورت تك ‌درختی نمایان شد. باز هم جلوتر می‌رود و می‌بیند هفت درخت به یك درخت مبدل شد؛ و لحظه‌ای بعد باز به هفت درخت. آنگاه می‌بیند كه درختان می‌خواهند نماز جماعت برپا دارند. به نظرش می‌رسد كه درختان استعداد قیام و ركوع و سجود نیز دارند. سپس می‌بیند كه باز آن هفت درخت تبدیل به هفت مرد نورانی می‌شوند. نزدیك می‌رود و به آنها سلام می‌كند. دقوقی می‌گوید جواب سلامم را دادند و مرا به نام صدا كردند. و گفتند ما دوست داریم تا با تو نمازی به جماعت اقامه كنیم؛ و تو به امامت ما بایستی، و من قبول كردم.
در اثنای نماز دقوقی متوجه كشتی‌ای می‌شود كه گرفتار طوفانی سخت است و شیون و فریاد كشتی نشستگان را می‌شنود. از روی ترحم برای نجات آنهادعا می‌كند. دعای او مورد اجابت واقع می‌شود و اهل كشتی به سلامت به ساحل می‌رسند. در همان موقع نماز آنها نیز پایان می‌یابد. در پایان نماز دقوقی متوجه می‌شود كه بین نجات یافتگان نجوایی در جریان است و از یكدیگر می‌پرسند: این كی بود كه در كار حق فضولی كرد. همه آنها می‌گویند من كه دعا نكردم. عاقبت یكی از نجات یافتگان می‌گوید دعا كار دقوقی بود. با شنیدن این مطلب دقوقی سر به عقب برمی‌گرداند و می‌بیند هیچ‌كس پشت سر او نیست؛ و گویی جملگی به آسمان رفته بودند.
دقوقی بعد از آن واقعه، در آرزوی یافتن آنان همه جا در سیر و سفر است؛ ولی هنوز آنها را نیافته است." در اینجا نام و نشان دقوقی و با مهر و مؤبد مهرپرست مقابله می نمائیم:
دقوقی با هفت شمعش می تواند اشاره به ایزد مهر باشد که در سنتش هفت منصب برای سیر و سلوک و رسیدن به پیش ایزد مهر وجود داشته است. ایزدی که یاور مردم بوده است.
در اوستا فقره پنجم مهر یشت در باره مقام دادرسی و یاوری ایزد مهر می خوانیم:
بشود که او (ایزد مهر) به یاری ما آید بشود که او برای گشایش کار ما آید
بشود که او برای دستگیری ما آید بشود که او برای دلسوزی ما آید
بشود که او برای چاره ما آید بشود که او برای پیروزی ما آید
بشود که او برای سعادت ما آید بشود که او برای دادگری ما آید
در فقره 45 این یشت همچنین از هشت یاور ایزد مهر سخن رفته است که برای حمایت مردم در بالای برجهای بالای کوهها نشسته اند. می دانیم که سرانجام هفت مرحله سیر و سلوک پیروان آیین مهری نیز در مقام هشتم به خود ایزد مهر می رسیده است.
بر این اساس دقوقی در اساس داغو-کی بوده است یعنی سرور گدازنده (خورشید) یا سرور گداخته (مهری دین داغ نشان شده). نام ایزد مهر هم به صورت مَه- اتهَر َ در سانسکریت به معنی آتش بزرگ (خورشید) است. دقوقی و هفت شمع پیشگاه دقوقی با ملک طاووس هفت خدای یزیدی مربوط به وی همخوانی دارند. از آنجاییکه ملک طاووس (سرور زیبا) با شیطان مقابله شده است، لذا به نظر می رسد عناوین یزیدی و شیطان پرست از معنی اوستایی و کُردی و سانسکریتی یَزَ- دی (پرستنده خدای سوزان و درخشان) عاید شده است. این مفهوم ویژگی خدای آتش و خورشید یزیدیان (شیطانپرستان) بهتر از معنی خدا و خداپرستِ (ایزدی) آن می رساند.
امّا معنی اصلی نام دقوقی چیست؟ ریشه این نام در عربی به معنی کوبنده و شکننده یعنی یکی از ویژگی های ایزد مهر است. آن به صورت داگو-کی در کُردی به معنی سرور میانی و میانجی و یاور و پشتیبان یکی از القاب ایزد مهر است باز آن در معنی کُردی اش یعنی شخص منسوب به شادابی نشانگر ایزد مهر، ایزد مهر و شادی و نشاط است و در معنی سرور داغ شده یادآور نشان مهر، مهرپرستان است که بر پیشانی مهری دینان داغ میشده است. عنوان ابی مضادِ (پدر مخالفت و ضدیت) دقوقی هم یاد آور نام و نشان و سنت شیطان پرستی و یزید دوستی یزیدیان است. ولی نام دقوقی در معنی سرور گدازنده (داغو-کی) مترادف نامهای ایزدان اسلاوی نور و خورشید یعنی یاریلو و داژبوگ است. بر پایه برداشت دوم می توان تصور کرد که چنین تصویری از ایزد مهر یاریگر همچنین دارای منشأ سکایی بوده است. سکائیانی که هم در کردستان و هم در سرزمین اسلاوها حضور داشته اند.