جمعه، بهمن ۱۰، ۱۳۹۳

معنی عام و پیشه ای عناوین باربد و نکیسا و رامتین

اگر جزء پهلِ واژۀ پهلبد را بر گرفته از pathitr سانسکریت به معنی خواننده بدانیم که علی القاعده می توانست به pahihr و pahihlو در تلخیص به pahl و pahr تبدیل گردد، در این صورت پهلبد/فهربد/باربد به معنی خوانندۀ سرور خواهد بود: در نمونه تبدیل کاسیک رود به کاسک رود حروف "ای" و "اَ" به هم تبدیل شده اند. یعنی pahihl و pahihr می توانستند به pahahl و pahahr تبدیل گردند و در عمل باید از دو ah متوالی در وسط کلمه یکی تلفط میشد و این منتج به بر آمدن پهل و پهر از پهیهل و پهیهر شده است. در این باب آلترناتیو سانسکریتی منطقی تری به صورت مرکب pha-ra به معنی جشن و جشنواره باشکوه موجود است که معنی باربد/پهربد/پهلبد را سرور جشنواره باشکوه نشان میدهد و ایراد تبدیلات طولانی فوق را ندارد. خبر آمدن خوانندگان سمت هند به ایران در عهد بهرام گور نیز ممّد این معنی است.
در این رابطه گفتنی است هردوی نامهای نکیسا (از مصدر اوستایی نی-جث= زدن/نواختن) و رامتین (از مصدر اوستایی رَم-تون= توانای زدن/نواختن) را می توان به معنی توانای نوازندگی موسیقی معنی نمود.

ریشه و معنی واژۀ پهلبد/باربد

کوروش تنبدرای:
صورت اصلی "باربد" در واقع "پهلبد" و "پهربد" بوده چرا که در منابع دیگر به زبان عربی به صورت های مختلف معرب و نیز سایدفرم های دیگر این دو تلفظ مانند "فهلبد" و "فهلبذ" و "فهلوذ" و "بلهبد" و "بلهبذ" و "بهلوذ" و "فهربذ" و "بهربذ" ونیز باربُذ آمده و در منابع فارسی مثل شاهنامه اکثرا به صورت "باربد" آمده. (تا این جا نقل به مضمون در مقاله ی دکتر تفضلی در دانشنامه ی اسلامیکا زیر مدخل باربد آمده است). از آنجا که در خط پهلوی حروف ب و پ علایم جداگانه دارند و علامت پ نشاندهنده ی واج ب هم می تواند باشد (اما علامت ب نشان دهنده ی واج پ نمی تواند باشد) و در تعریب هم واج ب به ف بدل نمی شود بنابراین همین دلایل کفایت می کند که (از اینجا باز در پیش رو مطالب نقل به مضمون در مقاله ی مزبور دکتر تفضلی آمده) همانند پرفسور نلدکه تشخیص دهیم که صورتهایی مانند بهلبد و فهلبد معرّب کلمه ی پهلبد و پهربد پهلوی است. ظاهرا پیدا شدن یک مهر گلی ساسانی که عنوان پ ه ل (پ) ت روی آن نگاشته شده باز هم تایید دیگری بر سخن نلدکه است. بنابراین صورت باربد صورت تحول یافته ی پهربد/ پهلبد پهلوی است. که در آن پ آغازی تحت تاثیر ب در هجای بعدی خود به ب بدل شده است. دکتر تفضلی در ادامه می نویسد: همچنین تبدیل hl یا hr پهلوی به «ار» نظایری دارد مانند: شهر و شار، مهرسپند و مارسپند. (پایان نقل به مضمون)
جواد مفرد کهلان:
اگر جزء پهلِ واژۀ پهلبد را بر گرفته از pathitr سانسکریت به معنی خواننده بدانیم در این صورت پهلبد/فهربد/باربد به معنی خوانندۀ سرور خواهد بود. در این باب آلترناتیو سانسکریتی منطقی تری به صورت مرکب pha-ra به معنی جشن و جشنواره باشکوه موجود است که معنی باربد/پهربد/پهلبد را سرور جشنواره باشکوه نشان میدهد و ایراد تبدیلات طولانی فوق را ندارد. خبر آمدن خوانندگان سمت هند به ایران در عهد بهرام گور نیز ممّد این معنی است.
در این رابطه هردوی نامهای نکیسا (از مصدر اوستایی نی-جث= زدن/نواختن) و رامتین (از مصدر اوستایی رَم-تون= توانای زدن/نواختن) را می توان به معنی توانای نوازندگی موسیقی معنی نمود.

پنجشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۳

ریشۀ کلمۀ هراس

کلمۀ سانسکریتی هرتثه/هرتتهه که اشاره به ایست قلبی دارد ریشه منطقی را برای کلمه فارسی هراس ارائه می نماید:
हृत्थ hRtthaa.dj.standing or abiding in the heart
به نظر میرسد هَرِثَ اوستایی هم که به معنی رنج دهنده گرفته شده در واقع باید به همین معنی ایست قلبی دهنده و رنج دهنده ریشه اصلی واژۀ هراس بوده باشد. یوستی نام فرنگرسین (افراسیاب) را از همین ریشه هراس (هَرِثَ) گرفته و آن را در مجموع به معنی "کسی که بسیار به هراس می اندازد" معنی کرده است (حرف اوستایی "اَنگ" و "ه" به هم تبدیل شده اند، نظیر تبدیل انگره مئینوَ به اهریمن). از آنجایی که این لقب مادیای اسکیتی (به معنی دانا) بوده است لذا احتمال دارد آن در اصل فرغریسین (بسیار دانا) بوده است که بدین وجه بر گردانده شده است چه حرف غ اوستایی به جای حرف اوستایی اَنگ نیز می باشد نظیر دَرِغه= درَنگ.
در شاهنامه و اوستا فراسیاب/فرنگرسین (پر آسیب و گزند) با لقب مجرم و نابکار معرفی شده است. موسی خورنی نیز نام مادیای اسکیتی را نیوکار مادس (مادیای نا-وَه-کار/دانای نابکار) آورده است. مطابق شاهنامه و تاریخ هرودوت این شخص در کنار دریاچۀ چیچست (ارومیه)غافلگیرانه به دست کیاخسار/کیخسرو کشته شده است.
نظر دوستمان جناب مهدی فاطمی در این باب این است: "هراس و ترس هر دو از یک ریشه اند در اوستا به صورت "ثرَه" آمده است و در حقیقت تلفظی دگرگون شده از "ترس" است.این واژه فارسی نیست بلکه از زبان پهلوی اشکانی وارد پارسی شده است: Ahrāsādan/ahrās پهلوی اشکانی:ترساندن." بدین گفته دوستمان اضافه میکنم. شکل سانسکریتی واژۀ ترس،trAsin است: .trAsin .adj. afraid. त्रासिन्

چهارشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۹۳

ریشۀ ایرانی واژۀ معّرب فراست

به نظر میرسد کلمه فَراست (عقل و شعور ذاتی) که در عربی نیز به کسر "ف" مصطلح است در اساس فَر-اَستی (صاحب فر ایزدی بودن) است و از زبانهای قدیم ایرانی گرفته شده است. کلمۀ فراست در قرآن بکار نرفته است. کلمه فَرّ (فَرنه، پرَنیه) در زبانهای اوستایی و سانسکریت به معنی نیروی راهنمایی و رهبری و قوت قلب است.
ولی اگر فَرَّسَ عربی به معنی چشم دوختن و بررسی کردن را ریشه فراست بدانیم، در این صورت می توان آن را برگرفته از وارسی فارسی انگاشت: چه مطابق لغت نامه دهخدا «و» گاه به «ف » بدل شود:
اوکندن = افکندن . بیوکندن = بیفکندن . چوسیدن = چفسیدن . (آنندراج). دروش = درفش . دیوار = دیفال. (از لغت محلی شوشتر ذیل دیوار). کلاوه = کلافه. (آنندراج). کَوش = کفش. (آنندراج). وام = فام . ورج = فرج . ورجمند = فرجمند. ورخچ = فرخچ . وش = فش . ویار= فیار. یاوه = یافه :
از او یافتی لاجرم فرج و فر
نه بدروح (؟) ویرا از آن حدّ و مر. فردوسی .
تا جهان را زیور آرد فر و برز پادشاه
ورجمند و فرجمند و فرخجسته باد شاه . ناصرخسرو (آنندراج).
با توجه به برداشت اول از معنی فراست، می توان واژۀ کیاست را نیز با کلمات ایرانی کیا (فرمانروایی) و ستی (استی، بودن) در مجموع فرمانروایی و مدبری و دانایی سنجید، ولی این کلمه در عربی از ریشه کاس = هوشیار بودن گرفته شده است و به نظر میرسد از ریشه اکدی ḫassu (هوشیار) بوده باشد.

سه‌شنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۹۳

ریشۀ محتمل چند واژۀ آسی

Masoud Mazeruni
15 واژه به زبان آسی (اوستیایی) به لهجه های ایرُنی و دیگوری. لطفا واژه هایی که با ستاره * مشخص شده اند را ریشه یابی کنید.
‬Javad Mofrad & Mehdi Fatemi‫ مادر= ایرُنی: мад ماد. دیگوری: мадæ مادَ.
پدر= ایرُنی: фыд فید. دیگوری: фидæ فیدَ.
برادر= هر سه ایرُنی: æнсувæр انسووَر.* æфсымæр افسیمَر*. æрвадæ اورادَ* Əvradə
خواهر= هر دو ایرُنی: хуæрæ خوئَرَ. хо خُ.
بچه= ایرُنی: саби سابی.* دیگوری: сабий سابیی.*
خدا= هر دو ایرُنی: хуыцау خوئیتسائو.* хуцау خوتسائو.*
خورشید= ایرُنی: xyp خور.| ماه= Мӕй مَی.
آسمان= ایرُنی و دیگوری: арв آرو Arv.*
ابر= هر دو ایرُنی: æврагъ اوراگ. мигъ Əvrag.*میگ.
باران= ایرُنی: уарын اوآرین Uarin*. برف= ایرُنی: мит میت.*
ستاره= ایرُنی: стъалы ستالی Stali.
روز= ایرُنی= бон بُن*. شب= ایرُنی: æхсæв اخسَو Əxsəv*.‬
ریشۀ کلمات ستاره دار به نظر من از این قرار است:
برادر= هر سه ایرُنی: æнсувæр انسووَر.* æфсымæр افسیمَر*. æрвадæ اورادَ* Əvradə
انسوور (انَ-سو-ور)= پرسود، افسیمر(افسی-مَر)= والامقام، اوراد (اِ-برادَ)=برادر
بچه= ایرُنی: саби سابی.* دیگوری: сабий سابیی.*
از ریشۀ سوَ/سپَ (سود و خوشبختی) به معنی سود دهنده و خوشبخت کننده، به نظر میرسد صباء عربی معرب همین کلمه باشد. واژه های صباء و صباوت در قاموس قرآن ذکر نشده اند.
خدا= هر دو ایرُنی: хуыцау خوئیتسائو.* хуцау خوتسائو.*
از همان ریشه خوتوذا (خود آفریده) است.
آسمان= ایرُنی و دیگوری: арв آرو Arv.*
از ریشه آره سانسکریت به معنی بیرونی و دور.
ابر= هر دو ایرُنی: æврагъ اوراگ Əvrag.* میگ. Мигъ.
اَوراگ علی القاعده صورتی اَبر-گ (اَبر) است.
باران= ایرُنی: уарын اوآرین Uarin*. برف= ایرُنی: мит میت.*
اوآرین (علی القاعده بارین) صورتی از باران است. میت به معنی برف را میشود مطابق با کلمه اوستایی میث به آسیب رساننده گرفت.
روز= ایرُنی= бон بُن*. شب= ایرُنی: æхсæв اخسَو Əxsəv*.‬
اَخسَو علی القاعده صورتی از اخشپ (خشپ اوستایی) به معنی شب و تاریک و پوشیده است. آخشام آذری (آغاز شب) از این ریشه می نماید. و بُن را میشود صورتی از وَن/بانو اوستایی به معنی درخشان و تابنده گرفت.

یکشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۳

معنی نامهای هَوَخشتره و ایشتوویگو

اگر این نام را ترکیبی از هَوَ (دارایی و خوشی) و خشثره (شهریاری و مملکت) بگیریم، یعنی در مجموع به معنی صاحب کشور بگیریم راه منطقی رفته ایم. هیئت یونانی کیاکسار/کواکسار نام وی را میشود مرکب از کوا (کی، فرمانروا) و خسار/خسر گرفت که می توان تصور کرد این جزء دوم در اصل همان خشثره/خشثرو (مملکت، شهریار) بوده است که حرف "ش"ِ آن در "ث" ادغام شده و تبدیل به "س" گردیده است. به تصور من ریشۀ کلمه خسرو (شهریار، فرمانروا) را هم که به سهو به کلمه مرکب اوستایی هئوسَروه (نیکنام، در اساس دارای ثروت خوب) ربط میدهند، همین واژۀ ساده خشثره/خشثرو (مملکت، شهریار) بوده است. بر همین اساس است که این جانب از یک سال پیش انقلاب گفته و می گویم که کیاکسار/کیاخسار خبر هرودوت مطابق با همان کیخسرو شاهنامه است نه با هئوسروه اوستا. چیزی که دیگران را متقاعد به مطابقت نام کیخسرو شاهنامه با هئوسروه اوستا می کند، این است که آنها نام و عنوان مشابه یک فرد تاریخی-اساطیری واحد بوده است. جالب است که نامهای هوخشتره و کیاخسار در معنی دارای کشور و شهریار کشور با نام ایشتوویگو (دارا و ثروتمند) مشابه میگردد. شاید یکی از دلایل اینکه گزنفون در کوروشنامه بر عکس کیاکسار را فرزند ایشتوویگو شمرده همین موضوع بوده است. ریشه نام ایشتوویگو (ایشتی ویگو) یعنی ایشتی معادل اژدیایی (دارا و ثروتمند بودن) است. لابد از اینجاست که موسی خورنی مورخ ارمنی عهد ساسانیان نام ایشتوویگو را به صورت اژدهاک آورده است.
از آنجاییکه در قاموس قرآن کلمۀ ثروت وجود ندارد، لذا می توان آن را از ریشۀ اوستایی ثرا/ ثراتَ (خوشبخت کننده، پروراننده) گرفت. از اینجا معلوم میشود عناوین اوستایی هئوسرَونگهه (هوسرو) و ثراتئونه در اساس از همین ریشه به معنی دارای ثروت خوب و خوشبخت کننده و پروراننده بوده و به ترتیب نامهایی بر کیخسرو/هوخشتره و فریدون (فریتون= دوست منش= هخامنشی)/کوروش بوده اند.

شنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۹۳

معنی محتمل نام برخی روستاهای بیرجند

رُق: محل واقع در گودی و دره (رو-گ، روخه کُردی) یا رو-خا (محل چشمه با شکوه). وک: ویک (وی-کوی= دو محله) یا وهیک (خوب)، رهنیشک: "ره-نی-شاک" (دارای استراحتگاه سر راهی)، مرک: کم جمعیت. رجنوک: محل رجنگدگی (رزندگی، رزنگرزی) یا محل با شکوه (ری-جیناک). گیت: مقصد، مرکز، تنگل: محل تنگ و باریک.

جمعه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۳

ریشۀ فارسی کلمات تکیه گاه و تُشک

سمراد عباسی
بنگر شما تکیه و تکیه کردن عربیست ؟ من هر چه در فرهنگ عرب گشتم چیزی ندیدم.
Javad Mofrad
جای تحقیق دارد از قرار معلوم از فارسی به عربی رفته است. در بخشی از لغت نامه دهخدا هم چنین نظری آمده است: تکیه|| (اِ) بمعنی متکا نیزآمده و بمعنی چیزی که بر آن پشت گذارند... و در بهار عجم نوشته که تکیه بالش و چیزی که بر آن تکیه زنند. و این فارسی است و مأخوذ است از تکاه بر وزن کلاه ۞ که در عربی بدین معنی آمده. (غیاث اللغات) (آنندراج). در هند تکیه بالش را گویند و در فارسی بالش و نازبالش و بالین و نازبالین وپشتی. (آنندراج). چیزی که بر آن پشت گذارند و پشتی و لشن و صندلی و کرسی دسته دار... و ساده و بالش. (ناظم الاطباء):
مرد نه محتاج به یاری کس است همت او تکیه ٔ پشتش بس است .
سمراد عباسی
گویا که در اسپانیایی به متکا و بالش میگن الموادا
Javad Mofrad
از قرار معلوم تکیه گاه در اصل توشکه/ توشکا از ریشه اوستایی توش به معنی آرمیدن بودن است، لابد کلمه فارسی توشک/تُشک نیز از همین ریشه است.
Javad Mofrad
ک گاه بدل به «ش » گردد:
کولا = شولا.
کالی پوش (گالی پوش ) = شالی پوش .
ک در تعریب نیز گاه بدل به «ش » شود:
پَرَک = افراشه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ش گاهی بدل به «ک » شود:
شالی = کالی (گالی ) (رجوع کنید به حرف ک).
شولا = کولا (بارانی):
در بیابان بدید قومی کُرد
کرده از موی ، هر یکی کولا.

پنجشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۳

ریشۀ واژۀ خربزه

خشیار پازوکی
درود بر دوستان و سروران گرامی (puz) در پایان واژه قرپوز ( هندوانه به ترکی) چه می تواند باشد؟
این میوه در پارسی میانه har.bičak است.
Mehdi Fatemi
ممکن است قرپوز یا قارپوز صورت دیگری از خربزه باشد که صورت پارسی میانه اش xarbizag است.
Ahmed Yaqoub Houti
بلوچی : کیتگ/کوتگ کتیخ kíttag kattíx kúttag
خشیار پازوکی
درود جناب فاطمی ، خودم هم چنین دیدگاهی دارم . در زبان اردو و کشور افغانستان هم تربزه به هندوانه روایی دارند .
Amin Keykha
سپاس خشایار جان
Javad Mofrad
ریشه هندواروپایی مشترک قارپوز را به معنی دارای بریدگی ها و خطوط متعدد آورده اند که این معنی هندوانه (میوه راه راه) هم میباشد(از مصدر هند فارسی به معنی راه در فرهنگ فارسی معین): کهَرَ-بوس/بوجَ در سانسکریت هم که همان خربزه است یعنی بریده شده به تقسیمها و سطوح. کوتگ بلوچی هم را در سانسکریت می توان دارای بریدگی ها گرفت. بر این پایه خر-بیچک فارسی میانه باید در اصل کَر-بیچک باشد یعنی تخمه و میوۀ بریده بریده و تربزه را می توان به معنی میوۀ آبدار گرفت.
نظر جدید:
ریشۀ گوون (خربزه به آذری) و قارپوز و خربوزه
घोणा f. ghoNA beak (منقار، پوزه)
جزء پوزه در قارپوز (پوزه بریده بریده و شیار دار) و خربزه (پوزه بزرگ یا بریده بریده بزرگ= خر-بیذَ ) هم دیده میشود.
بیچک پهلوی که در نام هر-بیچک (خربزه) به کار رفته در اوستایی به صورت بیذ به معنی بریده است.
اتیمولوژی خربزه و قارپوز (هندوانه)
نظر به اطلاق واژۀ تربزه (میوۀ آبدار) به هندوانه، خربوزگ (هربیزگ) فارسی میانه می تواند به معنی میوۀ بزرگ و لذیذ و قارپوز (هندوانه= میوۀ راه راه) می تواند به معنی میوۀ آبدار باشد:
हार adj. hAra delightful
गर m. gara fluid
प्सा f. psA food
भुज्यु adj. bhujyu food

چهارشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۳

مطابقت نام کِتروس با آلان

اگر نام کِتروس خبر سبئوس را (که به همراه نام اسکیتان در قفقاز نام برده است) کات-رئو-اوس (پرستندگان "گوزن با شکوه= مرکب خورشید آلانها") بگیریم آن مترادف نام آلان در معنی پرستندگان یِلن (پرستندگان گوزن بزرگ مرکب خورشید) خواهد بود.

دوشنبه، دی ۲۹، ۱۳۹۳

نام ویشتاسپ در گرهگاه تاریخ اساطیری و تاریخ مدون ایران

استاد پوردواود میگوید که منظور از ویشتاسپ نوذری اوستا همان ویشتاسپ کیانی است. تجربه طولانی من در این باب این است که ویشتاسپ نوذری به غیر از ویشتاسپ کیانی است چه در شاهنامه و کتب پهلوی نوذریان در پیوند با پیشدادیان فریدونی (هخامنشیان) هستند نه در پیوند با کیانیان (صرف نظر از این‍که مطابق ‍کوروش نامه گزنفون٬ کوروش [توس نوذری] نیای کوروش نواده دختری فرائورت و داماد کیاخسار/کیخسرو بوده است). برداشت من از معنی نام ویشتاسپ هخامنشی (ویشتا-سپ) با توجه به نام پدرش آرشام (خرس نیرومند)٬ سگ وحشی (پلنگ/ببر) است. این معنی نام تیگران فرمانروای ارمنستان در عهد روی کار آمدن کوروش نیز است. جالب است که خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران نیز ویشتاسپ کیانی برادر زریر-زریادر (دارنده سرودهای دینی کهن) را فرمانروای سرزمین سفلی (اور-آرتو= مل‍ک پایینی) و ماد آورده و برادر کوچ‍ک وی زریادر/زریر را فرمانروای ماد شرقی (از دروازه تنائیس= دربند تا در بند کاسپی= دروازه خوار) دانسته است. این دو برادر کیانی که گسترش دهنده آئین مزدایی به شمار رفته اند٬ در روایات تاریخی یونانی تحت زوج نامهای «اوروپاست و سپنداته (گائوماته) » و «مگابرن و سپیتاک» نامیده شده اند. کتسیاس میگوید که کوروش این دو برادر را [از مکانهای قبلی شان] به فرمانروایی گرگان و دربیکان سمت بلخ بر گماشت. از اینچا معلوم میشود ارژاسپ (سگ جنگی/ببر) سمت خیونان که با ویشتاسپ نوذری-هخامنشی (فرمانروای خراسان)[در آغاز قیام داریوش] نبرد کرده است٬ همین ویشتاسپ کیانی بوده است نامهای تیگران و اوروپاست (دم دراز نیرومند) و مگابرن (درنده نترس) وی نیز به معنی ببر بوده اند. و همانطور که هرتسفلد دریافته برادر وی سپیتاک (فرد سفید و مقدس٬ حاکم دربیکان سمت بلخ) همان زرتشت سپیتمان است. زرتشت (زرتو-اَشت) به معنی دارای کالبد زرین و نام زرتوشترا (زرتو-اَشترا) به معنی دانای سرودهای کهن دینی است.

یکشنبه، دی ۲۸، ۱۳۹۳

جام مارلیک که نشان از تقدیس بزکوهی در نزد کادوسیان دارد

Maziar Rivand
جام افسانۀ زندگی بزکوهی
جام افسانه‌ی زندگی نزدیک بیست سانتی‌متر بلندی و چهارده سانتی‌متر پهنای دهانه دارد و از یکی از آرامگاه‌های بخش شمالی تپه مارلیک به دست آمده است. این جام تا اندازه‌ی زیادی از زر ناب درست شده است و نرمی ویژه‌ای دارد. قدمت این جام کهن به هزاره اول پیش از میلاد میرسد.
جام افسانه‌ی زندگی نه فقط از نظر این که نخستین نمونه از داستان تصویری است، اهمیت دارد، بلکه یکی از شاهکارهای هنری جهان باستان است که مانند آن کم پیدا می‌شود. سازنده‌ی این اثر از فن پیشرفته‌ی فلزکاری آگاه بوده و از آن به زیباترین شیوه درساختن این جام بهره گرفته است. باریک‌بینی او در ساختن این جام بسیار شگفت‌انگیز است. او کوشیده است حالت طبیعی و عادی حرکت‌های جانور را آن گونه که در طبیعت است، نمایش دهد و فراورده‌ی دستان چابک و هنرمند او به‌ خوبی نشان می‌دهد که از نظر آگاهی و آشنایی با طبیعت در سطح بالایی بوده است.
نقش‌های روی جام که برجسته‌ و از سطح جام بیرون زده‌اند، در چهار ردیف سازمان‌یافته‌اند و روی هم یک مفهوم را بیان می‌کند که در گرداگرد جام چند بار آمده است.
1. ردیف نخست (پایین‌ترین ردیف) نخستین مرحله‌ی زندگی بز جوانی را نشان می‌دهد که تازه از مادر زاده شده است و از پستان مادر شیر می‌خورد. مادر سر خود را برگردانده و در حال نوازش پشت بزغاله است. این صحنه نشان می‌دهد که هنرمند به‌خوبی از وضعیت رشد و نمو جانوران آگاه بوده است، زیرا در سر بزغاله فقط گوش را نمایش داده و چون شاخ‌ها هنوز نروییده‌اند، آن‌ها را نکشیده ‌است. او ماهیچه‌های پاها و دست‌ها را با خط‌های ساده نمایش داده و موهای بدن مادر و بزغاله را با خط‌های نقطه‌چین جناقی موازی کشیده است.
2. ردیف دوم که بالای ردیف پیشین است، به شیوه‌ی تقارن‌دار بز نوجوانی را نشان می‌دهد که در حال بالا رفتن از درخت است. در این‌جا بز از مرحله‌ی کودکی گذشته است و به جای شیر نوشیدن از پستان مادر، از درخت برگ می‌خورد. شگفت‌انگیز است که هنرمند برای نشان دادن سن جانور شاخ‌ها را راست و نه خمیده بر سر او کشیده است و روی شاخ دو گره یا خط گذاشته که نشانه‌ی دو سال از زندگی آن است. دم بز جوان نخست به بالا و سپس با یک زاویه‌ی تند به سوی زمین کشیده شده است و نشان‌دهنده‌ی بزرگ‌شدن جانور نسبت به حالت و سن جانور در ردیف یکم است.
3. ردیف سوم نقش گرازی در حال رفتن است. سر جانور به جلو کشیده شده و به نظر می‌آید در حال حمله است. این نقش نیز مانند نقش‌های دیگر در گرداگرد جام چند بار آمده است. موهای جانور با نوارهای افقی خط‌های جناغی موازی و یال خشن پشت گردن و ادامه‌ی آن روی پیشانی با خط‌های کوچک راست و موازی نمایش داده شده است. گوش‌های جانور، نوک‌تیز و به سوی پشت و چشم‌ها بیضی کشیده شده است. دندان‌های نیش، پوزه و ماهیچه‌های دست و پا با خط‌های ساده و بسیار متناسب نمایش داده شده است. این صحنه نمایانگر مرحله‌ی سوم داستان است و نشان می‌دهد که زندگی بز در خطر افتاده است.
4. ردیف چهارم (بالاترین ردیف) صحنه‌‌ای است که مرحله‌ی پایانی زندگی بز را نمایش می‌دهد و پیکر کشته شده‌ی بز را نشان می‌دهد که لاشخورها در حال خوردن آن هستند. بز دیگر به صورت جانور جوانی نشان داده نشده است و روی شاخ‌های بلند و خمیده‌ی او یازده گره یا خط دیده میشود که نشان دهنده‌ی شمار سال‌های زندگی آن است. بنابراین، جانور در یازده‌سالگی با یورش گراز کشته شده است. لاشه‌ی بز کوهی در حالت درازکشیده بر پشت روی زمین است. سطح بدن با خط‌های نقطه‌چین پوشیده شده است که نشان‌دهنده‌ی موهای بدن است.
از شگفتی‌های صحنه چهارم این است که نگارگر کوشش کرده است به این صحنه عمق ببخشد و به عبارت دیگر صحنه‌ای سه‌بعدی پدید آورد. از این رو، لاشخورهایی که در حال خوردن پیکر جانور هستند بسیار بزرگ وآن‌هایی که در حال پرواز هستند کوچک‌تر نمایش داده شده‌اند. بال‌های لاشخورها به چهار ردیف بخش شده که سه ردیف آن کوچک و ردیف چهارم بزرگ‌تر است. هر پر بال یک مثلث دراز در میانه دارد که نشان‌دهنده‌ی بخش سخت پر است و در دو سوی آن بخش نرم پر به صورت خط‌های جناغی موازی نمایش داده شده است. پرهای گردن و پاها به مانند فلس‌های ماهی روی هم جای گرفته‌اند.
در میانه‌ی صحنه‌ی چهارم جانور کوچکی نزدیک چیزی مانند یک درخت کوچک دیده می‌شود که به نظر می‌رسد جنین یا میمون باشد. اگر آن را جنین بدانیم، می‌توان چنین نتیجه گرفت که هنرمند می‌خواسته پیوستگی زندگی و مرگ را از زادروز تا روز مرگ و سپس زندگی دوباره نمایش دهد. در حالت دوم، می‌توان گفت که هنرمند از افسانه‌های کهن هند و ایران الهام‌گرفته و داستان زندگانی جنگل و جانوران را برای عبرت انسان روی جام به نمایش گذاشته است و میمون نماینده‌ی جانور باهوش و زیرک است که در بیشتر چنین داستان‌هایی، از جمله در داستان‌های کلیله و دمنه، دیده می‌شود.
این جام باارزش سندی است که نشان دهنده باورها و اندیشه های اقوام گذشته ی ایران درباره چرخه زندگی و حیات پس از مرگ داشته اند و کمک شایانی به روشن نمودن زوایای تاریک تاریخ این سرزمین مینماید.
Salar Daneshvar
ممنون... بطور خلاصه این ساغر زندگی یک بز کوهی را از بدو تولد تا مرگش به تصویر کشیده است ، در پائین تولد و در بالاتر تغذیه و رشد و مرگ و خورده شدن به وسیله لاشخور‌ها و دوباره تولد و شروع، زندگی دیگر فکر میکنم این تصویر واضح تر باشد.
Javad Mofrad
این جام می تواند سند خوبی برای معنی نام کادوسی در مفهوم پرستنده بزکوهی باشد. وجود تصویر میمون هم سندی بر این است که در عهد باستان در جنگلهای مازندران و گیلان میمون می زیسته است و ببرها موجب انقراض نسل آنها گردیده اند.

جمعه، دی ۲۶، ۱۳۹۳

مطابقت نِکن Näcken و نیورد Njord/Nerthus

اساطیر ژرمنهای اسکاندیناوی و سلتهای بریتانیا از همدیگر گرفته اند در مورد فرشته روح آب Näcken، مأخذ را اساطیر و باورهای اسکاندیناوی دانسته اند. مجسمه الهه ای به نام نرثوس (الهه آب و زمین) را در نروژ همساله در آبهای جزیره تیسنس اوTysnesö (جزیره دختر باکره) غرق میکردند و رؤسای قبایل دور و نزدیک ژرمن برای دیدن این مراسم به نروژ می آمدند. او معادل مردانه ای به نام نیورد داشته است که بر امواج و خطرات آتش و ماهیگیری تسلط داشته است. لذا Näcken (شسته شده) می تواند یکی از وجوه همین Njord/Nerthus بوده باشد.

معنی مازندران و ساری و سواد کوه

مازندران (مازن-در-ان) به معنی محل درنده بزرگ (ببر) است. نام تبرستان یا به قول منابع چینی کهن توپا-ستان را هم با توجه به کلمه کُردی توپان (کشتن و آسیب رساندن) می توان به همین معنی محل حیوان درنده (ببر) گرفت. نام ایندره (ورثرغنه، بهرام) هم که در رابطه با نام مازندران مطرح میشود به معنی درنده دشمن (ائنَ- درَ) است. تنها جزء درَ (دریدن) آن در نام مازندران به کار رفته است.
ساری و نام کهن آن زادراکرته (زئوتراکرت) را به ترتیب می توان شهر منسوب به سرور (فرخان) و شهر ساخته مؤبد و سرور بزرگ (فرخان) معنی نمود.
نام سواد کوه را می توان بر گرفته از نام قدیمی آن فرشواد گر (پرشت-پاد-گر یعنی محل واقع در پشت کوه) به شمار آورد. نام قدیمی مشابه نام آن منطقه یعنی پتیشخوارگر را می توان به معنی کوهستان پیش محل خوار (پست و گود) گرفت.

چهارشنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۳

ریشه ایرانی محتمل واژۀ دیوث

نام دیوث را واژه ای معرب (غالباَ عبری یا سریانی) دانسته اند. اگر نام دیوث اساس ایرانی داشته باشد در این صورت می توان آن را دیو-اوس (دیوخواه) معنی کرد.

سه‌شنبه، دی ۲۳، ۱۳۹۳

اتیمولوژی تَذَرو

با توجه به هیئت پهلوی تذرو (به قول دوستمان ماجد کردستانی "تەزەرۆ" کُردی) یعنی تیتَر که از ریشه اوستایی تاتَ به معنی روان شدن و دویدن می باشد، معلوم میشود که تَذَرو در اصل تِزرو (تیز رو) یعنی تیز رونده بوده است. نامهای تورنگ و قرقاول آن به ترتیب به معنی رمنده و مرغ ول و رها (کرک-ول) می باشند.

دوشنبه، دی ۲۲، ۱۳۹۳

What means the name Britania?

I tested it with both the old name of Britain. The new results provide me: Breton Tann (oak [place] in Gaelic) and Pretanike (in front the oak [land]), therefore Britain, probably means the land of the oak (Druids' sacred tree). In this context it is worth mentioning the name of Gael, the ancestors of Irish Celts means forest people (Goidels). The name Irene and Albion (Pickt = color) of Britain mean sequentially eagle and the white colored. In the Nordic Yggdrasils Ash myth regard we both tree and sea eagle (that sits on the top of a huge tree).

معنی نام بریتانیا

نام بریتانیا را با دو شکل آن محک زدم. به نتایج جدیدی دست یافتم. برای این کار نام های Breton tann ([محل] درخت بلوط به زبان سلتی) و Pretanike ([سرزمین] پیش درخت بلوط) بدین معانی ذکر شده در داخل پرانتزها دیدم. پس از قرار معلوم بریتانیا به معنی سرزمین درخت بلوط بوده است. می دانیم بلوط درخت مقدس دروئیدها («پیشگویان درخت بلوط»٬ روحانیون کلتی) بوده است. در این رابطه گفتنی است، نام گَل یعنی نیاکان سلتهای ایرلندی را به معنی مردم جنگلی (گودِل) یا مردم سفید شیری (گَل) گرفته اند. نام های ایرنه و آلبیون (پیکت= رنگ شده ها) بریتانیا نیز به معنی سرزمین عقاب دریایی و سرزمین مردمان سفید رنگ شده هستند. ظاهرا این دو معنی اول در پدید آمدن اسطوره درخت ئیگدراسیل اسکاندیناوی نقش داشته است که در بالای آن عقاب دریایی بزرگی نشسته است.

Vad betyder namnet Britania?

Jag testade det med både de gamla namn formen på Storbritannien. De nya resultaten åstadkommer jag: Breton tann (ekens[plats] i Gaelic) och Pretanike (framför ekens [mark]), Då Stor Britannien, betyder förmodligen landet av eken (druidernas heliga träd). I detta sammanhang är det värt att nämna namnet på Gael, förfäderna till irländska Celter betyder skogens folk (Goidels). Namnet Irene och Albion (Pickt = färg) i Great Britain betyder i tur och ordning örnar och de vita färgade. I nordiska Asken Yggdrasil myt beträffar vi både trädet och havsörnen.

شنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۳

معنی نام بافت

با توجه به سه نام دورۀ اسلامی بافت یعنی بافت (بافد)، باخته (باف- خت)، ناجت (نی جت اوستایی، زدن و کوبیدن[قالی و پارچه]؟) و واجب (وه گبه= دارای قالی خوب؟) معلوم میشود، نام بافت به معنی محل بافندگی بوده است.
ولی بافۀ لغت نامه دهخدا معنی دیگری را برای بافت (باف-خت) معین می نماید: "بافه. ۞ [ف َ / ف ِ] (اِ) باقه. دستهٔ علف یا محصول درو شده. تودهٔ بریده شده از علف یا قصیل. بغل. دستۀ دروده و گرد کرده از یونجه و گندم و جو و غیرآن. (این کلمه در چهار محال بختیاری و دهات کرمان بدین معنی بکار میرود). || دستۀ تره. (مهذب الاسماء). و رجوع به بافه شود." بر این پایه باف-خت و ناجت به معنی محل تودۀ بریدۀ علوفۀ نیزاری است. لذا واجب هم می تواند باقه- آب یعنی دارای علوفۀ نیزار آبزاری بوده باشد.

چهارشنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۳

ریشۀ اوستایی واژۀ فخار

Loghman Ahmadzadeh
ریشه واژۀ "فخار/فخاریات" در زبان عربی - به معنی سفال، سفالگر، سفالگری- چیست؟
Javad Mofrad
احتمال دارد از زبانهای هندوایرانی وارد عربی شده باشد. پَکوَ[ر] در سانسکریت به معنی پخته شده است. در این رابطه گفتنی است پَخر-اوم اوستایی (از ریشه پَچ= پختن) به معنی [خوب پخته و] خوب ساخته آمده است. صفحات 871 و872 فرهنگ واژه های اوستایی احسان بهرامی.
Xerxes Goodarzie
جناب احمدزاده گرامي، به نظر وامواژه سرياني و aramaism است. از ريشه פחר (پ - خ - ر) كه نهايتا به معني پختن گل است. مدخل פחר از .فرهنگ ريشه شناسي زبان عبري كلاين
Javad Mofrad
sphur* = 2 (ifc.) quivering, trembling, throbbing S'is'. ii, 14. احتمالاَ سفالینه از ریشه کلمه سپور سانسکریت ساخته شده و به معنی [ساخته شده با] لرزیدن و چرخیدن است. واژۀ سَفَ (از ریشۀ سیف= گداختن) به معنی سفال در وندیداد ذکر شده است.

دوشنبه، دی ۱۵، ۱۳۹۳

معنی نام بوشهر و بوشکان

Ali Mirzaee‎
سلام و درود جناب استاد مفرد
بوش درنام شهرهای بوشهر و بوشکان و برخی دیگر شهرها به چه مانای می تواند باشد؟ باسپاس
Javad Mofrad
اگر ترکیب نام بوشهر را بوش-شهر بگیریم آن به معنی شهر آراسته و تزئین یافته و با شکوه خواهد بود و این با نام قدیمی ری-شهر آن یعنی شهر با شکوه همخوانی دارد. نام قدیمی دیگر آن یعنی رام اردشیر می توانست از تلخیص «رایو وَرد خشهر»= شهردارای حصار گرداگرد باشکوه عاید گردد. رَیَ و بوش در لغت اوستایی به ترتیب به معنی "درخشان و با شکوه" و "آراسته و زیور کرده و با شکوه" می باشند. پس بوشکان هم به معنی محل تزیین یافته و با شکوه است.
من بر اساس اصالت و قدمت نام ری شهر و لیان برای بوشهر ترکیب بوش- شهر را مطرح کردم. در کتاب بوشهر یا بوخت اردشیر می خوانیم: "برخی از محققان جديد برای ريشه شناسی نام «ريشهر» حدس ها و گمان های زيادی زده اند. آنان ريشهر را مخفف کلمات باستانی «ريو اردشير»، «بوخت اردشير»، «رام اردشير»، «رامش اردشير» و... دانسته اند. حتی برخی مدعی شده اند که "اردشير" در شبه جزيره دوازده کيلومتر ی بوشهر، سه «شهر» به نام های گفته شده ساخته است! بر اساس متون ساسانی، "اردشير بابکان" هشت شهر در جنوب ايران ساخت که نام دو تای آن «ريواردشير» و «بوخت اردشير» بوده است."

یکشنبه، دی ۱۴، ۱۳۹۳

ریشۀ سانسکریتی واژۀ غذا

نظر به اینکه واژۀ غذا در قاموس قرآن نیامده است و با توجه به وجود کلمه سانسکریتی کهادها= غذا که علی الاصول در فارسی باید خَذا یا غَذا تلفظ میشد، باید کلمه غذا را در اصل هندوایرانی دانست.
खाध khAdha n. food

وجه تسمیه سرعین/سرئین

در ویکیپدیا نام سرعین را مرکب از سر فارسی و عین عربی گرفته و آن را سرچشمه معنی کرده اند: "سرعین در فرهنگ لغات عربی به معنی سرچشمه می‌باشد. در ادوار گذشته ازاین منطقه به نام‌های ساری قیه، سارقین، سرائین، سرقین یادکرد می شده است.ref>، جاذبه‌های گردشگری سرعین تالیف حسینعلی صادق مغانلو، انتشارات باغ اندیشه ۱۳۸۲".
ولی اگر نام سرعین را کاملا عربی بدانیم باید آن را به معنی چشمه خشنود کننده در نظر بگیریم. اما اگر این نام و هیآت مختلف آن را کاملا از زبانهای ایرانی بگیریم به نتیجه دیگری می رسیم. جزء قیه، قین در این نامها نشانگر واژه های اوستایی "خا"، "خَیَنَ"، "کا" و "کان" به معنی چشمه است. در مجموع معنایی که برای شکل نیمه عربی مفروض آن در نظر گرفته شده است در باب ریشه ایرانی آن مصداق دارد. ولی جزء سر(سار) در زبانهای ایرانی به معنی سرور هم هست. لذا این نامها می توانستند به معنی چشمه سرور نیز مفهوم گردند. در اوستا بند ۱۱ ها ۱۰ از ناحیه کوهستانیی به نام کوسروپت (حوض آب سرور) نام برده شده است که مرغ مقدس دانه هوم را از جمله در آنجا می پراکند. این نام اوستایی از سوی دیگر به وضوح یادآور نام چشمه کوثر قرآن است.

شنبه، دی ۱۳، ۱۳۹۳

مطابقت کوثر با چشمه اردویسور اناهیتَ

Ardeshir Sasan
دوستان فرهیخته آیا واژه ی کوثر همان گاوسر فارسی است به معنی کوزه ی شراب که به شکل سر گاو تهیه می کردند، بوده است؟
Javad Mofrad
کوثر به شکل کوسرَ در فرهنگ واژه های اوستا به معنی ستیغ، پرتگاه و کمرۀ کوه آمده است. بنابراین آن مانند "چشمه اردویسور اناهیت واقع در قله کوه هُکر" تجسم شده است. ولی بر پایه راهنمایی استاد پور داود کوسر اوستایی را می توان از ریشه کوس/کوش سانسکریت به معنی برخوردار از نوشابه خالی از ناخالصی یا نوشابه خالص گرفت. بر این اساس آن مطابق نام سرئین در معنی دارنده آب سره و خالص خواهد بود.