شنبه، مرداد ۰۴، ۱۴۰۴
نام دژهای باستانی معروف بین زنجان و تخت سلیمان و دیواندره
در تاریخ ماد دیاکونوف به نقل از سالنامه های لشکرکشی های آشوریان در بین زنجان (کار زینو) و دیواندره (خارخار) و بوکان (کنزباکانی) از دژهای آندیرپاتیانو (دژ نیرومند، تبرمایس، مهین شان، ماه نشان) سیبور (محل فرمانروا، شهرویاژ، سلطانیه)، خارزیانو (خارشین، به ظاهر محل خارها، تیکان تپه، تکاب)، آرات پاتو (آر-اَاُت-پاتو، دژ سردسیری، صائین قلعه، شاهین دژ)، باریکانو (وری کانو، محل تالاب، تخت سلیمان) و اوریکاتو (ورگاس، محل دژ) نام برده شده است که این آخری می تواند طبق قاعدهٔ تبدیل حروف همان قلعه بلقیس باشد.
جمعه، مرداد ۰۳، ۱۴۰۴
مطابقت اسماعيل با با خدای بابلی نینورتا (نابو، دارای نام فراخوانده شده)
بررسی اسطوره ُ کهن نینورتا (نابو، اسماعیل) و لاکپشت:
اسطورهُ نینورتا و لاکپشت اسطورهای از ادبیات باستانی بینالنهرین است که حول محور نینورتا، خدای جنگ، و تلاش او برای به دست آوردن لوح سرنوشت قدرتمند از ایمدوگود، پرندهُ دارای سر شیر، میچرخد. این لوح که کنترل آبهای شیرین زیر زمین (آپسو) را به او میدهد، در ابتدا از خدای آب، انکی (ابرام)، گرفته شده است. پس از نبردی پیروزمندانه علیه ایمدوگود، تکبر نینورتا او را به طمع به دست آوردن لوح برای خودش سوق میدهد و انکی را بر آن میدارد تا به پسر خوانده اش درسی در فروتنی بیاموزد. انکی لاکپشتی خلق میکند که نینورتا را در چاهی به دام میاندازد و شست پای او را گاز میگیرد منجر به لحظهای تحقیر میشود زیرا انکی پسرخواندهُ اسیر شده خود را مسخره میکند و به شرط مرهون بودن به لطفش آزاد می کند.
این اسطوره شباهتی به خواست قربانی شدن اسماعیل توسط ابرام (انکی) دارد که سمبل لاکپشت انکی با سمبل دیگر آن قوچ با عوض شدن متقابل نقش قربانی جايگزين شده است. در اسطورهُ تکمیلی باستانی دیگر این موضوع اثبات میشود:
سنگ اندازی به سوی آساگ (شیطان):
موضوع سنگ اندازی به سوی شیطان که در مناسک حج صورت میگیرد از این باور بابلی عاید میگردد که رقیب نینورتا (ایزد بنیادهای کامل، نابو) دیوی به نام اس شاکو یعنی "کسی که به بازو میزند" به شمار میرفته است. وی شبیه مار هفت سر ظاهر میگشته است. نام اس شاکو می توانست به معنی کسی باشد که باید به سویش سنگ پرتاب کرد. در اساطیر مربوط به نینورتا بر روی سنگهای قابل پرتاب صحرا تأکید شده و گفته میشود: نینورتا (ایزد بنیادهای کامل) ایزد جنگ و کشتزارهای صحرایی و سنگلاخ بقایای دشمنانش را جمع آوری کرده و به حضور مادرش نین خورساگ (الهه سرزمینهای سنگی، حاجر، هاجر) تقدیم میکند. نینورتا (اسماعیل) سرنوشت سنگها را تعیین میکند که دشمنان سابق آساگ (آس شاکو، دیوی که به بازو زننده) بودند.
در رابطه با اسطورۀ قربانی شدن اسماعیل گفتنی است: معلوم میگردد اسطورۀ هاجر، اسماعیل و ابراهیم در کعبه و چاه زمزم و قصد قربانی کردن اسماعیل مربوط نین خورساگ (الهۀ سرزمین های سنگی بیابانی) و ائا/انکی (آفریدگار انسان و ایزد آبهای ژرف) بوده است. چنانکه ذکر شد طبق این باورهای اسطوره ای دینی ایزد ائا/انکی در رابطه با الواح تقدیر فرزند یا فرزند خواندۀ خویش نینورتا (اسماعیل، فرزند نین خورساگ/حاجر) را مغضوب ساخته و او را با لاکپشت شکنجه گر وی در چاهی انداخته بود که سر انجام به وساطت نین منا (منات، الهۀ تاجدار، نین لیل، سارا) توسط ائا/انکی از این مخمصه آزاد میگردد.
مطابقت مانی و فاتک (فاتق) پدر مانی با منصور حلّاج و حلّاج پدر منصور حلّاج
Mansur Hallaj and Hallah are essentially the same as Mani and Fatak.
منصور حلّاج را سلاخی شده و مدعی نبوت آورده اند لذا او شباهت تامّی با مانی پسر فاتک پیدا می کند که نظیر ابراهیم ادهم بلخی (در واقع گوتمه بودا) در عهد اعراب کسوت اسلامی پوشیده است. خصوصاً اگر ترکیب منصور حلّاج اضافهٔ بنوت بگیریم عنوان حلّاج (فاتق) متعلق به پدر او خواهد بود:
فاتک. [ت َ] (اِخ) پدر مانی نجیب زاده ٔ معروف ایرانی است که با شاهپور اول پادشاه ساسانی همزمان بود و دعوی پیامبری کرد و کیش او در آن روزگار و روزگاران بعد رواجی یافت. مانی از نجبای ایران بوده و بنابه روایات موجود مادرش از خاندان شاهان اشکانی بود که هنگام تولد مانی در ایران پادشاهی داشتند، و ممکن است فاتک پدرمانی نیز از همین دودمان باشد. فاتک از مردم همدان بود. به بابل مهاجرت کرد و در قریه ای، در مرکز ولایات میشان مسکن گزید.
خود مانی فیلسوف، شاعر، نویسنده، پزشک، نگارگر و بنیانگذار آیین مانوی است. جنانکه گفته شد او از پدر و مادر ایرانی منسوب به بزرگان اشکانی در نزدیکی تیسفون که در ایالت آسورستان قرار داشت که بخشی از شاهنشاهی اشکانی بود، زاده شد. مانی آیینی را بنیان نهاد که دیر هنگامی در سرزمینهایی از چین تا اروپا پیروان فراوانی داشت. برادران شاپور یکم او را پشتیبانی کردند و شاپور به او اجازهٔ تبلیغ دینش را داد. اما گرفتار خشم موبدان زردشتی دربار ساسانی شد و سرانجام در زمان بهرام یکم زندانی گشت و اعدام شد. مانی خود را مانند بودا و عیسی فرستادهٔ خدا معرفی میکرد، برای تکمیل آموزههایی که پیشینیان آورده بودند دینی نو و همگانی را تبلیغ مینمود که مانند مسیحیت در آن به روی آدمیان از هر نژاد و با هر وضع، باز بود.
دلایل لغوی:
ّفاتق .[تَ] (ع ص) شکافنده. ضد راتق. رجوع به فتق شود:
فتق. [ف َ] (ع مص) شکافتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ضد رتق. || شکافتن دوخت های لباس تا تکه های آن از هم جدا گردد. (اقرب الموارد).
حلاج. [ح َل ْ لا ] (ع ص) کسی که پنبه را از پنبه دانه جدا کند. (غیاث) (آنندراج). پنبه زن. (مهذب الاسماء). نداف .
و خود نام منصور (یاری شده) با عنوان عیسی پیوند می خورد:
شکل عبری واژهٔ عیسی در حقیقت "یهوشوعا" بوده است به معنی "خدا نجات می دهد" (به عبارتی یاری شده، منصور) و صورت کوتاهتر آن یشوعا هست.اما در متون سریانی بصورت "ایشوع:Ishu"آمده است که در عربی پس از قلب واژه به صورت عیسی در آمده است که از نظر تلفظ به زبان سریانی نزدیکتر است.
منصور. [م َ] (ع ص) نصرت یافته. (مهذب الاسماء). نصرت و یاری داده شده. (آنندراج). یاری کرده شده و نصرت کرده شده. و حمایت شده و پناه داده شده از جانب خداوند عالم. (ناظم الاطباء)
چنانکه علی میرفطروس آورده، هُجويرى می گوید:
-«… من ۵۰ پاره تأليف حلّاج را بديدم اندر بغداد و نواحى آن و بعضى به خوزستان و فارس و خراسان…و من گروهی دیدم از مَلاحِده به بغداد و نواحی آن که دعوی تَوَلَّی' (دوستی) بدو داشتند و کلام وی را حجّت زندقۀ خود ساخته بودند و اسم حلّاجی بر خود نهاده بودند.»
یعنی منظور از حلاّجی (منسوب به حلاّج/فاتق) خود مانی و پیروان وی در عهد اعراب بوده اند و زنادیق مانوی، مانویت را با نام حلّاجی گری بروز کرده بوده اند. چون داستان جریان اعدام آنها مشترک است و دلیل خاصی بر اعدام سخت منصور حلّاج ارائه نمیشود. در این عهد در جریان مشابهی بودای بلخ به صورت شاهزاده ابراهیم ادهم بلخی و بهلول (بهوبالی هندوان) طرح و رنگ اسلامی گرفته است.
مانی و زند:
علی بن حسین مسعودی که در سال ۳۴۶ خورشیدی درگذشت، در مروج الذهب، در سخن از شاپور یکم از پدید آمدن مانی یادکرده، مینویسد، اسم زندقه با مانی پدید آمد و از کلمه زند که تفسیر اوستاست درآمده است، پیروان مانی را زندی گفتند برای اینکه دلبخواه خود اوستا را تأویل کنند.
کلمهٔ زند به معنی تفسیر اوستاست. زنتی در خود اوستا به معنی شرح و تفسیر یا گزارش، بسیار بکار رفته و مشتق است از مصدر «زن» که به معنی دانستن و شناخت است. «زنتی» یا «آزنتی» در گزارش پهلوی اوستا، به زند گردانیده شده است. بسیاری از نویسندگان زنادقه را از پیروان مانی دانسته و خود مانی را زندیق خواندهاند. در تاریخ طبری و ترجمهٔ فارسی آن تاریخ بلعمی چنین آمده است «مانی زندیق در زمان شاپور یکم بود و بیرون آمد و زندقه آشکار کرد.» قرنها پیش از این نویسندگان، مورخ ارمنی، ازنیک که از معاصرین ساسانیان است، از زندیکها سخن میدارد. ازنیک کتاب خود را در میان سالهای ۴۴۵ تا ۴۴۸ میلادی تألیف کرده و از عقاید دینی فرق زرتشتی زمان خود بحث میکند و از زندیکها یعنی پیروان آیین مانی نام برده است، بنابراین کلمه پهلوی زندیک در روزگار خود در ساسانیان به مانویان اطلاق میشد. در قرون اولیه اسلام زندیق به مانوی و به همهٔ کسانی که دینناباور و دهری یا مخالف اسلام بودند، اطلاق میگردید. روزبه دادویه معروف به ابن مقفع در سال ۱۴۰ هجری خورشیدی به گناه زندقه یعنی پیروی از آیین مانی، در بصره به فرمان ابوجعفر منصور دومین خلیفه عباسی در تنور سوزانیدهشد.
پنجشنبه، مرداد ۰۲، ۱۴۰۴
منشأ اسطورهٔ عاشقانهٔ زریادر و اوداتیس
اسطورهٔ عاشقانهٔ زریادر و اوداتیس (هوتس، دعوت شده چنانکه در اسطوره بدان اشاره شده) که بعداً در روایات ملی به برادر او ویشتاسپ و کتایون (کی هوتایون) منسوب شده واقعی بوده است و آن از ازدواج سپیتاک سپیتمان حاکم رغه (زریادر، گائوماته بردیه) برادر مگابرن ویشتاسپ با آتوسا (هووی، نیک نژاد) دختر کوروش پدید آمده بوده است:
हूत adj. hUta invited
نامهای اوداتیس و آتوسا مترادف هم به معنی دارای اندام پُر هستند:
हुडति{हुड्} verb huDati[huD] accumulate.
Atosa: having a full body.
نامهای زرتوشترا و زریادر و زئیری وئیری هم مترادف هستند:
زریادر یعنی دارای مهارت و دانایی:
धीर adj. dhira skilful
धार adj. dhAra containing
نام اوستایی او زَئیری وَئیری هم به معنی دارای مهارت و دانایی مطلوب است:
धीर adj. dhira skilful
vairi: desirable
عنوان زرتوشترا/ زرتو-اشترای وی به معنی دارای سرودهای دینی شگفت آور (افدستا، اوستا) است:
धृत adj. dhRta possessed
ashtra: holy spell
داستان عاشقانهٔ باستانی زریادر و اوداتیس
داستان عاشقانه زَریادر و اوداتیس یکی از کهن ترین افسانه های عاشقانه ایرانی است که با بودن دستکاری های بسیار، ریشه و بُنِ داستان، خود را تا به امروز رسانیده است. این داستان، روزگاری از مشهورترین داستان های ایرانی بود. بنا به خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران بر پایه دیده ها و سندهای گذشتگان، در دوران مادها و هخامنشیان، نگاره هایی از این داستان و افسانه را بر روی دیواره های نیایشگاه ها، کاخ ها و حتی خانه های مردمان نقاشی می کردند و در زمانی، از روی دلبستگی که مردم به شخصیت های این افسانه داشتند، بسیاری از ایرانیان نامِ دخترانِ خویش را "اوداتیس" یا همان آتوسا می گذاشتند.
گشتاسپ و برادر کوچکترش زریادر (زریر) ، دو پسرِ آفرودیت و آدونیس بودند که بر بخش هایی از سرزمین های ایرانی پادشاهی می کردند. گشتاسپ بر ماد و سرزمین های پایینترِ آن چیرگی داشت و زریر در سرزمین های میانِ دروازه کاسپی (گرمسار) تا تنائیس (منظور سفید رود) فرمانروایی می کرد.
آن سوی تنائیس ،سرزمینِ مراثیها (آماردان) بود، که گویا از قوم های سکایی بودند و بزرگ زاده ای به نام اومارتِس پادشاه آن سرزمین (تنائیس، سفیدرود) بود. اومارتِس دختری داشت به نام اوداتیس که در زیبایی و آراستگی بی همتا بود. به گونه ای که وی را زیباترین بانوی آسیا می شناختند. یک شب اوداتیس خوابی شگفت انگیز دید. او در خواب، شاهزاده ای را دید که از سرزمین های ایرانی به سراغِ او آمده است. این خوابِ شیرین، زندگیِ اوداتیس را دگرگون ساخته و این دخترِ شاداب را گوشه نشین ساخت.
در همین زمان، زریادر نیز شبی در خواب، شاهدختِ «سرزمینِ مراثیها» را دیده و دلباخته او گردید.
پس زریادر، تاج و تختِ شاهی را رها کرده و برای یافتن اوداتیس، روانه سرزمینِ مراثیها گردید. او پس از تاب آوری در برابر سختی های بسیار، سرانجام کامیاب به یافتنِ شاهدختِ زیبا شد و با شادمانی وی را از پدرش خواستگاری نمود. اما از بختِ واژگون، اومارتِس درخواستِ زریادر را رد کرد زیرا خواهانِ آن بود که یگانه دخترش با مَردی از تبار مراثیها پیمان زناشویی بندد. این رویداد اوداتیس را بیش از پیش اندوهگین نمود.
روزگاری از این زمان سپری شد. اومارتِس برای یافتنِ شوهری شایسته از بزرگانِ مراثی برای دخترش، برنامه ریزی می کرد. از همین روی جشن بزرگی برپا ساخت و خویشان، نزدیکان وبزرگانِ شهر را به این جشن، فراخواند.
پیش از آغازِ جشن، اوداتیس (آتوسا) با یاریِ یکی از دوستانِ درباری اش، پیکی برای زریادر فرستاده و او را از این رویداد آگاه ساخت. زریادر که زمان را برای به دست آوردنِ شاه دختِ مراثیها شایسته می دید، بیدرنگ جامه ای سکایی بر تن کرد و بر گردون های بنشست، از تنائیس بگذشت و خود را به سرزمینِ مراثیها رساند. جشن آغاز شده بود که زریادر به گونه ناشناس، درونِ کاخ گردید.
اکنون زمانِ ازدواجِ اوداتیس فرارسیده بود. اومارتِس همانگونه که از پیش، زمینه را آماده ساخته بود، جامی از مِی به دستِ اوداتیس (آتوسا) داد و از وی خواست تا به میانِ بزرگان رفته و مِی را به جامِ کسی که خواهانِ پیوند با اوست، بریزد.
اوداتیس اندکی در تالار گام برداشت و چشم به هر سویی نهاد. سرانجام زریادر را شناخت و با شادکامی به سوی وی شتافت، و جامِ او را پر کرد. بدین گونه در آنروزِ خجسته، زریر شاهزاده ایرانی و اوداتیس شاه دختِ مراثی، به فرخندگی با یکدیگر پیمان زناشویی بستند.
منظور از اومارتس (رهبر ماردها/ آماردان) می تواند کوروش هخامنشی باشد چون بنا به کتسیاس مادها کوروش هخامنشی را پسر قهرمان آماردان یعنی آترادات پیشوای آماردان (کرساسپ/رستم سکایی) معرفی می نمودند.
منابع عمده:
١– حماسه سرایی در ایران، تألیف ذبیح الله صفا.
٢- تاریخ ماد، تألیف دیاکونوف، ترجمهٔ کریم کشاورز.
٣- فرهنگ سنسکریت-فارسی، تألیف محمدرضا جلالی نائینی.
معنی محتمل انشان (تل ملیان) و مرودشت (مرهشی)
نام انشان به زبانهای هندوایرانی معنی پایتخت و بهشت را می داده است.
an (an[ghu]): central, paradis
shan: place
تل ملیان (تپهُ گلشن) در نزدیکی مرودشت واقع شده است. تل ملیان که به عنوان شهر باستانی انشان نیز شناخته میشود، در شهرستان بیضا و در حدود ۵٠ کیلومتری شمال شیراز و ۴٨ کیلومتری غرب تخت جمشید قرار دارد. این محوطه باستانی در دشت مرودشت واقع شده و یکی از مهمترین مراکز قدرت ایلامیان بوده است و همان شهر انشان باستانی است:
माल्य n. mAlya garland
yana: place
از سوی دیگر اگر نام اوستایی وَرِنه (محل دلخوشی) زادگاه فریدون (دوست منش) همان انشان زادگاه کوروش هخامنشی (یعنی کوروش از خانوادهٔ دوست منش) باشد، محتمل است که نام انشان (مرهشی، مرودشت= محل شادی) به معنی محل دلخوشی درک میشده است. داریوش در کتیبهٔ بیستون از مرودشت به نام اُوادی چایا (محل شادی) نام برده است:
अवड m. avaDa kind of field
chaya (shaya): happiness
स्मेर m. [s]mera laugh, happiness
देश m. desha province
معلوم میشود منابع کهن یونانی نام بردیه (وهیزداته بردیه) را به خاطر کشته شدنش در مقر حکومتش اُوادی چایا/سمردِش (مرودشت)، سمردیس نامیده اند.
وَرِنه (سرزمین خوشی) نام اوستایی مشترک پارس (پَرهَشی) و عیلام (شوش):
چنانکه گفته شد،در اوستا زادگاه فریدون (کوروش پارسی و انشانی) وَرِنه (سرزمین خوشی) یاد شده است، لذا این نام را می توان با پَرهَشی (سرزمین شادی) یعنی صورت کهن نام پارس و نیز شوش (محل خوبی و خوشی) پایتخت عیلام سنجید که هر دو در اوستا تواماً تحت نام وَرِنه (سرزمین خوشی) یاد شده اند. دلیل اینکه نام پارس و عیلام در اوستا تحت این اَشکال خودشان مذکور نیست مستتر بودن آنها تحت همین نام وَرِنه است:
شوش. (ص) به معنی خوب و نیک و لطیف است و شوشتر به معنای بهتر و نیکوتر و لطیف تر باشد. (حمزه ٔ اصفهانی به نقل از یاقوت در معجم البلدان).
نام مرهشی (مرودشت) در نقشه های بطلمیوسی به صورت مرهاسیوم آورده شده است. هیئت پرهشی نام مرهشی شباهتی به خود نام پارس دارد:
प्रहास m. prahAsa laughter, happy
شنبه، تیر ۲۸، ۱۴۰۴
ریشهٔ کلمات معرّب سبک و سِکّه
کلمات عربی سبک (فلز ذوب شده را در قالب ریختن) و سِکّه از ریشهٔ اوستایی سَئِپَک (ریخته گری) و واژهٔ سنسکریتی معادل آن سِکه اخذ شده اند:
सेक m. seka pouring out
احتمالاً میخ در معنی سکه نتیجهٔ ترجمهٔ ناصحیح سیخَ (سِکَ) به میخ است، کلمهٔ سنسکریتی سِکا (seka) از ریشهٔ «سیک» (sic) گرفته شده است که به معنی «ریختن» یا «جاری شدن» است.
بهرام فره وشی برای سکه معادلهای دانگ، استِر و پارَگ را آورده است.
معنی نام قوم اپرنی/اپرشه
نامهای باستانی قوم اپرنی/اپرشه در خراسان که متّحد پارتها بوده اند، آنها را از قوم دربیک (دری) یعنی سکائیان پارسی دروپیک (برگ هئومه) نشان می دهند:
आप्रास m. AprAsa covering the vedi (altar) with darbha grass
पर्ण n. parNa leaf
نام اپرشه به صورت اَپَرشه معنی بی تمدن و وحشی میدهد که این معنی نام قوم داهه (وحشی) است که اَپرنی ها از میان ایشان برخاسته بودند:
अस्पर्श m. asparsha non-contact with
در منابع کهن یونانی و رومی نام ایشان به صور اَپَرتنی (بی منطق) و اسپارنی (خشن) نیز ذکر شده است:
अपार्थ n. apArtha incoherent argument
स्फार adj. sphAra violent
ناحیه ابرشهر (اپَرشه) یعنی نیشابور و حوالی آن به سبب اسکان این مردم در آنجا بدین نام خوانده شده است. مطابق استرابون دربیکان پیران معمر خود را کشته و قاطی گوشت احشام کرده و صرف می نمودند. به نظر می رسد عنوان وحشی به خاطر این سنت آنها بدیشان داده شده بوده است.
پنجشنبه، تیر ۲۶، ۱۴۰۴
معنی نامهای عُمان، مسقط، مزون و ماگان
The meaning of the names Oman, Muscat, Mazon and Magan
نامهای عُمان و مسقط (در هیئت مس-کت) به معانی محل فرود آمدن کشتی ها و محل ماهیگیری بر گرفته از زبانهای هندوایرانی به نظر می رسند:
उम m. uma landing-place
نام ایرانی دیگر عمان یعنی مزون هم مترادف با مسقط به صورت مََس-یون به معنی محل ماهی (مس-کت) است.
معنی نام صُحار:
نام شهر قدیمی صُحار عمان هم که معدن مس مهمی دارد و به لغت سنسکریت به معنی مکان مناسب (برای لنگر انداختن کشتی ها و قایق ها) است، می تواند مأخذ نام عُمان (در معنی محل لنگر انداختن) و همچنین ماگان باشد:
सुहर m. suhara seizing well
چون نام کهن سومری عُمان (محل لنگر انداختن) یعنی ماگان هم به معنی جای قایقها است که در سمت محل استخراج مس و ماهیگیری آنجا لنگر می انداخته اند.
معنی نام شبه جزیرهٔ مُسَندم عُمان و مُکران
نام شبه جزیرهٔ مُسَندم در جنوب تنگهٔ هرمز هم به لغت سنسکریت به معنی مسکن ماهی است:
मच्छ m. maccha fish
दम m. n. dama home
दम m. n. dama house
धाम n. dhAma abode
گفتنی است: ماهیگیری در مسندم فعالیت مهمی است. آبهای غنی این منطقه از انواع ماهیها، به ویژه ماهی تن، ماهیهای گرمسیری و خرچنگها، معیشت بسیاری از مردم محلی را تأمین میکند. همچنین، بازارهای محلی ماهیفروشی در شهر خصب از جاذبههای گردشگری هستند.
نام باستانی نواحی شمالی تنگهُ هرمز یعنی مُکران هم به معنی محل ماهیگیری است:
मूक m. mUka fish
ran: place
در دایرة المعارف بزرگ اسلامی دربارهٔ نام و نشان عُمان امده است:
سرزمین فعلی عمان در طول تاریخ به نامهای مختلفی نامیده شدهاست. اما بارزترین نامها مگان و تغییر یافته آن مجان بودهاست. مجان در زمانهای قدیم تر نام ایالتی در جنوب ایران بوده است که بعدها به آن مکران نیز گفتهاند همین نام را به منطقه عمان فعلی نیز این نام ارتباط زیادی با صنعت کشتی سازی و معادن مس «نحاس» در زبان سومریان داشتهاست. همچنین مدتی نام عمان «مزون» بودهاست بخاطر وجود تعداد زیادی از چشمههای آب شیرین در این مناطق. همچنین «عمان» نام مکانی بسیار قدیمی بودهاست در یمن و از آنجا قبائل عربی بعد از ویران شدن سدّ مأرب به عمان مهاجرت نمودهاند.
عمان درهزاره سوم قبل از میلاد:
در هزاره سوم قبل از میلاد عمان به نام «ماگان» مشهور بودهاست. حسب دلاله گویش سومریان که به ساخت کشتی و معادن مس میگفتند. نوعی کشتی در عمان وجود دارد که بنام «ماگان» معروف است. همچنین مس یکی از کالاهای تجارتی اصلی عمان بوده که با کشتیهای «ماگان» بارکشی میشدهاست. در پی کنجاوی و حفریات در طول و عرض کشور عمان آثار معادن مس پیدا شدهاست. هم اکنون نیز مس یکی از منابع اصلی اقتصادی عمان به شما میآید. معدن مس صحار بعد از بازسازی توسط جانب دولت یکی از معادن مهم کشور است. تاریخ عمان نشان میدهد که مردم عرب از زمانهای قدیم در عمان ساکن شدهاند.
عمان در دوران هخامنشیان:
در قرن ششم قبل از میلاد سپاهیان پارس (۵۵۰ - ۵۳۰ ق م)، عمان را فتح نمودند. گفته شده که سازه قنات که به عربی به آن «اَلفَلجَ» و جمع آن «الأفلاج» میگویند در آن دوران احداث شدهاست. اینگونه آبیاری در عمان شهرت فراوانی دارد و در حال حاضر صدها رشته قنات در کشور عمان وجود دارد. همچنین رشته دیگری از قنات نیز در عمان وجود دارد که بنام «داوودی» مشهور است. گفتارهاست که «قنات داوودی» از ابتکار نبی الله داوود است.
عمان در دوران ساسانیان:
.تاریخ عمان نشان میدهد که در دوران ساسانیان از سالهای (۲۲۶- ۶۱۰ م) عمان و یمن تحت حاکمیت امپراتوری ساسانی بودهاست
معنی نام روستای ولم بهشهر
نام این روستا با توجه به گور دخمه های باستانی آن به معنی محل دارای گور دخمه است:
वलm. vala (vara اوستایی) cavern
वल m. vala cave
मय maya consisting of
♦️باستانشناسان در جریان دومین فصل کاوش در گورستان ولم واقع در شهرستان بهشهر استان مازندران، دو گور دخمه متعلق به جنگاورانی را کشف کردند که همراه با شمشیر، خنجر آهنی و دیگر ادوات جنگی چون تیر و کمان دفن شدهاند.
رحمت عباسنژاد سرستی، سرپرست این پروژه گفت: «ساختار این گورهای دخمهای و اشیای مکشوفه از جمله ظروف سفالی، انگشتر مهر و مهرههای زینتی، احتمال تعلق آنها به دوره ساسانی را افزایش داده است».
روستای ولم، از توابع بخش مرکزی شهرستان بهشهر، در ناحیه هزارجریب و در ارتفاع حدود ۸۵۰ متری از سطح دریا واقع شده است.
به گزارش خبرگزاری ایسنا و به گفته عباسنژاد، این منطقه که شرقیترین بخش جبهه شمالی البرز مرکزی بهشمار میرود، خاستگاه تمدنها و فرهنگهای ناشناخته کوهستانی و نیازمند پژوهشهای عمیق است. او گفت: «تاکنون بقایای حدود ۳۰ تدفین در این گورستان شناسایی شده که بخشی از آنها ظرفیت مناسبی برای مطالعات ژنتیک باستانی، ایزوتوپی و دیرینهشناسی دارند».
معنی گاوبارگان و دابویگان
این نامهای سلسلهُ طبرستانی معروف مترادف هم به معنی بهره مندان از گلهُ گاو می باشند.
دودمان گاوبارگان یا سلسله دابویگان یا دابویگان گاوباری دودمانی از شاهزادگان ساسانی است که از سال ۶۴۲ تا سال ۷۶۱ میلادی به مدت ۱۱۹ سال بر طبرستان و گیلان فرمانروایی داشت.
نظری به سابقهٔ تاریخی و اساطیری نام سوسنگرد (ساختهٔ زیبا و درخشان) در خوزستان
نام سوسنگرد که در کتاب جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، تألیف گای لیسترینج (به نقل از یاقوت حموی؟ ) نام بافتهٔ قلابدوزی شده ای در شهرک قرقوب (به معنی محل کُرک خوب) بین اهواز و واسط و بصره بوده است، در خوزستان کهن سابقه دار بوده و با نام شهر شوش مرتبط می نماید. چون در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران شهرهای شوش و شوشتر ساختهٔ ملکه ای اساطیری به نام شوشین دخت به شمار رفته است؛ از سوی دیگر طبق تطبیقات تاریخ اساطیری ملکه پان ته آی عهد کوروش هخامنشی که ملکهٔ شوش بوده، در روایات حماسی کهن ایران با نام سوسن رامشگر آمده است.
از سوی دیگر خود نام شهر سوسنگرد (ساختهٔ زیبا و درخشان) با هیئت ایرانی نامهای کهن دیگر آن یعنی خوَ-جه (خفاجه، خوب تولید کننده) و کرکو-به (قرقوب، دارای پارچهٔ خوب) همخوانی دارد.
مطابقت هامان و خانواده اش با زرتشت سپیتمان و خانواده او
بسیار جالب است که در کتاب استر تورات (9:7-9) ضمن اشاره به واقعهٔ ماگوفونی (مغ کشی داریوش) در شمار فرزندان هامان (زمزمه کننده) فرزند امالکی اقاقی (افسوس از سرور بزرگ، عنوان گائوماته بردیه)، معادلهای نام اعضاء خانوادۀ خود زرتشت سپیتمان یاد شده است:
Parshandatha (مخلوق دانا، خود زرتشت سپیتمان یا جاماسب داماد وی),
Dalphon (طلایی، خورشیدچهر),
Aspatha (صاحب اقتدار، اوروتدنر),
Poratha (پُر ثروت، ایست واستر),
Adalia (صاحب فراوانی، فرنی),
Aridatha (دارای قانون رسا، سریتک),
Parmashta (بسیار دانا، پوروچیستا),
Arisai (رسا مسکن، ارنیج بیردا),
Aridai (رسا داده، اورویج),
Vaizatha (زادۀ شخص برتر، هووی).
سهشنبه، تیر ۲۴، ۱۴۰۴
مطابقت رونیز شاهنامه با کی پیسین اوستا
در شاهنامه رونیز (با شکوه روباینده و پاک کننده) به عنوان برادر کیکاوس (خشتریتی مادی) آمده است و در اوستا نام یکی از سه برادر کیکاوس، کی پیسین (شاه آراینده و پیراینده) یاد شده است که با هم مطابقت دارند. خشتریتی (کیکاوس) و برادرانش چهار پسر اوپیته (اپیوهُ اوستا) پسر دیاکو (کیقباد شاهنامه) بودند که در سمت کارکاشی (کاشان) کنار کوه ارزیفیهُ اوستا (کرکس) علیه آشوریان (دیوان دژ بهمن شاهنامه) قیام کردند و ماد را مستقل نمودند.
در بارهٔ مطابقت پان تِه آ با خنه ثئیتی پری اوستا و سوسن رامشگر برزونامه
About the correspondence of Panthea with the Avestan fairy Khna thaiti and the musician Susan of the Barzunamah
نام پان ته آ ظاهر یونانی دارد. ولی نظر به نام هخامنشی پانداته (شخص محافظ) این نام می تواند به معنی نگهبان پوشیده و مرموز و جادویی باشد.
در کوروشنامه گزنفون منظور از کوروش در این رابطه، بیشتر کوروش نیای کوروش (طوس نوذری) سردار و خواهرزاده و داماد کیاخسار (هوخشتره) است.
پان ته آ زن آبرادات (مخلوق برتر) پادشاه شوش است، کوروش این زن زیبا و نقاب پوش را به آراسپ (رسا دارندهٔ اسب، اوگبارو) می سپارد تا او را به آبرادات که در مأموریت جنگی باختر بوده نگهداری کند ولی او در مقابل جاذبه پان ته آ مغلوب شد. سرانجام آبرادات در یکی از مأموریتهای جنگی کشته میشود و پان ته آ از شدت ناراحتی این واقعه بر روی جسد شوهر خود خودکشی می نماید. بنا به کتسیاس یک آترادات (آبرادات) نامی از سرداران کوروش در نبرد با مادها کشته شد.
در اوستا آمده که کرساسپ (آترادات، آبرادات، رستم) به خنه ثئیتی پری (پری زیباروی پوشیده و جادویی) پیوسته بود. توضیح بیشتری در مورد آن داده نشده است. ولی در اسطورهٔ برزونامه سوسن رامشگر (رامشگر زیبا و درخشان و بسیار دوست داشتنی) یادآور او است. گرچه مسیر اسطوره آن عوض شده است:
به هر روی خنه ثئیتی پری در اوستا که به گرشاسب پیوسته بود، مطابق سوسن رامشگر (رامشگر بسیار دوست داشتنی) به نظر می رسد که در برزو نامه با هنر جادویی از سوی تورانیان به جنگ رستم (گرشاسب اوستا) و پهلوانان همراه وی آمده بود:
प्रिय adj. priya loved
सुसङ्ग adj. susan[g]a very much adhered to or liked.
مطابق اوستا، فرگرد اول وندیداد بند ۱۰، هفتمین جای و شهر که من اهورامزدا بیافریدم وَئِکَرته (سرزمین بادخیز، سیستان) است که آنجا خارپشت (جانور مقدس سیستانیان) لانه دارد. آنگاه اهریمن پرمرگ برای آن آفت خنه ثئیتی پری را فراز آفرید که به گرشاسب (رستم) پیوسته بود.
سوسن رامشگر ساقی مخصوص افراسیاب (بر گرفته از هفته نامۀ خبری سلام، تورونتو)
در ملحقات در حکایت سوم سرگذشت برزو پسر سهراب: فرستادن افراسیاب سوسن رامشگر را برای گرفتن رستم و گُردان ایران به افسون، چنین امده است:
سوسن از افراسیاب خواست که وسایل بزم از خوردنی و پوشیدنی، از خیمه و خرگاه از هر جهت، برای او فراهم سازد و مقدار زیادی شراب و داروی بیهوشی به او دهد و اسباب کامل رزم را به پیلسم سپارد. افراسیاب تمام وسایل را فراهم ساخت. سوسن و پیلسم و عده ای خدم وحشم روانه راه سیستان شدند.
رستم به خاطر ورود برزو به جمع آنها و خوشدلی او و مادرش بزمی شاهانه ترتیب داد و تمام دلاوران را از پایتخت دعوت نمود و در خانه جدش سام بزم را برپا کرد. همه به میگساری و شادی سرگرم بودند. در این مجلس سور و بزم که سرها از باده ناب گرم شده بود میان گودرز و طوس مجادله لفظی و گفتگو در گرفت. طوس که باد نخوت همیشه در دماغ داشت و آیه منفی می خواند چون دید همه از گودرز پشتیبانی می کنند با خشم از مجلس بزم بیرون آمد. سوار بر اسب گردیده به طرف بیابان تاخت. پس از چندی که از بازگشت طوس خبری نشد به فرمان تهمتن گودرز از جای برخاست و دنبال طوس بیرون رفت. چون از بازگشت طوس و گودرز خبری نشد گیو اجازه خواست و گفت طوس ناآرام و مست است و گودرز هم پیر شده ممکن است بین آنها نزاع درگیرد من می روم هر دو را باز گردانم. رستم اجازه داد. مدتی گذشت و از برگشت گیو هم خبری نشد. گستهم برادر طوس از رستم اجازه گرفت و بیرون رفت. به دنبال او بیژن فرزند گیو از مجلس بزم خارج شد، باز هم مدتی گذشت و از هیچ یک از پهلوانان خبری نرسید. رستم نگران شد و فرامرز را فرمود که عقب آنها برود و فرمان داد که هر یک از پهلوانان از آمدن سرپیچی کردند آنها را تنبیه کند. فرامرز از مجلس بیرون شد. اکنون شش تن از بهترین دلاوران ایران از بزم رستم خارج شده بودند. از آن طرف سوسن افسونگر با پیلسم و خدم در سر دو راهی سیستان و استخر خیمه و خرگاه زرنگار برپا کردند و به انتظار نشستند. سوسن خیمه را در نهایت ظرافت آراست و شراب و غذا و مرغ بریان آماده ساخت. این مکان کنار آب روان و چشمه ساران و زیر درختی سرفراز از افرا قرار داشت.
طوس مست و خراب سوار بر اسب بی هدف می تاخت که گوری (گورخر) پیدا شد. طوس سر در عقب گور نهاد. در تاریکی پای اسب به گودالی فرو رفت و سوار از اسب بر زمین افتاد. همان طور بر روی زمین از مستی به خواب رفت. چون بیدار شد آفتاب عالم تاب جهان را به نور خود منور کرده بود. طوس از جای برخاست و از وضع خود بر روی زمین وحشت کرد. خوشبختانه اسب طوس همه جا به چرا مشغول بود. طوس اسب را گرفته، سوار شده و به سوی شبستان روی نهاد. همان طور که می تاخت از دور آتشی دید. به طرف آتش روان گشت. چون نزدیک شد خیمه ای زیبا و خسروانه دید. با بانگ بلند گفت این خیمه از کیست و نام صاحب آن چیست؟ سوسن که خود را آراسته بود از خیمه بیرون آمد و با ناز و چرب زبانی طوس را به درون خیمه کشاند گفت زمانی درنگ فرما تا داستان خود را برایت بیان کنم. چون طوس داخل شد سوسن با عشوه گفت: من رامشگری از تورانم. از ترس افراسیاب به ایران فرار کردم. طوس از سوسن جام شراب خواست. سوسن بی درنگ برخاست و جام می خنک به دست طوس داد. چون طوس سرگرم شد خود را معرفی کرد.
بدو گفت طوس دلاور منم
ز پشت جهاندار نوذر منم
طوس باز شراب خواست. سوسن این بار شراب را با داروی بیهوشی آمیخت. طوس لاجرعه سر کشید و همانطور که نشسته بود به خواب رفت. سوسن پیلسم را که پنهان شده بود آواز داد. او از نهانگاه بیرون آمد و طوس را در بند کشید. گودرز تمام شب دنبال طوس گشت و او را نیافت. پس از چندی راه پیمودن به خیمه سوسن رسید. او هم خود را معرفی می کند و با خوردن شراب بی هوش شده گرفتار می شود:
منم پور کشواد گودرز راد
جوانمرد چون من ز مادر نزاد
گیو و گستهم هم مانند طوس و گودرز گرفتار شدنـد. پیلسـم گـوش و دهان پهلوانان را می بست که مبادا پس از به هوش آمدن بانگ و فریادی کنند. اما بیژن چون به خیمه سوسن رسید و از داستان دروغ سوسن آگاه شد گفته او را باور نکرد و مراقب رفتار و کردار سوسن بود.
دید که سوسن در شراب داروی بیهوشی ریخت. بیژن سوسن را وادار کرد که جام شراب را بنوشد. سوسن ابا کرد. بیژن خنجر آبگون بیرون کشید و می خواست او را بکشد که سوسن از ترس فریادی کشید و پیلسم خود را به آن جا رساند و نزاع بین دو پهلوان در گرفت.
پیلسم از عقب کمند بر بیژن انداخت و او را اسیر کرد ولی فراموش نمود که دهان او را ببندد.
در این گیرودار فرامرز در رسید و سوسن خواست او را فریب دهد. بیژن بانگ درآورد و فرامرز را آگاه ساخت. ناچار پیلسم از کمین گاه خارج شد و به نزاع با فرامرز پرداخت.
از این سوی زال پدر رستم به مجلس بزم درآمد. جای پهلوانان را خالی دید. از رستم جریان را پرسید. رستم شرح حال بازگفت. زال رستم را سرزنش می کند که چرا فرامرز را فرستادی او تنها پسر بعد از توست که نسل تو از او باقی خواهد ماند و خود بدون گفتگو به عقب فرامرز بیرون می آید.
وقتی به خیمه سوسن می رسد که فرامرز و پیلسم نزاع را آغاز کرده بودند. خود را به فرامرز رسانده می گوید بهتر است تو خود را به رستم رسانی و او را آگاه سازی تا آمدن رستم من با پیلسم سرگرم نبرد خواهم بود. فرامرز ناچار قبول می کند و به شتاب خود را به رستم می رساند. زال و پیلسم هر یک دیگری را به تمسخر گرفته بودند و زال با مهارت خارق العاده که هر پهلوانی را متحیر می ساخت حملات پیلسم را دفع می کرد. فرامرز خود را به جهان پهلوان رستم رسانده جریان را برای پدر شرح می دهد. رستم به او پرخاش می کند که چرا پدرم زال را تنها گذاردی و با برزو خود را به کمک زال می رساند. زال با دیدن رستم شادمان شده و کنار می رود و نبردی شدید بین پیلسم و رستم در می گیرد. در ضمن نبرد رستم به فرامرز دستور می دهد که به شبستان رفته لشگـر را بیـاورد و زال هم برزو را مامور می کند که بر روی آن تل قرار گیرد و مراقب لشگر افراسیاب باشد. در بین دو نبرد فرامرز با لشگر می رسد. از طرف دیگر افراسیاب خبردار شده با لشگری گران به یاری پیلسم می آید که زال گرد لشگر را از دور می بیند و می گوید چرا برزو خبر نمی دهد. خود بدان تل می آید و برزو را در خواب می بیند تازیانه بر کف پای او زده او را بیدار می نماید و می گوید این بیابان جای خواب ناز نیست. برزو از جای می جهد و سوار بر اسب خود را به صف سپاه توران می زند و در این هنگام رستم بر پیلسم غالب گشته او را بر زمین می زند و با خنجر سر از بدن او جدا می کند. لشگر افراسیاب شکست خورده می گریزند.
دوشنبه، تیر ۲۳، ۱۴۰۴
معنی هندوایرانی سرزمین گوشِن تورات
نظر به اینکه سرزمین گوشن در تورات محل مراتع خوب ذکر شده است، لذا آن می تواند از زبان هندوایرانی اسکیتان شهر اسکیتوپل (بیت شئان اسرائیل) سپاه مادیای اسکیتی (یوزارسیف) و یا از زبان آریائیان میتانی رهبری کننده هیکسوسها (حاکمان خارجی) در معنی محل تهیهٔ احشام گرفته شده باشد که از این میان نظر اولی یعنی منشأ اسکیتی آن محتمل تر است:
गोषणि adj. goshaNi acquiring or procuring cattle
در بارهٔ سرزمین گوشن (Gosen) که در تورات به آن اشاره شده، گفته شده است، منطقهای در مصر است که بنیاسرائیل در دوران حضورشان در آنجا ساکن بودند. این سرزمین به عنوان سرزمینی حاصلخیز با مراتع فراوان توصیف شده است و در شرق دلتای نیل قرار داشته است.
بر اساس روایت تورات، یعقوب و خانوادهاش به دعوت یوسف، پسرش که در مصر مقام بالایی داشت، به این سرزمین کوچ کردند. در دوران حضورشان در گوشن، بنیاسرائیل از امنیت و رفاه برخوردار بودند تا اینکه بعدها فرعون جدیدی به قدرت رسید که آنها را به بردگی گرفت. گفته شده است: نام «گوشن» ممکن است از کلمهٔ مصری «قش» به معنای «زمین مرتفع» یا «مرتع» گرفته شده باشد. برخی پژوهشگران معتقدند که این منطقه ممکن است با منطقه ای در شرق دلتا که قبلاً توسط قبایل سامیتبار عرب سکونت داشت، مرتبط باشد.
به طور خلاصه، سرزمین گوشن در تورات منطقهای در مصر است که بنیاسرائیل در آن زندگی میکردند و به دلیل حاصلخیزی و مراتع فراوانش شناخته میشد.
نظریات غالب پیشین در این باب را چنین آورده اند:
سرزمین گوشِن (عبری: אֶרֶץ גֹּשֶׁן) در کتاب مقدس عبری به عنوان مکانی در مصر که توسط فرعون به بنیاسرائیل داده شده
است، نامگذاری شده است. یوسف (سفر پیدایش، پیدایش 45:9–10)، و سرزمینی که بعداً در زمان خروج بنیاسرائیل از مصر از آنجا مصر را ترک کردند. گمان می رود که در شرق دلتای نیل، مصر سفلی واقع شده باشد. شاید در یا نزدیک آواریس، مقّر قدرت پادشاهان هیکسوس.
برخی از مصرشناسان ارتباطی را با نام gsm که در اشاره به دریاچهای در پاپیروس آناستازی چهارم استفاده شده است، پیشنهاد کردهاند، زیرا به نظر میرسد که این نام به عنوان یک نام مستعار در وادی تومیلات استفاده شده است برخی از محققان این نام gsm را به احتمال زیاد یک وامواژه سامی میدانند که احتمالاً از ریشه سامی gšm به معنای «باران، طوفان» گرفته شده است. دونالد ردفورد، در حالی که محل گوشن را انکار نمیکند، منشأ متفاوتی برای این نام ارائه میدهد و آن را از «گاسمو»، حاکمان بادیهنشین قِداریها که از قرن هفتم پیش از میلاد در دلتای شرقی ساکن بودند، مشتق میکند، اما جان ون سترز این را بعید میداند. مارک جانزن استدلال میکند که عدم اشاره به سرزمین گوشن در متون کتاب مقدس از قرن ششم پیش از میلاد یا بعد از آن، پیشنهاد ردفورد را بعید میکند.
یکشنبه، تیر ۲۲، ۱۴۰۴
بررسی پنج نام شاهنامه ای ارنواز (ارنواچ)، شهرنواز (سنگهواک)، گُرازه، رُهام و مرداس
A study of the five names of the Shahnameh: Arnavaz (Arnavach), Shahranavaz (Sanghavak), Gorazeh, Rohham and Mardas.
نامهای شاهنامه ای که از طریق منابع مکتوب و شفاهی جمع آوری شده اند، دارای پشتوانهٔ تاریخی هستند؛ منتهی در جایگاه تاریخ اساطیری و حماسی خود پس و پیش شده اند.
معنی نام کاساندان (ارنواچ) زن کوروش:
نام کاسان-دان به ظاهر معنی دانای با شکوه میدهد و با نام اَرِنواچ (دانای سخن والا، ارنواز) همسر فریدون (کوروش) مطابقت دارد:
अरेणु adj. areNu celestial
वच n. vacha speech
معنی سنگهواک (شهرنواز، شهرناز):
سنگهواک (دانای سخن، شهر نواز) که خواهر ارنواز دختر جمشید یا ضحّاک به شمار رفته است همان آمیتیس (بی نهایت دانا) دختر آستیاگ و همسر دیگر فریدون (کوروش) است.
در نام شهرنواز (شهرناز) واژهٔ شهر عربی در معنی دانا جایگزین سنگههٔ اوستایی (دانا) در نام اوستایی سنگهواک (دانای گفتار) شده است که با نام مادر زرتشت سپیتمان (سپیتاک سپیتمان پسر خواندهٔ کوروش) یعنی دا- اوختو (دانای گفتار) مترادف است.
رُهام از پهلوانان گودرزی شاهنامه در اساس تاریخی خود همان رهام از خاندان مهران است:
رُهام (یاور با شکوه) نام سرپرست پیروز، پسر یزدگرد یکم که از خانواده مهران بود. بعد از مرگ یزدگرد وقتی که پسر بزرگ یزدگرد هرمز سوم در سال ۴۵۷ - ۴۵۹ م به تخت سلطنت نشست برادر کوچک هرمز یعنی پیروز یا فیروز به کمک ملازم و سرپرستش رهام در جنگی که بین دو برادر در گرفت پس از اینکه هرمز سوم به دست رهام کشته شد که یکی دیگر از عوامل پیروزی برادر کوچتر مورد حمایت بودن وی از طرف موبدان و نجبا بود، پیروز اول در سال ۴۵۹ - ۴۸۳ م به تخت سلطنت تکیه زد لازم به ذکر است در مدت جنگ دو برادر مادرشان دینگ در تیسفون سلطنت میکرد.
خاندان مهران یکی از هفت خاندان بزرگ و ممتاز ایرانی در دوران اشکانی و ساسانی بود. این خاندان از نسل پارتیان (گودرزیان) بودند و در مناطق قومس (دامغان کنونی) و ری اقامت داشتند. آنها در دوران ساسانی به عنوان یکی از ارکان اصلی حکومت و دارای مناصب مهم کشوری و لشکری بودند.
جنگ دوازده رُخ ایرانیان و تورانیان (سکاها) به رهبری گودرزیان و کیانیان و نوذریان در اساس متعلق به عهد اشکانیان (گودرزیان) است.
منشأ تاریخی گرازه (منسوب به گراز) در شاهنامه:
نام گرازه که از خانوادهٔ گودرزیان (در اساس اشکانیان) ذکر شده مربوط به خاندان براز (وراز) به نظر می رسد:
براز اشکانی یا وراز (گراز) در واقع نام یکی از هفت خاندان بزرگ و اشرافی در دوره اشکانی و ساسانی است. این خاندان در منطقه آذربایجان و ارمنستان سکونت داشتند و بزرگان آنها در اواخر دوران اشکانی و اوایل ساسانی از جایگاه ویژهای برخوردار بودند.
خاندان وراز در دوره اشکانیان:
خاندان وراز از جمله خاندانهای اشرافی قدرتمند در دوره اشکانیان بودند که در کنار خاندانهای سورن و کارن نقش مهمی در ساختار سیاسی و اجتماعی این دوره داشتند.
این خاندانها در دوران اشکانی و ساسانی، دارای سرزمینها و قلمروهای نیمهمستقل بودند و نقش مهمی در حکومت مرکزی ایفا میکردند.
نام برخی از بزرگان این خاندان در سنگنوشته کعبه زرتشت در زمان اردشیر یکم و شاپور یکم ذکر شده است.
خاندان وراز در دوره ساسانیان:
با روی کار آمدن ساسانیان و سقوط اشکانیان، خاندان وراز نیز در حکومت ساسانی جایگاه خود را حفظ کردند.
آنها در کنار خاندانهای سورن و کارن از جمله خاندانهای اشرافی بودند که در دربار ساسانی دارای نفوذ و جایگاه ویژهای بودند.
سرزمینها و قلمروهای این خاندانها، اگرچه بخشی از حکومت ساسانی محسوب میشد، اما به نوعی نیمهمستقل بودند.
معنی نام مرداس:
که مرداس نام گرانمایه بود
به داد و دهش برترین پایه بود
(فردوسی)
نام مرداس (مَر-دَس، پُر کالا) پدر اژدهاک (ضحّاک ماروش) در معنی دارندهٔ ثروت و برکت از سویی یاد آور آستیاگ (آژدهاک، ثروتمند) و از سوی دیگر یادآور خود نام مردوک دارندهٔ سمبل مار-پلنگ موشهوشو (مار افعی) است که در بابل قربانی کودکان برای وی صورت می گرفته است. ترکیب اضافی توصیفی اژی دهاک مردوک و نام اژدهاک (ثروتمند) به معانی اژی دهاک ماردوش و آژدهاک مرداس در حالت بنوت گرفته شده اند:
वर्ध m. vardha (mardas) giving increase or prosperity
طی سالهای آخر امپراتوری بابلیها کودکان را برای خدايانی چون مردوک، آنو خدای شهر اوروک قربانی ميکردند. سالانه فستيوالی برپا ميشد تا کودکان را برای آنو در آتش بيفکنند. اين کار در تمام دوران حضور بابليها رواج داشت، يعنی از ۲۳ قرن قبل از ميلاد مسيح. تا زمانی که شهر توسط اسکندر مقدونی در سال ۳۳۱ قبل ميلاد تصرف شود، همچنان يک امپراتوری قدرتمند بود. پس از اين دوره بابل هرگز شکوه قبلی خود را به دست نياورد.
در باب نام اژی دهاک (ضحّاک) بابلی- ایرانی گفتنی است که آن در مورد مردوک خدای بابلی دارندهٔ سمبل موشهوشو (مار افعی) و آستیاگ شاه ایرانی یکی شده است: نام آستیاگ (ثروتمند) را موسی خورنی به صورت آژدهاک (ثروتمند) آورده که خیلی شبیه اژی دهاک (مار افعی) سمبل مردوک بوده و با آن مشتبه و یکی گرفته شده است.
منابع عمده:
AI -١
٢- فرهنگ واژه های اوستا، تألیف احسان بهرامی.
٣- فرهنگ لغات سنسکریت به فارسی، تألیف جلالی نائینی.
۴- فرهنگ نامهای شاهنامه، تألیف منصور رستگار فسایی.
شنبه، تیر ۲۱، ۱۴۰۴
معنی نامهای آتشکدهٔ معروف پارس، آذرخُرین و آذر فرنبغ
آذر خُرین را می توان به معنی آتشکدهٔ منسوب به فرّ (خُره) در نظر گرفت و آذر فرنبغ را هم در رابطه با آن می توان منسوب به فرّ خدایگانی معنی نمود. آتشکدهٔ قدیمی آذرفرنبغ طبق روایات در محل گود (خوارزم، منظور آتشکدهٔ ابراهیم که در گودی قرار گرفته) جای داشته است بعد آتش آن به کاریان منتقل شده است:
مطابق ابن فقیه همدانی در البلدان: «آتش جمشید که همان آذرخره (آذرفرنبغ) است، در خوارزم (زمین گود، منظور آتشکده ابراهیم) بود». «انوشیروان آن را به کاریان آورد. چون عرب حکومت یافت و مجوسیان بیم کردند که آن را خاموش کنند، دو بخش کردند. بخشی را در کاریان داشتند و بخشی را به فسا بردند و گفتند اگر یکی فرو میرد دیگری بماند».
سهشنبه، تیر ۱۷، ۱۴۰۴
مآخذ تاریخی نامهای موسی و یوسف
نام موسی بر گرفته از نام میثه (میثره) خدای عهد و پیمان میتانیها می باشد که در نام فراعنهٔ مصر کاموسه و اهموسه دیده میشود. میتانیها در حدود سال 1600 پیش از میلاد از مصر سفلی به سوریه بر گشتند و این فرصتی به مصریها داد تا رعایای سامی هیکسوسها (حاکمان خارجی) را از مصر اخراج کنند.
نام یوزارسیف (یوسف) متعلق به مادیای اسکیتی و اسکیتان شهر اسکیتوپل (بیت شئان اسرائیل) است که حدود سال 620 پیش از میلاد از فرعون پسامتیک خراج گرفته بودند.
The name Moses is derived from the name of the Mitanni covenant god Mitha/Mithra, who appears in the names of the Egyptian pharaohs Kamose and Ahmose. The Mitanni returned from Lower Egypt to Syria around 1600 BC, which gave the Egyptians the opportunity to expel the Semitic Hyksos subjects from Egypt.
The name Yuzarsif (yusef) belongs to the Scythian Madiya and the Scythians of Scythopol (Beit Shean in Israel), who received tribute from the pharaoh Psamtik around 620 BC.
دوشنبه، تیر ۱۶، ۱۴۰۴
ریشهٔ ایرانی و اکدی نام های مترادف عراق و عجم
گفته میشود معنی کلمه "عراق" به طور کلی به "کناره" یا "لبه" اشاره دارد. در مورد منطقه جغرافیایی، به منطقه ای در جنوب غربی آسیا اشاره دارد که شامل دو بخش "عراق عرب" و "عراق عجم" می شود.
واژه "عراق" را در زبان عربی به معنای "کناره"، "کرانه" یا "سدّ" آورده اند. ولی معنی اصلی هندوایرانی آن یعنی سرزمین کنار آب های روان اساسی تر است؛ چون از سویی دیگر نام اَگَمه/اَگمی (منسوب به منطقهٔ آبها) در زبانهای سامی اکدی و عبری در مقابل نام عرب (بیابانی) که به مردم متصرفات بین النهرینی ایرانیان اطلاق می گردیده، منشأ نام عجم شده است:
इरा f. irA water (به اوستایی یعنی آب روان)
काय m. kAya mark
काय m. kAya house
काय m. kAya capital
ترکیب اوستایی ایریخیه نام عراق هم به معنی سرزمین آبهای روان است.
در این باب گفتنی است نام اوستایی مردم عراق (بین النهرین) یعنی تئوژیه را میشود به صورت تَئو- اَئوذَیه به معنی مردم سرزمین آبهای بسیار نیرومند گرفت که جایش در اوپَ اَئوذَ-ئشو-رنگها یعنی در کنار رود رَنگها (سیلابی، دجله) ذکر شده و شانزدهمین سرزمین آفریدهٔ اهورامزدا به شمار رفته است. زمستان دیو دادهٔ سرزمین کنار سرچشمهٔ رنگها اشاره به نام سرزمین باستانی زاموآ (زمستانی) است که مطابق ناحیهٔ کردستان در جوار شمال شرقی رود دجله است.
نامهای سواد منسوب به عراق و سَوَهی اوستا (در مقام کشور غربی) به معنی سرزمین پُر سود (سَوَ-اَدَ، سودبخش) نظر می رسند (نقطه مقابل بیابان).
پیشتر این نظریات را در مورد ریشهٔ نام عراق آورده اند:
نام عراق از سدهٔ ۶ میلادی کاربرد داشته است. خاستگاههای گوناگونی برای این نام آورده شده که یکی از آنها به نام شهرِ سومری اوروک بازمیگردد. اوروک نام اکدی شهر سومری اوروگ بوده است. امروزه میدانیم که اور نامی بوده که سومریان برای اشاره به «شهر» استفاده میکردند. بر پایهٔ ریشهشناسی مردمی، این واژه در معانی همچون «ریشهدار، سیراب و حاصلخیز» ریشه دارد. در قرون وسطی به منطقهٔ پایین بینالنهرین، «عراق عرب» و به مناطقی که در شرق عراق (شامل بخشهای مرکزی و غربی ایران) جای داشتند «عراق عجم» (عراق خارجی) میگفتند و به این دو با هم عراقین گفته میشد. این نقطه از دید مورخان شامل بخشهای مسطح جنوب رشتهکوه حمرین بوده است و بخشهای منتهیالیه شمالی و منتهیالیه غربی عراق مدرن را به این نام نمیخواندهاند. اصطلاح «سواد» (زمین سیاهرنگ) نیز در دورههای نخستین بعد از اسلام برای دشتهای آبرفتی دجله و فرات به کار میرفته تا از مناطق بایر صحرای عرب قابل تفکیک باشند. در عربی واژهٔ عراق را «لبه»، «کرانه»، «سدّ» یا «کناره» معنی میکنند بهطوریکه بعدها با اتکا به ریشهشناسی مردمی، اصطلاح زمینشناسی «دیواره» از این واژه تفسیر شد؛ دیوارهای که در جنوب و شرق فلات جزیره است و لبهٔ شمالی و غربی منطقهٔ «عراق عرب» را شکل میدهد. عراق به معنی صخرههای کنار دریا و به معنی ساحل نیز آمده ولی معلوم نیست اصل این کلمه چه بوده، شاید از اسم کهنه ای مأخوذ شده باشد که اکنون آن اسم از میان رفته یا از اسمی که معنی دیگری داشته است پیدا شده باشد. اساساً سرزمین رسوبی را اعراب سواد یعنی خاک سیاه مینامیدند و کلمه سواد رفته رفته بهطور ی استعمال شد که مفهوم آن با کلمه عراق یکی گردید، یعنی سواد و عراقی یک معنی داشت و عبارت بود از تمام سرزمین بابِل.
تلفظ عربی این واژه به صورت عِراق میباشد. در فارسی بیشتر با فتح عین و در زبان رسانهای فارسی با کسره آن تلفظ میشود.
پیشنهاد دیگر ریشهشناختی برای این نام، ریشهای ایرانی از زبان پهلوی است که به دیسهٔ «ایراگ» یا «اِراگ» (به پارسی میانه: 𐭠𐭣𐭫𐭠𐭪𐭥، آوانگاری: ērāg) به معنای «سرزمین پست» بوده، [بسنجید با واژه اراک و عراق عجم] که از واژهٔ «اِر» یا «ایر» (به پارسی میانه: 𐭠𐭣𐭫، آوانگاری: ēr) به معنای «پایین» و پسوند «ـاگ» (به پارسی میانه: -𐭠𐭪𐭥، آوانگاری: -āg) [بسنجید با پسوند ـا در واژگان دانا (به پارسی میانه: 𐭣𐭠𐭭𐭠𐭪𐭥، آوانگاری: dānāg) و سوزا (به پارسی میانه: 𐭮𐭥𐭰𐭠𐭪𐭥، آوانگاری: sōzāg)] ساخته شده است.
دربارهٔ عراق و نام آن، از لغت شناسان قدیم، چون ابن درید (د۳۲۱ق) در جمهره اللغه (۳/۱۳۲۵) و ازهری (د۳۷۰ق) در تهذیب اللغه (۱/۱۴۹) و ابن سیده در المخصّص (۳/۷)، ابن بریّ (د ۵۸۲ق) در کتاب فی التعریب و المعرّب (ص۱۲۴)، نووی (د ۶۷۶ق) در تهذیب الاسماء (۲/۱۲۳، ۴/۵۵) ابن منظور (د ۷۱۱ق) در لسان العرب (۱۰/۲۴۷) هم عراق را از ولایات ایران و خودِ نام را معرَّب ایران دانستهاند.
منابع این نظریات:
هالوران, جان (2000). "واژهنامه سومری" (به انگلیسی). etymonline.com. Retrieved خرداد 1394. نام شهر باستانی اوروک (شهر گیلگمش) از دو بخش اور (به معنی شهر) و اوک (که به نظر میرسد معنای زندگی بدهد) تشکیل شده است. ریشهٔ آرامی و عربی IRQ و URQ نشان از رودخانه یا انشعاب رودخانه میدهد. در عین حال به معنای چگالش (آب) نیز هست:
"often said to be from Arabic `araqa, covering notions such as "perspiring, deeply rooted, well-watered," which may reflect the impression the lush river-land made on desert Arabs. etymonline.com; see also "Rassam, Suha (2005-10-31). Christianity in Iraq: Its Origins and Development to the Present Day. Gracewing Publishing. p. 9. ISBN 978-0-85244-633-1.
"Iraq". Britannica Online Encyclopedia.
"ʿERĀQ-E ʿAJAM(Ī)". Encyclopaedia Iranica.
Magnus Thorkell Bernhardsson (2005). Reclaiming a Plundered Past: Archaeology And Nation Building in Modern Iraq. University of Texas Press. p. 97. ISBN 978-0-292-70947-8. The term Iraq did not encompass the regions north of the region of Tikrit on the Tigris and near Hīt on the Euphrates.
Boesch, Hans H. (1 October 1939). "El-'Iraq". Economic Geography. 15 (4): 329. doi:10.2307/141771. ISSN 0013-0095.
لسترینج، گای (۱۳۹۳). جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی. تهران: علمی و فرهنگی. ص. ۲۶. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۴۴۵-۱۰۵-۸.
M. A. Oraizi, Amérique, pétrole, domination: Une stratégie globalisée, tome II: Hégémonie anglo-saxonne et duels des empires pétroliers, Paris, L'Harmattan, 2012, ص. 29 .
مک کنزی، دنیل نیل (۱۹۷۱). فرهنگ مختصر پهلوی. لندن: آکسفورد. صص. ۱۰ و ۳۱. شابک ۹۷۸-۱۱۳۸۹۹۱۵۸۳.
»نام ایران و ایرانیان در بعضی از متون کهن / دکتر صادق سجادی« www.cgie.org.ir. .دریافتشده در ۲۰۲۳-۰۳-۱۸.
Edwards, Owen (March 2010). "The Skeletons of Shanidar Cave". Smithsonian. Retrieved 17 October 2014.
جمعه، تیر ۱۳، ۱۴۰۴
سَکونْخا
یکی از شاهان سکایی که به اسارت داریوش اول هخامنشی درآمد. نام و تصویر سکونخا را در سنگ نگارۀ بیستون می بینیم. این نام را سَکوُخَه یا سَکوُخا هم گزارش کرده اند. سکونخا شاه سکاهای تَرادَریا (آن سوی دریا، اوکراین) بود که خودهای نوک تیز (تیگَره خئوذَه) داشتند. ظاهراً، سکونخا آخرین فرمانروایی بود که داریوش در هنگام فرمانروایی خود بر او غلبه کرد. داریوش خود می گوید، چون به دریا رسید، با همۀ سپاه به آن سوی دریا رفت. سکاها را بسیار زد، سردارشان را دست بسته نزد او آوردند و او را کشت. سکونخا، در مجلس بیستون، با کلان نوک تیزی که بر سر دارد، از جلوۀ ویژه ای برخوردار است. او همچنین، برخلاف دیگر اسیران به نمایش درآمده در بیستون، شاه دروغین نامیده نمی شود. نقش برجستۀ وی را پس از تکمیل نقش برجستۀ بیستون، بدان افزوده اند.
نام سکائی سکونخا را ميشود به صور اوستایی سئکون-خا و سئکو-خا به معنی خواهان رفاه و آسایش گرفت. کتسیاس از او تحت نام مارساگت (بسیار سودرسان) نام برده و او را برادر پادشاه سکاها دانسته است.
معنی نامهای مکّه و کعبه و شاذروان
The meaning of the names Mecca, Kaaba, and Shadharwan
نظر به نام مکورابه (مرکز و مقّر خدا) که بطلمیوس برای مکّه (مرکز) آورده، نام کعبه را میشود به صورت واژهٔ بابلی کاپّو-ئه (خانهٔ خدا و بت) بر گرفته از زبان اکدی شمرد. این واژهٔ مرکب اکدی در عربی به ظاهر به معنی خانهٔ مکعبی شکل گرفته شده است:
kappu (2) [PA : ] (n.; OB,MB)
1) god, statue
این واژه مشابه هایی در ایران باستان داشته است: در سالنامه های آشوری در ماد بزرگ از مکانی با نامهای بیت باگای (خانهٔ خدا) و بیت گابای (جایگاه بغ) یاد شده است که با نام گابهٔ اصفهان (معبد ماربین؟، معبد خدای مار شکل نین گیرسو) همخوانی دارد.
مطابق این منابع در تاریخ ماد تألیف دیاکونوف در این سمت از بیت باعان (خانهٔ خدا) هم یاد شده اَست.
در این رابطه گفتنی است، نام محلی آتشکدهٔ قدیمی آذرگشنسب در جنوب غربی کوه سهند، کایین گابه (معبد شاهی) بود.
شاذَروان (شاذُروان):
نام قسمت شاذَروان (چادُروان) بنای کعبه ایرانی و به معنی پوش دهنده و پوشاننده است. نام پُل شاذروان شوشتر و فرش یا پردهٔ شاذروان کاخ مداین مؤید این معنی می باشند:
छद m. chada cover
شرحی که بر شاذَروان کعبه داده اند:
شاذروان همان برآمدگیهایی است که در اطراف کعبه قرار دارد و آن بخشی از کعبهاست که توسط قریش از ساختمان کعبه کاسته شد و اکنون همانند پوششی اطراف خانه را در بر گرفتهاست. شاذروانِ کنونی از ساختههای سلطان مراد چهارم در هنگام ساختمان کعبه در سال ۱۰۴۰ (قمری) است. زمانی که در بازسازیهای کعبه، ابعاد خانه قدری کوچکتر از بنای ابراهیمی آن شد، برای حفظ ابعاد اصلی، فضای عقبنشینیشده را با ساخت سکویی کم ارتفاع علامتگذاری کردند که «شاذَروان» نامیده شد و چون ملاک در طواف، حدّ اصلی کعبهاست، فقها برای حصول شرط خروج طوافگزار از کعبه، طواف بر روی شاذروان را صحیح نمیدانند.
بنابراین، شاذروان همان سنگ مایلی است که بخش پایینی دیوار کعبه را تا روی زمین پوشانیدهاست، و همینطور بخشی که در مقابل حجر اسماعیل به صورت پلّهی ساخته شدهاست که بلندی آن از سطح زمین ۲۰ سانتیمتر و عرض آن ۴۰ سانتیمتر است. این پله جایگاه مردمی است که برای نیایش و تضرع به درگاه الهی بر روی آن میایستند و سینه و شکم خود را بر کعبه قرار میدهند و دستان را بر بالای سر خود و بر دیوار کعبه میگذارند. علت آنکه در این قسمت شاذروان قرار داده نشده این است که در بنای ابراهیم، حجر اسماعیل جزو خانه کعبه بودهاست که در ساختمان قریش به علّت کمبود مال حلال از خانه کاستند و بر حجر افزودند. همچنین در پایین درِ کعبه، شاذروان قرار داده نشده و به صورت پلهای صاف به طول ۳۴۵ سانتیمتر ساخته شدهاست که مردم در ملتزم بر آن میایستند و دعا و نیایش میکنند. در بالای شاذروان حلقههای از مس قرار دارد که در هنگام پایین آوردن جامه کعبه (کسوة الکعبه) لب جامه به این حلقهها میبندند تا جامه استوار باشد.
بخشی از توضیحاتی که در بارهٔ واژهٔ شادروان در لغت نامهٔ دهخدا آمده است:
شادروان. [دُ] (اِ مرکب) معرب آن شادروان [دَ / دِ] و شاذروان. (دزی ج 1 ص 715). پهلوی شاتوروان (فرش). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). پرده ٔ بزرگی را گویند مانند شامیانه و سراپرده که پیش در خانه و ایوان ملوک و سلاطین بکشند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری): و آن پوست که از در بر مثال شادروان آویخته است، ببینید. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 44).
میی که گربچکد قطره اش بروی بساط
بسوی بیشه رود مست شیر شادروان.
ابورجاء غزنوی (از انجمن آرا).
بارها آحاد فراشانت شیر چرخ را
در پناه شیر شادروان ایوان یافته.
انوری.
این است همان صفه کز هیبت او بردی
برشیر فلک حمله شیرتن شادروان.
خاقانی.
|| خیمه و سراپرده. (انجمن آرای ناصری):
بفرمود تا در تخت سرای خلافت در صُفّه شادروانی نصب کنند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 35).
سرادق. سایبان. (برهان قاطع)۞:
ز ما خودخدمتی شایسته ناید
که شادروان عزت را بشاید.
نظامی.
بشادروان شیرین برد شادش
برسم خواجگان کرسی نهادش.
نظامی.
مهین بانو نشاید گفت چون بود
که از شادی ز شادروان برون بود.
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 111).
سوی شادروان دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند.
مولوی.
اشتراک در:
پستها (Atom)