فرهنگ و انديشه
پايگاه جواد مفرد كهلان
جمعه، فروردین ۰۸، ۱۴۰۴
ریشهٔ واژهٔ مله (شنا کردن) و ملوان در کُردی و لُری
نظر به اینکه در زبانهای هندوایرانی حرف «پ» به وساطت «و» به حرف «م» قابل تبدیل است (نظیر آپ= آو، وَند= مَند) ریشهٔ هندوایرانی مله و ملوان، پلَوَ و پلَوان سنسکریت است:
प्लव m. plava swimming
प्लव m.n. plava small ship
प्लव m.n. plava boat
प्लव m.n. plava raft
प्लव m.n. plava float
واژهٔ ملوان ربطی به واژهٔ سامی ملّاح (کشتی ران) ندارد چون ترکیب ناهنجار ملّاح بان/ملّاح وان معنی نگهدارندهٔ کشتی ران را می دهد نه معنی خود کشتیبان را.
واژهٔ جنوبی بَلم نیز برگرفته از این واژهٔ سنسکریتی پلَوَ (قایق) به نظر می رسد.
دوشنبه، فروردین ۰۴، ۱۴۰۴
مآخذ نامهای تاجیک و پشتون
(Source of Tajik and Pashtun names)
به نظر می رسد نام تاجیک متعلق به تایوئه جیک ها یعنی یوئه جی های بزرگ (تخاران، شاخهٔ اکثریت یوئه جی ها) باشد که بر مخلوط آنان با دربیک/دری زبانان اطلاق شده است. و نامهای افغان و پختون (اشراف) مربوط به هپتالان (ابدالی ها) بوده باشد که به مخلوط آنها با پاکتیک ها اطلاق شده است:
आभग m. Abhaga one who is to be honoured by a share
आप्त adj. Apta respected
अल n. ala excellent
पक्ति f. pakti respectability
چینیها نام تخار ها (شاخهٔ بزرگ یوئه جی ها) را تا-یوئه-جیک (یوئه جی بزرگ، مه یوئه جیک) می نامیدند که این تایوئه جیک، مه یوئه جیک و یوئه جیک مأخذ نامهای تاجیک و مأجوج و یأجوج به نظر می رسند که از سمت دیوار بزرگ چین آمده بودند:
Tā (ता).—Excellence, eminence; greatness.
معنی افغان و پشتون
در گزارش منجم هندی قرن ششم میلادی Varāha Mihira نام افغان به صورت اوگانه به معنی سرزمین سرزمین نجبا و دینداران و در کتیبهٔ شاپور ساسانی به صورت بغانه (منسوب به دینداران و خداپرستان) آمده است. در عهد ساسانی حاکمان آنجا را فغانیش یعنی رهبر افغانها می گفته اند. هندوان باستان افغانستان را آریا ورته (مراتع نجبا) و یونانیان آریانا (سرزمین نجبا) می نامیده اند:
आभग m. Abhaga one who is to be honoured by a share
نشسته در آن دشت بسیار کوچ
ز افغان و لاچین و کرد و بلوچ.
فردوسی.
من ایدر بمانم نیایم براه
نیابم به افغان و لاچین سپاه.
فردوسی.
نام پختون آن به صورت بختون به معنی منسوب به دینداران و نجبا بوده است و پتهان هندوان (مردم محترم) ترجمه و واژهٔ پشتون صورتی از آن است:
भक्त adj. bhakta faithful
भक्त m. bhakta worshipper
«خ» گاهی بدل ِ «ش» آید:
افراختن = افراشتن.
فراخه = فراشه.
فراخیدن = فراشیدن.
ریشهٔ نامهای تاجیک و دری
نامهای کهن دادیک و تاجیک و دروپیک (دربیک، دری) اشاره به سکاییان پارسی برگ هئومه دارند.
به بیان دیگر نامهای سکاییان پارسی برگ هئومه، دروپیک (درو-پیک، دارای دارو و عصارهٔ خوردنی) و دربیک و دری و دادیک و حتی تاجیک مرتبط و مترادف می نمایند:
सूम m. sUma (hauma) milk
दार्भ adj. dArbha made of bunch of grass
द्रु m. dru tree, drug
पयस् n. payas juice
दाधिक adj. dAdhika made of or mixed or sprinkled with coagulated milk.
दधिक n. dadhika cheese
तेजस् n. tejas fresh butter
तेजस् n. tejas essence
معنی یوئه جی، یوئه جژی و تایوئه جی (تایوئه جیک، تاجیک)
یوئه جی به معنی زوج قوم و یوئه جژی (زوج قوم کوچک) و تايوئجی به معنی (زوج قوم بزرگ، تخار، کوشان) است:
तायते{ताय्} verb 1 tAyate[tAy] spread
युज m. yuja connectors
در تبر زرین بلخ نام یوئه جی با توتم کرکس دو سر ایشان ربط داده شده است:
युङ्क्ते{युज्} verb yunkte[yuj] unite
आज m. Aja vulture
در این تبر آیینی، هپتالیان با توتم گراز و سکائیان بلوچستان با توتم ببر بالدار در دو سوی یوئه جی ها نشان داده شده اند.
منابع عمده:
١- تاریخ ایران باستان، حسن پیرنیا.
۲- ایران در عهد باستان، محمد جواد مشکور.
٣- جادهٔ ابریشم جلد ١ و ٢ علی اکبر مظاهری.
۴- فرهنگ لغات سنسکریت آنلاین.
۵- لغت نامهٔ دهخدا.
معنی ورمز و ورمزیار
ورمز/ورمذ به صورت اوستایی وَر-میث به معنی خانهٔ دوست داشتنی است. بنابراین جشن ورمز ککچای سمنانی ها به معنی جشن دختران خانهٔ دوست داشتنی و نام قصبهٔ ورمزیار آذربایجان به معنی دارای خانه های دوست داشتنی می باشد.
واژهٔ عید معرّب به نظر می رسد
واژهٔ معرّب عید مترادف جشن و شادی است:
एधतु m.f. edhatu [edh] happiness
एधस् n. edhas [edh] happiness
Ida (eda): a female given name: from a Germanic word meaning “happy.”
از سوی دیگر در فرهنگ سنسکریت-فارسی جلالی نائینی واژۀ ایدا iDA به معانی تفریح و تفرج و آسایش و سرزندگی آمده است. این واژه به وضوح می تواند اصل واژۀ معرّب عید باشد؛ چون واژۀ عید در قاموس لغات قرآن ذکر شده است لذا این واژه در زبانهای هندوایرانی و سامی مشترک بوده است:
इडा f. iDA refreshment,
کلمۀ اوستایی ایژَ به معنی خوشبختی و آسایش و آرامش شکلی از این واژۀ سنسکریتی ایدا به نظر می رسد.
کلمۀ مشابه عید (هَدو اکدی) در زبانهای سامی هم وجود دارد ولی شکل سنسکریتی ایدا به عید نزدیکتر است:
ḫadû [ḪÚL : ] (vb. u/u ; stat. ḫadi)
[Moral life → Feelings]
G. to rejoice, be joyful about sth. ; to wish, be willing ; to be content with sth. (+ana) D. to make happy Š. to make s.o. rejoice N. to reach an agreement (?)
Comparison with other Semitic languages :
•Proto-Semitic : *ḫadāw
•Syriac : ḥdi ܚܕ݂ܼܝ
•Hebrew : ḥādā חָדָה
•Ugaritic : ḫdw
معنی نام مرغ اساطیری چمروش
چینا-مروش یا چمروش در اساس به معنی مرغ دانا بوده که در کتب پهلوی به مرغ چینندهٔ مهاجمین معنی شده است. اسطورهٔ آن از آنزوی سومریان (دانای آسمانی) به یادگار مانده که تصور میشد در قلهٔ کوه کارنو (شاخ، دماوند) آشیان دارد. سیمرغ نیز که در قلهٔ دماوند آشیان دارد همان آنزو به نظر می رسد.
داریتیان کهن (درختی ها) و بلاسگانیان عهد ساسانی همان طالشی ها بوده اند
(The ancient Daritians (Trees people) and the Balasganians of the Sassanid era were the same as the Taleshis)
اسقف اِلییا که برای ترویج انجیل به این سرزمین ـ که دیگر بلاسگاننام نداشت ـ مأموریت یافته بود، با مردمی روبرو شد که خدایی به نام یَزد را که در درخت بلوطی به نام «شاهِجنگل» میزیست میپرستیدند و بوتههایی که پیراموناین درخت بودند، «کودکان یَزد» خوانده میشدند. اهلمحل مدّعی بودند که این خدا از اجدادشان به آنان رسیده اسـت (تومادو مارگا، ج 2، ص509-512؛ نیز رجوع کنید به فی، ص340ـ 341). یَزد در پهلوی واژهای معمول دالّ برخداست. کیشی که اسقف الییا میبایست با آن مبارزهمیکرد، آشکارا بر گرفته از اعتقادات مزدایی دوران ساسانی بود که احتمالاً با پرستش محلی درختان مقدس درآمیختهبود.
به نظر می رسد نام بلوط که از سردهٔ راشها است در شمال ایران راش، لَش، لاش، آلَش و آلاش بوده است و نامهای طوالش (تَوَ-آلش، محل راش نیرومند) و آلاشت (محل راش) بر گرفته از آنند. در این مورد گفته شده است: در میان ساکنان نقاط جنگلی شمال ایران راش از اسامی متفاوتی برخوردار است. مردمان تالش، کلارستان، شهسوار، کلاردشت، کجور آن را راش، در منجیل و عمارلو راج، در آستارا قزل کز، در کوه درفک و طوالش آلاش و الوش، در مازندران مرس، در نور چلر و در گرگانرود قزل آغاج، مینامند.
بر این اساس به نظر می رسد نام کهن بلاشگان/بلاسگان آنجا هم در اساس ترکیب با-لاش-گان به معنی محل «دارندگان درخت مقدس راش» (داریتیان منابع کهن یونانی) بوده است.
معنی املش و رشت و گیلان و دیلم
نام درخت راش می تواند به معنی خوشمزه باشد:
रसाय्य adj. rasAyya savoury
نام املش (دارای راش نیرومند، مترادف تالش) و حتّی نام رشت (به صورت رَش- شت، محل راش) نیز بر گرفته از راش به نظر می رسند. نام گیلان و دیلم نیز در معنی محل گیاه هم اشاره به تقدیس درخت راش دارند:
द्रुम m. druma (deluma) tree
در دانشنامهٔ جهان اسلام بدون پی بردن به معنی بلاسگان چنین اطلاعاتی در مورد آن جمع آوری شده است:
"بَلاسَگان (عربی: بَلاسَجان، بَلاشَجان؛ ارمنی: بَلَسَکَن)، جاینام فارسی مختوم به ـ اَگان (ـ اَکان) به معنای سرزمین بلاس. به سرزمینی اطلاق میشود که بیشترین بخش آن در جنوب مسیر سُفلای رودهای کُر و ارس قرار دارد، و از جنوب به آتورپاتکان (آذربایجان) و از مشرق به دریای خزر محدود است.1) در دورهٔ پیش از اسلام. سرزمین و ساکنان آن. بخش اصلی و مرکز این سرزمین دشت بلسکن بود که در جغرافیای منسوب به موسی خورنی، به زبان ارمنی (آدونتز ، ص124)، با آلبانیا برابر گرفته شده، ولی در واقع همان دشت مُغان (موغان) است. به روایت ابنخرداذبه (ص121) راه بَرزَند * به وَرثان (وَرْتَنَه کِرْت) از این دشت میگذشت. نظر ماریک (هونیگمان و ماریک، ص81ـ82) دایر بر اینکه بَلاسَگان در زمان ساسانیان تا حدود کوههای قفقاز و تنگة دربند ادامه داشته درست نمینماید، ولی نظر ترور (ص75) را باید پذیرفت که، بر اساس آن، بلاسگان تا حدودی منطبق بر منطقهای است که آئِلیانوس، اندر طبیعت جانوران (7/17) از قول امینتاس، نویسندة قرن چهارم پیش از میلاد، آن را «سرزمین خزران » خوانده است و در دورة یونانیمآبی با نام کاسپیانا نیز شناخته میشد (این نام را ارامنه در اوایل قرن دوم پیش از میلاد از مادهای آتورپاتکان اخذ کرده بودند). با در نظر گرفتن اینکه در جغرافیای موسی خورنی ( رجوع کنید به هوبشمان، ص4، 267 به بعد، 351ـ352)، بیشتر کاسپیانا در ایالت بعدی پئهایتکرن قرار میگیرد، میتوان نتیجه گرفت که بَلاسَگان منطبق با بخشی از خاک آن ایالت بوده که در جنوب رود کُر قرار داشته است.اصطلاح قومی بالاسچیک، که تنها در زبان ارمنی بهآن بر میخوریم، از کلمهٔ بلسکن مشتق شده است (رجوع کنید به مارکوارت، ص120، هوبشمان، ص412). گفتة اِلیشِه (30/7، و نیز ص262ـ264؛ لانگلوا، ج2، ص227) را که یکی از شاهان بَلاسگانی هون بوده است نباید واقعیت محض تلقی کرد و نتیجه گرفت که ساکنان بلاسگان اصل و نسب هونی داشتهاند. بلاسگان در عهد ساسانیان. در یکی از سنگنوشتههای سه زبانی شاپور اول، که تاریخش اندکی بعد از 260میلادی است، برای نخستین بار کلمهٔ بلاسگان دیده میشود (پارسی میانه 2/1: n ف Bl'sk ؛ پارتی2/1: Bl'skn ؛ یونانی 3/1: رجوع کنید به [?] Balasagene ماریک، ص49. در این سنگنوشته، در فهرست اسامی استانهای ساسانی، نام این کشور مستقلاز آلبانیا برده شده است؛ این واقعیت میتواند بدان معنیباشد که بلسکن حتی اگر کمابیش از مستملکات پادشاهیآلبانیا بوده، زمانی که اردشیر اول یا شاپور اول آن را تصرف کردهاند، نوعی موجودیت سیاسی داشته است. از طرفی، ابنخرداذبه (ص18) شاه بلاسگان (بِلاشجان) را از سلاطینی میشمارد که اردشیر اول به آنان عنوان شاهیبخشیده بود (رجوع کنید به آدونتز، ص170) که نشان میدهد شاه بلاسگان، بهنوعی، انقیاد خویش را به اردشیر (یا شاپور) ثابت کرده و بر اثر آن در شمار دست نشاندگان وی درآمده است. بنا به گزارش فاوستوس، در زمان سلطنت خسرو دوم گرگوری، شاه ارمنستان، اسقف ایبِریا و آلبانیا کوشید تا اتباع سرزمین سنهسن را به دین مسیح درآورد (سنهسن را موسی خورنی، 3/3، به نام این سنهسن که شاه ماساگِتها (آلانها) بود، بر مردمان دیگری نیز، از جمله بالاسچیکها، فرمانروایی میکرد. سپاهیان شاه ماساگتها به ارمنستان حمله بردند، ولی ارامنه آنها را تار و مار کردند و بقایای ایشان به کشور بالاسچیکها (فاوستوس،7/3؛ لانگلوا، ج2، ص215ـ216) عقب نشستند. بنابراین، ظاهراً سنهسن حوالی سالهای 335ـ336میلادی، بخشی از بلاسگان را اشغال کرده و به جمعآوری نیرو پرداخته، در حالی که، دست کم در ظاهر، دست نشاندهٔ شاه شاهان بوده است. در آغاز قرن بعد، مسروب قدیس ، در مأموریت دینی خویش، به موعظه و دعوت در بلاسگان پرداخت که به گفتة کوریون (5/11، ص34) در آن هنگام به آلبانیا تعلق داشته است.این وضع را میتوان به نوعی دستنشاندگی بلاسگان در برابر آلبانیا تعریف کرد.در مورد شورش ارمنستان در برابر ایران در زمان یزدگرد دوم، از بلاسگان هم نام برده شده است؛ از این قرار که درنبردی در نزدیکی رود لوپنس ، بعضی از اشراف ارمنیبه شاه بلاسگان و نیروهای او حملهور شدند (الیشه،59/4، ص147ـ148، لانگلوا، ج2، ص208؛ مُوسِس کالان کاتواسئی، 2/2، ص67). از فحوای کلام آشکارا معلوم است که در آن زمان نیروهای بلاسگان در کنار ایرانیان میجنگیدهاند. اما شاه این کشور، که الیشه او را هونمیخواند، در خروج بر ولینعمت ساسانی خود درنگ نکرد؛ و متعاقباً یک لشکر ایرانی را در آلبانیا قتلعام کرد، و بعد از آن به دستور یزدگرد دوم به قتل رسید (الیشه، 30/7، ص263ـ264؛ لانگلوا، ج2، ص147ـ 148). بخشهایی که در زبان ارمنی سپندران پروژ و اورمزدپروژ و آتسیباگاوان و شاید الوان خوانده میشوند و همگی در جنوب کُر قرار دارند احتمالاً در زمان حکومت ساسانیان به وجود آمدند ( رجوع کنید به هوبشمان، ص352). نام دو بخش اول که در فارسی میانه سپندران پیروز و هرمزد پیروز خوانده میشوند، قطعاً اصل ساسانی دارد.مسیحی شدن اهالی بلاسگان و بقایای تمدن ایرانی نزد کافرکیشان دوران متأخر. دو تن در دو مرحله کوشیدند تا اهالی بلاسگان را به دین مسیح هدایت کنند؛ یکی گرگوری که ظاهراً این کار به شهادتش منجر شد، و دیگری مِسروب قدیس. اما از نتایج این فعالیتها، و اینکه آیا این کار بعد هم ادامه یافت یا خیر، چیزی نمیدانیم. واقعیت مسلّم این استکه در نامهای از یوحنای دوم، اسقف اعظم کلیسای ارمنستان،در ربع سوم قرن ششم، خطاب به اسقف اعظم آلبانیا، کتابِ نامهها (ص21: موسِس کالان کاتواسئی7/2، ص72)، در میان اسقفان دیگر، از تیموتی اسقف بلاسگان، نیز نام بردهشده است. علاوه بر این، مُهری به زبان پهلوی، متعلق به دورة ساسانی که اخیراً از آن خبر دادهاند (ژینیو ، ج2،ص64، نیز رجوع کنید به ص5)، به نام «اسقف اعظم کلیسای هلبن و بَلاسَگان» منقور شده است. در این نوشته هلبن را میتوان به احتمال زیاد نام پارسی میانة شهری دانست که به زبان ارمنیآن را اَلِوان میخواندهاند (شاید همان شهر آلبانای بطلمیوس، 2/11/5 باشد) و حاکمنشین ناحیهای به همین نام در بلاسگان بوده است.به هر حال، واقعیت این است که تا 184/ 800 درمنطقهٔ مُغان تغییر دین صورت نگرفت. اسقف اِلییا که برای ترویج انجیل به این سرزمین ـ که دیگر بلاسگاننام نداشتـ مأموریت یافته بود، با مردمی روبرو شد کهخدایی به نام یَزد را که در درخت بلوطی به نام «شاهِجنگل» میزیست میپرستیدند و بوتههایی که پیراموناین درخت بودند، «کودکان یَزد» خوانده میشدند. اهلمحل مدّعی بودند که این خدا از اجدادشان به آنان رسیده اسـت (تومادو مارگا، ج2، ص509، 512؛ نیز رجوع کنید به فی، ص340ـ 341). یَزد در پهلوی واژهای معمول دالّ برخداست. کیشی که اسقف الییا میبایست با آن مبارزهمیکرد، آشکارا برگرفته از اعتقادات مزدایی دوران ساسانیبود که احتمالاً با پرستش محلی درختان مقدس درآمیخته بود."
سهشنبه، اسفند ۲۸، ۱۴۰۳
سبب جشن چهارشنبه سوری
از آن به دیر ِمُغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست.
حافظ.
دلیل شوم به حساب آمدن شب چهارشنبه نزد ایرانیان باستان
مطابق شدن عدد چهار اوستایی یعنی "توئیری" با واژۀ اوستایی تَئوروَ (آسیب رساندن) بوده است. حتی کلمۀ اوستایی برای خود چهار یعنی چَثوَرَ به صور اوستایی و سنسکریتی چیثا-وَرَ و چهَس-وارَ معنی دارای کیفر و آسیب را می رسانده است. بنابراین شوم به شمار آمدن روز چهارشنبه از ایرانیان به اعراب رسیده بوده است. یعنی باور نحوست شب چهار شنبه بر خلاف تصور برخی ها از فرهنگ همسایگان گرفته نشده بلکه بومی ایران بوده است و جشن آتش چهار شنبه سوری نیز نظیر جشن آتش "سده" (یعنی شدت زیان و ضرر [سرما]) برای رفع شرّ و نحوست با آتشهای مقدس بوده است.
مطابق لغت نامهٔ دهخدا، چارشنبه. [ش َ شَم ْ ب َ / ب ِ] (اِ مرکب) چهارشنبه. نام روز پنجم از هفته که بتازی اربعاء گویند. (ناظم الاطباء). نام روزی از روزهای هفته که بین سه شنبه و پنجشنبه است. اربعاء:
بشد چارشنبه هم از بامداد
بدین باغ کامروز باشیم شاد.
فردوسی.
ستاره شمر گفت بهرام را
که در چارشنبه مزن گامرا.
فردوسی.
چارشنبه که از شکوفه ٔ مهر
گشت پیروزه گون سواد سپهر.
نظامی.
یکشنبه، اسفند ۲۶، ۱۴۰۳
Etymology of Mecca and Bakka
I think I have found the origin of the names Bakka and Mecca:
Given the name Bakka (بَ-عكّا, a place of crowding), the name Mecca was originally مَ-عكّا (a place of crowding [of pilgrims]).
Akka in Hebrew means crowding, which in Arabic remains as Aka, meaning the main part of anything.
The ancient name Makoraba, belonging to Mecca, also meant the place of pilgrims in Arabic-Akkadian:
karābu/kāribu (feminine : kāribtu)
[Religion]
i) blesser , pilgrim , thankful * / grateful * ; lā kāribu : ungrateful / thankless ; ša-kāribi : votive offering ; 2) -noun- : one who blesses , a blessing priest ; niqê kāribu : offerings for the blessing priest ; 3) (a supplicant deity / genie) , (divine name) ; 4) kāribtu : (a female genie in wood) ;
Cf. karābu (2), karābu
شنبه، اسفند ۲۵، ۱۴۰۳
Edda means sage
Both the name of the elder womman Edda and the name of the Edda book match the Sanskrit's addha (clearly) and addhAti (sage)
अद्धाति m. addhAti sage
Sanskrit dictionary
[«previous (A) next»] — Addha in Sanskrit glossary
Source: DDSA: The practical Sanskrit-English dictionary
Addhā (अद्धा).—ind. [atyate at taṃ santataṃ gamanaṃ jñānaṃ vā dadhāti kvip Tv.]
1) Truly, clearly, surely, undoubtedly, in truth, really, certainly, indeed; को अद्धा वेद (ko addhā veda) Ṛgveda 1.129.6. अद्धा श्रियं पालितसङ्गराय प्रत्यर्पयिष्यति (addhā śriyaṃ pālitasaṅgarāya pratyarpayiṣyati) R.13.65.
جمعه، اسفند ۲۴، ۱۴۰۳
آيا منظور از شهر مکورابا (زیارتگاه) در نوشته های بطلمیوس مکّه (بکّه) بوده است؟
Did the city of Macoraba (pantheon) in Ptolemy's writings refer to Mecca (Bakka)?
نظر به معنی ازدحام بکّه (مکّه) و قبیلهٔ قریش یعنی تجّار آن می توان مراد از آن را جای ازدحام مردم گرفت و مکورابا (زیارتگاه) را همان بکّه (مکّه) شهر قریش (تجار) دانست که برایدر این باب گفته شده است: "جغرافیای قرن دوم کلودیوس بطلمیوس نام مکورابا را در غرب شبه جزیره عربستان قرار داده است. در مطالعات مستشرقان اجماع وجود دارد که مکورابا مکه است، و تا حدی کمتر این نام از یک کلمه باستانی عربستان جنوبی برای "معبد" گرفته شده است. این مقاله شناسایی Macoraba به عنوان مکه را به ساموئل بوچارت در سال 1646 ردیابی می کند و تفسیرهای در حال تغییر Macoraba از آن زمان را ارزیابی می کند. نتیجه میگیرد که هیچ اشتقاق رضایتبخشی برای توضیح تفاوت بین نامهای مکه و مکورابا پیشنهاد نشده است، و استدلال میکند که اکنون باید اجماع را کنار گذاشت یا با جدیت بیشتری از آن دفاع کرد."
نظر به معنی ازدحام بکّه (مکّه) و قبیلهٔ قریش یعنی تجّار آن می توان مراد از آن را جای ازدحام مردم گرفت و مکورابا (زیارتگاه) را همان بکّه (مکّه) شهر قریش (تجار) دانست که برای محافظت اموال خود و آرامش و مرکزیت بخشیدن محل، معبد کعبه را در آنجا بنا نهاده بوده اند.
واژهٔ مکورابا (مَ-کورابا) بر گرفته از واژهٔ اکدی کَرابو (زائر) و به معنی محل زائیرین به نظر می رسد:
karābu/kāribu (feminine : kāribtu)
[Religion]
i) blesser , pilgrim , thankful * / grateful * ; lā kāribu : ungrateful / thankless ; ša-kāribi : votive offering ; 2) -noun- : one who blesses , a blessing priest ; niqê kāribu : offerings for the blessing priest ; 3) (a supplicant deity / genie) , (divine name) ; 4) kāribtu : (a female genie in wood) ;
Cf. karābu (2), karābu
واژهٔ کربلا نیز در معنی زیارتگاه خدا می تواند از این واژهٔ کرابو مشتق شده باشد.
در ارتباط با نام بکّه (ازدحام زائرین) گفتنی است، خود مکّه نیز بنا به لغات توراتی به صورت مَ-عکّا به همین معنی است.عکّا (ازدحام) به صورت عکا در عربی به معنی قسمت عمدهٔ هر چیز، باقی است:
Accho (akka) [N] [E] [S]
close; pressed together
امّا در مورد نام یثرب (مدینه):
به نظر می رسد نام یثرب (مدینه) به معنی قصبهٔ محافظت شده بوده است:
išru(m) (2)
an enclosed village (?) ;
bâʾu [DIB : ] (vb. a/a ; )
G. to go along, across ; to overtake, defeat s.o. ;
در منابع دینی اسلامی در مورد عوامل و علّتهای نامیده شدن مکه به این اسم، ده وجه، غالباً عامیانه، ذکر شده است:
"الف ـ به این جهت که در درّه ای خشک واقع شده و از نعمت آب بهره ای اندک دارد؛ به عبارت دیگر: در این شهر رودخانه یا چشمه جوشانی بصورت طبیعی جریان ندارد. و لازم است آب را از چاهها و طبقات زیرین زمین استخراج کنند؛ چنانکه یاقوت حموی می گوید: «لأنّهم کانوا یمتکون الماء ای یستخر جونها». و برخی هم گفته اند از این جهت مکه نامیده شده است که گویا زمین آبش را مکیده است: (کان ارضها امتکت ماءها).
ب ـ مکه نامیده شده؛ زیرا که نخوت و غرور مستبدین را از بین می برد. (لأنّها تمکت الجبارین ای تذهب نخوتهم).
ج ـ زیرا گناهان انسان را محو کرده، از میان می برد. (لأنّها تمکّ الذنوب ای تستخرجها و تذهب بها کلّها).
د ـ زیرا که (به خاطر دعای ابراهیم ـ ع ـ و وجود آیات بینات الهی)، مردم را از هر سو به خود جذب می کند؛ چنانکه عرب به جذب و گرایش بچه شتر به پستان مادر و مکیدن تمام شیر توسط بچه شتر، می گوید: «امتکّ الفصیل ضرع امه» (لأنّها تجذب النّاس الیها، من قول العرب امتک الفصیل ضرع امّه).
ه ـ زیرا که مردم در آن ازدحام کنند، چنانکه عرب به بچه شتر هنگامی که از هر سو و به شدت پستان مادرش را می مکد، می گوید: «امتک الفصیل ضرع امه» (لازدحام الناس بها، من قولهم امتک الفصیل ضرع امه اذا مصه مصّا شدیداً).
این وجه را یاقوت حموی نقل کرده ولی گویا خودش آن را نپسندیده است، او می گوید تشبیه ازدحام در مکه، به مصّ شدید فصیل درست نیست. اما ابن منظور در لسان العرب و مؤلف تاج العروس این وجه را ذکر کرده اند.
و ـ زیرا هر کسی را که در آن ظلم کند هلاک می کند؛ چنانکه برخی از شعرای عرب خطاب به مکه گفته اند: ای هلاک کننده فاجر، نابود کن نابود کردنی، نابود مکن مذجح وعکا را، (سمیت مکه لأنّها تمکّ من ظلم ای تهلکه و ینشد قول بعضهم: یا مکة الفاجر مکی مکا، ولا تمکی مذجحا و عکا).
مصداق این تسمیه را شاید بتوان قصه اصحاب فیل دانست (اَلَم تَرَکَیْفَ فَعَلَ ربّک بِأَصحاب الفیل، اَلَمْ یجعل کیدهم فی تضلیل، و ارسل علیهم طیراً أَبابیل، ترمیهم بحجارة من سِجّیل، فجعلهم کعصفٍ مأکول).
ز ـ زیرا که فاجر را اخراج کرده از خود می رماند. (لأنّها تمکّ الفاجر عنها ای تخرجه).
برخی مانند ابن ظهیره دو مورد اخیر را یک وجه شمرده اند.
ح ـ زیرا که مردمش نهایت تلاش را از خود نشان می دادند؛ چنانکه وقتی مغز استخوان را در آورند می گویند: «تمککت العظم» (لأنّها تجهد اهلها مأخوذ من قولهم تمککت العظم اذا اخرجت مخه).
اما راغب در وجه تشبیه گفته است: «بخاطر آن مکه نامیده شده است که وسط زمین است؛ همانطور که مغز استخوان در وسط استخوان واقع شده است».
ط ـ میان دو کوه مرتفع واقع شده و شهر مکه در میان دره مثل ظرفی است که بالای آن تنگ و وسط آن فراخ باشد. (لأنّها بین جبلین مرتفعین علیها و هی فی هبطه بمنزله المکوک).
ی ـ اعراب جاهلی در هنگام حج می گفتند: حج ما تمام و کامل نخواهد بود مگر آنکه به کنار کعبه رویم و در آنجا سوت بکشیم (مثل سوت کشیدن و چهچهه پرنده ای شبیه بلبل) (لأنّ العرب فی الجاهلیة کانت تقول لایتم حجّنا حتی نأتی مکان الکعبة فنمک فیه ای نصفر صفیر المکاء).
شبیه حضرت رضا ـ ع ـ در پاسخ به سؤال محمد بن سنان شبه این وجه تسمیه را بیان فرموده است:
انّ ابالحسن الرّضا ـ علیه السلام ـ کتب فی ما کتب من جواب مسائله: «سمیت مکّة لأنّ النّاس کانوا یمکون فیها و کان یقال لمن قصدها قد مکا و ذلک قول اللّه (عزّ) لا و ماکان صلوتهم عند البیت الاّمکاءً و تصدیةً».
حضرت رضا ـ علیه السلام ـ ضمن پاسخ به سؤالهای محمد بن سنان در مورد این پرسش که «چرا مکه را مکه نامیده اند؟» می فرماید: «به این خاطر که مردم زمان جاهلیت در هنگام حج، سوت می کشیدند و به همین سبب به کسی که قصد حج داشت می گفتند: «قد مکّا»؛ چنانکه خدای عزّوجلّ در مورد این عمل آنها می فرماید: نیایش آنها در کنار خانه فقط کف زدن و سوت کشیدن بود».
ک ـ مکه از «مکّ» به معنای «بسط» مشتق شده است؛ چه اینکه خداوند زمین را از مکه گسترانید. و چنانکه این مطلب در روایات دحوالأرض نیز آمده است."
اشتراک در:
پستها (Atom)