فرهنگ و انديشه
پايگاه جواد مفرد كهلان
شنبه، مرداد ۰۴، ۱۴۰۴
نام دژهای باستانی معروف بین زنجان و تخت سلیمان و دیواندره
در تاریخ ماد دیاکونوف به نقل از سالنامه های لشکرکشی های آشوریان در بین زنجان (کار زینو) و دیواندره (خارخار) و بوکان (کنزباکانی) از دژهای آندیرپاتیانو (دژ نیرومند، تبرمایس، مهین شان، ماه نشان) سیبور (محل فرمانروا، شهرویاژ، سلطانیه)، خارزیانو (خارشین، به ظاهر محل خارها، تیکان تپه، تکاب)، آرات پاتو (آر-اَاُت-پاتو، دژ سردسیری، صائین قلعه، شاهین دژ)، باریکانو (وری کانو، محل تالاب، تخت سلیمان) و اوریکاتو (ورگاس، محل دژ) نام برده شده است که این آخری می تواند طبق قاعدهٔ تبدیل حروف همان قلعه بلقیس باشد.
جمعه، مرداد ۰۳، ۱۴۰۴
مطابقت اسماعيل با با خدای بابلی نینورتا (نابو، دارای نام فراخوانده شده)
بررسی اسطوره ُ کهن نینورتا (نابو، اسماعیل) و لاکپشت:
اسطورهُ نینورتا و لاکپشت اسطورهای از ادبیات باستانی بینالنهرین است که حول محور نینورتا، خدای جنگ، و تلاش او برای به دست آوردن لوح سرنوشت قدرتمند از ایمدوگود، پرندهُ دارای سر شیر، میچرخد. این لوح که کنترل آبهای شیرین زیر زمین (آپسو) را به او میدهد، در ابتدا از خدای آب، انکی (ابرام)، گرفته شده است. پس از نبردی پیروزمندانه علیه ایمدوگود، تکبر نینورتا او را به طمع به دست آوردن لوح برای خودش سوق میدهد و انکی را بر آن میدارد تا به پسر خوانده اش درسی در فروتنی بیاموزد. انکی لاکپشتی خلق میکند که نینورتا را در چاهی به دام میاندازد و شست پای او را گاز میگیرد منجر به لحظهای تحقیر میشود زیرا انکی پسرخواندهُ اسیر شده خود را مسخره میکند و به شرط مرهون بودن به لطفش آزاد می کند.
این اسطوره شباهتی به خواست قربانی شدن اسماعیل توسط ابرام (انکی) دارد که سمبل لاکپشت انکی با سمبل دیگر آن قوچ با عوض شدن متقابل نقش قربانی جايگزين شده است. در اسطورهُ تکمیلی باستانی دیگر این موضوع اثبات میشود:
سنگ اندازی به سوی آساگ (شیطان):
موضوع سنگ اندازی به سوی شیطان که در مناسک حج صورت میگیرد از این باور بابلی عاید میگردد که رقیب نینورتا (ایزد بنیادهای کامل، نابو) دیوی به نام اس شاکو یعنی "کسی که به بازو میزند" به شمار میرفته است. وی شبیه مار هفت سر ظاهر میگشته است. نام اس شاکو می توانست به معنی کسی باشد که باید به سویش سنگ پرتاب کرد. در اساطیر مربوط به نینورتا بر روی سنگهای قابل پرتاب صحرا تأکید شده و گفته میشود: نینورتا (ایزد بنیادهای کامل) ایزد جنگ و کشتزارهای صحرایی و سنگلاخ بقایای دشمنانش را جمع آوری کرده و به حضور مادرش نین خورساگ (الهه سرزمینهای سنگی، حاجر، هاجر) تقدیم میکند. نینورتا (اسماعیل) سرنوشت سنگها را تعیین میکند که دشمنان سابق آساگ (آس شاکو، دیوی که به بازو زننده) بودند.
در رابطه با اسطورۀ قربانی شدن اسماعیل گفتنی است: معلوم میگردد اسطورۀ هاجر، اسماعیل و ابراهیم در کعبه و چاه زمزم و قصد قربانی کردن اسماعیل مربوط نین خورساگ (الهۀ سرزمین های سنگی بیابانی) و ائا/انکی (آفریدگار انسان و ایزد آبهای ژرف) بوده است. چنانکه ذکر شد طبق این باورهای اسطوره ای دینی ایزد ائا/انکی در رابطه با الواح تقدیر فرزند یا فرزند خواندۀ خویش نینورتا (اسماعیل، فرزند نین خورساگ/حاجر) را مغضوب ساخته و او را با لاکپشت شکنجه گر وی در چاهی انداخته بود که سر انجام به وساطت نین منا (منات، الهۀ تاجدار، نین لیل، سارا) توسط ائا/انکی از این مخمصه آزاد میگردد.
مطابقت مانی و فاتک (فاتق) پدر مانی با منصور حلّاج و حلّاج پدر منصور حلّاج
Mansur Hallaj and Hallah are essentially the same as Mani and Fatak.
منصور حلّاج را سلاخی شده و مدعی نبوت آورده اند لذا او شباهت تامّی با مانی پسر فاتک پیدا می کند که نظیر ابراهیم ادهم بلخی (در واقع گوتمه بودا) در عهد اعراب کسوت اسلامی پوشیده است. خصوصاً اگر ترکیب منصور حلّاج اضافهٔ بنوت بگیریم عنوان حلّاج (فاتق) متعلق به پدر او خواهد بود:
فاتک. [ت َ] (اِخ) پدر مانی نجیب زاده ٔ معروف ایرانی است که با شاهپور اول پادشاه ساسانی همزمان بود و دعوی پیامبری کرد و کیش او در آن روزگار و روزگاران بعد رواجی یافت. مانی از نجبای ایران بوده و بنابه روایات موجود مادرش از خاندان شاهان اشکانی بود که هنگام تولد مانی در ایران پادشاهی داشتند، و ممکن است فاتک پدرمانی نیز از همین دودمان باشد. فاتک از مردم همدان بود. به بابل مهاجرت کرد و در قریه ای، در مرکز ولایات میشان مسکن گزید.
خود مانی فیلسوف، شاعر، نویسنده، پزشک، نگارگر و بنیانگذار آیین مانوی است. جنانکه گفته شد او از پدر و مادر ایرانی منسوب به بزرگان اشکانی در نزدیکی تیسفون که در ایالت آسورستان قرار داشت که بخشی از شاهنشاهی اشکانی بود، زاده شد. مانی آیینی را بنیان نهاد که دیر هنگامی در سرزمینهایی از چین تا اروپا پیروان فراوانی داشت. برادران شاپور یکم او را پشتیبانی کردند و شاپور به او اجازهٔ تبلیغ دینش را داد. اما گرفتار خشم موبدان زردشتی دربار ساسانی شد و سرانجام در زمان بهرام یکم زندانی گشت و اعدام شد. مانی خود را مانند بودا و عیسی فرستادهٔ خدا معرفی میکرد، برای تکمیل آموزههایی که پیشینیان آورده بودند دینی نو و همگانی را تبلیغ مینمود که مانند مسیحیت در آن به روی آدمیان از هر نژاد و با هر وضع، باز بود.
دلایل لغوی:
ّفاتق .[تَ] (ع ص) شکافنده. ضد راتق. رجوع به فتق شود:
فتق. [ف َ] (ع مص) شکافتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ضد رتق. || شکافتن دوخت های لباس تا تکه های آن از هم جدا گردد. (اقرب الموارد).
حلاج. [ح َل ْ لا ] (ع ص) کسی که پنبه را از پنبه دانه جدا کند. (غیاث) (آنندراج). پنبه زن. (مهذب الاسماء). نداف .
و خود نام منصور (یاری شده) با عنوان عیسی پیوند می خورد:
شکل عبری واژهٔ عیسی در حقیقت "یهوشوعا" بوده است به معنی "خدا نجات می دهد" (به عبارتی یاری شده، منصور) و صورت کوتاهتر آن یشوعا هست.اما در متون سریانی بصورت "ایشوع:Ishu"آمده است که در عربی پس از قلب واژه به صورت عیسی در آمده است که از نظر تلفظ به زبان سریانی نزدیکتر است.
منصور. [م َ] (ع ص) نصرت یافته. (مهذب الاسماء). نصرت و یاری داده شده. (آنندراج). یاری کرده شده و نصرت کرده شده. و حمایت شده و پناه داده شده از جانب خداوند عالم. (ناظم الاطباء)
چنانکه علی میرفطروس آورده، هُجويرى می گوید:
-«… من ۵۰ پاره تأليف حلّاج را بديدم اندر بغداد و نواحى آن و بعضى به خوزستان و فارس و خراسان…و من گروهی دیدم از مَلاحِده به بغداد و نواحی آن که دعوی تَوَلَّی' (دوستی) بدو داشتند و کلام وی را حجّت زندقۀ خود ساخته بودند و اسم حلّاجی بر خود نهاده بودند.»
یعنی منظور از حلاّجی (منسوب به حلاّج/فاتق) خود مانی و پیروان وی در عهد اعراب بوده اند و زنادیق مانوی، مانویت را با نام حلّاجی گری بروز کرده بوده اند. چون داستان جریان اعدام آنها مشترک است و دلیل خاصی بر اعدام سخت منصور حلّاج ارائه نمیشود. در این عهد در جریان مشابهی بودای بلخ به صورت شاهزاده ابراهیم ادهم بلخی و بهلول (بهوبالی هندوان) طرح و رنگ اسلامی گرفته است.
مانی و زند:
علی بن حسین مسعودی که در سال ۳۴۶ خورشیدی درگذشت، در مروج الذهب، در سخن از شاپور یکم از پدید آمدن مانی یادکرده، مینویسد، اسم زندقه با مانی پدید آمد و از کلمه زند که تفسیر اوستاست درآمده است، پیروان مانی را زندی گفتند برای اینکه دلبخواه خود اوستا را تأویل کنند.
کلمهٔ زند به معنی تفسیر اوستاست. زنتی در خود اوستا به معنی شرح و تفسیر یا گزارش، بسیار بکار رفته و مشتق است از مصدر «زن» که به معنی دانستن و شناخت است. «زنتی» یا «آزنتی» در گزارش پهلوی اوستا، به زند گردانیده شده است. بسیاری از نویسندگان زنادقه را از پیروان مانی دانسته و خود مانی را زندیق خواندهاند. در تاریخ طبری و ترجمهٔ فارسی آن تاریخ بلعمی چنین آمده است «مانی زندیق در زمان شاپور یکم بود و بیرون آمد و زندقه آشکار کرد.» قرنها پیش از این نویسندگان، مورخ ارمنی، ازنیک که از معاصرین ساسانیان است، از زندیکها سخن میدارد. ازنیک کتاب خود را در میان سالهای ۴۴۵ تا ۴۴۸ میلادی تألیف کرده و از عقاید دینی فرق زرتشتی زمان خود بحث میکند و از زندیکها یعنی پیروان آیین مانی نام برده است، بنابراین کلمه پهلوی زندیک در روزگار خود در ساسانیان به مانویان اطلاق میشد. در قرون اولیه اسلام زندیق به مانوی و به همهٔ کسانی که دینناباور و دهری یا مخالف اسلام بودند، اطلاق میگردید. روزبه دادویه معروف به ابن مقفع در سال ۱۴۰ هجری خورشیدی به گناه زندقه یعنی پیروی از آیین مانی، در بصره به فرمان ابوجعفر منصور دومین خلیفه عباسی در تنور سوزانیدهشد.
پنجشنبه، مرداد ۰۲، ۱۴۰۴
منشأ اسطورهٔ عاشقانهٔ زریادر و اوداتیس
اسطورهٔ عاشقانهٔ زریادر و اوداتیس (هوتس، دعوت شده چنانکه در اسطوره بدان اشاره شده) که بعداً در روایات ملی به برادر او ویشتاسپ و کتایون (کی هوتایون) منسوب شده واقعی بوده است و آن از ازدواج سپیتاک سپیتمان حاکم رغه (زریادر، گائوماته بردیه) برادر مگابرن ویشتاسپ با آتوسا (هووی، نیک نژاد) دختر کوروش پدید آمده بوده است:
हूत adj. hUta invited
نامهای اوداتیس و آتوسا مترادف هم به معنی دارای اندام پُر هستند:
हुडति{हुड्} verb huDati[huD] accumulate.
Atosa: having a full body.
نامهای زرتوشترا و زریادر و زئیری وئیری هم مترادف هستند:
زریادر یعنی دارای مهارت و دانایی:
धीर adj. dhira skilful
धार adj. dhAra containing
نام اوستایی او زَئیری وَئیری هم به معنی دارای مهارت و دانایی مطلوب است:
धीर adj. dhira skilful
vairi: desirable
عنوان زرتوشترا/ زرتو-اشترای وی به معنی دارای سرودهای دینی شگفت آور (افدستا، اوستا) است:
धृत adj. dhRta possessed
ashtra: holy spell
داستان عاشقانهٔ باستانی زریادر و اوداتیس
داستان عاشقانه زَریادر و اوداتیس یکی از کهن ترین افسانه های عاشقانه ایرانی است که با بودن دستکاری های بسیار، ریشه و بُنِ داستان، خود را تا به امروز رسانیده است. این داستان، روزگاری از مشهورترین داستان های ایرانی بود. بنا به خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران بر پایه دیده ها و سندهای گذشتگان، در دوران مادها و هخامنشیان، نگاره هایی از این داستان و افسانه را بر روی دیواره های نیایشگاه ها، کاخ ها و حتی خانه های مردمان نقاشی می کردند و در زمانی، از روی دلبستگی که مردم به شخصیت های این افسانه داشتند، بسیاری از ایرانیان نامِ دخترانِ خویش را "اوداتیس" یا همان آتوسا می گذاشتند.
گشتاسپ و برادر کوچکترش زریادر (زریر) ، دو پسرِ آفرودیت و آدونیس بودند که بر بخش هایی از سرزمین های ایرانی پادشاهی می کردند. گشتاسپ بر ماد و سرزمین های پایینترِ آن چیرگی داشت و زریر در سرزمین های میانِ دروازه کاسپی (گرمسار) تا تنائیس (منظور سفید رود) فرمانروایی می کرد.
آن سوی تنائیس ،سرزمینِ مراثیها (آماردان) بود، که گویا از قوم های سکایی بودند و بزرگ زاده ای به نام اومارتِس پادشاه آن سرزمین (تنائیس، سفیدرود) بود. اومارتِس دختری داشت به نام اوداتیس که در زیبایی و آراستگی بی همتا بود. به گونه ای که وی را زیباترین بانوی آسیا می شناختند. یک شب اوداتیس خوابی شگفت انگیز دید. او در خواب، شاهزاده ای را دید که از سرزمین های ایرانی به سراغِ او آمده است. این خوابِ شیرین، زندگیِ اوداتیس را دگرگون ساخته و این دخترِ شاداب را گوشه نشین ساخت.
در همین زمان، زریادر نیز شبی در خواب، شاهدختِ «سرزمینِ مراثیها» را دیده و دلباخته او گردید.
پس زریادر، تاج و تختِ شاهی را رها کرده و برای یافتن اوداتیس، روانه سرزمینِ مراثیها گردید. او پس از تاب آوری در برابر سختی های بسیار، سرانجام کامیاب به یافتنِ شاهدختِ زیبا شد و با شادمانی وی را از پدرش خواستگاری نمود. اما از بختِ واژگون، اومارتِس درخواستِ زریادر را رد کرد زیرا خواهانِ آن بود که یگانه دخترش با مَردی از تبار مراثیها پیمان زناشویی بندد. این رویداد اوداتیس را بیش از پیش اندوهگین نمود.
روزگاری از این زمان سپری شد. اومارتِس برای یافتنِ شوهری شایسته از بزرگانِ مراثی برای دخترش، برنامه ریزی می کرد. از همین روی جشن بزرگی برپا ساخت و خویشان، نزدیکان وبزرگانِ شهر را به این جشن، فراخواند.
پیش از آغازِ جشن، اوداتیس (آتوسا) با یاریِ یکی از دوستانِ درباری اش، پیکی برای زریادر فرستاده و او را از این رویداد آگاه ساخت. زریادر که زمان را برای به دست آوردنِ شاه دختِ مراثیها شایسته می دید، بیدرنگ جامه ای سکایی بر تن کرد و بر گردون های بنشست، از تنائیس بگذشت و خود را به سرزمینِ مراثیها رساند. جشن آغاز شده بود که زریادر به گونه ناشناس، درونِ کاخ گردید.
اکنون زمانِ ازدواجِ اوداتیس فرارسیده بود. اومارتِس همانگونه که از پیش، زمینه را آماده ساخته بود، جامی از مِی به دستِ اوداتیس (آتوسا) داد و از وی خواست تا به میانِ بزرگان رفته و مِی را به جامِ کسی که خواهانِ پیوند با اوست، بریزد.
اوداتیس اندکی در تالار گام برداشت و چشم به هر سویی نهاد. سرانجام زریادر را شناخت و با شادکامی به سوی وی شتافت، و جامِ او را پر کرد. بدین گونه در آنروزِ خجسته، زریر شاهزاده ایرانی و اوداتیس شاه دختِ مراثی، به فرخندگی با یکدیگر پیمان زناشویی بستند.
منظور از اومارتس (رهبر ماردها/ آماردان) می تواند کوروش هخامنشی باشد چون بنا به کتسیاس مادها کوروش هخامنشی را پسر قهرمان آماردان یعنی آترادات پیشوای آماردان (کرساسپ/رستم سکایی) معرفی می نمودند.
منابع عمده:
١– حماسه سرایی در ایران، تألیف ذبیح الله صفا.
٢- تاریخ ماد، تألیف دیاکونوف، ترجمهٔ کریم کشاورز.
٣- فرهنگ سنسکریت-فارسی، تألیف محمدرضا جلالی نائینی.
معنی محتمل انشان (تل ملیان) و مرودشت (مرهشی)
نام انشان به زبانهای هندوایرانی معنی پایتخت و بهشت را می داده است.
an (an[ghu]): central, paradis
shan: place
تل ملیان (تپهُ گلشن) در نزدیکی مرودشت واقع شده است. تل ملیان که به عنوان شهر باستانی انشان نیز شناخته میشود، در شهرستان بیضا و در حدود ۵٠ کیلومتری شمال شیراز و ۴٨ کیلومتری غرب تخت جمشید قرار دارد. این محوطه باستانی در دشت مرودشت واقع شده و یکی از مهمترین مراکز قدرت ایلامیان بوده است و همان شهر انشان باستانی است:
माल्य n. mAlya garland
yana: place
از سوی دیگر اگر نام اوستایی وَرِنه (محل دلخوشی) زادگاه فریدون (دوست منش) همان انشان زادگاه کوروش هخامنشی (یعنی کوروش از خانوادهٔ دوست منش) باشد، محتمل است که نام انشان (مرهشی، مرودشت= محل شادی) به معنی محل دلخوشی درک میشده است. داریوش در کتیبهٔ بیستون از مرودشت به نام اُوادی چایا (محل شادی) نام برده است:
अवड m. avaDa kind of field
chaya (shaya): happiness
स्मेर m. [s]mera laugh, happiness
देश m. desha province
معلوم میشود منابع کهن یونانی نام بردیه (وهیزداته بردیه) را به خاطر کشته شدنش در مقر حکومتش اُوادی چایا/سمردِش (مرودشت)، سمردیس نامیده اند.
وَرِنه (سرزمین خوشی) نام اوستایی مشترک پارس (پَرهَشی) و عیلام (شوش):
چنانکه گفته شد،در اوستا زادگاه فریدون (کوروش پارسی و انشانی) وَرِنه (سرزمین خوشی) یاد شده است، لذا این نام را می توان با پَرهَشی (سرزمین شادی) یعنی صورت کهن نام پارس و نیز شوش (محل خوبی و خوشی) پایتخت عیلام سنجید که هر دو در اوستا تواماً تحت نام وَرِنه (سرزمین خوشی) یاد شده اند. دلیل اینکه نام پارس و عیلام در اوستا تحت این اَشکال خودشان مذکور نیست مستتر بودن آنها تحت همین نام وَرِنه است:
شوش. (ص) به معنی خوب و نیک و لطیف است و شوشتر به معنای بهتر و نیکوتر و لطیف تر باشد. (حمزه ٔ اصفهانی به نقل از یاقوت در معجم البلدان).
نام مرهشی (مرودشت) در نقشه های بطلمیوسی به صورت مرهاسیوم آورده شده است. هیئت پرهشی نام مرهشی شباهتی به خود نام پارس دارد:
प्रहास m. prahAsa laughter, happy
شنبه، تیر ۲۸، ۱۴۰۴
ریشهٔ کلمات معرّب سبک و سِکّه
کلمات عربی سبک (فلز ذوب شده را در قالب ریختن) و سِکّه از ریشهٔ اوستایی سَئِپَک (ریخته گری) و واژهٔ سنسکریتی معادل آن سِکه اخذ شده اند:
सेक m. seka pouring out
احتمالاً میخ در معنی سکه نتیجهٔ ترجمهٔ ناصحیح سیخَ (سِکَ) به میخ است، کلمهٔ سنسکریتی سِکا (seka) از ریشهٔ «سیک» (sic) گرفته شده است که به معنی «ریختن» یا «جاری شدن» است.
بهرام فره وشی برای سکه معادلهای دانگ، استِر و پارَگ را آورده است.
معنی نام قوم اپرنی/اپرشه
نامهای باستانی قوم اپرنی/اپرشه در خراسان که متّحد پارتها بوده اند، آنها را از قوم دربیک (دری) یعنی سکائیان پارسی دروپیک (برگ هئومه) نشان می دهند:
आप्रास m. AprAsa covering the vedi (altar) with darbha grass
पर्ण n. parNa leaf
نام اپرشه به صورت اَپَرشه معنی بی تمدن و وحشی میدهد که این معنی نام قوم داهه (وحشی) است که اَپرنی ها از میان ایشان برخاسته بودند:
अस्पर्श m. asparsha non-contact with
در منابع کهن یونانی و رومی نام ایشان به صور اَپَرتنی (بی منطق) و اسپارنی (خشن) نیز ذکر شده است:
अपार्थ n. apArtha incoherent argument
स्फार adj. sphAra violent
ناحیه ابرشهر (اپَرشه) یعنی نیشابور و حوالی آن به سبب اسکان این مردم در آنجا بدین نام خوانده شده است. مطابق استرابون دربیکان پیران معمر خود را کشته و قاطی گوشت احشام کرده و صرف می نمودند. به نظر می رسد عنوان وحشی به خاطر این سنت آنها بدیشان داده شده بوده است.
پنجشنبه، تیر ۲۶، ۱۴۰۴
معنی نامهای عُمان، مسقط، مزون و ماگان
The meaning of the names Oman, Muscat, Mazon and Magan
نامهای عُمان و مسقط (در هیئت مس-کت) به معانی محل فرود آمدن کشتی ها و محل ماهیگیری بر گرفته از زبانهای هندوایرانی به نظر می رسند:
उम m. uma landing-place
نام ایرانی دیگر عمان یعنی مزون هم مترادف با مسقط به صورت مََس-یون به معنی محل ماهی (مس-کت) است.
معنی نام صُحار:
نام شهر قدیمی صُحار عمان هم که معدن مس مهمی دارد و به لغت سنسکریت به معنی مکان مناسب (برای لنگر انداختن کشتی ها و قایق ها) است، می تواند مأخذ نام عُمان (در معنی محل لنگر انداختن) و همچنین ماگان باشد:
सुहर m. suhara seizing well
چون نام کهن سومری عُمان (محل لنگر انداختن) یعنی ماگان هم به معنی جای قایقها است که در سمت محل استخراج مس و ماهیگیری آنجا لنگر می انداخته اند.
معنی نام شبه جزیرهٔ مُسَندم عُمان و مُکران
نام شبه جزیرهٔ مُسَندم در جنوب تنگهٔ هرمز هم به لغت سنسکریت به معنی مسکن ماهی است:
मच्छ m. maccha fish
दम m. n. dama home
दम m. n. dama house
धाम n. dhAma abode
گفتنی است: ماهیگیری در مسندم فعالیت مهمی است. آبهای غنی این منطقه از انواع ماهیها، به ویژه ماهی تن، ماهیهای گرمسیری و خرچنگها، معیشت بسیاری از مردم محلی را تأمین میکند. همچنین، بازارهای محلی ماهیفروشی در شهر خصب از جاذبههای گردشگری هستند.
نام باستانی نواحی شمالی تنگهُ هرمز یعنی مُکران هم به معنی محل ماهیگیری است:
मूक m. mUka fish
ran: place
در دایرة المعارف بزرگ اسلامی دربارهٔ نام و نشان عُمان امده است:
سرزمین فعلی عمان در طول تاریخ به نامهای مختلفی نامیده شدهاست. اما بارزترین نامها مگان و تغییر یافته آن مجان بودهاست. مجان در زمانهای قدیم تر نام ایالتی در جنوب ایران بوده است که بعدها به آن مکران نیز گفتهاند همین نام را به منطقه عمان فعلی نیز این نام ارتباط زیادی با صنعت کشتی سازی و معادن مس «نحاس» در زبان سومریان داشتهاست. همچنین مدتی نام عمان «مزون» بودهاست بخاطر وجود تعداد زیادی از چشمههای آب شیرین در این مناطق. همچنین «عمان» نام مکانی بسیار قدیمی بودهاست در یمن و از آنجا قبائل عربی بعد از ویران شدن سدّ مأرب به عمان مهاجرت نمودهاند.
عمان درهزاره سوم قبل از میلاد:
در هزاره سوم قبل از میلاد عمان به نام «ماگان» مشهور بودهاست. حسب دلاله گویش سومریان که به ساخت کشتی و معادن مس میگفتند. نوعی کشتی در عمان وجود دارد که بنام «ماگان» معروف است. همچنین مس یکی از کالاهای تجارتی اصلی عمان بوده که با کشتیهای «ماگان» بارکشی میشدهاست. در پی کنجاوی و حفریات در طول و عرض کشور عمان آثار معادن مس پیدا شدهاست. هم اکنون نیز مس یکی از منابع اصلی اقتصادی عمان به شما میآید. معدن مس صحار بعد از بازسازی توسط جانب دولت یکی از معادن مهم کشور است. تاریخ عمان نشان میدهد که مردم عرب از زمانهای قدیم در عمان ساکن شدهاند.
عمان در دوران هخامنشیان:
در قرن ششم قبل از میلاد سپاهیان پارس (۵۵۰ - ۵۳۰ ق م)، عمان را فتح نمودند. گفته شده که سازه قنات که به عربی به آن «اَلفَلجَ» و جمع آن «الأفلاج» میگویند در آن دوران احداث شدهاست. اینگونه آبیاری در عمان شهرت فراوانی دارد و در حال حاضر صدها رشته قنات در کشور عمان وجود دارد. همچنین رشته دیگری از قنات نیز در عمان وجود دارد که بنام «داوودی» مشهور است. گفتارهاست که «قنات داوودی» از ابتکار نبی الله داوود است.
عمان در دوران ساسانیان:
.تاریخ عمان نشان میدهد که در دوران ساسانیان از سالهای (۲۲۶- ۶۱۰ م) عمان و یمن تحت حاکمیت امپراتوری ساسانی بودهاست
معنی نام روستای ولم بهشهر
نام این روستا با توجه به گور دخمه های باستانی آن به معنی محل دارای گور دخمه است:
वलm. vala (vara اوستایی) cavern
वल m. vala cave
मय maya consisting of
♦️باستانشناسان در جریان دومین فصل کاوش در گورستان ولم واقع در شهرستان بهشهر استان مازندران، دو گور دخمه متعلق به جنگاورانی را کشف کردند که همراه با شمشیر، خنجر آهنی و دیگر ادوات جنگی چون تیر و کمان دفن شدهاند.
رحمت عباسنژاد سرستی، سرپرست این پروژه گفت: «ساختار این گورهای دخمهای و اشیای مکشوفه از جمله ظروف سفالی، انگشتر مهر و مهرههای زینتی، احتمال تعلق آنها به دوره ساسانی را افزایش داده است».
روستای ولم، از توابع بخش مرکزی شهرستان بهشهر، در ناحیه هزارجریب و در ارتفاع حدود ۸۵۰ متری از سطح دریا واقع شده است.
به گزارش خبرگزاری ایسنا و به گفته عباسنژاد، این منطقه که شرقیترین بخش جبهه شمالی البرز مرکزی بهشمار میرود، خاستگاه تمدنها و فرهنگهای ناشناخته کوهستانی و نیازمند پژوهشهای عمیق است. او گفت: «تاکنون بقایای حدود ۳۰ تدفین در این گورستان شناسایی شده که بخشی از آنها ظرفیت مناسبی برای مطالعات ژنتیک باستانی، ایزوتوپی و دیرینهشناسی دارند».
معنی گاوبارگان و دابویگان
این نامهای سلسلهُ طبرستانی معروف مترادف هم به معنی بهره مندان از گلهُ گاو می باشند.
دودمان گاوبارگان یا سلسله دابویگان یا دابویگان گاوباری دودمانی از شاهزادگان ساسانی است که از سال ۶۴۲ تا سال ۷۶۱ میلادی به مدت ۱۱۹ سال بر طبرستان و گیلان فرمانروایی داشت.
اشتراک در:
پستها (Atom)