سه‌شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۷

författarförbundet eller den giftiga spindels nät

Författarnas hus eller den giftiga spindels nät


Det känns att författarförbundets styrelse, anser ofta enstacka medlemmar som ett stort hot mot de sina egna förmånerna, det vill säga att de vill skydda sitt eget territorium. Men Jag tror att det säger kultur moralens egen moraliska lagar: ”Skatten för kulturen är dess publikation” (någon har sagt inom Islam). Naturligtvis menas från kulturen något nytt, nyttigt och värdefullt.
Jag tror att därför jag blev inte förmedlad från höst stipendier, på grund av upptäckte de att jag har sju nya och nyttiga manus på bordet. I stället bjöd de spindels vis mig, till en rese stipendium (utan något angivet landets namn) och jag fyllde det med min signatur, för någon historia konferens skull vid något universitet i något land. I stället blev en månad resa till någon viloplats i Grekland, Naturligtvis jag som både fabriksarbetare och historieforskare har inte tid till ett sådant tidslöseri. Planens herre från författarnas hus ringde mig några dagar innan resan och medlade vi hittade dig tyvärr mycket försänt, du kan hitta han som stod reserv; och jag gjorde försöket. Sedan har planeraren från dolda händerna hittat något från lagboken som kräver ungefär 8500 kr för böter av mig och den har skickat medlandet via någon annan styrelsemedlem. Naturligtvis betalar jag inte sådana belopp till en sådan plan och jag går mot attack. Jag har inte fått något stipendier från dem endast betalat jag ganska stor summa som medlemsavgift. ”Kriget går ständigt mellan livs-skänkande ljuset och livshotande mörkret” sade Zoroaster (Zaratostra) sex århundradets f. kr.
Javad Mofrad
2008,9,30 Linköping

معنی لفظی نام شهر جهرم

معنی لفظی نام جهرم جایگاه دژ بلند و محروسه است

وجه تسميه ای نه چندان منطقی که برای جهرم شناخته شده است توسط احمد کسروي پیشنهاد شده و در جایگاه خالی نبودن عریضهً نظریات مقبولیت یافته است. به نظر او در نامهايي مثل جهرم وسميرم پسوند «رم» به معني جا و مکان است. «جه» و «سم» هم تغيير شکل يافته «گه» و «زم» هستند که به معني گرم و سرد هستند؛ بنابراين جهرم يعني «جاي گرم». ولی از کجا معلوم که مثلاً در وجه اشتقاق مورد نظر وی رم به جای رام (آرامش) نباشد که لا اقّل در نظریه تعمیم گرایانه وی نزدیکتر از هر آلترناتیو دیگری است . اصلاً رم به معنی جا و مکان در زبان فارسی دیده نشده است و احمد کسروی در این باب راههای صواب و نزدیک رها کرده و به دوردستهای نزدیک ناکجا آباد رفته است. بنابر این در اصل اساساً وجه اشتقاق درست جهرم این است که آن را مرکب از جا و هروم ( به لغت اوستایی به معنی دژ بلند و محروسه) بگیریم که در تاریخ بدین صفت نیز معروف بوده است. جز دوم یعنی هروم خود جداگانه بدین صورت نام دیگر شهر برزه (بلند) در آذربایجان، کنار شهر مراغه بوده است که محل آتشکدهً کهن و معروف آذرگشنسب و زادگاه زرتشت و جای دستگیر شدن و به قتل رسیدن افراسیاب تورانی (مادیای اسکیتی) به دست کی خسرو (کی خشثرو، کی آخسارو، هوخشثره) به شمار رفته است. حتی به نظر میرسد نام سمیروم مورد استناد کسروی نیز نه به معنی مفروضهً جایگاه سرما بلکه به معنی جایگاه منسوب به سرما(سمیر- اوم) است؛ چه علی القاعده ریشهً واژهً ایرانی سمیر (همیر) با زیمیلیای اسلاوها و کلمه شمال عرب (مأخوذ ازشیمالیای آریائیان کاسی بین النهرین) یکی است. در سایت تحقیقاتی لیبر در باب تاریخچهً شهر جهرم چنین آمده است: "بنای شهر جهرم را به همای دخت بهمن فرزند اسفندیار نسبت می دهند. به روایت مورخان، بنای این شهر به سده سوم قبل از میلاد مسیح می رسد و این شهر توسط اردشیر اول، پنجمین پادشاه هخامنشی، بنا شده است. در شاهنامه فردوسی بارها از این شهر سخن به میان آمده و از آن به عنوان شهری آباد در آن دوران یاد شده است. چنانکه در شاهنامه هم ذکر شده ظاهراً جهرم از زمان هخامنشیان وجود داشته و در ابتدا به صورت یک دژ مستحکم بوده است. وقتی اسکندر مقدونی به ایران حمله کرد و ایرانیان شکست خوردند، داریوش سوم آخرین پادشاه هخامنشی فرار کرده و به جهرم می رود: جهاندار دارا به جهرم رسید که آنجا بدی گنج ها را کلید همچنین ظاهرا باربد موسیقی دان بزرگ دربار خسرو پرویز، جهرمی بوده است. باربد دارای 360 آهنگ بوده و هرروز یکی از از آهنگ ها را برای خسرو پرویز می نواخته است. بر اساس شاهنامه فردوسی وقتی خسرو پرویز به زندان فرزندش شیرویه می افتد باربد از جهرم به تیسفون آمده و خود را به زندان شاه می رساند:
کنون شیون باربد گوش کن جهان را سراسر فراموش کن
ز جهرم بیامد سوی تیسفون پر از آب مژگان دل پر ز خون پس از مرگ خسرو باربد سوگند می خورد که دیگر چنگ نزند، لذا انگشتان خود را قطع می کند و چنگ را به آتش می اندازد:
ببرید هرچار انگشت خویش بریده همی داشت در مشت خویش چو در خانه شد آتشی برفروخت همه آلت خویش یک سر بسوخت
البته درباره چگونگی مرگ باربد روایت دیگری نیز وجود دارد که نشان می دهد، خسرو پرویز علاقه زیادی به باربد داشت و سرکس که یکی دیگر از مطربان دربار وی بود به باربد حسد ورزید و او را مسموم کرد. ظاهرا جهرم در زمان ساسانیان نیز شهری مهم و مرکز اقامت شاهزادگان بوده است. در شاهنامه، فردوسی در داستان به سلطنت رسیدن بهرام گور و داستان اردشیر بابکان نیز از جهرم یاد می کند. "

ایزد میثره/مهر در مقام مردوک

ایزد میثره(مهر) به عنوان بدل آریایی مردوک بابلیها

نگارنده با توجه به پیدایی اصل بابلی همنشین ایزد مهر (میثره) یعنی آئیریامن (دوست منش) به عنوان ایزد دارو و درمان آریاییها یعنی به صورت نینازو (سرور شفابخش)، سر انجام بدین نتیجه رسیده است که ایزد مهر اصل خود را از مردوک بابلیها دارد و دلایل کافی و اقناع کننده ای در این باب وجود دارد که نگارنده در این گفتار تلاش در تبیین آنها خواهد نمود. در باب ایزد میثره/مهر کتابها نوشته شده است . از جمله کتاب 660 صفحه ای مجموعه مقالات مهر شناسان در دومین کنگره بین المللی مهرشناسی که تحت نام دین مهر در جهان باستان، توسط مرتضی ثاقب فر به فارسی ترجمه شده است. ولی هیچکدام از این محققین مهر شناس وارد مقوله تطابق ایزد مهر با ایزد معروف بابلیها یعنی مردوک نشده اند؛ لذا از شناسایی اصل ایزد مهر (میثره) باز مانده اند. چون از متون کتیبه های کهن بابلی و آشوری به وضوح معلوم میگردد که بومیان فلات ایران از لحاظ سنن و فرهنگ و زبان به شدت تحت تمدن بابل بوده اند و زبانهای سومری و اکدی چنانکه از نامهای خاص افراد - خدایان مذکور از بومیان فلات ایران(دیلمونیان= سیمرغیان) و زیگوراتها (معابد بزرگ بابلی) ایشان و آثار باستانی مکشوفه از جمله مجسمه های گیلگامش (کیومرث ایرانیان) بر می آید به قوت در میان بومیان رواج داشته و آنان برای این بومیان نه تنها بیگانه نبوده اند بلکه ایشان خصوصاً سومریان خود از بومیان دیرین فلات ایران به شمار می رفتند. مسلما در شرق فلات ایران، در خراسان بزرگ یعنی مهد سرزمین آریائیان هندوایرانی، آریائیها با این تمدن پیشرفته بابلی برخورد داشته و از آن به شدت تأثیر می پذیرفته اند. بنابر این بررسی ایزدان آریاییان هندوایرانی به صورت تافته جدابافته از این همسایگان و همچنین جدا از خویشاوندان هندواروپایی ایشان موجب گمراهی شده و در نهایت شناسایی آنها در درون برکه فرهنگی تنگ و تاریک و مجرد قوم آریا به بن بست میرسد. برای سادگی کار دلایل خود در باب این همانی بودن مهر/میثره ایزد خورشید آریائیان و مردوک بابلیها(یعنی فرزند نورانی) که ایزد پیمان و سوگند (= میثره) هم به شمار می رفته را به ترتیب تحت شماره های متوالی قید می نمایم: 1- اژدهای سمبل ایزد جنگ و خورشید بابلیها، مردوک یعنی موش هوشو (موشه، موسی) را به صورت نقش اژدهای پرچم جنگاوران پارتیان میثره پرست در می یابیم. مارهای صحنه گاوکشی میثره و عصای ماروش موسی (=میثه/میثره ایزد میتانیان اتحادیه قبایل هیکسوس) نیز گواه این امر است. 2- مشابه کلاه میترایی بلند میثره/مهر را در سر تندیس معروف مردوک نیز مشاهده می نمائیم. 3- نام میثره (در معنی شاد) با معادلهای آشوری و یهودی مردوک یعنی آشّور (ضّحاک) و اسحاق (خندان) مترادف است. رقص و شادی و سرمستی پادشاهان هخامنشی در جشن مهرگان در تأیید این معنی است. ایزد جنگ و خورشید آریائیان سکایی ایزد خورشید و جنگ خود را به نامهای امُرو (بی مرگ) و اویتوسوروس ( خورشید در دوردستها گردنده) می نامیده اند که از این میان شکل نام اولی به واژهً مَهر (مرگ) و مهر (می هیره = خورشید) نزدیک است. 4- هرودوت در داستان تولد کورش سوم (که در اساس متعلق به کورش دوم است)، چوپان ناجی کورش نوزاد را میتردات (مخلوق ایزد مهر) آورده است که لابد اشاره به مهر پرستی خود کورش سوم بوده است که در هنگام تاجگذاریش در بابل به راحتی دست تندیس مردوک بابلیها را به عنوان معادل دست ایزد مهر آن پذیرفت و پرستشش نمود. از اینجاست که وی در روایات ملی در نقش شاهنامه ایش فریدون خود می تواند به صورت اژدها ظاهر شود. به تذکر شاعره عزیز بانو شکوه میرزادگی در مقاله ضمیمه شده نیز به نقل از شاهنامه به صراحت به مهرپرستی فریدون اشاره شده است: "پرستیدن مهرگان دین اوست/تن آسانی و خوردن آیین اوست". 5- میثره از درون صخره متولد میگردد، متقابلاً یکی از اسامی مادر مردوک، یعنی نین خورساگ (هاجر، حجر) به معنی الهه صخره و سنگ است. 6-لقب آسورای میثره (ایزد شادی) یا مهر (محبت) با دو لقب معروف مردوک یعنی اسرهً (=آشور، ضّحاک) و توتو (شادیبخش) مطابقت می نماید. 7- مهر/میثره ایزد جشن مهرگان به هنگام اعتدال پائیزی است که مناسبت آن را پیروزی فریدون/کورش سوم بر ضحاک (مردوک) دانسته اند. متقابلاً مردوک ایزد جشن آغاز سال نو= نوروز/زگموگ در هنگام اعتدال بهاری بوده است که در اساطیر ایرانی مردوک را در رابطه با جشن نوروز با جمشید (جام درخشان= خورشید) چایگزین نموده اند. معنی شاداب و داغ و نشئه میثره همچنین معنی نام خدایان خورشید اسلاوها و ژرمنها یعنی داژبوگ و اودن است. 9- هم مردوک (گوسالهً رب النوع آفتاب) و هم میثره/مهر ایزدان جنگاور خورشید و ایزدان عهد و پیمان و تقدیر به شمار می آمده اند. فرقه های مشابهه هم علی اللهی های میتانی تبار که شراب راجایز می دانند و همچنین یزیدیان مهر و مردوک را تحت نامهای مشابهه میران و امیر یا امیران می پرستند. 10- در تثلیث معروف خدایان هند یعنی برهما (ایزد خرد)، ویشنو (ایزد خورشید و جنگ) و شیوا (ایزد رعد و توفان) معادل بودن مردوک با میثره قابل مشاهده است چه اینان که در اصل به ترتیب خدایان بابلی انکی (خدای خرد)، مردوک (خدای خورشید و جنگ) و آداد (ایشکور، خدای رعد و توفان) هستند از سویی دیگر به ترتیب جایگزین وارونا (ایزد قانون)، میثره (مهر، ایزد خورشید و جنگ) و ایندره (بهرام، ایزد رعد و جنگ) گردیده اند. 11- بنابراین هرودوت به درستی الهه اورانیا (وارونی= ماد یعنی الهه شراب و شادی آریائیان) را به درستی با الهه/ ایزدان خورشید میلیتّای آشوریان و اللیت اعراب (اللات) و میثره/مهر معادل قرار داده است. استاد ابراهیم پورداود در گزارش جلد اول یشتها منظور هرودوت را درست درک نکرده و خود به خطا رفته و توضیح نادرستی داده و منظور از اورانیا همان ناهید الههً آبهای ایرانیان تصور نموده است.
12- نام ایزد مهر و لقب خدای آرامی "اِل" (الله) که دارای صفت الرحمن و الرحیم یا همان آرامو (به سومری یعنی مهر و محبت) تصادفی با هم مرتبط نشده اند؛ چه نام ابرام (پدر عالی) سفر کردهً مصر در تورات مترادف با آرام (عالیمقام) است و سرزمین آرام نهرائیم (آرام بین نهرهای دجله و فرات علیا) متصرفات مردم و دولت میتانی بوده است که خدای قبیله ای شان میثره یا میثه یعنی خورشید عهد و پیمان و گردنده بوده است. از اینجاست که در تورات یعقوب / اسرائیل پهلوان خداگونه (=مردوک/میثره)، آرامی فراری لقب گرفته است و مندائیان آرام (مردوک/مهر) پسر سام (پدر عالی= ائا/انکی) را از پیغمبران خویش می شمارند . در همین رابطه گفتنی است جبرئیل یهود و مسلمین(یعنی مرد نیرومند) نیز که همانند ایزد مهر میانجی بین خدایان و بشر می باشد در اساس همان مردوک خدای ملی نیرومند و شکست ناپذیر بابلیها و سفیر خدایان بزرگ ایشان است.
در اینجا مقاله پر مفهومی راجع به ایزد مهر و جشن مهرگان را از روزنامه انترنتی همشهری آنلاین که در نقوش مهری آن مر یعنی بیلچه سمبل مردوک را هم مشاهده می کنیم، به عینه نقل می نمائیم: شب تولد روشنايي


ميراثايران- علي شهيدي:
روزنامه را باز میکنی، عکس یک هندوانه فروش را انداخته که جلوی مغازه، روی یک تکه مقوای بزرگ نوشته «شب چله یادت نره».
بالای عکس، تیتر روزنامه این است: «شب یلدا، درازترین شب سال». چله یا یلدا ؟ مسئله این است. شاید نام یلدا به دهان و چشم بعضیها شیرینتر و خوشگلتر است اما اين واژه یک لغت سریانی است به معنی میلاد و ولادت. ولی چله یک نام ایرانی است و شب چله، یک شب ایرانی و شب تولد ایزد باستانی مهر یا میثره. حالا انتخاب با شماست؛ نام ایرانی یا سریانی؟
بد نیست بدانید
قدیمیها زمستان را به چله بزرگ و چله کوچک تقسیم میکردند. چله بزرگ از شب چله آغاز میشد. بعد از چله بزرگ، چله کوچک میآمد و بعد از آن هم دیگر ننه سرمای زمستان از نفس افتاده بود و کلاهش پشم نداشت و جایش را به عمو نوروز میداد.
مهر یا میثره (mithra) یکی از ایزدان کهن ایرانی است؛ آنقدر کهن که حتی قبل از دین باستانی زرتشت هم وجود داشته و ستایش میشده و برای هندیان هم گرامی بوده است.
مهر، ایزد موکل بر پیمانها و قول و قرارها بوده و اگر کسی پیمان شکنی میکرده و زیر قولش میزده، سر و کارش با مهر بوده است.
مهر با روشنایی خورشید و فروغ سپیده دم در ارتباط بوده و بعضیها معتقدند که اصلا معنی واژه مهر، همان روشنی خورشید است که پیش از بالا آمدن خود خورشید، پیدا میشود.
آخرین شب پاییز و شب اول زمستان، طولانیترین شب سال است و از فردایش هر روز از طول شب کاسته شده و به طول روز و روشنایی اضافه میشود؛ به همین خاطر شب زایش و تولد مهر است.
در اول بهار (= نوروز) و اول پاییز، روز و شب با هم برابر است؛ به همین خاطر به آن دو اعتدال بهاری و اعتدال پاییزی هم میگویند. در اول تابستان، روز بلندتر از شب است و در اول زمستان شب بلندتر از روز.
در تقویم ایران باستان، روز شانزدهم هر ماه و ماه هفتم هر سال به نام مهر خوانده شده و روز مهر از ماه مهر را جشن مهرگان مینامیدند كه برابر دهم مهرماه امروزي است.
در اوستا یک فصل کامل به مهر اختصاص دارد (مهر یشت) و در دیگر بخشها نیز همیشه مهر ستایش میشود.
در کتیبههای هخامنشی به زبان فارسی باستان نیز ایزد مهر ستایش شده.
اشکانیان نام مهرداد را به معنی داده و آفریده مهر برای فرزندانشان انتخاب میکردند.
مهر برای جنگجویان دلیر سپاه ایران پیروزی به همراه میآورده؛ به همین خاطر جنگجویان بیش از همه او را ستایش میکردهاند. مهر به همراه سرداران و لشکریان ایرانی که برای جنگ به غرب میرفتند، وارد سرزمینهای اروپايی شد و در آنجا هم مورد ستایش قرار گرفت.
کیش مهر یا مهرپرستی (Mithraism) با ورود مهر ایرانی به غرب به وجود آمد.
بعدها که اروپايیها مسیحی شدند، شب تولد مهر را با شب تولد مسیح یکی دانستند و یلدا یا نوئل را گرامی داشتند.
در کیش مهر، مهمترین وظیفه هر شخص وفای به عهد و نشکستن پیمان بود.
کیش مهر 7 مرحله داشت که اگر کسی میخواست به بالاترین مقام آن دست پیدا کند باید این مراحل را طی میکرد.
به پرستشگاه ایزد مهر، «درِ مهر» یا «مهرابه» میگفتند؛ نامی که به آتشکدهها هم داده شده.
تشخیص چنین شبی از نظر زمانی - آن هم در چند هزار سال قبل- نشان میدهد که ایرانیان باستان اهل حساب و کتاب و گاهشماری و تقویم بودهاند.
شبنشینی مهر
ایرانیان از قدیم، این شب را تا صبح بیدار میماندند تا صبح شاهد تولد ایزد مهر باشند. بهانه بیدار ماندن هم شعر و داستان، آجیل، انار، هندوانه، بِه و کدو بوده است. شب چله، شب شاهنامهخوانی هم بوده. هنوز هم شب چله، شبِ شعر خانوادههای ایرانی است که حافظ میخوانند.
شب سرد زمستانی، جایگاه دیو و اهریمن بوده و مهر میآمده تا در برابر آنها بایستد. شمشیرش پرتوهای نور خورشید بوده و با تیغ نور، تنِ تیره شب را میدریده.
آرامگاه مهر
آرامگاه شاهان هخامنشی در نقش رستم فارس به شکل چلیپای مهری ساخته شده. علامت و نماد مهر، یک «به اضافه» یا «ضربدر» بود که بعضی وقتها به شکل شکسته هم کشیده میشد. این نماد از میترائیسم به شکل صلیب یا چلیپا به مسیحیت وارد شد. متاسفانه شکل شکسته آن در آلمان نازی به عنوان یک نماد باستانی مورد سوء استفاده قرار گرفت که دیگر به سختی ميتوان آثار منفی و بد آن را از ذهن مردم جهان پاک کرد.


شیر مهر
شیری که بر پشت گاوی پریده، غلبه تابستان بر زمستان و گرما بر سرما را نشان میدهد. این اثر در کاخ نوروزی هخامنشیان در تخت جمشید قرار دارد. شیر نماد چهارمین مرتبه مهری است که مانند یک مهرپرست راستین، گاوی را قربانی میکند.


نذر مهر
این مجسمه یک مهرپرست را در حال قربانی کردن گاو نشان میدهد. ایرانیان باستان برای نذر و نیاز به درگاه مهر، گاو میکشتند. در شاهنامه فردوسی درباره فریدون گفته شده که «پرستیدن مهرگان دین اوست/تن آسانی و خوردن آیین اوست». جشن مهرگان به گوسپندکشان هم معروف بوده که در آن گاو مقدس (= گوسپند) قربانی میکردند و به مردم غذا میدادند. عطار در غزلی میگوید: «کو فریدونی که گاوان را کند قربان عید؟».


حلقه مهر
اردشیر بابکان - مؤسس سلسله ساسانی - هنگام رسیدن به قدرت، حلقه پیمان پادشاهی را از چنگ اردوان - آخرین پادشاه اشکانی - درآورده. پادشاهان ایران وقتی به مقام شاهی میرسیدند، در مراسمی نمادین یک حلقه را که به حلقه قدرت یا حلقه پیمان و مهر مشهور بود، به دست میگرفتند. پیمان شاهی، عهد عدالت و دادگری بوده. اگر شاهی ستم میکرد، در واقع این پیمان را شکسته بود و مهر حتما به حسابش میرسید.


امروزه حلقه ازدواج، بازمانده همان حلقه مهر است که باید همیشه در دست زن و شوهر که پیمان زندگی میبندند، باشد تا پیمانی را که بستهاند یادآوری کند. البته ایرانیان قدیم به نشانه راستی این حلقه را به دست راست میانداختند، نه چپ.

قدم مهری
این، نشانهای 7 مرتبه در کیش باستانی مهر است که در یک معبد مهری به نام کونییک در یوگسلاوی و تحت تاثیر فرهنگ ایران باستان از موزاییک ساخته شده است. بعضی پیروان کیش مهر با برداشتن این 7 قدم مهری، در طی سالها به عالیترین مقام مهری دست مییافتند. «7»، عدد مقدس کیش مهر است.





1. اولین و پایین ترین مرتبه کیش مهر، نمادش «کلاغ» بوده.


2. دومین مرتبه، نمادش «عروس» بوده و کسانی که در این مرتبه بودند، لباس زرد با نوارهای سرخ میپوشیدند. ستاره زهره یا ناهید حامی این مرتبه بوده است.


3. سومین مرتبه نمادش «سرباز» بوده که در راه مهر و راستی میجنگیده است.


4.چهارمین مرتبه نمادش «شیر» بوده و کسانی که در این مرتبه بودند، لباس سرخ با نوارهای بنفش میپوشیدند. رعد و برق و یک بیلچه نشانهای شیر بودهاند.


5.پنجمین مرتبه، نمادش مرد «پارسی» بوده که خوشه گندم و داس دروگران را به دست داشته است.



6. ششمین مرتبه، نمادش «پیک خورشید» بوده که تاجی به شکل خورشید بر سر میگذاشته و مشعلی به دست میگرفته است.


7. هفتمین و آخرین مرتبه نیز نمادش «پدر» بوده که کلاه پارسی بر سر میگذاشته و حلقه مهر و عصا و داس متعلق به کیوان یا زحل را به دست میگرفته. این همان مرتبهای است که در مسیحیت Pope نامیده میشود.
یدالله رضوانی: بر پایه یافته هایم، برخی ویژگیهای "ایزد میترا"، "بغ مهر/میترا" و "اینشوشیناک" (Inshushinak) خدای چند هزار ساله شوش همسان هستند. دیدگاهم در این باره را جداگانه نوشته ام. "اینشوشیناک"، خدایی بوده مهربان، پهلوان، نگهبان پیمان، دادگر، تاج بخش، یاور دردمندان و داور دنیای پس از مرگ، که خورشید را همراه داشته. دارنده آب زندگی بخش بوده و به دید من میتوانسته از کوه زاده شده باشد (در همان مقاله نوشته ام). شگفت آنکه در آن روزگار، مردمان شوش و همه عیلامیان باستان نیز همانند مهر پرستان، گاو را گرامی داشته و در جشنی سالیانه قربانی میکرده اند.

شنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۷

ایرانمان هر گز گلستان نبوده است

ایرانمان هرگز گلستان نبوده است

کی نزد ما
تک گلها
به گلستان مبدل شدند؟
آن وقت که
پیر عامل ملی شدن
پیش چشمان نابینای خلق خفته
با دستان حلقه در زنجیر به زندان جاودانه رفت؟
یا آن وقت که
مغز بزرگ فاطمی
فاطمی ها
به تیر خلاص رفت؟
یا آن وقت که قلب حنیف و بیژن
از تپش خلقها
در جهل خندهً اهریمنان
در ماتم و سکوت رفت؟
یا آن وقت کمر بستهً جهانخواران و ارتجاع
در سکوت خلق افیون زدهً تاریخ
در روزنامه و احزاب اطلاع بسته ،
جواب آزادگی و آزاد مردی به تیر خلاص داد؟
و در بازی شطرنج اهریمنان میدان به پیاله لیسان و مدیحه سرایان شاهانه مان سپرد؟

یا آن دوردستها
بردیه زرتشت و مانی و مزدک
جانانه
در خون اصلاح گریشان غوطه ور شدند؟

فریبت داده اند
گل داشتیم
ولی
ایرانمان
هر گز گلستان پرور
و
سراسر گلستان نبوده است.





شنبه 2008.9.27؛ شهر لینشوپینگ سوئد.

دوشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۷

اساس بابلی اسطوره های مهم توراتی

دومو آبزو (پسر" ایزد آبهای شیرین= ائا/انکی) و دوموزی (پسر اصلی)

در اساطیر بابلی از دومو آبزو (پسر ایزد آبهای شیرین) تحت نام اسرلوحی (دارای اراضی خوب) به عنوان پسر اول ائا/انکی خدای آبهای ژرف و زمین، به عنوان کاهن ستیزه جو (=قائن) و ایزد جادوگری نام برده میشود ولی تحت این نام در ارتباط وی با دوموزی (دریغ فرزند اصلی= هابیل) سخنی به میان نیامده است، ولی نظر به معنی لفظی نام انکیم دو (دارای اراضی خوب) یعنی ایزد کشاورزی و مرد سد و خندق بابلیها معلوم میشود، این همان برادر مخاصم دوموزی یعنی دومو آبزو می باشد که رقیب عشقی وی بر سر همسری اینانا/ایشتار می باشد. اسطوره تعقیب دوموزی توسط دیوان این دوموزی که یاکوبسن آن را کودک در زهدان/قنداق معنی می نماید به صورت اساسی بر داستان تعاقب عیسی مسیح نوزاد توسط سه مغ شرقی و دستیابی ایشان به وی در آغل گوسفندان دیده میشود، ولی در داستان اصلی بابلیش تموز به دست این دیوان متعاقب کشته میشود.
در اسطورۀ قرآنی اصحاب الجنة و احادیث مربوطه داستان انکیم دوی کشاورز و دوموزی چوپان به صورت داستان یهودای مسیحی/یهودی مؤمن و قطروس (دارای ردیف درختان اُرس) یا براطوس (درخت اُرس) در آمده است.

شنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۷

معنی لفظی نام شهر کرمان

معنی لفظی نام شهر کرمان

برای اطلاع از تاریخچهً و نام و نشان شهر کرمان به تنها مقالهً تحقیقی مفصلی که بر خورد نمودم، مقاله "گزارشی پیرامون معنی واژهً کرمان، نوشتهً فریدون جنیدی بود که در سایت پایگاه پژوهشی آریابوم قید شده است. نگارنده قبلا نام کرمان را در رابطه با نام کرمانجها (به کردی یعنی مردمان دارای خانه سنگی) به همین معنی دارندگان خانه های سنگی گرفته ام و این نظر سرجای خود باقی و مستند است چه هم کرمانجهای کًرد و هم کرمانیها در عهد باستان تحت نام ساگارتیان یعنی سنگ کنان معروف بوده اند، منابع آشوری مردم کرمان را برای تمایز از طایفهً غربیشان یعنی کرمانجهای کُرد که در جوار آشوریان می زیستند، مادهای دوردست نامیده اند. در مقاله فریدون جنیدی نام سنگ معروف کرمان که کر نامیده میشود و تلفظ حلقومی حرف "ک" کرمانی و کُردی گواه جالبی در این باب است. ایشان بدین معنی نزدیک شده اند ولی با عدم توجه به زبان کُردی که در آن کر به معنی سنگ و صخره است، بدان دست نیافته اند. نام کهن دیگر شهر کرمان یعنی گواشیر را هم در همین رابطه به سادگی می توان مرکب از کلمات گو ( به لغت زرتشتیان کرمان یعنی اهرم) و شیر (شهر) گرفت یعنی در مجموع آن به معنی شهر قبیلهً سنگ کنان (=ساگارتیان) است. جالب تر این که خود نام ماد (ماتای) یعنی نام عمومی اتحادیه قبایل ماد را نیز در رابطه با نام ساگارتیان به سادگی میتوان از ریشه کلمات فارسی مته یا متین(اهرم کندن و سوراخ نمودن) گرفت؛ چه آشوریان نام سامی مادها را مخرانو ثبت نموده اند که علی القاعده ریشهً به صورت مخل در زبان عربی باقی مانده و به معنی اهرم، دیلم است که عبارت است میله کلفت آهنی و دراز که به جای کلنگ در کندن زمین و سنگ به کار میرود. پس معلوم میشود آشوریان نام مخرانو را به ترجمه از کلمه ایرانی ماد به جای آن به کار برده اند. نگارنده قبلاً به خطا نام مخرانو (مهرانو) را با نام قبیله آریایی میتانیان مهرپرست ربط داده و آن را مأخوذ از نام ایزد خورشید مهر گرفته بودم. بسیار جالب است که در زبان فارسی برمایه به همان معنی مته است. این نشانگر آن است که نام گائو برمایون (سرود دان مادی) که دایهً کورش سوم (فریدون) و همچنین نام برادر/ برادر خوانده /پسرخوانده کورش سوم (فریدون) به شمار رفته مربوط به داماد و پسر/برادرخوانده اش گئوماته بردیه مغ (=سرود دان تنومند، پسر سپیتمه جمشید و نواده دختری آستیاگ) بوده است که در عهد کورش به عنوان شاهزاده اصلاح طلب و روحانی انقلابی در سمت بلخ و شمال هندوستان حکومت می نموده است و در سمت هندوستان تحت نامهای گوتمه (گوتمه بودا و گوتمه مهاویرا و...) چندین آیین دینی و فلسفی و اخلاقی موفق به نام و نشانهای وی، خصوصا بودائیگری پدید آمده است و دیرتر در ایران عهد ساسانی به نام زرتشت سپیتمان (شهریار زرین تن از خاندان سپیتمه) معروف شده و آیین قشری و درباری مسخ شدهً زرتشتیگری ساخته شده است که تو خالی بودنشان را در مقابل اعراب غارتگر و کشتارگر مسلمان قشری تر از خودشان (حتی نه با دریغ و افسوس بر سلاخی شدن اصلاحگران دینی و اقتصادی مانی و مزدک) به بهترین وجهی از خود نشان داد. از آنجایی که چیتران تخمه ساگارتی شورشی مادی آغاز حکومت داریوش خود را فرورتیش (دیندار) از خاندان هوخشتره (کی خشثرو، کی آخسارو) معرفی می نمود و دخمهً هوخشتره پادشاه بزرگ ماد در درهً شهر زور در سرزمین ساگارتیان ماد (ستروخاتیان، کورتی ها= کردها) واقع است؛ لذا همانطور که دیاکونوف دریافته است ساگارتیان قبایل خاندان سلطنتی ماد (کیانیان) بوده اند. از اینجاست که کتب پهلوی کی بیرشن (آرتوک= شهریار توانا) برادر کیکاوس (خشتریتی) را فرمانروای کرمان (ساگارتیان مادی دوردست) ذکر نموده اند. نه تنها نامهای کرمان و کرمانجهای کُرد بلکه همینطور نام کرمانشا یا کرمانشان یعنی جایگاه کرمانجها (سنگ کنان) و نامهای کهن دیگر مردمان آنجا ستروخاتی( دارندگان خانه های سخت و سنگی) و کورتی (کُرد، مأخوذ از کلمهً کردی کردیو یعنی خانه سنگی) جملگی گستردگی و کثرت ساگارتیان را در پهنه جغرافیایی فلات ایران و شمال بین النهرین نشان میدهند. به دلیل همین گستردگی ایشان در شرق در ایالت کرمان (ساگارتیان شرقی) و در غرب، در کردستان در جوار و مابین قبایل پارسی همزبانشان بوده است که هرودوت و استرابون کرمانیها و کورتی های ساگارتی (=مادی) را از شمار قبایل چادرنشین پارسی به شمار آورده اند.
از مقاله گزارشی پیرامون معنی واژه ی کرمان،. نوشتهً فریدون جنیدی: "....و بالاخره کرمان ! به معنی شهری بر فراز کوه یا میهن کوهستانی که معنی دوم را به دلیلی که درآینده می آید بهتر می دانم.
در زبان پهلوی این نام به دو گونه ی کـَرمان [19] با فتح کاف و کیرمان [20] با «یای» مجهول آمده است اما به دلیل افسانه ی دروغی که در کارنامه ی دروغ اردشیر بابکان آورده، و این شهر زیبا و آرام را مسکن ِکرم ِدروغین معرفی کرده اند، کم کم تلفظ کـَرمان با فتح کاف فراموش شد و کِرمان با کسر کاف مشهور گردید که هم اکنون نیز چنین است.
اما روشن است که دو گونه ی تلفظ پهلوی این واژه نظر به افتادن یکی از آواها در واژه ی اوستایی است :
نخست : «کرمان»(karmān) که درآن آوای ای، گئیر از آن فرو افتاده است.
دوم : «کیرمان»(kirmān) که در آن آوای «اَ» از گئیر افتاده.
برای گونه ی نخست شاهدی دیگر در ایران داریم و آن نام کوه «کرکس» است که با زبرِ«ک» خوانده می شود. برخی برای معنی نام کرکس بنا را به ظاهر آن گذاشته و می گویند که این کوه جایگاه کرکس پرنده ی گوشتخوار بوده است باز آنکه روشن است که کرکس در همه جای ایران و جهان هست و نه تنها در یک کوه.
پس بخش آغازین این نام «کر» همانست که در «گر» و «گرشاه» و «پتیشخوارگر» دیدیم که خود معنی کوه را دارد و اگر بخش دوم آن «کس» که در گذشته «کِه» خوانده می شده به معنی «که» و «کوچک» باشد، کوه کرکس را با کوه بزرگی در نزدیکی آن سنجیده اند و اگر کس این واژه همان «کث» در نام اخشیکث (شهری از استان خراسان شمال) باشد، باید به دنبال آن رفت و اینجا جای پرداختن بیشتر به آن را نداریم.
برای گونه ی دوم مثال های فراوان با تبدیل «ک» به «س» هست که «گیر» را به گونه ی «سیر» در می آورد و شگفتا که «سیر» به معنی کوه در این نام ها نیز دیده می شود :
سیروان در بیجار کردستان
سیروان در بیرجند
سیرگان در چاه بهار و سروان
سیرکن در اراک
سیرجا در چاه بهار
و بالاخره سیرجان که درست به همین معنی کرمان است با تلفظی دیگر ! [21]
و این سیر همان است که در گرمسیر، کوه گرم و قشلاق و سردسیر، کوه سرد و ییلاق برجای مانده است.
در زبان های ایرانی «ای» قابل تبدیل به «آ» است مثل واژه های قیر و قار و افتید و افتاد و کوجی و کجا ... و به پیروی از این قانون تبدیل است که «سیر» به معنی کوه در زبان ارمنی به گونه ی «سار» خوانده می شود و «سار» در ارمنی به معنی کوه است وهمین «سار» است که به گونه ی پسوند در «کوهسار» نیز به زبان می آید و نام «گرمسار» به عنوان شهری در کنار کوه گرم هنوز این پسوند را در خود نگاه داشته است.
«سیر» به «شیر» بدل می شود :
در «شیران بر آفتاب» شهر کرد (کوه های آفتاب رو)، شیرک (کوهک) بیرجند و شیروان، درست به همین معنی کرمان و نیز نام کهن گواشیر و شیرآهن (کوه آهن) بندرعباس. [22]
«سیر» به «جیر» بدل می شود و در نام جیرفت دیده می شود و «جیر» به «جار» در روستای جار اصفهان، جاران رشت، جارو (کوه کوچک) در تهران و اهواز.
«جار» به «چال» در کلک چال، سیر چال، توچال تهران (قله های شمال تهران )، کپور چال بندر انزلی و شالینگ چال بابل، چالوس (که تنها شهر کناره ی دریای مازندران است که کنار کوه قرار دارد) چاله زرد مشهد، چاله سیاه اهواز، چال دره شاه آباد و به ویژه گردنه و کوه مشهور چالان چولان بروجرد [23]
بازگردیم به واژه «کر»
در زبان های ایرانی «کاف»، نرم نرمک به «گاف» تبدیل می شود مثل : لشکر، لشگر و سک، سگ و پروانکان و پروانگان ... و چون واژه ی کر در این شهر هنوز به گر تبدیل نشده می توان داوری کرد که این نام کهن تر از دورانی است که زبان اوستایی در ایران رواج داشته است و تمدن و فرهنگ کهن پیش اوستایی آن بر تپه های خبیس آباد (شهداد)، ابلیس و یحیی نشانه ی این کهنسالی و دیرینگی است و چه بسا که درآینده، تپه های باستانی بیشتر با تمدن و فرهنگ کهن تر نیز در این بخش از ایران زمین پیدا شود ! اینقدر هست که در تپه یحیی نشانه های خطی یافت شده است که چهارسد سال از کهن ترین خط سومری کهن تر است و باستانشناسان تیزنگر را وامی دارد که به افسانه ای که غربیان پیرامون پدید آمدن خط در سومر پرداخته اند ژرف تر و بیشتر بنگرند !
اینک جای آن دارد که به نوشته ی تاریخ نویس بزرگ کرمانی «افضل الدین ابو حامد کرمانی» که وقایع سده ی هشتم کرمان را نوشته است بنگریم :
نوبت دولت سامانیان، ابوعلی الیاس را که از عیار پیشگان خراسان بود به کرمان فرستادند و وی سی و هشت سال متصرف کرمان بود و باغ شیرگانی بالیاباد، سرای اندرونا را بنا کرد و خندق «قلعه ی قره» و «قلعه نو» و بعضی از بناهای کهن از بناهای اوست
مقایسه ی این دو سخن نشان می دهد که دو قلعه در کرمان بوده است. یکی را تازه ساخته به نام «قلعه نو» و دیگری قلعه ای که از گذشته باقی بوده است به نام «قلعه کهن». این قلعه کهن ! در سخن نخست با نام قلعه ی قره آمده است و واژه ی «قره» در این نام «قرای» ترکی به معنای سیاه نیست زیرا که اگر چنان بود قلعه مقابل آن می بایستی آق قلعه یا قلعه ی سفید نامیده شود و این قلعه قره چیزی جز قلعه ی کر (با زبر کاف) نمی تواند باشد، زیرا که در زبان کرمانیان نیز چون کردستان و افغانستان و برخی جاهای دیگر ایرانشهر آوایی میانه ی «ک» و «ق» از گلو درمی آید که این دو را به هم نزدیک می کند و قلعه کر که در گذشته های دور ساخته شده، قلعه ای است که بر فراز کوه یا کر ساخته اند !
افضل کرمان در این سخن از باغ شیرکانی نیز نام می برد که گونه ای دیگر از سیرگان و سیرجان است، باز به همان معنی ! اکنون بایستی دید که فردوسی از بنای کهن کرمان چگونه یاد می کند ؟
یکی دژ بکردند بر تیغ کوه شد آن شهر با او ، همه همگروه
و این همان دژ کهن است که از فراز کوه ؟ خاموش به شهر امروز کرمان می نگرد و در نگاه خاموشانه اش هزاران رمز و راز و هزاران غم و درد و سوز و گداز نهفته است ! [24]
با درود به کرمانیان فروتن و مهربان و آرام که اجازه دادند نسیم سپیده دمان نیشابور و خراسان بر گلستان همواره پرگلشان گذری باشد.

سنگ «کر» در کرمان که گمان بر آن دارند، از این روی، بدان رویِ سنگ، آوا نمی رود و سنگ کر است. آزمایش کردم چنین نیست ! و جز این نباشد که چون این سنگ، از «کر» (کوه) فرو غلتیده است، چنین نام بدان داده اند.
آبان ماه 1368"

پنجشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۷

زروان خدای سیمرغ شکل ایران باستان

نام و نشان اکوان دیو شاهنامه در مقام تطبیق با منابع اساطیری دیگر

نام اکوان دیو شاهنامه که به دست رستم (ریشه کن کننده ستمگران) کشته میشود در منابع دوره اسلامی به دو صورت اکوان و اخوان یاد شده است که این دو به ترتیب در ترکیب اک- وان و ا- خوان به معنی لفظی دارندهً بدی و نادرخشان (تیره) می باشند. از سوی دیگر اسطوره اوستایی ورثره غنه (کشندهً دشمن، بهرام) یا تیشتر( ایزد نیرومند باران) را در دست داریم که در آسمان بر دیو خشکی اپوش(نادرخشان) غلبه می کند. از آنجاییکه در اسطوره رستم و اکوان دیو نیز از نبرد رستم و اکوان در آسمان سخن گفته شده است. لذا در اینجا از رستم نه قهرمانان تاریخی که تحت عنوان رستم سیستانی یعنی گندوفارس(گنداور) و نه رستم مازندرانی یعنی آترادات پیشوای آماردان شکست دهندهً آشوریان در پای حصار شهر آمل مازندران (همان آذربرزین، رستم تور گیلی آذربرزین نامه) بلکه همان قهرمان خدای رعد آریائیها یعنی ایندر (درنده دشمن) یا همان ورثره غنه (دشمن کش) مراد گشته است. از آنجائیکه همانطوری که مارکوارت اثبات کرده است اساساً رستم شاهنامه همان کرساسپ (گرشاسپ، یعنی سکوب کننده راهزنان) در اوستاست، لذا اکوان دیو در شمار دشمنان اوستایی گرشاسپ همان ارزوشمنه (یعنی موجود نیرومند و متعفن با مزمزه آشامنده= گورخر یا دارای نشان ناخجسته) است که متصف به دلیر و رشید می باشد. چنانکه می دانیم در شاهنامه از خط تیره سرتاسری پشت اکوان دیو گورخر تمثال صحبت شده است، زمانی که وی نخستین بار در شکل گورخر ظاهر میگردد. از سوی دیگر در وداها دیوی به نامهای وله (نیرومند، رها شده) و پانی(دستان، تند و تیز) به سبب دزدیدن گاوان خدایان، به دست ایندره/بهرام کشته میشود. از آنجاییکه در شاهنامه هم اکوان دیو به سان گور تند و تیز و نیرومندی در درون گله پدیدار میشود، لذا اکوان دیو شاهنامه که رستم را به اوج آسمان برده و به ترفند رستم به جای خشکی به سوی دریا رهایش می نماید، همان پانی/وله وداها است. در مجموع بعید به نظر میرسد که اکوان دیو تجسم خدایی از مردمان آریایی یا بومی بوده باشد؛ لذا تلاش برای مطابقت آن با وایو (ایزد نیرومند باد) که گرساسپ پرستنده وی به شمار آمده است یا مخاصمش وای بد(ایزد باد بد و شوم) در اساس درست نمی نماید چه در اساطیر دینی و رزمی کهن مربوط به رستم/گرشاسپ/بهرام/ایندره صریحاً به نبرد وی با دیو باد بد اشاره نشده است. گر چه در دور دستهای غرب در سمت مصر ست/تیفون در هیئت خر/گورخر خدای توفانهای صحرا است و کتاب پهلوی سوتگر نسک از ممانعت گرشاسپ از ویرانگری بشتر دیو/ایز باد سخن می راند. ظاهراً مردمان ماگان (جادوها) یعنی نیاکان بومیان بلوچستان همچنین پرستندهً وایو ایزد باد و گندرو زرین پاشنه اوستا (گندهروَ وداها) بوده اند که این دومی در وداها نام ایزد موسیقی و جادوگری و همچنین نگهبان شراب هوم به شمار آمده است. بنابراین گندرو زرین پاشنه ای که بنا به مندرجات اوستا به دست گرشاسپ (دشمن کش) پهلوان اساطیری زابلی کشته میشود باید همان ایزد جادوگری و موسیقی و نگهبان شراب هوم مردمان ماگان مراد گردیده باشد، چه در وداها نیز گندهرو مغلوب ایندره (ایزد رعد دشمن کش، بهرام) شده و شراب هوم وی توسط ایندره به دست مردم میرسد. گرچه چنانکه اشاره شد بنا به مندرجات سوتگر نسک مغان درباری ساسانیان ایزد باد کویری این مردم را اکوان (تیره) یا اکواد(باد بد) معرفی نموده اند که گرشاسپ وی را از بر هم زدن نظام جهان مادی باز داشته بود: در مورد معنی نام اکوان دیو چنانکه یاد آور شدیم علی القاعده خود این نام را می توان اخَوان دیو یعنی دیو نادرخشان و سیاه معنی نمود. نولدکه که آن را از اکومن گرفته و آنرا اندیشهً بد معنی می نماید تنها یک حدس و الترناتیو ضعیفی را اراده کرده است. اسامی اساطیری دیگر همراه و مرتبط با وی یعنی عولاد، غندی، کولاد، ارژنگ و اکواد را به ترتیب می توان دیو بزرگ، دیو زننده، دیو سرگردان ، جنگاور تند و تیز یا پر نقش و نگار و باد بد معنی نمود. فردوسی سمتی را برای مکان ولایت اکوان دیو باد ذکر نمی کند ولی شکل اسطوره ای گورخری وی همان سمت کویرهای بین کرمان و سیستان را نشان می دهد آنجا که به قول استرابون برای ایزد جنگشان (بهرام /ایندره/ گرشاسپ/ رستم) خر/گورخر قربانی می نموده اند. ابوریحان بیرونی دیوی به نام خرزوره (خر نیرومند) یا ارزوره (بسیار بدبوی) را پسر اهریمن آورده که به دست کیومرث (گیلگمش بابلیها) به قتل رسیده است. در اوستا همچنین در شمار دشمنان گرشاسپ از 9 پسر پثن (پهن، پتانها، پشتوها)، هیتاسپ زرین تاج(تاجدار دارنده اسب به گردونه بسته شده= شاه یوئه چیها/تخاران)، پسران نیویکه (گردنده ها، کوچ نشینان)،آئوگفیه (دارای یوغ= یوئه چی) آشتی گفیه(هشت یوغ)، پسران داشتیانی (دارایان)، ورشوَ(ساکن جنگل) سناویذکه (بسیارویرانگر) دارای شاخ ، پیتئونه (مرگبار) دیو بسیار پری دوست ومار شاخدار(سرور) نام برده شده اند که جملگی به دست گرشاسپ به قتل رسیده اند. لابد از اینان نام نیاکان، دیو/خدایان یا فرمانروایانی در سمت بلوچستان، افغانستان و پاکستان کهن اراده گردیده اند. در مجموع چنین معلوم میگردد که آن بهرامی که با گور خران مربوط بوده، نه بهرام گور ساسانی(یعنی بهرام دلیر) بلکه همان ایزد رعد و باد جنگ آریائیان یعنی ایندره/بهرام/تشتر/گرشاسپ بوده است که اسطوره گورخرانش بعداً به بهرام گور شیر گیر ساسانی تعلق پذیرفته است. بنابراین خیام هم متوجه نشده است آن بهرام گوری که همه عمرش در حال شکار گور بوده، همان بهرام خدا(ورثرغنه/ایندره) بوده است. معلوم میشود کمند اندازان ساگارتی (کرمانی، لفظاً یعنی خانه سنگی یا سنگ کن) خدای جنگ خویش بهرام/ایندره/گرشاسپ را مانند خویش شکارچی گورخران کویری به حساب آورده و به همین سبب برای وی گورخر/خر قربانی می نموده اند. بنا به وداها دیوی به نام اهی (پرتاب کننده، اندازنده، بدخوی) توسط ایندره/بهرام زخمی میگردد که باید اصل اکوان دیو شاهنامه باشد. احتمال دارد از وی همان رودره/سئورو (ایزد تیرانداز توفان و ویرانگری هندوان) اراده شده باشد. به هر حال در سمت بلوچستان و افغانستان ایزد جنگ بهرام با رونق فراوان پرستش میشده است و آتشکدهً ونابک مزارشریف که اکنون به عنوان مقبره امام علی (در واقع مکان آلوو= آتش) محسوب است به بهرام/ایندره ایزد جنگ تعلق داشته است. در روایات دینی زرتشتی متأخر خبر از آمدن منجیی زرتشتی به نام بهرام ورجاوند از سمت هندوستان است که باید همین بهرام/گرشاسپ منظور شده باشد؛ در این رابطه گفتنی است که لقب گئوماته بردیه (داماد و پسرخوانده کورش سوم) هم که از سوی کورش/فریدون/فرشوشتر در سمت بلخ و شمال غربی هندوستان فرمان می رانده و نگارنده به پیروی از هرتسفلد و ادامه تحقیقات وی، او را همان سپیتاک زرتشت پسر سپیتمه فرمانروای ولایات جنوب قفقاز میداند، گرشاسپ (=بهرام، یعنی در هم شکننده اشرار) بوده است که در شاهنامه به صورت گرشاسپ شاه پیشدادی قصیرالسلطنه ظاهر شده است. در شاهنامه در رابطه با ازدواج زال زر (در اساس همان ایندره ملقب به پیر زرین) با رودابه (منسوب به آب = اوکانی، افغانی) دختر مهراب کابلی (روحانی بزرگ گوتمه بودا/گائوماته زرتشت) سخن به میان آمده است. نام این زن در منابع ودایی اهلیا (پری زیبا) آمده و به عنوان همسر زیبای گوتمه یاد شده است. این مطلب در اساس تاریخی خود نشانگر همان موضوع تصاحب کردن داریوش اول ، آتوسا (دختر کورش ) زن زیبای گائوماته زرتشت /بردیه بلافاصله بعد از ترور وی می باشد. جالب است که اسامی دشمنان مغلوب و مقتول زال زر یعنی شماساس (دارندهً بوی ساس)، خزروان(تصحیف خرزور-ان) و یلباد یا کلباد (گاومیش باد= دیو باد) به وضوح یادآور اکوان دیو شاهنامه است که در شاهنامه به دست رستم پهلوان خداگونه سیستانی (ایندره) کشته میشود. ناگفته نماند که رستم نیز همانند اصل خدایگانی شرقی اش ایندره با عمل سزارین از مادر به دنیا می آید. همانطور که مارکوارت دریافته اسامی قید شده در شجره نامه منسوب به نیاکان رستم (پهلوان) یعنی گرشاسپ (کشنده راهزنان و اشرار)، نریمان (نرمنش)، کریمان، سام (کناری، سیه یا سهمگین) و زال (پیر) و حتی نام پسر رستم یعنی فرامرز (کناری= ثریتهً اوستا پدر گرساسپ) جملگی مربوط به خود این خدا/پهلوان رعد و باد شرق فلات ایران و سمت هند بوده اند. نام زال زر در مقام پدر رستم/گرشاسپ/ایندره با خود ایزد ورزاو شکل آسمان آریائیان هندی یعنی دایائوس (دیو) و همچنین زروان سیمرغ شکل ایرانیان (آنزوی سومریان) مطابقت دارد. جالب است که در اساطیر بابلی مربوط به گیلگامش (خدا/پهلوان معروف) از گاونر نیرومندی به نام گوانّا(گاونر آسمانی، ایزد مجمع الکواکب ثور) صحبت میشود که الههً عشق اینانا (الهه باکره) به سبب طرد پیشنهاداتش از سوی گیلگامش برای مقابله با وی اعزام میدارد، ولی گیلگامش (رستم/سام تیره رنگ بابلی) وی را به قتل می رساند. علی القاعده نام گوانّا با افزوده شدن حرف اضافی "آ" به اول آن به شکل آگوانّا و اکوان در می آید. در اسطوره سومری انکی/ائا و همسرش الهه نین خورساگ (مادر زمین، پریتهوی هندوان، خنه ثئیتی پری اوستا) نام محلی الهه اینانا را در سرزمین ماگان (بلوچستان کهن) به عنوان نام دختر ایشان نین سی کی لا ذکر کرده اند که به سومری به معنی بانوی پاک است. در اساطیر سومری خود الهه نین خورساگ به عنوان الههً مادر گله ها بر رام کردن حیوانات وحشی به ویژه گور خران میگرید.

نام کهن گلپایگان، قزوین و قروه

شهرهای قروه ، گلپایگان و قزوین همان دژهای کاربیتو، گزین کسی و کاپسی عهد باستان هستند

متصرفات آشوریان در ماد حدود سال 673پیش ازمیلاد توسط خشتریتی (کیکاوس) پادشاه ناحیه پارتوکا (سرزمین چشمه ساران، کاشان) و دو متحدش مامی تیارشو(منوچهر، پادشاه مادهای سمت زنجان و میانه) و دوساننی (دوراسرو، پادشاه نواحی سمت کردستان) مورد حمله قرار گرفته بود و ایشان را در این راه سکاها و کیمریان (بوسیان ماد، کردوخیها) همراهی می نموده اند. آشوریان تحت رهبری اسرحدون این بلای عظیم را سرانجام با جلب نظر مساعد پارتوا(تور= گرگ) فرمانروای مقتدر اسکیتان(سکائیان پادشاهی شمال دریای سیاه) از سر خود رد کردند، گرچه سپاهی که متعاقباً به رهبری رئیس رئیسان آشوری شانابوشو، در آغاز سلطنت آشوربانیپال پسر اسرحدون در تعقیب و تسلیم خشتریتی/کیکاوس به پای حصار شهر آمل در مازندران رسیدند، توسط آترادات پیشوای آماردان (رستم مازندران، آذربرزین) تارمار شده و مادها نخستین دولت مستقل خود را تجربه نمودند. کتیبه های آشوری ضمن شرح تهاجم مادها به سمت متصرفات آشوریان از شهر/دژی به نام اکدی کاربیتو (مبارک) در سمت مرزی متصرفات آشور با مادهای تحت رهبری دوساننی سپاردایی نام برده اند که نظر به جایگاه و هیئت و همچنین معنی لفظی نامش مسلم می نماید باید همان شهر قروه(کار وه= دژ نیک) امروزی باشد. اما نام گزین کسی هم که در مسیر لشکرکشی آشوریان به سمت کارکاشی (کاشان) قرار داشته، باید همان شهر گلپایگان امروزی باشد که نام و نشان تاریخی خود را درست نگهداشته است. چون در این نام علی القاعده حرف "ز" با "ل" و کسی(کاسی= جا + علامت نسبت "ان") با "پایگان" جایگزین شده است. گرچه نام گزین کسی تشابه صوتی با قزوین دارد، ولی نظر به نام و نشان اماکن منطقه عبور لشکریان آشوری در کتیبه هاشان مسلم می نماید قزوین همان شهر بیت- کاپسی کتیبه های آشوری بوده با شد که از تلخیص افزودهً آن با حرف نسبت "ین" (به جای بیت زبانهای سامی) در زبان پهلوی/فارسی پدید آمده است. تاریخ ماد تألیف ایگور میخائیلویچ دیاکونوف، ترجمهً کریم کشاورز که ما از آن در این راه بهره گرفتیم، برای شناسایی نامهای جغرافیایی کهن نواحی شمال غربی ایران هدیه بزرگی به تاریخ و جغرافیای تاریخی ایران باستان است. از میان شهرهای نام برده ما صرفا برای آشنایی تاریخچهً ناکامل شهر گلپایگان را از سایت شهرداری گلپایگان به عینه نقل می نمائیم:
تاريخچهً شهر گلپايگان (از سایت شهرداری گلپایگان):
براساس آنچه در متون تاريخي مثل نزهت القلوب نوشته حمدالله مستوفي و جغرافياي تاريخي شهرهاي ايران آمده است قدمت گلپايگان به 5 قرن بعد ازهبوط آدم ميرسد. گويند اين شهر را اولين بار هماي چهر آزاد دختر بهمن كياني بنا كرد و بنام خويش چهر آزادگان يا گلباذگان ناميد. در دوره هخامنشيان، منطقهاي آباد و معتبر بوده است. در دوره حكومت اسلامي و حضور اعراب در ايران گلباذگان معرب گشته و جرفادقان خوانده شد. در دوره عباسي ان شهري آباد و معتبر بوده ولي شكوفايي و آباداني آن در زمان حكومت محمد بن ملكشاه سلجوقي به اوج خود ميرسد كه آثار و ابنيه زيادي از جمله مسجد جامع گلپايگان و بازار شهر بجاي مانده اين دوره است. در زمان صفويه از شهرهاي بزرگ ايران بشمار ميرفته است زيرا در مكاتبات مستند تاريخي هميشه گلپايگان را شهري بين اصفهان و همدان ذكر كردهاند. وجود كاروانسراهايمتعدد در منطقه وآثار تاريخي حكايت از اهميت و آباداني اين شهر دردورههاي مختلف تاريخي دارد. در دوره صفويه امام قلي خان پسر الهوردي خان حاكم گلپايگان بوده كه آثار و ابنيههايي در گلپايگان بنا كرد كه مهمترين آنها بقعه 17 تن ميباشد. گلپايگان همواره كانون اسلام خواهي و مهد ديانت بوده به طوري كه اين شهر هيچگاه خالي از عالم و مرجع ديني نمانده است. درانقلاب اسلامي نيز اين منطقه از پشتوانههاي انقلاب و اسلام بوده است. درعرصه دفاع مقدس مردم اين شهرستان تعداد 356 شهيد و 800 جانباز و 54 آزاده را براي دفاع از كيان نظام به نام خود ثبت كرده است. گلپايگان با عظمت ديرينه و قدمت 2000 ساله و تاريخي كهن و فرهنگي اصيل و سابقه درخشان ديني،علمي، فرهنگي و اماكن تاريخي با شكوه و ماندگار و طبيعت مستعد خدادادي براي توسعه همه جانبه و مناظر ديدني زيبا در دشت، كوهستان و چشمه ها ومردمي با فرهنگ و هنرمند، داراي جاذبه فراوان براي سرمايه گذاري بخش دولتي و خصوصي و خارجي است. درباره نام گلپايگان عقايد متنوعي اظهار شده است; عده اي آن را كوهپايگان و عده اي وردپادگان خوانده اند. در نزهت القلوب حمداله مستوفي گلپايگان از اقليم چهارم شناخته شده است. در زمان صفويه حدود 200 تا 300 هزار جمعيت داشته است.
ذكر تاريخ گلپايگان در اواخر قرن 6 و اوايل قرن 7 :شهر ما گلپايگان به تبع حوادث و مصائبي كه در طول تاريخ گريبانگير كشور عزيزمان ايران بوده است، دورانهاي متفاوتي از نعم و نقم را به خود ديده است. مطالعه تعدادي از اين دورانها، خوشبختانه به جهت اينكه در نوشته هاي تاريخي ضبط گرديده است براي ما امكان پذير است. يكي از اين حوادث سرگذشت باني معروف قلعه جمال مي باشد كه تا امروز آوازه باني و بقايايي از بنا براي ما باقي مانده است. در قسمتي از كتاب تاريخ يميني به نام حوادث ايام شرحي از اين مرد معروف ذكر شده است. لازم به ذكر است كه اين دوران مصادف با انقراض سلسله سلجوقي و استيلا خوارزمشاهيان و سپس حمله مغول مي باشد كه هر كدام از اين حوادث به نوبه خود گلپايگان را تحت تاثير خود قرار داده است.

چهارشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۷

مشکل بزرگ ملیت بزرگ آذریها در ایران

مشکل بزرگ ما آذری ها در ایران و خارج کشور
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از متلاشی شدن دوستی است
ما در ایرانی به سر می بریم که در آن دین و سنت و سلطنت روحانی فرصتی به دست نمی دهند که دموکراسی و آزادی احزاب سیاسی را تجربه کنیم به ما مجالی نمی دهند به زبان کاملاً متفاوتمان با زبان فارسی در مدارسمان تحصیل کنیم و زبان فارسی صرفا زبان دوم ما باشد. شما که این مشکل بزرگ اخیر را تجربه نکرده اید شاید نتوانید تصور کنید که چه ستمی بر کودکان دبستانی ما روا داشته میشود. در ایران جزء اقلیتهای قومی هم نیستیم. و با جمعیتی بالای 20میلیون از لحاظ کثرت قومی در درجه دوم قرار داریم. تلویزیونهای ایرانی مارش عزا برایمان می نوازند و زنان هنرمند از رقص و آواز ممنوع هستند. در کانالهای تلویزیونی به جای رخ زیبا و عالمان بی طرف، رهبران احزاب آزاد سیاسی دیدارهمواره به جمال جماعت قشری مذهب و تنگ نظر روشن میشود و یا با رؤیت کتابهای درسی مان اغلب بر پایه زورچپان مذهب به طور طبیعی به سراغ نوارها و تلویزیونهای باکویی همزبان و هم مذهب و هم سنت و هم قوم خود برمیگردیم که نوای دلنشین سنتی و روح نوازمان را به بهترین وجهی اجرا می کنند. یا به تلویزیونهای نه هم مذهب و بلکه همزبان خود در ترکیه مراجعه می کنیم که کلاس موسیقی شان هر روز بیش از روز پیش مدرنتر میشود. خیلی هم طبیعی است که این رویکرد صورت گیرد. وایشان هم که در آن سوی مرز سراغ وصل با خویشان همزبان خود می جویند. فکر میکنم همین پروسه در کردستان ایران و بلوچستان و ترکمن صحرا و اعراب جنوب ایران هم اتفاق می افتد. آنجا ها که تبعیض مذهبی افراطی از نوع راسیسم هیتلری حاکم است و حرفی از بزرگان اهل سنت در میان نیست و مذهب شیعه حاکم فرهنگ خود را به زور به حلقوم ایشان میریزد. آره این امر در آتیه در یک موقع بحرانی می تواند نتایج شوم برای وحدت ملل ساکن ایران داشته باشد. حال ما به سبب سنت شیعی بودن خود از مرثیه خوانیهای ماه محرم و سفر و رجب و شوال... حرافیهای روزمره پیشوایان مذهبی مان در تلویزیون تحمل کرده و زیاد شاکی نیستیم. اما خودتان را به جای جماعت کثیر کرد اعم از سنی علی الهی و شیطانپرست بگذارید و یا بلوچ سنی مذهب کویرنشین که برای تأمین خود و خانواده اش به تن به بلا داده و به کار قاچاق روی می آورد و یا ترکمنها که ترکمنستانشان مطلوب و سکولارشان در آن سوی مرز است. حال راه حل مشخصی که شما منظورم مردم ایران دوست، نه خاله خرسان پان ایرانیست (از جمله چرخانندگان تبریز نیوز) برای ما غیر فارسی زبانها و یا غیر شیعه های ایران دارید چیست؟ لابد جواب سفسطه آمیزولایت فقیهی اش این است که سر تان روی زمین گذاشته و به سجده روید که خدا عالم است. طبیعی است که جریانات افراطی بزرگ پان ترکیست و پان عربیست و غیره از این مجموعه مشوش بیرون می تراود و حتی در رهبری جنبش قومی قرار میگیرد. به طوری در انجمن نه چندان کوچک آذریها مرا به خاطر ایراندوستی و ضد پان ترکیسم به جمع شان راه نداده و طردم نموده اند. در مقاله عالمانه ولی پان ایرانیستی ختنه گرای زیر درد و بیماری به شدت حس شده ولی خبری از دارو و درمان نیست. بر عکس درمان فرقه دموکرات آذربایجان را که با شور و شوق مردم اصلاحات ارضی نموده و زنان را آزادی داده و مجتمع بزرگ دانشگاه تبریز را ایجاد و برای نخستین بار در تبریز خیابانها را آسفالت و با سکولاریسم نخستین دولت ملی و مردمی محلی را در چهارچوب ایران روی کار آورده بود، به باد ناسزا میگیرد که چرا از دولت شوروی برای این کار کمک میگرفت و لابد خود خوب می دانند که دول محبوب امپریالیستیشان از این دست و دلبازیها برای مردم ایران نداشته اند. ایشان مصدق کبیر ملل ایران را به همین مقصود از سر راه خودشان برداشتند. لابد این ناسیونالیستهای افراطی خواهان سروری ایرانیان فارسی زبان که به حق اصطلاح شوونیسم فارس در موردشان مصداق دارد به اعدامهای هزاران تن مردم فرقه دموکرات آذربایجان توسط سفیر بزرگ غارتگران جهانی محمدرضا شاه به به و چه چه میزنند. حال رهبری فرقه ای که در میان آذریها ظهور کرده محاسن پیشوری را که ندارد هیچ، معایب همه فاشیستهای ملیت گرا یکجا دارد و به صراحت از تجزیه آذربایجان سخن میگوید و کردان آذربایجان غربی را میهمان معرفی می نماید که اگر نخواستند در چهارچوب پان ترکیسم آذربایجان بزرگ بمانند می توانند بروند.
این است شمه ای از بیانات عالمانه تبریز نیوزیهای پان ایرانیست، که در ولوله موخوره شدید آخوندی سر ایران جبهه مخالف خود پان ترکیسم را دامن میزنند. به حق در افشای پایه های پان ترکیسم سنگ تمام گذاشته اند ولی نه در چهارچوب فکری ایران دموکرات و آزاد بلکه ایرانی که در آن سروری و حرف اول را پان ایرانیسم شوونیستی از نوع آریامهری میزند.
استراتژي نوين پانْتركيسم: استراتژي "ختنه"- خوابهاي ِ اهريمني براي برهمزدن ِ يگانگيي ِ ملّيي ِ ايرانيان! (بر گرفته از کانون پژوهشهای ایرانشناختی، سایت دوستمان جلیل دوستخواه).

اين استراتژي هم از سوي محافل رسمي پانتركي در باكو و استانبول / آنكارا، كه به طور غير مستقيم از حمايت گسترده دولتهاي اين دو كشور برخوردارند دنبال ميشود، و هم در سطحي داخلي از سوي محافل كوچك اما فعال پانتركي موجود در ايران كه در عرصه رسانهاي و تشكيلاتي به فعاليت شديد براي زمينهسازي لازم جهت اجراي تدريجي استراتژي « پانتركي» در مناطق آذری زبان ايران مشغولند ...


نویسنده: دکتر حمید احمدی
تبریزنیوز - سرویس مقاله: ماهنامه طرح نو- شماره شانزدهم تیرماه ١٣٨٧


در مورد وظايف و برنامههاي پانتركيستها در دوران جديد پس از جنگ سرد و استقلال كشورهاي آسياي ميانه و قفقاز، بحثهاي زيادي در محافل پانتركيستي در داخل تركيه، در جمهوري آذربايجان و خارج از اين مناطق صورت گرفته است. اما هيچكدام از اين بحثها به اندازه پيشنهادات صبري بدرالدين براي پانتركيستها جذابيت نداشته است. ميتوان پس از ضياءگوك آلپ، بدرالدين را مهمترين ايدئولوگ جريان پانتركيستي دانست. او در يكي از مقالات بسيار مهم خود كه در برگيرنده استراتژي پانتركيستها براي دستيابي به وحدت تركيه، قفقاز، مناطقي از ايران، افغانستان و كليه جمهوريهاي آسياي ميانه و بخشهاي شرقي چين است، ضمن نگاهي به گذشته پانتركيسم، ميگويد كه تا سال 1991 (فروپاشي شوروي)، پانتركيسم تنها به عنوان يك ايدئولوژي وجود داشت اما پس از آن، اقدامهاي عملي براي آغاز مرحله نهادي جنبش پانتركيسم آغاز شد.
تشكيل «مجمع خلقهاي ترك» (TPA ) با شركتكشورهاي ترك زبان تركيه، قفقاز، كشورهاي آسياي ميانه و گروههاي تركزبان ساير كشورها، نخستين گام در اين جهت بود. اين مجمع جلساتي را هر سال در پايتختهاي كشورهاي مذكور تشكيل داد، در آن مسايل جهان ترك به بحث گذاشته ميشود. خلاصه استراتژي آيندهي پانتركيسم، آنگونه كه توسط بدرالدين مطرح شده است، به شرح زير است:از آن جا كه كشورهاي داراي اقليتهاي عمده ترك زبان در روسيه، چين، ايران، بلغارستان، يونان و افغانستان، نسبت به هر گونه حركت در رابطه با وحدت تركهاي جهان حساس هستند و آن را در مورد تماميت ارضي خود نوعي اقدام دشمنانه تلقي ميكنند.
پانتركيستها بايد بسيار محتاط عمل كنند، تا دشمني اين كشورها و نيز جهان عرب را برنينگيزند. بدرالدين يك شيوه تدريجي را براساس آنچه كه او «اصل ختنه»
(Principle of circumcision)
ميخواند توصيه كرده و كاربرد آن را مدنظر قرار ميدهد. به نظر او در دوران قبل از ختنه، كودك را با اسباببازي و شكلات و شيريني سرگرم ميكنند تا موعد مقرر فرا رسد و ضربه ناگهاني در اوج بيخبري كودك وارد شود. در اين لحظه اجتنابناپذير، گريه كردن و مقاومت بيهوده است چون در واقع كار از كار گذشته است. ١ وي يك استراتژي سه مرحلهاي را براي رسيدن به آنچه كه ايجاد
فدراسيون تركها ميخواند، پيشنهاد ميكند:

١. در مرحله نخست پانتركيستها بر ايجاد روابط فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي ميان تركها تاكيد ميكنند.
٢. در مرحله دوم استحكام سياسي در اولويت قرار خواهد گرفت، اما اين استحكام سياسي به شش كشور مستقل ترك روسيه سابق محدود خواهد بود.
٣. مرحله سوم زماني است كه حركت اين كشورها به رهبري جنبش پانتركيستي، براي آزاد سازي خلقهاي ترك و اتحاد سياسي آنها از قيد استعمار در روسيه (تاتارها، ياقوتها و ...) چين (اويغورها)، ايران (آذربايجانيها)، و غيره، آغاز خواهد شد. بدرالدين به دليل حساس بودن دنياي غرب، روسيه و كشورهاي منطقه به اقدامات تركيه، تاكيد ميكند در عين اينكه تركيه يك نقش محوري و رهبري كننده را در جريان پانتركي به عهده دارد اما در مراحل اوليه ادغام و اتحاد تركها، بايد با احتياط تنها بر جنبه فرهنگي رهبري تركيه تاكيد كرد.
به سوي اجراي استراتژي «ختنه»:
گامهاي عملي تركيه و پانتركيستها گرچه نميتوان سند دقيقي براي اثبات ارتباط گروههاي پان
تركيستي تركيه با پيشنهادات استراتژيك بدرالدين به دست داد اما بررسي اقدامات عملي دولت تركيه
در سالهاي دهه 1990 و اوايل قرن 21 به خوبي نشان ميدهد كه اين گامهاي عملي در واقع چيزي جز گامهاي تدريجي پانتركيسم به سوي فراهم ساختن شرايط براي رسيدن لحظه موعود، يعني لحظه ختنه (چه در رابطه با جمهوريهاي ششگانه آسياي ميانه و قفقاز و چه كشورهاي داراي گروههاي تركزبان) نميتواند باشد. در واقع بايد گفت كه « فرصتهاي طلايي» (از نظر خود پانتركيستها) فراهم شده است. سقوط شوروي بار ديگر پس از گذشت 70 سال از سقوط دولت تركهاي جوان و فروپاشي عثماني، دولت تركيه را به وسواس انداخته و آنها را همانند رهبران ثلاثه تركهاي جوان به تبديل پانتركيسم به استراتژي و ايدئولوژي رسمي سياست خارجي خود واداشته است. ٢ در جريان ده سال گذشته، دولت تركيه گامهاي زير را به عنوان گامهاي آغازين مرحله نخست استراتژي نوينپانتركيسم برداشته است:
١. تشكيل مجمع خلقهاي ترك متشكل از تركيه، جمهوري آذربايجان، پنج جمهوري آسياي ميانه و گروههاي پانتركيست كشورهاي غير ترك داراي گروههاي ترك زبان. اين مجمع هر ساله جلساتي را كه به اجلاس « سران ترك» معروف است و تاكنون هشت اجلاس آن در پايتختهاي مختلف منطقه برپا شده است، تشكيل داده است. در اين اجلاسهاي سران و نمايندگان گروههاي پانتركيست، مسايل فرهنگي، اقتصادي و سياسي كشورهاي ترك تبار مورد بحث و بررسي و چارهيابي قرار ميگيرد. ٣
٢. تلاش براي ترويج فرهنگ، زبان و سيستم سياسي تركيه در جمهوريهاي فوقالذكر از طريق كمك به نشريات پانتركي، چاپ كتابها و نشريات تركي با استفاده از حروف لاتين (به جاي حروف عربي ـ فارسي) و تركي استانبولي، از جمله چاپ كتابهاي آموزشي در مدارس و حتي چاپ كتابها و نشريات اسلامي به تركي استانبولي و حروف لاتين. تاسيس مدارس در سطوح مختلف از ابتدايي تا تاسيس موسسات آموزشي عالي در اين جمهوريها و تدريس تركي استانبولي و تاريخ رسمي مورد نظر پانتركيستها بخش ديگري از اقدامات دولت تركيه است. دولت تركيه و موسسات غير دولتي پانتركيست تاكنون چندين دانشگاه، و صدها دبيرستان و دبستان در سراسري جمهوريها تاسيس كرده و به آنها كمك مالي ميدهند. ٤
٣. كمك به تاسيس شبكههاي راديويي و تلويزيوني و پخش برنامههاي هنري، تاريخي، سياسي مورد نظر تركيه، چه از طريق كانالهاي رسمي تلويزيون خود تركيه و چه از طريق كانالهايي كه براي جمهوريهاي فوق به كمك متخصصان فني و كارشناسان هنري، ادبي،تاريخي و سياسي پانتركيست وابسته به تركيه ساخته ميشود. تركيه از طريق اين پوشش وسيع ماهوارهاي به ترويج زبان، فرهنگ، شيوه زندگي و سيستم سياسي مورد نظر خود در اين جمهوريها ميپردازد. ٥
٤. تاسيس مدارس مذهبي به شيوه مدارس امام خطيب تركيه در اين جمهوريها و چاپ كتب مذهبي، نظير قرآن و ساير كتابها به منظور جلوگيري از فعاليتهاي مذهبي جمهوري اسلامي و عربستان سعودي. علاوه بر دولت تركيه، موسسات غير دولتي، به ويژه موسسات اخوت اسلامي (طريقت) نيز در اين رابطه فعال هستند.٦ يكي از فعالترين اين موسسات غير دولتي، هياتهاي مذهبي وابسته به فتحاله گوسن هستند كه صدها مدرسه مذهبي در اين جمهوريها تاسيس كرده و به ترويج زبان و فرهنگ تركيه دست ميزنند. ٧
٥. اعطاي بورسيههاي تحصيلي گسترده، به دانشجويان اين جمهوريها و نيز به دانشجويان ترك زبان كشورهاي منطقه، براي تحصيل در دانشگاهها و موسسات آموزشي عالي تركيه. تركيه هر ساله هزاران بورسيه به اين كشورها و گروهها واگذار ميكند، و در جريان اقامت آنها در تركيه، علاوه بر آموزش زبان تركي استانبولي، ايدئولوژي پانتركيسم طي برنامههاي آموزشي ويژه به آنها ارائه ميشود تا پس از بازگشت به كشورهاي خود، به عنوان فرستادگان و فعالان جريان تركي و رواج فرهنگ، زبان و ارزشهاي سياسي و اجتماعي تركيه به عنوان رهبر نهضت پانتركي عمل كنند. ٨
٦. تلاش براي بازسازي اقتصادهاي ويران شده جمهوريهاي ششگانه سابق روسيه، از طريق فعاليتهاي شركتهاي تجاري، اقتصادي، دولتي و غير دولتي تركيه در زمينههاي گوناگون فني، توليدي، صنايع تجاري، راهسازي و انواع قالبهاي اقتصادي دولت تركيه و شركتهاي وابسته به آن يا شركتهاي غير دولتي تركيه كه در طول ده سال پس از فروپاشي شوروي صدها قرارداد گوناگون در اين زمينهها با دولتهاي آسياي ميانه و جمهوري آذربايجان بستهاند. ٩
٧. اعطاي وامهاي گوناگون به دولتهاي جمهوريهاي ششگانه فوقالذكر براي بازسازي اقتصادي و پيشبرد توسعه اقتصادي و فرهنگي اين جمهوريها. اين وامها گاه از طريق خود تركيه و شركتهاي ترك و گاه نيز با وساطت تركيه، از طريق كشورهاي اروپايي، اسرائيل و آمريكا به اين جمهوريها واگذار ميشود.١٠
٨. اتحاد و اتئلاف با كشورهاي غربي و غير مسلمان به منظور افزايش توانمندي خود براي فعاليتهاي اقتصادي و فرهنگي در آسياي ميانه و قفقاز و مهمتر از آن مقابله با نفوذ كشورهاي رقيب نظير ايران كه زمينههاي خوبي براي فعاليتهاي مقابل و خنثيكردن تلاشهاي پانتركيستي تركيه دارند. تركيه گاه از طريق ائتلاف با آمريكا و اسرائيل (پيمان استراتژيك 1994 تركيه ـ اسرائيل) و انجام پروژههاي مشترك اقتصادي و صنعتي در آسياي ميانه و قفقاز، به اعمال فشار عليه ايران و ساير كشورهاي منطقه پرداخته است. دست پنهان جريان پانتركيستي در وراي مخالفتهاي آمريكا به مشاركت ايران در كنسرسيوم نفتي قفقاز، و عبور لولههاي انتقال نفت آسياي ميانه از ايران را نبايد از نظر دور داشت. علاوه بر اين، تركيه و جريان پانتركيستي از قدرت مالي و سياسي و نظامي اين كشورها به ويژه (آمريكا و اسرائيل) به خوبي استفاده كرده و از طريق بستن پروژههاي مشترك در زمينههاي فوق،از توان مالي، نفوذ سياسي، قدرت نظامي و دانش فني اين كشورها در راه اجراي استراتژي پانتركي خود بهرهبرداري كرده ست.١١
پانتركيسم و ايران:
همانگونه كه در بخشهاي پيشين اشاره شد، ايدئولوژي پانتركيسم از همان آغاز هميشه نگاهي نيز به ايران داشته است. نظريهپردازان پانتركيسم/ پانتورانيسم، كه خود اساسا از نوشتههاي شرقشناسان اروپايي متحد انگلستان (كه در گرما گرمبازي بزرگ يعني رقابت امپرياليستي ميان روسيه و انگلستان، بر سر آسياي ميانه، ايران، افغانستان و هند، طرح دامن زدن به احساسات قومي ترك گرايانه در محورهاي جنوبي روسيه را عليه اين امپراتوري ارائه دادند) الهام ميگرفتند، بخشهاي شمالي ايران، شامل آذربايجان، گيلان و شمال خراسان را بخشي از امپراتوري آرماني آينده تركها ميپنداشتند، و در اين رابطه نوشتههايي را در نشريات پانتركي استانبول انتشار ميدادند.١٢ در سالهاي دهه ٢٠- ١٩١٠ تعداد اينگونه نوشتهها پيرامون آذربايجان ايران افزايش يافت و نويسندگان آن براساس استدلالهايي كه بيشتر از ماهيت احساسات غير عقلايي شديد نژاد پرستانه و تخيلي برخوردار بود، و نمونههاي آن در هيچ يك از نوشتههاي معتبر تاريخي غربي (چه در عهد باستان و چه در قرون بعد)، اسلامي و ايراني به چشم نميخورد. اين نوشتهها، بر ريشههاي تركي ـ و نه ايراني بودن ـ آذربايجان اصرار ميورزيدند و آن را جزيي از توران آينده ميدانستند. ضياء گوك آلپ در استراتژي سه مرحلهاي پانتركيسم، كه پيش از اين به آن اشاره يافت، آذربايجان ايران و بخشهاي شمال غربي و شمال شرقي ايران را بخشي از «دوغوزستان» موعود بر ميشمرد كه با پيوستن به تركيه و قفقاز يك دولت بزرگ ترك تشكيل خواهند داد. ١٣
محافل پانتركيست دولت عثماني و جمهوري ترك بعدي، چه در اقدامات عملي و چه در نشريات گوناگون خود،آذربايجان ايران را بخشي از منطقه تبليغاتي و عمليات خود جهت ترويج پانتركيسم در نظر ميگرفتند. سازمان پرقدرت مخفي تحت نظر انورپاشا (تشكيلات مخصوصه) كه اندكي قبل از آغاز جنگ جهاني اول به منظور فراهم ساختن زمينه ترويج پانتركيسم و الحاق مناطق شمال غرب ايران، قفقاز، شمال شرق ايران و افغانستان و آسياي ميانه تشكيل شده بود، واحدهاي تبليغي و عملياتي متعددي را به ايران اعزام كرد. ١٤ كه در شهرهاي تبريز و تهران مستقر شده بودند. گروههاي عملياتي و تبليغي فوق در طول دوران اشغال آذربايجان از سوي عثماني پس از انقلاب اكتبر 1917 روسيه، براي تبليغ و سازماندهي هستههاي پانتركي در تبريز تلاش كردند، اما مخالفت شديد ايران دوستان تبريز، به ويژه شيخ محمد خياباني و احمد كسروي، تلاشهاي آنها را خنثي كرد. سقوط امپراتوري عثماني و از ميان رفتن رهبران ثلاثه پانترك (انور، طلعت و جهان) باعث توقف موضعگيريهاي مداخلهجويان محافل پانتركيستي و جمهوري نوين تركيه نسبت به ايران نشد. در اين رابطه ميتوان اقدامات سازمان «ترك اجاقي» و رهبران روشي بيك اشاره كرد كه در كنفرانس 1923 استانبول، آذربايجان ايران را بخشي از جهان ترك دانست و خواستار پيوستن آذربايجانيها به جمهوري تركيه شد. سازمان ترك «اجاقي» در سالهاي دهه 1930 نيز در راستاي تبليغات گسترده خود پيرامون برتري نژاد ترك بر ساير نژادهاي جهان، مطالب عمدهاي را عليه ايران انتشار داد. اين نوع احساسات و ادعاها را ميتوان بيش از همه در نوشتههاي رشيد صفوت يكي از مورخين و نظريهپردازان سازمان مذكور پيدا كرد. ١٥ در اوايل سالهاي دهه 1940، گروههاي پانتركيستي كه از سوي سفارت آلمان در استانبول و خارج از تركيه حمايت ميشدند، به عمليات خود عليه ايران افزودند در جريان تلاش محرمانه نمايندگان گروههاي پانتركيست با ماموران اطلاعاتي آلمان نازي در برلين، پانتركيستها در صدد برآمدند كه نظر آلمانها را به آذربايجان ايران جلب كنند. براساس اسناد محرمانه آلمان نازي، نوري پاشا برادر انورپاشاي معروف، در جريان يك ملاقات با نمايندگان نازي در جبهه شرقي در 1941 (پيش از هجوم آلمان به شوروي) پيشنهاد ايجاد جمهوريهاي ترك در آذربايجان ايران و شمال عراق را كه متحدان تركيه خواهند شد، به نازيها ارائه داد. در طول سالهاي 44 ـ 1941 كه فعالترين دوران تحركپانتركيستهاي «تركيه» بود، فشارهاي زيادي براي حمايت تركيه از راهاندازي حركتهاي پانتركي در ايران صورت گرفت. محافل پانتركيست بخشي از تلاشهاي خود را بر دانشجويان ايراني مشغول به تحصيل در استانبول و آنكارا و گرايش دادن آنها به فعاليتهاي پانتركيستي متمركز ساختند. (برخي از فعالان بعدي پانتركيستهاي فرهنگي و سياسي ايراني نظير جواد هيات و حميد نطقي ـ كه پس از انقلاب اسلامي نشريه وارليق را به زبان تركي و فارسي، اما با محتوي پانتركيسم فرهنگي منتشر كردند، در اين سالها به دعوت دوات تركيه در استانبول به تحصيل مشغول بودند). در همين دوره، يعني 1942 بود كه يكي از اولين كتابهاي پانتركيستي پيرامون آذربايجان ايران توسط شخصي به نام صنعان آذر (نام مستعار) با استفاده از تبليغات تاريخي محافل پانتركيستي سالهاي قبل درباره ايران نوشته شد. در همين دوره يكي از نويسندگان پانتركيست تركيه (صلاحالدين ارتورك) در كتاب خود كمك به « برادران ترك در ايران» را براي كسب استقلال خود، به عنوان نخستين، گام به سوي وحدت در « توران بزرگ» پيشنهاد كرد.
بعد از جنگ جهاني نيز مبلغان، روزنامهنگاران و نويسندگان پانتركيست تركيه، نظير جلالالدين يوسل احمد جعفر اوغلو و يوسف آزمون و فاروق سومر مطالبي مشابهي را كه بيشتر رنگ و بوي احساسي شديد همراه با پرخاشگري داشت و از تخيلپردازيهاي ذهني سرچشمه ميگرفت تا منابع تاريخي معتبر، درباره آذربايجان ايران مينوشتند. نشريات پانتركيستي چون ارتوكن با طرح شعار « همه تركها يك ارتش هستند» خواستار تقويت نيروهاي مسلح تركيه و آماده سازي آن براي رهاسازي « تركهاي ايران» شدند. با تاسيس حزب پانتركيستي اقدام ناسيوناليست به رهبري آلپارسلان توركش، كه خواستار كمك تركيه به هستههاي پانتركي جهان براي آمادهسازي مقدمات تشكيل « توران بزرگ» بود، تبليغات پانتركي عليه ايران شدت بيشتري پيدا كرد. نشريات حزب مذكور و نشريات بعدي در دهه 1970 (پس از انقلاب اسلامي ايران) نظير « چاغري» به طرح مطالب نژادپرستانه و چاپ گزارشهاي اغراق گونه درباره جمعيت « تركهاي ايران»، خواستار رهاسازي آنها از به اصطلاح « ستم فارسها» شدند.
در سالهاي دهه 1980 كه موج اسلامگرايي تركيه را نيز در برگفت، تبليغات ضد ايراني حزب « اقدام ناسيوناليست» عليه ايران شدت گرفت و پانتركيستهايي نظير فاروق سومر و محرم ارگين به تلاش براي جذب عناصر ايراني اهل استان آذربايجان و تبديل ساختن آنها به مهرههاي فعال پانتركيست تلاش كردند. از اوايل دهه 1980 تعدادي از عناصر چپگراي افراطي آذربايجان ايران به تركيه رفتند و نزد اين پانتركيستها به فراگيري آموزههاي رمانتيك پانتركي مشغول شدند تا بعدها به ترويج آنها در ايران دست بزنند. در سالهاي دهه 1990، به ويژه پس از فروپاشي شوروي و استقلال جمهوري آذربايجان، تعدادي از عناصر با سابقه پانتركيستمتعلق به فرقه دمكرات آذربايجان، كه پس از انقلاب اسلامي وارد ايران شده بودند به محافل سابق الذكر پيوستند تا در لحظه مناسب به كمك عناصر ماركسيست پانتركيست ايران (به ويژه چهرههاي فعال مسئول نشريه وارليق) آمده و فعاليتهاي سياسي و سازماني خود را در ايران آغاز كنند. باز شدن فضاي سياسي ايران در 1376 و جنگ قدرت ميان نيروهاي چپ و راست (موسوم به اصلاحطلبان و محافظهكاران) جمهوري اسلامي، فرصت مناسبي دست داد تا عناصر گوناگون پانتركيست ايراني (حلقههاي باكو و استانبول) و هستههاي فعال چپ و راست (در اروپا و آمريكا) با حمايتهاي مالي و سياسي تركيه و جمهوري آذربايجان، به انتشار نشريات گوناگون محلي در استانهاي آذربايجان ايران بپردازنند و ضمن تبليغات گسترده پانتركي به سازماندهي هستههاي فعال در سطوح گوناگون (به ويژه در سطح دانشگاهها) دست بزنند. استقلال منطقه مسلماننشين قفقاز معروف به جمهوري آذربايجان نقطه عطف بسيار مهمي در سياستهاي پانتركيستي، به ويژه در رابطه با ايران محسوب ميشود. به اين خاطر از اوايل دهه 1990 به بعد دوره جديد و مهمي از تبليغات، تلاشها و سازماندهيها در رابطه آذربايجان ايران شروع شد كه در آن شعار « آذربايجان واحد» و هدايت تلاشهاي پانتركي جهت دامن زدن به احساسات تركي و طرح تضاد و كشمكش قومي ميان « ترك و فارس» به عهده جمهوري آذربايجان و عناصر افراطي پانترك آن گذاشته شد. بررسي نقش محوري باكو در اين زمينه ضروري است. جمهوري آذربايجان: كارگزار پروژه پانتركيسم ضد ايراني همانگونه كه در بالا گفته شد، فروپاشي اتحاد جماهير شوروي اين فرصت را فراهم ساخت تا پروژه پانتركيسم ضد ايراني، يعني برنامهريزي گام به گام براي رواج ايدئولوژي و جريان پانتركيستي در مناطق ترك زبان ايران و زمينهسازي اجراي استراتژي «ختنه» مورد نظر طراحان نوين پانتركيسم به اجرا درآيد.
وظيفه اين طرح ريزي عملياتي و اجراي آن به عهده جمهوري آذربايجان گذاشته شده و نخبگان و محافل پانتركيست و به طور غير مستقيم دولت باكو، به كارگزاران دولت تركيه جريان پانتركي / پان توراني آن تبديل شدهاند.
در واقع اين پديده چندان بيسابقه هم نبوده است. نقش كارگزاري در همان دوره اوليه پانتركيسم، يعني دوران فعاليتهاي گروه سياسي، تبليغاتي و نظامي تشكيلات پانتركي سالهاي دهه 20 ـ 1910 تحت رهبري تركهاي جوان، نيز به عهده نخبگان باكو گذاشته شده بود و بخش عمدهاي از جريان پانتركيستي ضد ايراني از آن منطقه عليه ايران سازماندهي و هدايت ميشد. به واقع نخبگان ماجراجوي باكو در طول قرن بيستم نقش كارگزاري را براي يك دولت خارجي در ايران بازي ميكردهاند. در سالهاي 1930 ـ 1910 كارگزار دولت عثماني، در سالهاي 1990 ـ 1920 كارگزار برنامههاي توسعهجويانه مسكو و از 1991 به بعد بار ديگر كارگزار استراتژي نوين پانتركيستي آنكارا. نگاهي كوتاه به سير تحول اين جريان، نكتهها را بيشتر روشن ميسازد. اصولا جريان پانتركيسم در منطقهنشين و سرزمينهاي سابق ايران در قفقاز از همان سالهاي آغازين قرن بيستم و همزمان با گسترش اين ايدئولوژي در امپراطوري عثماني، پيدا شد.
برخي از فعالان پانتركيسم نظير حسينزاده و احمد آقا اوغلو از اهالي قفقاز بودند كه در سالهاي دهه 20 ـ 1900 در استانبول بسر ميبردند در زمره برجستهترين شخصيتهاي محافل پانتركي محسوب ميشدند. بعدها محمد امين رسولزاده نيز به آنها پيوست، و همين گروهها بنيانگذار حزب (مساوات) شدند كه در واقع از سالهاي 1917 به بعد گرايشهاي پانتركي خود را به شدت آشكار ساخت. اين حزب تحت حمايت شديد مالي، نظامي و سياسي رژيم تركهاي جوان در عثماني قرار داشت و از برنامه بلندپرواز پانتركيستي رهبران عثماني در راه برپايي يك امپراتوري گسترده ترك زبان (توران) پيروي ميكرد.
در واقع بايد بر اين نكته انگشت گذاشت كه اقدام حزب مساوات در سال 1918 براي گزينش نام « آذربايجان» براي منطقه مسلماننشين قفقاز (اران و آلبانياي تاريخي) يك اقدام حساب شده و سنجيده در راستاي برنامههاي آينده پانتركيستي تركهاي جوان بود. رهبران حزب مساوات به كارگزاري از سوي رهبران تركهاي جوان با گزينش اين نام براي منطقه اران، آرزو داشتند تا در آينده بحث وحدت مناطق شمال رود ارس را با آذربايجان واقعي در ايران مطرح كنند و با دامنزدن به احساسات ترك گرايانه ضد ايراني، زمينه الحاق آذربايجان ايران به امپراتوري ترك را فراهم سازند. گرچه اين نكته تاكنون به طور گسترده در پژوهشهاي ايراني بررسي نشده است، اما حضور نيروهاي نظامي ارتش عثماني در قفقاز، و حضور عناصر برجسته پانتركيست در آن منطقه را كه تحت حمايت نظامي عثماني قرار داشتند، ميتوان دليلي بر اين مدعا دانست.
در آن روزگار برخي از نخبگان تيزبين ايراني، نظير شخمحمد خياباني و احمد كسروي در تبريز به خوبي به اين انگيزههاي پانتركي پي برده، و به آن اعتراض كردند. در پي همين اعتراضات بود، كه نيروهاي پانتركيست كه به همراه ارتش عثماني آذربايجان را در اشغال داشتند به تبعيد شيخ محمد خياباني از ايران به قفقاز دست زدند. شيخ در راستاي مقابله با همين برنامههاي گسترشطلبانه و الحاقگرايانه پانتركيستي، نام آذربايجان را به «آزاديستان» تغيير داد تا مانع برنامههاي فوق شود. در همان زمان، در تهران نيز روشنفكران و نويسندگان ايراني واكنشهاي شديدي بر اين اقدام پانتركيستي مساواتي / عثماني نشان دادند كه، در نشريات آن دور ايران بازتاب يافت.
گرچه سقوط دولت تركهاي جوان و نابودي رهبران پانتركيست آن از يك سو، و سقوط رژيم مساواتي به دست كمونيستها از سوي ديگر به اين برنامهها و روياها پايان داد اما انديشه پانتركيستي در پوشش ماركسيسم ـ لنينيسم در منطقه قفقاز همچنان ادامه يافت، و بار ديگر در جريان جنگ جهاني دوم فرصت نقش آفريني پيدا كرد. در اين مرحله بود كه باكو و رهبران آن نقش كارگزاري براي انديشههاي گسترش طلبانه شوروي را بازي كردند، و با آفرينش ماجراي جمهوريهاي خود مختار آذربايجان و كردستان ايران درصدد تجزيه و الحاق اين مناطق به خاك شوروي برآمدند. نوشتههايي كه اخيرا براساس اسناد و خاطرات چهرههاي فعال در ماجراي تشكيل فرقه دمكرات آذربايجان و اعلام حكومت خودمختار در تبريز انتشار يافته است، به خوبي نشان ميدهد كه اين ابتكارات، بخشي از برنامههاي مشترك مسكو/ باكو براي تشكيل يك آذربايجان واحد و الحاق آن به شوروي بوده است. پانتركيست وابسته به رژيم ميرجعفر باقراف رهبر حزب كمونيست شوروي شاخه باكو، از همان آغاز اشغال آذربايجان ايران تا خروج نيروهاي ارتش سرخ، به مدت ٤ سال از طريق انتشار نشريات به شدت پانتركيستي « وطنيولندا»، « شفق» و « آذربايجان» براي رواج پانتركيسم در ايران فعاليت كردند.
حوادث بعدي، پس از خروج شوروي و فرار رهبران اصلي فرقه دمكرات به باكو، نشان داد كه اينگونه تلاشها تاثير چنداني در ايرانيان آذربايجاني به جاي نگذاشته و هيچ خدشهاي به وفاداريهاي ايراني آنها وارد نياورد. نظريهپردازان و مورخان پانتركيست قفقاز، به همراه متحدان اندك ايراني عضو فرقه دمكرات آذربايجان خود در فاصله سالهاي 1979 ـ 1946، از طريق انتشار كتابها، نشريات، و برپايي نمايشهاي هنري و تبليغاتي راديويي همچنان به تبليغ انديشههاي پانتركيستي واگرايانه عليه ايران ادامه ميدادند. چهرههاي ماركسيست/ پانتركيست ايراني كه محصول سالهاي اشغال چهار ساله آذربايجان ايران از سوي ارتش سرخ و رژيم پيشهوري بودند و براي تحصيل در موسسات آموزشي شوروي به باكو اعزام شده بودند و يا به همراه ارتش سرخ و رهبران فرقه دمكرات به آن سوي ارس گريخته بودند، از سالهاي دهه 1960 به بعد فعاليت پانتركيستي خود جهت برانگيختن انديشههاي قومگرايانه در آذربايجان ايران را شروع كردند.
. شاعران ايراني الاصل نظير بالاش آذر اوغلو، مدينه گلگون و حكيمه بلوري دوشادوش ادبا و شعراي پانتركيست باكو نظير سليمان رستم، ميرزا ابراهيم اوف و ديگران در راه برانگيختن انديشههاي پانتركيستي در ايران و طرح آرمان وحدت آذربايجان ايران با «جمهوري آذربايجان» تلاش ميكردند. برخي از عناصر فرقه دمكرات نظير علي پناهي، رئيس تامينه تبريز كه پولهاي فراواني را از تبريز با خود به باكو به سرقت برده بود و نيز محمد تقي زهتابي از شاخه جوانان فرقه دمكرات كه در راستاي فراهمسازي كادرهاي آينده پانتركي براي ايران به باكو اعزام شده بود، تحت تاثير نوشتههاي تاريخي بيسروته و غير علمي پانتركي محافل استانبول / آنكارا/ باكو به نوشتن آثار رمانتيك و باژگونه تاريخي پيرامون « ستارخان» و « تاريخ باستاني تركهاي ايران» و ساير بحثها دست زدند، تا از طريق اين نوع وارونهسازيهاي تاريخي و خلق تاريخيتخيلي كهن و باستاني تركي براي آذربايجان ايران، اين منطقه را داراي پيشينهاي هماهنگ و مشترك با تركيه و ساير مناطق نشان داده و با زدودن هر گونه پيوند تاريخي اين منطقه با ايران، و تاريخ و تمدن و فرهنگ ايراني پايههاي گفتمان وحدتساز پانتركي را فراهم سازند. انقلاب اسلامي ايران در 1357 / 1979 اين فرصت را فراهم ساخت تا برخي از اين عناصر، به ايران برگشته و با ساير همفكران موجود خود در ايران، فعاليتهاي سياسي را در راستاي هويتسازي غير ايراني براي آذربايجان ايران شروع كنند.
اين محافل به انتشار نشرياتي همچون يولداش (به مديريت ح.م. صديق) و وارليق (به مديريت جواد هيات، حميد نطقي و حميد محمدزاده) دست زدند. برخي از اين افراد نظير صديق و زهتابي كه داراي گرايشات چپگرايانه پانتركي شديدتري بودند، به دليل فعاليتهاي سياسي و قومگرايانه تحت فشار قرار گرفتند و يا براي مدتي به زندان افتاده (مورد زهتابي در ايران) و از كشور خارج شدند. (مورد صديق كه در سالهاي 1359 به بعد به تركيه و به جمهوري آذربايجان رفت و با محافل پانتركي آن مناطق آشنا شد.) گرچه اين افراد به لحاظ موضعگيري سياسي داراي گرايشات چپ وليبرال متفاوت بودند، اما در يك هدف اشتراك نظر داشتند و آن خلق هويت تركي ـ و نه ايراني ـ براي آذربايجان ايران و طرح ـ مستقيم و غير مستقيم ـ انديشه وحدت (بيرليك) «دو آذربايجان» بود. محافل پانتركيستي باكو همچنان با انتشار نشريات و سازماندهي گردهمايي پانتركي، به ويژه پس از سالهاي 1361، و سركوب حزب توده به بعد، با حمايت اتحاد جماهير شوروي به تبليغات پانتركيستي عليه ايران ادامه ميدادند. اين فعاليتها در طول سالهاي دهه 1980 ادامه پيدا كرد. اما به دليل نامساعد بودن شرايط منطقهاي، جهاني و نيز فضاي داخلي در ايران، نمود چنداني پيدا نميكرد.
آنچه باعث اميدواري مجدد محافل پانتركي در جمهوري تركيه. و جمهوري آذربايجان به افقهاي آينده شد، فروپاشي اتحاد جماهير شوروي بود. نخبگان سياسي در باكو به جاي پيشگرفتن يك سياست معقول در قبال همسايگان خود و تلاش براي بازسازي بنيادهاي اقتصادي ـ اجتماعي كشور، از همان آغاز مواضع خصمانهاي در قبال ايران گرفتند، و با طرح دعاوي كودكانه و مبتني بر آرمانهاي الحاقگرايانه پانتركي، بدبيني ايران را نسبت به مواضع خود برانگيختند. اين بدبيني زماني تشديد شد كه جبهه خلق، به رهبري ابوالفضل ايلچي بيك رياست جمهوري را به دست گرفت و به طور رسمي شعارهاي قديمي دهههاي تحتتسلط شوروي را در رابطه با آذربايجان ايران مطرح ساخت.
اين نوع مواضع مبتني بر ديدگاههاي خصمانه و بيتجربگي سياسي، و به راه انداختن تبليغات ضد ايراني در نشريات و رسانههاي خبري باكو و نيز سازماندهي گروههاي پانتركي از ميان عناصر ناراضي ايراني، نه تنها به تيرگي روابط تهران و باكو منجر شد، بلكه اتخاذ مواضع نابهنگام در برابر ارمنستان باعث به راه انداختن جنگ خانمانسوزي در منطقه شد كه اشغال سرزمينهاي مسلمان نشين قرهباغ از سوي ارمنستان را به دنبال آورد. در واقع ميتوان گفت كه «چپرويهاي كودكانه» پانتركي جبهه خلق و مواضع نابخردانه و رمانتيك آن، علت اصلي تحولات فوقالذكر بوده است. جمهوري آذربايجان از همان آغاز استقلال در 1991، نقش متحد استراتژيك تركيه در منطقه را به عهده گرفت و با گسترش روابط سياسي، اقتصادي و فرهنگي خود با استانبول به شريك و همكار استراتژيك تركيه در تدوين و به مرحله اجرا گذاشتن برنامههاي پانتركي تبديل شد. جبهه خلق با هر گونه انكار ارتباطات فرهنگي، مذهبي و تاريخي خود با حوزه تمدني ايراني، پانتركيسم را به ايدئولوژي رسمي دولت تبديل كرد و به انجام اقداماتي نظير تغيير الفبا به لاتين و اخذ برنامههاي تلويزيوني تركيه و پذيرش پوشش رسانهاي آن، گامهاي جدي نسبت به تقويت استراتژي پانتركي برداشت.
گرچه شكست سياستهاي جبهه خلق و فرار ايلچي بيك از شدت موضعگيريهاي پانتركي باكو نسبت به ايران كاست، اما تداوم موضعخصمانه نشريات پانتركي جمهوري آذربايجان (نظير، ينيمساوات، زركالو، آزادليق و ...) عليه ايران، سازماندهي محافل پانتركي و حمايت از آنها در دوران حيدرعلياف و همسويي هرچه بيشتر باكو با استانبول در چارچوب استراتژي پانتركيسم، جمهوري آذربايجان را به كارگزار دولت تركيه تبديل كرده است. باز شدن فضاي سياسي در ايران از سال 1376 به بعد، فرصت تازهاي به جريان منطقهاي پانتركيسم داد تا با بهرهبرداري از موقعيت ايجاد شده، تبليغات پانتركي و سازماندهي جريانهاي طرفدار اين ايدئولوژي در ايران را آغاز كند. تشديد بحران سياسي ميان جناحهاي محافظهكار و اصلاحطلب در ايران، مشغول بودن نيروهاي سياسي در اين جنگ قدرت، خلايي ايجاد كرد كه براي جريان پانتركي تحت حمايت جمهوري آذربايجان و تركيه فرصت مناسب محسوب ميشد.
به همين دليل بود كه از سال 1377 به بعد نشريات محلي با رنگ و بو و موضعگيري آشكار پانتركيستي، گفتمانهاي تاريخي، فرهنگي و سياسي رايج در ميان محافل پانتركي باكو و استانبول و آنكارا را به درون ايران كشاندند، و با سازماندهي محافل عمدتا دانشجويي در جهت ترويج انديشه پانتركيسم در ميان آذربايجانيهاي ايران دست زدند. هدف از همه اين اقدامات، بسيج قومي ترك زبانان ايران، فراهم ساختن زمينه كشمكش قومي ميان ترك و فارس و ايجاد شكافهاي قومي و سياسي در ايران و ترويج نوعي هويت ضد ايراني بوده است. جريانهاي پانتركي در باكو و استانبول كه در حال حاضر از حمايت مستقيم و غير مستقيم دولتهاي جمهوري آذربايجان و تركيه برخوردارند، به شيوههاي گوناگون، استراتژي « ختنه» را در ايران دنبال ميكنند. اين استراتژي هم از سوي محافل رسمي پانتركي در باكو و استانبول / آنكارا، كه به طور غير مستقيم از حمايت گسترده دولتهاي اين دو كشور برخوردارند دنبال ميشود، و هم در سطحي داخلي از سوي محافل كوچك اما فعال پانتركي موجود در ايران كه در عرصه رسانهاي و تشكيلاتي به فعاليت شديد براي زمينهسازي لازم جهت اجراي تدريجي استراتژي « پانتركي» در مناطق آذری زبان ايران مشغول بوده و از حمايت جريانهاي پانتركي مستقر در جمهوري آذربايجان و تركيه برخوردار هستند. انعكاس مداوم ديدگاههاي چهرههاي پانتركيستهاي ايراني در مطبوعات باكو و آنكارا، بزرگنمايي اين چهرهها و محافل كوچك پانتركي ايران در جايگاههاي اينترنتي پانتركيستهاي وابسته به جمهوري آذربايجان و تركيه، و تبليغ نشريات پانتركي محلي ايران و نشريات پانتركي دانشجويي دانشگاههاي ايران در كنار نشريات پانتركي مشهوري چون ينيمساوات، آزادليق، ... در اين جايگاههاي اينترنتي، همه از ارتباط سازماني جريان پانتركيستي آران با تشكيلات جهاني پانتركيستي حكايت ميكند.


منبع: مجموعه مقالههاي تاريخي و ادبي فراق ـ به اهتمام مؤسسه فرهنگي آران ـ اروميه: ٢٨ آذر ماه ١٣٨٠

يادداشتها:

١. درباره اين نوع قراردادها بنگريد به: مهدي قاسمي، نقش عوامل موثر سياسي ـ اقتصادي در توسعه روابط جمهوري اسلامي با آسياي ميانه در دهه 1990 (پاياننامه كارشناسي ارشد علوم سياسي ـ دانشگاه آزاد واحد كرج).
٢. در مورد اين همكاريها بنگريد به: بولنت [ بلند] ارس، « استراتژي اسرائيل در جمهوري آذربايجان و آسياي مركزي» فصلنامه مطالعات خاورميانه
٣. در اين بارهبنگريد به: وارليق، بهار 1378، ص 70
٤. درباره جواد هيات بنگريد به: نويد آذربايجان، شماره 217 ( 25 اسفند 1380)، ص 3. جواد هيات و حميد نطقي از همان زمان به بعد با محرم ارگين شخصيت و مورخ برجسته پانتركيستتركيه دوست بوده و بعدها و بارها نيز با يكديگر ارتباط داشتهاند. در اين باره بنگريد به: وارليق، شماره 113 ـ 112 (بهار 1378)، صص 71 ـ 70
٥. حسين محمدزاده، صديق (ح.م صديق) كه در دوران اوليه پس از انقلاب اسلامي در كلاسهاي درس نشريه افراطي چپگراي «يولداش» را منتشر ميساخت بعد از توقيف نشريه به تركيه (و اتحاد شوروي) رفت و در آنجا در محضر شخصيتهاي برجسته پانتركيست و ضد ايراني نظير فاروق سومر، محرمارگين حضور يافت. در اين مورد بنگريد به نوشته خود صديق در: دكتر حسين محمدزاده صديق، يادمانهاي تركي باستان (تهران ـ 1380، ص 11)
٦. بنگريد به: نادر انتخابي ـ از عثماني گري تا تورانيگري: درباره خاستگاه و نقش تاريخي ناسيوناليسم ترك ـ نگاه نو ـ (مهر ـ آبان 1372) صص 86 ـ 85.
٧. احمدي، پيشين ص 133. (نيز بنگريد به: علي آذري، قيام شيخ محمد خياباني و نيز شرح حال و اقدامات شيخ محمد خياباني (تهران: 2536)
٨. درباره اين تغيير نام از سوي خياباني بنگريد به: احمد كسروي، تاريخ هيجده، ساله آذربايجان، ص 30ـ 29 و نيز سيروس برادران شكوهي.« سويداي قلب وطن دوستان و عدالتخواهان» مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني مشهد (سال 1369) شماره 1.
٩. [پينوشت ِ ٩ در اصل ِ گفتار، نيامدهاست. ويراستار]
١٠. در اين باره بنگريد به: آذربايجان در موج خيز تاريخ، با مقدمه كاوه بيات (تهران، شيرازه 1379)
١١. در اين باره بنگريد به كتاب مهم زير: حميد ملازاده، رازهاي سر به مهر: ناگفتههاي بحران آذربايجان و فرقه دمكرات (تبريز: مهدآزادي، 1376).
١٢. از نمونه نوشتههايي كه به زبان تركي در باكو درباره ستارخان به چاپ رسيد، بنگريد به: محمد رضا عاقبت، سردار ملي ستارخان، رداكتور جعفر مجيدي (باكو، 1968).
١٣. براي اين نوع تاريخ نويسيهاي مبتني بر ديد ايدهئولوژيك و رمانتيك درباره آذربايجان ايران كه بيشتر تكرار و نسخهبرداري از جملات تاريخي مورخان پانتركيست آنكارا ـ باكو است، بنگريد به: محمد تقي ذهتابي، ايران توركلرينين اسكي تاريخ (تبريز: اختر 1378). براي يك نمونه فارسي از اين نوع تاريخنويسي كه تقليد و خلاصه شده كتاب زهتابي است بنگريد به: محمد رحماني فر ـ نگاهي نو به تاريخ ديرين تركهاي ايران (تبريز، اختر: 1379).
١٤. بنگريد به زهره وفايي ـ نامآوران آذربايجان (تبريز، انتشارات زينب پاشا، 1380) ص 45.
١٥. بسياري از نخبگان سياسي فردگرا و غير پانتركيست باكو، ابوالفضل ايلچي بيك و جبهه خلق پانتركيست او را عامل اصلي تيرگي روابط تهران ـ باكو و وقوع اشغال قرهباغ و فجايع جنگ ناگورنو ـ قرهباغ ميدانسته. براي نمونه بنگريد به: ديدگاههاي زرتشت عليزاده رئيس حزب سوسياليست آذربايجان، در ميثاق، چاپ تبريز (دوشنبه 19 آذر 1382) ص 7 .

شنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۷

توضیحی در باب تصویر مقاله اکوان دیو

دوستانم در آژانس خبری کورش مقاله اکوان دیو ارسالی مرا با تصویری از خمینی همراه کرده اند که وی را به سان اهریمن بزرگ نشان میدهد، ولی نظر من در این باب فرق میکند چه من شدیداً بر این باورم که اهریمن بزرگ که خمینی شیطان بزرگ می خواند همان جهانخواران ریز و درشت ناتو به رهبری امریکا هستند، محمد رضا شاه در این راه مهره سر براه و خمینی آلترناتیو نافرمان ایشان در مقابله با دموکراسی مصدقی و سوسیالیسم در حال آزمایش جهانی بودند. این هر دو شاه و شیخ در این راه به انحای مختلف در خدمت ایشان قرار گرفتند وخمینی زمانی با ندای اعتراض ولی باوجدان خود منتظری به خود آمد که فرمان قتل هزاران زندانی سیاسی ضد غربی را صادر کرده و خانوادههایشان را داغدار نموده و در نتیجه در مقابل عمل انجام شده بسیار فجیع خود قرار گرفته بود . متعاقب آن از پذیرفتن شوادنادژه هم به عنوان وزیر خارجه وقت شوروی، تنها این خبر عاید شد که سوسیالیسم دولتی مورد آزمایش شوروی و اردوگاهش شکست خورده و بی خطر شده است.

جمعه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۷

تحقیقی در باب اکوان دیو شاهنامه

نام و نشان اکوان دیو شاهنامه در مقام تطبیق با منابع اساطیری دیگر

نام اکوان دیو شاهنامه که به دست رستم (ریشه کن کننده ستمگران) کشته میشود در منابع دوره اسلامی به دو صورت اکوان و اخوان یاد شده است که این دو به ترتیب در ترکیب اک- وان و ا- خوان به معنی لفظی دارندهً بدی و نادرخشان (تیره) می باشند. از سوی دیگر اسطوره اوستایی ورثره غنه (کشندهً دشمن، بهرام) یا تیشتر( ایزد نیرومند باران) را در دست داریم که در آسمان بر دیو خشکی اپوش(نادرخشان) غلبه می کند. از آنجاییکه در اسطوره رستم و اکوان دیو نیز از نبرد رستم و اکوان در آسمان سخن گفته شده است. لذا در اینجا از رستم نه قهرمانان تاریخی که تحت عنوان رستم سیستانی یعنی گندوفارس(گنداور) و نه رستم مازندرانی یعنی آترادات پیشوای آماردان شکست دهندهً آشوریان در پای حصار شهر آمل مازندران (همان آذربرزین، رستم تور گیلی آذربرزین نامه) بلکه همان قهرمان خدای رعد آریائیها یعنی ایندر (درنده دشمن) یا همان ورثره غنه (دشمن کش) مراد گشته است. از آنجائیکه همانطوری که مارکوارت اثبات کرده است اساساً رستم شاهنامه همان کرساسپ (گرشاسپ، یعنی سکوب کننده راهزنان) در اوستاست، لذا اکوان دیو در شمار دشمنان اوستایی گرشاسپ همان ارزوشمنه (یعنی موجود نیرومند و متعفن با مزمزه آشامنده= گورخر یا دارای نشان ناخجسته) است که متصف به دلیر و رشید می باشد. چنانکه می دانیم در شاهنامه از خط تیره سرتاسری پشت اکوان دیو گورخر تمثال صحبت شده است، زمانی که وی نخستین بار در شکل گورخر ظاهر میگردد. از سوی دیگر در وداها دیوی به نامهای وله (نیرومند، رها شده) و پانی(دستان، تند و تیز) به سبب دزدیدن گاوان خدایان، به دست ایندره/بهرام کشته میشود. از آنجاییکه در شاهنامه هم اکوان دیو به سان گور تند و تیز و نیرومندی در درون گله پدیدار میشود، لذا اکوان دیو شاهنامه که رستم را به اوج آسمان برده و به ترفند رستم به جای خشکی به سوی دریا رهایش می نماید، همان پانی/وله وداها است. در مجموع بعید به نظر میرسد که اکوان دیو تجسم خدایی از مردمان آریایی یا بومی بوده باشد؛ لذا تلاش برای مطابقت آن با وایو (ایزد نیرومند باد) که گرساسپ پرستنده وی به شمار آمده است یا مخاصمش وای بد(ایزد باد بد و شوم) در اساس درست نمی نماید چه در اساطیر دینی و رزمی کهن مربوط به رستم/گرشاسپ/بهرام/ایندره صریحاً به نبرد وی با دیو باد بد اشاره نشده است. گر چه در دور دستهای غرب در سمت مصر ست/تیفون در هیئت خر/گورخر خدای توفانهای صحرا است و کتاب پهلوی سوتگر نسک از ممانعت گرشاسپ از ویرانگری بشتر دیو/ایز باد سخن می راند. ظاهراً مردمان ماگان (جادوها) یعنی نیاکان بومیان بلوچستان همچنین پرستندهً وایو ایزد باد و گندرو زرین پاشنه اوستا (گندهروَ وداها) بوده اند که این دومی در وداها نام ایزد موسیقی و جادوگری و همچنین نگهبان شراب هوم به شمار آمده است. بنابراین گندرو زرین پاشنه ای که بنا به مندرجات اوستا به دست گرشاسپ (دشمن کش) پهلوان اساطیری زابلی کشته میشود باید همان ایزد جادوگری و موسیقی و نگهبان شراب هوم مردمان ماگان مراد گردیده باشد، چه در وداها نیز گندهرو مغلوب ایندره (ایزد رعد دشمن کش، بهرام) شده و شراب هوم وی توسط ایندره به دست مردم میرسد. گرچه چنانکه اشاره شد بنا به مندرجات سوتگر نسک مغان درباری ساسانیان ایزد باد کویری این مردم را اکوان (تیره) یا اکواد(باد بد) معرفی نموده اند که گرشاسپ وی را از بر هم زدن نظام جهان مادی باز داشته بود: در مورد معنی نام اکوان دیو چنانکه یاد آور شدیم علی القاعده خود این نام را می توان اخَوان دیو یعنی دیو نادرخشان و سیاه معنی نمود. نولدکه که آن را از اکومن گرفته و آنرا اندیشهً بد معنی می نماید تنها یک حدس و الترناتیو ضعیفی را اراده کرده است. اسامی اساطیری دیگر همراه و مرتبط با وی یعنی عولاد، غندی، کولاد، ارژنگ و اکواد را به ترتیب می توان دیو بزرگ، دیو زننده، دیو سرگردان ، جنگاور تند و تیز یا پر نقش و نگار و باد بد معنی نمود. فردوسی سمتی را برای مکان ولایت اکوان دیو باد ذکر نمی کند ولی شکل اسطوره ای گورخری وی همان سمت کویرهای بین کرمان و سیستان را نشان می دهد آنجا که به قول استرابون برای ایزد جنگشان (بهرام /ایندره/ گرشاسپ/ رستم) خر/گورخر قربانی می نموده اند. ابوریحان بیرونی دیوی به نام خرزوره (خر نیرومند) یا ارزوره (بسیار بدبوی) را پسر اهریمن آورده که به دست کیومرث (گیلگمش بابلیها) به قتل رسیده است. در اوستا همچنین در شمار دشمنان گرشاسپ از 9 پسر پثن (پهن، پتانها، پشتوها)، هیتاسپ زرین تاج(تاجدار دارنده اسب به گردونه بسته شده= شاه یوئه چیها/تخاران)، پسران نیویکه (گردنده ها، کوچ نشینان)،آئوگفیه (دارای یوغ= یوئه چی) آشتی گفیه(هشت یوغ)، پسران داشتیانی (دارایان)، ورشوَ(ساکن جنگل) سناویذکه (بسیارویرانگر) دارای شاخ ، پیتئونه (مرگبار) دیو بسیار پری دوست ومار شاخدار(سرور) نام برده شده اند که جملگی به دست گرشاسپ به قتل رسیده اند. لابد از اینان نام نیاکان، دیو/خدایان یا فرمانروایانی در سمت بلوچستان، افغانستان و پاکستان کهن اراده گردیده اند. در مجموع چنین معلوم میگردد که آن بهرامی که با گور خران مربوط بوده، نه بهرام گور ساسانی(یعنی بهرام دلیر) بلکه همان ایزد رعد و باد جنگ آریائیان یعنی ایندره/بهرام/تشتر/گرشاسپ بوده است که اسطوره گورخرانش بعداً به بهرام گور شیر گیر ساسانی تعلق پذیرفته است. بنابراین خیام هم متوجه نشده است آن بهرام گوری که همه عمرش در حال شکار گور بوده، همان بهرام خدا(ورثرغنه/ایندره) بوده است. معلوم میشود کمند اندازان ساگارتی (کرمانی، لفظاً یعنی خانه سنگی یا سنگ کن) خدای جنگ خویش بهرام/ایندره/گرشاسپ را مانند خویش شکارچی گورخران کویری به حساب آورده و به همین سبب برای وی گورخر/خر قربانی می نموده اند. بنا به وداها دیوی به نام اهی (پرتاب کننده، اندازنده، بدخوی) توسط ایندره/بهرام زخمی میگردد که باید اصل اکوان دیو شاهنامه باشد. احتمال دارد از وی همان رودره/سئورو (ایزد تیرانداز توفان و ویرانگری هندوان) اراده شده باشد. به هر حال در سمت بلوچستان و افغانستان ایزد جنگ بهرام با رونق فراوان پرستش میشده است و آتشکدهً ونابک مزارشریف که اکنون به عنوان مقبره امام علی (در واقع مکان آلوو= آتش) محسوب است به بهرام/ایندره ایزد جنگ تعلق داشته است. در روایات دینی زرتشتی متأخر خبر از آمدن منجیی زرتشتی به نام بهرام ورجاوند از سمت هندوستان است که باید همین بهرام/گرشاسپ منظور شده باشد؛ در این رابطه گفتنی است که لقب گئوماته بردیه (داماد و پسرخوانده کورش سوم) هم که از سوی کورش/فریدون/فرشوشتر در سمت بلخ و شمال غربی هندوستان فرمان می رانده و نگارنده به پیروی از هرتسفلد و ادامه تحقیقات وی، او را همان سپیتاک زرتشت پسر سپیتمه فرمانروای ولایات جنوب قفقاز میداند، گرشاسپ (=بهرام، یعنی در هم شکننده اشرار) بوده است که در شاهنامه به صورت گرشاسپ شاه پیشدادی قصیرالسلطنه ظاهر شده است. در شاهنامه در رابطه با ازدواج زال زر (در اساس همان ایندره ملقب به پیر زرین) با رودابه (منسوب به آب = اوکانی، افغانی) دختر مهراب کابلی (روحانی بزرگ گوتمه بودا/گائوماته زرتشت) سخن به میان آمده است. نام این زن در منابع ودایی اهلیا (پری زیبا) آمده و به عنوان همسر زیبای گوتمه یاد شده است. این مطلب در اساس تاریخی خود نشانگر همان موضوع تصاحب کردن داریوش اول ، آتوسا (دختر کورش ) زن زیبای گائوماته زرتشت /بردیه بلافاصله بعد از ترور وی می باشد. جالب است که اسامی دشمنان مغلوب و مقتول زال زر یعنی شماساس (دارندهً بوی ساس)، خزروان(تصحیف خرزور-ان) و یلباد یا کلباد (گاومیش باد= دیو باد) به وضوح یادآور اکوان دیو شاهنامه است که در شاهنامه به دست رستم پهلوان خداگونه سیستانی (ایندره) کشته میشود. ناگفته نماند که رستم نیز همانند اصل خدایگانی شرقی اش ایندره با عمل سزارین از مادر به دنیا می آید. همانطور که مارکوارت دریافته اسامی قید شده در شجره نامه منسوب به نیاکان رستم (پهلوان) یعنی گرشاسپ (کشنده راهزنان و اشرار)، نریمان (نرمنش)، کریمان، سام (کناری، سیه یا سهمگین) و زال (پیر) و حتی نام پسر رستم یعنی فرامرز (کناری= ثریتهً اوستا پدر گرساسپ) جملگی مربوط به خود این خدا/پهلوان رعد و باد شرق فلات ایران و سمت هند بوده اند. نام زال زر در مقام پدر رستم/گرشاسپ/ایندره با خود ایزد ورزاو شکل آسمان آریائیان هندی یعنی دایائوس (دیو) و همچنین زروان سیمرغ شکل ایرانیان (آنزوی سومریان) مطابقت دارد. جالب است که در اساطیر بابلی مربوط به گیلگامش (خدا/پهلوان معروف) از گاونر نیرومندی به نام گوانّا(گاونر آسمانی، ایزد مجمع الکواکب ثور) صحبت میشود که الههً عشق اینانا (الهه باکره) به سبب طرد پیشنهاداتش از سوی گیلگامش برای مقابله با وی اعزام میدارد، ولی گیلگامش (رستم/سام تیره رنگ بابلی) وی را به قتل می رساند. علی القاعده نام گوانّا با افزوده شدن حرف اضافی "آ" به اول آن به شکل آگوانّا و اکوان در می آید. در اسطوره سومری انکی/ائا و همسرش الهه نین خورساگ (مادر زمین، پریتهوی هندوان، خنه ثئیتی پری اوستا) نام محلی الهه اینانا را در سرزمین ماگان (بلوچستان کهن) به عنوان نام دختر ایشان نین سی کی لا ذکر کرده اند که به سومری به معنی بانوی پاک است. در اساطیر سومری خود الهه نین خورساگ به عنوان الههً مادر گله ها بر رام کردن حیوانات وحشی به ویژه گور خران میگرید.

یکشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۷

دو مقالهً نامهای کهن خلیج فارس و کله قند وارونه جمهوری اسلامی

نامهای کهن خلیج فارس و بی سرو سامانیها

در بابل و آشور عهد باستان دو نام برای خلیج فارس دوران بعد وجود داشته است: دریای بزرگ سمت طلوع خورشید و دریای تلخ. خود مغان ایرانی نام خلیج فارس را از همان نام بابلیش یعنی دریای بزرگ سمت بر آمدن خورشید گرفته و آن را با توجه به موقعیت فلات ایران به دو نام فراخکرت (دریای فراخ/اقیانوس) و ستوئس (آبهای سترگ) تلخیص نموده بودند. ولی یونانیان و رومیان آن را به سبب وجود امپراطوریهای بزرگ پارسی زبان ایران پیش از اسلام به نامهای خلیج فارس می نامیدند. طبق اسناد تاریخی موجود به روزگار سروری خلفای عرب هم که این دریای بی صاحب ارزش خاصی نداشت، خود اعراب ابائی از اطلاق نام دریا یا خلیج فارس بدان نداشته اند. حال که دعوا بر سر نفت نهفته زیر آبهای آنجاست، جهانخوران زیرکانه طرحی افکنده اند، تا با ایجاد بحران تصرف ناقص سه جزیره قبلاً بی صاحب و حالا با صاحب خلیج فارس، شیوخ و عجم نمک پرورده خود را به جان هم بیافکنند و از آن به نفع دزدیهای سرنوشت ساز خود و متعاقباً شاه و شیخ ساز خود طرفه بر گیرند. اتحادیه وحشتناک اهریمنی ناتوی خود را هم برای همین قلدری ها و سروری در جهان راه انداخته اند. ما ضعیف و ضعفا نیز تنها قادریم همانند مادران خانه دارمان نفرین کنیم "الهی که زهرماروشون بشه"، که با وجود اوج گیری شرق آسیا در آینده زهرمارشان هم خواهد شد. کاشکی انشاءالله که تا آن وقت ما ملل منطقه خود از خون دماغ عقب ماندگی اسلامی زنده بمانیم. تصور کنید در آن کویرهای بی آب و خالی شده از منابع نفتی و مملو از میلیونها جمعیت اسلامزاده، به دنبال آب و نان روزمره چه هلهله و ولوله بیهوده ای به راه خواهد افتاد.
کّله قند جمهوری اسلامی ایران به رأس خود تعبیه شده است

در پی آمد مطلب قبلی نظرم را در باب جمهوری اسلامی گفتنی هستم: انقلاب مردم ایران تنها در وجه استقلال سیاسی خود موفق شده است و این دستاورد بسیار بزرگی است. این را میگویم وقتی ما به یاد شریعتمداریها می اوفتیم که تلویزیونها را به خانه مؤمنین(جویندگان بهشت موعود) قدغن میکردند و کاری به جهان خواران حاکم بر ارکان جامعه نداشتند و اصلاً خود جزئی از ایشان بودند. این را در مقام مقابله با شیوخ شبه جزیرهً عربستان میگویم که کعبه به ظاهر خالی از بتان را برای فریب خود به نفع جهانخواران و نفس خودشان میخواهند و در لباس عرب اسلامی خود در باطن غربی و تبعه غرب هستند حتی مالک کارخانجات و خیابانها و پمپ بنزینها و کاخها و.. و کاری هم برای اکثریت مردم فقیر عرب و اسلامی و نسلهای آیندهً ایشان ندارند و ظاهر قرآن را هم با بریدن دست آفتابه دزدان به بهترین وجهی اجرا میکنند. بهتر است بگویم با نسل عرب سرو کار دارند ودارند تیشه به ریشه ملل عرب و مسلمان میزنند. منظورم از کّله قند تخدیری و وارونهً جمهوری اسلامی ایران آن است که رأس روی زمین آن همان وجه دینی اسلامی شیعی نتراشیده و نخراشیده و شدیداً مطلق گرا و تبعیض گرای آن است که مانع از تحقق دموکراسی فزاینده و واقعی و آزادی اندیشه، آزادی احزاب مستقل و آزادی ادیان و مسائل ضروری مهم دیگر جامعه است. تنها راه اصلاح این نظام، به زمین قرار دادن قاعدهً سر به هوا شدهً جمهوری آن است که اساساً باید روی زمین قرار گیرد. طبیعی است در غیر این صورت بالاخره این مخروط از این وضع ناپایدار که هر روز ناپایدارتر از روز دیگرمیگردد، مفتضحانه زمین بخورد. آنان که جمهوری اسلامی بنیان نهادند خود وقوف بر ضعفهای ایدئولوژیک کلان آن نداشتند و الاّ کار بدینجا نمی رسید؛ مشکل اساسی بی خبری ایشان از اینجا ناشی میشد که ایشان طبق سنت هر نقد ریشه ای و حتی سطحی از اسلام را با چماق کفر و ارتداد می راندند. نسل جوان ایران به شدت و سرعت عادت روزمرگی و دینخویی خود را که جمهوری اسلامی برپایهً آنها پدید آمد، ترک میگویند، برای جلوگیری سقوط کامل تا دیر نشده با اولویت عاجلانه به اصلاح طلبان سیاسی و فلسفی از شمار دکتر پیمان و دکتر سروش در رسانه ها و ارکان دولت با ازادی تام میدان داده شود. و الّا اصرار در حفظ و بقای نظام با این تعبیه وارونه نه تنها ریشه به ریشه خود، حتی تیشه نابودی به ایران و ایرانی میزنند. کار این اصلاح و انقلاب از خود شخص ولایت فقیه و پیروان طریقتش ساخته نیست چون خود پرورده قفس سنتهای عقب مانده فرهنگی کهن از جمله اعتقاد به منجی موعودی می باشند تا بیاید ایشان را استحمام کند. حتی خدای لامکان و لازمان بی نیاز و ضمناً شدیداً طالب نماز و روزه بسیار وقتکش نه تنها معنی هستی نمی دهد، بلکه دیگر شدیداً فنا سازنده و تباهی آور است. به بیانی عریان این اسلام محمدی بدین شکل خود هم اکنون صرفاً به معنی سرکار گذاشتن عظیم ملتهای پیرو آن است. بمب اتم هم راه کار نیست اما بمب اتم عظیم جمهوری و دموکراسی برای عامه مردم، در کنار اسلام به شدت رفرم پذیرفته و غیر فرقه ای، همراه با تسامح و تساهل مذهبی تا مرز سکولاریسم، تنها راه حل حفظ بقاء شرافتمندانه کشور ایران و ملل ایران در کنار هم هستند.

معنی لفظی نام آسیا

معنی اصلی نام آسیا به معنی سرزمین ایزد اسب شکل باد بوده است

در سایت اسب ایرانی، مقاله اسب و سوارکاري در ايران باستان، دکتر عليرضا شاپور شهبازي، مجله باستان شناسي و تاريخ، سال يازدهم، شماره اول و دوم، پاييز و زمستان 75 و بهار و تابستان76 به مطلبی برخورد نمودم که نظریه قبلی مرا در باب معنی اصلی نام آسیا که من قبلاً آن را از همان نظریه پیشینیان که آن را مترادف با نام آناتولی به معنی سرزمین شرقی میگرفتم، عوض نمود: "واژه اي که بر اسب گذاشته شده از ريشه هندواروپايي اِکَ ئو آمده است که از ميان آنها موارد ذيل را ياد مي کنيم: سانسکريت: اَسوَه (صيغه مذکر)، ليتواني کهن: اَشوَ (صيغه مونث)، اوستايي و مادي: اَسپَه، تراکيه اي: اِسپي ئو، اُسِتي: يَسف، لاتيني: اِکوا (مونث) و اکوس (مذکر)، يوناني: هيپوس، هوري-ميتاني: ايشي يَه، سکايي: اَسَّه، فارسي باستان: اَسَه، پشتو: آس، آلماني قديم: اَي هو-، انگليسي باستان: اِاُه، ايرلندي: اِخ، و از طريق هوري عتيق سي شو به اکدي کهن راه يافته و شي شو شده و در کنعاني و عبري قديم سوش و در آرامي سوشيا و در مصري سمّ ت، گرديده است. عيلاميان نيز اسب را از خارج گرفتند و بدان کوتو نام دادند." اشکال مختلف کلمه اسب در زبانهای هندواروپایی نشان میدهد که نام آسیای صغیر که ابتدا همان مناطق سمت شهر تروا را شامل میشده، در اساس به معنی سرزمین ایزد اسب تمثال بوده است. چه اسب چوبین اساطیری تروا که مورد احترام و توجه اهالی تروا قرار داشته است، نشانگر آن است که در این منطقه اسب حیوان توتمی و مقدس ایزد باد مردم به شمار می آمده است. از آنجاییکه اسب در اساطیر یونانی سمبل و شکل خدای باد به شمار می آمده است، بنابرین در اینجا در اساس از اسب (اسوه، ایشی یه، آسیا) خود خدای قبیله ای باد هیتیان لویایی یعنی تارو منظور بوده است که شهر به نام وی تاروا/تروا (= ایلیون، به یونانی یعنی شهر ایزد باد) نامیده می شده است. نام این خدای لوویایی محافظ این شهر در اساطیر یونانی همچنین پالادیوم/پالاس یعنی ایزد/الهه محافظ جنگجویان قید گردیده است. بنا به اساطیر یونانی تا مجسمه این ایزد/الهه در این شهر قرار داشت، این دژ تسخیر ناپذیر بود، لذا یونانیها برای تصرف تروا ابتدا طرحی برای ربودن این مجسمه افکندند. در رابطه با نام کنعانی و عبری اسب گفتنی است. کلمات آرامی سوشیا (اسب) و انت (دارنده) به همراه کلمه سامی هزوارشی شوسبار(سوار) نشانگر آن هستند که نام سوشیانت و فلسفه ظهورمنجی از ملل سامی آشوری و آرامی تحت ستم و زیر دست امپراطوریهای ایران و یونان و روم به ایرانیان رسیده بوده است و چون در زبان اوستایی هم معنی مناسب سودرسان از آن عاید میشده است به همین صورت سامی آن پذیرفته شده و رسمیت یافته است. این بدان معنی است که حتی در ریشهً نامهای منجی سامی مسیح و مسینا(مسیح ما) در اصل حالت مالکیت از ریشه میتانی ایشی یه (اسب) به معنی سوار نهفته بوده است که بعداً توجیهیاتی با معانی غسل تعمید داده شده و تدهین شده هم در زبانهای سامی بر آنها یافته اند. چه گروه بزرگی از میتانیهای آریایی میثه/میثره پرست همان قبیله نظامی حاکم اتحادیه قبایل هیکسوس (پادشاهان شبان) بوده اند که سرانجام بعد از یک قرن و نیم حکومت در مصر سفلی (در حدود اواخر قرن 18 تا اواسط 16پیش از میلاد) تحت فرماندهی کاموسه (روح همنشین ایزد میثه/میثره، موسی کلیم الله) توسط فرعون مصری جدید اهموسه (برادر میثه) از مصر به سوی فلسطین باز پس رانده شدند. به گواهی اسناد تاریخی از جمله مندرجات تاریخی/اساطیری خود تورات این میتانیها (قوم موسی) به همراه قوم هوری (قوم هارون)، قوم عمران (آموریها) و قوم مریم (ملت ماری رانده شده توسط حمورابی) بعد از باز پس رانده شدنان از مصر در سرزمین یهودیه / فلسطین ماندگار شدند و سرانجام به سلک یهود در آمدند.

سه‌شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۷

کورش در شاهنامه

چرا اسم کورش در شاهنامه تحت همین نام ذکر نشده است؟

خیلی هم عجیب نیست که ما ایرانیها و افغانها و تاجیکان (صرف نظر از من عاشق و مریض و معتاد اسطوره ها) نام شاهنامه ای کورش بزرگ را نمی شناسیم. اصلاً می دانیم که این کورش بزرگ، کورش سوم هخامنشی است یا پدر بزرگش کورش دوم خاندان هخامنشی، از سوی دیگرمگر ما نامهای قهرمانان شاهنامه ای کیخسرو و گرشاسپ/رستم بزرگ شاهنامه ای و اوستایی را در عرصه تاریخ می شناسیم : اولی متعلق به ویرانگر امپراطوری بزرگ آشوریان یعنی کیاکسار مادی خبر هرودوت( در اصل کی آخسارو، یا کی خشثرو) همان هوخشتره است و دومی نخستین شکست دهنده ایرانی آشوریان که در پای حصار شهر آمل مازندران لشکریان متجاوز ایشان را کشتار کرد و خشتریتی(کیکاوس، سومین پادشاه بزرگ ماد/کیانیان) از محاصره نجات داد یعنی همان آترادات پیشوای مردان که کورش سوم را برای افتخار فرزند وی می خواندند و... کلاً ما ایرانیها یا کشورهای فارسی زبان یک کتاب تاریخ اساطیری به نام شاهنامه داریم و یکی هم تاریخ مدون است که بر پایه منابع یونانی و رومی و اسلامی است که این یکی در مدارس و دانشگاهها تدریس میشود. واین دو به موازات هم موجود هستند ولی غالباً بیگانه از هم. قسمت اول تاریخ اساطیری که با پیشدادیان و کیانیان و نوذریان باشند تا حال بیشتر افسانه تصور شده اند تا تاریخ در حالی که حقیقت این است که آن تاریخ افسانه ای شده کهن ایرانیان است و تنها احتیاج به غور و بر رسی علمی تطبیقی دارد که بیش از آن که کار یک محقق صرفاً تاریخ دان باشد کار یک ریاضی دان است که افکارش با علم تطبیق ریاضی پرورده شده باشد و هر وجه اشتراک لفظ و واقعه و معنی را در این باب نه تنها نادیده نگیرد بلکه به دیدهً منت بنگرد. در روستا کلاس سوم و چهارم ابتدایی را می خواندم که برادرم که 7سال از من بزرگتر است، کتابهای درسیش را خصوصاً کتابهای بزرگ صفحه و خوش رنگ مصور پنجم و ششم ابتدایی را حتی از باجه بام خانه به هم میرساند و خود به دنبال بازیگوشیش میرفت. من هم که بزرگ شده در خانه بسیار فقیرانه از جهت مالی ولی غنی از نظر مهر مادر و خواهر و برادر بزرگ و پدر پیر و آزاداندیش، انساندوست که خدمتکار ارباب روستا بودم ، پدری که جز محبت و صفا و صمیت نمی دانست گرچه عملاً نه عضو ثابت و روزمره خانواده ما بلکه خانواده خان روستا بود، گرچه در جوانی مرتکب جرمهای بزرگی شده بود، در این ایام انسانی بسیار رئوف بود، چنانکه برای نجات کودک خردسالی که در کنار دیوار به زیر تراکتور دنده عقب رو میرفت، دنده های خود را فدا کرد. در میان این جمع من این نعمتهای بارنده از باجهً سقف خانه را با عشق بیکران زیر زره بین میگذاشتم: در آخر صفحهً کتاب تاریخ پنجم ابتدایی که از تاریخ ایران باستان تا آخر ساسانیان صحبت میکرد. تصویر کم رنگی از رستم اساطیری به خواب رفته و اسبش نقش بسته بود و در آنجا از موضوع به موازات هم قرار گرفتن تاریخ اساطیری ایران و تاریخ مدون ایران (که از کورش و داریوش خبر میداد) گزارش شده بود. موضوعی که در آن زمان بدان پی برده بودم، شباهت تام داستان کودکی کورش به نقل از هرودوت بود که شباهت بسیاری به داستان کودکی فریدون (یعنی جهانگشا از خاندان نوذری= پادشاهی جدید) داشت که در اوستا اسمش ثراتئونه (سومین[کورش]) آمده است. همان کورشی که مولانا ابوالکلام آزاد به درستی با ذوالقرنین (یعنی قوچ دوشاخ) در قرآن یکی دانسته است. ولی وی هم که در راه این تحقیق سنگ تمام گذاشته، هنوز نمی دانسته که نام کوروش در زبان پارسی باستان و پهلوی (فارسی میانه) خود به معنی قوچ است. پدر بزرگ مادری کورش دوم یعنی آستیاگ اول (=تاجدار،منظور فرورتیش، فرائورت، سیاوش) و نواده اش آستیاگ دوم(آژدیاک= ثروتمند) را از قدیم از عهد لااقّل از عهد موسی خورنی مورخ ارمنی عهد قباد ساسانی با آژی دهاک(پادشاه ماروش= در اصل منظور مردوک خدای بابلیها و پادشاهان بابلی که با مادها متحد و خویشاوند شده بودند) یکی به شمار آورده اند. داستان کودکی فریدون و کورش در اساس یکسان است: فرانک (سگ) مادر فریدون همان سپاکو (سگ، دایهً شیر دهنده کورش) است. این نام از آنجا پیدا شده است که نام پارس به زبان سکایی به معنی پلنگ/یوزپلنگ(معروف به سگ بالدار) بوده است. پلنگی که پوستش بدنهً درفش کاویانی فریدون/کورش تشکیل بوده است. ولی در اوستا و شاهنامه آژی دهاک(ضحاک، آستیاگ دوم) پدر بزرگ فریدون/کورش سوم نبوده است. و این درست است زیرا که این کورش دوم یعنی توس نوذری سپهسالار کیخسرو /کیاکسار بوده که نواده دختری آستیاگ اول(=تاجدار نخستین، فرائورت/سیاوش) بوده است. طبیعی است تشابه نامها سبب یکی شدن اخبار مربوط به کورش دوم و نواده اش کورش سوم در قرون و اعصار بعد گردیده است. چنانکه در کورشنامه گزنفون این دو کورش بزرگ تاریخ ایران یکی و یگانه شده و سردار همان کیاکسار(کیخسرو، هوخشتره) به شمار آمده است. کورش سوم این آستیاگ دوم پسر کی آخسارو را شکست داده و موجب قتل وی گردید، همانطوریکه در نقش ملی اش فریدون همین معامله را با اژی دهاک/ضحاک(خندان= آشّور، اسحاق) نمود. سه پسر فریدون یعنی سلم (سرور بزرگ)، تور (وحشی) و ایرج (نجیب) به ترتیب به جای مگابرن ویشتاسپ(ابتداحاکم ماد سفلی بعد در زمان کورش حاکم گرگان)، کمبوجیهً سوم و گئوماته بردیه (ایرج، آرای آرایان، سپیتاک زرتشت، نخست حاکم آذربایجان و اران و ارمنستان و بعد زمان کورش حاکم بلخ و شمال غربی هندوستان) بوده اند که از این میان مگابرن ویشتاسپ و برادر کوچکش سپیتاک زرتشت (برمایون، داماد و پسرخوانده/برادر خواندهً محبوب کورش) پسران سپیتمه جمشید (داماد و ولیعهد آستیاگ دوم) پادشاه ولایات جنوب قفقاز بوده است که کورش سوم برای زنده باقی نگذاشتن رقیب وی را هم مقتول ساخت ولی با همسر او آمیتیدا( دانای منش نیک، دختر آستیاگ) ازدواج کرده و دو پسرش را به حکمرانی گرگان و سمت هندوستان و بلخ بر گماشت و رسماً به پسر خواندگیشان پذیرفت. بنابراین دو پسر خوانده کورش از جانب پدری از خاندان سپیتمه جمشید پیشدادی، از سوی دیگر از جهت مادر نسب از خاندان وجیه الملهً کیانی یعنی پادشاهان ماد (فرتریان= پادشاهان پیشین) و از جانب دیگر پسر خواندگان فریدون/کورش سوم هخامنشی بوده اند. در پایان اضافه میکنم که نه تنها اسبعادی ندشته و بلکه طبیعی هم بوده است که در نزد ایرانیان نام رسمی کورش سوم (سومین قوچ) در مقابل لقب پر طمطراق وی یعنی فریدون(جهانگشا) رنگ باخته و فراموش شده باشد. از میان ایرانشناسان کارهای هرتسفلد و آرتورکریستن سن در باب تاریخ تطبیقی ایران باستان تحسین انگیزترین هستند. هرتسفلد بزرگ که نخستین کسی است که زرتشت بزرگ را در وجود سپیتاک بردیه داماد و پسر خوانده کورش سوم دیده (گرچه در صد کمی از شخصیت تاریخی وی را شناسایی نموده) و در باب خود کورش سوم کاملاً به خطا رفته و در عرصهً اساطیر ملی شاهنامه و اوستا وی را با کیخسرو (در اصل کی خشثرو= هوخشتره) معادل دانسته است. آتوسا (ملقب به استر در تورات، در واقع ملقب به ایشتار الههً عشق) که در روایت خارس میتیلنی، رئیس تشکیلات دربار اسکندر در ایران همسر زریادر(زرین تن= زرتشت) بوده، همان همسر گئوماته بردیه / زرتشت است که در روایات زرتشتی در رابطه با زرتشت تحت لقب هووی (نیک نژاد، شاهدخت) دختر فرشوشتر(شهریار جوان، کورش نوذری) ظاهر شده است. داریوش قاتل گئوماته بردیه /زرتشت با همین همسر وی ازدواج نمود و از وی خشایارشا (بهمن اسفندیار) را به دنیا آورد. نام اسفندیار (سپنداته= مقدس) گسترش دهنده آیین زرتشتی را هم که کتسیاس طبیب و مورخ یونانی دربار پادشاهان میانی لقب گئوماته بردیه آورده هرتسفلد به نادرستی به قاتل و دامادش داریوش اول منتسب می نماید. این موضوعات مربوط به یکی بودن این آتوسا و آن مگابرن ویشتاسپ و سپیتاک زرتشت/اسفندیار پسران سپیتمه جمشید که در رابطه با هم ، هم در تاریخ اساطیری و هم در تاریخ مدون حضور دارند، این افراد مشترک تاریخ اساطیری و تاریخ مدون ایران با ردیف شدنشان کنار هم پرده از روی تاریخ اساطیری کهن ایران بر می دارند، این امر را ایرانشناسان هرتل و هرتسفلد به طور ناقص ولی نخستین بار انجام داده اند و اینجانب اثر رد پای ایشان را به طور فعال بیش از سه دهه دنبال نموده و جوانی و میان سالی را سر این راه گذاشته ام. اصلاً به سبب پیگیری آن شهر و دیار بیگانه از خویش را رها کرده با پای پیاده و انگشتان آسیب دیده از برف و سرما از مرز گذشته به سوی دیار ظلمات شمالی پرواز نموده ام که تقریبا به هدفی که داشته ام یعنی آشتی دادن و یگانه کردن تاریخ اساطیری ایران و تاریخ مدون ایران رسیده ام. و حال دوازدهمین تألیف خود در این باب، جلد پنجم تاریخ اساطیر تطبیقی ایران در شرف تکوین است. امیدوارم که توانسته باشم منظورم را برسانم چه به قول دوست ملی گرایی که از تنهً انسانگرای ما قهر کرد و رفت "این صحبتها که در عرض بیش از چهار دهه تلنبار شده اند به سنگینی گرز هفتاد منی برای مغز هستند". کاشکی این هنر و وقت برای این هنر می بود که این گفتار ها به زبان خیلی ساده تر بیان میشدند. این مطلب خلاصه بر مبنای در خواست دوست عزیز و خوش قلبمان بانو شکوه میرزادگی در فاصله اندک بین کار و خواب شبانگاهی تحریر شد.