سه‌شنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۹

وصف روزگار با رباعیات خیام

گر بر فلکم دست بدی چون يزدان
برداشتمی من اين فلک را ز ميان

از نو فلک دگر چنان ساختمی
کازاده بکام دل رسيدی آسان

رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین

نی حق نه حقيقت نه شريعت نه یقین
اندر دو جهان کرا بود زهره اين

تا دست به اتفاق بر هم نزنیم
پایی ز نشاط و طرب بر هم نزنیم

خيزيم و دمی زنیم پيش از دم صبح
کاين صبح بسی دمد که ما دم نزدیم

اين چرخ فلک که ما در او حيرانيم
فانوس خـيال از او مـثالی دانیم

خورشيد چراغ دان و عالم فانوس
ما چـون صوريم کاندر او گردانيم

ای صاحب فتوا ز تو پر کارتریم
با این همه مستی ز تو هُشیار تریم

تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بـده کـدام خونخوار تریم؟

جمعه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۹

نظری تحقیقی بر کاربرد ویژه ای که قصرهای حکومتی پاسارگار بدانها اختصاص داشته اند

ویرانه هایی که به کاخ بارعام و کاخ دروازه معروف شده اند؛ با توجه به سکوهای محل سوار شدن بر اسبان و مذبح پله کانی به وضوح نشانگر محل جنگاوران و مؤبدان و بزرگان کشور بوده است. دیوان خانه در واقع معبد خدای ملی آسمان و دانایی گریفون شکل پارسها بوده است که به اسامی وایو و اندروای (مرغ آسمان)، وارونا (ایزد خردمند آسمان)، آنزو (سیمرغ حکمت، نزد سومریان) است که داریوش آن را با خدای آسمان گریفون شکل مصری هوروس مطابقت داده بود. معبد این ایزد به شکل مکعب بوده است. به نظر میرسد این طرز معماری برای ایزد خرد و زمین و آبهای ژرفی بابلی ائا (انکی) بوده است. همانکه در شکل ائابعل (بعل معبد آبها، هبل) تبدیل به خدای مخصوص کعبه در مکه شده بود. نام پارس (پارسو) در زبان سومری به معنی قربانگاه یعنی مترادف پاسارگاد (پئسه- آر-گاد= محل توجه و زیارت) در زبان پارسی است.

یکی از دو مذبح آیینی پاسارگاد پیش عمارت بار عام
در وبلاگ یادگار تاریخ از منبع نامشخص و نویسنده یا نویسندگان نامشخصی که مربوط به منابع رسمی کشور بوده اند چنین اطلاعاتی در باب قصرها و ساختمانهای پاسارگاد در اختیار خوانندگان آن قرار داده شده است (مطالبی که در اینجا نیاز به بررسی آنها نبود از آن حذف شد): "پاسارگاد یا دشت مرغاب جلگه مرتفعی است در شمال غربی استان فارس كه در دامنه تپه ها و كوه های منشعب از جبال زاگرس واقع شده است. شكل آن به مستطیلی می ماند كه در شمال 12-10 كیلومتر عرض دارد و در شرق و غرب حدود 25 كیلومتر طول دارد و قسمت پایینی آن (در واقع در جنوب غرب) نوك تیز می شود. و به تنگی منتهی می گردد كه 12 كیلومتر طول و 200 تا500 متر عرض دارد و « تنگ بلاغی» خوانده می شود و پاسارگاد را از كوتاهترین راه به جلگه سیوند می رساند.
موقعیت جغرافیایی پاسارگاد در كشور ایران
دشت مرغاب یا جلگه پاسارگاد را رودخانه پلوار سیراب می كند. بخاطر همین رودخانه پلوار، جلگه پاسارگاد همیشه بارور و نشیمنگاه اقوام بوده است.
محوطه باستانی پاسارگاد در 138 كیلومتری شیراز، در فاصله سه كیلومتری جاده آسفالته شیراز به آباده قرار دارد. دشتی كه پاسارگاد در آن واقع شده، همانطور که اشاره شد، به نام دشت مرغاب نامیده می شود و مساحتی تقریباً 20*15 كیاومتر و ارتفاعی حدود 1200 متر از سطح دریا دارد.
پاسارگاد را راهی شاهی به تخت جمشید و شوش پیوند داده، هرتسفلد و دیگران آثار این راه را در جلگه مرغاب یافته اند كه از شمال وارد می شده و از مغرب تل تخت می گذشته و به كنار آرامگاه كورش می آمده و سپس یكراست به تنگ بلاغی می رسیده است. بعدها این راه به طرف شرق كشانده شده است، به گونه ای كه جاده شاهی اصفهان- شیراز از سمت شمال، از دو سه كیلومتری مشرق رودخانه پلوار به جنوب و جنوب شرقی سرازیر می شده و در جنوب شرقی به تنگ بلاغی می رسیده است. از میان این راه ، جاده ای عمومی به دهكده مادر سلیمان یا مرغاب می رسد كه اكنون به روستای به نام پاسارگاد معروف است و پس از گذر از پلی فلزی (تازه احداث)، یكراست به سوی آرامگاه كوروش می رود تا از آن جا به شمال و شرق پیچیده و آثار دیگر را دور زند.
معماری آرامگاه کورش
اولین بنایی كه در بدو ورود به محوطه تاریخی حفاظت شده پاسارگاد با آن مواجه می شویم بنایی موسوم به آرامگاه كوروش كبیر میباشد، این بنا ساخته شده از قطعات سنگهای بزرگ سفید آهكی است كه روی هم قرار داده شده اند و صفه آرامگاه را كه متشكل از شش ردیف پلكان مرتفع است و همچون هرم خودنمایی می كند را ایجاد می كنند.
از شش طبقه صفه ارتفاع طبقه زیرین 65/1، طبقه دوم و سوم هركدام 05/1 متر و ارتفاع سه طبقه دیگر هركدام 5/57 سانتی متر می باشد. مساحت اولین طبقه صفه 35/13 * 30/12 متر می باشد، در حالی كه مساحت طبقه ششم كه اتاق آرامگاه بر روی آن قرار دارد 40/6 * 35/5 متر می باشد.
قطعات سنگها را با بست های آهنی دم چلچله ای ( خاص هنر هخامنشی ) وصل كرده اند و از هیچ گونه ملاتی جهت اتصال سنگها به هم استفاده نكرده اند.
در حال حاضر ارتفاع آرامگاه از سطح زمین 10/11 متر می باشد.
اندازه اتاق آرامگاه 11/3*17/2 متر و بلندای آن 5/327 سانتی متر می باشد.
این اتاق در گذشته درسنگی داشته است. ضخامت دیوارهای این اتاق 50/1 متر می باشد. هرتسفلد برای نخستین مرتبه متوجه می شود كه اتاق دارای دو در بوده و سوراخ های پاشنه درها مشخص است.
قسمت شیب دار بالای اتاق كه دو قسمت می شود دارای 75/4 متر طول و 85 سانتی متر ارتفاع است.
در سال 1349 ه.ش. توسط استروناخ برای نخستین بار یك دایره برجسته در روی سنگ بالای در اتاق آرامگاه كوروش دیده شد كه قسمت بالای آن از بین رفته،استرو ناخ آن را نمادی از اهورامزدا می داند.
كـــــــاخ دروازه
كاخ دروازه یا كاخ R استروناخ یا كاخ نقش برجسته دار هرتسفلد، دروازه پاسارگاد به شمار می رفته و در منتهی الیه مجموعه كاخ ها در فاصله 200 متری جنوب شرقی كاخ بارعام واقع شده است.طرح آن به صورت تالاری بوده مستطیل شكل، به طول 5/28 متر و عرض 5/25 متر كه دارای دو ردیف چهارتایی ستون بلند و چهار درگاه بوده است. درگاه های شمال شرقی و شمال غربی اصلی بوده اند و دو درگاه دیگر فرعی تالار كاخ دروازه اطاق شكوهمندی بوده با وسعت 542 متر مربع و سنگ فرشی از تخته سنگهای خوش تراش سفید مرمرین داشته كه بعدها همه را از جا كنده و برده اند، زیرستونها مكعب های مضاعف یا دو پله ای با قاعده ای متجاوز از 2*2 متر و ارتفاعی 160 سانتی متر بوده است كه از سنگ سیاه نیك تراشیده شده، درست كرده بودند و روی آنها را شالی از سنگ سیاه پاكتراش ولی بی پیرایش گذارده و قلمه های ستون را همچون استوانه ای بلند و بی پیرایه بر آنها نهاده بودند. با توجه به خصوصیات بنا، ارتفاع درونی تالار به 16 متر رسیده است. ستونها گویا از گاوهای دو سر درست شده بودند كه رویشان به سوی درگاههای اصلی بوده است.
دیوارهای تالار بسیار كلفت بوده و در داخل تا حدود 70 سانتی متر ازاره بندی (ازسنگ سپید) شده بودند و در خاردارای نیم جرزهای پهن چند پله ای بوده اند كه بر استقامت آنها می افزوده است.درگاه های اصلی ظاهراً در حدود 9 متر بلندی،حدود 20/3 متر پهنا و 5/4 متر عمق داشته اند.
كف درگاه از سنگ سیاه خوب تراشیده پوشیده شده است و جرزهایی از سنگ سفید مرمر نما داشته اند كه بر هر كدام نقشی وجود داشته است. چنان می نماید كه در این هم بمانند«دروازه ملل» در تخت جمشید،جرزهای درگاه ورودی به نقش گاو بالدار آراسته بوده است. در درگاه های فرعی كه در میانه دو جناح طولی تالار تعبیه كرده بودند،جرز و كف از سنگ سفید بوده و هر درگاه 80/1 متر پهنا و 55/1 متر عمق داشته است. بر هریك از چهار جز این دو درگاه نقش یك موجود طبیعی یا خیالی و بلای سر آن كتیبه ای سه زبانی (فارسی باستان، عیلامی و بابلی) به خط میخی تراشیده بودند. از این چهار نقش اصلی،تنها یكی، در شمال غربی،مشهور به صورت انسان بالدار (تصویر سمبلیک کورش)، باقی مانده است.
كاخ بارعام
بقایای ساختمانی را كه ایرانیان« دیوان خانه » می خواندند و هرتسفلد آن را « كاخ ستون دار » نامیده ( چون یك ستون آن بر جای مانده است ) و استروناخ از آن به عنوان كاخ S یاد کرده و بعداً به « كاخ بارعام» مشهور شده در 1250 متری شمال شرقی آرامگاه كوروش واقع شده است. « كاخ بارعام » مشتمل بر یك تالار مركزی و چهار ایوان در اطراف آن بوده است. تالار كاخ بنایی رفیع و مستطیل شكل بوده با طول 35/32 متر، عرض 14/22 متر و ارتفاعی كه تا بام به 18 متری می رسیده است. سقف آن بر 8 ستون (در دو ردیف چهارتایی) استوار بوده است.
در این كاخ هم دو نوع سنگ سیاه و سفید آهكی بكار رفته است، زیر ستونها سنگ های سیاه و شالی و قلمه ستونها (قلمه 12 متری مشتمل بر 4 تكه) از سنگ سفید مرمر نما بوده است.سر ستون ها هم به شكل جانوران و سر از سنگ سیاه بوده ؛ آثاری از سر ستون های شیر، شیردال (شیر شاخ دار) و گاو و اسب یافته اند. سرستون های اسب مانند خاص این بنا می باشد.
درمیانه هر یك از چهار دیوار، در گاهی از سنگ سیاه به پهنای 206 سانتی متر و عمق 162 سانتی متر تالار را به ایوان جانبی وصل كرده است. جوانب این درگاه را نقوشی آراسته،آنچه باقی مانده در دو جرز درگاه شرقی و دو در شمالی و جنوبی است.
نقوش درگاه جنوب شرقی : مردی برهنه پای با جبه ای كه با زینتی چون فلس های ماهی آراسته شده و دامنی كوتاه در جلو و مردی كه پای و سم گاو دارد و دمی بسیار آراسته و مزین به گل و در دست چوبی گرفته كه سر آن در عقب به درفشی منتهی گردیده است. جهت پای این دو نشان می دهد که رو به سوی ایوان تالار می رفته اند.
نقوش در گاه شمال غربی: پاهای برهنه یك انسان را نشان می دهد كه جلو یك هیولا راه می رفته . این جانور پاهایی چون چنگال عقاب داشته و ردایی بسیار آراسته پوشیده است.
نقوش درگاه جنوب غربی: بقایای نقش سه مرد برهنه پای بلند جبه را نشان می دهد كه سه جانور سم دار را به دنبال می كشند.
كاخ اختصاصی
در 230 متری شمال غربی« كاخ بارعام » و شمال شرقی« بوستان پاسارگاد » بقایای كاخی واقع است كه مختصات یك بنای مسكونی را دارد و از این روی به « كاخ نشیمن » یا « كاخ اختصاصی» شهرت یافته است. استروناخ این کاخ را کاخPمی نامد. تا آغاز سده بیستم چون تنها یك جرز سنگی از این كاخ بیرون از خاك بود، آن را « كاخ جرزدار » می نامیدند. طرح این كاخ مستطیلی به طول 76 متر و عرض 42 متر میباشد با تالاری 30 ستونی (6*5ردیفی) با یك ایوان داراز 40 ستونی (20*2ردیفی) در شرق و ایوانی ستونی (12*2) درغرب بوده است. هرایوان دو اتاقی جانبی هم داشته است. دو درگاه بزرگ تالار را به ایوان متصل كردند كه در مركز قرار نگرفته و از سمت شمال واقع شده اند.
نام و وجه تسمیه پاسارگاد
نزدیك به دویست سال از اثبات مشهد مادر سلیمان به عنوان آرامگاه كوروش و دشت مرغاب به عنوان پاسارگاد قدیم می گذرد و در این مدت نیز درباره صورت و معنی «پاسارگاد» سخنان بسیاری عنوان شده است. نخستین كسی كه اظهار نظر كرده است هرودوت می باشد او می گوید كه«پاسارگادی» نام مهمترین طایفه و عشیره پارسیان بوده است و هخامنشیان از این طایفه برخواسته اند.
نخستین كسی كه نام پایتخت كوروش را یاد كرده ، كتزیاس پزشك یونانی داریوش دوم و اردشیر دوم هخامنشی است كه در ایران می زیست و لابد به این نام آشنایی كامل داشته است. وی نوشته است كه كوروش در « نزدیك پاسارگاد» بر آخرین پادشاه ماد پیروزی یافت.
پس از او آریستبولوس، از یاران اسكندر مقدونی، می گوید كه این سردار «گنج پاسرگاد» را تاراج كرد. استرابو جغرافیانویس و مورخ سده اول میلادی و همچنین نیكلائوس دمشقی و پلیانوس از پاسارگاد نام برده اند، پلینی می گوید: «رودخانه ای است به نام سیتپ گانوس كه اگر بر آن هفت روز كشتی برانند به شهر پاسارگاد می رسند. پلوتارخوس، كنتوس، كوریتوس و استفانوس بیزانسی كه در سده یازده و دوازده میلادی می زیسته از پاسارگاد نام برده اند. چنانچه می بینیم یك دسته از روایات باستانی نام شهر را« پاسارگاد» دانسته و دسته دیگر آن را با «پارس، پرس» ارتباط داده اند تا جائیكه به عنوان نمونه ویلیام اوزلی كه در 1810 تا1812 به همراه نماینده بریتانیا در ایران بود در سفر نامه خود تخت جمشید و پاسارگاد را یكی می داند و می گوید كلمه «پرسه پلیس» را به نادرست یاد كرده اند و آن « پارسه گرد» بوده یعنی « نشیمنگاه پارسیان».
در بررسی نوشته های صاحب نظران بطور كلی می توان اینگونه نتیجه گرفت كه:
نام اصلی شهر پاسارگاد چیزی شبیه« پُسُر گَد» بوده و رابطه ای میان این نام و«پارس» نیست. -
نام پاسارگاد از اسم قبیله شاهی پارسیان یعنی قبیله «پاسارگاد» گرفته شده كه « گران گرزان» (پُسُر - یا پُزَر یا پُچُرُ به معنی گران و سنگین و گَرُ یا گدا به معنی گرز می باشد) معنی می داده است.
و نیز نوشته اند كه پاسارگاد در اصل پس از كادرش یعنی پشت كوه اركادر بوده است. كوه اركادر راداریوش كبیر -ضمن نبشته های میخی خود در بیستون (بند 11 از ستون اول) ذكر كرده است."
چنانکه در آغاز متن گفته شد کلمات پارس و پاسارگاد به معنی محل قربانگاه دینی می باشند. لذا نظر فوق در باب وجه اشتقاق پاسارگاد در پاراگراف فوق در این باب محلی برای توجه و اهمیت جدی ندارد.

پنجشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۹

یک بررسی جدید در باب محل دخمه های کورش دوم و کورش سوم

از آنجاییکه کورش دوم یعنی همان سپهسالار توس اوستا و شاهنامه، محبوبیت بی نظیری در عهد خود و نزد هخامنشیان و ملل امپراطوریهای ماد و پارس داشته است. لذا باید برای وی مقبره و دخمه ای در پارس متصور شد. در واقع آن کورشی که گزنفون در شاهنامه محبوب ملل خاورمیانه و سردار کی خشثرو (کیاکسارس، هوخشثره، کی خسرو) معرفی کرده همان کورش دوم نیای پدری کورش دوم (سپهسالار توسِ اوستا و شاهنامه) است. گزنفون به صراحت میگوید که وی به اکرام و احترام نزد خانواده خویش در پارس در گذشت. وی در جنگهای رهایی بخش ایرانیان به همراه برادر کوچک خود آریارمنه (گستهم) شرکت جسته و مطابق شاهنامه و اوستا در این عهد سپهسالار ایران بود و از نظر مقام و محبوبیت با دایی خویش کی خشثرو برابری میکرد. عظمتی که یونانیان از مقبرهً و باغ محل دخمه کورش سوم نموده اند به هیچ وجه با آن مقبره موجود مطابقت نمی کند. در واقع محبوبیت بی نظیر همان کورش دوم بوده است که محبوبیت کورش سوم را دو چندان مینموده است. لذا می توان ساختمان دخمه مادر سلیمان (مزار سلیمان) را متعلق به همان کورش دوم دانست. چه در نقطه مقابل آن زندان سلیمان (زین دان سلیمان، یعنی جایگاه اسباب و ابزار نظامی سلیمان) با دیواره با عظمتش وجود دارد که در واقع نوعی بزرگتر آن مقبرهً مادر سلیمان بوده است. اشتراک در نام سلیمان و عظمت و سر سبزی این مقبره همین اثر باقی مانده زندان سلیمان را به وضوح محل باغ و دخمهً با عظمت کورش سوم نشان میدهد. بر عکس مکان سنگلاخی و نه چندان با عظمت مادر سلیمان حاوی مشخصات آن توصیفاتی نیستند که یونانیان از باغ و ساختمان معظم آن صحبت داشته اند. این موضوع همچنان مورد بحث باقیمانده است. ولی در میان دوستداران آثار باستانی ایران آن مزار سلیمان مقبرهً کورش بزرگ پنداشته اند. به سبب همین هست که سنگهای آن کاخ با عظمت به غارت رفته و مقبره نسبتاً ساده پدر بزرگ سالم بر جای مانده است. مطابق خبر استرابون مقبره کورش سوم به سان برجی در درون باغی بود و مطابق آریستوبول آن بنا به سبب اجناس گرانقیمت حتی در زمان خود اسکندر توسط دزدان و غارتگران چپاول شد. آپ پیان می گوید نعش روغن بلسان مالیدهً شده کورش را روی لوحه بزرگی از طلا قرار داده و البسه گرانبهای او را روی میزی از طلا گذارده، یا به دیوارها آویخته بودند. نزدیک مقبره اطاقی هم ساخته بودند، که مغ هایی در آن سکنی داشتند، مقبره را حفظ و همه روزه قربانی میکردند. در مورد بنای زندان سلیمان می خوانیم: "در حاشيه شمالي محوطه كاخ ها در سلطه ويرانه ها ديواره (برج) سنگي بلندی با ارتفاعي نزديك به 14 متر قرار گرفته است. اين ساختار به شدت آسيب ديده و به زندان سليمان معروف است. نزديكترين نمونه مشابه به آن كعبه زرتشت در نقش رستم است. اما برج، زندان سليمان ساختهً زمان كوروش و يا كمي پس از اوست. شهبازی به درستی این بنا را مقبره پنداشته و افرادی دیگر با توجه به معنی لفظی زین دان سلیمان آنجا را محل ابزار و آلات کورش دانسته اند." (یادگار تاریخ). مشکل فرهنگی ما تنها در عدم تعیّن درست این دخمه ها نیست. چون اساساً نه خبر هرودوت و نه نوشته خشایارشا قبول دارند که این کورش کبیر، کورش سوم (ثراتئونه= سومین کورش) است نه کورش دوم (قهرمان اصلی کورشنامه گزنفون). گویا هنوز در فرهنگ ایران باید تاریخ اساطیری ملی را به خوارزم کشید و با تاریخ مدون قاطی نکرد.

ریشه های اسطورهً ارمائیل و کرمائیل

در لغت نامه دهخدا در باب شهری که همان بندر معروف هرمز (شهر ثروتمند، شهر ایزد/هرمز) باستانی باشد چنین توضیحی آمده است: "[ ارمائیل ] . اَ . (اِخ ) ارمئیل. شهری است از حدود مکران . شهری است با خواسته ٔ بسیار و بدریا نزدیک و بر کران بیابان نهاده. (حدود العالم ).". این موضوع نشانگر آن است که ارمائیل (ارمئیل) به معنی آرامش و خوشبختی خدایگانی باشد که در مفهوم نام لُران بختیاری زنده است. نام همراه وی یعنی کُرمائیل بی شک همان کرمانج ها (سگارتیان مادی یعنی مردم خانه سنگی) باشد که نام شهر کرمانشاهان ( کرمان شَیَن= جایگاه کرمانج ها) و کردان کرمانج زبان از ایشان باقی مانده است. ظاهراً قبیله حکومتی ماد (سکاروتی مادهای نیرومند) از میان ایشان برخاسته بودند. از همین ریشه است نام کرمان که به نظر میرسد مسکن همان سگارتیانی باشد که منابع آشوری ایشان را مادهای دور دست می خواندند.
در شاهنامه ضمن اسطورهً فریدون (هخامنشی= منسوب دوست منش، منظور کورش) و اژی دهاک (اژدیاک، آشتیاگ، یعنی ثروتمند) در رابطه خاستگاه دو تیره قبایل دامپرور کُرد (منظور کُرد و لُر) نام این دو به صورت نیای اساطیری منجی ایشان به نقل دهخدا در زیر عنوان ارمائیل چنین معرفی شده است:
ارمائیل [اِ . (اِخ )] اَرمایِل. نام پادشاه زاده ای است . آورده اند که دو پادشاه زاده بودند یکی ارمائیل و دیگری کرمائیل و ایشان بواسطه ٔ خیر خلق اﷲ، مطبخی ضحاک شدند و از آن دو تن آدمی که ضحاک میفرمود بکشند و مغز سر ایشان را بجهت مارانی که از کتف او برآمده بودند، حاضر سازند، یک تن را آزادمیکردند و بجای مغز سر او مغز سر گوسفند داخل میکردند، و هر گاه چندی جمع میشدند بهر کدام چند گوسفند داده میگفتند که بروید و در دشت و جاهای خراب ساکن شوید. گویند که کردان صحرانشین از اولاد آن جماعتند. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (سروری) (شعوری):
دو پاکیزه از گوهر پادشا
دو مرد گرانمایه ٔ پارسا
یکی نامش ارمایل پیش بین
دگر نام کرمایل پاک دین. فردوسی .
اما سبب آتش کردن ((سده )) و برداشتن آنست که بیوراسب توزیع کرده بود بر مملکت خویش دومرد هرروزی ، تا مغزشان بر آن دو ریش نهادندی که بر کتفهای او برآمده بود و او را وزیری بود نامش ارمائیل ۞ نیکدل و نیک کردار، از آن دو تن یکی را زنده یله کردی و پنهان او را بدماوندفرستادی . چون افریدون او را بگرفت ، سرزنش کرد و این ارمائیل گفت توانائی من آن بود که از دو کشته یکی را برهانیدمی ، و جمله ٔ ایشان از پس کوه اند. پس با وی استواران فرستاد تا بدعوی او نگرند. او کسی را پیش فرستاد و بفرمود تا هر کس بر بام خانه خویش آتش افروختند، زیراک شب بود و خواست تا بسیاری ایشان پدید آید. پس آن نزدیک افریدون بموقع افتاد و او را آزاد کردو بر تخت زرین نشاند و مسمغان نام کرد ای مَه ِ مغان . (التفهیم بیرونی ص258). رجوع به ارمایل شود."
در مروج الذهب مسعودی روایت منشأ کُردان به نحو دیگری ذکر شده است و ایشان زادگان مطرود (بر قیاس نام ایشان با کلمه اکردوهن= طرد کنید) و کوهستانی کنیزان سلیمان (مرد صلح، منظور همان کورش هخامنشی) ذکر شده اند که جنبه تحقیر قومی ایشان از سوی دربار خلفای اموی- عباسی از آن بیشتر مشهود است.
این اسطوره خود بر اساس اسطوره های کهن تری پدید آمده است که از جمله در روایت به خورد ماران ضحاک (آشّور، مردوک) داده شدن پسران کاوه آهنگر (آخیگر کتاب آرامی و یهودی توویت، آترادات پیشوای آماردان) و پناهنده شدن سکائیان دربار کیاکسار (کی خشثرو) به نزد آلیات پادشاه لیدیه که گویا گوشت فرزند حاکمی مادی را به خورد پدرش داده بودند و همچنین واقعه به گرو گان فرستاده شدن آروکّو (ایرج، چیش پیش دوم) به دربالار آشور بانیپال شاهد قسمتهایی از متن این روایت شاهنامه ای هستیم. در مورد اخیر مطابق روایات پهلوی افراسیاب (پر آسیب)، فرش (تازه) و نوتر (تازه تر) پسران منوش (هخامنشی، منوچهر) از خاندان ایرج (آروکّو) را به قتل میرساند. در واقع عنوان ضًحاک (خندان) مترادف خدایان همسان آشّور (خدای ملی آشور) و ماردوش (مارتاش یا ماروش، اژی دهاک) عنوان مردوک خدای ملی بابل بوده اند. به گروگان رفتن آروکو می توانست به، به کام ضحاک ماردوش وی وی تلقی گردد. کتاب روت تورات اشاره ای به بازگشت همسر و خانواده آروکو به نزد قوم خود (در اساس منظور پارس) دارد که بدون حضور همسرش صورت گرفته است. هرودوت سلسله پادشاهان ماد را در نقطه مقابل هخامنشیان (نوذریان) فرتریان (یعنی خاندان پیشین) نامیده است. روایات مربوط به منوچهر مخلوط و مغلق است چه هم متعلق به هخامنشین نخستین است و هم نشانگر مامیتی آرشو (فرمانروای ماد غربی) که به همراه دوساننی در قیام خشثریتی علیه آشوریان شرکت جسته بود. اینکه تقدیر این دو فرمانروای ماد بعد از کنار رفتن متحدان سکایی و کیمری ایشان و نقل مرکز حکومتی خشثریتی (کیکاوس) ماد از کاشان (کار کاشی) به شهر آمل چه شد، منابع آشوری اطلاع خاصی به دست نمی دهند. احتمال میرود این دو تن ه در شمار چهار تن پسران اوپیته (کی اپیوه) بوده اند. چون مطابق اساطیر ملی در اوستا و شاهنامه هر چهار برادر در مقام فرمانروایی بودند و صرفاً ارشدیت با کیکاوس (پادشاه سرزمین چشمه= پادشاه ناحیه کاشان) در کنار کوه ارزیفیه (=کرکس) بود. به هر حال در هنگام لشکرکشی آشوریان برای تسلیم و مذاکره با خشثریتی در شهر آمل، اینان در سر راه ایشان قرار نداشتند. یعنی به صلح تن در داده بودند. معلوم نیست هخامنشیان به رهبری کمبوجیه اول و کورش اول در قیام مادها علیه آشوریان چه موضعی داشتند. همین قدر می دانیم که آشوربانیپال با گروگان بردن آروکو پسر کورش اول در سیاست دور نگهداشتن ایشان از مادها می کوشیده اند. گرچه روایات اساطیری و تاریخی بعد مشخص می نمایند که ازدواجی بین دختر آستیاگ اول (فرائورت- سیاوش) با کمبوجیه (در اینجا منظور چیش پیش دوم) صورت گرفت و از آن کورش دوم (توس، تنومند، پهلوان) و آریارمنه (گستهم، پر زور) سپهسالاران کی خشثرو (کیخسرو) فرزند آستیاگ اول بدنیا آمدند. در روایات پهلوی این دو در مقام پسران ایرج (آروکّو= شخص نجیب) به نامهای وانیتار (پیروزمند) و آناستوخ (ناستوده) معرفی شده اند. کورش نامهً گزنفون، در اساس از همین کورش دوم سپهسالار کی خشثرو صحبت می نماید که سردار محبوب ایرانیان مادی و پارسی بوده است. در واقع عنوان داود (عزیز؛ کورش دوم) و سلیمان (مرد صلح، کورش سوم) بعد از این عهد وارد اساطیر توراتی شده و با روایات بومی در آمیخته است. مادر سلیمان (ماذار/مزار سلیمان) گواه این امر است. اوستا کورش سوم را با عنوان ثرَتئونه (سومین، سومین کورش) و شاهنامه به نام فریدون (یعنی دوست منش= هخامنشی) نامیده است و وی نواده دختری آستیاگ دوم (اژدیاک، ضّحاک مادی) نبوده است. در شاهنامه فردوسی در رابطه با عروج و ناپیدایی کی خسرو (خنوخ[=فاتح] دوم تورات) در میان سرما و بوران مطلب مهمی نهفته است. آن اینکه سرداران وی یعنی توس (کورش دوم) و گستهم (آریارمنه) نیز به همراه سران دیگری از ایرانیان بعد از اینکه در کنار چشمه ای توقف کردند . زیر آوار برف و سرما تلف شدند. موضوع برف و سرما از معنی لفظی شهر زور (زاور= دارای چشمه و آب چکیدنی و برف و باران) اخذ شده است که این دخمه در آنجا قرار گرفته است.

سه‌شنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۹

معنی لفظی اسامی معروف کهن شهرهای واقع در سمت دریاچهً وان

در این سمت نام شهرهای کهن بتلیس (باغگیش) و شهر چوب بری و قالیبافی اخلاط، موش، تاتوان، آمید (قره آمد= آمد سترگ، دیاربکر)، ارجیش و بلث دیده میشوند که معانی لفظی آنها در زبانهای مختلف محلی مربوطه از این قرارند: بتلیس (علی القاعده پتراوس یعنی دارای چشمه بالنده، یا همان بغ-گش= دارای چشمه غنی). موش (محل دارندگان مواشی)، تاتوان (شهر کنار دریاچه)، آمید (شهر گذرگاهی استوار) یا همان دیاربکیر (دیوار استوار گذرگاهی؛ دیوار پهر/پکر)، اخلاط (خلاط، محل خریطه و نجاری)، ارجیش (محل ارگ و دژ) و بلث (به معنی بیشه= علی القاعده تبدیل حروفات همان ورشَ= بیشه) است:
در باب شهر عمده این منطقه یعنی دیاربکر یا همان آمید کهن در فرهنگ دبا از مقاله محمد آصف فکرت می خوانیم: "اصطخری آورده است که مخرج آب دجله از بالای شهر آمد است (ص 75). وی مسافت آمد تا موصل را 4 روز و آمد تا شمیشاط را 3 روز می‌نویسد (ص 76). باروی شهر آمد که از سنگهای سیاه آتشفشانی (بازالت) ساخته شده، توجه جهانگردان را به خود جلب کرده است (همانجا). درازای شرقی ـ غربی باروی شهر 700‘1 متر و شمالی ـ جنوبی آن 300‘1 متر و محیط باروها 000‘5 متر است. بر روی بارو جاده‌ای به پهنای 3 تا 5 متر ساخته شده است. این بارو 78 برج دارد (همانجا). بیش‌تر مؤلّفان و جهانگردان که این شهر را دیده‌اند، از برج و باروها و سنگهای سیاه آن یاد کرده‌اند. ابن حوقل می‌نویسد که باروی شهر آمد از سنگ سیاهِ آسیاست و این سنگ در سراسر دنیا بی‌مانند است (ص 201). ناصرخسرو که در 438ق/1046م به آمد رسیده، از باروی درونی و بیرونی و دروازه‌های آهنین آن یاد می‌کند و 4 دروازۀ باب الدّجله (خاوری)، باب الرّوم (باختری)، باب الأرمن (شمالی) و باب التَّلّ (جنوبی) را نام می‌برد (ص 11). مقدسی نام یکی از دروازه‌ها را باب السّر در هنگام جنگ به کار می‌آمده است (ص 140). این دروازه مخفی را اکنون اوغرون قاپی می‌گویند (همانجا). یاقوت نیز از قدمت و استواری شهر که از سنگ سیاه بر بلندی و قسمت بیش‌تر آن در محاصرۀ هلال‌وار دجله بنا شده و از چشمه‌ها و چاههای کم‌عمق آن که می‌توان با دست از آنها آب برداشت، یاد می‌کند (ص 66)."

دوشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۹

نام و نشان قصبات و شهرهایی کهن در ناحیهً جزیرهً ابن عمر

نام خود نام جزیره ابن عمر در سمت غربی شهر کنونی ماردین (به زبان آرامی یعنی شهر دارای برج و بارو و کلات) در آن سوی شرق آن معنی شهر آباد و عمران را داراست. چه اگر ابن را با آبان و عمر (عمریه) را با عمران و عمارت و آبادی مطابقت دهیم؛ این معنی را به وضوح مشاهده می کنیم. به نظر میرسد این نام بعداً در مورد قصبه ابن عمر کهن به معنی فرزند معمر گرفته شده و با ابو دهیر (پدر معمر) جایگزین شده است. در واقع اسم کهن منطقه مطابق تورات پادان آرام (آرامیان واقع در دشت میانه و بطن آبها، آرام نهرائیم) نام داشته است که به نامهای جزیرهً کردو (دشت میان آب، یا چوپان= کُرد در فرهنگ منطقه) در آمده است. می دانیم نام کهن بخش بزرگی از این منطقه در عهد پادشاهی گمیل سین از سلاطین اور (قرن 22ق.م) کَرده آمده است. در این صورت این کردان (چوپانان) به غیر از کردان (چوپانان ایرانی-سکایی تبار میتانی کردوخی تبار) بوده اند که بعداً در نیمه شمالی جزیره ساکن شدند. در عهد آشوریان در قرن سیزدهم میلادی و دو قرن پیش از آن میتانیان (چوپانان گردنده خورشید پرست) در این ناحیه حکومت می نموده اند که همچنین به نام پاپهی (گله دار) خوانده میشدند که پیشتر از آن در ترکیب پادشاهان شبان اسب پرور (هیکسوس) به مصر سفلی حمله برده و به مدت یک قرن و نیم آنجا را تصرف نموده بودند. می دانیم که فردوسی نیز در شاهنامه نام کُرد (کورتی) را به معنی چوپان گرفته است:
چو گرد آمدندی از ایشان دویست
بر آنسان که نشناختندی که کیست
خورشگر بر ایشان بزی چند و میش
بدادی و صحرا نهادیش پیش
کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد
کز آباد ناید بدل بَرْش یاد
بود خانهاشان سراسر پلاس
ندارند در دل ز یزدان هراس
مسلم به نظر در طی اعصار قرون کلمات آرام (نام قوم آرامی ها) با رمه زبانهای سامی و ایرانی (گله دار) و ا- رم (منطقه عمران و آباد) جایگزین شده و سرانجام به جزیره ابن عمر (منطقه عمران میان آبها) مسمی گشته است و آن در اساس ارتباطی با قصبه جزیره ابن عمر کنار قسمت علیای رود دجله نداشته است. در معانی نامهای کهن شهر بزرگ منطقه موصل (مپسیلا ی خبر گزنفون، یعنی جای برجسته کنار آب)، بوذ اردشیر (شهر مقدس واقع در یال)، فایها (فردوس)، کادره (سبز) و حدبه (شهر واقع در یال و کوهانه) را می داده است و گویا در مکان موصل قدیمی قرار داشته است. چنانکه اشاره شد نام سرزمین باستانی این ناحیه همان کرده بوده است که درعهد اسلامی به صورت بقردی (بیت کَردی) موجود بوده است. مکان قصبه بیت باقردی (بدین دارای ثروت بالنده)- که با بیت کردی=بقردی مشتبه شده است- و شهرک مجاورش بیت زابدی (قصبه محل کنار آبزار یا رود آبزارها/زهاو) و بیت زابدی که مکانشان در قسمت شمال شرق شاخه های دجله ذکر شده است با قصبات باخما (بغ مه) و زبار (به همان معانی مذکور) مطابقت دارند. به طوریکه اشاره شد حتی شکل ظاهر و معنی این نام صرفاً با نام کًردان متشابه و مترادف است نه اینکه کرده های کهن (پادان آرامیان، آرام نهرائم) همان اسلاف کردها باشند. حتی از اصل صورت پاپهی این نام کرَدَ یا کورتی صحبت شده است. که در اصل نام ایزد میتانی و ارمنی لغت پاپ (به لغت سانسکریت یعنی متصدی نان و شراب مقدس لقب پیشوای دینی آیین میترایی، همچنین به معنی شبان گردنده) است که در تثلیث ارمنی باب، تیگران و واهاگن به صورت باب یعنی درخشان به جای میثره (ایزد گردندهً خورشید) قرار است. نام قبیله باستانی کورتی که ساکن کوهستان آزو (ساسون حالیه در غرب دریاچهً وان) بوده اند در این رابطه قابل بررسی و مّد نظرها هستند. این دو نام باستانی این حوالی یعنی کرده و کورتی که می توانند به معنی سرزمین واقع در محاصره آب و کوه نشینان را بدهند. در عیون الاخبار ابن قتیبه آمده است: "دیه بقردی (ظاهراً همان باخمای حالیه یعنی ناحیه پر ثروت) که پس از طوفان ساخته شد. دیه بقردی بوده است که نامش سوق الثمانین (در اصل به معنی بازار کالاهای پر ارزش) است (ظاهراً همان سالتاکای خبر یونانیان به معنی جایگاه کالاها). نوح چون از کشتی بیرون شد، آنجا را پی افکند. و برای هر یک از مردانی، که با وی در کشتی بودند، خانه ای بساخت. چون هشتاد تن بودند. از این رو امروز آنجا را سوق ثمانین خوانند. لغت قردو به اکدی به معنی پهلوان و نیرومند است ولی این مفهوم نه با نام قوم و نه با نام منطقه همخوانی دارد، لذا لفظ مادی- میتانی ناحیهً پرثروت باید اساس وجه اشتقاق آن بوده باشد. در عنوان مشابهه آرامی داستان طوفان در خبر مارعباس کاتینا- موسی خورنی قهرمان طوفان که در کشتی به سمت کردستان ارمنستان سفر میکند، نامش کسیسوتریوس (کشتیبان سراسری، منظور ایزد ماه اورارتویی خالدی) است. موسی خورنی در رابطه با خط سیر کشتی کسیسوتریوس از سکایوردی (پسر قوچ وحشی، به جای خالدی دارای حیوان توتمی قوچ وحشی) و ساناسار (عقاب سرور، نیای اساطیری هایاساها، ارامنه) و کوه درسیم (محل آسایش و خوشی، ساسون) و شخص ارگامزان (صاحب ارگ، خالدی) در رابطه با نواحی جنوبی تر اورارتو یاد میکند.

شنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۹

نظری اجمالی بر جغرافیای تاریخی منطقه حّکاری

در جغرافیای تاریخی بطلمیوسی- موسی خورنی که با منابع ارمنی کهن دیگر آن را تکمیل نموده اند، در این منطقه از شهری به نام آدامکرد ( که در اصل باید آدار- اوم کرد یعنی شهر واقع در پایین و زیر) باشد اسم برده شده است که همان حّکاری (منطقه واقع در جایی حکاکی شده و گود) یا به لفظ کردان جوله مرگ (چاله مرغزاری و بید زاری) است؛ چه در شمال آن از آگ باغ (منطقه آبزاری و پرآب) و در خود منطقه آدامکرد و جنوبش نام پت- اک باغ (محل آبزاری پایینی) دیده میشود این نام ربطی به نام شهر عمادیه یعنی شهر واقع در سر ستون ندارد. در جغرافیای منسوب به موسی خورنی اسم عمومی منطقه حّکاری به صورت نور-شیرکان (نی-ور-شیرکان= یعنی محل شهر باغ دژ پایینی) هم دیده میشود. بالاتر از آن واسپورکان (منطقه پر از مار سمی) دیده میشود که منظور مردم سکایی الاصل مارپرست کُردان شپاک (مارپرستان) است که موسی خورنی ویشپازوننر (اژدها زادگان مادی) اطراف کوه آرارات و شکاف دره های اطراف آن آورده است.
در سمت جنوب و جنوب غربی این کُردان مردمان میتره پرست از تبار اعقاب میتانی ها- هوریها می زیسته اند که آیین مهر پرستی ایشان در نزد یزیدیان و کردان سمت اورامانات در آیینهای یزیدی و علی الهی و غیره باقی مانده است. دانای سیمیار (دانای آیین "سود رسان= سئوشیانت، مهر ایزد") و پیر شالیار (پیر مردی که غذای آبگوشتی بین مردم تقسیم میکند)، ملک طاووس (جانشین شده به جای رهبر آیینی میترایی کلاغ)، شیخ عدی مسافر ( پیشاهنگ گردنده یاور فقرا)، یزید انیسه (ایزد مهر و مؤانست پیشاهنگ خورشید، مهر) یادگار این سنت هستند.
در سمت شمال مناطق کردنشین قله کوه آرارات (ارزوره اوستا یعنی کوه غربی) به قول کتب پهلوی قلهً آنجا محل تجمع آیینی بیگانه کیشان (منظور اورارتوئیان پرستنده خالدی خدای ماه) بوده است. در واقع نام قرآنی جودی (گودی، گادی) هم به زبان عبری به همین معنی محل تجمع است. در پای این کوه سه قصبه قدیمی به نامهای محشر (به عبری یعنی محل تجمع مردم، روزنگلی حالیه) و ارگاور (محل ارگ) و ایگدیر (محل پر آب و آبزار) وجود دارند. از این میان معنی لفظی اولی بیانگر خبر منابع اوستایی و پهلوی و مفاهیم دومی و سومی بیانگر رسیدن کشتی نوح (کشتی ماه خالدی= ایزد ماه) به کوه آرارات یعنی کوه آزاد به لفظ هیتی است که می دانیم در نزد ارامنه نیز به همین نام کوه معروف بوده است.
.

شرح و تفسیری مهرحاوی تصاویر آیینی میتانی ها

Royal seal of the Armenian kingdom of Mitanni 1500 BC
(Ararat_Arev July/Dec. 2006).


در مهر میتانی باستانی فوق هاروت (به عربی یعنی شیر درنده، گیدار کاسیان)، ماروت (ماروتاش، ایزد شیروش جنگ کاسیان یا به زبانهای سامی به معنی تلخ=میرهه، ماریا) ایستاده اند. همچنین در آن دو کلاغ آیینی (کروآسی، ریشه نام سرزمین کرواتهای خورشید/میثره پرست) در کنار درخت خرما (درخت میوه خورشیدی) که در رأس آن فرزندش خورشید (میثره، مهر) قرار دارد، به وضوح دیده میشوند. ریشهً نام کرواتی بسیار رایج گوران همانند کلمه هم ریشه اش گورا- غ در زبان بلوچی (سکائیان پرتوه سوره ای) به معنی کلاغ (در اصل به معنی جیغ زن) سمبل ایزد جنگ و خورشید مهر است. این دو سمبل را در کنار ایزد خورشید یک چشم ژرمنها یعنی اودن نیز شاهد هستیم.
در سمت جنوب و جنوب غربی این کُردان مردمان میتره پرست از تبار اعقاب میتانی ها- هوریها می زیسته اند که آیین مهر پرستی ایشان در نزد یزیدیان و کردان سمت اورامانات در آیینهای یزیدی و علی الهی و غیره باقی مانده است. دانای سیمیار (دانای آیین "سود رسان= سئوشیانت، مهر ایزد") و پیر شالیار (پیر مردی که غذای آبگوشتی بین مردم تقسیم میکند)، ملک طاووس (جانشین شده به جای رهبر آیینی میترایی کلاغ)، شیخ عدی مسافر ( پیشاهنگ گردنده یاور فقرا)، یزید انیسه (ایزد مهر و مؤانست پیشاهنگ خورشید، مهر) یادگار این سنت هستند.

پنجشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۹

معنی لفظی نام اورمیه و مناطقی چند در سمت و سوی آن

نام شهر اورمیه در گزارش لشکرکشی های آشوریان در عهد فرائورت (فرورتیش، سیاوش) به صور آرمائیت و اورمیاته ذکر شده است. این دو نام را می توان به معنی شهر میوه و مویز گرفت. در لشکرکشیهای دیگر در سمت کرانه های جنوب دریاچه اورمیه از ناحیه ای به نام مخرانو (محل واقع در گودی)، یا مهرانو یاد شده است که مطابق مهراوا (بناب= ته آب) در شهرستان مراغه است. در سمت شهر اورمیه اسامی برخی از روستاهای دارای مفهوم مبهم در زبانهای کُردی و اوستایی با مفاهیم آنها بدین قرار هستند: روستا و رود خانه باراندوز (دارای نیروی ساقط کننده ستوران دارای بار)، جزیره اسپیر (ستون واقع در آب)، سرو (واقع در بلندی)، گن گچین (جایگاه گچین)، موانا (دارای درختان تاک)، ایگدیر (دارای ستور بد و زشت؛ منظور ناحیهً خوک پرور)؛ سیلوانا (محل سیلاب)، برده سور (بلندی سرخ یا نیرومند)، بالدوزلو (بُل دوزلو، پرنمک در زبان ترکی)، زیرمانلو (محل خانمان کوچک)، قهرمانلو (کار-مانلو، محل خانمان بزرگ)، چره (محل چراگاهی)، شملکان (محل حوض و تالاب)، دوله پسان (محل واقع در پس دره)، گرده بلیخ (محل جمع آوری زالزالک)، هلانی (محل سنگی)، ملوانه (محل پر ریگ)، دسگرد (محل دارای حصار گرد سراسری)، گجین (جایگاه علفزاری)، اوسانلو (آو-شان-لو، محل آبگیر).


جزیره سمت چپ عثمان نام دارد که در اساس "آو- سمانه" (سقف و اشکوب واقع در آب) است و درسمت بندر شرفخانه واقع است. کلمهً آوسمانه با نام جزیره اسپیر (در زبان کُردی به معنی ستون) ترادف و همخوانی دارد.

سه‌شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۹

معنی لفظی نامهای کهن ماکو محل واقع در شکاف کوهستان است

در فصلنامه ارمنی پیمان در معرفی کتاب سیری در تاریخ ماکو، نوشته ادوراد هاروتونیان می خوانیم : "در مورد قلعه قپان یا قابان، مینورسکی احتمال داده است که معنی آن خوک وحشی یا گراز (به ترکی) باشد و سنگ نوشتهٔ منطوم یادبود اشغال قلعه و تخریب آن به سال1052 ق (1642م) را در رسالهٔ خود آورده است. نویسندهٔ تاریخ ماکو با اشاره به متون ارمنی و فارسی، تاریخچهٔ قلعه را خیلی پیشتر از ورود ترکان به آذربایجان می داند و می نویسد: ‹‹نخستین دسته های ترک در 411 ق در زمان حکومت وهسودان، وارد آذربایجان شدند و حتی در سال 446 ق طغرل بیک وارد آذربایجان شد. مردم آن سامان در زمان او و طول حکومت سلجوقیان به زبان آذری (از لهجه های فارسی) سخن می گفتند و زبان ترکی هنوز رواج پیدا نکرده بود››. نویسنده به شهری به نام قپان یا قابان (کاپان) در ارمنستان اشاره می کند و می افزاید که قابان در زبان ارمنی به معنی جایی است که ‹‹بسته باشد و غیر قابل عبور یا محل صعب العبور مابین کوه ها باشد›› و نتیجه می گیرد که با توجه به چندین سده حکومت ارمنیان در ماکو، گابان واژه ای ارمنی است و قلعه از ادوار بسیار کهن وجود داشته است."
در تأیید وجه اشتقاق فوق باید اضافه شود که نام قلعه قپان در زبان کُردی نیز به معنی دژ و اقع در کمینگاه است. نامهای شاوارشان (به شکل شاو- ور-شان) و خود ماکوی (به شکل میغ- اویه) به ترتیب به معانی دژ واقع در دره تنگ و محل واقع در شکاف کوهستان است. اما نام کهن دیگر آنجا یعنی آرتاز نه بدین معنی بلکه به معنی محل مار مقدس اشاره به قوم کردوخیان (کار- توخی-اوی = جنگاوران مار پرست) دارد که موسی خورنی جای دیگر نام ایشان را ویشپازوننر (اژدها زادگان) به شمار آورده و ساکنین دره های اطراف کوه آرارات (کوه آزاد) معرفی می نماید. این مردم سکایی تبار بوده اند. همان مردمی که هرودوت میگوید الهه مادر را ایشان به صورت نیمه مار-نیمه زن می پرستیده اند. نام رودخانه ماکو یعنی زنگمار (مار –زن) به وضوح اشاره به همین معنی است. اکنون کًردان این نواحی را شپاک می نامند که نامشان در لغت پهلوی به معنی مار است. نگارنده در سمت بین شاهین دژ و میاندواب به گوش خود باورهای مارپرستانه محلی را شنیده بود. آنجا که می گفتند. مارهایی در قایق مرد ماهیگیر رودخانه زرینه رود جمع شده و با احترام به قایقران با ملکه خود بدان سوی رودخانه رهسپار شدند.


نمائی از كوه قيه ماکو بعد از بارندگی

بررسی حماسهً پُر اسطوره بهرام چوبین و همسرش گُردی

بهرام چوبین مطابق مندرجات کتاب بهرام چوبین آرتور کریستن سن چوگان باز هم بود از سرداران نامی ایرانی است که هم امپراطوری ترکان-سغدیان آسیای میانه و هم بیزانسیان را به تنگنا گذاشته بود. معنی لفظی چوبین هم همین چوگان باز است. حماسهً وی منشأ داستانهای اساطیری فراوانی است که در ترکیب با حماسه های مربوط به ایزد ایرانی رعد و جنگ بهرام و معادل هندویش ایندره (ویشنو، راما کریشنا) به اساطیر ایرانی مختلفی راه یافته است. تکه هایی از روایات حماسی و اساطیری وی به وضوح در هفت پیکر نظامی (بر اساس حماسه بهرام گور مغلوب گر هپتالان)، خسرو و شیرین (ملکه شیروش)، رستم و تهمینه، گردآفرید و سهراب، اسطوره مربوط به شاه اسماعیل (شاه سمع-ئیل) و عرب زنگی (شیرزن دیار زنان=آمازونها، داستان امیر ارسلان و ملکه فرخ لقا و خصوصاً در اسطورهً گردآفرید و سهراب شاهنامه (در ترکیب با پانته آ ی نقاب پوش) دیده میشود. داستان نبرد گردآفرید و سهراب، به عینه در داستان شاه اسماعیل و عرب زنگی (زن-گ-ی) تکرار میشود. ولی در این یکی به ازدواج می انجامد. گر چه خود روایات مربوط به بهرام چوبین نیز به وضوح متأثر از اساطیر کهن هستند. این قطعه های حماسهً بهرام چوبین را از کتاب آرتورکریستن سن به عینه از صفحات 145-146 و 103-105نقل می نمائیم:
"روزی که بهرام و خاقان ترکان-سغدیان ماوراء النهر نشسته بودند، اتفاقاً خاتون همسر خاقان وارد شد و از بهرام (شکست دهنده دشمن= روتستهم) تقاضا کرد که دخترش [گردی= تهمینه] را به او بر گرداند. در آنجا، هیولای ترسناکی به هیبت یک بز بزرگ (یا گورخر، خرس، میمون[فولاد زره دیو]) که مردم آن را کپی (میمون، هانونمان وداها) می خواندند. این هیولا شاهزاده خانم را، هنگامی که همراه با کنیزان خود به یکی از باغهای شاهی میرفت، ربوده به غاری برده بود. و هیچ کس نتوانسته بود او را آزاد کند، زیرا هیولا بر سر هر کس که نزدیک میشد، [از قلعه سنگباران] سنگ پرت میکرد. و اگر کسی می خواست او را بکشد، شاهزاده خانم را سپر خود میکرد.
بهرام قول داد که شاهزاده خانم را آزاد کند. سپس راهی محل سکونت هیولا شد، کمان را کشید. کپی شاهزاده خانم را جلوی خود گرفت، اما بهرام فریاد زد و از شاهزاده خانم خواست که دستانش را کمی بالا ببرد. شاهزاده خانم همان کرد و فضای کوچکی باز شد، بهرام به آن نقطه تیری انداخت و تیر به تن هیولا رفت و او بی جان به زمین افتاد. و بهرام شاهزاده خانم را صحیح و سالم نزد مادرش بازگرداند. خاقان و خاتون، سرشار از شادی هدایای گرانبهایی برای بهرام فرستادند و پس از آن قدرت و نفوذ بهرام در سرزمین تُرکان افزون تر گشت."
در توضیح این هیولای متن کتاب آرتورکریستن سن باید اضافه شود که کتسیاس طبیب و مورخ دربار پادشاهان میانی هخامنشی در کتاب هندوستان (ایندیکای) خود از میمون بزرگ و شیروش اساطیری و آیینی هندوان به نام مرتی خوراس (آدم خوار) یاد میکند که هندوان یک میمون بزرگ را به نشانه این خدای میمونها به دربار پادشاهان هخامنشی ارسال نموده بودند. مرتی خوراس مترادف همان هانومان هندوان است. خدای خرسها جمباوان (نگهبان جماعت گذر کننده و سرگردان)و خدای دیگر بوزینه ها سوگریوه (رباینده شادمان) بوده است. در اساطیر هند بهاراته (برادر، پهلوان غنیمت گیر و فاتح = بهرام) تیری به جانب هانومان می اندازد و او را زخمی نموده و نقش بر زمین می نماید. اما این خود هانومان است که منجی سیتا (الهه زیبایی و درخشندگی [فرخ لقا]) است.
آرتور کریستن در صفحهً13-105 مطالبی از منابع مختلف عهد اسلامی در باب همسر اساطیری بهرام چوبین جمع آوری نموده و بدون شرح و نقد آن را در کتاب خود نقل کرده است: " روزی بهرام چوبین با مردان شینه، یزدان گشنسب، هرمزد جرابزین و یزدک بزرگترین دبیران به قصد شکار رفتند. در دشتی نزدیک جنگلی گوری پدیدار شد[سفر رستم چوبین به سمنگان= محل بتان]. بهرام، گور را دنبال کرد و به میان جنگل رفت و ناگهان خود را در درون دشت دیگری یافت که در آنجا قصر زیبایی قرار داشت؛ اما گور وحشی [سمبل دیو-غول سیاه و زشت اکوان، راونا= بلند فریاد] ناپدید شد. بهرام به سوی آن تاخت، از اسب فرود آمد، عنان اسب را به یزدان گشنسب سپرد که به دنبال او می آمد. خود پیاده از دروازه قصر به داخل رفت.
اندکی بعد، مردان شینه سر رسید. یزدان گُشنسب ماجرا را برای او تعریف کرد و از او خواست که به داخل قصر برود و بهرام را جستجو کند. مردان شینه آشفته خاطر پای بر پله قصر گذاشت و وارد تالار بزرگی شد که طاقی قوسی داشت. در آنجا زن جوانی را دید که تاجی بر سر بر تخت زرین جواهر نشان تکیه زده و با بهرام که بر پشتی طلایی در برابر تخت او نشسته بود، مشغول گفت و گوی بسیار محرمانه بود. در پیرامون آنها، بردگان و کنیزان زیادی ایستاده بودند. هنگامی که چشم زن بر مردان شینه افتاد، برده ای نزد او فرستاد تا به او بگوید که حق ندارد وارد قصر شود. باید نزدیک دوستان خود باز گردد. سالار او بزودی خواهد آمد. مردان شینه از تالار خارج شد. در این زمان بردگان میزی در باغ آراستند. مرد روحانی برسم به دست، نیایش کنان به حضور آمد. سپس بهرام با زن به غذا خوردن نشست [منشأ داستان هفت بزم بهرام گور]. "به او گفت هرمزد (مشتری) یاور تخت تو باد." زن پاسخ داد: "پیروزگر باش، زیرا سالار ایران و توران و شاه گُردان تو هستی!" بهرام سوار بر اسب شد و در همان زمان گور وحشی بار دیگر خود را نشان داد. بهرام، در حالی که مردان همراهیش میکردند، راه را یافت. از جنگل بیرون آمد و به شهر بازگشت. هرمزد به سوی او آمد و از او پرسید که چه بر او گذشته است، اما بهرام نه سخن او را شنید و نه پاسخ داد. غرق در اندیشه به داخل قصر خود رفت (با استناد به از تجارب الامم و شاهنامه و تاریخ بلعمی)."
پادشاهان معاصر ترک- سغد که با بهرام چوبین درگیر شدند، به ترتیب تولاخان (یون یوللیق، پادشاه ابریشم)، شاوشاه (شاه پرسود) یا همان پرموده (پادشاه پر ثروت) بوده اند.

جمعه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۹

معنی و ریشه سانسکریتی لغات زندان، درواید و داهی

ریشهً کلمات هندوایرانی زندان (که در زبان اوستی هم وجود دارد) و کلمه دراوید (دراویا- دیا) و داهی زبان عرب به معنی هوشیار در زبانهای سانسکریت و اوستایی به ترتیب به صورت زدیندان (ستیندان در سانسکریت، بازداشتگاه)، دراویا-دیا (مالکان صنعت و کالاهای برنزی در سانسکریت) و داها –اینه (به سانسکریت یعنی دانایان) موجود هستند. بنابراین زندانهای عهد باستان نزد آریائیان هندی و ایرانی و سکایی غالباً به معنی بازداشتگاه بوده اند. بعداً تبدیل به کشتارگاه صاحبان عقاید و آرای سیاسی و مذهبی شد. خدای سلامتی و خدای تسلیم محض دو خدای کاملاً متفاوت و ضد هم هستند. به مثابه اینکه اهورامزدا و اهریمن به نفع اهریمن، در قالبی واحد فرو رفته باشند.
دیو دیوان تو با دیو به زندان نشود
گر فرشته بزند راه تو، شیطان تو اوست .(سنایی)

چهارشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۹

بررسی توأم نامهای مناطقی در آسیای صغیر بر اساس زبانهای هیتی

اسامی مناطق کهن غرب آسیای صغیر: پامفیلیا در زبان هیتی به صورت پانف-ایلا به معنی محل قایقرانها است. نام پافلاگونیا (سرزمین درختان پسته) در معنی نام شهر آمستریس آن منطقه (آماسرای حالیه) در زبان هیتی به صورت آمست- اری دیده میشود. نام ملکهً آمستریس به معنی لفظی ملکهً دارای نیروی و متنفذ، همسر خشایارشا ربطی به نام این شهر و دیار ندارد و دختر اوتانه از سران حکومتی پارس و حکمران ایالت پارس بود. نام ایالت کاریه (به زبان هیتی یعنی سرزمین علفزار، به زبان یونانی یعنی استپ) است همین معنی نام دولت فریقیه (سرزمین استپی) بزرگ آنجا نیز بوده است. نام آن در زبان هیتی یعنی هاپالا هم به همین معنی است. نام یونانی بیتینیه معادل نام هیتی کارکیسای به معنی سرزمین دماغه است. همان دماغه استانبول. پیسیدین در زبان هیتی از ریشهً پیتنو به معنی سرزمین پشتی یعنی نام آسیای صغیر در زبان یونانی است. نام منطقه کنونی کوتاهایا در زبان هیتی به صورت کووالیا (سرزمین الههً گردنده) آمده است. نام این الهه در زبان یونانی به صور کوتیس (گردنده) و سلوتاریس (شجاع و نترس) آمده است که نشانگر همان الههً معروف فریقی یعنی کیبله (بُرنده و پر گیس). مسلم به نظر میرسد نام کتایون اسطورهً گشتاسپ که به عنوان دختر قیصر روم معرفی گردیده است از صورت یونانی نام کوتیس یعنی کوتایئون عاید گردیده است که شاهزاده گشتاسپ برادر زریر (زریادر)، بعد از قهرمانیهایش در روم با وی به ایران بر میگردد (منظور مگابرن ویشتاسپ برادر زریادر زرتشت است). نام لیدیا (سرزمین پرستندگان ایزد بی قید و بند و شهوانی لود؛ لوط) مطابق نام سرزمین هیتی میرا (مردم پر شر و شور). میسیه (سرزمین چراگاهی) همان ویولسا (پُر مرغزار، پُر چمنزار) در منابع هیتی است.
اسامی اماکن و اقوام کهن شرق آسیای صغیر بر اساس ریشهً هیتی آنها از این قرار است. ماریان دین (مردم سرزمین جنگلی)، خالیبی (مردم پرستنده ایزد رعد) که به نظر میرسد همان تورک انگق گرگ سیمای خبر موسی خورنی باشد. مطابق تورات در همین منطقه خالیبی ها و سمت کپادوکیه دو قوم به اسامی ریفات (رباینده ها، هارپاها، گریفونها) و کیمریان (خورندگان شیر اسب) می زیسته اند که در روایات یونانی گاهی به عنوان آمازونها (تمام سلاحها) یاد شده است که همان سئوروماتها (زره پوشندگان) یاد شده است. سلاح این مردم سرنیزه بوده و ساقه های این مردم از پارچه های سرخ پوشیده است. ایشان جایی دارند به نام اره (محل پیشگویی در زبان هیتی) که اقامتگاه غیبگوی آرس (به معنی هیتی خدای جاری سازنده رعد وبرق) است. ساسپریان (کاس-پیریان، مردم کناری= ایبری)، فازیان (پرستندگان ایزد تُندر)، مُس- خی (به زبان مادی جایگاه خورشیدپرستی). مُس -اینک (به زبان مادی ماه گردنده) استرابون از ماه پرستی در مرزهای ارمنستان و ایبری سخن رانده است. به قول هرودوت مئونیان (مردم پرستنده ایزد سّری) یعنی همان لودیائیها (قوم لوط= سّری) هستند. ماتنیان (مردم منطقه دانا) باید همان مغهای سمت قراباغ و دشت مغان بوده باشند که خانواده سپیتمه (پدر سپیتاک زرتشت) بر ایشان فرمانروایی نموده است. نامهای لاسونیان، لیکیان، تیبارن (همان بین النهرین تاروان منابع کهن ارامنه، تارون حالیه)، کابالیان و ماکرونها را به ترتیب می توان مربوط درخشندگی (سرزمین نور، ایسوهً هیتیان)؛ نور و درخشندگی (هاسوهً هیتیان)، سرزمین آرام و ساکت یا به زبان کُردی یعنی سرزمین بُزان کوهی و دارای مراتع سبز (اوروا-ی اوستا، اورفای حالیه) است که در فاصله نسبتاً دوردستی از آنها در سمت جنوب غربی واقع شده است.