پنجشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۷

ریشۀ لغات نسک و نسخه

در مجموع واژۀ اکدی نَساکو کلمات خوب برگزیده شده می تواند مأخذ اصلی نَسک ایرانی و نسخه عربی بوده باشد:
nasāqu:1) to choose , to select / to pick ; 2) words, especially in stative : are well-chosen ; 3) Š : to let choose ; 4) Št, or nasāku ? : to put in order / to tidy , to keep in order.
کلمۀ اوستایی نَس به معنی به دست آوردن و پیدا کردن ریشۀ ایرانی نَسک به نظر می رسد (فرهنگ واژه های اوستا، ص1609). واژۀ اوستایی نَث (پوست کندن) از مفهوم کتاب و نسخه به دور است. گرچه ادعای نوشته شدن اوستا بر روی هزاران پوست نشانگر آن است که نسک با نَث نیز ربط داده میشده است. جالب است بهرام فره وشی پچین را به معنی نسخه و کپیه و رونویس آورده و لفظ پیچچه در سنسکریت به معنی تعدد و کثرت آمده است. ولی نسک مفهوم منبع و مأخذ را می داده است. چنانکه دوستمان دیاکو کیانی اشاره کردند، واژۀ نَصّ (هر کلام صریح که واضح و آشکار باشد) که در قاموس قرآن موجود نیست، می تواند معرّب از نَث اوستایی (پوست کندن و راست سخن گفتن) بوده باشد.

دوشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۹۷

مطابقت خنه ثئیتی پری با سوسن جادوگر

خنه ثئیتی پری (پری بر آورد کننده هوس رانی) در اوستا که به گرشاسب پیوسته بود مطابق سوسن جادوگر (جادوگر سهل الوصول) است که در برزو نامه با جادویی از سوی تورانیان به جنگ رستم (گرشاسب اوستا) و پهلوانان همراه وی آمده بود.
कणे ind. kaNe considered as a gati in the sense of satisfying a desire.तिथ m. titha love.
सुषण adj. suSaNa easy to be acquired.
مطابق اوستا، فرگرد اول وندیداد بند ۱۰، هفتمین جای و شهر که من اهورامزدا بیافریدم وَئِکَرته (سرزمین بادخیز، سیستان) است که آنجا خارپشت (جانور مقدس سیستانیان) لانه دارد. آنگاه اهریمن پرمرگ برای آن آفت خنه ثئیتی پری را فراز آفرید که به گرشاسب پیوسته بود.
سوسن رامشگر ساقی مخصوص افراسیاب
(بر گرفته از هفته نامۀ خبری سلام تورونتو)
در ملحقات در حکایت سوم سرگذشت برزو پسر سهراب: فرستادن افراسیاب سوسن رامشگر را برای گرفتن رستم و گردان ایران به افسون. سوسن از افراسیاب خواست که وسایل بزم از خوردنی و پوشیدنی، از خیمه و خرگاه از هر جهت، برای او فراهم سازد و مقدار زیادی شراب و داروی بیهوشی به او دهد و اسباب کامل رزم را به پیلسم سپارد. افراسیاب تمام وسایل را فراهم ساخت. سوسن و پیلسم و عده ای خدم وحشم روانه راه سیستان شدند.
رستم به خاطر ورود برزو به جمع آنها و خوشدلی او و مادرش بزمی شاهانه ترتیب داد و تمام دلاوران را از پایتخت دعوت نمود و در خانه جدش سام بزم را برپا کرد. همه به میگساری و شادی سرگرم بودند. در این مجلس سور و بزم که سرها از باده ناب گرم شده بود میان گودرز و طوس مجادله لفظی و گفتگو در گرفت. طوس که باد نخوت همیشه در دماغ داشت و آیه منفی می خواند چون دید همه از گودرز پشتیبانی می کنند با خشم از مجلس بزم بیرون آمد. سوار بر اسب گردیده به طرف بیابان تاخت. پس از چندی که از بازگشت طوس خبری نشد به فرمان تهمتن گودرز از جای برخاست و دنبال طوس بیرون رفت. چون از بازگشت طوس و گودرز خبری نشد گیو اجازه خواست و گفت طوس ناآرام و مست است و گودرز هم پیر شده ممکن است بین آنها نزاع درگیرد من می روم هر دو را باز گردانم. رستم اجازه داد. مدتی گذشت و از برگشت گیو هم خبری نشد. گستهم برادر طوس از رستم اجازه گرفت و بیرون رفت. به دنبال او بیژن فرزند گیو از مجلس بزم خارج شد، باز هم مدتی گذشت و از هیچ یک از پهلوانان خبری نرسید. رستم نگران شد و فرامرز را فرمود که عقب آنها برود و فرمان داد که هر یک از پهلوانان از آمدن سرپیچی کردند آنها را تنبیه کند. فرامرز از مجلس بیرون شد. اکنون شش تن از بهترین دلاوران ایران از بزم رستم خارج شده بودند. از آن طرف سوسن افسونگر با پیلسم و خدم در سر دو راهی سیستان و استخر خیمه و خرگاه زرنگار برپا کردند و به انتظار نشستند. سوسن خیمه را در نهایت ظرافت آراست و شراب و غذا و مرغ بریان آماده ساخت. این مکان کنار آب روان و چشمه ساران و زیر درختی سرفراز از افرا قرار داشت.
طوس مست و خراب سوار بر اسب بی هدف می تاخت که گوری (گورخر) پیدا شد. طوس سر در عقب گور نهاد. در تاریکی پای اسب به گودالی فرو رفت و سوار از اسب بر زمین افتاد. همان طور بر روی زمین از مستی به خواب رفت. چون بیدار شد آفتاب عالم تاب جهان را به نور خود منور کرده بود. طوس از جای برخاست و از وضع خود بر روی زمین وحشت کرد. خوشبختانه اسب طوس همه جا به چرا مشغول بود. طوس اسب را گرفته، سوار شده و به سوی شبستان روی نهاد. همان طور که می تاخت از دور آتشی دید. به طرف آتش روان گشت. چون نزدیک شد خیمه ای زیبا و خسروانه دید. با بانگ بلند گفت این خیمه از کیست و نام صاحب آن چیست؟ سوسن که خود را آراسته بود از خیمه بیرون آمد و با ناز و چرب زبانی طوس را به درون خیمه کشاند گفت زمانی درنگ فرما تا داستان خود را برایت بیان کنم. چون طوس داخل شد سوسن با عشوه گفت: من رامشگری از تورانم. از ترس افراسیاب به ایران فرار کردم. طوس از سوسن جام شراب خواست. سوسن بی درنگ برخاست و جام می خنک به دست طوس داد. چون طوس سرگرم شد خود را معرفی کرد.
بدو گفت طوس دلاور منم
ز پشت جهاندار نوذر منم
طوس باز شراب خواست. سوسن این بار شراب را با داروی بیهوشی آمیخت. طوس لاجرعه سر کشید و همانطور که نشسته بود به خواب رفت. سوسن پیلسم را که پنهان شده بود آواز داد. او از نهانگاه بیرون آمد و طوس را در بند کشید. گودرز تمام شب دنبال طوس گشت و او را نیافت. پس از چندی راه پیمودن به خیمه سوسن رسید. او هم خود را معرفی می کند و با خوردن شراب بی هوش شده گرفتار می شود:
منم پور کشواد گودرز راد
جوانمرد چون من ز مادر نزاد
گیو و گستهم هم مانند طوس و گودرز گرفتار شدنـد. پیلسـم گـوش و دهان پهلوانان را می بست که مبادا پس از به هوش آمدن بانگ و فریادی کنند. اما بیژن چون به خیمه سوسن رسید و از داستان دروغ سوسن آگاه شد گفته او را باور نکرد و مراقب رفتار و کردار سوسن بود.
دید که سوسن در شراب داروی بیهوشی ریخت. بیژن سوسن را وادار کرد که جام شراب را بنوشد. سوسن ابا کرد. بیژن خنجر آبگون بیرون کشید و می خواست او را بکشد که سوسن از ترس فریادی کشید و پیلسم خود را به آن جا رساند و نزاع بین دو پهلوان در گرفت. پیلسم از عقب کمند بر بیژن انداخت و او را اسیر کرد ولی فراموش نمود که دهان او را ببندد. در این گیرودار فرامرز در رسید و سوسن خواست او را فریب دهد. بیژن بانگ درآورد و فرامرز را آگاه ساخت. ناچار پیلسم از کمین گاه خارج شد و به نزاع با فرامرز پرداخت.
از این سوی زال پدر رستم به مجلس بزم درآمد. جای پهلوانان را خالی دید. از رستم جریان را پرسید. رستم شرح حال بازگفت. زال رستم را سرزنش می کند که چرا فرامرز را فرستادی او تنها پسر بعد از توست که نسل تو از او باقی خواهد ماند و خود بدون گفتگو به عقب فرامرز بیرون می آید.
وقتی به خیمه سوسن می رسد که فرامرز و پیلسم نزاع را آغاز کرده بودند. خود را به فرامرز رسانده می گوید بهتر است تو خود را به رستم رسانی و او را آگاه سازی تا آمدن رستم من با پیلسم سرگرم نبرد خواهم بود. فرامرز ناچار قبول می کند و به شتاب خود را به رستم می رساند. زال و پیلسم هر یک دیگری را به تمسخر گرفته بودند و زال با مهارت خارق العاده که هر پهلوانی را متحیر می ساخت حملات پیلسم را دفع می کرد. فرامرز خود را به جهان پهلوان رستم رسانده جریان را برای پدر شرح می دهد. رستم به او پرخاش می کند که چرا پدرم زال را تنها گذاردی و با برزو خود را به کمک زال می رساند. زال با دیدن رستم شادمان شده و کنار می رود و نبردی شدید بین پیلسم و رستم در می گیرد. در ضمن نبرد رستم به فرامرز دستور می دهد که به شبستان رفته لشگـر را بیـاورد و زال هم برزو را مامور می کند که بر روی آن تل قرار گیرد و مراقب لشگر افراسیاب باشد. در بین دو نبرد فرامرز با لشگر می رسد. از طرف دیگر افراسیاب خبردار شده با لشگری گران به یاری پیلسم می آید که زال گرد لشگر را از دور می بیند و می گوید چرا برزو خبر نمی دهد. خود بدان تل می آید و برزو را در خواب می بیند تازیانه بر کف پای او زده او را بیدار می نماید و می گوید این بیابان جای خواب ناز نیست. برزو از جای می جهد و سوار بر اسب خود را به صف سپاه توران می زند و در این هنگام رستم بر پیلسم غالب گشته او را بر زمین می زند و با خنجر سر از بدن او جدا می کند. لشگر افراسیاب شکست خورده می گریزند.

یکشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۹۷

مطابقت میریزیر با الهه پرودئیاد ساندرامت (سپنت آرمئیتی)

در میان خدا و الهه های کاسی الهه میریزیر (الهه جهان زیرین) که الهه حاصلخیزی و حامی اسبان به شمار می رفته است با نین لیل بابلیان مطابقت داده شده است. این الهه از سوی دیگر یادآور پرودئیاد ساندارامت ارامنه (الهه اندرون زمین [معادل سپنت آرمئیتی ایرانیان]) در زیر زمین کوه آرارات است که هاروت (هاربه کاسیان، انلیل بابلیان) و ماروت (ماروتاش کاسیان) ابرها را برای باریدن به سوی وی رهنمون میشوند.

جمعه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۷

Min åsikt om etymologin av ordet lagom

Man tror att det svenska ordet lagom ("lämplig") egentligen har varit lagum ("enligt lagen", "lagligen"), men Jag tror att den andra delen av ordet egentligen har varit "öm", liksom öm i hjärteöm (som är ömsint och varm i själen) och överhuvudtaget har det betytt gemensamt ömsint.
Även låter det att det svenka ordet hemsk har inte anknytning med ordet hem utan hämma och hämna.

چهارشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۷

معنی ارداویراف

نام ارداویراف در نگاه اول به معنی زمزمه کننده متون مقدس به نظر می رسد:
आर्ष n. ArSa holy text
विराव m. virAva humming
هيئت ارداویراز نام ارداویراف هم به صورت اردا- ویه- راز به معنی دارای دعاهای آسمانی مقدس است. ویه- راز دقیقآ معادل ویه- رَوَ در سنسکریت است. رازَ در اوستایی به همان معنی رازهای آراسته و منظوم یک دین (زمزمۀ دینی) است:
.विहा adverb vihA heaven, रव m. rava song, रासक m. rAsaka kind of song
معنی ورزندۀ راه راست (هدایت کنندۀ مردم به سوی حق) هم از نام ارداویراز قابل استخراج است.
ولی نام اختصاری معادل سریانی ارداویراف را gwnrp آورده اند که می توان آنرا سراینده سرود رستگاری گرفت:
.Geu: redemption. Aner: answer; song; affliction. Aphiah: speaking, blowing
بنابراین ارداویراز در ترکیب اَرتَوَ- (سعادت پس از مرگ) و راز (زمزمه دینی منظوم) به معنی سرایندۀ سرود راز های سعادت پس از مرگ بوده است.

دوشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۷

مطابقت زروان، سیمرغ و آنزو

سومریان در سمت فلات ایران از سیمرغ مانندی به نام آنزو (عقاب دانای آسمانی) نام برده اند که مسکنش کوهی به شمار می رفته است به نام کارنو (دارای دو پهلوی قرینه= دماوند) و طبق اساطیر او الواح خدایان سومری را ربوده و به سرزمین دیلمون (بحرین) برده بود. در نقش باستانی نبرد نینورتا با آنزو به تصویر ک‍شیده شده است. فردوسی به درستی مکانی را که ایرانیان باستان مکان سیمرغ می دانسته اند البرز (دماوند) آورده است:
یکی کوه بُد، نامش البرز کوه / به خورشید نزدیک و دور از گروه
بدان جای سیمرغ را لانه بود / که آن خانه از خلق بیگانه بود
گردشگران اروپایی قدیم قله دماوند (دنباوند) را دارای دو پهلوی قرینه توصیف کرده اند که این مفهوم نامهای کارنو و دنباوند است:
اگر نام کوه بیکنی کتیبه های آشوری را به دارنده دو پهلو (دنبه) معنی نمائیم. از اینجا معنی نام دنباوند بیرون می تراود و این کوه با دماوند یکی میگردد. در مقاله دماوند کوه مینوی و اساطیری مسعود نصرتی هم در توصیف این کوه توسط جرج کرزن هم گفته شده است که دارای دو پهلوی مساوی است. در سفر نامه ملکونف این مفاهیم به صورت دو چاه و دارای دنبه اراده شده است.
معلوم میشود که بین واژه زروان (زمان) بالدار و سیمرغ (سنه در سنسکریت یعنی قدیمی، زال-عقاب) و آنزو (عقاب آسمانی) ارتباطی اساسی وجود دارد: سه وجه اشتراک آنان خدای زمان و آسمان بودن و بالدار بودن و موطن شان فلات ایران بودن است.
شباهت تصویر باستانی زروان و سیمرغ به آنزو (عقاب آسمانی) در اساطیر سومری بسیار قابل توجه است. پس، از اینکه اوزبیوس (263 -340 میلادی) به نقل از فیلوس بیبلوس (80- 130 میلادی) از زبان زرتشت میگوید: "خداوند را سری همانند شاهین (سَئِنَ، سیمرغ) است" همانا زروان (آنزو) مراد بوده است.
مرحوم منوچهر جمالی روی الهۀ سیمرغی بومیان کهن فلات ایران بسیار تأکید داشت؛ ولی زروان، هم ایزد و هم الهه به شمار می رفته است.

شنبه، دی ۲۹، ۱۳۹۷

اتیمولوژی کفتار

کفتار (هفتار هرمزگانی) می تواند به معنی جانور درندۀ لاشه رها شده (هاپیته-تَرَ) باشد:
हापित adj. hApita caused to be left or abandoned.

سه‌شنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۷

هیئات مختلف نام خزرها (کوزر، خزر، گاسانی، گاسر) جملگی به معنی پرستنده آتش برافروخته بوده اند

این نامها به صور کوز-اَر، خز-اَر، قیز-ان و قیز-ار در خود زبان ترکی به معنی صاحبان آتش ذغال بر افروخته (جوال سنسکریت) هستند:
طبق ابن فضلان "پادشاه خزر خاقان نام دارد فقط هر چهار ماه یکبار بیرون می آید. نام او خاقان بزرگ خوانده میشود و جانشین (خلیفه) او را «خاقان به» نامند، این شخص فرماندهی سپاهیان و امور ایشان را به عهده دارد و امور کشور را اداره می کند و ظاهر میشود و به جنگ میرود. پادشاهانی که در نزدیکی او هستند از وی اطاعت می کنند. او هر روز با فروتنی نزد خاقان بزرگ میرود و اظهار تواضع و آرامش میکند و فقط با پای برهنه، در حالی که یک تکه هیزم در دست دارد، نزد او حاضر میشود. وقتی به او سلام میکند آن هیزم را در برابرش روشن می سازد..."
به نظر میرسد مؤبد سرودهای آتش مقدس خزرها-بیاتها، ده ده گورکوت (پدر آتش مقدس) خوانده میشده است که نام کتاب اساطیری ایشان می باشد که در قفقاز برجای مانده است.

شنبه، دی ۲۲، ۱۳۹۷

ریشۀ هندوایرانی واژۀ ادب

واژۀ اَ-دَب a-dab در اوستایی به معنی نافریفتاری [و راستی و صداقت] که به صور اَ-دابهیه (نافریفتاری و قابل اعتمادی) و ادبهی (خیراندیشی) در سنسکریت هم موجود است، نشانگر ریشۀ هندوایرانی واژۀ ادب است:
.अदाभ्य adj. adAbhya free from deceit, अदाभ्य adj. adAbhya trusty
.अदभ adj. adabha benevolent
کلمۀ سومری دوب dub (لوح) که در رابطه با واژۀ ادب مطرح میشود، می تواند ریشۀ واژۀ دبیر (دیپی-بَرو، در معنی خوانندۀ لوح و کتابت) باشد.
مطابق ویکی فقه: "برخی «ادبیات» را با «ادب» به‌معنای تعجب و شگفتی پیوند داده و گفته‌اند: آثار ادبی را از این روی به این نام خوانده‌اند که شگفت‌انگیز، و مانند هر چیز شگفت دیگری دل‌انگیزند.
پیوند «ادبیات» با «ادب» به‌معنای خلق و خوی نیکو را نیز در این می‌توان دید که خواندن و انس با آثار ادبی، آدمی را به اخلاق نیکو فرا می‌خواند و زمینه‌ساز نیکویی خلق و خوی آدمی می‌شود؛ امّا این‌گونه ذوق ورزی‌ها (به‌ویژه امروزه) پژوهشگران زبانی را خرسند نساخته و آنان را برای یافتن اصل و ریشه «ادب» به تکاپوهای دیگری واداشته است؛ به‌ویژه که این واژه در قرآن کریم و نیز در اشعار و آثار دوره جاهلیت به ‌کار‌نرفته و چند مورد کاربرد آن در احادیث نبوی و اشعار مُحَضْرَمین تأیید و انکار شده است.
و بسیاری از معانی آن در فرهنگ‌های کهن نیامده است؛ ازاین‌رو کسانی آن را واژه‌ای معرّب پنداشته‌اند که از ریشه یونانی اَدوس (Advas) به ‌معنای خوراک یا ریشه ایرانی دِپْ یا دیپ به ‌معنای نوشته یا... به عربی راه یافته است."
http://wikifeqh.ir/%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87_%D9%88%D8%A7%DA%98%D9%87_%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D9%91%D8%A7%D8%AA

جمعه، دی ۲۱، ۱۳۹۷

مطابقت یَهوه خدای یهود با یَم (یَو) خدای کنعانی The conformity of JHVH with Yaw (Yam)

The conformity of JHVH with Yaw (Yam)
مطابقت یَهوه خدای یهود با یَم (یَو) خدای کنعانی
یَم (یَو) خدای اوگاریتی رودخانه و دریا و توفان و سیلاب می تواند منشأ نام یهوه همان خدای توفانی و شکافنده دریا باشد. واژۀ کنعان را در زبانهای سامی از ریشه کن از جمله به معنی فراریان گرفته اند که با نام عبرانیان (مردم عبور کننده) همخوانی دارد. خود نام یهود هم می تواند به معنی پرستندۀ یهوه بوده باشد:
Hebrew means "to traverse" or "to pass over", Canaanites= fugitives.
Jeh (JHVH) -hod (praise; confession). Jews (Hebrew: יְהוּדִים‬ ISO 259-3 Yehudim, Israeli pronunciation [jehuˈdim]) really means YHVH's (Yaw's) worshipers.
Yam (yaw), the Ugric god of the river and the sea, and the Gud of storm and the flood, can be the source of the name of the JHVH, the same god of the storm and the splitter of the sea:
Yam (יםym), the Canaanite word for "Sea", is one name of the Ugaritic god of Rivers and Sea.
Yam:(Ya'a, Yaw).
We know this because, by this time *B had changed to /v/ in some phonological contexts(https://linguistlist.org/ask-ling/message-details1.cfm?asklingid=200309050)
Ybi means to flow, to stream (https://www.biblestudytools.com/dictionary/the-flood/)

ریشۀ واژه های خاله و خالو (دایی)

نظر به واژۀ خواهر (خوَ-هَر، دارای خویشی پایدار)، خاله و خوالو در اصل دارای واو معدوله به صورت خواله (خویشاوند مؤنث) و خوالو (خویشاوند مذکر) بوده اند.
ساختار واژه های خاله و خاله از واژۀ خوا (خواهر) شبیه ساختار واژه های سنسکریتی متوله و ماتولا از واژۀ مات (مادر) است:
मतुल m. matula maternal uncle
मातुला f. mAtulA maternal aunt
मातुः indecl. mAtuH of mother [mother's]

سه‌شنبه، دی ۱۸، ۱۳۹۷

مطابقت بانوگشسب (بانوگشنسب، شیر بانوی پر یال) با اُداتیس (آتوسا، تُپُل)

بانو گشسب (دختر رستم) خواستگاران فراوانی داشت که هر کدام از این خواستگاران که هر کدام پهلوان بوده‌اند و هر کدام ماجرایی داشته‌اند. در گشسب نامه که سرانجام برادر رهام یعنی گیو موفق می‌شود با او ازدواج می‌کند. نام بانو گشسب در شاهنامه فردوسی نیامده‌است ولی در طومار شاهنامه به گشسب بانو و کارهای او اشاره زیادی رفته‌است. بانو گشسپ طبق طو مارها بعد از فرامرز به دنیا آمد ولی از سهراب بزرگتر بود. اشاره شده‌است که او در لشکر کشی سهراب به ایران با سهراب جنگید و دست او را شکست ولی پیران ویسه وزیر افراسیاب نامه‌ای از رستم جعل کرد و برای بانو گشسپ فرستاد که ای دختر چگونه جرأت کرده‌ای در کاری که به به مردان مربوط است دخالت کنی اگر باز نگردی تو را نخواهم بخشید و چنین بود که بانو گشسپ بازگشت. نیز گفته شده‌است که بانو گشسپ خواستگاران بسیار داشت و کی کاووس پادشاه ایران و طوس و گیو از جمله خواستگاران او بودند ولی بانو گشسپ شرط کرده بود که فقط با کسی ازدواج خواهد کرد که بتواند در کشتی گرفتن او را شکست دهد اما از آن جا که هیچ‌کس نتوانست این شرط را به جا بیاورد بانو گشسپ سرانجام با خواست پدرش با گیو ازدواج کرد گرچه می‌گویند که او در شب اول ازدواجش دست و پای گیو را بسته و او را در گوشه‌ای از خانه انداخته بود. بانو گشسپ به همراه خواهرش زرسپ بانو در جنگ هفت لشکر شرکت داشت. پس از این که بهمن، فرامرز را کشت و زال به کوه نزد سیمرغ رفت؛ گشسپ بانو به دنبال زال به کوه رفت.
متقابلاً خارس میتیلنی داستان اُداتیس را بدین گونه نقل کرده است: آورده اند که هیستاسپس (ویشتاسپ، گشتاسپ) و برادر کوچکش زریادرس (زریر) از ازدواج آفرودیت (ناهید) و آدونیس (جمشید) به دنیا آمده اند. هیستاسپس فرمانروای ماد و سرزمینهای سفلای آن بود و زریادرس بر نواحی علیای دروازه های دریای کاسپین (خزر) تا تنائیس حکمرانی داشت. در آن سوی تنائیس، مراثی ها (آدمکشها، آماردان) می زیستند که فرمانروای آنان آمارتس (سرور نیرومند آماردها) بود. وی دختری داشت به نام اُداتیس که زیباترین زن آسیا به شمار می رفت. اُداتیس زریادرس را به خواب دید و دل بدو بست و زریادرس نیز در خواب مفتون آن دختر شد. زریادرس کوشید تا اُداتیس را به دست آورد، اما توفیق نیافت، زیرا پدر دختر نمی خواست او را به مردی بیگانه شوهر دهد. دیری نگذشت که اُمارتس جشن ازدواجی برگزارکرد که در آن خویشان و نزدیکان و اشراف دربار او حضور داشتند و از اُداتیس خواست که جامی شراب به کسی بدهد که مایل به ازدواج با اوست. زریادرس، که اُداتیس اورا پیش از آن از ماجرا آگاه کرده بود، به شتاب به همراه گردون ران خود از تنائیس گذشت و با لباس سکایی، نا شناس وارد تالار جشن شد و اُداتیس جام او را پر کرد. به گفتهً خارس میتیلنی، این داستان در میان مردم آسیا شهرت تمام داشته و آن را بر دیوارهای معابد، کاخها و حتی خانه های خصوصی نقاشی می کردند و اشراف غالباٌ نام دختران خویش را اُداتیس می گذاشتند.
نام های زریادرس و اوداتیس را می توان به ترتیب در معنی صاحب جشن و نوشابۀ قدرت زرین (زرتوشترا) و مخلوق بسیار نیک و زیبا گرفت. این داستان از همین معانی لفظی این نامها پدید آمده است. نام زریادر (دارای تنومندی) در اساس متعلق به سپیتاک (تنومند) از خانواده سپیتمان، حاکم ری است که در عهد پدربزرگ مادری (آستیاگ)/پدرش سپیتمه بین دروازه کاسپی (گرمسار) تا دروازه تنائیس (میانه) فرمان می رانده است و نام اُداتیس (آفریده نیک نیرومند) آتوسا (دارای اندامهای پُر، تُپُل) دختر کوروش دانست که مطابق گفته کتسیاس در عهد آستیاگ به سفارت نزد کادوسیان[-آماردان] سمت دره قزیل اوزن فرستاده شده بود.
शार adj. zAra yellow, यात्रा f. yAtrA feast, festival, intercourse. इष adj. iSa possessing sap and strength.
آترادات پیشوای آماردان (رستم تاریخی هفتخوان مازندران) در روایت کتسیاس در مقام پدر "کوروش" (پدر آتوسا) ظاهر شده است. گیو (بسیار تنومند) پسر گودرزکشوادگان (شیواسخن دارندۀ سرودهای دینی با ارزش) مطابق سپیتاک (تنومند) پسر سپیتمه (هوم، عابد دارای مِی مقدس) است. بیژن (ویون) پسر گیو هم مطابق خورشیدچهر پسر زرتشت سپیتمان (سپیتاک سپیتمان) می باشد.

دوشنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۷

ریشۀ واژه های دایه و دایی

ریشۀ اوستایی دا (یاری و نگهبانی) برای دایه و دایی مناسب می افتد.
दया f. dayA sympathy
در کردستان به مادر هم دایه گویند. لذا دایی می تواند به معنی شخص منسوب به نگهدارنده (مادر) باشد.

یکشنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۷

اسطورۀ سلامان و ابسال بر گرفته از اسطورۀ هندی سوریه و سارانیو (سانجنا) است

محسن کدیور در مورد سلامان و ابسال آورده است: شلومو پینس برای نخستین بار از ریشه هندی داستان سلامان و ابسال سخن گفته است. در اساطیر هندی در زبان سانسکریت به افراد زاهد «سرامانا» گفته می‌شد، و «اپسارا» پری آسمانی یا نیمه آسمانی برای فریب زاهدانی بوده که قدرتشان خطری برای خدایان محسوب می‌شد.
ولی خود اسطورۀ ابسال (ابهر-سال، ابر سریع رونده) و سلامان (سولومان، ﺳــﻮﺭﻳﺎﯼ ﺯﺭﻳــﻦ ﻣــﻮ) به روایت ابن سینا نشانگر ا...سطورۀ الهه سارانیو (ابر سریع و طوفانی) و ﺳــﻮﺭﻳﺎﯼ ﺯﺭﻳــﻦ ﻣــﻮ است. سارانیو (سانجنا، رنگین) ابتدا همسر ویوسوت (خورشید دوردست) است. سپس همسر سوریه که از او صاحب دوقلویی به نام یمه و یمی میشود و از آنجا که نمی تواند رخشندگی بیش از حدّ همسر خویش را تحمّل کند همانندی چون خود می آفریند و با نهادن او به جای خویش، برای نگهداری دو قلوها از خانۀ شوهر می گریزد. سوریه از ماجرا بی خبر است و از جانشین زن خود صاحب فرزندی میشود که همانا مانو ریشی شکوهمند (سرود خوان دانای شکوهمند) است. تا اینکه نامادری پسر سوریه، یمه بر او خشمگین شده و او را نفرین می کند و نفرین نامادری مؤثر می افتد و زخمی بویناک و پر کرم در پای یمه می افتد و سوریه با دیدن این ماجرا در می یابد کسی که نفرین کرده است خود سارانیو نیست و او را می راند و زخم یمه را درمان می کند و به جستجوی سارانیو در می آید و او را به صورت مادیانی پیدا کرده و از او صاحب همزادان شب و روز اشوین ها میگردد.
سلامان و ابسال به روایت ابن سینا: در دوران قدیم دو برادر بودند به نام سلامان که برادر بزرگ‌تر و فرمانروا بود و ابسال که برادر کوچک‌تر و زیبا و خردمند و جنگجو بود.
زن سلامان عاشق برادر شوهر خود می‌شود، و قصد می‌کند که به حیله‌ای با او جمع شود، اما ابسال خودداری کرده، از او دوری می‌جوید. پس زن سلامان نقشه‌ای می‌کشد و خواهر خود را به ازدواج ابسال در می‌آورد، اما مخفیانه با خواهرش شرط می‌کند که با او در ابسال شریک باشد. پس آن دو با هم عروسی می‌کنند، اما در شب زفاف زن سلامان به جای خواهر خود به بستر می‌رود، اما ابسال می‌فهمد و باز از او دوری می‌کند.
ابسال برای آن که از زن حیله‌گر دور شود، به برادر خود می‌گوید که عزم جهان‌گشایی دارد، و سلامان او را با سپاهی به سرزمینی دور می‌فرستد. زن سلامان که کینهٔ ابسال را در دل دارد، به فرماندهان سپاه ابسال مالی می‌دهد تا او را در میدان جنگ تنها بگذارند. ابسال زخمی می‌شود و به زحمت جان به در می‌برد و به سرزمین خود باز می‌گردد.
زن سلامان که می‌بیند ابسال توانسته جان به در برد، به وسیلهٔ زهر او را مسموم کرده، می‌کشد. سلامان از سوگ ابسال از حکومت کناره می‌گیرد و انزوا می‌جوید. به سبب این انزوا، مستعد الهامات غیبی می‌شود، و درمی‌یابد که همسرش قاتل ابسال است، پس با همان زهری که ابسال را به وسیلهٔ آن کشته بود، او را می‌کشد.

شنبه، دی ۱۵، ۱۳۹۷

ترادف نام زریادر با گائوماته

نام زریادر (زریر) فرمانروای رغه (ناحیه بین دروازه کاسپی و دروازه تنائیس) در سنسکریت به معنی دارای صاحب نیروی بدنی (تنومند) مترادف سپیتاک (تنومند) و گئوماته و گوتمه است. زرتشتی که بنا به روایات تن خود را پل عابران قرار داد:
शरीर n. zarira bodily strength, धर adj. dhara possessing
واژۀ سنسکریتی گئوتمه که نام بودا است مترادف با نام های بردیه و سپیتاک به معنی چاق و تنومند است. کوروش محل فرمانروایی سپیتاک را از رغه به پیش دربیکان سمت بلخ تغییر داده بود:
भृश adj. bhRza greatly
गौतम n. gautama fat
स्फीत adj. sphita big
هرتسفلد، سپیتاک سپیتمان (گائوماته بردیه، پسر خواندۀ کوروش و حاکم بلخ) را همان زرتشت سپیتمان و هاروی کرافت وی را همان گوتمه بودای بلخ می داند.
ترکیب نام گئوتمه در سنسکریت در معنی پُر و چاق می تواند مرکب از گَیه (جان، تن) و تمه (زیاد، بزرگ) بوده باشد. حتی نام گائوماته هم در ترکیب گیه (جان، تن) و مَثه در پارسی باستان (بزرگ) به همین معنی است.
قد گائوماته بردیه در تصویر دخمه سکاوند تقریباً دو برابر خدمۀ آتش است. در کتیبه بیستون، گائوماته به عمد زیر پا انداخته شده تصویر شده تا برتری قد وی مشخص نگردد. در این رابطه نامهای زئیری وئیری اوستا و گیو شاهنامه را هم به صورت زَور-وَر و گیه-ایوَ می توان به معنی دارندۀ نیرومندی و بسیار تنومند گرفت.

پنجشنبه، دی ۱۳، ۱۳۹۷

معنی سیراف

https://www.triptoeast.com/wp-content/uploads/2017/01/siraf-port-or-ardeshir-water.jpg
معنی سیراف
نظر به رفهای سنگی گستردۀ سیراف نام آن ترکیب سی (سیر، گسترده و پُر یا سنگ) و رَف بوده است. در مجموع یعنی دارای رفهای سنگی گسترده. ولی معنی سیر-آف (شیل-آب: محل کانالهای آب) ارجحیت دارد.

چهارشنبه، دی ۱۲، ۱۳۹۷

دو معنی هندواروپایی و سامی واژۀ دیو

واژۀ دیئِو dyeu در زبانهای هندواروپایی به معنی درخشیدن آمده است. کلمۀ یول اروپایی در معانی جشن خدای درخشان را مأخوذ از آن دانسته اند که منظور از این عید پیشاپیش ماه دی (ماه خدای درخشان)، جشن ایزد خورشید شکست ناپذیر (ایزد مهر) است.
ولی واژۀ دِئو و دیو (مأخذ واژۀ دیوان/دیپان) در زبانهای سومری و سامی به معنی دانش است و آن یاد آور آشوریان صاحب کتابت است که قرنها مادها (مغان) را غارت میکرده اند و از این روی دیوان شرور صاحب کتابت به شمار آمده اند که نوشتن را به ایرانیان یاد داده اند. در کتاب پهلوی زند وهومن یسن به صراحت سرزمین آشور به مرکزیت دوان (محل کتابت و اداره، موصل-نینوا) مقر دیوان به شمار رفته است. در روایات حماسی ایرانی هم آشوریان در رابطه محاصره کیکاوس (خشثریتی) در شهر آمل مازندران و شکست خوردنشان در آنجا و نیز کشتار شدن دیوان دژ بهمن (نینوا) توسط کیخسرو (کیاخسار، هوخشتره) تحت نام دیوان معرفی شده اند.
فردوسی گوید: تو مر ديو را مردم بد شناس. در مورد بیرحمی هزار سالۀ آشوریان هم گفته شده است (پیرنیا، تاریخ ایران باستان، ۱۱۵) : "از خصایص آشوری‌ها بی رحمی و شقاوت آن‌ها نسبت به دشمنان بود. علت آن را باید دو چیز دانست، آشوری‌ها اعتقاد داشتن بی‌رحمی و شقاوت با دشمنان مورد رضایت خداوند است و ثواب دارد، چنانچه یکی از پادشاهان آشور به دست خود اسرا را کور می‌کرد و این کار را مورد پسند خدایان می‌دانست. آشوری‌ها چون جمعیت کمی داشتند برای از دست ندادن سرزمین‌های تحت حاکمیتشان که بعدها وسعت زیادی پیدا کرد متوسل به کارهایی می‌شدند که ملل مغلوب را ضعیف و در برخی موارد نابود می‌کردند."
چنکه مملکت عیلام پس از انقراض آن توسط آشوربانیپال به صورتی در آمده بود که حزقیل یکی از پیامبران بنی‌اسرائیل آن را از کثرت کشتار و غایت خرابی به گورستان تشبیه کرده‌است.
کتیبه آشور بانیپال در باره فتح و نابودی عیلام چنین می‌گوید:
تمام خاک شهر شوشان و شهر ماداکتو و شهرهای دیگر را با توبره به آشور کشیدم، و در مدت یک ماه و یک روز کشور عیلام را با همه پهنای آن، جاروب کردم. من این کشور را از چارپایان و گوسپند، و نیز از نغمه‌های موسیقی بی‌بهره ساختم و به درندگان، ماران، جانوران و آهوان رخصت دادم که آن را فرو گیرند.