یکشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۴

آیا گَبر و مُغ به معنی دارندۀ جام مقدس نیستند؟

ویکیپدیای فارسی تحت عنوان آیین گبر مطلبی را آورده است که نام گبر را با اسکیتان (دارندگان گورکانها/گُُوورها) مر تبط می سازد: آیا گبری ها همان زرتشتی ها هستند؟ در مورد گبرها و آیین آنها هیچ کتاب مستقلی وجود ندارد از آنها تنها نام باقی مانده است در کتاب های مذهبی و جغرافیایی یا ملل و نحل و مسالک و ممالک از آئین گبر نام برده شده است بعضی آنها را همان مجوس ها و زرتشتی ها گفته اند اما به نظر می رسد بین آیین گبر و زرتشت تفاوت وجود دارد در خوشبین ترین حالت می توان گفت یکی از شاخه های زرتشتی بوده اند اما دقیقا زرتشتی نبوده اند به طور مثال هرجا قبرستان و آرامگاهی از تاریخ باستان با نام و رسم وجود دارد به نام گورستان گبری ها معروف است و در این قبرها افراد با لباس و وسایل زندگی خود دفن هستند. حال آنکه زرتشتی ها قبر ندارند و مردگان را در محل ویژه خورانده شدن میت توسط پرندگان قرار می داده اند. مثلا درقرستان گبرها در زیبد مردگان با وسایل خود دفن بوده اند. اما میان آثار برجای مانده از گبرها تشابهاتی را می توان با آیین و مذهب ایزدی پیدا کرد. یکی از این تشابه ها رو به خورشید بودن قبرها است.
این اسناد لغوی در این باب موجود هستند:
اسکیث در زبان یونانی به معنی جام است و هرودوت میگوید که سمبل قومی اسکیثان/اسکیتان جام همراه ایشان است. گبهیرَ در سانسکریت و مُغ در اوستایی به معنی وسیله دارای گودی و گَبَر در فارسی به معنی سنگ کاسه و پیاله و موگ در ژرمنی جام است.

شنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۹۴

نظری در باره نام تُرکمن

نظر به کلاه پشمی سنتی ویژه مردان ترکمن که لابد بازمانده کلاهخود قدیمی ایشان است معلوم میگردد نام ترکمن (توکومونگ منابع چینی. بدین هیئت یعنی کلاه پشمی شایسته) از زبانهای ایرانی و ترکی به معنی دارنده کلاه خود شایسته و باارزش گرفته شده است و در اصل تُرک-مانگ (ترک من) بوده است: توک= پشمی یا ترک= کلاهخود، من/مینگ= شایسته و بزرگوار. جزء مونگ/مانگ می تواند صورتی از مالگای مغولی به معنی کلاه هم بوده باشد(تبدیل حرف "ل" به "ن" در زبانهای ایرانی اتفاق می افتد). نام ترکمن را با نام کوگ ترک یعنی دارندگان کلاهخود اصیل و نجیب و ریشه دار مقایسه کرده اند.
ولی اگر مَن/مَنگ را به معنی سانسکریتی و اوستایی آن مینوی و محترم بگیریم، ترکمن (توکومونگ در نوشته های چینی) را می توان به معنی گرامی دارنده توتم گرگ گرفت. همان طور که نام کُر-مانج به معنی گرامی دارنده توتم مار میگردد.

معنی لفظی سده و چله

Mojtaba Doroodi
(جشن سده) : سده جشن ملوک نامدار است ز افریدون و از جم یادگار است
درباره ی این جشن و دلیل برگزاری آن روایاتِ گوناگونی وجود دارد. مهمتر از همه اینکه این روز را جشن پیدایش آتش می دانند. دیگر اینکه گفته شده از سده تا نوروز 100 روز و شب است و در این روز تعداد فرزندان گیومرث (نخستین انسان) به صد رسیده است. دلیل دیگر را آورده اند که از این روز تا زمان گردآوری غله صد روز باقی مانده است. برخی از باورهای اساطیری پیرامون این جشن نیز اینگونه است: در این روز اهریمن سرما را برای تباهی موجودات به شدت خود میرساند و نیز اینکه در این روز است که جهنم از زمستان به دنیا می آید به همین خاطر آتش می افروزند تا شرّ آن برطرف گردد. بنابر شاهنامه این روز جشن پیدایش آتش توسط هوشنگ شاه پیشدادی است. روایتی دیگر از ارمائیل می گوید که آشپز ضحاک بوده و از دو جوانی که باید برای خوراک مارانِ دوش ضحاک به مسلخ می فرستاده، یکی را آزاد می کرده و به کوهستان می فرستاده است ، گویا فریدون برای پی بردن به صحت این گفتار راه کوهستان در پیش میگیرد و آتشهای فراوانی می بیند که جوانان نجات داده شده توسط ارمائیل افروخته بودند، پس فریدون نیز همان شب جشنی برپا میدارد . در ادبیات فارسی بسیار به جشن سده اشاره شده است .
آمد ای سیّد احرار شبِ جشن سده شبِ جشن سده را حرمت بسیار بود (منوچهری)
Javad Mofrad
مهرداد بهار نام سده را به معنی اوستایی آن پیدایی و آشکار شدن گرفته است. ولی سده در اوستایی و سانسکریت معانی زیان و ضرر و ازدحام و ویرانی و یورش کردن هم دارد. بر این پایه جشن آتش سده نظیر آتش چهارشنبه سوری برای رفع نحوست، در این مورد رفع نحوست شدت و ازدحام سرما بوده است. قرار گرفتن سده در بین دو چله بزرگ و کوچک (یعنی دو کشیدگی و شدت سرما) هم مؤید این نظر است:
चल cala m. Shoot

پنجشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۹۴

مطابقت آلاروس و خیستروس با جمشید و هوخشتره

Pari Hasibi
بروسوس در کتاب babvloniaka گوید در آغاز تنها جانوران در جهان می زیستند... پس از این دوران از شاهان داستانی یاد کرده. نخستین شاه روی زمین الاروس Alaros بود که چهل و سه هزار و دویست سال شاهی کرد. پس از وی ده شاه دیگر روی هم چهارصد و سی و دو هزار سال شاهی کردند که آخرینشان خیستروس بود که در دوران شهریاریش، توفان روی داد و به فرمان بغل خداوندگار، جهان ویران شد. التبه چون خیستروس مورد توجه خداوندگار بود، به فرمان خدا کشتیی ساخت و از زنان و مردان و جانوارن هر یک زوجی یا بیشتر با خود به کشتی اندر، نجات داد. این توفان در سی و پنج هزار و سه صد و هفتاد و یک سال پیش از میلاد روی داد. البته بنابر تورات، توفان نوح در دو هزار و پنج صد سال پیش از میلاد واقع شده است.
Javad Mofrad
استاد پورداود در جلد اول یسنا نام آلاروس (نجیب درخشان با شکوه) را با هوشنگ (زیبا) مقابله کرده است. گر چه بیشتر با جمشید (یه-امه-خشئته، فرد زیبای درخشان) که طبق اساطیر سلطنتی طولانی داشته است، قابل قیاس است. نام خیستروس (شهریار) هم یادآور هوخشتره (دارای شهریاری، کیاخسار، کیخسرو) است که طوفان مرگ در آشور در بین النهرین برپا کرد.
بیفشان جرعه‌ای بر خاک و حال اهل دل بشنو که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد (حافظ)

چهارشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۹۴

مطابقت تاتها با لولوبیها

مطابقت تاتها با لولوبیها به نظر می رسد لولوبیها در سانسکریتی در معنی پنهان شوندگان همان ساگارتیان (غارنشینان) اسلاف گورانها (غار نشینان) بوده اند که نامشان در منابع آشوری به صورت زاکروتی و زیکرتو آمده است که در نواحی مختلف ماد از آن جمله تحت نام ساگارتی/زاکروتی در منطقه کرمانشاهان و تحت نام زیکرتو در جنوب شرقی ماد پخش بوده اند یعنی در همان سمتی که اکنون مردم تات (به اوستایی و صربوکرواتی/سئوروماتی یعنی مردم نهانی) زیست می کنند. سبب اینکه نام مردم ساگارتی در فهرست شش قوم بزرگ ماد نیامده است همین است که ایشان در این فهرست تحت مغان (مردم غار) ذکر شده اند. یعنی تاتها شاخه ای از همین مردم غارنشین لولوبی/ساگارتی بوده اند. ولی بعید است که نام تاجیک هم در اصل از همین ریشه تات (پنهان شوندگان در غارها) به معنی مردم غارنشین به مردم غارنشین شغنان اطلاق شده باشد، چه نام تات (گیاه دارویی) در نام تات/جیک (تاجیک) در واقع اشاره به گیاه دارویی سکائیان برگ هئومه (دربیکها/دروپیکها/دریها) است. نظر به ترادف نام لولوبی سانسکریت با مُغ در معنی مردم غار به نظر می رسد مُغ در اتحادیه اقوام ماد نام عشیره روحانی درون مردم لولوبی بوده است.
در تاریخ ماد دیاکونوف به نقل از کتیبه های آشوری نامهای بودائوا (ناحیه کُردان بادینی)- که به همراه خوبوشنا/ خوبوشکیه (در جنوب دریاچه وان) و کوشخنو (کیف حصنو/حصن کیف؟) ذکر شده- و ناحیه بودی ئیان در مرز بابل و عیلام با نام قبیله مادی بودین مقابله شده اند. گرچه نام بودینان یعنی همان کُردان بادینی در خبر هرودوت نامشان نه به همراه بوسینها (کرمانجها) بلکه در کنار مغ ها (روحانیون درون کوتیها) یاد شده است. در مورد بودی ئیان هم که ظاهرا مکانشان در بین بابل و عیلام از جغرافیای اتحادیه قبایل ماد خارج است، می تواند کاسیها (پرستندگان ایزد مِی، اسلاف لُران) منظور باشد. یعنی در مجموع مردم بودائوا (کُردان بادینی) و بودی ئیان هم از تبار کوتیان/اسکیتان بوده اند چون از کلمه باده (مِی، باتک پهلوی) و معرب آن باطیه (ابریق، ظرف مِی) چنین معلوم میگردد که از این مردم همان کوتیان/اسکیتان (دارندگان پیالۀ مِی) منظور شده اند نه لولوبیان (مردم ساگارتی/مُغ/گوران).

پنجشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۴

نام و نشان محتمل ساسان

در شاهنامه ساسان از تبار دارا است که به سمت هندوستان پناه می برد و اعقاب او پس از چند نسل به سمت ایران باز میگردند. در گرشاسب نامه اسدی طوسی و محلقات شاهنامه ای آن هم متقابلاَ جمشید از دست ضحاک به سمت هندوستان می گریزد و اعقاب او در زابلستان و ایران به پادشاهی می رسند. لابد در اینجا با جمشید دیگری سرو کار داریم. اگر نام این جمشید را با چمو سانسکریت به معنی ظرف شراب هوم و نام ساسان را با سثَ- یا چَشَ- یعنی جام شراب ربط دهیم اینان در ایزد شراب هوم سکائیان پارسی دربیکی (دروپیکی) و شاه اسکول اسکیتان (یعنی پادشاه جام) به هم می رسند. یعنی ایزد قبیله ای همان پارسیان سکایی که در اوایل قرن اول پیش از میلاد در مقابل حمله یوئه چی ها (اسلاف تخاران) از ماوراءالنهر به سمت زابلستان و هندوستان رفتند. مطابق منابع هندوایرانی کهن ساسان نامی خدایگانی بوده است. بر اساس استنتاج فوق همان ایزد شراب مقدس هوم و این با مقام و شغل مؤبدی ساسان نیای ساسانیان همخوانی دارد. ساسه در سانسکریت، هم به معنی فرمانده و نیز به معنی خشخاش است. در مجموع ساسان به عنوان نام خدایگانی، خداوند گیاه هوم (منظور خشخاش) است.

سه‌شنبه، دی ۲۹، ۱۳۹۴

معنی اسکیث، سکودرا، سغد و سکا

تصور من این است که از چهار نام هندواروپایی: اسکیث، سکودرا، سغد، سکا، اسکیث به معنی جام (به قول هرودوت سمبل اسکیتان)، سکا (توتم گوزن و بزکوهی)/ ماساگت (آلان، توتم گوزن شمالی) است. سوغذَ (دارای گیاه خوب=دربیک/دروپیک/دری/سکاییان برگ هئومه) و سکودرا (سکوتره سانسکریت، تسمه گرداننده، تراکیه= سرزمین تسمه) است.

چگونه نام تارمَکیس تبدیل به تربیز (تبریز) شده است

مطابق کتیبه گزارش لشکرکشی سارگون دوم آشوری از ماد به سوی اورارتو، در محل شهر تبریز دو دژ (دژ مضاعف) به نامهای تارویی (دژ کوچک) و تارمَکیس (دژ بزرگ و پرتوان) وجود داشتند. تارمَکیس همان نامی است که امروزه تبریز شده است. تغییر و تبدیلها از این قرار بوده است. تارمَکیس (تار-مَگ-ایس= دژ-بزرگ-توانا) تبدیل به تَر-مه-ایز و آن هم تبدیل ترویژ و تربیز شده است که این شکل تربیز نام محلی و اصلی تبریز است. تبدیل "م" به "ب" در زبانهای ایرانی اتفاق می افتد. مثل: غژم = غژب و "و" گاه بدل به «ب» شود و یا بدل از آن آید: پاوند = پابند. مثال تبدیل "و" به "م" پسوند وند= مند.
در این باب نام شهرهای تفلیس و تفرش را به معنی چشمه آبگرم آورده اند. ولی تربیز(تار-مس) به معنی دژ بزرگ همان تارمکیس عهدباستان است و شهر سردسیری است بدون چشمه آبگرم و ربطی به آبگرم ندارد. در ریشه شناسی ناقص نام تبریز در ویکیپدیا اصلا ارتباط نام تبریز را با تارمکیس تاریخ ماد که ایرانشناسان در یکی بودن آن با تبریز تردید نکرده اند، نادیده گرفته اند و هیئت تَوری نام شهر تبریز را که به اوستایی به صورت تَو-وَری به معنی منسوب به دژ نیرومند است، به معنی گرما گرفته اند. خود هیئت تبریز (تاورز/تاورژ ارامنه) می تواند از هیئت اوستایی تَو-رز (یعنی دارای پناهگاههای زیر زمینی نیرومند) عاید شده باشد. بنابراین تارمکیس هم در واقع به معنی تار (پناهگاه)-مغ (زیرزمین)-ایس (نیرومند) بوده است. یعنی در مجموع همان دارای پناهگاههای زیرزمینی نیرومند. می دانیم شهر تبریز به داشتن پناهگاههای زیر زمینی باستانی خود معروف است.

جمعه، دی ۲۵، ۱۳۹۴

ریشۀ ایرانی محتمل نامهای علم جفر و جبر و ریاضی

واژۀ جفر که در قرآن نیامده در عربی به معنی چاه بزرگ و ژرف آمده است. لذا این کلمه با واژۀ اوستایی جَفرَ (ژرف) مربوط می نماید. می دانیم که علم جَفر، به معنی دانش امور نهانی و غیبی گرفته شده است. بر این پایه نام علوم جبر (به سانسکریت بیجَ= نطفه) و جفر را می توان از این واژۀ اوستایی مأخوذ دانست. در رابطه با قابل تبدیل بودن جفر به جبر گفتنی است: مطابق لغت نامه دهخدا: تبدیل «ف» به «ب» در تعریب هم ممکن است، مانند: اسکاف = اسکاب و یا در کلمات غیر از فعل، مانند: اُریف= اریب، افزار= ابزار. لذا احتمال زیاد دارد که واژۀ گبر (مغ، زرتشتی) با نام علم جبر و آن هم با واژۀ جَفرَ اوستایی (ژرف) مربوط بوده باشد چه صورت گَبَر آن هم به معنی کاسه گود سنگی (اسباب ستاره شناسی) در فرهنگ فارسی محفوظ مانده است.
کلمه ریاضی هم می تواند معرب از واژۀ اوستایی رازَ یعنی با هم برابر کردن و آراستن و آیینِ دسته بندی بوده باشد. چون رازَ در لغات پهلوی برهان قاطع به معنی معمار و گلکار (= ریاضی) آمده است. واژۀ رازَ در ترکیب واژۀ ترازو (در هیئت تَیَ-رازو یعنی رمز –داوری درست) هم به کار رفته است.
از سوی دیگر راز در معنی راز و نیاز دینی، ریشه اصطلاح روضه خوانی از همان ریشه راز/ریاض به نظر می رسد. در رسائل فرقه آذرکیوان روضه انوشیروان به صورت روزۀ انوشیروان آورده شده است.

چهارشنبه، دی ۲۳، ۱۳۹۴

پااُروه شاعر کشتی شکسته یا پااورُوَ کشتی ران ماهر؟

Mojtaba Doroodi‎ اسطوره و آیی Myth and Ritual
یکی از داستانهای اوستایی که در آبان‌یشت به گونه‌ی موجزی بدان اشاره رفته است؛ داستان پااُروه شاعری کشتی شکسته است که گرفتار امواج سهمگین دریایِ رنگها می‌شود و فریدون به نیرویِ افسون او را به شکل کرکسی به پرواز درمی‌آورد . او پس از سه‌ شبانه روز پرواز در آسمان با درخواست و نذر به درگاه ایزدبانو اردویسور آناهیتا از حمایت این ایزدبانو برخوردار می‌گردد و به زمین اهورا آفریده فرود می‌آید. گفته شده است این تنها روایت اوستایی است که در آن به نیروی سحر و افسونِ فریدون اشاره شده است. اختصار کلام در این روایت آبان‌یشت(بندهای61-66) خود نشانی است که مردمان دورانِ اوستایی با این داستان آشنا بوده‌اند. هرچند که امروزه نمی‌توان به اصل و شرح کامل داستان پی‌برد امّا همان میزان اندک نیز از منظر روایت اسطوره‌ای آن بسیار درخورِ توجه است. آونویسیِ متن اوستایی و ترجمه‌ی بند61 از قرار زیر است:
آوانویسی:
tąm yazata pāuruuō yō vifrō nauuāzō yaṯ dim usca uzduuąnaiiaṯ vǝrǝɵrajå taxmō ɵraētaonō mǝrǝɣahe kǝhrpa kahrkāsahe.
ترجمه:
او را پرستید، پااُروه، شاعر کشتی شکسته هنگامی که او را در بالا به پرواز درآورد فریدونِ تهمِ پیروزگر به پیکر مرغ کرکس
منبع: آبان‌یشت به کوشش چنگیز مولایی
Javad Mofrad
تصور شخصی من این است که پااوروَ (در معنی نخستین جایگاه) در واقع اشاره به مسیر قبلی رودخانه های دجله و فرات است که کوروش برای فتح بابل به وسیله قایقرانها مسیر آنها را تغییر داد تا سپاهش از مجرای آنها وارد شهر بابل بشود. ولی در اوستا پااوروَ را به معنی دیگر آن "زمان نخستین بخش شب یا نخستین بخش روز" گرفته اند و این اسطوره را ساخته اند. تصور میکنم نامهای اوستایی و شاهنامه ای ثراتئونه و فریدون در معنی پناه دهنده (یا سیلابی) و آباد کننده (یا سیلابی) متعلق به همان کوروش یعنی محافظت کننده (یا سیلابی) است. نام پااوروَ (در معنی نخستین جایگاه) با نام آگردات متعلق به کوروش به معنی مخلوق مقدم و برتر همخوانی دارد. در فقره 68 آبان یشت در رابطه با پااوروَ از رود رنگها (رود تند و سیلابی، دجله) هم یاد شده است. استاد پورداود به جای "پااورو شاعر کشتی شکسته"، "پااورُوَ کشتی ران ماهر" آورده است. ویفرو اوستایی در گزارش استاد پورداود از ویبهرو سانسکریت به معنی ماهر و در ترجمه چنگیز مولایی از ویپرو سانسکریت به معنی شکسته گرفته شده است.

سه‌شنبه، دی ۲۲، ۱۳۹۴

معنی احتمالی نام قبایل مادی بودین (بوخت) و بوسین (باچان)

نام دو قبیله مادی بودین (بوخت) و بوسین (باچان) را در زبان سانسکریت اوستایی به ترتیب می توان آزادگان (مردم الیبی و کاسی، لُر) و مار سروران (ساخوها، کُردان) معنی نمود.
ولی اگر بودین را از ریشه سانسکریتی بود (پنهان شدن) و معادل لول (پنهان و ناپدید شدن) بگیریم بودینها معادل لولوبیها یعنی اسلاف ساگارتیان/ گورانها (غارنشینان) یا اسلاف لُران میگردند. امّا از آنجاییکه کاسیان اسلاف لک ها و ساگارتیان/گورانها اعقاب همان قبیله مادی مغان (گبران، یعنی مردم دارای پیاله سنگی یا غارنشین) به نظر می رسند. لذا بودین ها/لولوبیان در جای همان اسلاف لُران و ساگارتیان (گورانها، تاتها) هستند و نام مردم بوسین را می توان صورتی از بوچین (آزادگان، بی فرماندهان) معادل کُردان (تئوژیه اوستا) گرفت که به قول کتاب وندیداد سر و بزرگ نداشته اند یعنی دارای فرمانروای واحد نبوده اند.
دیاکونوف در تاریخ ماد، کاسیان و لولوبیان را خویشاوند عیلامیان حدس زده است. این بدان معنی است که کاسیان و لولوبیان می توانند مشترکاً تحت نام بودینان ذکر شده باشند.

شنبه، دی ۱۹، ۱۳۹۴

واژۀ آریا با آتش مقدس آریائیان پیوند دارد

به سه دلیل:
۱- واژۀ آر در کُردی به معنی آتش است.
۲- هر چهار نام اران یعنی اران (اردان)، آگوان، آلوانیا و شهرستان آتورپاتکان کتاب پهلوی شهرستانهای ایران از ریشه آر، آگ، آلوو و آتور به معنی آتش به نظر می رسند.
۳- نام ایرانیان مادی و پارسی در مهابهاراته به صورت پان-دو و پان- دَوَ آمده است که به معنی آتش پرست است معنی مصطلح پاندو یعنی زرد روشن نیز نشانگر آتش است. لذا احتمال دارد آریا (قابل احترام) در اساس نام آتشهای مقدس ایشان بوده است:
णते { पण् } paNate { paN } verb praise दुनोति { दु } dunoti { du } verb 4 5 burn दव dava m. fire

سه‌شنبه، دی ۱۵، ۱۳۹۴

What does the name Tsar mean?

The word tsar can be nominative case of scratching in Russian.
Tsar in Sanskrit means dragon (symbol of skythes divinity):
त्सरति त्सर् {} {tsarati {tsar} verb 1 creep on: The Greek word γρυπός (grypos=griffin), meaning 'curved', or 'hooked'.
Afrasiab (very damaging, very scary) or Shahmar (king snake=Saka) was a divine iranian epithet for skythian kings.

یکشنبه، دی ۱۳، ۱۳۹۴

معنی نام کُرد در رابطه با توتم مار ایشان

معنی نام کُرد در رابطه با توتم الهه ماروش نیاکان کیمری- اسکیتی ایشان قابل تبیین است:
در تورات در شمار پسران جومر (گومر، دارندگان آواز جنگی) از اشکناز (ایشکوز، مردم دارنده جام، کوتی)، ریفات (ری-پت، سروران صدای بلند) و توجرمه (توگر-مه= منسوبین به مار نیش زننده = قوم تئوژیه اوستا) نام برده شده است. معلوم میشود از این میان دو نام اخیر متعلق به اسلاف زازاکها (بلند آوازان) و کُرمانج ها (خانوارهای مربوط به الهه مادر ماروش اسکیتان، ویشاپازوننر= اژدهانژادان در خبر موسی خورنی، پرستندگان الهه پرودئیاد سندارامت= مادر نیرومند و نرم و پُر پیشدادی) و یا همان سورانی ها (منسوبین به مار) و کردوخ/کردهوک (منسوبین به مار سّمی یا همان کُرداک سکایی/ترکی (به معنی منسوبین به مار، کِرم سّمی) بوده اند. دلیل اینکه در نزد ارامنه واژۀ مار بیشتر به جای ماد به کار رفته به همین دلیل تقدیس الهه مادر مار شکل اسکیتی نزد کُردان بوده است. در سانسکریت کُرد یعنی جهنده معادل شَپاک پهلوی یعنی [مار] جهنده (مار شیبا) است. کُرما (کرم= کُر=جنبنده دراز) در اسطوره کرم هفتواد نیز به جای مار و اژدها است. از این جاست که در اساطیر کردان بازماندگان قوم اژی دهاک (اژدهای سّمی) به شمار رفته اند. در نواحی کُرد نشین آذربایجان غربی هنوز آثار تقدیس ماران باقی است. واسیلی نیکیتین هم در کتاب خود کرد و کردستان از این سنت در نزد کردان سخن رانده است. نامهای شکاک و ساخو کُردان را نیز به صورت شپاک و سا-خو می توان منسوبین به مار و مارپرست یا منسوب به بزکوهی (ساکو، بوسیان) معنی نمود. در اوستا نام سانسکریتی خاندان وئسکَ تورانی (وئیشیکَ، مردم مار سمّی پرست سکایی) و تئوژیه (پرستندگان مار ترسناک و نیرومند) ذکر شده است. حتی خود نام کیمری را هم در اساس می توان به معنی مردم مارپرست یا منسوب به شاه مار گرفت. چون این نام به صورت خیمئیریا در اساطیر یونانی ترکیبی از شیر، بزکوهی و مار سمّی تجسم شده است. مطابق هرودوت الهه مادر اسکیتان شمال دریای سیاه که در همان سرزمین سابق خویشاوندان کیمری شان می زیسته اند، نیمه زن- نیمه مار ی به شمار می رفته است که آگاتیرس، گلون و اسکیث از ازدواج وی با هراکلس زاده شدند. یعنی کُردان اعقاب همین کیمریان/اسکیتان شمال دریای سیاه بوده اند.
به نظر میرسد در اوستا قوم خاندان فریان تورانی (دوستان تورانی ایرانیان) همان کیمریان توگدامه کیمری (قوم تورانی دوست ایرانیان، خانوار اغریرث) و ستروخاتیان خبر هرودوت به معنی مردم بلند سخن گویندگان (سترو- اوخت-یان) باشند که معنی نام دوم ایشان را با زازاک ها/ دیملی ها (آهنگین سخن گویندگان) مربوط می سازد. به نظر می رسد در خود اساطیر کُرد هم به دو گروه کیمری/زازاک و ساخو/کردوخ/کُرمانج تحت نامهای اساطیری بو-خت (بو-اوختیان، بلند سخن گویان، مادهای ستروخاتی) و با- چان (با- چیان، همراهان مار سّمی، بوسیان مادی خبر هرودوت، تئوژیه اوستا) اشاره شده است. به عبارت ساده نامهای بکردا (وَیکرتَ، کشنده، ویگرد اساطیری)، کردو/کردوک (مار کشنده سمَی)، مار (کشنده) و مرد (کشنده) در این منطقه به معنی مار مهلک و سمّی نشانگر توتم مار این مردم بوده است. نام سکاها به صورت سا-کای به همان معنی شاه مار است.
نظر به سنت مارپرستی یزیدیان، نام یزیدیان را میشود در اصل یَز-زَیه-ایتی گرفت یعنی مار پرست. یز= ستایش، زیه سانسکریتی=مار (زیان رساننده)، ایتی= روش، پیشه.
شکل ارمنی نام کردوخها یعنی کُرچیخ هم به صورت سانسکریتی کُر-چهوک به معنی جنبده دراز و متصل (کرم، تئوژ، مار) - کشنده (بُرنده) و در مجموع به معنی مارِ کشنده است. کلمات چاک و چاقو هم از همین ریشه سانسکریتی جزء دوم یعنی چهه/چهو (بُریدن) به نظر می رسند. واژۀ تور هم در سانسکریت تند و تیز و آسیب رساننده مناسب نام توتم ایزدی مار شکل سکاها (سا-کا-ها= مارپرستان) است. بی جهت نیست پادشاهان اساطیری سکاها (تورانیان) تحت نام تور (تیز آسیب رسان)، پشن (پا-سا-ن= پایندگان مار) و افراسیاب (پر آسیب)/فرنگرسین (بسیار به هراس اندازنده) معرفی شده اند.
موسی خورنی در رابطه با آشور و ارمنستان باستان از ملکه اساطیری به نام شامیرام یاد کرده است که نامش شبیه شاماران اساطیر کُردی است. شا-مار-ان را می توان منسوب به مار کشنده و شا-میر-ام را می توان مار کشنده نیرومند معنی کرد. نام تاماسب نیز به صورت تامَ-سپَ به معنی سگسان ترسناک یادآور شیمیریا/خیمیریا توتم ترکیبی شیر-بزکوهی-مار شکل کیمریان است. در روایتی دیگر نام پادشاه خورنده تن شاماران (شاه ماران= افراسیاب یعنی بسیار آسیب رساننده= مادیای اسکیتی) کیخسرو (کیاخسار، هوخشتره) و نام قهرمان اسطوره جام ساب (موبد صاحب جام= سپیتمه جمشید) است. هرودوت میگوید سکاها به حیله گوشت فرزند کیاخسار (کیخسرو) را به وی خورانده بودند.
در مجموع به نظر میرسد بن مایه اسطورۀ ارمنی شامیرام (مار کشنده) و آرا (نجیب و رسا)، اسطورۀ کردی شاماران (شاهماران) و تاماسب/جامساب (در معنی آرام کننده اسبان) و اسطورۀ ایرانی ویس (ویش، مار) و رامین (آرامش دهنده) همان واقعه کشته شدن مادیای اسکیتی پرستنده الهه ماروش ترسناک اسکیتی (افراسیاب) به دست آریارمن (رامش دهنده نجیب)/گستهم نوذری شاهنامه بوده باشد که در حوالی دریاچه ارومیه اتفاق افتاد. اسطوره شامیرام و آرا از سوی دیگر یادآور کشته شدن کوروش توسط تومیریس ملکه تورانیان ماساگتی نیز هست.
اسطوره کُردی جالب شاماران که در رابطه با توتم مار کُردان است از این قرار است:
شرح افسانه کُردی شاه ماران (از راز باران و وبلاگ کُرمانجستان)
افسانه ی شاماران (شاه ماراها به کُردی شاه ِ ماران Şahê maran) یک افسانه ی کهن در میان کُردهاست که تاکنون روایت های گوناگون ولی تقریبا حول یک محور در این رابطه نقل شده است. افسانه ی شاماران به ویژه در میان کُردهای ایزدی و علوی جایگاه ویژه ای دارد و نقش شاه ماران که سری شبیه دختر و دمی شبیه سر مار دارد در بافته ها و نقوش قدیمی بسیار دیده می شود. همچنین شامار Şamar به عنوان یک اسم زنانه در مناطق کُردنشین و از جمله خراسان مورد استفاده قرار می گرفته است. روایتی از این افسانه را در زیر بخوانید:
شرح داستان شاماران:
جوان بلند قامت و رعنایی که از راه بریدن چوب درختان امرار معاش می کرد طبق معمول به سر کارش می رود که در راه پایش لیز خورده و در چاهی سقوط می کند تلاشها برای بیرون آمدن ناکام می‌ماند. جوان ناامید که تاماسپ نام دارد نا امیدانه سرش را برای یافتن راه نجاتی بر می گرداند که حفره‌ای در دیواره چاه می بیند…
تاماسپ با چاقوی کهنه ای که همراه داشت حفره دیواره چاه را بزرگتر می کند و زمانی که حفره را نگاه می کند می بیند که ادامه آن به غاری بزرگ می رسد زمانی که به درون غار می خزد و بر اثر خستگی به خواب می رود.
زمانی که چشم باز می کند هزاران مار را می بیند که چشم به او دوخته اند زمانی که تاماسپ خود را عقب می کشد مارها به طرفش می آیند او که از زنده ماندنش ناامید می شود چشم را می بندد و زیر لب دعا می خواند پس از گذشت مدتی که چشم باز می کند با دختری زیبا روبرو می شود که نصفش انسان و نصفش مار است. زبانش بند می آید دخترک میگوید نگران نباش آزارت نمی دهم من سلطان مارها هستم من شامارانم تو الان خسته ای بخواب فردا پیشت می آیم و تاماسپ خسته دوباره می خوابد. صبح که تاماسپ چشم باز می کند شاماران را می بیند که روبرویش نشسته و صبحانه را آماده کرده است تاماسپ که محو زیبایی شاماران شده چشم از او بر نمی دارد صبحانه را با هم می خورند شاماران که آگاه به تمام رازهای دنیاست داستان خلقت بشر را برای تاماسپ تعریف می کند و خاطراتش را برای تاماسپ تعریف می کند و هر روز داستانی برای تاماسپ علاقه مند باز می گوید روزها می گذرند و تاماسپ بیشتر به شاماران علاقه پیدا می کند بعد از مدتها تاماسپ که دلش برای خانواده اش تنگ شده آهنگ رفتن می کند اما شاماران که به او علاقه پیدا کرده مانع می شود ولی زمانی که با اصرار تاماسپ مواجه می شود با رفتن او موافقت می کند به شرط آنکه این واقعه را پیش هیچکس بازگو نکند و هیچگاه پیش چشم مردم داخل آب نرود چون اگر پوست بدنش با آب تماس پیدا کند مثل مار پوست اندازی می کند و رازش برملا می شود. تاماسپ هم شروط را قبول می کند و غار را ترک می کند. تاماسپ تا سالها رازش را به کسی نمی گوید تا اینکه اطلاع پیدا می کند پادشاه به بیماری لاعلاج مبتلا شده است. وزیر پادشاه تنها راه علاج را خوردن گوشت شاماران می داند قصد وزیر از این کار یافتن شاماران و تسلط به تمام رازهای دنیاست این است که به تمام جوانان دستور می دهد که حوض های آب را برای یافتن شاماران جستجو کنند. نوبت تاماسپ که می رسد او به خاطر نگرانی از برملاشدن رازش از شنا در حوض امتناع می کند. ولی به اجبار او را در حوض می اندازند زمانی که چشم ماموران حکومتی به پوست اندازی تاماسپ می افتد او را دستگیر کرده و شکنجه می کنند تا جای شاماران را لو دهد سرانجام تاماسپ زبان به اعتراف می گشاید و مکان شاماران را لو می دهد. شاماران را به قصر می آورند شاماران تاماسپ شرمسار را دلداری می دهد که می داند او به اجبار اعتراف کرده. شاماران با صدای بلند می گوید هرکس دم مرا بخورد از تمام رازهای دنیا آگاه می شود هر کس بدنم را بخورد شفا می یابد و هر کس سرم را بخورد در جا می میرد. وزیر حریص که سخنان شاماران را شنیده دستور می دهد شاماران را سه قسمت کرده و خودش دمش را می خورد و سر شاماران را به خورد تاماسپ می دهد و بدنش را برای پادشاه کباب می کند. وزیر حریص در جا می میمیرد چون شاماران واقعیت را نگفته بود و پادشاه سلامتیش را باز می یابد و تاماسپ به تمام رازهای نهانی آگاه می شود لقمان حکیم می شود کسی که تمام گیاهان رازهای پزشکیشان را به او می گویند. افسانه شاماران اینجا تمام می شود مار در فرهنگ کردی جایگاه ویژه ای دارد طوریکه بر سر در شهر لالش (مکان حج کردهای ایزدی) تصویری از مار حک شده است.

شنبه، دی ۱۲، ۱۳۹۴

مقابلۀ اسطوره آداپا، سود و ائا/ایّه با اسطوره آدم و حّوا و مار

اسطوره آدم و حوا شباهت زیادی به اسطوره آداپا و ائا دارد. جای کند و کاو دارد که چگونه خدای مکر و حیله و جادوگری ائا/ایّه و الهه نفرین کرده آداپا یعنی سود (پرستار)/نین لیل به جای مار (حیّه) و حوا (شادیبخش) نشسته اند. معهذا می توان حیّه (مار) علی القاعده شکلی از ایّه (اِئا)گرفت. چنانکه اکدیها نام هوخشتره را آواکساتار آورده اند. معنی نام سود و حّوا نیز در معنی پرستار و شادیخش به هم میرسند. مطابقت آداپا (کارمند، آدم نخستین، ماهیگیر و خادم ,معبد و باغ) با آدم هم ساده است: چون در بین النهرین حرف "پ" به "م" تبدیل میشده است. برای مثال مطابق دیاکونوف، لولوبوم/لولوپوم اکدی در آشوری به لولومه مبدل شده است. در اسطوره آداپا، او فریب راهنمایی ایزد فریب و نیرنگ اَیّه را می خورد و هدیه آب و غذای زندگی جاودانی آنو (خدای آسمان) را نمی پذیرد. اما در اسطوره آدم وی فریفته راهنمایی حّوا و حیّه میگردد و از میوه ممنوعه تناول می نماید و نتیجتاً از رسیدن به عمر جاودانی محروم میشود.
در مورد سمبلهای انکی/ائا خالق نخستین انسان آداپا و فریب دهنده وی از دو ماری صحبت میشود که بر چوبی (عصایی) پیچیده اند. معلوم میشود در اسطوره آفرینش تورات جابجایی انجام گرفته است. تعداد مار پیچیده بر چوب درخت یک عدد شده و سمبل مار(حیه) دیگر آن با حوّا جایگزین شده و آدم به جای آداپا (تیرک افقی، دنده) نشسته و روغن و جامه و "آب و غذای زندگی" اهدایی آنو به آداپا با سیب یا گندم ممنوعه جایگزین گردیده است.