شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۴

نيم-درآمدي بر شناخت در گاتها

هر نگاشته اي «دنياي نشانه» هاي ويژه ي خود را داراست و دلالت هاي معنايي ويژه ي خود را نيز در ذهن خواننده ي خود ايجاد ميکند، ازينرو در ديد نخست، واقعيتي ست کلي و مبهم و مستقل از هر واقعيت ديگري. هر متن داراي مجموعه اي از نشانه هاست. نشانه هاي درون-متني داراي مناسبات دروني بوده و زنجيروار بيکديگر متصل اند. در حقيقت ، خواندن متن کوششي ست براي دريافت نشانه ها و جستجو و کشف رمزگان و فهم روابط دروني آنها با هم.






گاتها، «متن وجود» در «متن انديشه» در «متن زندگي بشر» در «متن هستي» ست.


در آغاز خواندن متن، يافتن اين نشانه ها و معاني و روابط آنها آسان نيست اما هنگاميکه اين مناسبات دروني نشانه ها شناخته شد، فهم ژرفاي معاني آن متن نيز آسان مي شود. گاهي اين ژرفاي معنا در متن، تنها کليد-واژه اي ست و گاهي کليد-جمله اي. خواننده بايد پس از دريافت اين شناخت، به شناخت زير-ساخت ها و روابط اين زير-ساخت ها با يکديگر بپردازد و در پي آن تا شاخه هاي زيرين تر پيش برود.
چيزهايي هستند که بنيانشان همچون افسانه هاي کودکان بر «شنيدن» است و در برابر آن، چيزهايي که «بايد خوانده شوند». گاتها از جمله ي نوشتارهاي دوم است. گاتها ميتواند گفتمان و تلاش انديشه اي باشد که متن زندگي بشر را در متن هستي تفسير ميکند. ازينرو گاتها، «متن وجود» در «متن انديشه» در «متن زندگي بشر» در «متن هستي» ست.




زرتشت، اشا (نظم هستي) را با «وهومن» که انديشه ي نيک باشد و بياري «مزدا» که دانش بزرگ است ميسر ميداند.


زرتشت نخست، هستي را «بازشناسي» کرد و پي آن روابط و نشانه ها را بازشناخت و در فرجام کار، تاويلي خردمندانه و شکل يافته را در قالب زبان به بشر عرضه کرد. متني همسو با ضمير انساني که با وجودش، گذار از چشم-محوري به خرد-محوري در تاريخ پرفراز و نشيب انديشه بشري ممکن گشت. او در گفتمان خود با انسان و جهان سخن مي گويد و هر دو را نقد ميکند. زرتشت، اشا (نظم هستي) را با «وهومن» که انديشه ي نيک باشد و بياري «مزدا» که دانش بزرگ است ميسر ميداند. زرتشت ميکوشد رابطه ي انسان را با جهان روشن کند. پس از آن منظمش کند و آنگاه همه چيز را به همگوني وتعادل برساند.


زرتشت، نخست به جهان انديشيد سپس به بهترين شيوه اي که جهان «دانسته» مي شود. و درپي آن به «ابزاري» که دانستن جهان را ممکن مي کند. زرتشت ميکوشد رابطه ي انسان را با جهان روشن کند. پس از آن منظمش کند و آنگاه همه چيز را به همگوني و تعادل برساند. او جهان را شناخت و گرانيگاه و پل ميان انسان و جهان را «خرد» دانست. او بعنوان يک انسان، با انديشيدن به گفتگو با جهان پرداخت تا





زردشت ، دنئه را به بي پيرايگي و سادگي ِ «توانايي و تشخيص نيک از بد» نام گذارد و «اختيار» را به انسان شناساند.

بتواند بيابد که چگونه ميتوان به «آرميتي» و (آرامش و هماهنگي دروني) دست يافت. پس انديشه اي از جنس انديشه ي کل، جهان و خود را شناخت. انديشه ي نيک را «وهومن» ناميد و بر انديشه ي بد برتري اش داد. او با اصل و پيش-نهاده ي انديشه ي نيک به بازسازي جهان مشغول ميشود. آنگاه او دانست که انسان با «کردار» ميتواند نظم را برقرار سازد ازينرو «نيک و بد» نيز در کردار پا به ساحت انديشه گذاشت. پس «وهوخشترا» که کردار نيک باشد نيز پا به جهان گذارد. او همچون انساني صلح دوست به اهميت و نقش بزرگ گفتگو و گفتار واقف است و آنرا ارج ميگذارد. و آنچه که انسجام دهنده و گردآورنده ي اين سه حوزه با هم است، «نيکي» و امر نيک ست. نيکي همواره با بدي همراه است و ايندو را زرتشت با هم باز شناخت و دانست که انسان بايد به يکي ازيندو بگرود. ازينجا «دين» يا دنئه پا به جهان گذاشت . زردشت ، دنئه را به بي پيرايگي و سادگي ِ «توانايي و تشخيص نيک از بد» نام گذارد و «اختيار» را به انسان شناساند.




ديدگاه کرپني ، ديدگاه «سلطه- تسليم» است. اين ديدگاه تنها به رفع نيازها ميپردازد و از انديشه تهي ست.



زرتشت به نيکي تعلق و گرايش داشت. او «رمز انسان» را «امر نيک» شناخت و «رمز جهان» را «نظم». شناخت رمز و راز انسان و هستي، «دانش نيک» است که در نهايت به بسامان شدن جامعه ي انساني و بازخوردهايي نيک با هستي مي انجامد. او مدام به زندگي صلح جويانه و خردمندانه فکر ميکند و آنرا با تلاش و پشتکار در رسيدن به دانش (که همان رمز هستي باشد) ممکن ميداند.


«کرپن» ها قومي هستند که خود را به عدم شناخت ، به ناآگاهي باخته اند. کرپن ها از ديدگاه زرتشت از خرد سود نمي برند و اخلاق و نيک و بد را نشناخته اند. انسانهايي که بر رابطه ي انسان و جهان، درست تامل ننموده اند و افکارشان بر نظم متمرکز نيست. کرپن ها هنگام نيازمندي به کرنش و قرباني کردن و نيايش چيزهاي پست مي پردازند و بگاه رفع نياز به خشونت و ترويج عادات بد دست ميزنند. ازينرو زرتشت برخود رسالت مي بيند تا گفتمان (ناآگاهي از چيستان زندگي) کرپن ها را به چالش بکشد و ديگر مردمان را از بازخوردهاي بي خردانه با طبيعت برکنار نگاه دارد. ديدگاه کرپني ، ديدگاه «سلطه- تسليم» است. اين ديدگاه تنها به رفع نيازها ميپردازد و از انديشه تهي ست. ديدگاهي که تنها نزاع و غريزه را راه چاره خود شناخته است و با همپرسي و همزيستي و نيز از رابطه ي پاياپاي با طبيعت غافل است.





زرتشت ميکوشد نظم سيال درون هستي را با «اشا» بر روابط انساني جاري سازد و سپهر انديشه ي او را با خرد پر کند تا بتواند به «آرميتي» دست يابد.


زرتشت ميکوشد نظم سيال درون هستي را با «اشا» بر روابط انساني جاري سازد و سپهر انديشه ي او را با خرد پر کند تا بتواند به آرميتي دست يابد. او ميکوشد تا اخلاق را با نظم هستي هماهنگ کند و از همين رو آنرا با نيکي و خرد درهم ميآميزد. نيکي و بدي ، بهشت و دوزخ اند. بهشت و دوزخي که در سيطره اخلاق ميزيند. نيک و بد، هر دو در اخلاقند و اخلاق در هستي آدمي زيست ميکند. اما بد با نظم هماهنگ نيست. پس براي هماهنگي با قانون اشا، نيک پرورانده شود و بدي متروک. امر نيک زرتشت از اينرو پسنديده است که از براي نظم هستي پسنديده است و نه براي اينکه از نظر اخلاقي ، نيک است.


زرتشت يک نويدگر و اصلاح کننده است که انديشه اش هستي-مدار است. ميکوشد انسان را با گيتي و طبيعت هماهنگ کند. او به زندگاني «آري» ميگويد و بد-زندگاني و نبود زندگي را نفي ميکند. او مروج شادي ، پايکوبي و آسايش خردمندانه است. او «قدرت» را از آن اهورا مزدا و ياورانش ميداند. شهرياران نيک عهد نيز قدرتمندند. خردمندان نيز از ديد او از قدرت بهره دارند. او قدرت خردمند را در آفرينندگي متجلي ميکند و با نوآوري بيگانه نيست. او بر نوآوري و ابداع ، تامل ميکند و خشونت را نفي ميکند. از ديدگاه زرتشت، انسان گناهکار نيست. او به دنيا فرستاده نشده است تا کيفر شود. وجود انسان در سيستم تفکري زرتشت، مبارزه است. مبارزه با بدي و پيروي و پروراندن نيکي. از ديدگاه زرتشت ، او به اين امر نيز «مجبور» نيست. ميتواند ميان نيکي ها و بديها تامل و «انتخاب» کند. از ديدگاه زرتشت انسان آزاد است. او ميتواند در همين دنيا به خوشبختي و سعادت دست يابد و آنرا با خرد و دانش بيمه کند.


پرسمان ها و دلمشغولي هاي زرتشت با اينکه از زمان ما نبوده است اما گويي در زمان ما و از ماست. سخنان ارزشيي که همان ارزش و تشابهي را امروزه دارند که همان زمانها نيز در ساختارهاي ما داشته اند. چراکه هنوز مناسبات ميان ما و جهان ما از همان مناسباتست پس اينجا ديگر همزماني تارييخي اهميت نخاهد داشت چراکه اصلاح ساختار مد نظر ماست. ازينرو نيک گفته هاي زرتشت نيز «بي-زمان» خواهد شد چرا که به مهمترين موضوع يعني شناخت و شناساندن نشانه ها و فهماندن چگونه-سازي يک ساختار درست مي پردازد. به اين تفسير، گاتها از آن «گذشته» نيست بلکه همواره به «اکنون» و «آينده» دلالت و تعلق خواهد داشت.





گاتها از آن «گذشته» نيست بلکه همواره به «اکنون» و «آينده» دلالت و تعلق خواهد داشت


آدميان داراي نظامهاي گونه گوني هستند. نظامهاي گونه گوني همچون نظام خوراک، پوشاک، نظامهاي فرهنگي و عرفي و..الخ. مجموعه اي ازين نظامها ست که قوم را مي سازد و گونه گوني آنها ، اقوام و «تمايز» را مي سازد. از ديگر سو بايد هر پديدار را در مناسبتش با مجموعه ي پديدارهايي که خود نيز بخشي از آنهاست بررسي کرد. پس درينجا لازم به تاکيد ميبينم که در خواندن گاتها به تمايز قومي در گفتمان گاتها دقت شود و خواننده، زبان انديشه و منش قومي و نظام ويژه ي ايراني را مدنظر داشته باشد تا به فهم درستي از دلمشغولي هاي اصلاحگر ايراني که براي اصلاح نظام ساختاري ايران و جهان آمده بود برسد.


شود مردمي کيش و آيين ما نگيرد خرد خرده بر دين ما


بياريم باز آب رفته بجوي مگر زان بيابيم باز آبروي (فردوسي)


-------------------------------------


[+]دانلود گاتها از کتابخانه سرود زرتشت.


[+] گفتنيهاي «بلاگ فرهنگ و انديشه»: چندگاه پيش يار گراميم جناب «جواد مفرد» بر من منت گذاردند و پذيرفتند که از نگارندگان فرهنگ و انديشه باشند. لازم ميدانم بار ديگر از ايشان براي همراهي ام در نگارش اين بلاگ سپاسگزاري کنم. گفتارها و مقالات ايشان در فرهنگ و انديشه، خواندني و انديشيدني ست.

zartoshte sofiha

زرتشت در اساطیر و اعتقادات صوفیان

در مورد علل محبوبیت بی نظیر جهانی زرتشت در قرون و اعصار متمادی که سرانجام اساطیر وی به صوفیان اسلامی رسیده است می توان به دلایل زیر اشاره کرد: وی نخستین قانونگذار سیاسی و روحانی بوده که اقدام به آزادی برده ها و رعایا وتقسیم اراضی بزرگ مالکان نموده است. محمد جواد مشکور در کتاب خود خلاصهً ادیان در تاریخ دینهای بزرگ در حالی که از صور مختلف نام زرتشت از جمله گئوماته و زمان وی اطلاع دقیقی نداشته در این باب چنین آورده است: " بر خلاف هخامنشیان ظاهراٌ مادها پیش از ایشان طرفدار دین زرتشت به شمار می رفتند و هنوز دین زرتشت در این سرزمین ایرانگیر نشده بود. از این جهت در زمان کمبوجیه (529- 522 ق.م) پسر کورش مغی زردشتی که گئوماته (522 ق.م) نام داشت برای ترویج دین زردشتی قیام کرد و بتکده ها را ویران ساخت و به جای آن آتشده بنا کرد و بردگان را آزاد و زمین های بزرگ را بین کشاورزان تقسیم کرد و مورد قبول طبقات مستمند و محروم اجتماع گردید به طوریکه پس از کشته شدنش به دست داریوش اول همه ایرانیها و مردم آسیا جز پارسیها که خاندان هخامنشی بودند بر مظلومیت و حقانیت او می گریستند. مدت حکومت سرتاسری رسمی او هفت ماه بود." درجای دیگر دراین باب بیشتر توضیح داده است: " هرودوت پدر تاریخ (482- 424 ق.م)مورخ مشهور یونانی می نویسد که گئوماته در پی بهبود وضع عامهً مردم بوده است. ولی داریوش در سنگ نبشتهً خود در بیستون از روی غرض و دشمنی که با وی داشت، او را به باد ناسزا و دشنام گرفته و منکر همه اصلاحات او شده است. داریوش در آن کتیبه می نویسد: که وی چراگاهها و گله ها و برده ها و خانه هایی را که گئوماته از مردم و لشکریان گرفته بود به ایشان پس داد.باید دانست که گئوماته این زمینها را و گله ها وخانه ها را برای خود نگرفته بود، آنها را از توانگران ستانده بود تا بین فقرا و مستمندان تقسیم کند.آزاد کردن بردگان به دست گئوماته نشان می دهد که اصلاحات او جنبه های عمیق اجتماعی داشته است. وی اراضی و خانه ها و گله های زاید را از اشراف و بزرگان بگرفت ومیان مردم بی زمین و خانه و بی رمه تقسیم کرد. گئوماته می خواست با ضعیف کردن زمینداران بزرگ، طبقهً کشاورزان واقعی را تقویت کند.و پس از این اصلاحات در میان عامهً مردم محبوبیت و پیروان بسیاری پیدا کرد. بنابراین گئوماته با این اصلاحات پبشرو مزدک بامدادان بود یعنی بالغ بر هزار سال (یک عهد سوشیانتی) پیش از این واقعه قیام کرد و برآن شد که اموال مالکان بزرگ و اشراف را بگیرد و بین عامهً مردم تقسیم کند." محمد جواد مشکور در این مبحث سر انجام به یک معضل عظیم جامعه ایرانی ازآغاز عهد ساسانی به بعد اشاره نموده و از قول فردوسی می آورد: چنان دین و دولت به یکدیگرند تو گویی که از بن زیک مادرند چو دین را بود پادشه پاسبان تو این هردو را جز برادر مخوان" نا گفته نماند نه تنها محمد جواد مشکور به طور کلی تمامی محققین تاریخ ایران باستان تا به حال متوجه یکی بودن گئوماته با گوتمه بودا و مهاویرا و زرتشت سپیتمان نشده اند. از علل مهم دیگر محبوبیت جهانی زرتشت تعلق وی به سه خاندان وجیه المله کیانی (فرمانروایان ماد که ابر قدرت ستمگر آشور را بر انداختند) و پیشدادی (خاندان سپیتمه جم داماد و ولیعهد آستیاگ که جهانگشای و غارتگر ملل خاورمیانه یعنی مادیای اسکیتی= افراسیاب را دستگیر کرده و تحویل کیاخسار فرمانروای ماد داده بودند) و هخامنشی شاخهً کورش که در مقام پدر خواندهً بردیه زرتشت بوده و به نوبهً حکومت برده داری و ستمگر بابل را بر انداخته بود. این محبوبیت با کشته شدن وی به دست داریوش (جاماسب، یعنی مغ کش) ازبین نرفت چه سر انجام همین داریوش مجبور گردید که بنا به مصالح سیاسی با دختر گئوماته زرتشت به نام پارمیس (پر عهدو پیمان) که همان پوروچیستای اوستا (پردانش) است ازدواج نماید وبا پسر وی به نام تیگران (خورشید چهر) فرمانروای ارمنستان مصالحه کند. علت سوم محبوبیت زرتشت را باید در شخصیت علمی و اخلاقی خود این متفکر بزرگ و درشت اندام و مو بور جستجو کرد چه فیلسوف و عالم یونانی بزرگ معاصرش یعنی فیثاغورث که با وی ملاقات نموده به صراحت به وسعت نظر و دانایی وی صّحه گذاشته است و دیوخری کوستوم از مورخین کهن آسیای صغیر در مورد شخصیت وی به طور خلاصه می گوید :"زرتشت عاشق دانش و عدالت بود" حال با این تفاصیل ببینیم که زرتشت در اساطیر کهن اسلامی ، خصوصآٌ در اساطیر صوفیان اسلامی چگونه نمودار گشته است: نگارنده که در سالهای اخیر به تدریج تآثیرات عمیق مستقیم و غیر مستقیم زرتشت را بر اسلام دریافته تا کنون نزد صوفیان اسلامی به هفت صورت مختلف نامهای وی که هر کدام متعلق به افراد جداگانه ای پنداشته شده اند، برخورد نموده است و این در حالی است که در این فهرست نامهای قرانی زرتشت را که مأخوذ از تورات می باشند یعنی ایوب، صالح (سلا، شالح)، هامان (وزیر فرعون[ کمبوجیه فاتح مصر]) زکریا ، یحیی و همچنین نامهای ملاکی، یوبال و یافث را که القاب خاص توراتی بردیه زرتشت بوده اند به حساب نیاوریم: این هفت هیئت اسلامی و صوفی نامها و القاب زرتشت از این قرار می باشند: 1- هُدهُد دربار سلیمان (کورش): می دانیم در قرآن هود (سرود خوان) نامی بر سپیتمه جم و پسرش زرتشت می باشد بنا براین صورت اصلی هدهد باید هود هود یعنی هود فرزند هود بوده باشد.در قرآن آمده قوم عاد (مردم انجمنی یعنی همان مغان) توسط توفان از پای در آمدند که اشاره به همان موضوع توفان کولاک برف عهد جمشید دراوستا است و این هم به نوبهً خود بیانگر سرزمین خاستگاهی سردسیری خانواده جمشید در اطراف مصب رود ولگا است چه طبق اخبار خرم دینان و زرتشتیان خاستگاه سپیتمه جمشید قبیله مادرسالار سرمتهای آنتایی (بوسنیها) بوده است که تا پیش اوایل قرن سوم پیش از میلاد در اطراف مصب رود ولگا سکونت داشته اند. خود قوم سپیتاک زرتشت (صالح قرآن) پسر سپیتمه جم (هود) در قرآن ثمود ( به عبری یعنی معدوم) آمده وگفته شده که آنها توسط صیحهً بلند آسمانی (مِگافونی) از پای در آمدند که در اصل باید مَگا فونی یونانیها مراد باشد که به معنی کشتار مغان است. طبق اخبار هرودوت و کتسیاس و مندرجات تورات مغ کشی درجریان قیام داریوش برعلیه گئوماته زرتشت (هامان) صورت گرفته است. اصطلاح صیحهً آسمانی را قرآن را می توان گواه برآن دانست که نام هود به عربی سرود بلند خواننده درک می شده است نه از ریشهً هدایت، چنانکه برخی ها تصور نموده اند.نام قرآنی و انجیلی و توراتی زکریا (سرود دان با حافظه) که هم نامی بر سپیتمه جم و هم نامی بر پسر او سپیتاک زرتشت می باشد گواه درستی این نطر است. جالب است که زکریا در مقام پدر زرتشت دراساطیر توراتی و قرآنی فرزند برخیا (مرد دوردست یا قربانی شده) ذکر گردیده است که این یکی خود به جای ویونگهونت اوستا (یعنی درخشان دور دست) و دوراسرو کتب پهلوی (یعنی صرب دوردست، بوسنیایی) می باشد. بدین ترتیب از هُدهُد یعنی هود پسر هود که در اساطیر صوفیان به شکل پرنده هُدهُد (طیقوربایزید تذکرة اولیای عطّار) وزیر دربار سلیمان (کورش) اراده شده همان گئوماته زرتشت (بردیه پسر خوانده کورش) مراد می باشد. نام هدهد در قرآن ذکر نشده و به جای آن از صالح وایوب و هامان و زکریا و یحیی یاد گردیده است که اسامیی بر زرتشت بوده اند.می دانیم که قرآن از شتر مقدس صالح صحبت می دارد که توسط قومش ثمود پی می گردد و باعث برانگیخته شدن خشم خدا بر قوم ثمود میشود. این بی تردید اشاره به خود نام زرتوشترا (زرتشت) می باشد که در زمان ما نیز ایران شناسان آن را دارندهً شتر زرین معنی می نمایند؛ اما در اصل چنانکه از القاب معروف دیگر وی یعنی زریادر (دارنده تن زرین) و زریر (زئیری وئیری یعنی زرین مو) بر می آید آن در اصل به معانی دارندهً تن زرین و شهریار زرین بوده است. 2- آصف بن برخیا (یعنی فرد برگزیده پسر مرد قربانی شده یا دور دست) که وزیر سلیمان و معاصر گشتاسب و از اوصیاء پیغمبران و مشعلداران هدایت به شمار رفته باز منظور زرتشت است. مراد از برخیا یعنی فرد قربانی شده باید همان سپیتمه جمشید (زکریای پدر) باشد که کورش (سپیتوره) وی را به قتل رسانده بود که تا این داماد و ولیعهد وارث تاج وتخت آستیاگ را از سر راه خویش بر داشته باشد. معهذا کورش در این راه بنا به مصالح سیاسی اقدام تاریخی بی سابقه ای نموده زن سپیتمه یعنی آمی تیدا دختر آستیاگ را به دربار آورده و پسران وی سپیتاک زرتشت (بردیه) و مگابرن (ویشتاسب کیانی، ثری میثونت اوستا) را به برادر خواندگی و پسر خواندگی خویش قبول نموده و حکومت نواحی دربیکان (دریها) در سمت بلخ و گرگان را به ایشان واگذار نموده بود . ظاهراٌ ازدواج دخترش آتوسا (توپل) با سپتاک زرتشت (بردیه) قبل ازاین وقایع صورت گرفته بوده است. واز این جاست که بردیه (تنومند) یا همان گئوماته زرتشت به عنوان پسر واقعی کورش به شمار آمده است. 3- بلعم (مرد درشت اندام) ابن باعورا(زرین): چنانکه از معانی نامهای وی و پدرش بر می آید در این جا نیز همان بردیه زرتشت (تنومند زرین اندام) و پدرش سپیتمه جم (موبد بزرگ سفید و روشن) اراده شده اند. می دانیم که در اوستا پدر زرتشت تحت نام جمشید (موبد درخشان) و هوم زیبا دارندهً چشمان درخشان معرفی شده است و خود زرتشت در اسامی و اقاب مهمش یعنی بردیه، تنائوکسار، زابراتاس، لقمان و نام توراتی یافث به معنی فرد تنومند می باشد. در روایات اسلامی اسطورهً جالبی راجع به وی بیان شده که به سبب مضمون مطالب تاریخی آن ، آن را در اینجا ذکر می کنیم : " بلعم بن باعورا مردی زاهد و پارسا بود که مدت دویست سال خدای را عبادت می کرد و در عهد حضرت موسی زیست. در اثر عبادت کارش به جایی رسید که چون سر بلند می کرد از صفای باطن تا عرش و کرسی را می دید و دعای این مرد مستجاب بود. مردم که از ظهور موسی آگاه شدند. بیمی در دل فراعنه افتاد. پادشاه اردن ارجنابا با امیران خود نزد بلعم بن باعورا آمد گفتند دعا کن خدا شر موسی را از سر ما بر طرف سازد. بلعم گفت وجود پیغمبران لطف است و قدم آن ها مبارک و من هرگز چنین دعایی نکنم از بلعم مأیوس شدند و فکری نمودند مقداری پول و جواهر نزد او بردند و گفتند از شوهر او به خواهد که دعا کند موسی مزاحم کار این پادشاه در این سرزمین نگردد. زن قبول کرد نزد شوهر سعی کرد که دعاکند بلعم گفت ای زن در حق پیغمبران دعا نتوان کرد. ناپسند است. زن آستین او بگرفت و سخت تأکید و اصرار کرد که دعا کند موسی مزاحم این پادشاه نشود. بلعم که به زن زیبای خود علاقه داشت و از او فرزندانی داشت ناچار قبول کرد به صومعه رفت آن جا رسید شیری دید که قصد وی کرد. بر گشت به زن خود گفت ترک این کارکن، تا دعا نکنم. زن گفت ممکن نیست زیرا قوم موسی مارا هلاک کنند. بلعم گفت هر که به خدا ایمان آورد هلاک نمیشود.زن اصرار و او انکار کرد تا کاربه جایی رسید که گفت یا مرا طلاق بده یا دعا کن بلعم در ماند. برخاست باز رو به صومعه نهاد و آن جا ماری دید که روی به وی آورد باز گردید به زن جریان را گفت. تا بار سوم از فشار زن سر به سجده نهاد. گفت ای خدای عالم، موسی و قوم اورا آن جا بدار و شر ایشان را از ما بداردعای او اجابت شد. موسی و قومش تا چهل روز درتیه بماندند و زندانی شدند. قوم موسی هرچه راه می رفتند شب می دیدند سر جای اول هستند به حضرت موسی شکایت کردند. فرمود مناجات می کنم." در این جا موسی (به معنی ایزد عهدو پیمان یا خورشید گردنده) باید کمبوجیه فاتح مصر اراده شده باشد که به سوی حبشه لشکر کشیده و سربازانش در آن دیار سرگردان شده اند و هم زمان این واقعه است که گئوماته زرتشت (بردیه)، نائب السلطنهً کمبوجیه در ایران و برادرخوانده اش بر اساس شایعات مرگ کمبوجیه در سوی مصر و حبشه حکومت خویش را بر امپراطوری هخامنشی را رسمی اعلام می دارد و آن را با برنامهً اصلاحات اقتصادی و اجتماعی و قرهنگی بی نظیر خویش همراه می سازد و همین اصلاحات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی عمیق وی بوده که اورا در قلب مردم آن عصر و اعصار بعدی جای داده است. در این اسطوره به خیانت زن وی فایدیمه نیز که منجر به قتل او توسط داریوش و شش تن پارسی همدست وی شده، اشاره شده است. احتمال هم وجود دارد منظور از زن محبوب وی آتوسا دختر کورش باشد که شایع بوده از کمبوجیه سخت رنجیده بود. در این رابطه نام مصر هم مطرح است که در باب آن گفتنی است: مسلّم به نظر می رسد آن از نام میثره یعنی ایزد قبیله ای فرمانروایان هیکسوس (حاکمان بیگانه) با پادشاهان شبان که ازاوایل قرن هیجدهم تا اواسط قرن شانزدهم مصر را تصرف کرده بودند بر گرفته شده باشد؛ چه میتانیانی که در رأس این اتحادیه که ترکیبی از اقوام میتانی، هوری، آموری و ماری بوده، قرار داشته اند، از آریائیان میترا پرست بوده اند و خود نام قوم ایشان از کلمهً اوستایی و سانسکریتی میثه (موسی، ریشهً نام میثره) اخذ شده است که به معنی قوم ایزد گردنده عهد و پیمان (خورشید) بوده است. محبوبیت این خدای آریائیان میتانی در مصر به گونه ای بوده که خود مصریها نیز بعد از ورود هیکسوسها به مصر به پرستش این خدا پرداخته و نامهای خویش را بدان مسما ساخته اند، از جمله اهموسه (برادر موسه) که هیکسوسهای تحت رهبری کاموسه (روح موسه، موسی تاریخی تورات) را به سوی فلسطین پس رانده است. این همان واقعه ای است که دذر تورات به خروج یهودیان(در اصل هیکسوسها) از مصر تعبیر شده است. داریوش نام مصر مودرایا آورده که می توان آن را به پارسی سرزمین دریای روان (رود نیل) معنی نمود. 4- بهلول عاقل دیوانه نما که در اساطیر شیعیان با هارون الرشید و جعفر صادق مربوط گردیده، در اصل یک نام زرتشت/ بودا/ مهاویرا در نزد فرقهً جین هندوها بوده است. که در اصل این نام به صورت بهوبالی یعنی در کنار زندگی کننده بوده است. به نظر می رسد این نام در واقع اشاره به سرزمین دور دست مکان فرمانروایی وی در بلخ بوده که نسبت به سرزمین زادگاهیش ماد کوچک (آذربایجان) و همچنین ماد بزرگ و پارس دور افتاده بوده است. جالب است که فرقهً جین تحت نام مهاویرا آن آموزش گئوماته زرتشت را که معابد را محل مردم فریبی می دانسته و وجود آنهارا نمی پسندیده، فراموش نکرده اند و از خود هیچگونه معبدی ندارند. نام هارون الرشید دراسطورهً اسلامی بهلول جایگزین نام پدر بهوبالی یعنی ریشابها (موبد درخشان) نخستین تیرتنکره یعنی نخستین معلم وقانونگذار به شمار رفته است. و این همان است که نزد ایرانیان بیشتر تحت نام جمشید یعنی موبد درخشان آمده و از شمار پادشاهان پیشدادی یعنی نخستین قانونکذاران به شمار آمده است. از اینجا معلوم میشود در واقع نخستین پادشاه پیشدادی همان سپیتمه جمشید بوده است و هوشنگ (هوشیار) دومین پادشاه پیشدادی است و از وی خود همان گئوماته زرتشت مراد بوده است. و از سومین آنان یعنی تهمورث یا تخموروپهً اوستا (پهلوان ببر و پلنگ مانند) همان تیگران (به معنی پلنگ درنده یا تیر انداز) یا همان آرش کمانگیر (در واقع یعنی تیر اندازسرزمین عقاب[ارمنستان]) بوده که در اوستا و کتب پهلوی همچنین با نام خورشید چهر معرفی شده ، پسر کوچک زرتشت بوده و در ارمنستان حکومت کرده و با سپاهیان داریوش نبرد نموده است. گفتنی است سه شعار معروف زرتشتی/ بودایی پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک در نزد جینا (مرد پیروز، منظور مهاویرا) چنین ذکر شده است. " وصول به نیروانا بسته به سه چیز است: ایمان درست، معرفت درست و رفتار درست". 5- لقمان که به لغت افغانی و ایرانی به معنی دانای درشت اندام است. این نام بی شک لقبی بر خود زابراتاس (درشت اندام) یا همان گئوماته زرتشت بوده است. می دانیم که زرتشت از سویی لقب دانا را در عناوین هوشنگ (هوشیار) و هامان (دانای نیکوکار) به همراه داشته و از جانب دیگر لقب درشت اندام را در القابش بردیه، زابراتاس، تنائوکسار که جملگی به معنی بزرگ تن می باشند. گفتنی است زرتشت جینها یعنی مهاویرا معنی دوپهلوی دانای بزرگ و پهلوان بزرگ را یکجا با هم دارد.محققان هندوایرانی که منشأ و خاستگاه بودا و مهاویرا و زرتشت و زابراتاس (لقمان) را پیدا نکرده اند این سوال را پیش کشیده اند که آیا ملاقاتی بین این چهار نفر که در واقع فرد واحدی بوده اند صورت گرفته است یا نه. سرانجام می رسیم به دونام مهم زرتشت که صوفیان اسلامی آنان را به خود تخصیص داده اند یعنی ابراهیم ادهم و بایزید بسطامی: 6- ابراهیم ادهم (یعنی ابراهیم بور) که به طور خلاصه باید گفت داستان زندگی اش کاملاٌ نشانگر زندگی همان شاهزاده بودا(زرتشت شرق فلات ایران) است. علاوه بر اینکه زادگاه وی یعنی بلخ نیز همان شهر محل حکمرانی طولانی زرتشت می باشد.دراین رابطه نام بایزید را در معنی همراه یَزَت (ایزد) می توان با لقب خلیل ابراهیم (زرتشت) که به معنی دوست صمیمی خداست، برابر نهاد. 7- بایزید بسطامی ملقب به سلطان العارفین نیز که صوفیان آن را مرشد بزرگ خویش دانسته اند وخود را سالک راه به شمار آورده اند در اصل خود همان زرتشت است؛ گرچه شیعیان ایرانی وی را نیز نظیر بهلول شاگرد جعفر صادق معرفی نموده اند.نگارنده وقتی به راز این نام پی برد که در شمار بیست امشاسپند مذکور در کتاب پهلوی بندهش چشمش به نام ردُ بَرزید (یعنی سرور بلند قامت) برخورد نمود. با اندکی تجسس برایم مسلم گردید که نام بایزید یا بیازید و بیازیت ترکان از تحریف جزء دوم این نام یعنی بَرزید برخاسته است: چنانکه اشاره کردیم بردیه زرتشت معروف به تنومندی و بلندی سه مرد توصیف می شده و از این جهت هم هست که هرودوت نام وی را سمردیس آورده است. لقب بسطام وی نیز در رابطه با القاب زرتشت است چه آن علی القاعده ریشه در کلمهً اوستایی ویستهم یعنی دارای نیروی گسترده دارد که مطابق معنی لفظی یک ازالقاب توراتی وی یعنی یافث و همجنین نام جینی وی یعنی مهاویرا است.خود نام دو قصبه ای را که در ایران به نام بسطام (ویست خم) نامیده شده اند می توان به معنی جایگاه دارای آتشکدهً گسترده معنی نمود. به نظر می رسد نام قم (کمندان) نیز از این ریشه بوده و به معنی جایگاه دارای آتشکده باشد .گرچه برای بایزید بسطامیی مفروضی در بسطام قبری پیداکرده اند و سلطان محمد خدابنده هم برای آن در جوارش گنبدی برآورده است ولی این قبر را باید از نوع مزار خلیفه/ امام علی (در واقع آلوو در اینجا یعنی آتشکدهً ونابک) در مزار شریف شمرد. از گفته های مهمی که به بایزید منسوب است این دو معروف است: "چنان نمای که هستی نه چنان باش که می نمایی" . " خوشا شهری که بدش بایزید باشد." معروف است در نخستین ملاقات مولانا و شمس تبریزی سوالی که شمس مطرح کرد این بود که بایزید بزرگتر است یا محمد؟ مولانا می گوید محمد شمس الدین می پرسد پس چرا محمد می گوید: " ما عرفناک حق معرفتک" و با یزید گفت:" سبحانی ما اعظم شأنی ؟"مولوی بلخی در مثنوی معنوی اسطوره ای را در همین باب از بایزید بسطامی به نظم کشیده است که نشان می دهد وی در عهد سلاجقه دارای مقام اساطیری ماوراء الطبیعی به شمار می رفته است:
قصهً سبحان ما اعظم شأنی گفتن ابویزید قدس الله سره و اعتراض مریدان و جواب این مر ایشان را نه به طریق گفت زبان بلکه از راه عیان:
با مریدان آن فقیر محتشم بایزید آمد که نک یزدان منم گفت مستانه عیان آن ذو فنون لا اله الّا انا ها فاعبدون چون گذشت آن حال گفتندش صباح تو چنین گفتی و این نبود صلاح گفت این بار ارکنم من مشغله کاردها بر من زنید آن دم هله حق منزه از تن و من با تنم چون چنین گویم بباید کشتنم چون وصیت کرد آن آزاد مرد هر مریدی کاردی آماده کرد مست گشت او باز آن سغراق زفت آن وصیتهاش از خاطر برفت نُقل آمد عقل او آواره شد صبح آمد شمع او بیچاره شد عقل چون شحنه است چون سلطان رسید شحنهً بیچاره در کنجی خزید عقل سایهً حق بود حق آفتاب سایه را با آفتاب او چه تاب چون پری غالب شود بر آدمی گم شوداز مرد وصف مردمی هرچ گوید آن پری گفته بود زین سری زآن آن سری گفته بود چون پری این را قانون بود کردگار آن پری خود چون بود اوی او رفته پری خود او شده ترک بی الهام تازی گو شده چون به خود آید نداند یک لغت چون پری را هست این ذات و صفت پس خداوند پری و آدمی از پری کی باشدش آخر کمی شیر گیر ار خون نره شیر خورد تو بگویی او نکرد آن باده کرد ور سخن پردازد از زر کهن تو بگویی باده گفتست آن سخن باده را میبود این شر و شور نور حق را نیست آن فرهنگ و زور که ترا از تو به کل خالی کند تو شوی پست او سخن عالی کند گرچه قرآن از لب پیغمبر است هرک گوید حق نگفت او کافر است چون همای بی خودی پرواز کرد آن سخن را بایزید آغاز کرد عقل را سیل تحیر در ربود زآن قوی تر گفت کاوّل گفته بود نیست اندر جّبه ام الاّ خدا چند جویی بر زمین و برسما آن مریدان جمله دیوانه شدند کاردها بر جسم پاکش می زدند هر یکی چون ملحدان گرده کوه کارد می زد پیر خود را بی ستوه هرک اندر شیخ تیغی می خلید بازگونه از تن خود می درید یک اثر نه برتن آن ذوفنون وآن مریدان خسته و غرقاب خون هرک او سوی گلویش زخم برد حلق خود ببریده دید آن زار مرد و آنک اورا زخم اندر سینه زد سینه اش بشکافت و شد مردهً ابد وآنکه آگه بود از آن صاحب قران دل ندادش که زند زخم گران نیم دانش دست او را بسته کرد جان ببرد الا که خود را خسته کرد روز گشت و آن مریدان کاسته نوحها از خانه شان برخاسته پیش او آمد هزاران مرد و زن کای دو عالم درج در یک پیرهن این تن تو گر تن آدم بودی چون تن مردم ز خنجر گم شدی با خودی با بی خودی دو چار زد با خود اندر دیدهً خود خوار زد ای زده بر بیخودان تو ذوالفقار برتن خود می زنی آن هوش دار زآنک بی خود فانیست و ایمنست تا ابد در ایمنی او ساکن است.

Ebraime khalil haman zartosht ast

ابراهیم خلیل همان زرتشت و صحائف ابراهیم همان اوستاست

نگارندهً در طی سالها تحقیق بدین نتیجه رسیده است که ابراهیم تورات و قرآن نه یک فرد بلکه پنج تن از پادشاهان آریائیان سکایی ، مادی، هخامنشی و پیشدادی بوده اند که در حدود فاصلهً زمانی بین 705 تا 522 پیش از میلاد حکومت کرده اند و به سبب اینکه فرمانروای ملل بسیاری بوده اند ملقب به ابراهیم یعنی پدرامتهای بسیار شده اند و تورات نویسان آنان را یک فرد واحد به شمار آورده و به واسطهً نام ابرام یعنی پدر عبریها آن را نیای اساطیری یهود و اعراب شمرده اند. ما در این جا به طور خلاصه این پنج را معرفی کرده و دلایل یکی بودن آنان را با ابراهیم تورات و قرآن به تخلیص بیان می نمائیم و خواهیم دید از این میان ایراهیم خلیل (یعنی ابراهیم دوست صمیمی خدا) صاحب صحائف همان زرتشت/ بودااست که در نزد صوفیان با اسامی شاهزاده ابراهیم ادهم (ابراهیم بور) و سلطان بایزید بسطامی (مرد تنومند دوست خالص خدا= خلیل) و شاهزاده بهلول عاقل دیوانه نما یاد گردیده است: 1- پادشاهی اسکیتی به نام فراسپ ( یعنی دارندهً اسبان فراوان همان افراسیاب اول) که از شمال کوهستان قفقاز به سوی آذربایجان لشکر کشی نموده بود در سال 705 پیش از میلاد پادشاه ستمگر آشوری به نام سارگون دوم را در حوالی دژ کولومیان (تخت سلیمان در جنوب آذربایجان) مقتول ساخته است. کتیبه های آشوری نام قاتل سارگون دوم را ذکر نمی نمایند ولی منابع ملی ایرانی می گویند زئینی گو ( یعنی زنندهً و نابودکننده گاو)- که معنی لفظی ظاهری نام سارگون در زبان اوستایی است- از سرزمین تازیان به ایران لشکرکشی نمود ودر این جا به دست افراسیاب (فراسپَ) به قتل رسید و این افراسیاب صاحب فر ایزدی به شمار می رفت. دلیل این که همین فراسپَ یکی از ابراهیم های تورات و قرآن است، نام پدراساطیری ابراهیم تورات تارح (تارخ) می باشد که به جای همان تارگیتای اساطیری اسکیتان لفظاٌ یعنی پدر مردمان گیتی و همچنین نام پسر وی اسحاق (شادمان) است که به جای ایشپاکای اسکیت پسر و جانشین فراسپَ می باشد چه نام ایشپاکای را که دراصل به معنی شهسوار و پادشاه سوارگان می باشد میتوان در زبانهای کهن ایرانی فدیهً و نیاز خدا و شادمان (از ریشهً کلمهً پهلوی سپَخر یا سپََخ) گرفت.می دانیم که تورات صراحتاٌ بدین معانی نام وی اشاره کرده است. 2- ابراهیم دوم مطابق با خشثریتی (کیکاوس) سومین پادشاه ماد است که با ایشپاکای اسکیت متحداٌ علیه آشور می جنگیده اند. و سرانجام هم لشکریان متعاقب و مذاکره کنندهً آشوری را درسرزمین دوردست مازندران در پای حصار شهر آمل توسط سردار خویش آترادات پیشوای مردان (گرشاسب، رستم) شکست داده و قتل عام نموده است. کتسیاس نام خشتریتی (شهریار) را آرباک آورده که می توان آن را به معنی پادشاه عربهای شرقی گرفت یعنی همان اعراب و یهودی که در عهد باستان بین بلخ و گرگان زندگی می کرده اند. از آن جا معلوم میشود این فرمانروای که ملقب به زرتوشترا ( شهریار زرین) بوده ابراهیم نامیده میشده که پسر وی فرائورت ( لفظاٌ یعنی دیندار همان فرود، سیاوش) مطابق با همان اسماعیل تورات و قرآن (به معنی لفظی خداشنو) می باشد. در اساطیر اسلامی نیز کیکاوس (خشتریتی) با ابراهیم و نمرود (نمرو، مردوک خدای بابلیها) مربوط گردیده است. 3- ابراهیم سوم مطابق با کورش یعنی سازنده ویا تجدید عمارت کننده معابد اعراب و یهود است. در تورات وی تحت اسامی سلیمان (مرد صلح) و کورش(قوچ) معرفی گردیده و صراحتآٌ آنان را سازنده و تعمیر کننده معبد اورشلیم دانسته است. اما همین کورش در نزد اعراب یکی از ابراهیم های معروف است و آن همان ابراهیمی است که بنای خانه کعبه بدو منسوب گردیده است: در رابطه با بنای خانهً کعبه توسط کورش شواهد زیر در دست است. این معبد به شکل ساختمان باستانی موسوم به کعبهً زرتشت است که در مقابل مقابر پادشاهان هخامنشی بنا شده است و اختصاص به خدای خاندان شاهی یعنی اهورمزدا (سزور دانا) داشته است که کاسیان (اسلاف لران) وی را ایمیریا می نامیده اند که این نام کاسی هم به معنی سرور دانا و هم به معنی دانای مرگ و میر بوده است. افزون بر این کتاب پهلوی زند وهومن یسن بتکدهً معروفی را با پشوتن (کورش) مربوط ساخته است که باید همان خانهً کعبه منظور باشد که به شکل همان کعبهً زرتشت است. چه بتخانهً کعبه نیز معبد بت هبل بوده که خداوند تفأل ومردگان به شمار می آمده است. از محققان کسی که نخستین بار به طرح موضوع بنای خانهً به امر کورش پرداخته حسن عباسی (سیاوش اوستا) است. از آن جایی که استرابون نام اصلی کورش را آگرادات (یعنی مخلوق آتش) آورده لذا از ابراهیم فرزند آذر روایات اسلامی همان کورش هخامنشی منظور گردیده است. کورش ( لفظاٌ یعنی قوچ ،فریدون شاهنامه) در محیط عربستان همچنین با نام ذوالقرنین یعنی قوچ دارای دوشاخ معروف بوده و از وی به عنوان جهانگشایی بزرگ (= فریدون)- کسی که به مشارق و مغارب عالم رسید- یاد می شده است. 4- ابراهیم چهارم همان کمبوجیه پسر کورش و فاتح مصر است؛ چه مطابق اساطیر توراتی، ابراهیم زن خویش سارا (ملکه، شاهدخت) را در مصر خواهر خود خوانده بود. و این با اخبار و شایعات کهن در مورد ازدواج کمبوجیه با خواهرش آتوسا مطابقت دارد چه در مقام فرعون مصر، چه در مقام ابراهیم شوهرو برادر خوانده آتوسا در مصر؛ گرچه ابراهیم در مقام اخیر بیشتر به جای همان بردیه زرتشت می باشد که برادر خوانده و شوهر آتوسا بوده است. به هرحال از آن ابراهیمی که مرگش در شام اتفاق می افتد همان کمبوجیه پسر و جانشین کورش منظور می باشد. نا گفته نماند عنوان پدر امتهای فراوان بیش ازهرکس نشانگرجهانگشایان باستانی بزرگی همچون کموجیه پسر کورش بوده تا یک یهودی فرضی سرگردانی که تورات از وی به تصویر کشیده است. 5- ابراهیم پنجم همان گئوماته زرتشت (زریادر، ایرج،بردیه)است که شوهر اصلی آتوسا دختر کورش و برادر خواندهً وی بوده است؛ چه دلایل زیادی در باب یکی بودن ابراهیم صاحب صحائف یا همان ابراهیم خلیل با زرتشت / بودای صاحب اوستا (کتاب دانش)/ تری پیتاکا (سه سبد قانون و دانش) است که به هیچ وجه اتفاقی و تصادفی نمی باشند. از مورخین کهن اسلامی کسی که به طوری بدین مطلب پی برده شهرستانی است گرچه این نظر را با صراحت بیان نمی ننموده است. استاد هاشم رضی این مطلب را چنین بیان مینماید: "عبدالکریم شهرستانی در کتاب الملل والنحل تحت عنوان مجوس و اصحاب اثنین از همان ابتدا کار را یکسره کرده و پس از شرحی در بارهً دین حنیف و ابراهیم می گوید تمام رعایا و ملوک عجم بر دین ابراهیم بودند، و این بر اساس یکی دانستن زرتشت و ابراهیم صورت گرفته است." دلایل یکی بودن ابراهیم خلیل و زرتشت/ بودا از این قرار می باشند: الف- ویران کردن بتخانه ها و معابد بت پرستی: داریوش قاتل گئوماته زرتشت می گوید که گئوماته (یعنی دانای سرودهای دینی) معابد را ویران و زمینهای اشراف را بین رعایا تقسیم مینمود. متقابلاٌ در اساطیر اسلامی می خوانیم ابراهیم خلیل (یعنی ابراهیمی که دوست صمیمی خداست) چون بتها را شکست به امر نمرود (نامرو، مردوک خدای بابل) به آتش افکنده شد ولی آتش به امر خدا زیر پای او گلستان شد. اصل قسمت اخیر این اسطورهً منسوب به دوران کودکی زرتشت بوده و از این قرار می باشد: " در بیابان آتش افروختند و زرتشت را از پدر ربوده و در آتش افکندند ولی آتش پیش پای او سرد گردیده وگلستان شد." ب- ازدواج آنها با خواهر خوانده شان سارا (آتوسا): خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران از داستان عاشقانهً معروف در عهد هخامنشیان و اسکندر سخن رانده که قهرمانلن آن زریادر(مرد زرین تن= زرتشت) و آتوسا (دختر کورش) بوده اند که بزرگان ایرانی دیوارهای اتاقهای خویش را به تصویر آنان مزین می نموده اند. می دانیم که زرتشت سوای مقام دامادی، مقام پسرخواندگی کورش را نیز دارا بود. ج- شایعهً نسبت همسری همسر و خواهر خواندهً آنها سارا (یعنی ملکه آتوسا) با فرعون مصر (منظور کمبوجیه فاتح مصر) که خبر آن حتی به گوش هرودوت پدر تاریخ نیز رسیده بود. د- مطابقت نامهای زرتشت/ بودا در نزد صوفیان یعنی ابراهیم ادهم (یعنی ابراهیم زرین مو) و بایزید بسطامی ( یعنی مرد تنومندی که دوست خالص خدا است) و بهلول (تارک الدنیا) با زرتشت (یعنی فرد زین پیکر)- که تصور میشده در خلوت با اهورا مزدا به همپرسگی پرداخته است- و همچنین مطابقت زندگی شاهزاده بودا با ابراهیم ادهم همانند قطعه های مکمل نقش قالی واحدی می باشند. ه- مطابقت مطالب کتاب صحائف گم شده منسوب به ابراهیم خلیل با مطالب اوستای زرتشت و تری پیتاکای بودا: اوستای موجود مرکب از پنج کتاب زیر است: یَسنا که به معنی سروهای نیایش است. یَشتها که به معنی سرودهای ستایش و قربانی دادن می باشد.ویسپرد که به معنی همهً ردان و بزرگان دین است. وندیداد که به معنی قانون ضد دیو است. خرده اوستا که به معنی اوستای کوچک است. کتب مقدس بودایی عبارتند از تری پیتاکا (سه سبد قانون و دانش) که مشتمل از سه قسمت است: سوت تا (حکایات)، وینایا (انضباط) و آبیداما (شریعت). کتاب های دیگر دهاما پادا (کلمات قصار منسوب به بودا) و یاتاکا ( داستان تولد و سر گذشت بودا) می باشند. متقابلاٌ در کتاب قصص الانبیاء تألیف حسین عماد زاده در مورد صحائف ابراهیم خلیل می خوآنیم: "شب اول ماه رمضان بود که بیست صحیفه بر ابراهیم نازل شد و بر طبق آن سنن و آداب و احکام شریعت را به مردم تعلیم فرمود. اباذر غفاری از حضرت خاتم النبیین پرسید صحائف ابراهیم چه بود؟ رسول الله فرمود همهً آنها مثلها و قصه ها، حکمتها و نصیحتها بود که بر مردمان بیان می کرد و تعلیم می داد از آن جمله است: ای پادشاه امتحان داده ای تو، من ترا نفرستادم که متاع دنیا را جمع کنی و خود را بدان مشغول سازی و بدان مفاخره کنی بلکه تورا فرستادم که دعوی مظلومان را اجابت کنی و از بینوایان دستگیری نمایی و حساب نفس خود بکنی و در نیکی و بدی کار خود فکر و اندیشه کنی و از نعمتهای بی انتهای من شکر گذاری نمایی وسپاس به جای آوری و نیاز خود را در خلال راز با من به میان نهی و زبان خود را از گفتار بی جهت نگاهداری تا گمراه نشوی تو باید از حلال دنیا بهرهً خود برداری و برای آخرت توشه ذخیره سازی نفس را به کمال رسانیده به سوی آخرت بشتابی و آنگاه فرمودند. این آیات را بخوان " قد افلح من تزکی و ذکر اسم ربه فصلی بل تؤثرون الحیوة الدنیا و الاخرة خیر و ابقی ان هذا لفی الصحف الاولی صحف ابراهیم و موسی." یعنی محقق است هر که ذکات دهد و تزکیهً نفس کند رستگار می گردد ونام خدا را فراموش نکند و نفس خود را از معصیت پاک و مهذب دارد و به یاد پروردگار خویش باشد و نماز گذارد و زندگانی آخرت را به دنیا نفروشد که آخرت باقی و دنیا فانی است؛ اینها حقایقی است در صحائف اولیه ثبت است و آن صحیفهً حضرت ابراهیم و موسی است.... در سنت و سیرهً وی گفته شده است اولین کسی است که مهمان خانهً مجانی باز کرد و بدون میهمان غذا نخورد . سعدی این خصلت ابراهیم خلیل را که یادآور خصال والای مردم دوستی گئوماته زرتشت/ گوتمه بودا است در بوستان چنین به نظم کشیده است، گرچه در اینجا دین گبری(زرتشتی) خودی ابراهیم خلیل اساساٌ به ظاهر و باطن فرهنگ وآیینی پست پنداشته شده است : شنیدم که یک هفته ابن السبیل نیامد به مهمانسرای خلیل زفرخنده خویی نخوردی پگاه مگر بینوایی در آید ز راه برون رفت و هر جانبی بنگرید براطراف وادی نگه کرد و دید به تنها یکی در بیابان چوبید سرو مویش از گرد پیری سپید به دلداریش مرحبایی بگفت برسم کریمان صلایی بگفت که ای چشمهای مرا مردمک یکی مردمی کن به نان و نمک نعم گفت و برجست و برداشت گام که دانست خلقش علیه السلام رقیبان مهمانسرای خلیل به عزت نشاندند پیر ذلیل بفرمود ترتیب کردند خوان نشستند بر هر طرف همگنان چو بسم الله آغاز کردند جمع نیامد زپیرش حدیثی به سمع چنین گفتش ای پیر دیرینه روز چو پیران نمی بینمت صدق و سوز به شرط است وقتیکه روزی خوری که نام خداوند روزی بری بگفتا نگیرم عصایی به دست که نشنیدم از پیر آذرپرست بدانست پیغمبر نیک فال که گبریست پیر تبه بوده حال به خواری براندش چو بیگانه دید که منکر بود پیش پاکان پلید سروش آمد از کردگار جلیل به هیبت ملامت کنان کای خلیل منش داده صد سال روزی و جان ترا نفرت آمد از او یک زمان گر او می برد پیش آتش سجود تو وا پس چرا می بری دست جود گره بر سر بند احسان مزن که این رزق و شیدست آن مکرو فن زیان می کند مرد تفسیر دان که علم و ادب می فروشد به نان کجا عقل یا شرع فتوی دهد که اهل خرد دین به دنیا دهد ولیکن تو بستان که صاحب خرد از ارزان فروشان به رغبت برد." و- یوستی و ویندیشمان اوستا شناسان معروف آلمانی مجموعاٌ مطلب مذکور در کتاب پهلوی بندهش 32- 2 را چنین معنی کرده اند: " زرتشت از پوروشسپ (دارندهً اسبان فراوان) در هیدای نیش (کاخ زیر زمینی) واقع در کنار رود دارجه (رودخانهً مغانجیک شهرستان مراغه) زاده شد." این جانب نگارندهً مقاله از مردم همین روستای مغانجیق توصیف یک قصر باستانی زیرزمینی را در کنار این رودخانه شنیده بودم که لابد آن در اعصار پیش از اسلام مسکن زادگاه زرتشت به شمار می رفته است. جای دیگر که در این رابطه صحبت شده مندرجات کتاب پهلوی زادسپرم فصل 16- 12 است که در آن صحبت از این است چون زرتشت ر در غار گرگان می اندازند به طور شگفت انگیزی نجات می یابد. مادرش در جستجوی کودک چون به غار گرگان می رسد، به تصور این که اورا کشته خواهد یافت می بیند زنده و سالم است. سپس با خود می گوید: " بعد از این تا زنده هستم اگر رک (رغه، مراغه) و نوتر (نوتاترج در کنار دجله) به هم به پیوندد کودک را به دست کسی نخواهم داد." این مطلب در اساطیر اسلامی مذکور در تاریخ انبیاء در مورد مولود و میلاد ابراهیم خلیل الله چنین ذکر شده است: "نه ماه از آثار و علائم آسمانی که منجمین پیش بینی کرده بودند(نظیر آن چه در مورد زرتشت گفته شده) گذشت. مادر ابراهیم به نام ورقه ( مربوط به برگ هوم، یکی ازالقاب پدر زرتشت) خواهر سارا (شاهدخت) مادر لوط دختر های لاحج پیغمبر انذار کننده بود از شهر بیرون رفت و به غاری در کوه رسید وبه درون آن غار رفت و ابراهیم متولد شد."

شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۴

isaye masih ve asatyre irane bastan

تأثیر قاطع و ریشه ای اساطیر ایرانی بر بنیادهای مسیحیت

کلاٌ تأثیر اساسی آیینهای ایران باستان بر اساطیر و آیینهای مسیحیت را به پنج صورت مهم می توان بازیابی نمود: 1- به صورت حضور زکریا (که همان جمشید، سپیتمه، گودرز،هوم، پوروشسپ پدرزرتشت وحتی به جای خود زرتشت است) و یحیی (که به جای همان زرتشت وهمچنین به جای متاثیاس، معلم انقلابی یهود در عهد هیرود کبیر و همکاریهودای جلیلی فرزند زیپورایی = عیسی مسیح تاریخی است) در کنار مریم و عیسی مسیح: در انجیل لوقا مژدهً تولد یحیی پیغمبر با چنین کلماتی بازگویی شده است: "داستان رااز یک کاهن یهودی شروع می کنم به نام زکریا که در زمانی زندگی میکرد که هیرودیس، پادشاه یهودیه بود. زکریا از افراد گروه ابیا بود که در خانه خدا خدمت می کردند. همسرش الیزابت هم مثل خودش از قبیلهً کاهنان یهود و از نسل هارون برادر موسی بود. زکریا و الیزابت هردو در نظر خدا بسیار درستکار بودند و با جان و دل از کّلیهً دسورات و قوانین خدا اطاعت می کردند. وطی آنها فرزندی نداشتند، چون الیزابت بچه دار نمی شد و از این گذشته هر دوی ایشان خیلی پیر شده بودند. یک روز که زکریا در خانهً خدا مشغول خدمت بود(چون گروه ابیا در آن هفته سر خدمت بودند)، این افتخار نصیب او هم شد که به جایگاه مقدس خانهً خدا وارد شود و در حضور خداوند بخور بسوزاند. در همین وقت مردم دسته دسته در صحن خانه خدا ایستاده بودند و مثل همیشه در وقت سوزانیدن بخور دعا می کردند. زکریا در جایگاه مقدس بود که ناگهان فرشته ای بر او ظاهر شد و در طرف راست ظرفی که در روی آن بخور می سوزاندند، ایستاد. زکریا از دیدن فرشته تکانی خورد و ترسید! اما فرشته به او گفت: "زکریا، نه ترس، چون من آمده ام به تو بگویم که خدا دعای تو را شنیده است و همسرش الیزابت برای تو پسری می زاید و تو اسمش را یحیی می گذاری. هر دو شما از تولدش غرق شادی میشوید و در شادی شما هم خیلی ها شریک میشوند. زیرا او یکی از مردان بزرگ خدا میشود. او هرگز نباید لب به شراب یا مشروبات مستی آور دیگر بزند، چون حتّی پیش از تولدش از روح خدا پُرخواهد بود. او خیلی از یهودی ها را به سوی خداوند، خدای خود بر می گرداند. مثل الیاس (کی آخسار، هووخشتره) یک مرد خشن و با قدرت میشود. پیشاپیش مسیح می آید تا مردم را برای آمدن او آماده کند و به آنها یاد بدهد که مثل اجداد خود، خداوند را دوست داشته و مردم خداترسی باشند." دراینجا زکریا به معانی دانای سرودهای دینی و با حافظه هم به جای سپیتمه (جمشید، گودرز، پوروشسپ) و هم به جای زرتشت پسر همین سپیتمه می باشد؛ چه وی در مقام شوهر الیزابت (توپل) خود همان گئوماته زرتشت شوهر آتوسا (توپل) دختر معروف کورش است. از سوی دیگر خود یحیی (لفظاٌ یعنی زنده می ماند، جاودانی، یا بخشیدهً خدا) ملقب به معمدان (غسل تعمید دهنده) همان زرتشت/ بیژن است که در اساطیر ایرانی اسفندیار و کیخسرو را غسل تعمید جاودانگی می دهد. این نام در معنی بخشیدهً خدا همچنین حاوی مفهوم لفظی نام متاثیاس است که فرزند فردی به نام مارقالوث بوده است و چنانکه قبلاٌ اشاره شد همکار انقلابی یهودای جلیلی فرزند زیپورایی بوده که به فرمان هیرودیس به قتل رسیده است و خود همین یهودای جلیلی که از واقعه سرنگون کردن تمثال عقاب طلایی (سمبل امپراطوری روم) از بالای درب بیت المقدس جان سالم به در برده بود خود نیز معلم و روحانی انقلابی بوده و در عهد هیرودیس و جانشینانش زندگی کرده و سرانجام توسط پونتوس پلاطس والی رومی یهودیه دستگیر و اعدام گردیده است. درخود انجیلها به معنی لفظی نام پدر همین یهودای جلیلی اشاره شده است چه در انجیل مرقس میخوانیم: "یکی از همان روزها، عیسی از شهر ناصره استان جلیل نزد یحیی - که لباسی از پشم شترو کمر بندی از چرم داشت و خوراکش هم ملخ و عسل صحرایی بود- رفت و یحیی هم او را در رود اردن تعمید داد. هنگامی عیسی از آب بیرون آمد، دید که آسمان باز شد و روح پاک خدا به شکل کبوتری فرود آمد و روی او قرار گرفت وصدایی از آسمان گفت: "تو فرزند عزیز منی که از تو بسیارخشنودم" و ما می دانیم که کلمهً عبری زیپورای یعنی نام پدر یهودای جلیلی (عیسی مسیح تاریخی)به معنی پرنده است. در مورد مطابقت نام زکریا با سپیتمه (پوروشسپ، جمشید، گودرز، یعنی پدر زرتشت) گفتنی است، غیاث الدین خواندمیر در حبیب السیر اسطورهً دیرینه ای را در مورد زکریا نقل می نماید که به وضوح یادآور اسطوره های اوستایی وپارسی و شاهنامه ای پناه بردن جمشید به درون درخت و اره گردیدن وی توسط مأموران اژیدهاک (ضحاک) و سپیتوره (دارندهً بره سفید یعنی کورش) می باشد.در این جا ابتدا باید اضافه کنیم چنانکه کتسیاس مورخ و طبیب یونانی دربار پادشاهان میانی هخامنشی می گوید در اصل سپیتمه (جمشید، فرواک، یا همان زکریا) به فرمان کورش(فریدون) به قتل رسیده بود تا این داماد و ولیعهد رسمی آستیاگ (اژیدهاک، بیوراسب) را از سر راه خود بر داشته باشد و قتل وی توسط اژی دهاک افسانهً جا افتاده ای بیش نبوده است. خواند میر می آورد چون مریم عذرا به عیسی مسیح حامله گشت یهود که کارشان برافترا بود جناب نبوی (زکریا) را که دوست خانوادهً مریم (الههً تقدیر) و یوسف (در اصل اسطوره الهه اریسفون) بود به زنا متهم داشته و قاصد قتل اوشدند و زکریا این معنی را فهم کرده به طریق فراراز میان آن اشرار بیرون رفت و در اثناء راه از درختی آوازی شنید که یا نبی الله، به جانب من بیا. زکریا به نزدیک آن درخت رفت و درخت شقه شده و زکریا را در جوف خود جای داد و بعد با اجزایش به هم متصل گشت. ولی شیطان گوشهً جامهً او را بگرفت تا از درخت بیرون ماند و جمعی که از عقب زکریا متوجه بودند، شیطان را به طورت انسانی دیده، پرسیدند که پیری با این صفات در این راه به نظر تو آمد؟ ابلیس جواب داد که من شخصی ساحرتر از آن پیر ندیدم که به سحر این شجره را شکافت و در جوف آن پنهان شد و اینک گوشهً جامهً او بیرون مانده و قوم به تعلیم آن لعین زکریا علیه السلام را با اره دوپاره کردند." دراساطیرپارسیان زرتشتی اساس این اسطوره به جمشید (سپیتمه) منسوب شده و شاعری پارسی به نام نوشیروان آن را چنین به نظم کشیده است : چو شه جمشید دانست حال آن روز شبان و روز او می بود پر سوز از آن پس سال صد در بیشهً چین بگشتندش شبان و روز غمگین همان شیطان و بیور هردو باهم بدیدنش همانجا بود پر غم چو شه جمشید دید ایشان بدانجا بنالید آن زمان در پیش یکتا به غورم رس خداوندا در این دم رهم از هردو تن من خود پر از غم درختی بود آنجا ای نکوکار ببین تو قدرت آن پاک دادار دهن باز کرد از لطف یزدان که شه جمشید گشت آنجای پنهان همان ضحاک و شیطان ستمگر ندیدنش بدانجایش تو بنگر درون آن درخت او گشت پنهان از او بودند پس هردو پریشان همان ابلیس ناپاک ستمکار بدانسته ازآن احوال و کردار به بیورگفت آن شیطان بد رگ درون آن درخت او هست بی شک از پس آمدند آن هردو بد فعل که تا او را کند آن هردو نااهل به فرمود آنگهی آن هر دو ایشان گنای مینوی با ضحاک ماران به فرق آن درخت اره نهادند بریدند و پس آنها هر دو شادند.... بریدند پس درخت شاه جمشید که او از جان شیرین گشت نومید.... فردوسی اره شدن جمشید توسط ضحاک (در واقع سپیتورهً اوستا، کورش) را چنین تصویر نموده است: چو جمشید را بخت شد کندرو به تنگ آوریدش جهاندار نو برفت و بدو داد تخت و کلاه بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه نهان گشت و گیتی برو شد سیاه سپرده به ضحاک تخت و کلاه چو صد سالش اندر جهان کس ندید ز چشم همه مردمان ناپدید صدم سال روزی به دریای چین پدید آمد آن شاه ناپاک دین چو ضحاکش آورد ناکه به چنگ یکایک ندادش زمانی درنگ به اره مراورا به دونیم کرد جهان را از او پاک و بی بیم کرد گذشته برو سالیان هفت سد پدید آوریدش بسی نیک و بد با توجه به نام دریای چین و حکومت سپیتمه/جمشید در سمت آذربایجان محتملاٌ محل اختفای سپیتمه (جمشید) جزیرهً شاهی دریاچهً چیچست (اورمیه) یا یکی دیگر از جزایر این دریاچه بوده است و لابد در آنجا وی توسط مأموران کورش (سپیتورهً اوستا) دستگیر شده وبه قتل رسیده است. گفتنی است که زکریا در اساطیرعهد اسلامی فرزند برخیا (مرد دوردست) یاد شده و با یک نسل تأخیر معاصر داریوش به حساب آمده است. ما معنی نام برخیا را در نامهای اوستایی ویونگهان (درخشندهً دوردست) و دوراسرو (صرب دوردستها) سراغ داریم که نامهای پدر سپیتمه/ جمشید ذکرشده اند. در کتب پهلوی نام این فرد اسطوره ای همچنین سامک (کناری) و سیامک (سیاه مویمند=سرمت) ذکر شده که منظور سرمتهای آنتایی یعنی صربهای دوردست (= بوسنی ها) می باشند که روزگاری درکنار مصب رود ولگا سکنی داشته اند. نامهای توراتی و قرآنی شالح و زکریا یعنی واعظ و با حافظه به جای فرواک کتب پهلوی می باشند که به همان معنی واعظ بوده و نام پدر هوشنگ (زرتشت) به شمار آمده است. قابل توجه است چنانکه اشاره شد یحیی در انجیل متی دارای لباسی از پشم شتر(اشاره به شتر اسطوره ای صالح، زرتوشترا= زرتشت) و کمربند چرمی (به جای زنار زرتشتیان) است و مانند بهوبالی فرقهً جین هندوان (بهلول،در اصل زرتشت/ بودا) در بیابان با حشرات و پرندگان معاشرت می کند. بدیهی است این بدان معنی نیست که زرتشت تحت اسامی زکریا یا یحیی بن زکریا در بالین مریم اسطوره ای (الهه تقدیروجهان زیرین) حضور یافته باشد و از قدیسه ای به نام مریم ،عیسی مسیح (در اصل یهودای جلیلی فرزند زیپورایی) زاده شده باشد. به طور ساده مسیحیان با ربط دادن عیسی مسیح به زرتشت (زکریا و یحیی) و ماریا (قدیسه ای که الههً تقدیر و جهان زیرین و مادر آدونیس خدای محبوب فنیقی به شمار می رفته) خواسته اند که مقام الوهیت به یهودای جلیلی فرزند زیپورایی داده و وی را محشور با خانواده معروف و محبوب زرتشت و معادل خدای معروف فینیقی آدونیس (سرور من) نشان دهند. 2- به صورت اسطورهً حضور سه مغ شرقی بر بالین مریم و عیسی نوزاد: در انجیل متی موضوع آمدن ستاره شناسان شرقی در جستجوی عیسی نوزاد با چنین عباراتی بیان گردیده است: "عیسی در زمان سلطنت هیرودیس، در شهر بیت لحم یهودیه به دنیا آمد. در آن موقع چند ستاره شناس از مشرق زمین به اورشلیم آنده پرسیدند:« کجاست آن کودکی که باید پادشاه یهود بشود؟ ما ستارهً اورا در سرزمینهای دوردست شرق دیده ایم و آمده ایم او را بپرستیم.» وقتی این مطلب به گوش هیرودیس پادشاه رسید، سخت پریشان حال شد و بین تمام مردم اورشلیم سرو صدای آن پیچید. او تمام علمای مذهبی قوم یهود را فرا خواند و از آنها پرسید:«آیا پیغمبران خبر داده اند که مسیح کجا باید به دنیا بیاید؟» آنها جواب دادند: « بلی، در بیت لحم چون میکای پیغمبر اینطور نوشته است: ای شهر کوچک بیت لحم،تو در یهودیه یک دهکده بی ارزش نیستی،چون از تو پیشوائی ظهور می کند تا قوم بنی اسرائیل را رهبری کند.» آنگاه هیرودیس پیغام محرمانه ای برای ستاره شناسان فرستاد و خواهش کرد بیایند او را ببینند.در این دیدار برای او دقیقاٌ معلوم شد که اولین بار ستاره را کی ستاره را دیدند. بعد هم به آنها گفت:« به بیت لحم بروید و دنبال آن بچه بگردید، و بعد پیش من برگردید وبه من هم بروم او را بپرستم.» پس از این گفت و گو، ستاره شناسان به راه خود ادامه دادند. ناگهان دوباره ستاره دیدند که در پیشاپیش آنها حرکت تا به بیت لحم رسیده بالای جایی که کودک در آنجا بود ایستاد. ستاره شناسان از شادی در پوست نمی گنجیدند. وارد خانه ای شدند که کودک و مادرش مریم در آن بودند. پیشانی در خاک گذاشتند کودک را پرستش کردند. سپس هدیه های خویش را باز کردند و طلا و عطر و مواد خوشبو به او تقدیم کردند. اما در راه باز گشت به وطن، از راه اورشلیم نرفتند تا به هیرودیس گزارش بدهند، چون خداوند در خواب به آنها فرموده بود کهاز راه دیگری به وطن بر گردند." در مورد سه مغ ستاره شناس مذکور گفتنی است که در روایات کهن برای آنان اسامی کاسپار، ملخیور و بالتاسار را آورده اند که به ترتیب نشانگر کاسپیریان،حبشیان ماهیخوار سواحل بلوچستان (علی الاصول مسی خورها، ملیخورها) سورنی پرتوسورها، طبق قاعده تبدیل حروف زبانهای ایرانی همان بالتیسورها) می باشند. می دانیم این مردمان تحت حاکمیت پادشاه قدرتمند خاندان سورنی یعنی گندوفار بوده اند. مطابق روایات مسیحیان گویا گندوفار(گندآور) توسط سنت توماس آیین عیسوی پذیرفت؛ معهذا این روایت درست نیست چه گندوفار بین سالهای 48 تا19 قبل از میلاد حکومت کرده است. نام مغان (مردم انجمنی) در اینجا سوای نام روحانیون کهن ایران همچنین یادآور نام کهن سرزمین بلوچستان یعنی ماگان ( یعنی سرزمین پر تمساح) بوده است. 3- به شکل مراسم دینی میترایی که مسیحیان آنها را به خود اختصاص داده اند و بعد هم برای ایز گم کردن به میتراپرستان اتهام تقلید شیطانی از مسیحیت را زده اند. از آن جمله اند اسطورهً زایش میترا و روز تولد وی در 25 دسامبر و مراسم تطهیر و غسل تعمید و استفادهً آیینی از کلاه شبه میترایی و مراسم عشاء ربانی (شام مقدس آخر) که با صرف نان و شراب مقدس همراه بوده است. استاد هاشم رضی در مقالهً میترا (مهر) در این باره می آورد:" انجمن های میترایی سری بود و در سردابها تشکیل میشد و مهرابه های مهری دینان نیز به شکل غار بنا میشد و در آن دخمه ها، مراسم اسرارآمیز آیین انجام میشد. مراسم تطهیر و غسل تعمید در هر دو مذهب مشترک بود. عید فصح عیسویان اقتباسی است از جشن اردیبهشتی مهرپرستان، در این جشن میترا به آسمان صعود می کند چنانکه عیسی نیز به آسمان بالا می رود. افروختن شمع در کلیساها، حوضچهً آب مقدس در مدخل کلیساها،نواختن ناقوس، سرود دسته جمعی با موسیقی همه اقتباسهایی از آیین میترایی است. مراسم شام واپسین اکاریست و صرف نان و شراب مترک در دو آیین است. دوازده مقام میترایی و دوازده فلک یاور میترا، بدل به حواریون دوازده گانهً عیسی شدند. روز یکشنبه چنانچه ارنامش پیداست، روز ویژهً مهرپرستان بود که به وسیلهً مسیحیان اقتباس شده و روز مقدس شمرده شد. عید کریسمس، روز تولد مهر بود که در سدهً چهارم میلادی روز تولد مسیح معین شد. رهبانیت و ریاضت در آیین میترا وجود داشت و در عیسویت نیز داخل شد. مسیح و مهر هردو در رستاخیز ظهور می کنند و اعمال مردمان را داوری می نمایند. اعتقاد به روح و خلود و قیامت از موارد مشترک است . تولد هردو از مادری باکره و دوشیزه است. هنگام زایش هر دو شبانان حضور می یابند.همانگونه که مهر میانجی میان خداوند و بشر است، مسیح نیز واسطهً خدا و انسان می باشد. در آیین میترا هفت درجه و مقام وجود داشت و شمعدان هفت شاخه که در مراسم کلیسا از آن استفاده میشود، نشان هفت مقام در آیین میترا است. نشان هلال ماه بالای هفت شاخهً شمعدان مؤید این نظر است. مقام هفتم از آیین میترا، مقام پدر پدران است که وارد آیین مسیح شد و کشیشان پدران مقدس و پاپ پدرپدران شد. مهر در برج بره،بره به دوش دارد وعیسی نیز بره به آغوش گرفته است." 4- اعتقاد به ظهور اژدها (اژی دهاک، اِئا/ مردوک) در روز رستاخیز: درانجیل مکاشفه یوحنا درباب حبس هزار سالهً شیطان (اژی دهاک، به عنوان خدای زمین) میخوانیم: "بعد فرشته ای را دیدم که از آسمان پایین آمد و در دستش کلید چاه بی ته و زنجیر محکمی بود. فرشته اژدها را گرفت و به مدت هزارسال او را زنجیر کرد و در چاه بی ته انداخت. بعد در آن را بست و قفل کرد، به طوریکه نه تواند هیچ ملتی را قول بزند، تا آن هزار سال به پایان رسد. پس ازآن برای چند لحظه باز آزاد گذاشته میشود. اژدها، همان مار قدیم است که به او اهریمن و شیطان هم میگویند." در اساطیر پهلوی اژی دهاک (مارشکل) سلطنت هزارساله داشته و به طور دائمی در عرض یک هزاره در بند است تا اینکه بعد طی این مدت درآغاز هزارهً هوشیدر آزاد می گردد ولی بدست گرشاسب/ رستم از جاودانهای زرتشتیان کشته میشود. 5- به شکل ظهور غول ظالم که مطابق با ظهور سوشیانت زرتشتیها هم امام زمان و هم دّجال(در ظاهر به معنی بسیار مّکار و در اصل به معنی مغ= انجمنی) نزد شیعیان است: در انجیل مکاشفهً یوحنا در این باب می خوانیم: "وقتی دورهً سه سال و نیمهً شهادت خود را تمام کردند، آن غول ظالم از ته چاه بیرون می آید، به ایشان (دوشاهد بلا آور خدا) اعلان جنگ می دهد. بعد آنها را شکست داده می کشد و اجساد آنها را سه روز و نیم در خیابانهای شهر بزرگ به نمایش می گذارند. این شهر ازنظر ظلم و فساد شبیه سدوم و مصر است و جایی است که خداوند ایشان روی صلیب کشته شد. به کسی اجازه داده نمیشود جنازهً آنها را تماشا خواهند کرد. در سراسر دنیا، همه برای این دوسخنگوی خدا که این قدر مردم را به تنگ آورده بودند به جشن و پایکوبی خواهند پرداخت و برای همدیگر هدیه خواهند فرستاد." این اعتقاد لابد از آنجا برخاسته که مکان سوشیانت یعنی ناجی موعود زرتشتیان دریای کانس اویه (یعنی لفظاٌ کان و چاه آب) یا همان دریاچهً هامون (جای تجمع آب فراوان) به شمارمی آمده است و این در نزد مسیحیان و شیعیان به مفهوم چاه غول ظالم و دّجال و امام زمان گرفته شده است. نا گفته نماند غول ناجی که از نطفهً حفاظت شدهً زرتشت تنومند در دریای کانس اویه محسوب می شده است انعکاسی از شکل خیالی و اخروی خود وی بوده است.

یکشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۴

Mahdi

magale
Javad Mofrad
ریشهً کهن ایرانی اعتقاد به امام زمان
که ولایت فقیه براساس آن بنا شده است

شود مردمی کیش و آیین ما نگیرد خرد خرده بر دین ما
بیاریم آن آب رفته به جوی مگر زان بیابیم باز آبروی
(فردوسی)

دکتر منصور انصاری (روشنگر) در کتاب خود شیعه گری و امام زمان از دیدگاه منتقدانه و نفی وجود امام زمان در عرصهً تاریخ ،تحقیقاتی را در بارهً امام زمان شیعیان یعنی مهدی موعود انجام داده که بسیار جالب است؛ ولی از آنجاییکه وی منشأ اسطوره ای این باور یعنی سوشیانت زرتشتی ها نا دیده گرفته و یا اصلاٌ از وجود آن بی خبر مانده است؛ باید گفت که تنها قسمت کوجکی از این راه را پیموده است. هفت مشخصهً مهم و اساسی که اسطورهً مهدی موعود را با سوشیانت زرتشتیان ربط می دهد عبارتند از: نام و القاب خود وی، نامهای پدر و مادر او، همچنین موضوعات خردّجال و سفیانی و تعداد تقریبی یاران او و چاه آبی که محل زندگی مخفی وی به شمار آمده است. 1- نام و القاب مهم وی: یعنی مهدی و ابا صالح و خاتم الاوصیا. خود نام مهدی را به لغت اوستایی می توان بزرگ دانا معنی نمود که به ظاهر با نام عربی مهدی یعنی هدایت کننده، متناسب می شده است. نظر به یکی از القاب معروف زرتشت پیامبرعدالت اجتماعی نزد هندوان مکتب جین یعنی مهاویرا (یعنی بزرگ دانا) مسلم مینماید که این نام اوستایی هم به سوشیانت (یاری رسان، نقش اُخروی زرتشت) یعنی آخرین موعود زرتشتی اطلاق می شده است و نوّاب ایرانی و یا مّتأثر از فرهنگ ایرانی وی که اسطورهً مهدی موعود را شکل داده و رسمیت بخشیده اند از قبل با این نام آشنا بوده اند و آنها این نام را که برایش در زبان عربی معنی مناسب هدایت کننده موجود بوده، به عنوان نام اصلی امام زمان انتخاب کرده اند. اگر به روایات علوی شیعیان اعتماد کنیم خود امامان شیعیان از پیش با نام مهدی آشنا بوده اند و این پیشینه نزد ایشان حتی با لقب خاتم الاوصیاء خود شیعیان (در واقع سوشیانت، آخرین موعود زرتشتی) نیزبیان شده است. پس معلوم میشود که ایرنیانی که در پشت شیعه گری در مقابل خلفای بنی امیه و بنی عباس سنگر گرفته بوده اند فرهنگ سوشیانت پرستی را وارد اسلام شیعیان نموده اند و شیعیان علوی نیز از این موضوع که موجب قوت قلبشان می شده استقبال نموده اند. بی شک لقب مهم دیگر امام زمان یعنی ابا صالح هم مربوط به سوشیانت است چه صالح (نیکوکار) نام قرآنی معروف زرتشت است،چون نام زرتشت به ظاهر دارندهً شتر زرین معنی می داده است که در قرآن این شتر زرین اسطوره ای و مقدس را در رابطه با پیغمبری به نام صالح (نیکوکار) می بینیم که بی شک از آن خود همان زرتشت مراد است چه رابط این دو نام اسم توراتی هامان (نیکومنش) می باشد که نامی بر بردیه یا همان گئوماته زرتشت بوده است. بنا بر این در این جا ابا صالح به معنی کسی است که پدرش صالح (= هامان زرتشت، یا حسن عسکری) است، نه اینکه وی پدر فردی به اسم صالح باشد.بدیهی است چنین برداشتی از این نام می توانست در محیط فرهنگی مختلط ایرانی و عربی زبان صورت گیرد. در این باب باید توضیح داد کلمهً اوستایی اَئیپی (یعنی پی، خلف) علی القاعده در تلفظ عربی آن به صورت ابی و ابا در می آمده است.بنا بر این چنانکه گفته شد اباصالح در اصل به معنی فرزند و خلف شخص صالح (هامان زرتشت، یا حسن عسکری) را می داده است. می دانیم در اساطیر زرتشتی سوشیانت ازآن نطفه ای از زرتشت است که در دریای کانس اویه نگهداری گردیده است. جالب است که نام توطئه کننده بر قتل هامان/ گئوماته زرتشت (زریر) در کتاب توراتی استر و کتاب پهلوی یادگار زریران به ترتیب مردوخای (کوبنده، ضربت زننده) و بیدرفش جادو (یعنی یهودی کشتار کننده، یا یهودی کشنده چارپای مقدس) ذکر شده است. پس بی جهت نیست که گفته میشود امام زمان به وسیله زنی ریش دار( که یادآور استر تورات است) شهید خواهد شد. گفتنی است اشو (به معنی نظم درست و راست دهنده) که مترادف با تیرتنکرهً جینها (قانونگذاران خداگونه) و پیشدادیان اوستا (نخستین قانونگذاران) است، از سویی لقبی بر زرتشت و از سوی دیگر مطابق نام سوسیانت (سود رسان) یعنی استوت ارته (یعنی مظهر و پیکرقانون مقدس) است که خود یادآور نام ایرانی مَهدی یعنی بزرگ دانا است. معنی لقب اشوی زرتشت (به معنی ناظم عادل) در نامهای فرآنی و توراتی صالح و هامان تبدیل به اسم خاص وی شده است. جالب است که در شاهنامه هامان ویسه ( مرد نیک اندیش خردمند) و برادرش پیران ویسه از تورانیان دوست ایرانیان به شمار آمده اند. در اساطیر مربوط به مهدی موعود از شعیب بن صالح از قبیلهً زرتشتی عرب بنی تمیم به عنوان سردار وی سخن رفته که به وضوح با خورشید چهر (تیگران) پسرکوچک زرتشت که سرور سپاهیان به شمار آمده ،مطابقت دارد. 2- نام پدر و مادر وی: یکی از القاب اوستایی مهم زرتشت- که بعداٌ نام فردی مجّزا از زرتشت گمان شده- زئیری وئیری ( به معانی زرین مو و دارندهً جوشن زرین) است پس در مفهوم دوم آن - که در اوستا نیز بدان اشاره شده- زرتشت به صورت جنگجوی بزرگی ظاهر گردیده است و لابد از همینجاست که وی در شرق نزد هندوان تحت نامهای بودا(مّنور) و مهاویرا (بزرگ دانا) از طبقهً جنگجویان به شمار آمده است. براین اساس خود نام حسن عسکری (نیکوکار درون لشکریان) با زئیری وئیری زرتشت (زریر،هامان تورات، لفظاٌ یعنی نیکومنش) مطابق می گردیده است و این امر از آنجا حادث می شده که فرزند اساطیری نطفهً آنان یعنی مهدی موعود و سوشیانت نیز علی الاصول باهم منطبق میگردیده است. نام مادر امام زمان یعنی نرجس (نرگس، نرکس) به لغت اوستایی به معنی دلیر شایسته است که آن به وضوح همان لقب اوستایی ویسپ تئورویری (یعنی به همه شکست دهنده) می باشد که لقب اردت فذری (دارای پدر نیک) مادر سوشیانت (سود رسان، ناجی) است: در اسطورهً امام زمان، نرجس شاهدختی از سمت روم شرقی و دختر شاهزاده یشوعا (نجات دهنده) به شمار آمده است که می دانیم این نام در واقع مربوط به عیسی مسیح پیامبر روم شرقی (بیزانس) بوده است. خود عنوان شاهدختی نرجس به وضوح یادآور نام اردت فذری (یعنی دارای پدراشرافی و نجیب) یعنی اسم مادر سوشیانت ایرانیان زرتشتی می باشد. طبق اساطیر اردت فذری فرزند شخصی به نام بهروز پسر فریان (به معنی دوست نیکو) است که در اوستا و شاهنامه تحت اسامی فریان و پیران نیای اساطیری کردان کردوخی (سکائیان شرق آسیای صغیر و شمال بین النهرین)به شمار آمده است. مطابق اساطیر شیعه نرجس مادر امام موعود، بعد از جشن عروسی نا موفقش با شاهزاده ای رومی، مطابق الهامی که درخواب بروی نازل میشود، به سوی جبهه جنگ رومیان و مسلمین می شتابد و در آنجا به اسارت مسلمین در می آید و توسط کشتی از سوریه از راه رود فرات به بغداد آورده میشود و از آنجا توسط نمایندهً امام علی النقی که از قبل توسط وی بدین مأموریت بدانجا فرستاده شده بود خریداری شده و به سامره رسانده میشود تا این شاهدخت قدیس رومی موعود عروس علی النقی و همسر حسن عسکری گردد. در اساطیر تصریح گردیده که نرجس نه از بد حادثه بلکه بنا به رضایت خود از روی همان رؤیایی که در خواب بروی نازل گشته بود به جبهه رومیان میشتابد و درآنجا توسط جهادگران مسلمان در مقابل رومیان به اسارت و کنیزی در می آید تا بدین صورت به همسری حسن عسکری در آید.متقابلاٌ نام نرجس (علی القاعده همان نرکئیثیهً اوستایی، نر کئیز) به وضوح کلمهً فارسی کنیز دلیر را تداعی می نماید. این اسطوره امام موعود که می گوید امام دهم به توسط نماینده اش که با کرامات امامت از قبل برای خریداری نرجس آماده شده بود تا وی را به ازدواج پسرش حسن عسکری در بیاورد صرفاٌ مانند خود موضوع نرجس ادامهً یک اسطوره است که از زرتشتیان به شیعیان رسیده است و اسطوره سازان شیعی تنها تغییراتی مقتضی مرام و احساس خود در آن وارد نموده اند.بنابراین موضوع امام زمان دروغ آشکار و عمدی نبوده بلکه یک جریان یک اسطورهً دور دست بوده که شیعیان آن را از نیاکان عمده ایرانی و زرتشتی خویش به ارث برده بوده اند. گفتنی است معتمد خلیفهً عباسی بلا فاصله بعد از مرگ حسن عسکری که در سن 28 یا 29 سالگی در گذشته بود امر به بازرسی دقیق اعقاب احتمالی وی داده بود و مأموران خلیفه نیز فقط به یک مورد مشکوک بارداری نزد کنیز وی به نام صیقل برخوردند که بدین خاطر وی را پیش معتمد این خلیفهً عباسی دوسال تحت نظر گرفتند و چون اطمینان حاصل شد که وی باردار نیست اورا هم آزاد نمودند. بی شک خود همین موضوع کنکاش معتمد، خلیفهً عباسی در بارهً اهل و عیال حسن عسکری به راحتی می توانست باعث زمینهً افسانه سازی در مورد مهدی موعود پنهان از انظار و پناه گرفته در چاه شده باشد.چنانکه گفته شد خود نام ایرانی نرجس (دلیر نجیب وشایسته) مطابق با همان مادر سوشیانت ویسپه تئوروئیری (به همه شکست دهنده) یا اردت فذری (دارای پدر نیک و شریف ) است. همچنین آشکار است نام و اسطورهً نرجس به وضوح مفهوم نام حسن عسکری (نیکوی میان لشکریان) را تداعی می نموده و این زمینه را برای پیوند اسطوره ای آن دو فراهم می کرده است. از سوی دیگر پیداست که محل زندگانی حسن عسکری یعنی سامره که در شمال بغداد و در ساحل دجله واقع شده، در تیر رس فرهنگ نیرومند سوشیانت پرستی ایرانیان تحت سلطه خلفای عباسی قرار داشته است وبدیهی است که شیعیان تحت ستم نیز به این فرهنگ کهن ایرانیان گرایش پیدا می نموده و بدان پناه می برده اند. به عبارتی دیگر گرایش ایرانیان به شیعه گری که به عنوان سلاحی در مقابل ستم خلفای بنی امیه و بنی عباس به کار می رفته زمینهً بسیار مساعدی را برای ترکیب نام و نشان سوشیانت و پدر و مادر وی با اسطورهً حسن عسکری و فرزند اسطوره ای وی فراهم می نموده است. در اسطوره نرجس مادر امام زمان خود موضوع به بردگی رفتن نرجس و حملش با کشتی روی آبهای رود فرات اشاره به معنی لفظی ظاهری نام دریای کانس اویه (به ظاهر یعنی کنیز روی آب) یعنی محل سوشیانت در شکل نطفه ای پیش زایشش می باشد. 3- دّجال (در اصل به معنی انجمنی یعنی مغ، نه بسیار دروغگو) و خر دجّال ( در اصل یعنی مغ بزرگ یا بزرگ و سرور مغان) یادآورخر سه پای زرتشتیان است که موجود اساطیری مقدسی به شمار رفته است وخود در اصل مأخوذ از یک لقب زرتشت میباشد.در اینجا باید گفت کلمات ایرانی مغ و گور (گبر) به معنی انجمن و گروه عظیم میباشند. می دانیم کلمه گور در نام علی الهی های ایران یعنی گورانها برجای مانده است. به هر حال می دانیم خر در فارسی به معنی بزرگ بوده و واژهً سه پا کلمهً سپاه را تداعی می نموده است. اما چنانکه اشاره شد خر سه پا در اصل یعنی بزرگی که سه پا قد دارد ( همان سه مردیس منابع یونان باستان) به وساطت نام عزرای تورات ( یعنی مدد رسان منظور زرتشت) و خر اسطوره ای آن در منابع اسلامی به زرتشت بزرگ جثه برمی گردد که دارای القاب تنائوکسار (بزرگ تن) بردیه (بلند قامت) و سه مردیس (به بزرگی سه کس) بوده است. گفتنی است در اساطیر ملل مختلف نام زرتشت با فیل سفید و شترزرین و اسب گشن یا کبود و خر مقدّس پیوند داده شده است.بنابر این خر دّجال همان خر سه پای اساطیر زرتشتی است. معلوم میشود در برخی از اساطیر کهن زرتشتی چنانکه به دوران مسلمین رسیده گفته می شده زرتشت/ سوشیانت سوار بر این خر اسطوره ای ظهور خواهد کرد. همچنانکه در اساطیرتوراتی واسلامی مربوط به عزرا(مدد رسان، همان سوشیانت) گفته شده وی به صورت سوار بر الاغ ظاهر شده و مردگانی را در سمت ایران به زندگانی باز گردانده است. ناگفته نماند این موضوع به انجیلها نیز راه یافته و عیسای نفس زندگانی دهنده سوار بر الاغ تصور شده است. از این جا همچنین معلوم میشود که اصل خود سوشیانت (سود رسان، ناجی) به زرتشت بر می گشته است؛ ولی چون بعداٌ زرتشت را به عنوان یکی از جاودانیهای زرتشتیان، فی الواقع کشته شده در قرن ششم پیش از میلاد می شمردند، لذا سوشیانت را فرزند از نطفه ای از زرتشت می شمردند که در دریای کانس اویه (کان آب) یا همان دریاچهً هامون ( لفظاٌ یعنی محل تجمع آب فراوان) پنهان شده وبه طور معجزه آسایی توسط فروهرها (ارواح پاک، ملائک) حفظ میشود. 4- طبق اساطیر شیعیان امام زمان دروغین دیگری که پیش از مهدی موعود می آید نامش سفیانی است. این نام را بنا به شباهتی که به نام ابوسفیان دارد کلمه ای عربی پنداشته واز خانواده وی دانسته اند. اما این واژه در اصل ایرانی است و علی القاعده از نام اوستایی آثویان (آسفیان پهلوی) یعنی مربوط به آثویه (کامیاب، کمبوجیه) گفته شده است و منظور از آن همان فریدون (کورش) فرزند آثویه (کمبوجیهً دوم) بوده است که در کتب پهلوی در ردیف جاودانیهای معروف زرتشتی با نام پشوتن (یعنی سازندهً سد [ آهنین دربند داریال قفقاز، سد ذوالقرنین]) ظاهر می گردد.علاوه برنام خصوصیات لشکرکشیهای جنگجویانهً آنان نیز همانند است. پشوتن در کتب پهلوی دررابطه با رستاخیز سوشیانت نقش مهم و بزرگی به عهده دارد. کتاب پهلوی زندوهومن یسن در بارهً پشوتن در روز رستاخیز چنین آورده است: " و من اورمزد دادار، نیروسنگ ایزد و سروش اشو را به کنگ دژ که سیاوش درخشان بر پا کرد فرستم تا به چهرومیان (یعنی فرزند مملکت چهارگوشهً کادوسیان گیلان و اران) پسر گشتاسپ پیراستار راست فره دین کیان بگوید که ای پشوتن درخشان ! به این ده های ایران که من اورمزد آفریدم فراز رو؛ و با آتش و آب وآیین هادخت و دوازده هومیست را به جا بیاور و نیرو سنگ ایزد و سروش اشو (پاک) از چکاد دائیتی نیک (قلهً کنار رود دائیتی در شهر رغهً زرتشتی[ مراغه]) به کنگ دژ (گنجه) که سیاوش درخشان (فرائورت چهارمین فرمانروای بزرگ ماد) برپا کرده روند، بدو بانگ کنند که فراز رو ای پشوتن درخشان، چهرومیان پسرگشتاپ و پیراستار راست فرهً دین کیان! فراز رو به این ده های ایران که من اورمزد آفریدم و پایگاه دین خداوندی را باز به پیرای. ایشان مانند مینویان بر روند... و فراز رود پشوتن درخشان با یک صدو پنجاه مرد اشو که هاوشت (پیرو) پشوتن هستند و جامهً نیک مینوی از سمور سیاه برتن دارند، با منش نیک و گفتار نیک و کردار نیک... فراز رود، پشوتن پسر گشتاسپ، به دست یاری آذرفرنبغ و آذرگشنسپ وآذربرزین مهر... و همهً دیوان و دروجان (شریران) و بدتخمگان و جادوگران به ژرفترین تاریکی دوزخ رسند؛ به هم کوششی پشوتن درخشان آن بتکده (منظور خانهً کعبه که به شکل آتشکده ً کعبهً زرتشت ساخته شده، چه در روایات مهدی موعود به فتح آن صریحاٌ اشاره گردیده) را برکنند." گفتنی است نام اوستایی پشوتن یعنی پیشیوشیوثن (تن به سزا ارزانی) یادآور نامهای آرا (نجیب) و ایرج ( منسوب به نجیب)می باشد که بین فریدون (کورش) و پسر خوانده اش بردیه زرتشت مشترک بوده است. در اینجا جا دارد به نظریهً ساخته شدن خانهً کعبه به عنوان آتشکده توسط ایرانیان دورهً هخامنشی اشاره شود که حسن عباسی (سیاوش اوستا) در بارهً آن سخن گفته است. ولی این جانب معتقد است از آنجاییکه خانهً کعبه اختصاص به بت هبل (ایزد دانای مردگان) داشته از این رو کعبهً زرتشت را نیز که در مقابل آرامگاههای پادشاهان هحامنشی قرار گرفته، باید آیدنهً اهورامزدا(معبد ایمیریا ، برهما ، جمشید) شمرد که در اصل ایزد دانای مردگان و حامی خاندان پادشاهی به شمار می رفته است.در این صورت ابراهیم قرآن را باید بیشتر با ابراهیم ادهم یعنی زرتشت/ بودا مطابق دانست، تا جّد مادری سوم او یعنی خشثریتی (کیکاوس) که کتسیاس نام وی را در ردیف پادشاهان ماد آرباک (یعنی پادشاه عربهای باستانی ساکن بین بلخ و گرگان، اسلاف تاجیکان) آورده است. به هر حال از ابراهیم تورات پسر تارح (پدر خوب) همین آرباک (کیکاوس) پسر کی اوپیته ( شاه دارای پدر نیک) منظور گشته است. گفتنی است خانهً کعبه همچنین بیت زحل (خانهً فرد دور و کناری و نشانهً نحس اکبر) خوانده میشده که این از سوی دیگر مناسبتی با نام هاجر (بیگانه، نه ترس = الههً آسیای صغیری کیبله) داشته که کنیز و همسرابراهیم (کاوس/کمبوجیه/زرتشت) به شمار آمده است.با اندکی تفحص معلوم میشود ابراهیم خلیل همان آرباک (پادشاه عربهای بین بلخ و گرگان،خشتریتی، کیکاوس) بوده که دژ دفاعی خود را در مقابل آشوریان تخلیه نمود تا آنان را به پای مرگ درزیر حصار شهر آمل مازندران بکشاند و ابراهیم سفر کننده به مصر که سارا (ملکه)زن خود را خواهر خوانده بودهمان کمبوجیه سوم، تصرف کننده مصر بوده که شایع بوده با خواهرش آتوسا ازدواج نموده بوده است. ابراهیم ازدواج کرده با هاجر کنیز همان گئوماته زرتشت (ابراهیم ادهم= بور) بوده که شوهر آتوسا و همچنین چکر زنی به نام ارنیج بیردا (فایدیمه، یعنی نگهبان سرور) بوده است. بنابراین نام ابراهیم به معنی پدر ملتهای فراوان در واقع لقبی بوده که به پادشاهان بزرگ ماد و هخامنشیان شاخهً کورش و همچنین به خود گئوماته زرتشت که به هردوی این خاندان پیوند داشته، اطلاق میشده است. بی شک ابراهیمی که از شهر اور(یعنی نورانی و درخشان) به شمار آمده، همان زرتشت/بودا/مهاویرا بوده که قریب 16 سال در بلخ بامی یعنی بلخ مشعشع حکومت کرده و از آنجا بر قسمتی از هند نظارت نموده است چه کتسیاس در شمار سپاهیان وی از هندوان و فیلان هندی یاد کرده است. گفتنی است کیکاوس و خلف پنجم وی یعنی سپیتاک زرتشت در نام زراتوشترا (شهریار زرین) نیز باهم مشترک بوده اند. چنانکه اشاره شد نامهای دوهمسر ابراهیم یعنی سارا (ملکه) و هاجر کنیز (خدمتگزاربیگانه) به وضوح یادآور نام زنان معروف گئوماته زرتشت یعنی هووی (عالی نسب، آتوسا) و ارنیج بردا (فایدیمه، کنیز و نگهبان سرور) می باشند. ناگفته نماند زرتشت یا همان بودای پنجم هندوان همانند فرزند نطفهً خود سوشیانت از جاودانیها به شمار آمده اند.براین اساس از ابراهیم صاحب صحف باید زرتشت منظور شده باشد و ابراهیمی که خانهً کعبه را بنا کرده باید کورش هخامنشی (پشوتن، ذوالقرنین) بوده باشد چه اسامی اسماعیل (خداشنو) و اسحق (شادمان) که پسران وی به شمار آمده اند به وضوح یادآور زرتشت همپرسگی کننده با خدا و کمبوجیه (شادکام) پسرخوانده و پسر وی می باشند. می دانیم که کورش (سلیمان، سلمان فارسی) معبد خویشاوندان یهودی اعراب را نیز در اورشلیم برای آنان ساخته بود ولی بر عکس گئوماته زرتشت آن ابراهیمی بوده که بتها را شکسته و معابد را ویران می نموده است. می دانیم اعراب شبه جزیرهً عربستان تابع هخامنشیان به شمار می رفتند و سالیانه به عنوان خراج هزار تالان (دویست خروار) کندر می پرداخته اند. و سیاست کورش در ساختن خانه کعبه تسخیر دلهای اعراب و انقیاد ایشان بوده است. 5 - تعداد یاران سوشیانت و مهدی موعود هردو حدوداٌ بین 150 تا 300 نفرذکر شده اند که غالباٌ هم از مردم سمت ایران به شمار رفته اند. تعداد ابدال(مؤمنین خاص و عالیمقام) متعلق به سوشیانت و مهدی موعود هر دودقیقاٌ 30 ذکر شده اند. 6- موضوع در چاه زندگی کردن مهدی موعود از آنجا حادث شده که گفته می شده سوشیانت به عنوان نطفهً زرتشت در دریای کانس اویه (به معانی کان آب، چاه آب) یا همان دریاچهً هامون (جای تجمع آبهای فراوان) نگهداری میشود. پیداست این موضوع در رابطه با به مهدی موعود تبدیل به چاه محل زندگی مخفی وی گردیده است. ظاهراٌ نام چاه جمکران قم در این رابطه معنی جای جمع کردن نامه ها را در اذهان تداعی کرده است. 7- هردو موعود زرتشتی و شیعی در رابطه با هم بوده و مخلوق اساطیری ایرانیان می باشند: چنانکه گفته شد نّواب اربعه شکل دهنده اسطورهً مهدی موعود خود ایرانی و یا شدیداٌ تحت تأثیر فرهنگ سوشیانت پرستی ایرانیان قرار داشته اند و از سوی دیگر چنانکه دکتر منصور انصاری تصریح میکند مسئلهً سر و کیسه کردن سهم امام مهدی شیعیان در پیش نّواب اربعه انگیزهً اصلی ایشان بوده و به طوریکه وی از یکی از بزرگان جامعه شناسی نقل قول می کند: "یک مذهب همه پذیرای (مقبول همگان) هنگامی پا به عرصهً وجود می گذارد که یک عقیدهً خرافی (بهتر است بگوییم اسطوره ای) لباس فلسفی ( و دینی) به تن کند." در مجموع در پشت سر این دو موعود اساطیری اصلاحات اجتماعی و اقتصادی مساوات طلبانهً بزرگ مرد تاریخ ادیان بزرگ جهان گئوماته زرتشت نهفته بوده است و ایشان انعکاس موعودوار همین فردی هستند که هرودوت در بارهً محبوبیت بی نظیر وی می گوید: " در مرگ وی مردم آسیا به سوگ نشستند." پس بی جهت نیست که وی تحت نامهای مجرد فراوان از جمله ایوب ، بودا ، مهاویرا، زرتشت ، صالح ، زکریا و یحیی در نزد صاحبان ادیان بزرگ و معروف جهانی ستوده شده است.لاجرم موضوع نجات دهنده وقتی عمده شده که مردم سرزمین چهار راهی شمال خاور میانه، خصوصاٌ ایران و اسرائیل تحت ستم داخلی و خارجی مستأصل شده بودند و سازمان دهی درست مردمی برای دفاع از حقوق خویش را نداشته اند و قدرت سیاسی و اقتصادی جامعه به طور اغراق آمیزی در فرد رهبر، در مورد امام زمان موعود، در رهبری خداگونه ، نظیر زرتشت مردمگرا تجلی پیدا می کرده است. برای کسب اطلاع از انگیزهً اقتصادی نواب اربعه معجزات امام زمان نزد معتقدین ایشان را در این جا ضمیمه می کنیم:


معجزات امام زمانارسال شده در تاريخ : Tuesday, September 13 @ 09:47:25 UTC توسط admin



عالم شهير، علامه سيد هاشم حسيني بحراني(ره) مؤلف اثر گرانسنگ تفسير البرهان، المحجة في ما نزل القائم الحجّة و آثار گرانسنگي كه برپاية روايات اهل بيت(ع) مي‌باشد، در كتاب ارزشمند ديگري به نام معاجز المهدي(ع) به گردآوري يكصد و بيست و پنج مورد از معجزات حضرت صاحب الزمان(ع) پرداخته بوده‌اند كه اين كتاب در حال حاضر از سوي مؤسسة فرهنگي موعود در دست ترجمه و انتشار مي‌باشد.گزيده‌اي از ميان معجزات بسيار فراوان آن حضرت(ع) را براي اين شمارة مجله انتخاب كرده‌ايم كه به حضور شما تقديم مي‌گردد.1.حقّ پسرعموهامردي از سرزمين عراق، اموالي را به ناحية مقدسة صاحب الزمان(ع) رسانيد، پذيرفته نشد و به او گفته شد:أخرج حقَّ ولد عمِّك منه و هو أربعمائه درهم.حق پسر عموهايت را، كه 400 درهم است، از اين مال خارج كن.آن مرد، ملكي از عموزادگانش در دست داشت كه در آن شريك بودند و او حق آنها را نگه داشته بود. چون حساب كرد، حق عموزادگانش از آن مال همان چهارصد درهم بود، آن مقدار را بيرون كرد و بقيه را فرستاد، پذيرفته شد.1 2.شمشير فراموش شدهعلي بن محمد مي‏گويد: مردي از اهل «آبة» مالي را آورده بود كه به (ناحية مقدسه) برساند، اما يك شمشير را فراموش كرده بود. آنچه را همراه داشت، تقديم نمود، حضرت(ع) به او نوشتند:ما خبر السَّيف الَّذي نسيته؟از شمشيري كه فراموش كردي چه خبر؟23. عزل خادم معصيت كارحسن بن حنشيف از پدرش نقل مي‏كند، كه حضرت قائم(ع) خدمتگزاراني را به مدينه فرستادند و همراه آنان، دو خادم نيز بودند [كه غلام نبودند، بلكه اجير شده بودند] و به خفيف هم، نامه نوشتند كه با آنها حركت كند. هنگامي كه فرستادگان به كوفه رسيدند، يكي از آن دو خادم شرابي مست كننده آشاميد. هنوز از كوفه بيرون نرفته بودند كه از سامرا توقيعي رسيد كه:الخادم الِّذي شرب المسكر و عزل عن الخدمة.خادمي كه شراب نوشيده، برگردانيده و از خدمت، معزول شود.34. پانصد درهمي كه بيست درهم كم داشت محمد بن شاذان نيشابوري مي‏گويد: پانصد درهم (از سهم امام) كه 20 درهم آن كم بود نزد من جمع شده بود. برايم ناگوار بود كه 500 درهمي را كه 20 درهمش كم است، بفرستم. لذا 20 درهم از مال خودم روي آن گذاشتم و نزد اسدي (نماينده حضرت(ع)) فرستادم ولي ننوشتم چقدر از خودم گذاشته‏ام؛ توقيعي برايم رسيدكه:و صلت خمسمائة درهم لك منها عشرون درهماً.پانصد درهمي كه بيست درهمش، از آن تو بود رسيد.45. دستبند قلابيعلي بن محمد مي‏گويد: ابن عجمي، ثلث دارايي خود را نذر ناحية مقدسة حضرت صاحب(ع) نمود و سند آنرا نيز نوشت، ولي پيش از آنكه آن ثلث را خارج كند، بخشي از اموالش را به پسرش، ابي مقدام، داد اما كسي از آن آگاه نبود؛ توقيعي از جانب حضرت(ع) به او رسيد كه:فأين المال الّذي عزلته لأبي المقدام؟[سهم نذر ما از] مالي كه براي ابي مقدام كنار گذاشتي چه شد؟56. نياز به كفنعلي بن زياد صيمري به امام عصر(ع) نامه‏اي نوشت و تقاضاي كفني كرد، حضرت براي او مرقوم داشتند:إنَّك تحتاج إليه في سنة ثمانين.تو در سال 80 به آن احتياج پيدا مي‏كني.و او در سال 80 مرد و چند روز پيش از وفاتش، [كفن را] براي او فرستادند.6 7. دكان‌ها به جاي قرض محمد بن هارون مي‏گويد: پانصد دينار از اموال حضرت(ع) (بابت سهم امام) به عهدة من بود، و من دست تنگ و ناراحت بودم، با خود گفتم: من دكان‏هايي دارم كه آنها را به 530 دينار خريده‏ام، [آنها را] به جاي 500 دينار متعلق به ناحيه مقدسه مي‏گذارم. و اين مطلب را حتي به زبان نياوردم. امام عصر(ع) به محمد بن جعفر طي نامه‏اي نوشتند كه:إقبض الحوانيت من محمّد بن هارون بالخمسمائة دينار الَّتي لنا عليه.به جاي پانصد ديناري كه از محمد بن هارون مي‏خواهيم، دكان‏ها را از او بگير.78. كتمان نيابت به فرمان امام(ع)حسين بن حسن علوي مي‏گويد: مردي از نديمان «روزحسني» و مرد ديگري كه همراه او بود به او گفت:اينك او (يعني صاحب الزمان(ع)) اموال مردم را [به عنوان سهم حضرت(ع)] جمع‏آوري مي‏كند، و او وكلايي دارد، سپس وكلاي آن حضرت را كه در اطراف پراكنده بودند، نام برد، و اين خبر به گوش عبيدالله بن سليمان (وزير) رسيد؛ وزير همت گماشت تا وكلا را بگيرد. سلطان گفت: جستجو كنيد و ببينيد خود اين مرد [يعني امام عصر(ع)] كجاست، زيرا اين كار سختي است.عبيدالله بن سليمان گفت: وكلا را مي‏گيريم. سلطان گفت: نه، بلكه اشخاصي را كه نمي‏شناسند به‏عنوان جاسوسي با پول نزد وكلا مي‏فرستيم، هر كس از آنها پولي قبول كرد، او را مي‏گيريم.از جانب حضرت توقيعي صادر گرديد كه به همه وكلا دستور داده شود، از هيچ‏كس چيزي نگيرند و از گرفتن سهم امام خودداري نمايند و خود را به ناداني بزنند.مردي ناشناس به‏عنوان جاسوسي نزد محمد بن احمد [نايب امام(ع)] آمد و در خلوت به وي گفت: مالي همراه دارم كه مي‏خواهم آن را [به آن حضرت(ع)] برسانم. محمد گفت: اشتباه كردي، من از اين موضوع خبري ندارم. او مدام مهرباني و حيله‏گري مي‏كرد و محمد خود را به ناداني مي‏زد. آنها جاسوس‌ها را در اطراف منتشر كرده بودند، اما وكلا به واسطة دستوري كه به آن‏ها رسيده بود، از دريافت وجوهات خودداري مي‏كردند.89. نهي از زيارت كاظمين[از ناحية مقدس حضرت صاحب‏الامر(ع)] توقيعي صادر شد كه در آن زيارت مقابر قريش [امامان مدفون در كاظمين(ع)] و حاير [كربلاي معطي ] نهي گرديده بود. چون چند ماه گذشت، وزير [يعني ابوالفتح جعفر بن فرات] باقطايي را خواست و به او گفت: با بني فرات9 و برسي‌ها ملاقات كن و به آنها بگو، مبادا به زيارت مقابر قريش بروند، زيرا خليفه دستور داده است، تا هر كس را زيارت كند، در كمينش باشند و او را بگيرند.1010. نام و نسب غيرواقعينصربن‏صباح مي‏گويد: مردي از اهالي بلخ، پنج دينار را توسط رساننده‏اي به جانب امام زمان(ع) فرستاد و نامه‏اي نوشت كه نام خود را در آن تغيير داده بود. رسيدي از سوي آن حضرت(ع) به نام و نسب اصلي وي، به همراه دعاي خير برايش صادر شد.1111. چرخاندن انگشت و بيان حاجتمحمّد بن شاذان مي‏گويد: مردي از اهالي بلخ، اموالي را به همراه نامه‏اي كه ضميمة آن بود به امام عصر، ارواحنا فداه، ارسال داشت كه هيچ اسم و آدرسي همراه آن نبود، و انگشت خود را بي‏آنكه چيزي نوشته باشد، روي آن چرخانيده و به نامه‏رسان گفته بود: اين مال را ببر و هركس داستان آن را به تو گفت و پاسخ نامه را داد، مال را به او بده. آن مرد به محلّة عسكري، به سراغ جعفر [نايب امام زمان(ع)] رفت و داستان را به او گفت. جعفر گفت: آيا تو به بداء اقرار داري؟ آن مرد گفت: آري، گفت: براي صاحب تو بداء شده و به تو امر كرده كه اين مال را به من بدهي. نامه‏رسان گفت: اين جواب مرا قانع نمي‏سازد و از نزد او بيرون آمد، و در حالي كه ميان اصحاب ما مي‏چرخيد، اين توقيع از جانب خود آن حضرت(ع) براي او صادر شد:هذا مال قد كان غرِّر به و كان فوق صندق، فدخل اللُّصوص البيت و أخذوا ما في الصُّندق و سلم المالُ.اين مال، در معرض خطر و بالاي صندوقي بوده است و دزداني به آن خانه آمده و محتويات صندوق را برده ولي اين مال سالم مانده است.جواب نامه در همان رقعه نوشته شده بود:كما تدور سألت الدُّعاء فعل الله بك و فعل.وقتي انگشتت را روي نامه مي‏چرخاندي، التماس دعا داشتي خداوند برايت چنان كند؛ و چنان كرد.1212. درخواست نانوشتهابي محمد ثماني مي‏گويد: دربارة دو مسئله به امام عصر(ع) نامه‏اي نوشتم و مي‏خواستم تا راجع به مسئله سومي نيز بنگارم، اما با خود گفتم: شايد آن حضرت(ع) اين مسأله را پسنديده نشمارند؛ و توقيعي صادر شد كه در آن به دو موضوع و موضوع سوم، كه فقط در دلم بود و آنرا ننوشته بودم، پاسخ گفته بودند.1313. تغيير توقيع بر اساس سؤال جديدابوالحسن اسدي مي‏گويد: توقيعي از جانب نايب امام زمان(ع) شيخ ابوجعفر، محمّد بن عثمان عمري(ره) ابتداً و بدون سؤال، بدين شرح صادر گرديد:بسم الله الرَّحمن الرَّحيم، لعنة اللهِ والملائكة والنَّاس أجمعين علي من استحلَّ من مالنا درهماً.به نام خداوند بخشاينده و مهربان، لعنت خداوند و ملائكه و همه مردم بر كسي باد كه درهمي از مال ما را بر خود حلال شمارد.مي‏گويد: در دلم خطور كرد كه اين توقيع دربارة كسي است كه درهمي از اموال ناحيه را بر خود حلال شمارد و نه كسي كه از اموال ناحيه مي‏خورد ولي آن را بر خود حلال نمي‏شمارد، و با خود گفتم: آن دربارة همة كساني است كه حرامي را حلال شمارند، پس برتري امام(ع) بر ديگران در اين باب چيست؟ مي‏گويد: قسم به خدايي كه محمّد(ص) را به پيامبري فرستاد، ديگر بار به آن توقيع نگريستم و ديدم آن توقيع بر طبق آنچه در دلم خطور كرده، تغيير يافته و چنين شده است:بسم اللّهِ الرَّحمن الرَّحيم، لعنةُ الله والملائكة والنَّاس أجمعين علي من أكل من مالنا درهماً حراماً.به نام خداوند بخشنده و مهربان، لعنت خداوند و ملائكه و همه مردم بر كسي باد كه درهمي از مال ما را به حرام بخورد.ابوجعفر خزاعي مي‏گويد: ابو علي اسدي اين توقيع را و ما به آن نگريستيم و آن را خوانديم.14 ابوذر ياسري
پي‌نوشت‌ها:1. الكليني، محمد بن يعقوب بن اسحاق، اصول كافي، ج 1، ص 518، ح 7؛ با استفاده از ترجمه سيد جواد مصطفوي؛ نيز الراوندي، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 702، ح 19.2. همان، ج 1، ص 523، ح 19.3. همان، ج 1، ص 523، ح 21.4. همان، ج 1، ص 523، ح 23.5. اصول كافي، ج 1، ص 524، ح 26.6. همان، ج 1، ص 524، ح 26.7. همان، ج 1، ص 524، ح 26.8. همان، ج 1، ص 524، ح 28.9. بني فرات قبيله‏اي هستند، شيعة مذهب كه بيشتر آنها به مقام وزارت رسيدند، يكي از آنها همين «ابوالفتح بن فرات» است كه وزير «مقتدر» هيجدهمين خليفة عباسي بود و پس از مقتدر، وزير «محمد ابن جعفر» و برس دهي است بين كوفه وحله و گفته‏اند اين واقعة و واقعه سابق از موجبات غيبت كبري شد كه در سال 329 ق. اتفاق افتاد.10. كليني، همان، ج 1، ص 525، ح 29.11. طبري (الآملي)، محمد بن جرير، دلائل الإمامة، ص 287.12. همان، ص 287.13. همان.14. محمدبن علي‏بن الحسين بن بابويه (شيخ صدوق)، كمال‌الدين و تمام النعمة، باب 45، ح 52؛ با استفاده از ترجمه چنگيز پهلوان؛ نيز ابي منصور احمدبن طالب (شيخ طبرسي)، الإحتجاج، ص 480.
ماهنامه موعود شماره 56





معجزات امام زمان(ع)-2 ارسال شده در تاريخ : Thursday, October 13 @ 20:22:51 UTC توسط admin



طلب وجه اسب و شمشير از جانب حضرتبدر، غلام احمد بن حسن مي‏گويد: وارد جبل1 شدم در حالي كه معتقد به امامت [حضرت صاحب‏الامر(ع)] نبودم، ولي اولاد علي(ع) را به طور كلي دوست مي‏داشتم تا آنكه يزيد بن عبدالله مرد و در زمان بيماريش وصيت كرد كه اسب سمندش را با شمشير و كمربندش به مولايش [حضرت قائم(ع)] بدهند. من ترسيدم كه اگر آن اسب را به «اذكوتكين»2 ندهم، آزاري از او به من برسد، لذا آن اسب و شمشير و كمربند را پيش خود به هفتصد دينار قيمت كردم و به هيچ‏كس اطلاع ندادم؛ ناگاه از عراق توقيع مباركي از امام زمان(ع) به من رسيد كه:هفتصد ديناري را كه بابت بهاي اسب و شمشير و كمربند نزد تو است، براي ما بفرست.[و از اينجا به امامت آن حضرت معتقد شدم].3مژدة مولود توسط حضرتمردي مي‏گويد: براي ابراهيم پسري متولد شد، گفت: به حضرت امام عصر(ع) نامه‏اي نوشتم و از ايشان اجازه خواستم تا او را در روز هفتم ختنه كنم؛ جواب رسيد:انجام مده.او هم در روز هفتم يا هشتم مرد. آنگاه خبر مرگش را برايشان نوشتم، پاسخ فرمودند:به جاي او، [فرزندان] ديگري به تو عطا شود كه نام اولي را احمد و بعد از او را جعفر بگذار.و همان‌طور شد كه فرموده بودند.همچنين، زماني آمادة عزيمت به سفر حج شدم و با مردم خداحافظي كردم، و آمادة حركت بودم كه توقيعي از ناحية مقدس حضرت(ع) به اين مضمون برايم صادر گرديد:ما اين كار را خوش نداريم، خود داني.و من دلتنگ و اندوهگين شدم و براي حضرت نوشتم: من بر شنيدن امر و فرمان‏بردن از شما پابرجا ايستاده‏ام، ولي از بازماندن از حج نيز اندوهگينم. توقيع شريف ديگري ارسال فرمودند كه:دلتنگ مباش كه سال آينده حج خواهي گزارد.چون سال بعد رسيد، عريضه‌‌اي به محضرشان نوشتم و اجازه خواستم؛ و حضرت اجازه فرمودند. سپس نوشتم: من محمد بن عباس را، به عنوان هم كجاوة خود، برگزيده‏ام و به ديانت و صيانت او اطمينان دارم، پاسخ آمد:اسدي، خوب رفيقي است، اگر او ‏آمد ديگري را برمگزين.و اسدي، خود، آمد و با او هم كجاوه شدم.4پاسخ حضرت و رفع اختلاف دربارة امامت حسن بن عيسي مي‏گويد: چون امام عسكري(ع) درگذشتند، مردي از اهل مصر، در حالي‌كه مالي متعلق به امام زمان(ع) همراه داشت، به مكه آمد و دربارة جانشين امام(ع) اختلاف شده بود. بعضي از مردم مي‌گفتند: امام عسكري(ع) بدون فرزند درگذشته‌اند و جانشين ايشان همان جعفر (كذاب) است. و برخي ديگر مي‌گفتند: آن حضرت(ع) داراي فرزند بوده‌اند.حسن بن عيسي، مردي را، كه كنيه‏اش ابوطالب بود، همراه با نامه‏اي به سامرا فرستاد، [تا كسب خبر كند.] او نزد جعفر آمد و از او دليل و برهان خواست، و جعفر گفت: الان حاضر نيست. مرد به در خانه آمد و نامه را به [يكي از اصحاب ما (شيعيان) داد، پاسخ آمد كه:خدا دربارة رفيقت (حسن بن عيسي) به تو اجر دهد، او مرد و نسبت به مالي‏كه همراه داشت، به فرد اميني وصيت كرد كه هرگونه لازم است عمل كند. و نامة او، پاسخ داده شد.چون به مكه باز گشت، [اوضاع] همانطور بود كه حضرت فرموده بودند.5پيشگويي حضرت دربارة وفات اسحاق بن يعقوبطبري مي‏گويد: احمد بن اسحاق قمي، نمايندة حضرت امام عسكري(ع) بود و پس از آنكه آن حضرت(ع)، رحلت نمودند، امر نمايندگي مولايمان حضرت صاحب‏الزمان(ع) را پذيرفت، و نامه‏ها و اموال امام را از نمايندگان آن حضرت در مناطق ديگر دريافت مي‏كرد و به ايشان مي‏رساند. روزي اجازه خواست تا به قم برود، و به او اجازه داده شد و امام(ع) فرمودند:او به قم نمي‏رسد و در راه مريض خواهد شد و از دنيا خواهد رفت.او در شهر حلُوان6 مريض شد و درگذشت و به خاك سپرده شد. خدايش رحمت كند.و مولاي ما(ع)، پس از درگذشت احمد بن اسحاق، مدتي در سامرا اقامت داشتند ولي پس از آن، از انظار غايب گرديدند؛ همانطور كه در روايات ائمه(ع) اين مطلب بيان شده بود. بعضي از افراد آن حضرت را در برخي از اماكن شريف، رؤيت نموده‏اند و دلايلي، نيز، مبني بر درستي اين رؤيت وجود دارد.7 بيان دقيق مقدار اموال و صاحبان آن توسط حضرتابوعباس دينوري سراج، ملقب به آستاره مي‏گويد: يك يا دو سال پس از رحلت حضرت امام عسكري(ع) براي رفتن به حج، از اردبيل به دينور8 آمدم، در حالي كه مردم (در مورد امام پس از آن حضرت) در حيرت بودند. اهل دينور، خبر آمدنم را پخش كردند و شيعيان، دورم جمع شدند و گفتند: شانزده هزار دينار از اموال متعلق به امام(ع) نزد ما جمع شده و مي‏خواهيم آنها را با تو بفرستيم تا به هركس كه بايد، تسليم كني.به آنان گفتم: اكنون، در شرايط حيرت هستيم و امامي را كه اموال را بايد به آن حضرت تقديم كنيم، نمي‏شناسيم.و آنان گفتند: ما با توجه به آنچه از اعتماد و كرامتي كه داري، آنرا ببر و جز با وجود دليل و نشانه آن را به كسي نده.ابوعباس مي‏گويد: هر مالي با اسم صاحب آن در كيسه‏اي قرار داده شد و من آن را برداشتم و بيرون آمدم. وقتي به قرميسين9، كه محل سكونت احمد بن حسن بود، رسيدم، نزد او رفتم و سلام كردم. همين كه مرا ديد، بشارت داد و هزار دينار را همراه كيسه‏اي كه ندانستم داخل آن چيست، و پارچه‏اي رنگارنگ، را به من داد و گفت: اين را به خود ببر و غير از امام، كسي آنرا از دستت خارج نسازد.مي‏گويد: مال و پارچه را به همراه آنچه داخل آن بود، از او گرفتم.وارد بغداد شدم، و هدفي جز يافتن كسي كه نماينده امام(ع) ‏باشد، نداشتم. به من گفتند كه اينجا سه شخص، معروف به باقطاني و اسحاق أحمر و اباجعفر عمري هستند كه ادّعاي نمايندگي امام زمان(ع) را دارند. او مي‏گويد: از باقطاني شروع كردم و نزدش رفتم و او را ديدم. شيخي بود با دليري آشكار و اسب‏هاي عربي و غلامان بسيار كه مردم گرد او جمع شده بودند و گفت و گو مي‏كردند. بر او وارد شدم و سلام گفتم؛ به من خوش آمد گفت و نزديك خويش برد و گرامي داشت و با من به گفت و گو نشست.نشستن خود را طولاني كردم تا آن كه بيشتر مردم بيرون رفتند. سپس از خواسته‌ام پرسيد، برايش توضيح دادم كه من فردي از اهل دينور هستم و همراه خود اموالي آورده‌ام كه مي‏خواهم آنرا تقديم كنم.گفت: آنرا بگذار، و من گفتم: امام(ع) را مي‏جويم. گفت: فردا نزد من بيا. فردا نزد او بازگشتم، اما نشاني از امام(ع) نبود. روز سوم نيز رفتم ولي باز هم خبري از امام(ع) برايم نياورده بود.احمد بن دينوري مي‏گويد: نزد اسحاق احمر رفتم. و او را جواني پاكيزه يافتم كه منزلش از منزل باقطاني بزرگتر، و اسب‏ها و البسه و دليري و غلامانش از او بيشتر بود، و افراد بيشتري پيرامونش حلقه زده بودند.مي‏گويد: داخل رفتم و سلام گفتم، به من خوش آمد گفت و مرا نزديك خويش برد. صبر كردم تا از جمعيت كاسته شود؛ و از حاجتم سؤال كرد. آنچه را به باقطاني گفته بودم، به او گفتم، و سه روز نزدش رفتم اما [نشاني از] امام(ع) نياورد.احمد مي‏گويد: لذا، نزد ابا جعفر عمري رفتم و او را شيخي متواضع، بر آستري سفيدرنگ. در خانه‏اي كوچك كه غلام و كنيز و اسبي مانند دو نفر ديگر، نداشت نشسته بروي پشم، يافتم. سلام گفتم و جوابم داد و مرا نزديك خويش برد و سنگيني بار و شرمندگي‌ام را زدود، سپس از حالم پرسيد، به او گفتم كه حامل اموالي هستم. گفت: اگر دوست داري كه اين اموال به شخصي كه بايد، برسد بايد به سامرا، به خانه ابن‏الرضا (امام جواد)(ع) بروي و فلان نمايندة امام زمان(ع) را بجويي، كه آنچه مي‏خواهي را آنجا خواهي يافت.مي‏گويد: از نزد او بيرون آمدم و راه سامرا را در پيش‏گرفتم و به خانه امام عسكري(ع) رفتم و از آن نماينده جستجو كردم، دربان گفت كه هم‏اكنون مشغول كاري است و به زودي بيرون خواهد آمد. كنار در، به انتظار نشستم؛ پس از لحظه‏اي بيرون آمد. برخاستم و به او سلام گفتم. دست مرا گرفت و به خانه‏اش برد و دليل آمدنم را پرسيد، به او گفتم كه مالي را از منطقة كوهستاني با خود آورده‏ام و مي‏خواهم آن را به امام زمان(ع) تقديم نمايم. گفت: باشد، و سپس طعامي برايم آورد و به من گفت: از اين غذا بخور و استراحت كن كه خسته هستي و تا وقت نماز فرصتي هست، و من (نيز) آنچه را مي‏خواهي برايت خواهم آورد.احمد بن دينوري مي‏گويد: غذا را خوردم و خوابيدم. هنگام نماز برخاستم و نمازگزاردم سپس به حمام رفتم و شست‌وشويي كردم، و به خانة آن مرد بازگشتم و صبر كردم، تا آنكه ربع شب سپري شد. در آن وقت در حالي كه همراه خود نامه‏اي داشت، به نزد من آمد. درون نامه آمده بود:به نام خداوند بخشنده مهربان، احمد بن محمد دينوري آمده و با خود 16000 دينار در فلان و فلان كيسه‏ها آورده است. از آن جمله كيسه‏اي از فلان شخص داراي فلان مقدار دينار و كيسه‏اي از ديگري (با ذكر نام) داراي فلان مقدار دينار است. تا آنكه كيسه‏ها به آخر رسيد و كيسه‏اي متعلق به فلان ذراع كه محتوي شانزده دينار است.مي‏گويد: شيطان مرا وسوسه كرد كه آقايم از من به اين (اموال) آگاه‏تر بودند و آن اسامي را تا پايانش خواندم، سپس فرموده بودند:و در ميان آن، از قرميسين، از برادر پشم فروشم احمد بن حسن ما درايي، كيسه‏اي است كه در آن 1000 دينار و فلان تعداد لباس است، از آن جمله فلان لباس و لباسي به فلان رنگ تا آنكه تمام لباس‏ها را با ذكر صاحب و رنگ‏هاي آن برشمردند.مي‏گويد: خداوند را سپاس گفتم، و او را به سبب منّتي كه بر من نهاد و شك من را برطرف كرد، شكر نمودم. آنگاه (نمايندة امام(ع) دستور داد تا همة آنچه را آورده‌ام، برادرم و مطابق گفتة اباجعفر عمري عمل كنم.به بغداد و نزد اباجعفر رفتم. رفت و آمدم، سه روز به طول انجاميد. همين كه نگاه اباجعفر به من افتاد، گفت: چرا به سامرا نرفتي؟ عرض كردم: آقاي من، از سامرا مي‏آيم.احمد مي‏گويد: مشغول گفت و گو با اباجعفر بودم كه نامه‏اي از جانب مولايمان حضرت امام زمان(ع) به او رسيد و در آن مطالبي مانند آنچه همراه من بود در مورد بيان صورت اموال و لباس‏ها درج گرديده بود، و فرموده بودند كه وي، همة آنها را به محمّد بن قّطان قمي تقديم كند. لذا اباجعفر لباسش را پوشيد و به من گفت: آنچه را آورده‏اي، بردار و به منزل محمد بن قطان بياور. مي‌گويد: اموال و لباس‏ها را به منزل محمد بن قطّان برده، تقديم او كردم و به قصد حجّ بيرون آمدم. پس از آنكه به دينور بازگشتم، مردم گرد من جمع شدند، و من توقيعي را كه نماينده مولايمان، عليه السلام به من داده بود، را بيرون آوردم و براي آنان خواندم، همين كه به ذكر كيسه منسوب به ذراع رسيد، غش كرد و افتاد. مراقب او بوديم كه به هوش آمد، همين‏كه به هوش آمد به سجده افتاد و خداوند را شكر كرد و سپس گفت: سپاس خداوندي را است كه بر ما به هدايت منت نهاد، اكنون دانستم كه زمين از حجّت حق تهي نمي‏ماند؛ به خدا اين كيسه را اين ذراع به من داده بود و هيچ‏كس جز خداوند از آن آگاه نبود.مي‏گويد: بيرون آمدم و روزي از روزها، بعد از آن، اباالحسن مادرايي را ديدم و آن ماجرا را برايش بازگفتم و آن توقيع را برايش خواندم. گفت: سبحان‏اللّه! در چيزي شك نكردم، هرگز ترديد مكن كه خداوند عزوجل، زمين را از حجت تهي نمي‏گرداند.10رفع حوائج و تولد فرزند با دعاي حضرتقاسم بن علا مي‏گويد: به صاحب‏الزمان(ع) سه عريضه، پيرامون حوائجي كه داشتم، نوشتم و نيز عرض نمودم كه مردي سالمند هستم و فرزندي ندارم. آن حضرت(ع) به مطالبم پاسخ گفتند، اما در مورد فرزند چيزي نفرمودند.براي بار چهارم، نامه‏اي نوشتم و از ايشان خواستم كه برايم دعا كنند تا خداوند فرزندي به من عطا نمايد، پس اجابت فرمودند و مرقوم نمودند:خداوندا، به او فرزند پسري عطا كن كه چشمش به واسطة آن روشن گردد و او را وارث وي قرار ده.مي‏گويد: توقيع مبارك حضرت(ع) رسيد، و من مي‏دانستم كه همسرم حامله است. نزد او رفتم و از آن پرسيدم، به من خبر داد كه مريضي‏اش برطرف گرديده و نوزاد پسري به دنيا آورده است.11يقين پسر مهزيار به امام زمان(ع) و انتصاب به نمايندگي حضرت از محمدبن ابراهيم بن مهزيار نقل شده است، كه در حال ترديد (نسبت به امام(ع)) وارد عراق شد و اين توقيع از سوي حضرت ولي‌عصر(عج) براي وي صادر گرديد:«به مهزياري بگو، آنچه را از دوستان آن سامان حكايت كردي فهميديم، به آنها بگو، آيا قول خداي تعالي را نشنيديد كه مي‏فرمايد:يا أيها الّذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوالرّسول و أولى الأمر منكم.اي كساني‌كه ايمان آورده‌ايد، از خدا اطاعت كنيد و از رسول و اولوالأمر خويش فرمان بريد.آيا اين دستور تا روز قيامت نيست؟ آيا خداي تعالي پناهگاه‌هايي براي شما قرار نداده است كه بدان پناهنده شويد؟ آيا از زمان آدم(ع) تا زمان امام گذشته ابومحمّد صلوات الله عليه پرچم‌هاي هدايت را براي شما قرار نداده است؟ و اگر عَلَمي نهان شد، عَلَمي ديگر آشكار نگرديد، و اگر ستاره‏اي افول كرد، ستاره‏اي ديگر ندرخشيد؟ و چون خداي تعالي ابومحمد(ع) را قبض روح كرد، پنداشتيد كه او رابطة بين خود و خلقش را قطع كرده است؟ هرگز چنين نبوده و تا روز قيامت چنين نخواهد بود در آن روز امر خداي تعالي ظاهر شود و آنان ناخشنود باشند.اي محمد بن ابراهيم! براي چيزي كه به خاطر آن آمدي، شك به خود راه مده كه خداي تعالي زمين را از حجّت خالي نگذارد، آيا پدرت پيش از وفاتش به تو نگفت: هم اكنون بايد كسي را حاضر كني كه اين دينارهايي كه نزد من است وزن كند و چون دير شد و شيخ بر جان خود ترسيد كه به زودي بميرد، به تو گفت: آنها را تو خود وزن كن و كيسة بزرگي به تو داده، و تو سه كيسه داشتي و يك كيسه كه دينارهاي گوناگون در آن بود، آنها را وزن كردي و شيخ با خاتم خود آنها را مهر كرد و گفت تو هم آنها را مهر كن؛ اگر زنده ماندم كه خود مي‏دانم چه كنم واگر مُردم، تو اوّلاً دربارة خود و ثانياً دربارة من از خدا بپرهيز و مرا خلاص كن و چنان باش كه به تو گمان دارم؛ خدا تو را رحمت كند. آن دينارهايي را كه از مابين نقدين از حساب ما جدا كردي و ده و اندي دينار است بيرون كن و از جانب خود آنها را مسترد كن كه زمانه بسيار سخت است و خداوند ما را بسنده است و چه نيكو ياوري است.»محمدبن ابراهيم مي‌گويد: براي زيارت امام زمان(ع) به محلة عسكر رفتم و قصد ناحية مقدسه را داشتم، زني مرا ديد و گفت: آيا تو محمد بن ابراهيمي؟ گفتم: آري، گفت: بازگرد كه در اين هنگام به مقصود نمي‏رسي و شب هنگام مراجعت كن كه در به رويت باز است؛ داخل در سراشو و قصد آن اتاقي را كن كه چراغش روشن است. و من هم چنان كردم و قصد آن در را كردم و به ناگاه ديدم كه باز است. داخل سرا شدم و قصد همان اتاقي را كردم كه توصيف كرده بود و در اين بين كه خود را ميان دو قبر ديدم و گريه و ناله مي‏كردم، ناگاه صدايي را شنيدم كه مي‏گفت:اي محمد! تقواي الهي پيشه ساز و از گذشته توبه كن، كه كار بزرگي را عهده‏دار شدي.13آيت‌الله سيدهاشم حسيني بحرانيترجمه: ابوذر ياسريپي‌نوشت‌ها:1. روستايي بين بغداد و آذربايجان قديم بوده است.2. نام يكي از حاكمان ترك عباسي.3. كليني، الكافي، ج 1، ص 522، ح 17. با استفاده از ترجمة سيدجواد مصطفوي4. همان، ج 1، ص 22، ح 18.5. همان، ج 1، ص 523، ح 19.6. حُلوان بر اماكن متعددي اطلاق شده است، ولي در اينجا منظور حلوان عراق است كه شهري آباد بوده، ولي تخريب شده، و از بين رفته است.7. الطبري(الآملي)، محمد بن جرير، دلائل الإمامة، ص 272؛ نيز حضيني، الهداية الكبري، ص 372.8. دينور نام شهري در كردستان ايران است.9. قرميسين شهري است معروف در كنار دينوري و بين همدان و حلوان در مسير عراق.10. الطبري (الآملي)، همان، ص 272.11. همان.12. سورة نساء(4)، آية 59.13. الطبري، همان، ص 287.ماهنامه موعود شماره 57