شنبه، آبان ۱۰، ۱۳۹۹

معنی نام کومان

نامهای قزاق ترکی و تور ایرانی و کومان سکایی و هسینگ نو چینی مترادف هم به معنی عاصی و عصبانی و جنگاور نام جنگجویان هون و سکایی و اسلاوی بوده اند:
कुमनस्adj. kumana[s] angry
اطلاق نام تور به گرگ هم به سبب حالت خشمگینانۀ آن در حالت تهاجم و دفاع است. تور اساطیر ایرانی به عنوان پادشاه تورانی مطابق پارتاتوا است که یونانیان لیکوس (گرگ) می نامیده اند. واژۀ تُرک نیز از همین واژۀ تور (گرگ) یعنی حیوان توتمی شان گرفته شده است.
در خاورمیانه هم نامهای مردم مارتو/ آمورو/ هابیرو در سمت سوریه معنی خشمگین و عصبانی و جنگجو را می داده است که منابع بابلی کهن چنین از ایشان یاد می کنند: «مارتو که غلات را نمی شناسد... مارتو که خانه و شهر را نمی شناسد، دهاتیان بیابانی... مارتو که قارچ نمی چیند... که زانویش را برای کشت خم نمی کند، که گوشت خام می خورد، که تمام عمر خانه ندارد، که پس از مرگش به خاک سپرده نمی شود.»

مطابقت تُرکمنها با تورگیش های باستانی

قبیلۀ بزرگی از ترک زبانان قدیم به نام تورگیش که کثیرالعده بوده و گاهی با ترکان (دارندگان توتم گرگ، اخلاف هونها) و تبتیان و چینیان علیه آن دیگری ائتلاف می کرده است، دست آخر در همسایگی قرقیزها اسکان گرفت. نام تورگیش را به صورت توروک-ایش در زبان ترکی می توان به معنی دارندگان کلاهخود مخروطی گرفت. کلاهخود فلزی و نوک تیز ترکان و مغولان بر روی کلاه پشمی استوار می شد که این کلاه پشمی بزرگ اکنون هم زنده است. نام ترکمن هم به صورت ترک (ترگ)- مان (من) در زبانهای ایرانی به معنی خانوار دارندۀ کلاهخود است. بر این اساس ترکمن ها همان تورگیش های باستانی هستند که ترجمۀ ایرانی نام قدیمی خود را که مشابه آن نام قدیمی هم است، بر خود نگهداشته اند.

جمعه، آبان ۰۹، ۱۳۹۹

مطابقت اوسیج اوستا با مسیح و مسیحیان

  نظر به اینکه در اوستای عهد ساسانی نامهای گرهم (رباخوار)، کرپن (نقاش، پیکره کش) و بندو (بُندوس، دانشمند)/ کاوی (دانشمند) به ترتیب کلیمیان، مانی و مانویان، مزدک (دانا) و مزدکیان منظور شده اند، لذا نام اوسیج (با روغن تدهین شده) مربوط به مسیح/کریستوس (با روغن تدهین شده) و مسیحیان است:
उशिज् m. usij ghee

پنجشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۹۹

نظری بر اصطلاح آل عباء (آل کساء)

مسلم به نظر می رسد واژۀ عبا در آل عباء بر گرفته از واژۀ فارسی اَبا (همراه) بوده باشد چه واژۀ اَبا، در پهلوی اَپا-ک، در اوستایی اَئیبی به صورت اَبا-هیه در سنسکریت به معنی داخلی و درونی و خویشاوند است. بنابراین آل عباء در اساس بر گرفته از کلمۀ نیمه عربی و نیمه فارسی آل-اَبا (وابستگان همراه و درونی) است:
बाह्य adj.bAhya (vA) outer
अबाह्यadj. abAhya (avA) internal
متقابلاً در آیین زرتشتی پنج نوع آتش درخشان و فرّهمند (پنج آلوو ابا) وجود داشته است:
अलुम m. aluma (aluva) fire
आभा f. AbhA (ba) splendor
مطابق لغت نامۀ دهخدا: آل عباء. [ل ِ ع َ] (اِخ) حضرت رسول اکرم و امیرالمؤمنین علی و فاطمۀ زهرا و حسن و حسین صلوات اﷲعلیهم. و از این رو به ایشان آل عباء گویند که زمانی در زیر یک عبا خفته بودند و برحسب اخبار جبرئیل نیز بیامد و در زیر آن عباء ششم آن گردید کسب شرف و مرتبت را. و به جای آل عبا، پنج تن و پنج تن آل عبا نیز گویند.

چهارشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۹

آیا منصور حلاج به آیین مانوی بوده است؟

دلایلی استواری برای آن وجود دارد:
۱- گفته شده است که منصور حلاج پس از سفرهای طولانی و دیدار با مانویان و بودائیان به بغداد بازگشت و نقطه تمرکز فعالیت‌های خود را در آنجا قرار داد. او در میان مردم می‌گشت و با انجام اموری خارق‌العاده آن‌ها را به عقاید خویش دعوت می‌کرد و به آنان این طور می‌گفت که مهدی موعود از طالقان (تالاب-کان) ظهور خواهد کرد و ظهور وی نزدیک است.
۲- اناالحق گویی و تأکید بر موعود بودن منصور حلاج با مانی (تسلی دهنده، فارقلیط) مشترک است. عنوان حلاج او در نطقه مقابل صورت هَلاج به معنی گوینده اخبار غیر متعارف و غیر مورد اعتماد بوده است که نشان از اعتقاد التقاطی مانوی وی دارد، به او داده شده است.
۳- نام اصلی منصور حلاج را ابوالمغیث عبدالله بن احمد بن ابی طاهر آورده اند. لذا عنوان حسین منصور وی می تواند از مانی صور حسین یعنی مانی دارای نقاشیهای زیبا به عاریت گرفته باشد. هیئت یونانی کورپیکوس لقب مانی و همچنین کَرپن اوستا به معنی پیکره کش و نقاش منسوب به مانی و مانویان می باشند.
۴- نحوۀ اعدام شدن با پوست کنده شان در راه آرمان ادعای موعودگری مشابه است که می تواند شرح مشترک آن به سبب مرید و مرادی بودن آنان عاید شده باشد:
ابن ندیم و بیرونی و اکتاارکلای شرح اعدام مانی را می‌دهند. مرگ او را با کندن پوست یا بریدن سر وی ذکر می‌کنند. اطلاعات از دوران آخر زندگی او، فقط محدود به چند روز آخر است. مانی را بهرام اول در حدود ۲۷۳ میلادی دستگیر کرد. بهرام دستور می‌دهد مانی را بکشند و پوست او را به کاه انباشته کنند و بر یکی از دروازه‌های شهر گندی‌شاپور آویزان کنند و همچنین دستور می‌دهد پیروان او را از ایرانشهر برانند.
زاندرمان با رد نظریه اعدام، مثله‌کردن پیکر مانی را تأیید می‌کند و می‌نویسد که این کار برای آن انجام شد تا مرگ مانی به‌صورت اعدام در نظر بیاید. سپس سر از تن او جدا کردند و سر جداشده را به دروازهٔ شهر آویختند. اثیمار یکی از حواریون مانی، کالبد تکه‌تکه را در خانه‌اش نگهداری می‌کرد و سپس باقیماندهٔ جسد را در تیسفون به خاک سپردند. متقابلاً در شرح اعدام منصور حلاج گفته شده است:
رفتار شطح‌گونه و رفتار عجیب و خارق‌العاده حلاج باعث شد که معتزلیان او را به حیله‌گری و شعبده محکوم کنند. سرانجام حلاج بر اثر فتوای ابوبکر محمد بن داوود مؤسس مذهب ظاهریه مبنی بر واجب بودن قتل او و اقامه دعوای سهل بن اسماعیل بن علی نوبختی و پیگیری‌های ابوالحسن علی بن فرات وزیر شیعی مقتدر عباسی در بغداد دستگیر و نزد برخی از قضات و روحانیون معروف و سرشناس، بازجویی شد. پس از گفت و شنودهایی در آن مجلس، علما و قضات آن عصر، از جمله «قاضی ابوعمرو» فتوا به حلیت خونش داده و وی را مهدورالدم اعلام کردند. آن گاه، وی را به زندان افکنده و منتظر فرمان مقتدر عباسی ماندند. مقتدر، در پاسخ شان گفت: اگر علما، فتوا به ریختن خونش دادند، وی را به جلاد بسپارید تا هزار تازیانه بر او بزند و اگر هلاک نشد، هزار تازیانه دیگر بزند و سپس او را گردن زنند. حامد بن عباس، وی را به محمد بن عبدالصمد، رئیس شهربانی وقت سپرد تا در تاریکی شب، در کنار رود دجله و در داخل محوطه شهربانی، وی را هزار تازیانه زدند و سپس دست‌ها و پاهایش را قطع و آن‌گاه، سرش را از بدن جدا نمودند و تن بی‌جانش را در آتش سوزانیدند و خاکسترش را در دجله ریخته و سرش را پس از مدتی آویختن بر روی پل بغداد به خراسان (مرکز اصلی پیروان حلاج) فرستادند، تا درس عبرتی برای پیروانش باشد.
۵- مطابق منابع شیعی در مقالۀ تشیع و اتهام زندقه (حمید رضا مطهری محمدعلی چلونگر) یکی از بزرگان صوفیه که متهم به زندقه (مانیگری) شده، ابوعبداللّه حسین بن منصور حلّاج (309-224)‌ است. او اصالتی ایرانی داشت، و نزد افرادی همچون سهل بن عبداللّه تستری، عمرو مکی و ابوالقاسم جنید بغدادی شاگردی کرده بود. (بغدادی، [بی‌تا]، ج8، ص112) وی در سال 270‌ق پس از بازگشت از حج به تبلیغ در میان مردم پرداخت و در پی بروز اختلاف میان او و عمرو مکی و به‌عنوان اعتراض به او، خرقه از تن به‌‌درآورد و به سفر پرداخت و ضمن سفر به نقاط
مختلفی چون خراسان، طالقان، بصره، واسط، و شوشتر، مردم را به‌سوی خدا دعوت می‏کرد. (همان، ص113) حلاج به دلیل بروز افکار و افعال سِحرگونه متهم به کفر و زندقه شد و پس از دستگیری و محاکمه او را هزار ضربه شلاق زدند و در روز سه‏ شنبه 24 ذیقعده سال 309ق به ‌دار آویختند.
(سلمی، 1406ق، ص308) اگرچه حلاج به‌اتهام زندقه دستگیر و اعدام شد، اما نظر علما و دانشمندان دربارة او مختلف است. افرادی از اهل‌سنت مانند ابن‏ تیمیه در زندیق بودن او تردید نکرده و بر قتل او به این اتهام تصریح کرده است. وی منکران سزای او را نادان و منافق معرفی کرده و گفته است: هر کسی بگوید قتل حلاج ناروا بوده، یا منافق ملحد است یا نادان گمراه. (ابن تیمیه، 1418ق، ج35، ص69) همو در جای دیگر گفته است: شیخ ابویعقوب نهر جوری، دختر خود را به ازدواج حلاج درآورد؛ اما هنگامی که از زندیق بودن او مطلع شد، او را از وی جدا کرد. (همان، ص70) ابن‌حجر
عسقلانی هم از او با عنوان زندیق یاد کرده و کشته شدن او را بر اثر زندقه دانسته است. (عسقلانی‌، 1414ق، ج2، ص314) نظر بزرگان شیعه نیز درباره او مختلف است. برخی نظیر شیخ صدوق (م 381ق)، حلاج و طرف‌دارانش را ملحد و زندیق می‏دانست؛ چنان‏که پدرش نیز حلاج را لعنت کرد و از مجلس خود
بیرون راند. (طوسی، 1411ق، ص246-247) شیخ طوسی (م 460ق) هم ضمن ردّ افکار و عقاید حلاج او را لعنت و تکفیر کرده ‏است. (همان، ص264) برخی دیگر مانند قاضی نوراللّه شوشتری او را شیعه، ولی از مذمومین دانسته و گفته‌ است: مخفی نماند که علمای شیعه حسین بن منصور را شیعی‌مذهب می‏دانند؛ اما به‌واسطۀ غلو و مانند آن که
از او صادر شده است، او را داخل در مذمومان نوشته‏ اند. (شوشتری، 1377، ج2، ص38) بزرگان صوفیه هم دربارۀ حلاج اختلاف دارند. بسیاری از آنها برضد او موضع گرفته‌اند و ضمن طرد وی از صوفیه، کردارش را به شعبده، و عقایدش را به زندقه نسبت داده‌اند. (بغدادی، [بی‌تا]، ص112 / سلمی، 1406ق، ص307) برخی دیگر، او را قبول داشته و ضمن ثناگویی و تعریف و تمجید از حلاج، او را عالم ربانی ‏دانسته‏ اند. (بغدادی، [بی‌تا]، ص112 / سلمی، 1406ق، ص308) برخی نیز حتی او را تالی‌تلو پیامبران دانسته‏ اند؛ چنان‌که ابن‏ جوزی از ابراهیم بن محمد نصرآبادی نقل می‏کند که دربارۀ حلاج گفته ‏است: اگر بعد از پیامبران و صدیقین موحدی باشد، همان حلاج است. (ابن‌جوزی، 1421ق، ص176).

سه‌شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۹

معنی محتمل نام کتاب دیسناد

دیسناد را که نام کتاب مزدک (دانا) یا بُندوس (دوستدار دانش) دانسته اند به سنسکریت و اوستایی می توان به معنی ارمغان متفکر گرفت:
धिष्ण्य adj. dhiSNya mindful
ददाति verb dadAti {dA} give (gift)
بر این اساس نام کاوی (دانشمند) که در اوستا به همراه کرپن (نقاش، مانی) یاد شده مربوط به بُندوس/مزدک می باشد.
به نظر می رسد از نام بِندوَ (فریبکار) که در اوستا معاند زرتشت به شمار رفته و در اواخر ساسانی وارد اوستا شده است همان بُندوس (مزدک، ملقب به کودک دانا) منظور است. چون عنوان دیگر بُندوس یعنی زرتشت خورگان پیش مغان در نقطه مقابل نام زرتشت سپیتمان ظاهر می‌شده است.
مزدک/بُندوس/زرتشت خورگان (مبشر پیام زرین درخشان) اهل شهر فسا (شهر دارای مانع) به شمار رفته است.
زرتشت خورگان و بندوس القاب خود مزدک بامدادان است. چون اهل فسا بودن و پیامبر مزدکیان بودن و اشتراک معنی نام آنها، آنان را به هم می رساند.

دوشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۹۹

Achaeans name means horse owners

Achaean name comes from eku (horse). Achaeans Troja horse suggests this.
نظری به نام آخایی بسیار محتمل است نام آخاییها/آکایی ها که از سمت کرت آمده و در شمار اقوام دریایی فاتح سرزمین هیتیان و تروا بوده اند، از کلمۀ اِکو (اسب) گرفته شده و با آهو و آسو هندوایرانی به معنی تند و تیز هم ریشه است. لذا اسب چوبین تروا می تواند نشانگر آخاییهای اتحادیه قبایل اقوام دریایی باشد.

در کنار نام پارس به معانی پلنگ و پایندۀ سرو، معنی تاک نیز برای آن بسیار محتمل است

نظر به اینکه کوروش در خواب آستیاگ به سان تاک جهانگیری ظاهر میگردد که بطن ماندانا روییده بود، لذا نام پارس با توجه به شواهد سنسکریتی آن می تواند به معنی انگور باشد. مطابق منابع یونانی در کاخ هخامنشیان تاک زرینی که بر کاجی پیچیده بود، نگهداری میشد:
पर्षते verb parSate {parS} grow wet
परिसर् f. parisar grape.
خود نام کوروش هم به صورت کوروهه (کوروسه) در سنسکریت به معنی درخت است:
कुरुह m. kuruha tree

جاسک به معنی محل ماهیگیران

نامهای قدیمی که برای شهر و مردم جاسک آورده اند، جملگی در سنسکریت محل‌ماهیگیری و محل مردم ماهیگیر معنی می دهند: بدیس (ماهی)، کارپلا (چپله، ماهی)، جاسک (جهشه-که، ماهیگیر)، کفشک (کا-جهشکه، دوستدار ماهیگیری) و شیهو (شِوَ-هو، ماهیگیر). این اسامی یاد آور نام ایختوفاق (ماهیخواران) است که یونانیان باستان برای مردم این سمت اطلاق نموده اند.
در آن سمت نام بندر گواتر با توجه به جنگل بزرگ گواتر و واژۀ سنسکریتی گوترَ (جنگل) به معنی جنگل است.

یکشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۹۹

معنی محتمل دشتبی، قاقازان، خرقان، آوج

دشتبی را به معنی دشت آبی (دشت آبیاری شونده) گرفته اند. قاقازان می تواند از وای وزان (محل بادهای سخت) اخذ شده باشد که بدان مشهور بوده است. خرقان می تواند به معنی دارندۀ چشمۀ سترگ باشد. نام آوه/آوج به خاطر دور افتادگی آن از روستاهای مجاور می تواند از اَوَ اوستایی یعنی دور و کناری اخذ شده باشد.
ترکیب سوگند را سئوک-وَنت گرفته اند یعنی دارای درخشندگی و شعله ور سازی که همچنین نام گوگرد بوده است. بنابر این جزء گند بر خلاف ظاهر آن در آن به کار نرفته است. خود گوگرد می تواند از وی-وَ-ارت اوستایی به معنی مادۀ درخشان اخذ شده باشد. جالب است بنا به استاد پورداود واژۀ جیوه هم به معنی جنبنده و روان در اوستا به کار رفته است.

شنبه، آبان ۰۳، ۱۳۹۹

معنی نام بندر گناوه (جنابه)

در کتب جغرافیایی کهن نام این بندر را غالباً با توجه به شکل ظاهری آن به معنی دارای آب گند آورده اند که نامگذاریی منطقی به نظر نمی رسد. ولی در کتاب المسالک و الممالک استخری و صور الارض ابن حوقل از یک هور (خور، تالاب) در گناوه سخن به میان آمده که برای کشتیرانی خطرناک بوده است. لذا ترکیب نام گناوه/جنابه، جَن (زننده، کشنده) و آوه (آبه) بوده است. یعنی دارای آب کشنده یا دارای کشتیرانی کشنده و خطرناک. نام اسکاندیناوی در اروپا نیز به خاطر وجود سنگ زیر آبی کشتی شکن آبهای جنوب آن بدان داده شده است.
ترکیب سوگند را سئوک-وَنت گرفته اند یعنی دارای درخشندگی و شعله ور سازی که همچنین نام گوگرد بوده است. بنابر این جزء گند بر خلاف ظاهر آن در آن به کار نرفته است. خود گوگرد می تواند از وی-وَ-ارت اوستایی به معنی مادۀ درخشان اخذ شده باشد. جالب است بنا به استاد پورداود واژۀ جیوه هم به معنی جنبنده و روان در اوستا به کار رفته است.

جمعه، آبان ۰۲، ۱۳۹۹

مطابقت بندر باستانی نجیرم با قصبۀ دمی گز (گزخون)

محل بندر نجیرم (نجیر-زم= جایگاه گز) را با قصبه های بتانه در سمت کنگان و بی بی خاتون در سمت مصب رود مند سنجیده اند؛ ولی نظر به معنی نجیرم (جایگاه گز)، آن با قصبۀ دمی گز (گزخون، جایگاه گز) در نزدیکی بی بی خاتون (بردخون) مطابق می باشد.
شهر خورسیف (خلیج کناری) در مجاورت نجیرم همان قصبۀ زیارت ساحلی حالیه بوده است. این دو بندر ما بین بنادر سینیز (دارای پارچه) و سیراف (محل کانالهای آب) بوده اند.

مطابقت نام آوان با شوشتر

نامهای شوش و شوشتر را به معنی محل خوش و محل خوشتر گرفته اند. شوش به نام باستانی خود مانده و حدس میزنند که نام شهر عیلامی آوان نیز با شوشتر جایگزین شده است. معنی سنسکریتی آوان هم گواه آن است:
अवन n. avana pleasure
نام شوشتر در نزهة القلوب به هر دو صورت تُستر و شُستر ذکر شده است که هر دو هیئت به سنسکریت و اوستایی به معنی خوشتر هستند:
तोष m. tosha pleasure
सुस्थ adj. sustha happy
نام شهر عیلامی آدامدون در سمت آوان یاد آور نام شهر اندیمشک (اریترین کهن) است. خود نام اندیمشک به معنی منسوب به پل بزرگ در واقع نامی بر شهر دزفول (دژ-پُل) بوده است.

پنجشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۹

این همانی عیسی مسیح و یحیی معتمدان با یهودا پسر زیپورایی و ماتثیاس پسر مارقالوث

مطابق انجیلها عیسی مسیح و یحیی معتمدان دو معلم انقلابی اورشلیم در عهد خانوادۀ هیرودها بودند. مطابق یوسف فلاویوس دو معلم تاریخی انقلابی اورشلیم در عهد هیرود ها یهودا پسر زیپورایی و ماتثیاس فرزند مارقالوث بودند که ماتثیاس نظیر یحیی اعدام شد و یهودا نظیر عیسی مسیح در آن واقعه به دور دست رفت. شاگردان نوجوان ایشان به تشویق این معلمین که گمان میکردند هیرود کبیر از مریضی سختی که داشت مرده است، عقاب طلایی سمبل امپراطوری روم را از سر در معبد اورشلیم پایین افکنده و خرد کرده بودند که این باعث بر افروختن خشم هیرود کبیر شد و دستور قتل آن نوجوانان و معلمین شان را داد. این موضوع در انجیلها به صورت قتل نوزادان هم زاد روز عیسی مسیح توسط هیرود کبیر بیان شده است.

سه‌شنبه، مهر ۲۹، ۱۳۹۹

معنی محتمل نام ایلهای کُرد سنجابی و کلهر

ایل سنجابی (به کُردی : سنجاوی) که یکی از ایل‌های کُرد ایران در استان کرمانشاه است، نظر به منشعب شدن آنها از ایل زنگنه و واژۀ سنسکریتی سنگهه (متحد و زنجیره ای) می تواند به معنی اتحادیۀ عشایر باشد. نام ایل کُرد بزرگتر آن نواحی یعنی کلهر را می توان به معنی گرامی دارندۀ بزکوهی شمرد. بزکوهی توتم سکاییان/کیمریان مهاجر به کردستان در عهد مادها بوده است.

یکشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۹

معانی سواد کوه، گلابی و کولاچی کوه البرز (دماوند)

به نظر می رسد نامهای سَواد کوه، گلابی و کولاچی این کوه به ترتیب به معنی مازندرانی و اوستایی و سنسکریتی کوه دارندۀ قلۀ رسا (سا-واد-کوه)، کوه دارای بلندی رسا (گئیرو-اَئیبی) و کوه دارندۀ شکوهمندی (کوه-رَئوچه) بوده باشند.

شنبه، مهر ۲۶، ۱۳۹۹

مطابقت شهرهای کاسی خارتیش (خاریشپی)، کرینتاش و آتیلیل با هارون آباد (اسلام آباد غرب)، کرند و جوانرود

شهری کاسی که به نامهای خارتیش (رسا ساخته) و خاریشپی (دارای دژ باشکوه) نامیده شده با هارون آباد (آبادی رسا ساخته شده) مطابق است و شهر کاسی کرینتاش (محل کارد سازی) همان کرند حالیه است و شهر کاسی آتیلیل (بسیار زیبا) با جوانرود مطابقت می نماید.

معنی پتیش خوار گر و فرشواد گر کوه البرز

نام پتیش خوار گر را غالباً به معنی کوههای پیش ناحیۀ خوار گرفته اند، ولی این با معنی نام دیگر آن یعنی فرشواد گر (فرخشوادگر، کوه دارندۀ بلندی رسا) همخوانی ندارد. بر این اساس نام پتیش خوار گر را می توان به معنی کوه صاحب شکوهمندی گرفت. هرابرزئیتی اوستا (البرز) نیز به معنی کوه بسیار رسا مترادف نام پتیشخوارگر (پاتیش خوار کتیبه های آشوری) و فرخشوادگر است.

مطابقت نام خرم آباد با خیدالوی باستانی

خیدالو، نام باستانی خرم آباد را به معنی دارای رمه های جوان گرفته اند. بر این اساس نام خرم آباد ترکیب خو-رمه-آباد است یعنی محل دارای رمه های زیبا و رسا.

مطابقت گیزیل بوندا با ناحیۀ رشته کوه قافلانتی

نام ناحیۀ گیزیل بوندای عهد ماد که با ناحیۀ رشته کوه قافلانتی (کاپیلان-تی) مطابقت داده میشود، به صورت سنسکریتی گیریجاله بندهیه به معنی کوهستان مجتمع مترادف با کاپیلان-تی (قافلانتی) می باشد.

چهارشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۹۹

قابل قیاس بودن نام الله با اِللیل

نام الله را غالباً بر گرفته از نام اِل خدای کهن امم سامی همراه با پیشوند تعریف اَل میگیرند که ظاهراً معاندی نداشته است. ولی آن از سوی دیگر همچنین با اِل-لیل (ایزد روح بابلی، انلیل سومریان) خدای تقدیر قابل قیاس است که قدرتش با برادرش انکی محدود می شده است: معنی نام اکدی اِللیل (ایزد روح و آسمان) که نظیر اِل قدرت خدایی (فرّ ایزدی) به خدایان و فرمانروایان دیگر نظیر مردوک و آشّور عطا میکرده به صورت اِلیلو به معنی خوشی و شادمانی یاد آور اهورامزدا خدای شادی و خوشی ایرانیان برادر معاند اهریمن (شیطان) است. نام اهورا نیز به صورت سنسکریتی اش اسورا به معنی روح آمده است. لذا چنین به نظر می رسد که اِللیل در عهد هخامنشی در تقسیم قدرت خدایگانی در نقطه مقابل برادر خود انکی که ایزد زمین و خرد و فریب و دارای سمبل مار بابلی یعنی انکی/ائا (شیطان) تصور میشده است. و موضوع معارضه الله و شیطان، نام الله را هم با اِللیل برادر معاند انکی (دارای سمبل مار) قابل قیاس می سازد. دو جنبۀ متضاد خشم و نابودگری و مهربانی و سعادت دهی آنها نیز مشترک است:
اسم انلیل را در سومری به معنی خدای روح گرفته اند که این معنی الله (خدای پنهان) هم هست: مکتب نحوی بصره با رد ارتباط مستقیم بین دو کلمۀ اله (اِل) و الله، ساخت «الله» را بی‌واسطه و آنی (مرتجل) یا به شکل «لاه» از ریشه «ل-ی-ه» می‌داند که حرف تعریف «اَل» یا واژۀ «اِل» (اله، خدا) به آن چسبیده است. «لاه» به معنی «پنهان بودن» یا «برفراز رفتن و علو یافتن» است. پس «الله» به معنی خدایی است که از دید بندگان پنهان می‌ماند یا خدایی که والا و متعالی است.

دوشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۹۹

ترادف لک و کوتی

نظر به این که منطقه لکها در عهد باستان کوتی نشین بوده است. لذا نام لک می تواند مترادف کوتی باشد. و نامهای لک و کوتی در معانی صد هزار و کثیر به هم میرسند:
लक्ष n laksha one lakh [100 000]
कूट n. kUTa multitude
نام همسایگان لولوبی کوتی ها نیز که نیاکان مغها/ساگارتیها بوده اند، در زبان سومری-اکدی در معنی مردم و جماعت معنی مشابهی با کوتی (جمعیت کثیر) دارد. کود و کودۀ فارسی در معنی مجموعه هم با این معنی کوتی مرتبط می نمایند.
به احتمال زیاد عنوان بیوراسپ (دارندۀ ده هزار سگ یا اسب) متعلق به اژی دهاک کرند (آگوم کاک رمۀ کاسی) در رابطه با کوتیان (لک ها) است. چون در عهد حکومت کوتیان و آغاز حکومت کاسیان، اسبان به طور گسترده اهلی نشده بودند. لذا عنوان بیوراسپَ اژی دهاک کرند در اوستا یعنی آگوم کاک رمۀ کاسی در اصل بیورَ-سپَ (دارندۀ ده هزار سگ) بوده است. بیور اوستایی (ده هزار) بالاترین رقم بوده است و می توانست به جای لک (صد هزار) هم به کار رود.

یکشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۹

اقوام ساکن اران در خبر هرودوت

هرودوت در اران از کاسپیان (گرامی دارندگان سگان، منظور کادوسیان)، داریتیان (مردم منطقه درختان، طالشی ها)، پاوسیکیان (پایندگان آتش، ارانیها) و پانتی ماتیان (ساکنین گذرگاه، پرتوَئیها/بردعه ئیها) یاد کرده است. هرودوت جای دیگر در شمار لشکریان خشایارشا در این منطقه از موخها (مردم ناحیه پست و گود، ساکنین دشت مغان) و اوتیان (آتش پرستان) و پریکانیان (مردم کناری) یاد نموده است که دو قوم اخیر مطابق پاوسیکیان و پانتی ماتیان می باشند.
منابع یونانی و رومی بعدی در اران از جمله لگ ها (لاکهای کوتی تبار)، آریاکها (آریاییها)، اناریاکها (غیر آریاییها، کم ریشان), سکاشنیان (ساکنین سرزمین سکانشین) و سوده ها (سازنده ها) یعنی گرگرها/کنگرلوها نام برده اند.

معنی نام فریدن (داران)

شهرستان فریدن به ناحیۀ شهر داران در استان اصفهان گفته میشود. نظر به نام شهر داران این شهرستان، نام فریدن ترکیبی از فری (پَرو، بسیار) و دَن (ثروت) به نظر می رسد. بنابر این، آن ارتباطی با نام ولایت بزرگ پارتاکانۀ آنجا (به معنی محل کنار جریان رودخانه، استان اصفهان حالیه) ندارد.

شنبه، مهر ۱۹، ۱۳۹۹

مطابقت سیماشکی و پاشری با ناحیۀ پارتاکانه (اصفهان)

منابع بابلی در هنگام حمله به جنوب غربی ایران در جوار عیلام از سه ناحیۀ کاشی (لرستان)، سیماشکی و مرهشی (پارس) اسم برده اند که در این میان نام سیماشکی در معنی سنسکریتی سرزمین کنار محل جریان رودخانه همان است که در عهد ماد، پارتاکانه (محل کنار جریان رودخانه) گفته میشده است و آن در مفهوم نام زاینده رود اصفهان زنده مانده است. سوای لغات هندو ایرانی برخی لغات بومیان فلات ایران مانند شین عیلامی به معنی مار نیز در سنسکریت دیده میشوند.
در دورۀ گودآ، دو بار نام عیلام را بر کتیبه های این پادشاه مهم می بینیم. وی یک بار خود را فاتح انشان می خواند. «شیل ۱۹۳۱: ۱،۸- بارتن ۱۹۲۹:۱۸۴» و بار دیگر، روی مُهری مدعی می شود که شوشی ها و ایلامی ها برای تزیین معبد خداوند نین گیرسو، به شهر لاگاش آمدند. «شیل ۱۹۳۱: ۱،۸- بارتن ۱۹۲۹: ۲۱۸» اگر این ادعا درست باشد، باید گفت که در دوران سلسله لاگاش، عیلام دست نشانده ای بیش نبوده است. این دوره همزمان با فرمانروایی پادشاهان عیلامی از سلسلۀ سیماشکی بوده است. در ارتباط با تزیین معبد نین گیرسو در لاگاش توسط عیلامیها گفتنی است: معبد استوانه ای ماربین اصفهان هم، پرستشگاه نین گیرسو (ایزد اژدهاوش کورۀ آتشین) به نظر می رسد. نام منطقۀ اصفهان در منابع آشوری هم تحت عنوان پاشری به لغت سنسکریت به معنی سرزمین کنار جریان رودخانه می باشد.
نام خود اصفهان هم به صورت سپتانه (محل درخشان) می تواند از نام معبد ماربین (مار درخشان، معبد نین گیرسوی درخشان) آن اخذ شده باشد. مطابق اساطیر بابلی نین گیرسو سری شیروش و درخشان مانند خدا داشت بخش پایین بدن او به عقاب طوفانی (اژدهایی بالدار) منتهی میشد و در دو سوی او شیرانی وجود داشت. بی جهت نیست که اصفهان در روایات قدیم اسلامی محل هبوط مار از بهشت به شمار رفته است:
वीणा f. viNA lightning
स्फटन n. sphaTana crystal [vb]

پنجشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۹

مطابقت شهر انشان زادگاه کوروش (فریدون) با مرودشت (مرهشی باستانی، دژ خوشی)

نظر به واژۀ سنسکریتی انشه (جشن و میهمانی) شهر انشان زادگاه کوروش همان مرودشت (ورهشی/مرهشی باستانی، دژ خوشی) بوده است:
अंश m. ansha party
आवार m. AvAra (vara) shelter, हास m. hAsa mirth, laugh
بر این پایه خود نام مَرودشت در اساس مُروا (فال نیک، خبر خوش) -دش (دِژ) بوده است. نام اووادی چایا در کتیبۀ بیستون نیز به صورت هَوَئیتی- چایا (پناهگاه شادی و خوشی) متعلق به مرودشت به نظر می رسد:
शेव n. seva (hava) happiness, hava-iti: happiness-method, छाय n. chAya shelter.
جالب است که نام شهر شوش پایتخت عیلام نیز در فرهنگنامه ها به معنی محل خوشی آمده است لذا بی جهت نیست که دو سرزمین همسایۀ پارس و عیلام در اوستا تحت نام مشترک وَرنه (یعنی سرزمین خوشی) به عنوان زادگاه ثراتئونه (فریدون) یاد شده اند.
شهر ایذه که برخی با انشان سنجیده اند با اجاپیر باستانی عیلام مطابقت دارد. تل ملیان را هم که به عنوان انشان معرفی می کنند با شهر عیلامی هوهنور (هونر) که کلید انشان نامیده می شده است، مطابق می نماید.

اتیمولوژی محتمل هندوانه

شومی لری و کردی (یعنی هندوانه) به صورت سومه (آشامیدنی) در سنسکریت به معنی آبدار است. هندوانه هم به صورت اَندهه-وانه به همین معنی است:
सूम m. sUma water
अन्ध n. andha water
ولی نام هندیجان با توجه به واژۀ اَنتَ در اوستا یعنی پایان و کناره می تواند به معنی محل کناری باشد.

شنبه، مهر ۱۲، ۱۳۹۹

معنی نام خلج/غلزایی و ابدالی

نام خلج را با غلزایی سنجیده و آنها را شاخه ای از هپتالان (هفت ایل مارپرست) می دانند که این معنی هپتال در رابطه با نام اساطیری کرم هفتواد آنها (اژدهای هفت ایل) انعکاس یافته است. در این صورت غلزایی/خیلزایی به معنی دارندۀ توتم گراز (حیوان دارندۀ خیل/نیش گراز) یعنی توتم دیگر اتحادیه قبایل هپتال خواهد بود. بر این اساس هپتالیان نیاکان ابدالی ها و خیون‌ها (منسوبین به گراز، هونهای سفید) نیاکان غلزایی ها/خلج ها خواهند بود که هر دو گروه در سرزمین پشتونها بومی شده اند و آنها به ترتیب با اقوام مارپرست آلان و سئورومات و قوم گراز پرست خیون (هون سفید) پیوستگی داشته اند.
خویشاوندان کوشانی/تخاری هپتالیان یعنی تایوئه چیها (مه یوئه چی ها، یوئه چیهای بزرگ) نام خود را به تاجیکان (دریهای دربیک تبار) داده اند. نام یوئه چی (یوئه جی) در سنسکریت به معنی دارندۀ توتم کرکس است که بر تبر مشهور مکشوفه از بلخ دیده میشود. در آن توتم خیونان (گراز) و توتم سکائیان سیستان و بلوچستان (ببربالدار) هم قابل مشاهده است.

در بارۀ پسوند یَت (ای یَت)

یت. [ ای ی َ] (ع پسوند) در عربی جزء مؤخر مصدر صناعی اسمی ۞ است یعنی مصدری که با آن یاء نسبت و تاء تأنیث (- یت) آمده باشد، مانند مالکیت، مرغوبیت، انسانیت، معروفیت، حریّت، ماهیت. (از کلمات فارسی نیز مصدر صناعی درست می کنند مانند دوئیت، خوبیت. اما ادبا به کار بردن این کلمات را درست نمی دانند). (لغت نامۀ دهخدا)

جمعه، مهر ۱۱، ۱۳۹۹

معانی محتمل نام گروههای کاوی، کرپن، اوسیج، گرهم و بندو در اوستا

کاوی (دانشمند، مطابق کاهنان بابلی)، کرپن (درویش، مطابق صوفی ها)، اوسیج (ترانه سرایان خواهان سلامتی، خنیاگران ماننایی و عیلامی و غیره)، گرهم (رشوه خوار، کاسبان و تجار یهود و غیره) و بندو (تبهکار).