پنجشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۱

ریشه تریر و قمطریر

نظر به کلمه تُریدن (رمیدن و رماندن و ترساندن) کلمه تَریر (ترساننده)فارسی اصیل است و از تحریف و تصحیف کلمه عربی نذیر (ترساننده)عاید نشده است. لذا کلمه معرب قمطریر (روز سخت) هم در اصل گم-تریر به معنی رخداد ترسناک بوده است.

چهارشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۱

آیا کلمات عربی رجس و نجس یعنی پلید و ناپاک ریشه فارسی دارند؟

تحقیقات پراکنده ای روی ریشه یابی برخی کلمات شبیه و مشترک فارسی و عربی به پیش می رود. از آن جمله بررسی کلمات رجس و نجس است که در ویکیپدیای فارسی بدون ذکر منبع آنها را در شمار کلمات معرب آورده، به ترتیب "زشت" و "[نی]جش" (؟) معنی نموده اند که مشکوک است. چه اگر این کلمات ریشه ایرانی داشته باشند در این صورت آنها را می توان با کلمات اوستایی رئثو-جس (ناپاک شدن) و نی- جس (پست شدن و بچه مرده زائیدن) مقابله نمود. نظر شما دوستان چیست؟
اکنون بعد از گذشت چند روز که کسی روی این نظر مقدماتی و اشتباهی من نظر نداد، به نتیجه بهتری رسیده ام. در کلمات نجس و رجس اجزاء نه (نا) و رَ (ری) نشانگر بار منفی ایرانی این کلمات می باشد و جزء مشترک جِس در واقع شکل معرب کلمه چیس (چیش اوستایی و پهلوی یا همان چیز فارسی) است. بنابراین نَجس (ناچیس) به معنی بد جنس و بد ذات است و کلمه ای که اکنون به صورت ناجنس مصطلح است در اصل نا چیس (بد جنس و بد ذات) بوده است. خود کلمه جنس عربی باید مأخوذ از جنوس لاتینی یعنی نوع و جنس بوده باشد. چنانکه فرهنگ معین اشاره کرده است نا چیز (ناچیس) اکنون در فارسی در معنی چهارم آن یعنی کم و اندک به کار می رود اما رجس (ری چیس اوستایی و پهلوی) به معنی چیز ناپاک بوده است.

دوشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۱

آیا ارتباطی بین قبله با کی بله است؟

سؤال یک دوست: با سلام آیا شما به ریشه کلمه قبله در زبان عربی و اسلامی پی برده اید؟ این واژه ریشه در اساطیر نداره؟
جواب: به هر حال بسیار جالب است که کلمه قبله به صورت کی بِله (کی بعله)در بین النهرین باستان معنی جایگاه خدا و خانه خدا را می داده است. اگر این برداشت درست باشد لابد قبله به معنی جهت را با کی بله به معنی خانه خدا مرتبط ساخته و به سوی خانه های خدا (بیت المقدس و کعبه) نماز گزارده اند.
توضیح دوستم در پاسخ من که نام قبله را با کیبله سنجیده بودم:
با سلام یکی از دوستانم ،کتابی رو به من به صورت امانت داد که ر رابطه با همین سوالم بود و اسم کتاب راهی به جهان راز هستش که یه جورایی اساطیر جهان رو درقالب تطبیقی بررسی کرده است cy bele=ky bele) در این کتاب نوشته که در اساطیر یونان،سی بل رب النوع بزرگ فریژی است که مادر خدایان و معبد او بر فراز کوههای آسیای صغیر بوده که رومیها آن را میپرستیده اند و سنگ سیاه هم علامت این رب النوع بوده است بین لغات کیبله که شما گفتید و علامتی که در این کتاب اومده یه رابطه ای برقرار هستش خصوصا که قبله هم دارای سنگ سیاه یا حجرالاسود به گفته مسلمانان هستش توی وبلاگ شما که نگاهی انداختم درباره الهه کیبله هم مطلبی نوشتید که این الهه به معنی صخره و سنگ هستش این موضوع کاملا برای من روشن شد که واژه قبله اعراب از فرهنگ آناتولی گرفته شده است و در این باره هم باید تحقیقات زیادی بشه ممنون از راهنمایی شما دوست عزیز

ریشۀ فارسی کلمات معرب منجنیق و برقع

کلمه پهلوی "مان- جَن- ایک" به معنی "براندازنده و زننده خانه" ریشه اصلی واژه منجنیق است. کلمۀ یونانی مِگانیکون یا میخنیق (وسیلۀ ماشینی) صرفاً شباهتی ظاهری با این واژه دارد. در لغت نامه دهخدا سوای این ریشه مفروض یونانی، وجه اشتقاق عامیانه "من چه نیکم" را برای ریشه فارسی منجنیق ارائه کرده اند.
کلمه بُرقع (نقاب، روپوش) را معرب کلمۀ فارسی پرده گرفته اند، در حالی که ریشه آن کلمه فارسی بَرغه یعنی سّد است.

شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۱

معنی نام سرزمین ملوخا (سواحل بلوچستان و هرمزگان)

نگارنده قبلاً نام سومری ملوخا را از ریشه هندوایرانی ایرانی مه لوکا یعنی سرزمین بزرگ گرفته و آن را مطابق هندوستان دانسته ام. ولی اکنون با دیدن ریشه سومری یا اکدی ملاح و ملوان به صورت ملهو معتقد شدم که منظور همان ناحیه مردم سواحل تنگه هرمز بوده است که در عهد هخامنشیان ائوتیا (رفت و آمد کنندگان در آب، ملاحان) نامیده شده اند. پس مسلم به نظر می رسد اصل نام سومری ملوخا به سومری ملهوخیا (ملوکیا) بوده یعنی سرزمین مردم قایقران ساحلی. نام ماگان را هم به سومری می توان به معنی محل قایقرانان گرفت. در این صورت ماگان و ملوخا زوج نام سومری و اکدی سرزمین واحدی بوده اند. گرچه این جانب قبلاً برای نام ماگان همچنین ریشه های ایرانی سرزمین مغان و محل لانه جوجه تیغی و مکان سوسمارها و نخلستان را منظور کرده ام.
ملوان (نویسنده: سلیمان مختاری). واژه: ناوبر در كشتی های تجارتی. (فرهنگستان) دریانورد. ملاح. ریشه: ملوان از مله و وان تشكیل شده است. در لهجه كردی «مله» به معنی شنا و مله وان شناگر است. در كرانه های خلیج فارس نیز به معنی بحری یا ملاح است. این لغت یعنی «مله» از چندین هزار سال پیش از میلاد مسیح به گواهی آثار تاریخی در سرزمین عراق كنونی وجود داشته است و در همه زبان های سامی با اندك تغییری، راه یافته است و پس از آن به زبان عربی رسیده است. كردها در میان اقوام ایرانی، كه از قدیمی ترین مردمانی هستند كه از ایران زمین هستند كه از روزگاران بسیار قدیم، در تماس با طوایف سامی نژاد بودند. پس كردها در مغرب ایران در همسایگی سامی زبانان می زیستند كه به ناچار الفاظی از همدیگر به عاریت می گرفتند.
«مله» از زبان شومر داخل زبان اكد گردیده و در آن زبان «ملهو» می گویند. از زبان اكد به آرامی رسیده «ملاهه» گفتند. در زبان عبری «مله»، و در زبان بابلی و آشوری «ملهو» (ملاحو) یاد گردیده و «ملهوتو» به معنی خدمت در كارهای كشتی است. لغت هایی كه در زبان های سامی شمرده شد، همه به معنی «كشتی بان» است.
ملاح در زبان عربی همین لغت دیرین شومری و اكدی است. از آنچه گذشت «مله» در ملوان، ایرانی نیست، چون لغت سازان آن را از زبان كردی گرفته اند آن را ایرانی پنداشته اند. از كردی گذشته، گفته شد كه در كرانه دریای فارس هم «مله» به معنی ملاح رایج است، یعنی در همان مرز و بوم هایی كه نفوذ زبان عربی بیش از هر جای دیگر ایران زمین است. (باتخلیص از هرمزدنامه ذیل ملوان)

پنجشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۱

ریشه فارسی کلمات مرغزار و وخیم

آیا مرغزار کلمه ای نیمه عربی و نیمه فارسی است یا کلاً فارسی؟ دکتر معین جایی مَرغ را از ریشه اوستای مَرِغَ به معنی چمن گرفته است و جای دیگر آن را عربی به معنی جای قرار گرفتن در گیاه و غلتیدن در آن آورده است. ریشه اوستایی مَرِغ را در لغت نامه های اوستایی پیدا نکردم احتمالاً ریشه ای مفروض است. ولی در فرهنگ سانسکریت کلمه ای به شکل مَرو maruبه معنی صحرا آمده و واژه marvدر فرهنگ لغات پهلوی بهرام فره وشی به معنی چمن است.
دوستمان جناب نیما شیفته می گوید: "مَرغ [به معنی چمن]کلمه ای سغدی است. فرهنگ خانم قریب را ببینید."
آيا وخيم همان وی خيم (بدخيم) است كه وخامت عربي را از آن گرفته اند؟ يا تنها شباهت تصادفي ست؟ وخیم را می توان به اوستایی-پهلوی وی-خیم گرفت یعنی ضد خوی و طبیعت. در این صورت این کلمه عربی اساس ایرانی دارد.

دوشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۱

در باره نام و نشان سرخ بت و خنگ بت

سؤالی از سوی یک دوست از من: "آیا بین صلصال با سرخ بت وخنگ بت رابطه ای وجود دارد؟ یک دوست افغان از من راجع به صلصال پرسید که گفتم چیزی نمیدانم به دائرةالمعارف دهخدا و فرهنگ های معین، عمید، سخن و غیاث اللغات مراجعه کردم چیزی ندیدیم. به او گفته بودم راجع به سرخ بت شنیده ام ولی راجع به صلصال به عنوان بت چیزی نشنیده ام. امروز گفت که صلصال باید همان سرخ بت و خنگ بت هر دو با هم باشد و داستانی را نوشت..."
جواب من: به ظاهر صلصال به معنی ساخته شده از گل خشک، نامی عربی بر سُرخ بت (در اساس سور-ک بت یعنی مجسمه نیرومند بودا) بوده و خنگ بت (تندیس سفید) یا همان شه مامه (به فارسی یعنی ملکه مادر)، مجسمه منتسب به مایا (مادر بودا) بوده است. احتمال بسیار دارد که ریشه ایرانی نام صلصال طبق قاعده تبدیل حرف "ر" به "ل" سورسار (سرور نیرومند) بوده است. در کتاب خاوران نامه همین صلصال نیرومند است که به صورت رقیبی بر امام علی متصور شده است.

چهارشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۱

لیلی داغی و قیزلار قلعه سی آن به عنوان ورجمکرد

این روستا در 15 کیلومتری جنوب مراغه در کنار رود موردی چای (دائیتی اوستا) واقع است. کتاب اوستایی وندیداد می گوید که جمشید ور یعنی دژ زیرزمینی خود را در کنار رود دائیتی (موردی چای) ساخت. کتب پهلوی میگویند که رود دائیتی رود ایرانویج است و شاخه ای از رود دائیتی از کوه سهند سرچشمه میگیرد که از شواهد و قرائن فراوان مربوطه که در رساله تحقیقی زادبوم زرتشت دکتر جمشید جی مودی آورده شده است به وضوح معلوم میگردد که از این رود همان رودخانه موردی چای شهرستان مراغه منظور می باشد. نگارنده در کتاب "گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران" به اثبات این همانی این ورجمکرد (دژ زیر زمینی جمشید) با کوه روستای لیلی داغی و قیزلار قلعه سی (دژ دختر) آن است که قلعه نسبتاً بزرگی در سر مسطح کوهی سنگی است که دوغار گرم و بزرگ یکی در دامنه مشرف به قله و دیگری در کف خود سطح قله قرار دارد که با کندن پله هایی در صخره از آن جا به پایین می رفته اند. اخیراً متوجه شده ام که دژ دختر در اصل در پهلوی داک-ترو بوده است یعنی ساخته شده در بالا. اما خود لیلی داغی (کوه لیلی) هم ترکیبی از نی وری (دژ زیرزمینی) و کلمه داغ (کوه به آذری) است چه این هئیت اوستایی علی القاعده می توانست در پهلوی به لیولی و لیلی تبدیل گردد. تبدیل رایج "ر" به "ل" و تبدیل "ن" به "ل" د ر نام نیلان صورت گرفته که اکنون لیلان گوئیم. احتمال زیادی وجود دارد که مغان این نواحی این نام ورجمکرد را بدین دژ کوهستانی دور افتاده اطلاق کرده اند. در اصل از ورجمکرد قلعه شوشی قراباغ یا درین کویی کپادوکیه منظور بوده است که هردو در رابطه با سپیتمه جمشید (داماد و ولیعهد آستیاگ/ضحاک) بوده اند.
احتمال زیاد دارد قلعه دختر به معنی دژ نظامی محل افروختن آتش (آتشکده) بوده است و برای روحیه دادن نظامیان آتشکده را در داخل پادگانهای نظامی قرار می داده اند:
दग्धृ m. dagdhR burner of.

سه‌شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۱

ریشه نام سپنت آرمئیتی

نامهای متعلق به همسر مردوک یعنی سرپانیتوم (کسی که دانه می آفریند) و اِروئا (باروری) می توانند ریشه نام سپنت آرمئیتی باشند. در این صورت در اصل سپنت ورمائیتی (مادر مقدس بر و میوه) است.

دوشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۱

معنی سوورا و اَشترا

در کتاب اوستایی وندیداد در رابطه با با ساخته شدن ورجمکرد جمشید از دو وسیله سلطنتی معجزه آسای وی به نامهای سوورا و اَشترا نام برده شده است که معنی آنها را متفاوت از جمله نگین، بوق، گاودم و شلاق، خنجر و عصا آورده اند. اما از آنجاییکه در نقش برجسته اسرحدون در زنجیرلی در دستان وی دو وسیله عصا و جام میی از شاخ گاو مشاهده می کنیم، بر این اساس سوورا به معنی جام میِ شاخی و اشترا به معنی عصا است. نگارنده قبلا به تبع از استاد پورداود اینها را به معنی حلقه انگشتر و عصای سلطنتی گرفته بودم که از قرار معلوم در تعیین مفهوم اول به اشتباه رفته بودم.

آیا رابطه ای بین زرتشت بلخ و گوتمه بودای بلخ هست یا نیست؟

در خمسه نظامی در داستان رفتن سکندر به ری و از آنجا به خراسان در صفحه 90 می خوانیم:
به بلخ آمد و آتش زردهشت به طوفان شمشیر چون آب کشت بهار در دل افروز در بلخ بود کزو تازه گل را دهن تلخ بود پری پیکرانی در او چون بهار صمنخانه هایی چو خرم بهار درو بیش از اندازه دینار و گنج نهاده به هرگوشه بی دست رنج زده موبدش نعل زرین بر اسب شده نام آن خانه آذرگشسب
گرچه در اینجا نام آتشکده محل زادگاه زرتشت در سمت مراغه به اشتباه به جای آتشکده ونابک بلخ (مزار شریف) در محل فرمانروایی زرتشت قرار داشته، قرار گرفته است. هرتسفلد از روی منابع یونانی و ایرانی کهن معتقد است که "زرتشت سپیتمان همان سپیتاک سپیتمان فرمانروای دربیکان بلخ در قرن ششم قبل میلاد یعنی در عهد کوروش است". از سوی دیگر گوتمه بودا (یعنی سرود دان دانا، از نظر معنی لغوی همان گائوماته)هم که تشت و دندان و جاروب وی در بلخ نگهداری می شده است، در همین قرن ششم میلادی می زیسته است و نام شهر بلخ به سانسکریت به معنی شهر مقدس با نپال در زبان تبتی به معنی سرزمین مقدس که زادگاه گوتمه بودا به شمار می رود، مترادف است. نام معبد بودایی نوبهار بلخ در اساس به معنی دیر ناف و مرکزی است.

شنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۱

معنی نامهای افشین بر مبنای اسطوره حماسی آذری کوراوغلو

نامهای مختلف افشین را به صور افشین، کیدر، خیذر و حیدر آورده اند از این میان حیدر در عربی به معنی شیر است. جالب است که در اسطوره بومی آذری بابک خرمدین که به صورت کوراوغلو باقیمانده است، نام افشین به صورت کچل حمزه (شیر تاس) ذکر شده است. لابد خود نام افشین در رابطه با این عنوان کچل است چه آن آن به وضوح ترکیبی از حرف نفی "اَ" و "فش" (کاکل) و علامت نسبت "ین" است. لاجرم این نامگذاری به جهت سنت از ته تراشیدن موی سر فرمانروایان به سنت برخی قبایل آسیای میانی باستان بوده است، چه می دانیم نام افشین علاوه بر نام افشین معروف عنوان عمومی فرمانروایان اسروشنه بوده است.بر پایه گفتار فوق خود نام اسروشنه را می توان به معنی محل بی موی سران گرفت. پس در مجموع می توان چنین نتیجه گرفت که صور مختلف نامهای دیگر افشین در رابطه با معنی شیر درنده بوده اند. چه نام کیدر به وضوح یاد آور کیدارا بینانگذار کوشانیان کوچک در سمت جنوب افغانستان بوده است. این نام را می توان به معنی آنکه می درد (شیر درنده) معنی نمود. کلمه سانسکریتی کتاره (قدّاره) گواه این معنی است. کلمه خیذر را هم می توان شکلی از همین کلمه یا از ریشه خد اوستایی به معنی کَنَنده و درنده گرفت.
در سنسکریت نام افشین را می توان به معنی کُشنده و نام افشنه را می توان به معنی سرزمین کناری و پشتی گرفت:
अपासन n. apAsana slaughter
अपासन n. apAsana placing aside
اگر واژۀ افشین را با کلمۀ پارتی اخشیند (ولیعهد) بسنجیم، در این صورت اصل اوستایی آن اَو-خشی-ین (یاور پادشاهی) میگردد. واژۀ ترکی مترادف آن سبک تیگین (ولیعهد) بوده است
نام افشین با توجه به کلمات سنسکریتی زیر به معانی درخشان و فرمانروا بوده است:
अभीषु m. abhishu ray of light
अभीषु m. abhishu rein
अभीषु m. abhishu bridle

جمعه، بهمن ۲۰، ۱۳۹۱

معنی نام محله دردشت تهران و اصفهان

از آنجایی که نام محله دردشت اصفهان را ترکیبی از دری (کبک دری) و دشت آورده اند، لذا نام دردشت تهران را نیز می توان به همین معنی دشت دارای کبک دری گرفت. گرچه احتمال دار-دشت بودن آن هم هست یعنی درخت یا درختانی در آنجا رسته بوده است و مردم آن حوالی آنجا را به مناسبت آنها بدین نام خوانده اند و آن در اثر کثرت تلفظ به دردشت تلخیص یافته است.

دوشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۱

ریشه و معنی اصلی پل دختر یا دژ دختر که به برخی پلها و دژهای کوهستانی کهن اطلاق میشود

ریشه و معنی اصلی پل دختر یا دژ دختر که به برخی پلها و دژهای کوهستانی کهن اطلاق میشود چیست؟اخیراً در دو کلمه دخمه (داک-موچ= [محل] رها کردن مخلوق مرده) و اُردک (ور-داک= موجود دریاچه زی) به کلمه پهلوی دا-ک به معنی آفریده و ساخته و مخلوق بر خوردم، این واژه در نام "داک-ترو" (ساخته شده در بالا) هم که به برخی پلها و دژهای باستانی اطلاق میشود، دیده میشود. چه این کلمه علی القاعده می توانست در زبان فارسی به صورت داختر و دختر تلفظ گردد و با واژه فارسی دختر (فرزند مادینه) همشکل و با آن مشتبه شود.

معنی و ریشه نام عراق

اگر نام سومر (=کشور) را از ریشه سامی عربی سَمَر (یعنی [نگهبان]شب زنده دار) و شومر/شنعار عبری به معنی نگهبانی، در مجموع به معنی "سرزمین محروسه" بگیریم، در این صورت خود نام عراق از ترجمه ایرانی نام سومر یعنی اراک (هاراک، از ریشه هار اوستایی = نگهبانی) یعنی محل نگهبانی شده عاید گردیده است. تلخیص یافته این کلمه پهلوی در زبان فارسی ارک (ارگ) است.

یکشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۹۱

ریشه نامهای مشابه جغرافیایی کهن پریکانا، بارکانا و باریکانو

پریکانا را که نامی بر ناحیه ای در سمت بلوچستان- کرمان و همچنین نام ناحیه ای در سمت جنوب قفقاز بوده است، می توان ترکیبی از کلمه پئیری اوستایی به معنی کناری، پیرامونی، دور و پسوند مکانی کان گرفت. یعنی در مجموع آن به معنی ناحیه کناری و پیرامونی بوده است. بعید است این نام ارتباطی با نام قصبه پاریز کرمان به معنی کنار چشمه یا پُر بُز داشته باشد. چه منابع یونانی و رومی از پریکانیای جنوب قفقاز به صورت گاسپریتیا و ساسپیریا (کاسپیریا) نیز نام می برند که در زبانهای ایرانی ترکیبی از گاس (کاس، ساس) به معنی جا و پئیریتیا (در کنار باشنده) و پئیریا (به معنی کناری و پیرامونی و دور) هستند. از سوی دیگر هیئت یونانی و سامی ناحیه ای در این سمت که همانا ایبریا (شرق گرجستان) باشد در زبانهای سامی و یونانی به ترتیب از ریشه اِبِر (آن سویِ و بیرونِ) و هیپر (دور و کناری) است. یعنی نام ایبریا مترادف سامی یا یونانی نام پریکانیای قفقاز به معنی سرزمین کناری و دوردست بوده است.
ورکانا نام ناحیه گرگان در عهد اشکانیان و ساسانیان را می توان به معانی معنی باغ، محل حصار گرفت. صورت بارکانا متعلق گرگان را می توان به معنی محل محصول گرفت و همین طور صورت هیرکانی آن را می توان به معنی محل ثروت و محصول گرفت. سرانجام نام وهرکانا را می توان به معنی محل بهره و یا محل گرگ گرفت. یعنی در مجموع نامهای این ناحیه در اصل به معنی سرزمین پر بهره بوده که از نظر ظاهری با نام محل گرگ مشتبه شده است.
سرانجام نام باریکانوی کتیبه های آشوری را که نامی بر نواحی ماد اصلی در سمت شرق بوده است و در جای دیگر در کتیبه های آشوری به صورت پارتوکا (کنار چشمه) آورده شده است، می توان به معنی محل پهلو و بر چشمه گرفت و این همان است که اکنون کاشان گوئیم مرکب از کا= چشمه و شان (شن)=جا، صورت کهن این شهر در کتیبه های آشوری کار- کا-شی آمده است که به معنی کلنی محل چشمه است.