سه‌شنبه، شهریور ۰۷، ۱۴۰۲

معنی نام روستای خُلار فارس

ظاهراً نظر به صادرات قدیمی تخته سنگ خُلار نام آن به معنی محل تخته سنگ خوب است:
خُو: خوب
لَر (لار) || تخته سنگ. صخره (در لهجه ٔ بختیاری)
گفته میشود مردم سختکوش این دیار از دیر باز از بهترین استادان سنگ تراش کشور پرهنر ایران بوده‌اند. سنگ آسیاب‌های این روستا شهرتی ملی داشته و صادر میشده است.
ولی خُلار (خُلر) پیشتر، بیشتر به صادرات انگور و شراب معروف بوده است، لذا اگر خُلار (خُلَر) خلاصه شدهٔ خُو-لرت باشد، در این صورت آن به معنی محل دُرد شراب خوب است. روستایی هم به نام خُلِرد در سمت ساری وجود دارد:
خلر. [خ ُل ْ ل َ] (اِخ) مکانی نزدیک به دو منزلی شیراز و اطراف آن کوه و خانه ها در پهلوی کوه ساخته اند و بیشتر محصول آنجا کوه ها تاک انگور است و آب آن از باران و انگور آن ضخیم و ستبر پوست و شیرین شود و از آن شیره و دوشاب پزند و به اهل شهر فروشند. غالب ارامنه آن انگور را شراب کنند و به عمل آورند و بدور و نزدیک فرستند و فروشند و به روم و فرنگ برند و پسندند و مشهور عالم گردیده، چنانکه شعرا در اشعار آورده اند. (از انجمن آرای ناصری ) :
تعالی زین نگار خلری و جلوه های او
که گاهش جلوه اندر روم و گاهی در فرنگستی.
(از انجمن آرای ناصری).

معنی توگرمه و تکفور و ترِر

نام توگرمهٔ تورات به معنی دارندگان شمشیر عالی با کیمریان سمت ارمنستان کوچک (سمت کپادوکیه، کیلیکیه) مطابقت دارد:
तेज m. teja (tigra) having sharpness, sword
आम adj. Ama fine, strong
از سوی دیگر گفته شده است که تکفور (و تکور و تقفور به معنی دارندهٔ شمشیر عالی) نام یا لقب بعضی امرای محلی ارمنستان صغیر (کپادوکیه، کیلیکیه) است:
टङ्क m. TaGka sword
वर adj. vara excellent
نام ترری (دارندگان شمشیر عالی) نیز متعلق به این گروه به نظر می رسد که استرابون نام رهبر معروف آنها را کوبا (دارای جام زرین، جمشید) آورده است. بر این پایه قصر زیر زمینی ورجمکرد می تواند همان درینکویی کپادوکیه و متعلق به وی باشد:
धर m. dhara sword
आर्य adj. Arya excellent
कुम्भ m. kumbha golden jar
نام ابزار های جمشیدی سُورا (دارای آواز بلند، شیپور) و اَشترا (شمشیر) هم اشاره به نامهای گروههای کیمری ستروخات (ریفات تورات، بلند آواز، زازاک) و توگرمه می باشند:
स्वरति{स्वृ} verb svarati[svR] utter a sound
असिधारा f. asidhArA (ashtra) edge of a sword (sword)
रिफति{रिफ्} verb riphati[riph] speak or boast
यम n. yama pitch of the voice
نامهای هایکاک (دارای اسب افتخار امیز) و پیتراسب (دارای اسب یورش برنده) به عنوان پدر یرواند (لهراسب) با نام توشپا (دارای اسب نیرومند)، فرمانروای معروف کیمریان کپادوکیه همخوانی دارند. نام سپیتمهٔ لهراسب در معنی دارای جام با شکوه (سپیت یامَ) ، او را با کوبای ترری (جمشید، دارای جام طلایی) مطابق می سازد.

جمعه، شهریور ۰۳، ۱۴۰۲

اتیمولوژی نارنج

نارنج به معنی میوهٔ گرد رنگی است:
नारङ्ग m. nAranga orange[tree]
Na (न):
1) To bend, make curved.
2) To bend (as a bow);
रङ्ग m. ranga colour

معنی لغوی سَرو

نام سَرو می تواند به سبب سر راست و با شکوه بودن این درخت بدان اطلاق شده باشد:
सारव n. sArava straightness
sAra: head
ava: towards
سهی. [س َ] (ص) راست و درست را گویند عموماً و هر چیز راست رسته را خوانند خصوصاً. (برهان). راست عموماً و سروی که بغایت راست باشد خصوصاً. (غیاث).
sa (स).—or-स n An end
हयति{हय्} verb hayati[hay] go
واژه های اوستایی سرئو (زیبا و با شکوه) و سَئوروَ (هَئوروَ، رسا و با شکوه) با ریشهٔ سَارَوَ (راست و مستقیم) ربط داده میشده اند.
بر این اساس اصطلاح شاهنامه ای سر و تاج (که سر قرائت آن بحث است) نه به معنی تاج سرو مانند بلکه مرکب از کلمات «سَر»، «وَ»، «تاج» به نظر می رسد.

مآخذ نامهای فرشتگان مقرّب

میکائیل به عنوان سرور فرشتگان یاد آور ایزد سامی غربی میلکوم-ئیل (پادشاه-خدا) است.
رافائل/اسرافیل (درخشان مثل آتش) یاد آور رَشپ-ئیل (آتش-خدا) ایزد آتش سامی غربی است.
جبرئیل (مرد جنگی-خدا) به عنوان حامی مردم و میانجی میان مردم و خدا، یاد آور ایزد روشنایی جنگاور یاور و میانجی ایرانیان یعنی ایزد مهر است. لقب ایزد مهر، یعنی نبرده با جبر/گبر (مرد دلاور) مطابقت دارد. احتمالاً به خاطر مهرپرستی، ایرانیان را گبری و گبر خوانده اند.
پرشیته (به صورت پرشیشته یعنی نجات دهندهٔ نیرومند) را لقب پارسی فرشته متاترون (جنگاور، ایزد مهر) آورده اند:
पर्षिष्ठ adj. parshishTha most mighty in delivering or rescuing
माथति{मथ्} verb 1 mAthati[math] agitate
रण n. raNa war
عزرائیل در معنی عبری دادگاه-خدا یاد آور نرگال (خدای دادگاه جهان زیرین) خدای اکدی-سومری است:
निरय m. niraya hell
Gal/Great, lord
جزء عزرا در نام عزرائیل به صورت ازیرَ در زبانهای ایران قدیم به معنی پایین و زیر است. براین اساس عزرائیل یعنی خدای جهان زیرین.

نامهای کهن ساوه (ریمانوتی) و کاشان (ساوَکینه)

مطابق منابع یونانی کهن نام ساوه (محل پرسود) یا کاشان در عهد سلوکیها و پارتها ساوَکینه بوده است. نام این محل را می توان به صورت مادی سَوَ-خَیَنَ به معنی محل نهر آب سودمند گرفت. نامهای سا-(؟) و ساگبات (دارای آب روان عالی) منابع آشوری در عهد مادها در سمت کاشان (کارکاشی کهن) هم می تواند متعلق به ساوه و کاشان (محل چشمه) باشد:
Ṣa (ष).—a. best, excellent.
औघ m. augha stream
pat: place
پس در مجموع به نظر می رسد که نامهای ساگبات و کارکاشی در منابع آشوری و ساوَکینه و آرگاروس داکا در منابع یونانی به معنی محل چشمهٔ آب عالی و سودمند مربوط به کاشان و نام ریمانوتی (محل سودمند) در کتیبه های آشوری مربوط به ساوه (محل سودمند) باشد:
रमणीयत्व n. ramaNiyatva grace

سه‌شنبه، مرداد ۳۱، ۱۴۰۲

این سخن پایان ندارد ای جواد ** ختم کن والله اعلم بالرشاد.

به عبارتی مصرع اول این بیت مولانا که تکیه کلام بهرام مشیری است، می گوید تفحص و تحقیق در بارهٔ علوم (از جمله حقایق تاریخی و اساطیری و علوم طبیعی) پایان ندارد و قابل قبول است ولی این که این حقایق و واقعیتها را خدا بهتر می داند، در حالت ارجاع به ماوراء الطبیعه، جای سؤال دارد. مگر اینکه خدای را همان واقعیت وقایع و کلّ هستی بدانیم.
و واقعیت همان جامعه و طبیعت و کلّ کاینات هستند که واقعیت داشته و دارند و وقایع در آنها اتفاق افتاده و می افتند و غالباً سِیرِ از حالت ساده به پیچیده داشته اند که به عبارتی همان نظر برتراند راسل، اصالت eventism (وقایع) است

ریشهٔ اوستایی واژهٔ معرّب زیارت

در اوَستایی زَئُیارِت به معنی به جلو جهیدن هنگام نیایش (رفتن به نیایش، گردیدن با نیایش) ریشهٔ واژهٔ معرّب زیارت فارسی به نظر می رسد. صفحهٔ ۵۵٨ فرهنگ واژه های اوستا. احسان بهرامی.
ध्या f. dhyA meditation, praise
ईरित ppp. irita set in motion
در عربی زیارت را با زَور (قصد، میل، انحراف) ربط داده اند که آن نسبت به زَئُیارِت اوستایی (رفتن به نیایش، گردیدن با نیایش) استبعاد دارد.
در این باب مفهوم‌شناسی زيارت در لغت گفته شده است:
بر اساس كتب لغت، «زور» ريشهٔ «زيارت» عربی است كه با تغيير اِعراب، ‌معانی متعدد و مشتقات بسياری می يابد كه برخی از آن‌ها با يكديگر هم‌خوانی ندارد؛ ازاين‌رو، يافتن معنايی محوری و يگانه برای اين مشتقات مشكل می شود.
اصل در واژه «زور» (كه زيارت عربی از آن مشتق شده است)،‌ «انحراف از چيزی و تمايل به سمت چيز ديگر» است.
واژه های عربی برخی واژه های مشابه فارسی را در خود حل نموده و آنها را به دست فراموشی سپرده اند. به نظر می رسد این مورد واژه های زئُیارت (به نیایش رفتن) و مَغ-زِر (مئزر، شکاف پایینی، گور) توسط زیارة و مزار عربی جایگزین شده اند. با اینکه اینها به همان معانی ایرانی آنها مفهوم میگردند.

مآخذ پسوند فارسی آور

پسوند آور در فارسی از ریشه های مختلفی به نظر می رسد:
١-جایی به جای ویر (مرد، یَل) است:رزماور: (رَزمَ-ویر، مرد رزم)، جنگاور (جَنگَ-ویر، مرد جنگ)، تکاور (تَکَ-ویر، مرد تازنده).
ویر در اوستایی و پهلوی به معنی مرد و یل است و وید در اوستایی به معنی فهم و حافظه است. در فارسی دری، وید را به شکل ویر آورده اند:
वीर adj. vira heroic
वीर adj. vira brave
٢-جایی به معنی پسوند وَر (دارنده) است: تناور (تَنَ-وَر، دارندهٔ تن پَهن). دلاور (دلَ-وَر، دارندهٔ دل(
) ٣-جایی به معنی آورنده است: زیان آور، سودآور. گنداور (جَیَنت آور، آورندهٔ پیروزی

معنی نام فَهرج

پهره در فرهنگهای فارسی به معنی پاس داشتن در زبانهای هندوایرانی دارای اساس است:
पालक adj. pAlaka guarding
पाल m. pAla (phara) protector
بر این پایه نام شهر فهرج به معنی جای نگهبانی است.

شنبه، مرداد ۲۸، ۱۴۰۲

مطابقت دریای کیانسی با دریاچهٔ حوض سلطان قم (از بقایای دریاچهٔ ساوه)

دریای کیانسی (کیان-سی-آوه) در اصل به معنی آب گستردهٔ پادشاهان، همان دریاچهٔ حوض سلطان قم/ساوه (دارای آب گسترده) بوده و چاه سئوشیانس موعود آن همان چاه جمکران قم بوده است. در بندهش جزء سی (گسترده) را با سیستان و دریاچهٔ هامون آن ربط داده اند.
In Persian, Kayan is a variant of the name Kian, which means “royal”.
si-ava: stretch water
اینکه گفته شده است با تولد محمد دریاچهٔ ساوه (کیان-سی، یعنی دریاچهٔ پادشاهان) خشکید، اشاره به زوال بخت پادشاهی ایران است.
مطابق لغت نامهٔ دهخدا: «ساوه. [وَ] (اِخ) نام شهر مشهور و معروف در عراق عجم و گویند دریاچه ای در آنجا بود که هر سال یک کس در آن غرق میکردند تا از سیلان ایمن میبودند و در شب ولادت سرور کاینات آن دریاچه خشک شد. (برهان) (آنندراج)».
این گفته از معنی سنسکریتی کیان-سی (در مفهوم محل پایین انداختن تن) بر خاسته است:
Kayan: body
Śī (शी).—1) To lie, lie down.
دریاچهٔ حوض سلطان که به «دریاچهٔ شاهی» نیز معروف است، با مساحت تقریبی ۲۴۰ کیلومتر مربع در جنوب رشته‌کوه‌ البرز قرار دارد. وسعت و شکل دریاچه متناسب با ورود آب و میزان بارندگی آن در فصول مختلف سال، متفاوت است؛ بدین ترتیب، سطح آب دریاچه پیوسته نوسان می‌کند. این دریاچه از دو چالهٔ جدا از هم تشکیل شده است. چالهٔ غربی به نام «حوض سلطان» و چالهٔ شرقی به نام «حوض مره» است که به‌وسیله یک آبراهه به هم وصل می‌شوند. در فصول پرآب ابتدا چالهٔ مره پر می‌شود و سپس آب اضافی آن به حوض سلطان راه پیدا می‌کند.
راجع به شکل اوستایی کیانسی یعنی کانس اویه (کان-سویه) گفتنی است:
مطابق کتاب خلاصة البلدان، «رايت وى [امام زمان] بر اين كوه سفيد بزنند، به نزد «دِهی كهن» كه در جنب مسجد است و «قصرى كهن» كه قصر مجوس است.
و آن را جمكران (آب انبار زیر زمینی) خوانند از «زير» يك منارهٔ آن مسجد، بيرون آيد، نزديك آنجا كه آتشخانه گبران بوده است.»
کانس اویه (کیانسی، آب انبار مقذّس)، محل سوشیانت، موعود زرتشتیان نیز همچون آب انبار مقدسی تصور میشده است:
खा f. khA (kan) fountain, a spring that has been dug up
खन्य adj. khanya coming from excavations or ditches
खेय n. kheya[n] ditch
सूय n. sUya libation (a drink poured out as an offering to a deity.)
دریاچهٔ هامون نیز کانس اویه (آب انبار مقدَس) دیگری بوده است که با کانس اویه سمت مغان رغه - قم (جمکران) مشتبه شده است. محل فرمانروایی زرتشت، نه سیستان بلکه رغه (ری) و بلخ بوده اند. بنابراین انتساب هامون به سئوشیانتهای نطفهٔ زرتشت روایت متأخری است.

اتیمولوژی پهلوان

बलवान् adj. balavAn strong
बल n. bala power
Van (वन्).—I. 1 P. (vanati): possess.

Vad offrade man till guden Ull?

Namnet Ull har haft liknande berydelse som samernas under eldstaden boende, Sarakka (trassel gudinnan) som var främst de havande kvinnornas eldgudinna. Både män och kvinnor offrade till henne. Samerna hade henne “alltid på tungan och i hjärtat”. Vars namn kommer av sarrat, fläka sönder senor till trådämnen.
I Lilla Ullevi (Ulls offerplats) ligger en forntida kultplats helgad åt Ull med lämningar från fyra olika tidsperioder, från 400-talet fram till 1600-talet. Man har frilagt en stensättning med två utgående stenrader som slutar i stora stolphål för en träkonstruktion. Dessutom har man funnit ett stort antal amulettringar, som kan ha brukats i samband med edgång eller som offergåva. Om man tolkar Idalir (Ulls boning) på Vidalir (offerdalar) visas han vara en viktig offers gud. Ortnamnet Ystad omtalas första gången 1244, då som ”Viistatha”. År 1285 skrevs namnet Ystath. Fastän hör Aleskeppsättning i Skåne till Sol-krigsguden Tyr.
Enligt Eddadikten har Ull (bränslegarn) varigt eldgud:
Ulls gunst äger alla gudars den först mig frälsar ur flamman.
Både delar av namnet Yggdrasil- (ygg-trassel, fruktansvärt bränslegarn) Ask (aska, egentligen glödande kol) syftar på eldguden Ull: Ask (Ull) och Embla (Jumala/Jubmel) som räknades förfäder till svenskar och samer/finskar.

مطابقت شهر اُستیگان خسرو با وه اندیو خسرو

نظر به نام بخش وه اندیو خسرو (ویهَنتی-وک خسرو یعنی دژ دفاعی خسرو) در مدائن، نام پهلوی اُستیگان خسرو (دژ استوار خسرو) نیز متعلق به همین بخش بوده است:
विहन्ति {विहन्} verb vihanti {vihan} withhold
विहन्ति {विहन्} verb vihanti {vihan} ward off

مطابقت رُخ با نسروخ

ایزد/فرشته ای به نام نسروخ (کرکس نیرومند) در کتیبه های آشوری وجود دارد که با رُخ اساطیری (یعنی با شکوه) قابل تطبیق است:
رخ. [رُ] (اِخ) ۞ مرغی است عظیم. (رشیدی). نام مرغی است عظیم که فیل و کرگدن را می رباید و بالا می برد و به مشابهت آن نام مهرهٔ شطرنج است که از دور مهره را می زند. (غیاث اللغات). مرغ عظیم که در هند می باشد. (فرهنگ سروری). نام مرغی موهوم مانند سیمرغ و عنقا.

دوشنبه، مرداد ۲۳، ۱۴۰۲

معنی نامهای کپادوکیه (کته پتوکه) و کیلیکیه

کپادوکیه (کته پتوکهٔ پارسی) به معنی سرزمین گراز بوده است
معنی گوپت شاه و کپادوکیه:
به نظر می رسد کپادوکیه/کت پتوکه به معنی سرزمین منسوب گراز (وراز= ضد بیشه، یا همان ورهه پهلوی -سنسکریت=چهارپای کشنده) بوده است. واژۀ کاپتیکه در سنسکریت به معنی بد و کلمه اغو/اکو اوستایی به معنی بد، نامی سنسکریتی بر گراز است. لذا گوپت شاه (شاه گاو نشان) یعنی شاه کپادوکیه (سرزمین گراز). می دانیم توگدامه کیمری (اغریرث) و پسرش سانداکشاترو (گوپت شاه نیمه گاو-نیمه انسان به معنی گاو سرور) ملقب به تخمهٔ تیامات در کپادوکیه فرمانروایی میکرده اند. لذا این نامها از عهد مادها وجود داشته است. در شاهنامه بدین معنی نام مردم کپادوکیه در داستان منیژه و بیژن به صورت گرازانی که به سرزمین آرمانیان (ارمنیها) حمله ور شده اند، اشاره شده است. کیمریان کپادوکیه مناطق دور و نزدیک خود را غارت می کرده اند:
कापटिक kApaTika adj. bad, आखु Akhu m. hog
कथापयति verb kathApayati {kathApaya} relate -kha(خوک، خه، خی)
خود نام سانداخشترو با گوپت (گاو سرور) مترادف به نظر می رسد:
षण्ड m. SaNDa bull set at liberty
क्षात्र n. kshAtra dignity of a ruler or governor, body, military or reigning order, power.
توگدامه (اغریرث تورانی اوستا) رهبر کیمریان کپادوکیه در کیلیکیه توسط مادیای اسکیتی (افراسیاب تورانی) به قتل رسیده بود.
نامهای کیلیکیه به معنی سرزمین بُز بوده اند:
این نامهای کهن آن یعنی کیزُواتنا (به اکدی، سرزمین بُز) و خیلاکو (به هندوایرانی، محل بُز) و کر-که (به کُردی/پارسی، محل بُز) هستند:
छेलिका f. chelikA she-goat
छेलक m. chelaka he-goat
kizzu : (young male) goat , young male (goat's) kid ;
kizzu : [Animals] he-goat, male goat
mātu : (Vatana) own home country , home territory , the land.
جغرافیدانان، سرزمین کیلیکیه را به لحاظ طبیعی به چندین بخش تقسیم کرده‌اند که سنگلاخی و کوهستانی و محل مناسبی برای پرورش بُز به نظر می رسند:
«نوار غربی شامل ناحیه‌ای سنگلاخی است که با تپه‌های صخره‌ای کم ارتفاعی احاطه و در متون تاریخی با عنوان کیلیکیهٔ سنگلاخی مشخص شده است.
بخش‌هایی از نوار شرقی نیز از دشت‌ها تشکیل و شمال شرقی با زنجیره‌ای از کوه‌ها و قله‌های نسبتاً مرتفع، که گاه بلندی آن‌ها به ۳٬۵۰۰ متر می‌رسد، پوشانیده شده. این بخش به کیلیکیهٔ کوهستانی معروف است و در متون برخی مورخان ارمنی از آن با عنوان بام کیلیکیه یاد شده. قسمت‌های جنوب شرقی کیلیکیه را نیز کوه‌هایی کم ارتفاع احاطه کرده‌اند که بلندای قله‌های آن گاه به ۲٬۰۰۰ متر می‌رسد.»

اتیمولوژی اَنبُر و اَنبار

اَنبُر در شکل اَم-بُر آن در اوستایی و سنسکریت به معنی بُرنده و آسیب رسانندهٔ نیرومند است:
आम adj. Ama strong
भ्राययति{भ्री} verb caus. bhrAyayati[bhri] cause to hurt
انبار در اصل هَنبار/همبار بوده است یعنی جایی که وسایلی با هم جمع و بار شده اند:
सम्भार m. sambhAra (hambAra) collecting
sam (सम्).—(ham) A particle and prefix implying I. Union or junction (with, together). II.
भार m. bhAra load

جمعه، مرداد ۲۰، ۱۴۰۲

معنی عشق آباد

نام این شهر را که با آشاک (اَشَ-کا) باستانی اشکانیان (محل پُرچشمه) قابل تطبیق است و در جوار نیسای پارت بوده است، می توان به معنی آبادی محل پُرچشمه گرفت.

اتیمولوژی ماست

ماست در فرهنگ معین به معنی بسته شده (مایع لخته شده) آمده است که این نامگذاری در مقایسه با محلول شیر بوده است:
मय maya consisting of
स्थिति f. sthiti (sti) standing firmly
اتیمولوژی یوقورت ترکی هم همین است:
From Proto-Turkic *yog-urt (“curdled, coagulated milk”). Compare یوغمق‎ (yuğmak, “to thicken, curdle, clot”). Cognate with Old Turkic 𐰖𐰆𐰍𐰆𐰺𐱃‎ (yogurt).

سه‌شنبه، مرداد ۱۷، ۱۴۰۲

معنی نام کادوسی منابع یونانی در گیلان و اران

نظر به هیئت شاهنامه ای کاتوزی و هیئت گرجی کادژی آن که سگپرست معرفی شده است و اینکه در منابع یونانی و رومی گاهی به جای آن نام کاسپی (سگپرست) به کار رفته است، معلوم میشود آن دارای ترکیب کاتو (کوتو، سگ) و اوزی (پرست) بوده است. سوغات مردم آلوانی/اران (کاسپیان/کادوسیان، اوتیان، موخ ها) به اسکندر دو سگ جنگی بوده است
با توجه به معنی کادَ/کوتَ (خورنده/درنده، سگ) و گیلَ (خورنده/درنده) نام گیلان هم به معنی سرزمین منسوب به مردم گرامی دارندهٔ سگ (=کا-سپی، سگسار= سگ سرور) خواهدبود:
खादक m. khAda[ka] devour[er]
कुट्टाक adj. kuTTA[ka] cutting
गिल adj. gila swallowing, tearing up
بر این اساس مسکن اصلی کاسپیان (کادوسیان، گرامی دارندگان سگ) گیلان و اران بوده است. مازندرانی های آماردی (منسوب به کُشنده= مار) و تپوری ها دارندگان توتم مار و بزکوهی بوده اند:
तभ m. tabha he-goat, राज m rAja sovereign

زبان آذری همان زبان ترکی ارانی/خزری است

زبان آذری قدیم همین زبان ترکی کنونی بوده است که اصل آن از آران و خزر بوده است هر دو به معنی منسوبین به آتش و زغال بر افروخته. خاقان به، هرروز پیش خاقان خزر با پای پیاده آتش روشن میکرده است. در کتاب شهرستانهای ایران، نام اران شهرستان آتورپاتکان در سمت ایالت آتورپاتکان آمده است. آر در سکایی/کُردی به معنی آتش بوده است. نامهای آلوانی و آگوان متعلق به اران نیز مرکب از آلوو و آگ به معنی آتش هستند. در تأیید این نظر گفتارهای مسعودی و حموی را داریم: مسعودی می گوید در آذربایجان سه زبان پهلوی، دری و آذری رایج است و یاقوت میگوید زبان آذری را کسی جز خودشان در نیابد. یعنی نسبت به پهلوی و دری بیگانه است.
به نظر می رسد نام اوتی های خبر هرودوت (به ترکی یعنی منسوبین به آتش) که به همراه میکها (موخ ها، مغها) و کاسپیان (گرامی دارندگان سگان) در اران یاد شده است، می تواند، منشأ نام اران بوده باشد.

دوشنبه، مرداد ۱۶، ۱۴۰۲

مطابقت جرجیس با آدونیس (دوموزی) Same identity has Georges with Adonis (Dumozi)

در این باب هم خدایی معروف باستانی (در اینجا آدونیس/تموز ایزد رستنیها) توسط کاهنان پسین به کسوت پیامبر (به نام جرجیس= کشاورز) در آمده است. مجسمهٔ اِفلون که مورد پرستش مردم سمت آسیای صغیر در عهد جرجیس بوده با آپولون (میثره) همخوانی دارد. نام داذانه کشندهٔ وی به معنی اوستایی فریبکار (دیو) به نظر می رسد. چون کشته شدن و به زندگی بازگشتن جرجیس (در معنی ایزد کشاورزی) همراه با معجراتش شبیه آدونیس (دوموزی، تموز) ایزد نباتات است که همه ساله به دست دیوان کشته میشده و دوباره به زندگی باز می گشته است.
نام داذانه (فریبکار، دیو) و شهر وی موصل با دیوان اوستا و شاهنامه (آشوریان) مرتبط است:
از شهر بوذ-اردشیر (شهر ثروتمند معطر) در سمت موصل خود همان موصل محتملاً متأثر از نام نینوا (بنا به فرهنگ اسامی توراتی شهر رفاه و ثروت و خوشی) منظور بوده است. به هر حال این شهر را بعدا با موصل (مِپسیلا، به اکدی شهر پاک خدا) یکی میدانسته اند ولی یاقوت نام نواردشیر (شهر پاک و ثروتمند نو، نینوای نو) را برای موصل ذکر کرده است. مسلم به نظر می رسد از شهر دَوان (پاک) پایتخت آشورستان در کتاب پهلوی زند وهومن یسن همین شهر موصل منظور است:
مطابق بند پنج از درِ ششمِ کتاب زند وهومن یسن: "دروج شیذاسپان کرسیاک (کلیسایی) ارومیایی یک صد گونه، یک هزار گونه و ده هزار گونه باشند. درفش سرخ دارند و پیشرفت ایشان بسیار، به این دیه های ایران که من اورمزد بیافریدم بتازند تا کنار اروند رود (دجله) تا دوان پایتخت آشورستان، این دوان با داوری سخت پایتخت آشورستان است که مردم آشور بدانجا باشند و در آنجا نشیمن گزیده اند، کسانی آن را پناهگاه دیوان (آشوریان) گویند.":
از شرح حال جرجیس در منابع اسلامی (از جمله در دایرة المعارف بزرگ اسلامی) مطابقت وی با آدونیس/تموز (که حتی جنبهٔ خدایگانی عیسی مسیح را هم تشکیل میدهد) به وضوح مشهود است. در این منابع چنین آمده است:
«دربارهٔ واژهٔ جرجیس در منابع لغوی عربی مطلبی نیامده و لغت‌نویسان به همین توضیح اکتفا کرده‌اند که نام پیامبری بوده‌است اما، با توجه به منشأ قصه و نوع ترکیب واژه، به نظر می‌رسد مُعرَّبِ جورج باشد.
در قرآن نیز ذکری از جرجیس به میان نیامده؛ اما، در تفاسیر و تواریخ، از پیامبران دوره فترت پس از عیسی شمرده شده‌است.
منبع اصلی قصه جرجیس در متون تاریخی و حدیثی مسلمانان، وهْب‌بن مُنَبِّه‌ است. گسترده‌ترین روایت این قصه را از طریق ابن اسحاق نقل کرده‌ است. برطبق روایت طبری، جرجیس از بندگان صالح خداوند و اهل فلسطین بود. وی از جمله کسانی بود که بازماندگان حواریون مسیح را دیده و از آنان اخذ علم کرده و ایمان خود را پنهان داشته بودند. جرجیس شغل بازرگانی داشت و از این طریق به مستمندان کمک می‌کرد. وی در بذل مال بی‌دریغ بود، چندانکه گاهی خود تهیدست می‌شد و سپس به کسب و کار می‌پرداخت و مال به دست می‌آورد. در واقع، او برای صدقه دادن کار می‌کرد وگرنه فقر را بیشتر دوست می‌داشت. جرجیس، که از فرمانروایی مشرکان بر سرزمین خود احساس ناامنی کرده بود، تصمیم گرفت به نزد داذانه، پادشاه جبار موصل برود. وی برای جلب رضایت داذانه، که مشرکان را در آن سرزمین بر او مسلط نکند، مال فراوان به همراه خود برد تا به او هدیه دهد، اما متوجه شد که داذانه بت‌پرست است و مردم را به سجده کردن بر بتی به نام اِفّلون وامی‌دارد؛ ازاین‌رو، مالی را که با خود برده بود، بین مردم تقسیم کرد و او را به ترک بت‌پرستی دعوت نمود. داذانه هم متقابلاً جرجیس را به بت‌پرستی خواند و بین آن دو مجادله‌ای درگرفت و سرانجام پادشاه، جرجیس را مخیر کرد که یا تن به شکنجه دهد یا در مقابل افّلون (بت) سجده کند. جرجیس سجده نکرد و از این‌رو، چندبار شکنجه و سپس به حبس همراه با شکنجه محکوم شد، اما به کمک فرشته‌ای نجات یافت و نزد داذانه بازگشت و این‌بار داذانه او را به شکلی وحشیانه به قتل رساند ولی جرجیس این بار، به امر خدا، زنده شد. بار بعدی داذانه دوباره او را به قتل رساند و جرجیس کشته شد. در این میان، همسر داذانه، با دیدن حالات جرجیس، ایمان آورد و به همین جرم به دستور داذانه به قتل رسید. در مجموع ۳۴٬۰۰۰ تن به جرجیس ایمان آوردند که همگی کشته شدند. جرجیس، پس از کشته شدن همسر داذانه، به درگاه خدا دعا کرد و برای خود رفع بلا و مرگ، و برای داذانه و قومش عذاب و نابودی درخواست کرد. خدا دعای او را اجابت کرد و بدین ترتیب، مرگ چهارم و ابدی نصیب جرجیس گردید. در مراحل حبس و شکنجه جرجیس، معجزات و کرامات چندی روی داد، از جمله زنده شدن گاو مرده، سبز شدن گیاهان خشکیده، زنده شدن مردگان و شفایافتن نابینا. در منابع پس از طبری، قصه جرجیس با تغییراتی در برخی جزئیات حوادث و تعبیرات، و گاهی به‌طور خلاصه، نقل شده‌است. مقدسی از جمله کسانی است که این قصه را به اختصار آورده‌است. قصهٔ جرجیس در پاره‌ای از منابع حدیثی شیعه، نظیر قصص‌الانبیاء قطب راوندی، بحارالانوار مجلسی و النور المبین فی قصص الانبیاء و المرسلین جزایری آمده‌است که با نقل طبری و ثعلبی تفاوتهایی دارد. از جمله اینکه در نقل شیعی این روایت، تعبیر «بَعثَاللّه جرجیس الی ملِکٍ بالشام» آمده که نشان می‌دهد وی را خدا برانگیخته‌است. همچنین وقتی پادشاه از او می‌پرسد: «اهل کجایی؟» او می‌گوید: «رومی‌ام ولی در فلسطین سکونت دارم» که این نکته در نقل اهل سنّت نیامده‌است. همچنین در نقل شیعی این قصه، جرجیس به چاه انداخته می‌شود ولی در نقل اهل سنّت، به درون مجسمه توخالی گاوی انداخته می‌شود. در قصص‌الانبیاء قطب راوندی، قدیم‌ترین روایت موجودِ شیعی از این داستان، کل حدیث از ابن‌بابویه نقل شده، اما چون این قصه در هیچ‌یک از کتابهای موجود ابن‌بابویه وجود ندارد، به نظر می‌رسد قطب راوندی قصه را از یکی از کتابهای ابن‌بابویه، که اینک در دسترس نیست، نقل کرده باشد و این کتاب ظاهراً کتاب‌النبوة ابن‌بابویه‌ است که خود او در برخی آثارش به آن اشاره کرده‌است. احتمالاً مأخذ اصلی قطب راوندی در قصص‌الانبیاء همین کتاب‌النبوة ابن‌بابویه بوده‌است. منبع اصلی ابن‌بابویه هم در نقل مطالبی از این دست، ظاهراً کتاب‌المبتداء ابان‌بن عثمان بَجَلی، مورخ معروف شیعی، است که در بسیاری از آثارش از او حدیث نقل کرده‌است. در هر حال مجلسی، پس از ذکر قصهٔ جرجیس، یادآور شده که این قصه در منابع تاریخی مفصّل‌تر آمده اما چون اعتمادی به سند آن نیست از ذکر آن خودداری کرده‌است. در احادیث، جرجیس با عنوان «شهید»، و «سیدالشهدا» خوانده شده‌است. پاره‌ای از ویژگیهای جرجیس، از جمله صبر و شکیبایی، تحمل انواع شکنجه و بت‌شکنی، با ویژگیهای مشابهی در شخصیت های اساطیری دیگر تطبیق داده شده‌است. در برخی از دعاها نیز به نام جرجیس اشاره شده‌است.»

شنبه، مرداد ۱۴، ۱۴۰۲

مطابقت بوسنی ها با سرمتهای آنتایی (کناری)

نام سرمتها/سئورومات ها (اسلاف صربها و بوسنی ها) به معنی گرامی دارندگان مار (سَرپ به لغت سنسکریت) است و در رابطه با ایرانیان بیشتر با نام داهه (منسوبین به افعی) شناخته شده اند و متحدین و خویشاوندان روکسولانها (ماساگتها، گرامی دارندگان گوزن، اسلاف کرواتها) بودند. بنا به هرودوت سئوروماتها/یازیگها دو زبانه بوده اند (دارای زبان هندوایرانی سکایی و زبان اسلاوی):
भूयस् ind. bhUyas besides
na: person
भुजङ्ग m. bhujan[g]a serpent
सर्प m. sarpa serpent
सुराf. saurA snake, मत adj. mata believed
यशस् adj. yashas (yasa) honoured, अग m. aga (azi[ka]) snake
दूष्य n. dUSya (daha) poison

توتمهای برخی اقوام قدیم

توتم صربها/بوسنی ها/قوم سلم (مار)، توتم آلانها/کرواتها (گوزن)، توتم سکاها/تورانیان (بزکوهی)، توتم بلغارها/ووسونها (زاغ)، توتم روسها (اسب)، توتم ترکان/هونها (گرگ)، توتم خیونها/تونگوزها (گراز)، توتم کاسپیان (سگ)، توتم نئورها/مجارها (گرگ)، توتم ترکمن ها/تورگش ها (تکه)، توتم اورارتوئیها/ارامنه (شیر)، توتم پارسها (پلنگ)، توتم بلوچان (سگبالدار، سیمرغ) و توتم تخاران/یوئه چی ها (کرکس).

جمعه، مرداد ۱۳، ۱۴۰۲

معنی پهله

وجود دو ناحیه به نام پهله (سرزمین کناری، پهلویی) در سمت خراسان و غرب ایران از ترجمهٔ نامهای مترادف پارت (پهل آراوادَن/شاهسدان، پهل شاهنشهی) و پارسوا (پهل وهسودان) در این نواحی به معنی سرزمین کناری عاید شده بوده است.
ولی با توجه به نام وهسودانِ (محل پرسود) پهلهٔ غرب، پهله غرب بیشتر به معنی سنسکریتی محل بهره و سود درک میشده است.
پهل آراوادَن/شاهسدان را پهل امشاسبندان (در اصل اَم-شاهسدان، محل شاهان نیرومند) نیز گفته اند.
پهل شاهسدان. [ پ َ ل ِ هَِ ] (اِخ) پهل شاهستان. پهل آراوادن (موسی خورنی). پارت، بالاخص در تداول ارامنه یا آنچنانکه در مدارک ارمنی آمده است. این صفحه بین کپت داغ و سرخس بوده است . (ایران باستان ج 3 ص 2183 و 2595 و 2597 و 2611). رجوع به پهلو شود.

معنی محتمل نامهای سیان بی، قایی (ترک) و قشقایی

منابع کهن چینی نام مردم صحراگرد شمالی موسوم به سیان بی (قبیلهٔ دارای توتم گراز) را با نام قبیلهٔ تونگوز (ایل دارندهٔ توتم گراز) مطابقت داده اند.
ولی قایی (نیرومند) که دارای توتم شاهین بوده اند، با نام ترک در معنی ایرانی نیرومند و مستحکم مطابق است. در جامع التواریخ رشیدی نام قایی در سرلوحهٔ قبایل اوغوز و پیش از بیاتها ذکر شده است:
اگر نام قشقایی به ترکی به معنی نگین قایی ها (مرکز جنگاوران نیرومند=ترکان) بگیریم آن نشانگر اتحادیهٔ عشایر ترک زبان (قایی ها) می گردد که در استان فارس تشکیل شده است.
بومین خاقان ترک در کتیبه های اورخون، مردم تورگش را تورکیم - بودونیم (ترکِ-من، در اساس به معنی دارندگان توتم بزنیرومند و نر[تکه]) نامیده است. این بدان معنی است که نام سابق ترکمنها، تورگش و ترک (نیرومند) معادل ایرانی و سکایی نام ترکی قایی بوده است.

پنجشنبه، مرداد ۱۲، ۱۴۰۲

معنی آب اسک، آیَسک، فندرسک، بردسکن و ادرسکن

آب اسک به صورت آب ایسک به معنی محل آب نیرومند است. ایس اوستایی= نیرومند. آیَسک به معنی محل سرمای شدید (آیاس) است. فندرسک به شکل پان-درس-ک به معنی محل دارای دیده بانی (خان ببین حالیه). بردسکن یعنی محل حصار سنگی. ادرسکن یعنی محل حصار پایینی.

آیا مزار منسوب به حبقوق (هب-کوک) نبی معبد عیلامی نبوده است؟

جزء عیلامی کوک در عیلامی به معنی حفاظت در نام معابد عیلامی سیان کوک (زیارتگاه حفاظت کننده) دیده میشود.
خود نام حبقوق نیز به صورت هوَپ-کوک در زبانهای هندوایرانی اوستایی و سنسکریت به معنی خانهٔ معجزه کننده (زیارتگاه) درک میشده است:
hvap: working wonders
काय m. kAya[kuyak] house
گفته میشود در بسیاری از سایت‌ها در کنار توضیحات، فیلمی از جریان نبش قبر حبقوق نبی منتشر شده که در آن سرداب به‌همراه قبر اصلی مشخص است؛ ولی پیکری دیده نمی‌شود و فیلم کامل‌تری هم از این حفاری در دسترس نیست.
از فیلم آنجا تنها معلوم میشود زیر زمین آنجا محل دفن استخوان مردگان مغان مادی بوده است.
واژه های مزار و زیارتگاه می توانند به صورت مَئِثَ-ذیر و ذیریت-گاه در زبانهای هندوایرانی به معنی آرامگاه یا محل زیرین (مَئِث-اَذیر، گور) باشند:
धीरयति{धीरय} verb dhirayati[dhiraya] encourage or comfort
واژهٔ زیارت را در عربی با کلمهٔ زَور (قصد و میل) مرتبط دانسته اند که ربطی با آرامگاه ندارد.
معنی ایرانی مشهد نیز واژۀ مرکب اوستایی مَئِثَ- هَد (محل استراحت و آرامگاه) است. اماکنی هم که مرکب از کلمۀ مشهد هستند عمدتاً در ایران و دو تا در مرزهای ایران می باشند.

چهارشنبه، مرداد ۱۱، ۱۴۰۲

مطابقت صاعد بن صید و حنظله بن صفوان و خالد بن سنان اساطیر اسلامی با ایزد مهر «پارتیان» (اصحاب رّس)

مهربان صعود کننده (ایزد مهر آسمانی) زاده شده از تخته سنگ، هم معنی صاعد (صعود کننده) فرزند صید [در معنی ملک طبیعی محکم و استوار، مترادف صفوان (تخته سنگ)] و هم معنی حنظله (هنجله) بن صفوان، رهبر ملکوتی اصحاب رّس (مردم "سرزمین ارابه و راه= پارت) است:
در عبری
Hanni: grace or mercy
Jala: ascending
اصحاب رسّ در اساطیر اسلامی:
پس از ماجرای طوفان نوح(ع) یکی از پسران او به نام «یافث» (معادل زرتشت) در کنار چشمه‌ای در شهر «اسفندار» (مقدّس= اَرشاک) نهال درخت صنوبری (معادل سرو کاشمر) را کاشت. مردم آنجا، نام آن درخت را «شاه درخت» و نام آن چشمه را «دوشاب» (توس-آب) می‏‌گفتند.
قومی که در آن جا می‏‌زیستند دارای دوازده شهر و آبادی در مشرق زمین بودند؛ شهرها و آبادی‏‌های آن‌ها در کنار امتداد رودخانه پرآبی قرار داشت؛ نام شهرها و آبادی‏‌هایشان به نام‏‌های دوزاده گانه ماه‏‌های عجم معروف بود؛ به این ترتیب: آبان، آذر، دی، بهمن، اسفندار، فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور و مهر.
خالد بن سنان هم با ایزد مهر پارتیان مطابقت دارد:
به سبب اینکه در گرگان (از خاستگاههای پارتیان میثره/مهر پرست) زیارتگاهی مهمی به نام خالد بن سنان خوانده میشود و اینکه در روایاتی یکی از ادیان کهن ایرانی در بعد از عهد عیسی مسیح بدو منسوب شده است، بدین نتیجه می رسیم خالد (جاودانی، امشاسپند) فرزند سنان (به کُردی یعنی منسوب به صخره و قلۀ کوه) همان مهر، میانجی جاودانی، ایزد- پیامبر ایرانیان پیش از اسلام است که از صخرۀ مادر زمین زاده میشود: کتسیاس نام خدا- پادشاه اساطیری دربیکان سمت خوارزم را آمُرایوس (بیمرگ) آورده و سیدحسن تقی زاده هم در صفحه 95 بیست مقاله خود نام ایزد مهر خوارزمیها را اِمُری یعنی بیمرگ ذکر کرده است.
لقب عبسیِ خالد بن سنان در سنسکریت به معانی با شکوه، روشنایی و عهد و پیمان، ویژگی های ایزد مهر است.
आभास m. AbhAsa splendour, light, promise

سه‌شنبه، مرداد ۱۰، ۱۴۰۲

همخوانی نامهای آثویه و آبتین و کمبوجیه

نام پدر فریدون یعنی آثویه به صورت آذویه/آتویه به معنی شادمان و ثروتمند یاد آور نام کمبوجیه (کامیاب در زندگی) است. هیئت شاهنامه ای آبتین و حتی آثویه و کمبوجیهٔ وی به معنی شخص شراب مقدّس (هوم) به نظر می رسند:
Aś (अश्).—I. to be master of
सूय n. sUya extraction of the soma-juice
काम n. kAma desirous of
बुस n. busa water, wealth
अप्त्य adj. aptya divine water
जन m. jana (yana) person
چون مطابق مندرجات اوستا (یسنا ٩) آثویه (کمبوجیه) دومین کسی است که گیاه مقدّس شراب هوم را می‌فشرد و به پاس آن فرزند شایسته‌ای چون فریدون (کورش) به او عطا می‌شود.