پنجشنبه، آذر ۰۹، ۱۴۰۲

مطابقت شهرهای سوبی و سلق کهن با سابلاخ (مهاباد) و سردشت

به نظر می رسد نام شهر کهن سوبی (سودمند) در عهد مانناها و سلق منابع عهد اعراب (جایگاه زیبا) همان ساولاخ (سابلاخ، محل سودمند، مهاباد) و سردشت (سرگ دژ, نیزارو، محل نیزاری) حالیه باشند.
مینورسکی از یک سلق (محل نیزاری) در سمت ساولاخ و از یک سلق دیگر در سمت مرزی یاد می کند. سلق اول مطابق خود ساولاخ (محل سود) است و سلق دوم مطابق سردشت (سرگ دژ):
शल m. sala spear
احتمال دارد نام گذرگاه اوستایی خشترو سوکَ (کشور سود و سعادت) در جوار ایرانویح (بین کوه سهند و شهر شیز[کنگ دژ افراسیاب] و دریاچهٔ ارومیه) مربوط به ناحیهٔ مهاباد باشد.

چهارشنبه، آذر ۰۸، ۱۴۰۲

معنی نام ماد، پارس، وَرِنه و مازندران و پارت

(The meaning of the names Mad, Pars, Varena, Mazandaran and Part)
نام ماد به معنی سرزمین میانی است که در اوستا به عنوان صفت خونیرث (سرزمین ارابه های درخشان، خاستگاه استپهای اروپایی آریائیان) به کار رفته است:
मध्ये madhye in the middle
نام پارس (کناری) در اوستا به وَرِنه (سرزمین کناری) ترجمه شده و آنجا زادگاه فریدون (کوروش) به شمار آمده است:
पार्श्वे ind. pArsve beside
varena (vara-ina): beside
وَرِنه به معنی سرزمین کناری در اصل پارس و عیلام بوده است که بعدها به سبب همراه شدن آن با نام مازندان با گیلان یکی گرفته شده است. عنوان چهارگوشه بودن وَرنه یادآور معبد مربعی چغازنبیل عیلام است. در این صورت وَرِنه به معنی اوستایی محل پرستشگاه نیز درک میشده است:
چهاردهمین شهر اهورایی «وَرِنَه چهارگوشه» است. در وندیداد از این ناحیه به عنوان چهاردهمین ناحیهٔ اهورایی و زادگاه فریدون یاد شده و نوشته است: «چهاردهمين از جاها را که آفريدم «وَرِنه ی چهارگوش» است. كه در آنجا فريدون - كشنده اَژی دهاك (اژدهاک، آستیاگ) - زاده شد.» وندیداد فصل 1- بند (18).
فريدون (کوروش) پسر آثويه (کمبوجیه) از خاندان توانا در مملكت چهارگوشه «وَرنَه» قربانی کرد تا بر اژی دهاك پيروز شود.
در جاهای مختلف یشتها از «وَرِنَه چهارگوشه» به نام جایگاه ستایش فریدون نام برده شده است که: «از برای او فريدون پسر «آثويه» از خاندان توانا در [مملكت] چهارگوشه (ورنه) قربانی كرد كه من به اژی دهاك (ضحّاك، آستیاگ) ظفر يابم. او را بستود فريدون پسر خاندان آتویه (آبتين) از خاندان توانا در مملكت چهارگوشهٔ «وَرِنَه»، از او اين كاميابی را در خواست نمود، كه من به اژی دهاك (ضحاك، آستیاگ) سه پوزه، سه كله، شش چشم، هزار مكر ظفر يابم.»
علاوه بر وندیداد، در يشت 5، بند 33 ؛ يشت9، بند 13 ؛ يشت15، بند 23 و در یسنا، ها 27، بند1 نیز از شهر وَرنَه یاد شده است.
استاد پور داود مترجم یشتها و دکتر جوان مترجم وندیداد گیلان و دیلم را ورنه اوستایی دانسته اند. مترجم بندهش ایرانی نوشته است: منظور از «وَرِ چهار گوشه، دنباوند است... که از چهار سوی سرزمین آب در شهر آید.»
در مورد نامهای تپوری و مازندران گفتنی است:
نام قوم تپوری می تواند نام توتمی باشد که در عهد ساسانی به معنی کوهستانی گرفته میشده است.
در افسانه های مازندرانی از بُزدیو صحبت شده که می تواند اشاره به توتم بُز طبریها باشد:
तभ m. tabha he-goat
र adj. ra possessing
واژهٔ تپوری بعید است که با تبر (تُپور روسی) ربط داشته باشد چون هرودوت از البسه و سلاح کاسپیان چنین یاد کرده است: "کاسپیان اَرخالقی داشتند از پوست بُز، تیر و کمانی از نی و قمه ای." در بارهٔ باور مردم مازندران و سنت جشن زنانهٔ مرد گیران آن:
«در بخش هایی از مازندران باوری افسانه ای وجود دارد مبنی بر وجود موجود افسانه ای به نام «بزدیو» (بُز خدا). بزدیوها به صورت قبیله ای و گروهی زندگی می کنند و دارای نظام زن سالار هستند. گفته می شود که دانای قبیله بعد از مرگ به درخت کهنسالی تبدیل می شود.»
مطابقت تبریها با اناریان (اناریکاها):
اِسترابوان به نقل از اِراتوستن، ساکنان کرانۀ جنوبی دریای مازندران را از مشرق به مغرب هیرکانیان، امردان، اناریکاها (اناریان)، کادوسیان، آلبانیان، کاسپیان و اوتیان نام می برد. در این فهرست نام اناریکاها درست در جای نام مردم مادرسالار تپوریان (تبریها) قرار گرفته است، لذا نام اناریکاها در معنی قوم زنان (غیر نران) به جای همان تپوریان (تبریها) است. خود استرابون در جای دیگر از سنت مادرسالاری تپوریان یاد کرده است که رد پای این سنت در جشن زنانۀ مردگیران مردم مازندران به یادگار مانده است.
استرابون خود تپوری ها (تبریها) را طوری توصیف کرده که دارای سنت مادر سالاری به نظر می رسند. چه بنا به خبر استرابون: "مردان و زنان تپوری یعنی همان طبری ها خود را آرایش عجیبی می نمودند. مردان موبلند و جامه های سیاه و زنان مو کوتاه و سفید جامه بودند. هرکس که بهترین گواهی نامه را برای خود به دست می آورد با هر کس که می خواست ازدواج میکرد." بر این پایه خود نام اوستایی مَزَنی مازندران ترکیب مَز- زَن یعنی بزرگ دارندگان زنان بوده است.
معنی نام پارت:
نظر به این که نام پارت (محل ارابه رو، گذرگاه) در فرگرد اول وندیداد چخره (چرخ) آمده است. لذا چخره نام اوستایی پارت بوده است که پارتها آنجا را به نام خاستگاه استپی غربی خویش خونیرث (سرزمین ارابه های درخشان) نامیده اند. صفت پهلوانان و گروندگان اَشه و مرده سوزان سرزمین چخره نیز یاد آور آداب و سنن پارتیان است:
"سیزدهمین از جاها و شهرها که من اهورامزدا بهترین آفریدم چخره (سرزمین چرخ) است، با مردم دلیر و اَشه گرای (عدالت و راستی منش). آنگاه‌ اهریمن پرمرگ برای آن گناه بدون توبهٔ کردار نِسا پختن را فراز آفرید."
پارتها نام خونیرث (سرزمین ارابه های درخشان)/ چخره (چرخ) را از خاستگاه خویش در استپهای شمال دریای سیاه با خود به پارت آورده بوده اند. در کتاب پهلوی زادسپرم شرح این مهاجرت آنان آمده است.
تروگ پمپه ای که از مورخین معتبر رومی باشد و در دورانی میزیسته است که پارتیان در اوج قدرت خود بودند (قرن اول قبل میلاد) از سرزمین استپی اروپایی سابق پارتها خبر داشته است. چون وی درباره نام و منشا اسکیتی (سکایی) پارتها چنین مینویسد:
( XI, I, 1-2):
"پارتها فراریان سَکایی بودند و این حتی در نامشان که به زبان خودشان هست نیز مشهود است: فراریان (تبعید شدگان) در زبان سکایی parthı نامیده میشوند."
استرابون عالم جغرافیا و مورخ یونانی قرن اول میلادی نیز در کتاب١١، فصل ٩، بند ٣ گوید که "پارتی ها از مردم داهه بوده اند و این مردم نیز سکائی، در ابتدا اینها بالای پالوس مئوتید یعنی دریای آزوف کنونی سکنی داشتند، بعد از آنجا کوچیده به طرف خوارزم رفته در همسایگی گرگان سکنی گزیدند. پس از آن از آنجا هم کوچیده به خراسان کنونی در آمدند. موافق این عقیده بعضی از هموطنان اوّلی آنها در وطن قدیمی شان باقی ماندند."
به عبارت دیگر اینها می گویند، پارتها مهاجرین از نزد سکاهای پادشاهی شمال دریای سیاه می باشند، سرزمینی که معروف به سرزمین ارابه های خوب (خونیرث، اروپا) بوده است.

سه‌شنبه، آذر ۰۷، ۱۴۰۲

ریشهٔ نام زبان کوهی و عنوان کوهیار طبری ها

عناوین زبان کوهی و کوهیار طبری ها از معنی نام طبرستان (کوهستان) عاید شده است:
گای لسترنج در کتاب «جغرافیای تاریخ سرزمین خلافت شرقی» می‌نویسد: «کلمهٔ طبر در زبان بومی مردم مازندران به معنای کوه و تپه است، بنابراین طبرستان به معنی ناحیه مرتفع و کوهستانی است.»
امّا در مورد نام تپوریان:
واژهٔ تپه - رئه tapa-rae در زبانهای پیش از اسلام به معنی تپهٔ با شکوه (کوه) بوده است. مرعشی هم متوجه این معنی بوده است. ولی نام قوم تپوری می تواند نام توتمی باشد که در عهد ساسانی به معنی کوهستانی گرفته میشده است.
در افسانه های مازندرانی از بُزدیو صحبت شده که می تواند اشاره به توتم بُز طبریها باشد:
तभ m. tabha he-goat
र adj. ra possessing
واژهٔ تپوری بعید است که با تبر (تُپور روسی) ربط داشته باشد چون هرودوت از البسه و سلاح کاسپیان چنین یاد کرده است: "کاسپیان اَرخالقی داشتند از پوست بُز، تیر و کمانی از نی و قمه ای."

محل شهرکهای آذربایجانی سندبابا، سابرخاست و رسیه

نام شهرکهای سندبابا، سابرخاست (محل آرمیدن شاهزاده) و رسیه در آذربایجان عهد اعراب یادآور قصبه های کنونی سرند، شبستر (بستر شاه) و رضی هستند،

دوشنبه، آذر ۰۶، ۱۴۰۲

معنی کنارنگ

نام مقام کنار-اَنگ/کُنار-اَنگ عهد ساسانی به معنی مرزبان ترکیب کَنار-اَنگ (نشان) یا رنگ (عرصه)، در مجموع یعنی مسئول نشان مرزی به نظر می رسد. در حدود العالم، کنارنگان ملوک الاطراف خوانده شده اند.
چون در کتیبهٔ سرخ کتل، کنارنگ به صورت کرال رنگو (مسئول منطقهٔ شیار مرزی، مرزبان) آمده است:
कराल adj. karAla gaping
रङ्ग m. ranga arena

مطابقت جابروان با بروانان

در لغت نامهٔ دهخدا شهر نیریز آذربایجان (نیر، شهر خانه های زیر زمینی) با تبریز یکی گرفته شده و محل شهر جابروان نزدیک تبریز دانسته شده است ولی اندکی تحقیق معلوم میدارد که شهر جابروان (جایگاه بارو) همان دژ تپه ای عظیم بروانان (محل بارو) در سمت میانه بوده است:
گفته میشود دوران ماقبل تاریخی نیر از روی آثار بجا مانده در منطقه و دوران تاریخی منطقه (دهکده، معابد و دژهای صخره‌ای که در دل زمین کنده شده‌اند) قابل مطالعه‌است. به‌طور کلی کثرت معماریهای صخره‌ای در منطقه که یادمانهای ماندگار و پایداری از زمان کهنند اولین وسیله شناخت پیشینه تاریخی نیر می‌باشند:
निरय m. niraya hell, nether world
بنا به نوشته بلاذری: ‍«نیر دیهی بود و کوشک کهنه و درهم شکسته‌ای داشت. مرّبن عمر موصلی طایی در آنجا فرود آمد و بنیاد نهاد و پسرانش را در آن سکنی داد که به ظن قوی، اینان کوشکهایی در آن قریه بنا کردند و به صورت شهری درآوردند که احتمالاً باید همان قریه نیر باشد؛ و بازار جابروان را بنیاد نهاده، بزرگش ساختند.» یکی از پسران مرّبن علی از سرکشان آذربایجان بود و در سال ۲۱۲ هجری محمد بن حمید طوسی او را دستگیر ساخته به بغداد فرستاد ولی او بار دیگر به آذربایجان برگشته و به حکمرانی خود پرداخت ابن خردابه در کتاب مسالک و ممالک (تألیف سالهای ۲۳۰–۲۳۴) او را خداوند جابروان و نیریز می‌خواند. جابروان یکی از شهرهای آذربایجان بوده و یاقوت حموی می‌نویسد که در نزدیکی نریز (نیر فعلی) بوده ولی از بلاذری نقل شده که در نریز و در نزدیکیهای اردبیل بوده‌است.
شهرهای کهن بَروی و باجروان (مغان) در آذربایجان با وراوی (خیاو، مشکین شهر) و شهرک بُران دشت مغان مطابقت دارند.

شنبه، آذر ۰۴، ۱۴۰۲

تکوک الههٔ عیلامی پارتی

این تکوک عیلامی یاد آور الههٔ گاوشکل زمین در نزد هندوان یعنی پریتهوی (بسط یافته) است.
الهه پارتی که نزد عیلامیان ملقب به مادر خوب خدایان بوده، مطابق پریتهوی هندوان است که الههٔ گاو شکل زمین و مادر خدایان به شمار می رفت. شوهر او دیائوس (خدای ورزاو شکل آسمان) بود.
https://www.facebook.com/photo?fbid=6873015662783129&set=a.390877674330326

جمعه، آذر ۰۳، ۱۴۰۲

خاطرهٔ مهاجرت هندواروپاییان از خونیرث (اروپا، اوکراین)

The memory of the migration of Indo-Europeans from Khvanirtha (Europe, Ukraine)
بنا به کتاب پهلوی زاد سپرم «مهاجرت ایرانیان از خونیرث (سرزمین ارابه های درخشان، کشورمرکزی آریاها) به کشورهای خارجی در زمان هوشنگ (لیپوکسائیس سکاها) روی داد و این مهاجرت روی گردهٔ گاو نری موسوم به سر سئوک (پیشانی سفید) انجام گرفت. سه آتش روی این گاو روشن بود و چون مهاجران می خواستند از دریا (بین دریای مازندران و دریای سیاه) بگذرند، این آتش ها به دریا ریخت و گوهر آنها یکی بود و به سه بهره شد و دو باره در سه جای فروزان گشت و به آذرفرنبغ (آتش مؤبدان در فارس) و آذرگنشنسب آتش پادشاهان و ارتشتاران (در آذربایجان) و آذر برزین مهر (آتش کشاورزان در خراسان) موسوم گشت.»
نامهای هوشنگ (خوش نقش و نگار) در اساطیر سکایی لیپوکسائیس (شاه نقش و نگار دار و خالدار) و آگاتیرس (خالدار) آمده است. رعایای او تراکیه ایها (بالکانی ها) و لهستانیها و بوهمی ها (چک ها) به شمار رفته اند.
نام خونیرث (سرزمین ارابهٔ درخشان) در نام برادر میانی آرپوکسائیس (پادشاه سرزمین ارابه) یا همان تخموروپهٔ اوستا (پادشاه اروپا، پادشاه ارابه های خوب) یا تهمورث (پهلوان سرزمین ارابه) باقی مانده که پادشاه اوکراین (روتنیا، سرزمین چرخ) بوده و رعایای وی روسها و مجارها بوده اند. برادر کوچکتر و سوم آنها کولاکسائیس/ شاه اسکول/اسکیث (پادشاه جام، جمشید) بوده است که صاحب سه پسر سئورومات (سلم، صرب)، ماساگت (تور، کروات) و دربیک (دری/ایرج) بوده است که در سمت ماوراء النهر بوده اند.
گاو سرسئوک (پیشانی سفید) علاوه بر گاو مقدس پیشانی سفید آپیس مصریان یاد آور دایائوس (ایزد ورزاو شکل آسمان) نزد آریائیان هندی است. همان زئوس که در شکل ورزاو سفید الهه اروپا را بر پشت خود ربود.
مطابقت آریاورته (سرزمین گردونهٔ خوب) و آریاویج (سرزمین گردونهٔ خوب اصلی) با خونیرث (محل ارابهٔ درخشان) فرگرد اول کتاب وندیداد ائیریانه وئجه سرزمین اصلی آریائیها دارای ۹ماه زمستان توصیف کرده است و نیز اشاره به وجود سمبل مار سرخ (توتم سئوروماتها) در آن حوالی نموده است. ریگ ودا هم در مورد آریاورته می گوید که در آن صد زمستان و صد خزان روی داده است. در عهد ساسانی ایرانیان، ایرانویج را با اطراف کوه سهند (محل آتشکدۀ آذرگشنسب قدیمی) و هندوان، آریاورته را با اطراف کوه هیمالیا مطابقت می داده اند.
आर्य adj. Arya suitable
वृत्र m. vRtra (vareta) wheel
आर्य adj. Arya suitable
यान n. yAna wagon
تروگ پمپه ای که از مورخین معتبر رومی باشد و در دورانی میزیسته است که پارتیان در اوج قدرت خود بودند (قرن اول قبل میلاد) از سرزمین استپی اروپایی سابق پارتها خبر داشته است. چون وی درباره نام و منشا اسکیتی (سکایی) پارتها چنین مینویسد:
( XI, I, 1-2):
"پارتها فراریان سَکایی بودند و این حتی در نامشان که به زبان خودشان هست نیز مشهود است: فراریان (تبعید شدگان) در زبان سکایی parthı نامیده میشوند." استرابون عالم جغرافیا و مورخ یونانی قرن اول میلادی نیز در کتاب١١، فصل ٩، بند ٣ گوید که "پارتی ها از مردم داهه بوده اند و این مردم نیز سکائی، در ابتدا اینها بالای پالوس مئوتید یعنی دریای آزوف کنونی سکنی داشتند، بعد از آنجا کوچیده به طرف خوارزم رفته در همسایگی گرگان سکنی گزیدند. پس از آن از آنجا هم کوچیده به خراسان کنونی در آمدند. موافق این عقیده بعضی از هموطنان اوّلی آنها در وطن قدیمی شان باقی ماندند."
به عبارت دیگر اینها می گویند، پارتها مهاجرین از نزد سکاهای پادشاهی شمال دریای سیاه می باشند، سرزمینی که معروف به سرزمین ارابه های خوب (خونیرث، اروپا) بوده است.
فرضیهٔ مهاجرت هندوارپاییان از ناحیهٔ کورگانهای استپهای اروپایی
فرضیهٔ مهاجرت هندواروپاییان از اروپای اصلی (اوکراین) واپسین و تازه‌ترین فرضیه در این باره است که به وارون همه فرضیه‌های دیگر، اروپای اصلی (اوکراین) را خاستگاه این زبان و نژاد وابسته به آن می‌داند.
ماریا گیمبوتاس (زاده لیتوانی ۱۹۲۹–۱۹۹۴) در سال ۱۹۵۶ آن را پیشنهاد کرد و آن را بر یافته‌های باستان‌شناختی در فرهنگ سامَرا (که نشانگر شکوفایی فرهنگی سکاها در هزاره پنجم پیش از میلاد است) و فرهنگ سروگلازووا (که در آن نشانه‌هایی از هزاره یازدهم تا نهم پیش از میلاد یافت شده) بنیاد گذاشت که ریشهٔ این خانوادهٔ زبانی را به ۶٬۰۰۰ سال پیش و سبزدشت های کاسپی-پونتی فرض می‌کند و سازگار با زیستگاه سیمری‌ها (کیمری یا اسکیت‌های اشکودا)، سکاها (سکیت‌ها) و سرمتی‌ها و برابر بخشی از سکستان بزرگ است.
چنانکه گفته شد نخستین‌بار ماریا گیمبوتاس (Marija Gimbutas) در ۱۹۵۶ میلادی، این فرضیه را پیش نهاد. او خاستگاه هندواروپائیان را استپ‌های اورال/ولگا (Uralic/Volgan steppe) معرفی نمود. وی نظریه خود را با توجه به فرهنگی باستان شناختی که او آنرا فرهنگ کورگان (در زبان اسلاوی و ترکی به معنای تپه، از زبان روسی برابر گوردخمه که واژه‌های گورچال یا گورپشته را برای آن برگزیده اند) می‌نامید، مطرح کرد. نشانهٔ بارز این فرهنگ، نوع خاصی از تپه‌های خاکسپاری بود که در سرتاسر منطقه کشف شده بودند. وی باور داشت که مردمان این فرهنگ جنگجویانی سوارکار بودند که در جنگ‌ها از سلاح برتر استفاده می‌کردند. آنان نخستین کسانی بودند که اسب‌ها را رام کرده و از این توانایی خود برای گسترش فرهنگشان در میان همسایگان خود در اروپای باستان استفاده می‌کردند. گیمبوتاس بر این باوربود که کوچ بزرگ این جنگاوران به سوی اروپا، فرهنگ باستانی اروپا را از زن‌سالاری به سوی پدرسالاری سوق داده‌است.
منابع عمده:
١- ایران در عهد باستان، تألیف محمد جواد مشکور.
۲- نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایرانیان، تألیف آرتور کریستن سن، ترجمهٔ احمد تفضلی و ژاله آموزگار.
٣- وندیداد، هاشم رضی.

اتیمولوژی نهنگ و خر سه پای اساطیری

نام نهنگ به معنی کُشنده است:
निहन् Nihan-. —to kill
نام خر سه پای اساطیری دریاها به صورت خر سپا به معنی موجود خشن عظیم الجثهٔ اقیانوسها نامی ایرانی بر وال بوده است:
چون طبق کتاب پهلوی بندهشن "عنبر نیز، پیداست که سرگین خر سه ‌پا است". عنوان «سه پا» در اساس sphAy (عظیم الجثه) بوده است.
खर khara (“rough”).
स्फायते {स्फाय्} verb sphAyate {sphAy} expand.

اتیمولوژی آسمان

اَسه در سنسکریت به معنی نیست او (خلأ) و نیز به معنی سنگ است و آسا هم به معنی فضا (خلأ) می باشد. بنابراین در مجموع آسمان به معنی جای خالی است. در ذخیرهٔ لغات اوستایی آسَ تنها به معنی سنگ آمده و معنی خلأ آن فراموش شده است، لذا برخی بدین نتيجهٔ غیر منطقی رسیده اند که آسمان به معنی جای سنگ است:
Āśā (आशा).—2. [feminine] space.
वन n. vana (mAna) abode

«نهمار، برویش ری»

در اسرار توحید جملهٔ کهنی بدین شکل آمده است "نهمار، برویش ری" که برخی آنرا ناسزا بر سبیل (بُروت) شخص دعاکننده یعنی با تصحیف انجام شده در متن برویش را بُروتش آورده اند. "با خود اندیشه کردم که از حق سبحانه تعالی در خواهم تا از جهت من سنگ را زر گرداند. تا باقی عمر در رفاهیت و نعمت گذرانم و مرادها و مقاصد به اتمام رسانم. برفتم و مبلغی سنگ بیآوردم و در گوشهٔ خانه ای که درو عبادت می کردم، بریختم و شبی بزرگوار اختیار کردم و غسل کردم همه شب نماز گزاردم تا سحرگاه که وقت اجابت دعا باشد دست برداشتم و به اعتقادی و یقینی هر چه تمامتر و صادق تر گفتم:
خداوندا که این سنگ ریزه ها را زر گردان چون چند بار بگفتم از گوشهٔ خانه آوازی شنودم که:
«نهمار بروتش ری» (یا نهمار برویش ری)
چون آن مرد این کلمه بگفت شیخ را بسط پدید آمد و وقت خوش گشت و آن قبض به بسط بدل شد.
اگر همچنانکه در شعر سوزنی سمرقندی آمده: نهمار برویش رین در دیمه و در تشرین، "نهمار برویش رین" (بسیار به رویش رین) درست باشد، به معنی نفرین و تحقیر آن سنگریزه ها است که آن شحص انتظار طلا شدن آنها با دعایش داشته است. سنگ ریزه ها بُروت (سبیل) نداشته اند. لذا بُروتش در اینجا تصحیف برویش است.

دوشنبه، آبان ۲۹، ۱۴۰۲

مآخذ درختان بهشتی سدرة المنتهی و طوبی و درخت جهنمی زقوم در قرآن

توصیف سدرة المنتهی قرآن (درخت سدر به نهایت رسیده) یاد آور درخت کیهانی «بس تخمک» ایرانیان است که تصور میشد سیمرغ (سمبل دانایی) بر بالای آن آشیان دارد: -ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّیٰ ﴿۸﴾ فَکانَ قَابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنَیٰ ﴿۹﴾ فَأَوْحَیٰ إِلَیٰ عَبْدِهِ مَا أَوْحَیٰ ﴿۱۰﴾ مَا کذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَ‌أَیٰ ﴿۱۱﴾ أَفَتُمَارُ‌ونَهُ عَلَیٰ مَا یرَ‌یٰ ﴿۱۲﴾ وَلَقَدْ رَ‌آهُ نَزْلَةً أُخْرَ‌یٰ ﴿۱۳﴾ عِندَ سِدْرَ‌ةِ الْمُنتَهَیٰ ﴿۱۴﴾ عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَیٰ ﴿۱۵﴾
"سپس نزدیک شد و بسیار نزدیک شد، تا به قدر دو کمان، یا نزدیک‌تر، و خدا به بنده خود هر چه باید وحی کند وحی کرد، دل آنچه را که دید دروغ نشمرد، آیا در آنچه می‌بینید با او جدال می‌کنید؟
او را دیگر بار هم بدید، نزد سدرة المنتهی، که آرامگاه بهشت نزد آن است." (سورهٔ نجم) در تفسیر المیزان آمده است: کلمه سدرة به معنای یک درخت سدر است و کلمه منتهی نام مکانی است و شاید مراد از آن مُنتهای آسمان‌ها باشد.
در مجمع البیان فی تفسیر القرآن آمده است: سدره درختی است بالای آسمان هفتم در طرف راست عرش که دانش هر فرشته‌ای به آن منتهی می‌شود.
درخت «بس تخمک»
این درخت نیز مانند گوکرن (هوم سپید) در میانهٔ دریای فراخكرت (اقیانوس) رسته است. اوستا از آن با نام ويسپوبیش (بسیار رسا) یاد کرده است. در ساقه‌اش نه کوه آفریده شده، دارای نهصد و نود و نه هزار و نهصد و نود و نه جوی. آب این جوی‌ها به هفت کشور زمین می‌رود و آب دریاهای زمین از آن سرچشمه می‌گیرد (بندهش، بخش ، بند ۱۵۱).
از آن با نام های درخت دور کننده غم و درخت بسیار تخمه نیز یاد شده است. این درخت خواص دارویی و درمانی دارد. تخم همه گیاهان در آن هست.
واژه دارو در اوستا، از دار به معنی درخت آمده است. این تعبیر آشکارا به درمان بخشی درختان اشاره دارد. آشیانه سیمرغ در درخت بسیار تخمه دور دارنده غم است و هرگاه از آن برخیزد هزار شاخه از آن درخت بروید، و چون بنشیند هزار شاخه از آن بشکند و تخم آن پراکنده شود و چینامروش مرغ نیز آن نزدیکی می نشیند و کارش این است که تخم هایی را که از درخت بسیار تخمه دورکننده غم فرو ریزد، او برچیند و آنجا که تیشتر آب را می‌ستاند بپراکند، تا بیشتر آب را با همه آن تخم‌ها بستاند و با آن باران به جهان ببارد (مینوی خرد، پرسش ۶۱، بندهای ۳۷ تا ۴۲). و نام درخت طوبی در معنی پاکتر یادآور جنبهٔ تقدّس و پاکی درخت هوم سپید ایرانیان باستان است:
واژه طوبی در قرآن، تنها یکبار در آیه 29 سوره رعد آمده است:«الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبی لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ»؛ «آنان که به خدا ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، پاکیزه ترین (زندگی) نصیبشان است؛ و بهترین سرانجام ها». این واژه در زبان عربی، به معنای «پاکیزه تر» است.
گَيوکرن (درخت شفا دهنده، هوم سفید):
gaya(gayu): tree
kere-ena: damage remover
کرانه: شفا. (ترجمان القرآن) (یادداشت مؤلف، دهخدا).
درختی است که شادابیش ضامن ماندگاری زندگی در گیتی است. تا زمانی که گوکرن سرسبز باشد زندگی مزدا آفریده پابرجا و بی‌گزند خواهد ماند. هنگامی که اهورامزدا درخت گوکرن را در دریای فراخکرت می‌آفریند، اهریمن، چلپاسه‌ای (تمساحی) گسیل می‌دارد تا ریشه درخت را بجود و حیات را بر روی زمین نابود کند. اما در پیرامون ریشه درخت در اعماق فراخكرت دو کرماهی خانه دارند که پیوسته به دور ریشه می چرخند و چنان که در مینوی خرد آمده وزغ و خرفستران (حشرات) موذی اهریمن‌زاده را از آن دور نگاه می‌دارند. این دو ماهی همه جهات را با چشم باز محافظت می‌کنند و نیروی دید آنها در اوستا بسیار ستوده شده است.
از درخت گوکرن در تفسیرهای پهلوی به نام هوم سپید یاد شده (بهار، ۱۳۷۵: ۱۱۶) در بندهش آمده که هوم ایزد اندر گوکرن است و در فرشکرد از آن خوراکی به نام انوش آرایند و همه مردم را دهند و همگان جاودانه بی‌مرگ شوند (بخش ۹، بند ۱۱۶) درخت بس تخمک در دریای فراخکرد، دریای بی‌انتهای کیهانی، به همراه درخت «گوکرن» یا «هوم سفید» قرار دارد. و هوم سپید دشمن پیری و زنده‌گر مردگان و جاوید کننده زندگان است (زادسپرم، بخش ۳، بند ۴۰).
در باب باور اوستایی خاصیت شگرف شراب ایزد هوم:
هوم یشت (یسنا ٩) می گوید که آثویه/آتبین (کامیاب و ثروتمند، کمبوجیه) با نوشیدن شراب ایزد هوم به کسب پسرش فریدون (کوروش) نائل شد:
आधाय ind. AdhAya having given
वेन m. f. vena desire, want
वय Vaya, 1. want.
Kam (कम्).—wish, desire, love.
भू. Bhū, 1 (fr. bhū) (adj.)
being,
गय m. gaya wealth
در هوم یشت زرتشت از ایزد هوم می پرسد که چه کسانی از دست تو نوشابه هوم گرفته اند و آنان را چه شده است؟ در جواب آمده است: هوم جام اول را به ویونَگَهان داد و جمشید به او عطا شد. جام دوم را آتبین گرفت و خداوند به او فریدون (کوروش) را پاداش داد. سوم اَترَت تواناترین مرد خاندان سام بود که به او دو پسر عطا شد یکی اورواخشَیَه و دیگری گرشاسپ. چهارم پوروشَسپ بود که زرتشت از خاندان او زاده شد.
نام زقوم، به عنوان گیاه جهنم از سقمونیا گرفته شده است:
زقوم گیاهی است به بادیه، شکوفه ٔ آن بر اطراف شاخهای او بر شکل یاسمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درختی است در بادیه که سقمونیا صمغ اوست. سقمونیا. [س َ] (معرب، اِ) یونانی «اسکامونیا» ۞ و «اسکامونیا» ۞ لاتینی «اسکامونیا» ۞ انگلیسی «اسکامونی» ۞ «فرهنگ لاتینی کاسل »، فرانسوی «اسکامونه» ۞. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). به لغت یونانی دوایی است که محموده میگویند و آن عصاره ای باشد بغایت تلخ و مسهل صفرا بود. (برهان).
به منابع اسلامی زَقّوم نام درختی است که به گفتهٔ قرآن در قعر آتش جهنم رشد می‌کند. بر این درخت میوه‌ای می‌روید که غذای جهنمیان است. در سه جای قرآن و به طور مشخص در آیهٔ ۶۲ سورهٔ صافات، در آیهٔ ۴۳ سورهٔ دخان و آیهٔ ۵۲ سورهٔ واقعه، از واژهٔ زقوم یا درخت زقوم استفاده شده است. میوه‌های این درخت به شکل سرهای شیاطین می‌باشند که دوزخیان از آن‌ها می‌خورند و در دل آن‌ها همچون فلز گداخته غلیان می‌کند و در پی آن آب جوش می‌نوشند.
زقوم در قرآن
أَذَلِکَ خَیْرٌ نُّزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِّلظَّالِمِینَ إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ[صافات–۶۲ تا ۶۴] آیا آن (نعمت‌های بهشتی) برای پذیرایی بهتر است یا درخت زقوم؟ همانا ما درخت زقوم را وسیله شکنجه و درد و رنج ستمگران قرار داده‌ایم. همانا این درخت از عمق دوزخ می‌روید.
ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّآلُّونَ الْمُکَذِّبُونَ لَأَکِلُونَ مِن شَجَرٍ مِّن زَقُّومٍ[واقعه–۵۱ تا ۵۲] همانا، ای گمراهان انکار کننده! حتماً از درختی (بدمنظر و بد طعم و بدبو) که زقّوم است خواهید خورد.

یکشنبه، آبان ۲۸، ۱۴۰۲

مطابقت پسران کولاکسائیس با پسران فریدون (کوروش)

هرودوت از سه پسر کولاکسائیس (جمشید) که نامهای نیاکان قبیله ای سه طایفه سکایی و سرمتی در شرق ساکاییان شمال قفقاز بوده اند، نام نبرده است. ولی به احتمال زیاد این سه همان سلم و تور و ایرج بوده اند که در شاهنامه فرزندان دختران جمشید (کولاکسائیس) از فریدون پیشدادی (کوروش) به شمار رفته اند. سلم بی شک منظور همان سئورومات (دارندهٔ توتم مار) است و تور (دارندهٔ توتم بزکوهی نیرومند) نشانگر ماساگتهای دارندهٔ توتم گوزن است و ایرج نشانگر توتم شیر قبیلهٔ سکایی و پارسی سغد یعنی دروپیکیان/دربیکان، همان سکاییان شراب برگ هئومه است. جمع توتمهای شیر، بزکوهی و مار این سکاییان در نزد یونانیان تحت موجود اسطوره ای شیمریا و نزد گرجیها کوروشا آمده است که این در نزد ایرانیان با کوروش (فریدون) جایگزین شده است:
सुराf. saurA snake, मत adj. mata believed
तुर adj. tura strong [wild goat]
हीर m. hira (iraj) lion
द्रव m. drava (darbik) essence
तत्त्व n. tat[tva] essence
तेजस् n. teja[s] essence
خود نام سغد می تواند معادل ایرج به معنی دارندهٔ توتم شیر (یا به قول سکاها سگبالدار) باشد‌:
सुगन्धि m. sug[an]dhi lion

اُیتوسوروس سکاها معادل میثره، ایزد جنگاور خورشید بوده است

نام اویتوسوروس به صورت خوَئتو سورو در اوستایی و سنسکریت معنی خورشید جنگاور را می دهد از این رو است که رومیها ایزد خورشید و جنگ ایرانیان و سکاها را خورشید شکست ناپذیر می نامیدند و شب یلدا را شب تولد وی می دانستند. نیبرگ از زبان هرودوت سنت پرستش وی را تحت نام یونانی آرِس چنین یاد می کند: خدایان اسکیتی که پیش از این یاد کردیم، هیچگونه تصویر و پرستشگاهی ندارند. به عکس آرِس یا خدای جنگ نزد اسکیت ها، هم تصویر دارد و هم پرستشگاه. در بخش ۶٢ کتاب هرودوت می خوانیم: " در هر یک از محوطه های تیره یک پرستشگاه آرِس است که هر تیره برای خود جایگاه گرد هم آئی ساخته است و دارای ویژگیهای زیر است: دسته ای ترکه آنجا هست به درازی و پهنای سه استادیون (نزدیک ۵٧۵ در ۵٧۵ متر) ولی آنها را با یک بلندی کمی روی هم انباشته اند. در بالای این پرستشگاه یک چهارگوش هموار ساخته شده است. این چهارگوش از سه سوی سرازیر شده است. امّا از یکسو می توان به بالای آن رفت. هرسال ١۵٠ گردونه بار از ترکه فراهم می آورند، زیرا انبوه این ترکه ها در زمستان فرو می افتد. در هر تیره زمانی در روزگاران پیش روی این انبوه ترکه یک خنجر پارسی (آکیناکس) از آهن می گذاردند، و این تصویر آرِس است. برای این خنجر هر سال قربانیهایی از گوسفند و اسب پیشکش می کنند و به جز این، که خدایان دیگر هم دریافت می کنند، باز هم این چیزها را قربانی می کنند: از همهٔ اسیران جنگی که از دشمن گرفته اند، یکی از صد تن آنان را می گیرند و قربانی می کنند؛ هنگام انجام دادن این کار خون آنها را بر روی آن خنجر میریزند."
نام ایزد خورشید خوارزمیها نزد کتسیاس و در تقویم خود خوارزمیها به شکل امُری (بیمرگ) و در اساطیر گرجی به شکل امیران آمده است.

شنبه، آبان ۲۷، ۱۴۰۲

نام قبیلهٔ اسکیل مجارستان متعلق به اسکیتان بوده است

[E]Skyth: (bowl) in greece
[E]Skora (skola, bowl) in persian
[E] Skål (skol, bowl) in german
هرودوت و ابن فضلان نام پادشان اساطیری اسکیتان (دارندگان جام) را شاه اسکول (جام شاه، جمشید) آورده اند.

آغ گنبد محل جزیرهٔ تلا در دریاچهٔ ارومیه

چنانکه در هرمزگان و خوزستان تلاو و شاهی (معرب چاهی) به معانی چاه آب و منسوب به چاه آب می باشند. اینجا نیز نام تلا و جزیرهٔ شاهی به معنی جزیرهٔ دارای چاه بوده اند. چون در مورد آثار باستانی آغ گنبد جزیرهٔ شاهی گفته شده است:
١- طویله سنگی که دارای آخور و قسمتهای مختلف مورد نیاز ساکنان بوده است. ٢- زیرزمینی که در دل سنگ و صخره کوهستانی کنده شده، احتمالا زندان نیز بوده است. ٣- در آنجا چاهی است که آب دارد ولی عمق آن معلوم نیست:
तल n. tala bottom
साधु indecl. sAdhu (shahu) well
ابوالفدا دریاچهٔ ارومیه را «بحیرة تلا» ضبط کرده، دژی را نیز بر کوهی در این دریاچه به همان نام نامیده، و مدعی شده‌است که هلاکو اموال خود را در آن دژ نهاده بود.
طبری از دژ نام برده، و نوشته‌است که محمد بن بعیث در ۲۲۰ق به دژی در میان این دریاچه که شاهی نامیده می‌شد، رفت.
پورداود می‌نویسد که این دریاچه را گاه به نام یکی از جزیره‌های بزرگ کوهستانی آن که «شاهی» نام دارد، دریاچهٔ شاهی خوانند. یاقوت در معجم البلدان از دژ تلا (طلا) یاد کرده، ناگزیر در یکی از جزایر آن، جزیرهٔ شاهی کنونی و آغ گنبد آن مراد می باشد.

معنی سنسکریتی-سکایی نام کرُوات

نظر به اینکه روکسولانها (ماساگتهای خورشید پرست) نیاکان کرواتها دارندهٔ توتم یَلن (آلان، گوزن) بوده اند و آن را مَرکب خدای خورشید و تندروتر از اسب می دانسته اند، لذا منظور از نام کرُوات همین خورشید پرستان دارندهٔ توتم گوزن تند و تیز بوده است. نام ماساگت ایشان نیز به معنی دارندگان توتم بزکوهی بزرگ (گوزن) است:
कुरङ्गी f. kura[ngi] (kuru) deer
अत्य adj. atya swift
अत्य adj. atya rapid
هیئت کهن خوروات نام کرُوات به معنی پرستندهٔ ایزد خورشید بوده است:
सौर adj. saura (haura, khaura) solar
मत adj. mata (vata) regarded as

جمعه، آبان ۲۶، ۱۴۰۲

اتیمولوژی فلاخن

نظر به شکل اوستایی فلاخن یعنی فرَدَخشنا (دور را نشانه رونده)، واژهٔ فلاخن را بر گرفته از آن گمان می کنند. ولی خود شکل فلاخن به وضوح نشانگر ترکیب اوستایی فرَ-غَنَ (زنندهٔ نشان دور دست)
است. صورتهای پلکوان (پل-غَ-وان، زنندهٔ جای دور دست) و پلغمان (پلغنان، زنندهٔ دوردست) فلاخن نیز گواه آن هستند کوپین یا کوبین پهلوی (یعنی فلاخن) هم به معنی زننده و کوبنده است.
سپنگ داشی (سنگ انداز) آذری هم مفهوم مشابهی دارد:
क्षेपण n. [k]SepaNa throw

اتیمولوژی هوره (حلیم) و هریسه

در آذری به حلیم (غذای ملایم طبع)، هورّه می گوییم. این واژه از هَئورُوَ اوستایی به معنی رسا و آرام و آسان به نظر می رسد، چون اثر آن به معنی خبازی در فرهنگ نامه ها بر جای مانده است: هوره. [] (اِ) اسم فارسی خبازی است. (مخزن الادویه).
هوره در آش هوره بهبهان و غذای-آش هله هوله هم به وضوح باقی مانده است. خود حلیم می تواند جایگزین هولومَ (بر گرفته از هئورُوَ) شده باشد.
با توجه به واژهٔ اوستایی هَرِث (پروراندن و خوراک دادن)، هریسه به معنی خوراک پرورده شده است.

چهارشنبه، آبان ۲۴، ۱۴۰۲

مطابقت سارمات ها با صربها

نام قوم سارمات را که سنت مادر سالاری داشته اند، می توان به معنی مردم مادر سالار گرفت. بنا به تاریخ ماد تألیف دیاکونوف با استناد به کتاب چهارم هرودوت و دیگران «بر قوم سئورومات (مادر سالار)/سئیریمه (مادرسالار) یا سارمات (مادر سالار) زنان حکومت می کردند و کاهنان و جنگاورانشان نیز زنان بودند»:
शौर adj. saura heroic
शिर m. n. sira (saira) head
सार m. sAra chief
अम्बा f. ambA mother
मातृ f. mAt[R] mother
Мать (mat) mother
نام آمازون هم به صورت اَمبا-زون به معنی مادر نیرومند و مادرسالار بوده است. بنابراین آن نیز نام دیگری بر خود سئوروماتها بوده است.
نظر به الههٔ مادر نیمه مار سکاها و سرمتها منظور از مفهوم مادر سالار الههٔ مادر آنها نیز مراد می گردیده است. چون نام ملکهٔ باستانی تاریخی- اساطیری ماساگتها (آلانها، روکسولانها، کرواتها) و داهه ها (یازیگها، صربها) یعنی تومیریس (در معنی مار نیرومند) گواه آن است.
در شاهنامه فریدون (کوروش) برای آزمایش بر سر راه پسران اساطیری اش سلم (سارمات)، تور (سکا) و ایرج (آریا) به شکل اژدها ظاهر میشود. کوروشا توتم سکاها بنا به اساطیر یونانی و گرجی ترکیبی از شیر (ایرج)، بزکوهی (تور) و مار (سلم) به شمار می رفته است.
در اَوِستا نیز از سئوروماتها (سارماتها) تحت عنوان «سئیریمه» یاد شده و در فروردین‌یشت بند ۱۴۳ چنین آمده‌است:
می‌ستاییم فروهرهای راست‌مردان سرزمین‌های «ایرانی» را، می‌ستاییم فروهرهای راست‌زنان سرزمین‌های «ایرانی» را،
می‌ستاییم فروهرهای راست‌مردان سرزمین‌های «تورانی» را، می‌ستاییم فروهرهای راست‌زنان سرزمین‌های «تورانی» را،
می‌ستاییم فروهرهای راست‌مردان سرزمین‌های «سَئیریمه» را، می‌ستاییم فروهرهای راست‌زنان سرزمین‌های «سَئیریمه» را.
در ادامهٔ این یشت فروهر پاکدینان قبایل سائینی (سکاهای دارندگان توتم سیمرغ، بلوچان) و داهی (سارماتهای دارندهٔ توتم مار افعی، داهه ها) نیز ستایش میشوند.
نظر به توتم مار سارماتها و معنی نام داهه ها (دارندگان توتم مار افعی) و آلانها (منسوبین به مار سمّی) که در شمال شرق دریای مازندران می زیسته اند، ایشان به هم می رسند. سکاهای کردستان نیز دارای توتم مار افعی بوده اند.
در قرن اخیر به رابطه بین سارماتها و صربوکرواتها پی برده و آنرا انعکاس داده اند ولی این تحقیقات به کمال نرسیده و گمان نموده اند این قوم بزرگ هندوایرانی در غرب بین مردمان دیگر استحاله شده اند. در حالی که سارماتها (یازیگها) همان صربها و بوسنی ها و روکسولانها همان کرواتها هستند:
نامهای صرب و بوسنی به معنی منسوبین به مار است و در سنت بوسنی خلقت مار مقدم بر ادم ابوالبشر است:
भुजङ्ग m. bhujan[ga] serpent
सर्प m. sarpa serpent
نظر به معانی ماساگت (دارندهٔ توم بزکوهی بزرگ) و روکسولان (دارندگان توتم غزال با شکوه) نام اعقاب ایشان کرواتها به معنی پرستندهٔ بزکوهی بزرگ (گوزن، یلن) به نظر می رسد و این امر تبار آنها را به سکاها (تورانیان، دارندگان توتم بزکوهی و گوزن) می رساند.
معنی نام آئلیوس راسپا راگانوس رهبر روکسولانها:
در اوایل قرن دوم میلادی آئلیوس راسپا راگانوس (به معنی نجیب- بهترین شاه) شاه روکسولانها (آلانهای درخشان، نیاکان کرواتها) و سارماتها (یازیگها) دو کتیبه از خود در کرواسی به یادگار گذاشته است:
आर्य m. Arya(airya, aelya) honourable man, noble
अल n. ala (aila) excellent
ऋषभ m. RSabha best or most excellent of any kind or race
राजन् m. rAjan sovereign
राजन् m. rAjan prince, king
روکسولانها زمانی از رومیها خواسته بوده اند که از طریق متصرفات رومی حد فاصل با خویشاوندان سارمات (یازیگ) خویش ارتباط برقرار کنند.

اتیمولوژی هشلهف

هشلهف. [هَ ش َ هَ] (ص) بی معنی. بی مصرف. پست. بد. به کارنیامدنی. (یادداشت به خط مؤلف، دهخدا).
این واژه ربطی با شایعهٔ اصطلاح انگلیسی آن I shall have ندارد که تنها شباهت صوتی با آن دارد.
گفته میشود این اصطلاح در صنعت نفت خوزستان ساخته شده است و ترکيبی عربی دارد:
لذا می توان جزء اول هشلهف را هَش عربی به معنی سست و نرم گرفت و جزء دوم را به معنی الهف عربی یعنی غم و حسرت خورنده تر و احمق دانست. یعنی در مجموع آن به معنی سست و بیهوده غم خورنده تر است.
هش. [هَش ش] (ع ص) سست و نرم از هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || اسب بسیار خوی آور. خلاف صلود. (غیاث اللغات) (اقرب الموارد). || نان نرم. (منتهی الارب): خبز هش؛ نان نرم و سست. (اقرب الموارد). || مرد شادمان و تازه روی و سبک روح. (منتهی الارب): رجل هش الوجه؛ طلق المحیا. (اقرب الموارد). || آنچه جِرم او سست و ریزنده باشد و به اندک فشردن ریزه شود. (فهرست مخزن الادویة). || فرس هش العنان؛ سبک عنان. (اقرب الموارد).
الهف. [اَ هَ] (ع ن تف) دریغخوارتر. غم و حسرت خورنده تر.
- امثال :
الهف من ابن السوء ؛ دریغخوارتر از پسر شرور، زیرا وی از پدر و مادر خود در حال حیات آنان اطاعت نمیکند و آنگاه که مردند غم میخورد. (از مجمع الامثال میدانی).
الهف من ابی غبشان؛ غمخوارتر از ابوغبشان، بجای الهف، احمق نیز آمده. رجوع به مجمع الامثال میدانی ذیل احمق و الهف شود.
الهف من قالب الصخرة ؛ غمخوارتر از «قالب الصخرة» (نام کسی)، بجای الهف اطمع نیز آمده است. رجوع به مجمع الامثال میدانی ذیل اطمع و الهف شود.
الهف من قضیب؛ غمخوارتر از قضیب (نام کسی). رجوع به مجمع الامثال شود.
الهف من مغرق الدر؛ غمخورنده تر از مغرق الدر. مردی از تمیم در خواب چنان دید که در دریا یک عدل مروارید یافته و آنرا غرق کرده است. از خواب بیدار شد و از غم بسیار مرد. (از مجمع الامثال میدانی).
اگر صورت اصلی هشلهف (به کار نیامدنی) را هَچل هفت بگیریم. آن به معنی "گرفتار حماقت بسیار" میگردد:
معنی هَچل هفت:
هچل. [هَ چ َ] (اِ) در تداول عوام، مخمصه. کش و واکش. (یادداشت به خط مؤلف).
- در هچل افتادن؛ گرفتار شدن. (یادداشت به خط مؤلف).
هَفت: هفت. [ هَ ] (ع اِ) گولی بسیار. (منتهی الارب). حمق وافر. (اقرب الموارد).

یکشنبه، آبان ۲۱، ۱۴۰۲

اتیمولوژی گشنیز و کاهو و کلم

گشنیز گیاهی از خانوادهٔ چتریان است و به نظر می رسد به خاطر چتر گلها و دانه هایش بدین نام خوانده شده است:
घास m. ghAsa meadow or pasture grass
निचय m. nichaya mass
निचय m. nichaya heap
اتیمولوژی کاهو و کلم:
نظر به نرمی کاهو آن را میشود با کاه فارسی، و سفتی کلم، آن را با کُلام عربی یعنی سفت و سخت، سنجید.

اتیمولوژی اسفناج

در ریشه یابی لغات انگلیسی ضمن اشاره به گستردگی اشکال این واژه در اروپا و خاورمیانه سرانجام به اسفناج فارسی رسیده اند و در اوستایی ترکیب اسپن (آسایش و خوشی) و اَج (نیرومند) می تواند به معنی آسایش دهندهٔ نیرومند باشد.

اتیمولوژی زُحل و کیوان

نظر به معنی دوردست نام سیاره زُحل عربی، معنی هندوایرانی نام آن، کیوان به معنی دور درخشنده (معادل وننت و ویوسوت) بوده است:
Zohal: From the root ز ح ل‎ (z-ḥ-l) meaning "to be distant or remote", "to linger away from others"; so called as it is the furthest and has the slowest orbital period of the classical seven heavenly bodies (counting the Sun and the Moon, without the inclusion of Earth).
Keywan: From Middle Persian kywʾn' (kēwān), ultimately from Akkadian 𒊕𒍑 (SAG. UŠ /⁠kaiamānu, kayamānu, kajamānu⁠/, “Saturn”, literally “regular, usual, steady, staying, abiding always”
किम् ind. kim further
वन n. vana ray of light, shine

جمعه، آبان ۱۹، ۱۴۰۲

معنی نام جزیرهٔ کیش

نام جزیرهٔ کیش به شکل سنسکریتی کِشَ به معنی مو می تواند اشاره به پارچهٔ حریر شهر باستانی حریره در جزیرهٔ کیش باشد که از تار ابریشم می بافته اند و آن نشانگر ادامهٔ سنت پارچه بافی دیرینهٔ آن بوده است:
केश m. kesha hair
نام الههٔ بافندگی کهن آنجا که در اساطیر سومری به شکل اوتّو (بافنده) آمده، در روایات بومی کیش به صورت بانو حریره بانی شهر حریره (کیش) به شمار رفته است.

ریشهٔ واژهٔ هَب/حب اصفهانی

این واژه که در نوشته های کهن آمده و اکنون نیز در اصفهان به معنی خُم و دبه به کار می رود بر گرفته از هَپ اوستایی به معنی نگهدارندهٔ مایع است. خود واژهٔ خُم هم به شکل کوم در کُردی و سنسکریت به همین معنی جای تجمع مایع و آب است.

معنی نامهای کهن کوه البرز و تهران و ری و ورامین

پاتیشتخوارگر: کوه عالی دارندهٔ سروری.
هَرا-برزئیتی: کوه دارای بلندی عالی و رسا.
ال-برز: بلندی عالی.
पति m. pati master
ईश adj. isha owning
hvara: excellent
gar: mountain
hara: excellent
barzaiti: high
अल n. ala excellent
borz: high
کوه بیکنی (باکره باشنده، بی بی شهربانو) که در کتیبهٔ اسرحدون به همراه پاتوش عارو (پاتیش هئوروَ، دارندهٔ رسایی) ذکر شده به مناسبت اهمیت قرار گرفتن و حالت تدافعی و تقدیس داشتن آن در کنار شهر باستانی رغه (رئوسان، ری) نام برده شده است.
نام شهر رغه (ری، محل چشمهٔ با شکوه، چشمه علی) و ورامین (جای دژ) و تهران (محل پناهگاههای زیر زمینی) در کتیبه های مربوط به لشکرکشی های آشوریان رئوسان (جای آبتنی با شکوه) و اوریمزان (وری مزان، محل دژ بزرگ) و نیپاریا (محل پناهگاههای زیر زمینی) آمده اند:
rae-kha: excellent fountain
अल n. ala excellent
rae-sna: excellent bath place
vari-maethan: place of castle
thra-naya: downwards shelter
न्यक् adverb nya[k] downward
निपारक adj. nipAra[ka] one who puts down
جغرافیای باستانی نواحی ماد مرکزی که بین مناطق کرمانشاهان و سمنان قرار گرفته اند:
ما در اینجا مطالب مربوطه در این باب را از تنها تاریخ معتبر ماد یعنی تاریخ ماد تألیف دیاکونوف، به ترجمه کریم کشاورز را نقل نموده و نظریات خود را در مورد محل آنها در پارانتز به آنها می افزائیم: سارگون دوم پادشاه سفاک آشوری در سال 713 قبل از میلاد لشکرکشی به داخل ماد را آغاز کرد. مادها از سال 714 منتظر این حمله بودند و از آن بیم داشتند. بیمشان تنها سال 705 ریخت که در آن هنگام سارگون برده دار شکارگر مادها خود به دست فراسپ پادشاه کشورگشای سکایی (افراسیاب اول) در کنار دژکولومیان (تخت سلیمان) غافلگیر شده و به قتل رسید. بنا به اوستا، یشت نوزدهم زمانی که فراسیاب اول (فراسپ) فرمانروای تازی زئینی گو (زنگیاب، سارگون دوم) را به قتل رساند، دارای فر کیانی بود. به هر حال در گزارشهای سالنامه های سارگون ضمن شرح لشکرکشیهای وی اسامی کهن مناطق مختلفی قید شده اند که بسیاری از آنها قابل تعیین می باشند. ما در اینجا صرفا نامهای مذکور در همان گزارشهای سال 713 قبل از میلاد را مورد مداقه قرار می دهیم: بهانهً لشکرکشی سال 713 شورشی بود که در ناحیه کارالا (در یکی از دره های زاب کوچک، محتملا ناحیه سنقر کلیایی) وقوع یافت و ساکنان آنجا مردی را که دست نشانده آشوریان بودند طرد کردند. سارگون ساکنان کارالا را قلع و قمع کرده و 2200 تن از سران ایشان را امان داده و به حضور پذیرفت. از آنجا عازم ماد مرکزی و الیپی (کرمانشاهان) گشت. پس از ورود به الیپی دالتو (یا تالتو) پادشاه آنجا را بر سریر سلطنت وی مستقر ساخت. این عمل بدان سبب ضرورت یافت که پادشاه مزبور طرفدار آشور بود و اتباع وی و حتی بزرگان و اعیان نیز از این رهگذر از وی ناراضی بودند. لشکریان آشور از آنجا به داخل ماد رهسپار شدند. متن منبع ما در این مورد چنین میگوید. نظر به آغاز و انجام رفت لشکرکشی، مسیر این تهاجم بین کرمانشاهان (الیپی) و سمنان (سرزمین آریبی) قرار داشته است:
"کشور سیگری سو، کشور بیت باعان (خانه خدا= بیستون؟)، ایالت ماد که در مرز الیپی است (ناحیه همدان)، کشور ...، کشور آپساخوتی، کشور پارنوآتی، کشور اوتیرنا، دهکده دیریستانو، کشور...، کشور اوریاکی (که بعداً اوپیته فرزند دایائوکو آن را تسخیر نمود، و در ناحیه رودکها قرار داشته)، کشور ریمانوتی (ساوه؟)، ایالت کشور اوپورئی، کشور اویا دائوئه، کشور بوستیس، کشور آگازی، کشور آمباندا، کشور دانانو، ایالات دوردست در مرزهای کشور آریبی مشرق، ایالت مادهای مقتدر که یوغ خدای آشور را فرو افکندند و مانند دزدان به کوهها و بیابانها روی آوردند، من هیزم شعله ور به تمام دهکده های ایشان افکندم و سراسر سرزمین ایشان را به تلهای ویران و فراموش شده مبدل ساختم." بیشترین نامهای عمومی مناطق ماد بزرگ و میانی و مراکز آنها را در گزارشهای لشکرکشی سالنامه های تیگلت پیلسر پادشاه آشوری می توان پیدا نمود که متن آنها با توضیحات الحاقی اش از سوی ما در تعلیقات فصل دوم تاریخ ماد، صفحات 508 و509 از این قرار است:
"تعیین مسیر و محل لشکرکشی های تیگلت پیلسر به خاک ماد بسیار دشوار است. ما چهار روایت اصلی در بارهٔ نواحیی که وی در نوردیده بوده، در دست داریم. در سالنامه ها مذکور است که لشکرکشی اول (744 ق.م) اختصاص به [نامورو در دره دیاله (یا پارسوا= ناحیه کناری)] و بیت زاتی، بیت آبدادانا (بیجار)، بیت کاپسی (ملایر) و بیت تزّکی (الیگودرز؟) داشته است. در سالنامه های مزبور ضمناً برخی جنگهایی را که در سرزمینهای پارسوا که پایتخت آن نیکور (ننور؟) بوده و بیت زاتی و تا حدی آبدادانا (بیجار) و بیت سانگی و بیت کاپسی (ملایر) و دیگر آرنزیاش، کیشه سو (همدان)، ارازیاش، سومورزو (روانسر؟) و بین همبان (کرمانشاه) وقوع یافته بوده بر می شمرند. و از آن پس فهرست کلی از حکام که سر به اطاعت نهاده بودند، میدهند که درست محفوظ نمانده است. ظاهراً شرحی که در لوح سنگی اول نمرود آمده نیز مربوط به همین لشکرکشی می باشد: بیت همبان (طاق بستان)، سومورزو (روانسر؟) بیت باروآ، بیت زوآلزاش، بیت ماتی، توپلیاش (خانقین؟)، تیل تارانزای (کلاترزان؟)، پارسوا (اردلان) ، بیت کیپ سی (ملایر؟) تا شهر زاکروتی و مادهای نیرومند. لشکرکشی دوم (737 ق.م)، طبق مندرجات سالنامه ها به بیت سانگی، بیت تزّکی (الیگودرز؟)، مادها، بیت زوآلزاشو و بیت ماتی تخصیص داده شده بوده است. و جداگانه نام نقاط مسکونی زیر آورده شده است: ناحیه ای که مرکز آن بیت ایشتار (کنگاور) بوده، بیت کاپسی (ملایر)، شهر تادی روتا و نیروتاکتا، سیبور... آریاما (تپه گیان)، خروسی (هرسین)، ساکسوکنو (صحنه؟)، کارزیبرا (گازران؟)، بیت ساگبات (کاشان)، سیلخازی (سیالک)، تیلاشوری (یکی از تپه های باستانی مجاور سیالک کاشان). دومین لوح سنگی نمرود یکجا امکنه زیر را بر میشمرد: بیت همبان (کرمانشاه) ، بیت سومورزو (روانسر؟)، بیت باروآ، بیت زوآلزاش، بیت ماتی، توپلیاش (خانقین)، بیت تارانزای (کلاترزان)، پارسوا (اردلان)، بیت کاپسین (ملایر) و نقطهٔ مسکونی زاکروتی که ظاهراً مربوط به لشکرکشی اول بوده است. و بیت ایشتار (کنگاور) و نیشای (نهاوند) و گیزین کی سی (قزوین؟)، نقطهٔ مسکونی سیبور، اورننا، نیپاریا (منازل زیر زمینی، تهران) و کشورهای بوستوس، آریارمی (آریا اوروه مطابق تپه گیان نهاوند است)، خروسنی (هرسین)، روآ (قبل از کویر نمک، راوند کاشان)، اوشکاکان، شیکراکی و تیلاشوری یا دژ بابلیان (کاشان). ضمناً در کتیبه مصراً اظهار شده که همهٔ این نواحی جزو قلمرو آشور بوده و حکامی و جانشینانی از طرف آن کشور در آنجا مستقر بوده اند. کتیبه ای از بر لوح گلین از نمرود به تاریخ 728 ق.م باقی است که اطلاعات دقیقتر ولی کلی به ما میدهد. فهرست آن کتیبه چنین است: نامرو (درهٔ دیاله)، بیت سانگی تویی، بیت همبان (کرمانشاه)، سومورزو (روانسر؟)، باروآ، بیت زوالزاش، بیت ماتی، توپلیاش (خانقین؟)، تیل تارانزای (کلاترزان)، پارسوا (اردلان)، بیت زاتی، بیت آبدادانی (بیجار)، بیت سانگی، بیت تزّکی (الیگودرز؟)، بیت ایشتار (کنگاور)، زاکروتی، کتیبهٔ مزبور ضمناً به خصوص تصریح می کند که نواحی یاد شده که تقریباً همه مربوط به لشکرکشی اول بوده جزو ایالات آشور شده بوده اند. و بعد بلافاصله اسامی ذیل آمده است: گیزینی کی سی (قزوین؟)، نیشا (نهاوند)، سیبور (ساوجبلاغ؟). اوریمزان (ورامین)، رئوسان (ری)، نیپاریا (تهران)، پوستوس، آریارمی (آریا اوروه مطابق تپه گیان نهاوند است)، خروسی (هرسین)، ساکسوکنو (صحنه؟)، آراکوتو (دلیجان؟)، کارزیبرا (گازران؟)، گوکی ننانا، بیت ساگبات (کاشان)، سیلخازی یا دژ بابلیان (سیالک)، روآ (قبل از کویر نمک، راوند کاشان)، اوشکاکانا، شیکراکی و سرزمین طلا.
در منابع کهن بین النهرین در رابطه با لشکرکشی بابلیها و آشوریها همچنین از شهرها و نواحی زیر هم یاد شده است: اورکیش، ناوار (سرزمین الهه کاسی کوهستان شمالی، حوضهٔ درهٔ دیاله)، خارسی، کیماش، خومورتی، خوخونوری، گانخار، آل شوسین، دیمات ان لی لیا، خامازی، کوک کوما، رمدانی، خارخوبارا، کیلامباته، اوریانگو، زابشالی (حوضهٔ زاب سفلی)، داگارا، هابهی، کیروری (کفری کردستان عراق؟)، سیمره (حوضه رود سیروان)، اولمانیا (حلوان)، آداعوش، خارگا، خارماسا، گیلزان، بادتیریکان (خارخار، دیوان دره)، کارزیابکو.
در لشکرکشی سارگون دوم آشوری حدود سال 715 پیش از میلاد از سوی آشور به سمت کردستان و زنجان و میانه که به مقصد نبرد با اورارتو صورت گرفته است، از قلاع و قصبات زیر یاد شده است: سوریگاش (سقز؟)، آپپاتار (ابهر)، کیت پات (قیدار)، کیشّلو (خوئین؟)، کیندائو، آنزاری، بیت باگای (تپهٔ زیگورات مانند بروانان)، شوآن داخول، دوردوکان، سوکا، میسو (میانه؟)، بالا، آبی تیکنا و سرانجام دژ پانزیش (باتمانقلیچ؟). در لشکرکشیهای سارگون دوم آشوری به ماد از سیگریس در ناحیهٔ رودکها، بیت خیرمامی، اومارگی، مالی نیز نام برده شده است. ناحیه رودکها (شانارته) شامل درهٔ قزل اوزن (گیزیل بوندا، رودک علیا) و درهٔ قره چای (رودک سفلی) بوده است.

اتیمولوژی زعفران و جعفری

واژهٔ زعفران به سبب اینکه ادویه نشاط آور و خوش مزه کنندهٔ غذا است، می تواند چنین ریشه ای داشته باشد:
Sa (स).—ind. A prefix accompained by, having, possessed of.
पारणा f. pAraNA enjoyment
पारणा f. pAraNA pleasure
یا सप्रणय adj. sapraNaya having affection
جعفری به صورت گیه-فری به معنی سبزی مطبوع است:
gaya: grass
प्रिय adj. priya (fri) loved

چهارشنبه، آبان ۱۷، ۱۴۰۲

معنی نام پایتخهای خزران

نام هر سه شهر پایتخت خزران یعنی اتیل (نام مترادف رود ولگا)، بلنجر و سمندر می توانند به ترتیب در زبان های سکایی و سنسکریت به معنی محل رود سریع و محل احشام فراوان و جای خانه های چوبی و از زبان سکاها گرفته شده باشند:
अत्य adj. atya swift
इला f. ilA flow
वल्गति{वल्ग्} verb valgati[valg] spring
ga (ग).—a S That goes.
Varan-jar: place of many cattle
Saman-dar: wooden houses

سه‌شنبه، آبان ۱۶، ۱۴۰۲

زبان آذری عهد اعراب همین زبان آذری کنونی بوده است

زبان آذربایجان بعد از زبان مادی (اوستایی) آنجا پهلوی بوده است. مسعودی می گوید در آذربایجان سه زبان پهلوی و دری و آذری رایج است و یاقوت می گوید زبان آذری را کسی جز خودشان در نیابد. یعنی نسبت به پهلوی و دری بیگانه است. زبان دری زبان خراسان و زبان آذری زبان اران بوده این دو از دوره اواخر ساسانی وارد آذربایجان شده بودند. کسروی تردیدی نداشته که نام آذری بر گرفته از نام آدربایجان است. ولی نامهای اران، یعنی اران و آگوان، آلوان و قوم اوتی/اودی/اران آنجا دقیقاً به معنی منسوب به آتش یعنی آذری است و نه اینکه جزء بایگان از آخر نام آذربایجان حذف شده و ی نسبت جای آن نشسته باشد. چون بنا به هرودوت "سکاهای اران (گرگرها) پرستندهٔ الههٔ اجاق خانوادگی تابیتی (آذر) بوده اند." زبان آنها با آمدن خزرها در عهد ساسانیان ترکی شده بود. موسی خورنی در اران از گرگرها (دارندگان جام، اسکیث ها)، اوتی ها (آذری ها) و گاردمانها (دارندگان مساکن کوهستانی، داغستانیها) به عنوان اخلاف اران یاد کرده است. اوتی ها و گاردمانها از تبار خزرها (گرامی دارندگان زغال بر افروخته) به نظر می رسند. بنا به ابن فضلان خاقان به، هر روز صبح با پای پیاده پیش خاقان خزر آتش روشن میکرده است که نشانگر سنت تقدیس آتش پیش خزرها بوده است.

معنی نام آئلیوس راسپا راگانوس رهبر روکسولانها

در اوایل قرن دوم میلادی آئلیوس راسپا راگانوس (به معنی نجیب- بهترین شاه) شاه روکسولانها (آلانهای درخشان، نیاکان کرواتها) دو کتیبه از خود در کرواسی به یادگار گذاشته است:
आर्य m. Arya(airya, aelya) honourable man, noble
ऋषभ m. RSabha best or most excellent of any kind or race
राजन् m. rAjan sovereign
राजन् m. rAjan prince, king

دوشنبه، آبان ۱۵، ۱۴۰۲

اساس نامهای فریدون و پسرانش سلم و تور و ایرج

سلم و تور و ایرج نامهای نیاکان اساطیری نه نام اشخاص بلکه نامهای سه قوم آریایی مجاور هم بودند. سلم و تور به قول استاد پورداود و شرقشناسان همان سرمتها (داهه ها) و سکاها (منظور ماساگتها/آلانها) بودند که نیاکان صربها و کرواتها هستند و بعداً بر اثر فشار هونها به بالکان رفته اند. و آنها ایرج (آرای ارامنه، منظور کوروش) را کشته اند. در روایت موسی خورنی (آرا، ایرج، نجیب) به جای کوروش و شامیرام به جای تومیریس ملکهٔ ماساگتها است و در شاهنامه فریدون در معنی دوست منش (هخامنش) نام سرسلسله و سلسله و نام خانوادگی هخامنشیان از جمله خود کوروش سوم است.
اساس اسطورهٔ سه برادر به سکاها می رسد. هرودوت می گوید که تارگیتای پارالات (سیامک پیشدادی) سه پسر به نامهای لیپوکسائیس (شاه آرایش رنگی کرده، هوشنگ) و آرپوکسائیس (شاه سرزمین ارابه، تهمورث) و کولاکسائیس (شاه دارای جام، جمشید) داشت و مملکت خود را بین آنها تقسیم نمود.

دژ هوخت کنگ شاهنامه شهر بابل باستان (بَوری اوستا)

.......
فریدون چو بشنید شد خشمناک
از آن ژرف دریا نیامدش باک
هم آنگه میان کیانی ببست
بران بارهٔ تیزتک بر نشست
سرش تیز شد کینه و جنگ را
به آب اندر افگند گلرنگ را
ببستند یارانش یکسر کمر
همیدون به دریا نهادند سر
بر آن باد پایان با آفرین
به آب اندرون غرقه کردند زین
به خشکی رسیدند سر کینه جوی
به بیت‌المقدس نهادند روی
که بر پهلوانی زبان راندند
همی کنگ دژ هودخش خواندند
بتازی کنون خانهٔ پاک دان
برآورده ایوان ضحاک دان بنا به کشفیات باستانشناسی دور شهر بابل باستان را حصار بلند و نیرومند کشیده و بیرون حصار، خندقی گرداگرد کنده و آب فرات را در آن رها کرده بودند. در ایران شهر مدور داراب قدیم با این روش ساخته شده بود.
نام شاهنامه ای دژ بابل باستانی، در اساس دژ هوخت کنگ (دارای خندق آب پیرامونی) در آن سوی اروندرود آمده است که توسط فریدون (کورش) فتح شده است. بی شک در اینجا منظور از بیت المقدس بابل (دروازهٔ خدا) است که در آن سوی رود دریا مانند (اروندرود، دجله) قرار داشته است:
स्व •svá(hva) (possessive)
खात n. khAta ditch
वङ्क्यadj. vankya (ganka) curved
تصاویر موشهوشو، مار-پلنگ سمبل مردوک (خدای شهر بابل) در دروازهٔ شهر بابل (دروازه ایشتار) نقاشی شده بوده است. از این روی آنجا را به جای شهر خدا، دروازهٔ خدا خوانده اند. ایرانیان هم نام بابل را به نام موشهوشو، بَوری (منسوب به درنده) می نامیده اند.

ریشهٔ واژه های فارسی ذات و نژاد

در ملحقات لغت نامهٔ دهخدا در پارسی ویکی در بارهٔ واژهٔ ذات فارسی چنین آمده است:
ذات:
"این واژه پارسی اوستایی است؛ ولی با اینکه شادروان دهخدا بسیار پژوهشگر بوده، چون دسترسی خوبی به واژه های اوستا نداشته، ذات را عربی دانسته. اینک به این واژه های اوستایی بخوبی بنگرید:
خْوَذاتَ xvadhãta (ذات از خود، هستی از خود، خود آفریده، قائم بالذات)
تَرَذاتَ taradhãta ذات برتر، اشرف مخلوقات، برترین آفریده دوژ نیذاتَ duž nidhãta زن بدسرشت ـ بد ذات دوژ نیذاتو duž nidhãtu مرد بدسرشت ـ بد ذات سْتیذاتَ stidhãta هستی بخش، خالق ذات مَزدَذاتَ mazdadhãta ذات مزدا داده، آفریده ـ مخلوق مزدا هوذاتَ hudhãta زن یا ماده خوش ذات."
نیذاتَ به اوستایی به معانی پیوسته و سرشت و خوی، اساس واژه های نژاد و ذات فارسی به نظر می رسد. نیذاتَ ترکیب پیشوند «نی» (در، توی) و «ذاتَ» (داده) بوده است. جزء پیشوندی «نی» آن در نی-ذات (سرشت) به سبب ساده شدن افتاده است و ذات به صورت سنسکریتی جات به جای نیذات (سرشت) نیز به کار رفته که در لغت نامهٔ دهخدا هم اشاره ای بدان آمده است:
जात n. jAta (dhAta) origin
ذات عربی به معنی ذات فارسی نیست و آن در قاموس قرآن، تبیان به معنی صاحب، چنین توضیح داده شده است:
ذات:
مؤنث ذو است به معنى صاحب نحو [آل عمران:119]، موصوف آن جمع است لذا مؤنث آمده يعنى: خدا به چيزهائى كه در سينه‏هاست و مصاحب سينه هاست داناست. اسن كلمه 30 بار در قرآن آمده است [ذاريات:7]. چون سماءِ مؤنث است لذا وصف آن ذات آمده. تثنيه آن ذواتان و جمعش ذوات است نحو [رحمن:49]. هر كه از مقام پروردگار خويش بترسد دو بهشت دارد... هر دو داراى شاخه هاست. اما جمع آن در كلام مجيد بكار نرفته است. ناگفته نماند: ذات گاهى به معنى طرف، حال و نفس الشيى آمده نحو [كهف:17]. يعنى از كهف آنها بطرف راست ميل مى‏كند و نحو [انفال:1]. يعنى حاليكه در ميان خويش داريد اصلاح كنيد. در اقرب الموارد پس از شمردن موارد استعمال آن مى‏گويد در اكثر اين عبارات راجع آن است كه ذات همان ذات به معناى صاحب باشد.

یکشنبه، آبان ۱۴، ۱۴۰۲

مطابقت مَرداس با آژدهاک (آستیاگ) و ذوالکِفل

یکی مرد بود اندر آن روزگار
ز دشت سواران نیزه گذار
گرانمایه هم شاه و هم نیک مرد
ز ترس جهاندار با باد سرد
که مرداس نام گرانمایه بود
به داد و دهش برترین پایه بود
این نام که در شاهنامه نام پدر ضحاک (اژی دهاک، اژدهاک) به شمار آمده به صورت مَر-دسَ در اوستایی به معنی پُرکالا و ثروتمند، مترادف نامهای ایشتوویگو (آستیاگ، ثروتمند) اژدهاک خبر مورخ ارمنی عهد ساسانی موسی خورنی، به معنی ثروتمند از مصدرهای اوستایی ایشتی و اژدیایی (دارا و ثروتمند بودن) هستند. بنابراین اضافهٔ صفت و موصوف اژدهاکِ مَرداس، اضافهٔ بنوت گرفته شده و مرداس نام پدر اژدهاک (ضحاک) تصور شده است.
محمود امید سالار هم مراد از مرداس خود آژدهاک (یا اَژی دهاک، در اساس مردوک) دانسته ولی آن را نه به معنی ثروتمند بلکه به معنی آدمخوار گرفته که با خصلت انساندوستی و داد و دهش وی که فردوسی از او یاد کرده، در تناقض می افتد. آژدهاک خبر موسی خورنی (آستیاگ) در روایات اسلامی هم تحت عنوان ذوالکِفل (ثروتمند) متصف به بردبار و دادگر است.
خود نام اژدهاک (ثروتمند) نیز به نوبهٔ خود با اژی دهاک (ایزد افعی نشان بابلی) یعنی مردوک مشتبه شده که در روایات تبدیل به ماردوش گردیده است.

شنبه، آبان ۱۳، ۱۴۰۲

معنی نام کوههای جودی قرآن و آرارات تورات

نام کوه محل توقف کشتی اساطیری نوح که در قرآن کوه جودی آمده و خود با کوه باستانی نیسیر (محل نجات)/کی نیپا (پناهگاه) مطابقت داده شده است، به صورت گودی در زبانهای ایرانی به معنی پناهگاه بوده است. چون نام کنونی جودی اصلی در سمت سلیمانیه را گود-رون آورده اند که خود این هم در زبانهای ایرانی معنی محل پناهگاهی را می دهد:
ki: place (or chya: mountain)
निप adj. nipa protecting
gud[a]: to shelter
run: place
Mount Nisir (also spelled Mount Niṣir, and also called Mount Nimush), mentioned in the ancient Mesopotamian Epic of Gilgamesh, is supposedly the mountain known today as Pir Omar Gudrun (elevation 2588 m (8490 ft.)), near the city Sulaymaniyah in Iraqi Kurdistan. The name may mean "Mount of Salvation".
دیاکونوف در تاریخ ماد در باب این کوه آورده است: "آشورناسیراپال در نبرد با نور-آداد به مرکز زاموآ (سمت سلیمانیه و حلبچه و سنندج) نفوذ کرد و نور-آداد به روش دیرین به کوهها پناه برد. آشور ناسیراپال تا کوه نیسیر (محل نجات) به زبان لولوبی کی نیپا (پناهگاه)، به پیش راند. بنا به روایات آشوری و بابلی کشتی نوح (اوتناپیشتیم) بعد از توفان بر این کوه متوقف گشت. این کوه را به ویژه با کوتیان مربوط می دانستند."
نامهای کوه آرارات (آرارات و حارث) را به صور آرارَ-ته (کوه خدای جنگ) و حارث (شیر) می توان به معنی کوه ایزد جنگ (خالدی شیر سوار) گرفت که همان کوه ماسیس ارامنه (کوه بزرگ) است. معلوم میشود نامهای حارِث و آرارات و اَرِزوره بوم اوستا (محل خدای جنگ) برای آن اصیل بوده و کوه مقدس اورارتوئیها به شمار می رفته است ولی نام آرارات ربطی با اوتناپیشتیم (نوح) نداشته است. در اساس اسطورهٔ اوتناپیشتیم (نوح) متعلق به کوه نیسیر (گودرون) دورتر در جنوب بوده است که به سبب تقدس فراوان منطقه ای کوه آرارات، آن در تورات به جای کوه نیسیر (گودرون) آورده شده است ولی اصل آرارات منظور تورات همان کوه گودرون سلیمانیه (جودی قرآن) بوده است که نه به معنی کوه خدای جنگ بلکه به معنی محل نجات و محافظت است. نام آرارات در معنی کوه خدای جنگ (خالدی) در اوستا و کتب پهلوی اَرِزوره بوم (محل خدای جنگ) و قلهٔ آن مرکز تجمع دیویسنان و آدمکشان، در سمت روم ذکر شده است:
अरर m. arara war
थ Tha . a mountain
کوه موسوم به کوه جودی در جنوب ترکیه و منطقهٔ آن (جِزره) ربطی به کوه جودی تاریخی اصلی (گودرون) درسمت سلیمانیه نداشته و تاریخچه و قداست اسطوره ای کهن خاصی را دارا نبوده است: جزیرۀ ‌ ابن‌عمر (به‌ ترکی‌ جزیرة ‌بن‌ عمر یا جِزره‌)، شهری‌ مرزی‌ بین‌ ترکیه‌ و سوریه‌. امروزه‌ این‌ شهر در جنوب‌ ولایت‌ ماردین‌ ترکیه‌ واقع‌ است‌. اولین‌ کسی‌ که‌ آن‌ را آباد کرد حسن‌بن‌ عمربن‌ خطّاب‌ تَغلبی‌ (متوفی‌ ح 250) بود (یاقوت‌ حموی‌، ذیل‌ مادّه‌) که‌ نام‌ جزیره‌ نیز از نام‌ وی‌ گرفته‌ شده‌ است‌ (لسترنج‌، ص‌ 93). حمداللّه‌ مستوفی‌ (ص‌ 103) بنای‌ شهر را به‌ اردشیر بابکان‌ نسبت‌ داده‌ است‌. آرامیها این‌ شهر قدیمی‌ را جزارت‌ کردو [جزیره‌ قوردو] می‌نامیدند که‌ این‌ نام‌ در متون‌ مسیحی‌ سده‌های‌ شانزدهم‌ و هفدهم‌/ دهم‌ و یازدهم‌ موجود است‌. آن‌ را با بازَبْدی‌'/ بازبدا قدیمی‌، که‌ اسکندر کبیر در آنجا از رود دجله‌ گذشت‌، یکی‌ دانسته‌اند و بعدها، به‌ قول‌ آمیانوس‌ مارسلینوس‌ ([مورخ‌ یونانی‌ تاریخ‌ روم‌]؛) وقایعنامه‌ (کتاب‌ بیستم‌، هفدهم‌، یکم‌)، یکی‌ از نقاط‌ مهم‌ پیشروی‌ رومیها شد.جزیرۀ‌ ابن‌عمر، در دیار ربیعه‌ (15 37 عرض‌ شمالی‌ و َ5 42 طول‌ شرقی‌، در ارتفاع‌ چهارصد متری‌)، در حدود 125 کیلومتری‌ پایین‌دست‌ رود بهتان‌سو/ بوتان‌، در مغرب‌ کوه‌ جودی‌ واقع‌ است‌. در این‌ بخش‌ از رود بهتان‌سو، فاصله ‌ بین‌ دجله‌ و فرات‌ به‌ بیشترین‌ حد خود می‌رسد. شدت‌ جریان‌ رود دجله‌ با خارج‌ شدن‌ از تنگه‌های‌ توروس‌ و وارد شدن‌ به‌ قسمت‌ علیای‌ جزیره‌ که‌ دشت‌ است‌، کاهش‌ می‌یابد. شهر در خمیدگی‌ این‌ رود بنا شده‌ است‌.

جمعه، آبان ۱۲، ۱۴۰۲

معنی نام قوم لَک

نظر به اینکه شیر (سگ وحشی) حیوان توتمی کوتیان (دارندگان سگان وحشی) اسلاف لَک ها بوده است (شیران اوگبارو رهبر کوتیان در بابل گواه توتم بودن آن نزد کوتیان است)، لذا نام لک را می توان از لاو (لاگ) سنسکریت به معنی بُرنده و دِرنده گرفت که ریشهٔ واژهٔ هندواروپایی شیر یعنی لِئو است:
اتیمولوژی شیر درنده:
शिरि m. shiri killer
بر این اساس نام لِئو اروپایی یعنی شیر با واژهٔ اوستایی و سنسکریتی «رَئو» (لَئو) یعنی دریدن و بریدن مرتبط است:
रु m. ru cutting, rending, tearing
लाव adj. lAva killing, cutting

معنی لار و اَچمی

نامهای لار و اَچمی از نام صنعت شیرهٔ خرمای آن گرفته شده اند:
लेह्य n. lehya syrup
Ra (र).—(—°) possessing, having.
लेह्य n. lehya sipped food
आचाम्य adj. AchAmya to be sipped
چون گفته شده است: کارگاه‌های سنتی شیره پزی در لارستان با تولید شیره خرما یا دوشاب رونق گرفته اند و ۶ کارگاه در این شهرستان روزانه با تولید ۱۵۰۰ کیلوگرم شیره خرما طعم بازار را شیرین می‌کند.

معنی نام کُرد

به نظر می رسد نام کُرد بیش از دو مأخذ داشته است، چون علاوه بر اینکه «توتم مار» و چوپان را می توان معانی نام کُرد گرفت، آن معنی دلیر و نیرومند نیز می داده است. فردوسی بزرگ نام و نشان کُردان را با چوپانی و ماران اژی دهاک (مار افعی) ربط داده است و بی شک نام کُرد در پارسی میانه و سنسکریت این معانی را می داده است:
कूर्द m. kUrda jump (snake)
गूर्द m. gUrda jump (snake)
نام کیمریان کهن کردستان را می توان به معنی گرامی دارندگان "مار= کشنده" یا شاهماران (شاماران) گرفت که اسطورهٔ کُردی آن معروف است. بنا به هرودوت سکاها/کیمریان نسب خود را به الههٔ نیمه مار نیمه انسان می رساندند. در اوستا از ایشان تحت نام تورانیان فریان (دوستان سکایی) و خاندان دلیر ویسه (مار سمّی) و نزد هردوت به نام ستروخات (بلند سخن گویندگان یا دارندگان کلاهخود بلند) از اعضای اتحادیهٔ مادها یاد شده است.

پنجشنبه، آبان ۱۱، ۱۴۰۲

معنی نام لُر

مطابقت نام کاسیان و بوسیان مادی با لُرها:
واژهٔ لُر به صورت لُ-رَ (دارای بُرندگی، دارای نیش بُرنده، گراز) می تواند ترجمهٔ نام کاس (گراز) در نام کاسیان (دارندگان توتم گراز) و بهوسو (گراز) در نام بوسیان مادی اسلاف لُرها باشد:
kas: hog
बहुसु m. bahusu hog
Lu (लु). —m. (-luḥ) Cutting, lopping, shearing, reaping, &c. E. lū to cut, aff.
Ra (र).—(—°) possessing, having.
Lūra (लूर) in the Prakrit language is related to the Sanskrit word: Chid.
Chid (छिद्).—7 U. (chinatti, chinte, ciccheda, acchidat, acchaitsīt, acchitta, chettum, chinna) 1) To cut, cut or lop off, hew, mow, tear, pierce, break asunder, rend, split, divide;
معضل نام های ستروخاتیان و بودیان و بوسیانِ اتحادیهٔ قبایل ماد
مشخص کردن معنی و نام و نشان این سه قبیله کار ساده ای نیست و معانی لغوی اوستایی و سنسکریتی آنان نتایج متفاوتی را به بار می آورد. از این میان به نظر می رسد منظور از ستروخاتیان (دارندگان کلاهخود بلند یا بلند سخن گویندگان) قبایل سکایی، به ویژه کیمریان نواحی کُرد نشین باشند که هم دارندگان کلاهخود دراز بوده و هم به قول تورات همراه با آواز خود طغیان می کرده اند و منظور از بودیان (به ظاهر یعنی دانایان یا دارندگان سگان) مُرَکب از مردم ساگارتی (استادان کنده کاری، گوران) و کوتی (لَک، کُرد) باشند.
نام بودیان در اساس می تواند به معنی مردم منطقهٔ جنگلی باشد چون نام بودیان مادی را با نام ناحیهٔ بودائوا (محل جنگلی) ربط داده اند که با نام نواحی شهرزور (شیه-رزوره، منطقهٔ جنگلی= حلوان) همخوانی دارد و در اوستا تحت نامهای جنگل آریائیان و جنگل سپید محل نبرد کیخسرو (کیاخسار مادی) و اَئوروَ سارَ (ساراک پادشاه آشور) یاد شده است:
भवति{भू} verb 1 bhavati[bhU] become
दव m. dava forest
و نام بوسیان (در معنی دارندگان توتم گراز) متعلق به کاسیان (منسوبین به گراز) به نظر می آید:
बहुसु m. bahusu hog
kasi: associated with hog
نام قوم باستانی دیگر این مناطق یعنی لولوبی (لولو-پی) در معنی پرورش دهندگان گاومیش مترادف قوم کُرد کَلهُر (کَل-هَئورو) حالیه است:
लुलाय m. lulAya buffalo
पयते {पी} verb 1 payate {pi} increase
به نظر می رسد نام گوتیان (مردم دارندهٔ گاومیش) که با کوتیان (مردم دارندهٔ سگ) مشتبه و یکی گرفته شده است، در اساس متعلق به لولوبیان (نیاکان کلهرها) بوده است:
घोटकारि m. ghoTakAri buffalo
गोता f. gotA cow
आकर adj. Akara excellent
गो f. go cow
महिष m. mahisha buffalo
महिष adj. mahisha great
कलुष m. kalusha buffalo
कल्य adj. kalya strong
ईश adj. isha owning
سیگیل باستانی عهد نامهٔ اتحاد مردم گراز سرور (کاسیان) با مردم گاو و مار سرور (عیلامیان) را نشان میدهد شیرهای بالدار می توانند سمیل کوتیان/ماسپیان پارسی و عیلامی (دارندگان سگان بزرگ، شیران) باشند که هم در سمت کاسیان و هم در سمت عیلامیان حضور داشته اند.

معنی سیاگالش اساطیری مازندران و گیلان

سیاگالش در سنسکریت همواره حامی و دوستدار گاو معنی میدهد:
सायक m. sAya[ka] being or standing in regular order
गव adj. gava cow
लषति{लष्} verb 1 lashati[lash] desire

اتیمولوژی تاج

تاج را با تاگ (پوشش) سنجیده اند ولی با توجه به شکوه و جلال تاج این واژه به طور ساده به معنی دارای شکوه و جلال به نظر می رسد. اطلاق تاج گلها به شکوفه و ارتباط ریشه ای شکوه و شکوفه در تأیید این معنی است:
तेजस् n. teja[s] glory

چهارشنبه، آبان ۱۰، ۱۴۰۲

مطابقت براهویان با قوم قدیمی کوفص (گوپاس)

نام کوفص معرب واژهٔ گو-پاس (گو-پاذ)، به معنی نگهدار چارپایان (دامدار) به نظر می رسد:
قرائن تاریخی بسیاری، نشان می دهد که براهوییان، همان قوم کوفص (کوچ) قدیم هستند که در شاهنامه از آنان یاد شده است چون نام براهویی را می توان مترادف با کوفص به معنی چوپان و دامدار گرفت:
परु m. paru (bara) limb
हय adj. haya driving
یاقوت حموی، از آنان به نام قفص یاد نموده است و می نویسد: «قفص (گوپاس) و بلوص (بلوچ)، نام طایفه ای است چون کُردان (چوپانان) در کوههای میان سرزمین فارس و کرمان و ایشان را سرزمینی است به همین نام»، و در سفرنامۀ ناصرخسرو، به صورت قوم کوفص (گوپاس) آمده است.
ابن حوقل نیز می نویسد: «جبال قفص محدود است از جنوب به دریا... گویند: و در این جبال، هفت طایفه هستند و هر طایفه را رئیسی است و آنان از نژاد و قبیلۀ اکراد (چوپانان) به شمار می آیند.»
بلوچها (بسلوچ ها، دارندگان توتم شیردال) سکاییان آسیانی بوده اند و دارای توتم سگبالدار (سیمرغ). از این روی در عهد ساسانی بلوچستان پاکستان را توران (سرزمین سکاها) می نامیدند؛ ولی براهوییان بومی بلوچستان بوده اند:
आशा f. AsA space
यानी f. yAni course, path

مطابقت دیلمون با جزیرهٔ کیش

(Correspondence of Dilmon with Kish Island)
نام کهن نیتوکّی (نی دوکّی) مربوط به بحرین است:
nītu: silence, ki: place
این معنی مترادف و همخوان با نام منامه پایتخت بحرین به معنی جایگاه خواب و استراحت و آرامش است.
به نظر میرسد نام کهن دیگر بحرین (که به نادرستی به دیلمون باستانی بودن معروف شده است) یعنی اوال در اصل همان نام شهر عوالی بحرین بوده که اکنون نیز موجود است در اصل با خدای اوال (ایزد سزاوار به شکل نخستین گاونر شاخدار) مردم کهن بحرین مطابقت دارد که نام پیش از اسلام بحرین و همچنین نام بت معروفی در شبه جزیرهً عربستان بوده است. ولی نامهای دیلمون (تیلوس منابع کهن یونانی) و آواراکتا متعلق به کیش در سر راه دریایی سومر به ملوخا (هند) بوده است:
جزیرهً دیلمون (تیلمون، به سومری به معنی بازار مرکزی) را -که مکانش در سمت دریای بر آمدن خورشید (شرق بین النهرین) قید شده- با ائا خدای خرد و زمین و آبهای ژرف بابلی ها و پسرش انساگ (بهترین سرور) خدای جزیرهً دیلمون مرتبط می دانسته اند. با توجه به معنی نام قیس (محل بافندگی میل زنی) یا کیش (مقنعه زن) و نام قدیم آن در منابع کهن یونانی یعنی آواراکتا (محل حریر) (آئو/رخته= دارای رختهای خوب) مسلم می نماید که معنی اصلی آن همانا مکان البسه خوب بوده است:
Tilla/Market-place
Maun: Center
در کتیبه های سومری از کشتی های دیلمونی حاوی چوب و کالای دیگر به سومر سخن میرانند که بی شک مراد لنجهای مردم سواحل ایرانی خلیج فارس است که با آنها کالاهای خود از جمله چوب و مس را از نواحی جنگلی جنوبی سرزمین مادر یعنی فلات ایران و همچنین درهٔ سند وارد کرده و از آنجا به سومر صادر می نموده اند . جالب است که اساطیر سومری نام خدای سرزمین دیلمون را به صورت انساگ (بهترین سرور) و الههٔ آن را اوتّو (الههٔ بافندگی) ثبت نموده اند. در اینجا بی شک از دیلمون نه همان جزیرهً بحرین یعنی سرزمین نیتوکّی (نی دوکّی) کهن بابلی بلکه در اصل جزیره کیش استان هرمزگان در شمال خلیج فارس منظور است. چه انکی خدای دیلمون مطابق امشاسپند اردیبهشت ایرانیان است و در اسطورهً دیلمون موکّداً از چاههای آب و رستنیهای دیلمون صحبت میشود که لابد با آب چاهها آبیاری می شده اند و این ویژگی ممتاز جزیره کیش در خلیج فارس در جهان از عهد باستان است. در کتاب آثارالبلاد آمده است: «آب آشاميدنی مردم کیش از چاه آب است. ثروتمندان از ساروج ها (آب انبارهاي ساخته شده از ساروج) آب مي خورند». کاريزهايی در جزيرهٔ کيش وجود دارد که جز چهار رشتهٔ اصلی، بقيه از به هم پيوستن چهار تا پنج چاه به وجود آمده اند. درازای کاريزهای اصلی 1000 تا 2300 متر می رسيد.»
مسجد جامع حریره (محل بافندگی، بر گرفته از سریرَ/هریره ایرانی یعنی زیبا) در کیش و مقبره منسوب به محمد حنفیه (ستوده پاک کیش) در جزیره خارک -که یاقوت حموی به درستی انتساب آن مقبره را به محمد حنفیه فرزند خردمند علی ابن ابوطالب رد می کند- یادآور معبد خاص الهه بافندگی اوتّو می باشند. ترجمهٔ عربی نام دیلمون و الهه اوتّو بر روی شهر متروکه قدیمی کیش یعنی حریره (همان قیس = به وسیله میل بافتن) باقی مانده است. بنابراین آواراکتا (محل رخت خوب) در اصل به معنی محل حریر بوده است: در جزیرهٔ کیش روستایی است به نام حریره، این روستا خالی از سکنه‌است بومیان جزیره می‌گویند که حریره نام بانویی بوده که ملکه شهر بود.
بهشت سومری یا سرزمین جاودانی دیلمون از نگاه سومری :
سرزمین دیلمون مقدس است
سرزمین دیلمون پاک است
سرزمین دیلمون پاکیزه است
سرزمین دیلمون روشن است
در دیلمون کلاغ سیاه نمی نالد
مرغ وحشی ناله سر نمی دهد
شیر کسی را نمی درد
گرگ بره را نمی درد
سگ وحشی کودکان را نمی برد
پرنده دست رنج بیوه زنان را نمی رباید
هیچکس از درد نمی نالد
هیچکس نوحه نمی خواند
هیچکس سوگواری نمی کند
کتیبهً سومری ـ پیدا شده در شهر باستانی نیپور ((
کریمرـص۱۶۸ـ۱۸۱:هوکــ ص ۱۵۶ اما افسانه ً سومری که با خواندن آن به شباهت های فراوانی حتی با باورهای امروزی پی می بریم افسانهً انکی(Enki) خدای آب و نینهورساگ(Ninhursag) خدا-بانوی زمین است. سومریان معتقد به سرزمینی پاک و مقدس به نام دیلمون (Dilmun) بودند که مظهر روشنایی و پاکی و سلامتی بود. باغ مقدس که خدایان در آن زندگی می کردند. آنچه برای زنده ماندن این باغ لازم بود آب تازه بود که اوتو (Utu) خدای خورشید باید از زمین به آن باغ مقدس بیاورد. اوتو آب تازه را از زمین به باغ می آورد و همه ی باغ پر از میوه و سبزه و طراوت می شود. همین موضوع آوردن آب از زمین برای تازگی و طراوت باغ مقدس در افسانه ی آفرینش در تورات (۱۰-۲) به این صورت آمده است: "اما آب از زمین بیرون می آمد و خشکیها را سیراب می کرد."
در این باغ بارور شده و پر طراوت نینهورساگ از سه نسل بانو-خدایان، ۸ گیاه مقدس پدید می آورد و می رویاند. اما انکی می خواهد که این ۸ گیاه مقدس را بخورد و فرمانبر او ایسیمود دوچهره آن ۸ گیاه مقدس را به پیش انکی می آورد و انکی یکی یکی آنها را می خورد:
"انکی در سبزه زار به اطراف می نگرد، به اطراف می نگرد"
انکی به فرمانبرش ایسیمود می گوید:
"من فرمان می دهم، من می خواهم درون آنها را دریابم،
این چه گیاهی ست؟ این چه گیاهی ست؟"
و فرمانبرش پاسخ می دهد:
"پادشاه من، این گیاه درختی است،
او گیاه را می بُرد. انکی گیاه را می خورد.
پادشاه من، گیاه عسل،
گیاه را می چیند. انکی گیاه را می خورد.
پادشاه من، گیاه وحشی کنار راهها،
گیاه را می بُرد، انکی گیاه را می خورد. ...."
این اسطوره در جایی مفصّل تر ذکر گردیده است که ما آن را نیز قید می کنیم:
انکی و نین خورسَگ:
بر اساس منظومه اسطوره ای آسمانی دیلمون محلی است مطهر، پاکیزه و درخشان. آنجا سرزمینی است که در آنجا به احتمال بیماری و مرگ وجود ندارد. آنجا شهری است که به فرمان انکی، خدای آبها آنجا مملّو از آبهای شیرین و مزارع سرشار از غله شده، و بنابراین به "خانۀ اسکله های ساحلی سرزمین" شهرت یافته است. الهه نین خورسَگ، "مادر سرزمین بیابانی" از انکی باردار می شود، و پس از نه روز بارداری بدون تحمل درد و تقلا الهه نین مو را به دنیا می آورد. سپس انکی دختر خویش، نین مو، را باردار می کند، و او به همان شیوۀ مادر نین خورسَگ، الهه ای به نام نین کورَّ (الهه بیگانه جهان زیرین) را به دنیا می آورد. آنگاه انکی نوۀ خویش نین کوَّر را باردار می کند، و او الهه اوتّو utto (یعنی بافنده) را به دنیا می آورد. الهۀ دیگری نام نین سیگ را باید به عنوان چهارمین تولد به جمع سه الهۀ بالا افزود. نین مو و نین سیگ با قضاوت از روی نامی که دارند (بانویی که به ثمر می آورد) یا (بانویی که سبز می کند)، به نظر می رسد الهه هایی باشند که فعالیت های آنها در اصل با گیاهان ارتباط داشته است. الهه نین کور "بانوی کوهستان" یا شاید "بانوی جهان زیرین" الهه ای است که فعالیتهای او ظاهراً به کار با سنگ منحصر بوده است و الهه اوتّو به احتمال الهه ای است که فعالیتهای او با لباس و به طور کلی پوشش و همچنین گیاه اساطیری زندگی (Ti یا Rib) ارتباط داشته است. انکی اکنون آشکارا خود را آمادۀ باردار کردن نتیجۀ خویش اوتّو کرده است که خورسَگ، مادر بزرگ، دخالت کرده و نصایحی را به اوتّو می دهد. اوتوّ به احتمال طبق دستور نین خورسَگ بر آن می شود که با انکی ازدواج نکند مگر آنکه وی برای او هدیه ای شامل خیار و سیب و انگور بیاورد. اگر این برداشت درست بوده باشد می بینیم که انکی از باغبانی خیار و سیب و انگور دریافت می دارد. باغبان به احتمال میوه ها را در برابر آبیاری به کمک سدها، کانالها، و محلهای کشت نشده در اختیار انکی قرار می دهد. انکی آنها را به عنوان هدیه برای اوتّو می آورد، و اوتّو با شادمانی او را پذیرا شده و با وی ازدواج می کند. به روایتی اوتّو را با شراب مست کرده و به کامجویی می پردازد.
اما از این ازدواج به احتمال هیچ الهه ای متولد نمی شود. به جای آن به نظر می رسد ازدواج اینها منجر به رویش هشت گیاه متفاوت می شود که عبارت از: گیاه "درخت"، گیاه "عسل"، گیاه "علف هرز جاده"، گیاه " اَپسَر"، گیاه "خار"، گیاه"چسب"، گیاهی که نام آن نا مفهوم است، و گیاه "درخت فلوس". و اکنون انکی مرتکب عمل گناه آلود می شود. او همانگونه که در سرزمین مردابی به پیرامون خویش می نگریست، متوجه هشت گیاه می شود و به احتمال مصمم می شود تا سرنوشت آنها را تعیین کند. امّا به نظر می رسد که نخست می بایست قلب آنها را بشناسد، یعنی اینکه به احتمال می بایست آنها را مزه کند. بنا براین، پیک او ایسیمود، خدای دو صورتی، هر هشت گیاه را می چیند و برای انکی می آورد، و او آنها را یکی پس از دیگری می خورد. الهه نین خورسَگ که در واقع مسئول به وجود آمدن گیاهان بالا بود، از کار انکی خشمگین می شود، و او را نفرین کرده می گوید: تا زمانی که زنده است با " چشم زندگی" به او نگاه خواهد کرد، و با بیان این جمله بی درنگ ناپدید می شود. در نتیجهً نفرین او چاهها و رودخانه ها خشک میشوند و آب در اعماق زمین پنهان میگردد. بی تردید در نتیجه نفرین او انکی به تدریج لاغر و نحیف می شود، و اَنونَّکی ها، خدایان "بزرگ" امّا بی نام سومری، خاک می نشینند. در این مرحله روباه برای نجات می آید. وی از انلیل، فرمانروای مجمع خدایان سومری می پرسد اگر نین خورسَگ را به مجمع خدایان باز گرداند چه چیزی را به عنوان پاداش به وی خواهد داد. انلیل پاداش او را تعیین می کند، و روباه با اطمینان خاطر به نحوی موفق می شود نین خورسَگ را به مجمع خدایان در دیلمون باز گرداند.
آنگاه نین خورسگ انکی در حال مرگ را بر فرج خویش نشانده از او می پرسد که در کدام عضو از بدن خویش احساس درد می کند. انکی عضوی از بدن را نام می برد که او را می آزارد، و نین خورسَگ وی را آگاه می سازد که وی موجبات تولد خدایی را برای او فراهم آورده است. مفهوم این گفته آن است که تولد آن خدا موجب بهبود عضو بیمار خواهد شد. به همین ترتیب، نین خورسَگ پرسش خویش را هشت بار تکرار می کند. هر بار انکی یکی از اعضای دردناک بدن را نام می برد، و نین خورسَگ تولد خدایی در رابطۀ با آن را اعلام می دارد. سرانجام، به احتمال به در خواست نین خورسَگ انکی سرنوشت خدایان تازه متولد را رقم زده و آخرین آنها به نام اِنساگ (انساگیل، بهترین سرور، اهورامزدا) را به مقام "خدای حامی دیلمون" منصوب می کند."