دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۰

?Vad betyder Norges namn

Egentligen Norge betyder inte Norr-vägen utan Norr- avigen dvs. den bortre Norden:

Jordanes nämner de nordliga delarna av nuvarande Hålogaland (Helgeland) för adogiternas land. Hålogaland betyder egentligen ”Hel-log-e-land” (Aurora Borealis) dvs. ”den underjordiska gudinnan Nerthus himmelska eldland”. Namnet har anknytning med Nerthus dyrkan i Njartharlog (Tysnesön), där de sju Nerthus dyrkande stammar samlades för Nerthus årliga fest och kult. Namnet Hålogeland har anknytning med samiska revontulet (rävselden). Då upptäcker man att namnet Thule (norr på gamla iriskan) har egentligen betytt den nordliga eldens land på samo-finska språket.

Jordanes berättelse av adogiternas land (”man berättar om adogit att detta folk vid midsommartid under 40 dagar och nätter har oavbrutet dagljus, men vid vintersolståndet under lika många nätter och dagar”) visar att namnet adogit är en variant av engelskan ado-get dvs. renjägare. Samma folk har namnet nuitoner (samiska nåjder) hos Tacitus, som nämner dem tillsammans med avionerna (i ett avigt land boende folk). De är två av de sju nordliga Nerthus dyrkande stammarna i Tacitus rapport. Jordanes nämner de sydliga norrmännen vid namn suetidi (sjöfolket= vikingar) och lägger till att danerna har samma ursprung som suetidi; men i Jordanes rapport har forskarna felbedömt suetidi som suehans (svenskar).

Då har Norges namn ursprungligen varit Norr-avige-n eftersom Nordpolen inte har varit något mål till forntidens sjöfarare, som kan orsaka namngivningen Norvägen; men norra delar av Norge har egentligen varit norr-aviga landet. Både de grekiska och romerska namnen Hyperborea (övernordliga landet) och Ultima Thule (det bortre landet som ligger uppe i norr) tyder på denna härstämning av Norges namn:

Odet Norr har sin rot i ner, och hos de forntida grekerna har Hyperborea (övernordliga landet) varit ett avigt land norr om jordklotet.

Ett annat bevis på att Skandinavien som ett ytterst land är namnet Atlantis (Out-lant-is) eftersom det har varit Ancylus- sjön som ett stort tsunami drunknad fastlandet mellan Skandinavien och Danmark. Danmark som har betydelsefulla betydelsen ”vattenbeskjölt land” i detta sammanhang.

جمعه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۰

کوه بُزقوش یا گئچی قیران همان سیچی دَوَ اوستایی است

به نظر می آید بر خلاف ظاهر آن بزگوش یا به تلفظ ترکی آن بُزقوش به معنی پرنده خاکستری نبوده بلکه به اوستایی محل بز و بزکوهی می باشد چه گوش در زبان اوستایی معنی دام و ستور را هم می دهد. ترکیبهای اوستایی بُز گاش (محل بز) و بزگو-شی (محل بزکوهی) هم برای آن متصور است. به هر حال این کوهستان محل مناسبی برای چرای بز و بز کوهی بوده است و از آن روی بدین اسم نامگذاری شده است. به ظاهر نام ترکی آنجا گئچی قیران به معنی بزکُش هم اشاره به شکار شدن بزان کوهی آنجا دارد.

ولی در میان کوههای نام برده شده در زامیاد یشت اوستا در سمت آذربایجان به کوهی به نام سیچی دَوَ (مایه هلاکت و سقوط روان شونده) بر می خوریم که به وضوح یاد آور گئچی قیران (یعنی مایهً هلاکت بُزها یا گذرکنندگان) یا همان بُزگوش یا بُزکُش کوه حالیه است. بنابراین نام آذری گئچی قیران از ترجمهً همین نام اوستایی سیچی دَوَ حاصل شده است: کلمه پهلوی سیج به معنی سقوط و هلاکت نشانگر آن است که از نام کوه اوستایی سیچی دَوَ در اصل مفهوم محل سقوط بهمن مراد می بوده است ولی چون آن را در زبان آذری مشابهه گئچی دُوَ (زننده بُز) یافته اند آن را با گئچی قیران (بُزکُش) جایگزین ساخته اند. به نظر می رسد کلمه فارسی بهمن منسوب به برف کوهستانی در این رابطه در اصل ویه مان بوده است یعنی به مقدار خانه پرنده که با معنی نام اوستایی سیچی دو (مایهً هلاکت و سقوط روان شونده) به هم می رسند.

بنا براین نام بُزگوش در این رابطه ثانوی و فرعی است.اما می دانیم در روایات اساطیری مردمی به نام بُزگوش نامیده شده اند که به نظر می رسد همان مردم قفقاز باشند که بزکوهی اهلی شده ای به نام تور را پرورش میدهند. نام تور ترجمه ای از نام شکا (بزکوهی، سکا) یعنی نام قدیمی صحرانشینان قدیمی استپهای اور-آسیا است.

سه‌شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۰

اطلاعات مربوط به چارتاقی نیاسر اسرار چارتاقی ها معلوم می نماید

نگارنده نظریاتی در سه بند در تکمیل نظریات دیگران بر اطلاعات مربوط به چارتاقی نیاسر اضافه می نماید:
1- نام نیاسر را به سادگی می توان تلخیص واژه مرکب نیاز سار (محل عبادتگاهی و آوردن نیاز) شمرد.
2- از نام اسکندر هم که با چشمه و معبد نیاسر مربوط گردیده است باید در اساس نه اسکندر مقدونی بلکه خود ایزد مهر (میتره) ایزد جنگ و خورشید ایرانیان باستان مراد بوده باشد چه کلمه سکندر را در زبان اوستایی می توان به معنی شکست دهنده (از ریشه سکند=شکستن) گرفت که این مفهوم معنی یکی از القاب مهم و شناخته شده ایزد مهر دشمن شکن یعنی همان خورشید شکست ناپذیر و خورشید جنگاور آریائیان سکایی بوده است. در واقع همین سکندر خدای (میثره، مهر) جاودانی بوده است که پرستشش با چشمه های صخره ای و چشمه خورشید مربوط بوده است ولی در روایات اساطیری کهن خاورمیانه به خطا با اسکندر مقدونی یکی گرفته شده است. مطابق باور ایرانیان فر=خورنه توسط ایزد مهر میانجی از جانب اهورامزدا به سوی فرمانروایان نیک کردار آورده میشده است. چون مطابق زامیاد یشت اوستا نیز فر ابتدا متعلق به جمشید خدای جام شراب و شادی (وارونا، اهورامزدا) ایزد بزرگ ایرانیان بود. وقتی که از اوبگسست بار اول به ایزد مهر رسید، بار دوم به فریدون (کورش سوم + هخامنش) و بار سوم به گرشاسپ (رستم، آترادات پیشوای مردان) رسید. این باور از عیلامیان به ارث رسیده بوده است که نزد ایشان کیتن یعنی نیروی سحر آمیز ماوراءالطبیعی خدایگانی مربوط به ایزد آسمان هومبان توسط ناهونته ایزد روشنایی روز و خورشید به روی زمین می آمده است.
3- در عبارت پهلوی کهن منسوب بدانجا یعنی "هرآیند خرن آفرینان سر" باید مفهوم مهمی از سنن مهرپرستی پارتی نهفته باشد که کتاب تاریخ قم آن را با وجه اشتقاقی عامیانه به معنی "بیارایند مجلس ما را پسر شجاعان" گرفته و با نام نیاسر مربوط ساخته است. ولی این نام مرکب پهلوی را به سادگی می توان به معنی "محل تجمع سران طالب و پرستنده فر=خورنهً ایرانی" گرفت.

یکشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۰

سبب مهاجرت نیای ما زینالی های مراغه از اوگان سراب

در اواسط عهد قاجار در روستای اوگان واقعه عجیب و خانمانسوزی اتفاق افتاد. قضیه از این قرار بود که غروب هنگام بود. احشام از چراگاهها بر گشته و وقت دوشیدن گاومیش، گاوان، گوسفندان و بزان بود. طبق عادت خانمها شروع به دوشیدن احشام در حیاط خانه کردند. بعد از تمام این کار و حمل گاودوشهای شیر به پستوی خانه یکی از خانمها یادش می آید که کسی در تاریکی کیسه پری را در یک گوشه حیاط گذاشت و بر گشت و رفت. وقتی که مردان خانه برای تفتیش کیسه این کیسه می آیند با دیدن اعضاء قطعه قطعه شدن یک فرد روستا در درون کیسه شوکه میشوند و تصمیم میگیرند که آن را در حیاط در زیر پای گاوان چال نمایند و با انجام این کار خیال خودشان را راحت میکنند. اما فردا خانواده مقتول از اثر خونهای چکیده و جاری شده از کیسه به حیاط خانه خانواده زینال می رسند و مرده قطعه قطعه شده را در درون کیسه دفن شده پیدا می نمایند. در گیری خونینی بین خانواده مقتول و خانواده زینال اتفاق می افتد و دیگر روستای اوگان جای مناسبی برای سکونت خانواده زینال نمیشود. از آنجا از پای کوه سبلان و نزدیک شهر سراب به روستای کُهلان (لانه کوهی) شهرستان مراغه در پای کوه سهند می رسند و در این روستا سکونت می نمایند. سالهای بعد جریان قتل در روستای اوگان کشف میشود و خانواده زینال تبرئه میگردند. خویشاوندان زینال و خانواده اش برای برگردادن ایشان به اوگان با الاغ و قاطر به روستای کهلان می آیند ولی دیگر زمان برای بازگشت ایشان دیر شده بوده است و زینال و خانواده تصمیم به ماندن در کهلان میگیرند و اکنون اعقاب زینال خانواده های کثیری است که در شهرستانهای مراغه و میاندواب و تبریز و اورمیه پخش شده اند. تک و توک هم در جاهای دیگر از جمله نگارنده که از ایل و تبار خود بسیار دور شده و در سوئد زندگی میکنم. از تصادفات روزگار در همسایگی ام خانمی به نام الهام زندگی میکند که اصل وی نیز از همان روستاهای آن سمت سراب، به روستای ابرگان می رسد. این جانب قبلاً به سهو اوغان سراب را با ابرغان سراب یکی میگرفتم ولی در روایات خانواده مان روستای مذکور را همان اوگان (اوغان) یاد میکنند نه ابرگان (ابرغان)که تلفظ نسبتاً مشابهی دارد.

شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۰

نام اوستایی رود ارس یعنی اردوی سور اناهیت چگونه پیدا شده است؟

به نظر می رسد نام ایرانی کهن دیگر اران (سرزمین آتش) به صورت اردان (ار-دان یعنی محل آتش و نیز در وجه اشتقاق ارد-ان به معنی منسوب به پاکی) مأخذ این نام بوده باشد. یعنی کلمه ارد (پاکی) بعلاوه پسوند نسبت وی اساس این نام اوستایی بوده است. می دانیم در عهد اعراب نام دیگر اران را به صورت اردی آذربایجان یعنی (ادامه و گوشه و کنار آذربایجان) می آوردند که در اساس مأخوذ از نام اردان بوده است. از آنجاییکه نام بومی رود ارس یعنی آرخش (آراکس) به معنی ناخوشایند رود نادرخشان و تیره و گل آلود بوده است در تضاد با آن برای این رود نام مذهبی اردوی سور اناهیت یعنی رود بالنده و پاک استخراج گردیده که آن را به قیاس از نام اردان پدید آورده بوده اند.مطابق اوستا شاخه ای از رود اردوی سور اناهیت از کوه هوکر (سبلان) سر چشمه میگیرد و سرانجام به دریای وئوروکش (دریای فراخ، منظور دریای مازندران) می ریزد.

پنجشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۰

شجره نامه کمبوجیه سوم و داریوش اول مطابق خبر هرودوت

هخامنش
|
چیش پیش اول
|
کمبوجیه اول
|
کورش اول
(پسرش آروکو را به گروگان پیش| آشوربانیپال پادشاه آشور فرستاد)
چیش پیش دوم
(به اطاعت| فرائورت در آمد)
آریارمن سردار کی آخسارو (هوخشتره) ________ کورش دوم سردار کی آخسارو (هوخشتره)
(مطابق خبر |کورشنامه گزنفون) |
کمبوجیه دوم آرشام
| |
کورش سوم ویشتاسپ
| |
کمبوجیه سوم داریوش اول
شجره نامه فوق مطابق گفتارهرودوت در کتاب هفتمش می باشد که شاخه کورش دوم آن از طریق لوح اکدی زمان کورش سوم تکمیل گردیده است. این گفته هرودوت با نوشته داریوش هم در کتیبه بیستون که می گوید "هشت تن پیش از من شاه بودند و من نهمین از خاندان هخامنش هستم" کاملاً همخوانی دارد (در هر دو حالت، چه منظور وی از این عده شاخه هخامنشی متعلق به خود داریوش بوده، چه صرفاً منظور فرمانروایان اصلی هخامنشی باشد). غالب ایرانشناسان غربی به پیروی از هرتسفلد و بندهای دو کتیبه بزرگ و کوچک کتیبه بیستون چیش پیش اول، کمبوجیه اول و کورش اول را از این شجره نامه حذف کرده اند. در حالی که حسن پیرنیا در ایران باستان صفحات 228 تا 232 و محمد جواد مشکور در ایران در عهد باستان صفحات 166 و167 این شجره نامه را با توضیحات مفصلی درست ذکر کرده اند ولی برخی ایرانشناسان غربی که بدون بحث و فحص لازم با توجه به بندهای دو کتیبه بیستون داریوش در این شجره نامه شک کرده و نسخه خود را (با حذف کمبوجیه اول، کورش اول و چیش پیش دوم) از آن ساخته اند. ایشان با توجه به عنوان شدن هخامنش پدر چیش پیش (هم نماینده نام چیش پیش اول و هم نام چیش پیش دوم) در بندهای دو کتیبه بیستون تصور نموده اند که هرودوت در خبر صریح خود که مطابق خبر داریوش در بند های چهار کتیبه بیستون هم هست این سه تن را از شاخه کورش سرهم بندی نموده است. در حالی که ترتیب بنوت کمبوجیه اول و کورش اول با کورش دوم و کمبوجیه دوم در خبر هرودوت وارونه است؛ لذا در این شجره نامه سرهم بندیی صورت نگرفته است و هردوت شجره نامه طولانی فرمانروایان هخامنشی را ذکر کرده است که در آن نامهای چیش پیش، کمبوجیه و کورش تکرار شده اند. این دستاورد منفی برخی ایرانشناسانی بزرگی است که در کنار کارهای مهمشان در تاریخ ایران باستان از این نوع اشتباهات گزاف هم مرتکب شده اند.
دیاکونوف و داندامایف و ریچارد فرای از جمله پیروان این خطا و شبهه پراکنها در این راه بوده اند. چنانکه از کتاب دینهای ایران باستان هنریک ساموئل نیبرگ بر می آید آغازگر این شبهه و خطا هرتسفلد ایرانشناس بزرگ آلمانی است که بدون توجه کافی به تاریخ زمانی فرمانروایان هخامنشی تصور کرده است که در خبر هرودوت هر دو شاخه خانواده هخامنشی با کمی بی دقتی سر هم بندی گشته و در یک شجره نامه طولانی گنجانده شده است. بگذریم که مجموعه منابع اطلاعات ناقص وی در عهد جنگ جهانی دوم برای قضاوت درست در باب این شجره نامه کافی نبوده است خصوصاً که خود شبهه و خطای هرتسفلد از تناقض گویی آشکار بندهای دو و چهار کتیبه های بزرگ و کوچک داریوش در بیستون آغاز گشته است:
در آنجا در بند چهار کتیبه بزرگ می خوانیم که "داریوش میگوید هشت تن پیش از من شاه بوده اند و من نهمین از خاندان هخامنش هستم و یکی پس از دیگری ما شاهیم (به ترجمه نولدکه)". اما نویسندگان کتیبه پیش از آن در بند دو مطلبی را مغشوشی را بدین شکل آورده اند: "داریوش شاه گوید: مرا پدر ویشتاسپ است، ویشتاسپ را پدر آرشام، آرشام را پدر آریارمن، آریارمن را پدر چیش پیش و چیش پیش را پدر هخامنش." این گفتارها در کتیبه کوچک بیستون نیز تکرار شده اند.
اشتباه کاتبین کتیبه بیستون از آنجا پدید آمده است که پدر چیش پیش اول واقعاً هخامنش نام داشته است. ولی چیش پیش دوم پسر کورش اول صرفاً از خاندان هخامنشی بوده است نه پسر هخامنش، لذا نویسندگان کتیبه بیستون که قادر به تمییز این دو چیش پیش از هم نشده اند، آن دو را فرد واحدی به عنوان پسر هخامنش گرفته اند و بدین ترتیب تعداد هشت تن اجداد هخامنشی سلسله داریوش که هم در بند چهار کتیبه بزرگ و هم در بند چهار کتیبه کوچک روی آن تأکید میکند، از هشت تن به پنج تن تقلیل یافته است و هرتسفلد برای حل تناقض گفتار کتیبه های بزرگ و کوچک بیستون در بندهای دو و بندهای چهار (که گفتار صریح هرودوت نیز صحت این بندهای چهار را تأیید می نماید) بدین نتیجه می رسد که خبر هردوت و نیز خبر بندهای چهار کتیبه بیستون از سر هم بندی دو گروه شاهان هخامنشی حاصل گردیده است ولی این با تواریخ نخستین فرمانروایان سلسله هخامنشی تناقض دارد. چه کورشی که در عهد آشوربانیپال فرزند خود آروکو را به گروگان به آشور فرستاده بوده است نه کورش دوم نیای کورش سوم بلکه کورش اول پدر چیش پیش دوم بوده است و کورش دوم بنا به کورشنامه گزنفون سردار کی آخسارو (هوخشتره) منقرض کننده آشور بوده است.
دلیل اوستایی درستی شجره نامه هخامنشی یاد شده از سوی هرودوت همانا عنوان ثراتئونه (ثرائت-ئون یا ثری-ایتون، یعنی سومین) است که در اوستا به جای نام کورش سوم آمده است. عنوان شاهنامه ای کورش- ثراتئونه یعنی فریدون (فری-ایتون، فریتون کتب پهلوی) هم به طور ساده به معنی منسوب به دوست منش است و بر خلاف تصور ایرانشناسان غربی آن تصحیفی از لقب اوستایی وی یعنی ثراتئونه نیست چه در زبانهای کهن ایرانی تبدیل "ث" یه "ف" اتفاق نیافتاده است. بدین ترتیب معلوم میشود که لقب- نام فریدون مترادف با هخامنش و هخامنشی (هخا=دوست، منش-ی) است یعنی آن در واقع عنوان خانوادگی و سلطنتی کورش سوم بوده است. یکی شدن هخامنش و کورش سوم در عنوان فریدون باعث به عقب رفتن تاریخ کورش سوم در روایات ملی و افتادن زمان وی به دوره پیشدایان و پیش از عهد کیانیان (پادشاهان ماد) گردیده است. در حالی که اژیدهاک مخاصم وی همان آستیاگ آخرین پادشاه ماد است؛ همان آستیاگی که موسی خورنی مورخ ارمنی عهد بلاش و فیروز ساسانی نامش را به صورت آژدهاک ذکر کرده است. سه پسر فریدون (کورش) در واقع کمبوجیه، وهیزداته بردیه و گائوماته بردیه (داماد و پسر خوانده کورش) بوده اند.
عنوان ذوالقرنین توراتی و قرآنی کورش هم به معنی قوچ دارای دوشاخ جنگی علی القاعده درست است چه کلمه کوروش به صورت "کوروش-ک" در لغت پهلوی به معنی قوچ وحشی و بزکوهی است. در فصل هشتم کتاب دانیال نبی در تورات از این معانی نام کورش داستان جنگ قوچ وحشی و بزکوهی ساخته شده و از قوچ وحشی همانا کورش هخامنشی و از بز کوهی اسکندر مقدونی ارائه گردیده است.
عناوین شاهنامه ای و اوستایی کورش یعنی آفریدون (فریدون) و ثراتئونه در لغت اوستایی به ترتیب به معنی آفرین شده و رودخانه نیز می باشند. از همین روی است که هرودوت در هنگام بیان خواب آستیاگ در پیدایی کورش می آورد: "از شکم ماندانا چندان آب برفت که همدان و همه آسیا غرق شد". این به وضوح اشاره به معنی نام کورش در مفهوم کور- اوش یعنی سیلاب درخشان است.

نظر به معنی لفظی کلمه اوستایی گئیری (از ریشه گَر، یعنی جایی که آب از آنجا روان میگردد، کوه) معلوم میشود که کلمه کورو (کور، سیلاب) در اصل صورتی از همین کلمه گئیری بوده است. یعنی جزء اول نام کوروش یعنی کورو در اساس به معنی کوه و حرف "ش" مخفف کلمه شی اوستایی یعنی جا می باشد. یعنی در مجموع نام کوروش (کورش) در اصل به معنی بزکوهی و قوچ وحشی بوده است. لذا این نام می توانست معادل و صورتی از کلمه مرکب کورو-شکا یعنی بزکوهی وحشی گرفته شود. لابد همین کلمه است که به صورت کوروشک در پهلوی به معنی قوچ وحشی آمده است که یکی از صور بهرام ایزد جنگ به شمار می رفته است.

در باب اینکه چرا در خبر کتسیاس کورش فرزند آترادات پیشوای مردان (فرزند مخلوق آتش پیشوای آماردان= آدمکشان) به شمار رفته و در خبر استرابون نام اصلی خود کورش، آگرادات (مخلوق آتش) آمده است، باید از تفسیر جزء دوم نام کوروش یعنی اوش عاید شده باشند که در لغت اوستایی به معنی سوزان و درخشان است. مؤبدان با این تفسیر خواسته اند که کورش را با آترادات پیشوای آماردان (ملقب به رستم و گرشاسپ یعنی درهم شکننده ستمگران و راهزنان) یعنی قهرمان معروف دوره خشثریتی سومین پادشاه ماد (کیکاوس) پیوند دهند که با کشتار محاصره کنندگان آشوری در پای حصار شهر آمل مازندران ایران را برای نخستین بار در تاریخ مستقل ساخته بود. از این روی است که در اوستا زادگاه ثراتئونه (فریدون، کورش) سرزمین چهارگوشه ورنه یعنی مازندران و گیلان تصور شده است.

سه‌شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۰

ریشه فارسی کلمات خدمتکار، چاکر و نوکر

زمانی که اعراب بر سرزمین پهناور ایران مسلط شدند، کلمات فارسی و پهلوی روز مره قابل تصریف در زبان خود را به صورت معرب در آوردند که خیلی از آنها هنوز شناخته نشده اند. از جمله این هاست کلمه اوستایی هَدِمه (منسوب به خانه) است که معادل کلمه اوستایی مانیه (کارگر و نوکر خدمت کننده در مان=خانه) است. از آنجایی که حرف "ه"ِ اوستایی در سر کلمات در پهلوی تبدیل به حرف "خ" میشده است نظیر هوو اوستایی که در پهلوی تبدیل به خوپ (خوب) شده است، لذا هَدِمه می بایست در پهلوی خدمه تلفظ میگردید و لاجرم همین کلمه است که اعراب مهاجر و حاکم آن را حالت جمع کلمه مفروض خادم گرفته و کلمهً مخدوم را نیز از تصریف آن به صورت اسم مفعول ساخته اند. این کلمه و مشتقات آن در قرآن موجود نیست. در حالی که کلمه اصیل عربی خَدَمة به معانی خلخال، ساق، حلقهً مردم و تسمه چرمی است که به مچ شتر می بندند و آن ربطی با کلمات معرب خَدِمة از اصل پهلوی نداشته است. بنابراین کلمه فارسی مرکب خدمتکار به صور خَدِمِکار و خدمتکار در پیش از آمدن اعراب وجود داشته است که در ادامه گفتار توضیح آن به تفصیل داده خواهد شد.
برای ریشه کلمه چاکر در لغات اوستایی می توان چَرِ-کِرِثرَ پیدا کرد که به معنی "کسی است که او باید وظیفه ای را که بدو سپرده شده است، انجام دهد". یعنی واژه چاکر از تلخیص همین کلمه اوستایی عاید گردیده است که خود مرکب از اجزاء چَرِ (رفتن، آمدن، از جان گذشتن) و کرثره (انجام دهنده، از ریشه کَر= انجام دادن) است. در این رابطه کلمه اوستایی ساده تری نیز به شکل چاخرَرِ (چاکرَرِ، انجام دادن چیزی، از همان ریشه کَر= انجام دادن) موجود است.
حتی برای کلمهً نوکر نیز که در فرهنگ معین کلمه ای ترکی و مغولی به حساب آمده می توان ریشه ای از زبانهای ایرانی و سکایی (سغدی و خوارزمی و ختنی) به صورت نواکار قائل شد که به معنی کسی است که با وسایل معاش یا برای معاش کار می کند. لغت نامه دهخدا با توجه به فرهنگنامه های فارسی و بیت شعری از سلمان ساوجی این کلمه را ایرانی دانسته ولی از ریشه آن سخنی به میان نیاورده است.خود کلمه فارسی برده ریشه در کلمه ورده اوستایی و گرده پارسی باستان و ورتک پهلوی دارد که به معنی کارگر هستند.
کثرت استعمال کلمه خدمت نیز در فرهنگنامه های فارسی اصل و اساس ایرانی آن را نشان میدهد. مسلم به نظر میرسد در خود زبان فارسی این کلمه به صورت خَدِمه-ئیتی (یعنی پیشه و شغل کارگر خانه) و تلخیص آن به صورت خدمت وجود داشته است. در فرهنگ دهخدا در توضیح کلمه خدمت که عربی اصیل گمان شده است، می خوانیم:
خدمت. [خ ِ م َ ] (ع اِمص) پرستاری و تعهد و تیمار. انجام عملی از سر بندگی و دلسوزی برای کسی. تیمار و تعهد و دلسوزی و نیکو خدمتی در حق کسی: مرافقت؛ انجام کاری نیک در حق کسی : امیر احمد را گفت: بشادی خرام و هشیار باش و قدر این نعمت بشناس و شخص ما را پیش چشم دار و خدمت پسندیده نمای. (تاریخ بیهقی). امیر مسعود.... این زن را سخت نیکو داشتی بحرمت خدمتهای گذشته. (تاریخ بیهقی). و هرکه از خدمتکاران خدمتی شایسته بواجب نکردی، در حالت او را نواخت و انعام فرمودندی بر قدر خدمت او تا دیگران بر نیک خدمتی حریص گردند. (نوروزنامه ٔ خیام). گمان توان داشت که ... خدمت موجب عداوت. (کلیله و دمنه).

حرمت بیست ساله خدمت من
تو نگهدار، کو نمیدارد. خاقانی

نیست بر مردم صاحبنظر
خدمتی از عهد پسندیده تر. نظامی

خدمتم آخر بوفائی کشد
هم سر این رشته بجایی کشد. نظامی

- امثال:
خدمت خانه با فضه است (امروز...)؛ تعبیری مستعمل در زبان زنانست و از آن این خواهند که چون پرستار و خادمه غایب است ،من بجای او کارهای خانه انجام کنم و مأخوذ از شبیه وفات حضرت فاطمه است سلام اﷲ علیها که در آن حضرت اوکارهای خانه را یک روز در میان با فضه ٔ خادمه بخش وقسمت می فرمود. (از امثال و حکم دهخدا).
|| چاکری. زاوری. بندگی. نوکری. فرمانبری :
چنان بخدمت او ازعوار پاک شوند
بدان مثال که سیم نبهره اندر گاه. فرخی

خدمت سلطان بیم است و خطر. فرخی
خدمت سلطان بر دست گرفت . فرخی
کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
بر اودشمن شود گردون گردا. عسجدی

خدمت هر یک بشناس . (تاریخ بیهقی).
تو پادشاه تن خویشی ای بهوش و ترا
تمیز و خاطر و اندیشه و سخن خدمت. ناصرخسرو

گر تو ز بهر خدمت رفتی به پیش میران
اندر غم قبائی تو از در قفائی . ناصرخسرو

اگر بیهنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند، خلل به کارها راه یابد. (کلیله و دمنه).
نکرده ست جمع کس هرگز
میان خدمت سلطان و اختیار. عبدالواسع جبلی

گفت : سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد. (گلستان سعدی).
- به خدمت ایستادن ؛ به چاکری قیام کردن .
- به خدمت درآمدن ؛ فرمانبری کردن . پیوستن به خدمت : اکنون امروز که آرمیده اند این قوم و به خدمت درآمده اند. (تاریخ بیهقی ص267).
- پیش خدمت ؛ نوکر. چاکر. آنکه پیشکار کسی ایستد انجام آنرا.
- خدمت برگزیدن ؛ چاکری پیشه کردن . دل بر فرمانبرداری نهادن .
- در خدمت ؛ در نوکری . در چاکری : فلان ده سال در خدمت فلان پادشاه بود. (یادداشت به خط مؤلف).
- کمر بخدمت بستن ؛ بچاکری ایستادن . بندگی کردن . بلوازم فرمانبرداری قیام کردن .
- میان خدمت دربستن ؛ آماده ٔ بخدمت شدن . آماده ٔ چاکری شدن . مهیای فرمانبرداری شدن :
نامرادی را بجان دربسته ام
خدمت غم را میان دربسته ام . خاقانی

||طاعت. اطاعت. فرمانبرداری. گوش بفرمانی: این عهدنامه ... به نزدیک منوچهر فرستاد و اوخدمت بندگی نمود. (تاریخ بیهقی). من شمتی از آن شنوده بودم بدان وقت که نیشابور بودم سعادت خدمت این را... نایافته. (تاریخ بیهقی). گفت (دمنه): اگر قربتی یابم ... خدمت او را به اخلاص و مناصحت پیش گیرم. (کلیله و دمنه). و کدام خدمت در موازنه این کرامت آید که در غیبت من بنده اهل بیت را ارزانی فرموده است. (کلیله و دمنه). و بدانند که طاعت ملوک و خدمت پادشاهان فاضلتر است. (کلیله و دمنه).
منم که گردن من وامدار خدمت اوست
که گردن ملکان زیر وام او زیبد. خاقانی

||پیشگاه. حضور. حضرت. محضر. نزد. نزدیک. جناب :
مرا گفت که می خواه و بخدمت مشو امروز
گمان برد که من بدهم حقی به محالی . فرخی

آز گر بر تو غالب است مترس
سوی آن خدمت مبارک تاز
آب آن خدمت شریف کشد
آتش آرزو و آتش آز. فرخی

مایه ٔ راحت و آزادی دربندان
خدمتش را هنر و جود چو فرزندان . منوچهری

وگر ازخدمتت محروم ماندم
بسوزم کلک و بشکافم انامل . منوچهری
من بر آن آمدم بخدمت تو
تا برآید رطب ز کانازم . فاخری (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
چون امیر در ضمان سلامت به هرات رسید به خدمت آنجای آمد و خلعت و نواخت یافت و با این دو مقدم به سوی ولایت خویش بازگشت. (تاریخ بیهقی). و اولیاء حشم وجمله اعیان لشکر بخدمت درگاه پیوستند. (تاریخ بیهقی). امروز که از خدمت و دیدار خداوند دور خواهد ماند، بفرمانی که هست واجب کند که بر این نام که دارد بماند. (تاریخ بیهقی). بنده یک روز خدمت و دیدار خداوندرا بهمه ٔ نعمت ولایت دنیا برابر ننهد. (تاریخ بیهقی). این بزرگ را کنیزکی بود فصیحه قصه ای نوشت و آن روزکه عبداﷲ طاهر بمظالم نشست آن کنیزک روی بربست و بخدمت وقت رفت و قصه بداد و گفت ... (نوروزنامه ٔ خیام ).

گر شاه دوشش خواست دو یک زخم افتاد
تا ظن نبری که کعبتین داد نداد
آن زخم که کرد رای شاهنشه یاد
در خدمت شاه روی بر خاک نهاد. ابوبکر ازرقی

تو می خواهی که کسی دیگر را در خدمت شیر مجال نیفتد. (کلیله و دمنه). او را به خدمت خواند و به مشاهدت وی استیناس نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).

کافرم کافر ار بخدمت تو
دل من آرزو نمی دارد. خاقانی

که به دل پیش خدمتم دائم
گرچه اندر میان مسافتهاست .خاقانی

جهان بخدمت او چون قلم سجود کند
که کارش از قلم دین بکار می سازد. خاقانی

وه که گر من بخدمتش برسم
خود چه خدمت کنم بمقدارش . سعدی (طیبات)

طبیبی حاذق بخدمت مصطفی (ص) فرستاد. (گلستان سعدی). اما بنده امیدوارست که در خدمت صالحان تربیت پذیرد. (گلستان سعدی).
- بخدمت آمدن ؛ بحضرت آمدن . بحضور رسیدن. به پیشگاه آمدن. بمجلس کسی آمدن. نزد کسی رسیدن : یکی در این دو سه روز چنان شوم که بخدمت توانم آمد. (تاریخ بیهقی). حاجت ... اینجا بهرات بخدمت مسعود آمد. (تاریخ بیهقی). جواب وزیر نبشته که او بخدمت می آید و آنچه بوخش و حدود هبلک رفت بی علم وی بوده است. (تاریخ بیهقی).

- بخدمت ایستادن ؛ ملازم انجام کارهای کسی شدن .در خدمت کسی بودن . در حضور کسی بودن : نماز دیگر بخدمت ایستاده بودم و مرا گفت : سوی خانان ترکستان چه باید نوشت در این باب ؟ (تاریخ بیهقی).
- بخدمت رسیدن ؛ بحضور کسی رسیدن. به پیشگاه کسی بار یافتن. درآمدن بر کسی. شرفیاب شدن. نزد کسی رفتن:
اگربخدمت دست تو در رسد لب من
ز دست بوس تو یارب چه دستگاه نهم . خاقانی

- بخدمت رفتن ؛ بحضور کسی رسیدن. به پیشگاه کسی رفتن. به مجلس کسی رفتن : آنچه از باغ من گل صدبرگ بخندید شبگیر آنرا بخدمت سلطان فرستادم و بر اثر بخدمت رفتم. (تاریخ بیهقی ).
- بخدمت فرستادن ؛ بحضور فرستادن : آنچه از باغ من گل صدبرگ بخندید شبگیر آنرا بخدمت سلطان فرستادم . (تاریخ بیهقی).
||جناب . حضرت. سرکار. عنوانی خطابی آمیخته به اعزاز و احترام : من خواستم خدمت شما را بیازمایم یکی امرود را نشان کردم و در طبق نهادم . (انیس الطالبین بخاری). حق این است که خدمت شما ما را پیدا کرده اید. (انیس الطالبین بخاری). خدمت خلافت پناهی خواجه علاءالحق و الدین نوراﷲ مرقده بتکرار در مجالس صحبت بتأکید و تحقیق این معنی اشارت می کردند. (انیس الطالبین بخاری). در این اثناء خدمت امیر بر راه خطی کشیدند و فرمودند کسی از این خط نگذرد. (انیس الطالبین بخاری). در این اثنا خدمت مولانا حمیدالدین شانی علیه الرحمه با جمعی بدان موضع رسیدند. (انیس الطالبین بخاری). خدمت خواجه عبیداﷲ ادام اﷲ بقائه می فرمودند که دی چندگاه در شاش می بوده است. (ملا عبدالرحمن جامی). و جناب سلطنت پناهی و خدمت امارت دستگاهی در روز وصول ایشان که داخل ایام اواسط ذی قعده سنه ٔ مذکوره بود سوار بر در قلعه ایستاده جلادی ببالا فرستادند. (حبیب السیر ج 3 ص275). اما خدمت مولانا یعقوب چرخی از حضرت خواجه نقل کردند که ... (رشحات علی بن حسین کاشفی ). || شغل. عمل. تصدی. مأموریت. کار، عهده داری شغلی از مشاغل دیوانی : گفت توخدمتهای بانامتر از این را بکاری . (تاریخ بیهقی ).عمل. خدمت. (از منتهی الارب). || وزارت. (ناظم الاطباء). || تعظیم . کورنش . (از ناظم الاطباء). سجده . نماز. خاکبوس . تکریم. ادای احترام و رعایت شرایط ادب:

چو بشنید رستم فروبرد سر
بخدمت فرودآمد از تخت زر. فردوسی

گفتم ای جان جهان خدمت تو بوسگکی است ... فرخی

شتر... چون نزدیک شیر رسید از خدمت و تواضع چاره ندید. (کلیله و دمنه).
زمین ببوس و بکن خدمتی نخست از من . سوزنی

بخدمت نهادند سر بر زمین . سعدی (بوستان)

ای صبا گر بجوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سروو گل و ریحان را. حافظ

||هدیه. تحفه. پیشکش. خدمتانه : و بفرصت بنده می فرستد با خدمت نوروز و مهرگان. (تاریخ بیهقی).
کمینه خدمت هر یک ز تنگه صد بدره
کهینه هدیه ٔ هریک ز جامه صد خروار. مسعودسعد سلمان

چون مؤبد مؤبدان از آفرین پرداختی پس بزرگان دولت درآمدندی، خدمتها پیش آورندی. (نوروزنامه ٔخیام). و جولاهگان و آنانکه هرگز دانگی زر بخود ندیده، بلکه نان سیر نخورده بدان مشغول شدند که زر به قرض نستانند و آنچه قرض کردندی بسلاح و اسب نمی دادند تمامت به لباس و ترتیب خویش صرف می کردند یا به خدمت و رشوت به امراء مذکور می دادند. (تاریخ غازانی ص314) .|| رشوت. مالی که کسی به مأموری دهد تا ناحقی را حق و حقی را ناحق کند. پاره. اتاوه : که ازعیار طلاء جائر و طلغم اندک مایه چیزی کم بود مانند خلیفتی و مصری و مغربی به مجرد آن اجازت بسیار کم کنند و به حیل و تلبیس آن عیار را نوعی دیگر بازنمایند و متفحصان ما وقوف نداشته باشند یا خدمتی گرفته اهمال نمایند، صلاح در آن است. (از تاریخ غازانی ص284) .|| نامه. عریضه. کاغذ. مراسله. کتاب. (یاد داشت به خط مؤلف): و منتظر جواب این خدمتند که بزودی بازرسد که در باب امیر ابواحمد و دیگر ابواب چه باید کرد. (تاریخ بیهقی). واجب نمود این خدمت نوشتن و قاصدی دوانیدن و استعلام حال کردن. (عتبة الکتبه ص123).

دوشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۰

معنی نام شهرک خمام شهرستان رشت

به نظر میرسد اصل نام شهرک گیلانی خمام، خوبام یعنی محل ساختمانهای خوب بوده باشد. حرف "ب" در وسط کلمه بر اثر تکرار و سادگی تبدیل به حرف "م" شده است. از آنجایی که بام صورت فارسی دیگر کلمه بان (پوشش خانه و غیره) است لذا خمام به صورت خوبان نیز که گویا به صورت پسوند فامیلی برخی از ساکنین و اهالی آنجا بکار رفته است؛ قابل بیان بوده است

معنی نامهای آرادان و آیسک و اشتهارد

آرادان مرکب از آرَ (رسا و بزرگ) و دان (محل و جا) یعنی محل رسا و بزرگ. آیَسک در لغت اوستایی ترکیب یافته است از حرف نفی "آ" و "یَسک" (بیماری) یعنی جایی که بیماری ندارد.

در نگاه اول به نظر میرسد جای پر آب شور و نه چندان سرسبز اشتهارد مرکب بوده باشد از هشته (رها کرده) و ورد (دژ گرداگرد) یعنی اینجا به عنوان تبعیدگاه احداث شده بوده است که این نظریه تبعیدگاه بودن آن را داده شده است. به احتمال دیگر اصل نام اشتهارد به پهلوی هشته هارت بوده است یعنی محل نگهداری تبعید شدگان. یا بنا به تفسیر دیگر، اصل آن به صور اوستایی اَشت ورد به معنی دارای هشت کوچه و کوی برای گردش و گذر یا اشت هرذ یعنی دارای هشت آبریز (هشت محله) است (نظیر نجف آباد=نه جوب آباد) که این نظر سوم و چهارم که در مفهوم هشت محله به هم می رسند، معنی منطقی تری را از آن دو نظر اول و دوم، ارائه می نمایند. چه در مورد تعداد محلات قدیمی اشتهارد در سایت مرجع شهرهای ایران گفته شده است:

"شهر اشتهارد داراي هفت محله قديمي به نامهاي پايين محله (جير محله)، محله صياديه، محله قاضيان، چال محله (چله محله)، فارچي آباد (پارچي آوا)، خيابان بزرگ (پيله خياوون)، خيابان کوچک (خوردک خياوون) و همچنين از محلات کوچکتر مي‌توان از ام اصغر، رضه، چول و پشت قلعه را نام برد."

شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۰

معنی ایرانی و اورارتویی نام شهر ایروان

نظر به جزء وان که به صورت پسوند مکان در نامهای ایرانی شهرهای اران (جمهوری آذربایجان)، نظیر شروان (محل شاه یا شیر) و نخجوان (محل نخجیر یا کاروان سرا) وجود دارد، می توان نام ایروان را مرکب از کلمه اوستایی ایرَ (سپاه، ارتش) و همین پسوند مکان مرسوم آن منطقه یعنی وان گرفت. جالب است که نام ارمنی کاراحانک (به ارمنی یعنی معدن و محل صخره) نام یکی از بخشهای شهر ایروان را هم می توان به لغت پهلوی به معنی محل سپاهیان گرفت. گرچه در تحقیقات قرن اخیراین نام را در ارمنی به معنی معدن صخره گرفته و آن را با نام ترکی دمیر بولاغ آنجا (به معنی مرکز آهنین و یا چشمه آهنین) معادل گرفته اند. ولی به نظر می رسد این دو نام هم در واقع اشاره به محل اقامت سپاهیان جوش پوش در آنجا یا خود دژ نظامی آن بوده است نه اشاره به سنگ معدن یا چشمه شور یا آهکی مفروض آنجا. گفته میشود ایروان در عهد اوراتویی دژ نظامی به نام اربونی (اره-بونی) بوده است. در این صورت به نظر می رسد هیئت ایرانی این شهر از تصحیف و تلخیص همین نام اورارتویی پدید آمده است که خود به معنی دژ مردم جنگجو و ارتشی است. اما خود نام اورارتویی اربونی می توانست در زبان مادی (اوستایی)به معنی محل زندگی سپاهیان گرفته شود یعنی مرکب از ار (ایر=سپاه) و بونی (محل بودن) یعنی ایروان در اصل ترجمه ایرانی نام اربونی اورارتویی است نه تصحیف آن.
در خود زبان ارمنی، ایروان به معنی محل کالا است.

یکشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۰

آتش آتشکده آذرگشنسب در چه زمانی و از کجا به شیز (برکه) منتقل شد؟

شهری که در سمت کوه و سهند و شهر مراغه دارای آتشکده بوده است نامهای آن برزه (شهر واقع در بلندی)، هروم، جزنق یا گزنا (محل علفزار یا محل موجود گزنده) ذکر شده است. کتب پهلوی مکان آذرگشنسب را جنب کوه سهند و یاقوت حموی مکان ویرانه آتشکده این حوالی یعنی شهر ویران شده جزنق (گزنا) را در حوالی مراغه نشان داده است و در منابع بیزانسی گفته شده است که در نقش و نگار آن تصاویر خورشید و ماه و ستارگان حک شده است. محققان با یکی انگاشتن گنجک افراسیاب (تخت سلیمان) با گزنا (جزنق) در اخبار منابع بیزانسی و جغرافی نویسان اسلامی خلط مبحث نموده اند. لذا به راحتی می توان گفت که آذرگشنسب قدیمی در شهرستان مراغه در جهت کوه سهند قرار داشته است.
نگارنده به هنگام تحصیلات ابتدایی روی سکوی سنگی جلو مسجد روستای زادگاهی خود چیکان نشسته بودم. پیر مردی به نام پاشا که در سابق چاروادار خان روستا (اسدالله آصف) بود و تنها نشسته و احتیاج به صحبت داشت برای من کودک دبستانی توضیح داد که آجرهای لعابدار با لعاب سبز را که در تزئین قسمت بیرونی جنوبی و آجری مسجد به کار رفته است به دست خود با الاغهای پدر ارباب روستا از زیارتگاه کایین گبه (=منسوب به اسب شاهی) واقع در اراضی روستای علمدار بدینجا حمل نموده است. نگارنده اغلب بدین آجرهای پخته لعابدار واقع در دو جنب جنوبی و غربی مسجد خیره میشدم. چون خانه ما (حال خانه برادرم) درست در جنب غربی این مسجد قرار دارد و فاصله بین آنها تنها عرض سه متری کوچه بین آنها است.
در سالهای بعد که هنوز در مدرسه ابتدایی روستای چیکان درس می خواندم خودم را برای چراندن چند گوسفند خود به سوی زیارتگاه ویران شده کایین گبه رساندم. حرفهای چاروادار پاشا و نیز حرفهای یاقوت حموی در مورد تصاویر ماه و ستارگان بر آتشکده آنجا را به عینه در قطعه ساروجهای ویرانه کوره ای شکل آن دیدم. شایع بود که سقف معبد را احمد نامی از اهالی روستای علمدار برای پیدایی گنج شکافته و آن ویرانه را ویرانه تر نموده بود. احمد غالباً بیل و کلنگ به دست در اراضی روستای علمدار که پر از ویرانه های خانه های معدوم شده و بعضاً با آجرهای پخته بود می گشت و از اراضی آنجا که نشانگر یک شهر باستانی کاملاً ویران شده بود، سکه جمع آوری میکرد. پدرم هم میگفت "پسر خاله لنگم عبدالرحمان از اهالی روستای قره بلاغ هنگام عبور از رودک این روستا کوزه ای حاوی طلا پیدا نموده بود و با آن در بازار شهر مراغه مغازه خریده بود." سالهای بعد تاروردی از اهالی روستای چیکان برای ساختن پل شروع به آوردن سنگهای پایه ای آن به چیکان نمود و سرانجام در موقع جاده سازی باغداران روستاهای علمدار و کیم نوا آن را آن معبد را با بردزیل کاملاً ویران نمودند. در جنوب این معبد محل پر باغی است به نام کاراجیک (محل جنگجویان) و این معلوم میدارد که چرا آتشکده آذرگشنسب را مخصوص جنگجویان می شناختند.
خود محل مسجد روستای چیکان (وارث آجرهای رنگی لعابدار آتشکده آذرگشنسب یا کایین گبه) دارای حکایتی بسیار جالبی است جنب غربی مسجد روستا با حدود 7متر عرض و طول مسجد محوطه شیبداری داشت که ما در زمستان در آنجا سُر می خوردیم. سالی که من ششم ابتدایی می خواندم پسر دایی مادرم حاجی ایمان مباشر روستا برای تکمیل سفر حج خود دستور داد که از آنجا یک قسمت در طول مسجد به بنای قدیمی مسجد اضافه نمایند. در موقع کندن بنای جدید دو مهر بزرگ از سنگ سفید رستی از آنجا بیرون آمده بود من که از مدرسه بدانجا رسیدم اسد نواده دایی مادرم که با بیل و کلنگ در جنوب پی قسمت جدید الحاقی مسجد وایستاده آنها را با شور و شوق فراوان به من نشان داد سالهای بعد در یافتم که خطوط روی قاعده آنها به حروف اوستایی و پهلوی بود. زمانی که به دانشگاه تبریز وارد شدم و مدتی در این باب مطالعه کردم. از روی آثار پورداود (جلد دوم کتاب گزارش یشتهای وی) در یافتم که روستای چیکان (محل سدهای روستایی) همان شی چیکان کتاب پهلوی دینکرد است که کتاب اوستای عهد ساسانی در آنجا نگهداری میشده است. جزء شی در نام شی چیکان به معنی جا است لذا بی تردید شیچیکان همان چکان حالیه است که پر از دخمه های متروکه زرتشتی است. بی جهت نیست که در اواسط قرن سوم هجری موسی بن عیسی کسروی و حسن بن علی همدانی برای اطلاع از تواریخ کتب پهلوی و اوستایی به شهر مراغه سفر کرده بودند.
ابن فقیه همدانی در کتاب البلدان و حسن بن محمد قمی در تاریخ قم خبر میدهند که : " و اما آتش ماجشنسف (یعنی آتش آتشکده آذرگشنسب بزرگ) که آن آتش کیخسرو است به موضع برزهً آذربایجان بود، انوشیروان [شاید هم خسرو پرویز که مدتی در شیز اقامت کرده و به آبادانی و استحکام آن پرداخته بود] در حال آن نظر و فکر نمود و آن را به شیز (تخت سلیمان) که اولین موضعی است، از مواضع آن ناحیت، حمل کرد. زیرا که این آتش به نزدیک ایشان بسیار محترم بوده است." حسن بن محمد قمی می افزاید: "در کتاب مجوس چنین یافته ام که بر آتش ماجشنسف فرشته موکل است و برکه (شیز، تخت سلیمان) همچنین فرشته ایست و به کوهی از آن ناحیت که آن را سبلان خوانند همچنین ملکی است و این فرشتگان مأمورند به تقویت و تمشیت صواحب جیوش. پس انوشیروان گفت، مرا دست نمی دهد که آتش ماجشنسف و آتش برکه (شیز یعنی محل تراوش آب) به سبلان نقل کنم تا این سه آتش یکجا جمع شوند و اما من آتش ماجشنسف به آتش برکه نقل کنم تا هر دو ملک یکدیگر را معاونت کنند."
به احتمال بسیار ویرانی شهر گزنا (گزَ، برزه، هروم) توسط هراکلیوس امپراطور بیزانس در جنگ با خسروپرویز صورت گرفته است. چه در منابع بیزانسی گفته شده است که امپراطور بیزانس در این جنگ شهرهای پر نقش و نگار به نام گزکه (گزه) و گنجک (تخت سلیمان) را ویران کرد. از گفتار فوق در باب تصاویر خورشید و ماه و ستارگان بر ساروجهای به جای مانده بر آتشکده آذرگشنسب یا ماگشنسبِ شهر گزنا و توضیحات یاقوت حموی و منابع بیزانسی در باب نقش و نگار مشابه و شکوهمند آن در شهر گنجک (شیز) چنین بر می آید که خسروپرویز نقش و نگار خورشید و ماه و ستارگان شهر شیز (گنجک، برکه) را به تقلید از نقش و نگار آتشکده آذرگشنسبِ (ماگشنسبِ) شهر گزنا (جزنق، برزه) پدید آورده بوده است. و این خود دلیلی است بر اینکه انتقال آتش آتشکده آذرگشنسب (ماگشنسب) به شهر شیز نه چنانکه کتابهای البلدان و تاریخ قم میگویند، در عهد خسرو انوشیروان صورت نگرفته است بلکه این امر در عهد خسروپرویز اتفاق افتاده است. یعنی در این رابطه نام خسرو انوشیروان به سهو به جای نام خسرو پرویز آمده است چه اصمعی به صراحت میگوید: "پادشاه خسرو پرویز پیشتر رفت تا به شهر شیز رسید، در آنجا آتشکده بزرگی است که تا به امروز بر پا است. خسرو پرویز در این معبد پیوسته ستایش نمود و سپاه خود را بیاراست. در مدت یک ماه با سپاهش در آنجا بیاسود و آذوقه فراهم کرد و بازارها مرتب ساخت." در حالی که ما خبری را از مسافرت انوشیروان به همین نواحی شیز (گنجک) و گزنا در دست نداریم.

جمعه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۰

معنی نام اَوِستا و واحدهای آن

ایرانشناسان غربی نام اوستا را به حدس با کلمه اوپستا (اوپستاک) به معنی اساس و بنیان و متن اصلی سنجیده اند در صورتی سه کلمه اوستایی و پهلوی افسون (از ریشه افس= کلمات سحر آمیز و معجزه گر بعلاوه علامت نسبت اون) و افسمن (ابیات شعر، از ریشه افس= جدا کردن به بخشهای شایسته و بسته های پیوسته و من = اندیشه) و افدستا (اود-ستا) یعنی ستایش شگرف و موزون نشانگر آنند که کلمه اوستا مرکب از دو جزء "اوس" یا همان "افس" (مطابق قاعده قابل تبدیل بودن حرف "و" به "ف") یعنی بیت شعر موزون و "ستا" به معنی ستایش می باشد یعنی آن در مجموع به مفهوم اشعار شگفت و عالی ستایش است. از سوی دیگر در پارسی باستان کلمات اَوَستا و اَوَ-ستا به معانی چرم و نشاندن است. یعنی در مجموع این دو لفظ در کنار هم و ترکیب آنها معنی نوشته شده بر روی چرم عاید میشده است. از اینجاست که در روایات زرتشتی کهن گفته شده است که اوستا را بر دوازده‌ هزار قطعه‌ پوست‌ گاو نگاشته‌ بودند (رجوع کنید به ارداویراف‌نامه‌، ص‌ 42؛ نامه تنسر به‌ گشنسپ‌، ص‌ 56). محمد بن جریر طبری متوفی به سال 310 هجری قمری و نیز مسعودی متوفی به سال 346هجری در مروج الذهب همین روایت مکتوب بودن اوستا بر روی دوازده هزار پوست گاو را آورده اند. بر این پایه اساس معنی اوستا به طور ساده همین نوشته بر روی چرم بوده است که با افد ستا (افس-ستا) یعنی نام متعالی خود سرودهای دینی شفاهی زرتشتی به هم رسیده و از ترکیب آنها نام اوستا زاده شده است. اگر این معنی دوم نمی بود آن به هر نوشته بر روی پوست اطلاق میشد و نام خاص کتاب دینی زرتشتیان نمی گردید.
در ارتباط با این همانی بودن اوستا با اوس-ستا گفتنی است: در اینجا دو حرف "س" متواتر در وسط کلمه اوس-ستا تبدیل به یک حرف شده و این امر تفسیر و تبیین معنی اوستا را برای اوستا شناسان مشکل ساخته است. در باب نام اوستا حتی می توان از حذف شدن حرف "د" ساکن در وسط کلمه اودستا یا افدستا (یعنی صور دیگر اوس-ستا) بر اثر کثرت استعمال و امر ساده شدن یا قاعده تبدیل حرف "د" به "ث" و "س" در وسط کلمه در جوار حرف نسبتاً مشابهه سخن گفت. نظیر این تبدیل را در رابطه کلمات همخانواده کث، کده، کت و گاس (به معنی جایگاه) مشاهده میکنیم.
بهرام فره وشی در لغت نامه خود فرهنگ لغات پهلوی کلمه افدستا (اودستا) را از روی برهان قاطع و صحاح الفرس به خوبی توضیح داده است ولی ارتباط واضح این کلمه با لفظ اوستا را در نیافته است. وی در زیر کلمه افد (اود) آورده است:
"افد، شگفتی آور، جالب، عجیب. در برهان قاطع این کلمه به صورتهای زیر آمده است: افد ...شگفت و عجیب و تعجب باشد و ستایش کننده را گویند؛ افتد... به معنی ستاینده و ستایش کننده باشد و به معنی شگفت و عجب و تعجب هم هست. افدستا...ستایش عجب و نیکوترین ستایش و حمد خدای عزوجل باشد به زبان پهلوی. افتدسنا... مرکب از افتد که عجب و ستا که ستایش و بندگی باشد. یعنی ستایش، عجب و نیکوترین ستایش و بندگی و به معنی حمد خدای تعالی هم هست. افدیدن... شگفتی کردن و تعجب نمودن باشد.
در صحاح الفرس چنین آمده است: افدستا به فتح همزه و سکون فاء و کسر دال کلمه ای پهلوی است. افد شگفت بود و ستا، ستایش و معنی مجوسی کلمه ستایش خداوند جل جلاله و عم نواله بود، دقیقی گفت: «جز از ایزد تو ام خداوندی کنم از دل به تو بر افدستا»". فره وشی بعد نظر اشتباهی خود را در مورد جزء دوم یعنی ستا (ستایش) در خبر درست برهان قاطع و صحاح الفرس وارد می نماید و آن را علامت صفت عالی پهلوی (ایست) میگیرد.
در باب ریشه نام اوستا سوای لفظ پارسی اوستا (نوشته بر روی چرم) کلمه اوستایی آویستی (به معنی دانش و آگاهی) و کلمه سانسکریتی اوپستی (به معنی ستایش و پرستش، حاوی مفهوم یسناها و یشت ها) هم مطرح هستند. ولی اگر اساس را بر گاتها (گاثاها) یعنی اشعار و سرودهای دینی بگذاریم، در این صورت پایه همان اود-ستا (اوس -ستا، افس-ستا) یعنی اشعار شگفت انگیز ستایش میگردد. به هر صورت به نظر میرسد نام اوستا در برایند همین نامهای متشابه ذکر شده، پدید آمده است. جالب است که ریشهً عربی کلمهً قرآن یعنی قَرَن (به هم پیوستن) نیز با ریشهً افس (اشعار افسون کننده) یعنی پس (به هم پیوستن و بستن) یعنی نام بیت گاثا یعنی هات به معنی پیوند و بستگی و بستهً کلام موزون یکی است. بر این اساس قرآن حالت جمع قرن و به معنی ابیات مرتبط با هم یعنی ترجمهً گاثا و هات می باشد:
آیهً 103سورهً نحل قرآن از شایعهً تعلیم قرآن توسط فرد عجمی (ایرانی) به محمد خبر میدهد که احادیث نام وی را جبر (گبر، مغ) و یا سلمان فارسی آورده اند. این وزین ترین سند در این باب است که خود نام قر آن نیز از ترجمه هات (بسته کلام موزون) و گاثا (سرودهای دینی) اخذ شده است و با کلمه مرکب اوستایی (عجمی) گائو-رئو- ان یعنی سرودهای با شکوه نیایش یعنی لفظ مترادف افدستا (افس-ستا، اوس-ستا، اوستا) در نزد ایرانیان یمنی و بین النهرینی پیوند داشته است. می دانیم که کُردان سرودهای سنتی عالی خویش را اکنون نیز گورانی گویند. محمد پیامبر اسلام منکر این رابطه تعلیمی با آن عجمی نشده ولی صرفاً از برای توضیح افزوده است که :"ما میدانیم که آنها میگویند:«این آیات را انسانی به او تعلیم میدهد» در حالی که زبان کسی که این را به او نسبت میدهند عجمی (=غیرعربی) است، ولی این (قرآن) زبان عربی آشکار است".
مطابق تفسیر طبری اصل ماجرا از این قرار است: «از عبدلله بن مسلم حضرمی آمده که خاندان او را دو غلام بود از اهل عیرالیمن [یعنی از کاروان یمن] که هر دو کودک بودند [ترجمهً نادرست کلمه عیر به کودک]. یکی را یسار، دیگری را جبر (گبر) مینامیدند. این دو تورات میخواندند [یعنی از ایرانیان مسیحی یمنی بودند] و پیامبر خدا(ص) گاهی کنار ایشان مینشست، کافران قریش گفتند، محمد آنجا مینشیند تا چیزی از آن دو کودک بیاموزد! در پاسخ اتهام ایشان خداوند تعالی این آیه را نازل نمود:"ما میدانیم که آنها میگویند:«این آیات را انسانی به او تعلیم میدهد» در حالی که زبان کسی که این را به او نسبت میدهند عجمی (=غیرعربی) است، ولی این (قرآن) زبان عربی آشکار است"» (تفسیر طبری، ذیل آیۀ103، سورۀ نحل).
نظر به کلمهً فارسی سخنران می توان کلمه کُردی و پهلوی-اوستایی گائورانی (گائ-ران-ی) را به معنی آنچه متعلق به سرود خوان است، در نظر گرفت. بر این پایه صورت ایرانی اصلی نام قرآن همین گائورانی بوده است. چنانکه اشاره اگر آن را مرکب از اجزاء اوستایی گائو (سرود)- رئو (با شکوه)- ان (علامت جمع یا نسبت) بگیریم، در این صورت معنی آن همان سرودهای با شکوه دینی و حماسی میگردد که مترادف افد-ستا (اود-ستا، افس-ستا، اوس-ستا) یعنی ستایش شگرف می باشد که لابد هم در باب سرودهای حماسی و هم در مورد سرودهای دینی به کار می رفته است. مسلماً در عهد ساسانی و ایران باستان پیش از آن، این برداشتهای انتزاعی متفاوت در نقاط مختلف ایران و خارج از ایران (از جمله پیش ابنای احرار یمن) از نام اوستا به عمل می آمده است که از این میان کلمه گورانی کُردان (سرود و نغمه) یادگار اصیل تری است.
در باره واحدهای متون اوستا گفتنی است: هات (ها، هائیتی) که واحد فصلهای گاتها (گاثاها، یعنی سرودهای دینی) است به معنی پیوند و بستگی و بستهً کلام موزون است. کرده، واحد ویسپرد (=همه سروران) و فرگرد، واحد وندیداد نیز به معنی باب و فصل هستند.
یشت و یسنا هر دو به معنی ستایش و پرستش می باشند. به نظر میرسد کلمه یشت (ستایش) در مورد حماسه ها (وقایع حماسی و تاریخی) و واژهً یسنا (پرستش) صرفاً در مورد آموزه های مراسم ستایش و پرستش دینی به کار می رفته است.
وندیداد (ویدیودات) به معنی قانون ضد دیوان است.

پنجشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۰

شهر زیر زمینی کشف شده در کپادوکیه دارای نام ایرانی نِسا (نشا) بوده است

گفته شده است درینکویو (یعنی روستای چاههای عمیق) در مرکز ترکیه قرار گرفته است و این شهر زیرزمینی مکشوفه در آن در ۱۳ طبقه در عمق ۸۵ متری زیرزمین ساخته شده است. آن به اندازه ای بزرگ است که میتواند ۳۰،۰۰۰ سکنه را به همراه احشام و غذایشان در خود جای دهد. این شهر در دوران اوج تمدن ایران پیش از اسلام ساخته شده و آثار زیادی از مظاهر زرتشت در آن پیدا شده است. هنوز معلوم نیست زرتشتیها چرا این شهر زیرزمینی را و برای چه منظوری و فرار از چه چیزی ساخته بودند. دانشمندان میگویند با تکنولوژی امروز ساخت آن دهها سال طول میکشد و آن را هم ردیف اهرام مصر میدانند.
نام شهر هیتی نِسا یا نشا در زبانهای کهن ایرانی مرکب است از نی-سا یعنی محل آسودن در پایین و زیر زمین و یا نی-شا (یعنی جای پایینی) است به نظر میرسد این نامی بوده باشد که مغان ناحیه کپادوکیه بدین شهر زیر زمینی خود داده بودند. جایگاه این شهر بر روی نقشه های تقریبی، کمی شرقی تر تصور و ترسیم گردیده و غالباً به خطا با شهر کانش یکی گرفته شده است. سه لوحه در کول تپه (کانش باستانی) پیدا شده است که ضمن آنها شخصی موسوم به آنیتاس فرزند پیت خاناس پادشاه کوسارا (کایسری) در دست است که سر گذشت مبارزات خود و پدرش را برای نیل به قدرت در مقابل شهرهای رقیب به نامهای نسا، زالپووا، پوروش خاندا، سالاتی وارا و حاتی (هاتوساس) شرح میدهد. این شهرها به سهولت مقهور شدند. آخرین شهر (پایتخت دولت هیتی) ویران گشت و لعنت شده اعلام شد. شاه آنیتاس، پس از در هم شکستن مخالفان، محل اقامت خود را به نسا انتقال داد که گروهی آن را با کانش (کول تپه) یکی دانسته اند. در حالی که مسلم به نظر میرسد شهر زیر زمینی نسا (نشا) همین شهر زیر زمینی درینکویو است که در همان عهد آنیتاس و اخلاف وی ایجاد شده باشد و خود مغان کپادوکیه در ایجاد این شهر زیر زمینی سهم اساسی نداشته اند.
تعجبی ندارد که این شهر باستانی فاقد نقش و نگار و نوشته است چه مغان از سنت روایات شفاهی بهره می جسته اند و تن به کتابت نمی داده اند. چنانکه از روایات یونانیان و رومیان بر می آید مغان کپادوکیه پرستنده ایزدان میثره (مهر) و اهورامزدا (وارونا) و آذر (الهه آتش) بوده اند. چنانکه می دانیم در روایات اوستایی مربوط به ورجمکرد در وندیداد از شهر زیر زمینی جمشید (=شاه مؤبد) سخن به میان آمده است که می تواند اشاره به همین شهر زیر زمینی مؤبدان کپادوکیه بوده باشد. گرچه جمشید تاریخی (شاه موبد تاریخی ایران) همان سپیتمه داماد و ولیعهد آستیاگ (آخرین پادشاه ماد) بوده است و مراکز حکومت محلی اش شهر شوشی قراباغ (ورجمکرد) و مراغه (رغه زرتشتی) بوده است. در شاهنامه وی بیشتر تحت القاب گودرز کشوادگان (شیواسخن دارای سرودهای با ارزش) و هوم عابد معرفی شده است. او در عهد کی آخسارو (کیخسرو) در دستگیری مادیای اسکیتی (افراسیاب تورانی) در کنار مراغه نقش اساسی داشته است. از وی و همسرش آمی تیدا (دختر آستیاگ) مگابرن ویشتاسپ (تیگران، حاکم ارمنستان و ماد سفلی) و زریادر سپیتاک (زرتشت سپیتمان، حاکم آذربایجان و اران) زاده شده بودند که در عهد حکومت کورش سوم (کورش بزرگ) به عنوان پسر خواندگان یا برادر خواندگان کورش محل فرمانروایی ایشان از آنجا ها به گرگان و بلخ منتقل شد.
چنانکه گفته شد دلیل انتساب این شهر زیر زمینی به جمشید (جم-خشئت) خود معنی لفظی نام وی یعنی شاه مؤبد صاحب جام بوده است. چه نامهای روحانیون کهن ایرانی و سکایی یعنی جم و گبر و مغ و اسکیت (اسکیث، به یونانی یعنی جام و پیاله) و اسکولو (سُکوره، اسکلاو، اسلاو) جملگی به معنی مؤبد دارنده جام آیینی شراب هوم بوده است. اعراب از روی کلمه جم (جام، الجم) عنوان عجم را برای ایرانیان ساخته اند.
امپراتورى هیتی در 1290 ق. م.