سه‌شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۰

معنی نام روستاهای ارونق، انزاب، ارشتناب (اوشتناب) و الوار آذربایجان

ارونق را میشود به معنی محل گرم و آفتابگیر گرفت چه نام کنونی روستا یعنی گونئی نیز به زبان آذری همین است. انزاب به صورت اسن آب به معنی محل نزدیک آب است. نام محلی ارشتناب تا آنجایی که به یاد دارم اوشتن آب است که به معنی دارای آب روحبخش می باشد. الوار می توان آلوو- ور یعنی محل دارای آتش معنی نمود.

زبان آذری همان ترکی ارانی بوده است

در ویکیپدیا در زباره زبان مردم آذربایجان کهن یعنی اوستایی و پهلوی با زبان آذری (ترکی ارانی) خلط مبحث شده است. فکر کرده اند که زبان آذری بر گرفته از نام آذربایجان و اشاره به همان زبان میرای پهلوی معرب عهد اعراب است در صورتیکه آن ترجمه نام ارانی و اوتی است که به زبانهای سکایی-کُردی و ترکی دقیقاً مترادف آذری است.همان زبان آذری که یاقوت حموی (جغرافی نویس اواخر عهد خلفای عباسی، در قرن هفتم هجری) در موردش میگوید: " مردم آذربایجان را گویشی است که آذریه خوانند و کسی جز خودشان آن را در نیابد." یعنی اگر این زبان پهلوی و دری بود همسایگان جنوبی و شرقی و غربیشان شان آن را می فهمیدند و آن به طور ریشه ای از زبانهای ایرانی متمایز بوده است. مثالی را هم که برای کلمه حسان (بر گرفته از کلمه اوستایی هیث= محل استراحت، سرای)در زبان مردم آذربایجان (در این مورد منظور زبان پهلوی- اوستایی)آورده اند غلط تفسیر کرده اند:" 3.مورخ دیگری که به این زبان بدون ذکر نام آن اشاره کرده احمد بلاذری (در قرن دوم هجری)است که کلمهٔ «حسان» به معنی «حائر» یعنی منزل و کاروانسرا را از کلام اهل آذربایجان نقل کرده‌است. این کلمه همان کلمهٔ «خان» به معنی کاروانسراست که در متون فارسی به کار رفته‌است."حسان چه ربطی به خان دارد و چگونه بدین شکل تصحیف شده است. تیری بوده است که منبع ویکیپدیا برای شکار شانسی بی هدف به آسمان رها کرده است.لذا در گفتار علی بن حسین مسعودی (قرن چهارم هجری)که برای مردم آذربایجان سه زبان پهلوی (پهلوی معرب)، دری و آذری آورده است. زبان آذری بر خلاف ظاهر دری آن همان ترکی ارانی (اوتی) بوده است.

یکشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۰

نامهای کهن پارسها و مادها در خبر هرودوت

هرودوت در کتاب هفتم خود ضمن شرح ملل تشکیل دهنده سپاه خشایارشا می آورد که پارسی ها از عهد قدیم یونانیان کِفِن (کَوَن یعنی مؤبد و جادوگر، کیانی) می نامیدند ولی ایشان خود را ارتیان (پاکان، نجبا و معادل آریائیان) می نامیدند. هرودوت در باره مادیها میگوید که ایشان را در قدیم همه آریانی (آریایی) می نامیدند. از آنجاییکه پادشاهان ماد (به لغت سانسکریت یعنی نجبا) در اوستا و کتب پهلوی کیانیان نامیده شده اند. لذا هر چهار نام کَوَن (کی، کیانی)، ارتیان (پاکان)، آریانی (مردم نجیب) و ماد (نجیب، مثلاً در عنوانم توراتی داریوش مادی) لا اقل در عهد هخامنشی بین فرمانروایان مادی و پارسی (هخامنشی) مشترک بوده است. از این روی بوده است که نامهای فرتریان (یعنی پادشاهان پیشین در خبر هرودوت) و نوذریان (یعنی فرمانروایان جدید در کتب پهلوی و اوستا و شاهنامه) برای تمییز ایشان پدید آمده بوده است.

شنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۹۰

کنکاشی در تعیین معنی نام برخی از محله های تبریز

مارالان: مرکب است از مار (گزنده) و لان (جا) است. یعنی محل حشره گزنده. این منطقه زمین ماسه ای دارد و ساسها در آنجا به راحتی رشد و نمو می کنند. مردم تبریز ساس را مله نامند که طبق قاعده تبدیل حرف "ر" به "ل" همان ماره یعنی گزنده است. آه چه روزگار تباهی شبها از دست این مله ها در مرکز تبریز، خصوصا در محله مارالان داشتم.
قره ملیک: اگر این نام فردی به ملک سیاه نبوده باشد می تواند اشاره به نام کرمه لیک (گرمه لیک، یعنی محل گرمه) باشد. کرمه لیک (گرمه لیک) در آذربایجان به انباشته مدفوع گاوان و گوسفندان گویند که در بیرون از طویله ها در محل خاصی ریزند تا خشک و سفت شود و در زمستان به مصرف سوخت رسانند.
چرنداب: به معنی محل آب هرز است.
اهراب: این نام را می توان مأخوذ از اوهرو گرفت یعنی دارای آب جاری یا برگرفته از کلمه پهلوی اهرو- اب به معنی دارای آب پاک و پارسا.
مهادمین:به ترکیب عربی-فارسی به معنی محل پست و گود است.
ویجویه: این نام بدین شکل به معنی محل اصلی است. این نام را به شکل زرجوی و ورجوی هم آورده اند.

جمعه، بهمن ۰۷، ۱۳۹۰

زو پادشاه پیشدادی همان ایرانزو پادشاه ماننا است

در منابع اوستایی از پادشاهی به نام اوزو (یاری دهنده)یا زو یاد شده است که مطابق کتب پهلوی کیقباد (دایائوکو نخستین پادشاه ماد) را به فرزندی پذیرفته بود. در واقع منابع آشوری عهد سارگون دوم نیز میگویند که دایائوکو (کیقباد) برای استحکام دولت خویش با رؤسای اول پادشاه اورارتو و ایرانزو پادشاه ماننا قرار دادهای دوستی منعقد کرده و با ایشان متحد شده بود به همین سبب سارگون وی را از دژش در سمت میانه به هامات سوریه تبعید نمود و خود با ایرانزو پادشاه ماننا طرح دوستی ریخت و او را تابع خود کرد. ماننا به معنی سرزمین خوشی نامی بوده است که آشوریان به سرزمین مهرانو (میتانی شرقی) داده بودند. میتانیها و ماننا پرستنده ایزد مهر (میثره) بوده اند. لذا دلیل اینکه ایرانزو (اوزو، زو) از پادشاهان پیشدادی به شمار آمده است به دلیل تعلق وی و قومش به میتانی های پیشین یعنی پیشدادیان قدیمی بوده است.در باب انطباق میتانیان با پیشدادیان همین سه نکته کافی است که 1-ایشان همواره در نبرد با دیوان (آشوریان) بوده اند.2-پایتخت ایشان واشوکانی یعنی شهر ارابه ها بوده است که مطابق با خونیرث اوستا ( سرزمین ارابه یا سرزمین ارابه های درخشان)یعنی سرزمین پیشدادیان است. 3-سر سلسله میتانیان پراترنه نام داشته است یعنی کسی که نخست و پیشین و فراتر است و این معنی پیشداد است.

چهارشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۰

مطابقت پادشاهان کیانی و مادی و دو تَن از قلم افتاده های ایشان در خبر هرودوت

مطابق کتیبه های آشوری دایائوکو (دیوک خبر هرودوت) پسر فرائورت در سال715 قبل از میلاد پادشاه ماد که حاکمی از جانب ماننا بود و پسرش را برای جلب اتحاد و دوستی نزد رؤسا پادشاه اورارتو فرستاده بود، همراه با خانواده اش توسط سارگون دوم از محل حکومتش در سمت شهر میانه حالیه به هامات در سوریه تبعید شد. مطابق هرودوت وی 53سال حکومت کرد. یعنی آغاز حکومت وی حدود سال 768 پیش از میلاد بوده است. خود سارگون دوم در سال 705 پیش از میلاد در حوالی دژ کولومیان (تخت سلیمان) به دست ایشپاکای اسکیت (فراسپ) کشته شد. بعدها اسکیتان سه بار دیگر از قفقاز گذشتند: در سال 672 - 673 پیش از میلاد که ایشپاکای و با پسرش پارتاتوا باز آمد و ایشپاکای در ضمن قیام مادها در گذشت و پارتاتوا با آشور مصالحه نمود و داماد اسرحدون پادشاه آشور گردید. بار سوم حدود سال 625 میلادی که مادیای اسکیتی پسر پارتاتوا بعد از عبور از دربند قفقاز در شهر گنجه اران فرائورت را به قتل رساند و خود داماد پادشاه آشور آشوربانیپال گردید. بار چهارم که بازگشت مادیای اسکیتی از شمال حدود سال 597 پیش از میلاد به کشته شدن وی در کنار دریاچه ارومیه (چئچست) توسط کی آخسارو (هوخشتره) انجامید. هرودوت به درستی آخرین بازگشت اسکیتان به رهبری مادیای اسکیتی تحت رهبری مادیای اسکیتی را به ماد کوچک بعد از فتح آشور و محاصره نینوا (در واقع ویرانی نینوا) آورده و آن را با جنگ لیدیه که گویا در تعقیب اسکیتان روی داد، ربط داده است.
از آنجاییکه بین تاریخ تبعید شدن دایائوکو به سوریه و تاریخ خلع آستیاگ 557- 715 یعنی 158سال فاصله است لذا به سبب بزرگی این رقم سالهای حکومت برای سه فرد در تاریخ ماد، در خبر هرودوت که در بین دایائوکو (دیوک) و این سه تن فرمانروای مادی به اسامی فرائورت (با 22 سال حکومت)، کی آخسار (با 40 سال حکومت) و آستیاگ (با 35سال یا در ست تر با توجه به زمان حکومت کورش، 30 سال) که وی نام برده، نام افرادی از این سلسله از قلم افتاده اند. این از قلم افتاده ها باید هم باید درست بین عهد دایائوکو و فرائورت بوده باشند. دیاکونوف در تاریخ ماد نام هر دو تن از قلم افتاده را از روی کتیبه های آشوری به صورت اوپیته (اوپیس) پادشاه پارتاکی (سرزمین کنار چشمه= کاشان) و خشثریته پادشاه کارکاشی (کلنی سرزمین چشمه ها= کاشان) آورده ولی متوجه تعلق داشتن اوپیته (اوپیس) به پادشاهان ماد نشده و دومی یعنی خشثریته را با پیروی از بقیه ایرانشناسان با فرائورت یکی دانسته و جایی با تردید میگوید بین فرائورت و دیوک دو نام از قلم هرودوت افتاده است یکی علامت سؤال و دومی خشثریته. خشثریته در جریان قیام مادها در سال 673 پیش از میلاد رهبری بلامنازع مادها را بر عهده داشته است. نظر به اینکه سپاه ارسالی آشوربانیپال به رهبری رئیس رئیسان آشوری شانابوشو در حدود سال 667 پیش از میلاد که در تعقیب خشثریته به شهر آمُل مازندران هر گز از آنجا بر نگشتند و ماد بعد از آن تاریخ تبدیل به دولت مقتدر و مستقلی شد، معلوم میشود که این سپاه آشوری در سرزمین دور افتاده مازندران توسط آماردان و مادها تار و مار شده اند. خشثریته مکان فرمانروایی خویش را در سال 673 پیش از میلاد در مقابل تهاجم اسرحدون پدر آشور بانیپال از کارکاشی (کاشان= محل چشمه) به شهر دور افتاده آمول (آمُل) در مازندران منتقل ساخته بود.
در باره اوپیته (اوپیس) پادشاه مادی ما قبل خشثریته سه گزارش موجود است که یکی ضمن نامه ای است از سوی رئیس آشوری ناحیه خارخار (دیواندره) در بین سالهای706- 714 به سارگون دوم عنوان شده است: "نامه هابل.129: ... راجع به آرپیته (یا اوپیته به خوانش ای.م. دیاکونوف) امیر دهکده اوریاکو، که وی گشود (به روی دشمنان) برای پادشاه و مخدومم نقل خواهم کرد. وقتی که من عازم خدمت پادشاه و مخدومم شدم او (اوپیته) به شاپاردا گریخت. نابوتاکی تانی، برده پادشاه شنید که او و اواکساتار (هوخشتره) با یکدیگر مکاتبه کرده و متحد شدند. چهار پسر او با او هستند. همان روزی که وارد (در بازگشت) کار-شاروکین (=خارخار شدم) به راماتی نامه نوشتم که :« کسان خود را بفرست.»"
اوپیته (اوپیس) باید همان پسر دایائوکو باشد که به گروگان نزد رؤسا پادشاه اورارتو فرستاده شده بود و بعد بر گشته در دره قزل اوزن به فعالیت برای بر قراری ادامه حکومت پدرش دایائوکو پرداخته بود. ولی چنانکه از نامه هابل 129 بر می آید آنجا را مناسب فعالیت نیافته و از آنجا گریخته به سوی نواحی دیگری در ماد روی آورده بود. در عهد سناخریب (681- 705 پیش از میلاد) از او و چهار فرزندش خبری نیست. ولی در عهد اسرحدون (669-680 پیش از میلاد) از فرمانروایان پارتاکی (سرزمین کنار چشمه= کاشان) و پارتوکّا (سرزمین آب چشمه گسترده، پارتاکانا= اصفهان) و اوراکازابارنا (ورکس پرنه) به اسامی اوپیس (=ترقیخواه) و زاناسان (دانامنش) و راماتی (شادی و رامش دهنده) نام برده شده است که در مقابل مردم عاصی آن نواحی از مقامات آشوری یاری جسته بودند. نامهای کارکاشی (کلنی کاشان= سرزمین چشمه ها) محل فرمانروایی خشثریته همان پارتاکی (یعنی محل کنار چشمه) است که پیش از وی سلف او اوپیته (اوپیس) در آنجا فرمان می رانده است. اوراکازابارنا (ورکس پرنه یعنی محل دژ واقع در بلندی) همان شهر آشتیان است که نامش در منابع قدیمی عهد اسلامی به صور ابرشتیان (اپر-ایشتی-ان= ایستاده در بلندی [کوه یزدان]) و ورّه (دژ واقع در بلندی) و ورشه (محل دژ واقع در بلندی) ذکر شده است.
ترتیب و توالی پادشاهان ماد به وضوح نشانگر آن هستند که اینان همان کیانیان اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه هستند که بیشتر تحت القاب مربوطه مهم خودشان معرفی شده اند. که ما نامها و یا القاب ایشان را جداگانه به ترتیب توالی تاریخی شان می آوریم تا مورد مقایسه قرار گیرند:
پادشاهان ماد:
دایائوکو (715-765 ق.م)، اوپیته یا اوپیس (؟660-715ق.م) [دارای چهار اولاد ذکور]، خشثریته (647- ؟ 660 ق.م)، فرائورت (625-647 ق.م)، کی آخسارو (585-625ق.م) و آستیاگ (؟555- 585ق.م).
پادشاهان کیانی:
کی قباد، کی اپیوه[دارای چهار اولاد ذکور]، کیکاوس (یعنی پادشاه سرزمین چشمه ها= کاشان)، فرود-سیاوش، کیخسرو و آژدهاک (که نامش با اژی دهاک بابلی= یعنی خدا- پادشاه ماروش بابلی یعنی مردوک مشتبه شده و از رده پادشاهان کیانی خارج شده است).
ادامه سلسله کیانیان در شاهنامه و کتب پهلوی و اوستا در هیئت لهراسپ (ائوروت اسپ، یرواند قصیر السلطنه خبر موسی خورنی، سپیتمه جمشید داماد و ولیعهد آستیاگ) و پسرانش مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و زریادر سپیتاک (زرتشت سپیتمان، گائوماته بردیه، سپنداته، اسفندیار) هستند که این دو فرد اخیر نوادگان دختری آستیاگ و پسر خواندگان یا برادر خواندگان کورش سوم (فریدون) بوده اند که آخری داماد کورش و شوهر آتوسا دختر کورش نیز بوده است.
اسطوره معروف زریادر (زریر برادر ویشتاسپ) و اوداتیس دختر شاه سکاها (منظور آتوسا دختر کورش، هوتئوسا و هووی اوستا) را آتنه نویسنده و مورخ یونانی قرن سوم میلادی مؤلف کتاب ضیافت سوفسطائیان به نقل از خارس میتیلنی، رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران آورده است: آن دو در خواب عاشق همدیگر میشوند و در جستجوی همدیگر بر می آیند سرانجام اوداتیس در یکی از جشنها او را مشاهده می نماید. خارس میتیلنی گفته است که این عشق در آسیا مشهور است و مردم بدان میل فراوانی دارند چنانکه در معابد و قصور و حتی در خانه های خود تصاویری از آن بر دیوارها نقش می کنند.
چرا کیقباد همان دایائوکو نخستین فرمانروای ماد است؟
1- کی قباد سرسلسله پادشاهی خاندانی است که اعضاء آن شش تن بوده اند:کی قباد،کی اپیوه، کی کاوس (پادشاه سرزمین چشمه ها)، فرود-سیاوش، کی خسرو،آژیدهاک-آخروره. بعلاوه اعضاء فرعی خانواده که لهراسب و پسرش ویشتاسپ (گشتاسپ) بوده اند. متقابلاً اعضاء خاندان پادشاهان ماد عبارت بوده اند از شش تن به اسامی دایائوکو،اوپیته-اوپیس، خشثریته پادشاه کاشان (سرزمین چشمه ها)، فرائورت، کیاخسار (هوخشتره) و آستیاگ (آژیدهاک خبر موسی خورنی) و اعضاء فرعی که عبارت از سپیتمه جمشید و پسرش مگابرن ویشتاسپ بوده اند.
2- حامیان کی قباد ویتیریسا و اوزو (زو) بوده اند. حامیان دایائوکو، رؤسای اول پادشاه اورارتو و ایرانزو پادشاه ماننا بوده اند.
چرا کی کاوس همان خشثریته سومین پادشاه ماد است؟
1- پدر کی کاوس (پادشاه سرزمین چشمه ها) یعنی اپیوه با چهار پسر خویش از سوی سرزمین فرمانروایی ویتیریسا با جنگ و گریز به سوی سرزمین ری و سرزمین کاشان (=محل چشمه) آمده بود.
متقابلاً منابع آشوری میگویند اوپیته (اوپیس) که از سوی پدرش دایائوکو ابتدا نزد رؤسا پادشاه اورارتویی گروگان بود بعد با چهار پسر خویش به دره قزل اوزن آمد ولی چون آنجا را نا امن یافت به سوی سرزمین پارتاکی (سرزمین کنار چشمه ها) روی آورد.
2- کی کاوس در سمت کوه ارزیفیه (کوه عقاب/ کرکس) با دیوان (آشوریان) به نبرد پرداخت و با عقابانش (منظور مردم سمت کوه ارزیفیه) از بالای البرز به شهر آمل نزول کرد و در آنجا در محاصره دیوان (آشوریان) قرار گرفت. متقابلاً خشثریته در سمت کوه کرکس کاشان به نبرد با اسرحدون پادشاه آشوری بر خاست و چون یارای مقاومت در خود ندید از بالای البرز به شهر آمل مازندران گریخت. وی در عهد آشور بانيپال سپاهیان آشوری را که به سرداری شانابوشو در تعقیب وی به شهر آمل مازندران آمده بودند به یاری آترادات پیشوای آماردان شکست داده و تار و مار نمود و ایران مادی بعد از این واقعه (هفتخوان رستم، گرشاسپ، آترادات) برای نخستین بار در تاریخ مستقل شد: واقعه هفتخوان رستم یا نبرد گرشاسپ با دیوان بزرگ در کنار دریای مازندران یک واقعه بسیار مهم اساطیری در تاریخ ایران بوده است: گرشاسپ یا کِرِساسپ در اصل مرکب است از کرس=راهزن و سپ= در هم کوفتن یعنی در مجموع به معنی در هم شکننده راهزنان و ستمگران است. قهرمانی وی نیز نظیر روتستهم در سمت دریای فراخکرت یعنی مازندران است. پدر وی ثریته را سگهای وحشی جنگلی (ببران مازندران) می درند. روتستهم (رستم، یعنی ریشه کن کننده ستمگران) بنا به قول مارکوارت ایرانشناس معروف آلمانی همان گرشاسپ است. چه هفتخوان رستم نیز در مازندران اتفاق می افتد و در شاهنامه رستم هم از همان خانواده گرشاسپ است. سگستان رستم یا همان سرزمین سگساران (لفظاً یعنی سگ سروران) در اصل همان سرزمین کاسپیانه (کا-سپی-یانه، یعنی محل سگپرستان) یعنی مازندران است، نه سمت زرنج. در عهد کوروش و هخامنشیان این قهرمان مازندران با نام اصلیش آترادات پیشوای مردان (آماردان) نامیده می شده است. وی لشکریان آشوری (دیوان مازندران) را که در آغاز حکومت آشوربانیپال به رهبری شانابوشو برای دستگیری خشثریتی (کیکاوس) به شهر آمل مازندران آمده بودند تار مار می نماید و ایران برای نخستین بار صاحب دولتی مستقل و مقتدر میگردد.
3- پسر و جانشین کی کاوس یعنی فرود-سیاوش در هجوم تورانیان به رهبری افراسیاب (پر آسیب) در شهر گنجک سیاوش کشته شد. متقابلاً فرائورت جانشین و پسر خشثریته در هجوم غافلگریانه مادیای اسکیتی در شهر گنجه اران به قتل رسید.
چرا کیخسرو همان کی آخسارو (هوخشتره) است؟
1- کی خسرو، ائورو ساره را در سمت جنگل سفید به قتل می رساند. متقابلاً ساراک پادشاه آشور بر اثر ترس از کی آخسارو (هوخشتره) در هنگام محاصره شدن نینوا و تسخیر آن خود را به درون شعله کاخهای خویش می اندازد.

2- کیخسرو، دژ بهمن (به مان=خانه خوب) مقر دیوان را در سمت اردبیل (=شهر ثروت) ویران میکند و به سلطه ایشان خاتمه میدهد. متقابلاً کی آخسارو شهر نینوا (=شهر برکت و نعمت) را کشتار و آن را تبدیل به ویرانه می نماید.
3- کی خسرو بتکده کنار دریاچه چیچست را ویران می نماید. متقابلاً کی آخسارو شهر اورارتویی رؤسا در شمال دریاچه چیچست (خرابه های بسطام حالیه) را ویران می نماید.
4- کی خسرو، با یک شبیخون افراسیاب تورانی (سکایی پر آسیب) قاتل پدر خویش سیاوش(فرود) را در کنار دریاچه چیچست دستگیر و به قتل می رساند. متقابلاً کی آخسارو، قاتل پدر خویش فرائورت یعنی مادیای اسکیتی را در کنار دریاچه اورمیه غافلگیر کرده و به قتل می رساند.
5- صورت اصلی نام کی خسرو همان کی آخسارو (پادشاه نیرومند) است؛ نه چنانکه تصور شده است آن مأخوذ از لقب اوستایی هئوسروهً بوده باشد که به معنی نیکنام است.
6- مطابقت آستیاگ با آژیدهاک مادی (آخروره اوستا پسر کی خسرو، یعنی کسی که ستمگر) اظهر من الشمس است. چه موسی خورنی مورخ ارمنی معاصر فیروز و بلاش ساسانی نام آستیاگ را به صورت اژیدهاک آورده است. افزون بر این اینان در مطابقت داستان کودکی فریدون (یعنی دوست منش= هخامنشی) و کورش سوم (لفظاً یعنی قوچ= ذوالقرنین) نیز به خوبی به هم می رسند.

منابع اساسی مورد استفاده در اساس این تحقیقات سه دسته اند:
1- منابعی که برای بررسی تاریخ ماد مورد استفاده قرار گرفتند: تاریخ ماد، تألیف ایگور میخائیلویچ دیاکونوف، ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی، تألیف م.آ. داندامایف. ایران باستان، تألیف حسن پیرنیا.
2- منابعی که برای شناسایی تاریخ اساطیری کیانیان مورد استفاده قرار گرفتند: کیانیان تألیف آرتور کریستن سن، تألیفات اوستایی ابراهیم پورداود و هاشم رضی.
3- منابع بررسی جغرافیای تاریخی زادگاه زرتشت: زادگاه زرتشت تحقیق دکتر جیوانجی جمشید جی مودی، کتاب دینهای ایران باستان تألیف هنریک ساموئل نیبرگ. یسنا گزارش پورداود (جلد 1و2) و یشتها گزارش پوردواود (جلد 1و2). بعلاوه گزارش شخصی از مکان کتابخانه اوستا (شی چیکان) و آتشکده قدیمی آذرگشنسب این جانب به اداره فرهنگ و هنر پیش از انقلاب.
تطبیق دادن شخصیتها و مکانهای هر سه منبع به یاری فرهنگ لغات اوستایی و پهلوی و سانسکریت کاری است که این جانب به تدریج در عرض چهار دهه انجام داده ام.

A philosophical theory about the origin of the world

Albert Einstein’s theory of relativity and the speed of photons give an explanation to the origin of the world.
According to commentaries given to Einstein’s theory of relativity dealing with the structures and functions of the world, there has been stated: “A physical object moved with the speed of light will reach a mass which is infinitely big, and the time dimension will expand so this physical object will not age; it will be stable and variable. It will be squeezed together in the stretching of the movement, in other words this object will be situated in a squeezed space. Simply, this object, in this position, will be transformed to a photon.”

According to Einstein’s own analysis, for this being able to happen in our world (in microcosms as well macrocosms), will acquire an infinite amount of power, which makes this process impossible. How can one describe the very photons moving with this incredible speed? Are they nothing else but flying squeezed space matter? The paradox can be solved in this manner:

In the beginning there was a revolution in the void of the universe. An infinite force from every direction created those particles which we can identify as the smallest building stones of the creation and which are revealed in experiments in huge particle accelerators like that in CERN. These particles moved from the beginning with the speed of light and an infinite amount of photons which made the universe we see today.


According to the Bible: “And God said, "Let there be light," and there was light.

and

According to the Koran: God [himself] is “the light of the heavens and the earth”


and

According to the Avesta:” the light is in eternal war with the darkness”

سه‌شنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۹۰

معنی نام برخی از شهرهای مجهول المعنی استان کرمانشاهان

هرسین مرکب است از هرا (بلندی) و سین (شین یعنی جا). در مجموع یعنی جایگاه مرتفع. ارتفاع این شهر را1582 متر از سطح دریا آورده اند که نسبت به کرمانشاه بسیار بلند است. اگر چنان‍که گفته میشود هرسم جای هوسم قدیمی بوده باشد، پس هر در هرسم همان هیر (ثروت) پهلوی است چون هو اوستایی هم به معنی دارایی است. پس هرسم (هیر- زم) و هوسم (هو- زم) به معنی زمین غنی و ثروتمند هستند. نام هرسین (هیر- سینه) هم می تواند به معنی دامنه ثروتمند یا زمین ثروتمند (هیر-شین) بوده باشد.
ازگله را می توان به صورت اس- گله باز سازی کرد که به لغت اوستایی و پهلوی به معنی محل گله است.
هلشتی را می توان به صورت هله-شئیتی بازسازی کرد و آن را به معنی محل هله گرفت. کلمه هله در زبان کردی به معنی غربال و غوره و غله است. این کلمه علی القاعده می تواند دگرگون شده شکل هرا (بلند و رسا و ثروتمند) باشد. در این صورت آن نظیر هرسین به معنی جایگاه مرتفع می باشد.
حمیل را می توان دگرگون شده همیر (جایگاه سردسیری) گرفت.
نودشه در لغت پهلوی و کُردی به صورت نی-دشه به معنی سراشیبی خوش منظر است. شهر در سراشیبی واقع شده است.
روانسر به معنی سرچشمه رودخانه (رودان-سر) است.
سطر به صورت ستر در لغت اوستایی به معنی استوار و نیرومند است.
کوزران به کردی به معنی محل دارای پیچ و خم است.
نوسود را می توان به صورت اوستائی نی- ستات بازسازی کزد که به معنی محل ایستاده در سراشیبی است. و نوسود چنین موقعیت اقلیمی را داراست. نوسود را میشود. نی -آسود هم در نظر گرفت یعنی استراحتگاه واقع در سر پایینی.

انعکاس حماسه آترادات پیشوای مردان در آذربرزین نامه

در مجمع التواریخ و کتاب بهمن نامه یا بخشی از آن موسوم که جداگانه به صورت آذربرزین نامه تصنیف گردیده از آذر برزین پسر فرامرز پسر رستم یاد میشود که نامش بدین شکل در شاهنامه یاد نشده است. وی در واقع خود رستم و فرامرز (=سامان، سام) است که در اینجا قرین رستم تورگیلی (در واقع عنوان دیگر خودش) در سمت شهر ساری- آمل مازندران به شمار رفته است که در آنجا توسط او از بند بهمن (خشایارشا، در اینجا منظور دیوان مازندران، آشوریان دژ بهمن= نینوا) رهایی می یابد. با استنتاج از منابع اوستایی و پهلوی او از خاندان سام است که کیکاوس (خشثریته، سومین پادشاه ماد) را در هنگام محاصره مازندران توسط سپاهیان آشوری رهایی می بخشند. سام عنوانی است که در اوستا به کرشاسپ (در هم شکننده دشمنان، گرشاسپ) و یا همان رتستهم (ریشه کن کننده ستمگران) داده شده است. در واقع اینها همه از القاب فراوان آترادات پیشوای آماردان قهرمان استقلال و تشکیل ایران و سردار رهایی بخش ایرانیان از جور و ستم آَشوریان بوده است. نام آذربرزین یا برزین آذر (یعنی منسوب به آتش بلند پایه) در اصل بیان دیگری از خود همان نام آتردات (یعنی مخلوق آتش) است. آهیگر کتاب آرامی-عبری آهیگر(=اخگر) و کاوه آهنگر سمت کوه البرز نیز اساس نام و اسطوره خود را از این قهرمان حماسی مردم شمال ایران دارند. مادر وی در آذربرزین نامه دختر صور پادشاه کشمیر (در اساس کاس-میر= جایگاه آدمکشان= آماردان، مازندران) است. لذا این نام آذر برزین از برای شناسایی نام اصلی گرشاسپ/رستم تاریخی بسیار قابل توجه میگردد چه بنا به کتسیاس درعهد کورش هخامنشی سردار قهرمانی به نام آترادات پیشوای مردان (آماردان) در سمت سرزمین کادوسیان (مردم سگپرست مازندران و گیلان) چنان معروف بوده است که پارسیان برای تحبیب هر چه بیشتر کورش هخامنشی (فریدون شاهنامه) وی را نه پسر کمبوجیه دوم بلکه به استعاره پسر آترادات (اگرادات) پیشوای آماردان و اهل سرزمین کادوسیان (ورنه اوستا) بشمار می آوردند. نام بهمن در رابطه با وی اشاره به دژ بهمن (نینوا پایتخت آشور) است که پادشاه آن آشور بانیپال در عهد آترادات پیشوای آماردان برای فتح مصر میرود و سردارش شانابوشو را برای فتح شهر آمل مازندران یعنی محل پناه گرفتن کیکاوس (خشثریته سومین پادشاه ماد، ملک لؤلؤ بهمن نامه) می فرستد و این سردار و سپاه وی در هنگام محاصره شهر آمل در زیر حصار آن مورد تهاجم آترادات پیشوای آماردان (رستم تور گیلی یا همان آذربرزین) قرار گرفته و کشتار میگردند. همین واقعه بسیار مهم تاریخی است که در اساطیر حماسی به صور داستان هفتخوان رستم و جنگ گرشاسپ با دیوان بزرگ در کنار دریای فراخکرت (مازندران) متجلی شده است. به نظر میرسد نام شاهنامه الوای (منسوب به آلوو) نیز که نیزه دار رستم در رابطه با کاموس (در این رابطه به جای کاوس) به شمار رفته است مربوط به خود آترادات پیشوای آماردان در سرزمین کادوسیان- کاسپیان (= سگستان، سگسارستان) یا برادر اوستایی منسوب وی یعنی اورواخشیه (شادیبخش= سام) بوده است. جالب است که نام پدر سام گرشاسپ نریمان (رستم هفتخوان) در اوستا ثریته آمده است که به معنی پناه دهنده است و این به وضوح اشاره به پذیرایی شدن و پناه داده شدن کیکاوس (خشثریه سومین پادشاه ماد) و همراهان در شهر آمل مازندران است. در متن بهمن نامه این گفته که "اژدها بهمن را می بلعد" می تواند اشاره به بلعیده شدن شهر نینوا و سرزمین آشور توسط اژدها یعنی مردوک (خدای بابلیها) باشد. متن اسطوره آذربرزین در دایرة المعارف اسلامی گویا هنوز تایپ و منتشر نشده ولی متن آن ضمن شرح بهمن نامه چنین ذکر شده است:

بهمن نامه، مثنوی حماسی فارسی در وقایع پادشاهی بهمن پسر اسفندیار، پادشاه کیانی. این اثر بالغ بر ده هزار بیت (براساس چاپ عفیفی ) و در بحر متقارب مثمّن محذوف است . رضاقلی خان هدایت سراینده آن را جمالی مهریجردی ، از معاصران برهانی و لامعی گرگانی و سوزنی سمرقندی ، دانسته (ج 1، ص 298، ج 3، ص 1154) اما شاعری به این نام شناخته نیست و نامش در تذکره ها نیامده است (نفیسی ، ص 589). تاریخ دقیق سرودن بهمن نامه معلوم نیست ولی چون سراینده (ص 13)، آن را به محمد بن ملکشاه سلجوقی (حک : 498ـ 511) اهدا کرده و در جایی (ص 9) از ده سال پس از مرگ ملکشاه (متوفی 485) و نیز از لشکرکشی محمدبن ملکشاه به اصفهان در 501 (ص 10ـ)11 یاد کرده است ، احتمال می رود که مثنوی خود را در پایان سده پنجم و آغاز سده ششم سروده باشد. در قرن ششم، نویسنده مجمل التواریخ و القصص ، یک جا از اخبار بهمن (ص 2) و در جایی دیگر (ص 92) از بهمن نامه منظوم حکیم ایرانشان بن ابی الخیر یاد کرده ، که بهار صورت درست این نام را «ایرانشاه » دانسته است ( مجمل التواریخ و القصص ، ص 92، پانویس 4؛ قس ایرانشان بن ابی الخیر، مقدمه متینی ، ص 26ـ30). با توجه به اینکه داستان بهمن در کتاب مذکور (ص 53 ـ 54) منطبق با بهمن نامه روایت شده (رجوع کنید به صفا، ص 522 ـ 523)، احتمالاً سراینده بهمن نامه همان ایرانشاه بن ابی الخیر است (رجوع کنید به همان ، ص 292؛ ایرانشاه بن ابی الخیر، مقدمه عفیفی ، ص دوازده ـ سیزده ). با این حال ، بیتی که نویسنده مجمل التواریخ و القصص (ص 92) درباره مرگ زال در عهد دارا از بهمن نامه ایرانشان ذکر کرده ، در بهمن نامه چاپی ، که امروزه در دسترس است ، وجود ندارد. بر همین اساس ، شاید در انتساب بهمن نامه به او جای تردید باشد. سراینده کوش نامه (ص 151) گفته است که داستان بهمن را نیز به شعر درآورده و بی گمان همو سراینده بهمن نامه است .
بهمن نامه شامل یک دیباچه و چهار بخش است . سراینده در دیباچه (ص 9ـ12)، ضمن مدح سلطان محمد، گفته است که از کردار او، بهمنِ اسفندیار را فرا یاد آورده و این داستان را سروده است ، و آن را به دست میرمودود، یکی از بزرگان سپاهی ، برای شاه فرستاده و از حسین علی ، یکی از اعیان طوس ، خواسته است که نزد شاه جهت او پایمردی کند؛ و از شاه صله درخواست کرده است (ص ). در آغازِ برخی از نسخه های خطّی بهمن نامه ابیاتی هم در مدح محمودبن ملکشاه (متوفی 487) آمده است (ایرانشاه بن ابی الخیر، مقدمه عفیفی ، ص پانزده). به گفته صفا (ص 294ـ295) سراینده، آن را در عهد محمود سروده و پس از مرگ او، در عهد برادرش ، محمد، در کتاب تجدید نظر کرده است. عفیفی (ایرانشاه بن ابی الخیر، مقدمه ، ص شانزده ) ضمن تأیید اینکه اختلاف کاربرد واژه ها در [نُسخ مختلف] بهمن نامه مشهود است؛ و این ، تجدیدنظر سراینده یا دیگران را در آن نشان می دهد، می گوید که به قراین زبانشناسی ، تجدیدنظر در دوران پس از سلطان محمد، و ظاهراً در عهد محمود، پسر او، صورت گرفته است .
در بخش نخست کتاب ، بر تخت نشستن بهمن را شرح می دهد (ص 19ـ23) و می گوید که او به پایمردی رستم، با کتایون دختر پادشاه صورِ کشمیر، ازدواج کرد (ص 26ـ65). کتایون دلباخته غلامی به نام لؤلؤ بود (ص 39ـ40) و او را با خود به دربار بهمن برد و بهمن به فریب کتایون اختیارات مُلک را به لؤلؤ سپرد (ص 71ـ74) و خود به تشویق همسرش شهر را برای شکار ترک کرد و آنگاه لؤلؤ و سپاهیان بر حکومت بهمن شوریدند (ص 75ـ114). بهمن به مصر رفت و در آنجا با دختر پادشاه مصر، هما، ازدواج کرد (ص 114ـ135) و به یاری نصر حارث، شاه مصر، ایران را فتح کرد (ص 178ـ 179). در پایان این بخش ، پس از رسیدن خبر کشته شدنِ رستم به دست شَغاد (ص 181ـ 184)، بهمن به سوکواری می نشیند (ص 185). در بخش دوم ، بهمن به کین خواهی پدرش ، اسفندیار که به دست رستم کشته شده بود، به سیستان می رود (ص 191ـ192) و سه بار با فرامرز، پسر رستم ، می جنگد و هر سه بار شکست می خورد و هزیمت می کند (ص 204ـ219، 234ـ265) و بار چهارم پیروز می گردد و زال را در قفس زندانی (ص 321) و فرامرز را بر دار می کند (ص 339) و دختران رستم ، بانوگشسب و زربانو، به هندوستان نزد شاه کشمیر می گریزند (رجوع کنید به ص 331ـ 335). در بخش سوم ، بهمن به جستجوی دختران رستم می پردازد و آنها سرانجام پس از نبرد تن به تن با سپاهیان بهمن ، اسیر او می شوند (ص 402ـ405). در این بخش ، آذربرزین (در متن بهمن نامه : برزین آذر) پسر فرامرز نیز به داستان وارد می شود (ص 413) که بهمن او را هم به بند می کشد (ص 416). در بخش چهارم ، بهمن همه اسیران سیستان را، جز آذربرزین ، آزاد می کند (ص 446) و هنگامی که آذربرزین را به ساری می برند، رستم تور با سربازان بهمن می جنگد (ص 463ـ465) و آذربرزین را از بند می رهاند و آن دو، سپاهی فراهم می آورند و به جنگ بهمن می روند (ص 474). پس از چند نبرد سخت ، بهمن می گریزد (ص 566) اما سپس آنان با هم آشتی می کنند (ص 572 ـ 585). در پایان این بخش بهمن ، هما را بر تخت پادشاهی می نشاند (ص 592 ـ 594). بهمن روزی با آذربرزین به شکار می رود و با اژدهایی روبرو می شود (ص 596)، با اژدها می جنگد و در کام او اسیر می گردد؛ از آذربرزین یاری می خواهد، اما وی اعتنا نمی کند و اژدها بهمن را می بلعد (ص 601) و بدینگونه او کین مرگ پدر را از بهمن می گیرد.

داستان بهمن در شاهنامه (ج 6، ص 343ـ353) نیز آمده ، اما در مقایسه با بهمن نامه ، بسیار کوتاهتر است (رجوع کنید به صفا، ص 523) و با آن تفاوتهای اساسی دارد، از جمله : بهمن در شاهنامه شخصیتی نیمه افسانه ای و نیمه تاریخی است و با اردشیر درازدست (حک : 464ـ424 ق م ) یکی دانسته شده است (فردوسی ، ج 6، ص 320) چنانکه در زندِبهمن یَسْن (ص 4؛ برای دلیل یکی شمرده شدن بهمن با اردشیر، پادشاه هخامنشی ، در اساطیر زردشتی رجوع کنید به بهار، ج 1، ص 159) و تاریخ طبری (ج 1، ص 568) نیز چنین است ، اما در بهمن نامه ، او همان اردشیر نیست و صرفاً قهرمانی افسانه ای است . در شاهنامه (ج 6، ص 352) هما دختر بهمن است که بهمن با او ازدواج کرده و او (هما) را با فرزندی که از بهمن آبستن بوده ، جانشین خود خوانده است (قس طبری ، ج 1، ص 568 ـ569 که نام دختر و همسر بهمن را «خمانی » ذکر کرده است) اما در بهمن نامه هما، همسر بهمن ، دختر شاه مصر است (رجوع کنید به ص 114ـ135). همچنین در بهمن نامه از ساسان پسر بهمن یاد نشده است که چون بهمن پادشاهی را به هما بخشید، از پدر رنجید و انزوا گزید و نَسَب خود را پنهان کرد (طبری ، ج 1، ص 569؛ فردوسی ، همانجا؛ مجمل التواریخ و القصص ، ص 32) و پادشاهان ساسانی به او منسوب اند (طبری ، ج 1، ص 568؛ مجمل التواریخ و القصص ، ص 32ـ33). اینهمه نشان می دهد که مرجع سراینده بهمن نامه با شاهنامه و کتابهای تاریخی قرون اول اسلامی ، یکی نبوده است . اما با این حال ، او متأثر از سبک گفتار فردوسی است ، چنانکه برخی ابیات شاهنامه را با اندکی تغییر در کتاب خود آورده است (رجوع کنید به ایرانشاه بن ابی الخیر، مقدمه عفیفی ، ص هفتاد و هفت ـ هفتاد و هشت ). در مقایسه بهمن نامه با شاهنامه و روایتهای اساطیری و حماسی ایران پیش از آن ، رواج نامها و روایتهای سامی در بهمن نامه (رجوع کنید به صفا، ص 296) و آنچه از پهلوانیهای زنان (مثلاً بانوگشسب : ص 365ـ366، 389ـ 391، 402ـ404؛ هما: ص 116ـ 117، 131ـ132؛ دختر بوراسب : ص 509، 514، 519 ـ 520) در این کتاب آمده، شایان توجه است .
بهمن نامه در 1325 ش ، به اهتمام رستم بن بهرام تفتی در بمبئی چاپ سنگی شد (مشار، ج 1، ستون 828). رحیم عفیفی نیز آن را براساس نسخه های خطی کتابخانه موزه بریتانیا و کتابخانه ملی فرانسه و نسخه چاپی بمبئی مقابله و تصحیح ، و در 1370 ش در تهران منتشر کرد.

منابع: ایرانشاه بن ابی الخیر، بهمن نامه ، چاپ رحیم عفیفی، تهران 1370 ش ؛ همو، کوش نامه، چاپ جلال متینی، تهران 1377 ش؛ مهرداد بهار، پژوهشی در اساطیر ایران ، تهران 1362 ش ؛ زند بهمن یسن، تصحیح متن، آوانویسی، برگردان فارسی و یادداشتها از محمدتقی راشد محصل ، تهران 1370 ش؛ ذبیح الله صفا، حماسه سرایی در ایران، تهران 1374 ش ؛ محمدبن جریر طبری، تاریخ الطبری: تاریخ الامم و الملوک، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، بیروت [1382ـ1387/ 1962ـ1967]؛ ابوالقاسم فردوسی ، شاهنامه فردوسی ، متن انتقادی، ج 6، چاپ م . ن . عثمانوف ، مسکو 1967؛ مجمل التواریخ و القصص، چاپ محمدتقی بهار، تهران 1318 ش ؛ خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران 1350ـ1355 ش؛ سعید نفیسی ، «جمالی مهریجردی »، آینده، سال 1، ش 10 (اردیبهشت 1305)؛ رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، مجمع الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران 1336ـ1340ش.
/ مهران افشاری /

شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۰

معنی پالا هوتوپ

در کتیبه های عیلامی از قومی به نام پالاهوتوپ در سمت سرزمین کاسیان نام برده اند که از آن سمت سرزمین عیلام را مورد تهاجم قرار می داده اند. "پ" علامت جمع عیلامی است؛ لذا نام ایشان پالاهوتو بوده است. جزء اول را می توان با کلمات سانسکریتی پالا (خداوند و نگهبان) یا بالا (نیرومند) یا بالی یا پاری (دور، کناری) مطابق نهاد و هوتو (هوت، هوتر) به معنی مؤبد و ایزد شراب هوم بوده است یعنی همانکه بعدا کاشّو (کاسی، ایزد شراب هوم) گفته شده است. بنابراین نام پالاهوتوپ به معنی کاسیان دور دست و کناری یا پرستندگان ایزد هوم کاشّو بوده است. نام قوم عاد (کناری، دوردست، قاصی) و رهبر ملکوتی شان هود در قرآن اشاره به همین مردم پرستندگان شراب هوم (نیاکان لُران و مادها) بوده است.

جمعه، دی ۳۰، ۱۳۹۰

معنی و ریشه نامهای اروپا، روسیه و اوکراین بر اساس فرهنگ سکایی

معنی و ریشه نامهای اروپا (سرزمین بالایی)، روسیه (سرزمین ارابه) و اوکراین (سرزمین کناری): مطابق دو اسطوره ای که هرودوت در باب منشأ اسکیتان و جغرافیای سرزمین ایشان نقل میکند، تقسیمات سه برادر (پسران تارگیتای) عبارت بوده اند سرزمین برادر بزرگ لیپوکسائیس (یعنی سرزمین پادشاه کناری) که مردمش آئوخاتیان (مردم سرزمین مردم پایینی و کناری) بوده اند. نام این سرزمین با اوکراین (=سرزمین کناری) مطابقت دارد. چه در اسطوره دوم (پسران سکایی هراکلس) نام آن برادر و مردمش با آگاتیرس (مردم ملداوی) جایگزین شده است. نام برادر میانی آرپوکسائیس است یعنی پادشاه مردم آرپو (=مردم اوروپا، یعنی مردم سرزمین گسترده بالایی و شمالی یا به روسی به معنی "سرزمین ارابه") آمده و مردمانش کاتیار (جادوگران= مجاران) و تراسپی (دارای سه اسب ارابه= روسها) نامیده شده اند. کلمه ارابه (اروه ) از ریشه اوستایی"ار" به معنی به گردش در آمدن می باشد. کلمه روسیه به شکل روشیا در زبان روسی به معنی بیشه و جنگل است. از این روی است که در اوستا و قرآن نام روسیه (روشیا) به ترتیب به صورت وئوروبرشتی (سرزمین بیشه های گسترده) و ایکه (سرزمین بیشه ها) ذکر شده است. نظر به معنی ائوخات یعنی سرزمین کناری پایینی و جنوبی لابد نام اسکیتی آرپو (ارابه) در اصل به صورت ئوروپه (اورو-اوپ) یعنی سرزمین گسترده شمالی یا سرزمین گسترده در شمال بوده است. یعنی اصل کلمه اوروپا (اروپا) کلمه سکایی (اسکیتی) بوده است. چه در هیئت یونانی جزء اول نام اروپا یعنی ایورو به همان معنی اورو سکایی یعنی گسترده است ولی از جزء دوم معنایی جز پیشانی در زبان یونانی عاید نمیشود که در مفهوم نمی گنجد . اما از همین جزء در زبانهای ایرانی و ژرمنی در معنی بالا و بالایی (شمال) مفهوم درستی ارائه میشود. ولی برای جزء اول در زبانهای ژرمنی معنایی به دست نمی آید لذا اصل کلمه اسکیتی و ایرانی است و یونانیان این نام را از اسکیتان شمال دریای سیاه گرفته بوده اند. در اسطوره اسکیتی دوم آن با گلن (غازان) معادل گرفته شده است. یعنی این نام گذاریها بر پایه در میانه در نظر گرفته شدن سرزمین اصلی اسکیتان (سکائیان پادشاهی) پدید آمده بوده است. نام های پادشاهان اساطیری اسکیتان در این روایتها کولاکسائیس (پادشاه عشیره و خانواده) و اسکیث (=جام، اسکلاو، اسلاو) قید شده است که لابد نام طبقه مغان ایشان بوده است چه کلمات مغ و گبر هم به همین معنی جام (جم، الجم، عجم) است.
دو اسطوره اسکیتی یاد شده را هرودت در کتاب چهارم تاریخ خود "ملپ من" ضمن احوال سکاها (اسکیتان) آورده است: عقیده قوم سكاها بر این است كه از تمام ملل بهتراند و نژاد برترى دارند. آنان در رابطه با نژاد خود مى گویند: در آن زمان كه زمین خالى از سكنه بود، نخستین انسان که تارگى تاى نام داشت و پدر او زئوس و مادرش دختر رود بورستین بود. تارگیتای سه پسر داشت دو تن مهتر که لیپوکسائیس و آرپوکسائیس نام داشتند و برادر کهتر که کولاکسائیس خوانده می شد و در آن زمان از آسمان" گاو آهن"(سمبل لهستانیها) و " طناب یا یوغ" (سمبل تراکیها و داکیها)، " تبر" (سمبل تاورها) و "پیاله زرین" (سمبل اسکیتان بعد سمبل اسلاوها) به زمین افتاد. این اشیا به خاطر سوزندگی آنها نصیب دو فرزند مهترش نگردید و تمام آنها به فرزند سوم وى کولاکسائیس رسید که این ابزار زرینه در دست وی سوزشی نداشتند. آن دو برادر حكومت و پادشاهى روى زمین را به برادر سوم واگذار نمودند. قوم سكاها از نژاد فرزند سوم یعنی کولاکسائیس است كه به مقام سلطنت رسید.از سه پسر تارگی تای سه گروه به وجود آمدند. از نسل لیپوکسائیس، ائوخاتها (اوکرائنیها) به وجود آمدند. از نسل آرپوکسائیس (مطابق تخموروپه اوستا و ایزد تگی ماسادس سکاها، تور ایزد رعد سکائیان و گتها، پرون اسلاوها) کاتیارها (مجارها) و تراسپیها (روسها و اسلاوها) پیدا شدند و از برادر کهتر یعنی کولاکسائیس دستهً پارالاتها (نخستین قانونگذاران اسکیتی) پدید گشتند.
هرودوت بعد از بیان این اسطوره اسکیتی و ادامه آن پیدایی پادشاهان اسکیتی را در یک روایت موازی آن از زبان یونانیان پونت (یکی از ولایات آسیای صغیر در کنار دریای سیاه) بیان میکند که خلاصه آن چنین است: هراکلس (تور سکاها) اسب خود را گم کرد و در جستجوی آن در مملکتی که اکنون موسوم به سکائیه است، به موجودی بر خورد که نیمی دختر و نیمی مار بود. این دختر سه پسر به نامهای آگاتیرس (فرمانروای سمت ملداوی)، گلن (پادشاه سمت غازان) و اسکیث (فرمانروای سکاها) زاده شدند که از این میان تنها اسکیث توانست کمر بند حامل "پیاله" (سمبل سکاها) را بسته و تیر و کمان وی را بکشد و لذا وی پادشاه سرزمین اصلی اسکیتان (سکائیان شمال دریای سیاه) شد و دو برادر دیگر به اجبار از سرزمین مادری کنار رفتند.

پنجشنبه، دی ۲۹، ۱۳۹۰

معنی سام

این نام اوستایی و شاهنامه ای در سانسکریت به معنی آرامش و خوشبختی دهنده و به پایان رساننده و تکمیل کننده پیروزی و خوشبختی است که مسلماً می تواند اشاره به نام مردم و خانواده و موطن سام یعنی مازندران و مازندرانیها باشد. یعنی در مجموع این نام بی تردیداشاره به پیروزی شیرین آترادات پیشوای آماردان بر آشوریان مهاجم به شهر آمل بوده است. به هر روی از آنجاییکه آن از جمله القاب آترادات پیشوای مردان (رستم و سام گرشاسپ) بوده است؛ می توان آن را اشاره به خود نام مازندران (سرزمین سعادت و خوشبختی) یا خود خانواده آترادات پیشوای آماردان و آماردان (آدمکشان شمالی) شمرد. چه در اوستا نام برادر سام گرشاسپ به صورت اورواخشیه آمده که به همین معنی خوشبختی و شادی است و نام پدرش ثریته (پناه دهنده) آمده است یعنی این القاب در اصل اشاره به نام سرزمین مازندران (یعنی سرزمین خوشبختی) موطن آترادات پیشوای مردان (آماردان) است که در آنجا به خشثریته (کیکاوس) و سپاه همراه وی در شهر آمل پناه دادند. ولی در شاهنامه نام برادر رستم، زواره آمده است که در لغت پهلوی به معانی مردجنگی و نیرومند، دارنده زه و کمان و نیز به معنی دارنده محل زهکشی شده است که در صورت سوم آن هم اشاره به نام سرزمین زابلستان (یعنی محل دارای زهکشی) است که بعدها به سهو موطن رستم و گرشاسپ هفتخوان مازندران به شمار می رفته است. دلیل سهو یکی گرفته شدن کاسپیانه یعنی سرزمین سگپرستان با سگستان در معنی سرزمین سکاها است.

معنی نام شهرکهای اشکذر، دیهوک، زارچ و نیر در استان یزد

اشکذر را می توان به معنی محل درختچه های اشک یا محل چکه ها و قطرات آب معنی نمود. دیهوک را می توان به معنی ده واقع در بلندی گرفت (اگر این قصبه در بلندی واقع شده باشد). زارچ را می توان به صورت زارجا یعنی محل ترشح آب بازسازی نمود. نیر را می توان به صورت نی-اِر یا نی ور بازسازی کرده آن را به معنی محل واقع در سرپایینی گرفت.اگر این قصبه در سراشیبی واقع شده باشد

چهارشنبه، دی ۲۸، ۱۳۹۰

Är zoroastra och Gautama Buddha samma historiska person؟

1- De har bott i Bakhtria. Buddhas tand och sopborste var behållen i Navabahara (central templet i Bakhtria). Ömsesidigt har Zoroastra varit landshövding i Bakhtria i samma period (6 århundrade före Kristus).
2- Tibetanska namnet Nepal som betyder heliga land, har egentligen varit ett binamn till Bakhtria, dvs.; Zoroasrtas stad.
3- I de tre berömda läran har Buddha och Zoroastra varit gemensamma.
4- Den historiske Zoroastra haft många epitet, bland annat Gaomate som betyder ”beskyddaren of de religiösa song-läran” samma betydelse har namnet Gotama (gao-tama).
5- Båda namnen Gotama Buddha och Zoroastra (=han med gyllene kropp) är epitet och binamn till den historiske prinsen Spitak son av Spitama. Spitama har varit konung i Azerbajdzjan and Armenien och han hav varit brudgum och kronprins till Astiak (den siste mediska konungen). Spitak har varit landshövding i Bakhtria i Cyrus den störres period och han varit både brudgum och styvbarn till Cyrus den större.
Endast har Herzfeld upptäckt att Zoroastra från släkten Spitama är Spitak son av Spitama.

سه‌شنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۰

تحقیقی در باب نامهای اساطیری اسپروز و سگسار مازندران

درویشعلی کولابیان در مقاله خود اسپروز کجاست گوید: "بر اساس گفتار شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی، کیکاوس که با لشکریانش به عزم فتح مازندران راهی این دیار می شود، در پایان راهی که به مازندران ختم می شود، دردامنه کوهی با نام اسپروز خیمه گاه می زند:
همی رفت کاووس لشکر فروز به زدگاه بـر پیش کوه اسپروز
به جایی که پنهان شود آفتاب بدان جایگه ساخت آرام و خواب کجا جای دیوان دژخیم بود بــدان جایــگه پیل را بــیــم بود
در خوان پنجم و ششم هفتخوان رستم برای نجات کیکاوس و همراهان می خوانیم:
نیاسود تیره شب و پاک روز همی راند تا پیش کوه اسپروز
بدانجا که کاووس لشکر کشید زدیــوان جادو بــدو بد رســیـد
چو برگشت پیروز گیتی فروز بیامد دمان تا به کوه اسپروز
زاولاد بگـشــاد خــم کمــنـــد نشــسـتــند زیر درختی بلــنـد
تهمــتن ز اولاد پرســید راه به شهری کجا بود کاووس شاه "
اما بر خلاف کولابیان که برای کوه اساطیری اسپروز، نام روستای اسپرز ساری به معنی "دارای بوته های انگور" را منظور می دارد، چنانکه از گفتار فردوسی در خوان پنجم و ششم هفتخوان رستم بر می آید، اسپروز کوه مرزی سخت گذر و حفاظ طبیعی بین مازندران و داخل فلات ایران به شمار می رفته است یعنی آن نامی بر خود رشته کوه البرز در رابطه با سرزمین مازندران بوده است.
این جانب قبلاً نام کوه اسپروز (یعنی کوه سرزمین حفاظت شده توسط سگان) را به پیروی از استاد پورداود با کوه زاگروس (کوه ساگارتیان= سنگ کنها، یا کوه شکارچیان= کلخورانها) مطابقت داده ام که خطا به نظر میرسد چون در شاهنامه در هر سه نوبت که از کیکاوس و رستم در رابطه با کوه اسپروز سخن به میان آمده است؛ آن در رابطه با نام مازندران و کاسپیان است. همین طور نام سگسار شاهنامه نیز خصوصاً در رابطه با سام گرشاسپ نریمان همواره در ارتباط با سرزمین مازندران است. چنانکه از زبان رستم میگوید: "نه سگسار ماند نه مازندران بکوبم سرش را به گرز گران". این هر سه تن (در واقع دو تن) نامبرده در واقعه تاریخی واحدی در ارتباط با مازندران قرار گرفته اند. این موضوع که رستم و سام گرشاسپ نریمان فرد واحدی هستند استنتاج مارکوارت ایران شناس معروف آلمانی است که به درستی گرشاسپ، سام و رستم را فرد تاریخی واحدی می داند. واقعه هفتخوان رستم یا نبرد گرشاسپ با دیوان بزرگ در کنار دریای مازندران یک واقعه بسیار مهم اساطیری در تاریخ ایران بوده است: گرشاسپ یا کِرِساسپ در اصل مرکب است از کرس=راهزن و سپ= در هم کوفتن یعنی در مجموع به معنی در هم شکننده راهزنان و ستمگران است. قهرمانی وی نیز نظیر روتستهم در سمت دریای فراخکرت یعنی مازندران است. پدر وی ثریته را سگهای وحشی جنگلی (ببران مازندران) می درند. روتستهم (رستم، یعنی ریشه کن کننده ستمگران) بنا به قول مارکوارت ایرانشناس معروف آلمانی همان گرشاسپ است. چه هفتخوان رستم نیز در مازندران اتفاق می افتد و در شاهنامه رستم هم از همان خانواده گرشاسپ است. سگستان رستم یا همان سرزمین سگساران (لفظاً یعنی سگ سروران) در اصل همان سرزمین کاسپیانه (کا-سپی-یانه، یعنی محل سگپرستان) یعنی مازندران است. در عهد کوروش و هخامنشیان این قهرمان مازندران با نام اصلیش آترادات پیشوای مردان (آماردان) نامیده می شده است. وی لشکریان آشوری (دیوان مازندران) را که در آغاز حکومت آشوربانیپال به رهبری شانابوشو برای دستگیری خشثریتی (کیکاوس) به شهر آمل مازندران آمده بودند تار مار می نماید و ایران برای نخستین بار صاحب دولتی مستقل و مقتدر میگردد. در داستان عبری و آرامی آهیگر نام وی آهیگر(اخگر) است، همانکه در اساطیر ایرانی کاوه آهنگر سمت کوه البرز معرفی شده است. در آذربرزین نامه نام وی آذر برزین است که این نامها به اصل نام وی یعنی آترادات (یعنی مخلوق آتش) بسیار نزدیک هستند.عنوان اوستایی و شاهنامه ای سام در سانسکریت معادل نام اوراخشیه یعنی شادیبخش است که در اوستا نام برادر سام گرشاسپ نریمان به شمار رفته است. به نظر میرسد این دو نام در واقع اشاره به نام خود مازندران (یعنی سعادت و خوشبختی) یعنی موطن آترادات پیشوای مردان (سام گرشاسپ نریمان اوستا، رستم شاهنامه) بوده باشد و یا اینکه این لقب را به سبب پیروزی بسیار شیرین وی بر آشوریان مهاجم بر مازندران به او داده بوده اند.
لذا دلیل اینکه رستم هفتخوان مازندران اهل سگستان به شمار رفته است این است که وی اهل کاسپیانه (به لغت اوستایی یعنی سرزمین سگپرستان، سگسارستان) بوده است که بعداً به سبب همشکل شدن با نام سیستان (سگیستان، سرزمین سکاهای زرنج) با آن مشتبه شده و رستم و خانواده اش به سهو اهل سیستان (زرنج) به شمار رفته اند. وجه تسمیه نام کوه اسپروز (نام البرز در ارتباط با مازندران) هم در همین رابطه است چه این نام مرکب است کلمات اوستایی از سپه (سگ) و روز (روذ ، جلوگیری کردن و باز داشتن) یعنی "سرزمینی که سگها و یا ببران (سگان وحشی) از آن حفاظت میکنند". می دانیم که یونانیان و رومیان (استرابون و والری فلاک و آئلین) مردم سواحل جنوبی خزر یعنی هیرکانیان، کادوسیان- کاسپیان (لفظاً یعنی سگپرستان) و آلبانیان را به صراحت دارای کیش سگپرستی (سگسار، سگ سرور) به شمار آورده اند.
ظاهراً لفظ سگسار هم بر عکس به نوبه خود گاهی با سیستان (سرزمین سکاها یعنی سرزمین مردم پرستنده بزکوهی) مشتبه می شده است: چه در شاهنامه ابیات زیر را در رابطه با سگسار (سگپرستان) و مازندران (سرزمین بهشتی) پیدا می کنیم که گاهی نامشان با هندوستان همردیف میشود.
نه سگسار ماند نه مازندران
زمین را بشویید به گرز گران
از او بیش‌تر بد به توران رسد
همه نیكویی زو به ایران رسد
در آن شهر سگسار و مازندران
بفرمود آذین كران تا كران
به سگسار مازندران بود سام
نخست از جهان آفرین بود نام
ز بزگوش و سگسار و مازندران
كس آریم با گرز های گران
ز سقلاب چون كُندُر شیر مرد
چو بیورد كاتی سپهر نبرد
چو غر چه ز سگسار و شنگل ز هند
هوا پر درفش و زمین پر پرند

از نام اساطیری بُزگوش (بز-گو-اوس یعنی پرستنده بزکوهی) که در ابیات فوق از آن یاد شد بی تردید همان مردم سکا (شکه) مراد می باشند چه نام ایشان به صورت شکا، آسکول (اسکلاو، سقلاو، سقلاب، اسلاو) و شکوز (شکا-اوز) معانی منسوبین به بزکوهی و گوزن و پرستنده بزکوهی را می دهند. می دانیم در روایات اساطیری به موازات نام سگسار از نام گرگسار (پرستنده توتم گرگ) نیز یاد میشود که منظور همان مردم تورانی ترک (داهه ها و غیره) می باشند. کلمات تور و ترک و داهه به معنی مردم پرستنده توتم گرگ و حیوان وحشی می باشند.

دوشنبه، دی ۲۶، ۱۳۹۰

معنی نام قصبه نُدوشن استان یزد

معنی نُدوشَن: این کلمه باید در اصل مرکب باشد از کلمات پهلوی "نیتوم" یعنی (پایین، زیر) و "شَن" یعنی جا در مجموع یعنی جایی که در محلی گود و پایین قرار گرفته است. علی القاعده در اینجا حرف "ای" به "اُ" (مثال تبدیل وی هیشی به بی هوشی، کلیچه به کلوچه) و حرف "ت" به "د" تبدیل شده(نظیر تبدیل سپیت به سفید) و حرف صامت "م" در وسط کلمه علی الاصول در اثر تکرار و ساده شدن افتاده است.

این همانی گرشاسپ و رستم

گرشاسپ یا کرساسپ در اصل مرکب است از کرس=راهزن و سپ= در هم کوفتن یعنی در مجموع به معنی در هم شکننده راهزنان و ستمگران است. قهرمانی وی نیز نظیر روتستهم در سمت دریای فراخکرت یعنی مازندران است. پدر وی ثریته را سگهای وحشی جنگلی (ببران مازندران) می درند. روتستهم (رستم، ریشه کن کننده ستمگران) بنا به قول مارکوارت ایرانشناس معروف آلمانی همان گرشاسپ است. چه هفتخوان رستم نیز در مازندران اتفاق می افتد و در شاهنامه رستم هم از همان خانواده گرشاسپ است. سگستان رستم یا همان سرزمین سگساران همان سرزمین کاسپیانه (کا-سپی-یانه، یعنی محل سگپرستان) است. در عهد کوروش و هخامنشیان این قهرمان مازندران با نام اصلیش آترادات پیشوای مردان (آماردان) نامیده می شده است. وی لشکریان آشوری (دیوان مازندران) را که در آغاز حکومت آشوربانیپال به رهبری شانابوشو برای دستگیری خشثریته (کیکاوس) به شهر آمل مازندران آمده بودند تار مار می نماید و ایران برای نخستین بار صاحب دولتی مستقل و مقتدر میگردد. در داستان عبری و آرامی آهیگر نام وی آهیگر(اخگر)است، همانکه در اساطیر ایرانی کاوه آهنگر سمت البرز معرفی شده است. در آذربرزین نامه نام وی آذر برزین است که این نامها به اصل نام وی یعنی آترادات (یعنی مخلوق آتش) بسیار نزدیک هستند.

شنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۰

معنی بِندوَ، گَرهم، اوسیج، کرپن و کَوی

در اوستا از بِندوَ، گَرهم، اوسیج، کرپن و کَوی به عنوان معاندین زرتشت و آیین زرتشتی یاد میشود. به نظر می رسد معنی این کلمات از این قرار باشند: بِندوَ مرکب می نماید از بِن (بودن) و دوَ یعنی دودلی و تردید. لذا منظور مؤبدان از این واژه نه نفرین بر نام فرد و یا طبقه خاص اجتماعی بلکه مذمت دو دلی و شک و تردید در آیین است. گرهم که در پهلوی به پاره یعنی رشوه تفسیر شده است لابد ارتباطی با کلمات سانسکریتی گِره (تصاحب و تملک کننده) و گِراهگمه (دیوانه ثروت) دارد و منظور افرادی بوده است که در امر رشوه دادن و رباخواری در اقتصاد جامعه شرکت داشته اند. اوسیج یعنی خواهان و آرزو کنندگان لابد ترانه سرایان خواهان سلامتی در مقابل مال و منال بوده اند. به نظر میرسد نام عاشیقهای ارانی و آذری از همین ریشه اخذ شده با شد. کرپن در سانسکریت علی القاعده به صورت کلپن به معنی به جای آورنده مراسم دینی (در شرق فلات ایران) بوده است. حال تصور میکنم از کرپن (قالب تراش) کلاَ مردم مجسمه ساز و بت پرست منظور بوده است. سر انجام کوی به معنی دانایان دین غیر زرتشتی باید نامی بر کاهنان بین النهرین در غرب فلات ایران بوده باشد.

پنجشنبه، دی ۲۲، ۱۳۹۰

معنی ایرانی لفظ گبر

معنی گبر را در لغت آرامی به معنی مرد و نیز کافر گرفته اند ولی مسلم به نظر می رسد اساس نام گبر ریشه در کلمات پهلوی گَبر (حفره و گودی) و گَبَر (کاسه و پیاله سنگی) داشته باشد. از آنجاییکه معنی کلمات مغ، جم (الجم، عجم) و اسکیث نیز جملگی کاسه و پیاله آیینی است؛ بنابراین لفظ گبر نیز از عناوین بسیار کهن ایرانی طبقه مغان بوده است.
یک کلمه بسیار کهن ایرانی دیگر برای پیاله و کاسه، سُکوره (اسکوره) بوده است که طبق قاعده تبديل حرف "ر" به "ل" در زبان سکایی (اسکیتی) در نزد ایشان اسکلاو و اسکول نامیده می شده است. این در اساس نام اصلی اسکیتان (در واقع نام نیای اساطیری آنان و نام طبقه مؤبدان ایشان) بوده است. اسکیث (اسکیت) در اصل ترجمه یونانی همين نام اسكلاو (اسكول) بوده است. این نام بعدا به صور اسلاو و سقلاو نام عمومی ملل اسلاوی شده است. کلمه سکوره (اسکول، ئاسکول) چنانکه از زبان کُردی بر می آید همچنین نامی بر حیوان توتمی سکاها یعنی بزکوهی بوده است.

چهارشنبه، دی ۲۱، ۱۳۹۰

چرا کی کاوس همان خشثریته سومین پادشاه ماد است؟

1- پدر کی کاوس (پادشاه سرزمین چشمه ها) یعنی اپیوه با چهار پسر خویش از سوی سرزمین فرمانروایی ویتیریسا با جنگ و گریز به سوی سرزمین ری و سرزمین کاشان (=محل چشمه) آمده یود. متقابلاً منابع آشوری میگویند اوپیته (اوپیس) از سوی پدرش دایائوکو ابتدا نزد رؤسا پادشاه اورارتویی گروگان بود بعد با چهار پسر خویش به دره قزل اوزن آمد ولی چون آنجا را نا امن یافت به سوی سرزمین پارتاکی (سرزمین کنار چشمه ها) روی آورد.
2- کی کاوس در سمت کوه ارزیفیه (کوه عقاب/کرکس) با دیوان (آشوریان) به نبرد پرداخت و با عقابانش (منظور مردم سمت کوه ارزیفیه) از بالای البرز به شهر آمل نزول کرد و در آنجا در محاصره دیوان قرار گرفت. متقابلاً خشثریته در سمت کوه کرکس کاشان به نبرد با اسرحدون پادشاه آشوری بر خاست و چون یارای مقاومت در خود ندید از بالای البرز به شهر آمل مازندران گریخت. وی در عهد آشور بانيپال سپاهیان آشوری را که به سرداری شانابوشو در تعقیب وی به شهر آمل مازندران آمده بودند به یاری آترادات پیشوای آماردان شکست داده و تار و مار نمود و ایران مادی بعد از این واقعه (هفتخوان رستم، گرشاسپ، آترادات) برای نخستین بار در تاریخ مستقل شد.
3- پسر و جانشین کی کاوس یعنی فرود-سیاوش در هجوم تورانیان به رهبری افراسیاب (پر آسیب) در شهر گنجک سیاوش کشته شد. متقابلاً فرائورت جانشین و پسر خشثریته در هجوم غافلگریانه مادیای اسکیتی در شهر گنجه اران به قتل رسید.

چرا کیقباد همان دایائوکو نخستین فرمانروای ماد است؟

1- کی قباد سرسلسله پادشاهی خاندانی است که اعضاء آن شش تن بوده اند:کی قباد،کی اپیوه، کی کاوس (پادشاه سرزمین چشمه ها)، فرود-سیاوش، کی خسرو،آژیدهاک-آخروره. بعلاوه اعضاء فرعی خانواده که لهراسب و پسرش ویشتاسپ (گشتاسپ) بوده اند. متقابلاً اعضاء خاندان پادشاهان ماد عبارت بوده اند از شش تن به اسامی دایائوکو،اوپیته-اوپیس، خشثریته پادشاه کاشان (سرزمین چشمه ها)، فرائورت، کیاخسار (هوخشتره) و آستیاگ (آژیدهاک خبر موسی خورنی)و اعضاء فرعی که عبارت از سپیتمه جمشید و پسرش مگابرن ویشتاسپ بوده اند.
2- حامیان کی قباد ویتیریسا و اوزو (زو) بوده اند. حامیان دایائوکو،رؤسای اول پادشاه اورارتو و ایرانزو پادشاه ماننا بوده اند.

چرا کیخسرو همان کی آخسارو (هوخشتره) است؟

1- کی خسرو، ائورو ساره را در سمت جنگل سفید به قتل می رساند. متقابلاً ساراک پادشاه آشور بر اثر ترس از کی آخسارو (هوخشتره) در هنگام محاصره شدن نینوا و تسخیر آن خود را به درون شعله کاخهای خویش می اندازد.
2- کیخسرو، دژ بهمن (به مان=خانه خوب) مقر دیوان را در سمت اردبیل (=شهر ثروت) ویران میکند و به سلطه ایشان خاتمه میدهد. متقابلاً کی آخسارو شهر نینوا (=شهر برکت و نعمت) را کشتار و آن را تبدیل به ویرانه می نماید.
3- کی خسرو بتکده کنار دریاچه چیچست را ویران می نماید. متقابلاً کی آخسارو شهر اورارتویی رؤسا در شمال دریاچه چیچست (خرابه های بسطام حالیه) را ویران می نماید.
4- کی خسرو، با یک شبیخون افراسیاب تورانی (سکایی پر آسیب) قاتل پدر خویش سیاوش(فرود) را در کنار دریاچه چیچست دستگیر و به قتل می رساند. متقابلاً کی آخسارو، قاتل پدر خویش فرائورت یعنی مادیای اسکیتی را در کنار دریاچه اورمیه غافلگیر کرده و به قتل می رساند.
5- صورت اصلی نام کی خسرو همان کی آخسارو (پادشاه نیرومند) است نه چنانکه تصور شده است آن مأخوذ از هئوسروهً اوستایی بوده باشد که به معنی نیکنام است.
6- مطابقت آستیاگ با آژیدهاک مادی (آخروره اوستا پسر کی خسرو، یعنی کسی که ستمگر) اظهر من الشمس است. چه موسی خورنی مورخ ارمنی معاصر فیروز و بلاش ساسانی نام آستیاگ را به صورت اژیدهاک آورده است. افزون بر این اینان در مطابقت داستان کودکی فریدون (یعنی دوست منش= هخامنشی) و کورش سوم (لفظاً یعنی قوچ= ذوالقرنین) نیز به خوبی به هم می رسند.

سه‌شنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۰

دل هر ذره ای که بشکافی آفتابیش در میان بینی

در عرض دو سه روز گذشته تماسی با بو اوتاس پروفسور ایرانشناسی دانشگاه اوپسالا و ابوالفضل اسماعیل پور استاد دانشگاه در ایران داشتم که اولی اصولا تاریخی بودن زرتشت را منکر بود و دومی اصولاً نیازی بر هویدا کردن محتوی تاریخی روایات حماسی و اساطیری ایران نمی دید و مرا به جای تحلیل مشخص از شرایط مشخص، به کلی بافی تحلیل اسطوره شناختی از شاهنامه دعوت نمود . اینها چقدر مختلف هستند با مارکس که هدف فلسفه را تغییر و تحول و شکستن عادات و سنن کهنه شده می دید یا با هرتسفلد پروفسور واقعی ایران شناسی که در "کی کی هست تاریخ اساطیری ایران" اصرار داشت.
Flag this messageRe: nazarTuesday, January 10, 2012 7:06 AM
From: This sender is DomainKeys verified"Abolghasem Esmailpour" View contact detailsTo: "Javad Moftrad" با درود و سپاس از فرستادن اطلاعات
من اصولا با یکی پنداشتن شخصیت های اساطیری و تاریخی موافق نیستم
چون سر تا پا خطاست و ره به جایی نمی برد.
کلا چه اصراری دارید که کی اپیوه کدام پادشاه تاریخی است؟ اصلا اثبات این یکی پنداری چه سودی دارد؟ جز راه به بیراهه رفتن . بروید وقت و انرژی خود را صرف یک کار علمی بکنید مثلا تحلیل اسطوره شناختی از شاهنامه داشته باشید که جایش در پژوهشهای ایرانی خالیست هنوز ما یک کتاب آکادمیک و کامل پیرامون اساطیر ایزان نداریم. فراموش نکنید که شاهنامه اثری تاریخی نیست بلکه اثری حماسی و اساطیری است.
پیروز باشید
www.esmailpour.ir

--- On Mon, 1/9/12, Javad Moftrad wrote:


From: Javad Moftrad
Subject: nazar
To: esmailpour2@yahoo.com
Date: Monday, January 9, 2012, 11:22 AM


امیدوارم "گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران" چاپ نگین را برای مطابقت نام پادشاهان مادی و کیانی بخوانید. در اینجا صرفاً برای مقدمه اسامی-القاب هر دو سلسله تاریخی و اساطیری را ذکر می نمایم:
پادشاهان ماد:
دایائوکو (715-765 ق.م)، اوپیته یا اوپیس (؟660-715ق.م) [دارای چهار اولاد ذکور]، خشثریته (647- ؟ 660 ق.م)، فرائورت (625-647 ق.م)، کی آخسارو (585-625ق.م) و آستیاگ (؟555- 585ق.م).
پادشاهان کیانی:
کی قباد، کی اپیوه[دارای چهار اولاد ذکور]، کیکاوس (یعنی پادشاه سرزمین چشمه ها= کاشان)، فرود-سیاوش، کیخسرو و آژدهاک (که نامش با اژی دهاک بابلی= یعنی خدا- پادشاه ماروش بابلی یعنی مردوک مشتبه شده و از رده پادشاهان کیانی خارج شده است).
ادامه سلسله کیانیان در شاهنامه و کتب پهلوی و اوستا در هیئت لهراسپ (ائوروت اسپ، یرواند قصیر السلطنه خبر موسی خورنی، سپیتمه جمشید داماد و ولیعهد آستیاگ) و پسرانش مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و زریادر سپیتاک (زرتشت سپیتمان، گائوماته بردیه، سپنداته، اسفندیار) هستند که این دو فرد اخیر نوادگان دختری آستیاگ و پسر خواندگان یا برادر خواندگان کورش سوم (فریدون) بوده اند که آخری داماد کورش و شوهر آتوسا دختر کورش نیز بوده است.

دوشنبه، دی ۱۹، ۱۳۹۰

معنی نامهای ممقان و هریس

نام ممقان را میشود به صورت اوستایی مهی مغان یعنی جایگاه زیست قبیله روحانی مغان باز سازی نمود. اما نام هریس مرکب می نماید از اجزاء اوستایی هر یعنی آب جاری و ایس یعنی نیرومند یعنی در مجموع دارای آب جاری نیرومند.

معنی نام شهرک وایقان شهرستان شبستر

محمدحسين خلف تبريزي در جلد چهارم برهان قاطع صفحه 2555 در ريشه يابي كلمه وايقان آن را در زبان فارسي به دو بخش جداگانه واي + قان تقسيم مي نمايد و مي نويسد (قان كلمه فارسي باستان و همرديف كلمه كند ، گند ، جنگ ، جان به معناي آبادي و شهر است و واي به معني چاه بوده است ) و دليل اين نامگذاري وجود چشمه ها ، چاههاي آب و قنات هاي فراواني بوده است كه در اين آبادي بوده است و باعث رونق كشاورزي و اقتصاد منطقه شده و زندگي را در آبادي وايقان جاري مي كرده است اكنون از اين چشمه ها و قناتها تنها نامشان بر خاطره پيرمردان يادگاري باقي مانده است.
به نظر میرسد محمد حسین خلف تبریزی در ترجمه وایقان به محل چاه دچار اشتباه شده است چه وای در لغت اوستایی و پهلوی به معنی باد و فضای خالی و نیز به معنی پرنده است. بنابراین مسلم به نظر میرسد وایقان به معنی محل بادگیر یا محل پرندگان بوده است.

یکشنبه، دی ۱۸، ۱۳۹۰

معنی نام آچاچی

نام روستای آچاچی به صورت هئچوجی در لغت اوستایی (مادی)به معنی محل پل می باشد. کلمه فارسی و آذری هاچه (هاچا)به معنی چوب دو شاخه تکیه گاهی از همین ریشه می باشد. نظری که آچاچی را با محل هاچه شکل محل اتصال دو رودخانه آچاچی ربط میدهد به بیراهه رفتن است. لابد پلی بر روی این روخانه ها بوده است و قریه بدان سبب آچاجی یعنی محل پل خوانده شده است.

معنی بهار و پاییز

کلمه بهار باید از پت وارَ اوستایی یعنی فرو افتادن و ریزش باران به زمین اخذ شده باشد و کلمه پاییز (پاتیز) مأخوذ از پت-ی زیاو اوستایی یعنی آغاز فرو افتادن و به زمین آمدن سرما از سوی آسمان بوده است. تابستان به معنی محل گرما و زمستان به معنی محل سرما است. در مورد ریشه نام پاییز نظری به معنی اصلی این نام یعنی به زمین آمدن سرما نزدیک شده است ولی وجه اشتقاق درست را کامل در نیافته است:

واژة فارسی پاییز را برگرفته از*pāti-z(a)ya- به معنی « نزدیک زمستان » دانسته‌اند. این واژه مرکب از pāti- پیشوند به معنی « نزدیک، کنار» و *z(a)ya « زمستان»، برگرفته از اوستایی zyam «زمستان» است. پاییز در برخی از زبان‌های دورة میانه مانند فارسی میانه pādēz « پاییز»، سغدی patyz ، سکایی paśa « پاییز» و آسی fæzzæg « پاییز» (*pāti-z(a)ya) است ( آبایف،1958-1995). دربارة ریشه‌شناسی پاییز پیشنهادهای دیگری نیز مطرح شده است و برخی از محققان پاییز را از ایرانی باستان *pati-daiza « خرمن، محصول» برگرفته از daiz «انباشتن، گرد آوردن» و یا از ایرانی باستان pāta- « افتادگی، سقوط» از ریشة pat- « افتادن» و پسوند eč و یا مشتق از ایرانی باستان *pati-aixa مرکب از پیشوند pati و aixa « سرما، یخ» نیز دانسته‌اند(← حسن‌دوست).
الان بعد از سه سال متوجه میشوم پات-ایز پهلوی به معنی دارای نشان پایین افتادن (فصل خزان) و وه-آر پهلوی به معنی خوب رسا و کامل (مطابق ماه ثور وهارَ= نیرومند خوب رسا یا همان اردیبهشت= راست و کامل بهترین) ریشه کلمات پاییز و بهار است.

شنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۰

نقدی بر مقاله «بنيان اساطيری حماسه ملی ايران» تألیف بهمن سرکاراتی

استاد بهمن سرکاراتی میگوید: ایرانشناسان در باب کیانیان به سه گروه تقسیم میشوند:1- آنانکه پادشاهان کیانی را افسانه میدانند. 2-آنانکه مثل کریستن سن معتقد به وجود سلسله تاریخی کیانی در قرون نهم و هشتم پیش از میلاد در سمت سیستان و بلخ و خوارزم هستند. بالاخره گروه سوم از جمله هرتل و هرتسفلد معتقد به وجود کیانیان در عهد آغاز سلسله هخامنشی می باشند. از جمله اینکه معتقدند که ویشتاسپ حامی زرتشت همان ویشتاسپ هخامنشی (پدر داریوش اول) می باشد.
اینجانب جواد مفرد کهلان بر طبق مطابقت افراد تاریخی تاریخ ماد با کیانیان اوستا معتقد شده ام که کیانیان همان پادشاهان ماد می باشند ولی ویشتاسپ کیانی حامی زرتشت نه ویشتاسپ هخامنشی بلکه برادر بزرگ خود وی مگابرن ویشتاسپ حاکم ماد سفلی در عهد پدر بزرگ مادریش آستیاگ و حاکم گرگان در عهد پدرخوانده یا برادرخوانده اش کورش سوم و رقیب ویشتاسپ هخامنشی (حاکم پارت) بوده است. گرچه هرتسفلد برادر کوچک مگابرن ویشتاسپ یعنی سپیتاک را به درستی همان زرتشت سپیتمان حاکم دربیکان سمت بلخ تشخیص داده است، ولی در تطبیق افراد تاریخی و اساطیری دیگر در این باب به خطا رفته است مثلا کیخسرو را به جای کی آخسارو (هوخشتر) با کورش (در واقع فریدون اساطیری) و سپنداته را به جای سپیتاک زرتشت یا همان گائوماته بردیه با داریوش مقابله نموده است و از مطابقت آشکار نام آستیاگ (اژیدهاک خبر موسی خورنی) با اژی دهاک اوستا و مطابقت داماد وی سپیتمه (پدر مگابرن ویشتاسپ و زریادر سپیتاک) با جمشید-هوم عابد صرف نظر نموده است. به نظر میرسد ایشان وقت چندان زیادی برای صرف در این مطابقت ها مبذول نکرده و افزون بر آن منابع کافی اساسی در تاریخ ماد و کیانیان یعنی تاریخ ماد دیاکونوف و کیانیان کریستن سن را که بعداً تألیف شدند- در دسترس نداشته است. برای نگارنده بیش از سی سال است که در امر تطبیق پادشاهان کیانی و مادی هستم و این همانی همه ایشان را تعیین نموده ام. ولی هنوز این تحقیقات در مجامع علمی و فرهنگی مورد توجه خاصی قرار نگرفته اند:

پادشاهان ماد:

دایائوکو (715-765 ق.م)، اوپیته یا اوپیس (؟660-715ق.م) [دارای چهار اولاد ذکور]، خشثریته (647- ؟ 660 ق.م)، فرائورت (625-647 ق.م)، کی آخسارو (585-625ق.م) و آستیاگ (؟555- 585ق.م).

پادشاهان کیانی:

کی قباد، کی اپیوه[دارای چهار اولاد ذکور]، کیکاوس (یعنی پادشاه سرزمین چشمه ها= کاشان)، فرود-سیاوش، کیخسرو و آژدهاک (که نامش با اژی دهاک بابلی= یعنی خدا- پادشاه ماروش بابلی یعنی مردوک مشتبه شده و از رده پادشاهان کیانی خارج شده است).

ادامه سلسله کیانیان در شاهنامه و کتب پهلوی و اوستا در هیئت لهراسپ (ائوروت اسپ، یرواند قصیر السلطنه خبر موسی خورنی، سپیتمه جمشید داماد و ولیعهد آستیاگ) و پسرانش مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و زریادر سپیتاک (زرتشت سپیتمان، گائوماته بردیه، سپنداته، اسفندیار) هستند که این دو فرد اخیر نوادگان دختری آستیاگ و پسر خواندگان یا برادر خواندگان کورش سوم (فریدون) بوده اند که آخری داماد کورش و شوهر آتوسا دختر کورش نیز بوده است.
خلاصه مقاله «بنيان اساطيري حماسه ملي ايران» بهمن سرکاراتي

حماسه ي ملي ايران (شاهنامه فردوسي) آميزه اي است از اسطوره و تاريخ. افسانه هاي کهن که بيشتر اساطيري اند به شيوه اي نو و به شيوه ي حماسي بازگو شده اند. در تبديل تدريجي اسطوره به حماسه، اندک اندک از جلوه هاي شگفت و نامعقول آن کاسته شده و جنبه ي عقلاني و اين جهاني به خود گرفته است.
از طرفي در دوران هاي متاخر به روايات اساطيري باستاني، چهره تاريخي داده شده و زمان اساطيري با تدبيري زيرکانه به زمان تاريخي پيوسته است. در زمينه مطالعات ايراني تعيين مرز اسطوره و حماسه يکي از مشکلات تحقيق به شمار مي رود.
در شاهنامه که يک اثر حماسي است، از تاريخ به معناي گزارش راستين وقايع نشاني نيست. ولي تاريخ سنتي در مفهوم مشتي اخبار کژ و راست درباره شخصيت هاي واقعي از دوره ساساني آغاز مي شود، که آن هم با افسانه آميخته است.
اما تعين اين که اسطوره در حماسه از کجا آغاز شده و به کجا مي انجامد، کار بسيار دشواري است. آنها که به پيروي برتلس شاهنامه را به سه بخش اساطيري، پهلواني و تاريخي تقسيم کرده اند به تحليلي توصيفي بسنده کرده اند و مشخص نکرده اند که بالاخره بخش پهلواني مبناي اساطيري دارد يا اصل تاريخي.
در مورد پيشداديان همه معتقدند که اساطيري هستند اما در مورد کيانيان، ويندشمن (Fr.Windischmann) اشپيگل (F.Spiegel) و دار مستتر (J.Darmesteter) در گذشته و لومل (H.Lommel) و ويکندر (S.Wikander) و دومزيل (G.Dumezil) در زمان ما معتقدند کيانيان يا دست کم برخي از شاهان اين سلسله اسطوره اي هستند. در مقابل بسياري محققان آنها را تاريخي انگاشته اند. هوزينگ (G.Husing) و هرتل(J.Hertel) و هرتسفلد (E.Herzfeld) و هوپت (L.Hupt) گشتاسپ کياني را با گشتاسپ پدر داريوش و کيانيان بعدي را با آخرين پادشاهان هخامنشي يکسان گرفته اند.
عده اي ديگر که در راس آنان کريستين سن (A.Christensen) و برخي شاگردان هنينگ (W.B.Henning) قرار دارند آنان را پادشاهان شرق ايران پيش از هخامنشيان مي دانند. و سستي آراي هرتل و هرتسفلد را کريستين سن و به نيکوترين وجهي پرفوسور هنينگ باز نموده اند. لذا به بررسي انتقادي نظريه کريستين سن و پيروان او خواهيم پرداخت.
نخست بايد گفت که تاکيد بر سابقه تاريخي سروده هاي پهلواني (با سرشتي ضد اسطوره اي) نتيجه گرايش ذهني معيني است که در دهه هاي نخستين قرن بيستم پديد آمد و تا امروز هم دوام دارد. به اين ترتيب سعي شد براي روايات اساطيري و حماسي مبناي تاريخي بيابند يا بتراشند (در مقابل افراط کساني که در قرن نوزدهم براي همه ي چيزها مبناي اسطوره اي مي يافتند).
به اين ترتيب به اين نتيجه رسيدند که حماسه تاريخي آشفته و آميخته با افسانه است که اگر عناصر افسانه اي آن را که به خاطر خارق العاده بودن به آساني قابل تشخيص است از آن جدا کنيم به تاريخ مي رسيم. اين يک پندار غلط است. اولا بايد در نظر داشت پيشينه تاريخي نه بر ارزش حماسه مي افزايد نه از آن مي کاهد. اگر تاريخي بودن، معيار ارزش اثر حماسي بود، مي بايست ظفرنامه حمد الله موستوفي و شهنشاه نامه ي صبا جاي شاهنامه فردوسی را مي گرفت يا آثار افسانه اي همچون گيل گمش يا اسطوره هاي هندي بي اعتبار مي شد.
ثانيا اسطوره از لحاظ سرشت و ماهيت با تاريخ تفاوت بنيادي دارد و بيان کننده واقعيت هايي بي زمان و جهان است که در ذهن گروهي نسل هاي بشري و بر مبناي ارزش هاي خاص اجتماعي آنان در يل و پهلواني تجسم پيدا مي کند.
تشخيص عناصر تاريخي حماسه تنها وقتي ممکن است که گزارش تاريخي مستقل و موثقي در دسترس باشد. تا وقتي گواهي هاي معتبر ديگر و قراين خارجي مستقل، تاريخي بودن عناصر و افراد حماسي را در يک داستان پهلواني ثابت نکرده نمي توان بر مبناي شواهد داخلي، که فقط از خود حماسه استخراج شده اند، در پي اثبات اصل تاريخي حماسه بود.
اخبار کيانيان جز در سنت هاي حماسي ايران در هيچ منبع مستقل ديگر مذکور نيست. گواهي هاي اوستايي و روايات زردشتي و همچنين گزارشهاي مورخين اسلامي و... همه بر مبناي روايات حماسي پرداخته شده اند و هيچ کدام را نمي توان مدرک مستقل به حساب آورد. اما در مورد دلايلي که کريستين سن در کتاب کيانيان براي اثبات تاريخي بودن سلسله کيانيان ياد کرده، همانگونه که دومزيل به خوبي نشان داده است هيچ يک از قراين براي اثبات تاريخي بودن کيانيان بسنده نيست.
- اولا برخلاف ادعاي کريستين سن، کتاب اوستا سلسله اي به نام کيان يا کيانيان نمي شناسد. اين مطلب را سال ها پيش هرتل ثابت کرده است. روايت اوستا جز کيکاوس و کيخسرو درباره شش کوي ديگري که نام برده چيزي به جز نام ذکر نمي کند و شرقي بودن لقب کوي هم دليل تاريخي بودن کيانيان نيست؛ بلکه مي تواند اسطوره اي پرداخته شده در شرق ايران باشد.
- ثانيا اينکه اسم پادشاهان کياني اسم اصيل ايراني است دليلي بر تاريخي بودن آنان نمي شود.
- ثالثا اينکه پادشاهان کياني داراي ترتيب سنتي هستند، به همان اندازه که مي تواند دليل تاريخي بودن آنان تلقي شود مي تواند دليلي بر اسطوره اي و ساختگي بودن اين سلسله هم باشد.
همچنين اينکه کيانيان بر خلاف پيشداديان پهلواني هاي کاملا معمولي داشته اند؛ ادعايي بيش نيست و اگر تنها بر مبناي متون اوستايي اظهار نظر کنيم نيز کيکاوس و کيخسرو به همان اندازه اساطيري هستند که مثلا هوشنگ و تهمورث.
علاوه بر اين توجه به شخصيت و کردار دشمنان و پهلوانان معاصر کيانيان نيز از اعتبار تاريخي کيانيان مي کاهد. مثلا افراسياب توراني که از نيروي جادو برخوردار است و در بن درياي چيچست پنهان مي شود. پهلوانان دوره کياني نيز هيچ يک از لحاظ تاريخي، معاصر واقعي پادشاهان اين سلسله نمي توانند باشند.
رستم و زال، سگزيند و اگر افسانه اي نباشند به سنت هاي حماسي سَکايي تعلق دارند. گيو و گودرز و گرگين و بيژن قهرمانان دوره اشکانيند و جدا از اين لااقل با اطمينان مي توان گفت يکتن از شاهان اين سلسله يعني کيکاوس يک شخصيت اساطيري هند و ايراني است. اين خود در واقع بنياد تاريخي اين سلسله را به هم مي ريزد. بدين ترتيب برخلاف گمان کريستين سن و خانم پرفسور بويس (M.Boyce) نمي توان تاريخي بودن را دست کم در همه افراد اين سلسله امري مسلم تلقي کرد.
ويکندر (S.Wikander) نيز در بررسي اسطوره هاي ديرين هند و اروپايي در چند مورد به شباهت بين شاهنامه فردوسی و مهابهارتا مي رسد و با اظهار ترديد درباره صحت نظر دارمستتر مبني بر تاثير حماسه هاي ايراني بر داستان هاي پهلواني هندي، براي اثبات اصل مشترک آنان بيشترين هم خود را صرف اثبات فرضيه اسطوره اي بودن کيانيان مي کند. که با توجه به جميع دلايلي که اين محقق عاليقدر سوئدي ابراز مي دارد و همچنين اشکالاتي که بر دلايل ارايه شده از سوي او وارد است بايد اسطوره اي بودن کيانيان را هم امري فرضي و ثابت نشده تلقي کرد.
از اين رو به بيان نظر خود درباره بنيان اساطيري حماسه ملي ايران مي پردازم. که البته کاملا جنبه پيشنهادي و فرضي دارد.
بر خلاف پندار رايج ويژگي اصلي اسطوره "غير واقعي" بودن آن نيست. آنچه در وهله ي نخستين واقعيت اساطيري را از يک واقعيت تاريخي مشخص مي کند، نوعي بودن، مثالي بودن و بي زمان بودن آن است. به عبارت ديگر "اساطيري" چيزي يا کسي است که در جريان تحقق وجودي خود در بطن نا آگاه ذهن همگاني به صورت مظهر و تجسم يک نقش اجتماعي يا آئيني محسوب مي شود.
با توجه به توضيح بالا، حماسه ملي ايران از آغاز تا پايان پادشاهي کيخسرو بنياد اساطيري دارد و پادشاهان اين دوره همگي شخصيت هاي اسطوره اي اند و هيچ گونه دليلي براي اثبات واقعيت تاريخي آنان يافت نمي شود. اما حماسه ملي ايران داستان هاي پراکنده و از هم گسيخته اي که فقط بر مبناي يک ترتيب تاريخي ساختگي دنبال هم آمده اند نيست بلکه بر مبناي طرحي از پيش پرداخته و از روي تمهيدي آگاهانه و براي بيان انديشه و قصد معيني به وجود آمده است و داراي آغاز و پاياني است و همه اجزاي به ظاهر پراکنده آن را در بر مي گيرد و از روي برداشت ذهني خاص ايرانيان باستان طرح ريزي شده و بر اساس جهان بيني مذهبي و آئيني آنها استوار است و در مجموع تصويري حماسي از باورها و معتقدات ديرين ايراني را درباره مردم و گيتي ارائه مي کند.
شالوده اين جهان بيني بر دو اصل استوار است:
يک اعتقاد به دو بن آغازين قديم و متضاد خير و شر که همواره در حال ستيز و کارزارند و گيتي و زمينه زندگي آدمي عرصه اين نبرد است.
دوم، اعتقاد به محدوديت زماني اين ستيزه گيهاني و کران مندي عمر جهان که در تعداد معيني از هزاره ها تجديد شده است. که عمر گيتي در روايات (زرواني) نه هزار سال و (روايات مزدايي) دوازده هزار سال حساب شده است و چنانکه مدت ها پيش رايزن اشتاين(R.Reizenstein) ياد آوري کرده بود و بعدها تحقيقات بنونيست(E.Benveniste) به طور دقيق نشان داد سنت نه هزار ساله زرواني باستاني تر و اصيل تر است. اين دهر دراز نه هزار ساله به سه دوره سه هزار ساله تقسيم شده است. در گزارش مزدايي از اين دورانهاي سه گانه، دوران اول يعني سه هزار سال نخست به کام اهرمزد، دوران مياني، اختلاط نيکي و بدي و سه هزار سال فرجامين در پايان کارزار اهريمن بي نيرو خواهد شد. اين گزارش آشکارا تحريفي است از عقيده زرواني که در آن تناقضاتي به چشم مي خورد و توازن منطقي رعايت نشده است، به اين معني که در مقابل سه هزار سال اول که دوران شهرياري مطلق اهرمزد است براي اهريمن که رقيب و همال اوست چنين دوراني در نظر گرفته نشده است. علاوه بر اين سه هزار سال سوم هم تمايزي با دومين ندارد و فقط در پايانش اهريمن نابود مي شود.
اما در گزارش زرواني که باستاني ترين روايت آن به قرن چهارم قبل از ميلاد مي رسد و بي گمان قديمي تر از مزدايي است چنين تناقضي به چشم نمي خورد. مطابق اين گزارش "براي سه هزار سال به نوبت يکي از اين دو ايزد (اهرمزد و اهريمن) فرمانروايي مي کند و ديگري فرمان مي برد و در سه هزار سال آخر به ستيزه مي پردازند و در فرجام اهريمن بشکند و مردمان شاد شوند و بي نياز از خورش باشند و بي سايه" به عقيده من اين جهان بيني کلي ايراني در تکوين اساطير ايراني تاثير داشته است و بر مبناي اين باورهاي کهن اساطيري شکل گرفته و سامان پذيرفته است.
همچنين دواليسم و ثنويت دير پاي جهان بيني ايراني که علاوه بر شالوده مذهبي به احتمال زياد مبناي اجتماعي نيز دارد بر سنتهاي حماسي ايران تاثير گذاشته و در آن منعکس شده است. تقابل و ستيزه دو بن قديم خير و شر به صورت تقابل دو گروه نژادي متخاصم تظاهر پيدا کرده که در اوستا با نام هاي "ايراني و انيراني" و در شاهنامه به عنوان "ايراني و توراني" ياد شده است.
ستيزه موروثي و دشمني مداوم بين اين دو قوم در واقع زمينه اصلي حماسه ملي ايران محسوب مي شود. سرتاسر شاهنامه رويارويي ايرانيان و انيرانيان است که مطابق برداشت ثنوي، از اين دو يکي همه نيک و خجسته و اهورايي و ديگري نکوهيده و تباه و اهريمني قلمداد شده است و ستيزه اين دو گروه انعکاس ستيزه نيکي و بدي در اساطير ديني است و مانند اسطوره هاي ديني که فيروزي در پايان با اهورامزدا است در شاهنامه نيز اين جنگ سرانجام به پيروزي شهريار ايران يعني کيخسرو مي انجامد.
از سوي ديگر در مورد اعتقاد به هزاره ها هم طول دوران اساطيري در حماسه ملي ايران – از پادشاهي کيومرث تا پادشاهي گشتاسپ و دين آوري زرتشت - نيز سه هزار سال است که خود يک سال بزرگ کيهاني است که در ضمن آن وقايع جهان از آغاز آفرينش تا رستاخيز به صورت حماسي بازگو شده است و به سه بخش کاملا مشخص هزار ساله تقسيم شده است.
سه هزار سال اهرمزد که در آن دوران به آفرينش گيتي و مرد نخستين و... مي پردازد و دوره آرامش و آشتي است با هزار سال سلطنت پيشدادي - از کيومرث تا جمشيد – منطبق است که مهمترين پادشاه آن -جمشيد- يادگار عهد آريايي و باستاني ترين پادشاهان است و بنابر روايات کهن اوستايي او خود به تنهايي هزار سال سلطنت کرده است.
در اين دوران مرگ وجود نداشت و خوردني و آشاميدني زوال ناپذير بود و آبها و گياهان تباه ناشدني.

چنين سال سيصد، همي رفت کار
نديدند مـــــــــرگ اندر آن روزگار
ز رنـج و ز بـدشــــــان نـبـد آگـهـي
مــيان بسته ديوان به سان رهي
به فـرمـان مـردم نــــهاده دو گوش
ز رامش جـــــــهان پر ز آوار نوش


مي توان گفت دوران فرمانروايي سه هزار ساله اهرمزد در ملکوت به صورت شهرياري هزار ساله جمشيد در گيتي نمودار شده است. در حماسه ملي ايران دوران سه هزار ساله شهرياري اهريمن با دژ پادشاهي هزار ساله ضحاک ماردوش منطبق است که بي ترديد مظهر اين جهاني اهريمن است که دوره ظلم و بيداد و آشوب و ويراني است.

هنر خوار شــــد جادويي ارجمند
نـهـان راســـــــتي، آشـکارا گزند
شده بر بدي دســــت ديوان دراز
به نيکي نـــــــــرفتي سخن جز به راز

با پايان هزاره اهريمني ضحاک نيروهاي اهورايي به مصاف با او مي شتابند. در شاهنامه، فريدون که نمونه کامل پهلوانان اژدهاکش و به احتمال زياد تجسم حماسي ايزد بهرام است ظهور کرده و بر ضحاک چيره مي شود و بر مبناي الگوي ديرين اساطيري او را نمي کشد بلکه در کوه دماوند به بند مي کشد.
دوران سه هزار ساله فرجامين مطابق افسانه هاي مذهبي قديم و بويژه روايات زرواني، عصر اختلاط و آميختگي خير و شر است که آفرينش اهورايي با اهريمني مي جنگد و در پايان با آمدن سوشيانس پيکار نهايي صورت مي گيرد و به نابودي هميشگي اهريمن مي انجامد.
اين دوران در حماسه ملي ايران نيز هزار سال -از پادشاهي فريدون تا کيخسرو - به طول مي انجامد و سرشت مختلط آن از همان آغاز با تقسيم جهان بين سلم و تور از يک سو و ايرج از سوي ديگر مشخص شده است. در سرتاسر اين دوره بر نيمي از جهان تورانيان دژ چهره چيره اند و بر نيمي از جهان ايرانيان آزاده و جنگ آنان بي وقفه ادامه دارد.
همه چيز در اين بخش در حماسه ملي ايران آميغي است از نيکي و بدي؛ روشنا و تاريکي. کاوس کياني خود شخصيتي است دوگانه و متضاد، نيميش نيک و نيميش بد. همچنانکه در گيتي روشني با تاريکي آميخته است ايرانيان با انيرانيان مي آميزند. کيکاوس با سودابه ديوزاد همسري مي کند، سياوش دختر افراسياب تور را به زني مي گيرد، سپه سالار ايران طوس درشت خوي و پرخاشجوي و خيره سر است، گرگين پر رشگ و جبون، سهراب مادرش توراني است و حتي نژاد رستم از يک سو به ضحاک مي رسد.
اين هزاره هزاره جنگ و آشوب است. مظهر شر، افراسياب تور اژدهافش که آشکارا تجسمي است دوباره از اهريمن و همچنين ضحاک و تجسم حماسي نيروهاي اهورايي در روي زمين کيخسرو محسوب مي شود و وظايف سوشيانت را برعهده دارد. چنانکه در آيين زرتشتي هم از جاودانان شمرده شده است.
جنگ بزرگ کيخسرو نبرد نهايي همه نيروهاي نيک و بد و مصاف عظيم همه مظاهر خير و شر است. کيخسرو سرتاسر پهنه زمين را زير پا مي گذارد تا سر انجام به ياري نيروهاي ايزدينه بر او دست مي يابد و از بن درياي چيچست بيرون مي کشد و به خنجر ميانش را به دونيم مي کند.
با پايان اين هزاره مردمان جاودانه و انوشه و بي مرگ و بي زمان مي شوند. کيخسرو به داد و دهش مي پردازد و کام مردمان بر مي آورد. اينچنين کار شاه پايان يافته است و بغي که به گونه مردمان از کوه سرازير شده بود، اينک بايد دوباره از کوه بالا رود و به ملکوت سپهر باز گردد.

تخليص و باز نويسي:anobanini
منبع:شاهنامه شناسي، ش1، بنياد شاهنامه فردوسي، 1357

معادل فارسی کلمات عمو، عمه، خالو و خاله

از قرار معلوم کلماتی که برای عمو، عمه، خالو و خاله در فارسی قدیم وجود داشته است همانا به ترتیب افدر (اودر، به اوستایی یعنی ازهمان شکم)، افدره، دایی (پرستار) و دایه بوده است. معادل ترکی افدر (اودر) قارداش (قارن تاش= از همان شکم) است که در مورد برادر به کار میرود.

پنجشنبه، دی ۱۵، ۱۳۹۰

نامهای سپیتاک و مگابرن در تاریخ ماد دیاکونوف و ایران باستان پیرنیا

در تاریخ ماد به نقل از کتسیاس گفته شده است که آستیاگ دو نواده دختری به نامهای مهابرن و سپیتاک از دختر خود آمی تیدا و سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ) داشت. آستیاگ بعد از شکست از کوروش در همدان پنهان شده بود ولی چون برای دستگیری وی این دو نوادگانش مورد شکنجه قرار گرفتند. برای آزادی ایشان خود را تسلیم نمود. چون حرف "گ" در روسی جایگزین "ه" هم می باشد لذا کریم کشاورز هیئت نادرست مهابرن به خطا به جای مگابرن آورده است. حسن پیرنیا در تاریخ "ایران باستان" این دو نام را به درستی به دو صورت اسپیتاک (سپیتاک) و مگابرن آورده و جایی این مگابرن را در مقام حاکم گرگان برادر کورش و جایی دیگر پسر خوانده کورش به شمار آورده است. هر دو عنوان انتسابی درست بوده اند. چون کوروش بعد از قتل سپیتمه همسر پیر وی آمی تیدا مادر مگابرن و سپیتاک را به عنوان همسر یا مادر به دربار خود برد از این جاست که کورش نواده و داماد آستیاگ به شمار رفته است. کتسیاس میگوید که کورش بعد از بردن آمیتیدا به دربار پسران وی مگابرن و سپیتاک را به حکومت نواحی گرگان و دربیکان بلخ انتصاب نمود. هرتسفلد ایرانشناس معروف آلمانی به درستی سپیتاک پسر سپیتمه را همان زرتشت سپیتمان حاکم بلخ شمرده است. چون نام زرتشت سپیتمان ترکیبی از نوع اضافه بنوت دارد. یعنی زرتشت پسر سپیتمه که وی نیز از سوی کتسیاس (راویان کتاب او اوزبیوس، کورگیوس و اُروسیوس) حاکم بلخ به شمار رفته است. در برخی از روایات منقول از کتاب پرسیکای کتسیاس به جای نام زرتشت مغ، اوخسیارتس (هوخشثرته، یعنی فرمانروای خوب) بکار رفته است که مسلماً این یکی لقب وی بوده است.
در خبر خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران نامها یا القاب این دو برادر ویشتاسپ و زریادر ذکر شده اند و گفته شده است که از آدونیس و آفرودیت آسمانی زاده شده بودند. ویشتاسپ در ماد سفلی حکومت میکرد و زریادر در ماد کوچک و اران تا دروازه دربند. این زریادر با هوتس (آتوسا دختر کورش) ازدواج نمود. در اساطیر اوستایی نیز نام این دو برادر به صورت ویشتاسپ و زریر (حاکم آذربایجان و اران به نشانی رود دائیتی/ارس) منعکس گردیده است. خبر خارس میتیلنی حاوی اخبار پیش از انتقال حکومت ایشان به پیش دربیکان بلخ و ناحیه گرگان است. نامهای زریادر (دارای تن زرین) و زریر (زرین مو) به وضوح یاد آور نام زرتشت (زرت-ائشت= دارای کالبد زرین) می باشند.
القاب دیگر سپیتاک همانا بردیه (تنومند) و گائوماته (دانای سرودهای دینی) می باشد. چون بسیار جالب است که گزنفون و کتسیاس بردیه را درست همانند سپیتاک زرتشت، حاکم سمت آذربایجان و ارمنستان و حاکم بلخ معرفی نموده اند. در واقع کورش سوای این داماد و پسرخوانده/ برادرخوانده، پسری حقیقی هم به نام وه یزداته بردیه هم داشته است که حاکم نیمه شرقی امپراطوری هخامنشی به شمار می رفته است که اولی به نیابت از همین بردیه و کمبوجیه (هنگام سفر جنگی وی به مصر) حکمرانی می نموده است. این هر دو بردیه در واقعه کودتای داریوش کشته شدند.
در شاهنامه فردوسی از دو برادر فریدون (دوست منش= هخامنشی، منظور کورش هخامنشی) به نامهای کتایون (کتایه، بزرگ خانه) و برمایون (برمایه، تنومند) یاد گردیده است که علیه حکومت برادرشان توطئه ناموفقی می نمایند. از این دو برادر (در واقع برادر خوانده) همانا مگابرن ویشتاسپ (تیگران خبر موسی خورنی) و سپیتاک بردیه (گائوماته زرتشت) مراد می باشند.
در اوستا و شاهنامه مگابرن ویشتاسپ با رقیب وی یعنی ویشتاسپ هخامنشی (حاکم پارت پدر داریوش) مشتبه شده و یکی به شمار رفته است. همینطور سپنداته (اسفندیار) که بنا به کتسیاس لقبی بر گائوماته بردیه بوده، در شاهنامه و کتب پهلوی و اوستا به صورت نام اصلی داریوش (قاتل گائوماته بردیه) متجلی شده است.

یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۹۰

عبدالله بن سلام همان سلمان فارسی است

در احادیث کهن اسلامی از جبر (گبر، زرتشتی) نامی نام می برند که دکه داری مسیحی و عجمی در مروه در مکه بوده است و مصاحب و معلم محمد پیامبر اسلام به شمار می رفته است. این باید همان عبدالله بن سلام بن حارث یا سلمان بن اسلام (در اصل سلمان بن سلام) معروف به سلمان فارسی باشد. زیستن سلمان در محل فرمانروایش مدائن با قبایل یمنی گواه انتساب وی به ایرانیان یمنی (ابنای احرار، از جمله محکومین مسیحی سابق زندانهای انوشیروان) است. از این رو هم بوده که محل مهاجرت او (در واقع خانواده پدر وی) از جنوب ایران (از مقصد اصفهان، شیراز، خوزستان) متفاوت ذکر شده است. ابوریحان بیرونی در «الآثار الباقیه عن القرون الخالیه» می‌نویسد: «انجیل سبعین (بلامس) » نام انجیلی است که سلام پسر عبدالله سلام از زبان سلمان فارسی نوشته‌است. در این گفته ابوریحان بیرونی عبدالله سلام و سلمان فارسی به هم رسیده اند که گواه صادقی بر این همانی بودن ایشان است. جالب است که ضحاک مفسر نام دار به جای جبر خبر ابن اسحاق (در سیره ابن هشام، 2/43، تفسیر طبری،7/648) سلمان فارسی را معلم پیامبر اسلام ذکر کرده است که نشانگر مطابقت جبر (گبر، ایرانی)، قاضی شریح حارث کندی یمنی، سلمان فارسی و عبدالله بن سلام است.

این مطلب جالب در باب عبدالله بن سلام صاحب علم الکتاب را از «گلستان قرآن» آبان 1380 - شماره 87، پایگاه مجلات تخصصی نور می خوانیم:
در قسمتی‌ از آیه‌ 43 سوره‌ مائده‌ به‌ کسی‌ اشاره‌ شده‌ است‌ که‌ علم‌الکتاب‌ در نزد اوست‌. در بین‌ محققان‌ اختلاف‌ نسبتاً زیادی‌ وجود دارد، در خصوص‌ اینکه‌ این‌ شخص‌ کیست.
در این‌ مقاله‌ نویسنده‌ کوشیده‌ از میان‌ آرای‌ مختلف‌، سه‌ رأی‌ را مطرح‌ کند و مورد ارزیابی‌ قرار دهد.
«و یقول‌ الذین‌ کفروا لست‌ مرسلاً قل‌ کفی‌ بالله‌ شهیداً بینی‌ و بینکم‌ و من‌ عنده‌ علم‌ الکتاب‌» (رعد، 42).
کسانی‌ که‌ حق‌ را کتمان‌ می‌کنند و کفر می‌ورزند، ادعا می‌کنند که‌ تو از طرف‌ پروردگار فرستاده‌ نشده‌ای‌ و رسول‌ (پیامبر) او نیستی‌. تو نیز در جواب‌ بگوی‌ که: آگاهی‌ و گواهی‌ خدا که‌ رسالت‌ من‌ از سوی‌ اوست‌ برای‌ این‌ منظور کافی‌ است‌ و نیز گواهی‌ آن‌ کسی‌ که‌ علم‌الکتاب‌ در نزد او می‌باشد.
محوری‌ترین‌ بحث‌ آیه‌ که‌ دانشمندان‌ به‌ آن‌ پرداخته‌اند، بررسی‌ این‌ است‌ که‌ مراد از کسی‌ که‌ علم‌الکتاب‌ نزد اوست‌، چه‌ کسی‌ است‌ و عمدتاً ریشه‌ اختلاف‌ در دیدگاههای‌ مختلف‌، به‌ این‌ برمی‌گردد که‌ منظور از کتاب‌ در آیه‌ مورد نظر، چیست‌. در ادامه‌، از میان‌ آرای‌ مختلف‌، 3 رأی‌ عرضه‌ شده‌ و توضیحاتی‌ نیز داده‌ خواهد شد:
منظور از دارنده‌ علم‌ الکتاب‌، عبدالله‌ بن‌ سلام‌ است:
صاحبان‌ این‌ نظر، معتقدند که‌ منظور از الکتاب‌، کتب‌ آسمانی‌ پیشین‌ یعنی‌ تورات‌ و انجیل‌ می‌باشد. فلذا مراد از واجد علم‌الکتاب‌، دانشمندان‌ اهل‌ کتاب‌ و افرادی‌ همچون‌ عبدالله‌ بن‌ سلام‌ می‌باشند که‌ نشانه‌های‌ پیامبر(ص‌) را در کتب‌ آسمانی‌ پیشین‌ دیده‌ بودند و گواه‌ بر حقانیت‌ او می‌شدند. می‌گویند عبدالله‌ بن‌ سلام‌ یکی‌ از علمای‌ یهود بود که‌ به‌ حقانیت‌ و صدق‌ رسالت‌ پیامبر(ص‌) گواهی‌ می‌داد و چون‌ از عالمان‌ برجسته‌ اهل‌ کتاب‌ بود، طبیعتاً گواهی‌ او مهم‌ تلقی‌ می‌شده‌ است‌ بویژه‌ که‌ بر اساس‌ آن‌ آدرس‌دهی‌ تورات‌ به‌ این‌ امر اذعان‌ می‌کرد. بر اساس‌ این‌ دیدگاه‌، آگاهی‌ و گواهی‌ خدا برای‌‌شخص‌ پیامبراکرم‌(ص) که‌ در معرض‌ اتهام‌ بود می‌توانست‌ آرام‌بخش‌ و پشتوانه‌ معنوی‌ باشد و گواهی‌ و شهادت‌ یک‌ عالم‌ اهل‌ کتاب‌ نیز می‌توانست‌ راه‌گشا باشد برای‌ مؤمنین‌ به‌ پیامبران‌ قبل‌ و منتظران‌ موعود آخرین‌ و نهایتاً صدق‌ ادعای‌ حضرت‌ محمد(ص‌). در جایی‌ که‌ طبق‌ تصحیح‌ قرآن‌ مجید در آیه‌ ششم‌ از سوره‌ صف‌ (و اذ قال‌ عیسی‌ ابن‌ مریم‌ یا بنی‌ اسرائیل‌ انی‌ رسول‌ الله‌ الیکم‌ مصدقاً لما بی‌ یدی‌ من‌ التوریة‌ و مبشراً برسول‌ یأتی‌ من‌ بعدی‌ اسمه‌ احمد...) وعده‌ ظهور پیامبر اکرم‌(ص) در تعالیم‌ پیامبران‌ پیشین‌ آمده‌ بود و طبیعتاً، عالمان‌ آنها نسبت‌ به‌ این‌ مژده‌ و وعده‌ آگاه‌ بودند، لذا اعلام‌ نظر آنها کاملاً مقبول‌ و مورد نظر قرآن‌ است.
موضوع‌ استناد به‌ سخنان‌ عالمان‌ اهل‌ کتاب‌، منحصر به‌ این‌ آیه‌ نیست‌. بلکه‌ قرآن‌ و رسول‌الله‌ در مواضع‌ دیگر نیز به‌ ایشان‌ که‌ متعهدانه‌ به‌ پیامبر(ص) ایمان‌ آوردند، استناد می‌کند. من‌ جمله‌ در آیه‌ 94 سوره‌ یونس‌ آمده‌ است‌: فان‌ کنت‌ فی‌ شک‌ مما انزلنا الیک‌ فسئل‌ الذین‌ یقرؤون‌ الکتاب‌ من‌ قبلک‌ لقد جاءک‌ الحق‌ من‌ ربک‌ فلاتکونن‌ من‌ الممترین‌ (پس‌ هر گاه‌ شک‌ و ریبی‌ از آنچه‌ به‌ تو فرو فرستادیم‌ در دل‌ داری‌ از پیشینیان‌ خود علماء اهل‌ کتاب‌ بپرس‌ که‌ همانا این‌ کتاب‌ از جانب‌ خدای‌ تو آمده‌ و ابداً در حقانیت‌ آن‌ نباید شک‌ در دل‌ راه‌ دهی‌). همان‌طور که‌ دیده‌ می‌شود، صراحتاً سخن‌ عالمان‌ اهل‌ کتاب‌ مورد توجه‌ و استناد قرار گرفته‌ است‌. از این‌ آیه‌ که‌ جنبه‌ وسیعتری‌ از مصداق‌ را در بردارد، بگذریم‌ آیه‌ دهم‌ از سوره‌ احقاف‌، مسأله‌ را جزئی‌تر مورد توجه‌ قرار می‌دهد آنجا که‌ می‌فرماید: قل‌ ارایتم‌ ان‌ کان‌ من‌ عندالله‌ و کفرتم‌ به‌ و شهد شاهد من‌ بنی‌ اسرائیل‌ علی‌ مثله‌ فامن‌ و استکبرتم‌ ان‌ الله‌ لا یهدی‌ القوم‌ الظالمین (بگو، اگر قرآن‌ از جانب‌ خدا باشد و شما به‌ آن‌ ایمان‌ نیاورید چه‌ می‌کنید، در صورتی‌ که‌ یکی‌ از بنی‌اسرائیل‌ بدان‌ شهادت‌ داد و ایمان‌ آورد ولی‌ شما تکبر می‌ورزید، خداوند ستمکاران‌ را هدایت‌ نمی‌کند.)
‌‌این‌ شاهد بنی‌اسرائیلی‌، دانشمند معروف‌ یهود یعنی‌ همان‌ عبدالله‌ بن‌ سلام‌ می‌باشد. این‌ شأن‌ نزول‌ را حتی‌ بسیاری‌ از دانشمندان‌ که‌ واجد و حامل‌ علم‌الکتاب‌ را در آیه‌ 43 سوره‌ رعد عبدالله‌ بن‌ سلام‌ نمی‌دانند، قبول‌ دارند و اذعان‌ کرده‌اند که‌ آیه‌ اخیر (احقاف‌ 10) در مورد وی‌ است.
همان‌طور که‌ ملاحظه‌ می‌شود محتوای‌ این‌ آیه‌ با آیه‌ محوری‌ بحث‌، نزدیکی‌ و همسانی‌ زیادی‌ دارد به‌ طوری‌ که‌ اگر کسی‌ بخواهد از این‌ تطابق‌ (با توجه‌ به‌ شأن‌ نزول‌ آیه‌ 10 سوره‌ احقاف‌) نتیجه‌ بگیرد که‌ منظور از دارنده‌ علم‌الکتاب‌ نیز عبدالله‌ بن‌ سلام‌ است‌، نمی‌شود ایراد جدی‌ بر وی‌ گرفت‌، به‌ شرطی‌ که‌ بتواند اثبات‌ کند که‌ منظور از الکتاب‌ در مورد مذکور، مطالب‌ مندرج‌ در تورات‌ و انجیل‌ باشد و نه‌ کتاب‌ آفرینش‌ و لوح‌ محفوظ‌ و یا قرآن‌ کریم‌ که‌ حاوی‌ حقایق‌ هستی‌ است.
از جمله‌ ایراداتی‌ که‌ به‌ این‌ دیدگاه‌ گرفته‌اند این‌ است‌ که‌: سوره‌ رعد مکی‌ است‌ در حالی‌ که‌ عبدالله‌ بن‌ سلام‌ در مدینه‌، اسلام‌ آورده‌ و صدق‌ ادعای‌ پیامبر(ص‌) را پذیرفت‌. از سعید بن‌ جبیر نقل‌ شده‌ که‌ وقتی‌ از او سؤال‌ کردند: آیا من‌ عنده‌ علم‌ الکتاب‌، عبدالله‌ بن‌ سلام‌ است‌؟ گفت‌: چگونه‌ می‌تواند او باشد در حالی‌ که‌ این‌ سوره‌ مکی‌ است. با مراجعه‌ به‌ منابع‌ موجود در می‌یابیم‌ که‌ موضع‌ مکی‌ بودن‌ سوره‌ رعد، یک‌ گزینه‌ و رأی‌ است‌ و در مقابل‌ آن‌ بسیاری‌ دیگر معتقدند که‌ این‌ سوره‌، مدنی‌ می‌باشد و در نتیجه‌ اشکال‌ مزبور را نیز مرتفع‌ می‌دانند. جالب‌ اینجاست‌ که‌ بعضی‌ از مفسران‌ با قبول‌ مکی‌ بودن‌ سوره‌ احقاف‌، شأن‌ نزول‌ آیه‌ دهم‌ آن‌ را، عبدالله‌ بن‌ سلام‌ می‌دانند، هرچند که‌ بعضاً این‌ اشکال‌ را با مدنی‌ یادکردن‌ آیه‌ دهم‌، حل‌ می‌کنند.