شنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۵

معنی عنوان روئین تن در رابطه با اسفندیار

اگر همانطوریکه کتسیاس می گوید نام سپنداته (اسفندیار) گسترش دهنده آیین مزدایی متعلق به گائوماته بردیه مغ (سرود دان تنومند) باشد، روئین تن در معنی رَئویین تن (با شکوه تن) متعلق به بردیه (تنومند) یا همان تنائوکسار (بزرگ تن) میگردد. سپنداته/گائوماته بردیه پسر ملکه آمیتیس پسر خوانده کوروش بوده است. تصور من این است وهیزداته بردیه که بر نیمه شرقی امپراطوری هخامنشیان در عهد کمبوجیه حکومت میکرده است، پسر کوروش و کاساندان و برادر تنی کمبوجیه بوده است. یعنی همانطور که داریوش گفته دو بردیه (تنومند) در خانواده کوروش وجود داشته است؛ منتهی داریوش بنا به مصالح سیاسی خود ایشان را بردیه های دروغین خوانده است.
از سوی دیگر نظر به نام اوستایی داریوش پسر ویشتاسپ یعنی سپنداته (سپندَ-داته، مخلوق آسیب زننده) و سپنتوداته (دارای قانون مقدس یا مخلوق مقدس) لقب گائوماته بردیه از قرار معلوم این عناوین به سبب ظاهر مشابه هم، بین گائوماته بردیه (مقتول) و داریوش (قاتل) مشترک بوده است. واقعه منسوب به درگیری ایشان در اساطیر ملی شاهنامه به صورت کشته شدن اسفندیار/سپنداته (گسترش دهنده آیین مزدایی، گائوماته مغ) به دست رستم (ریشه کن کننده ستمگران، در اینجا منظور داریوش) تجلی یافته است. جالب است که نام داریوش به صورت دارو-اوش در سانسکریت معنی مجازات و تنبیه کننده و زننده را میدهد که با عناوین رستم و گرشاسب و بهرام، حتی با نام دقیانوس در هیئت سانسکریتی دَغی-اَنوش (کشنده اشرار) یا دغی-اَن-اوس اوستایی (کشنده مخالفین) مطابقت می یابد.
در واقع موضوع کور شدن اسفندیار در نبرد رستم متعلق به ویندفرنه (دارنده فره ایزدی) طراح کودتای داریوش علیه سپنداته گائوماته و یک‍ی از آن هفت تن سران پارسی کودتا کننده علیه سپنداته گائوماته است که توسط نیزه سپنداته گائوماته از یک چشم کور شد و سرانجام هم خود و فرزندانش توسط داریوش اعدام شدند. در حقیقت معلوم میشود سپنتوداته (مخلوق مقدس یا دارای قانون مقدس) لقب گائوماته مغ بوده است و سپندَ-داته (مخلوق آسیب زننده و کشنده) لقب داریوش که با هم مشتبه شده اند. یعنی بی تردید نامهای داریوهوش و سپنتوداته بی تردید مترادف با هم به ترتیب به معانی استوار دارنده نیکی و دارای قانون مقدس هم درک میشده اند.
نظر به واژۀ دال (=دار، درنده) یعنی عقاب احتمال زیاد دارد نام دارَیَوَهوش را که استوار نگهدارنده خوبی گرفته اند، نظر به کلمات اوستایی یَئوش و یَوَئِسو (پایدار و استوار) به معنی عقاب پایدار باشد. به نشانۀ عقابی که بر درفش کاویانی استوار بوده است. چون از سوی دیگر مطابق هرودوت، کوروش در آخر عمرش داریوش را به شکل عقاب-انسانی عظیم دیده است که با یک بالش آسیا و با بال دیگرش اروپا را پوشانده است. بر این پایه به نظر میرسد حماسه عقاب/سیمرغ کشی اسطوره هفت خوان اسفندیار با تغییری از معنی لفظی ظاهری نام اسفندیار (عقاب آسیب زننده و کشنده) برخاسته است. سپندی/سپندَ در سانسکریت به معنی کشنده و زننده و "اَر/اَرَ" (آله) یعنی تیز پرواز و عقاب.

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۵

Floderna Djeyhan och Asi är bibelns Gihon och Pison

Staden Djeyhan och dess flod (Djeyhan) i området Adana behåller väl bibliska namnet Gihon som är en av de fyra Edens floder. Enligt bibeln rinner denna flod i landet Kus som påminner väl namnet Kizzuwatna (eller Kizzu-wadna; gamla egyptiska Kode). Andra okända Edens flod är Pison (brytande) som påminner väl namnet på staden Poseidon (herren av vatten) i närheten av Alepo/Halab orådet, och Enligt bibeln denna flod omringar området Havilah (hastigt rinnande, floden Orontes område= hastigt rinnande= nuvarande Asi).
Hamdallah Mustawfi en iransk geografi författare (omkring 700 år sedan) har för första gången jämfört Gihon med Djeyhan. Detta innebär att källan till de fyra bibliska floderna Tigris och Eufrat Pison och Gihon har varit nära varandra i östra Taurusbergkedjan.

Algabra är ursprungligen ett indoeuropeiskt namn

Algabra (al-gabra) egentligen är ett indoeuropeiskt ord som härstammar från avestaiska dja[u]fra (djup), sanskritiska gabhira (djup), föreslaviska duplu (ihålig) och isländska djupr (djup). Det har varit kunskap till djuphet -och rötter av siffror. I början kallades Jafr (den djupa kunskapen av hemligheterna) som härleder från avestaiska djafra (djupet).

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۵

تفاسیری بر تصاویر مُهر ماشمیان

نظر جناب آقای Eftekhar Ruhifar
مُهر ماشمیان یک مهر عقیق زردی در گیلان یافت شد که متعلق به سه هزار و پانصد سال پیش است. این مهر ارزشمند که خیلی کمتر بدان پرداخته میشود طی پژوهش شادروان دکتر اردشیرجهانیان اینگونه مورد بررسی ژرف قرار گرفت در عهد پهلوی دوم که من عکس و متنی از ان را بیان میکنم، شخص سمت راست این مهر گشتاسپ شاه است و شخص سمت چپ زرتشت پیامبر و شخص پشت زرتشت لهراسپ پیر است.
درخت بین زرتشت و گشتاسب دقیقا همان درختیست که زرتشت هنگام ظهور خود بر ایوان گشتاسپ با خود آورد آن بیست و یک گوی بر درحت هم همان بیست و یک نسک اوستاست که زرتشت به گشتاسپ تقدیم داشت اینها دقیقا در گات ها و حتی شاهنامه آمده است:
چو یک چند گاهی برآمد برین
درختی پدید آمد بلند اندرزمین
از ایوان گشتاسپ تا پیش کاخ
همه گلشن بیخ و بسیار شاخ
همه.برگ اویند بارش خرد
کسی کز خرد برخود کی میرد
فروهر بالا برعکس تمامی فروهرهای هخامنشی و مصری و بین النهرین بالهایش دارای هفت طبقه است که این همان هفت امشاسپند اهورامزدا هستند شخص سمت چپ زرتشت است و شخص پشت سر ان لهراسب که گواه به تخت نشینی گشتاسب در هنگام زنده بودن لهراسپ است و غیره که فعلا در این بحث نمیگنجد...
این مهر ارزشمند که کمتر کسی از آن خبر دارد و عکسش را هم خود بنده گرفتم متعلق به سه.هزار و پانصد سال پیش است و دقیقا نشان میدهد که جریان زرتشت و گشتاسپ و لهراسپ و کیخسرو تاریخی بیش از سه هزار پانصد سال دارند....
و این دقیقا نظریه های یکی دانستن اشخاص اسطوره ای با تاریخ 2500 ساله هخامنشی را رد میکند. این توضیحات از زنده یاد دکتر اردشیر جهانیان در یک مقاله کامل در مجله هوخت چاپ 1336 بیان شد و چندی بعد هم از یادها رفت...
نظر Javad Mofrad
به نظر من این تصویر بیشتر یاد آور اسطوره بابلی به قدرت رسیدن مردوک است یعنی اینکه، از آن جانور موش هوشو (اژدهای مردوک) چنین بر می آید که نفر سمت چپ مردوک جانشین آنو است. آن دو نفر دیگر از راست به چپ، می توانند آنو و ائا/انکی (پدر مردوک) یا به احتمال بیشتر نَبو (وزیر مردوک) باشند.
نام سرو کاشمر منسوب به زرتشت (یعنی موبد دانای سرودهای دینی درخشان یا همان نَبو= پیامبر درخشان) را به سانسکریت می توان "سیب خاردار وحشی کاملاَ درخشان" گرفت که با این درخت آیینی اساطیری همخوانی دارد. سروَ=کاملاً، کاش= درخشان، مَرَ= خار سیب. به عبارتی این زرتشت به غیر از زرتشت سپیتمان بوده است که با وی یکی گرفته شده است. از قرار معلوم عنوان نبی (پیامبر) با نام خدای بابلی نَبو (پیامبر درخشان) مربوط است.

دوشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۵

آیا ستاره چهار پر درفش کاویانی سمبل ایزد مهر جنگاور هخامنشیان نبوده است؟

در کتاب سمبلهای ج.سی.کوپر گفته شده است: "ستاره چهار پر که بعداً به شکل صلیب خورشیدی در آمده است، سمبل شمس خدای خورشید و عدالت و عشق بوده است." بر این اساس ستاره چهارپر درفش کاویانی به نشانۀ ایزد مهر جنگاور خورشید پارسیان هخامنشی بوده است که جشن مهرگان مفصلی برایش برگزار میشده است.

شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۵

ریشه کلمه آسمان (خانه فضای خالی)

سه کلمۀ اَسه a-sa در سانسکریت به معنی "نیست او" (فضای خالی)، اَسَن اوستایی-سانسکریتی (سنگ) و aus هندواروپایی به معنی درخشیدن تنها شباهت ظاهری به هم دارند.

جمعه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۵

ارتباط لغوی عنوان فردوسی با روستای زادگاهیش پاز

در تاریخنگاری ای که نظامی عروضی سمرقندی انجام داده‌است به این موضوع اشاره شده‌است که: «ابوالقاسم فردوسی از دهقانان توس بود و از دیهی (دهی) که آن دیه (روستا) را پاژ خوانند و از ناحیت (ناحیه) تابران (توس) است؛ آن ده، بزرگ است و از وی هزار مرد بیرون آید. فردوسی در آن دیه (روستا)، شوکتی تمام داشت.»
مطابق لغت نامه دهخدا فردوس به معنی بهترین جای در بهشت؛ ولی معتقد است آن از پارادیس به معنی جایی که دارای دژ پیرامونی است اخذ شده است: "فردوس. [ف ِ دَ] (معرب، اِ) بهترین جای در بهشت. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بهشت. ج، فَرادیس. (منتهی الارب). بهشت را گویند. (برهان). دکتر معین در تعلیقات بر این کلمه نویسد: معرب از ایرانی. در اوستا دو بار به کلمه ٔ پایری دئزه برمیخوریم و آن مرکب است از دو جزء: پیشاوند پیری یا پایری به معنی گرداگرد و پیرامون، دئزا از مصدر دئز به معنی انباشتن و روی هم چیدن و دیوار گذاشتن است."
به نظر می رسد عنوان فردوسی و نام روستای زادگاهیش پاژ (پاز، پاذ) به هم مربوط بوده باشند. پاذ/پاژ را چنانکه در نام دژ بابک خرمدین یعنی بَذ (پاذ) و جزء پادگان/پاذگان نام آذرپاذگان شاهد هستیم به معنی دژ و محل دارای دیوار نگهبانی بوده است. چون همانطور که گفته شد از سوی دیگر نام فردوس را نیز می توان در اساس پئیری دئزه (محل گرداگرد دیوار کشیده شده) در نظر گرفت. بر این اساس به احتمال زیاد فردوسی و همشهریانش، نام فردوس (در معنی باغ بهشتی) را از ترادف پئیری دئزه (پارادیس) با پاژ (پاذ) و تلفظ عربی نام پاژ در هیئت باغ نتیجه گرفته اند. چون مطابق لغت نامه دهخدا حرف «ژ» در تعریب به «غ» بدل گردد: اسطاژیرا = اسطاغیرا. در خود زبانهای ایرانی هم تبدیل ژ/ز به گ/غ اتفاق می افتد. آمیز/آمیغ، فروز/فروغ.

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۵

ریشۀ ایرانی محتمل عشق

به نظر می رسد که واژۀ معرب عشق از خوَ-ایش-ک پهلوی به معنی "آرزو و خواهش برای خویش" گرفته شده است که این ترکیب به صورت ساده شده اش خوَش/خوش به معانی ۱- نیکی و خوبی، ۲- شادی و شادمانی، ۳- عیش و عشرت باقی مانده است. جزء خوَ (خویش) بر اثر سادگی و تلخیص از هیئت خوَ-ایش-ک بر گرفته شده و جزء باقی مانده یعنی ایش-ک معرب به عشق شده است. استاد پورداود در یادداشتهای گاثاها خوَ را به معنی خویش و ایش (به قول بارتولومه اَئِش) را به معنی خواهش داشتن و خواستن گرفته است.

یکشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۵

معنی محتمل آرش

آرش را در هیئت سانسکریتی و اوستایی اَرَ-ایشَ می توان "تند و سریع [تیر] اندازنده" معنی نمود.

معنی نام قصبات کُلور نام شمال ایران

احتمال زیاد دارد قصباتی که در قسمتهای شمالی ایران کُلور نامیده میشوند به معنی محل دارای تراوش و جوشش آب بوده اند. چه جزء کُل به معنی محل جوشش آب و استخر در نام شهر کولومیان باستانی (محل جوشش و تراوش آب) یعنی شیز (محل تراوش آب) یا همان تخت سلیمان (در واقع سیلاومان- محل پرآب) کنونی هم دیده میشود. واژۀ کُردی کُل (جوشیدن آب) در فارسی به صورت غُل در کلمۀ غلغل دیده میشود.

شنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۹۵

معنی گبر در زبانهای ایرانی

گبر، گَور به تصورم لغتی ساده ایرانی به معنی مردم شکاف و غار ترجمه نام مَغ در زبان اوستایی بوده است. گور فارسی و گَور کَردی (غار و شکاف) از همین ریشه است. مغان و نامهای دیگر ایشان لولوبیان، ساگارتیان، گوران جملگی به معنی مردم غارنشین بوده اند. در مورد واژۀ لول (ریشۀ واژۀ لولوبی= زندگی کننده در لوله و غار) گفتنی است. رول roll (لوله کردن و لوله) و رُر rör (لوله) در زبانهای ژرمن و لول lul (لوله کردن و چرخاندن) در سانسکریت حاوی ریشۀ واژۀ لول و لوله فارسی (هر چیز میان تهی و دراز و استوانه ای) هستند.

سه‌شنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۹۵

معنی فرِترِ و نئوتَرَ

دیاکونوف در تاریخ ماد این دو نام را در یکجا در رابطه با هم مطرح کرده و مرحوم کریم کشاورز ترجمه مبهمی از آن را در صفحه ۱۷۵ ارائه کرده است. در واقع نئوتَرَ عنوان اوستایی خاندان ویشتاسپ هخامنشی است و در اصل به معنی فاتحین نو (نه چنانکه هرتسفلد میگوید شاخۀ اصغر) است (جزء تَرَ بنا به استاد پورداود به معنی شکست دادن و پیروز شدن است) و فرِترِ در خبر هرودوت که به پاسارگادیان عهد کوروش اطلاق شده به معنی فاتحین دوست منش پیشین است که اصطلاح آن در عهد خاندان ویشتاسپ هخامنشی به وجود آمده بوده است. لابد از اینجاست که فریدون (کوروش) از خاندان پیشدادی (حاکمان پیشین) و ما قبل کیانیان (مادها) به شمار آمده است. ویشتاسپ کیانی (مگابرن ویشتاسپ، برادر خوانده یا پسر خوانده کوروش) حاکم ماد و سرزمین سفلی (اورارتو) در عهد پدر بزرگ مادریش آستیاگ و حاکم ورکانه (گرگان) در عهد کوروش، معاصر ویشتاسپ هخامنشی حاکم پارت بوده است. در کتب دینی زرتشتی ویشتاسپ نوذری (هخامنشی شاخه ویشتاسپ) به سهو با معاندش ویشتاسپ کیانی (مادی) یکی گرفته شده است.

شنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۹۵

معنی محتمل اصطلاح فارسی آلاخون والاخون

احتمال دارد از اصطلاح الاخون و والاخون شد، در اصل اعلاء سفره، سرگردان (سراب) سفره شد، مراد بوده است. خُوَان به معنی سفره غذا است.

فرق اپوثره اوستایی به معنی آبستن با اپوثره به معنی بی فرزند

Macîd Kurdistanî دوستان گرامی مسئلهٌ!
واژه اوستایی apuϑrya را در برخی منابع، "حامله به پسر" معنی کرده اند، البته با وجود puϑr در واژه این معنی منطقی است اما یک مشکل تکنیکی وجود دارد! و آن این است که اجداد ما در چند هزارسال پیش سونوگرافی که نداشته اند!
Javad Mofrad
احتمالاَ اپوثره بدین شکل در اصل به معنی بی پسر بوده است نه حامله به پسر: अपुत्र aputra adj. sonless
अपुत्र aputra adj. issueless [ person ]
अपुत्र aputra m. not a son. در فرهنگ واژه های اوستایی احسان بهرامی هم به همین معنی بی پسر و بی فرزند آمده است. شاید با کلمه آبستن ربط داده و حامله به پسر را نتیجه گرفته اند. آبستن (آپوستن) را به معنی دارای پسر شونده گرفته اند، ولی آ-پیوس-تن (دارای تن اشتیاق دار شدن) بیشتر محتمل است. به نظر می رسد اَپوثره به معنی حامله به فرزند در اصل اَپ-پوثره بوده است یعنی اشتیاق فرزند داشتن که تلخیص به اپوثره شده است.

چهارشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۵

معنی جویُم

در زبان پهلوی نام جویُم ترکیبی از جوی و یومَ (با هم، همراه با) به نظر میرسد. در مجموع یعنی محلی که همراه با نهر است. ترکیب نیمه ایرانی و نیمه عربی جوی و دریا (یَمّ) قابل قبول و منطقی نیست. چون نه تنها از دو زبان متفاوت هستند بلکه این نوع نامهای جغرافیایی نه ترکیب دو اسم بلکه ترکیب یک اسم و یک صفت/قید هستند.

معنی نام بویراحمدی

جزء اول نام بویر احمدی به وضوح نشانگر بِئوَر (ده هزار نفر) است. جزء دوم آن هم قابل قیاس با هنگمت (محل گرد آمدن) که در نام هنگمتانه (همدان) به کار رفته است. می دانیم که نام هنگمتانه /هنگمت در آرامی به صورت اَحمِتَ تلفظ شده است. یعنی در مجموع بویراحمدی (بئور اَحمِتَ) یعنی قبیله ای که از جمعی ده هزار نفری تشکیل شده است. اگر ترکیبی متأخر بوده باشد میشود بو-یار-احمدی یعنی باشنده یاور همدیگر گرفت.

سه‌شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۵

معنی نام ماد در رابطه با قبیله ساگارتی/مغ/لولوبی

در بررسی های متفاوتی که از نام ماد در رابطه با ساگارتی (غارنشین) و مَغ (مردم غار و شکاف) به عمل آورده ام متوجه گردیدم که مغان مادی همان ساگارتی های ماد و اینان همان لولوبیان باستانی (مردم غارنشین) در سمت شمال غرب ایران (از سمت کرمانشاهان به سمت شمال) بوده اند که این معنی در نام عشیره بزرگ کُرد گوران (مردم غارنشین) زنده مانده است. بر این پایه می توان نام ماد/مادی را از ریشه سانسکریتی نادی (مردم لوله و شکاف و غار) گرفت؛ چون علی القاعده تبدیل حرف "ن" به "م" و بر عکس گاهی در زبانهای ایران قدیم اتفاق افتاده است. نظیر: بان/بام، میان/نیام، نه/مه (حرف نفی). در کتیبه های عهد تیگلت پیلسر سوم در ارتباط نام ماد با ساگارتی جایی آن را به صورت زاکروتی مادهای نیرومند ذکر کرده اند.

شنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۵

ریشه نام حاجی فیروز در زبانهای هندوایرانی

نام کنیز اساطیری موجب خوشی و شادی اردوان و اردشیر بابکان یعنی کتک افروچ به صورت کاتک افروچ می تواند به معنی بر افروزنده شادی و خوشی گرفته شود و همین می توانست با معادل اوستایی و پهلوی آن به صورت هَوَ-جی افروچ (برافروزنده شادی و خوشی و شوخی زندگی دوباره) بیان گردد که این هم به سادگی می توانست در فارسی به حاجی فیروز تلخیص یابد. کلمۀ هاسا در سانسکریت به معنی شادی و خوشی و شوخی و واژۀ جیو به معنی زندگی و زندگی دوباره و جی به معنی پیروزی است.
چنانکه گفته میشود روی سیاه حاجی فیروز ایام نوروز نشانگر مسافر جهان زیرین بودن وی است. چون تصور میشد که در ایام نوروز، ارواح از جهان زیرین برای ملاقات زندگان می آیند و به همین جهت خمسه مسترقه آخر سال را همسپدم مَئیدیم (میانجی همصحبتی با زندگان) نام داده بوده اند. ولی می توان گفت نوروز نه جشن مذهبی بلکه جشن ملی ایرانیان از عهد هخامنشی بوده است و منشأ بابلی داشته است. بابلی که در عهد اشکانیان و ساسانیان سرزمین حکومت مرکزی ایرانیان بوده است. مهرداد بهار در رابطه با حاجی فیروز به رام (سیاه، شاد) و سیتا (بانوی پرتو هوس) در حماسه رامایانا توجه کرده است و آنها را به درستی با سیاوش (سیه چهره) و سودابه (سودئوه= الهه شعاع نور) سنجیده است که هر دو روایت از جمله در آزمایش آتش و مصیبت آتش مشترک هستند.
ویهی زَک که نام خسمه مسترقه آخر سال بوده است، از سویی در معنی دور انداختن زیان یادآور چهارشنبه سوری است که نظیر جشن سده، جشن رفع شّر با آتش مقدس بوده است. ولی در هیئت ویهیزاک/ویهیجاک در معنی "زایش و رویش [نو]" اشاره به خود جشن نوروز دارد.
نام دیگر حاجی فیروز یعنی عمونوروز هم در اساس می تواند "آمو[د] نوروز" بوده باشد یعنی شادی و خوشی نوروز. علی القاعده حرف ساکن "د" در وسط این نام مرکب ساقط شده است. آمود سانسکریتی و مود اوستایی به معنی شادی و خوشی هستند.
بر این پایه احتمال زیاد دارد نام مازندران از کلمۀ مَئِذَنه (شادی و خوشی، شکلی از کلمه آ-مود/آ-موذ) اخذ شده باشد. در این صورت نام مازندران به معنی محل شادی و خوشی متعلق به شهر آمول بوده است. چون "ذ" اوستایی در سمت شمال نزد سکاها با "ل" جایگزین میشده است چنانکه پرذات اوستایی نزد سکاها پارالات تلفظ می شده است.