سه‌شنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۶

کورش دوم (توس)همان موسی همراه خضر است

در قرآن از موسی دریانورد همراه خضر همان کورش دوم(توس) شاهنامه مراد است

از آنجاییکه خضر روایات اسلامی همان هوخشثره (هو- خشثره، کی آخسارو) پادشاه معروف ماد (کیخسرو کیانی) است که از معروفترین جاودانان زرتشتی است بنابراین در اینجا موسی (به ایرانی به معنی عهد و پیمان، به عبری یعنی برگرفته از آب) همنشین وی هم کسی جز کورش اول یا فرزند به گروگان رفته وی، آروک کو(چیش پیش دوم) نبوده است که اسطوره اش تحت نام پرسیوس (مرد پارسی) در اساطیر یونانی که حاوی همان اسطوره کودک از آب رود گرفته شده است به نام وی ثبت شده است. در اسطوره پرسیوس همچنین از نامهای آرگس و آندرومدیا (دختر پادشاه پادشاه آشور) و پرسس (پارسی) به عنوان پسر پرسیوس یاد شده است که به وضوح یادآور آستیاگس(تاجدار)، ماندانا/ روت و کورش دوم هستند. مسلم به نظر می رسد اسطورهً کورش سوم (فریدون) و آستیاگ (اژیدهاک، ضحاک مادی) در اساس بیان دیگری از همین حادثه به گروگان رفتن آروک کو (چیش پیش دوم) به مملکت آشور و ازدواج وی در آن دیار و یا از ازدواج همین چیش پیش دوم با دختر آستیاگ(منظورفرائورت) یعنی ماندانا بوده است. چه با کمی تحقیق تفحص در منابع تاریخی کهن در می یابیم که در واقع دو روایت معروف متفاوت در باب ازدواج چیش پیش دوم و کمبوجیه دوم با دختر آستیاگ(منظورفرائورت) و نیز ازدواج یکی از آنها با دختر آستیاگ(منظورفرائورت) وجود داشته است که در روایات کهن به علت تکرار گردیدن نامهای خاندان سلسله هخامنشی با هم در آمیخته و با هم مشتبه شده و به معروفترین آنها یعنی کورش سوم و پدرش کمبوجیه دوم منتسب گردیده اند. چه در خبر گزنفون، آستیاگس (تاجدار) در اصل به جای همان فرائورت پدر کی آخسارو است نه پسرمعروف کی آخسارو که بیشتر تحت همین نام یا لقب آستیاگ معروف است. به طوری که گفته شد مطابق کتیبه های آشوری بنیاد این اسطوره از آن واقعهً تاریخی پدید آمده که کورش اول پسرش آروک کو(یعنی شهریار نجیب= چیش پیش دوم) را به عنوان وثیقهً وفاداری به پیش آشوربانیپال (ضحاک آشوری) به بدان سوی رود دجله به نینوا پایتخت آشوریان فرستاد. دلیل این امر همانا مطابقت نام ضحاک(خندان) با نام آشور(خدای قبیله ای آشوریان) است که مترادف هم به معنی خندان می باشند چه نام آشور(خندان) در ترکیب خود نام آشوربانیپال(خدای آشور آفرینندهً فرزند است) مستتر است. چنانکه یادآور شدیم مسلم به نظر میرسد خود آروک کو همان چیش دوم پدر کورش دوم باشد که اسطوره اش به نبیره اش کورش سوم که نامش معروفترین در سلسلهً هخامنشی بوده، تعلق گرفته است. جالب است که در تورات کتاب روت، از ازدواج بوعز (کمبوجیه / در اصل چیش پیش دوم) با زنی از نسل سکائیان یا سامیان بین النهرین به نام روت (ریشه کن کننده= سپاکو، یا کامیاب= منسوب به کمبوجیه) -لابد منظور از رعایای آشوربانیپال- سخن گفته شده است که نویسنده این کتاب توراتی خود داود (عزیز، کمبوجیه دوم یا پدرش کورش دوم) و سلیمان (کورش سوم) را از تبار آنها ذکر کرده است. نظر به مطابقت نام روت(سپاکو) با فرانک (سگ) نام مادر فریدون شاهنامه (کورش سوم) می توان تصور نمود که نویسندهً کتاب روت تورات نیز اشتباه کرده و سپاکو/فرانک/روت در واقع نامهایی بر خود مادر کورش سوم(سلیمان) بوده اند و بتشبع (توپل) نامی که مادر سلیمان /ک.رش سوم به شمار رفته در واقع همان دختر وی آتوسا (توپل) است و ماندانا دختر آستیاگ(تاجدار، منظور فرائورت) زن چیش پیش دوم می باشد که احتمال دارد خود تحت لقب کمبوجیه هم معروف بوده است. چنانکه می دانیم کورش دوم (قهرمان کورشنامه گزنفون) پسر آروک کو(چیش پیش دوم، نوذر) تحت نام توس(تنومند) سپهسالار ایران کیخسرو کیانی (کی آخسارو مادی پسر فرائورت در خبر هرودوت) به شمار آمده است. چنانکه مندرجات اوستا و شاهنامه مشعرند حمله بزرگ اول مادها به آشور(دیوان دژ بهمن) به رهبری همین فریبرز/ فرائورت (پدر کی آخسارو) و سردار بزرگ و دامادش توس (کورش دوم) صورت گرفته بود و آشوریان توسط کیمریان کردوخی(پسران ویسه) به زحمت از خود دفاع نموده اند. در شاهنامه ضمن داستان به سلطنت رسیدن کیخسرو در مقابل رقیبش فریبرز (بلند فرخنده) به درستی حمله اول را با وجود پیروزی در جنگ بی نتیجه دانسته است و در مقابل بنا به مندرجات اوستا و شاهنامه هنگام حمله دوم ایرانیان به دژ بهمن (نینوا) در زمان جوانی کیخسرو/ کی آخسارو(هوخشتره)، فرماندهی سپاهیان ایرانی مادی و پارسی به عهده خود کیخسرو و دامادش و سردارش گودرز (سپیتمه جمشید رهبر مغان سئورومتی و پدر سپیتاک زرتشت) بوده است. از همین واقعه تاریخی بسیار مهم که به انهدام ابدی امپراطوری برداری وحشتناک آشور در بین النهرین منجر شد اسطوره مجالست دریایی خضر(هوخشتره) و موسی (در اینجا منظورکورش دوم و پدرش آروک کو/ چیش پیش دوم) بیرون تراویده است که بیان آن در منابع اسلامی صرفاً در اسطورهً اخلاقی زیر باقی مانده است:
حضرت خضر و حضرت موسي علیهما السلام
حضرت خضر عليه السلام يكي از پيامبراني است كه زنده و الآن در قيد حيات مي باشد. حضرت موسي عليه السلام، مأمور شد كه مدتي در كنار حضرت خضر باشد. به اين منظور در پي او روانه شد تا او را بيابد. حضرت موسي در حالي با خضر روبه رو شد كه آن حضرت مشغول عبادت بودند. موسي به خضر گفت: آمده است تا مقداري از علم او بهره مند شود.
خضر گفت: آيا تحمل آنچه را كه خواهي ديد، داري؟ زيرا چه بسا كارها از من سر بزند كه چون تو اسرار آن را نمي داني نمي تواني صبر كني و ممكن است زبان به اعتراض بگشايي. موسي گفت: حاشا و كلا كه من بر آنچه از تو سر مي زند و خواهم ديد، اعتراض كنم. پس از آن خضر گفت: اي موسي به اين شرط تو را همراه خود مي برم كه هر چه ديدي بر آن اعتراض نكني و علّت و سبب آن را نپرسي مگر آنكه خودم اسرار آن را بر تو عيان نمايم.
موسي قبول كرد. حركت كردند و سوار كشتي شدند. در بين راه خضر تبري از ناخدا گرفت و شروع به سوراخ كردن و شكستن قسمتي از كشتي شد. كشتي را آب فرا گرفت. موسي نگران شد و گفت: مبادا كشتي غرق شود و به خضر گفت: اين چه كار است كه مي كني؟ ممكن است سرنشينان غرق شوند. خضر گفت: نگفتم با من مجال موافقت و مقاومت نداري؟ موسي گفت: مرا ببخش. فراموش كردم. ديگر اعتراض نمي كنم. خضر سوراخي در كشتي نمود. سرنشينان كشتي به تكاپو افتادند و محل سوراخ شده را تعمير كردند.
بعد از مدتي به ساحل رسيدند و وارد شهر ساحلي شدند. تعدادي از اطفال را ديدند كه در سر راه مشغول بازي هستند. خضر يكي از آن طفلان را گرفت و به پشت ديوار برد و با كاردي گوش تا گوش، سر او را بريد و در محلي او را دفن كرد. موسي سخت برآشفت و با ناراحتي بسياري گفت: به چه جرمي او را كشتي؟ خضر با خونسردي گفت: باز علّت پرسيدي و اعتراض نمودي؟ بار ديگر موسي گفت: ديگر سئوال نمي كنم. اگر اين بار سؤال كردم، مرا رها كن و به راه خودت برو. آن دو به راه افتادند. به محلي ديگر رسيدند. مردمان آن محل آنها را به شهر خود راه ندادند حتي از دادن آب و نان به آنها نيز دريغ كردند. شبي سرد را در بيرون شهر سپري كردند. چون صبح شد، حركت كردند تا به ديواري رسيدند. ديوار در حال خراب شدن بود. پس خضر شروع به مرمت ديوار كرد و با سنگ و گل آنها را محكم و استوار ساخت. موسي بار ديگر در شگفت شد. رو به خضر كرد و گفت: اهل اين ديار حتي به ما آب و نان هم ندادند و تو در حق آنها لطف مي كني و ديوار خراب شده آنها را آباد مي كني؟ خضر گفت: معلوم شد كه تحمل آنچه را كه من انجام مي دهم، نداري. پس اين آخرين ديداري خواهد بود بين من و تو . اما قبل از آنكه از تو جدا شوم، مي خواهم راز كارهايي را كه انجام دادم بر تو نمايان سازم تا شگفتهايت را مرتفع سازم. 1 ـ مردي ظالم در صدد است كه همه كشتي هاي سالم را تصاحب كند. آن كشتي هم متعلق به خانواده اي مومن و فقير بود. كشتي را سوراخ كردم تا طمع آن ظالم اين كشتي را در بر نگيرد و نان آن خانواده قطع نشود.
2 ـ آن كودك را كشتم زيرا او اگر بزرگ مي شد، جز كفر و عصيان از او سر نمي زد. در حالي كه والدين او موحد و مؤمن هستند. 3 ـ اما ديوار را درست كردم زيرا در زير آن گنجي مدفون است كه فردي مؤمن براي فرزندانش ذخيره كرده است. بدين وسيله آن گنج تا رسيدن به دست صاحب خود محفوظ مي ماند.

پنجشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۶

راهنمایی در باب کتابهایی که ریشه کلمات ایرانی را نشان میدهند

آرش عزیز در کتاب فروشی فروهر در خیابان فلسطین تهران می توانید فرهنگ لغات اوستایی احسان بهرامی،یاداشتهای گاثاها و دیگر آثار اوستایی پورداود،فرهنگ اعلام اوستایی هاشم رضی، فرهنگ لغات پهلوی به فارسی و بر عکس تألیف بهرام فروه وشی و حتی فرهنگ لغات سانسکریت ترجمه جلالی نائینی و فرهنگ لغات کردی هه ژار را جویا شوید.

سه‌شنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۶

جوابی به سئوال مطرح شده در هاروت و ماروت

من ناصر پور پیرار از طریق نوشته های وی می شناسم .وی شمشیر به دست وارد حرم پادشاهان دوران پیشین شده است. آن زمانی که شاهان خوب یا بد بطور نسبی در گردنه ای گذرگاهی به نام ایران امنیت نه چندان خوب را برای مردم تأمین می نموده اند. حال دوران شاهان سپری شده است. مردم دنیا خود با نهادهای سیاسی و حزبی سرنوشت خود را رقم میزنند.گویا وی ساکن تهران است و تحصیلات دانشگاهی ندارد واین یکی عیب بزرگی نیست.

سه‌شنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۶

اساس اسطورهً هاروت و ماروت

ریشهً کهن بسیار جالب اسطورهً هاروت و ماروت

در تحقیقاتی که در باب ریشهً اسامی هاروت و ماروت به عمل آمده است، اساطیر کاسیان (نیاکان لران) که در نیمهً دوم هزارهً دوم پیش از میلاد بر بابل حکومت می نموده اند، در نظر گرفته نشده است و آنهایی هم که ماروت را با ماروتهای آریائیان هندی (خدایان جنگ و باد) مقابله نموده اند، فراموش نموده اند که کاسیان هم به همان گروه از آریائیان تعلق داشته و خدای جنگ و باد خود را ماروتاش(با پسوند اسمی "اش") می نامیده اند. در نزد آریائیان هندی ماروتها زوج خدایان جنگ و بادند ولی در اساطیر کاسی ماروتاش با مزدوج طبیعی اش یعنی خدای رعد و باران یعنی هوتها همراه بوده است. جالب است که تا چندین سال پیش در برخی از روستاهای آذربایجان مردم تندیسی از خدایی به نام هودا درست میکردند و از وی طلب باران داشتند. از اینجا و همچنین از معروف بودن نام هاروت و ماروت نزد ارامنه باستان معلوم میگردد که نام هودها در تلفظ، به قیاس از خدای جنگ و باد همزادش یعنی ماروت تبدیل به هاروت شده است. صادق هدایت در کتاب نیرنگستان خود در توضیح نامهای هاروت و ماروت، در تلفظ ارمنی آنها هروت و مروت از قول یکی از مصنفین ارمنی می آورد:"البته هروت و مروت دلاوران آغری طاغ (آرارات بزرگ پر برف و باران)، و آمینابیغ(خدای تاکستانها) و شاید آلههً دیگر نیز که هنوز بر ما معلوم نیست مددکاران اسپانادرامیت خدای ماده می بودند.، آنها معاوننان برومندی و موجدان محسنیه زمین بودند." بر این اساس اگر اسپاندارامت (سپنت آرمئیتی، اسفند) یا همان پرودیاد ساندرامت خبر موسی خورنی به معنی لفظی فروتن مقدس برکت دهنده را خود ناهید/ عّزی/زهره (اردویسور اناهیت، افزایندهً نیرومند پاک) بدانیم به خطا نرفته ایم چه در میان ماههای ایرانی نام این الههً معروف ایرانیها به شکل رسمی خود دیده نمیشود و این بدان سبب بوده که وی تحت نام دیگرش یعنی همان سپنت آرمئیتی (اسفند) در جمع امشاسپندان ماهها حضور داشته است. در این باب گفتنی است نام ماههای همزاد و متوالی خرداد (هئوروتات)، تیر (تیشتر، موکل باران) ومرداد (امرتات) ایرانیها در رابطه با همین خداوندان کاسی پدید آمده اند چه به وضوح این اسامی به جای هاربه (انلیل بابلیها)، هوتها و ماروتاش کاسی ها هستند. نظر به اینکه مغان در آذربایجان ناهید را با چشمه سرئین و دریاچه کوه سبلان مربوط دانسته اند و ارامنه وی را تحت نام اسپاندارامت با کوه پر برف آرارات، لذا از اینجا معلوم میشود که در خود سمت سرزمین کاسیان (لرستان و ایلام و چهارمحال بختیاری و حوالی آنها) هم این ایزدان کاسی موکل بر آب مهمی بوده اند که پر و اضح است این رود همان چاهو (به زبانهای سامی کارون یعنی منسوب به چاه، به پهلوی رود کاریزها) است. از همینجاست که اسطوره آویزان شدن (موکل شدن) این فرشتگان توسط الله (انلیل، الیل، هاربه) در چاه معروفی در سمت سرزمین بابل پدید آمده است.
هاروت و ماروت از واقعيت تا افسانه

(بر گرفته از ماهنامهً موعود)۱۴ مرداد ۱۳۸۶
از نظر قرآن كريم، هاروت و ماروت براى آموزش سحر به مردم، از جمع فرشتگان انتخاب و به زمين آمدند تا مردم در پرتو آگاهى از سحر، در مقابل سحر ساحران و شياطين ايستاده، با آن ها مبارزه كنند.
چكيده
پس از رحلت نبى مكرم اسلام(صلى الله عليه وآله) و گرايش برخى از علماى اهل كتاب به دين مبين اسلام و نيز رواج اسرائيليات، داستان ها و مطالبى از منابع يهود و يونان باستان وارد تفاسير مسلمانان شد كه از جمله آن ها مى توان به افسانه هاروت و ماروت اشاره كرد .از نظر قرآن كريم، هاروت و ماروت براى آموزش سحر به مردم، از جمع فرشتگان انتخاب و به زمين آمدند تا مردم در پرتو آگاهى از سحر، در مقابل سحر ساحران و شياطين ايستاده، با آن ها مبارزه كنند. اما در تفاسير، ذيل آيه 102 سوره مباركه بقره، داستانى در مورد هاروت و ماروت نقل شده كه اختلافات فراوانى دارد. در اين ميان، معروف ترين آن ها اين است كه زمانى كه عصيان بنى آدم افزون شد، فرشتگان به عصيان بنى آدم به محضر خداوند اعتراض كرده و خداوند به ايشان دستور داد كه از ميان خود چند فرشته را انتخاب كنند كه آنان هاروت و ماروت را برگزيدند. سپس آن دو به زمين آمدند و مرتكب گناهانى شدند. هاروت و ماروت پس از ارتكاب اين گناهان، به دستور خداوند، مخيّر به انتخاب بين عذاب دنيوى و اخروى شدند كه در نهايت، عذاب دنيوى را اختيار كردند و در چاهى به نام بابل آويزان شدند و عذاب آن ها هم چنان ادامه دارد. در اين مقاله، براى بررسى داستان هاروت و ماروت به نقل هاى گوناگون موجود اشاره شده، سپس با معرفى راويان اصلى داستان، آن را بر اساس دلايل نقلى و عقلى در بوته نقد مى نهيم. واژگان كليدى: هاروت، ماروت، زهره، سحر، فرشته، عبدالله بن عمر و كعب الاحبار.
مقدمه
قرآن كريم كتاب انسان ساز الهى نكته هاى پرمحتوا و مفيد براى بشريت دارد و آيات آن نيازمند تفسير دقيق براى فهم بيشتر است. گاهى برخى مفسران بزرگوار در تفسير برخى آيات، به داستان ها و احاديثى استناد كرده اند كه راويان موثّقى ندارند. به علاوه متن برخى از آن ها با نص قرآن كريم در تناقض آشكار است كه از آن جمله مى توان به افسانه هاروت و ماروت اشاره كرد كه در كتاب هاى تفسيرى شيعه و سنى در تفسير آيه 102 سوره بقره آمده است. افسانه نقل شده با آن چه در آيه ياد شده آمده، اختلاف فراوانى دارد. هدف از نگارش اين مقاله، يافتن پاسخ سؤالاتى است كه در مورد اين داستان به ذهن مى رسد؛ پاسخى مستدل و علمى. وَاتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ وَما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَلكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النّاسَ السِّحْرَ وَما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَمارُوتَ وَما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَد حَتّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَد إِلاّ بِإِذْنِ اللهِ وَيَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَلا يَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الآْخِرَةِ مِنْ خَلاق وَلَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ؛2 . و آن چه را كه شيطان ]صفت[ها در سلطنت سليمان خوانده ]و درس گرفته [بودند، پيروى كردند. و سليمان كفر نورزيد، ليكن آن شيطان ]صفت[ها به كفر گراييدند كه به مردم سحر مى آموختند. و ]نيز از[ آن چه بر دو فرشته، هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود ]پيروى كردند[، با اين كه آن دو ]فرشته[ هيچ كس را تعليم ]سحر [نمى كردند مگر آن كه ]قبلا به او [مى گفتند: «ما ]وسيله[ آزمايشى ]براى شما [هستيم، پس زنهار كافر نشوى.» و]لى[ آن ها از آن دو ]فرشته [چيزهايى مى آموختند كه به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدايى بيفكنند. هرچند بدون فرمان خدا نمى توانستند به وسيله آن به احدى زيان برسانند. و ]خلاصه [چيزى مى آموختند كه برايشان زيان داشت، و سودى بديشان نمى رسانيد. و قطعاً ]يهوديان [دريافته بودند كه هركس خريدار اين ]متاع [باشد، در آخرت بهره اى ندارد. وه كه چه بد بود آن چه به جان خريدند، اگر مى دانستند. طرح مسئله
در مورد اين ماجرا داستان ها و اقوال گوناگونى مطرح شده كه در تعارض آشكار با يكديگرند. از نظر قرآن كريم هاروت و ماروت براى آموزش سحر به مردم از جمع فرشتگان انتخاب و به زمين آمدند تا مردم در پرتو آگاهى از سحر، در مقابل سحر ساحران و شياطين ايستاده، با آن ها مبارزه كنند. برخى گفته اند كه آن دو در ابتدا ارواح طبيعت بوده اند، سپس به صورت فرشته درآمده و آدميان باستان آن ها را پرستش مى كرده اند. برخى ديگر «مَلَكَيْن» (با فتح لام) را كه در آيه مورد بحث آمده «مَلِكَيْن» (با كسر لام) خوانده و آن دو را به عنوان دو پادشاه حاكم بابل معرفى كرده اند كه در ميان مردم، مشغول ترويج سحر و جادو بوده اند. برخى ديگر نيز گفته اند كه آن دو، نه فرشته بوده اند و نه پادشاه، بلكه دو موجود با ظاهرى زيبا، ولى شيطان صفت بوده اند. اما در اين ميان، افسانه معروفى نيز وجود دارد كه گفته شده زمانى كه عصيان بنى آدم افزون شد، فرشتگان از عصيان بنى آدم، به محضر خداوند اعتراض كردند و خداوند به ايشان دستور داد كه از ميان خود چند فرشته3 را انتخاب كنند و آنان هاروت و ماروت را برگزيدند. سپس آن دو به زمين آمدند و مرتكب گناهانى همچون قتل نفس، شرب خمر، سجده بر بت و زنا شدند كه سبب اين گناهان، زنى زيبارو به نام زهره بود كه او نيز پس از فراگرفتن نام اعظم خداوند به آسمان ها رفت و به صورت ستاره زهره فعلى مسخ گرديد. هاروت و ماروت نيز به دستور خداوند، مخير به انتخاب بين عذاب دنيوى و اخروى شدند كه در نهايت، عذاب دنيوى را اختيار كردند و در چاهى به نام بابل آويزان شدند و عذاب آن ها همچنان ادامه دارد.
سؤال هاى تحقيق
با توجه به آن چه گفته شد، در اين جا چند پرسش مطرح است: 1. آيا اين سخن كه هاروت و ماروت، معصيت خدا كردند پشتوانه روايى دارد يا خير؟ 2. هاروت و ماروت، فرشته بوده اند يا پادشاه؟ 3. با فرض صحت فرشته بودن اين دو، آيا انجام معصيت توسط ايشان با عصمت فرشتگان منافاتى ندارد؟
فرضيات تحقيق
1. هاروت و ماروت دو فرشته از فرشتگان الهى بوده اند؛ 2. افسانه نقل شده درباره هاروت و ماروت خرافى و جعلى است.
تعاريف و مفاهيم واژگان تحقيق
هاروت و ماروت: «الفاظ هاروت و ماروت اصلا آرامى و معنى آن ها شرارت و سركشى است»4. در كتاب واژه هاى دخيل در قرآن مجيد آمده است كه: «مارگليوث گمان مى برد كه ريخت و هيأت اين نام ها دليل بر اصل آرامى آن هاست و آن ها را مظهر و تجسّم آرامى، شرارت و عصيان مى داند» 5 . امّا لفظ ماروت در زبان سريانى هم آمده است، و در اين زبان به معناى شاهنشاهى است6. در مورد عربى يا غير عربى بودن اين اسم ها، اغلب مفسران گفته اند كه اين دو واژه، غير منصرف هستند، چون علاوه بر غير عربى بودنشان، معرفه نيز مى باشند7. .برخى نيز گمان مى كنند كه اين دو واژه از «هَرت» و «مَرت» گرفته شده اند.8 امّا اگر هاروت و ماروت از اين دو ريشه باشند، بايد منصرف مى شدند و اين خود دليلى بر نادرست بودن اين نظريه است.9 .از نظر Sant clair tisdalle، نام هاروت و ماروت، ايرانى الاصل است. 10 .در اين مقاله، مراد از هاروت و ماروت، دو فرشته از فرشتگان خداوند متعال است كه خداوند براى ابطال سحر، ايشان را به زمين فرستاد تا به مردم، طريقه ابطال سحر را آموزش دهند و چون هاروت و ماروت در آيه شريفه سوره بقره «وَما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَمارُوتَ»11 مفتوح آمده، در حالى كه بايستى مكسور مى آمد، غير منصرف اند و لغت غير عربى مى باشد. مَلِك: «شاهى، كشور (ملك) پادشاه».12 . ملائكه (جمع مَلَك): «فرشتگان، پيام رسانندگان يا از (مُلك نيرو) و از آن جائيكه فرشتگان به مفهوم نيروئيها مى باشند كه در همه چيز و همه جا وجود دارند و علت باليدگى و حفظ و كمال اشياء مى شوند.»13 در اين مقاله، منظور از مَلِك، پادشاه و مراد از مَلَك، فرشته مى باشد. جَعْل در تعريف لغوى، عوض كردن چيزى از حالت و معناى اصلى آن است و در اصطلاح، مطلبى را نادرست و دروغ ادا كردن است.
هاروت و ماروت در كتاب هاى غير اسلامى
الفاظ هاروت و ماروت طبق گفته مورخان در كتاب هايى مثل كتاب هاى ارمنى، اوستا، كتاب هاى تاريخىِ مصر و در متن اسلاونى خنوخ و... با تغيير قابل ملاحظه اى آمده است. Sant clair tisdalle، با نام هوروت به معناى حاصل خيزى، و موروت به معناى بى مرگى در يك كتاب ارمنى برخورد كرده كه اين دو لفظ نام دو خدا از خدايان كوه مازيس يا آرارات مى باشد14. وتس نلد در يك افسانه مصرى كه خود او آن را ترجمه كرده، به دو نام «هورواناتى» و «آمه ركاتى» برخورد كرده است كه شبيه اسامى هاروت و ماروت هستند. وى خواستار منطبق كردن هاروت و ماروت بر آن ها شده است.15در اوستا نيز الفاظى به چشم مى خورد كه به لغات هاروت و ماروت بى شباهت نيستند. آرتور جفرى در كتاب واژه هاى دخيل در قرآن مجيد مى نويسد: لاگارد آن ها را با هئوروتات16 و امرتات17 در اوستا كه بعداً در فارسى جديد به صورت خرداد و مرداد درآمده اند، يكى دانسته است14. .اين مطلب با اندكى تغيير در كتاب هاى اعلام قرآن و فرهنگ كامل لغات قرآن آمده است.19 هم چنين در متن اسلاونى خنوخ (باب 33، آيه 11، ب)، هاروت و ماروت به صورت اريوخ20 و ماريوخ21 آمده اند.22
اسامى اصلى هاروت و ماروت از نظر ثعلبى
ثعلبى، فرشتگانى را كه به زمين آمدند، سه تن مى داند: «عزا، عزايا و عزربائيل». عزربائيل از همان روز نخست، پشيمان شد و از درگاه الهى درخواست كرد كه به آسمان برگردد. خداوند نيز دعاى او را اجابت كرد. ولى دو تن ديگر معصيت كردند و پس از ارتكاب گناه، نامشان از عزا و عزايا به هاروت و ماروت تغيير كرد.23
هاروت و ماروت، دو فرشته الهى
قرآن مجيد در آيه 102 سوره مباركه بقره از هاروت و ماروت به عنوان دو فرشته نام برده است. در كتاب هاى متعددى نيز بيشتر با همين دو عنوان از آن ها ياد شده است، با اين تفاوت كه پس از ذكر نام ايشان و اشاره به فرشته بودنشان، به انجام معصيت و عذاب شدنشان اشاره شده كه درباره صحت و سقم اين مسئله بحث خواهيم كرد.اكنون سخن افرادى را كه به فرشته بودن هاروت و ماروت و عذاب شدن ايشان اشاره كرده اند، نقل مى كنيم:از نظر علامه سيل24، مترجم و مفسر قرآن، آن دو طبق نوشته مغان ايران، دو فرشته بودند كه نافرمانى خداوند كرده، از اين رو به فرمان خدا در چاه بابل آويزان شدند.25 كلبى نيز بيان مى كند كه اين دو، دو فرشته اند كه در بابل آن ها را عذاب مى كنند26. .در كتاب ترجمان القرآن درباره تعريف هاروت، ذيل اين واژه آمده است: «فرشته اى است آويخته نگونسار در چاه بابل».27 همين تعريف نيز ذيل واژه ماروت آمده است28. البته در برخى كتاب ها پس از معرفى هاروت و ماروت، اشاره اى به معصيت آن ها نشده است. براى مثال در العقد الفريد آمده است كه هاروت و ماروت دو فرشته بودند كه پس از آمدن به بابل، به مردم آموزش سحر دادند.29 اين مطلب در تفسير كابلى و لسان العرب نيز آمده است30. غير از مطالب گفته شده، نقل ديگرى وجود دارد كه مى گويد: اين ها در ابتدا ارواح طبيعت بودند، و سپس به صورت فرشتگان درآمدند، و ارمنيان باستان آن ها را به عنوان دو خدا ستايش مى كردند31. قول ضعيف ديگرى نيز وجود دارد كه مى گويد هاروت و ماروت همان جبرئيل و ميكائيل مى باشند.32ضعف اين قول به اين دليل است كه خداوند متعال در چند آيه قبل از آيه 102 سوره بقره، (در آيه 98)، صراحتاً الفاظ «جبرئيل» و «ميكائيل» را به كار برده و بهجاى آن ها از الفاظ ديگرى استفاده نكرده است. علاوه بر اين، جبرئيل در قرآن با نام هاى ديگرى همچون «روح القدس» و «روح» نيز معرفى شده است و غير از اين ها نام هاى ديگرى براى جبرئيل ذكر نشده است.
آيا هاروت و ماروت انسان و پادشاه بودند؟
عده اى نيز لفظ «مَلَكينِ» در آيه شريفه را «مَلِكينِ» خوانده اند كه برخى از آن ها عبارت اند از: ابن عباس، ابن أبزى، ضحّاك و حسن بصرى33. دليل ابن عباس اين است كه وى مى گويد چطور ممكن است دو نفر انسان بى دين را فرشته بناميم، پس آن ها دو پادشاه بوده اند34. عدّه اى ديگر، هاروت و ماروت را دو مرد مثل مردم ديگر دانسته اند.35 و عده اى نيز آن دو را دو مرد سخت و نيرومند و قوى و بى ايمان دانسته اند.36 برخى ديگر نيز گفته اند كه مراد از هاروت و ماروت، دو پيامبر الهى يعنى داوود و سليمان است.37
داستان پادشاهى هاروت و ماروت
در كتاب ترجمه تفسير طبرى آمده است كه هاروت و ماروت دو پادشاه بودند از بين مردمان كه پادشاهى زمين را بر عهده داشتند و از زمانى كه خداوند متعال اين جهان را به آدم سپرد و ابليس را لعنت كرد، بعد از آن به هيچ فرشته اى در روى زمين پادشاهى نداد و اين هاروت و ماروت هم از فرزندان آدم بودند كه خدا آن ها را به وسيله گناه، امتحان كرد.38اشكال داستان ياد شده اين است كه شيطان، فرشته نبود، بلكه از جنيان بود كه از فرمان خدا مبنى بر سجده به حضرت آدم(عليه السلام)در زمان خلقت آدم، سرپيچى كرد و خداوند متعال او را لعنت كرد و از درگاه خويش راند39. مأموريت هاروت و ماروت از زبان قرآن مجيد و ائمه اطهار(عليهم السلام) در قرآن مجيد آمده است كه دو فرشته نازل شده به سوى مردم، يعنى هاروت و ماروت، به مردم سحر آموزش مى دادند، نه براى اين كه مردم از آن در جهت كارهاى خلاف و از جمله تفرقه بين زن و شوهر استفاده كنند، بلكه در جهت مقابله با سحرِ شياطين و ساحران آن را به كار بندند40. زجاج از حضرت على(عليه السلام) روايت مى كند كه حضرت فرمودند: هاروت و ماروت، دور شدن از سحر را به مردم ياد مى دادند، نه آمدن به سمت سحر را.41. امام رضا(عليه السلام) در اين باره مى فرمايند: هاروت و ماروت دو فرشته بودند كه به مردم سحر آموختند تا از سحر جادوگران پرهيز كنند و آن را باطل نمايند، و به هركس چيزى در اين باره مى آموختند و به او مى گفتند: «إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ؛42 ما، وسيله آزمايش تو هستيم، كافر نشو»، ولى گروهى با به كارگيرى چيزى كه دستور داشتند از آن دورى كنند، كافر شدند و به وسيله آن چه مى آموختند بين زن و شوهر جدايى مى انداختند43. امام جعفر صادق(عليه السلام) و امام حسن عسكرى(عليه السلام) نيز درباره مأموريت هاروت و ماروت، فرمايشى دارند، و جالب اين جاست كه كمترين اختلافى در اين دو حديث ديده نمى شود. در كتاب تفسير جامع به نقل از امام جعفر صادق(عليه السلام) آمده است كه حضرت مى فرمايند: از نوحِ پيغمبر، سحر و عقيده و موهومات زياد شده بود. خداوند دو فرشته هاروت و ماروت را نزد پيغمبر آن زمان فرستاد كه عمليات ساحران را براى او بيان نموده و ضمناً براى ابطال سحر و رد كردن حيله و نيرنگ آن ها اطلاعاتى به او بدهد. پيغمبر مزبور از آن دو فرشته، تعليماتى فراگرفت و به امر خدا به مردم ياد داد كه سحر جادوگران را شناخته و براى باطل نمودن آن ها از دانستنى هايى كه به دست آورده بودند، استفاده كنند و به ايشان تأكيد و امر شد كه خودشان سحر نكنند44. مطلب بالا با اندكى تغيير به نقل از امام حسن عسكرى(عليه السلام) نيز بيان شده است. حضرت مى فرمايند:بعد از نوح(عليه السلام)جادوگران و فريب كاران، بسيار شده بودند، لذا خداوند عز و جل دو فرشته را به سوى پيامبر آن زمان فرستاد و به آن دو مأموريت داد كه سحر و چگونگى ابطال آن را به آن پيامبر بياموزند، او نيز آن مطالب را از آن دو فرشته دريافت كرده و به فرمان خدا آن را به مردم آموخت و به آن دو دستور داد تا به اين وسيله در مقابل سحر ايستادگى كرده، آن را باطل نمايند45. از مطالب گفته شده چنين برمى آيد كه مأموريت و وظيفه هاروت و ماروت آموزش سحر به مردم به منظور ايستادگى و مقابله با سحر ساحران و ابطال آن بود.
افسانه منقول درباره هاروت و ماروت
در اين بخش، افسانه نقل شده و جنجال برانگيز درباره هاروت و ماروت را بيان مى كنيم. البته اين داستان تقريباً در اكثر كتاب ها شبيه به هم نقل شده است، اما سعى بر آن بوده كه اين داستان از كتاب هاى متعددى نقل شود تا قسمت هاى مورد اختلاف نيز مشخص شد و از اين طريق به نتيجه اى كلى درباره اين داستان برسيم. در كتاب عيون اخبار الرضا(عليه السلام) آمده است: يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن سيّار از پدران خود (كه راويان اين حديث هستند) نقل كرده اند كه آن دو به امام عسكرى(عليه السلام) عرض كردند: عدّه اى نزد ما گمان مى كنند كه هاروت و ماروت دو فرشته بودند كه وقتى كه عصيان بنى آدم زياد شد، خداوند آن دو را از بين ملائكه برگزيد و با ملَك ديگرى به دار دنيا فرستاد، و آن دو مجذوب زهره شدند و خواستند با او زنا كنند و شراب خوردند و آدم كشى كردند و خداوند آنان را در بابل عذاب فرمود و جادوگران، از آن دو، سحر و جادو مى آموختند و خداوند آن زن را مسخ كرده و به صورت اين ستاره (يعنى ستاره زهره) درآورد46. در تفسير احسن الحديث آمده است: نقل شده: هاروت و ماروت دو فرشته بودند، از ديدن كارهاى بدكاران به درگاه خدا شكايت كردند. خدا به آن ها قوه شهوت داده بر زمين فرستاد، آن ها پس از آمدن، زنا كردند، خمر خوردند، به بت سجده كردند و قتل نفس نمودند، خداوند آن ها را در هوا معلّق كرد و تا قيامت، معذّب خواهند بود47. در كتاب اعلام قرآن اين داستان بدين صورت نقل شده است: فرشتگان به بنى آدم به ديده حقارت نظر افكندند. خداوند به ايشان گفت: اگر شما به جاى آدميان بوديد و قواى نفسانى آن ها را داشتيد بهتر از ايشان رفتار نمى كرديد. فرشتگان از خدا خواستار آزمايش شدند و خداوند براى آزمايش، دو تن از آنان را به نام هاروت و ماروت به زمين فرستاد و به ايشان فرمان داد كه از گناهان عظيم من جمله شرك و زنا و قتل نفس و باده نوشى خوددارى كنند. چون فرشتگان به زمين آمدند به زودى فريفته زن زيبايى شدند و در حالِ عملِ نامشروع، گرفتار گرديدند و مزاحم خود را كشتند. خداوند به فرشتگان فرمان داد كه به حال هم جنسان خويش در زمين، نظر افكنند. فرشتگان ماجرا را ديدند و به حكمت خدا پى بردند. هاروت و ماروت ميان عذاب دنيوى و اخروى مخيّر گرديدند و ايشان عذاب دنيوى را اختيار كردند، لذا در بابل محبوس شدند تا كيفر كامل گناه خود را تحمل كنند48 در تفسير الجامع لاحكام القرآن علاوه بر موارد بالا آمده است: زهره (زنى كه هاروت و ماروت به وسيله آن به فتنه افتادند) از هاروت و ماروت درباره اسمى كه به وسيله آن به آسمان مى روند، سؤال كرد و آن دو، آن اسم را به او آموختند و زهره پس از گفتن آن اسم به آسمان رفت و سپس به صورت يك ستاره مسخ گرديد49. در كتاب ترجمه تفسير طبرى نيز آمده است: وقتى هاروت و ماروت به زمين آمدند، زنى را ديدند كه بسيار زيبارو بود و هاروت و ماروت، آن زن را به سوى خود خواندند و آن زن سه شرط بر جلوى آن ها قرار داد و گفت: اگر مى خواهيد كه من از شما اطاعت كنم بايد اين كودك بى گناه را بكشيد يا اين قرآن كلام خدا را بسوزانيد و يا اين شراب مست كننده را بخوريد. هاروت و ماروت از بين آن سه شرط، شراب خوردن را انتخاب كردند تا بعد از خوردن آن،توبه كنند. اما وقتى شراب خوردند، مست شدند و كودك را كشتند و كلام خدا را سوزاندند. سپس به زهره گفتند كه ما هر سه شرط تو را انجام داديم، تو نيز به فرمان ما عمل كن. زهره گفت كه نام مهين خدا را كه با آن به زمين مى روند و به آسمان بازمى گردند، به او بياموزند و آن ها آن اسم را به او آموختند و او آن اسم را خواند و به آسمان رفت و از آن ها اطاعت نكرد و خدا هاروت و ماروت را در بابل و در كوه دماوند در زير زمين در چاهى عذاب مى كند و آن ها را در آن چاه آويخته اند و آن ها از تشنگى زبانشان بدر افتاده، ولى نمى توانند آب بخورند با اين كه بين آن ها و آب، فاصله اى به اندازه يك تيغ شمشير است.50در كتاب قصص قرآن مجيد عتيق نيشابورى آمده است: عزا و عزايا (هاروت و ماروت) به زهره گفتند كه ما تو را از شوهرت جدا مى كنيم و تو به درخواست ما پاسخ مثبت بده و زهره نيز قبول كرد. هاروت و ماروت كه روزها ميان مردم حكم مى كردند و شب ها در آسمان، خدا را عبادت مى كردند، حكم ناحق دادند و زهره را از شوهرش جدا كردند. زهره از آن ها خواست تا شوهرش را بكشند و آن ها چنين كردند. زهره گفت كه چون من بت پرستم، شما نيز بايد بت بپرستيد، آن ها قبول نكردند. زهره به آن ها پيشنهاد شرب خمر را داد و آن ها كه دلشان پيش آن زن بود، قبول كردند و پس از مست شدن نام مهين خدا را به او ياد دادند و پس از بيدارى ديدند كه چه گناه هايى را انجام داده اند51. هم چنين در كتاب قصص قرآن مجيد آمده است: وقت نماز عصر، هاروت و ماروت را در چاهى آويزان كرده و عذاب مى كنند تا روز ديگر. و خداوند متعال دعايى را به آن ها در ثناى خويش تلقين كرده و آن ها آن دعا را مى خوانند و عذاب براى آن ها آسان تر مى شود52. طبق يكى از احاديث، هاروت و ماروت از پيغمبر معاصر خود، حضرت ادريس(عليه السلام)خواستند كه براى آن ها دعا كند و در نتيجه دعاى حضرت، آن دو بين عذاب دنيوى و عذاب اخروى مخيّر شدند.53
بابل كجاست؟
با نگاهى به اقوال ذكر شده در مبحث پيشين درمى يابيم كه لفظ «بابل»، يعنى جايى كه هاروت و ماروت در آن جا عذاب شده اند، در تمامى آن ها به چشم مى خورد. در اين مورد هرچند برخى مستقيماً جايى مشخص را به عنوان منظور خود از بابل تعيين كرده اند، ولى بابل طبق نظر صاحب نظران سه جاست: 1. برخى گفته اند منظور از بابل، شهر «بابل» عراق است؛ 2. بعضى نيز گفته اند كه منظور، «بابل» دماوند است؛ 3. برخى ديگر، منطقه وسيعى از نصيبين تا رأس العين را به عنوان بابل مطرح كرده اند54. هم زمانى هاروت و ماروت با دوران پيامبرى حضرت سليمان(عليه السلام) يا پس از ايشان در آيه 102 سوره بقره، از هاروت و ماروت در كنار نام حضرت سليمان(عليه السلام) ياد شده است، با اين حال، برخى معتقدند اين مسئله به زمان بعد از حضرت سليمان برمى گردد. در برخى احاديث نيز آمده است كه ماجراى هاروت و ماروت پس از دوران نوح(عليه السلام) بود كه سحر و موهومات زياد شده بود. برخى ديگر نيز معتقدند كه اين ماجرا در دوران پيامبرى حضرت ادريس(عليه السلام)بوده است. البته هيچ كدام از اين دو قول اخير، صحيح به نظر نمى رسد، زيرا زمان اين دو پيامبر بزرگوار(عليهما السلام)، بسيار جلوتر از حضرت سليمان(عليه السلام) بوده است و با توجه به آيه نقل شده، اين مطلب بعيد مى نمايد و قول مربوط به همزمانى هاروت و ماروت با حضرت سليمان(عليه السلام)يا پس از آن حضرت، صحيح تر است.55
زهره چه كسى بود؟
درباره زهره آمده است كه زنى عادى بود كه با شوهرش اختلاف داشت و براى قضاوت، نزد هاروت و ماروت آمدند56 و هاروت و ماروت برخلاف حكم الهى قضاوت كردند بدين صورت كه زهره را به سمت خود دعوت كردند، زهره اسم اعظم خداوند را از آنان پرسيد و ايشان اين اسم را به وى آموختند و او با گفتن اسم اعظم به آسمان رفت، ولى خدا آن اسم را از خاطر زهره برد و او را به صورت ستاره زهره مسخ كرد57. عبد بن حميد و حاكم و صححه از ابى عبّاس نقل مى كنند كه زهره زنى بود كه در قومش به او «بيدَخت» مى گفتند.58اسامى ديگر زهره
براى زهره، زنى كه هاروت و ماروت به وسيله وى به فتنه افتاده و آزمايش شدند اسامى گوناگونى ذكر شده است. برخى او را «بيدَخت» معرفى كرده اند كه همان «ونوس» است و در مدراش، نام زهره به صورت «استهار» آمده است.59نام اين زن در زبان تازى «زهره» و در زبان فارسى «ناهيد و بيدخت» مى باشد60. در تفسير الجامع لاحكام القرآن آمده كه نامش در تازى «بيدَخت» و در زبان فارسى «ناهيل» و به زبان عربى «زهره» است. هم چنين در اين كتاب، اشاره شده كه در بعضى از نسخه هاى اصلى، نام وى به صورت «ناهيد» آمده است.61 نام اين زن در داستان هاى يهودى «نعما» آمده است كه به معناى زن نرمتن مى باشد.62 در كتاب قصص قرآن مجيد آمده است كه اين زن از فرزندان حضرت نوح(عليه السلام) بوده است63. ابن راهويه و ابن مردويه از اميرالمؤمنين على(عليه السلام) نقل مى كنند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمودند:خدا لعنت كند زهره را كه باعث به فتنه افتادن هاروت و ماروت شد.64
راويان افسانه هاروت و ماروت
افسانه هاروت و ماروت را بسيارى نقل كرده اند كه بيشتر اين افراد، از عبدالله بنعمر دريافت و نقل كرده اند. سعيد و ابن جرير و خطيب از نافع از ابن عمر، سعيد بن منصور از مجاهد از ابن عمر، بيهقى از موسى بن جبير از موسى بن عقبه از سالم از ابن عمر، اسحاق بن راهويه و عبد بن حميد و ابن ابى الدنيا و ابن جرير و ابوشيخ و حاكم و صححه از على بن ابى طالب(عليه السلام)، موحّد بن عبدالرزّاق و ابن ابى شيبه و عبد بن حميد و ابن ابى الدنيا و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و بيهقى از ثورى از موسى بن عقبه از سالم از ابن عمر، حاكم و صححه از سعيد بن جبير از ابن عمر، ابن ابى حاتم از مجاهد از عبدالله بن عمر، ابن منذر و ابن ابى حاتم و حاكم و صححه و بيهقى از ابن عباس، ابن ابى حاتم از ابن عباس، ابن جرير از ابن عثمان هندى از ابن مسعود از ابن عبّاس، عبدالرزّاق و عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر از زهرى از عبيدالله بن عبدالله، سعيد بن منصور از خصيف، ابن جرير از ابن عبّاس، ابن جرير از ربيع، ابن ابى حاتم از ابن عباس، ابن جرير و ابن ابى حاتم از مجاهد، اين افسانه را نقل كرده اند.65اما افراد معروفى كه اين افسانه به نقل از ايشان آمده است، حضرت على(عليه السلام)، ابن مسعود، ابن عباس، عبدالله بن عمر، كعب الاحبار، سدّى و كلبى مى باشند66. امام احمد بن حنبل در مسندش اين داستان را از يحيى بن ابى بكير از زهير بن محمد از موسى بن جبير از نافع از عبدالله بن عمر از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل كرده است67. ابوحاتم بن جبّان در صحيحش اين داستان را از حسن بن سفيان از ابوبكر بن ابوشيبه از يحيى بن ابى بكير نقل كرده است.68عبدالرزاق در تفسيرش اين داستان را از ثورى از موسى بن عقبه از سالم از ابن عمر از كعب الاحبار نقل كرده است69. اين افسانه در منابع شيعى تنها از طريق محمد بن قيس از اباجعفر امام محمد باقر(عليه السلام) نقل شده كه امام در پاسخ به سؤال عطا به بيان اين داستان پرداخته اند70. هرچند گفته شده كه عبدالله بن عمر اين داستان را از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل كرده است، ولى همان گونه كه ابن كثير نيز در تفسيرش بيان كرده صحيح تر آن است كه عبدالله بن عمر اين داستان را از كعب الاحبار نقل كرده است، نه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) 71. در نقل عبدالله بن عمر از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، دو نكته قابل توجه وجود دارد: 1. داستان نقل شده، با آيات و روايات معتبر درباره هم زمانى هاروت و ماروت با حضرت سليمان(عليه السلام) يا دوران پس از آن حضرت در تناقض آشكار است، زيرا در اين جا دارد كه هاروت و ماروت هنگام خلقت آدم(عليه السلام) و پس از اعتراض فرشتگان به خلافت بنى آدم، به زمين هبوط كردند و مرتكب آن گناهان شدند، در حالى كه قرآن كريم نام هاروت و ماروت را در كنار نام حضرت سليمان(عليه السلام) قرار داده است.2. راويان داستانِ نقل شده از ابن عمر كه آن را از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بيان مى كند، از ديدگاه رجاليون و مفسران اهل سنت همگى ثقه و از رجال صحيحين (بخارى و مسلم) هستند، البته جز موسى بن جبير كه او را موثق و مورد اطمينان نمى دانند.72
عبدالله بن عمر
شيخ تسترى، عبدالله بن عمر بن خطاب بن نفيل قرشى عدوى را در زمره اصحاب و ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله)شمرده است73. امير مؤمنان على(عليه السلام) در وصف عبدالله بن عمر فرموده است: همانا سعد بن مالك و عبدالله بن عمر، حق را يارى نمى كنند و باطل را نابود نمى سازند74. هم چنين حضرت در جاى ديگرى مى فرمايند: همانا او آن گونه كه من مى دانم در بين كوچك و بزرگ مردم، زشت ترين و قبيح ترين است.75هم چنين حضرت در پاسخ به نصيحت ابن عمر براى برگرداندن انتخاب خليفه به شورا، به وى فرمود:واى بر تو! آيا من نسبت به خلافت، طمعى داشتم؟ ... اى احمق! از نزد من برخيز كه سزاوار نيست تو اين سخنان را بر زبان جارى سازى76! نقل شده كه ابن عمر براى فرار از بيعت با اميرالمؤمنين على(عليه السلام) به سوى مكه گريخت و حضرت دستور تعقيب وى را صادر كردند تا اين كه ام كلثوم شفاعت او را نزد پدرش كرد، آن گاه حضرت فرمود:رهايش كنيد تا هركارى كه دلش مى خواهد بكند77. عــمر، خليفه دوم، پس از سخن مردى در مورد خــلافت عبدالله بن عمر پس از او، گــفت: خدا تو را بكشد!... واى بر تو! چگونه كسى را جانشين خود سازم كه از طلاق دادن زنش عاجز است78؟ همان گونه كه پيشتر نيز اشاره شد، عبدالله بن عمر اين روايت را از كعب الاحبار دريافت كرده است نه از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)،79 بنابراين، روايت نقل شده، از لحاظ رجالى، معتبر و قابل اعتماد نيست.80
كعب الاحبار
نام اصلى او كعب بن ماتع حِمْيَرىّ، كنيه اش ابواسحاق و معروف به كعب الاحبار است.81 وى دوران جاهليت را درك كرده، در زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)ايمان نياورده، به روايتى در زمان ابوبكر و به روايتى ديگر در زمان عمر بن خطاب اسلام آورده است82. كعب الاحبار از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به صورت مرسل، و از عمر، صهيب و عايشه روايت نقل كرده است.83كعب الاحبار از منظر علما و رجال شناسان، ثقه و مورد اعتماد نيست و افسانه هاروت و ماروت را از كتاب هاى يهود نقل كرده است84. با اين نكته مى توان جعلى بودن اين حديث را از زبان پيامبر(صلى الله عليه وآله) متوجه شد، زيرا كعب الاحبار در زمان پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) مسلمان نشده و كسى كه در زمان ايشان مسلمان نشده باشد، احاديث او همان گونه كه بيان شد، مرسل است و حديث مرسل از منظر رجال شناسان، در زمره احاديث ضعيف قرار مى گيرد.85افسانه هاروت و ماروت در منابع يهود و يونان قديم علامه سيدمحمد حسين طباطبايى در تفسير الميزان مى نويسد كه داستان هاروت و ماروت، مطابق افسانه هايى است كه يهوديان در مورد اين دو فرشته مى گويند و بى شباهت به خرافات يونانيان قديم در مورد ستارگان نيست!86علاوه بر اين در نامه دوم پطرس حوارى باب دوم، اين افسانه را مى بينيم كه مى گويد: زيرا هرگاه خدا بر فرشتگانى كه گناه كردند شفقت ننمود، بلكه ايشان را به جهنّم انداخته به زنجيرهاى ظلمت سپرد تا براى داورى نگاه داشته شوند87. همين طور در رساله يهودا سطر ششم آمده است: فرشتگانى را كه رياست را حفظ كردند، بلكه مسكن حقيقى خود را تركنمودند و از زنجيرهاى ابدى در تحت ظلمت به جهت قصاص يوم عظيم نگاه داشته است88. با توجه به مطالب گفته شده، نتيجه مى گيريم كه اين داستان در زمان هاى قبل از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بوده و كعب الاحبار نيز آن را از كتاب هاى بنى اسرائيل نقل كرده است. دلايل نادرستى افسانه هاروت و ماروت 1. عصمت ملائكه از زبان امام حسن عسكرى(عليه السلام) امام حسن عسكرى(عليه السلام) پس از شنيدن داستان هاروت و ماروت، فرمودند: به خدا پناه مى برم از اين سخنان! زيرا ملائكه معصوم هستند و از كفر و كارهاى پليد به لطف خداوند در امان اند.89امام(عليه السلام) پس از اين كه با استناد به آيات قرآن ثابت مى كنند كه اين دو، خليفه و پادشاه نبوده اند، مى فرمايد:اگر اين ها خليفه و جانشين خدا بر روى زمين بودند، در واقع همچون انبيا و ائمه بودند. پس آيا از ائمه و انبيا(عليهم السلام)قتل نفس و زنا سر مى زند؟ آن گاه مى فرمايد: طبق آيات قرآن، پيغمبران و امامان(عليهم السلام) از جنس بشر بوده اند و خداوند در سوره يوسف مى فرمايد: «وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى؛90 ما قبل از تو (اى پيامبر) هيچ رسولى سوى مردم نفرستاديم مگر مردانى بودند از اهالى شهرها كه به آنان وحى مى كرديم.» پس خداوند، خود فرموده اند كه ملائكه را به عنوان امام و حاكم و خليفه به زمين نفرستاده است و آن ها فقط به سوى انبيا فرستاده مى شدند91. سپس امام حسن عسكرى(عليه السلام) براى اثبات عصمت ملائكه به آيه 6 سوره تحريم استناد مى فرمايد:لا يَعْصُونَ اللهَ ما أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ؛ خداوند را در دستوراتش نافرمانى نمى كنند و هرآن چه را دستور دارند انجام مى دهند92. هم چنين امام حسن عسكرى(عليه السلام) براى عصمت ملائكه به آيات 19 و 20 سوره انبياء نيز استدلال مى فرمايد:وَلَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَمَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَلا يَسْتَحْسِرُونَ * يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ لا يَفْتُرُونَ؛ و براى اوست آن كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند و ايشان كه نزد اويند (يعنى ملائكه) از عبادت او سر باز نمى زنند و خسته نمى شوند؛ شبانه روز در تسبيح اويند و بازنمى ايستند93. آيات 26 28 سوره انبياء نيز دلايل ديگر امام عسكرى(عليه السلام) براى عصمت ملائكه و رد اين داستان است كه مى فرمايد: بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ * يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَما خَلْفَهُمْ وَلا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى وَهُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ؛ بلكه بندگان گرامى خدا هستند كه در گفتار از خداوند سبقت نمى گيرند و به دستور او كار مى كنند، علم خداوند به آن ها احاطه دارد و جز براى كسانى كه مورد رضايت خداوند هستند، شفاعت نمى كنند و از خوف و خشيت الهى در ترس و نگرانى هستند94. ابى حيان اندلسى در تفسير البحر المحيط با استناد به آيه 6 سوره تحريم و آيات 19 و 20 سوره انبياء، اين داستان را رد كرده است95. 2. ردّ اين داستان توسط امام رضا(عليه السلام) حضرت امام رضا(عليه السلام) در پاسخ به سؤال مأمون، درباره زهره فرمودند: خداوند دشمنان خود را به صورت انوارى درخشان كه تا پايان جهان، باقى و برقرار باشند، مسخ نخواهد كرد و مسخ شدگان بيش از سه روز، زنده نمى مانند و توليد مثل نيز نمى كنند، و امروزه در روى زمين هيچ جانور مسخ شده اى وجود ندارد، و حيواناتى مثل ميمون، خوك و خرس و امثال آن ها كه به عنوان مسخ شده شهرت پيدا كرده اند، خودشان مسخ شده نيستند، بلكه شبيه آن چيزهايى هستند كه خداوند كسانى را كه به خاطر انكار توحيد و تكذيب پيامبران، لعن و نفرين و غضب فرموده، به آن اَشكال مسخ نموده است96. 3. نادرستى اين داستان از ديدگاه مفسران قرآن بسيارى از مفسران عظيم الشأن شيعه و سنى ذيل آيه 102 سوره مباركه بقره در ردّ اين افسانه سخن گفته اند.علامه طباطبايى(رحمه الله) در تفسير الميزان، اين داستان را مجعول و خرافى مى داند كه در آن به فرشتگان خدا كه قرآن به پاكى و طهارت آن ها تصريح كرده، نسبت معصيت داده شده است؛ آن هم شرك و معصيت هاى بسيار شنيع و ونيع.97قرطبى نيز در تفسيرش اين داستان را ضعيف دانسته و آن را نقض قانون ملائكه كه امين خدا در وحى و سفيران خدا به پيامبرانش مى باشند، معرفى كرده و نقل چنين داستانى را از ابن عمر و ديگران بعيد دانسته است.98 هم چنين وى سخن فرشتگان را به خدا كه «ما را سزاوار نيست» به معناى قادر نبودن خدا به آزمايش فرشتگان برداشت كرده و از نسبت دادن سخن كفر به فرشتگان پاك الهى، به خداوند پناه برده است99. امام فخر رازى در تفسير الكبير در ردّ اين داستان به اين نكته اشاره داشته كه سخن مفسّران در رابطه با انتخاب بين عذاب دنيوى و اخروى توسط هاروت و ماروت صحيح نيست، زيرا خداوند متعال، مشركى را كه در طول عمرش به خداوند شرك ورزيده، مخيّر كرده كه از ميان توبه و عذاب يكى را انتخاب كند، پس چگونه ممكن است به هاروت و ماروت بگويد كه بين عذاب دنيوى و اخروى يكى را اختيار كنند و اين (نعوذ بالله) بخل خداوند را مى رساند.100علامه طباطبايى(قدس سره) نيز حديثى را كه مورد اتفاق ميان شيعه و سنى است، نقل مى كند و آن حديث اين است كه هرچه با كتاب خداوند (قرآن) مطابقت كرد، بگيريد و آن چه با آن مخالفت كرد، رهايش كنيد. و اين ميزانى كلى براى سنجش روايات پيامبر و اولياى اوست.101 حال اگر بر اساس اين حديث پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)بخواهيم در مورد داستان هاروت و ماروت قضاوت كنيم، مى بينيم با عصمت ملائكه كه در قرآن آمده، مخالف است، پس آن را رها مى كنيم. 4. آفرينش زهره هنگام آفرينش آسمان ها در تفسير آيه 40 سوره يس آمده است: هنگامى كه آسمان خلق شد، در آن آسمان، هفت چرخان زحل، مشترى، بهرام، عطارد، زهره، خورشيد و ماه نيز خلق شد.102 و اين معناى آيه اى است كه مى فرمايد: «وَكُلٌّ فِي فَلَك يَسْبَحُونَ؛103 و همه آن ها در يك مدار مى گردند». 5. پاك بودن زهره از لحاظ خلقت علامه طباطبايى(قدس سره) در تفسير الميزان مى گويد: خنده دار است كه ستاره زهره را زن بدكاره مسخ شده بدانيم، در حالى كه مى دانيم او از لحاظ آفرينش، پاك است و خدا نيز به آن قسم ياد كرده و فرموده است: «الْجَوارِ الْكُنَّسِ؛104 قسم به ستارگان حركت كننده اى كه پوشيده مى شوند». و گفته اند كه منظور از اين ستارگان، مريخ، مشترى، زهره، زحل و عطارد مى باشد105. بر اساس آن چه گفته شد، نتيجه آن است كه حديث نسبت داده شده به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)درباره لعن و نفرين زهره، صحيح نيست.106
نتيجه كلى بحث
علاوه بر دلايلى كه از قرآن و ائمه معصومين(عليهم السلام) و از زبان مفسران بزرگ قرآن ارائه شد، دلايل ديگرى نيز بر ردّ اين قضيه وجود دارد كه به آن ها اشاره مى كنيم: 1. كسانى كه هاروت و ماروت رادو انسان و پادشاه دانسته اند، پشتوانه روايى از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) يا ائمه معصومين(عليهم السلام) ندارند و همان گونه كه اشاره شد هم خود پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و هم ائمه(عليهم السلام) در رواياتشان به فرشته بودن هاروت و ماروت اذعان داشته اند. 2. اگر اين داستان، راوى موثّق يا پشتوانه روايى داشت، نبايد به اَشكال گوناگون نقل مى شد يا اين كه دست كم با اختلاف اندكى نقل مى شد. از اين رو، اختلافات بسيار در اين داستان بر آن خدشه وارد مى سازد. براى مثال در يك نقل، شخص مقتول توسط هاروت و ماروت كودكى است بى گناه و در نقل ديگر، مقتول، شوهر زهره است. يا گناهان گفته شده در يك نقل، زنا، شرب خمر، سجده بر بت و قتل نفس مى باشد و در نقل هاى ديگر، علاوه بر چهار مورد مزبور، اجراى حكم ناعادلانه و آموختن اسم اعظم خدا به زهره نيز در زمره اين گناهان قرار گرفته است. هم چنين فراوانى اقوال گوناگون در مورد بابل كه گفته شده محل عذاب ماروت و هاروت است، از ديگر اختلافات موجود در اين داستان مى باشد. 3. اين كه گفته شده فرشتگان در مورد عصيان بنى آدم به درگاه خدا شكايت كردند، نمى تواند درست باشد، زيرا فرشتگان بر اساس آيات قرآن و احاديث، فقط يك بار به خداوند اعتراض كردند كه آن هم زمان خلقت آدم بود. با توجه به اين كه فرشتگان هنگام خلقت جمله «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ؛107 من چيزى مى دانم كه شما آن را نمى دانيد» را از خداوند متعال شنيده اند، آيا بحث و مخالفت با خدا، دليلى جز عناد فرشتگان مى تواند داشته باشد؟ در حالى كه ما فرشتگان را معصوم مى دانيم و اين گونه گناهان را براى آنان كه همواره به عبادت خدا مشغول اند، نسبت و اتهامى بى پايه و اساس مى شماريم. 4. در يكى از اين كتاب ها آمده است كه زهره به هاروت و ماروت پيشنهاد سوزاندن قرآن (كلام خدا) را داد. در اين جا اگر منظور از قرآن، قرآن پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)باشد كه بعيد مى نمايد، زيرا اين ماجرا در دوران پس از حضرت سليمان(عليه السلام) و قبل از نبوت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اتفاق افتاده است، اما اگر قرآن به كتاب پيامبر الهىِ آن زمان اطلاق شده باشد، مسئله ديگرى است، هرچند به هيچ كدام از كتاب هاى آسمانى (جز كتاب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)) «قرآن» اطلاق نشده است. 5. راويان غير معتبر اين داستان، خود دليلى بر رد اين داستان است. اوّلين آن ها كعب الاحبار است كه بر اساس مدارك ارائه شده، وى اين داستان را از كتاب هاى بنى اسرائيل و يهود نقل كرده است و از لحاظ وثاقت، از نظر شيعه، موثّق و قابل اعتماد نيست. از افراد غير موثّق ديگر، عبدالله بن عمر است كه بر اساس فرمايشات امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) شخصيتى متزلزل داشته و مورد تأييد ايشان نبوده و از طرفى اين داستان را از كعب الاحبار نقل كرده، نه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، از اين رو، روايت نقل شده، قابل اعتماد نيست. هم چنين محمد بن قيس و موسى بن جبير ديگر راويان اين داستان نيز از منظر رجاليون، افرادى ضعيف هستند. بنابراين با استناد به آيات قرآن كريم و روايات نقل شده از ائمه اطهار(عليهم السلام) و نيز استدلال هاى عقلى، ثابت مى شود كه هاروت و ماروت دو فرشته الهى بودند كه مرتكب گناهى نشده اند نه دو پادشاه، و افسانه نقل شده در مورد اين دو، خرافى، جعلى و به نقل از كتاب هاى بنى اسرائيل و از اسرائيليات است.
نويسنده: على حسينى فاطمى كتاب نامه: 1. قرآن مجيد.2. ابن ابى الحديد، عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، قم، انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، 1404 ق.3. ابن بابويه قمى،شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، ترجمه و تصحيح حميدرضا مستفيد و على اكبر غفارى، تهران، نشر صدوق، 1372.4. افريقى حصرى، ابوالفضل جمال الدين محمد بن مكرم بن منظور، لسان العرب، جلد 6، بيروت، دار صادر، 1997 م.5. اندلسى، ابوحيان، تفسير البحر المحيط، ج 1، بيروت، دار الكتب العلميّه، 1413 ق.6. اندلسى، احمد بن محمد بن عبد ربه، العقد الفريد، ج 8، عبدالمجيد ترحينى، بيروت، دار الكتب العلمية، 1407 ق.7. انصارى قرطبى، ابوعبدالله محمد بن احمد، الجامع لاحكام القرآن، ج 2، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405 ق.8. بروجردى، سيد ابراهيم، تفسير جامع، ج 1، تهران، كتابخانه صدر، 1362.9. تسترى، شيخ محمدتقى، قاموس الرّجال، جلد 6، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1414 ق.10. جرجانى، ير سيد شريف، ترجمان القرآن، ترتيب داده عادل بن على بن عادل حافظ، به كوشش محمد دبير سياقى، تهران، چاپخانه حيدرى، 1333.11. جفرى، آرتور، واژه هاى دخيل در قرآن مجيد، ترجمه فريدون بدره اى، تهران، انتشارات توس، 1372.12. خرّمشاهى، بهاءالدين، قرآن پژوهى، تهران، نشر فرهنگى مشرق، 1372.13. خزائلى، محمد، اعلام قرآن، تهران، انتشارات اميركبير، 1371.14. ديوبندى، محمود حسن، تفسير كابلى، ج 1، زير نظر هيئتى از علماى افغانستان، تهران، نشر احسان، 1375.15. سادات ناصرى، سيد حسن و انش پژوه، منوچهر، هزار سال تفسير فارسى: سيرى در متون كهن تفسيرى پارسى با شرح و توضيحات، تهران، نشر البرز، 1369.16. سلمى سمرقندى، ابونصر محمد ب مسعود بن عياش، تفسير العياشى، ج 1، تصحيح و تعليق سيدهاشم رسولى محلاتى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1411 ق.17. سيد مرتضى، امالى، ج 2، سيد محمد بدرالدين نعسانى حلبى، قم، كتابخانه آيت الله العظمى مرعشى نجفى، 1403ق.18. سيوطى، جلال الدين، الدر المنثور فى التفسير المأثور، ج 1، بيروت، دار الكتب العلميّة، 1411 ق.19. صالح، صبحى، علوم حديث و اصطلاحات آن، ترجمه و تحقيق دكتر عادل نادرعلى، تهران، انتشارات اسوه، 1383.20. طباطباى، سيد محمدحسين، ترجمه تفسير الميزان، ج 1، ترجمه ناصر مكارم شيرازى، ]بى جا[، بنياد علمى و فكرى علامه طباطبايى، 136421. طباطبايى، سيد محمدحسين، شيعه در اسلام، قم، انتشارات اسلامى، 1375.22. طبرسى، ابولى فضل بن حسن، ترجمه تفسير مجمع البيان، ج 1، ترجمه آيات، تحقيق و نگارش على كرمى، تهران، انتشارات خوارزمى، ]بى تا[.23. طبرى، محمد بنجرير، ترجمه تفسير طبرى، ج 1، گردآورنده ابوعلى محمد بلعمى، به تصحيح و اهتمام حبيب يغمائى، تهران، دانشگاه تهران، 1367.24. عتيق نيشابورى، ابوبكر، قصص قرآن مجيد، به اهتمام يحيى مهدوى، تهران، انتشارات خوارزمى، 1370.25. عسقلانى، احمد بن على بن حجر، تهذيب التهذيب، ج 8، بيروت، دار صادر، 1326ق.26. فخر رازى، التفسير الكبير، ج 3، بيروت، دار احياء التراث العربى، ]بى تا[.27. قرشى دمشقى، اسماعيل بن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 1، بيروت، دار ابن كثير، 1415 ق.28. قرشى، سيد على اكبر، تفسير احسن الحديث، ج 1، تهران، بنياد بعثت، 1374.29. مهرين شوشترى، عباس، فرهنگ كامل لغات قرآن، تهران، انتشارات گنجينه، 1374.--------------------------------------------------------------------------------1 كارشناس ارشد علوم قرآن و حديث.2. بقره (2)، آيه 102.3. در برخى كتاب ها، سه فرشته عنوان شده است.4. عباس مهرين شوشترى، فرهنگ كامل لغات قرآن، ص 468، ذيل واژه هاى هاروت و ماروت.5. آرتور جفرى، واژه هاى دخيل در قرآن مجيد، ص 409، ذيل واژه هاى هاروت و ماروت.6. محمد خزائلى، اعلام قرآن، ص 656، ذيل واژه هاى هاروت و ماروت.7. ابوعبدالله محمد بن احمد انصارى قرطبى، الجامع لأحكام القرآن، ج 2، ص 53.8. ابوحيان اندلسى، تفسير البحر المحيط، ج 1، ص 498.9. امام فخر رازى، التفسير الكبير، ج 3، ص 220.10. محمد خزائلى، همان، ص 655، ذيل واژه هاى هاروت و ماروت.11. بقره (2)، آيه 102.12. عباس مهرين شوشترى، فرهنگ كامل لغات قرآن، ص 433، ذيل واژه مَلِك.13. همان، ص 427، ذيل واژه ملائكه.14. محمد خزائلى، اعلام قرآن، ص 655، ذيل واژه هاى هاروت و ماروت.15. همان، ص 655 656.16. Haurvatہt.17. Ameretہt.18. آرتور جفرى، واژه هاى دخيل در قرآن مجيد، ص 408، ذيل واژگان هاروت و ماروت.19. محمد خزائلى، اعلام قرآن، ص 655 و عباس مهرين شوشترى، فرهنگ كامل لغات قرآن، ص 468، ذيل واژگان هاروت و ماروت.20. orioch.21. marioch.22. آرتور جفرى، همان، ص 409، به نقل از كتاب ليتمان، ص 83.23. محمد خزائلى، همان، ص 653 654، ذيل واژگان هاروت و ماروت.24. SALE.25. عباس مهرين شوشترى، فرهنگ كامل لغات قرآن، ص 468، ذيل واژگان هاروت و ماروت.26. ابوبكر عتيق نيشابورى، قصص قرآن مجيد، ص 16.27. مير سيد شريف جرجانى، ترجمان القرآن، ص 95، ذيل واژه هاروت.28. همان، ص 81، ذيل واژه ماروت.29. احمد بن عبد ربه اندلسى، العقد الفريد، ج 8، ص 84.30. محمودحسن ديوبندى، تفسير كابلى، ج 1، ص 84 و ابوالفضل جمال الدين محمد بن مكرم بن منظور افريقى مصرى، لسان العرب، ج 6، ص 324.31. آرتور جفرى، واژه هاى دخيل در قرآن مجيد، ص 408.32. شريف ابى القاسم على بن الطاهر ابى احمد حسين، امالى سيد مرتضى ج 2، ص 80؛ فخر رازى، التفسير الكبير،ج3، ص218 و شيخ ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، ترجمه تفسير مجمع البيان، ج1، ص381.33. نصارى قرطبى، الجامع لأحكام القرآن، جلد 2، ص 52 و ابوالفداء اسماعيل بن كثير قرشى دمشقى، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 173.34. امالى سيد مرتضى، ج 2، ص 81.35. همان و طبرسى، ترجمه تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 381.36. انصارى قرطبى، الجامع لأحكام القرآن، ج 2، ص 52.37. همان.38. محمد بن جرير طبرى، ترجمه تفسير طبرى، ج 1، ص 98.39. كهف (18)، آيه 50.40. بقره (2)، آيه 102.41. انصارى قرطبى، الجامع لأحكام القرآن، ج 2، ص 54.42. بقره(2)، آيه 102.43. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، ص 556.44. سيد ابراهيم بروجردى، تفسير جامع، ج 1، ص 227.45. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، ص 548.46. همان، ص 552.47. سيد على اكبر قرشى، تفسير احسن الحديث، ج 1، ص 204.48. محمد خزائلى، اعلام قرآن، ص 653، ذيل واژگان هاروت و ماروت.49. انصارى قرطبى، الجامع لأحكام القرآن، ج 2، ص 52.50. طبرى، ترجمه تفسير طبرى، ج 1، ص 96 97.51. ابوبكر عتيق نيشابورى، قصص قرآن مجيد، ص 17.52. همان.53. محمد خزائلى، اعلام قرآن، ص 654، ذيل واژگان هاروت و ماروت.54. طبرسى، ترجمه تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 381.55. ر.ك: محمد خزائلى، اعلام قرآن، ص 654 و انصارى قرطبى، الجامع لأحكام القرآن، ج 2، ص 51.56. محمد خزائلى، همان، ص 654، ذيل واژگان هاروت و ماروت.57. همان.58. جلال الدين سيوطى، الدر المنثور فى التفسير المأثور، ج 1، ص 186.59. محمد خزائلى، اعلام قرآن، ص 654، ذيل واژگان هاروت و ماروت.60. ابوبكر عتيق نيشابورى، قصص قرآن مجيد، ص 16.61. انصارى قرطبى، الجامع لأحكام القرآن، ج 2، ص 51.62. محمد خزائلى، همان، ص 654، ذيل واژگان هاروت و ماروت.63. ابوبكر عتيق نيشابورى، همان، ص 16.64. جلال الدين سيوطى، الدر المنثور فى التفسير المأثور، ج 1، ص 186.65. همان، ص 185 190.66. انصارى قرطبى، الجامع لأحكام القرآن، ج 2، ص 51.67. ابن كثير دمشقى، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 174.68. همان.69. همان.70. ابونصر محمد بن مسعود بن عيّاش سلمى سمرقندى، تفسير العياشى، ج 1، ص 71.71. ابن كثير دمشقى، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 174.72. ر.ك: همان.73. شيخ محمدتقى تسترى، قاموس الرجال، ج 6، ص 538.74. عبدالحميد ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 147.75. تسترى، همان، ج 6، ص 539، به نقل از: تاريخ طبرى، ج 4، ص 428.76. ابن ابى الحديد، همان، ج 4، باب 53، ص 10.77. ر.ك: همان، ص 11.78. تسترى، قاموس الرجال، ج 6، ص 540، به نقل از: تاريخ طبرى، ج 4، ص 227.79. ابن كثير دمشقى، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 174.80. ر.ك: تسترى، همان، ج 6، ص 541.81. شهاب الدين ابوالفضل احمد بن على بن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 8، ص 438.82. همان.83. همان.84. ابن كثير دمشقى، همان، ص 175.85. ر.ك: صبحى صالح، علوم حديث و اصطلاحات آن، ص 127.86. سيد محمدحسين طباطبايى، ترجمه تفسير الميزان، ج 1، ص 324.87. عباس مهرين شوشترى، فرهنگ كامل لغات قرآن، ص 469، ذيل واژگان هاروت و ماروت.88. همان.89. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، ص 552.90. يوسف (12)، آيه 102.91. شيخ صدوق، همان، ج 1، ص 553.92. همان، ص 552 و تحريم (66)، آيه 6.93. همان و انبياء (21)، آيه هاى 19 و 20.94. همان، ص 553 و انبياء (21)، آيه هاى 26 28.95. ابو حيان اندلسى، تفسير البحر المحيط، ج 1، ص 498.96. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، ص 555 و 556.97. سيد محمدحسين طباطبايى، ترجمه تفسير الميزان، ج 1، ص 324.98. انصارى قرطبى، الجامع لأحكام القرآن، ج 2، ص 52.99. همان.100. فخر رازى، التفسير الكبير، ج 3، ص 220.101. سيد محمدحسين طباطبايى، ترجمه تفسير الميزان، ج 1، ص 325.102. انصارى قرطبى، الجامع لأحكام القرآن، ج 2، ص 52.103. يس (36)، آيه 40.104. تكوير (81)، آيه 16.105. سيد محمدحسين طباطبايى، ترجمه تفسير الميزان، ج 1، ص 324.106. ابوحيان اندلسى، تفسير البحر المحيط، ج 1، ص 498.107. بقره (2)، آيه 30.منبع:فصلنامه تاريخ درآينه پژوهش ،‌شماره 12

شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۶

جاودان خرد اوستایی است در باب منطق

کتاب پهلوی جاودان خرد، اوستای منحصر به فردی در باب منطق عملی بوده است


از آنجاتیکه نام اوستا را می توان ترکیبی از کلمات اوستایی آیو(دیرپایا) و ویستی (خرد) گرفت بنابر این در اینجا ما با یک اوستای منطقی منحصر به فرد پهلوی سروکار داریم. خصوصاً وقتی که می بینیم این کتاب منطق عمل نه به نام خود زرتشت، بلکه به دو هیئت از هیئات باستان کهن وی یعنی هوشنگ پیشدادی (یعنی نخستین قانونگذار هوشیار) پسر کیومرث(شاه کوهستان قفقاز، منظور سپیتمه جمشید) و اسفندیار (گئوماته سپنداته، یعنی سروددان دارای قانون مقدس) منتسب بوده است که در عرصه تاریخ راه جداگانه ای را ازخود سپیتاک زرتشت (گئوماته بردیه) و گوتمه بودا(هیئت هندی معروف زرتشت) پیموده است.در این کتاب نصایح و وصایای هوشنگ (لقمان ، گئوماته زرتشت، گوتمه بودا) به پسرش تهمورث/تخموروپ (پهلوان ببر مانند، تیگران)/ راهوله (گرگ، خورشید چهر) نقل گردیده بوده است. در کتاب دساتیرنیز مندرجات کناب هوشنگ پیشدادی تحت همان نام جاودان خرد در 38 فقره آورده شده است گرچه در کلّ مندرجات دساتیر قابل اعتماد نیست.اما در روایات اسلامی تحت عنوان نصایح لقمان (دانای درشت اندام= بردیه زرتشت) به پسرش این کلمات بهتر بر جای مانده است که ما قبلاً آنها را ضمن مقاله ای قید نمودیم. در اینجا توضیحاتی در باب تاریخچهً این کتاب از سه منبع ایرانی نسبتاً متفاوت ذکر می کنیم:
فرزانه دوبان مترجم عربی جاودان خرد

فرزانه دوبان دانشمندی بود زرتشتی وصاحب کمال و مقامات روحانی .در دوره مامون عباسی در خدمت مرزبان کابل می زیست واز آینده خبر می داد .اوستا و پهلوی نیکومی دانست .بخشی از کتاب پهلوی جاودان خرد به کمک او به عربی ترجمه گشت .
شیخ ابوالفضل وزیر اکبر شاه گورگانی در آئین اکبری راجع به او چنین می نویسد :
"چون مامون بر خراسان چیره دست آمد ، سران هرسو،ارمغانی به درگاه فرستادند.
مرزبان کابل فروهیده مردی دوبان نام را به پیغام گذاری فرستاد ودر نیاش نامه چنان برنگاشت ک که شگرف تحفه که گرامی تر از نشان ندهندروانه درگاه والا گردانیدم.
خلیفه از این آگهی دستور خود فضل نام را ،به پژوهش بر گماشت، چنان پاسخ یافت که همانا ستایش من خواند .گفتند نام تو چیست و این پایه از کجاست . گفت خرد روشن وتدبیر درست ورهنمونی راست و چندین داستان آگهی برخواند . همکنان در شگفت ماندند و در آن هنگام که خلیفه بسیج پیکار محمد امین برادر در سر داشت و که ومه او را از آن باز داشتی ،راز با دوبان در میان نهاد واو بیان روش رفتنن عراق وآراستن صفوف نبرد دلنشین گردانید.
گزارش او گره گشای دلبستگیها آمد.مامون نوازشی فرمود ، فراوان زر ببخشش او نامزد ساخت .
او عرضه داشت آئین خدیو ما نیت که ایلچی چیزی برستاند،لیکن کتاب جاودان خرد که زاده ی عقل دوربین هوشنگ است در مداین نشان دهند ،چون آن دیار گشوده آید به دست آورده به من کرامت فرمایی او نپذیرفت.مداین بر گرفتند . وانمود که فلان جانب شهر نزدیک بهمان درخت بزرگ سنگی است ،آنرا بردارند واینقدر به کاوند.خانه ای پدید آید گوناگون صندوق وفراوان کاه در او. دست برو نیالانید که هنگام بر گرفتن آن نرسیده . در فلان گنج خانه صندوق است این پیکر ،بر داشته آورند که نامه والا در آنجاست . مردم کارآگاهان سیر چشم فرستاد. گفته بی کم و کاست پدید آمد . برخی از آن به کوشش فضل به تازی زبان آمد واز بسکه منش دوبان گرامی بود نگذاشت که ترجمه به انجام رسد."
از قرار معلوم یک سوم کتاب جاویدان خرد از پهلوی به عربی وآنگاه به فارسی ترجمه شده است و بقیه آن که شاید از اسرار بسیارمهم زرتشتی بوده و فرزانه دوبان صلاح نداشته به دست جدید دینان بیفتد ،اجازه نداد ترجمه گردد ولی متاسفانه اینک موجود نیست واز مندرجاتش کسی را آگاهی نه .

شهمردان ،رشید .تاریخ زرتشتیان فرزانگان زرتشتی .
انتشارات فروهر:تهران1363.صص و139و138
نگاهى ديگر به جاودان خرد یا الحكمة الخالده
يوسف محسن اردبيلى
الحكمة الخالده, ابوعلى احمد بن محمد مسكويه, حققه و قدم له عبدالرحمن بدوى (انتشارات دانشگاه طهران, چاپ دوم, 1377ش)
جناب آقاى على محمّد هنر در صفحات92/500 تا 95/503 شماره76 مجله آينه پژوهش در بخش تازه هاى نگارش و نشر ذيل عنوان بررسى هاى اجمالى, كتاب (الحكمه الخالده) ابوعلى احمد بن محمد مسكويه رازى. با تحقيق و مقدمه عبدالرحمن بدوى از انتشارات دانشگاه طهران چاپ دوم سال 1377ش را مورد بررسى قرار داده و مرقوم فرموده اند:(اكنون مدتى است كه طبع ثانى كتاب كه در سال 1952 مسيحى چاپ اول آن انتشار يافته بود در دسترس اهل تحقيق و بحث و فحث است.) ولى بايد تذكار داد كه متن كتاب در طبع دوم بر طبق يادداشت ناشر در تاريخ 6/10/1358 صورت گرفته بوده است, در تابستان سال 1377ش منتشر گرديده است. مى نويسند: اين كتاب… مشتمل است بر مقدمه اى ارزشمند و كافى از مصحح كتاب كه صفحات 7 تا 64 را دربر مى گيرد: … سرانجام با بررسى آوا و اقاويل مختلف در باب اصل و منشأ كتاب, به درستى به اين نتيجه مى رسد كه:(بل نحسب انه لابد ان يكون لكتاب اصل فارسى) و پس از بررسى كتاب در آخر مقاله خود مرقوم داشته اند: اما از جمله نكاتى كه مى توان بر مصحح كتاب ايراد گرفت: ترك اولايى است كه از وى سر زده و آن همانا برگرداندن نام كتاب از (جاويدان خرد) به (الحكمة الخالده) است. جناب آقاى على محمد هنر, توجه نداشته اند كه اين چاپ از الحكمه الخالده چاپ دوم از چاپ 1952 مكتبه النهضة المصريه قاهره نبوده, بلكه چاپ دوم از چاپ دانشگاه تهران است كه چاپ اول آن در دى ماه سال 1358 در سلسله انتشارات دانشگاه تهران با يادداشت مورخه 6/10/1358 ناشر به شماره 1695 و شماره مسلسل 2138 چاپ و منتشر شده است و اينك چاپ دوم دانشگاه تهران در سال 1377 منتشر گرديده است. ايشان نيز مانند ناشر كتاب, اشاره به مقدمه فاضلانه محقق نموده و به تعريف و تمجيد ديباچه ايشان پرداخته اند و لااقل اشاره اى ولو گذرا هم نفرموده اند كه استاد عبدالرحمن بدوى در اين ديباچه خود كمال كم لطفى را درباره مورخين و مؤلفين ايران مبذول داشته و آنان را به نداشتن وجدان علمى در نقل مطالب تاريخى متهم ساخته اند. استاد بدوى در رابطه با الحكمه الخالده, مطلبى از تذكره الشعراى دولتشاه سمرقندى نقل نموده اند (صفحه 26 مقدمه) كه عيناً اصل مطلب را از صفحه 24 تذكره الشعراء امير علاءالدين دولتشاه سمرقندى از انتشارات كتابفروشى بارانى چاپ سال 1337 با تصحيح و مقدمه آقاى محمد عباسى نقل كرده و آنگاه بر سر مطلب مى رويم: دولتشاه سمرقندى (متوفاى حدود بعد 894هـ.ق) در كتاب مشهور و معروف تذكره الشعراء در ضمن مقدمه در تذكره شعراى عرب مى نويسد: علما آثار اتفاق كرده اند كه اول كسى كه در عالم شعر گفت آدم صفى(ع) بود و سبب آن بود كه چون به فرمان رب الارباب آن مظهر پاك به عالم خاك هبوط فرمود. ظلمت اين زندان فانى به چشمش ناخوش نمود: گرد عالم به ندامت و ماتم مى گرديد و ربّنا ظلمناگويان جوياى عفو كريم منّان مى بود و بعد از خلعت غفران به ديدار زوج و بعد از آن به ديدار اولاد كرام متسلى شد, در آن حال هابيل مظلوم را قابيل مشئوم بكشت و آدم را باز داغ غربت و ندامت تازه شد. در مذمت دنيا و در مرثيه فرزند شعر گفت; و شيخ ابوعلى مسكويه در كتاب آداب العرب والفرس اين قضيه را بدين منوال بيان مى فرمايد: قال اميرالمؤمنين الحسين بن على رضى الله عنهما: كان ابى عليه الصلوة والسلام بالكوفه فى الجامع إذ قام رجل من اهل الشام فقال: يا اميرالمؤمنين إلى اسئلك عن أول من قال الشعر ـ فقال: آدم(ع); قال: وماكان شعره؟ قال: لما نزل من السماء فى الارض فرأى تربتها وسعتها وهواها وقتل قابيل هابيل, فقال الشعر: تغيرت البلاد ومن عليها فوجه الارض مغبر قبيح… الخ (تذكرة الشعراء دولتشاه سمرقندى تحقيق و تصحيح محمد عباسى. از انتشارات كتابفروشى بارانى بدون تاريخ چاپ ص24) استاد پس از روايت اين مطلب از تذكرةالشعراء در مقدمه خود مرقوم داشته اند كه از اين مطالب كلمه اى در الحكمه الخالده وجود ندارد. پس معنى اين امر چيست؟ اين كار معنايى جزء اين ندارد كه دولتشاه در اين گفتار خود دروغگو بوده و اين داستان را از خود اختراع كرده است. آنگاه دولتشاه و تمام مورخين متاخر ايرانى را به سهل انگارى و عدم وجدان علمى در نقل روايات منتسب ساخته و آنان را مخترع روايات و حكايات بى اصل و اساس مى شمارد كه نوادرى را نقل نموده اند كه نه عقل مى پذيرد, و نه در تاريخ ثبت و ضبط شده است و حكم و فرمان خود را بر روى چهار مقاله عروضى سمرقندى, تذكرةالاولياء عطار نيشابورى و نفحات الانس جامى نيز بيان كرده و آنها را هم در نقل روايات خود كاذب دانسته و مطالب آنها را بى اساس تلقى مى كند, و به اصطلاح همه را به يك چوب مى راند. سپس به جاودان خرد, پرداخته و پس از بحث درباره آن, از آن جا كه ابن مسكويه, آشنايى خود را با جاودان خرد, از طريق كتاب استطاله الفهم ابوعثمان الجاحظ دانسته, بيان كرده است مى گويد: اعم از اينكه جاحظ اين روايت مسكويه را در كتاب خود نقل نموده يا ننموده باشد, چون امروز كتابى از جاحظ به نام استطاله الفهم در دست نداريم و اگر چنين كتابى هم بوده از بين رفته است, لذا نه تنها روايت ابن مسكويه را مردود دانسته و رد مى نمايد و آنها را از داستان هاى اساطيرى مى شمارد, بلكه در پايان گفتار خود در مورد جاويدان خرد مى نويسد: اگر ابن مسكويه در فصل آداب الفرس درباره جاويدان خرد توجه زياد داشته و در تعريف و تمجيد آن سعى بسيار نموده است, به اين علت بوده است كه:1. ابن مسكويه زردشتى بوده كه اسلام آورده. سرگشتگى و تحيرى در دل خود نسبت به مجد و عظمت ايران داشته و پاره اى از رواياتش ناشى از سرگشتگى و تحير (نوازع) او به مجد و عظمت ايرانيان بوده و سرچشمه شعوبيگرى داشته, لذا رواياتش از صحت و اعتبار برخوردار نبوده و مردود است. 2. او در خاندانى زيسته كه از ميراث فرهنگ ايران ساسانى سيراب شده بود و به علاوه خود او نديم ابومحمدحسن بن محمدمهلبى (291ـ352) وزير معزالدوله ديلمى و در خدمت پادشاهان آل بويه بوده و ديلميان همواره در فكر اعاده مجد و عظمت ايران باستان و برقرارى انديشه و فرهنگ ايران زمين در برابر دولت عربى عباسيان بوده اند. استاد بدوى, با اين زمينه هاى فكرى و داورى هاى شتابزده درباره دولتشاه سمرقندى و ابن مسكويه رازى و مورخين ايرانى, وقتى با نوشته هموطن خود, احمد بن محمد بن خفاجى (979ـ1069) كه از اكابر علماى قرن يازدهم هجرى بوده و به رأس المؤلفين و رئيس المصنفين موصوف گرديده و بالاتر از همه سمت قاضى القضاتى مصر را به عهده داشته, روبه رو مى شود, مى بيند كه خفاجى در مجلس ششم از كتاب خود موسوم به طرار المجالس كه در سال 1284 در قاهره چاپ شده است, ذيل عنوان (فى نبذ من كلام الحكماء والشعراء) نوشته است: قد صنف فى هذا الجاحظ كتاباً سماه (استطاله الفهم) و لموشنج كتاب سيمى (جاودان خرد) مدحه الجاحظ وفيه كلام جليل ولاحمد بن مسكويه كتاب (جاودان) ايضاً وفيه كلمات شريعه و هو كتاب مطوّل وقد وقفت على هذا الكتب واخترت منها حكماً بدليه… بدين رو ناچار مى نويسد: لكن الغريب انه يقول: (وقفت على هذا الكتب) فنحن نظن انه كاذب فى هذه الدعوى: (54و55 مقدمه) چقدر جاى تعجب و تأثر است كه استاد بدوى هم وطن خود رأس المؤلفين و رئيس المصنفين و قاضى القضات مصر را كه نزديك به نود سال رسيده و سال ها قاضى القضات مصر بوده, دروغگو مى خواند و روايت او را بدون هيچ گونه دليل رد مى نمايد. با اين حساب ديگر چه محلى براى دولتشاه سمرقندى و نظامى عروضى و عطار نيشابورى و عبدالرحمن جامى و ابن مسكويه رازى باقى مى ماند؟ هيچ ايرانى نگفته كه تمام مندرجات كتاب هايى نظير تذكرةالشعرا, چهارمقاله, تذكرةالاولياء, و نفحات الانس عين حقيقت و واقعيت است. گذشته از اينكه مؤلفين اين گونه كتاب ها پاره اى از مطالب و بساحت را ذيل عنوان حكايت و يا (مى گويند) نقل نموده اند كه قطعاً از احتمال صدق و كذب به دور نخواهد بود. بسيارى از محققين و دانشمندان ايران مندرجات اين كتاب ها را از نظر تاريخى و صحت و سقم آنها مورد بررسى قرار داده اند. من جمله مرحوم ملك الشعراء بهار در سبك شناسى خود درباره اشتباهات امير دولتشاه سمرقندى, و علامه قزوينى در مورد اشتباهات نظامى عروضى در چهارمقاله بررسى هاى مكفى نموده اند, ولى هيچ يك از آنها نسبت جعل و اختراع به مؤلفين آنها نداده اند.اى كاش استاد بدوى نيز در اين مقدمه خود درباره روايت دولتشاه تحقيق مى كردند, و مشخص مى ساختند كه از اين روايت در كتب روايى فريقين اثرى هست يا اينكه كلاً ساخته و پرداخته طبع و انديشه دولتشاه است؟ اگر مرجع اين روايت را در كتب اسلاف دولتشاه پيدا كنيم, ديگر دولتشاه جاعل و مخترع خبر مذكور نمى تواند باشد, بلكه در تعيين مأخذ و مرجع خبر اشتباه نموده است و چه بسا مطلب را از منبعى نقل نموده كه در آن منبع مرجع خبر را جاودان خرد ابن مسكويه ذكر نموده بودند. ولى استاد بدون اينكه در اصالت خبر تحقيق فرمايند, فقط به صرف اينكه اين خبر در كتاب جاودان خرد ابن مسكويه وجود ندارد, مؤلف كتاب را دروغگو خوانده و به آن هم اكتفا ننموده, نسبت جعل و اختراع خبر به مؤلف داده باز به آن نيز قانع نشده, و اين نسبت را به همه مورخين متأخر ايرانى تسرى داده اند و همه آنان را رد فرموده و مرقوم داشته اند:انّ دولتشاه وأضرابه من المورخين الفرس المتاخرين لايوثق لهم بنقل ولا روايه وقد انعدمت لديهم حاسة الضبط العلمى تماماً فهم يضعون من الاخبار مايشاؤون ويخترعون من النوادر ماوسعهم الاختراع.
اما داستان ابن مسكويه و جاودان خرد
ابوعلى ابن مسكويه در آغاز دوران جوانى خود كتابى به نام (استطاله الفهم) از ابوعثمان جاحظ (160ـ 255هـ,ق) مى خواند كه در آن كتاب جاحظ كلماتى از جاويدان خرد نقل نموده و كتاب جاودان خرد را بسيار ستوده بود. ابوعلى در پى تحصيل كتاب جاويدان خرد بوده تا آنكه آن كتاب را در فارس در نزد موبد موبدان فارس مى يابد و نسخه اى از آن را براى خود تهيه مى نمايد. (با توجه به اينكه اين نسخه در نزد موبد موبدان بوده, قطعاً به زبان پهلوى بوده و ظاهراً جاودان خرد فعلى بايد ترجمه خود مسكويه باشد, نه ترجمه حسن بن سهل) باز ابوعلى مى نويسد كه ابوعثمان جاحظ از قول واقدى [ابوعبدالله محمد واقدى (130ـ207هـ.ق) مورخ و محدث عرب كه مورد توجه يحيى برمكى بوده و تمايلات شيعى داشته و مؤلف كتاب هاى مغازى و فتوح الشام و فتوح مصر است] روايت كرده است كه فضل بن سهل سرخى (ذوالرياستين) به او گفت: وقتى مأمون در خراسان به خلافت خوانده شد, پادشاهان هدايايى براى او فرستادند از آن جمله شاه كابلستان نيز به عنوان هديه مرد دانشمند و حكيمى به نزد او فرستاد و نامه اى به مأمون نوشت و در نامه خود نوشته بود هديه اى كه به دربار خليفه فرستاده ام, از آن بهتر و عالى تر و ارجمندتر در روى زمين يافت نمى شود. مأمون تعجب كرد و به فضل گفت از اين شيخ بپرس كه با خود چه دارد؟ شيخ پاسخ داد كه من با خود جز علم خود چيزى ندارم. خليفه گفت علم تو چيست؟ گفت تدبير و رأى و راهنمايى. مأمون او را اكرام و احترام به سزا داشت و در موقع جنگ با برادرش محمدامين با اين شيخ كه (ذوبان) نام داشته است, به مشورت پرداخت. چون رأى او صائب درآمد و آثار دانش او بر مأمون مشهور گرديد, صد هزار درهم به او انعام داد كه ذوبان آن را نپذيرفت و گفت من از خليفه چيزى مى خواهم كه برابر اين صدهزار درهم و بلكه افزون از آنست. مأمون پرسيد آن چيست؟ گفت كتابى است كه در خزائن زير ايوان مدائن يافت مى شود. در سال 204هـ.ق كه مأمون به بغداد رفت, ذوبان خواهش خود را يادآورى نمود, و نشانى هاى محل گنجينه را برشمرد. مأمون مأمورانى برگماشت كه محل مزبور را كاويدند و از آن جا صندوقچه اى مغفل از ابگينه سياه به دست آوردند و نزد مأمون آوردند. حسن بن سهل روايت مى كند كه مأمون در حضور من ذوبان را احضار نمود و گفت منظور تو اين صندوقچه است: گفت آرى. مأمون گفت برگير و برو. ذوبان صندوق را در نزد مأمون گشود و از ميان آن كتابى بيرون كشيد كه صد ورق بود. برداشت و برفت و صندوقچه را باز گذاشت. حسن بن سهل مى گويد: بعد از رفتن او من نيز به خانه او رفتم و از اين كتاب سؤال نمودم. ذوبان جواب داد كه اين كتاب جاودان خرد است كه گنجور وزير ملك ايرانشهر از حكمت قديم فراهم آورده است. از وى خواستم كه كتاب را براى مطالعه و ترجمه در اختيار من قرار دهد. ذوبان به تدريج تا سى ورق از كتاب را در اختيار من قرار داد كه خضر بن على آنها را ترجمه كرد و من نوشتم ولى ذوبان از دادن بقيه اوراق كتاب, امتناع نمود, و فقط موفق به ترجمه همين سى ورق شديم. اين خلاصه و مفهوم داستانى است كه ابوعلى مسكويه رازى آن را در حكمه الخالده در پايان جاودان خرد (در ص18ـ22) آورده است. علامه سيد محسن امين عاملى قبل از استاد بدوى تمام جاودان خرد را از نسخه اى مورخ به تاريخ سال 528 هجرى قمرى در جلد دهم از چاپ اول اعيان الشيعه در صفحات 139 تا203 نقل نموده اند كه در چاپ يازده جلدى جديد اعيان الشيعه در جلد سوم در صفحات 158ـ172 آمده است و در آنجا علامه امين موخره ابن مسكويه را در مقدمه آن قرار داده است, و خود نيز به اين موضوع اشاره فرموده اند كه اين موخره مى بايست در مقدمه آورده شود.اگر از اين روايات, وثاقت راويان را طرد كنيم, جز افسانه اى شيرين چيزى براى ما باقى نمى ماند, ولى در اين صورت ناگزيريم كه نسبت استاد را به ابن النديم (متوفاى 385هـ.ق) هم بدهيم و او را هم جزء كاذبين در شمار آوريم; زيرا ابن النديم مى گويد حسن بن سهل (متوفاى 236هـ.ق) جاودان خرد را از فارسى پهلوى به عربى نقل كرد. (الفهرست عربى, ص342 چاپ مصر, ترجمه الفهرست چاپ تهران) ولى چنانچه ابن النديم را توثيق كنيم, بالطبع روايت حسن بن سهل با توجه به ترجمه او توثيق خواهد شد و با نسخه نوشته مسكويه نيز تسجيل خواهد شد; و اما اشاره استاد بدوى به نوشته تذكرةالشعراء براى رد جاويدان خرد معلوم نيست روى چه اصل و اساسى مى باشد; زيرا در تذكرةالشعراء تا آنجايى كه نگارنده تجسس نموده است, اصلاً اسمى و نامى از جاودان خرد و مسكويه و داستان منقوله وى به ميان نيامده است تا استاد در تعقيب طرد خفاجى مجدداً به طرد دولتشاه پرداخته و مرقوم داشته اند: الثانيه: فى تذكرةالشعراء لامير دولتشاه بن علاءالدوله بختيشاه النازى السمرقندى وقد الّف كتابه هذا بعد سنه892 ولابقيمة مطلقا لما ذكره بل هو خلط فى خلط, كما بينا من قبل. (منظور همان روايت دولتشاه در مورد سرودن شعر به وسيله آدم(ع) است) . در پايان گفتار نظرى نيز به الذريعه مى كنيم. علامه تهرانى در ذيل عنوان جاويدان خرد مرقوم داشته اند كتابى است در حكم و آداب و اخلاق از تأليفات حكما قبل از اسلام كه به هوشنگ پادشاه پيشداوى يا حكماى عصر او نيز نسبت داده شده است. اين كتاب در خزائن پادشاه قبل از اسلام بوده كه در زمان مأمون به دست آمده است و حسن بن سهل بخشى از آن را به عربى ترجمه نموده كه به نام (خلاصه جاويدان خرد) معروف است و اين ملخص را ابوعلى احمد بن محمد بن يعقوب بن مسكويه رازى به فارسى ترجمه نموده و آن را تهذيب و مرتب نموده و با نام اولش (جاودان خرد) موسوم ساخته است. اين ترجمه فارسى به طورى كه در فهارس آمده, چاپ شده است و عين ترجمه عربى را عيناً در مقدمه كتاب آداب الفرس بدون اشاره به نسخه اوليه آن نقل نموده است. به طورى كه ملاحظه مى گردد, علامه تهرانى نسخ فارسى چاپى جاويدان خرد را از ابن مسكويه پنداشته و مرقوم داشته اند (طبع هذا الفارس كما فى الفهارس) در صورتى كه چنين موضوعى وجود خارجى ندارد و نسخ فارسى جاويدان خرد, ترجمه از جاويدان خرد) عربى به وسيله مترجمين ديگر مى باشد و ثانياً ظاهراًً ابن مسكويه خود ترجمه ديگرى از جاويدان خرد از زبان پارسى دوره ساسانى (پهلوى) به عربى نموده است و اين ترجمه ارتباطى به ترجمه حسن بن سهل نداشته است و ترجمه و تحرير حسن بن فضل على الظاهر از بين رفته است.


جاودان خرد باستاني(بر گرفته از ماهنامه گزارش): «جاودان خرد» نام كتاب ديگري است كه در موضوع حكمت عملي از زبان پهلوي به عربي ترجمه شده و ابن مسكويه آن را در آغاز كتاب خود نقل كرده و به همين سبب كتاب ابن مسكويه هم به «جاودان خرد» معروف شده است. شايد لازم به ذكر نباشد كه براي پرهيز از اين التباس است كه اين رساله را در اينجا جاودان خرد ساساني يا باستاني ناميديم.
راجع به زمان تأليف و مؤلف اين كتاب هم مانند بسياري ديگر از كتابهاي پهلوي، معلومات صحيحي در دست نداريم. اين جاودان خرد مجموعهاي از حكمتهاي عملي و اندرزها و تعاليم اخلاقي زرتشتي بوده كه ظاهراً در ادبيات پهلوي به ديدة تجليل و تقدير در آن مينگريسته اند. و اين نظر در ادبيات عرب نيز انعكاس يافته به طوري كه دربارة اصل و منشأ و همچنين كيفيت ترجمة آن حكايت افسانه مانندي روايت كرده اند. براي اينكه نمونهاي از اين گونه روايات در دست باشد و ضمناً معلوم شود كه ايرانيان تا چه اندازه به اين گونه كتابهاي اخلاقي قدر و قيمت مينهاده اند و چگونه اين نظر به محيط اسلامي نيز سرايت كرده و اعراب را هم به احترام اين آثار واداشته است، حكايت زير را كه در كتاب اين مسكويه نقل شده و طرطوسي هم در سراج الملوك از قول فضل پسر سهل روايت كرده خلاصه ميكنيم:«بنا به گفتة فضل پسر سهل هنگامي كه مأمون در خراسان به خلافت نشسته بود هر يك از پادشاهان و اميران اطراف براي اظهار دوستي تحفه و هدايايي نزد او ميفرستادند. پادشاه كابلستان هم در عوض پير دانشمندي را كه در سراجالملوك بنام «ذوبان» خوانده شده (اين كلمه در كتاب اين مسكويه موبدان است) به دربار مأمون گسيل داشت. ذوبان مدتها در دربار مأمون و خليفه هم پيوسته از راي و تدبير او بهرهمند ميشد. تا وقتي كه در موضوع نزاعي كه بين مأمون برادرش امين درگرفته بود و ذوبان راهنماييهايي ذيقيمتي به مأمون نمود. مأمون براي پاداش صدهزار درهم به وي عطا كرد، ليكن او نپذيرفت و گفت: من چيزي ميخواهم كه از حيث قدر و قيمت از اين مال افزونتر باشدو مأمون پرسيد: آن چيست؟ گفت كتابي است تأليف يكي از بزرگان ايران كه در آن مكارم اخلاق و علوم آفاق جمع است. و پس از شرح مفصلي كه در تعريف و توصيف اين كتاب سرود، گفت: اين كتاب اكنون در ايوان مدائن موجود است. مأمون كس فرستاد تا وسط ايوان را بشكافند و صندوق كوچكي از شيشه در آن يافتند و به نزد مأمون آوردند. مأمون آن را به ذوبان داد و ذوبان به زبان خودش چيزي خوانده بر قفل صندوق دميد تا باز شد، آنگاه از ميان آن بستهاي از ديبا بيرون آورده بگسترد و در ميان آن اوراقي پراكنده يافتند كه چون بشمردند صد برگ بود ذوبان آنها را برداشته و به منزلش باز گشت.
باز فضل پسر سهل گويد: «پس از رفتن ذوبان من به خانة او رفتم و دربارة آن كتاب سوالهايي از او كردم، گفت: اين كتاب جاودان خرد تأليف گنجور وزير پادشاه ايرانشهر است. من از آن چند ورق بگرفتم و خضربن علي آنها را ترجمه كرد. وقتي كه خبر به مأمون رسيد آن ترجمه را خواست و چون آن را بخواند گفت: سوگند به خدا كه سخن اينست نه آنچه ما داريم.» در آغاز نسخة خطي كه از كتاب جاودان خرد احمد بن محمدبن مسكويه يا «ادب العرب و الفرس» در كتابخانة شرقي بيروت موجود است عبارتي است كه چنين ترجمه ميشود: كتاب جاودان خرد كه هوشنگ شاه آن را برای جانشينش به يادگار گذاشت و گنجور پسر اسفنديار وزير پادشاه ايران آن را از زبان باستاني به فارسي نقل نموده و حسن پسر سهل برادر ذوالرياستين آن را به عربي برگردانيد و احمد پسر مسكويه با افزودن حكم ايران و هند و عرب و روم به تكميلش كوشيد. (4) در كتاب جاويدان خرد ترجمة تقي الدين محمد شوشتري كه به اهتمام دكتر بهروز ثروتيان در سال 1355 خورشيدي چاپ و منتشر شده است سخنان بزرگمهر 24 صفحه (از صفحه 53 تا 76) و وصيت بزرگمهر به سوي كسري 8 صفحه (از صفحه 84 تا 91) به چاپ رسيده كه حاوي سخنان بسيار آموزنده و دلنشين است.

چهارشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۶

اسطورهً اسلامی شیخ صنعان صورتی است از اسطوره کهن زریادر و آتوسا

داستان شيخ صنعان ریشهً در داستان عاشقانه زریادر و آتوسا در ایران باستان دارد
نگارنده به مناسبتهای مختلف از داستان تاریخی زریادر(گئوماته زرتشت) و آتوسا(دختر کورش) که خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران آن را نقل کرده است، سخن به میان آورده است. خارس میتیلنی میگوید که این داستان عشقی آنقدر نزد ایرانیان معروف و محبوب بوده که اشراف دیوارهای کاخهای خود را به نقش زریادر و آتوسا مزین می نمودند. از این اسطورهً کهن ایرانی شش شکل آن به صور داستان گشتاسپ (برادر بزرگ زریادر زرتشت) و کتایون (دختر قیصر روم) ، روایت مفقوده زرتشت و هووی، حدیث گیو و بانوگشنسب، داستان منیژه و بیژن، داستان ویس و رامین و داستان ایرج و سهی به یادگار مانده است و در واقع داستان عاشقانه شیخ صنعان (شیخ سرزمین عقاب= ارمنستان) و دختر رومی شکل هفتمی است که از این اسطوره کهن و معروف ایرانی به یادگار مانده است. مناسبت نام روم و دختران رومی(اروپایی) از آن جاست که دختران دیار آمازونها(سرمتها، نیاکان صربو کرواتها) در شمال کوهستان قفقاز از لحاظ زیبایی و دلیری در عهد باستان شهره آفاق بوده اند و از اینجاست که نام روم/ اروپا نزد ایرانیان باستان با قوم خویشاوندشان سلم (سرمتها/آمازونها) پیوند خورده است. چنانکه فردوسی در شاهنامه می آورد سه پسر فریدون (کورش) یعنی سلم (مگابرن گشتاسپ) و تور (کمبوجیه) و ایرج (زریادر زرتشت در سرزمین همیران (سئیریمه=زمستانی) با دختران سروشاه (شاه صربها) ازدواج می نمایند. بنابراین شیخ صنعان(شیخ سائینی= ارمنستان) و دختر رومی کسانی به جز زریادر زرتشت(داماد و برادر/ پسرخوانده کورش) و آتوسا دختر کورش نیست چه حتی در عهد خارس میتیلنی آتوسا را شاهدخت سرزمین آن سوی کنار رود دون(=اروپا، یعنی دارای آبهای گسترده) معرفی می نماید ولی در واقع این نه اصل و نسب آتوسا دختر کورش، بلکه نسب شوهرش سپیتاک زرتشت(زریادر) بوده که به بنا به اطلاعات جالب خرمدینان که ابومنصور آن را روایت کرده به دیار زنج(زنان آمازون/ سرمت) می رسیده است. ناگفته نماند در روایت خارس میتیلنی زریادر پادشاه قفقاز (آذربایجان و اران و ارمنستان) و آتوسا(دختر امرایوس کورش) پادشاه مراثیها(مردان پارس)همدیگر را به خواب دیده و عاشق میگردند و زریادر در پی یافتن آتوسا به دیار مراثیها می شتابد. این موضوع خواب عاشق و معشوق در داستان شیخ صنعان به نحو دیگری بازگویی شده است. بی تردید نام صنعان بر گرفته از نام سائینی اوستا یعنی ارمنستان(سرزمین هایک= عقاب، سئنه مرغ اساطیری قفقاز) است. در اساطیر ارامنه اسطوره کورش(آرا، ایرج) و زریادر زرتشت(آرای آرایان، در واقع ایرج پسر خوانده) در رابطه با شامیرام (ملکه سرزمین سرما= سئیریمه) هستند و صحبت از عشق جنون آمیز شامیرام نسبت به آرای مقتول است که هم یادآور آتوسا همسر زریادر به هنگام فرمانروایی آنها در جنوب کوهستان قفقاز و هم یادآور کشته شدن کورش به دست تومیریس ملکه ماساگتها (آلانها) است که در ماوراء النهر اتفاق افتاده است. نام پسر کوچک زریادر زرتشت که بعد از منسوب شدن پدرش به حکومت دربیکان (دریها) و دادیکان(تاجیکان) در سمت بلخ، از سوی کورش در حکومت ارمنستان ابقا شده، در منابع کهن ارامنه انوشاوان(جاودانی)، تیگران(ببر)، سوسانور(دارای تن درخشان) آمده است که این لقب آخری در اوستا و کتب پهلوی به صورت خورشید چهر آمده و نام پسر کوچک زرتشت معرفی شده است. گفتنی است زریادر زرتشت(گئوماته بردیه) و آتوسا اختلاف سنی زیادی داشته اند و بنا به اسناد تاریخی سن زریادر (=زرتشت، یعنی زرین تن) با سن پدرزنش کورش برابری مینموده و از آن کمتر نبوده است و این جنبه در داستان شیخ صنعان ملقب به عبدالرزاق(در اصل به معنی روزی دهنده بندگان)که نامش بدین هیئت در تحفة ملوک منتسب به امام محمد غزالی هم قید شده، به طور منحصر به فرد بهتر محفوظ مانده است :
داستان شیخ صنعان




فريدالدين عطار نيشابوري


برگرفته از: داستان هاي دل انگيز فارسي / زهرا خانلري


گر مريد راه عشقي فكر بدنامي مكن شيخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت شيخ صنعان پير صاحب كمال و پيشواري مردم زمان خويش بودو قريب پنجاه سال در كعبه اقامت داشت. هر كس به حلقـﮥ ارادت او در مي‌آمد از رياضت و عبادت نمي‌آسود. شيخ خود نيز هيچ سّنتي را فرو نمي ‌گذاشت و نماز و روزﮤ بيحد بجا مي ‌آورد. پنجاه بار حج كرده و در كشف ‌اسرار به مقام كرامت رسيده بود.هر كه بيماري و سستي يافتي از دم او تندرستي يافتي پيشواياني كه در پيش آمدند پيش او از خويش بيخويش آمدند چنان اتفاق افتاد كه شيخ چندين شب در خواب ديد كه از كعبه گذارش به روم افتاده و در برابر بتي سجده مي ‌كند. از اين خواب آشفته گشت و دانست كه راه دشواري در پيش دارد كه جان بدر بردن از آن آسان نيست. انديشيد كه اگر بهنگام در اين بيراهه قدم نهد راه تاريك بر وي روشن گردد و اگر سستي كند هميشه در عقوبت و شكنجه خواهد ماند. آخر الامر به رفتن مصمم گشت و مطلب را با مريدان در ميان گذاشت و گفت بايد زودتر قدم در راه بنهم و عزم سفر روم كنم تا تعبير خوابم معلوم گردد. ياران در سفر با وي همراه گشتند و به خذاك روم قدم گذاشتند و همه جا سير مي‌كردند تا ناگهان در ايواني دختر ترسائي ديدند چون آفتاب درخشان:هر دو چشمش فتنـﮥ عشاق بود هر دو ابرويش بخوبي طاق بود روي او از زير زلف تابدار بود آتش پاره ‌اي بس آبدار هركه سوي چشم او تشنه شدي در دلش هر مژه چون دشنه شدي چاه سيمتن بر زنخدان داشت او همچو عيسي بر سخن جان داشت او دختر جون نقاب سياه از چهره برگرفت آتش به جان شيخ انداخت و عشقش چنان او را از پا در آورد كه هر چه داشت سر بسر از دست داد. حتي ايمان و عافيت فروخت و رسوائي خريد. عشق بحّدي بر وجودش چيره شد كه از دل و جان نيز بيزار گشت. چون مريدان, او را به اين حال زار ديدند حيران و سرگردان بر جاي ماندند و از پي چارﮤ كار برآمدند. اما چون قضا كار خود كرده بود هيچ پندي اثر نداشت و هيچ داروئي دردش را درمان نمي ‌كرد. تا شب همچنان چشم بر ايوان دوخته و دهان باز مانده باقي ماند. شب نه يك دم بخواب رفت و نه قرار گرفت. از عشق به خود مي ‌پيچيد و زار مي ‌ناليد. گفت يارب امشبم را روز نيست شمع گردون را همانا سوز نيست در رياضت بوده ‌ام شبها بسي خود نشان ندهد چنين شبها كسي همچو شمع ازتف و سوزم مي ‌كشند شب همي سوزند و روزم مي‌ كشند شب چنان به نظرش دراز مي ‌آمد كه گوئي روز قيامت است يا خورشيد تا ابد غروب كرده است. نه صبري داشت تا درد را هموار كند و نه عقلي كه او را به حال خويش برگرداند؛ نه پائي كه به كوي يار رود و نه ياري كه دستش گيرد: رفت عقل و رفت صبر و رفت يار اين چه دردست اين چه عشقست اين چه كار؟ مريدان به گردش جمع شدند و به دلداريش زبان گشودند و هر يك راهي پيش پايش گذاردند. اما شيخ با استادي به هر يك جواب مي‌گفت: همنشيني گفت اي شيخ كبار خيز و اين وسواس را غسلي برآر شيخ گفتا امشب از خون جگر كرده ‌ام صدبار غسل اي بيخبر آن دگر گفتا كه تسبيحت كجاست كي شود كار تو بي تسبيح راست گفت آن را من بيفكندم زدست تا توانم برميان زنار بست آن دگر گفتا پشيمانيت نيست يك نفس درد مسلمانيت نيست گفت كس نبود پشيمان بيش از اين كه چرا عاشق نگشتم پيش از اين آن دگر گفتش كه ديوت راه زد تير خذلان بر دلت ناگاه زد گفت ديوي كو ره ما مي ‌زند گو بزن, الحق كه زيبا مي ‌زند آن دگر گفتا كه با ياران بساز تا شويم امشب به سوي كعبه باز گفت اگر كعبه نباشد دير هست هوشيار كعبه شد در دير مست چون هيچ سخن در او كارگر نيامد ياران به تيمارش تن در دادند و با دلي خونين به انتظار حادثه نشستند.روز ديگر شيخ معتكف كوي يار شد و با سگان كويش همطراز گشت و از اندوه چون موي باريك شد. عاقبت از درد عشق بيمار گشت و سر از آن آستان بر نگرفت و آنقدر خاك كويش را بستر و بالين ساخت تا دختر از رازش آگاه شد و گفت «اي شيخ كجا ديده‌ اي كه زاهدان در كوي ترسايان مقيم شوند؟ از اين كار درگذر كه ديوانگي بار مي ‌آورد.» شيخ گفت: «ناز و تكبر به يك سو نه كه عشقم سرسري نيست‌, يا دلم را باز ده يا فرمان ده تا جان بيفشانم‌. روي بر خاك درت جان مي ‌دهم جان به نرخ روز ارزان مي ‌دهم چند نالم بر درت در باز كن يكدمم با خويشتن دمساز كن گرچه همچون سايه ‌ام از اضطراب درجهم از روزنت چون آفتاب.» دختر با سختي پاسخ داد كه: «اي پير خرف گشته! شرم دار كه هنگام كفن و كافور تست, نه زمان عشق ورزي! با اين نفس سرد چگونه دمسازي مي‌ كني و با اين پيري عشق بازي؟» شيخ از سرزنش دختر دل از جاي نبرد و همچنان با او از غم عشق سخن راند. دختر گفت اگر راستي در اين كار ايستاده‌ اي نخست بايد دست از اسلام بشويي تا همرنگ يار خويش بشوي. چون شيخ به اين كار تن در داد دختر او را به قبول چهار چيز دعوت كرد: از او خواست كه پيش بت سجده كند و قرآن را بسوزاند و خمر بخورد و چشم از ايمان بربندد. اما شيخ يكي از چهار را اختيار كرد, و ميخوارگي را برگزيد و از سه ديگر سرباز زد. دختر او را به دير برد و جام مي‌ به دستش داد. شيخ كه مجلس را تازه ديد و حسن ميزبان را بي‌ اندازه, عقل از كف داد و جام مي‌ از دست يار گرفت و نوش كرد. عشق و شراب چنان او را بيخود كرد كه هر چه مي ‌دانست از مسائل دين و آيات قرآن از ياد برد و جز عشق دلبر چيزي در وجودش باقي نماند و چون بكلي بيخويش گشت و از دست رفت خواست تا دستي برگردن يار بيفكند. دختر او را از خويش راند و گفت: «عاشقي را كفر بايد پايدار.» اگر در عشقم پايداري بايد كيش كافران را اختيار كني تا بتواني دست در گردنم بيندازي و اگر اقتدا نكني اين عصا و اين ردا. شيخ كه عشق جوان و مي ‌كهنه او را در كار آورده بود چنان شيدا و مست گشته و طاقت از دست داده بود كه يكبارگي به بت پرستي تن در داد و حاضر شد پيش بت مصحف بسوزاند. دخترش گفت اين زمان شاه مني لايق ديدار و همراه مني ترسايان از اينكه چنان زاهد و سالكي را به طريق خويش آوردند خشنود گشتند او را به دير خويش رهبري كردند و زنار بر ميانش بستند. شيخ يكباره خرقه را آتش زد و كعبه و شيخي را فراموش كرد. عشق ترسازاده ايمانش را پاك شست و به بت پرستيدنش و واداشت و چون همه چيز را از دست داد روي به دختر آورد و گفت: ‹‹ خمر خوردم بت پرستيدم زعشق كس نديدست آنچه من ديدم ز عشق قريب پنجاه سال راه روشن در پيش چشم داشتم و درياي راز در دلم موج مي ‌زد تا عشق تو خرقه بر تنم گسست و زنار بر ميانم بست. اكنون تا چند مرا در جدائي خواهي داشت؟ “ دختر گفت: «آنچه گفتي راست است. اما اي پير دلداده! مي داني كه كابين من گران است و تو فقيري. اگر وصل مرا مي ‌خواهي بايد سيم و زر فراوان بياري و چون زر نداري, نفقه ‌اي بستان و سرخويش ‌گير و مردانه, بار عشق مرا به دوش بكش» شيخ گفت: «اي سيمبر سرو قد! چه نيكو به عهد خويش وفا مي ‌كني! هر دم بنوعي از خويش مي رانيم و سنگي پيش پايم مي نهي. چه خونها از عشقت خوردم و چه چيزها در راهت از دست دادم. همـﮥ ياران از من روي برگرداندند و دشمن جانم شدند: توچنين, ايشان چنان, من چون كنم چون نه دل باشد نه جان, من چون كنم » دل دختر بر او سوخت و گفت حال كه سيم و زر نداري بايد يك سال تمام خوكباني مرا اختيار كني تا پس از آن عمر را بشادي بگذرانيم. شيخ از اين فرمان هم سر نتافت و خوكباني پيش گرفت. ياران چون اين شنيدند مات و حيران شدند و از ياريش رو برگرداندند و عزم كعبه كردند. از آن ميان كسي نزد شيخ شتافت و گفت: «فرمان تو چيست؟ يا از اين راه برگرد و با ما عزم سفركن يا ما نيز چون تو ترسايي گزينيم و زنار بر ميان بنديم يا چون نتوانيم ترا در چنين حال ببينيم از تو بگريزيم و معتكف كعبه شويم.» شيخ گفت «تا جان در بدن دارم از عشق ترسا دختر برنگردم و چون شما خود اسير اين دام نگشته ‌ايد و از رنج دلم آگاه نيستيد همدمي نتوانيد كرد. اي رفيقان عزيز! به كعبه برگرديد و به آنها كه از حال ما بپرسند بگوييد كه شيخ با چشم خونين و دل زهر آگين عقل و دين و شيخي از دست داد و اسير حلقـﮥ زلف ترسا دختري گشت.» اين سخن گفت و از دوستان روي برتافت و نزد خوكان شتافت. ياران با جان سوخته و تن گداخته به كعبه بازگشتند. شيخ در كعبه ياري شفيق داشت كه بهنگام سفر او حاضر نبود. چون برگشت و جاي از شيخ خالي ديد حال او را از مريدان پرسيد. ايشان آنچه ديده بودند, از عشق او به دختر ترسا و زنار بستن و خمر خوردن و بت پرستيدن و خوكباني كردن, حكايت كردند. چون مريد آن قصه را تمامي شنيد زاري در گرفت و ياران را سرزنش كرد كه: «شرمتان باد از اين وفاداري! چه شد كه به آساني دست از او برداشتيد و تنهايش گذاشتيد و چون او را در كام نهنگ ديديد جمله از او گريختيد. آيين حق ‌شناسي آن بود كه جمله زنار مي بستيد و غير ترسايي چيزي اختيار نمي كرديد.» ياران گفتند: «چنان كرديم, اما چون شيخ از ياري ما سودي نديد صلاح خود را در آن دانست كه از ما جدا شود و همه را به كعبه برگرداند.» مريد گفت: «بايستي به درگاه حق ملتزم شويد و شب و روز براي شيخ شفاعت كنيد.» آخر الامر جملگي بسوي روم عزيمت كردند و پنهان معتكف در گاه حق گشتند و شب و روز گريستند تا چهل روز نه خواب داشتند و نه پرواي نان و آب، تا از تضرع بسيارشان شوري در فلك افتاد و تير دعايشان به هدف رسيد و جهان كشف بر مريد يكباره آشكار شد و بر وي الهام گشت كه شيخ گمراه از بند خلاصي يافته و گرد و غبار سياه از پيش راهش برخاسته است. مريد از شادي بيهوش گشت و پس از آن به ياران مژده داد و جمله ‌گريان و دوان عزم ديدار شيخ خوكبان كردند. چون به او رسيدند، ديدند كه خوش و خندان زنار گسسته و دل از ترسائي شسته و از شرم جامه برتن چاك كرده است. جملـﮥ حكمت و اسرار قرآن كه از خاطرش فراموش شده بود به يادش آمد و از جهل و بيچارگي رهائي يافت و چون نيك درخود نگريست سجدﮤ شكر بجا آورد و زار گريست. ياران دلداريش دادند و گفتند: «برخيز كه نقاب ابر از چهر ي خورشيد زندگيت برگرفته شد و خدا را شكر كه از ميان درياي سياه راهي روشن پيش پايت گشوده گشت. برخيز و توبه كن كه خدا با چنان گناه عذرت را مي ‌پذيرد.» شيح باز خرقه در بر كرد و با ياران عزم حجاز نمود. از سوي ديگر چون دختر ترسا از خواب برخاست نوري چون آفتاب در دلش تابيد و بدو الهام گشت: «بشتاب و از پي شيخ روان شو و همچنانكه او را از راه بدر بردي راه او را برگزين و همسرش بشو!» اين الهام آتشي در جان دختر افكند و در طلب بيقرارش كرد چنان كه خود را در عالمي ديگر يافت. عالمي كانجا نشان راه نيست گنگ بايد شد زبان آگاه نيست ناز و نخوت از وجودش رخت بربست و طرب جاي خود را به اندوه داد. نعره زنان و جامع دران ازخانه بيرو رفت و با دلي پردرد از پي شيخ روان گشت. دل از دست داده و عاجز و سرگشته مي‌ ناليد و نمي دانست چه راهي در پيش گيرد تا به محبوب برسد. هر زمان مي گفت با عجز و نياز كاي كريم راه دان كارساز عورتي درمانده و بيچاره ‌ام از ديار و خانمان آواره ام مرد راه چون تويي را ره زدم تو مزن بر من كه بي آگه زدم هرچه كردم بر من مسكين مگير دين پذيرفتم مرا بي ‌دين مگير خبر به شيخ رسيد كه دختر دست از ترسايي برداشته و به راه يزدان آمده است,شيخ چون باد به ياران به سويش باز پس رفت و چون به دختر رسيد او را زرد و رنجور و پا برهنه و جامه بر تن چاك كرده يافت. دختر چون شيخ را ديد يكباره از هوش رفت. شيخ از ديدگان اشك شادي بر چهره فشاند و چون دختر چشم بر وي انداخت خويش را به پايش افكند و راه اسلام خواست. شيخ او را عرضـه ي اسلام داد غلغلي در جملـه ي ياران فتاد چون ذوق ايمان در دل دختر راه يافت به شيخ گفت: «ديگر طاقت فراق در من نمانده است. از اين خاكدان پر دردسر مي ‌روم و از تو عفو مي طلبم. مرا ببخش.» اين سخن گفت و جان به جانان سپرد. گشت پنهان آفتابش زير ميغ جان شيرين زو جدا شد ‌اي دريغ قطره ‌اي بود او در اين بحر مجاز سوي درياي حقيقت رفت باز