دوشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۴۰۳

عناوین مهدی و فارقلیط ترجمهٔ نام سو-شیانت موعود زرتشتیان هستند

(The titles Mahdi and paracletus are translation of the Zoroastrian name Su-shyant)
در اوستایی نام سوشیانت را سودرسان معنی کرده اند ولی نام مهدی در معنی راه هدایت یافته ترجمهٔ نام سنسکریتی و اوستایی سو-شیانت نام موعود زرتشتیان در معنی هدایت کنندهٔ خوب است: در سنسکریت:
su- (सु) prefix means good
स्यन्त्तृ adj. syantt[R] driving
در اوستایی:
su: to do good
shyanta (khshayanta): leadership
مطابق روایات مذهبی گفته شده است: ناگفته نماند که نام «مَهدی» (راه هدایت یافته، رهیافته) برای صاحب الزمان (عج)، با توجّه به روایات و مقام امامت آن حضرت، به معنای اسم فاعل، یعنی، «هدایت کننده» مردم نیز می آید؛ مانند این که از امام باقر (ع) سؤال شد که آیا شما مَهدى هستید؟ آن حضرت فرمود: همه ما [اهل بیت] به سوى خدا هدایت
مى‏کنیم.[2] [2]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح، غفاری، علی اکبر و آخوندی، محمد، ج 1، ص 536، دارالکتب الاسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق.
مطابقت مهدی با فارَقلیط و سوشیانت استوت ارته
سوشیانت به معانی سنسکریتی تسّلی دهنده (شادی و رفاه بخش) و قائم مأخذ نام فارقلیط:
सुस्थ adj. sustha well situated
सुस्थ adj. sustha healthy
सुस्थ adj. sustha happy
सुस्थ adj. sustha faring well
सुस्थता f. susthatA welfare
सुस्थता f. susthatA health
सुस्थता f. susthatA happiness
सुष्ठान adj. sushthAna standing firm
به نظر می رسد معنی قائم (استوار) متعلق به سوشیانت استوت ارته را نوّاب اربعه به عمد به قایم (پنهان) تبدیل نموده اند.
مطابق منابع اسلامی «فارقلیط» از جمله القابی است که به منجی مسیحیان داده شده و لفظاً به معنی آموزگار، شفیع و هادی و تسّلی دهنده بوده و تحقق بخش عدالت در جهان آینده است. شیعیان معتقدند که منجی آینده، امام دوازدهم است که از نظرها غایب گردیده و روزی دوباره ظاهر شده و برای برقراری عدالت و صلح قیام خواهد کرد. نام او «مهدی» به معنای هدایت کننده است. در اسلام، مهدی موعود(عج) از سوی پدر از خاندان نبوت است و از سوی مادر نیز به قیصر روم منتسب است.
فارَقلیط یا پارَکلیت ((به یونانی: παράκλητος),(به لاتین: paracletus)) به مَعنای تسلی بخش و یاری دهنده است. در نوشته‌های مسیحیان بیشتر به عنوان لقبی برای روح‌القدس دانسته می‌شود. مسلمانان با یکی دانستن این نام با احمد (ستوده، استوت ارته، در معنی ستوده به پاکی= یهودا/ نام اصلی عیسی بن مریم) باور دارند؛ که فارقلیط در انجیل وعدهٔ ظهور پیامبر اسلام است.
فارقلیط از زبان یونانی (پاراکلتوس یا parakletos) گرفته شده‌است که به معنای «کسی است که دلداری می‌دهد-تسلی بخش» یا «کسی که میانجی گری می‌کند و شفاعت کننده» است. ریشه این واژه از دو بخش پارا (فرا)+کالین (خوان) تشکیل شده‌است و معنای تحت اللفظی آن در پارسی «فراخوان» است. پاراکلیت بازتابی از واژهٔ عبری «مناهم» (به عبری: מְנַחֵם) به معنای تسلی دهنده‌است. برپایهٔ فرهنگ واژگان یونانی -انگلیسی عهد جدید و دیگر نوشته‌های مسیحی نخستین ولتر بویر: معنی تکنیکی "وکیل" نادر است. این واژه چند بار در عهد جدید، به عنوان لقبی برای روح القدس آمده‌است که در مبحث روح القدس‌شناسی مسیحی و تثلیث الهی، استفاده می‌شود.
مطابق فرهنگ قاموس المعانی یکی از معانی مَهدی/هادی هم تسکین و تسلی دهنده (فارَقلیط) است:
مَهْدِی - مَهْدِی [هدی]: مفع، آنكه خداوند او را هدايت به راه حق نموده است.
هاديًا مهديًا [عمومی] هادی مهدی
هدی [عمومی] آرام کردن، از شدت چيزی کاستن، آرام کردن، تسکين دادن، ساکت کردن.
اساس تاریخی و اساطیری امام مهدی موعود و یاران و دشمن وی
پنج موردی که نشان میدهد اسطورۀ مهدی موعود از داستان زندگی المهدی قائم ابوالحسن یحیی بن عمر علوی انقلابی پیش از تولد حسن عسکری گرفته شده است:
١- یحیی یعنی زنده می ماند (جاودانی) و عمر (آبادگر یا معمر) مطابق جاودانی و معمر بودن و آبادگر بودن مهدی موعود شیعیان اثنی عشری می باشد. بنا به ابن اثیر و مسعودی بعضی از اصحابش شکست او را نپذیرفتند و گفتند: "او کشته نشد و او است که المهدی القائم (=سوشیانت استوت ارته زرتشتیان یعنی رهبر استوار دارنده آیین داد و عدل) می باشد و در آینده قیام خواهد کرد." ٢- از خاندان علوی شاخۀ زید بن علی حسین بن علی ابی طالب است که حماسۀ قیام مساوات طلبانه او در سمت کوفه در عهد حسن عسکری زنده و محبوب شیعیان علوی بوده است.
٣- کُنیۀ مهدی ابوالحسنِ (پدرِ حسن، به کسرِ "ر") او به سادگی نزد ایرانیان علوی سمت کوفه می توانست به مهدی پسرِ حسن (پدۯ حسن، به سکون "ر") تعبیر و تفسیر گردد.
٤- مهدی قائم ابوالحسن در منطقۀ شاهی کوفه به قتل رسیده است و نام شاهی را چنانکه در نامهای شاخه کارون موسوم به شاهو (شاهور) و چاهو(چاهور) شاهد هستیم صورت عربی نام ایرانی چاهی به شمار رفته است. لذا این گفته که اصرار دارد مهدی قائم در چاه قایم شده است از همین فقره تاریخی قتل موعود شدن یحیی در منطقه چاهی عاید گردیده است.
٥- مطابق تواریخ اسلامی معتبر حسن عسکری فرزندی نداشته است و نواب اربعه داستان مهدی موعود خود را بر اساس واقعه قتل حماسی مهدی ابوالحسن یحیی بن عمر علوی در منطقه شاهی (چاهی) ساخته اند که در عهد ایشان هنوز داستانی معروف و محبوب بوده است. یعنی داستان مهدی موعود پایه و اساسی دیگر داشته است که توسط نواب اربعه بدین شکل در آمده و در جای خالی فرزند حسن عسکری (حسن عقیم) قرار گرفته است.
مطابقت شعیب صالح با کیخسرو: در مورد شعیب صالح (متحد کنندۀ نیکوکار) که همواره پیروز به شمار رفته است و از جمله یاران برجستۀ امام مهدی در مقابلۀ سفیانی (عثمان، مار) است، گفته شده است که وی از سمت ری بر می خیزد و در شهر زورا مخاصمین خود را شکست میدهد و شهر اصطخر (منظور شهر سترگ) را فتح می کند، سپس به سوی قرقیسیا (کارکمیش) در جهت شام و اورشلیم می رود و به حضور یاران امام مهدی می‌رسد تا زمینۀ ظهور امام مهدی را فراهم آورد.
متقابلاً کیخسرو (کیاخسار) یا همان هوخشتره (پادشاه نیک)، ملقب به متحد کنندۀ کشور از جمله جاودانی ها و یاران سوشیانت است. وی در تاریخ از سمت ری در ماد بر می خیزد و دژ تو در توی کیشه سو (مقّر آشوریان در خاک ماد، همدان) را فتح می کند و در سمت شهرزور آشوریان (مردم خدای آشّور= ملت خدای خندان/ضحاک) را شکست میدهد و سرانجام لشکری برای دفع آخرین مقاومت کنندگان آشوری به یاری بابلیان به سمت شام و اورشلیم می فرستد.
نام دشمن امام مهدی سفیانی نیز در اساس مترادف نامهای عثمان (مار، نام دیگر سفیانی) و اژی دهاک (مار افعی) مخاصم سوشیانت به نظر می رسد. چون این نام می تواند به صورت اولیۀ سرپ-یانی به معنی منسوب به مار باشد که علی القاعده حرف ساکن «ر» در وسط آن افتاده است و به واسطۀ مرتبط شدن با نام خاندان ابوسفیان، پیش شیعیان رسمیت پیدا کرده است. सर्प m. sa[r]pa serpent
نام یمانی هم در شمار یاران امام مهدی موعود، سوای نام یَمن در معنی خجسته و مبارک، در مقام مخاصم سفیانی، یادآور سام گرشاسب (خجستۀ دشمن شکن) قهرمان اوستایی رهایی بخش دورۀ کیانیان (پادشاهان ماد) است که از جاودانان زرتشتی و مخاصم اژی دهاک و از یاران سوشیانت است:
सौम्य adj. saumya auspicious
این نیز بسیار محتمل است که نام سفیانی از عنوان اوستایی اَژی دهاک یعنی سپَ یَئونه (ویرانگر جهان) اخذ شده بوده است.
ولی سید خراسانی صاحب علم سیاه (ابومسلم خراسانی) که به سمت عراق یورش می برد و نفس زکیۀ انقلابی (محمد بن عبدالله بن حسن مجتبی) در شمار یاران امام مهدی از افراد تاریخی عهد اعراب هستند.
در روایات شیعیان کسان دیگری نیز بدین ها اضافه شده اند:
مفضل بن عمر از امام صادق(ع) نقل می‌کند: از پشت شهر کوفه ۲۷ مرد همراه حضرت قائم(عج) بیرون می‌آیند، پانزده تن آنان از قوم حضرت موسى(ع) هستند که «به حق هدایت کنند و بدان دادگرى نمایند» (اشاره به آیه ۱۵۹ از سوره اعراف است) و هفت تن آنان اصحاب کهف هستند و (دیگر) یوشع بن نون، سلمان فارسى، ابو دجانه انصارى، مقداد، مالک اشتر، می‌باشند (که جمعا ۲۷ نفر می‌شوند) پس اینها یاران و حکمرانان او هستند.

یکشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۴۰۳

اتیمولوژی پگاه

پِگاه، گاه واقع در پی و اساس است ولی در ویکی‌پدیا به سهو آن را با روز در پیشرو در سنسکریت مقایسه کرده اند:
Borrowed from Classical Persian پگاه (pagāh, “dawn, morning”) or inherited from Sanskrit *प्राग्राह (prāgrāha, “the day in front”).

تثلیث توراتی ابراهیم، ناهور، هاران ریشهٔ سکایی-ایرانی دارد

ابراهیم (پدر امتهای فراوان) یاد آور کولاکسائیس (پادشاه همهٔ قبایل سکایی، شاه اسکول= شاه صاحب جام، جمشید) است و هاران (چاران، پادشاه سرزمین ارابه) مطابق آرپوکسائیس سکاها (پادشاه سرزمین ارابه، تهمورث) است. سرانجام ناهور (ناچور) به معنی روشن و زیبا مطابق لیپوکسائیس (پادشاه سرزمین زیبا، هوشنگ) است.

مطابقت آربوای نقشه های بطلمیوسی با شیراز

نام شیراز (شی-راز، محل با شکوه) مطابق آربوای نقشه های بطلمیوسی (مسکن رسا) به نظر می رسد:
आर्पयति{आर्} verb caus. Arpayati[Ar] settle
भाविक adj. bhAvika expressive
shi: place
राढा f. rADhA splendour
نام باستانی شیریکوم را نیز که یاد آور شیراز هست می توان جای محترم و با شکوه گرفت:
shi: place
ऋचति{ऋच्} verb 6 richati[rich] honor

شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۴۰۳

معنی نام بوزینه و کپی و میمون

نام فارسی بوزینه با توجه به واژۀ بوزه (تنۀ درخت) به معنی زندگی کننده در تنۀ درختان بوده است:
بوزه (بوز): تنه ٔ درخت. (برهان) (آنندراج) (شرفنامه ٔ منیری). تنه ٔ درخت که نرد نیز گویند. (رشیدی) (جهانگیری).
نام پهلوی کپی متعلق به میمون در زبان سنسکریت به معنی قهوه ای است:
कपि adj. kapi brown, ape
نام مم بلوچی (خرس) به معنی دارای نیروی بزرگ به نظر می رسند:
mah: great
ama: strong
ولی نام میمون عربی بر گرفته از ترکیب میم-[اوس] یونانی و لاتین به معنی تقلید کننده و مون زبان لاتین (بوزینه) به نظر می آید در مجموع یعنی بوزینهٔ تقلید کننده. میمون به معنی مبارک در عربی نشان میدهد که آن وام واژه ای از سرزمینهای مجاور است چون میمون در نزد عرب تقدیس نمی شده است.

The meaning of the name Europe

Europe means "the land of fine carriages"
I have found three historical and etymological evidences about the name of Europe which prove that Eu-ropa has meant the land of the fine chariots.
1-Mythical Scythian royal name Arpo-xiais (Takhmo-ropa/Tahmo-ratha) which means in Avestan the king/hero of the chariot land. 2- The name of the Caucasus Mountains in old Persian means the mountain of the land of chariots.
3- North of the Black Sea has been a wagon-producing area in prehistoric times.
The meaning of the Pahlavi names to Caucasus (Kap gas) and Kap Koph:
These names mean the land of the chariot (Kap-gas) and the mountain in the land of the chariot. In ancient times the northern Black Sea was a place for the manufacture of chariots, and the names of Europe (Eu-rope) and Khoni-Rath (Khoni-rath, the original home of the Parthians) also meant in this respect the place of good chariots:
According to the Pahlavi books, Khonirath (Khvani-rath) was the original home of the Indo-Europeans and migration took place from there to other countries
कापा f. kApA chariot (Kupe in Russian)
eu: good
ροπη: torque (chariot)
арба: chariot
xais: king
According to Arthur Christensen Avestas Takhmoropa is Scythian´s Arpoksais (wagon king, Gelon, Ruthen) that Herodotus tells us that his two people has been Traspies (horse keepers or forest dwellers, Russians) and Katyars (sword people, Magyars/Hungarian):
ग्लौ f. glau (gola) globe, round, from PIE *kw(e)-kwl-o- "wheel, circle," suffixed, reduplicated form of root *kwel-
Ruthen: rotary (wheel):
rotary (adj.)
1731, from Medieval Latin rotarius "pertaining to wheels," from Latin rota "a wheel, a potter's wheel; wheel for torture," from PIE root *ret- "to run, to turn, to roll" (source also of Sanskrit rathah "car, chariot;" Avestan ratho; Lithuanian ratas "wheel," ritu "I roll;" Old Irish roth, Welsh rhod "carriage wheel"). The root also forms the common West Germanic word for "wheel" (originally "spoked wheel"): Old High German rad, German Rad, Dutch rad, Old Frisian reth, Old Saxon rath.

جمعه، فروردین ۳۱، ۱۴۰۳

نام روسها در تاریخ هرودوت

هرودوت نام روسها (به روسی یعنی مردم جنگلی) را جایی بودین و جای دیگر ضمن اسطورهٔ پسران تارگیتای تراسپی آورده است که هر دو به معنی مردم جنگلی هستند:
भूय n. bhUya (bo) being
diva-an[gha]/dun[ge]: forest
त्रस n. trasa wood
bha (भ). to be, exist

معنی نام عیلام (ایلام)

با توجه به نامهای بومی و اوستایی و پارسی عیلام یعنی هلتمتی (سرزمین خدای فرزانه) و وَرِنه (سرزمین برگزیده، بنا به وندیداد سرزمین آفریدهٔ اهورامزدا) و خوزستان (سرزمین سرور) نام عیلام به سومری به معنی سرزمین واقعی خدا به نظر می رسد:
il_u/god
am/indeed

بررسی نام ماهیان اساطیری بزرگ ایران کهن

(Review of the names of the great mythical fishes of ancient Iran)
معنی نامهای اوستایی و پهلوی کَرَ ماهی (اَرَز)، خر سِپای و واسی (پیسو، کرابو) و پنچا سدوَرا:
نام کَرَماهی (ماهی بُرنده) و خَر سپای (برندهٔ منبسط، که عنبر سرگین او به شمار رفته) به ترتیب مربوط به کوسه ماهی و وال به نظر می رسند:
खर adj. khara (kara) cutting
स्फायते{स्फाय्} verb sphAyate[sphAy] expand
نام نهنگ هم به معنی کُشنده است:
निहन् Nihan-. —to kill
و نام وال به معنی انبوه و عظیم است:
वलय n. valaya multitude
واسی (پیسو= آراسته، زیبا) و کرابو (دلفین) می توانند به معانی سنسکریتی خوب/عالی و دلسوز و اَرَز (کرَماهی، کوسه ماهی) به معنی اوستایی آن، جنگی باشد:
वसु adj. vasu good
वसु adj. vasu excellent
क्रपते{क्रप्} verb krapate[krap] compassionate
پنچا سَدوَرا مطابق ماهی مرکب است:
پنچا سَدوَرا (دارای پنجهٔ گسترده) مطابق بندهش جانور دریایی است که ترسناکتر از کره ماهی است و در پناهگاه خود در دریا زندگی می کند.
نگاهی به ماهیان اساطیری ایران بر اساس نوشته های دیگران:
زمین همچون کرماهی، واسی، ماهی نگاه‌دار جهان (انکی/اِئا) و ماهیان آسمانی که جایگاه ویژه‌ای در باورهای مردمان باستان داشته‌اند.
ماهی به سبب زندگی در آب‌های جاری و ژرفای دریاها، در اندیشه مردمان جهان باستان با خدایان ناظر بر آب‌ها و نیروهای نگاهبان زندگی همبستگی بسیار دارد.
در اساطیر ایران جمشید نخستین انسانی است که به پرورش ماهی در ماهی‌خانه پرداخت؛
«بپرورد ماهی در آن آب پاک
بپرداخت آب میانگاه خاک»
«فردوسی»
نزد صوفیه ماهی عبارت است از عارف کامل و این معنی به حسب استغراقی که کاملان را در بحر معرفت است مناسبت تمام دارد (سجادی: ۱۳۳۹، ۸۳) بنابراین یکی از معانی پرتکرار ماهی در ادبیات عرفانی ما انسان غرقه در بحر عشق است.
کَرماهی ها که ماهیان چرخان نگاهبان درخت زندگی هستند به همراه ماهی واسی که به گفته بندهش همه جانداران مزدا آفریده در پناه سرداری و نگهبانی او می‌زیند از مهم‌ترین جانوران یادشده در نوشتارهای اوستایی هستند.
ماهی در اندیشه و نوشتارهای ایرانی
١. کرماهی:
در آیین زرتشت این اعتقاد وجود دارد که اهریمن در برابر هر آفریده نیکوی اهورایی دست به ایجاد عاملی مخرب می‌زند تا مبارزه دایمی روشنی و تیرگی ادامه یابد. هنگامی که اهورا درخت گوکَرَن را در دریای فراخكرت می‌آفریند، اهریمن چلپاسه‌ای (مارمولک) گسیل می‌دارد تا ریشه درخت را بجود و حیات را بر روی زمین نابود کند. اما در اطراف ریشه درخت در اعماق فراخكرت دو کرماهی خانه دارند که پیوسته به دور ریشه می‌چرخند و چنان که در مینوی خرد آمده وزغ و دیگر حیوانات موذی اهریمن‌زاده را از آن دور نگاه می‌دارند (تفضلی: ۱۳۹۱، ۸۱).
این دو ماهی همه جهات را با چشمانی باز محافظت می‌‌کنند، از این رو نیروی دید آنها در اوستا بسیار ستوده شده است: نیروی بینایی ماهی کر در آب چنان است که خیزابی همچند مویی را در رودی دورکرانه، در ژرفای هزار بالای آدمی تواند دید (دین یشت، کرده ۲، بند ۷).
کَر به لغت اوستایی به معنی بُرنده است و دریانوردان خلیج فارس هنوز نوعی از ماهیان این دریا را که گاه تا ۱۵ متر طول دارد کَرماهی می‌نامند (اقتداری: ۲۵۳۶، ۷۸). دو ماهی نگهبان درخت زندگی در دوره پیش از اسلام جایگاهی ثابت در سفالگری و فلزکاری ایران دارند و در دوره اسلامی نیز نمود آنها را در قالی‌‌های ایرانی (طرح‌هایی همچون هراتی، ماهی درهم، ریزه ماهی و …) می‌توان دید.
۴, ٣, ٢. واسی، خرسپای و پَنچا سَدوَرا:
ماهی دیگری به نام ماهی واسی نیز در اوستا ستایش شده (یسنا، هات ۴۲، بند ۴)، که در دریای فراخكرت زندگی می‌کند. او را به سهو با پَنچا سَدوَرا که به معنی دارای پنجهٔ گسترده و همان ماهی مرکب است و خر سپای (بُرنده منبسط، وال) یکی به شمار آورده اند.
ماهی واسی چنان حساس است که بدان دریای ژرف اگر به شمار سوزنی آب بیفزاید یا کاهد، او داند. او بزرگ ترین آفریده اهورامزدا است. درازای تن بزرگ خوب رسته او بدان اندازه است که اگر مردی از بامداد تا شامگاه بتازد آن را نتواند پیمود. همه جانداران مزدا آفریده در پناه سرداری و نگهبانی او می‌زیند (بندهش، بخش ۹, بند ۱۵۰). چنانکه اشاره شد واسی (خوب، عالی، پیسو، دلفین) را در دوره‌های بعد با وال (خر سپای) مشتبه شده اند:
«
به آب و آتش گستاخ در رَود گویی
سمندر است در آتش در آب ماهی وال»
«امیر معزی»

سه‌شنبه، فروردین ۲۸، ۱۴۰۳

نامهای عربی و ترکی آریائیان یعنی عجم و گائور در سنسکریت مترادف آریا هستند

نامهای عربی و ترکی آریائیان یعنی عجم و گائور در سنسکریت مترادف آریا هستند:
(Ajam, gaur and Arya are synonyms)
आर्य adj. Arya noble
गौर adj. gaura splendorous, chief
अजम ajama.—a (A Great, grand, noble.)
अज m. aja leader, म ma authority

معنی نام جشن زرتشتی محلی هیرومبا

این نام را با هیر (به معنی ثروت) و هیر (به معنی هیربد) مربوط دانسته اند. ولی نظر به ویژگی سوزاندن بوته خارهای صحرایی خشک زمستانی در جشن بهاری هیرومبا، آن را می توان به صورت هیرو-انبُه به معنی جشن سوزاندن انبوههٔ بوته های صحرایی باریک گرفت. نظیر جشن والبوری اسکاندیناوی که جشن سوزاندن بوته های خشک جمع آوری شده در ماه اول بهار است:
हिर m. hira strip
براین اساس نام هیربد در معنی سرور بوتهٔ خشک به سبب جمع آوری کردن بوته های خشک برای آتش آتشکده ها بدیشان داده شده است. واژهٔ اوستایی اَئثرپت را هم که با هیربد مرتبط است، همچنین مؤبد (مغ پت) را می توان به معنی سرور جمع آوری کنندهٔ بوتهٔ خشک برای آتش های مقدس گرفت:
आश्रय m. Asraya union
मेघ m. megha mass
نامهای دیگر این جشن یعنی هیبیدوگ (هیتو-بیدوگ، بستن ترکه ها) و شاخ شاخ دُربند هم اشاره به سوزاندن ترکه ها و شاخه های جمع آوری شده دارند.

دوشنبه، فروردین ۲۷، ۱۴۰۳

مطابقت دریای کیانسی با هامون و دریاچهٔ حوض سلطان قم (از بقایای دریاچهٔ ساوه)

طبق اوستا و کتابهای پهلوی باوری وجود داشته است که هامون را مکان اولیهٔ سؤشیانتها می شمرده است:
کیانسه یا کیانسیه دریاچه‌است که هووی همسر زردشت پس از نزدیکی با زردشت خود را در آن می‌شوید و نطفه‌های زردشت از طریق هووی وارد آب می‌شوند و توسط ایزد نریوسنگ نطفه‌ها در اختیار ایزد بانو اردوی سوره آناهیتا برای نگهداری قرار می‌گیرد تا در زمان مناسب با نطفه مادران فرزندان موعود زردشت (اوشیدر، اوشیدر ماه و سوشیانس) بیامی‌زند. جای نگهداری این نطفه‌ها همان آب کیانسه‌است که ۹۹۹۹۹ فروهر مقدس از آنها نگهداری می‌کنند. کیانسه همان دریاچه هامون امروزی در سیستان است.
ولی مطابق یک باور دیگر مغان ری، دریای کیانسی (کیان-سی-آوه) در اصل به معنی آب گستردهٔ پادشاهان، همان دریاچهٔ حوض سلطان قم/ساوه (دارای آب گسترده) بوده و چاه سئوشیانس موعود آن همان چاه جمکران قم بوده است:
In Persian, Kayan is a variant of the name Kian, which means “royal”.
si-ava: stretch water
اینکه گفته شده است با تولد محمد دریاچهٔ ساوه (کیان-سی، یعنی دریاچهٔ پادشاهان) خشکید، اشاره به زوال بخت پادشاهی ایران است.
مطابق لغت نامهٔ دهخدا: «ساوه. [وَ] (اِخ) نام شهر مشهور و معروف در عراق عجم و گویند دریاچه ای در آنجا بود که هر سال یک کس در آن غرق میکردند تا از سیلان ایمن میبودند و در شب ولادت سرور کاینات آن دریاچه خشک شد. (برهان) (آنندراج)».
این گفته از معنی سنسکریتی کیان-سی (در مفهوم محل پایین انداختن تن) بر خاسته است:
Kayan: body
Śī (शी).—1) To lie, lie down.
دریاچهٔ حوض سلطان که به «دریاچهٔ شاهی» نیز معروف است، با مساحت تقریبی ۲۴۰ کیلومتر مربع در جنوب رشته‌کوه‌ البرز قرار دارد. وسعت و شکل دریاچه متناسب با ورود آب و میزان بارندگی آن در فصول مختلف سال، متفاوت است؛ بدین ترتیب، سطح آب دریاچه پیوسته نوسان می‌کند. این دریاچه از دو چالهٔ جدا از هم تشکیل شده است. چالهٔ غربی به نام «حوض سلطان» و چالهٔ شرقی به نام «حوض مره» است که به‌وسیله یک آبراهه به هم وصل می‌شوند. در فصول پرآب ابتدا چالهٔ مره پر می‌شود و سپس آب اضافی آن به حوض سلطان راه پیدا می‌کند.

یکشنبه، فروردین ۲۶، ۱۴۰۳

معنی نامهای قفقاز (کپ گاس) و کپ کوف و اروپا

این نامها به معنی سرزمین ارابه (کپ-گاس) و کوه سرزمین ارابه به نظر می رسند. در عهد باستان شمال دریای سیاه محل ساختن ارابه بوده است و نامهای اروپا (ایو-روپه) و خونیرث (خونی-رث، مسکن اولیهٔ پارتها) هم در این رابطه به معنی محل ارابه های خوب بوده اند:
कापा f. kApA carriage
I have found three historical and etymological evidences about the name of Europe which prove that Eu-Ropa has meant the land of the fine chariots.
1-Mythical Scythian royal name Arpo-xiais (Takhmo-ropa/Tahmo-ratha) which means in Avestan the king/hero of the chariot land. 2- The name of the Caucasus Mountains in old Persian means the mountain of the land of chariots.
3- North of the Black Sea has been a wagon-producing area in prehistoric times.
The meaning of the Pahlavi names to Caucasus (Kap gas) and Kap Koph:
These names mean the land of the chariot (Kap-gas) and the mountain in the land of the chariot. In ancient times the northern Black Sea was a place for the manufacture of chariots, and the names of Europe (Eu-Rope) and Khoni-Rath (Khoni-Rath, the original home of the Parthians) also meant in this respect the place of good chariots:
कापा f. kApA chariot (Kupe in Russian)
eu: good
ροπη: torque (chariot)
арба: chariot
xais: king

اتیمولوژی خاقان و خان و خانوم

Khan: from earlier قَان (qān), derived from Old Turkic 𐰴𐰣 (qan) a contraction of 𐰴𐰍𐰣 (qaɣan); doublet of خَاقَان (ḵāqān) an earlier form, from Middle Persian hʾkʾn' (xāgān), from Old Turkic 𐰴𐰍𐰣 (qaɣan); ultimately of unknown origin, suggested as a borrowing.
در زبانهای هندوایرانی می توان برای خاقان صورت خاگَ (خدا، خورشید، درخشان) و ان (علامت نسبت) گرفت در مجموع یعنی خدایگان (منسوب به خدا) یا با شکوه و درخشان در این صورت ترکان و مغولان آنرا از سکاها، سرکردگان دیرین استپها گرفته اند:
खग m. khaga deity
खग m. khaga sun
خود خان و خانوم هم می توانند از خوَن هندوایرانی به معنی با شکوه و درخشان گرفته شده باشند.

شنبه، فروردین ۲۵، ۱۴۰۳

معنی ایرانی نامهای ابن سینا و خیّام و حافظ

(The Iranian meaning of the names Ibn Sina, Khayyam and Hafez)
رتباط عنوان ابن سینا با سئنَ
ا سَ-اینَ به لغت سنسکریت به معانی سرور دانش و سرور آسمانی است:
स [sa] n. knowledge
इन m. ina lord
स [sa] air , wind
इन m. ina lord
عطار در تفسیر رسالهٔ الطیر ابن سینا به سئنَ (سیمرغ، مرغ/مرغان دانا) پرداخته است و این را می توان بدان تفسیر کرد که عنوان ابن سینای وی از سر تخلص او به حکیم سئنَ اوستایی بوده است نه به سبب جدّ سوم یا هفتم سینا نامی که بر وی قائل شده اند:
هنگامی که از واژه «سَئِنَ» در اوستا (بدون ترکیب با مرغو) استفاده شده، می‌تواند ارجاع به یکی از حکیمان اساطیری بزرگ زرتشتی (آنزو سومریان، دانای آسمانی) باشد که بنا به فقرهٔ ٩٧ فروردین اوستا با صد پیرو در این جهان به سر برد و بنا به کتاب پهلوی دینکرد صد سال پس از زرتشت به دنیا آمد و دویست سال پس از آن در گذشت و در ترویج دین زرتشتی کوشید. شهرت سَئنِ حکیم به حکمت و دانایی قطعاً یکی از عوامل اصلی تعبیر سیمرغ به دانایی و حکمت در فرهنگ ایرانی است. در فروردین‌یشت (کردهٔ بیست و چهارم، بند ٩٧) از این حکیم چنین یاد شده است: «فروهر پاکدین سَئِنَ پسر اهوم ستوت (پرستندهٔ بدون قربانی) را می‌ستائیم. نخستین کسی که با صد پیرو در این زمین ظهور کرد» (پورداود،١٣۴٧: ج٢، ٨٢). پورداود در شرح این سئن، او را همان حکیم بلندمرتبه زرتشتی و سئن را دقیقاً به معنای سیمرغ می‌داند.
چگونه حسین بن عبدالله «ابن سینا» شد؟
حسین بن عبدالله معروف به ابوعلی سینا در ۹۸۰ میلادی در اَفشَنه، در نزدیکی بخارا به دنیا آمد و در ۱۰۳۷ میلادی در همدان درگذشت. درباره زندگی و آثار ابوعلی سینا زیاد گفته و نوشته شده است. اما شاید تا کنون به پرسشی درباره او زیاد پرداخته نشده باشد و آن این که نام حسین بن عبدالله چگونه تبدیل به ابن سینا یا ابوعلی سینا شده است، حال آن که نام هیچ یک از اجداد حسین بن عبدالله، سینا نبوده است. از طرفی وی فرزندی هم نداشته است که ابوعلی نام بگیرد.
به قول دکتر پرویز شهریاری، هیچ یک از اجداد حسین بن عبدالله نام «سینا» نداشته اند و در دایرة المعارف ها معمولاً تا جدّ ششم او را بر می شمرند و در مورد جدّ هفتم می نویسند گویا «سینا»
بوده است. ما امروزه هم با وجود این همه نوشتار ممکن است جدّ هفتم خود را نشناسیم چگونه می توانیم قرن ها پس از ابن سینا جدّ هفتم او را شناسایی کنیم؟ در مورد كنيهٔ «ابن سينا» كه مشهورترين معرف اين طبيب پرآوازه به معنی پسر سينا (پور سينا) است، بايد گفت كه گرچه در فرهنگ‌های مختلف «سينا» را نام پدر، پدربزرگ، جدّ دوم، جدّ سوم و... اين دانشمند نوشته‌اند، اما واقعيت اين است كه هيچ‌يك از اجداد او نام «سينا» نداشته‌اند و به عقيده محقق و رياضيدان معاصر زنده‌ياد دكتر پرويز شهرياری (و استاد پورداود): «برخی فرهنگ‌ها چون درمانده‌اند تا چند پشت، اين انديشمند را اسمهايی گذاشته‌اند و پشت آخر را گفته‌اند سينا كه هيچ مبنايی ندارد.» به نظر دكتر شهرياری، سابقه اسمی «سينا» مربوط به صورت قديمی تر آن «سئنه» پزشك مشهوری در ايران باستان مي‌باشد كه حدود ٧٠٠ سال قبل از ميلاد در هگمتانه (همدان امروزی) مي‌زيسته و از چنان شهرتی در پزشكی برخوردار بوده كه پس از مرگ، نامش تبديل به اسطوره شده است؛ اسطوره‌ای كه به شاهنامه نيز راه يافته و كلمه «سيمرغ» از همين اسم گرفته شده، پرنده اساطيری كه نماد پزشك و حكيم چاره‌ساز است. دكتر شهرياری می گويد: «درست همان ‌طوری كه كسی را كه در دريا كار می كند، فرزند دريا می گويند.»
خیّام به معنی صاحب جام می
به ظاهر نام خیّام می تواند به معنی اوستایی آن، دارای دانش با شکوه باشد:
خوَاِئوئی (با شکوه)، مَ (ما، می، دانش):
khvaeui: excellent
म m. ma magic formula, knowledge
ولی با توجه به اهمیت شراب در نوروزنامهٔ خیام، ترکیب اوستایی خوَ-یامَ (صاحب جام می) برای نام خیام محتمل تراست.
مطابق لغت نامهٔ دهخدا: خیام. [ خ َی ْ یا] (اِخ) شهرت و لقب و تخلص ابوالفتح و بقولی ابوحفص غیاث الدین عمربن ابراهیم نیشابوری است و او را خیامی نیز می نامند [متوفی بین ۵١۵ - ۵١٧ هَ. ق.]. او حکیم و ریاضی دان و شاعر معروف ایران در قرن پنجم و ششم هَ. ق. است. سبب شهرت او به خیام درست معلوم نیست و احتمال داده اند که پدرش خیمه دوز بوده است. تفصیل زندگی او نیز با روایات افسانه آمیز مخلوط گشته است.
معنی ایرانی محتمل حافظ
نظر به این دعای فال حافظ: «ای حافظ شیرازی! تو محرم هر رازی! تو را به خدا و به شاخ نباتت قسم می دهم که هر چه صلاح و مصلحت می بینی برایم آشکار و آرزوی مرا برآورده سازی»، احتمال دارد یک عنوان ایرانی به صورت هافیز وجود داشته است، معادل ایشیک (آرزوی سلامتی کننده) در آذری که به سهو اکنون عاشیق نوشته میشود و عنوان ترانه سرایان و نوازندگان موسیقی بوده و هست که در مقابل وجهی به سلامتی در خواست کننده ترانهٔ سلامتی خوانده و می خوانند. اولیا چلبی نام عاشیق را به صورت ایشیک آورده که ترکیب ایش (آرزو کننده در اوستایی و سنسکریت و پسوند نسبت ایک) است. چون این معنی نام های پهلوی کهن ایشان اوسان و گوسان (گو-اوسان، آرزو و دعای سلامتی کننده) هم هست:
حافظ و خدا حافظ به معنی اوستایی آرزوی نگهداری کننده و آرزوی خدا نگهداری:
نظر به کلمهٔ اوستایی هَپ-ایز یعنی آرزوی نگهداری که می توانست در فارسی به صورت هافیز و هافِز در بیاید، بنابراین هافیز/هافز دعاگو و شاعر آرزو کنندهٔ خدانگهداری است و واژهٔ خداهافیز (آرزوی خدا نگهداری) در تمامیت آن ایرانی بوده است. هافیز/هافِز فارسی با حافظ عربی که در قرآن نیز بیان شده، هم شکل و هم معنی مشابهی داشته، جایگزین شده و فراموش گردیده است. چون اعراب اصطلاح معادل آن یعنی الله حافظ را ندارند.
اجزاء هَپ-ایز در فرهنگ لغات اوستایی احسان بهرامی، جلد سوم صفحهٔ ١۵۴۵ و جلد اول صفحهٔ ٢٣٨:
هَپ: پیشرفت دادن، پروراندن، پاییدن، نگهداشتن.
ایز (ایش): امیدوار شدن، آرزو کردن، جستجو کردن.

جمعه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۳

معنی ایرانی محتمل حافظ

احتمال دارد یک عنوان ایرانی به صورت هافیز وجود داشته است، معادل ایشیک (آرزوی سلامتی کننده) در آذری که به سهو اکنون عاشیق نوشته میشود و عنوان ترانه سرایان و نوازندگان موسیقی بوده و هست که در مقابل وجهی به سلامتی در خواست کننده ترانهٔ سلامتی خوانده و می خوانند. اولیا چلبی نام عاشیق را به صورت ایشیک آورده که ترکیب ایش (آرزو کننده در اوستایی و سنسکریت و پسوند نسبت ایک) است. چون این معنی نام های پهلوی کهن ایشان اوسان و گوسان (گو-اوسان، آرزو و دعای سلامتی کننده) هم هست:
حافظ و خدا حافظ به معنی اوستایی آرزوی نگهداری کننده و آرزوی خدا نگهداری:
نظر به کلمهٔ اوستایی هَپ-ایز یعنی آرزوی نگهداری که می توانست در فارسی به صورت هافیز و هافِز در بیاید، بنابراین هافیز/هافز دعاگو و شاعر آرزو کنندهٔ خدانگهداری است و واژهٔ خداهافیز (آرزوی خدا نگهداری) در تمامیت آن ایرانی بوده است. هافیز/هافِز فارسی با حافظ عربی که در قرآن نیز بیان شده، هم شکل و هم معنی مشابهی داشته، جایگزین شده و فراموش گردیده است. چون اعراب اصطلاح معادل آن یعنی الله حافظ را ندارند.
اجزاء هَپ-ایز در فرهنگ لغات اوستایی احسان بهرامی، جلد سوم صفحهٔ ١۵۴۵ و جلد اول صفحهٔ ٢٣٨:
هَپ: پیشرفت دادن، پروراندن، پاییدن، نگهداشتن.
ایز (ایش): امیدوار شدن، آرزو کردن، جستجو کردن.

نام خیّام می تواند به معنی اوستایی آن، دارای دانش با شکوه باشد

خوَاِئوئی (با شکوه)، مَ (ما، می، دانش):
khvaeui: excellent
म m. ma magic formula, knowledge
مطابق لغت نامهٔ دهخدا: خیام. [ خ َی ْ یا] (اِخ) شهرت و لقب و تخلص ابوالفتح و بقولی ابوحفص غیاث الدین عمربن ابراهیم نیشابوری است و او را خیامی نیز می نامند [متوفی بین 515 - 517 هَ. ق.]. او حکیم و ریاضی دان و شاعر معروف ایران در قرن پنجم و ششم هَ. ق. است. سبب شهرت او به خیام درست معلوم نیست و احتمال داده اند که پدرش خیمه دوز بوده است. تفصیل زندگی او نیز با روایات افسانه آمیز مخلوط گشته است.

ارتباط عنوان ابن سینا با سئنَ

سَ-اینَ به سنسکریت به معانی سرور دانش و سرور آسمانی است:
स [sa] n. knowledge
इन m. ina lord
स [sa] air , wind
इन m. ina lord
عطار در تفسیر رسالهٔ الطیر ابن سینا به سئنَ (سیمرغ، مرغ/مرغان دانا) پرداخته است و این را می توان بدان تفسیر کرد که عنوان ابن سینای وی از سر تخلص او به حکیم سئنَ اوستایی بوده است نه به سبب جدّ سوم یا هفتم سینا نامی که بر وی قائل شده اند:
هنگامی که از واژه «سَئِنَ» در اوستا (بدون ترکیب با مرغو) استفاده شده، می‌تواند ارجاع به یکی از حکیمان اساطیری بزرگ زرتشتی (آنزو سومریان، دانای آسمانی) باشد که بنا به فقرهٔ ٩٧ فروردین اوستا با صد پیرو در این جهان به سر برد و بنا به کتاب پهلوی دینکرد صد سال پس از زرتشت به دنیا آمد و دویست سال پس از آن در گذشت و در ترویج دین زرتشتی کوشید. شهرت سَئنِ حکیم به حکمت و دانایی قطعاً یکی از عوامل اصلی تعبیر سیمرغ به دانایی و حکمت در فرهنگ ایرانی است. در فروردین‌یشت (کرده بیست و چهارم، بند 97) از این حکیم چنین یاد شده است: «فروهر پاکدین سَئِنَ پسر اهوم ستوت را می‌ستائیم. نخستین کسی که با صد پیرو در این زمین ظهور کرد» (پورداوود،1347: ج2، 82). پورداوود در شرح این سئن، او را همان حکیم بلندمرتبه زرتشتی و سئن را دقیقاً به معنای سیمرغ می‌داند.
چگونه حسین بن عبدالله «ابن سینا» شد؟
حسین بن عبدالله معروف به ابوعلی سینا در ۹۸۰ میلادی در اَفشَنه، در نزدیکی بخارا به دنیا آمد و در ۱۰۳۷ میلادی در همدان درگذشت. درباره زندگی و آثار ابوعلی سینا زیاد گفته و نوشته شده است. اما شاید تا کنون به پرسشی درباره او زیاد پرداخته نشده باشد و آن این که نام حسین بن عبدالله چگونه تبدیل به ابن سینا یا ابوعلی سینا شده است، حال آن که نام هیچ یک از اجداد حسین بن عبدالله، سینا نبوده است. از طرفی وی فرزندی هم نداشته است که ابوعلی نام بگیرد.
به قول دکتر پرویز شهریاری، هیچ یک از اجداد حسین بن عبدالله نام «سینا» نداشته اند و در دایرهٔ المعارف ها معمولا تا جد ششم او را بر می شمرند و در مورد جد هفتم می نویسند گویا «سینا» بوده
است. ما امروزه هم با وجود این همه نوشتار ممکن است جد هفتم خود را نشناسیم چگونه می توانیم قرن ها پس از ابن سینا جد هفتم او را شناسایی کنیم؟ در مورد كنيهٔ «ابن سينا» كه مشهورترين معرف اين طبيب پرآوازه به معنی پسر سينا (پور سينا) است، بايد گفت كه گرچه در فرهنگ‌های مختلف «سينا» را نام پدر، پدربزرگ، جد دوم، جد سوم و... اين دانشمند نوشته‌اند، اما واقعيت اين است كه هيچ‌يك از اجداد او نام «سينا» نداشته‌اند و به عقيده محقق و رياضيدان معاصر زنده‌ياد دكتر پرويز شهرياری (و استاد پورداود): «برخی فرهنگ‌ها چون درمانده‌اند تا چند پشت، اين انديشمند را اسمهايی گذاشته‌اند و پشت آخر را گفته‌اند سينا كه هيچ مبنايی ندارد.» به نظر دكتر شهرياری، سابقه اسمی «سينا» مربوط به صورت قديمی تر آن «سئنه» پزشك مشهوری در ايران باستان مي‌باشد كه حدود 700 سال قبل از ميلاد در هگمتانه (همدان امروزی) مي‌زيسته و از چنان شهرتی در پزشكی برخوردار بوده كه پس از مرگ، نامش تبديل به اسطوره شده است؛ اسطوره‌ای كه به شاهنامه نيز راه يافته و كلمه «سيمرغ» از همين اسم گرفته شده، پرنده اساطيری كه نماد پزشك و حكيم چاره‌ساز است. دكتر شهرياری می گويد: «درست همان ‌طوری كه كسی را كه در دريا كار می كند، فرزند دريا می گويند.

چهارشنبه، فروردین ۲۲، ۱۴۰۳

ریشهٔ نام اقیانوس

در یونانی اوکیانوس را به معنی رود گرداگرد زمین گرفته اند، بدون اینکه ریشه های آن مشخص شده باشد. کلمات سنسکریتی زیر نشانگر این معنی هستند:
ओघ m. ogha flood
यून n. yUna band
ocean (n.)
c. 1300, occean, "the vast body of water on the surface of the globe," from Old French occean "ocean" (12c., Modern French océan), from Latin oceanus, from Greek ōkeanos, the great river or sea surrounding the disk of the Earth (as opposed to the Mediterranean), a word of unknown origin; Beekes suggests it is Pre-Greek. Personified as Oceanus, son of Uranus and Gaia and husband of Tethys.

احتمال هندوایرانی بودن واژهٔ قُربان

نظر به اینکه اعراب واژهٔ عید الأضحی (قربانی کردن) را برای عید قربان به کار می برند، واژهٔ قُربان می تواند برگرفته از زبان هندوایرانیان به معنی پرستش همراه با بریدن باشد. نام ضحّاک را هم می توان با ضحّیٰ (قربانی کردن) در نام عید الأضحی (قربانی کردن) مرتبط دانست:
खुरति{खुर्} verb khurati[khur] cut up
पनयते{पन्} verb caus. panayate[pan] praise

اتیمولوژی پالیز

پالیز را که با باغ و بوستان برابر گرفته اند می توان در سنسکریت به معنی محل دارای میوه گرفت:
फल n. phala fruit
ईश adj. iza owning
این معنی سنسکریتی پارادیس (محل عالی) و این هم معنی سنسکریتی پالیز/پاریز (محل میوه) و این دو یکی نیستند. پارادیس پارسی را به غلط محل درون حصار معنی نموده اند:
पर adj. para exceeding, excellent
देश m. desa country, place
फल n. phala fruit
ईश adj. iza owning

بررسی معانی سراندیپ و سریلانکا و اسطورهٔ اسلامی آن

(Examination of the meanings of Serandip and Sri Lanka and its Islamic myth)
گفته شده «سرندیپ» نام فارسی یا اردوی سری لانکا است که از واژهٔ سوارنادویپا در زبان سنسکریت و در اصل از زبان تامیل به فارسی راه یافته و به معنی جزیره طلایی است. ولی نام سریلانکا را در سنسکریت می توان به مفهوم جزیرهٔ زیبا گرفت. نام سراندیپ هم به لغت سنسکریت به همین معنی است: در اوستایی و سنسکریت سرنه به معنی زیبا است (نام چشمهٔ سرئین [چشمهٔ ناهید] به معنی چشمهٔ زیباست) و دویپَ در سنسکریت به معنی جزیره است:
सरु adj. saru (sarana) fine
द्वीप m.,n. dvipa island
به نظر می رسد منظور از ساحل امن اساطیر هندو که کشتی مانو (آدم ثانی، نوح) در آن آرام گرفت همین سراندیپ بوده باشد که مطابق روایات اسلامی محل هبوط آدم ابوالبشر است (در اساس منظور آدم ثانی، نوح، مانو بوده است.)
در بسیاری از روایات اسلامی؛ کوه سراَندیب (سیلان یا سری‌لانکا) را در جنوب هندوستان به عنوان محل هبوط و اقامتگاه اولیه آدم ذکر کرده‌اند. در این جزیره، کوهی است که پرتقالیها آن را کوه آدم نامیده‌اند در آن جای پای آدم است. ارتفاع این کوه 7420 پاست و می‌گویند گیاهی که در این جزیره می‌روید از برگهایی است که آدم با خود از بهشت حمل کرد. مسلمانان و مسیحیان و بوداییان به زیارت جای پای آدم که بر روی سنگی بر فراز کوه آدم حک شده، می‌روند. گفته شده منشأ این فکر که محل فرود آدم در جنوب هندوستان بوده، سوای ریشه های آن در اساطیر هند، پندار بعضی از مفسرین است که براساس آنچه در سِفْر پیدایش تورات آمده که در بهشت آدم چهار نهر جریان داشته، که نخستین آن فیشون بوده، فکر کرده‌اند رود فیشون، نهر هند است و بهشت عدن در هندوستان بوده و آدم و حوا پس از خروج از هندوستان به جنوب یعنی جزیره سراندیب (سیلان) هبوط کرده است. اما وقتی باستان‌شناسان خرابه‌های بین‌النهرین را مورد کاوش قرار دادند، دریافتند که بهشت آدم ابوالبشر (آداپا) در بین‌النهرین بوده است. ولی به هر صورت بهشت آدم ثانی (مانو) سراندیپ به شمار رفته است.
حوّای هبوط کرده در جده/عرفات در جایگاه نائله (عطیه)/پاندورا
اعراب «اساف» (اندوه) را به صورت مرد و «نائله» (عطیه) را زنی دانسته‌اند که در سعی صفا و مروه، آنها را استلام می‌کردند. مطابق لغت نامهٔ دهخدا: اساف. [اِ] (اِخ) گویند که صفا و مروة نام مردی و زنی بوده است که در زمان جاهلیت در خانه ٔ کعبه زنا کردند، حق تعالی ایشان را سنگ گردانید. اهل مکه مرد را بر سر کوه صفا و زن را بر سر کوه مروة بردند تا بینندگان را عبرت باشد و آن کوهها بدین نام مشهور شد. بعضی گویند که این نام خود این کوهها راست و نام آن مرد و زن اساف و ناهله (نائله) ۞ بوده است. (نزهة القلوب ج 3 ص 7).
متقابلاً پاندورا (به یونانی: Πανδώρα)، در اسطوره‌های یونان، نخستین زن روی زمین، فرض شده‌است. هفائستوس او را به دستور زئوس از آب و گِل ساخت تا پرومتئوس که با انسان‌ها دوستی می‌کرد را مجازات کند. خدایان به او نعمت‌های فراوانی بخشیدند؛ آفرودیته به او زیبایی بخشید، آپولو موسیقی، هرمس باور دینی و هر خدای المپین دیگری نیز به همین ترتیب هدیه‌ای به پاندورا داد. از این رو در پایان هرمس، نام پاندورا به معنی «تمام نعمت‌ها» را روی او می‌گذارد. پرومتئوس او را از زئوس نپذیرفت. اما برادرش اپیمتئوس (پس اندیش، دریغ خورنده، اساف) او را به همسری برگزید. پاندروا دَرِ جعبه‌ای که گفته شده بود هرگز نگشاید، گشود و مصیبت‌ها بر روی زمین پراکنده شد. تنها، امید، در جعبه باقی‌ماند تا آرام‌بخش بشر باشد.
مکان نزول شیطان - مار در روایات اسلامی
"بر اساس برخی گزارش‌های نه چندان صحیح، شیطان در اندرون ماری پنهان شده و به بهشت راه یافت. صرف نظر از پذیرش این موضوع، کتاب‌های تاریخی در مورد منطقه فرود شیطان و مار گزارش‌هایی داده‌اند که با وجود تفاوت‌های فاحشی در میان این گزارش‌ها، برخی از آنها به داستان‌سرایی نزدیک‌تر است. به هر حال برخی می‌گویند ابلیس در «میسان»، (بیسان) .... و مار در «اصبهان» فرود آمدند؛ اما برخی نیز گفته‌اند که ابلیس بر ساحل دریاى «ایله» و یا جده فرود آمد و مار در صحرا، مدینه، و یا اصفهان فرود آمد!"
سبب این گفته که مار در اصفهان هبوط کرده است، وجود معبد کهن ماربین آن و پرستش ایزد اژدهاوش سومری نین گیرسو در ناحیهٔ باستانی سیماشکی (سمیروم- اصفهان) بوده است.

سه‌شنبه، فروردین ۲۱، ۱۴۰۳

بُشقاب به معانی ظرف غذا و کفهٔ آراسته

به ظاهر نظر می رسد بُشقاب در اصل شکل ساده شدهٔ بهَکشَیه-بیه در سنسکریت به معنی ظرف مناسب غذا بوده است که در زبانهای ایرانی با تعویض جای دو حرف مجاور هم «ک» و «ش»، به بشکیه- به (بشکاپ، بشقاب) تلخیص یافته است:
भक्ष्य adj. bhakshya fit for food
भक्ष्य m. bhakshya dish
भवति{भू} verb 1 bhavati[bhU] become
از سوی دیگر بشقاب به صورت اوستایی بوش-گپ (کفهٔ آراسته) بیان دیگر همان اصطلاح قدیمی لب تخت برای بشقاب است (کفه تختی که دارای لبهٔ برجسته است) که این نظر ساده تر و منطقی تر است.
نام قابلمه را هم در سنسکریت می توان به معنی ظرف بزرگ گرفت:
कपाल m.n. kapAla dish
mah: big
دیگ را نیز از لغت اوستایی دَژ به معنی [وسیلهٔ] داغ کردن و پختن آورده اند.

منشأ سومری الهه های اوستایی ارت (اَشی) و چیستا

(The Sumerian origin of the Avestan goddesses Art (Ashi) and Chista)
بنا به نظر برخی از باستانشناسان سومریان از بومیان باستانی ماقبل تاریخ فلات ایران بوده و از آنجا به جنوب بین النهرین کوچ کرده اند. لذا مطابقت نام نشان برخی از خدایان و الهه های سومری با خدایان و الهه ها و امشاسپندان ایرانی استبعاد ندارد، از سوی دیگر تیسفون در سرزمین بابل در ایران پیش از اسلام مرکز حکومتی ایرانیان بوده و فرهنگ آنجا بر فرهنگ ایرانی تأثیر می گذاشته است. مطابقت اَرت/اَشی اوستا با اَشنان الههٔ غله و ثروت سومری-اکدی:
الههٔ سومری-اکدی اَشنان (غله) را با محصولات فراوان مرتبط دانسته اند. نام و نشان اََرت/اَشی اوستایی نشانگر وی است:
अर्थ m. artha (asha) wealth
āśa m. (√2. aś), food, grain, eating
اَرت یا اَرد یا اَشی در اوستا اشی ونگوهی از جمله ایزدان دین زرتشتی است. در اوستا گاهی اسم مجرد و به معنی توانگری و بخشایش و برکت و نعمت و مزد و پاداش و بهره است و گاهی اسم خاص ایزدی است که نگهبانی ثروت و دارائی به عهدهٔ اوست. ارت مثل سفندارمذ و ناهید و چیستا (فرشتهٔ علم) مؤنث تصور شده‌است. ایزدی است که در جهان مادی ثروت و نعمت و جلال و خوشی دینداران از پرتو اوست. در جهان معنوی و در روز واپسین پاداش اعمال نیک و سزای کردار زشت به دستیاری او بخشیده خواهد شد. در گات‌ها از او اسم برده شده‌است. گذشته از امشاسپندان (وهومن، اردیبهشت، شهریور، سپندارمذ، خرداد، امرداد) و آذر و سروش و ارت دیگر به اسامی هیچ‌یک از فرشتگان و ایزدان مزدیسنا در گات‌ها برنمی‌خوریم، در قسمت‌های دیگر اوستا نیز ارت گاهی اسم مجرد و گاهی اسم فرشته است. بیست و پنجمین روز ماه موسوم است به ارت یعنی پاسبانی این روز به عهده فرشته توانگری است در یسنا ارت در ردیف فرشتگان سی روزه یاد شده‌است. پارندی که در پهلوی پازند گویند از یاران و همراهان ایزد ارت شمرده شده و وظیفه آنان نزدیک بهمدیگر است، پارند نیز مانند ارت مؤنث است و گاهی اسم مجرد است به معنی فیض و فراوانی و نعمت. یشت هفدهم اوستا به اشی نیاز شده‌است. او خدای‌بانوی باروری است که جوانان آماده زناشویی را یاری می‌کند. جانوران نیز در هنگام جفت‌یابی در پناه او هستند. او به زنان زیبایی می‌بخشد، بخت و توانگری می‌دهد و در خانه برکت پدیدمی‌آورد. اشی در این یشت چنین توصیف شده: «اشی خوب، زیبا، شکوهمند، به پیکر یک دوشیزه زیبا، بالا بلند، راست روییده، از تخمه آسمانی، از زایش والا.» نام الههٔ دانش اوستایی چیستا با گیشتو سومری (دانش، لقب یا نام دیگر الههٔ دانش نیسابا) مرتبط می نماید:
Nisaba's epithets include "lady of wisdom", "professor of great wisdom" (geštu2, diri tuku-e)
नेष ind. neSa with the best guides or guidance
भवति{भू} verb 1 bhavati[bhU] become
چیستا ایزدبانوی ایرانی است که در اوستا به‌معنای علم، دانش، فرزانگی و معرفت آمده‌است. همچنین چیستا، دارندهٔ راه‌های خوب و آموزنده و راهنمای راه‌های خوب نیز دانسته می‌شود. به‌همین‌دلیل، او را ایزدبانوی دانش نیز می‌دانند. او را ایزدبانویی می‌دانند که به‌همراه سروش، همیشه میترا را همراهی می‌کنند. سپیدپوش است و در طرف چپ مهر است. واژه‌ی چیستی به‌معنی اندیشیدن و دانستن نیز از این واژه مشتق شده‌است. پوروچیستا، کوچک‌ترین دختر زرتشت نیز از همین کلمه ترکیب یافته و به‌معنای بسیار دانا و پُردانش است.
نام پوروچیستا دختر زرتشت با پارمیس از همسران داریوش، دختر بردیه (منظور گائوماته بردیه) همخوانی دارد:
प्रमीति f. pramiti destruction
प्रमिति f. pramiti correct notion

یکشنبه، فروردین ۱۹، ۱۴۰۳

اساطیر هندوایرانی مربوط به فیل سفید

طبق افسانه‌های آسیای شرقی، پیش از تولد بودا، مادرش مایا در خواب یک فیل سفید کوچک، شش عاج سفید را دید که از کوه طلایی فرود آمد و وارد اتاق او شد و اخترشناسان، رؤیای ملکه را به نشانه تولد قریب الوقوع یک منجی جهانی دیدند و بودا به دنیا آمد.
متقابلاً طبق اساطیر کهن ایرانی:
بابک، پدر اردشیر بابکان، سه شب سه خواب در مورد ساسان دید (کارنامۀ اردشیر بابکان، چاپ انکلساریا، صص ۳-۵؛ در کارنامه پدر واقعی اردشیر ساسان است نه بابک) که همه را خوابگزاران چنین گزاردند که این ساسان یا یکی از فرزندان او به شاهی جهان خواهد رسید. آن خوابها یکی آن بود که خورشید از سر ساسان چنان می‌تابد که همه جهان را روشنی می‌گیرد؛ دوم آن بود که ساسان بر پیلی سپید و آراسته نشسته و «هر که در کشور پیرامون او ایستند و به او نماز برند»؛ و سوم آن بود که هر سه آتش بزرگ فرنبغ و گشسپ و برزین‌مهر به خانۀ ساسان افروخته‌اند و به همه جهان روشنی همی دهند.

معانی سراندیپ و سریلانکا

گفته شده «سرندیپ» نام فارسی یا اردوی سری لانکا است که از واژهٔ سوارنادویپا در زبان سنسکریت و در اصل از زبان تامیل به فارسی راه یافته و به معنی جزیره طلایی است. نام سریلانکا را در سنسکریت می توان به مفهوم جزیرهٔ زیبا گرفت. نام سراندیپ هم به لغت سنسکریت به همین معنی است: در اوستایی و سنسکریت سرنه به معنی زیبا است (نام چشمهٔ سرئین [چشمهٔ ناهید] به معنی چشمهٔ زیباست) و دویپَ در سنسکریت به معنی جزیره است:
सरु adj. saru (sarana) fine
द्वीप m.,n. dvipa island
به نظر می رسد ساحل امن اساطیر هندو که کشتی مانو در آن آرام گرفت همین سراندیپ بوده باشد که مطابق روایات اسلامی محل هبوط آدم ابوالبشر است.

معنی بهستان (بهساند) نام کهن میاندوآب

نام میاندوآب که حمدالله مستوفی به صورت بهستان و اولیا چلبی به صورت بهساند ثبت کرده همان دوآب شرفنامه است. این نام به صورت بهی در نام محلهٔ مرکزی میاندوآب باقی است و به معنی اوستایی محل منسوب به دو رودخانه است:
bi: two
ह m. ha water
bih: double
सन्धा f. sandhA union, ह m. ha water

جمعه، فروردین ۱۷، ۱۴۰۳

معنی ایرانی نام اوزبَک

(Iranian meaning of the name Uzbek)
نظر به واژه های اوستایی اوز (شریف) و بَگ (بیگ، بَک،فغ، سرور، دارا) نام و عنوان اوزبک می تواند در معنی سرور شریف از زبانهای ایرانی آسیای میانه وارد زبان ترکی شده باشد. این نام یا لقب ابتدا به اشراف و بزرگان قبایل اطلاق میشده است. در ترکی برای نام اوزبک معانی خود سرور و سرور اوغوزها قائل شده اند که به اندازهٔ معنی تمام ایرانی آن یعنی سرور شریف قانع کننده نیستند.
گفته میشود وجه تسمیهٔ ازبک به سربازان شیبانیان این بود که فرمانروای اردوی زرین در زمان منگو تیمور فرزند هولاکو و پشت ششم شیبان فردی به نام اوزبیک خان بود. از فرمانروایان ازبک، اوزبیک خان و پسرش جانی بیگ در تاریخ پیش از تیمور مشهورند. در ترکیب نامهای این پدر و پسر واژه های ایرانی مشهودند:
گفته شده است واژه"بیگ" (بیک، بک) دارای اصل پارسی است در زبان پارسی باستان به بزرگان "بگ" می گفتند که دگرگون شده آن واژهٔ "بغ" است در زبان روسی و اکراینی نیز به بزرگ" بوگ" یا "بیگ" میگویند.
در مورد ایرانی بودن صورت فَغ (بَغ) و فغفور (بَغپور):
فغفور. [ف َ] (اِ مرکب ) پادشاه چین را گویند هرکه باشد. (برهان). لقب پادشاهان چین و کلمه ٔ پارسی است ، فغ (بَغ) به معنی خدای یا بت و پور یا فور به معنی پسر. (یادداشت مؤلف). بغپور. (فرهنگ فارسی معین):
چو آگاهی آمد به فغفور از این که آمد فرستاده ای سوی چین.
فردوسی.
نجوید همی جنگ تو فور هند نه فغفور چین و نه سالار سند.
فردوسی.
بر آن دوستی نیز بیشی کنم ابا دخت فغفور خویشی کنم.
فردوسی.
روم و چین صافی کند یاران او در روم و چین نایبی فغفور گردد، حاسبی قیصر شود.
فرخی.
گر نامه کند شاه سوی قیصر رومی ور پیک فرستد سوی فغفور ختایی.
منوچهری.
قیصر شرابدار تو، چیپال چوب زن خاقان رکابدار تو،فغفور پرده دار.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 40).
چو آمد سوی کاخ فغفور چین ابا این پسنده دلیران کین.
اسدی.
کمین بنده ٔ اوست در روم قیصر کهین چاکر اوست فغفور در چین.
سوزنی.
باغ چو ارتنگ چین نماید خرم زآنک بدان خرمی خرامد فغفور.
سوزنی.
دین سره نقدی است به شیطان مده یاره ٔ فغفور به سگبان مده.
نظامی.
خداوندی که چون خاقان و فغفور بصد حاجت دری بوسندش از دور.
نظامی.
نبودم تحفه ٔ چیپال و فغفور که پیش آرم زمین را بوسم از دور.
نظامی .
|| گاه مطلقاً به معنی پادشاه به کار رود:
نشاید شد به جاه و مال مغرور چو مرگ آید چه دربان و چه فغفور.
ناصرخسرو.
ز دولتخانه ٔ این هفت فغفور سخن را تازه تر کردند منشور.
نظامی در مورد ریشهٔ ایرانی نام جانی بیگ پسر اوز بیک :
جانی. (ص نسبی) منسوب به جان. حیوانی. قلبی. (ناظم الاطباء). گرامی. عزیز. سخت محبوب. صمیمی. نهایت گرامی. هم اخت. هم خوی:
گرچه در تبریز دارم دوستان دوستی جانی مرا او بود و بس.
خاقانی.
یک نصیحت ز سر صدق جهانی ارزد مشنو ار در سخنم فایده ٔ جانی نیست.
سعدی.
با حریفانی همه هم دستان و یکدل و هم دم و یارانی جانی همراز و محرم. نازنینانی پاکیزه تر از قطره ٔ آب و آمیزنده تر از آب و شراب. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان).
- جانی جانی؛ سخت دوست و یگانه. دوست هم سر.
- دشمن جانی؛ سخت دشمن. دشمنی که قصد جان آدمی دارد.
- دوست جانی؛ یار گرامی. یار عزیز. یار صمیمی:
گرچه در تبریز دارم دوستان دوستی جانی مرا او بود و بس.
خاقانی.
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن از دوستان جانی مشکل بود بریدن.
حافظ.
- همدم جانی؛ دوست خالص و مخلص. دوست یگانه و گرامی:
در ازل هر کو بفیض دولت ارزانی بود تا ابد جام مرادش همدم جانی بود.
حافظ.
- یار جانی؛ دوست عزیز. دوست همسر. دوست گرامی و مهربان. دوست صمیمی: گفتم ای یار جانی، دوست و یار جانی دادن جان را برای یار یا دوست خود دریغ ندارد.

پنجشنبه، فروردین ۱۶، ۱۴۰۳

مطابقت خایدالو و خارتیش و سیماش با مسجد سلیمان و خرم آباد و سمیروم

مطابق کتیبه های آشوری بابلی خایدالو و خارتیش به ترتیب از مراکز عیلامیان و کاسیان بوده اند. گروهی حدس زده اند خایدالو از مراکز مهم عیلامیان همان خرم آباد واقع در سرزمین کاسیان می باشد که با وجود شهر خارتیش از مراکز کاسیان (اسلاف لُران) این نظریه به تناقض بر می خورد.
ولی آشکار است که شهر خایدالو (قابل تصحیف به خدا-لایا، محل خدا) می تواند همان شهر مسجد سلیمان کنونی باشد:
کتیبهٔ آشور بانیپال دربارهٔ فتح و نابودی عیلام چنین می‌گوید:
تمام خاک شهر شوشان و شهر خایدالو (مسجد سلیمان) و شهر ماداکتو (کنار دره شهر کنونی) و شهرهای دیگر را با توبره به آشور کشیدم، و در مدت یک ماه و یک روز کشور عیلام را با همه پهنای آن، جاروب کردم. من این کشور را از چارپایان و گوسپند، و نیز از نغمه‌های موسیقی بی‌بهره ساختم و به درندگان، ماران، جانوران و آهوان رخصت دادم که آن را فرو گیرند.
لذا شهر عیلامی خایدالو، همان مسجد سلیمان کنونی است، نه خرم آباد (خارتیش باستانی، با شکوه و خرّم) که در سرزمین کاسیان (اسلاف لُران) واقع بوده است.
نظریات باستانشناسی مقدماتی متناقض پیشین در مورد محل خایدالو:
ژاک دومرگان از قول ژماسپرو خایدالو را در بخش‌های گمنامی که ماد را احاطه کرده‌است، دانسته و اضافه می‌نماید که «در آنجا است که محتملاً شاه عیلام (کدورنان خونت) به هنگام حملهٔ فاتحین شمال و اشغال ماداکتو به آنجا گریخته و پناه جسته است».
رومن گیرشمن این نام را هیدالو نوشته است و آن را ناحیهٔ پر ثروت شوشتر می‌داند. رشید یاسمی محل شهر را دز ملکان می‌دانند و در خصوص نگارش (میدالو) این گونه نوشته‌است: «در کنار شط کارون در طرف بالا واقع بوده‌است و از شوش به آنجا ۲۲ فرسنگ به خط مستقیم مسافت بوده‌است؛ چنان‌که میام میدالو مالمی (ایذه) ۱۳ فرسخ می‌شمرده‌اند.» در کتاب مشیرالدوله ایران قدیم یا تاریخ مختصر ایران تا انقراض ساسانیان نیز آمده‌است که «شهر خایدالو در جای خرم‌آباد امروزی بوده‌است». برخی دیگر از محققان از جمله ژاک دو مورگان و دهخدا نیز این نظر را داشته‌اند. حاجی‌علی رزم‌آرا در کتاب جغرافیای نظامی ایران نوشته است: «در جلگهٔ خرم‌آباد در چهار هزار سال قبل، شهری موسوم به خایدالو (یا خایدر) در عصر عیلام وجود داشته که آثار و خرابه‌های شهر مذکور در اطراف منار خرم‌آباد باقی است.» در تمدن عیلامیان، خرم‌آباد مرکز منطقه‌ای به نام سیماش بوده‌است که شاهان نیمه‌مستقلی داشته‌است (سلسلهٔ سیماشکی) که به دلیل موقعیت جغرافیایی و انسانی‌اش بارها در جنگ‌ها مفرّ و مأمن شاهان عیلامی بوده‌است.
سمیروم جایگاه سیماش باستانی
منابع مکتوب آشوری که به ثبت لشکرکشی سال ٧١٣ پ.م. سارگون دوم به غرب ایران پرداخته اند، از جای­نام «سیماش» (دژ ولایت عیلامی سیماشکی) نام می­برند که در شرق سرزمین الیپی (کرمانشاهان و لرستان و حوالی آنها) و در مجاورت مادهای دوردست شرق (اصفهان) قرار داشته است.
نظر به موقعیت جغرافیایی داده شده برای سیماش و معنی لفظی آن، نام سیماش را می توان به معنی محل سردسیر گرفت که این یاد آور شهر سردسیری کنونی سمیروم (منسوب به سرما) در آن حوالی یاد شده، می باشد.
مطابقت نام آوان با شوشتر
نامهای شوش و شوشتر را به معنی محل خوش و محل خوشتر گرفته اند. شوش به نام باستانی خود مانده و حدس میزنند که نام شهر عیلامی آوان نیز با شوشتر جایگزین شده است. معنی سنسکریتی آوان هم گواه آن است:
अवन n. avana pleasure
نام شوشتر در نزهة القلوب به هر دو صورت تُستر و شُستر ذکر شده است که هر دو هیئت به سنسکریت و اوستایی به معنی خوشتر هستند:
तोष m. tosha pleasure
सुस्थ adj. sustha happy
نام شهر عیلامی آدامدون/ آدامشول در سمت آوان به ظاهر یاد آور نام دزفول است. در سمت اندیمشک/دزفول ویرانه های شهری به نام اوان وجود دارد که یاد آور نام آدامدون و خود اوان است.
محل سیماشکی (منطقهٔ سیماش، سمیروم) و خایدالو (مسجد سلیمان) در این نقشه به تقریب درست مشخص شده است:

چهارشنبه، فروردین ۱۵، ۱۴۰۳

معنی نام باستانی پالوم (هارون آباد)

نظر به کشفیات باستانشناسی هارون آباد (آبادی محل نگهبانی، اسلام آباد غرب) نام سابق آن پالوم (محل نگهبانی) بوده است:
पाल m. pAla[um] keeper
معنی نام روستای فوداج بیرجند
نام این روستای قدیمی در اساس ترکیب پوی اوستایی به معنی نگهبانی و دژ است. در مجموع یعنی دژ نگهبانی.

مطابقت خایدالو با مسجد سلیمان

شهر خایدالو (قابل تصحیف به خدا-لایا، محل خدا) می تواند همان شهر مسجد سلیمان کنونی باشد:
کتیبهٔ آشور بانیپال دربارهٔ فتح و نابودی ایلام چنین می‌گوید:
تمام خاک شهر شوشان و شهر خایدالو (مسجد سلیمان) و شهر ماداکتو (کنار دره شهر کنونی) و شهرهای دیگر را با توبره به آشور کشیدم، و در مدت یک ماه و یک روز کشور ایلام را با همه پهنای آن، جاروب کردم. من این کشور را از چارپایان و گوسپند، و نیز از نغمه‌های موسیقی بی‌بهره ساختم و به درندگان، ماران، جانوران و آهوان رخصت دادم که آن را فرو گیرند.
لذا شهر عیلامی خایدالو، همان مسجد سلیمان کنونی است، نه خرم آباد (خارتیش باستانی، با شکوه) که در سرزمین کاسیان (اسلاف لُران) واقع بوده است.

معنی نام دو ایل ارکوازی و چوار در ایلام

نام این دو ایل خویشاوند ایلام را می توان با ارک (هَرِک، بار انداختن)- وازی (وذی، رفتن) و چهار-وار (گروه) مرتبط دانست. یعنی در مجموع آنها به معنی ایل کوچ نشین و ایل چهار عشیره ای می باشند.

سمیروم جایگاه سیماش باستانی

منابع مکتوب آشوری که به ثبت لشکرکشی سال ٧١٣ پ.م. سارگون دوم به غرب ایران پرداخته اند، از جای­نام «سیماش» (دژ ولایت عیلامی سیماشکی) نام می­برند که در شرق سرزمین الیپی (کرمانشاهان و لرستان و حوالی آنها) و در مجاورت مادهای دوردست شرق (اصفهان) قرار داشته است.
نظر به موقعیت جغرافیایی داده شده برای سیماش و معنی لفظی آن، نام سیماش را می توان به معنی محل سردسیر گرفت که این یاد آور شهر سردسیری کنونی سمیروم (منسوب به سرما) در آن حوالی یاد شده، می باشد.

دوشنبه، فروردین ۱۳، ۱۴۰۳

معنی نام روستاهای دویجان مرند و داویجان ملایر

این دو نام شکلی از دوی-جان زبانهای قدیم ایرانی به معنی محل دوگانه و دو قسمتی به نظر می رسند. به گزارش ایرنا، روستای زیبا و با قدمت داویجان چون میان دو قلعه تاریخی واقع است، بدین نام (دِوُن، داویجان) مسمی گشته است.
معنی نام روستای فوداج بیرجند نام این روستای قدیمی در اساس ترکیب پوی اوستایی (به معنی نگهبانی) و دژ است. در مجموع یعنی دژ نگهبانی.

معنی نام روستاهای چورس و جواش در شمال غرب ایران

نام چورس می تواند به معنی جای چهار راهی (چهار-رس) یا جای چهار قسمتی (چورس ارامنه) باشد.
نام جواش (جی-واش) را هم می توان جایگاه علوفه معنی کرد.

نامهای الیل/انلیل و الله و یهوه مرتبط به نظر می رسند

یهوه «منم که منم » یا «هستم آنکه هستم » معنی می‌دهد. و شاید «یاهو» (ای آن که او [خدا]) مخفف یهوه باشد. (قاموس کتاب مقدس). نام او برای اهمیت فراوان دادن به وی به اشاره و ایهام یاد میشده است که این مفهوم آن، او را به الله و اِلیل می پیوندد:
معنی نام اکدی اِللیل «ایزد روح و آسمان» که نام انلیل است و خود این شکل انلیل را در سومری به معنی خدای روح گرفته اند و این معنی الله (خدای پنهان) هم هست: مکتب نحوی بصره با رد ارتباط مستقیم بین دو کلمۀ اله (اِل) و الله، ساخت «الله» را بی‌واسطه و آنی (مرتجل) یا به شکل «لاه» از ریشه «ل-ی-ه» می‌داند که حرف تعریف «اَل» یا واژۀ «اِل» (اله، خدا) به آن چسبیده‌ است. «لاه» به معنی «پنهان بودن» یا «برفراز رفتن و علو یافتن» است. پس «الله» به معنی خدایی است که از دید بندگان پنهان می‌ماند یا والا و متعالی است.

معنی نام وَهریز (وهرز)

این نام در ترکیب پهلوی- اوستایی وَه-رز به معنی تیرانداز خوب است: او را با عنوانش وهریز یا وهرز می‌شناسند، از پارسی میانه: wḥlyč وَهرِز یا وهریز، در عربی: بهریز، در ارمنی: Վահրիճ واهریچ و در یونانی باستان: Οὐαριζης اوآریزس.
مطابق ایرانیکا از شخصی که در کتاب مُجمل التواریخ به عنوان "راست [تیر] انداز" و "سخت کمان وراز" یاد شده همان گستهم نوذری (آریارمن هخامنشی) منظور است. نام اوستایی گستهم یعنی ویستئورو را میشود به معانی گستریده پهلوانی و دور تیرانداز گرفت. بر این اساس آرش کمانگیر سپاه منوچهر (چیش پیش) در ترکیب اضافهٔ بنوت همان آرشام پسر آریارمن (گستهم نوذری) میگردد. خود ارشامَ به معنی خرس نیرومند و آسیب رسانندهٔ نیرومند است.

پنجشنبه، فروردین ۰۹، ۱۴۰۳

معنی هندوایرانی روستاهای آیدوغمیش و گوندوغدو

نامهای جغرافیایی آیدوغمیش (آیدوغدو) و گوندوغدو ایران و ترکیه که به ظاهر به ترکی به معنی زادهٔ ماه و زادهٔ خورشید به نظر می رسند در زبانهای هندوایرانی به معانی محل دوشیدن گوسفندان و محل دوشیدن گاوان می باشند. در عهد سلجوقی منطقه ای در اصفهان آیدوغمیش خوانده میشده است. اکنون نام روستای کوچک و دور افتاده ای است.
ai: subsistence
‌dukh[tu]: milking
mish: ewe
गोणी f. goNi cow
dukhtu: milking

معنی دو واژهٔ ارداو (ارداد) و رَدَو

دربارۀ لغت ارداو که به معنای غول و دیو گرفته شده و معادل رَدَو خوارزمی آمده است، در بعضی فرهنگها به چند شکل، از جمله ارداد، آمده است. در اساس به معنی آسیب رسان در لفظ سنسکریت به نظر می رسد:
अर्दति{अर्द्} verb 1, 10 ardati[ard] hurt
रध्यति{रध्} verb 4 Par radhyati[radh] hurt
نامهای مشابه آنها، ارداویراف و ارداویراز در رابطه با رسالت وی در نشان دادن جزا و کیفر اخروی به معنی زمزمه کنندهٔ جزا و کیفر به نظر می رسند:
अर्दति{अर्द्} verb 1, 10 ardati[ard] hurt
विराव m. virAva humming
یکی از معانی زرتوشترا نیز در رابطه با رسالت وی به صورت زرتو-اشترا به معنی دارای سرود زرین افسونگر دینی است:
zarato: golden
ashtra: religious hymn
نام اوستا هم به صورت اود-ستا به معنی سرود شگرف دینی می باشد.

یکشنبه، فروردین ۰۵، ۱۴۰۳

معنی بهار و پاییز در اوستایی و سنسکریت

بهار به معنی فصل سبز شدن گیاهان است:
भर्ति{भृ} verb bharti[bhR] wear[i.e. let grow]
پاییز (پاتیز) به معنی فصل پایین افتادن برگها (خزان) است:
पात m. pAta fall
अधः indecl. adhaH down[Greek bathos, deep]

معنی نام هرمز و هرمزد

نام هرمُز را بدین شکل خود می توان خدای شادی و خوشی معنی کرد:
असुर adj. asura (ahura, hura) divine
मुद adj. muda (maodha) happy
خود نام اهورا مزدا (هرمزد) نیز که بیشتر به معنی خالق بزرگ و خالق دانا (مز- دا) گرفته شده، در هیئت اهورا مَذ- دا به معنی سرور خالق خوشی، مترادف آشّور (خندان) خدای ملی آشوریان و وارونای هندوایرانیان کهن (خدای شراب و لذت و خوشی) است:
माद m. mAda (madha) exhilaration
मद m. mada (madha) excitement
dyu: sky, god
varu-na: a person of pleasure and happiness
वारुणि f. vAruNi spirituous liquor
در رابطه با این معنی گفتنی است: مناسبت روز هرمز (اهورامزدا) با شراب و شادی:
سر سال نو هرمز فرودین
بر آسوده از رنج روی تن دل ز کین
بزرگان بشادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
نام شهرهای کهن هرمز-میناب را در این رابطه می توان شهر خوشی و رفاه کامل و شهر دارای آب مینوی معنی نمود.

شنبه، فروردین ۰۴، ۱۴۰۳

میثرا یک لقب الهه ناهید

نظر به اینکه در اوستا غالب قهرمانان به الهه ناهید فدیه می آورند تا در جنگ پیروز شوند، لذا او الههٔ عهد و پیمان (میثرا) هم به شمار می رفته است و هرودوت وی را تحت این لقب او معرفی کرده است. گرچه زوج خدا-الهه میثره ها جدا از ناهید، ایزد-الههٔ نور و چراگاه و عهد و پیمان بوده اند. ناهید را بیشتر با الهه سرسواتی هندوان سنجیده اند‌؛ گرچه او با الههٔ آبهای تاورهای سکایی ایفی ژن (زن نیرومند آبها) هم قابل قیاس است. چون با اینکه در مهر یشت یاد آوری شده که جنگاوران ایزد میثره را به یاری می خوانند ولی در یشتها هیچیک از بزرگان برای وی قربانی و استغاثه نمی کنند. لذا بسیار محتمل است که قربانی برای ناهید از سنت سکاهای تائوری گرفته شده است که برای الههٔ آبها ایفی ژن (زن نیرومند آبها) قربانی می نموده اند. مطابق یشتها فقرات ۴١-۴٣ آبان یشت "افراسیاب تورانی مجرم در هنگ زیر زمینی صد اسب، هزار گاو و ده هزار گوسفند از برای اردویسور ناهید قربانی کرده، تمنا نمود به آن فرّی که در میان دریای فراخکرت است برسد." اورویاپه (فراخکرت، دارای آبهای گسترده) در یشتها صفت دریاچهٔ چئچست (ارومیه) است که افراسیاب در آن با استغاثه به الههٔ زمین (آپی سکاها، الههٔ زمین و آبها) شناور می گردد.
According to Herman Lommel, the proper name of the divinity in Indo-Iranian times was Sarasvatī, which also means "she who possesses waters".[4] In Avestan, the name 𐬀𐬭𐬆𐬛𐬎𐬎𐬍⸱𐬯𐬏𐬭𐬁⸱𐬀𐬥𐬁𐬵𐬌𐬙𐬀‎‎ (Arəduuī Sūrā Anāhitā) means "of the waters, mighty, and immaculate". Like the Indian Sarasvatī,
सरस्वती f. sarasvati excellent woman, any river

جمعه، فروردین ۰۳، ۱۴۰۳

معنی نام کوروش

بنابر نوشتهٔ تاریخنگار و جغرافی‌دان یونانی «استرابون»، نام «کوروش» از یک رودخانه برگرفته شده بود:
«اسم کوروش در ابتدا آگراداتوس (مخلوق مقدم) بود و بعد او نام خود را تغییر داد و نام رود (مقدس) ”کور“ را که در نزدیکی تخت جمشید جاری است بر خود نهاد».
کور دربلوچی به معنی رودخانهٔ کوهستانی است، بنابراین کوروش به معنی مرد رود مانند است. بی جهت نیست که آستیاگ در رؤیایش کوروش را به سان سیلاب جهانگیر می بیند. نام کوروش با توجه به دو نیاکان کوروش نام وی، نام اصلی او بوده است. آگرادات (مخلوق مقدم) و فرتره (مخلوق فراتر) و پرذات (پیشداد، مخلوق مقدم) عناوین کوروش (فریدون) بوده اند. در روایات ملی اوستا و شاهنامه نام کوروش (مرد رود مانند) به ثراتئونه (مربوط به رودخانه) و فریدون (فریتون، مربوط به جاری شونده) ترجمه شده است.
در مورد پسران اساطیری فریدون (کوروش):
سلم (مار) و تور (بزکوهی) و ایرج (شیر) سمبل سئوروماتها و سکاها و سغدیها بوده اند و پسران کولاکسائیس (در واقع سه قوم تابع سکاهای پادشاهی شمال قفقاز) و این سه تا را یکجا به صورت توتمی با سرشیر و میان بزکوهی و دم مار نشان می داده اند یونانیان آنرا خیمریا (بز) و گرجیها آنرا کوروشا (بزکوهی) می نامیده اند. این کوروشا در اساطیر با کوروش (فریدون) یکی شده است. ایرج پادشاه آریائیان که در جنگ با ماساگتها (سکاها) و سئوروماتها (داهه ها) کشته شد بنا به خبر موسی خورنی خود کوروش است.

پنجشنبه، فروردین ۰۲، ۱۴۰۳

معنی اصطلاح شاهنامه ای اَخته زهار (هخته زهار)

در اوستایی هَخته (اَخته، جمع شده) بر عکس آهیخته (برکشیده) است. جانوران هنگام خشم و حمله اَخته زهار (هخته زهار) میگردند. خود زهار و خوَیه (خایه) به معنی ارگان لذت و خوشی هستند:
अक्त adj. akta driven
zah-Ar=khva-ya (khAya): the pleasure organ
در مورد زهار اگر آنرا با زه (ده اوستایی یعنی شیفتگی) و زهی (خوب و دلکش) در فارسی ربط دهیم و "ار" را پسوند صفت فاعلی بگیریم، به ارگان لذت و خوشی می رسیم که در زبانهای ژرمن به زهار می گویند.
به کردار گرگان به روز شکار
بران باد پایان اخته زهار
سواران چو شیران هخته زهار
که باشند پرخشم روز شکار
گزید از سواران برون از هزار
بران باد پایان هخته زهار
به کردار شیران به روز شکار
بران باد پایان هخته زهار

سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۴۰۲

معنی نام شهرک اردل، چلگرد، چالشتر، بن، شلمزار/کیار، فارسان (پارسون)، بروجن و لردگان در چهار محال و بختیاری

نام شهرک اَردَل را در ترکیب ارد_لیه می توان به معنی محل کناری و پشتی گرفت.
نامهای چلگرد و چالشتر را می توان به معنی محاط در گودی و قرار گرفته در گودی معنی نمود.
نام بِن می تواند به معنی محل واقع شده در بُن و ته باشد.
شلمزار/کیار به معنی محل کتیرا است.
بروجن و فارسان (پارسون) به ترتیب به معنی جایگاه بارو و محل کناری به نظر می رسند.
لَردگان را به زبان محلی می توان محل وسیع معنی نمود.

آریانای خبر یونانیان باستان همان آریاورتهٔ وداها، منطبق بر نواحی شرق فلات ایران بوده است.

(Aryana is Arya varta)
مطابق یادداشت استاد محمد جواد مشکور در کتاب ایران در عهد باستان: "آریاورتهٔ ریگ ودا به معنی جایگاه آریائیها (آریانا) و چراگاه آریاهاست و در آن می نویسد که در آریاورته صد زمستان و صد خزان اتفاق افتاده است."
این نشانگر آن است که نام ایرانویج (ایران اصلی) عهد ساسانی که در وندیداد و کتب پهلوی به ترتیب به خوارزم و اطراف کوه سهند (زادگاه زرتشت) اطلاق شده از همین نام آريانا (آریاورته) استخراج شده است که در اساس نه نام کشور بلکه نام اقلیمیِ نواحی نیمه خشک و خشک شرق فلات ایران (افغانستان و حوالی آن) بوده است.
جالب است که نامهای سغد و آریاورته (مراتع آریائیها) مترادف هستند:
सु- su- (“good”) ("pure")
घास m. ghAsa meadow or pasture grass
در فرگرد اول وندیداد نام دیگر سُغد، گَوَ آمده است که این هم به معنی سرزمین مرتع است:
गव्य n. gavya pasture land
ثاتَئیرو (سرزمین مراتع) نام اوستایی دیگر سرزمینهای شمال غرب فلات ایران
ثاتَئیرو نامی اوستایی است که در بند ١٤ مهریشت اوستا آمده و مفهوم آن در فرهنگ واژه های اوستایی احسان بهرامی، گیاه خوراکی دام و انبار گیاهینه آمده است: «آن جایی که شهریاران دلاور، سپاهی آراسته فراهم کنند؛ آن جایی که برای چارپایان ثاتَئیرو کوهستان‌های بلند و چراگاه‌های بسیار آماده شده است؛ آن جایی که دریاهای ژرف و پهناور، گسترده شده است؛ آن جایی که رودهای فراخِ کشتی رو با انبوه خیزاب‌های خروشان به کوه و سنگ خارا بر می‌خورند و می‌شتابند به سوی مرو و هِرات و سُغد و خوارزم.»
بر مبنای توضیحِ اراتوستن از آریانا، حدود این سرزمین از رود سند در شرق است، تا خطی از کارمانیا تا دروازه‌های کاسپین (شرقِ دریای خزر) در غرب و از دریای عمان در جنوب است تا رشته‌کوه‌های توروس (منظور امتداد شرقی توروس) در شمال. استرابون ساکنان آریانا را یک ملت می‌شمارد.
برخلاف گزارش اراتوستن، استرابون جغرافی‌دان یونانی(۶۴ پ.م. - ۲۴ م) و پلینیوس نویسنده رومی (۲۳–۷۹ م) مرزهای آریانا را به گونهٔ دیگری توصیف کرده‌اند. استرابون مرز شرقی این سرزمین را رود سند و مرز جنوبی آن را اقیانوس هند از دهانه رود سند به خلیج فارس توصیف می‌کند.
بنابر گفته اراتوستن آریانا شامل استان‌های پارتیا (خراسان)، پرادا (فراه)، آریا](هرات)، کارمانیا (کرمان)، باکتریا (بلخ)، مارگیانا (مرو)، هیرکانیا (گرگان)، درنگیانا (سیستان)، گِدروزیا (مکران)، آراخوزیا (قندهار بزرگ) و کوه‌های پاروپامیسوس (هندوکش) بوده‌است. این شامل قسمت‌های شرقی فلات ایران یعنی افغانستان و پاکستان و شمال هند، شرق و جنوب ایران، تاجیکستان، بخش‌هایی از ازبکستان، ترکمنستان و شمال غربی پاکستان است.
در شرح «نبرد کوروکشتره» که در مهابهارات آمده‌است به منطقه آریانا در شمال هندوستان اشاره شده که اکنون نیز در شمال هندوستان استانی به نام «هاریانا» یا همان «آریانا» وجود دارد. این اثر از قدیمی‌ترین اشاره‌ها به منطقه آریانا است.
طبق تعریف اراتوستن، خط مرزی آریانا رود سند در شرق، آب‌های آزاد (دریای عمان و اقیانوس هند) در جنوب، سرزمین‌های میان کارمانیا و دروازه کاسپین در غرب و کوه‌های توروس (منظور امتداد شرقی توروس) در شمال بوده‌است. حتی استرابون تاریخ‌دان یونانی از این محدودهٔ جغرافیایی به‌عنوان یک کشور واحد یاد کرده‌است.
سرزمین گستردهٔ آریانا تمامی سرزمین‌های شرقی ماد، پارس و قسمت‌های جنوبی رشته کوه‌هایی که تا بیابان‌های گدروزی و کارمانیا تا دریا را دربر می‌گرفت. استان‌های کارمانیا، گدروزیا، درنگیانا، آراخوزیا، آریا (هرات) و پاروپامیز نیز جزئی از آریانا بودند. استرابون در مجموعه کتاب‌های جغرافیای خود (کتاب ۱۵، فصل ۲، بند ۸)، افزوده‌است: سرزمین‌های ماد، پارس، در شمال باکتریا (بلخ) و سغد را نیز آریانا گویند، زیرا این مردمان نیز تقریباً به یک زبان حرف می‌زنند. (جزئیات بیشتر در استرابون در کتاب پانزدهم، فصل ۲، بند ۸ موجود است.) گفتنی است که آپولودور آرتمیتایی از باکتریا (بلخ) که جزئی از آریانا نیز محسوب می‌شده، به صورت کلی به عنوان «زیور آریانا» یاد کرده‌است.
رودیگر اشمیت، خاورشناس آلمانی، به‌کار بردن واژهٔ آریانا توسط اراتوستن را یک اشتباه می‌پندارد. وی بر این باور است که اولاً تمام اهالی این سرزمین‌ها از یک قوم نبودند و دوم اینکه واژهٔ آریایی در اصل جنبهٔ قومی و بعدها سیاسی داشته که به شکل ایرانشهر ظهور کرده و بنابراین آریانا دیگر اقوام‌ایرانی نظیر مادها، پارس‌ها و سغدی‌ها را نیز شامل می‌شده‌است. (کما این‌که به گفتهٔ دیودور سیسیلی، زرتشت احکام اهورامزدا را «در بین اهالی آریانا (Arianoi) » تبلیغ می‌کرده‌است.)
تورج دریایی می‌گوید مفهوم آریانا بیشتر یک گستره فرهنگی است تا جغرافیایی.
نام‌های آریانا و آریا و بسیاری از القاب باستانی دیگر، که آریا پاره‌ای از آن‌ها است، با واژهٔ اوستایی اَیریا و واژهٔ فارسی باستانیِ آریا که خود نامی از مردمان ایران باستان و هند باستان است، مرتبط
است.(به معنای «نژاده»، «عالی» و «گرامی») به گفتهٔ شروین وکیلی، یونانی‌ها به منطقهٔ هرات که به پارسی باستان و در کتیبه‌ها هَرَیْوَ نامیده می‌شده، به لاتین در ابتدا «آرَیْوَ» و سپس «آریوانا» و «آریانا» می‌گفتند و ارتباطی با کلمهٔ آریایی ندارد. برای نخستین بار اِراتوستِن، جغرافیدان اهل یونان باستان در سدهٔ سوم پ.م. واژهٔ 'ἡ 'Αρειανή' (تلفظ: ایریانه) را به‌عنوان یک محدودهٔ جغرافیایی تعریف کرد. استرابون، جغرافی‌دان دیگر یونانی در سدهٔ اول میلادی، حدود آریانا را در مجموعه جغرافیای خود (کتاب ۱۵، فصل ۲، بند ۸) تعریف کرد.
بعدها پلینیوس، فیلسوف و نویسندهٔ رومی سدهٔ اول میلادی در «دانشنامهٔ تاریخ طبیعی» (Naturalis Historia) خود، از اصطلاحات «سرزمین آریانا» (Ariana Regio) و «آریانا» (Ariana ؛ در کتاب ششم، فصل‌های ۲۳ و ۲۵)، و صفت «آریانوس» (Arianus ؛ به معنای «اهل آریانا» و «مربوط به آریانا»؛ در کتاب ششم، فصل‌های ۲۳، ۲۵ و پاراگراف ۹۳) یاد کرد و همچنین در کتاب ششم، فصل‌های ۲۳، ۲۵، و پاراگراف ۱۱۶، اهالی آریانا را «آریانی» Ariani) ؛ یونانی :Αρειανοί / آرِیانُوی) خواند.
به‌خاطر دست به دست شدن سرزمین آریانا بین پارس‌ها، مقدونی‌ها و گاه هندی‌ها، نویسندگان دیگری همچون آلیانوس، نویسندهٔ رومی سدهٔ دوم میلادی، در مجموعهٔ «طبیعت جانداران» (De natura animalium) خود (در کتاب ۱۶، فصل ۱۶) اصطلاح «هندیان اهل آریانا» (Arianos Indos) را به‌کار برده‌اند.
اطلاعات گیتاشناسان قدیم از بیشتر این سرزمین محدود به مواردی که از لشکرکشی‌های اسکندر مقدونی و جنگ‌های پادشاهان یونانی یا توسط سوداگران به‌دست آمده بوده‌است. هرودوت، تاریخ‌نگار یونانی سدهٔ پنجم پ.م. بطلمیوس، جغرافی‌دان یونانی سدهٔ دوم میلادی، آریان، تاریخ‌نگار رومیِ یونانی‌تبارِ سدهٔ دوم میلادی و استفانوس بیزانسی، جغرافی‌دان رومی سدهٔ ششم میلادی، از نام «آریا» یا «آریانا» یاد کرده‌اند.
منابع عمده:
1- Smith, William (1980). "Ariana"
2- Lewis, Charlton T.; Short, Charles
3- Ri. Schmitt, 'ARIA', Encyclopaedia Iranica, 1986
کتاب پانزدهم، از 'جغرافیای استرابو'، تارنمای دانشگاه شیکاگ-4و
5- Singh, Upinder (2006). Delhi
اطلس جغرافیای باستانی و کلاسیک اثر ساموئل باتلر و ارنست ریس، آریانا را در شرق (به رنگ زرد) بر اساس توصیفات اراتوستن نشان می‌دهد.

دوشنبه، اسفند ۲۸، ۱۴۰۲

معنی نامهای یاسوج، سی سخت، گچساران، چرام، لنده، لیکک و باشت در کهگیلویه و بویر احمد

معنی کُهگیلویه: کُه= کوه است. گی (درخت، گیاه)-لاویه (به سانسکریت و کُردی یعنی مربوط به لانه، مکان بیرونی) در مجموع یعنی کوهستان جنگلهای طبیعی است. نام لُری آن کر-ککو به کُردی به صورت کر کَکَو یعنی کوه درختان جنگلی است: کر= کوه سخت مرتفع. کَکَو= نوعی درخت جنگلی.
نام بویر احمد به صورت بئور همث یعنی همواره ده هزار نفر، یاد آور نام اتابکان هزاراسپی قدیم منطقه است.
کلمۀ کُردی و لُری یا-سوچ (جای سوزناک از سرما) آلترناتیو بسیار جالبی برای نام یاسوج است.
بر این اساس یاسوج مطابق همان سیماش باستانی (محل سرما) به نظر می رسد.
نام سی سخت به معنی محل سنگ سخت و گسترده است.
نام منطقهٔ آبهای گچی گچساران به معنی محل پر گچ به نظر می رسد. اگر گچساران حالت جمع بگیریم آن اشاره به دو گنبد گچکاری شدهٔ دو گنبدان داشته است.
واژه گچ از فارسی میانه gač است که ریشهٔ نهایی آن نامعلوم است، ولی با واژه‌های اکدی gaṣṣu، آرامی gaṣṣā، عربی جصّ، لاتین gypsum، و یونانی باستان gýpsos مرتبط است. فرهنگستان نام گچساران را از ظفرنامهٔ یزدی قرن نهم هجری قمری گرفته و بر روی منطقه رسمیت داده است.
نام چرام را هم در لغت نامه ها به معنی چراگاه آورده اند.
نام لنده (به لُری یعنی سربار) را می توان به معنی محل اندوختهٔ فراوان گرفت:
लयन n. layana place of rest
धाय adj. dhAya possessing
نام لیکک را به زبان محلی می توان به معنی محل گوشه و کنار گرفت.
باشت به صورت بهو-ایشت به اوستایی و سنسکریت به معنی محل ثروتمند است.

دوشنبه، اسفند ۲۱، ۱۴۰۲

اردبیل و سرئین، شهر و چشمهٔ ناهید، الههٔ زیبایی آبها

نام اردبیل را میشود محل چشمهٔ بزرگ مقدس (سرئین= چشمهٔ زیبای ناهید) معنی نمود.
आर्थ adj. Artha honourable
ल n. bila opening, fountain
محل کوه هوگروآسیند (کوه خوب محل آبتنی شفا دهنده، سَوَلان)
अवस्नात n. avasnAta bath water
بنا به مندرجات کتابهای پهلوی دینکرد و زادسپرم دومین همپرسگی زرتشت با امشاسپندان در کوهی به نام هوگرو آسیند (هوکئیریه اوسنائیتی= محل آبتنی خوب کننده) با امشاسپند وهومن (بهمن) بوده است که مطابق مندرجات یشتهای اوستا این چشمه کوه هوکئیریه همان سرئین (چشمهٔ زیبا) چشمهٔ منسوب به الهه اردویسور اناهیتَ (ناهید) بوده است که آبهای دنیا را پاک و تصفیه می کرده و متصف به زیبایی بوده است:
او به صورتی در اوستا یاد شده که گمان می‌شود مجسمه‌های موجود در معابد او را توصیف کرده‌اند. آناهیتا بانویی «زیبا، شکوهمند، خوش‌اندام، فره‌مند، کمربند بر میان بسته، دارای موزه‌هایی که تا قوزک پایش با بندهای زرین، همه آراسته، درخشان و با بالاپوشی پوشیده، آراسته، پرچین و زرین، سپید بازو، آراسته به زیورهای زیبا از جمله گوشواره‌های چهار گوش زرین و گردنبند پَنام زرین، گردن زیبا و مقدس، تاج زرین هشت پر بر سر، آراسته به گوهرهایی همچون ستارگان درخشان، روشنایی دارای همه گونه آسانی، آراسته به صد ستارهٔ زرین هشت پاره، گردونه شکل، آراسته با نوارها، زیبا، دارای پنبری برجسته، نیکو ساخته، پوشانده در جامه‌هایی ببرین است.»
محل چهارمین همپرسگی نیز در آن سمت با امشاسپند شهریور در سرای (سراب) بوده که روستایی است در میوان (مهربان).
بقیهٔ پنج همپرسگی در کنار کوه سهند بوده است که محل زادگاهی زرتشت بوده است: نخستین همپرسگی کنار رود دائیتی (موردی چایِ) کوه اسنوند (سهند) با اهورا مزدا و سومین همپرسگی با اردیبهشت در توجان (اوجان)، پنجمین با امشاسپند سپندارمذ بر چشمهٔ خانیک (شاه بلاغی)، ششمین با خرداد در کوه اسنوند (کوه سهند) و هفتمین با امشاسپند امرداد بر دارجه زبره (پیچ کنار رود دارجه= مغانجیق) در کنار رود دائیتی (موردی چای).
معنی نام باذان فیروز اردبیل:
نام باذان فیروز شهر اردبیل به صورت پادان-پی-روذ به معنی محل چشمهٔ بالنده مطابق خود نام اردبیل یعنی شهر چشمهٔ مقدّس است. هیئت شهرام فیروز آن نیز به معنی محل شهر چشمهٔ شاهانه و رامش دهندهٔ شاه به نظر می رسد:
पदन adj. padana who or what goes or moves
पयस् n. payas (paya) water
रूढ adj. rUDha increased
چون در اوستا نام رود شهر اردبیل و چشمهٔ سرئین (زیبا و با شکوه) آن اَرِدوی سورَ اَناهیتَ (آب نیرومند بالندهٔ پاک) آمده است.
معنی محتمل بیل و اردبیل و سلسبیل
بیل به معنی چشمه و ارد-بیل به معنی شهر "چشمهٔ مقّدس" (سرئین، چشمهٔ زیبا) و سلسبیل هم به همین معنی چشمهٔ زیبا است. مطابق یک حدیث نبوی از عجایب المخلوقات در کوه سبلان چشمه ای از چشمه های بهشتی روان است:
सरस adj. sarasa (salasa) fresh, beautiful, juicy, powerful
बिल n. bila opening, fountain
بیل کشاورزی هم به معنی وسیلهٔ شکافتن از همین ریشه است:
बिलति{बिल्} verb 6 10 bilati[bil] cleave
बिलति{बिल्} verb 6 10 bilati[bil] split
هیئت ارمنی کهن نام اردبیل یعنی ارت-وَت هم به اوستایی (مادی) به معنی محل چشمهٔ پاک و مقدّس است.
ऋत adj. Rta enlightened، holy
वेग m. vega (Vedha) stream, fountain
نام اردبیل در منابع اورارتویی یعنی روتومانی نیز به معنی محل چشمهٔ مقدّس به نظر می رسد:
ऋत adj. Rta enlightened, holy
वन n. vana (mana) fountain
بر این اساس نام سُغدبیل در سمت تفلیس به معنی محل چشمهٔ آبتنی خوب بوده است. خود نام تفلیس را به محل چشمهٔ آبگرم گرفته اند:
सु- su- (“good”) ("pure")
गाढ adj. gADha bathed in
معنی نام چشمۀ قرآنی بهشتی سلسبیل
دکتر محمد خزائلی در فرهنگ اعلام قرآن در مورد واژۀ سلسبیل که به قول لغت شناسان قدیم آن را به معنی آب گوارا و پیوسته جاری معرّب از زبانهای ایرانی می آورد، ولی اتیمولوژی آن را نمی داند: "لفظ سلسبیل در آیۀ ۱۸سورۀ انسان مذکور است: «عیناً فیها تسمی سلسبیلا». اهل بهشت از چشمه ای در بهشت سیراب میشوند که سلسبیل نامیده میشود.
اجزاء سلسبیل در اساس به وضوح در لغات هندوایرانی سَرَسَ (سَلَسَ، گوارا و زیبا و نیرومند) و بیل (چشمه) دیده میشوند یعنی چشمۀ گوارا و نیرومند است. جزء بیل در نامهای جغرافیایی ایرانی همچون خامده بیل (چشمۀ سیراب کننده)، اندبیل (چند چشمه)، اردبیل (اردی-بیل: دارای آب رود یا چشمه بالنده، رود اردوی-سور-اناهیتَ اوستا) و چشمه بیل معروف پاوه دیده میشود. به نظر می رسد نام قرآنی چاه ویل جهنم قرآن نیز صورتی از این واژه بوده باشد:
सरस adj. sarasa (salasa) fresh, beautiful, juicy, powerful
बिल n. bila opening
از آن جایی که در قاموس قرآن، سلسبیل نام چشمه ای بهشتی به شمار رفته است و مطابق حدیث نبوی منقول در عجایب المخلوقات این چشمه کوه سبلان (هُکر اوستا) یعنی همان چشمهٔ اردویسور اناهیت اوستا (چشمه پاک بالنده نیرومند) است که چشمه ای بهشتی به شمار رفته است، لذا نام سلسبیل با اردبیل (دارای چشمهٔ بالنده) و چشمهٔ سرئین آن یعنی چشمهٔ زیبا مطابق می‌گردد.
معنی نام الههٔ آبهای اوستا (اَرِدوی سورَ اَناهیتَ)
اتیمولوژی آناهیتا (اناهیتَ):
اَن حرف نفی برای موقعی است که یک اسم یا صفت با حروف صدادار شروع میشود. مثل اَن-ایران، اَن- اوشی-روان و اَن-اهیتَ. و آهیتَ/اهیتَ خود مرکب از آهو (عیب و بدی، آهوک پهلوی) و ایتَ (به درستی این طور) است. بنابراین اَناهیتَ به معنی آنکه به درستی بی عیب و کامل و سالم و پاک است:
अहित n. ahita evil
لذا آهیتا در نام آناهیتا (کسی که زشت و ناپاک و معیوب نیست) خود به معنی زشت و ناپاک و معیوب است. می تواند به هیت و هوت در کُردی (زشت) خلاصه شده باشد. اَناهیتَ (بی عیب و سالم) می تواند عنوان و لقبی بر الههٔ آبها و زیبایی ایرانیان یعنی اَرِدوی سورَ (بسیار زیبا) باشد که چشمهٔ آبگرم زیبای کوه هوکر (سبلان) سرئین (چشمهٔ زیبا) به وی اختصاص داشته است:
सरु adj. saru (saura) fine
योनि m.f. yoni (yauna) fountain
مطابقت شهر باستانی کوبینا با خیاو (وَراوی، مشکین شهر)
در سمت کوه سبلان نام شهر کوبینا (دارای آب گوارا) در نقشه های بطلمیوسی شمال شرق آذربایجان با خیاو (خی-آوَ، دارای آب خوب و گوارا) یا همان وراوی (دارای چشمهٔ آب مطلوب) همخوانی دارد:
कुभन्यु adj. kubhanyu desirous of water
वर्य adj. varya to be chosen
‌avi: watery
نام اردبیل در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران به صورت آمل (عالی و با شکوه) به عنوان زادگاه زرتشت به شمار آمده است:
अमूल्य adj. amUlya excellent
دریاچۀ قلۀ کوه هُکر (سبلان) یعنی اورویس (مدور) در عهد باستان محل مینوی پرهیزگاران (ایزد ارد) به شمار می رفته است.
طبق حدیث نبوی منسوب به کوه سبلان که در نزهة القلوب حمدالله
مستوفی می یابیم: "روح مرده بعد از خروج از تن به صورت دانۀ برفی بر کوه سبلان و ماسبلان (سبلان بزرگ) فرود می آید. قبری از قبور انبیاء (منظور ایزد ارد) و چشمه ای از چشمه های بهشت (منظور سرئین) در کوه سبلان واقع هستند."
متقابلاً مطابق کتاب بندهش به روایت مهرداد بهار: مینوی پرهیزگاران (=ایزد ارد) برای پاکی زمین آفریده شده است که چون بر او (=زمین) دیوان به شب پلیدی فراز برند، او (=مینوی پرهیزگاران) پاکیزه بکند. او را این خویشکاری نیز هست که هر غروبی از هر آفریدۀ ایزدی فرّه ای باز به پیش هرمز شود، به اوشهین گاه آن فره به ستارۀ پایه آید و اوشبام (آن را) بپذیرد، به بامدادگاه به دریای اورویس [یعنی مدور، در قلۀ کوه هُکر (سبلان) که رود اردویسور ناهید از آن سرچشمه میگیرد] در آید و مینوی پرهیزگار [آن را] بپذیرد و به رَی (ارابه) که گردونه است، آید و به هر جانوری فرۀ خود را بسپارد. او که زمین را رامش بخشد یا بیازارد، آن گاه [از او] سپندارمذ آسوده یا آزرده بُوَد.
کوه سبلان (سَوَلان، محل سود) که در کتابهای پهلوی بیشتر تحت نام کوه هوگروائوسیند (کوه خوب کنش آبتنی) معرفی شده همان کوه اوشیدم، اوشیدرن (کوه درخشان) زامیاد یشت اوستا به نظر می رسد. چون در زامیاد یشت نام کوه مقدس هُکر (هوگر، سبلان) تحت این نام خود ذکر نشده است.
دریاچهٔ قلهٔ سبلان (اورویس اوستا)

نام آرادان (اردهن) استان سمنان اشاره به دژ با شکوه آن دارد

این نام از آرَ (رسا و با شکوه) و دان (دهن، محل نگهداری، دژ) ترکیب شده است:
اردهن. [اَ دَ] (اِخ) قلعه ای است حصین از اعمال ری از ناحیه ٔ دنباوند و طبرستان ، بین آن و ری سه روزه راه است. (معجم البلدان) (مرآت البلدان). بستانی در دائرةالمعارف گوید: اردهن از قلعه های باطنیان و اسماعیلیان است که ابوالفتوح خواهرزاده ٔ حسن بن الصباح آن را بتصرف درآورد و آن از استوارترین قلاع زمین است و از این رو تاج الدین بسطامی حکایت کرده: آنگاه که خوارزمشاه از مقابله ٔ چنگیزخان فرار کرد و به عراق شد مرا احضار کرد و ده صندوق پر از جواهر و لاَّلی که خراج زمین با آن معادل نبود بمن سپرد و بفرمود تا آنرا بقلعه ٔ اردهن که قلعه ای حصین بود برم. سپس تاتار آن قلعه بگشودند و بعضی گفته اند که اگر در اردهن یک تن بود، تصرف قلعه بقهر امکان نداشت، مگر آنگاه که به آذوقه محتاج میشد. (ضمیمه ٔ معجم البلدان). رجوع به تاریخ مغول ص 38، 41، 130، 131 و رجوع به اردهین شود. (لغت نامهٔ دهخدا).
در سفرنامه طبرستان، استرآباد و گیلان در مورد آرادان آمده‌است:
«بزرگ آنجا مرتضی قلی بیک، برادر کوچکتر آقا میرزا علی اکبر است که ۶ نفر پسر دارد. میرزاآقا و… و آرادان مختص خودشان است. غله بلوک آرادان۱۵۰۰ خروار، نقدی ۶۵۰ تومن، شلتوک ۳۱۰ خروار و صیفی ۷۵ خروار و این آرادان دو قلعه دارد. قلعه وسطی در بالای تپه بلند است و منزل اربابان در قلعه تپه می‌باشد و دور این قلعه تپه، همه خانه‌های رعایا است و مسجد و تکیه، حمام یخچال و آب انبار بسیار بزرگ، آب سرد و صاف و سبزی کاری هم دارد. و قلعه دیگر دور از اینهاست و کسی نشان نمی‌دهد که در چه عهدی ساخته شده‌است. از قراری که مذکور شد باید در عهد رستم و افراسیاب بنا شده باشد. و از قلعه تپه که نگاه می‌کنی جمیع صحرا و سبزی کاری نمایان است. بسیار جای باصفا و دلکش است. ۱۱۰ خانوار اند و خودآرادان یک بلوک است. سه قریه یکی پاده، یکی کند و دیگری آرادان و همین قلعه قبل از نادرشاه، ۹/نه ماه در محاصره افغان بود تا اینکه آذوقه قلعه تمام شد و به تصرف افغان درآمد.»

یکشنبه، اسفند ۲۰، ۱۴۰۲

معنی اَلنجان و فَلاورجان و آیدوغمیش اصفهان

دو نام اَلنجان (دارای گردنهٔ سخت گذر) و فلاورجان به ترتیب به معنی محل سدّ و دربند و محل پوشاننده (پُل)/محل دارای پُل به نظر می رسند. نام ریز ناحیهٔ النجان را به صورت ریچ به اوستایی می توان به معنی محل آبیاری شمرد:
अलङ्घन n. alanghana not passing over or beyond
आलान n. AlAna binding
Jan: place
प्रवर m. pravara cover
مفضل‌بن سعد بن حسین مافروخی اصفهانی صاحب کتاب «محاسن اصفهان» که در زمان صدارت خواجه نظام‌الملک طوسی می‌زیسته(۴۶۵–۴۶۸ هجری) دربارهٔ مسایل تاریخ، جغرافیا و ادبیات اصفهان گزارشهای خوبی داده‌است. در این کتاب آورده: بزرگ‌ترین بلوک اصفهان و پر برکت‌تر از همه آن‌ها لنجان و النجان است که در محل به چهار ناحیه آیدوغمیش، آشیان، اشترگان و گرکن تقسیم می‌شود و هر یک از آن‌ها روستاهای متعددی دارد.
نام فیروزان خبر حمدالله مستوفی نه متعلق به فلاورجان بلکه مربوط به سهرو فیروزان نظر می رسد.
اتیمولوژی نام روستاهای کم جمعیت و دور افتادهٔ آیدوغمیش میانه و لنجان اصفهان
در اوستایی و سنسکریت معنی محل بهره مند از شیر چارپایان برای آی دوغمیش بسیار محتمل است.
Aya: revenue
dogh: milk
maeth: place
نام مشابه آیدوغمیش یعنی گوندوغدو نیز به شکل اوستایی گئون-دوغدو معنی بهره مند از شیر چارپایان را می دهد:
gaona: revenue
doghdo: milking

نقش همای سعادت (کرکس ریشدار-سیمرغ) بر کلاهخود هخامنشی

نقش همای سعادت (کرکس ریشدار-سیمرغ) بر کلاهخود هخامنشی عهد اردشیر اول در فلات آناتولی
https://www.facebook.com/photo?fbid=7967884473227953&set=a.2932556633427454

معنی نام نپال

نام نپال به لغت سنسکریت معنی محل روحانی خانواده (محل سرور مقدّس) را می دهد. شهر مقدس گوتمه بودا (گائوماته بردیه) در اساس بلخ (شهر مقدس و نورانی) بوده، بعد چون نپال نام رسمی نپال کنونی بوده است، نزد هندوان، بودای نوبهار بلخ (دیر مرکزی بلخ) اهل نپال گمان شده است.
नेप m. nepa family priest or
निप m. nipa lord
लय m. laya dwelling

مطابقت آتشکدهٔ اسپاخو (غار والا) با آذر برزین مهر (آتشکدهٔ بلندپایهٔ ایزد مهر):

स्फायते{स्फाय्} verb sphAyate[sphAy] expand
ख n. kha cave
غار-چشمهٔ آبشاری معروف سوله قواق (سور-کاواک، غار چشمهٔ آبشاری نیرومند) در حوالی اسپاخو واقع است.
در کنار همخوانی آتشکدهٔ اسپاخو با آذربرزین مهر و کشف بقایای کاخ هخامنشی در سمت آشخانه و شباهت نامهای شهر آشخانه و رود تالابی سومبار به اسامی شهر باستانی آساک و دریاچهٔ سُوَر که در سمت آتشکدهٔ آذربرزین مهر بوده اند، دلیلی بر مطابقت آنها است.

سه‌شنبه، اسفند ۱۵، ۱۴۰۲

معنی نام روستای بادامیار آذرشهر

نظر به قدمگاه باستانی روستای بادامیار (پَتمَ-یار، یاور راه) نام آن می تواند اشاره به معبد مهری کهن آنجا (قدمگاه ایزد یاوری) باشد. غالب قدمگاههای ایران به جای معابد مهری کهن هستند:
pathma: road
yAr:helper

معنی نامهای کهن میناب (اورگان، هرمز، مغستان، انامیس، میناب)

همهٔ این نامها اشاره به معنی محل ثروتمند و مرفه آن دارند:
वार m. vAra (ura) treasure
gan: place
मघ n. magha wealth
stan: place
haura: welfare, maeth: place
अनामिष adj. AnAmiSa profitfull
maethana (maena): place (of)
अभय adj. abhaya secure

معنی محتمل اندوهجرد، شهداد و سیرچ

این اماکن کویری سرسبز کویر لوت به ترتیب به معانی دارای حصار پیرامونی، جای پر محصول و محل آبیاری گسترده به نظر می رسند:
andha (anta) fringe
varta(garda, jarda): turn
Shiya: place of, dAd: product
si: widespread
rich: to water
نام شهر منوجان (منوغان) کرمان به معنی محل مستحکم به نظر می رسد. قلعهٔ باستانی مستحکم منوجان هنوز پا برجاست:
MAnu: house
घन adj. ghana solid

یکشنبه، اسفند ۱۳، ۱۴۰۲

اصل سومری و بابلی نام سائینی

این تصویر سائینی (سیمرغ) پزشک اساطیری ایرانیان باستان در کاخ سارگون دوم آشوری است. معادل سومری آن الهه ای است به نام نی نی سینا (الههٔ پرنده). می شود حدس زد نام آشوری این پزشک خدا هم حاوی واژهٔ سینا (پرنده) بوده است.
https://www.facebook.com/photo/?fbid=7936444606371940&set=a.2932556633427454

اتیمولوژی مُروا (فال نیک) و مُرغوا (فال بد)

گروهی این واژه ها را با پرندهٔ خوش یمن (طاووس) و پرندهٔ بدیمن (بوف) ربط داده اند ولی در این صورت بر خلاف ظاهر جز اول آنها، مُرو (بسیار با شکوه) و مُرغو (بد آواز) به معنی پرنده نیستند بلکه جزء دوم آنها یعنی «وا» (وَیَ) به معنی پرنده است:
मयूर m. mayU-ra peacock, very splendour
वे m. ve bird
त्विष् f. tviS splendour, peacock
mur-ghu: bad voice
वे m. ve bird
اما اگر این واژه ها را به پهلوی ترکیب مَر-اَوَ- اوا (نشانهٔ همراهی خوب) و مَر- اَغَ-اَوا (نشانهٔ همراهی بد) بگیریم راه درست را رفته ایم.

پنجشنبه، اسفند ۱۰، ۱۴۰۲

معنی نامهای عیلام و خوزستان و اهواز

(The meaning of the names of Elam, Khuzestan and Ahvaz)
برخی نام عیلام را با توجه به ترجمهٔ سومری آن به نیم یعنی منسوب به بالا و اعلی (ایل؟) به معنی کوهستان گرفته اند. ولی آن می تواند ترجمهٔ سامی نام بومی ایلام یعنی هالتامتی (سرزمین خدای بخشنده) در معنی کشور و محدودهٔ خدا باشد:
il_/god
lāmû (lēmû ; NA : lābiu)
[Country]
surrounding / girdling
بر این اساس خود نام خوزستان به صورت هوذا-ستان را هم میشود به معنی سرزمین خدا گرفت.
نام توراتی عیلام هم، با توجه به نام اوستایی آن، یعنی سرزمین چهار گوشهٔ «وَرِنه» به معنی سرزمین پوشیده و مخفی و محروسه [که در اوستا به عنوان انشان، زادگاه فریدون (کورش) به شمار رفته است] به معنی سرزمین مخفی و پناهگاهی و محروسه به نظر می رسد:
Elam [N] [E] [S] a secret
आवरण n. [A]varaNa (varena) covering (coverd)
چنانکه گفته اند «ایل/اِل» یا «ال-اِلاه»/ «الله» به معنی خدایی است که از دید پنهان می‌ماند یا خدایی که والا و متعالی است.
بیان دیگری از اتیمولوژی خواجه (خود سرور) و خوزستان
به طوری که گفته شد از سویی نام ایلام را میشود سرزمین خدا معنی کرد.
स्व adj. sva (hva, khva, uva) self, of self
अज m. aja leader
این معنی مطابق هالتامتی یعنی نام بومی ایلام به معنی سرزمین سرور است. منظور از خوزستان (سرزمین خواجا، سرور) هم می تواند ترجمۀ همان هالتامتی/ایلام باشد.
نام خوز/خوج بدین معنی در رابطه با معنی دو نام پیشین آن «سرزمین خدا و سرور» مستند است. خوز به معنی نیشکر برای آن چنین پشتوانه هایی ندارد. چون گفته میشود: "زراعت نیشکر از هندوستان به سمت شرق تا چین توسعه یافت و در حدود قرن چهارم قبل از میلاد مسیح، به سمت غرب هند تا ایران گسترش پیدا نموده و از همان زمان کشت آن در خوزستان مرسوم گشت." در حالی که نام خواجا (خوز) به صورت هووَجَ (اووَجَ، خووَجَ) پیش از قرن چهارم پیش از میلاد ذکر شده است. بر عکس واژهٔ خوز به معنی نیشکر از نام خوزستان گرفته شده است.
به نظر می رسد نام اهواز را هم که با خوز ربط می دهند، به معنی محل مار جهنده بوده و از ترجمهٔ نام باستانی آرامی هایا-اوسی (حیه-حوزی) اخذ شده است:
چون اهواز محل مار شکنج به شمار می رفته، لذا معنی محل مار اَفعی (اَهی- وَزَ) برای نام اهواز بسیار محتمل است:
अहि m. ahi snake
वस m. vasa residence
اندر کوههای وی [اهواز] مار شکنج است. (حدود العالم).
زیر خلاف تو جای مار شکنج است
مرد که عاقل بود حذر کند از مار.
فرخی.
هایا-اوسی نام اهواز در عهد عیلامیان:
نظر به اینکه نام شهر اَهواز در نوشته‌های مسیحیان سریانی «بِيث هوزَيِا/ܒܝܬ ܗܘܙܝܐ» یا «بث هوزایی» در تلمود «בי חוזאי/بِی حوزای» ثبت شده‌است، لذا اهواز با شهر هایا-اوسی عهد باستان (محل ظاهر شدن مار) که در آغاز شمار شهرهای آرامی نشین خوزستان بوده است، مطابقت دارد. چون در کتیبهٔ آشوربانیپال در گروه سوم شهرهای عیلام از شهرهایی که مسکن قبایل آرامی عیلام بودند، همچون «هایا-اوسی»، «گاتودو»، «دائه با» و ... نام برده شده است.
به احتمال زیاد از سوی دیگر نامهای خوز و خوزستان با این واژهٔ هایا-اوسی مربوط ربط داده شده اند. چون نام پارسی باستانی خوزستان یعنی هُوجه سوای ترادفش با عیلام (سرزمین خدا) به صورت هوَ-اَجَ در زبانهای ایران کهن به معنی محل دارای مار بوده است. در عهد اعراب نیز نام خوزستان را با نام اهواز و خود شهر اهواز را با مار شکنج مرتبط می دانسته اند. ماری که نزد عیلامیان تقدیس میشده است. به نظر می رسد نام ایرانی تازی در معنی نگهدارندگان مار در اساس متعلق به همین آرامیان جنوب خوزستان بوده است که در داشتن توتم مار با اعراب بنوحیه (اولاد مار افعی، بنی طی) مطابقت دارند:
तायते{ताय्} verb 1 tAyate[tAy] protect, n. dad
अग m. aga(azhi, aji) snake
از اینجا چنین به نظر می آید که نامهای پارسی هوجه و اهواز (اهواذ) از ترجمه و تبدیل واژهٔ سامی هایا-اوسی (محل پیدایی مار) پدید آمده اند. نامهای «گاتودو» و «دائه با» در هيئات گاتو-ادو (محل گرم) و دویپا (جزیره) مطابق خرمشهر و آبادان هستند.
گفته می‌شود واژهٔ خوزستان به معنای سرزمین «خوزها» است و خوز را به صورت‌های «هوز» و «حوز» نیز می‌نوشته‌اند و جمع هوز در زبان عربی اهواز گمان کرده اند که نام مرکز استان خوزستان است. ابن خردادبه (متوفای حدود ۳۰۰ ق) خوزستان را با همان اهواز یکی می‌داند و آنجا را سرزمینی وسیع، مشتمل بر هفت کوره برمی‌شمارد که با نام کور الاهواز می‌خواندش.
ابن خردادبه، نظر دیگری دربارهٔ نام اهواز دارد. او نه فقط اهواز بلکه کل موقعیت جغرافیایی خوزستان امروزی را اهواز می‌داند. چنانکه اشاره شد خوزستان را با همان اهواز یکی می‌داند و آنجا را سرزمینی وسیع، مشتمل بر هفت کوره برمی‌شمارد و به آن اکوار الاهواز می‌گوید. سبب وجود همین هفت کوره در این سرزمین، عضدالدوله دیلمی، آنجا را اقلیم هفت حوزه نام‌گذارده تا آنجا که مقدسی در قرن چهارم هجری، از رواج این نام خبر داده و پیروی خود را از آن، اعلام می‌دارد. همچنین او یادآور می‌شود که برخی از این حوزه‌ها از میان رفته‌است.
مطلب زیر اصلاح شدهٔ نتایجی است که چندی پیش بدانها رسیده بودم.
معانی نامهای کهن اهواز و خرمشهر و آبادان
معنی نام اهواز که اگر آن را به همین صورت برگرفته از زبانهای قدیم ایرانی بگیریم:
از آنجا که طبق یک سند باستان‌شناسی یکی از شکنجه های عیلامیان افکندن مجرمین پیش ماران افعی بوده است و اهواز محل مار شکنج به شمار می رفته، لذا چنانکه اشاره شد احتمال معنی مار اَفعی (اَهی- وَذَ) برای نام اهواز بسیار زیاد است:
अहि m. ahi snake
वध m. vadha killing
اندر کوههای وی [اهواز] مار شکنج است. (حدود العالم).
زیر خلاف تو جای مار شکنج است
مرد که عاقل بود حذر کند از مار.
فرخی.
بر این پایه نام اهواز در نقشه های بطلمیوسی یعنی تَریانه را می توان محل هجوم موجود خشمناک (شکنج) در نظر گرفت که در منطقۀ کیسیا (جنوب خوزستان) دیده میشود:
tara: furious
yana: place
بر این اساس نام شهر اهواز در کتبیهٔ آشوربانیپال در شمار شهرهای آرامی نشین عیلام، هایا-اوسی (محل پدیدار شدن مار) آمده است.
نام محمرۀ (سرخ) خرمشهر ترجمۀ نام کهن آن آگینس (اگینی، به رنگ خون) است.
ظاهراً نام شهرهای خرمشهر و آبادان (آپفاتان خبر آمیانوس مارسلینوس [محل محافظت شده با آب رودخانه] و آرپاتان بطلمیوس یعنی محل محافظت شده) در نقشه های بطلمیوسی تحت نامهای گران (داغ و سرخ و گرم) و خاراکس (خارا-خش، محل محافظت شده) در دو محل نسبتاً دور از هم رسم گردیده اند:
आपया f. ApayA river
padana: protected
आर्पयति{आर्} verb caus. Arpayati[Ar] settle
padana: protected
घृण m. ghRNa heat
نام کهن رود کارون در رابطه با آنها موسائوس (عالی، اروند) آمده است که مطابق نام کهن اولائوس رود کارون است:
मुष् adj. muS excelling

معنی نام کوههای سلیمان نام فلات ایران

در عرصهٔ تاریخ، یهودیها در افغانستان تنها به عنوان اقلیتی در میمنهٔ جوزجان حضور داشته اند. نمیشود با دستاویز نام کوههای سلیمان در نقش یهود در افغانستان اغراق کرد. سلیمان به شکل سَئیلیمان در زبانهای هندوایرانی به معنی کوهستان بوده است. دلیل کثرت کوههای سلیمان نام فلات ایران هم از این جا است.
शैल m. saila mountain
वन n. vana (mAna) abode

سه‌شنبه، اسفند ۰۸، ۱۴۰۲

ریشهٔ اوستایی و سنسکریتی واژه های اَسه و آسر (کشتزار)

برخی واژهٔ اَسه در لغت نامهٔ دهخدا و دیگر لغت نامه های فارسی به معنی کشتزار را دساتیری و ساختگی انگاشته اند ولی آن به صورت اَس (افشاندن) و اَسنگه (علی القاعده اَسه، دشت) در فرهنگ لغات اوستایی گواه دارد. شکل آسر آن هم در سنسکریت به معنی [محل] افشاندن موجود است:
अस्यति{अस्} verb 4 asyati[as] throw
अस्र adj. asra throwing
طبق لغت نامهٔ دهخدا: "آسه. [س َ / س ِ] (اِ) زمین که برای کشت آماده کرده باشند. آبَسته:
چو ابر کف شه تقاطر نماید
زر از آسه ٔ طَمْع سائل بروید.
منجیک.
و این کلمه را آسر نیز ضبط کرده اند با همین شاهد، و ظاهراً آسه صحیح است."
این سؤال پیش می آید که آیا این واژهٔ اَسه (دشت، کشتزار) با نام قارهٔ آسیا پیوند دارد یا نه؟
ولی نام قارهٔ آسیا، آسُّوهٔ هتیتی و همچنین نام خدایان اسکاندیناوی آسه ها می توانند از آئوس aus (درخشیدن) در زبانهای هندواروپایی اخذ شده باشند. چون نام یونانی آسیای صغیر یعنی آناتولی نیز به معنی سمت بر آمدن نور و خورشيد است.
अशा asA in the light of

دوشنبه، اسفند ۰۷، ۱۴۰۲

معنی نامهای کهن کُرد و کُردستان

(The meaning of old Kurdish and Kurdistan names)
در رابطه با یک نام کهن کردستان واژهٔ جزیره (جزیرة) معرّب از زبانهای هندوایرانی به نظر می رسد:
از آنجاییکه واژهٔ جزیره (جزیرة) در قاموس قرآن دیده نمیشود، لذا جزیره به صورت گاس-ایرتو به پهلوی-اوستایی-سنسکریت معنی محل درون امواج را می دهد. گازارتو- کردو (جزیرهٔ کُردها) نام کهن شهر جزیرهٔ ابن عمر بین دجله و فرات در شمال بوده است:
gAs: place
irtu: location of waves
نام مرکب گاس-ارتو ترکیب مشابهی با گاس-پریتیان (مردم کناری، پریکانیان، ایبری ها) در گرجستان باستان دارد.
واژهٔ جزیره را در عربی با جزر ربط داده اند ولی در زبانهای سامی دیگر واژهٔ جزیرهٔ موجود نیست و در قرآن هم نیامده است. جزیره ها معمولاً ساییده شده و زیر آب می روند نه بر عکس یعنی بر اثر جزر و مدّ دریا بیرون می آیند. بهرام فره وشی صورت پهلوی جزیره را گزیرک (محل درون امواج آب) آورده است:
gas: place
इरा f. irA: location of waves
ak: adjective suffix
نام گازارتا کردو در اوستا فرگرد اول وندیداد به صورت اوپه اوذَئِشو رنگها (جزیرهٔ کنار امواج رود سیلابی/دجله) آمده است. معادل نام کَردو (کُرد) هم در اینجا تَئوژیه (منسوبین به مار جهنده و افعی) یاد شده است.
مطابقت نامهای پاپهی، کورتی و کیمری با کُرد
این سه نام کهن که در مورد نیاکان کُردان آمده اند به ترتیب معنی قوم دارندهٔ توتم مار (پاپهی)، جهنده (کوردَ) و مارپرست (کای-مری) است:
पापाहि m. pApAhi snake
कूर्द m. kUrda jump (snake)
गूर्द m. gUrda jump (snake)
कृणत्ति{कृत्} verb 7 kRNatti[kRt] wind [as a snake]
Kay: Lover
मार adj. mAra killing, killer(snake)
سئوکستان نام اوستایی کردستان
در اوستا و کتب پهلوی از ناحیه ای به نام سئوکستان (محل موجود سوزاننده/مار، ناحیۀ ساخوها) در سمت کنگ دژ (دژ گرداگرد، تخت سلیمان) در جوار ایرانویج (شهرستان مراغه در اطراف کوه سهند و آتشکدۀ آذرگشنسب) و گذرگاه خشتروسئوکَ (گذرگاه کشور مارپرستان= سئوک بلاک/ورک= دژ سئوک/مهاباد) نام برده شده است. نظر به ترادف نام ساخوها با سئوروماتها (خویشاوندان مار) این سکاهای کردستان از تیرۀ سئوروماتها بوده اند. نامهای کُرد (به لغت سنسکریت یعنی جهنده) و یزیدی به معنی مار و مارپرست هستند. کتاب تاریخ ارمنستان موسی خورنی مورخ ارمنی کُردان سمت کوه آرارات را ویشاپازوننر (اژدها نژدان) و اوستا ایشان را خاندان تورانی وئسکَ (ویسه، سمّی، مار) معرفی کرده است.
مطابقت یزیدیها با هوری-میتانیها
احتمال دارد نامهای زوج قوم هندوایرانی میتانی و هوری کهن یعنی سوبارتو و سو به ترتیب به معنی ایل مارپرست حاکم و ایل مارپرست بوده اند:
स m. sa snake, शयु m. shayu boa snake
भर्ता m. bhartA husband, owner
सुरा f. surA (huri) snake
نام گروه هندوایرانی میتانی درون هوریان به معنی گرامی دارندهٔ بزکوهی و مترادف تور و سکا و یک معنی کُرد به نظر می رسد:
mit: to love
एण , एनी m. f. eNa , eni Gazelle, antelope
tor: shoka (shaka) antelope
कुरङ्ग m. kur[anga] antelope
दया f. dayA sympathy
بر این پایۀ هوریان اسلاف یزیدیان هستند که نقش مار بر دیوار معابدشان رسم می کنند: نظر به سنت مار پرستی یزیدیان، می توان نام داسنی یزیدیان را از دَسَ سنسکریت (دَه اوستایی، به معنی گزیدن و نیش زدن) دانست. در مجموع دهه-یسنی یعنی مارپرست: نام یزیدی (در اصل اِزی-ایتی یا اِزیدی) را هم میشود به معنی دارندهٔ سنت مار پرستی گرفت.
مطابقت میتانی و توروکو
اگر نام میتانی (در معنی منسوبین به بزکوهی نیرومند) را همان شاخۀ بزرگ ایشان یعنی هنی گالبات (فرمانروایی بزرگ) بگیریم، نام ایشان در عهد آشوری متقدم به صورت مادی تورو-کو (منسوبین به بزکوهی نیرومند) ظاهر شده است. تور در قفقاز نام نوعی بزکوهی درشت اهلی شده می باشد:
मित adj. mita strong
तुर adj. tura strong
معنی نیرومند سرزمین مردم میتانی و توروکو معادل نام بیت کردو آشوری و بابلی (جایگاه مردم گُرد و نیرومند) است که بعداً به صورت تلخیص یافتهٔ بقردی در آمده است.
شهرهای کردوئن یعنی کردستان باستانی
استرابون در کردوئن (جنوب دریاچهٔ وان) از سه شهر با نامهای سارِیسا (محل سنگی؟)، ستالکا (محل چشمهٔ نیرومند؟) و پِنیکا (پناهگاه؟) نام برده است که به ترتیب با شهرهای کنونی سیلوان، سیرت و قلعه فنیک کُردان بشنویه همخوانی دارند.
منابع عمده:
١- شرفنامه، تألیف امیر شرفخان بدلیسی.
٢- فرهنگ لغات اوستا، ترجمه و تألیف احسان بهرامی.
٣- یشتها جلد یک، گزارش استاد پورداود.
۴- فرهنگ لغات سنسکریت، ترجمه و تألیف محمد رضا جلالی نائینی.
۵- وندیداد، ترجمه و تألیف هاشم رضی.
۶- تاریخ ماد، تألیف دیاکونوف. ترجمهٔ کریم کشاورز.
٧- بررسی تاریخ ادیان کُردان، نویسنده توفیق وهبی، ترجمهٔ جمال الدین حسینی.
٨- فرهنگ فارسی به پهلوی، تألیف بهرام فره وشی.
٩- تاریخ ارمنستان، تألیف موسی خورنی، ترجمهٔ گئورکی نعلبندیان.