جمعه، اسفند ۱۰، ۱۴۰۳

معنی افغان و پشتون

در گزارش منجم هندی قرن ششم میلادی Varāha Mihira نام افغان به صورت اوگانه به معنی سرزمین سرزمین نجبا و دینداران و در کتیبهٔ شاپور ساسانی به صورت بغانه (منسوب به دینداران و خداپرستان) آمده است. در عهد ساسانی حاکمان آنجا را فغانیش یعنی رهبر افغانها می گفته اند. هندوان باستان افغانستان را آریا ورته (مراتع نجبا) و یونانیان آریانا (سرزمین نجبا) می نامیده اند:
Ava (अव).—favour
भग m.f. bhaga majesty, god
نشسته در آن دشت بسیار کوچ
ز افغان و لاچین و کرد و بلوچ.
فردوسی.
من ایدر بمانم نیایم براه
نیابم به افغان و لاچین سپاه.
فردوسی.
نام پختون آن به صورت بختون به معنی منسوب به دینداران و نجبا بوده است و پتهان هندوان (مردم محترم) ترجمه و واژهٔ پشتون صورتی از آن است:
भक्त adj. bhakta faithful
भक्त m. bhakta worshipper
«خ» گاهی بدل ِ «ش» آید:
افراختن = افراشتن.
فراخه = فراشه.
فراخیدن = فراشیدن.

چهارشنبه، اسفند ۰۸، ۱۴۰۳

معنی فرّ و خورنه و خوان هفتخوان

فرّ لفطاً به معنی برتری و امتیاز و خورنه به معنی درخشندگی بوده است:
प्रहा f. prahA any gain or advantage
स्वर्ण n. svarNa (khvarna) gold, brighten
فرّ و خورنه (نیروی شکوهمند رهبری) و خوان (خوَن، درخشان) در فرهنگ ایرانی اشاره به نیروی شکوهمند رهبری ایزدی داشته اند که در عیلام کیتن خوانده میشده و خومبابای عیلامی صاحب هفت کیتن به شمار می رفته است. از ایشان به صور کیدینو و مِلِمو به اکدی ها و آشوریها رسیده بوده است:
kidinnu
[Religion]:
divine protection
melemmu [ME.LÁM:] (n.)
[Religion]:
fearsome radiance, aura.
بنابراین اساس هفتخوان رستم در مازندران به معنی هفت کار درخشان رستم در مازندران به الهام از هفت کیتن خومبابای (دیو سفید) کشته شده به دست گیلگامش و انکیدو بوده است که در اساس در هفتخوان رستم همانا شکست آشوریان مهاجم به مازندران توسط آترادات پیشوای آماردان سکایی و خشتریتی مادی (کیکاوس) در پای حصار شهر آمل بوده است.
در این رابطه نام مشابه، گیلگامش (بیلگامش) با رستم (رئو-ستهم، پهلوان یا شکوه) مترادف به نظر می رسد:
बल n. m. bala strength, hero
ghaMshate[ghaMsh] diffuse lustre or splendour

سه‌شنبه، اسفند ۰۷، ۱۴۰۳

طابقت پَرهشی (مَرهشی) با پارس و مرودشت (Correspondence of Parahashi (Marahashi) with Pars and Marvdasht)

نظر به این که نام مرودشت در نقشه های بطلمیوسی مارهاسیوم آمده است و این در واقع صورتی از مرهشی است، بنابراین سرزمین مرهشی/ورهشی/پرهشی (محل شادی) مطابق پارس به مرکزیت مرودشت (محل شادی) بوده است. تاریخ اساطیری پیروزی شاه بابلی اژی دهاک (مار افعی) بر جمشید (شاه جوان درخشان) ایران هم یاد آور پیروزی شاه بابلی ریموش (مار افعی) بر ابالگامش (جوان با شکوه) پادشاه مرهشی/پرهشی در قرن بیست و سوم پیش از میلاد است. مطابق اوستا در عهد جمشید پیری و مرگ نبود:
Abāla (अबाल).—a. youth
घंषते{घंष्} verb ghaMshate[ghaMsh] diffuse lustre or splendour
yava (yama): young
shid: lustre
در این رابطه نام مشابه، گیلگامش با رستم (رئو-ستهم، پهلوان یا شکوه) مترادف به نظر می رسد:
वीर m. vira (gila) hero
ghaMshate[ghaMsh] diffuse lustre or splendour
قبلاً بدون اطلاع از نام مارهاسیوم که نام مرودشت در نقشه های بطلمیوسی است، چنین نظریاتی داده اند:
جهانشاه درخشانی پَرَهشی را همان پارس (البته در کرمان کنونی) می‌داند و پَرَهشیان را نیاکان پارسیان برمی‌شمارد.
فرانسوا والا مکان احتمالی مرهشی را در بلوچستان ایران می­داند. ایشان موقعیت شیماشکی را در استان کرمان متصور شدند و مکان مرهشی را در همسایگی شرق آن در بلوچستان ایران حدس زدند. در حالی که نتیجۀ مطالعات باستان شناسی حاکی از آنست که موقعیت شیماشکی باستان نه در منطقۀ کرمان، بلکه به در منطقۀ زاگرس مرکزی واقع است. در دورۀ ایسین­ لارسا، «آنوم­موتابیل»، حاکم شهر دِر مدعی می شود که سپاه انشان، ایلام و شیماش را درهم کوبیده و مرهشی را به تصرف درآورده است (مجیدزاده، 1370: 12)، فرانسوا والا این اشاره را حاکی از این می­داند که مرهشی در بیرون از ایلام و در شرق قرار داشته است، در صورتی که اگر مرهشی در شرق ایران یعنی بلوچستان یا کرمان قرار می­داشت بایستی ابتدا انشان، ایلام و سیماش تصرف می­شدند. در حالی که متن مذکور به وضوح عکس این مطلب را می­رساند، در این متن اشاره شده که نایب­السلطنه دِر سپاهیان انشان، ایلام و سیماش را درهم کوبیده، لیکن مرهشی را که در دسترس بوده و در منطقۀ نزدیکتری به دِر یعنی پشت­کوه امروزی در استان ایلام قرار داشته به تصرف درآورده است.
استینکلر مکان مرهشی را در مشرق فارس و استان کرمان می­داند. به طور کلی، معروف­ترین و شاخص­ترین داده­ های باستان­شناختی سرزمین کرمان به هزارۀ چهارم و سوم ق.­م مربوط است و با ورود به هزارۀ دوم ق.­م این سرزمین دیگر نقش زیادی در تبادلات منطقه و به­ خصوص مطالعات ایلامی ندارد. مهم­ترین مکان استقراری حوزۀ کرمان تپۀ یحیی است که استقرار در آن فقط تا­ 1700­ق.م ادامه داشته است.
بین محققان تنها والا و استینکلر، مرهشی را در شرق استان خوزستان دانسته اند و اکثر محققین جایگاه مرهشی را در شمال و شمال­غربی استان خوزستان و منطقۀ پشتکوه در استان ایلام می­دانند. به نظر والترهینتس، مرهشی در منطقۀ کوهستانی پشتکوه (استان ایلام امروزی) و سرزمین اطراف کرخه علیا در قسمت شمال­غرب سوزیان است. مرهشی به انگیزۀ حفظ خود، با ایلام باستان روابط دوستانه­ای داشته است زیرا هر حمله ه­ایی که میانرودانی ­ها علیه ایلام طرح می­کردند لزوماً از مسیر مرهشی می­ گذشت. وجود کتیبه آشوری گل گل ملکشاهی (در شهرستان ملکشاهی استان ایلام) که از آثار به جای مانده از آشوربانی‌پال است، این نکته را روشن می‌سازد‌.
مجیدزاده و نگهبان نیز موقعیت مرهشی را در شمال­غربی ایلام می­دانند به عقیده جورج کامرون مرهشی در نواحی غربی یا شمال­غربی دشت خوزستان بوده و در واقع پایگاهی بوده است که ایلامیان از آنجا به میانرودان می­تاختند.
بر اساس کتیبه­ های ریموش پادشاه اکد وی با نیروهایی متشکل از زهر، ایلام و مرهشی در منطقه مرهشی رویارو شده است و مرهشی قبل از رسیدن به شوش به تصرف درآمده است.
فرانسوا دسه، به همراه جمعی از دیگر باستان شناسان (نصیر اسکندری، ماسیمو ویداله، علی اکبر مس‌گر، مژگان شفیعی، میثم شهسواری، اکبر عابدی، سلمان انجم روز، علی شهدادی) مکان اصلی مرهشی را در حوزه تمدنی هلیل رود میدانند که طبق کتیبه های بین النهرین منطقه بزرگی شامل استان کرمان، هرمزگان و سیستان و بلوچستان بوده و در بین ملوحا و مگان قرار داشته است و براساس گاه نگاری متون سومری، در زمان پادشاهان اکد و سلسله سوم اور (سومر جدید) ارتباط تنگاتنگی میان این منطقه از ایران و جنوب بین النهرین وجود داشته است. طبق گفته آن ها این منطقه از نظر سیاسی از ایلام مجزا بوده و پیش از ظهور نام مارهاشی در متون بین النهرین در قرن 23 پیش از میلاد، به مدت دست کم یک هزاره ارتباط تنگاتنگی میان دو منطقه جنوب کرمان و جنوب بین النهرین وجود داشته است که در متون بین النهرین بدان اشاره نشده و تنها مدارک باستان شناسی گواه این مدعاست.

دوشنبه، اسفند ۰۶، ۱۴۰۳

ریشهٔ هندوایرانی هندسه

ابوریحان بیرونی هندسه را شکلی از اندازهٔ فارسی می داند.
این واژهٔ سنسکریت هم با اندازه و هندسه فارسی مرتبط می نماید:
छन्दस् n. chandas metrical science
छन्द m. chanda shape
दशा f. dazA case
در تبدیل چندسه و هندسه به هم گفتنی است:
«ه» گاه تبدیل به «چ» شود:
خروه = خروچ :
سگالنده ٔ ۞ چرخ ۞ مانند قوچ ۞
تبر برده بر سر چو تاج خروچ .
رودکی (احوال و اشعار رودکی تألیف نفیسی ص 1097)

شنبه، اسفند ۰۴، ۱۴۰۳

قصر ابونصر و شیراز با اماکن باستانی آربوا و تیرازیش (محل نیایش و اسرار) همخوانی دارند

در نقشه های بطلمیوسی در حدود شیراز نام محلی به صورت آربوا (مسکن رسا) دیده میشود که نامش شباهتی به ابونصر دارد:
آربوا-نیساره: مسکن رسای بیرونی
नीशार m. nishAra outer tent or screen
तिरस् adverb tiras secretly
ईश adj. isha owning
شیراز: محل راز و نیاز آیینی

جمعه، اسفند ۰۳، ۱۴۰۳

معنی کَدکن

برخی نام این روستا را به معنی کَنندهٔ قنات (کنات، جای کنده شده) یا محل قنات (کَد-کان) گرفته اند که درست به نظر می رسند چه کَتَس پهلوی (قنات، با حرف "س" ساکن در انتها) می توانست در تلخیص به صور کَت و کَد در آید. نام روستاهای غیاث آباد نام دارای قنات نیز برگرفته از کَتَس (کَهَس، غَیَس) به نظر می رسد:
«ک» گاه در فارسی به «غ » بدل شود:
شکا = شغا.
زاک = زاغ.
چکندر (چگندر) = چغندر.
چکوک (چگوگ) = چغوک.
«تَ» گاهی به «هَ» بدل شود چون:
بارتنگ = بارهنگ.
«ت» گاه بدل «ی» آید چون:
خداة = خدای.
به نظر می رسد در تلفظ واژهٔ آذری کهییز (کاریز) حروف "ه" و "ی" جایگزین "آ" و "ر" شده اند، چه خود "کا" (خا) در اوستایی معنی چشمه می دهد.

معنی نام شهرک زیراب سواد کوه

نام شهرک دامنه ای سر سبز و پر آب زیراب به طور ساده به خاطر جریان آب زیرزمینی سطحی زیر خانه های مسکونی واقع در دامنهٔ کوه آن بدان داده شده است.

منش به معنی دل

मानस n. mAnasa heart
منش به لغت زند و پازند به معنی دل باشد که عربان قلب خوانند. (برهان). قلب و دل. (ناظم الاطباء). || ذات. (یادداشت مرحوم دهخدا). || میل و خواهش. (ناظم الاطباء). قصد. عزم. اراده. نیت. تصمیم. رأی. نظر. (یادداشت مرحوم دهخدا).

چهارشنبه، اسفند ۰۱، ۱۴۰۳

اتیمولوژی واژهٔ معرّب بُرج در معنی کوشک و خانهٔ بلند

واژهٔ برج بدین معنی معرّب از واژهٔ هندواروپایی بهرگ (بُرز فارسی، بورگ ژرمنی) به نظر می رسد:
borough (n.)
Old English burg, burh "a dwelling or dwellings within a fortified enclosure," from Proto-Germanic *burgs "hill fort, fortress" (source also of Old Frisian burich "castle, city," Old Norse borg "wall, castle," Old High German burg, buruc "fortified place, citadel," German Burg "castle," Gothic baurgs "city"), which Watkins derives from from PIE root *bhergh- (2) "high," with derivatives referring to hills, hill forts, and fortified elevations.

یکشنبه، بهمن ۲۸، ۱۴۰۳

نقش ایزد ائیریامن آلانها

به نظر می رسد تصویر باستانی حکاکی شده بر سنگ در قزاقستان، از قرن 14 پیش از میلاد، متعلق به ایزد ائیریامن آلانها، خدای خورشید و کهکشان یندو وداها باشد.
https://scontent.fbma5-1.fna.fbcdn.net/v/t39.30808-6/480205029_9971317239551323_5946532241429384057_n.jpg?stp=dst-jpg_s640x640_tt6&_nc_cat=101&ccb=1-7&_nc_sid=833d8c&_nc_ohc=QU74OK7lHPcQ7kNvgFMdmMZ&_nc_oc=AdhwK_dmhniv9Cjpiiz_2jglDC_1wSQ0C-4WOyjDx7xRhjQh7mI1NAeVeKWC07pB_Mw&_nc_zt=23&_nc_ht=scontent.fbma5-1.fna&_nc_gid=A9DaUUzlXMvaI9KElqlAnkI&oh=00_AYAUA78Lki5T89RZbbHfoT5n7L1u4UjEKlxMYl89VqbZKw&oe=67B8167B

Valentine is originally Lupercus

Valentine has been interpreted as a Latin word meaning strong, but since Valentine is compared to the Roman Lupercus, Valentine's name has been composed of Valen (Wolf) and tain (to keep), i.e. keeping the wolf. Valen comes from vale (killer, wolf), Norse wolf-shaped giant Vale/våle and Slavic wolf-shaped god Veles indicate that.
-tain- comes from French and ultimately from Latin, where it has the meaning "hold''. It is related to the root -ten-. This meaning is found in such words as: abstain, attain, contain, detain, entertain, maintain, obtain, pertain, rein, retain, retinue, sustain. Mutually Lupercus is a compound of lupus (“wolf”) +‎ arceō (“I ward off”).
Lupercus or Lubercus or Luberkus was a god in Roman mythology. Lupercus was a protector of the farmers, harvesting and packs of wild animals. Every year on 15 February in honor of him, the Romans held the Lupercalia. He was an ancient Italian god, worshipped by shepherds as the promoter of fertility in sheep and protector of flocks.
His sanctuary was the Lupercal, where she-wolf took care of Romulus and Remus; this is why Lupercalia was a celebration that helped pregnant women.
Lupercus is sometimes identified with the god Pan in Greek mythology.[1] The Roman god Faunus is a variation of Lupercus, also linked to the festival of Lupercalia.
It has been said that: "The origin of the name, Lupercalia also known as the Feast of Lupercal, is derived not only from the Roman Fertility God, Lupercus but also from the name given to the cave where Romulus and Remus, the founders of Rome were alleged to have been nurtured by a she-wolf. The legend goes that in the 6th century BC the twin's father, King Amulius ordered that they should be drowned as infants in the river Tiber after their mother broke her vow of celibacy. Having been placed in a basket by a servant that took pity on them, they were carried downriver by the river God and were caught in the branches of a fig tree. They were discovered by a female wolf who raised them in her den at the base of Palantine Hill (where Rome was founded) that would later be named Lupercal. The festival of Lupercalia was in itself a very violent and sexually charged affair that was carried out in two separate locations, firstly in the cave itself and secondly in the Roman, open-air, public meeting place called the Comitium.
At the Lupercal cave, a dog and one or more male goats, to represent sexuality were sacrificed by the Luperci, a group of priests. Two of them, at this point naked, would be smeared by the blood from the sacrificial knife. As the Luperci priests laughed, the blood was removed with wool soaked in milk. Strips of the freshly sacrificed goats were then cut to form what are referred to as thongs or februa. These were to be used later in the celebration and it's likely to be where the name for our month of February found its origins.
The festivities were then transferred to the city of Ancient Rome. Naked or near-naked, the Luperci ran around using the februa to whip all women who were in striking distance. This was a fertility rite, welcomed by many of the ladies present who often bared their skin to be lashed. Location was often important, for example, a lashed breast may lead to lactation. As time progressed, this tradition became more chaste as nudity fell out of favour and women were whipped on their hands by fully clothed men. Next, women’s names were randomly drawn from jars by the men to decide who would couple with whom for the duration of the feasting and subsequent revelry. Many couples would choose to stay together until the following year’s celebration. Quite a number of them would fall in love and often got married.
It is not coincidental that the Christian festival of St Valentine’s day should also fall on the 14th February which is right in the middle of Lupercalia. As is evident in other examples of pagan festivals that were co-opted by Christianity (Yule/Saturnalia becoming Christmas, Samhain becoming Halloween/All Hallows Eve and Eostre/Ostara becoming Easter), it appeared to be easier to the early Christians to simply assimilate the local customs and develop a more sanitised, chaste way to celebrate them as a way to gently control the populace.
In the 5th century AD, Pope Gelasius I decided to outlaw the practice of Lupercalia and mandated that that 14th February would instead be to mark the martyrdom of St Valentine instead. Many legends circulate regarding Valentine himself."

جمعه، بهمن ۲۶، ۱۴۰۳

Svears och Sveriges namn från mytologiska och etymologiska perspektiv

Före kristendomen ägde asadyrkan rum i Sverige, före den Frejdyrkan och före den soldyrkan. Och Sveriges namn kom från soldyrkan (Svarog/Heimdalldyrkan) och Frejdyrkan (Suviddyrkan).
Svears namn kommer från Svarogdyrkan (sol -och ljusdyrkan):
Enligt gamla grekerna Hyperbore'er (de övernordliga, Nordborna) var sol -och ljus dyrkare. Namnet Hyperbore'a var en översättning av Norr-avigen (bortre Norden, Norge) som låg bakom Norrland.
Eftersom svenskar dyrkade sol-eldensgudar dvs, Heimdall och Ull, fick de namnet sve[d]ar.
Svensk etymologisk ordbok av Elof Hellquist (2 sveda):
Nyligen har jag sett varianter av ordet sveda/ sve[d]a (bränna) i svensk etymologisk ordbok av Elof Hellquist, som löser gåtan av både namnen Sweden och Sverige, dvs. ordet sveda, som uttalades även svea ligger i grunden av dem.
I så fall betyder de här två namnen "landet av folk som dyrkar sol-eldgudens gudar dvs, Heimdall och Ull (glans)": Heimdall är människornas stamfader och han lär dem många saker, till exempel om runorna. Han är en gåtfull gud som hör ihop med sol och världsträdet Yggdrasil. En tolkning av hans namn är ”Den som lyser över världen”.
Oden säger: “Ulls gunst äger alla gudars den först mig frälsar ur flamman.” (Grímnismál 42)
Nordiska ljus-eldgudens senare namn dvs. Ull (glans) son av gudinnan Siv är ett annat namn till gamla Sveda-/Svea-. Saxo nämner att Ollerus (Ull) ersatte Oden som högste gud.
I ett kväde omtalas man avlägger ed vid Ulls "ring" (symbol till solguden):
Wulthus ett ord i silverbibeln som betyder gudomlig strålglans är härlett ur Ull. Ull anses vara en kvarleva av bronsålderns ljus-eld gud. Valborgsmässa är kristeniserade festen av ljus-eld-skogsguden Wulthus (Phul, Ull):
Vul-kan (phul-kana, bål-kana): brandspray
कण m. kaNa spray
Otto Sjögren skriver i Sveriges historia, häfte 7 att "ljusets och livets modergudinna hette hos venederna Siva (Siv), vars namn betyder den ljusa eller vita."
Han skriver i häfte 9 att "Folket kallade sig svear, vilket namn redan den gamla prosakrönikan och efter henne Laurentius Petri härledde av svedjandet (sveda)."
Götarnas asadyrkan har ersatt den gamla svearnas sol-eldsdyrkan.
Ptolemaios nämner svenskar, samer och finländare i tur och ordning under namnen firasoi (eldgud dyrkare), fauonai (fä-unnai, renskötare) och finnoi (finländare, sumpmarkfolket).
Namnet Ull har även haft liknande betydelse som samernas under eldstaden boende, Sarakka (lapp/trassel gudinnan) som var främst de havande kvinnornas eldgudinna. Både män och kvinnor offrade till henne. Samerna hade henne “alltid på tungan och i hjärtat”. Vars namn kommer av sarrat, fläka sönder senor till trådämnen. Samerna har inspirerats sin gudinnas namn av svenskarnas eldguds (Ulls) namn. Etymologin av Asken Yggdrasill
Jag tror att den korrekta etymologin av detta namn är:
Ygg: huge
द्रु m. dru tree
शिला f. shilA (syll) top of the pillar supporting a house
tree (n.):
"perennial plant growing from the ground with a self-supporting stem or trunk from which branches grow," Middle English tre, from Old English treo, treow "tree," also "timber, wood, beam, log, stake;" from Proto-Germanic *trewam (source also of Old Frisian tre, Old Saxon trio, Old Norse tre, Gothic triu "tree"), from PIE *drew-o-, suffixed variant form of root *deru- "be firm, solid, steadfast," with specialized senses "wood, tree" and derivatives referring to objects made of wood.
sill (n.):
Middle English sille, from Old English syll "beam, threshold, large timber serving as a foundation of a wall," from Proto-Germanic *suljo (source also of Old Norse svill, Swedish syll, Danish syld "framework of a building," Middle Low German sull, Old High German swelli, German Schwelle "sill"), perhaps from PIE root *swel- (3) "post, board" (source also of Greek selma "beam"). Man har redan trott:
yggdrasill betyder "idegranpelare", som härleder yggia från *igwja (som betyder "idegransträd") och drasill från *dher- (som betyder "stöd").
Idegranen som blev symbol till eld-skog guden Ull (Ask). Ask (aska, egentligen glödande kol) syftar på sol-eldguden Ull: Ask (Ull) och Embla (Jumala/Jubmel) som räknades förfäder till svenskar och samer/finskar.
About roten of svea (sven):
The name svea itself had the meanings light and fire in ancient times:
Shivini (Urartian, romanized: dši-i-u2-i-ni), also known as Siuini, Artinis, Ardinis, was a solar god in the mythology of the Iron Age kingdom of Urartu in the Armenian Highlands.[a] He is the third god in a triad with Khaldi and Theispas. The Assyrian god Shamash is a counterpart to Shivini. He was depicted as a man on his knees, holding up a solar disc. His wife was most likely a goddess called Tushpuea who is listed as the third goddess on the Mheri-Dur inscription.
Armen Petrosyan and other scholars argue that his name derives from a Hittite source, and is, therefore, of the same Indo-European origin as the names of Ancient Greek Zeus and Roman Jupiter.
Zeus: supreme god of the ancient Greeks and master of the others, 1706, from Greek, from PIE *dewos- "god" (source also of Latin deus "god," Old Persian daiva- "demon, evil god," Old Church Slavonic deivai, Sanskrit deva-), from root *dyeu- "to shine," in derivatives "sky, heaven, god." The god-sense is originally "shining," but "whether as originally sun-god or as lightener" is not now clear. Norse sun-fire god Ull (shine) and his mother Siv (light) are equivalents to these gods and They are another names for Sveda-/Svea-: In Hittite:
siu-, siuna- (c., §73): god In Slavonic:
Svarog: *Skvara, Old Russian: Skvara (skvara), Old Church Slavonic Skvara (skvara) (fire, flame, sacrifice, smoke, vapors). In Sanskrit:
Svar (स्वर्).—i. e. sū + an (with r for n), I. n. ([Rigveda.] i. 105, 3), The sun.
In avesta:
Khvan (svan): shining
Hvara (khvara, svara): shiner
In Persian:
Su- (sva-): light
In German:
sun (n.)
"the sun as a heavenly body or planet; daylight; the rays of the sun, sunlight," also the sun as a god or object of worship; Middle English sonne, from Old English sunne "the sun," from Proto-Germanic *sunno (source also of Old Norse, Old Saxon, Old High German sunna, Middle Dutch sonne, Dutch zon, German Sonne, Gothic sunno "the sun"), from PIE *s(u)wen-, an alternative form of root *sawel- (svar-) "the sun."
Shivini, a drawing based on an image on an object (a belt) from the History Museum of Armenia
Sweden's name according to Slavic and Nordic myths
Svantovit and Svarog are Slavic counterparts of the Norse gods Freyr and Heimdall:
From the other side Svantovit's (Holy lord's) name forms Svetovid, Suvid are similar to the names that Sweden has had. If so, these names have referred to the god Freyr (lord), because the names Sven- and Yngling that the Swedes have had belong to the god Freyr. In that case, the name of the Swedes in Ptolemy's writings is, ie, Firasoi a garbled form of Fryasoi (Freyr worshippers) or it means fire worshipers (Heimdall/Ull worshipers).
About Svantevit:
Svantevit (also spelled Sventevith, Svetovid, Suvid, Svetovid, Svantovit, Swantovít, Sventovit, Zvantevith, Świętowit, Sutvid and Vid) was a four-headed god of war in West Slavic mythology. He was the father of all the other gods and probably a local variant of the sky god.
In academic literature, the theonym is traditionally divided morphologically as Sveto-vit – in the second part there is supposed to be a suffix -vit (hypothetical PS *-vitъ) meaning "lord, ruler, hero". The suffix is supposed to derive from *vitędzь "warrior, hero" of Germanic etymology. Some researchers, however, have rejected the connection of the suffix with *vitędzь precisely because of the Germanic origin of the word; some scholars have linked the suffix to the word *vitati "to invite, to wish health", or the hypothetical verb *viti.[d] Depending on which original meaning of the word *svętъ a given scholar takes, the theonym is translated, for example, as "Strong hero", "Strong ruler and lord", or "Holy victor", "Holy lord". Some scholars also divide the theonym as Svet-ovit, where the suffix -ovit means "one who has much (of something)", "characterized by (something)", and the theonym Svetovit is supposed to mean "The one with much that is holy".
Similarities between blacksmith gods Svarog and Heimdall:
Svarog (Old Slavic: Сварогъ/Соварогъ, Russian: Сварог, Sorbian: Schwayxtix, shining sky) was in Slavic mythology the god of blacksmiths and the father of Dazjbog (the sun god) and Svarogich (the fire god). at least according to Johannes Malala's chronicles. Some scholars also believe that he was the Allfather in East Slavic mythology and the Heavenly Fire.
Heimdall is also blacksmith god and all-father. Heimdall (from heim meaning "world" and dallr meaning "shining") is counted as one of the Aesir in Norse mythology even though he was not considered the son of Odin.
It sounds like the Slavic bridge keeper Ilya Muromets and the Finnish blacksmith god Ilmarinen have the same origins as Heimdall and Svarog.
Svarog ("the radiant one") on the other hand, is Norse myths Skirner ("the radiant one") who is the servant of the god Freyr and he is originally a manifestation of Freyr himself.
The Slavic gods Svantovit and Svarog may have been identical in the beginning.
The domestic version of Sweden itself, ie, Sverige seems to be connected with Svarog.
The Swedes have been active mostly in the east and it has affected Slavic tribes and been influenced by them.
Freyr is from Vanir (the shining gods) and Vanheim is the land of the Slavs in north of the Black Sea.
Here, Vanheim is actually vagnheim (the land of fine wagons, Eu-ropa, Eu-karrona, Ukraine).
The name of the Swedes in Finnish ie, Ruotsi (rut-si) also means Freyr (god of love) worshippers:
rut (v.)
"desire copulation, be under the influence of sexual passion," late 14c., ruteien, from rutei, probably an Anglo-French form of the noun (see rut (n.2)). Related: Rutted; rutting.
Rut is comparable with Bible Lot and his cities Sodom and Gomorrah with Sweden and Cimbria (Denmark). In the Bible, Dan (dead/terrible)- mark is equated with the Dead Sea. The myth has been influenced by the downfall of Atlantis (out land). (The flooding of lake Ancylus into Denmark)
It seems that Freyr's love partner Gerd (hon from the field-edge) has been identical with the wise Sami goddess Giedde gaesj galggo (the field-edge woman).
The Rällinge statuette from Södermanland, Sweden, believed to depict Freyr, Viking Age.

Sambandet mellan namnen Ull och Heimdall

Heimdall finns i myterna, men det finns inga bevarade källor om att han skulle ha dyrkats i någon kult som till exempel givit namn åt någon ort.
Enligt Åke Ohlmarks har Heimdall ”Den som lyser över världen” och Ull (glänsande) som både har haft anknytning med världs trädet Yggdrasil Ask (glödande kol), varit Nordens sol (och eld) gudar. I så fall har Heimdalls namn kommit i ortnamn i form Ull, till exempel i Ullevi och Uller åker, fastän de har fått olika karaktär i senare nordiska myter.

سه‌شنبه، بهمن ۲۳، ۱۴۰۳

معنی دختر در پل دختر و دژ دختر

اصطلاح دختر در اماکن سترگی که پل دختر و دژ دختر نامیده شده اند، به معنی محافظ سترگ است و معمولاً به پلها و دژهای تاقدار گفته میشده است. خود تاق (تاک) در زبانهای هندواروپایی به معنی سقف محافظ است.
धूक m. dhUka rogue, hard
tara (trai): protect, save, defend
त्रायते{त्रै} verb 1 trAyate[trai] protect
त्रायते{त्रै} verb 1 trAyate[trai] preserve
त्रायते{त्रै} verb 1 trAyate[trai] save
त्रायते{त्रै} verb 1 trAyate[trai] rescue from
त्रायते{त्रै} verb 1 trAyate[trai] defend

دوشنبه، بهمن ۲۲، ۱۴۰۳

معنی نام زیارتگاه زرتشتی پیر هریشت و جشن هیرومبای آن

نام پیر هریشت به معنی نگهدارنده ترین پیر و نام جشن هیرومبای آن به معنی الماس خانم محترم است:
हार m. hAra guard
हीर m. hira diamond
अम्बा f. ambA good woman
زیارتگاه پیر هریشت زیارتگاه پیر هریشت، یکی از آتشکده های مقدس و دارای احترام برای زرتشتیان است. این آتشکده، در ۹۰ کیلومتری غرب شهر یزد و ۱۵ کیلومتری شهر اردکان، در دامنه کوه واقع شده است. داستان پیدایش زیارتگاه پیر هریشت نیز، به عهد ساسانیان بر می گردد. گفته می شود که مروارید (در برخی روایات گوهربانو) که یکی از ندیمان دختر یزدگرد سوم ساسانی بوده است، پس از حمله اعراب به ایران، در حین فرار از کاروان جدا می شود و به محلی پناه می برد. سپس در آن محل به نیایش خدا مشغول شده و برای همیشه ناپدید می شود. بعد از گذشت سال ها بر کودکی نمایان شده و از او می خواهد که با پدرش صحبت کند و پیرهریشت را بنا کند. در این زیارتگاه یک پستو وجود دارد که آن را محل ناپدید شدن مروارید (گوهربانو) می دانند و همیشه آتشی در آن روشن است. هر ساله، در اواخر فروردین ماه، جشن «هیرومبا» توسط زرتشتیان، در زیارتگاه پیر هریشت برگزار می شود و زرتشتیان با انجام مراسم ستایش اهورامزدا، اوستا خوانی و روشن کردن آتش، به جشن می پردازند. همچنین هرساله، پیروان آیین زرتشت در فاصله روزهای امرداد (هفتم فروردین ماه) تا خور (یازدهم فروردین ماه)، به این زیارتگاه می آیند و مراسم مذهبی و سنتی خود را برگزار می کنند.

معنی چَخ

چَخ به معنی وسیلهٔ مقاومت و دفاع نام غلاف شمشیر و خنجر و نیز به معنی سپر دفاعی بوده است:
चकति{चक्} verb chakati[chak] resist
चकति{चक्} verb chakati[chak] repel
«چخ» در فرهنگ‌های لغات، از جمله در لغت‌نامه اینگونه تعریف شده است: «غلاف کارد و شمشیر و جز آن» (دهخدا، 1377: ذیل چخ). معانی ذکرشده در فرهنگ‌های لغات براساس این بیت از عثمان مختاری است که تنها شاهد ذکرشده در این فرهنگ‌هاست: «ز چرم کرگدن سازند و یشک پیل از این پس چخ/ که خام گاو و چوب بید خام آمد نگهبانش».
در آداب‌الحرب «چخ» نوعی سپر است که سه بار ذکر شده است: «باید که پیادگان را پیش کند با سپرهای فراخ و چخ و گروه با یک‌دیگر دربافته و تیراندازان پس سپرها نشسته تیر می‌زنند از شکاف و سواران ایستاده پس‌پشت پیادگان» (فخر مدبر، 1346: 373)؛ «و آنچه در حصار گشادن باید این است: ... نیزۀ مردگیر و سپر چخ و کروه و نیزۀ سردندانه و تخته‌های زیادتی...» (همان: 423).

اتیمولوژی اَلموت (آشیانهٔ عقاب)

اَلموت ترکیبی از اله (آله، عقاب) و موت (سبد، آشیانه) است:
Ala: eagle
मूट n. mUTa basket

اتیمولوژی آبرون (همیشه بهار)

آبرون به صورت اپرون واژه ای اوستایی به معنی نیافسردنی است:
apa: not
run: depressed
هیئت ابزون (اپَ-زین) آن هم به معنی بی زمستان است.
آبرون. (اِ) (نیافسردنی) ۞ نوعی از ریاحین که پیوسته سبز بود و برگ آن نیفتد و پای دیوارها و جاهای سایه دار روید و آن را به عربی حی العالم گویند و در طب بکار است و در آذربایجان بسیار باشد. (از برهان). همیشه جوان. همیشک جوان. بیش بهار. میش بهار. میشا. اذن القاضی. اذن القسیس. بعضی گویند بستان افروز است و خوردن آن با شراب کرمهای دراز معده را برآورد. (از برهان).

جمعه، بهمن ۱۹، ۱۴۰۳

معنی نام برزهٔ شهر جزنق (پادگان نظامی) که در شرق مراغه بوده است.

یاقوت در معجم البلدان و مسعودی در التنبیه و الاشراف از آتشکده شهر جزنق با نامهای آذرخش (آتش معبد شاهی) و ناردرخش (آتش درخشان پادشاهی) نام برده اند، لذا نظر به نام محلی آتشکدهٔ آذرگشنسب قدیمی یعنی کایین گبه (محل زمزمهٔ سرودهای دینی شاهی، معبد شاهی) که در این شهر بوده است، می توان نام برزه را بر گرفته‌ از صورتی از بَرِجَ اوستایی (یعنی سرود درخشان دینی) و به معنی محل معبد سرودهای درخشان دینی گرفت:
जप m. japa muttered prayer
خود برزه معنی اوستایی تخت نشین نیز می داده است: چون کتاب پهلوی زادسپرم در فصل ١١-٩ در مورد آتروپاتکان گوید که بر اسنوند کوه آن آتش آذرگشنسب فروزان است: «آتش اذرگشنسب را بر اسنوند کوه در آتروپاتکان تخت نشین نمودند.»
بنا به جغرافی نویسان عهد اعراب خسرو انوشیروان یا خَسرو پرویز آتش این آتشکده را به ماگشنسب (آذر گشنسب بزرگ) در شهر شیز (تخت سلیمان) منتقل نموده است.
مطابق شاهنامه، آتشکدهٔ آذرگشنسب در اساس نه به خاطر پیروزی کیخسرو (کیاخسار) بر بت پرستان و دیوان (اورارتوئیها و آشوریان) بلکه به مناسبت پیروزی کیخسرو (کیاخسار) بر افراسیاب (مادیای اسکیتی) بنا شده و کیخسرو به مناسبت این پیروزی در آن به عبادت پرداخته بود. تخت سلیمان نامش بعد از حمل آتش آتشکدهٔ آذر گشنسب قدیمی ماگشنسب (آذر گشنسب بزرگ) خوانده شد که از کوه سهند (محل آتشکدهٔ آذرگشنسب قدیمی) خیلی دور است. محل پیروزی کیخسرو (کیاخسار) بر افراسیاب (مادیای اسکیتی کشور گشا) همین حوالی آتشکدهٔ آذرگشنسب قدیمی (کایین گبه) بوده است. تخت سلیمان و زیویه اماکن سکونت مادیای اسکیتی (افراسیاب) بوده اند که از آنجاها به میهمانی شام به جزنق دعوت شدند و مورد شبیخون گستهم نوذری (آریارمنه هخامنشی) قرار گرفتند و کشته و فراری شدند پس معلوم میگردد که کیخسرو آتشکدهٔ آذرگشنسب را به مناسبت این پیروزی به عنوانِ معبد این پیروزی بزرگ (تاق نصرت) تأسیس کرده و در آن به عبادت پرداخته است.
محل دستگیری مادیای اسکیتی، غار هنگ شاهنامه در این حوالی با معبد مهری ورجوی و غار آهکی معروف هامپهول کنار مراغه همخوانی دارند.

شباهت البسهٔ کشیشان با نخستین شاه فرترکه ای پارسی با نام مذهبی بایداد (بگدات، خداداد).

منظور از عنوان فرترکه ها هم که به معنی رهبر و پیشرو و فرمانده گرفته شده است می تواند رهبر دینی و سیاسی باشد:
یک سکّه از نخستین فرمانروای فرترکه ای پارسی قرن دوم پیش از میلاد به نام بایدات (بگدات) نشان میدهد که او بر تخت صندلی نشسته است و کلاهی را که وسط آن به دو نیم است، بر سر دارد و در آن روی سکّه یک درب مقدّس وجود دارد که این شاه مؤبد پارس مقابل آن در حال نیایش است.

سه‌شنبه، بهمن ۱۶، ۱۴۰۳

آتشکدهٔ آذرگشنسب قدیمی طاق نصرت به شمار رفته است

ویرانهٔ این آتشکده در دامنهٔ جنوب غربی کوه سهند بین اراضی روستای علمدار و کیم نوا (کامل آباد) واقع شده بود. به عنوان کایین گبه (معبد شاهی) زیارتگاهی کم اهمیت مورد توجه بود. احمد نامی از اهالی علمدار گنبد آن را به امید یافتن گنج ویران کرده بود. این اراضی، کاراجیک (جایگاه جنگجویان) نامیده میشود که ترجمهٔ نام گزنا (جزنق، محل جنگجویان، پادگان نظامی) عهد اشکانی و ساسانی است که نام شهرک آنجا بوده است که اکنون تبدیل به قصبهٔ کوچک علمدار شده است. در بنای ساروجی و سنگی و آجری آن نقش ماه و ستاره بر آجرهای لعابدار حک شده بود. من که از اولین بار در دوران تحصیلات ابتدایی آن را دیدم متوجه آتشکده بودن آن شدم و آن زمانی بود که دیگر گنبدی نداشت و به شکل کوره در آمده بود. از سر عدم نا آگاهی موضوع آن و همچنین پیدا شدن دو مُهر بزرگ اوستایی به سنگ رستی از زیر بنای مسجد چیکان در سمت دیگر اراضی کاراجیک را به ادارهٔ باستانشناسی گزارش نکرده بودم. اصلاً از وجود چنین اداره ای خبر نداشتم. تنها در سال ١٣۵۶ بود که در کتابخانه مرکزی دانشگاه تبریز دریافتم که استاد ابراهیم پورداود و دکتر جیوانجی جمشید جی مودی به دنبال آتشکدهٔ قدیمی آذرگشنسب و شهر گزنا و شیچیکان (محل نگهداری اوستا، چیکان) در اراضی بین کوه اسنوند (سهند) و شهر مراغه بوده اند. تکمیل گزارش من در این باب که قرار بود که به سفارش دکتر بهروز ثروتیان در نشریهٔ دانشکدهٔ ادبیات چاپ شود به نکبت انقلاب ۵٧ بر خورد.
بر گردیم به موضوع طاق نصرت به شمار آمدن آتشکدهٔ آذرگشنسب قدیمی. در فصل هفدهم بندهش که از اقسام آتشها صحبت شده، در فقرهٔ آتشکدهٔ آذرگشنسب طاق نصرت به مناسبت پیروزی بر اورارتو معرفی شده است: «آذرگشنسب تا هنگام پادشاهی کیخسرو هماره پناه جهان بود، وقتی که کیخسرو (کیاخسار مادی) بتکدهٔ دریاچهٔ چیچست (دژ رؤسا در کنار بسطام) را ویران کرد، آن آتش به یال اسب او نشست و تیرگی را بر طرف نموده، روشنایی بخشید؛ به طوری که او توانست بتکده را ویران کند. در همان نواحی بالای کوه اسنوند (سهند) دادگاهی ساخت و آذرگشنسب را فرو نشاند.»

دوشنبه، بهمن ۱۵، ۱۴۰۳

مطابقت هندیجان و بدرانی با هدیفون و ریو اردشیر باستانی

(Correspondence of Hendijan and Badrani with ancient Hedifon and Riv Ardeshir)
شهر هندیجان (هدیفون منابع کهن یونانی، محل آب همواره جاری و کتابت) در شمال همان ریو اردشیر عهد ساسانی (برتبان، بدرانی کنونی) واقع است:
ریو اردشیر (رئو-ارت-شهر) در معنی شهر ثروتمند درخشان بوده است. شیر و شار صوری از واژهٔ شهر بوده اند. بنا به حمدالله مستوفی "برتبان (برتابان، درخشان و گرمسیری) نام دیگر ریو اردشیر بوده است" که تلخیص آن در نام قصبهٔ بدرانی زنده است.
نام کهن هدیفون این شهر هم به معنی محل آب همواره جاری بوده است.
ولی نام هدیفون همچنین می توانست معنی محل کتابت را بدهد:
ha-dip-on: place of writing
hand-divan/dijan: place of writing
چون یاقوت حموی در معجم‌البلدان ج ۲ ص ۵۹۴ ریو اردشیر را ری‌شهر دانسته و می‌نویسد: «در دوره حکومت فارس‌ها، کشته دفتران در آنجا می‌زیستند. و ایشان به خامه جستق می‌نوشتند که خامه‌ای بوده برای کتاب‌های پزشکی و نجوم و فلسفه و امروز کسی نه در عربی و نه در فارسی بدین خامه نمی‌نویسد.»
«کشته دفتران» به گمان یاقوت «گَشته دفیران» است، به معنی شکسته نویسان.
می‌‌گوید، گشته دفیران خط مخصوصی بوده که به روزگار خود او (سده هفتم) هم دیگر نشانی از آن نمانده بود.
و بلاذری در ص ۵۴۰ فتوح‌البلدان گزارشی جالبی از غارت تازیان در شهر ثروتمند ریو اردشیر داده و نوشته که روز تصرف ریو اردشیر از جهت نعمت فراوان که به مسلمانان رو کرد همچون روز قادسیه بود.
به اختصار نام هندیجان (محل آب همواره جاری) در عهد یونانیان هدیفون (هَدیپون) بوده است یعنی محل آب جاری و کتابت. معنی شهر کتابت و شهر ثروتمند در توصیف شهر ریو اردشیر آمده است. معانی هندیجان و هدیفون و ویژگی های ریو اردشیر و نشانی مکانهای آنها گویای مجاورت آن ها است.
معانی محتمل نامهای قدیمی رودخانه های خوزستان در منابع کهن یونانی خواسپ (خو-وس-اپ، دارای آب بسیار): مطابق رود کرخه (عالی) است.
ایولئوس: این نام به صورت اَاورو-اوس معنی سرچشمه گیرنده از چشمۀ زیرین مطابق نام چاهو و کارون و رود کاریزهای کتب پهلوی است.
پازی تیگر (دجله کوچک): مطابق شاخۀ اصلی رود کارون است.
کوپرات (رودخانۀ زیبا و مطبوع): مطابق شاخۀ دز رود کارون است.
آگرادات (رود بالایی): مطابق رود طاب (مارون) است.
اوروآتیس (رود روان پایینی): مطابق رود جراحی است.
رود هدیفون (زهره= رود همواره جاری) مطابق رود هندیجان (همواره روان) است.
وَرِنه (سرزمین خوشی) نام اوستایی مشترک پارس (پَرهَشی) و عیلام (شوش)
در اوستا زادگاه فریدون (کوروش پارسی و انشانی) وَرِنه (سرزمین خوشی) یاد شده است، لذا این نام را می توان با پَرهَشی (سرزمین شادی) یعنی صورت کهن نام پارس و نیز شوش (محل خوبی و خوشی) پایتخت عیلام سنجید که هر دو در اوستا تواماً تحت نام وَرِنه (سرزمین خوشی) یاد شده اند. دلیل اینکه نام پارس و عیلام در اوستا تحت این اشکال مذکور نیست مستتر بودن آنها تحت همین نام وَرِنه است:
شوش. (ص) به معنی خوب و نیک و لطیف است و شوشتر به معنای بهتر و نیکوتر و لطیف تر باشد. (حمزه ٔ اصفهانی از یاقوت در معجم البلدان).

یکشنبه، بهمن ۱۴، ۱۴۰۳

چارتاقی نیاسر، طاق نصرت اردشیر بابکان

گفته شده است نبرد هرمزدگان بین اردشیر بابکان ساسانی و اردوان پنجم اشکانی در سمت گلپایگان-نیاسر اتفاق افتاده و با پیروزی اردشیر بابکان به انجام رسیده است. بنابراین چارتاقی نیاسر، طاق نصرت اردشیر بابکان به مناسبت پیروزیش بر اردوان پنجم بوده است.
شکل ایرانی طاق نصرت از نظر معماری با شکل رومی آن متقاوت بوده است.
بنابراین می توان این سؤال را مطرح کرد آیا چارتاقی های پراکندهٔ ایران در طبیعت تاقهای نصرت اشکانی و ساسانی به تقلید از رومیان نبوده اند؟ چون مطابق تاریخ قم در مورد چارتاقی نیاسر گفته شده است که اردشیر بابکان بعد از پیروزی بر دشمن با سرداران خویش در پای چشمهٔ نیاسر فرود آمد و به عبارتی پهلوی سخن راند: "هرایند خُرن آفرینان سر" (بیارایند جشن و شادی آفرینان سرای).
خود واژهٔ جشن به معنی پیروزی است:
जिष्णु adj. jishNu victorious
به نظر می رسد درون چارتاقیها (طاقهای نصرت ایرانی) آتش مقدس هم می افروخته اند ولی آنها آتشکدهٔ معمولی به شمار نمی رفته اند و به ایزد نور و نبرد، مهر اختصاص داده می شده اند. چهارطاقی یا چارتاقی، در معماری به کالبدی با زمینه چهارگوش و پوشش گنبدی شکل، متشکل از چهارپایه و یک طاق گنبدی بر روی آن، با چهار ورودی طاق‌دار گفته می‌شود. چهارطاقی را چهاردر، چهارقاپو و چهاردروازه نیز نامیده‌اند. در یک نگاه کلی چهارتاق فضایی مربع‌شکل با زمینه‌ای چلیپایی و با پوششی گنبدی است که بر روی سِکُنج‌ها قرار گرفته و دارای چهار ورودی تاق‌دار است. کاربرد چهارطاقی، در معماری غیرمذهبی، در ایجاد سازه‌ها و بناهایی اغلب تشریفاتی است، از جمله در برپایی موقت چهارطاق به عنوان بخشی از آذین‌بندی در جشن‌ها. از طرح‌های چهارطاقی، به‌سبب قابلیت‌های بسیار در زمینه فضاسازی، در گستره زمانی و مکانی و در بناهای مذهبی و غیرمذهبی استفاده شده‌است. چهارطاقی، شیوه رایج برای ساخت آتشکده در دورهٔ شاهنشاهی ساسانی بوده‌است. این طرح‌ها در دوره اسلامی نیز، از آسیای میانه تا آفریقا، برای ساخت مساجد و آرامگاه‌ها، و با ایجاد تغییراتی، از جمله در گوشه‌سازیِ آن، به‌کار رفته‌است.
در محموع به نظر می رسد برخی چارتاقی های دور از شهرها نه معبد و رصدخانه و محل دیده بانی بلکه طاق نصرت محل پیروزی بوده اند.
گفته شده در فرهنگنامه های کهن فارسی نام چارطاقی و معادل آن اِیوان ذکر شده اند. در شاهنامه هم به جای چارطاقی، اِیوان یاد گردیده است. شکل برخی از آنها شبیه طاق نصرت رومی است. در فرهنگنامه ها اتیمولوژی اِیوان را روشن نکرده اند. ولی می توان به معنی خانهٔ مطلوب و دلپذیر در نظر گرفت.
अवन n. avana wish
अवन n. avana desire
अवन n. avana pleasure
مطابق لغت نامهٔ دهحدا: ایوان. [اَی ْ / اِی ْ] ۞ (اِ) صفه و طاق. (برهان). صفه و طاق عموماً و طاق و عمارتی را گویند که شکل آن محرابی و هلالی باشد خصوصاً. (آنندراج). نشستنگاه بلند که بر آن سقف باشد در کوشک و دالان بزرگ. (غیاث). خانهٔ پیش گشاده. (دهار). درگاه. (مهذب الاسماء). طاق و نشستنگاه بزرگان. (صحاح الفرس). طاق بلند و نشستنگاه پادشاهان بود. رواق. (اوبهی). و به قول زالمان ۞ مشتق از کلمهٔ پهلوی و فارسی «بان» به معنی خانه است. (از حاشیهٔ برهان چ معین):
ای منظره و کاخ برآورده به خورشید
تا گنبد گردان به کشیده سر ایوان.
دقیقی.
به ایوان او بود تا یک دو ماه توانگر سپهبد توانگر سپاه.
فردوسی.
ز ره سوی ایوان شاه آمدند بدان نامور بارگاه آمدند.
فردوسی.
گر ایوان من سر بکیوان کشید همان شربت مرگ باید چشید.
فردوسی منابع عمده:
١- آثار ایران، آندره گدار، یدا گدار، ماکسیم سیرو و دیگران، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم، انتشارات آستان قدس رضوی، ۱۳۶۵
٢- ساسانیان در گرجستان و آتشکده‌ای که مسجد شد، بی‌بی‌سی فارسی ٣- جلالی، میثم و نیستانی، جواد: بررسی پیشینه، شکل و کارکرد معماری چهارتاقی در خراسان بزرگ. (از اوایل دوره ساسانی تا پایان سده چهارم هجری). در: پژوهشنامه خراسان بزرگ. سال ششم، شماره (۱۸)، بهار ۱۳۹۴.
۴- لغت نامهٔ دهخدا.
طاق نصرت کنستاتین در روم