جمعه، اردیبهشت ۲۶، ۱۴۰۴
معنی عیسی
عیسی به معنی کسی است که خدا نجات می دهد (کسی که خدا نجات داده است) چون یشوعا به زبان عبری یعنی: «خدا نجات می دهد».
طبق اسطورهٔ انجیلها عیسی در کودکی از سوی فرشتهٔ خدا با راهنمایی فرار به مصر از دستور قتل نوزادان توسط هیرود کبیر نجات داده شد. واقعهٔ تاریخی یاد آور آن قیام دو معلم یهودا فرزند زیپورایی و ماتثیاس فرزند مارقالوث با شاگردان نوجوان شان می باشد که عقاب طلایی سمبل امپراطوری روم را از بالای درب معبد اورشلیم پایین افکنده و خُرد کرده بودند. هیرود کبیر که در بستر بیماری بود غضبناک شده و دستور اعدام آن دو معلم و شاگردانشان را داد. یهودا و شاگردانش مانند عیسی مسیح از معرکه جان سالم بدر بردند ولی ماتثیاس فرزند مارقالوث و شاگردانش مانند یحیی معمدان اعدام شدند.
طبق انجیلها عیسی مسیح و یحیی معمدان هم هر دو معلم بودند.
بررسی نامهای دختران اساطیری شمالی در تاریخ هرودوت و تورات
A Study of the Names of Northern Mythological Girls in Herodotus' History and the Torah
کتاب روت (روث) تورات بر اساس شرح هرودوت از آمدن دختران هیپربوره ای (اسکاندیناویایی)- موآبی (به معنی سکایی منسوب به جزیره) به یونان نوشته شده است.
به عبارت ساده، در این دو منبع به این دختران اساطیری و تاریخی نام قبایل بزرگ نوردیک داده شده است.
به گفتهٔ هرودوت، هدایای هیپربوره ایها در بسته بندی درون کاه به سکاها میرسید و از قبیلهای به قبیله دیگر منتقل میشد تا اینکه به دودونا میرسید و از آنها به سایر اقوام یونانی منتقل میشد تا اینکه به معبد آپولو در دلوس میرسید. گفته شده که آنها از این روش استفاده میکردند زیرا اولین بار هدایا توسط دو دوشیزه، هیپروخه و لائودیسه، با همراهی پنج مرد آورده شد، اما هیچ یک از آنها برنگشتند. برای جلوگیری از این امر، هیپربوره ایها شروع به آوردن هدایا به مرزهای خود کردند و از همسایگان خود خواستند که آنها را به کشور بعدی تحویل دهند و به همین ترتیب تا رسیدن به دلوس ادامه می دادند.
هرودوت همچنین شرح میدهد که دو دوشیزه باکره دیگر، آرگه و اوپیس، قبلاً از هیپربوریا به دلوس آمده بودند، به عنوان ادای احترام به الهه ایلیتیا برای سهولت فرزندآوری، به همراه خود خدایان. دوشیزگان در دلوس مورد احترام قرار میگرفتند، جایی که زنان از آنها هدایا جمعآوری میکردند و برایشان سرود میخواندند.
روت و نعومی در کتاب روت تورات:
در کتاب مقدس کتابی هست به نام رُوت. این کتاب داستانی است دربارهٔ خانوادهای که در زمانی که اسرائیل زیر فرمان داوران بود، زندگی میکردند. رُوت زن جوانی از سرزمین مُوآب است؛ او متعلق به اسرائیل و قوم خدا نیست. اما وقتی رُوت دربارهٔ یَهُوَه خدای حقیقی مطلع میشود، او را بسیار دوست میدارد. نَعُومی زنی پیر است که به رُوت کمک میکند تا دربارهٔ یَهُوَه آگاهی بدست آورد.
نَعُومی زنی اسرائیلی است. او و شوهر و دو پسرش موقعی که در اسرائیل قحطی وجود داشت، به سرزمین مُوآب نقل مکان کردند. سپس روزی شوهر نَعُومی درگذشت. بعداً پسران نَعُومی با رُوت و عُرفَه، دو دختر مُوآبی ازدواج کردند. اما تقریباً ۱۰ سال بعد، دو پسر نَعُومی هم مُردند. چقدر نَعُومی و دو دختر غمگین بودند! نَعُومی حالا میبایست چه بکند؟
یک روز نَعُومی تصمیم میگیرد به سفری طولانی برود و نزد قوم خود برگردد. رُوت و عُرفَه میخواهند پیش او بمانند، بنابراین همراه او میروند. اما بعد از اینکه کمی در جاده حرکت میکنند، نَعُومی برگشته و به دختران میگوید. ‹به خانهتان برگردید و نزد مادرهایتان بمانید.›
نَعُومی دختران را به عنوان خداحافظی میبوسد. و آنها شروع به گریه کردن میکنند، زیرا نَعُومی را خیلی دوست دارند. آنها میگویند: ‹خیر، ما همراه تو نزد قومت خواهیم آمد.› اما نَعُومی جواب میدهد: ‹دختران من، شما باید برگردید. بهتر است در خانهٔ خود بمانید.› بنابراین عُرفَه به سوی خانهاش راه میافتد. اما رُوت نمیرود.
نَعُومی رو به وی میکند و میگوید: ‹عُرفَه دارد میرود. تو هم با او به خانه برو.› ولی رُوت جواب میدهد: ‹سعی نکن مرا وادار کنی که ترا ترک کنم! اجازه بده همراهت بیایم. هر جایی که بروی من هم خواهم آمد، و هر جایی که زندگی کنی من هم زندگی خواهم کرد. قوم تو، قوم من خواهد بود، و خدای تو خدای من. جایی که تو بمیری من هم خواهم مُرد و در آنجا دفن خواهم شد.› وقتی رُوت این را میگوید، نَعُومی دیگر سعی نمیکند که او را مجبور کند تا به خانه برگردد.
سرانجام این دو زن به اسرائیل میرسند. آنها در اینجا ساکن میشوند. رُوت فوراً مشغول کار در کشتزار میشود، زیرا وقت جمعآوری جو است. مردی به نام بُوعَز به او اجازه میدهد در کشتزارهایش جو جمعآوری کند. آیا میدانی مادر بُوعَز که بود؟ او راحاب از شهر اَریحا بود.
روزی بُوعَز به رُوت میگوید: ‹همه چیز را دربارهٔ تو و اینکه چقدر با نَعُومی مهربان بودهای شنیدهام. میدانم که چطور پدر و مادرت و مملکت خود را ترک کردی و چگونه برای زندگی بین مردمی آمدی که قبلاً آنها را نمیشناختی. یَهُوَه عمل ترا پاداش دهد!›
رُوت جواب میدهد: ‹شما با من خیلی مهربان هستید، آقا. از لحن دلنشینتان دلم شاد شد.› بُوعَز رُوت را خیلی دوست دارد، و طولی نمیکشد که با هم ازدواج میکنند. چقدر این موضوع نَعُومی را خوشحال میسازد! اما وقتی که اولین پسر رُوت و بُوعَز به نام عُوبید به دنیا میآید، نَعُومی حتی شادتر میشود. بعدها عُوبید پدر بزرگ داوود میشود.
جالب است که نام اقوام و مناطق بزرگ کهن اسکاندیناوی تحت اسامی این دختران هیپربوره ای - موآبی (به معنی سکایی جزیره) مستتر است:
هیپروخه (شمال دوردست، عرفهٔ تورات): نروژ (سرزمین دوردست شمالی) و نروژیها.
لائودیکه (اهل سرزمین گود): دانمارک (سرزمین گود) و دانمارکی ها.
آرگه (زیبا، نعومی تورات): فنلاند (سرزمین زیبا، سرزمین تالابی) و فنلاندیها.
اوپیس (اهل سرزمین خویشاوندان، روث تورات): سوئد (سرزمین خویشاوندان) و سوئدیها.
عوبید تورات (خادم خدا) به جای نام الهه ایلیثیا به معنی الههٔ خادم مردم است.
En studie av namnen på nordliga mytologiska flickor i Herodotos historia och Torah
Ruth/Ruts bok i Torah är baserad på Herodotos berättelse om ankomsten av flickorna från Hyperborea (skandinavien)-Moab (som betyder ö på skytiska) till Grekland. Helt enkelt har man givit de nordiska stora stammarnas namn på de här mytologiska och historika flickorna:
Enligt Herodotos kom offergåvor från hyperboréerna till Skytien packade med halm, och de skickades från stam till stam tills de anlände till Dodona och från dem till andra grekiska folk tills de kom till Apollos tempel på Delos. Han sa att de använde denna metod eftersom gåvorna första gången fördes av två jungfrur, Hyperoche och Laodice, med en eskort på fem män, men ingen av dem återvände. För att förhindra detta började hyperboréerna föra gåvorna till sina gränser och be sina grannar att leverera dem till nästa land och så vidare tills de anlände till Delos.
Herodotos beskriver också att två andra jungfrur, Arge och Opis, hade kommit från Hyperborea till Delos tidigare, som en hyllning till gudinnan Ilithyia för att underlätta barnafödandet, tillsammans med gudarna själva. Jungfrurna fick utmärkelser på Delos, där kvinnorna samlade in gåvor från dem och sjöng hymner för dem.
Rut och Noomi enligt bibeln:
Noomi hade bestämt sig för att återvända till sitt hemland Juda efter att ha flyttat till Moab och forlorat allt där, däribland sin man och sina två söner. Det måste ha varit hjärtskärande för henne att inleda resan tillbaka till hemlandet utan sällskap av dem som hon hade flyttat därifrån med. Hon hade emellertid sina två unga svärdöttrar, Orpa och Rut. På den tiden var de forfarande en del av hennes hushåll, trots att deras män hade dött.
Under resans gång måste Noomi ha börjat inse vad de två flickorna offrade genom att resa från det formodligen enda hemmet som de någonsin hade haft. Hon uppmanade dem till att vända tillbaka till sina barndomshem. Först vägrade flickorna, men efter ett tag övertalades Orpa av Noomis ihärdighet, kysste henne farväl och vände tillbaka. Ruts bok berättar vidare att Rut inte kunde övertalas. Hennes pliktkänsla mot sin svärmor var för stark. "[...] Herren må straffa mig både nu och senare om något annat än döden skulle skilja mig från dig," sa hon till Noomi.
De två änkorna kan inte ha haft det lätt på den tiden, och de upplevde förmodligen hunger och fattigdom när de kom till Juda. De hade emellertid en rik släkting vid namn Boas, så Rut drog till hans åkrar där skörden var i full gång för att samla in sädrester. Boas la märke till henne, och han hade redan hört om hennes hängivelse och omsorg för Noomi. Han tok henne under sina vingar, lät henne samla ax, och gav henne mat att äta. Efter en tid gifte sig Boas med henne.
Gud välsignade henne enormt på grund av hennes pliktkänsla och kärlek till Noomi, och för hennes vägran att vända sig bort från den väg hon visste hon var menad att vandra. Hon och Noomi gick från att vara fattiga änkor till att få ett tryggt liv. Hon blev också gammelfarmor til kung David, och på så sätt även en förfader till självaste Jesus Kristus.
Matchning av betydelsen av liknande namn i de här två myterna:
Arge (shining one): a Fine (Finnish, wetland).
Opis (hop-is): a Swedish (friend).
उपाय m. upAya joining in or accompanying.
Hyperoche: The word is derived from the Greek verb ὑπερέχω (hyperéchō), which means "to hold above" or "to excel": a person from Hyperborea (norr-avigen).
Laodice (lao-dike): a person from Denmark.
Dacia (Denmark) [de], a medieval Latin name for Denmark or the Nordic region in general.
Den (lowland, shelter= dike) :
den(n.1): Old English denn "wild animal's lair, hollow place in the earth used by an animal for concealment, shelter, and security," from Proto-Germanic *danjan (source also of Middle Low German denne "lowland, wooded vale, den."
In that case, above Denmark has been Northland and above it has been mentioned Hyperborea (the northernmost land, Norr-avigen).
Ilithyia: the readycomer" or "she who comes to help".
Obadiah (/oʊbəˈdaɪ.ə/; Hebrew: עֹבַדְיָה – ʿŌḇaḏyā or עֹבַדְיָהוּ – ʿŌḇaḏyāhū; "servant/slave of Yah").
Naomi's name means "pleasantness" or "delightful": a Finnish.
Orpah (neck, skull): Norwegian, Hyperborean.
A Study of the Names of Northern Mythological Girls in Herodotus' History and the Torah
The Book of Rut/Ruth in the Torah is based on Herodotus's account of the arrival of the girls from Hyperborea (Scandinavia)-Moab (which means island in Scythian) to Greece. Quite simply, the names of the great Nordic tribes have been given to these mythological and historical girls:
According to Herodotus, offerings from the Hyperboreans came to Scythia packed with straw, and they were passed from tribe to tribe until they arrived at Dodona and from them to other Greek peoples until they to came to Apollo's temple on Delos. He said they used this method because the first time the gifts were brought by two maidens, Hyperoche and Laodice, with an escort of five men, but none of them returned. To prevent this, the Hyperboreans began to bring the gifts to their borders and ask their neighbours to deliver them to the next country and so on until they arrived to Delos.
Herodotus also details that two other virgin maidens, Arge and Opis, had come from Hyperborea to Delos before, as a tribute to the goddess Ilithyia for ease of child-bearing, accompanied by the gods themselves. The maidens received honours in Delos, where the women collected gifts from them and sang hymns to them.
Ruth and Naomi according to the Bible:
Naomi had decided to return to her homeland of Judah after moving to Moab and losing everything there, including her husband and two sons. It must have been heartbreaking for her to begin the journey back to her homeland without the company of those she had moved with. However, she had her two young daughters-in-law, Orpah and Ruth. At that time, they were still part of her household, even though their husbands had died.
During the journey, Naomi must have begun to realize what the two girls were sacrificing by leaving what was probably the only home they had ever had. She urged them to return to their childhood homes. At first, the girls refused, but after a while, Orpah was persuaded by Naomi’s persistence, kissed her goodbye, and returned. The book of Ruth further relates that Ruth could not be persuaded. Her sense of duty to her mother-in-law was too strong. “[...] May the Lord punish me both now and hereafter if anything but death should part me from you,” she told Naomi.
The two widows could not have had it easy at that time, and they probably experienced famine and poverty when they arrived in Judah. However, they had a wealthy relative named Boaz, so Ruth went to his fields where the harvest was in full swing to gather grain. Boaz noticed her, and he had already heard of her devotion and care for Naomi. He took her under his wing, had her glean, and gave her food to eat. After a while, Boaz married her.
God blessed her immensely because of her sense of duty and love for Naomi, and for her refusal to turn aside from the path she knew she was meant to walk. She and Naomi went from being poor widows to having a secure life. She also became the great-grandmother of King David, and thus an ancestor of Jesus Christ himself.
Matching the meaning of similar names in here the two myths:
Arge (shining one): a Fine (Finnish, wetland)
Opis (hop-is): a Swedish (friend).
उपाय m. upAya joining in or accompanying.
Hyperoche: The word is derived from the Greek verb ὑπερέχω (hyperéchō), which means "to hold above" or "to excel": a person from Hyperborea (norr-avigen).
Laodice (lao-dike): a person from Denmark.
Dacia (Denmark) [de], a medieval Latin name for Denmark or the Nordic region in general.
Den (lowland, shelter= dike) :
den(n.1): Old English denn "wild animal's lair, hollow place in the earth used by an animal for concealment, shelter, and security," from Proto-Germanic *danjan (source also of Middle Low German denne "lowland, wooded vale, den."
In that case, above Denmark has been Northland and above it has been mentioned Hyperborea (the northernmost land, Norr-avigen).
Ilithyia: the readycomer" or "she who comes to help".
Obadiah (/oʊbəˈdaɪ.ə/; Hebrew: עֹבַדְיָה – ʿŌḇaḏyā or עֹבַדְיָהוּ – ʿŌḇaḏyāhū; "servant/slave of Yah").
Naomi's name means "pleasantness" or "delightful": a Finnish.
Orpah (neck, skull): Norwegian, Hyperborean.
دوشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۴۰۴
پاشری و سیماشکی مناطق اصفهان و سمیروم به نظر می رسند
(Pashri and Simashki seem to be Isfahan and Semirom regions)
نامهای اصفهان (اسپدانا) و زاینده رود مترادف هستند:
स्फायते{स्फाय्} verb sphAyate[sphAy] increase
धेना f. dhenA (dana) river
نامهای پارتوکّی (ناحیهٔ کنار چشمه زار نیرومند) و پاشری (محل کنار آب) در کتیبه های آشوری متعلق به ناحیهٔ پارتاکانا (اصفهان) به نظر می رسند:
पाय n. pAya water
श्राय m. shrAya abode
نظر به این که گفته شده در سال ۶٨٩ پیش از میلاد دولت سرزمین پاشری به همراه دولتهای پارس و انشان (عیلام) و بابل علیه آشور قیام کرده بودند، سرزمین پاشری منطقهٔ بزرگی در شمال شرقی عیلام یعنی اصفهان کنونی بوده است.
چنانکه اشاره شد نام پارتاکانا (پرَ-ایتَ-کانا، دارای آبزارهای افزون شونده کناری) معادل محل زاینده رود و گابه (جایگاه-آب) و پاشری (محل کنار آب، پارتاکانه) است، چون نام اسپدانا (اصفهان) نیز به لغت سنسکریت به همین معنی است.
نام رودهای دانوب (دونائو، رود شتابنده) و دون (تانائیس= تنومند) هم در این رابطه هستند:
धेनी f. dheni (dAnu, don) river
आवयति{आवे} verb Avayati[Ave] rush down
upon
سمیروم جایگاه سیماش باستانی در سمت اصفهان:
منابع مکتوب آشوری که به ثبت لشکرکشی سال ٧١٣ پ.م. سارگون دوم به غرب ایران پرداخته اند، از جاینام «سیماش» (دژ ولایت عیلامی سیماشکی) نام میبرند که در شرق سرزمین الیپی (کرمانشاهان و لرستان و حوالی آنها) و در مجاورت مادهای دوردست شرق (اصفهان) قرار داشته است.
نظر به موقعیت جغرافیایی داده شده برای سیماش و معنی لفظی آن، نام سیماش را می توان به معنی محل سردسیر گرفت که این یاد آور شهر سردسیری کنونی سمیروم (منسوب به سرما) در آن حوالی یاد شده، می باشد.
نامهای باستانی مشابه سیماش یعنی سیموروم (زمستانی) و سیمره (گسترده) مربوط به سرزمین زاموا (زمستانی) در کردستان و ماداکتو (محل بزرگ) در سمت دره شهر ایلام به نظر می رسند.
راجع به ارتباط اصفهان و عیلام گفتنی است:
در دورهٔ گودآ، دو بار نام عیلام را بر کتیبه های این پادشاه مهم می بینیم. وی یک بار خود را فاتح انشان می خواند. «شیل ۱۹۳۱: ۱،۸- بارتن ۱۹۲۹:۱۸۴» و بار دیگر، روی مُهری مدعی می شود که شوشی ها و ایلامی ها برای تزیین معبد خداوند نین گیرسو، به شهر لاگاش آمدند. «شیل ۱۹۳۱: ۱،۸- بارتن ۱۹۲۹: ۲۱۸» اگر این ادعا درست باشد، باید گفت که در دوران سلسله لاگاش، عیلام دست نشانده ای بیش نبوده است. این دوره همزمان با فرمانروایی پادشاهان عیلامی از سلسلۀ سیماشکی بوده است. در ارتباط با تزیین معبد نین گیرسو در لاگاش توسط عیلامیها گفتنی است: معبد استوانه ای ماربین اصفهان هم، پرستشگاه نین گیرسو (ایزد اژدهاوش کورۀ آتشین) به نظر می رسد. نام منطقۀ اصفهان در منابع آشوری هم به عنوان پاشری به لغت سنسکریت به همان معنی سرزمین کنار جریان رودخانه یعنی مترادف نامهای کهن دیگر اصفهان می باشد.
معبد ماربین اصفهان (پرستشگاه مار درخشان)، معبد نین گیرسوی درخشان در اصفهان به نظر می رسد. مطابق اساطیر بابلی نین گیرسو سری شیروش و درخشان مانند خدا داشت بخش پایین بدن او به عقاب طوفانی (اژدهایی بالدار) منتهی میشد و در دو سوی او شیرانی وجود داشت. بی جهت نیست که اصفهان در روایات قدیم اسلامی محل هبوط مار از بهشت به شمار رفته است.
منابع عمده:
١- تاریخ ماد، تألیف دیاکونوف، ترجمهٔ کریم کشاورز.
٢- بین النهرین باستان، تألیف ژرژ رو، ترجمهٔ عبدالرضا هوشنگ مهدوی.
٣- فرهنگ لغات سنسکریت، آنلاین.
۴- فرهنگ واژه های اوستا، تألیف احسان بهرامی.
۵- کتاب تاریخ جامع ایران، یوسف مجید زاده، جلد اول ص ۲۳۷ تا ۲۳۹ مبحث پادشاهی قوم سیماشکی.
معنی نامهای دیاله، دجله، عراق و عجم
(The meaning of the names Diyala, Tigris, Iraq and Ajam)
نامهای کهن تورنا و سیروان رودخانه دیاله را در سنسکریت و کُردی به معنی سریع و خروشان آورده اند، لذا خود نامهای دیاله و دجله نیز بنا به شواهد آشکار لغوی با این معانی مرتبط به نظر می رسند:
द्यौति{द्यु} verb dyauti[dyu] attack
जल n. jala (yala) water
शीघ्र adj. shighra quick
तूर्णस् adverb tUrNa[s] quickly
معلوم میشود ایرانیان نام سامی کهن ادیکلات (رود خروشان) را به ائورونت (اروند) و تیگرَ ترجمه کرده یعنی سریع و تند و تیز که منشأُ نامهای تیگریس و دجله و تورنا و دیاله شدهاست:
तीव्र m. tivra (tigra) sharpness, quickness
अर्वन् adj. arvan quick
نام اوستایی رَنگهه (خروشان) و نام پهلوی اَرَنگ (آب تند و تیز و خروشان) نیز در این رابطه بوده و نشانگر آن هستند که خود نام عِراق بر گرفته از ایرا-گ زبانهای هند و ایرانی به معنی سرزمین آب و رودخانه است. لابد نام عجمی (اگمی) سامی نیز به معنی منسوبین به سرزمین پرآب در مقابل عرب (بیابانی) ابتدا به مردم متصرفات بین النهرینی ایرانیان یعنی عراقیها اطلاق میشده است:
इरा f. irA water
गायति{गै} verb 1 Par gAyati[gai] relate
در دانشنامهٔ جهان اسلام چنین اطلاعاتی از رود دیاله آورده شده است:
دیاله، نام رود و نیز استانی در مشرق عراق.1) رود دیاله. از ریزابههای مهم در ساحل شرقی رود دجله. این رود از رشتهکوه زاگرس، در استان کرمانشاه در مغرب ایران، سرچشمه میگیرد و پس از گذر از کوههای اورمان و شاهو، در جهت غربی وارد حلبچه در جنوبشرقی استان سُلیمانیه میشود. این رود با تغذیه سد دربندیخان در شمال استان دیاله، در ادامه مسیر خود در این استان، در جنوب جبل حَمْرین (بارِمّا*) به سوی دجله تغییر مسیر میدهد و در جنوبشرقی بغداد بدان میپیوندد (← )اطلس جامع جهان تایمز( ، نقشه 35؛ ادموندز ، ص18؛ حسنی، قسم 1، ص73؛ نامی و محمدپور، ص23).زالم و تَنجِر/ تنجرو از رودهایی هستند که به دیاله میپیوندند (فرهوشی، ص108). پس از گذر از جبل حمرین و در فاصله 1500 متری از آن، آبراهههای روز، هارونیه، شهربان، مَهروت و خَریسان از مغرب و آبراهه خالِصاز مشرق رود دیاله منشعب میشوند و در آبیاری اراضی کشاورزی و نخلستانهای آن مناطق تأثیر گذارند و در گذشته نیز باعث رونق و آبادانی شهرهایی چون نهروان*، باجَسْرا*، بَعقوبه*، دَسْکَره و جَلولاء* بودهاند (حسنی، همانجا؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذیل "Diya(la(").منطقه سفلای دیاله از مناطق باستانی عراق است و بخشهایی از آن، بیش از هفتهزار سال قدمت دارد. در کاوشهای باستانشناسی در 1309ش/1930، در تلّاسمر در مشرق رود دیاله و در جنوب بعقوبه، بقایایی از اِشنونّا (از شهرهای مهم دوران سومری) کشف شد (مصطفی جواد و احمد سوسه، ص37؛ حسنی، قسم 1، ص79؛ مکی ، ص144؛ برای اطلاع بیشتر ← المواقع الاثریة فی العراق، ص87ـ106).وجه تسمیه و معنای نام دیاله چندان روشن نیست و بهگفته لانگریگ ، سابقه آن به دوران باستان بازمیگردد (← د. اسلام، همانجا). نام این رود، در منابع دوره اسلامی، دیالی ذکر شده (← ادامه مقاله). محمدبن جریر طبری (متوفی 310) قدیمترین مورخی است که از این رود، در ذکر حوادث سال 158، نام بردهاست (← ج8، ص57). پس از وی، سهراب (نیمه نخست قرن چهارم؛ ص128)، مسعودی (متوفی 345 یا 346؛ ص53)، یاقوتحموی (متوفی 626؛ ذیل «دیالی») و ابناثیر (متوفی 630؛ ج8، ص380) نام این رود را در آثارشان ذکر کردهاند. ظاهرآ رود دیاله در آثار برخی از این جغرافینگاران، با رودهای نهروان و تامَرّا اشتباه شدهاست (د. اسلام، همانجا؛ برای نمونهای از این آثار ← یاقوت حموی، همانجا). رود دیاله گاه در بیشتر مسیر خود به نام رود سیروان یا شیروان، یکی از رودهای تشکیلدهنده آن خوانده میشد (فرهوشی؛ د.اسلام، همانجاها؛ قس هاشم سعدی، ص24، که نام شیروان را تنها به آن قسمت از رود نسبت میدهد که در ایران جریان دارد).در دوره اسلامی، بهویژه در دوره عباسیان (حک : 132ـ 656)، دیاله به سبب قرارگرفتن بر سر راه بغداد و ایران اهمیت داشت، چنانکه در مسیر این رود نبردها و کشمکشهایی رخ دادهاست (برای نمونه ← طبری، ج8، ص566، 572، ج9، ص544، ج10، ص91ـ92؛ مسکویه، ج1، ص394ـ395؛ ابنجوزی، ج17، ص228).2) استان دیاله، به مرکزیت بعقوبه، از شمال به استان سلیمانیه، از شمالغربی به استان صلاحالدین، از جنوبغربی به استان بغداد، از جنوب به استان واسط و از مشرق به استانهای ایلام و کرمانشاه در ایران محدود است (← )اطلس جامع جهان تایمز(، همانجا؛ حسنی، قسم 2، ص205ـ206؛ نامیومحمدپور، ص8). این استان در 1326ش/ 1947، پس از یکپارچهسازی نظام اداری استانهای عراق تشکیل شد و مشتمل بر پنج«قضاء» بعقوبه، مَندَلی، خانقین، خالِصو مِقدادیه (شهربان) است (خلیل اسماعیل محمد، ص31، جدول 2؛ جاسم محمد خلف، ص452؛ قس حسنی، قسم 2، ص209 که قضای شهربان را ناحیه الحاقی به بعقوبه دانستهاست). در 1383ش/2004، وسعت استان دیاله 076،19 کیلومترمربع و جمعیت آن 455، 418،1 تن بودهاست (نامیومحمدپور، ص8، 40). جمعیت استان متشکل است از قبایل متعدد عرب، کرد و ترکمان با مذهبهای سنّی و شیعه و نیز عده کمی از مسیحیان، یهودیان و منداییان در جنوبغربی استان (حسنی، قسم 2، ص206؛ نامی و محمدپور، ص60 ،526، نقشه 12). از قبایل مهم ساکن در این استان العُبَیْد و العَزَّة و تیرههای بنیتمیم و الجُبّور هستند (← حسنی، قسم 2، ص206ـ207؛ برای اطلاع از نحوه توزیع این قبایل ← نامی و محمدپور، ص525، نقشه 11). عمررضا کحّاله نیز به نام قبایل بسیاری در این استان اشاره کردهاست (برای نمونه ← ج1، ص98، 133، 185، 253، 274). دیاله از استانهایی است که بیشترین جمعیت روستایی را داراست (نامیومحمدپور، ص40).محصولاتی چون انگور و خرما اساس اقتصاد این استان را تشکیل میدهد (حسنی، قسم 2، ص215). استان دیاله از مراکز صنعتی در تولید پارچه و مواد غذایی است و قرارگرفتن پالایشگاه نفت در این استان، امتیاز ویژهای به آن بخشیدهاست (← نامی و محمدپور، ص527، نقشه 13).در جریان جنگ عراق با ایران، استان مرزی دیاله یکی از مراکز مهم نظامی عراق بهشمار میآمد. در 22 دی 1366، در عملیات نامنظم ظفر 5 ایرانیان توانستند تا عمق دویست کیلومتری داخل خاک عراق پیشروی کنند (سمیعی، ص440ـ442).
منابع : ابناثیر؛ ابنجوزی؛ جاسم محمد خلف، محاضرات فی جغرافیة العراقالطبیعیة و الاقتصادیة و البشریة، ]قاهره[ 1959؛ عبدالرزاق حسنی، العراق قدیمآ و حدیثآ، صیدا 1377/ 1958؛ خلیل اسماعیل محمد، قضاء خانقین: دراسة فی جغرافیة السکان، بغداد 1397/1977؛ علی سمیعی، کارنامه توصیفی عملیات هشت سال دفاع مقدس، تهران 1382ش؛ سهراب، کتاب عجائب الاقالیم السبعة الی نهایة العمارة، چاپ هانس فون مژیک، وین 1347/1929؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ بهرام فرهوشی، ایرانویج، تهران 1374ش؛ عمررضا کحّاله، معجم قبائل العرب القدیمة و الحدیثة، دمشق 1432/2011؛ مسعودی، التنبیه؛ مسکویه؛ مصطفیجواد و احمد سوسه، دلیل خارطة بغداد المفصل فی خطط بغداد قدیمآ و حدیثآ، ]بغداد [1378/1958؛ داروتی مکی، مدن العراق القدیمة، ترجمه و شرحه و علق علیه یوسفیعقوب مسکونی، بغداد 1371/1952؛ المواقع الاثریة فی العراق، بغداد: وزارة الثقافة و الاعلام، 1970؛ محمدحسن نامی و علی محمدپور، جغرافیای کشور عراق: با تأکید بر مسائل ژئوپلیتیک، تهران 1387ش؛ هاشم سعدی، جغرافیةالعراق (الحدیثة)، بغداد 1342/1924؛ یاقوت حموی؛Cecil John Edmonds, Kurds, Turks and Arabs: politics, travel and research in north-eastern Iraq, 1919-1925, London 1957; EI2, s.v. "Diya(la(", (by S. H. Longrigg); The Times comprehensive atlas of the world, London: Times Books, 2005.
منابع عمده:
١- دانشنامهٔ جهان اسلام.
٢- فرهنگ واژه های اوستا، تألیف احسان بهرامی.
٣- فرهنگ لغات سنسکریت. آنلاین.
۴- فرهنگ نامهای کتاب مقدس، انلاین
معنی نامهای کهن شیراز
(The meaning of ancient names of Shiraz)
تطابق برم دلک، ابونصر با آربوای نقشه های بطلمیوسی:
نام منطقهٔ باستانی "برم دلک" شیراز به معنی استخر مطلوب کوچک است. نام ابونصر آن نیز به صورت آبان سار (محل آبِ عالی کوچک) به همین معنی است. نام آربوا نیز به صورت آربو-آوَ به معنی دارای آب رسای کوچک است:
सरु adj. saru thin
सरु adj. saru fine
प्रवाह m.f. pravAha (barma) pond
दयालु adj. dayAlu merciful
ak: suffix indicating smallness
अर्भ adj. arbha small and fine
आप n. āpa(āva): water
بر این اساس خود نام شیراز نیز به معنی محل قرار گرفتن استخر است:
शिर m. shira bed
ह्रद m. hrada (hradha) pool
واژهٔ معرّب حوض که در قرآن مذکور نیست، نه از این هرذَ بلکه بر گرفته از واژهٔ اوستایی هَ- اَئوذَ (مخزن آب) است.
نامهای کهن شیری-کوم (تختگاه استخر) و تیر-از-ایش (محل کنار حوض آب کوچک) نیز متعلق به شیراز به نظر می رسند:
शिर m. shira bed
कूम n. kUma pond
तीर n. tira shore, beside
औदक adj. audaka[audha] water, a large volume of water
ईषन्{ईषत्} adverb ish(an) [ish(at)] a little
به نظر می رسد این نامگذاری نامهای شیراز در مقابل پئیشیا اُوادا (محل استخر بزرگ) یعنی شهر استخر (تخت طاووس تختگاه چشمهٔ نیرومند) بوده است.
پیشتر چنین اطلاعات پراکنده ای از تاریخچهٔ شیراز جمع آوری شده است:
اولین اشاره به نام شیراز، در کتیبهٔ پادشاه بابلی منیش توزو (٢٢۵۵-٢٢۶٩ پیش از میلاد) است که به همراه انشان از شهری به نام شیریکوم نام برده است. دومین اشاره به نام شیراز بر روی لوحهای گلی ایلامی است که به ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد بازمیگردد و در ژوئن ۱۹۷۰ در هنگام کندن زمین برای ساخت کوره آجرپزی، در گوشهٔ جنوب غربی شهر یافت شدهاست. این لوحهای نوشته شده در ایلام قدیم به شهری به نام تیرازیس اشاره دارند.
طبق تاریخ ایران، چاپ دانشگاه کمبریج، «سکونت دایمی در محل شهر شیراز شاید به دوران ساسانی و حتی پیش از آن برسد. اما اولین اشارههای معتبر در مورد این شهر به اوایل دوران اسلامی بر میگردد.» به نوشته دانشنامهٔ اسلامی نیز شیراز شهری است بناشده در دوران اسلامی در محلی که از زمان ساسانی یا احتمالاً پیش از آن سکونتگاه دایمی انسان بودهاست.
به گفتهٔ شاپور شهبازی در دانشنامهٔ ایرانیکا «این ادعا که شیراز اردوگاه مسلمانان بوده تا اینکه برادرزاده یا برادر حجاج ابن یوسف آن را در سال ۶۹۳ پس از میلاد به شهر تبدیل کرد، اثبات نشدهاست.»
جان لیمبرت، چنین جمعبندی میکند که هر چند تاریخنگاران اسلامی بر این عقیده هستند که شیراز در سدهٔ اول هجری توسط عبدالملک مروان بنیان نهاده شدهاست، اما باید دانست که شهری با نامی نزدیک به نام شیراز پیش از اسلام در محل یا نزدیک شهر وجود داشتهاست که نام خود را به شهر فعلی شیراز دادهاست. خصوصاً با توجه به اشارهای که حمدالله مستوفی داشتهاست. مستوفی در نزهتالقلوب (۷۴۰ ق) معتبرترین روایت را این میداند که شهر شیراز را محمد برادر حجاج ابن یوسف به زمان اسلام تجدید عمارتش کرد. حمدالله مستوفی روایت دیگری هم آوردهاست که تجدید بنا بر دست عمزادهٔ حجاج محمد بن قاسم بن ابی عقیل صورت پذیرفتهاست. آثاری عیلامی (شامل یک سهپایه برنزی) مربوط به هزارهٔ دوم پیش از میلاد در جنوب شرقی شیراز یافت شدهاست. همچنین در تعدادی لوحهای عیلامی مکشوفه در پارسه (تخت جمشید) به کارگاههای مهمی در تی/شی-را-ایز-ایش (تیرازیس یا شیرازیس) اشاره میکند که بیشک همان شیراز امروزی است.
لیمبرت، شهبازی و آرتور آربری هر سه فهرستی از نشانههای متعددی از سکونت دایم در دشت شیراز و اطراف محل کنونی شیراز در دوران پیش از اسلام را ذکر کردهاند. مانند نگارههای سنگی مربوط به اوایل ساسانی، اشارات موجود به دو آتشکده (به نامهای هرمزد و کارنیان) و قلعهای باستانی به نام شاه موبد و آثار کشفشده در قلعهٔ ساسانی در محل فعلی قصر ابونصر.
شهبازی میگوید که شواهد بالا چنین مینمایاند که شیراز تا پایان دورهٔ ساسانی شهری با جمعیتی عمده و احتمالاً مرکزی اداری بودهاست. آرتور آربری چنین نتیجه میگیرد که بزرگی شیراز به هر اندازه بوده، این شهر در زمان داریوش زیر سایهٔ پارسه و پس از حملهٔ اسکندر مقدونی زیر سایهٔ شهر همسایه استخر بودهاست.
همچنین نام شیراز همراه بخش اردشیر خوره دوره ساسانی به مرکزیت فیروزآباد ذکر شدهاست و شیراز جزئی از آن بودهاست. اردشیر خوره یکی از پنج بخشی بودهاست که استان فارس ساسانیان را تشکیل میدادهاست. این اطلاعات در مهرهای ساسانی مربوط به اواخر ساسانی و اوایل دوران اسلامی کشف شده در محل قصر ابونصر در شرق محل کنونی شهر شیراز بهدست آمدهاست و لیمبرت چنین پیشنهاد مینماید که استحکامات موجود در محل قصر ابونصر همان قلعه تیرازیس یا شیرازیس یاد شده در لوحهای عیلامی پارسه است و بعدها پس از آنکه شهر فعلی شیراز در نزدیک این قلعه بنیان نهاده شده، این شهر نام خود را از این قلعه در حوالی شهر به یادگار گرفتهاست.
باستانشناسان موزهٔ متروپولیتن نیویورک نیز با توجه به نتایج حفاریهای خود در محل قصر ابونصر، این استحکامات و احتمالاً روستاهای اطراف را به عنوان محل شیراز پیش از اسلام پیشنهاد میکنند. آنها گفتههای بلخی در سده ۱۲ را نقل میکنند که میگوید: در محلی که شیراز کنونی وجود دارد، منطقهای بودهاست با چند قلعه در میان دشتی باز. آنان در مورد داستان بنیان نهادهشدن شهر جدید شیراز و انتقال آن به محل جدید چنین نظر میدهند که انتقال یک شهر در بسیاری جاهای دیگر مانند نیشابور و قاهره نیز اتفاق افتادهاست. در این حالت پس از تحولات یا تغییراتی سیاسی، شهر به محلی در نزدیکی شهر قدیم منتقل شده و شهر قدیمی رها گشته تا به شهری حاشیهای یا تلی از خرابه تغییر پیدا کند.
منابع عمده:
١- تاریخ ایران، چاپ دانشگاه کمبریج.
٢- بین النهرین باستان تألیف ژرژ رو، ترجمهٔ عبدالرضا هوشنگ مهدوی.
٣- فرهنگ سنسکریت، آنلاین.
۴- فرهنگ لغات اوستا، احسان بهرامی.
یکشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۴۰۴
معنی انار
هرودوت می گوید که "سکاها پیشگویان دینی خود را اناریان و آنها را وابسته به آفرودیت (ناهید) می دانستند." این لغت در هند به معنی خدایگانی و نیز نام درخت انار است. اناری که در ايران سمبل رویین تنی به شمار می آمده است: چون دینکرد هفتم در بارهٔ رویینتنی شاهزاده اسفندیار مینویسد که او با اناری که از دست زرتشت پیامبر خورد، رویینتن شد.
Anara (ಅನರ):—[noun] a deity, being different from human being
anāra (अनार).—n m ( H) The pomegranate-tree, Punica granatum. 2 n The fruit. 3 A grenade.
دشت مغان می تواند به نام اناریان/اناریاکهای آنجا، دشت مغان خوانده شده باشد.چون در منابع کهن یونانی (هکاتیوس و هرودوت) اناریان اران تحت نام میغویی و موغویی نیز آمده اند.
ظاهراً نام و نشان اناریان اران (هناریان، دعاخوان خواهان سلامتی، گوسان ها/ اوسان ها) به صورت آشیکها (ترانه سرایان خواهان سلامتی) در اران و آذربايجان زنده مانده است:
हान n. hAna want
इच्छा f. ichchA want
usa: want
मग m. maga magician
پنجشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۴۰۴
ارتباط بین نفیلیم کتاب مقدس و نیفلهم نوردیک
Anknytning mellan bibliska Nefilim och nordiska Nifelhem
Vilka var de bibliska Nefilim?
Bibeln är väldigt oklar om vilka dessa Nefilim verkligen var. I första Mosebok (6:4) kan det tolkas som om de var en korsning mellan Gud själv, alternativt fallna vita änglar, och vanliga kvinnor, men andra tolkningar förekommer. En sådan är att även om Nefilim ska ha varit stora och mäktiga krigare så skulle ordet kunna härledas till hebreiska ’nafal’ som betyder ’att falla’.
De nordiska myternas Nifelhem
Nifelhem eller Nivelhem (fornisländska Niflheim, ”den dimhöljda världen”) är i nordisk mytologi namnet på ett mytologiskt isrike i norr, de stora isbjörnarnas hemort. Metaforiskt används det även som namn på det underjordiska dödsriket, även kallat Niflhel.
Myten om Noas söner dvs, Ham (varm, afrikanernas förfader), Sem (berömd, semiternas förfader) och Jafet (indoeuropéernas förfader), som följes efter föregående myt, är i tur och ordning respektive den egyptiska guden Hamun (Amun), den kanaaneiska guden Eshmun (berömd) och den indoeuropeiska guden Priapus (Frey- Iapetus, Aryamen, kärlekens och vänskapens gud).
På grund av överensstämmelsen mellan namnet Sem och den feniciska guden Eshmun, härstammar denna treenighet från det feniciska (kanaanéiska) sjöfartsfolket som hade korrekt kunskap om de tre antika kontinenternas geografi.
Nefilim är människo liknande stora och starka jättar (liksom isbjörnar) och ättlingar till vita änglar och människliga kvinnor (liksom nordiska kvener in norra Skandinavien):
Den allmänt accepterade uppfattningen om namnet kven, först presenterad av Jouko Vahtola, är att kven etymologiskt härstammar från fornnordiska hvein, som betyder "sumpig mark". Ändå är kven en rot som i vissa fall översätts till "kvinna" i fornnordiska.
Niflhem, ”den dimhöljda världen” i Nordpolen kunde tolkas till ni-fel-hem (de nedfallandes land) som har blivit källa till bibelns nefilim (de nedfallande, eller de som anfaller i norr).
Här har ändelsen ni (ner, ned) egentligen syftat till norr.
ارتباط بین نفیلیم کتاب مقدس و نیفلهم نوردیک
نفیلیم های کتاب مقدس چه کسانی بودند؟
متن کتاب مقدس در مورد اینکه واقعاً این نفیلیم ها چه کسانی بودند بسیار نامشخص است. در پیدایش (6: 4) می توان آن را به گونه ای تفسیر کرد که گویی آنها تلاقی بین خود خدا یا فرشتگان سفید پوش سقوط کرده و زنان عادی هستند، اما تفاسیر دیگری وجود دارد. یکی از این موارد این است که اگرچه گفته میشود نفیلیمها جنگجویان بلند قامت و قدرتمندی بودهاند، این کلمه میتواند از کلمه عبری «نفال» به معنای «سقوط» مشتق شود.
نیفلهم از اسطوره های نورس
نیفلهم یا نیولهم (ایسلندی قدیم نیفلهایم، «دنیای مه آلود») نام یک پادشاهی یخی اساطیری در شمال، خانهٔ خرسهای قطبی بزرگ، در اساطیر نورس است. از نظر استعاری، از آن به عنوان نام قلمرو زیرزمینی مردگان نیز استفاده می شود که نیفلهل نیز نامیده می شود.
اسطورهٔ پسران نوح، حام (گرم، نیای آفریقائیان) و سام (نامی، نیای سامیها) و یافث (نیای هندواروپائیان) که در ادامهٔ شرح اسطوره ای فوق آمده اند، به ترتیب مربوط به خدای مصری هامون (آمون)، خدای کنعانی اشمون (نامی) و خدای هندواروپایی پریاپوس (فری-یاپتوس، آریامن، خدای عشق و دوستی) هستند.
نظر به مطابقت نام سام با خدای فینیقی اشمون، این تثلیث از مردم دریانورد فینیقی گرفته شده است که اطلاعات درستی از جغرافیای سه قارهُ کهن داشته اند.
نفیلیمها غولهای بزرگ و قوی شبیه انسان (مانند خرسهای قطبی) و از نوادگان فرشتگان سفید و زنان انساننما (مانند کوِنهای نوردیک در شمال اسکاندیناوی) هستند:
دیدگاه عموماً پذیرفتهشده در مورد نام کوِن، که اولین بار توسط جوکو واهتولا ارائه شد، این است که کوِن از نظر ریشهشناسی از کلمۀ نورس باستان hvein به معنای «سرزمین باتلاقی» گرفته شده است. با این حال، کوِنkven ریشهای است که در برخی موارد در زبان نورس قدیم به «زن» ترجمه میشود.
نیفلهم، «دنیای مهآلود» در قطب شمال، میتواند به نی-فل-هم (سرزمین سقوط کردگان) تعبیر شود که منشأ نفیلیمهای کتاب مقدس (سقوط کردگان یا کسانی که در شمال حمله میکنند) شده است.
در اینجا پسوند نیni (پایین) در واقع به شمال اشاره داشته است.
سهشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۴۰۴
معنی نام شهرهای فسا و استهبان
نام شهر فسا که در گل نبشته های هخامنشی به صورت «پشی یا» آمده به معنی محل استوار است:
पाशयति{पश्} verb pAshayati[pash] fasten
ya (ja): place
نام شهر استهبان نیز به صورت ستاه-بان به معنی دارای حفاظ نیرومند است.
شنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۴۰۴
آیا شهر استخر همان پئیشیااُوادای باستانی است؟
(Is the city of Estakhr the same as ancientIs the city of Astakhar the same as ancient Paishia-uvada?)
چون نامهایشان مترادف و مکانشان همسان به نظر می رسد:
نام کنونی استخر، تخت طاووس است یعنی تختگاه چشمهٔ نیرومند. چشمهٔ نیرومند تقریباًٍ معادل همان استخر است. نام پیشیااُوادا نیز به معنی محل استخر بزرگ است:
Paishia (peshia): much
औदक adj. auda[ka] water, a large volume of water
پئیشیا اُوادا (محل استخر بزرگ) همان شهر استخر قرون بعد یعنی تخت توَ- اوس (تختگاه چشمهٔ نیرومند) است.
. شهری که وهیزداته بردیه و گائوماته بردیه از شنیدن شایعه خبر مرگ کمبوجیه در مصر (نه خبر در گذشت کمبوجیه در اکباتانای سوریه) شورا کرده و گائوماته بردیه از جانب وهیزداته به زمامداری انتخاب شده بود. وهیزداته بردیه حاکم نیمه شرقی متصرفات هخامنشی مطابق بردیه پسر کوچک کوروش و گائوماته بردیه مطابق سپیتاک سپیتمان پسر ملکه آمیتیس دختر آستیاگ و پسرخوانده و داماد کوروش می باشد.
کوه ارکدریش (هر-کد-ریش، کوه نگهبانی شکسته) در جوار شهر پئیشیا اُوادا هم به وضوح با کوه شکستهٔ استخر همخوانی دارد.
محل کوه پرگا و اووادی چایا:
مجتبی دورودی، اووادی چایا (محل دارای پناهگاه) و کوه پرگای آن سمت (محل بلند) را که پناهگاه مخالفین وهیزداته بردیه، حاکم نیمهٔ شرقی متصرفات کوروش و کمبوجیه بود، همان کوه سخت گذر شهرک اَبَرج و شهرک اَبَرج (شهر جایگاه بلند) مطابق دانسته است. نام کوه ابَرج با پرگا (جایگاه بلند) همخوانی دارد ولی محل اعدام وهیزداته بردیه یعنی اُوادی چایا (محل دژ) در آن سمت با ورهشی (محل دژ، مرودشت، دارای دژ گرداگرد) مطابقت دارد لذا کوه پرگا (محل بلند یا محل گردش) همان کوه چمگان کنونی سمت مرودشت است:
पर adj. para highest
गय m. gaya house, place
uvadi: place
छाय n. chAya shelter
محل در گیری قبلی وهیزداته بردیه با مخالفین (هواداران داریوش) یعنی رخه (محل مرفه) نیز در آن حوالی بوده و با زرگان حالیه مطابقت دارد. در رابطه با وهیزداته بردیه همچنین از شهر ائوتیایی (هرمزگانی) تاراوا (محل درخت) در سمت پارس نام برده شده که یاد آور بندر طاهری است. در ارتباط با قیامی دیگر علیه داریوش از سرکشی مرتیا در خوزستان یاد گردیده که از شهر کوگاناکا (محل ذخیرهٔ آب باران) بین پارس و خوزستان بوده است. نام و نشان این شهر یاد آور بندر گناوه (محل آب انبار) است.
معنی نامهای دمن حت (دمن هت) و دژ هوخت کنگ (دژ کنگ هوخت):
از نام دمن حت کتاب حمزۀ اصفهانی در معنی ویرانۀ با شکوه که در بارۀ کنگ دژ به کار رفته معلوم میشود که منظور از دژ کنگ هوخت، تخت جمشید بوده است:
धामन् n. dhAman glory
हत adj. hata ruined
نامهای تخت جمشید در روایات ملی ایران:
مطابق کتاب پهلوی دینکرد یک نسخۀ اوستا در دژ نَپشتک نگهداری میشد که اسکندر آن را سوزانید. چنانکه عده ای معتقد هستند منظور از آن همان تخت جمشید است که اسکندر بسوخت. چون دژ نَپشتک را با توجه به کلمۀ نَبه سنسکریت یعنی زخمی کردن، پاره کردن، ترکاندن، منفجر کردن و جر دادن و واژۀ ایشته اوستایی به معنی خشت می توان به معنی دارای خشتهای تراش یافته گرفت که ویژگی تخت جمشید است. ولی گروهی با توجه به معنی لفظی ظاهری آن (دژِ نوشته) به سهو دژ نَبشتک را با نقش رستم (نشیرمنو، محل دخمه ها) مطابقت داده اند. نام دژ هوخت کنگ شاهنامه هم که در رابطه با فریدون (کوروش) آمده در معنی دژ "خوب تراشیده شده" به وضوح مطابق تخت جمشید است. معنی آپادانا هم در سنسکریت به معنی محل آوردن مالیات ایالتها، مطابق همین عنوان کنگ دژ "دژ هوخت کنگ" در معنی دژ گنج خوب تراشیدۀ آن است.
خود جزء کنگ در کنگ دژ هم به صورت گنگ (از ریشۀ وَنکیۀ سنسکریت) در فرهنگنامه های فارسی به معنی خمیده و کج اشاره به همین محاط و گرداگرد بودن حصار های شهرهای کنگ دژ نام همانند حصار قوی قریلگان قلعه خوارزم دارد.
नभते verb 1 nabhate {nabh} burst
खड m. khaDa breaking, खड m. khaDa dividing
आपादन n. ApAdana bringing any one to any state
वङ्क्यadj. vankya curved
منابع عمده:
!- تاریخ ماد دیاکونوف، ترجمهُ کریم کشاورز.
۲- فرهنگ لغات سنسکریت، آنلاین.
۳- فرهنگ واژه های اوستا، احسان بهرامی.
۴- ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی، تاُلیف داندامایف، ترجمهُ روحی ارباب.
جمعه، اردیبهشت ۱۲، ۱۴۰۴
مطابقت و مشابهت فرشتگان مقرّب معروف ادیان سامی با امشاسپندان ایرانی
(The correspondence and similarity of the close angels with Iranian's Amshaspands)
نُه فرشته در ادیان سامی به عنوان فرشتگان مقرب الهی و رؤسای فرشتگان شناخته شده اند، که نام هایشان عبارت است از: جبرئیل، میکائیل، اسرافیل، عزرائیل، هاروت و ماروت، اسماعیل، اوریل و رافائل.
امشاسپندان ایرانی معادل آنها از این قرار هستند:
امشاسپند (بیمرگ مقدس) ایزد/فرشتهٔ مهر میانجی (جبرئیل، مرد نیرومند خدا)، بهمن (میکائیل، شبیه خدا= داموئیش اوپمن اوستا، فرشتهُ ثروت)، یمه خشئته، ایزد جهان زیرین و صاحب وسیلهٔ موسیقی دمیدنی سُورا (اسرافیل، صاحب صور= شیپور)، سپندارمذ (باکره، دِئِنا، عذرا، عزرائیل)، خرداد (هئوروتات، هاروت)، امرداد (مرداد، ماروت)، سروش (شنوا، اسماعیل)، آذر (اوریل، آتش خدا) و ائیریامن ایشیه (ایزد دوست منش شفا دهنده، رافائل) هستند.
شرح فرشتگان مقّرب سامی از مجله ارگا. فرشتگانی که غالباً معادل و ترجمهٔ فرشتگان ایران کهن به نظر می رسند که نیاز به بررسی دارند:
فرشتگان مقرب الهی تعداد زیادی دارند. در اصل فرشتگان موجوداتی هستند غیر مادی که مانند انسان عقل و فهم دارند ولی غریزه شهوت و میل انسان ها را ندارند. فرشتگان طبعیت کننده خداوند می باشند و هیچ گاه عصیان نمی کنند. از نظر مراتب به دو دسته تقسیم می شوند که یکی بزرگ و دیگری کوچک می باشد. بر اساس آن چیزی که قران و پیامبر اکرم (ص) و همچنین ائمه درباره آن ها می گویند، یک عده از فرشتگان مقرب به درگاه الهی می باشند که نام فرشتگان مقرب را به خود می گیرند.
فرشتگان مقرب الهی:
فرشتگان مقرب و معروف به درگاه الهی
چهار مورد از فرشتگان خداوند که بسیار معروف می باشند به نام فرشتگان مقرب یا فلمدبرات الامرا هستند که شامل جبرئیل، عزرائیل، میکائیل، اسرافیل می باشند.
جبرئیل:
این فرشته واسطه و رساننده وحی الهی به قلب پیامبران و اولیای الهی است، اسمی غیر عربی می باشد که در این زبان وارد شده است. جبر به معنای (بنده) و ایل به معنای (خداوند) می باشد.
معنای کلی جبرئیل (بنده خداوند) می باشد که فرشته ای از فرشتگان الهی می باشد.
از وظایف جبرئیل می توان به ابلاغ وحی و یاری انبیاء اشاره کرد.
جبرئیل تنها فرشته ای بود که به مریم مقدس نزول کرد.
از ویژگی های این فرشته که در قران آمده است می توانیم به امانت داری و طهارت و پاکی این فرشته اشاره کرد.
نام این فرشته به دو صورت تلفظ می شود که عبارت است از جبرئیل با همزه روی حرف (ج) و یا جبرئیل با کسره روی حرف (ج)، نام این فرشته فقط سه بار در قران کریم در سوره بقره آیه ها ۹۷ و ۹۸ و سوره تحریم آیه ۴ آمده است.
عزرائیل:
این فرشته وضیفه قبض روح کردن انسانها را دارد.
از لقب های این فرشته می توان به ملک الموت، مفرق الجماعات، هادم اللذات، قابض الارواح، مسکن الحرکات، اشاره کرد.
عزرائیل واژه ای عبری است به معنای یاری خداوند می باشد.
از وظایف این فرشته می توان به تدبیر امور اشاره کرد که در این راه خداوند را یاری می کنند و می تواند روح انسان ها را قبض کند.
در واقع گرفتن جان انسان ها تحت تدبیر و امور خداوند متعال می باشد.
نور این فرشته رنگی قهوه ای مایل به خاکستری می باشد.
این فرشته با فرشته رافائل و پادشاه سلیمان در ارتباط می باشد.
جبرئیل فرشته معروف الهی
میکائیل:
این فرشته وظیفه روزی رسانی را بر عهده دارد که می تواند به دستور خداوند برای همه موجودات روی زمین روزی های مناسب را فراهم کند.
طبق روایتی از پیامبر اکرم می فرمایند « صاحب هر قطره بارانی که می ریزد و هر برگی که می روید و هر برگی که می ریزد فرشته ای به نام میکائیل می باشد.»
این فرشته بر باریدن باران و روییدن گیاهان نظارت می کند.
اما گاهی به یاری فرشتگان دیگر هم می پردازد.
یاری فرشتگان دیگر روایتی است از امام صادق که می فرمایند خداوند به چهار فرشته خود ماموریت داد تا قوم لوط را به هلاکت برسانند که یکی از آن ها میکائیل بود.
اسرافیل:
این فرشته مسئولیت دمیدن صور ها را دارد و اعلام کننده زمان وقوع قیامت و پایان یافتن دنیا می باشد.
نام دیگر این فرشته (عبد الرحمان) و کنیه این فرشته (ابولمنافخ) می باشد.
نام این فرشته واژه ای عجمی می باشد که به معنای بنده خدا است.
از این فرشته در قران کریم نامی برده نشده است اما در چند بخش از قران کریم از برپایی قیامت و دمیدن صور ها سخن به میان آمده است.
در منابع دیگری که از امامان به جا مانده است از این فرشته بسیار یاد شده است.
اسرافیل فرشته مخصوص دمیدن صور در قیامت می باشددیگر فرشتگان مقرب خداوند علاوه بر چهار فرشته معروف مقرب فرشتگان مقرب دیگری هم هستند که در ادامه به آن ها می پردازیم آریل: معنای اسم این فرشته شیر ماده خدا می باشد. نور این فرشته صورتی کمرنگ می باشد این فرشته در تأمین نیاز های مادی نظیر پول به ما کمک می کند. این فرشته در درمان و حفاظت از محیط زیست و حیوانات هم مدد رسانی می کند. این فرشته فرمانده باد ها می باشد. با فرشته رافائل همکاری دارد و جزء فرشته های «تاجداران» می باشد. شموئل: این فرشته توانایی دیدن خداوند را دارد. معمولا دنور این فرشته سبز کمرنگ می باشد که نگرانی ها و استرس ها را بر طرف می کند و صلح جهانی و فردی را ایجاد می کند. این فرشته یافتن اشیاء و موقعیت ها را برای انسان ها آسان می کند هانیل: این فرشته شکوه خداوند را نشان می دهد. نور این فرشته آبی کمرنگ و متمایل به سفید را دارد. این فرشته به عادت ماهیانه کمک می کند و در زمینه روشن ضمیری کمک می کند. این فرشته با ماه و سیاره ونوس ارتباط دارد. اوریئل: این فرشته به معنای نور الهی می باشد. رنگ این فرشته زرد کم رنگ است. کار های مختلفی انجام می دهد و از بین ۹ گروه فرشتگان به خداوند نزدیک تر می باشد. این فرشته از وقوع سیل به حضرت نوح خبر داده است. این فرشته جزء چها فرشته اصلی می باشد که شامل اوریئل، میخائیل، جبرئیل و رافائل می باشند. هانیل مسئول نشان دادن شکوه خداوند می باشد جرمیل: این فرشته رحمت خداوند را نشان می دهد. این فرشته نور بنفش دارد که کمی به سرخ متمایل می باشد. این فرشته با عشق و عواطف و احساسات در ارتباط است. در مرور و بازنگری زندگی کمک زیادی می کند تا بتوانیم بخشنده باشیم و مبت اندیشی کنیم. جوفیل: جوفیل زیبایی خداوند را نشان می دهد. این فرشته دارای نور صورتی می باشد. شرایط منفی و پر آشوب را خنثی می کند و از بین می برد. انرژی های منفی را از شما دور می کند و. این فرشته حامی هنرمندان می باشد. متاترون (که با ایزد میتره ربط داده شده): این فرشته نور سبز کمرنگ با صورتی می باشد. ایشان پیامبر نوح می باشند که پس از یک زندگی طولانی به فرشته تبدیل شده است. ایشان مسائل کودکان را بر طرف می کنند تا کودکانی نابغه پرورش دهند. متاترون به موسی کمک کرده است تا قومش را به اسرائیل ببرد. این فرشته در بهشت هم از کودکان مراقبت می کند. سندالفون: فرشته ای فیروزه ای رنگ می باشد. این فرشته هم در گذشته ها پیامبر ایلیا بوده است که به فرشته تبدیل شده است. این فرشته به موسیقی دان ها کمک بسیاری می کند و علاوه برآن ها اهداف متفاوتی را دنبال می کند. چون این فرشته یکی از مقربین الهی می باشد که برادر دو قلوی متاترون می خوانند. گفته شده است که حضرت موسی او را فرشته بلند می خواند. متاترون مسئول نگهداری از کودکان می باشد میخائیل (میکائیل) نور این فرشته آبی کبود می باشد. نام این فرشته به معنای شبیه خداوند بودن است. این فرشته قوی ترین فرشته خداوند می باشد و حامی ماموران پلیس است. میخائیل از هر کسی که او را بخواند حفاظت می کند. این فرشته به گروه پرهیزگاران تعلق دارد. راگوئل: نامی به معنای دوست خداوند را دار. رنگ نور این فرشته فیروزه ای می باشد. این فرشته در همه اعمال و کار ها هماهنگی ایجاد می کند و همچنین می تواند تمام کدورت ها را برطرف کند. این فرشته بر همه فرشته ها نظارت می کند تا بین آن ها هماهنگی های لازم را بوجود آورد. گفته شده که این فرشته به حضرت نوح کمک کرده است تا به متاترون تبدیل شود. رافائل: این فرشته درمان کننده می باشد. رنگ نور رافائل سبز زمردی است. این فرشته را قدیس و حامی مسافران می دانند. کار اصلی این فرشته کمک به کسانی می باشد که درمان می کنند. رازیل: نام این فرشته به معنای راز های خداوند می باشد. این فرشته راه های مسدود بین مادیات و معنویات را از بین می برد و در زمینه تعبیر خواب بسیار مدد رسان می باشد. تمام راز های کهکشان را در کتابی به نام « کتاب فرشته رازیل» نوشته است. زادکیل یکی از فرشتگان مقرب الهی می باشد. زادکیل (قابل قیاس با ارت/اشی زرتشتیان): نام این فرشته به معنای درست کاری خداوند می باشد. رنگ نور این فرشته آبی تیره است. این فرشته انسان ها را در حافظه یاری می کند و می تواند عملکرد های دیگر ذهنی را درمان کند. بسیاری بر این باورند که زادکیل از کشته شدن فرزند ابراهیم جلوگیری کرد. در گذشته ها این فرشته را با میخائیل هم کار می دانستند. فرشتگان الهی مختص به گروه خاصی از مردم نمی باشند و شما می توانید در هر قسمت زندگی خود از آن ها کمک بگیرید. این موجودات بی زمان و بی مکان هستند و در هر زمانی که بخواهید به شما مدد رسانی می کنند. خواسته های شما می تواند به صورت نوشته باشد یا حتی ممکن است به صورت ذهنی باشند. حتی می توانید به آن ها بگویید که همیشه و در همه جا همراه شما باشند. منابع عمده: ١- مجلهٔ انترنتی ارگا. ٢- فرهنگ نامهای کتاب مقدّس آنلاین. ٣- فرهنگ لغات سنسکریت. آنلاین. ۴- فرهنگ واژه های اوستا، احسان بهرامی.
پنجشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۴۰۴
سمبُلهای ایزد مهر در پرچم ملی ایران
(Symbols of the god Mithra on the national flag of Iran)
نقشهای پرچم شیر و خورشید با نشانهای ایزد مهر و امام علی شیعیان همخوانی دارند:
در باب تاریخچهٔ شیر و خورشید و شمشیر گفته اند تاریخچهٔ آنها جدا جدا به سلسلهٔ ارمنی روبنیان کیلیکیه و غیاث الدین کیخسرو سلجوقی و محمد شاه قاجار می رسد. فردوسی در شاهنامه از درفشهای ایرانی حاوی نقش های شیر و خورشید یاد کرده است؛ ولی در آیین مهری ایرانیان جمع شیر و شمشیر/خنجر پارسی (سمبل ایزد مهر/خورشید جنگاور سکاها) و خورشید سمبلهای ایزد مهر هستند.
در هفت مرحله آیین میترایی شیر و سرباز (با سمبل خنجر) وجود داشته اند. در نقش سیگیل پونتی ایزد مهر سوار بر شیر است. و در نزد سکا ها سمبل ایزد مهر (اویتو سوروس، خورشید جنگاور) خنجر پارسی بوده است که آنرا بر بالای تودهٔ هیزمهای انباشته بلند نصب کرده و برای آن قربانی می نموده اند و این تنها معبدی بوده که سکاها داشته اند.
در سنت شیعیان شیر و شمشیر همچنین سمبلهای امام علی شیعیان می باشند که نزد صفویان و قاجارها منظور شده اند:
به گفتهٔ افسانه نجمآبادی در دوران صفوی نشان شیر و خورشید مظهر دو رکن جامعه بود: «حکومت» و «مذهب» مشخص است که هر چند درفشهای مختلفی در زمان شاهان صفوی بهخصوص نخستین شاهان صفوی استفاده میشده است، تا زمان شاه عباس صفوی، نشان شیر و خورشید به نشانی رایج در درفشهای ایران بدل شدهبود. شاه اسماعیل دوم برای نخستین بار نماد شیر و خورشید را به رنگ طلایی بر روی پرچم ایران سوزن دوزی کرد. این پرچم تا آخر دوره صفوی نیز درفش رسمی ایران بود. به گفتهٔ یحیی ذکا در دوره صفوی «نشان خورشید» نشانگر نظام سال و ماه خورشیدی و «نشان شیر» در آن اشاره به علی، «شیر خدا» برگرفته از عبارت مشهور «اسدالله الغالب» است که در بعضی از نشانها این جمله در زیر نشان شیر و خورشید به چشم میخورد و شمشیر در دست شیر نیز ذوالفقار شمشیر مشهور علی ابن ابیطالب امام اول شیعیان است. تفسیر صفویان از این نشان بر مبنای ترکیبی از اسطورهها بهخصوص شاهنامه فردوسی و منابع اسلامی بود. شاهان صفوی برای خود دو نقش قائل بودند: «شاه و مقدس مرد». این تفسیر دوگانه از نقش شاه به سبب شجره نامهای بود که شاهان صفوی برای خود قائل بودند. دو شخص نقشی کلیدی در این میان داشتند.
در زورخانه های سنتی ایران ذکر مناقب امام علی جایگزین سرودهای مهری کهن گردیده است. میل دستان ایزد مهر هم نشانگر، میلهای پهلوانی زورخانه ها است.
به نقل از جابر بن عبداللّه انصاری، امام باقر فرمودهاند: «خورشید هفت مرتبه با حضرت علی سخن گفت و تکلّم کرد.» که این گفته نیز در اساس یاد آور هفت مرحلهٔ سیر و سلوک آیین مهری و مأخوذ از آن است.
پرچم کردستان نیز حاوی سمبل خورشید ایزد مهر (خدای ملی میتانیان کهن کردستان) است.
گفته میشود کهن ترین پیشینه شیر و خورشید مربوط به استوانه ای است مربوط به پادشاه شائوشتر پادشاه میتانی که در حدود ۱۴۵۰ سال پیش از میلاد سلطنت می کرده است . در این استوانه شکل خورشید با بالی گشوده نمایان است و میله ای در وسط آن قرار دارد و دو شیر در طرفین آن واقع است که بر روی هر کدام یک کلاغ آیین مهر نشسته است. ایزد مهر خدای قبیله ای میتانیان بوده است و سر لوحهٔ دیگر خدایان هندوایرانی ایشان. خود نام میتانی در معنی دارندهٔ دوستی و مهربانی بر گرفته از نام ایزد مهر (میتره) به نظر می رسد.
ارتباط نامهای آرتیان، آریائیان (آریزانتیان) و پارسها
अर्थ m. artha true sense
आर्थ adj. Artha respectable
आर्थ adj. Artha noble
आर्थ adj. Artha honourable
आर्य adj. Arya honourable
पृशनी f. pRshani gentle
نام کِفِن (کاویانی) نیز که هرودوت به همراه نام آرتیان برای پارسها به کار برده است در این رابطه است:
कवि adj. kavi skilful
अर्थ्य adj. arthya wise
به نظر می رسد نام یمه (جمشید) نیز با پارسایی و پارس پیوستگی داشته است:
यम m. yama self-restraint
यम m. yama self-control, forbearance
این اسامی در اساس نه متعلق به پاسارگادیان (دارندگان رمه های عالی، هوگوهای اوستا) بلکه متعلق به ساگارتیان (استادان، گورانها) است که در نقاط مختلف ایران پخش بوده اند:
गुर adj. gura foremost
अर्य m. arya master
सङ्घ m. saGgha group
आर्थ adj. Artha respectable
معنی نام باستانی باتراکاتاس (محل مقبرهٔ کوروش) و کمینوش (کمه)
نام باتراکاتاس به معنی گورستان مرد فرخنده و دوست منش (هخامنشی، فریدون) به نظر می رسد:
भद्र adj. bhadra auspicious
कटसी f. kaTasi cemetery
نام مشهد مرغاب (مَئث-هَد مرغاب) آن نیز به معنی آرامگاه محل آب اندک در رابطه با آن است.
نام کمینوش (محل آب اندک)، کمه را نیز که در گل نبشته های هخامنشی و کتب جغرافیایی ذکر شده، متعلق بدین منطقه مرغاب دانسته اند.
اشتراک در:
پستها (Atom)