دقوقی دیوان مثنوی معنوی نیز در اصل همان زرتشت است
اا
نگارنده از مدتی پیش متوجه نام اساطیری و مرموز دقوقی در مثوی معنوی مولانا جلال الدین بلخی شده بودم. اما در نگاههای نخستین راز و رمز این نام و نشان نا گشوده ماند. معهذا در تلاش اخیر از معانی لفظی عنوان عبدالمنعم محّمد ابن ابی المضاد دقوقی که شجره نامه دقوقی در آن مستتر است، برایم مسلم گردید که در اینجا نیز با یکی از القاب عربی گئوماته زرتشت سروکار داریم: در کُّل در اثبات این همانی بودن اینان مطابقت نام دقوقی (دق- واقی یعنی حامی فقرا و نیازمندان) با صفت مردمگرایی گئوماته زرتشت و مطابقت نام خدا/ پدر او منعم با نام پدر گئوماته زرتشت یعنی اسپنداس خبر کتسیاس که به معنی ثروتمند و مرفه می باشد. می دانیم که لقب اوستایی وی یعنی پوروشسپ هم در این رابطه بوده و به معنی دارندهً اسبان فراوان است و نیز مطابقت نام محّمد (ستوده) با لقب معروف پدر گئوماته زرتشت یعنی گودرز یعنی دارای سرودهای ستایش با ارزش و سر انجام تطابق نام مُضاد (مخالف و معاند) با نام نیای اساطیری زرتشت یعنی دوراسرو (صرب دوردست، بوسنی) که در جای دیگر در مقام معاند بزرگ وی به قرار گرفته است. حال ببینیم مولانا در مثنوی معنوی از دقوقی (حامی نیازمندان) چگونه یاد کرده است که ما در اینجا خلاصهً مطالب متن مثنوی در این باب را از گفتار محمد جعفر مصفا به عینه در اینجا نقل می کنیم:
“قصهً دقوقي و كراماتش
محمد جعفر مصفا
( روزنامهء ابرار، پنج خرداد 1378، 26 May 1999 )
داستان “دقوقي“ يكي از موضوعات مهم و قابل بحث مولانا در قالب قصه است كه از لحاظ فلسفي و مباني خودشناسي و سير و سلوك معنوي انسان همواره تازه و موضوع روز بشر است.
ابتدا خلاصهاي از اين داستان را نقل ميكنيم: دقوقي عارف باتقوايي است كه ظاهراً با اشتياق همه جا به جستجوي حقيقت است. يك روز در ساحل دريا با منظرهاي خارقالعاده و شگفتانگيز روبرو ميشود. هفت شمع فروزان را ميبيند كه شعلهء آنها به آسمان ميرود. در همان حال ميبيند كه هفت شمع تبديل به يك شمع شد. آنگاه شمعها به صورت هفت مرد نوراني درآمدند، كمي پيشتر ميرود، ميبيند كه هر يك از مردان به صورت تكدرختي نمايان شد. باز هم جلوتر ميرود و ميبيند هفت درخت به يك درخت مبدل شد؛ و لحظهاي بعد باز به هفت درخت. آنگاه ميبيند كه درختان ميخواهند نماز جماعت برپا دارند. به نظرش ميرسد كه درختان استعداد قيام و ركوع و سجود نيز دارند. سپس ميبيند كه باز آن هفت درخت تبديل به هفت مرد نوراني ميشوند. نزديك ميرود و به آنها سلام ميكند. دقوقي ميگويد جواب سلامم را دادند و مرا به نام صدا كردند. و گفتند ما دوست داريم تا با تو نمازي به جماعت اقامه كنيم؛ و تو به امامت ما بايستي، و من قبول كردم.
در اثناي نماز دقوقي متوجه كشتياي ميشود كه گرفتار طوفاني سخت است و شيون و فرياد كشتي نشستگان را ميشنود. از روي ترحم براي نجات آنهادعا ميكند. دعاي او مورد اجابت واقع ميشود و اهل كشتي به سلامت به ساحل ميرسند. در همان موقع نماز آنها نيز پايان مييابد.
در پايان نماز دقوقي متوجه ميشود كه بين نجات یافتگان نجوايي در جريان است و از يكديگر ميپرسند: اين كي بود كه در كار حق فضولي كرد. همه آنها ميگويند من كه دعا نكردم. عاقبت يكي از نجات یافتگان ميگويد دعا كار دقوقي بود. با شنيدن اين مطلب دقوقي سر به عقب برميگرداند و ميبيند هيچكس پشت سر او نيست؛ و گويي جملگي به آسمان رفته بودند.
دقوقي بعد از آن واقعه، در آرزوي يافتن آنان همه جا در سير و سفر است؛ ولي هنوز آنها را نيافته است.
¯¯¯
در پایان قسمت آخر اسطورهً دقوقی را ازمندرجات مثنوی به اختصار در این جا می آوریم :
شنیدن دقوقی در میان نماز افغان آن کشتی کی غرق خواست شدن
آن دقوقی در امامت کرد ساز اندر آن ساحل در آمد در نماز
وآن جماعت در پی او در قیام اینت زیبا قوم و بگزیده امام
ناگهان چشمش سوی دریا فتاد چون شنید از سوی دریا داد و داد....
دعا و شفاعت دقوقی در خلاص کشتی
چون دقوقی آن قیامت را بدید رحم اوجوشید و اشک او دوید
گفت یارب منگر اندر فعلشان دتسشان گیر ای شه نیکونشان
خوش سلامتشان به ساحل بازبر ای رسیده دست تو در بحر و بر
ای کریم و ای رحیم سرمدی در گذر از بدسگالان این بدی
ای بداده رایگان صد چشم و گوش بی ز رشوت بخش کرده عقل و هوش
بیش از استحقاق بخشیده عطا دیده از ما جمله کفران و خطا
ای عظیم از ما گناهان عظیم تو توانی عفو کردن در حریم
ما ز آز و حرص خود را سوختیم وین دعا را هم ز تو آموختیم
حرمت آن که دعا آموختی در چنین ظلمت چراغ افروختی
همچنین می رفت بر لفظش دعا آن زمان چون مادران با وفا
اشک می رفت از دوچشمش و آن دعا بی خود از وی بر می آمد بر سما
آن دعای بیخود آن دیگر است آن دعا زو نیست گفت داور است
آن دعا حق میکند چون او فناست آن دعا و آن اجابت از خداست
واسطه مخلوق نی اندر میان بیخبر زآن لابه کردن جسم و جان
بندگان حق رحیم و بردبار خوی حق دارند در اصلاح کار
مهربان بی رشوتان یاری گران در مقام سخت و در روز گران
هین بجو این قوم را ای مبتلا هین غنیمت دارشان پیش بلا
رست کشتی از دم آن پهلوان و اهل کشتی را بجهد خود گمان.....
انکار کردن آن جماعت بر دعا و شفاعت دقوقی و پریدن ایشان و ناپدید شدن در پردهً غیب و حیران شدن دقوقی که بر هوا رفتند یا بر زمین
چون رهید آن کشتی و آمد به کام شد نماز آن جماعت هم تمام
فجفجی افتادشان با همدگر کین فضولی نیست از ما ای پدر
هریکی با آن دگر گفتند سرّ از پس پشت دقوقی مستتر
گفت مانا کین امام ما زدرد بوالفضولانه مناجاتی بکرد
گفت آن دیگر که ای یار یقین مر مرا هم می نماید اینچنین
او فضولی بوده است از انقباض کرد بر مختار مطلق اعتراض
چون نگه کردم سپس تا بنگرم که چه می گویند آن اهل کرم
یک از ایشان را ندیدم در مقام رفته بودند از مقام خود تمام
نی به چپ نی راست نی بالا نه زیر چشم تیزمن نشد بر قوم چیر
درّها بودند گویی آب گشت نی نشان پا و نی گردی به دشت
در قباب حق شدند آن دم همه در کدامین روضه رفتند آن رمه
در تحیر ماندم کین قوم را چون بپوشانید حق بر چشم ما
آن چنان پنهان شدند از چشم او مثل غوطه ماهیان در آب جو
سالها در حسرت ایشان بماند عمرها در شوق ایشان اشک راند...
چشم ابلیسانه را یکدم ببند چند بینی صورت آخر چند جند
ای دقوقی با دو چشم همچو جو هین مبر عمید ایشان را بجو
هین بجو که رکن دولت جستن است هر گشادی در دل اندر بستن است
از همه کار جهان پرداخته کو و کو می گو به جان چون فاخته
نیک بنگر اندرین ای محتجب که دعا را بست حق بر أستجب
هر که را دل پاک شد از اعتدال آن دعایش می رود تا ذوالجلال.
۴ نظر:
ba salam. shayeste ast address e site Mohammad Jafar e Mossaffa ra dar maghaleye marboot be Daghooghi biAvarid.
ba tashakkor,
admin e site e MJ Mossaffa.
www.mossaffa.com
دقوقی با هفت شمعش می تواند اشاره به ایزد مهر باشد که در سنتش هفت منصب برای سیر و سلوک وجود داشته است و یاور مردم بوده است.
بر این اساس داغو-کی بوده است یعنی سرور گدازنده.
دقوقی در معنی سرور گدازنده(داغو-کی) مترادف نامهای ایزدان اسلاوی نور و خورشید یعنی یاریلو و داژبوگ است. می توان تصور کرد که چنین تصویری از ایزد مهر یاریگر دارای منشأ سکایی بوده است که هم در کردستان و هم در سرزمین اسلاوها حضور داشته اند.
ارسال یک نظر