اسطورهً اودیسه /اولیس=اودن در اساس حماسهً مهاجرت دریایی گوتهای ژرمنی به اسکاندیناوی است
در کتب تاریخی و اساطیری کهن اشارات صریحی به مهاجرت گوتها به اسکاندیناوی به عمل آمده است، گرچه ثبت کنندگان اخبار در جنوب اروپا در فاصلهً دور دستی از ایشان واقع بودند و این اشارات مختصر و در هاله ای از ابهامات بیان شده اند. هرودوت در این باب اشاره میکند که "آریماسپیان (دارندگان اسبان کند رو= گوتهای گپیدی) که سنت پرستش خدای یک چشم را دارند، در جوار گریفونها (مردم ناحیه بالتیک) و هیپربوریان (اسکاندیناویائیها) میزیستند به منظور مهاجرت همسایگان خود را مورد تهاجم قرار دادند و موجب جابجایی اقوام شمالی گشتند." در یک سرود حماسی کهن از آنگلوساکسونها به نام بئوولف که نام فرمانروای قهرمان حماسه است بر میخوریم. خبر از فتوحات جهانگشایانه او و اژدهاکشی وی در اسکاندیناوی و سمت آلمان و همچنین اخبار حماسهً قهرمان دیگری است به نام سیگموند که اژدهایی به نام فافنر را به قتل میرساند که در واقع نام هر دو قهرمان، یعنی بئوولف(گرگ سفید و درخشان) و سیگموند (حامی پیروزی) القاب اودن(ووتان= خدای دانا) یعنی خدای قبیله ای گوتها هستند. اودن یک چشم مطابق خدای آسمان و خورشید قوچ شاخ مصریان یعنی آمون (سّری، مرموز) بوده و به عنوان خدای دانای زمین مطابق انکی/ ائای بابلیان (اوآنس) است که مطابق اساطیر بابلی وی در هیئت نیمه انسان و نیمه ماهی نوشتن را برای نخستین بار به مردم یاد داد. این اسطوره یاد گیری در نزد ژرمنها با فدیه کردن یک چشم اودن همراه گردیده است. در اساطیر اسکاندیناوی خود نام اژدها مقتول فافنر (دانای معماها) به جای همین انکی/ائا خدای مار شکل زمین بابلیها است که در تورات به صورت مار دانای باغ عدن و فریب دهندهً آدم و حوا ظاهر شده است. به نظر میرسد نام عمومی خدایان گوتهای اسکاندیناوی یعنی آسار هم که ریشهً قانع کننده ای برای آن در زبانهای ژرمنی یافت نمیشود، در زبان مصریان باستان به معنی سرور و رئیس، نامی بر خدا/پادشاه محبوب مصریان یعنی اوزیریس (ایزد بینای تخت نشین) بوده است. ولی نظر به نامهای کهن خدای ملی سوئدیها (به معنی لفظی دوستان قسم خورده) یعنی فری (دوست) روت (روتسی/روس، دوست) و وه (مبارک، مقدس) معلوم میشود، بر خلاف نام آسارها ، نام گروه خدایان کهنتر اسکاندیناوی یعنی وان ها، ریشهً محلی ژرمنی داشته و به معنی خدایان دوستی بوده است. خصوصیات خاورمیانه ای کهن اودن به عنوان خدای قبیله ای ژرمنها نیز گواه مهاجرت گوتهای اسکاندیناوی از جنوب دریای بالتیک به اسکاندیناوی است. اما خود اساطیر ژرمنی منسوب به اودن نیز رد پای مشخص خود را در روایت اساطیری یونانیان برجای گذاشته اند که در اینجا دو نمونه بارز آن را که از قبل بدانها پی برده بودم ارائه می نمایم. در اینجا اسناد اساطیری و لغوی اصل ژرمنی داشتن اودیسه و بلروفون را -که همان خدای ژرمنهای شمالی اودن(اود) می باشد- ارائه می نماییم: 1-نامهای همریشه اودن و اود خدای آسمان و خورشید یک چشم ژرمنها در زبانهای ژرمنی دو معنی دارد یکی ایزد خشمگین و دیگری ایزد دانا است که اولی همچنین معنی لفظی نام اودیسه(اولیس) و دومی لقب/صفت معروف وی است. 2-اودن تحت نام اود نظیر اودیسه عاشق آوارهً دنیاگردی است که همسرش فریا(ملکه) از دوری وی اشکهایی میریزد که در روی زمین تبدیل به طلای سرخ میگردد. 3- در پرستش فریا که تحت نام نرسوس (الههً زمین)برگزار میشده است. تندیس وی را در ارابه ای همواره پوشالی نگه میداشته اند. معنی لفظی پنلوپ همسر وفادار اودیسه نیز به همین معنی دارای صورت پوشیده است. 4- معنی لفظی نام سرزمین اودیسه و پنلوپ یعنی ایتاکا (سرزمین سرگردانها) به وضوح یادآور سرزمین فریا و برادرش فری یعنی فولک وانگ(سرزمین مردم گردنده= سامیهای گوزن پرور شمال سوئد کهن) است. این سوئدیهای ناحیه سمت استکهلم ایزد و الههً قبیله ای خاصشان همین ایزد و الههً برادر و خواهر بوده اند. 5- نام پدر اودیسه یعنی لائرتس در سمت غرب اروپا می توانست از ترکیب حرف تعریف لا و آئرتیوس (ایزد هوا) به وجود آید. این نام در اسم ایزد کلتی لایر نیز دیده میشود که گفته میشود مأخذ نام ایرلند است. نامهای پدر و جد اودن یعنی بور و بوره نیز در اصل به همین معنی ایزد باد شمالی و رعد و خالق اند. معهذا نام لائرتس به یونانی در معنی لفظی "خار/چوب جمع کن" اصیل به نظر میرسد چه این معنی لغوی نام مردم بومی جنوب اسکاندیناوی یعنی فین ودنها بوده و ترجمه آن است . اسم فین ودنها هنوز هم در نام بخشی از منطقهً اسمولند سوئد زنده است. ظاهراً این اسم همچنین نام خدای قبیله ای ایشان نیز بوده است چه در اساطیر اسکاندیناوی از گوزنی خدایگانی به نام اِک تیرنر (خدا-خار درخت بلوط) در پای درخت اساطیری مقدس ایگدراسیل(منظورسوئد /اسکاندیناوی) صحبت شده است. درخت بلوط به خدای رعد و باد وباران، یومبلای فنلاندیها/لاپهای گوزن پرور و تور/ بور ژرمنها اختصاص داده شده بود. در واقع مهاجرت گوتها از جنوب دریای بالتیک به مقصد اسکاندیناوی به سوی سرزمین فین ودنها و نواحی شمالی تر از آن صورت گرفته است. نام پسر اودیسه یعنی تله ماخوس(جنگجوی دوردست) با تیر/هپریون(ایزد جنگاور خورشید دوردست) مطابقت دارد. 6-اساطیر ژرمنی اسکاندیناوی نیز از اشتراک آسار(خدایان ژرمن، به رهبری اودن= اودیسه) در جنگ تروا به تفصیل و صراحت سخن میگویند. در مورد اساس ژرمنی داشتن اسطوره بلروفون (کشندهً غول/خدای متورم) دلایل روشنی وجود دارند: 1- اودن به همراه دو برادرش کشندهً غول عظیمی به نام ایمیر است که در زبانهای ژرمن به معنی غرنده از سر درد و عصبانیت است. اصل این ایزد به تیامات (شیر- عقاب شکل)و یم الهه/ایزد آبهای بابلیها و فنیقی ها میرسد. در زبان سامی عبری نام ییم به معنی غول عصبانی است. ایمیر غولی به شمار آمده است که از خون وی دریاها به وجود آمده اند. 2- در اسطورهً بلروفون نام غول شیر-بز- اژدها شکل مقتول به صورت شیمریا (زمستانی) قید شده است که با غول/خدای ژرمنی ایمیر یا هیمر(به زبانهای هندوایرانی یعنی زمستانی) مطابقت می نماید. 3- نام و نشان اسب بالدار بلروفون یعنی پگاسوس(اسب کنار چشمه) به وضوح یادآور ایگدراسیل/اسلیپنر(هر دو به معنی اسب عجیب) است که محلش کنار چشمهً اساطیری ئورد(تقدیر) است که منتسب به اودن است. 4-مطابق اساطیر اسکاندیناوی جنگاوران مقتول در مراسم قربانی انسان در معبد اوپسالا که برای اودن و دو برادرش ویله(تور) و فری(وه) میگرفت قتلشان به مثابه سقوط از اسب و درخت ایگدراسیل اودن تصور و تصویر میشد. در اسطوره بلروفون خود بلروفون به عنوان خدای بیگانه توسط خدای رقیب یونانیش زئوس مورد هدف قرار گرفته و از اسبش ساقط میشود. 5- نام پنلوپ (پوشیده، محجوب) زن اودیسه با الههً ژرمنی فریق (معشوق) یا فریا (ملکه) زن اودن/اود پیوستگی دارد. در اسکاندیناوی تندیس این الهه ژرمنی را تحت نام نرسوس (الههً زمین) در جزیرهً بکری در داخل ارابه ای مستور نگه می داشته اند. تحت نام فریا ارابهً وی نظیر ارابهً کیبله الههً فریقی- یونانی (به معنی دختر پر زلف، ذولیخا) با گربه سانان بزرگی کشیده میشوند. در اینجا محض آشنایی با قهرمانان اساطیری ایلیاد و اودیسه سر گذشت سران جنگ تروا(بر گرفته از وبلاگ سانی): هومركهن ترین و نامدارترین حماسه سرای یونانی است. وی را از افتخارات سرزمین یونان قدیم می دانند..او طى سال هاى آخر سده هشتم و اوايل سده نهم پيش از ميلاد مى زيست. منظومه هاى ايلياد و اُدیسه هومر آنچنان سرشار از حوادث افسانه اى است كه دانشمندان تصور مى كردند كه همه وقايع مندرج در آنها زاده تخيل است و بسيارى فكر مى كردند كه حتى شهر تروا( تروی) وجود نداشته است. حفارى هاى بعدى در نيمه دوم قرن نوزدهم در تپه اى در آسياى صغير كه با توصيفات ايلياد شباهت داشت نشان داد كه مردم در آنجا بيش از ده دوره مختلف سكونت داشته و همه شواهد حكايت از وجود تروا داشت.
کارهومرآن بود که به یونانیان زبان آموخت. اثری جاودانی که زبان یونانی را آراسته و پیراسته کرد. يونانيان قديم هميشه وى را شاعر ملى خود به شمار آورده اند.
بنابر روایات ،هومر نابینا بوده است و شاید نخستین شاعر نابینا در تاریخ باشد .در روایتی دیگر گويند در پایان زندگی نابينا شد و از شهري به شهري ميرفت و اشعار رزمي خود را به نواي چنگ ميخواند.
منظومهً "ايلياد " و سرگذشت " آشیل" ، قهرمان اسطورهای یونان: آشیل، فرانسوی نام آخیلِس، قهرمان یونان در داستان نبرد تروا است.
آشیل پسر پلیوس (پهلوان یونانی و از یاران هراکلس) و دریا پری ای به نام تتیس بود.تتیس یکی از رب النوعهای دریا والهه فنا ناپذیر آب است .او هفت فرزند به دنیا می آورد که فقط آشیل میماند.
زئوس (خدای خدایان اساطیر یونان و پدر اکثر خرده خدایان نسل جدید) قصد داشت خود با تتیس وصلت کند، اما با پیشگویی تایتان پرومتوس مبنی بر اینکه "پسر تتیس از پدرنیرومند تر شود" او را به پلیوس پهلوان که مورد لطفش بود، واگذاشت
تتیس آشیل نوزاد را به جهان زیرین برد و او را از پاشنه گرفته، در رود سیاه جهان مردگان (استیکس) فرو کرد. تمام تن او جز پاشنه که در دست مادر بود به آن آب آغشته شد و تنها آن نقطه آسیبپذیر باقی ماند.همه پیکر او به جز پاشنه پایش رویین بود.
سالها بعد ...
هکتور و پاریس شاهزادگان تروا در ایالت اسپارتا مهمان هستند. شاه منلاس،همسری زیبا به نام هلن دارد که پاریس جوان راعاشق خود کرده است. موقع برگشتن به تروی پاریس با هلن فرار میکنه. آگامنون،پادشاه جاه طلب یونان ، به بهانه . پس گرفتن هلن به تروا حمله میکنه
آشیل سردارهمیشه فاتح یونان با آگامنون میانه خوبی ندارد و درخواست همکاری را رد میکند. اما دوستش اُدیسه با وعده هایی خیال انگیز بالاخره او را عازم تروی میکند.
آنها به تروی میرسند و آشیل با یک اقدام غیر منتظره با یاری 50 مرد خود ،معبد آپولو تروی را تصرف میکند.به هنگام شب معاون آشیل به او خبر میدهد که برسيس خواهر کوچک آندر،همسر هکتور،گروگان آنهاست.آشیل پیش او میرود تا صحبت کند ولی دختر با گستاخی جواب او را میدهد.
آگامنون ، آشیل را به پیش خود میخواند و از اینکه او سرخود حمله را آغاز کرده ، ابراز نارضایتی میکند و برای اینکه کاملا حالش را بگیرد،دستور میدهد برسیس را نزد او بیاورند تا شبی را خوش باشد. آشیل دیوانه میشود و نیروهای خود را از آنها جدا کرده و از ادامه حمله سرباز میزند.
صبح فردا جنگ اصلی آغاز میشود ولی هکتور یک تنه ، نیروهای اسپارتا را مجبور به عقب نشینی میکند
آگامنون که اوضاع را وخیم میبیند، دستور میدهد آشیل را بیاورند .ولی به او گفته میشود که آشیل به خاطر برسیس ، حاضر به همکاری نیست . آگامنون برسیس را اذیت نکرده ولی از حرصش او را به سربازان شکست خورده سپرده تا کمی خوش باشند.
برسیس مشغول مبارزه با سربازان است که آشیل سر میرسد و او را نجات میدهد. دختر کمی با آشیل مهربان میشود و دلیل جنگ او را با تروی میپرسد و آشیل در پاسخ میگوید خودش هم نمیداند و فقط برای جنگ زائیده شده است.
شب هنگام برسیس به خیال اینکه آشیل خوابیده با چاقو به او حمله میکند.اما آشیل بیدار میشود. برسیس میگوید اگر تو را نکشم، فردا هزاران مرد را میکشی و آشیل اجازه میدهد این کار را انجام دهد. ولی عشق دستان برسیس را سست میکند ...
از آن سو پاریس که از کشته شدن هموطنان خود ناراحت است، تصمیم میگیرد که منلاس را به مبارزه تن به تن دعوت کند تا هر که پیروز شد، هلن را با خود ببرد. در روز مبارزه پاریس کم میاورد و به هکتور پناه میبرد. هکتور مجبور به کشتن منلاس میشود و آتش خشم سپاهیان او را بر می انگیزد.
دوست قدیمی آشیل، پاتروکلوس که با وجود سن کم با پوشیدن لباسهای او به افراد آماده باش میدهد و ناغافل به تروی حمله میکنند. هکتور که دل خوشی از آشیل ندارد به تصور او با پسر درگیر میشود و او را میکشد.ولی با برداشتن کلاه خود ، همه . چیز آشکار میشود
خبرکشته شدن پاتروکلوس به آشیل میرسد و او خشمگین به تنهائی به نزدیک دروازه رفته و هکتور را به مبارزه میخواند.هکتور در نبرد تن به تن کشته می شود.وآشیل جنازه اش را به ارابه میبندد و با خود میبرد.
شب پیریام برای بردن جنازه پسرش به نزد آشیل می آید و به پای او می افتد تا جنازه هکتور را پس بدهد. آشیل درمانده قبول میکند. برسیس ناگهان پدر را میبیند. آشیل به برسیس اجازه رفتن میدهد.اما او هر چند از کشته شدن هکتور ناراضی است، حاضر به رفتن نیست ولی از پدر شرم دارد و مجبور به رفتن میشود.
پس از روزها انتظار بالاخره نیروهای اسپارتا ناامید از نفوذ به قلعه، تصمیم به بازگشت میگیرند. اما ناگهان جرقه ای در ذهن اودیسه روشن میشود و پیشنهاد ساختن اسب چوبی را میدهد.
صبح فردا اهالی تروی، با منظره ای عجیب رو به رو میشوند. آگامنون با سربازانش رفته و یک اسب چوبی عظیم برای آنها به یادگار گذاشته است. با شکوه فراوان اسب را به داخل میبرند. .
شب سربازان داخل اسب چوبی ازغفلت نگهبانان استفاده کرده و تروی را به آتش میکشند.
منظومه ایلیاد اینجا ناگهان تمام میشود، اما نویسنده دیگری بعد از هومر ماجرا را اینگونه ادامه میدهد. آشیل که این چنین میبیند به تنهائی به دنبال برسیس میرود.
برسیس و آشیل همدیگر را می یابند ولی پاریس غافلگیرانه به پاشنه پای آشیل تیراندازی میکند.
التماس برسیس سودی ندارد و زندگی کوتاه این پهلوان مشهورپایان می پذیرد.
پاریس در جنگی که خود افروخته جانش را از دست می دهد.
سرانجام تروی سقوط میکند ولی کسی زنده نیست تا بر آن حکومت کند.
روئین تنان نه تنها مغلوب پهلوان دیگری نشدند که مقهور غرور پهلوانی خود شدند.
محور اساسی منظومه ایلیاد خشم آشیل و اهمیت سرنوشت در زندگی انسان است.در ایلیاد منظومهء هومر از داستان جنگ ده سالهء تروا ،خشم ویرانگر آشیل و اختلاف او با آگاممنون بر سر تصاحب برسیس به ترک سردار بزرگ از صحنهء نبرد می انجامد. یک نمونه دیگر از این بروز خشم رفتار ننگین آشیل با هکتور و نعش اوست. از اینرو آشیل در ادبیات یونان و روم و اروپای قرونوسطی نماد خشم بشمار میرفت.خشم آشیل در ایلیاد دارای آنچنان اهمیتی است که کتاب با موضوع آن آغاز میگردد: ای الهه، سرود خشم آشیل را بخوان!
: منظومه " اُدیسه " ، سرگذشت زیرک ترین سردارجنگ تروا
ادیسه، اودیسئوس (یا به تلفظ فرانسوی اولیس) فرزند لائرت و آنتیکله ، پادشاه شهر ایتاکا از جزایر دریای ایونیا( غرب یونان) بود.
ادیسه در ادبیات غرب یک قهرمان است. یک قهرمان شور انگیز برای مردم . پس از آشیل و پاتروکل بزرگترین و نام آور ترین قهرمان یونان است.
هلن دختر زئوس همسر منلاس همراه پاریس شاهزاده تروا از خانه گریخته و به کشور او رفته است..آگامنون،پادشاه جاه طلب یونان ، برای پس گرفتن هلن به تروا حمله میکنه.ادیسه نیز با وعده هایی خیال انگیز آشیل سردار همیشه فاتح یونان را همراه خود عازم تروی میکند.این جنگ سالها طول میکشه بدون اینکه به نتیجه ای برسه تا اینکه ادیسه پیشنهاد ساخت اسب چوبی رو میده. یونانیها داخل اسب پنهان میشن . ارتش یونان وانمود کرد که شکست خود را قبول کرده و اسب را به عنوان هدیه به مردم تروا پیشکش میکند. تروائیان متوجهٔ حیلهٔ خصم خود نشدند و اسب را وارد شهر کردند و به جشن و پای کوبی پرداختند. شب هنگام زمانی که تروائیان مست و مدهوش به خواب رفته بودند ادیسه به همراه یاران خود از اسب بیرون آمد و دروازههای شهر را گشود و ارتش یونان وارد شهر شد.
آن شب یونانیان بسیاری از مردم تروا را کشتند و شهر را غارت کردند اما اتفاقی که در آن شب زندگی ادیسه را دیگرگون کرد این بود که وی به تاراج معبد پوزوئیدون(نپتون رمی) پرداخت و مجسمهٔ او را شکست، کاهنه ی معبد، کاساندرا در اثر این کار ادیسه را نفرین کرد، و از خدایان خواست تا او را آواره کنند.
بعد از جنگ به دستور ادیسه دو روزه دوازده کشتی ساخته میشه تا یونانی ها به وطنشون برگردن، اما میون طوفان کشتی ها همدیگه رو گم میکنن. بعد از طوفان ادیسه و همراهانش به یه جزیره میرسن. زمان گشت و گذار به غاري میرن که توسط یکی از سیکلوپسها اسير ميشن. اونا غولهای یه چشم بزرگی بودن که از نزدیکی خدای زمین و بهشت بوجود اومدند و ظاهرا سه تا هم بیشتر نبودند.
سیکلوپس دوتا از یونانی ها رو میخوره و ميخوابه. ادیسه و همراهاش درخت نوك تيزي روبر میدارن و چشم اون غول رو كور ميكنن.
ادیسه و دوستانش به جزیره دیگه ای میرن، سیرس چند نفری رو که وارد جزیره میشن با جادو به خوک تبدیل میکنه. ادیسه از مرکوری كمك ميگيره و سیرس رو وادار میکنه مردان اونو به شکل اولشون برگردونه.
سیرس به ادیسه هشدار میده که در سفرش مواظب سیرن های خوش صدا(حوری های دریایی)باشه. چون هرکس جذب آواز اونا بشه میمیره. ادیسه گوش یاران خود را با موم پر کرد و خود را نیز به دکل کشتی بست تا بتوانند از حوری ها به سلامت بگذرند.ادیسه یک سال در این جزیره ماند و از او به گرمی پذیرایی کردند.
ادیسه همسر زیبایی به نام پنه لوپه داشت و پسری هم به نام تلماک .هنگامی که تلماک یک ساله بود ، ادیسه برای جنگ با تروا فراخوانده شد.
پنه لوپه دختر ایکاریوس بود.او خود یکی از موثر ترین شخصیتهای داستان بشمار می رود و رفتار او نمونه کامل فضیلت انسانی است.
پنه لوپه همسر با وفای ادیسه در غیبت اولیس خواستگاران زیادی داشت و به رسم بیوه زنان یونان باید همسری انتخاب می کرد.خواستگارانش دائما تلاش میکردن تا مجبورش کنن با اونها ازدواج کنه.آنها خانه او را به اشغال خود در آورده اند.
پنه لوپه بهانه می آورد که ادیسه همسر اوست ولی خواستگارها می گویند که ادیسه کشته شده است و باید ناچار با یکی از آنها ازدواج کند. اما پنه لوپه در قلب خود به بازگشتن ادیسه ایمان دارد. برای همین از خواستگارها فرصت می خواهد تا فرشی را بدوزد تا پس از آن به خواستگارها پاسخ دهد.
پنه لوپه روزها می بافد وهر شب فرش را می شکافد تا کار بافتن فرش پایان نپذیرد...
اما.................
اولیس ازپنه لوپه متوقع وفا است. اما خود وفا دار نبوده است . یکی از مهمترین و با ارزشترین غنایم جنگ در هر مکتب و سرزمینی زنان بودند. به اولیس هم بیوه یکی از سرشناسان تروا رسیده بود.
پنه لوپه نباید وفاداری را متوقع می بود؟ در همه آن سالهای زنده به گوری ،بازوان چیره هیچ مردی را طلب نکرده بود؟ پنه لوپه هم می توانست و هم می خواست...
ادیسه اما مرد قهرمان قصه است.اوادیسه بود و قهرمان و شاید قهرمان بودنش به او این حق را میداد که اگرتقاضای بخشش کند توقع بخشیده شدن را داشته باشد. اما کم نبودند و نیستند سربازان دون پایه ادیسه که به مزیت مردیشان این تقاضا را دارند.
سرانجام رازپنه لوپه فاش شد...بنابراین گفت همسر کسی می شود که بتواند کمان ادیسه را خم کند.
ادیسه و همراهاش تو آخرين سفر درياييشون، بعد از گذشتن از نشانه های هرکول که منظور همون شهر هرکولانئم هست ، بعد از 5 ماه به نیمکره جنوبی و جزیره برزخ میرسن اما چون هدف اونا پالایش در برزخ نبود، طوفانی میاد و از رسیدن اونا به جزیره جلوگیری میکنه. تمام یارانش کشته میشن.
ادیسه جون سالم به در میبره و بعد نوزده روز مبارزه با انواع خطرات در یک جزیره دور افتاده، یه کشتی دیگه میسازه
سرانجام ادیسه با کمک اتنه الهه ی(خدای) حکمت و شجاعت حامی جنگ و صلح و فرمان روای طوفان در یونان باستان ، از جنگ تروا بازگشت و در قالب یک چوپان به زندگی اش ادامه داد ..او با استفاده از تیر و کمان و مهارتش در این .رشته، در لباس گدایان توانست در مسابقه خم کردن کمان شرط را ببرد.
ادیسه تک تک خواستگارهاروکه در این مدت اموالش را به سرقت برده بودند میکشه.ادیسه زمانی به میهن بازگشت که پسرش بیست و یک ساله بود.
در حالیکه تمامی قهرمانان داستان پس از مدتی به خانه و کاشانه خود باز می گردند ، ادیسه 10 سال سرگردان است
عبارت محوری داستان ادیسه که می گوید همه انسانها به خدایان نیازمند هستند ، ناظر به همین مسئله است. خدایان می خواهند به ادیسه بیاموزند که او علی رغم تمامی زیرکی خود نیازمند خدایان است.
محورهای اساسی داستان ادیسه را دو چیز تشکیل می دهد:
محوراول غرور ادیسه نسبت به دانش و توانایی خویش است. ادیسه در زبان یونانی به معنای زیرک است
محور دوم داستان ادیسه عشق پنه لوپه همسر ادیسه و انتظار او برای بازگشت همسرش است.
البته دانته در کتاب معروف کمدی الهی ،سرانجام این داستان را به گونه ای کاملا متفاوت نقل میکند.
ادیسه ماجراهاي زيادي داره كه مفصلا در كتاب ايلياد و اديسه نوشته هومر شاعر يوناني شرح داده شده. داستان اُدیسه از كتاب ايلياد شروع ميشه: پاریس،فرزند پادشاه تروا،«هلن» شاهزاده زیبای یونانی رااز چنگ شوهر وی بدر برد خشم یونانیان رابرانگیخت و جنگ تروا به همین دلیل اتفاق افتاد.
اُدیسه، سرگذشت ماجراها و سفر دریایی را که (ادیسه-یکی از سران جنگ تراوا )، هنگام بازگشت از جنگ به سوی منزل و رسیدن به زنی به نام پنه لوپه ، با آنها روبرو گردید، بازگو میکند.این سفر بیش از بیست سال به درازا می انجامدو ماجراهای مختلف و خطیری برای وی و همراهانش پیش میاید.
دانته در کتاب معروف کمدی الهی میگوید: در ادیسه هومر همه چیز در باره ای الیسه عالی است. او یک قهرمان است. اما این قهرمان یک جا اشتباه می کند.چون ادیسه میگوید : می روم تا صفات انسان و دانش را کشف کنم . در واقع در خوانشی سطحی این نوع سخن هیچ مشکلی وجود ندارد بلکه این سخن قابل ستایش و افرین است اما از نگاه دانته او انچه را که ادعا می کند در اختیار ندارد. برای دانته این یک غرور کاذب است. ادعایی است که در حیطه ای توانایی ادیسه نیست. او یک قهرمان ناکام است که غرور کاذب قهرمانی به زمین اش می زند. بر علاوه او می رود تا حقیقت را در دریا و اب و کوه در یابد . او ازاین نکته اگاه نیست که خود بخشی از حقیقت است و حقیقت در همه جا پراگنده است. ادیسه قهرمانگرایی می کند. همین گناه بزرگ اش است. این کار را می کند که قهرمان باشد نه که دنبال حقیقت را گرفته باشد.
دانته در کتابش ادیسه را به جهنم می اندازد و ماجراي مرگ اونو نقل ميكنه، كه البته اين داستان زائيده تخيل خود دانته هست. چون هومر هيچوقت ماجراي مرگ ادیسه رو ننوشت.
گردآوری و ویرایش : سانی،
July 14, 2007
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر