دوشنبه، مرداد ۰۶، ۱۴۰۴

ریشهٔ ایرانی واژه های وَر (حوض و دریاچه) و برکه (حوض) و ورطه

واژهٔ پهلوی وَر به معنی حوض و دریاچه است و واژهٔ سنسکریتی مرتبط با آن یعنی وارَ-کها (برخه، برکه) به محل جمع شدن آب چشمه (حوض) است:
वार m. vAra multitude
खा f. khA fountain
از این ریشه است واژهٔ فارسی برغ (ورغ، بند آب):
برغ. [ب َ / ب َ رَ / ب َ رِ] (اِ) بند آب. (برهان). سدّ. (شرفنامه ٔ منیری). برغ آب. بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در پیش آب بندند. بزغ. (برهان) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (شرفنامه). ورغ.
در این رابطه گفتنی است واژهٔ ورطه معرب از وَرِتهٔ اوستایی است یعنی جایی که آب می چرخد (گرداب).

پیوند جشن وارداوار ارمنی با جشن تیرگان

वार्द m. vArda water-giving
वार्द m. vArda rain-cloud
वार m. vAra choice, venerate
वार m. vAra arrow
ارمنیان در تابستان جشنی دارند به‌نام وارداوار که با آب‌پاشی و پاشیدن گل همراه است. این جشن در اصل جشنی مهرپرستانه و آبیاری‌خواهانه بود، مانند جشن تیرگان ما که برای گرامی‌داشت ایزد باران و آب، تیشتر (تیر)، برگزار می‌شد.
وارداوار همانند جشن تیرگان ایرانیان است که در نیمهٔ تابستان، همراه با آیین آب‌پاشی، به نیایش باران و شادی مردمان برگزار می‌شود. هر دو جشن بازماندهٔ آیین‌های آبی آریاییان هستند و نشان می‌دهند که چگونه فرهنگ‌های ایران و ارمنستان از دیرباز با ریشه‌های مشترک درهم تنیده‌اند.

شنبه، مرداد ۰۴، ۱۴۰۴

نام دژهای باستانی معروف بین زنجان و تخت سلیمان و دیواندره

در تاریخ ماد دیاکونوف به نقل از سالنامه های لشکرکشی های آشوریان در بین زنجان (کار زینو) و دیواندره (خارخار) و بوکان (کنزباکانی) از دژهای آندیرپاتیانو (دژ نیرومند، تبرمایس، مهین شان، ماه نشان) سیبور (محل فرمانروا، شهرویاژ، سلطانیه)، خارزیانو (خارشین، به ظاهر محل خارها، تیکان تپه، تکاب)، آرات پاتو (آر-اَاُت-پاتو، دژ سردسیری، صائین قلعه، شاهین دژ)، باریکانو (وری کانو، محل تالاب، تخت سلیمان) و اوریکاتو (ورگاس، محل دژ) نام برده شده است که این آخری می تواند طبق قاعدهٔ تبدیل حروف همان قلعه بلقیس باشد.

جمعه، مرداد ۰۳، ۱۴۰۴

مطابقت اسماعيل با با خدای بابلی نینورتا (نابو، دارای نام فراخوانده شده)

بررسی اسطوره ُ کهن نینورتا (نابو، اسماعیل) و لاک‌پشت:
اسطورهُ نینورتا و لاکپشت اسطوره‌ای از ادبیات باستانی بین‌النهرین است که حول محور نینورتا، خدای جنگ، و تلاش او برای به دست آوردن لوح سرنوشت قدرتمند از ایمدوگود، پرنده‌ُ دارای سر شیر، می‌چرخد. این لوح که کنترل آب‌های شیرین زیر زمین (آپسو) را به او می‌دهد، در ابتدا از خدای آب، انکی (ابرام)، گرفته شده است. پس از نبردی پیروزمندانه علیه ایمدوگود، تکبر نینورتا او را به طمع به دست آوردن لوح برای خودش سوق می‌دهد و انکی را بر آن می‌دارد تا به پسر خوانده اش درسی در فروتنی بیاموزد. انکی لاک‌پشتی خلق می‌کند که نینورتا را در چاهی به دام می‌اندازد و شست پای او را گاز میگیرد منجر به لحظه‌ای تحقیر می‌شود زیرا انکی پسرخواندهُ اسیر شده خود را مسخره می‌کند و به شرط مرهون بودن به لطفش آزاد می کند. این اسطوره شباهتی به خواست قربانی شدن اسماعیل توسط ابرام (انکی) دارد که سمبل لاک‌پشت انکی با سمبل دیگر آن قوچ با عوض شدن متقابل نقش قربانی جايگزين شده است. در اسطورهُ تکمیلی باستانی دیگر این موضوع اثبات می‌شود:
سنگ اندازی به سوی آساگ (شیطان):
موضوع سنگ اندازی به سوی شیطان که در مناسک حج صورت میگیرد از این باور بابلی عاید میگردد که رقیب نینورتا (ایزد بنیادهای کامل، نابو) دیوی به نام اس شاکو یعنی "کسی که به بازو میزند" به شمار میرفته است. وی شبیه مار هفت سر ظاهر میگشته است. نام اس شاکو می توانست به معنی کسی باشد که باید به سویش سنگ پرتاب کرد. در اساطیر مربوط به نینورتا بر روی سنگهای قابل پرتاب صحرا تأکید شده و گفته میشود: نینورتا (ایزد بنیادهای کامل) ایزد جنگ و کشتزارهای صحرایی و سنگلاخ بقایای دشمنانش را جمع آوری کرده و به حضور مادرش نین خورساگ (الهه سرزمینهای سنگی، حاجر، هاجر) تقدیم میکند. نینورتا (اسماعیل) سرنوشت سنگها را تعیین میکند که دشمنان سابق آساگ (آس شاکو، دیوی که به بازو زننده) بودند.
در رابطه با اسطورۀ قربانی شدن اسماعیل گفتنی است: معلوم میگردد اسطورۀ هاجر، اسماعیل و ابراهیم در کعبه و چاه زمزم و قصد قربانی کردن اسماعیل مربوط نین خورساگ (الهۀ سرزمین های سنگی بیابانی) و ائا/انکی (آفریدگار انسان و ایزد آبهای ژرف) بوده است. چنانکه ذکر شد طبق این باورهای اسطوره ای دینی ایزد ائا/انکی در رابطه با الواح تقدیر فرزند یا فرزند خواندۀ خویش نینورتا (اسماعیل، فرزند نین خورساگ/حاجر) را مغضوب ساخته و او را با لاکپشت شکنجه گر وی در چاهی انداخته بود که سر انجام به وساطت نین منا (منات، الهۀ تاجدار، نین لیل، سارا) توسط ائا/انکی از این مخمصه آزاد میگردد.

مطابقت مانی و فاتک (فاتق) پدر مانی با منصور حلّاج و حلّاج پدر منصور حلّاج

Mansur Hallaj and Hallah are essentially the same as Mani and Fatak.
منصور حلّاج را سلاخی شده و مدعی نبوت آورده اند لذا او شباهت تامّی با مانی پسر فاتک پیدا می کند که نظیر ابراهیم ادهم بلخی (در واقع گوتمه بودا) در عهد اعراب کسوت اسلامی پوشیده است. خصوصاً اگر ترکیب منصور حلّاج اضافهٔ بنوت بگیریم عنوان حلّاج (فاتق) متعلق به پدر او خواهد بود:
فاتک. [ت َ] (اِخ) پدر مانی نجیب زاده ٔ معروف ایرانی است که با شاهپور اول پادشاه ساسانی همزمان بود و دعوی پیامبری کرد و کیش او در آن روزگار و روزگاران بعد رواجی یافت. مانی از نجبای ایران بوده و بنابه روایات موجود مادرش از خاندان شاهان اشکانی بود که هنگام تولد مانی در ایران پادشاهی داشتند، و ممکن است فاتک پدرمانی نیز از همین دودمان باشد. فاتک از مردم همدان بود. به بابل مهاجرت کرد و در قریه ای، در مرکز ولایات میشان مسکن گزید.
خود مانی فیلسوف، شاعر، نویسنده، پزشک، نگارگر و بنیان‌گذار آیین مانوی است. جنانکه گفته شد او از پدر و مادر ایرانی منسوب به بزرگان اشکانی در نزدیکی تیسفون که در ایالت آسورستان قرار داشت که بخشی از شاهنشاهی اشکانی بود، زاده شد. مانی آیینی را بنیان نهاد که دیر هنگامی در سرزمین‌هایی از چین تا اروپا پیروان فراوانی داشت. برادران شاپور یکم او را پشتیبانی کردند و شاپور به او اجازهٔ تبلیغ دینش را داد. اما گرفتار خشم موبدان زردشتی دربار ساسانی شد و سرانجام در زمان بهرام یکم زندانی گشت و اعدام شد. مانی خود را مانند بودا و عیسی فرستادهٔ خدا معرفی می‌کرد، برای تکمیل آموزه‌هایی که پیشینیان آورده بودند دینی نو و همگانی را تبلیغ می‌نمود که مانند مسیحیت در آن به روی آدمیان از هر نژاد و با هر وضع، باز بود.
دلایل لغوی:
ّفاتق .[تَ] (ع ص) شکافنده. ضد راتق. رجوع به فتق شود:
فتق. [ف َ] (ع مص) شکافتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ضد رتق. || شکافتن دوخت های لباس تا تکه های آن از هم جدا گردد. (اقرب الموارد). حلاج. [ح َل ْ لا ] (ع ص) کسی که پنبه را از پنبه دانه جدا کند. (غیاث) (آنندراج). پنبه زن. (مهذب الاسماء). نداف .
و خود نام منصور (یاری شده) با عنوان عیسی پیوند می خورد:
شکل عبری واژهٔ عیسی در حقیقت "یهوشوعا" بوده است به معنی "خدا نجات می دهد" (به عبارتی یاری شده، منصور) و صورت کوتاه‌تر آن یشوعا هست.اما در متون سریانی بصورت "ایشوع:Ishu"آمده است که در عربی پس از قلب واژه به صورت عیسی در آمده است که از نظر تلفظ به زبان سریانی نزدیکتر است. منصور. [م َ] (ع ص) نصرت یافته. (مهذب الاسماء). نصرت و یاری داده شده. (آنندراج). یاری کرده شده و نصرت کرده شده. و حمایت شده و پناه داده شده از جانب خداوند عالم. (ناظم الاطباء)
چنانکه علی میرفطروس آورده، هُجويرى می گوید:
-«… من ۵۰ پاره تأليف حلّاج را بديدم اندر بغداد و نواحى آن و بعضى به خوزستان و فارس و خراسان…و من گروهی دیدم از مَلاحِده به بغداد و نواحی آن که دعوی تَوَلَّی' (دوستی) بدو داشتند و کلام وی را حجّت زندقۀ خود ساخته بودند و اسم حلّاجی بر خود نهاده بودند.»
یعنی منظور از حلاّجی (منسوب به حلاّج/فاتق) خود مانی و پیروان وی در عهد اعراب بوده اند و زنادیق مانوی، مانویت را با نام حلّاجی گری بروز کرده بوده اند. چون داستان جریان اعدام آنها مشترک است و دلیل خاصی بر اعدام سخت منصور حلّاج ارائه نمیشود. در این عهد در جریان مشابهی بودای بلخ به صورت شاهزاده ابراهیم ادهم بلخی و بهلول (بهوبالی هندوان) طرح و رنگ اسلامی گرفته است.
مانی و زند:
علی بن حسین مسعودی که در سال ۳۴۶ خورشیدی درگذشت، در مروج الذهب، در سخن از شاپور یکم از پدید آمدن مانی یادکرده، می‌نویسد، اسم زندقه با مانی پدید آمد و از کلمه زند که تفسیر اوستاست درآمده است، پیروان مانی را زندی گفتند برای اینکه دلبخواه خود اوستا را تأویل کنند.
کلمهٔ زند به معنی تفسیر اوستاست. زنتی در خود اوستا به معنی شرح و تفسیر یا گزارش، بسیار بکار رفته و مشتق است از مصدر «زن» که به معنی دانستن و شناخت است. «زنتی» یا «آزنتی» در گزارش پهلوی اوستا، به زند گردانیده شده است. بسیاری از نویسندگان زنادقه را از پیروان مانی دانسته و خود مانی را زندیق خوانده‌اند. در تاریخ طبری و ترجمهٔ فارسی آن تاریخ بلعمی چنین آمده است «مانی زندیق در زمان شاپور یکم بود و بیرون آمد و زندقه آشکار کرد.» قرن‌ها پیش از این نویسندگان، مورخ ارمنی، ازنیک که از معاصرین ساسانیان است، از زندیک‌ها سخن می‌دارد. ازنیک کتاب خود را در میان سال‌های ۴۴۵ تا ۴۴۸ میلادی تألیف کرده و از عقاید دینی فرق زرتشتی زمان خود بحث می‌کند و از زندیک‌ها یعنی پیروان آیین مانی نام برده است، بنابراین کلمه پهلوی زندیک در روزگار خود در ساسانیان به مانویان اطلاق می‌شد. در قرون اولیه اسلام زندیق به مانوی و به همهٔ کسانی که دین‌ناباور و دهری یا مخالف اسلام بودند، اطلاق می‌گردید. روزبه دادویه معروف به ابن مقفع در سال ۱۴۰ هجری خورشیدی به گناه زندقه یعنی پیروی از آیین مانی، در بصره به فرمان ابوجعفر منصور دومین خلیفه عباسی در تنور سوزانیده‌شد.

پنجشنبه، مرداد ۰۲، ۱۴۰۴

منشأ اسطورهٔ عاشقانهٔ زریادر و اوداتیس

اسطورهٔ عاشقانهٔ زریادر و اوداتیس (هوتس، دعوت شده چنانکه در اسطوره بدان اشاره شده) که بعداً در روایات ملی به برادر او ویشتاسپ و کتایون (کی هوتایون) منسوب شده واقعی بوده است و آن از ازدواج سپیتاک سپیتمان حاکم رغه (زریادر، گائوماته بردیه) برادر مگابرن ویشتاسپ با آتوسا (هووی، نیک نژاد) دختر کوروش پدید آمده بوده است:
हूत adj. hUta invited
نامهای اوداتیس و آتوسا مترادف هم به معنی دارای اندام پُر هستند:
हुडति{हुड्} verb huDati[huD] accumulate.
Atosa: having a full body.
نامهای زرتوشترا و زریادر و زئیری وئیری هم مترادف هستند:
زریادر یعنی دارای مهارت و دانایی:
धीर adj. dhira skilful
धार adj. dhAra containing
نام اوستایی او زَئیری وَئیری هم به معنی دارای مهارت و دانایی مطلوب است:
धीर adj. dhira skilful
vairi: desirable
عنوان زرتوشترا/ زرتو-اشترای وی به معنی دارای سرودهای دینی شگفت آور (افدستا، اوستا) است:
धृत adj. dhRta possessed
ashtra: holy spell
داستان عاشقانهٔ باستانی زریادر و اوداتیس
داستان عاشقانه زَریادر و اوداتیس یکی از کهن ترین افسانه های عاشقانه ایرانی است که با بودن دستکاری های بسیار، ریشه و بُنِ داستان، خود را تا به امروز رسانیده است. این داستان، روزگاری از مشهورترین داستان های ایرانی بود. بنا به خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران بر پایه دیده ها و سندهای گذشتگان، در دوران مادها و هخامنشیان، نگاره هایی از این داستان و افسانه را بر روی دیواره های نیایشگاه ها، کاخ ها و حتی خانه های مردمان نقاشی می کردند و در زمانی، از روی دلبستگی که مردم به شخصیت های این افسانه داشتند، بسیاری از ایرانیان نامِ دخترانِ خویش را "اوداتیس" یا همان آتوسا می گذاشتند.
گشتاسپ و برادر کوچکترش زریادر (زریر) ، دو پسرِ آفرودیت و آدونیس بودند که بر بخش هایی از سرزمین های ایرانی پادشاهی می کردند. گشتاسپ بر ماد و سرزمین های پایینترِ آن چیرگی داشت و زریر در سرزمین های میانِ دروازه کاسپی (گرمسار) تا تنائیس (منظور سفید رود) فرمانروایی می کرد.
آن سوی تنائیس ،سرزمینِ مراثیها (آماردان) بود، که گویا از قوم های سکایی بودند و بزرگ زاده ای به نام اومارتِس پادشاه آن سرزمین (تنائیس، سفیدرود) بود. اومارتِس دختری داشت به نام اوداتیس که در زیبایی و آراستگی بی همتا بود. به گونه ای که وی را زیباترین بانوی آسیا می شناختند. یک شب اوداتیس خوابی شگفت انگیز دید. او در خواب، شاهزاده ای را دید که از سرزمین های ایرانی به سراغِ او آمده است. این خوابِ شیرین، زندگیِ اوداتیس را دگرگون ساخته و این دخترِ شاداب را گوشه نشین ساخت.
در همین زمان، زریادر نیز شبی در خواب، شاهدختِ «سرزمینِ مراثیها» را دیده و دلباخته او گردید.
پس زریادر، تاج و تختِ شاهی را رها کرده و برای یافتن اوداتیس، روانه سرزمینِ مراثیها گردید. او پس از تاب آوری در برابر سختی های بسیار، سرانجام کامیاب به یافتنِ شاهدختِ زیبا شد و با شادمانی وی را از پدرش خواستگاری نمود. اما از بختِ واژگون، اومارتِس درخواستِ زریادر را رد کرد زیرا خواهانِ آن بود که یگانه دخترش با مَردی از تبار مراثیها پیمان زناشویی بندد. این رویداد اوداتیس را بیش از پیش اندوهگین نمود.
روزگاری از این زمان سپری شد. اومارتِس برای یافتنِ شوهری شایسته از بزرگانِ مراثی برای دخترش، برنامه ریزی می کرد. از همین روی جشن بزرگی برپا ساخت و خویشان، نزدیکان وبزرگانِ شهر را به این جشن، فراخواند.
پیش از آغازِ جشن، اوداتیس (آتوسا) با یاریِ یکی از دوستانِ درباری اش، پیکی برای زریادر فرستاده و او را از این رویداد آگاه ساخت. زریادر که زمان را برای به دست آوردنِ شاه دختِ مراثیها شایسته می دید، بیدرنگ جامه ای سکایی بر تن کرد و بر گردون های بنشست، از تنائیس بگذشت و خود را به سرزمینِ مراثیها رساند. جشن آغاز شده بود که زریادر به گونه ناشناس، درونِ کاخ گردید.
اکنون زمانِ ازدواجِ اوداتیس فرارسیده بود. اومارتِس همانگونه که از پیش، زمینه را آماده ساخته بود، جامی از مِی به دستِ اوداتیس (آتوسا) داد و از وی خواست تا به میانِ بزرگان رفته و مِی را به جامِ کسی که خواهانِ پیوند با اوست، بریزد.
اوداتیس اندکی در تالار گام برداشت و چشم به هر سویی نهاد. سرانجام زریادر را شناخت و با شادکامی به سوی وی شتافت، و جامِ او را پر کرد. بدین گونه در آنروزِ خجسته، زریر شاهزاده ایرانی و اوداتیس شاه دختِ مراثی، به فرخندگی با یکدیگر پیمان زناشویی بستند.
منظور از اومارتس (رهبر ماردها/ آماردان) می تواند کوروش هخامنشی باشد چون بنا به کتسیاس مادها کوروش هخامنشی را پسر قهرمان آماردان یعنی آترادات پیشوای آماردان (کرساسپ/رستم سکایی) معرفی می نمودند.
منابع عمده:
١– حماسه سرایی در ایران، تألیف ذبیح الله صفا.
٢- تاریخ ماد، تألیف دیاکونوف، ترجمهٔ کریم کشاورز.
٣- فرهنگ سنسکریت-فارسی، تألیف محمدرضا جلالی نائینی.

معنی محتمل انشان (تل ملیان) و مرودشت (مرهشی)

نام انشان به زبانهای هندوایرانی معنی پایتخت و بهشت را می داده است.
an (an[ghu]): central, paradis
shan: place
تل ملیان (تپهُ گلشن) در نزدیکی مرودشت واقع شده است. تل ملیان که به عنوان شهر باستانی انشان نیز شناخته می‌شود، در شهرستان بیضا و در حدود ۵٠ کیلومتری شمال شیراز و ۴٨ کیلومتری غرب تخت جمشید قرار دارد. این محوطه باستانی در دشت مرودشت واقع شده و یکی از مهم‌ترین مراکز قدرت ایلامیان بوده است و همان شهر انشان باستانی است:
माल्य n. mAlya garland
yana: place
از سوی دیگر اگر نام اوستایی وَرِنه (محل دلخوشی) زادگاه فریدون (دوست منش) همان انشان زادگاه کوروش هخامنشی (یعنی کوروش از خانوادهٔ دوست منش) باشد، محتمل است که نام انشان (مرهشی، مرودشت= محل شادی) به معنی محل دلخوشی درک میشده است. داریوش در کتیبهٔ بیستون از مرودشت به نام اُوادی چایا (محل شادی) نام برده است:
अवड m. avaDa kind of field
chaya (shaya): happiness
स्मेर m. [s]mera laugh, happiness
देश m. desha province
معلوم میشود منابع کهن یونانی نام بردیه (وهیزداته بردیه) را به خاطر کشته شدنش در مقر حکومتش اُوادی چایا/سمردِش (مرودشت)، سمردیس نامیده اند. وَرِنه (سرزمین خوشی) نام اوستایی مشترک پارس (پَرهَشی) و عیلام (شوش):
چنانکه گفته شد،در اوستا زادگاه فریدون (کوروش پارسی و انشانی) وَرِنه (سرزمین خوشی) یاد شده است، لذا این نام را می توان با پَرهَشی (سرزمین شادی) یعنی صورت کهن نام پارس و نیز شوش (محل خوبی و خوشی) پایتخت عیلام سنجید که هر دو در اوستا تواماً تحت نام وَرِنه (سرزمین خوشی) یاد شده اند. دلیل اینکه نام پارس و عیلام در اوستا تحت این اَشکال خودشان مذکور نیست مستتر بودن آنها تحت همین نام وَرِنه است:
شوش. (ص) به معنی خوب و نیک و لطیف است و شوشتر به معنای بهتر و نیکوتر و لطیف تر باشد. (حمزه ٔ اصفهانی به نقل از یاقوت در معجم البلدان).
نام مرهشی (مرودشت) در نقشه های بطلمیوسی به صورت مرهاسیوم آورده شده است. هیئت پرهشی نام مرهشی شباهتی به خود نام پارس دارد:
प्रहास m. prahAsa laughter, happy

شنبه، تیر ۲۸، ۱۴۰۴

ریشهٔ کلمات معرّب سبک و سِکّه

کلمات عربی سبک (فلز ذوب شده را در قالب ریختن) و سِکّه از ریشهٔ اوستایی سَئِپَک (ریخته گری) و واژهٔ سنسکریتی معادل آن سِکه اخذ شده اند:
सेक m. seka pouring out
احتمالاً میخ در معنی سکه نتیجهٔ ترجمهٔ ناصحیح سیخَ (سِکَ) به میخ است، کلمهٔ سنسکریتی سِکا (seka) از ریشهٔ «سیک» (sic) گرفته شده است که به معنی «ریختن» یا «جاری شدن» است.
بهرام فره وشی برای سکه معادلهای دانگ، استِر و پارَگ را آورده است.

معنی نام قوم اپرنی/اپرشه

نامهای باستانی قوم اپرنی/اپرشه در خراسان که متّحد پارتها بوده اند، آنها را از قوم دربیک (دری) یعنی سکائیان پارسی دروپیک (برگ هئومه) نشان می دهند:
आप्रास m. AprAsa covering the vedi (altar) with darbha grass
पर्ण n. parNa leaf
نام اپرشه به صورت اَپَرشه معنی بی تمدن و وحشی میدهد که این معنی نام قوم داهه (وحشی) است که اَپرنی ها از میان ایشان برخاسته بودند:
अस्पर्श m. asparsha non-contact with
در منابع کهن یونانی و رومی نام ایشان به صور اَپَرتنی (بی منطق) و اسپارنی (خشن) نیز ذکر شده است:
अपार्थ n. apArtha incoherent argument
स्फार adj. sphAra violent
ناحیه ابرشهر (اپَرشه) یعنی نیشابور و حوالی آن به سبب اسکان این مردم در آنجا بدین نام خوانده شده است. مطابق استرابون دربیکان پیران معمر خود را کشته و قاطی گوشت احشام کرده و صرف می نمودند. به نظر می رسد عنوان وحشی به خاطر این سنت آنها بدیشان داده شده بوده است.

پنجشنبه، تیر ۲۶، ۱۴۰۴

معنی نامهای عُمان، مسقط، مزون و ماگان

The meaning of the names Oman, Muscat, Mazon and Magan
نامهای عُمان و مسقط (در هیئت مس-کت) به معانی محل فرود آمدن کشتی ها و محل ماهیگیری بر گرفته از زبانهای هندوایرانی به نظر می رسند:
उम m. uma landing-place
نام ایرانی دیگر عمان یعنی مزون هم مترادف با مسقط به صورت مََس-یون به معنی محل ماهی (مس-کت) است.
معنی نام صُحار:
نام شهر قدیمی صُحار عمان هم که معدن مس مهمی دارد و به لغت سنسکریت به معنی مکان مناسب (برای لنگر انداختن کشتی ها و قایق ها) است، می تواند مأخذ نام عُمان (در معنی محل لنگر انداختن) و همچنین ماگان باشد:
सुहर m. suhara seizing well
چون نام کهن سومری عُمان (محل لنگر انداختن) یعنی ماگان هم به معنی جای قایقها است که در سمت محل استخراج مس و ماهیگیری آنجا لنگر می انداخته اند.
معنی نام شبه جزیرهٔ مُسَندم عُمان و مُکران نام شبه جزیرهٔ مُسَندم در جنوب تنگهٔ هرمز هم به لغت سنسکریت به معنی مسکن ماهی است:
मच्छ m. maccha fish
दम m. n. dama home
दम m. n. dama house
धाम n. dhAma abode
گفتنی است: ماهیگیری در مسندم فعالیت مهمی است. آب‌های غنی این منطقه از انواع ماهی‌ها، به ویژه ماهی تن، ماهی‌های گرمسیری و خرچنگ‌ها، معیشت بسیاری از مردم محلی را تأمین می‌کند. همچنین، بازارهای محلی ماهی‌فروشی در شهر خصب از جاذبه‌های گردشگری هستند.
نام باستانی نواحی شمالی تنگهُ هرمز یعنی مُکران هم به معنی محل ماهیگیری است:
मूक m. mUka fish
ran: place
در دایرة المعارف بزرگ اسلامی دربارهٔ نام و نشان عُمان امده است:
سرزمین فعلی عمان در طول تاریخ به نام‌های مختلفی نامیده شده‌است. اما بارزترین نام‌ها مگان و تغییر یافته آن مجان بوده‌است. مجان در زمانهای قدیم تر نام ایالتی در جنوب ایران بوده است که بعدها به آن مکران نیز گفته‌اند همین نام را به منطقه عمان فعلی نیز این نام ارتباط زیادی با صنعت کشتی سازی و معادن مس «نحاس» در زبان سومریان داشته‌است. همچنین مدتی نام عمان «مزون» بوده‌است بخاطر وجود تعداد زیادی از چشمه‌های آب شیرین در این مناطق. همچنین «عمان» نام مکانی بسیار قدیمی بوده‌است در یمن و از آنجا قبائل عربی بعد از ویران شدن سدّ مأرب به عمان مهاجرت نموده‌اند.
عمان درهزاره سوم قبل از میلاد:
در هزاره سوم قبل از میلاد عمان به نام «ماگان» مشهور بوده‌است. حسب دلاله گویش سومریان که به ساخت کشتی و معادن مس می‌گفتند. نوعی کشتی در عمان وجود دارد که بنام «ماگان» معروف است. همچنین مس یکی از کالاهای تجارتی اصلی عمان بوده که با کشتی‌های «ماگان» بارکشی می‌شده‌است. در پی کنجاوی و حفریات در طول و عرض کشور عمان آثار معادن مس پیدا شده‌است. هم اکنون نیز مس یکی از منابع اصلی اقتصادی عمان به شما می‌آید. معدن مس صحار بعد از بازسازی توسط جانب دولت یکی از معادن مهم کشور است. تاریخ عمان نشان می‌دهد که مردم عرب از زمانهای قدیم در عمان ساکن شده‌اند.
عمان در دوران هخامنشیان:
در قرن ششم قبل از میلاد سپاهیان پارس (۵۵۰ - ۵۳۰ ق م)، عمان را فتح نمودند. گفته شده که سازه قنات که به عربی به آن «اَلفَلجَ» و جمع آن «الأفلاج» می‌گویند در آن دوران احداث شده‌است. اینگونه آبیاری در عمان شهرت فراوانی دارد و در حال حاضر صدها رشته قنات در کشور عمان وجود دارد. همچنین رشته دیگری از قنات نیز در عمان وجود دارد که بنام «داوودی» مشهور است. گفتاره‌است که «قنات داوودی» از ابتکار نبی الله داوود است.
عمان در دوران ساسانیان:
.تاریخ عمان نشان می‌دهد که در دوران ساسانیان از سالهای (۲۲۶- ۶۱۰ م) عمان و یمن تحت حاکمیت امپراتوری ساسانی بوده‌است

معنی نام روستای ولم بهشهر

نام این روستا با توجه به گور دخمه های باستانی آن به معنی محل دارای گور دخمه است:
वलm. vala (vara اوستایی) cavern
वल m. vala cave
मय maya consisting of
♦️باستان‌شناسان در جریان دومین فصل کاوش در گورستان ولم واقع در شهرستان بهشهر استان مازندران، دو گور دخمه متعلق به جنگاورانی را کشف کردند که همراه با شمشیر، خنجر آهنی و دیگر ادوات جنگی چون تیر و کمان دفن شده‌اند.
رحمت عباس‌نژاد سرستی، سرپرست این پروژه گفت: «ساختار این گورهای دخمه‌ای و اشیای مکشوفه از جمله ظروف سفالی، انگشتر مهر و مهره‌های زینتی، احتمال تعلق آن‌ها به دوره ساسانی را افزایش داده است».
روستای ولم، از توابع بخش مرکزی شهرستان بهشهر، در ناحیه هزارجریب و در ارتفاع حدود ۸۵۰ متری از سطح دریا واقع شده است.
به گزارش خبرگزاری ایسنا و به گفته عباس‌نژاد، این منطقه که شرقی‌ترین بخش جبهه شمالی البرز مرکزی به‌شمار می‌رود، خاستگاه تمدن‌ها و فرهنگ‌های ناشناخته کوهستانی‌ و نیازمند پژوهش‌های عمیق است. او گفت: «تاکنون بقایای حدود ۳۰ تدفین در این گورستان شناسایی شده که بخشی از آن‌ها ظرفیت مناسبی برای مطالعات ژنتیک باستانی، ایزوتوپی و دیرینه‌شناسی دارند».

معنی گاوبارگان و دابویگان

این نامهای سلسلهُ طبرستانی معروف مترادف هم به معنی بهره مندان از گلهُ گاو می باشند.
دودمان گاوبارگان یا سلسله دابویگان یا دابویگان گاوباری دودمانی از شاهزادگان ساسانی است که از سال ۶۴۲ تا سال ۷۶۱ میلادی به مدت ۱۱۹ سال بر طبرستان و گیلان فرمانروایی داشت.

نظری به سابقهٔ تاریخی و اساطیری نام سوسنگرد (ساختهٔ زیبا و درخشان) در خوزستان

نام سوسنگرد که در کتاب جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، تألیف گای لیسترینج (به نقل از یاقوت حموی؟ ) نام بافتهٔ قلابدوزی شده ای در شهرک قرقوب (به معنی محل کُرک خوب) بین اهواز و واسط و بصره بوده است، در خوزستان کهن سابقه دار بوده و با نام شهر شوش مرتبط می نماید. چون در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران شهرهای شوش و شوشتر ساختهٔ ملکه ای اساطیری به نام شوشین دخت به شمار رفته است؛ از سوی دیگر طبق تطبیقات تاریخ اساطیری ملکه پان ته آی عهد کوروش هخامنشی که ملکهٔ شوش بوده، در روایات حماسی کهن ایران با نام سوسن رامشگر آمده است.
از سوی دیگر خود نام شهر سوسنگرد (ساختهٔ زیبا و درخشان) با هیئت ایرانی نامهای کهن دیگر آن یعنی خوَ-جه (خفاجه، خوب تولید کننده) و کرکو-به (قرقوب، دارای پارچهٔ خوب) همخوانی دارد.

مطابقت هامان و خانواده اش با زرتشت سپیتمان و خانواده او

بسیار جالب است که در کتاب استر تورات (9:7-9) ضمن اشاره به واقعهٔ ماگوفونی (مغ کشی داریوش) در شمار فرزندان هامان (زمزمه کننده) فرزند امالکی اقاقی (افسوس از سرور بزرگ، عنوان گائوماته بردیه)، معادلهای نام اعضاء خانوادۀ خود زرتشت سپیتمان یاد شده است:
Parshandatha (مخلوق دانا، خود زرتشت سپیتمان یا جاماسب داماد وی),
Dalphon (طلایی، خورشیدچهر),
Aspatha (صاحب اقتدار، اوروتدنر),
Poratha (پُر ثروت، ایست واستر),
Adalia (صاحب فراوانی، فرنی),
Aridatha (دارای قانون رسا، سریتک),
Parmashta (بسیار دانا، پوروچیستا),
Arisai (رسا مسکن، ارنیج بیردا),
Aridai (رسا داده، اورویج),
Vaizatha (زادۀ شخص برتر، هووی).

سه‌شنبه، تیر ۲۴، ۱۴۰۴

مطابقت رونیز شاهنامه با کی پیسین اوستا

در شاهنامه رونیز (با شکوه روباینده و پاک کننده) به عنوان برادر کیکاوس (خشتریتی مادی) آمده است و در اوستا نام یکی از سه برادر کیکاوس، کی پیسین (شاه آراینده و پیراینده) یاد شده است که با هم مطابقت دارند. خشتریتی (کیکاوس) و برادرانش چهار پسر اوپیته (اپیوهُ اوستا) پسر دیاکو (کیقباد شاهنامه) بودند که در سمت کارکاشی (کاشان) کنار کوه ارزیفیهُ اوستا (کرکس) علیه آشوریان (دیوان دژ بهمن شاهنامه) قیام کردند و ماد را مستقل نمودند.

در بارهٔ مطابقت پان تِه آ با خنه ثئیتی پری اوستا و سوسن رامشگر برزونامه

About the correspondence of Panthea with the Avestan fairy Khna thaiti and the musician Susan of the Barzunamah
نام پان ته آ ظاهر یونانی دارد. ولی نظر به نام هخامنشی پانداته (شخص محافظ) این نام می تواند به معنی نگهبان پوشیده و مرموز و جادویی باشد.
در کوروشنامه گزنفون منظور از کوروش در این رابطه، بیشتر کوروش نیای کوروش (طوس نوذری) سردار و خواهرزاده و داماد کیاخسار (هوخشتره) است.
پان ته آ زن آبرادات (مخلوق برتر) پادشاه شوش است، کوروش این زن زیبا و نقاب پوش را به آراسپ (رسا دارندهٔ اسب، اوگبارو) می سپارد تا او را به آبرادات که در مأموریت جنگی باختر بوده نگهداری کند ولی او در مقابل جاذبه پان ته آ مغلوب شد. سرانجام آبرادات در یکی از مأموریتهای جنگی کشته میشود و پان ته آ از شدت ناراحتی این واقعه بر روی جسد شوهر خود خودکشی می نماید. بنا به کتسیاس یک آترادات (آبرادات) نامی از سرداران کوروش در نبرد با مادها کشته شد.
در اوستا آمده که کرساسپ (آترادات، آبرادات، رستم) به خنه ثئیتی پری (پری زیباروی پوشیده و جادویی) پیوسته بود. توضیح بیشتری در مورد آن داده نشده است. ولی در اسطورهٔ برزونامه سوسن رامشگر (رامشگر زیبا و درخشان و بسیار دوست داشتنی) یادآور او است. گرچه مسیر اسطوره آن عوض شده است:
به هر روی خنه ثئیتی پری در اوستا که به گرشاسب پیوسته بود، مطابق سوسن رامشگر (رامشگر بسیار دوست داشتنی) به نظر می رسد که در برزو نامه با هنر جادویی از سوی تورانیان به جنگ رستم (گرشاسب اوستا) و پهلوانان همراه وی آمده بود:
प्रिय adj. priya loved
सुसङ्ग adj. susan[g]a very much adhered to or liked.
مطابق اوستا، فرگرد اول وندیداد بند ۱۰، هفتمین جای و شهر که من اهورامزدا بیافریدم وَئِکَرته (سرزمین بادخیز، سیستان) است که آنجا خارپشت (جانور مقدس سیستانیان) لانه دارد. آنگاه اهریمن پرمرگ برای آن آفت خنه ثئیتی پری را فراز آفرید که به گرشاسب (رستم) پیوسته بود.
سوسن رامشگر ساقی مخصوص افراسیاب (بر گرفته از هفته نامۀ خبری سلام، تورونتو)
در ملحقات در حکایت سوم سرگذشت برزو پسر سهراب: فرستادن افراسیاب سوسن رامشگر را برای گرفتن رستم و گُردان ایران به افسون، چنین امده است:
سوسن از افراسیاب خواست که وسایل بزم از خوردنی و پوشیدنی، از خیمه و خرگاه از هر جهت، برای او فراهم سازد و مقدار زیادی شراب و داروی بیهوشی به او دهد و اسباب کامل رزم را به پیلسم سپارد. افراسیاب تمام وسایل را فراهم ساخت. سوسن و پیلسم و عده ای خدم وحشم روانه راه سیستان شدند.
رستم به خاطر ورود برزو به جمع آنها و خوشدلی او و مادرش بزمی شاهانه ترتیب داد و تمام دلاوران را از پایتخت دعوت نمود و در خانه جدش سام بزم را برپا کرد. همه به میگساری و شادی سرگرم بودند. در این مجلس سور و بزم که سرها از باده ناب گرم شده بود میان گودرز و طوس مجادله لفظی و گفتگو در گرفت. طوس که باد نخوت همیشه در دماغ داشت و آیه منفی می خواند چون دید همه از گودرز پشتیبانی می کنند با خشم از مجلس بزم بیرون آمد. سوار بر اسب گردیده به طرف بیابان تاخت. پس از چندی که از بازگشت طوس خبری نشد به فرمان تهمتن گودرز از جای برخاست و دنبال طوس بیرون رفت. چون از بازگشت طوس و گودرز خبری نشد گیو اجازه خواست و گفت طوس ناآرام و مست است و گودرز هم پیر شده ممکن است بین آنها نزاع درگیرد من می روم هر دو را باز گردانم. رستم اجازه داد. مدتی گذشت و از برگشت گیو هم خبری نشد. گستهم برادر طوس از رستم اجازه گرفت و بیرون رفت. به دنبال او بیژن فرزند گیو از مجلس بزم خارج شد، باز هم مدتی گذشت و از هیچ یک از پهلوانان خبری نرسید. رستم نگران شد و فرامرز را فرمود که عقب آنها برود و فرمان داد که هر یک از پهلوانان از آمدن سرپیچی کردند آنها را تنبیه کند. فرامرز از مجلس بیرون شد. اکنون شش تن از بهترین دلاوران ایران از بزم رستم خارج شده بودند. از آن طرف سوسن افسونگر با پیلسم و خدم در سر دو راهی سیستان و استخر خیمه و خرگاه زرنگار برپا کردند و به انتظار نشستند. سوسن خیمه را در نهایت ظرافت آراست و شراب و غذا و مرغ بریان آماده ساخت. این مکان کنار آب روان و چشمه ساران و زیر درختی سرفراز از افرا قرار داشت.
طوس مست و خراب سوار بر اسب بی هدف می تاخت که گوری (گورخر) پیدا شد. طوس سر در عقب گور نهاد. در تاریکی پای اسب به گودالی فرو رفت و سوار از اسب بر زمین افتاد. همان طور بر روی زمین از مستی به خواب رفت. چون بیدار شد آفتاب عالم تاب جهان را به نور خود منور کرده بود. طوس از جای برخاست و از وضع خود بر روی زمین وحشت کرد. خوشبختانه اسب طوس همه جا به چرا مشغول بود. طوس اسب را گرفته، سوار شده و به سوی شبستان روی نهاد. همان طور که می تاخت از دور آتشی دید. به طرف آتش روان گشت. چون نزدیک شد خیمه ای زیبا و خسروانه دید. با بانگ بلند گفت این خیمه از کیست و نام صاحب آن چیست؟ سوسن که خود را آراسته بود از خیمه بیرون آمد و با ناز و چرب زبانی طوس را به درون خیمه کشاند گفت زمانی درنگ فرما تا داستان خود را برایت بیان کنم. چون طوس داخل شد سوسن با عشوه گفت: من رامشگری از تورانم. از ترس افراسیاب به ایران فرار کردم. طوس از سوسن جام شراب خواست. سوسن بی درنگ برخاست و جام می خنک به دست طوس داد. چون طوس سرگرم شد خود را معرفی کرد.
بدو گفت طوس دلاور منم
ز پشت جهاندار نوذر منم طوس باز شراب خواست. سوسن این بار شراب را با داروی بیهوشی آمیخت. طوس لاجرعه سر کشید و همانطور که نشسته بود به خواب رفت. سوسن پیلسم را که پنهان شده بود آواز داد. او از نهانگاه بیرون آمد و طوس را در بند کشید. گودرز تمام شب دنبال طوس گشت و او را نیافت. پس از چندی راه پیمودن به خیمه سوسن رسید. او هم خود را معرفی می کند و با خوردن شراب بی هوش شده گرفتار می شود:
منم پور کشواد گودرز راد
جوانمرد چون من ز مادر نزاد گیو و گستهم هم مانند طوس و گودرز گرفتار شدنـد. پیلسـم گـوش و دهان پهلوانان را می بست که مبادا پس از به هوش آمدن بانگ و فریادی کنند. اما بیژن چون به خیمه سوسن رسید و از داستان دروغ سوسن آگاه شد گفته او را باور نکرد و مراقب رفتار و کردار سوسن بود.
دید که سوسن در شراب داروی بیهوشی ریخت. بیژن سوسن را وادار کرد که جام شراب را بنوشد. سوسن ابا کرد. بیژن خنجر آبگون بیرون کشید و می خواست او را بکشد که سوسن از ترس فریادی کشید و پیلسم خود را به آن جا رساند و نزاع بین دو پهلوان در گرفت.
پیلسم از عقب کمند بر بیژن انداخت و او را اسیر کرد ولی فراموش نمود که دهان او را ببندد.
در این گیرودار فرامرز در رسید و سوسن خواست او را فریب دهد. بیژن بانگ درآورد و فرامرز را آگاه ساخت. ناچار پیلسم از کمین گاه خارج شد و به نزاع با فرامرز پرداخت.
از این سوی زال پدر رستم به مجلس بزم درآمد. جای پهلوانان را خالی دید. از رستم جریان را پرسید. رستم شرح حال بازگفت. زال رستم را سرزنش می کند که چرا فرامرز را فرستادی او تنها پسر بعد از توست که نسل تو از او باقی خواهد ماند و خود بدون گفتگو به عقب فرامرز بیرون می آید.
وقتی به خیمه سوسن می رسد که فرامرز و پیلسم نزاع را آغاز کرده بودند. خود را به فرامرز رسانده می گوید بهتر است تو خود را به رستم رسانی و او را آگاه سازی تا آمدن رستم من با پیلسم سرگرم نبرد خواهم بود. فرامرز ناچار قبول می کند و به شتاب خود را به رستم می رساند. زال و پیلسم هر یک دیگری را به تمسخر گرفته بودند و زال با مهارت خارق العاده که هر پهلوانی را متحیر می ساخت حملات پیلسم را دفع می کرد. فرامرز خود را به جهان پهلوان رستم رسانده جریان را برای پدر شرح می دهد. رستم به او پرخاش می کند که چرا پدرم زال را تنها گذاردی و با برزو خود را به کمک زال می رساند. زال با دیدن رستم شادمان شده و کنار می رود و نبردی شدید بین پیلسم و رستم در می گیرد. در ضمن نبرد رستم به فرامرز دستور می دهد که به شبستان رفته لشگـر را بیـاورد و زال هم برزو را مامور می کند که بر روی آن تل قرار گیرد و مراقب لشگر افراسیاب باشد. در بین دو نبرد فرامرز با لشگر می رسد. از طرف دیگر افراسیاب خبردار شده با لشگری گران به یاری پیلسم می آید که زال گرد لشگر را از دور می بیند و می گوید چرا برزو خبر نمی دهد. خود بدان تل می آید و برزو را در خواب می بیند تازیانه بر کف پای او زده او را بیدار می نماید و می گوید این بیابان جای خواب ناز نیست. برزو از جای می جهد و سوار بر اسب خود را به صف سپاه توران می زند و در این هنگام رستم بر پیلسم غالب گشته او را بر زمین می زند و با خنجر سر از بدن او جدا می کند. لشگر افراسیاب شکست خورده می گریزند.

دوشنبه، تیر ۲۳، ۱۴۰۴

معنی هندوایرانی سرزمین گوشِن تورات

نظر به اینکه سرزمین گوشن در تورات محل مراتع خوب ذکر شده است، لذا آن می تواند از زبان هندوایرانی اسکیتان شهر اسکیتوپل (بیت شئان اسرائیل) سپاه مادیای اسکیتی (یوزارسیف) و یا از زبان آریائیان میتانی رهبری کننده هیکسوسها (حاکمان خارجی) در معنی محل تهیهٔ احشام گرفته شده باشد که از این میان نظر اولی یعنی منشأ اسکیتی آن محتمل تر است:
गोषणि adj. goshaNi acquiring or procuring cattle
در بارهٔ سرزمین گوشن (Gosen) که در تورات به آن اشاره شده، گفته شده است، منطقه‌ای در مصر است که بنی‌اسرائیل در دوران حضورشان در آنجا ساکن بودند. این سرزمین به عنوان سرزمینی حاصلخیز با مراتع فراوان توصیف شده است و در شرق دلتای نیل قرار داشته است.
بر اساس روایت تورات، یعقوب و خانواده‌اش به دعوت یوسف، پسرش که در مصر مقام بالایی داشت، به این سرزمین کوچ کردند. در دوران حضورشان در گوشن، بنی‌اسرائیل از امنیت و رفاه برخوردار بودند تا اینکه بعدها فرعون جدیدی به قدرت رسید که آنها را به بردگی گرفت. گفته شده است: نام «گوشن» ممکن است از کلمهٔ مصری «قش» به معنای «زمین مرتفع» یا «مرتع» گرفته شده باشد. برخی پژوهشگران معتقدند که این منطقه ممکن است با منطقه ای در شرق دلتا که قبلاً توسط قبایل سامی‌تبار عرب سکونت داشت، مرتبط باشد.
به طور خلاصه، سرزمین گوشن در تورات منطقه‌ای در مصر است که بنی‌اسرائیل در آن زندگی می‌کردند و به دلیل حاصلخیزی و مراتع فراوانش شناخته می‌شد.
نظریات غالب پیشین در این باب را چنین آورده اند:
سرزمین گوشِن (عبری: אֶרֶץ גֹּשֶׁן‎) در کتاب مقدس عبری به عنوان مکانی در مصر که توسط فرعون به بنی‌اسرائیل داده شده است، نام‌گذاری شده است. یوسف (سفر پیدایش، پیدایش 45:9–10)، و سرزمینی که بعداً در زمان خروج بنی‌اسرائیل از مصر از آنجا مصر را ترک کردند. گمان می رود که در شرق دلتای نیل، مصر سفلی واقع شده باشد. شاید در یا نزدیک آواریس، مقّر قدرت پادشاهان هیکسوس.
برخی از مصرشناسان ارتباطی را با نام gsm که در اشاره به دریاچه‌ای در پاپیروس آناستازی چهارم استفاده شده است، پیشنهاد کرده‌اند، زیرا به نظر می‌رسد که این نام به عنوان یک نام مستعار در وادی تومیلات استفاده شده است برخی از محققان این نام gsm را به احتمال زیاد یک وام‌واژه سامی می‌دانند که احتمالاً از ریشه سامی gšm به معنای «باران، طوفان» گرفته شده است. دونالد ردفورد، در حالی که محل گوشن را انکار نمی‌کند، منشأ متفاوتی برای این نام ارائه می‌دهد و آن را از «گاسمو»، حاکمان بادیه‌نشین قِداری‌ها که از قرن هفتم پیش از میلاد در دلتای شرقی ساکن بودند، مشتق می‌کند، اما جان ون سترز این را بعید می‌داند. مارک جانزن استدلال می‌کند که عدم اشاره به سرزمین گوشن در متون کتاب مقدس از قرن ششم پیش از میلاد یا بعد از آن، پیشنهاد ردفورد را بعید می‌کند.

یکشنبه، تیر ۲۲، ۱۴۰۴

بررسی پنج نام شاهنامه ای ارنواز (ارنواچ)، شهرنواز (سنگهواک)، گُرازه، رُهام و مرداس

A study of the five names of the Shahnameh: Arnavaz (Arnavach), Shahranavaz (Sanghavak), Gorazeh, Rohham and Mardas.
نامهای شاهنامه ای که از طریق منابع مکتوب و شفاهی جمع آوری شده اند، دارای پشتوانهٔ تاریخی هستند؛ منتهی در جایگاه تاریخ اساطیری و حماسی خود پس و پیش شده اند.
معنی نام کاساندان (ارنواچ) زن کوروش:
نام کاسان-دان به ظاهر معنی دانای با شکوه میدهد و با نام اَرِنواچ (دانای سخن والا، ارنواز) همسر فریدون (کوروش) مطابقت دارد:
अरेणु adj. areNu celestial
वच n. vacha speech
معنی سنگهواک (شهرنواز، شهرناز):
سنگهواک (دانای سخن، شهر نواز) که خواهر ارنواز دختر جمشید یا ضحّاک به شمار رفته است همان آمیتیس (بی نهایت دانا) دختر آستیاگ و همسر دیگر فریدون (کوروش) است. در نام شهرنواز (شهرناز) واژهٔ شهر عربی در معنی دانا جایگزین سنگههٔ اوستایی (دانا) در نام اوستایی سنگهواک (دانای گفتار) شده است که با نام مادر زرتشت سپیتمان (سپیتاک سپیتمان پسر خواندهٔ کوروش) یعنی دا- اوختو (دانای گفتار) مترادف است.
رُهام از پهلوانان گودرزی شاهنامه در اساس تاریخی خود همان رهام از خاندان مهران است:
رُهام (یاور با شکوه) نام سرپرست پیروز، پسر یزدگرد یکم که از خانواده مهران بود. بعد از مرگ یزدگرد وقتی که پسر بزرگ یزدگرد هرمز سوم در سال ۴۵۷ - ۴۵۹ م به تخت سلطنت نشست برادر کوچک هرمز یعنی پیروز یا فیروز به کمک ملازم و سرپرستش رهام در جنگی که بین دو برادر در گرفت پس از اینکه هرمز سوم به دست رهام کشته شد که یکی دیگر از عوامل پیروزی برادر کوچتر مورد حمایت بودن وی از طرف موبدان و نجبا بود، پیروز اول در سال ۴۵۹ - ۴۸۳ م به تخت سلطنت تکیه زد لازم به ذکر است در مدت جنگ دو برادر مادرشان دینگ در تیسفون سلطنت می‌کرد.
خاندان مهران یکی از هفت خاندان بزرگ و ممتاز ایرانی در دوران اشکانی و ساسانی بود. این خاندان از نسل پارتیان (گودرزیان) بودند و در مناطق قومس (دامغان کنونی) و ری اقامت داشتند. آنها در دوران ساسانی به عنوان یکی از ارکان اصلی حکومت و دارای مناصب مهم کشوری و لشکری بودند.
جنگ دوازده رُخ ایرانیان و تورانیان (سکاها) به رهبری گودرزیان و کیانیان و نوذریان در اساس متعلق به عهد اشکانیان (گودرزیان) است.
منشأ تاریخی گرازه (منسوب به گراز) در شاهنامه:
نام گرازه که از خانوادهٔ گودرزیان (در اساس اشکانیان) ذکر شده مربوط به خاندان براز (وراز) به نظر می رسد:
براز اشکانی یا وراز (گراز) در واقع نام یکی از هفت خاندان بزرگ و اشرافی در دوره اشکانی و ساسانی است. این خاندان در منطقه آذربایجان و ارمنستان سکونت داشتند و بزرگان آنها در اواخر دوران اشکانی و اوایل ساسانی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بودند.
خاندان وراز در دوره اشکانیان:
خاندان وراز از جمله خاندان‌های اشرافی قدرتمند در دوره اشکانیان بودند که در کنار خاندان‌های سورن و کارن نقش مهمی در ساختار سیاسی و اجتماعی این دوره داشتند. این خاندان‌ها در دوران اشکانی و ساسانی، دارای سرزمین‌ها و قلمروهای نیمه‌مستقل بودند و نقش مهمی در حکومت مرکزی ایفا می‌کردند.
نام برخی از بزرگان این خاندان در سنگ‌نوشته کعبه زرتشت در زمان اردشیر یکم و شاپور یکم ذکر شده است. خاندان وراز در دوره ساسانیان:
با روی کار آمدن ساسانیان و سقوط اشکانیان، خاندان وراز نیز در حکومت ساسانی جایگاه خود را حفظ کردند.
آنها در کنار خاندان‌های سورن و کارن از جمله خاندان‌های اشرافی بودند که در دربار ساسانی دارای نفوذ و جایگاه ویژه‌ای بودند.
سرزمین‌ها و قلمروهای این خاندان‌ها، اگرچه بخشی از حکومت ساسانی محسوب می‌شد، اما به نوعی نیمه‌مستقل بودند.
معنی نام مرداس:
که مرداس نام گرانمایه بود
به داد و دهش برترین پایه بود (فردوسی)
نام مرداس (مَر-دَس، پُر کالا) پدر اژدهاک (ضحّاک ماروش) در معنی دارندهٔ ثروت و برکت از سویی یاد آور آستیاگ (آژدهاک، ثروتمند) و از سوی دیگر یادآور خود نام مردوک دارندهٔ سمبل مار-پلنگ موشهوشو (مار افعی) است که در بابل قربانی کودکان برای وی صورت می گرفته است. ترکیب اضافی توصیفی اژی دهاک مردوک و نام اژدهاک (ثروتمند) به معانی اژی دهاک ماردوش و آژدهاک مرداس در حالت بنوت گرفته شده اند:
वर्ध m. vardha (mardas) giving increase or prosperity
طی سال‌های آخر امپراتوری بابلیها کودکان را برای خدايانی چون مردوک، آنو خدای شهر اوروک قربانی ميکردند. سالانه فستيوالی برپا ميشد تا کودکان را برای آنو در آتش بيفکنند. اين کار در تمام دوران حضور بابليها رواج داشت، يعنی از ۲۳ قرن قبل از ميلاد مسيح. تا زمانی که شهر توسط اسکندر مقدونی در سال ۳۳۱ قبل ميلاد تصرف شود، همچنان يک امپراتوری قدرتمند بود. پس‌ از اين دوره بابل هرگز شکوه قبلی خود را به دست نياورد.
در باب نام اژی دهاک (ضحّاک) بابلی- ایرانی گفتنی است که آن در مورد مردوک خدای بابلی دارندهٔ سمبل موشهوشو (مار افعی) و آستیاگ شاه ایرانی یکی شده است: نام آستیاگ (ثروتمند) را موسی خورنی به صورت آژدهاک (ثروتمند) آورده که خیلی شبیه اژی دهاک (مار افعی) سمبل مردوک بوده و با آن مشتبه و یکی گرفته شده است.
منابع عمده:
AI -١
٢- فرهنگ واژه های اوستا، تألیف احسان بهرامی.
٣- فرهنگ لغات سنسکریت به فارسی، تألیف جلالی نائینی.
۴- فرهنگ نامهای شاهنامه، تألیف منصور رستگار فسایی.

شنبه، تیر ۲۱، ۱۴۰۴

معنی نامهای آتشکدهٔ معروف پارس، آذرخُرین و آذر فرنبغ

آذر خُرین را می توان به معنی آتشکدهٔ منسوب به فرّ (خُره) در نظر گرفت و آذر فرنبغ را هم در رابطه با آن می توان منسوب به فرّ خدایگانی معنی نمود. آتشکدهٔ قدیمی آذرفرنبغ طبق روایات در محل گود (خوارزم، منظور آتشکدهٔ ابراهیم که در گودی قرار گرفته) جای داشته است بعد آتش آن به کاریان منتقل شده است:
مطابق ابن فقیه همدانی در البلدان: «آتش جمشید که همان آذرخره (آذرفرنبغ) است، در خوارزم (زمین گود، منظور آتشکده ابراهیم) بود». «انوشیروان آن را به کاریان آورد. چون عرب حکومت یافت و مجوسیان بیم کردند که آن را خاموش کنند، دو بخش کردند. بخشی را در کاریان داشتند و بخشی را به فسا بردند و گفتند اگر یکی فرو میرد دیگری بماند».

سه‌شنبه، تیر ۱۷، ۱۴۰۴

مآخذ تاریخی نامهای موسی و یوسف

نام موسی بر گرفته از نام میثه (میثره) خدای عهد و پیمان میتانیها می باشد که در نام فراعنهٔ مصر کاموسه و اهموسه دیده میشود. میتانیها در حدود سال 1600 پیش از میلاد از مصر سفلی به سوریه بر گشتند و این فرصتی به مصریها داد تا رعایای سامی هیکسوسها (حاکمان خارجی) را از مصر اخراج کنند.
نام یوزارسیف (یوسف) متعلق به مادیای اسکیتی و اسکیتان شهر اسکیتوپل (بیت شئان اسرائیل) است که حدود سال 620 پیش از میلاد از فرعون پسامتیک خراج گرفته بودند.
The name Moses is derived from the name of the Mitanni covenant god Mitha/Mithra, who appears in the names of the Egyptian pharaohs Kamose and Ahmose. The Mitanni returned from Lower Egypt to Syria around 1600 BC, which gave the Egyptians the opportunity to expel the Semitic Hyksos subjects from Egypt.
The name Yuzarsif (yusef) belongs to the Scythian Madiya and the Scythians of Scythopol (Beit Shean in Israel), who received tribute from the pharaoh Psamtik around 620 BC.

دوشنبه، تیر ۱۶، ۱۴۰۴

ریشهٔ ایرانی و اکدی نام های مترادف عراق و عجم

گفته میشود معنی کلمه "عراق" به طور کلی به "کناره" یا "لبه" اشاره دارد. در مورد منطقه جغرافیایی، به منطقه ای در جنوب غربی آسیا اشاره دارد که شامل دو بخش "عراق عرب" و "عراق عجم" می شود.
واژه "عراق" را در زبان عربی به معنای "کناره"، "کرانه" یا "سدّ" آورده اند. ولی معنی اصلی هندوایرانی آن یعنی سرزمین کنار آب های روان اساسی تر است؛ چون از سویی دیگر نام اَگَمه/اَگمی (منسوب به منطقهٔ آبها) در زبانهای سامی اکدی و عبری در مقابل نام عرب (بیابانی) که به مردم متصرفات بین النهرینی ایرانیان اطلاق می گردیده، منشأ نام عجم شده است: इरा f. irA water (به اوستایی یعنی آب روان)
काय m. kAya mark
काय m. kAya house
काय m. kAya capital
ترکیب اوستایی ایریخیه نام عراق هم به معنی سرزمین آبهای روان است.
در این باب گفتنی است نام اوستایی مردم عراق (بین النهرین) یعنی تئوژیه را میشود به صورت تَئو- اَئوذَیه به معنی مردم سرزمین آبهای بسیار نیرومند گرفت که جایش در اوپَ اَئوذَ-ئشو-رنگها یعنی در کنار رود رَنگها (سیلابی، دجله) ذکر شده و شانزدهمین سرزمین آفریدهٔ اهورامزدا به شمار رفته است. زمستان دیو دادهٔ سرزمین کنار سرچشمهٔ رنگها اشاره به نام سرزمین باستانی زاموآ (زمستانی) است که مطابق ناحیهٔ کردستان در جوار شمال شرقی رود دجله است.
نامهای سواد منسوب به عراق و سَوَهی اوستا (در مقام کشور غربی) به معنی سرزمین پُر سود (سَوَ-اَدَ، سودبخش) نظر می رسند (نقطه مقابل بیابان).
پیشتر این نظریات را در مورد ریشهٔ نام عراق آورده اند:
نام عراق از سدهٔ ۶ میلادی کاربرد داشته است. خاستگاه‌های گوناگونی برای این نام آورده شده که یکی از آن‌ها به نام شهرِ سومری اوروک بازمی‌گردد. اوروک نام اکدی شهر سومری اوروگ بوده است. امروزه می‌دانیم که اور نامی بوده که سومریان برای اشاره به «شهر» استفاده می‌کردند. بر پایهٔ ریشه‌شناسی مردمی، این واژه در معانی همچون «ریشه‌دار، سیراب و حاصلخیز» ریشه دارد. در قرون وسطی به منطقهٔ پایین بین‌النهرین، «عراق عرب» و به مناطقی که در شرق عراق (شامل بخش‌های مرکزی و غربی ایران) جای داشتند «عراق عجم» (عراق خارجی) می‌گفتند و به این دو با هم عراقین گفته می‌شد. این نقطه از دید مورخان شامل بخش‌های مسطح جنوب رشته‌کوه حمرین بوده است و بخش‌های منتهی‌الیه شمالی و منتهی‌الیه غربی عراق مدرن را به این نام نمی‌خوانده‌اند. اصطلاح «سواد» (زمین سیاه‌رنگ) نیز در دوره‌های نخستین بعد از اسلام برای دشت‌های آبرفتی دجله و فرات به کار می‌رفته تا از مناطق بایر صحرای عرب قابل تفکیک باشند. در عربی واژهٔ عراق را «لبه»، «کرانه»، «سدّ» یا «کناره» معنی می‌کنند به‌طوری‌که بعدها با اتکا به ریشه‌شناسی مردمی، اصطلاح زمین‌شناسی «دیواره» از این واژه تفسیر شد؛ دیواره‌ای که در جنوب و شرق فلات جزیره است و لبهٔ شمالی و غربی منطقهٔ «عراق عرب» را شکل می‌دهد. عراق به معنی صخره‌های کنار دریا و به معنی ساحل نیز آمده ولی معلوم نیست اصل این کلمه چه بوده، شاید از اسم کهنه ای مأخوذ شده باشد که اکنون آن اسم از میان رفته یا از اسمی که معنی دیگری داشته است پیدا شده باشد. اساساً سرزمین رسوبی را اعراب سواد یعنی خاک سیاه می‌نامیدند و کلمه سواد رفته رفته به‌طور ی استعمال شد که مفهوم آن با کلمه عراق یکی گردید، یعنی سواد و عراقی یک معنی داشت و عبارت بود از تمام سرزمین بابِل.
تلفظ عربی این واژه به صورت عِراق می‌باشد. در فارسی بیشتر با فتح عین و در زبان رسانه‌ای فارسی با کسره آن تلفظ می‌شود.
پیشنهاد دیگر ریشه‌شناختی برای این نام، ریشه‌ای ایرانی از زبان پهلوی است که به دیسهٔ «ایراگ» یا «اِراگ» (به پارسی میانه: 𐭠𐭣𐭫𐭠𐭪𐭥، آوانگاری: ērāg) به معنای «سرزمین پست» بوده، [بسنجید با واژه اراک و عراق عجم] که از واژهٔ «اِر» یا «ایر» (به پارسی میانه: 𐭠𐭣𐭫، آوانگاری: ēr) به معنای «پایین» و پسوند «ـاگ» (به پارسی میانه: -𐭠𐭪𐭥، آوانگاری: -āg) [بسنجید با پسوند ـا در واژگان دانا (به پارسی میانه: 𐭣𐭠𐭭𐭠𐭪𐭥، آوانگاری: dānāg) و سوزا (به پارسی میانه: 𐭮𐭥𐭰𐭠𐭪𐭥، آوانگاری: sōzāg)] ساخته شده است.
دربارهٔ عراق و نام آن، از لغت شناسان قدیم، چون ابن درید (د۳۲۱ق) در جمهره اللغه (۳/۱۳۲۵) و ازهری (د۳۷۰ق) در تهذیب اللغه (۱/۱۴۹) و ابن سیده در المخصّص (۳/۷)، ابن بریّ (د ۵۸۲ق) در کتاب فی التعریب و المعرّب (ص۱۲۴)، نووی (د ۶۷۶ق) در تهذیب الاسماء (۲/۱۲۳، ۴/۵۵) ابن منظور (د ۷۱۱ق) در لسان العرب (۱۰/۲۴۷) هم عراق را از ولایات ایران و خودِ نام را معرَّب ایران دانسته‌اند.
منابع این نظریات:
هالوران, جان (2000). "واژه‌نامه سومری" (به انگلیسی). etymonline.com. Retrieved خرداد 1394. نام شهر باستانی اوروک (شهر گیلگمش) از دو بخش اور (به معنی شهر) و اوک (که به نظر می‌رسد معنای زندگی بدهد) تشکیل شده است. ریشهٔ آرامی و عربی IRQ و URQ نشان از رودخانه یا انشعاب رودخانه می‌دهد. در عین حال به معنای چگالش (آب) نیز هست:
"often said to be from Arabic `araqa, covering notions such as "perspiring, deeply rooted, well-watered," which may reflect the impression the lush river-land made on desert Arabs. etymonline.com; see also "Rassam, Suha (2005-10-31). Christianity in Iraq: Its Origins and Development to the Present Day. Gracewing Publishing. p. 9. ISBN 978-0-85244-633-1.
"Iraq". Britannica Online Encyclopedia.
"ʿERĀQ-E ʿAJAM(Ī)". Encyclopaedia Iranica.
Magnus Thorkell Bernhardsson (2005). Reclaiming a Plundered Past: Archaeology And Nation Building in Modern Iraq. University of Texas Press. p. 97. ISBN 978-0-292-70947-8. The term Iraq did not encompass the regions north of the region of Tikrit on the Tigris and near Hīt on the Euphrates.
Boesch, Hans H. (1 October 1939). "El-'Iraq". Economic Geography. 15 (4): 329. doi:10.2307/141771. ISSN 0013-0095. لسترینج، گای (۱۳۹۳). جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی. تهران: علمی و فرهنگی. ص. ۲۶. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۴۴۵-۱۰۵-۸.
M. A. Oraizi, Amérique, pétrole, domination: Une stratégie globalisée, tome II: Hégémonie anglo-saxonne et duels des empires pétroliers, Paris, L'Harmattan, 2012, ص. 29 .
مک کنزی، دنیل نیل (۱۹۷۱). فرهنگ مختصر پهلوی. لندن: آکسفورد. صص. ۱۰ و ۳۱. شابک ۹۷۸-۱۱۳۸۹۹۱۵۸۳.
»نام ایران و ایرانیان در بعضی از متون کهن / دکتر صادق سجادی« www.cgie.org.ir. .دریافت‌شده در ۲۰۲۳-۰۳-۱۸.
Edwards, Owen (March 2010). "The Skeletons of Shanidar Cave". Smithsonian. Retrieved 17 October 2014.

جمعه، تیر ۱۳، ۱۴۰۴

سَکونْخا

یکی از شاهان سکایی که به اسارت داریوش اول هخامنشی درآمد. نام و تصویر سکونخا را در سنگ نگارۀ بیستون می بینیم. این نام را سَکوُخَه یا سَکوُخا هم گزارش کرده اند. سکونخا شاه سکاهای تَرادَریا (آن سوی دریا، اوکراین) بود که خودهای نوک تیز (تیگَره خئوذَه) داشتند. ظاهراً، سکونخا آخرین فرمانروایی بود که داریوش در هنگام فرمانروایی خود بر او غلبه کرد. داریوش خود می گوید، چون به دریا رسید، با همۀ سپاه به آن سوی دریا رفت. سکاها را بسیار زد، سردارشان را دست بسته نزد او آوردند و او را کشت. سکونخا، در مجلس بیستون، با کلان نوک تیزی که بر سر دارد، از جلوۀ ویژه ای برخوردار است. او همچنین، برخلاف دیگر اسیران به نمایش درآمده در بیستون، شاه دروغین نامیده نمی شود. نقش برجستۀ وی را پس از تکمیل نقش برجستۀ بیستون، بدان افزوده اند. نام سکائی سکونخا را ميشود به صور اوستایی سئکون-خا و سئکو-خا به معنی خواهان رفاه و آسایش گرفت. کتسیاس از او تحت نام مارساگت (بسیار سودرسان) نام برده و او را برادر پادشاه سکاها دانسته است.

معنی نامهای مکّه و کعبه و شاذروان

The meaning of the names Mecca, Kaaba, and Shadharwan
نظر به نام مکورابه (مرکز و مقّر خدا) که بطلمیوس برای مکّه (مرکز) آورده، نام کعبه را میشود به صورت واژهٔ بابلی کاپّو-ئه (خانهٔ خدا و بت) بر گرفته از زبان اکدی شمرد. این واژهٔ مرکب اکدی در عربی به ظاهر به معنی خانهٔ مکعبی شکل گرفته شده است:
kappu (2) [PA : ] (n.; OB,MB)
1) god, statue
این واژه مشابه هایی در ایران باستان داشته است: در سالنامه های آشوری در ماد بزرگ از مکانی با نامهای بیت باگای (خانهٔ خدا) و بیت گابای (جایگاه بغ) یاد شده است که با نام گابهٔ اصفهان (معبد ماربین؟، معبد خدای مار شکل نین گیرسو) همخوانی دارد.
مطابق این منابع در تاریخ ماد تألیف دیاکونوف در این سمت از بیت باعان (خانهٔ خدا) هم یاد شده اَست.
در این رابطه گفتنی است، نام محلی آتشکدهٔ قدیمی آذرگشنسب در جنوب غربی کوه سهند، کایین گابه (معبد شاهی) بود.
شاذَروان (شاذُروان):
نام قسمت شاذَروان (چادُروان) بنای کعبه ایرانی و به معنی پوش دهنده و پوشاننده است. نام پُل شاذروان شوشتر و فرش یا پردهٔ شاذروان کاخ مداین مؤید این معنی می باشند:
छद m. chada cover
شرحی که بر شاذَروان کعبه داده اند:
شاذروان همان برآمدگی‌هایی است که در اطراف کعبه قرار دارد و آن بخشی از کعبه‌است که توسط قریش از ساختمان کعبه کاسته شد و اکنون همانند پوششی اطراف خانه را در بر گرفته‌است. شاذروانِ کنونی از ساخته‌های سلطان مراد چهارم در هنگام ساختمان کعبه در سال ۱۰۴۰ (قمری) است. زمانی که در بازسازی‌های کعبه، ابعاد خانه قدری کوچک‌تر از بنای ابراهیمی آن شد، برای حفظ ابعاد اصلی، فضای عقب‌نشینی‌شده را با ساخت سکویی کم ارتفاع علامت‌گذاری کردند که «شاذَروان» نامیده شد و چون ملاک در طواف، حدّ اصلی کعبه‌است، فقها برای حصول شرط خروج طواف‌گزار از کعبه، طواف بر روی شاذروان را صحیح نمی‌دانند.
بنابراین، شاذروان همان سنگ مایلی است که بخش پایینی دیوار کعبه را تا روی زمین پوشانیده‌است، و همین‌طور بخشی که در مقابل حجر اسماعیل به صورت پلّهی ساخته شده‌است که بلندی آن از سطح زمین ۲۰ سانتی‌متر و عرض آن ۴۰ سانتی‌متر است. این پله جایگاه مردمی است که برای نیایش و تضرع به درگاه الهی بر روی آن می‌ایستند و سینه و شکم خود را بر کعبه قرار می‌دهند و دستان را بر بالای سر خود و بر دیوار کعبه می‌گذارند. علت آن‌که در این قسمت شاذروان قرار داده نشده این است که در بنای ابراهیم، حجر اسماعیل جزو خانه کعبه بوده‌است که در ساختمان قریش به علّت کمبود مال حلال از خانه کاستند و بر حجر افزودند. همچنین در پایین درِ کعبه، شاذروان قرار داده نشده و به صورت پله‌ای صاف به طول ۳۴۵ سانتی‌متر ساخته شده‌است که مردم در ملتزم بر آن می‌ایستند و دعا و نیایش می‌کنند. در بالای شاذروان حلقه‌های از مس قرار دارد که در هنگام پایین آوردن جامه کعبه (کسوة الکعبه) لب جامه به این حلقه‌ها می‌بندند تا جامه استوار باشد.
بخشی از توضیحاتی که در بارهٔ واژهٔ شادروان در لغت نامهٔ دهخدا آمده است:
شادروان. [دُ] (اِ مرکب) معرب آن شادروان [دَ / دِ] و شاذروان. (دزی ج 1 ص 715). پهلوی شاتوروان (فرش). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). پرده ٔ بزرگی را گویند مانند شامیانه و سراپرده که پیش در خانه و ایوان ملوک و سلاطین بکشند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری): و آن پوست که از در بر مثال شادروان آویخته است، ببینید. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 44).
میی که گربچکد قطره اش بروی بساط بسوی بیشه رود مست شیر شادروان.
ابورجاء غزنوی (از انجمن آرا).
بارها آحاد فراشانت شیر چرخ را در پناه شیر شادروان ایوان یافته.
انوری.
این است همان صفه کز هیبت او بردی برشیر فلک حمله شیرتن شادروان.
خاقانی.
|| خیمه و سراپرده. (انجمن آرای ناصری):
بفرمود تا در تخت سرای خلافت در صُفّه شادروانی نصب کنند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 35).
سرادق. سایبان. (برهان قاطع)۞:
ز ما خودخدمتی شایسته ناید که شادروان عزت را بشاید.
نظامی.
بشادروان شیرین برد شادش برسم خواجگان کرسی نهادش.
نظامی.
مهین بانو نشاید گفت چون بود که از شادی ز شادروان برون بود.
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 111).
سوی شادروان دولت تاختند کنده و زنجیر را انداختند.
مولوی.

دوشنبه، تیر ۰۹، ۱۴۰۴

ارتباط نام موسی با میثه (میتره) و میتانی

نامهای موسی، موسه و میثه مربوط به میتانیان پرستندهٔ ایزد میثره (میتره) بوده اند:
نظر به ظهور قدرتمند میتانیان حدود سال 1550 پیش از میلاد در سوریه و شمال عراق معلوم میشود که میتانیان ارابه سوار حاکم بر هیکسوسها (حاکمان خارجی) در آن سالها مصر سفلی را ترک گفته بودند و این فرصتی برای برادران کاموسه و اهموسه در مصر علیا به دست داده بوده است که رعایای سامی هیکسوسی میتانیها را از مصر سفلی به کنعان پس برانند. نامهای موسی و کاموسه و اهموسه به وضوح حاوی نام ایزد عهد و پیمان موسه (میثه، میثره، میتره) می باشند.
ارتباط لغوی موسی، میثره، یهوه و میتانی (هانی گالبات):
mūṣû:
1) an exit , a way out ; 2) a departure ;
Cf. mūṣā ' u, muṣṣû
Variants : mūṣā ' u, muṣṣû
(akkadian dictionary)
Maetha: wandering and settling. (Avesta)
मूत adj. mUta moved
हन m. hana (hani) slaughter, warrior.
मित्र n. mitra ally, covenant, contract, oath
मिथः adverb mithaH with each other
ni (na): persons (Avesta)
यहु adj. yahu[va] strong
मित adj. mita strong
نام یهوه صبایوت (یهوه خداوند لشکرها) به وضوح به ایزد میثره ملقب به ایزد نبرد اشاره دارد.
Etymology of the name "Mitanni" (Wikipedia):
Era: New Kingdom
(1550–1069 BC)
The earliest recorded form of the name of this state is Maitanni. This has usually been explained as a derivation with the Hurrian suffix -nni from a stem borrowed from Indo-Aryan, *maita- 'to unite', which is cognate with the Sanskrit verb mith (मिथ्; 'to unite, pair, couple, meet'). The name Maitanni thus meant the 'united kingdom'. Paralleling the change of Proto-Indo-Aryan *máytʰati 'he unites' into Sanskrit méthati (मेथति), with monophthongization of Proto-Indo-Aryan *ay into Sanskrit e, the name Maitanni may have changed into the later form Mitanni, where the stem maita- may have changed to mita-, with monophthongization of ai into i. However, Gernot Wilhelm (1997) and Andrea Trameri (2024) have instead suggested that that Maitani means 'of M(a)itta', the name of "an individual leader (or clan), and not a territory or population".
The name "Ḫani-Rabbat"
The Mitanni kingdom was firstly known as Ḫabingalbat before 1600 BC in Babylonia, during the reign of Ammi-Saduqa, attested as ḫa-bi-in-gal-ba-ti-i, and ḫa-bi-in-ga-al-ba-at, in two texts of the late Old Babylonian period. Egyptians referred to it as Naharin and Mitanni, it was Ḫurri to the Hittites, and Ḫanigalbat or Ḫani-Rabbat to the Assyrians. These names seem to have referred to the same kingdom and were often used interchangeably, according to Michael C. Astour. Hittite annals mention a people called Hurri (Ḫu-ur-ri), located in northeastern Syria. A Hittite fragment, probably from the time of Mursili I, mentions a "King of the Hurri," and the Assyro-Akkadian version of the text renders "Hurri" as Hanigalbat. Tushratta, who styles himself "king of Mitanni" in his Akkadian Amarna letters, refers to his kingdom as Hanigalbat.
The earliest attestation of the term Ḫanigalbat can be read in Akkadian, along with the Hittite version mentioning "the Hurrian enemy," in a copy from the 13th century BC of the "Annals of Ḫattušili I," who possibly reigned after 1630 BC.
The reading of the Assyrian term Ḫanigalbat has a history of multiple renderings. The first portion has been connected to, "𒄩𒉡 Ḫa-nu," "Hanu" or "Hana," first attested in Mari to describe nomadic inhabitants along the southern shore of the northern Euphrates region, near the vicinity of Terqa (capital of the Kingdom of Hana) and the Khabur River. The term developed into more than just a designation for a people group, but also took on a topographic aspect as well. In the Middle Assyrian period, a phrase "𒌷𒆳𒄩𒉡𒀭𒋫" "URUKUR Ḫa-nu AN.TA," "cities of the Upper Hanu" has suggested that there was a distinction between two different Hanu's, likely across each side of the river. This northern side designation spans much of the core territory of Mitanni state.
The two signs that have led to variant readings are "𒃲 gal" and its alternative form "𒆗 gal". The first attempts at decipherment in the late 19th century rendered forms interpreting "gal" meaning "great" in Sumerian, as a logogram for Akkadian "rab" having the same meaning; "Ḫani-Rabbat" denoting "the Great Hani". J. A. Knudtzon, and E. A. Speiser after him, supported instead the reading of "gal" on the basis of its alternative spelling with "gal", which has since become the majority view.
There is still a difficulty to explain the suffix "-bat" if the first sign did not end in "b," or the apparent similarity to the Semitic feminine ending "-at," if derived from a Hurrian word. More recently, in 2011, scholar Miguel Valério, then at the New University of Lisbon provided detailed support in favor of the older reading Hani-Rabbat. The re-reading makes an argument on the basis of frequency, where "gal" not "gal" is far more numerous; the later being the deviation found in six documents, all from the periphery of the Akkadian sphere of influence. It is additionally argued that although they are graphically distinct, there is a high degree of overlap between the two signs, as "gal" denotes "dannum" or ""strong"" opposed to "great", easily being used as synonyms. Both signs also represent correlative readings; alternative readings of "gal" include "rib" and "rip," just like "gal" being read as "rab."
The situation is complicated by there being, according to linguists, three separate dialects of Hurrian, central-western, northern, and eastern.
The Egyptians considered the Euphrates River to form the boundary between Syria and Naharain.

The connection of the name Moses with Mitha (Mithra) and Mittani

The names Moses, Mitha and Mithra were related to the Mitanni who worshipped the god Mitra (Mithra):
Given the powerful rise of the Mitanni around 1550 BC in Syria and northern Iraq, it is clear that the charioteer Mitanni who ruled over the Hyksos (foreign rulers) had left Lower Egypt in those years, and this provided an opportunity for the brothers Kamose and Ahmose in Upper Egypt to drive the Semitic Hyksos subjects of the Mitanni from Lower Egypt back to Canaan. The names Moses, Kamose and Ahmose clearly contain the name of the covenant god Moses (Mitha, Mitra, Mithra).
The lexical connection between Moses, Mithra, Jehovah and Mitanni (Hani Galbat):
mūṣû:
1) an exit, a way out; 2) a departure;
Cf. mūṣā ' u, muṣṣû
Variants: mūṣā ' u, muṣṣû
(akkadian dictionary)
Maetha: wandering and settling. (Avesta)
मूत adj. mUta moved
हन m. hana (hani) slaughter, warrior.
मित्र n. mitra ally, covenant, contract, oath
मिथः adverb mithaH with each other
ni (na): persons (Avesta)
यहु adj. yahu[va] strong
मित adj. mita strong
The name Jehovah Sabaoth (Jehovah the Lord of Hosts) clearly refers to the god Mithra, nicknamed the god of war.
Etymology of the name "Mitanni" (Wikipedia):
Era: New Kingdom
(1550–1069 BC)
The earliest recorded form of the name of this state is Maitanni. This has usually been explained as a derivation with the Hurrian suffix -nni from a stem borrowed from Indo-Aryan, *maita- 'to unite', which is cognate with the Sanskrit verb mith (मिथ्; 'to unite, pair, couple, meet'). The name Maitanni thus meant the 'united kingdom'. Paralleling the change of Proto-Indo-Aryan *máytʰati 'he unites' into Sanskrit méthati (मेथति), with monophthongization of Proto-Indo-Aryan *ay into Sanskrit e, the name Maitanni may have changed into the later form Mitanni, where the stem maita- may have changed to mita-, with monophthongization of ai into i. However, Gernot Wilhelm (1997) and Andrea Trameri (2024) have instead suggested that that Maitani means 'of M(a)itta', the name of "an individual leader (or clan), and not a territory or population".
The name "Ḫani-Rabbat"
The Mitanni kingdom was firstly known as Ḫabingalbat before 1600 BC in Babylonia, during the reign of Ammi-Saduqa, attested as ḫa-bi-in-gal-ba-ti-i, and ḫa-bi-in-ga-al-ba-at, in two texts of the late Old Babylonian period. Egyptians referred to it as Naharin and Mitanni, it was Ḫurri to the Hittites, and Ḫanigalbat or Ḫani-Rabbat to the Assyrians. These names seem to have referred to the same kingdom and were often used interchangeably, according to Michael C. Astour. Hittite annals mention a people called Hurri (Ḫu-ur-ri), located in northeastern Syria. A Hittite fragment, probably from the time of Mursili I, mentions a "King of the Hurri," and the Assyro-Akkadian version of the text renders "Hurri" as Hanigalbat. Tushratta, who styles himself "king of Mitanni" in his Akkadian Amarna letters, refers to his kingdom as Hanigalbat.
The earliest attestation of the term Ḫanigalbat can be read in Akkadian, along with the Hittite version mentioning "the Hurrian enemy," in a copy from the 13th century BC of the "Annals of Ḫattušili I," who possibly reigned after 1630 BC.
The reading of the Assyrian term Ḫanigalbat has a history of multiple renderings. The first portion has been connected to, "𒄩𒉡 Ḫa-nu," "Hanu" or "Hana," first attested in Mari to describe nomadic inhabitants along the southern shore of the northern Euphrates region, near the vicinity of Terqa (capital of the Kingdom of Hana) and the Khabur River. The term developed into more than just a designation for a people group, but also took on a topographic aspect as well. In the Middle Assyrian period, a phrase "𒌷𒆳𒄩𒉡𒀭𒋫" "URUKUR Ḫa-nu AN.TA," "cities of the Upper Hanu" has suggested that there was a distinction between two different Hanu's, likely across each side of the river. This northern side designation spans much of the core territory of Mitanni state.
The two signs that have led to variant readings are "𒃲 gal" and its alternative form "𒆗 gal". The first attempts at decipherment in the late 19th century rendered forms interpreting "gal" meaning "great" in Sumerian, as a logogram for Akkadian "rab" having the same meaning; "Ḫani-Rabbat" denoting "the Great Hani". J. A. Knudtzon, and E. A. Speiser after him, supported instead the reading of "gal" on the basis of its alternative spelling with "gal", which has since become the majority view.
There is still a difficulty to explain the suffix "-bat" if the first sign did not end in "b," or the apparent similarity to the Semitic feminine ending "-at," if derived from a Hurrian word. More recently, in 2011, scholar Miguel Valério, then at the New University of Lisbon provided detailed support in favor of the older reading Hani-Rabbat. The re-reading makes an argument on the basis of frequency, where "gal" not "gal" is far more numerous; the later being the deviation found in six documents, all from the periphery of the Akkadian sphere of influence. It is additionally argued that although they are graphically distinct, there is a high degree of overlap between the two signs, as "gal" denotes "dannum" or ""strong"" opposed to "great", easily being used as synonyms. Both signs also represent correlative readings; alternative readings of "gal" include "rib" and "rip," just like "gal" being read as "rab."
The situation is complicated by there being, according to linguists, three separate dialects of Hurrian, central-western, northern, and eastern.
The Egyptians considered the Euphrates River to form the boundary between Syria and Naharain.

یکشنبه، تیر ۰۸، ۱۴۰۴

مطابقت کوه اوستایی کَکهیو (محل کلاغ) با کوه چالْ کَلاغ کهگیلویه

کوهی در استان کَهگیلویه و بویراحمد، شهرستان بویراحمد، به بلندی ۳,۵۳۱ متر. در ۱۴کیلومتری شمال شرقی یاسوج در دماغۀ جنوب شرقی دینار و در کوهستان زاگروس قرار دارد. رودخانه‌های ماربر، مهریان و جوب‌خاله از آن سرچشمه می‌گیرند.
خود نام کهگیلویه می تواند از نام همین کوه اوستایی ککهیو (محل کلاغ) گرفته شده باشد.
در این سمت نام کوه اوستایی درئوشیشونت با قله درویش زرد کوه بختیاری همخوانی دارد.

پنجشنبه، تیر ۰۵، ۱۴۰۴

Nerthus namn och plats

Fensalarna (”sumpsalarna”) som enligt Snorre har varit ”mycket förnämligt", har jämförts med gudinnan Nerthus ö. Det är troligt att från dem har menats Lidingö (Lady's/ledarinnans ö, gudinnans ö) och Stockholms skärgård.
Enligt forskarna var Fensalarna (”träskhusen, träskhallarna”) i nordisk mytologi gudinnan Friggs ("den älskades") boning i Asgård. Trots att läget inte verkar vara det mest hemtrevliga kallar Snorre huset för ”mycket förnämligt”. Det skulle kunna tyda på en källkult, men det är mer troligt att namnet går tillbaka till den tid då vattnets makter mottog offer i heliga sjöar. Friggs hem kan jämföras med Urds brunn och Saga i Sökkvabäck eller kulten av Nerthus.
Nerthus betyder jord-underjordens jungfru (ner-tös):
Nerthus på grekiska betyder jord-underjordens gudinna: ner och själva namnet Theia (theia-us) betyder helt enkelt "gudinna". Gudinnan Theia har varit sister på Hyperion (Hyperboreans gud, Appolon). Nordiska motsvarighet till Nerthus har varit Njord (ni-jord, ner-jord). Grekiska namnet Nerthus har kunnat tolkas även på Ner-tös i Norden: Ner är den vanligaste formen, i både formell och informell stil. Ned har ett något formellare stilvärde. Ned är även den vanligaste formen i sammansättningar, som nedlåtande och nedkomst. "Tös" är ett dialektalt ord som främst används i Skåne, Gotland och Västergötland, men som även förekommer i andra svenska dialekter. Det betyder flicka, och används ofta som ett vardagligt ord för unga kvinnor, alltifrån spädbarn till unga vuxna. Det kan också betyda dotter i dialekter.
Nerthus
av Åsa Johansson
Redan 98 e Kr berättar den romerske historieskrivaren Tacitus om en gudinna vid namn Nerthus som dyrkades av de germanska stammar som vid tiden bodde utmed Östersjöns kuster.
Myterna om Nerthus (Terra Mater, jordens moder) berättar hur hon varje år gav sig ut på fruktbarhetsresor. Hon besökte människorna som tillbad henne och skänkte dem lycka.
Under sin resa sades gudinnan färdas i en helgad, övertäck vagn dragen av kor. Den enda som tilläts att vidröra vagnen var den präst som följde henne på resan. Genom att vidröra vagnen sades prästen kunna avgöra om gudinnan fanns i dess inre. På alla platser gudinnan besökte under sin färd hölls det en fest till hennes ära. Detta var en tid då det rådde glädje och fred bland människorna. Då gudinnans resa var över förde man hennes vagn tillbaka till lunden på den ö där hon sades ha sitt hem. Hon lämnades i fred för ett tag, antagligen för att hennes tilltänkta skulle hinna komma till henne. Denne tilltänkte tror man kan ha varit den präst som tidigare följt gudinnan på hennes resa. Gudinnans resa slutar med att hela vagnen körs ner i en avsides belägen sjö. Detta kan antingen ses som en symbol för att befruktning hade skett eller att man genom detta bad återställde jungfrudomen. Själva avtvättningen av vagnen sköttes av slavar vilka efter det att arbetet var utfört uppslukades av sjön, så gjordes också antagligen den präst som följt gudinnan. Detta kan vi se spår av även idag. Det har på flera håll hittats kroppar som mossarna väl bevarat som sägs hänga ihop med tidens gudinnedyrkan. I dessa mossar har man även hittat olika föremål och smycken som visar på Nerthus närvaro och att hon under en mycket lång tid tillbads av många människor. Man har även hittat belägg för att denna typ av kringfärder faktiskt ägde rum i form av vagnar och körattiraljer.

یکشنبه، تیر ۰۱، ۱۴۰۴

Ur Kasdim (Abraham’s birthplace) is Urartu (Land of the God of War)

Ur Kasdim is Chaldea but wich Chaldea?
Ur-Kasdim is generally identified with the great Sumerian city of Ur in southern Iraq. And yet, a look at the geography in Genesis 11 points to a different location much farther north.
The white Chaldeans of Northern Mesopotamia, the land of the war god Khaldi:
Ur: city
kaṣādum
[Army → War]
revolt, attack,
OA : (D) : to seize hold , to take by force , to take possession (goods or persons) , to capture / confiscate / take prisoner (?) / to carry away as a prisoner (?).
How, then, does one explain the latter part of the expression, namely Kasdim? As noted, the Chaldeans lived in southern Mesopotamia, but they were not native to the land, having migrated there in the early to mid-first millennium B.C.E. Where were they from before that? The most likely answer is northern Mesopotamia. The best evidence comes from the Greek historian Xenophon (431–354 B.C.E.), who mentions the white Chaldeans as a warlike people blocking the way to Armenia (Anabasis 4.3.4), and as neighbors of the Armenians but at war with them (Cyropaedia 3.1.34). Xenophon further mentions the Chaldeans in connection with the Carduchi (that is, the ancient Kurds) (Anabasis 5.5.17). In fact, to this day, the term lives on within the Chaldean Christian community, which inhabits the region.
The synonymy of Khaldi (god of war) with Kasdim suggests that the Chaldeans in this chapter were the white Chaldeans of Urartu (Uru-arzu, land of the God of War)
कलह m. kalaha fight
देव m. deva god
It seems that the Avestan name of Deva Arezura (i.e. the foreign god of war), which is also the name of a mountain on the Roman border, meaning god of war, was the name of Mount Ararat, which must have been the place of Khaldi, the god of war and kingship, the great god of the Urartians:
अरर m. arara war
थ Tha . a mountain
The Avestan name for Urartu and Armenia (Land of the Lion), Arzahi, can be taken to mean the land of the [lion-riding] god of war. The name of the war god Khaldi has been considered to be originally non-Urartu. It can be taken as another name for Tor (the roaring and deadly war god of Scythian, Papai).
The name Abram (the exalted father) itself is synonymous with the Scythian Targitai (Tarigi-tai, the exalted father). Scythians remained in the city of Bet She'an (Scythopolis) in Israel and Israel means God's chosen people (Scythian aryans): I think that the name Israel is derived from the Scythian's Aryans through the Scythian in city Bet She'an (Scythopolis) in Israel. Because the name Jacob (wrestler) to whom Israel is given corresponds to the name Partatua (very strong), a Scythian ruler of the 7th century BC. Abram (exalted father) corresponds to Targitai (exalted father), Isaac corresponds to Ishpakai, and Joseph (Youzarsif) corresponds to the Scythian Madyes who returned from Egypt after collecting tribute from the Egyptian pharaoh Psammetik.

شنبه، خرداد ۳۱، ۱۴۰۴

مطابقت شهر ویشپَ اوزاتیش عهد هخامنشی با اسفراین

نام ویشپَ اوزاتیش (پُر بهره) که در کتیبهٔ داریوش در بیستون به عنوان نام شهری در پارت ذکر شده است، با شهر اسفراین (منطقهٔ پُر بهره) مطابقت می کند.
در این حوالی ویشپَ اوزاتیش از سوی دیگر یاد آور تپه گشتاسپان کتب پهلوی است که آتشکدهٔ آذربرزین مهر (معبد اسپاخو) در سمت آن واقع شده بود.

اورکسدیم موطن ابرام/ابراهیم با سرزمین کلدانیان سفید (اورارتو) مطابقت دارد

Urkasdim, the homeland of Abram/Abraham, corresponds to the land of the White Chaldeans (Urartu).
نام کلدانیان سفید خبر گزنفون در سمت اورارتو و اورکسدیم تورات (سرزمین جنگ، موطن اولیهٔ آبرام/تارگیتای سکاها) مربوط به اورارتوییها و خدای جنگ آنان خالدی به نظر می رسد:
Ur: city
kaṣādum
[Army → War]
revolt, attack,
OA : (D) : to seize hold , to take by force , to take possession (goods or persons) , to capture / confiscate / take prisoner (?) / to carry away as a prisoner (?).
ترادف خالدی (خدای جنگ) با کسدیم می رساند که منظور از کلدانیان در این باب کلدانیان سفید سمت اورارتو بوده است:
कलह m. kalaha fight
देव m. deva god
به نظر می رسد نام اوستایی دیو ارزوره (یعنی خدای جنگ بیگانه) که همچنین نام کوهی به مرز روم به شمار آمده به معنی خدای جنگ، نام کوه آرارات بوده باشد که لابد مکان خالدی خدای جنگ و خدای پادشاهی, خدای بزرگ اورارتویی ها به شمار می رفته است:
अरर m. arara war
थ Tha . a mountain.
خود نام اوستایی اورارتو و ارمنستان (سرزمین شیر) یعنی اَرزَهی را میشود به معنی سرزمین خدای [شیر سوار] جنگ گرفت.
نام ایزد جنگ خالدی را در اصل غیر اورارتویی دانسته اند. می توان آن را نام دیگر تور (ایزد غرندهٔ و کشندهٔ جنگ سکاها، پاپای) گرفت.
ایزد خالدی، خدای جنگ و فرمانروای آسمانی در پادشاهی اورارتو (حدود ۳۳۰۰ سال پیش):
خالدی (Ḫaldi / Khaldi) یکی از سه ایزد بزرگ پادشاهی اورارتو (Urartu) یا وان باستان بود. این پادشاهی در سده‌های ۱۳۰۰–۶۰۰ ق.م. در پیرامون دریاچه وان (ارمنستان امروزی) تا دریاچه ارومیه پارس (ایران کنونی) گسترده بود. خالدی، به همراه تیشیبا (Teisheba)، خدای طوفان، و شیوینی (Shivini)، خدای خورشید، از ارکان اصلی دین اورارتویی به شمار می‌رفت. پادشاهان اورارتو در دعاها و نیایش‌های خود، برای پیروزی در جنگ، به ویژه به درگاه خالدی توجه می‌کردند. او در نگاره‌ها، گاه به صورت مردی ریش‌دار، ایستاده بر شیر، با بال یا بدون بال، دیده می‌شود. در دست چپ وی معمولاً پیاله‌ئی آیینی (کاسه قربانی) و در دست راست نیزه یا میوه کاج (نماد باروری و زندگی) نقش شده است.
معبد اصلی او در آردینی (Ardini) یا موصاصیر (Musasir) قرار داشت که موقعیت آن در حدود راوندیز عراق امروزی برآورد می‌شود. معابد خالدی غالباً به زرادخانه‌هایی تشبیه شده‌اند، زیرا درون آن‌ها شمشیر، نیزه، کمان، سپر و دیگر جنگ‌افزارهای آویخته به دیوار به چشم می‌خورده است. به همین سبب برخی پژوهشگران، از جمله پل زیمانسکی (Paul Zimansky)، این نیایشگاه‌ها را «خانه‌های سلاح» می‌خوانند.
زیمانسکی همچنین بر این باور است که خالدی در اصل ایزدی وارداتی (احتمالاً از سنت‌های اکدی) بوده و تا دوره فرمانروایی ایشپوئینی (Ishpuini) به عنوان خدای ملی اورارتو پذیرفته نشده بود. از معبد خالدی در موصاصیر در کتیبهٔ مشهور «کله‌شین» (Keleshin Stele) به زبان اورارتویی-آشوری که در کردستان عراق کشف شده نیز یاد گردیده است.

جمعه، خرداد ۳۰، ۱۴۰۴

Meaning of the name Achilles

In encyclopedias, the name Achilles (Akhilles) is a compound of achi (pain and sorrow) and los (people); but this meaning of people's pain is not consistent with his qualities, namely warrior and fast, which were known in ancient Greek culture. However, in Indo-Iranian culture, the word achi is in the form of aji, meaning both of these qualities. Therefore, Achilles means a fast warrior. From this root comes the Greek ago and the Germanic aka, meaning to move and drive:
आजि m. Aji fighting-match
आजि m. Aji running-match
The Achilles and Tortoise paradox, proposed by Zeno of Elea, argues that a faster runner (Achilles) can never overtake a slower runner (tortoise) with a head start, due to the nature of infinite divisibility. While seemingly counterintuitive, the resolution lies in understanding that an infinite series can have a finite sum, and physical motion isn't infinitely divisible. The Setup:
Achilles, a legendary fast runner, races a tortoise that has a head start. Zeno argues that to catch the tortoise, Achilles must first reach the tortoise's starting point. By the time Achilles reaches that point, the tortoise will have moved a small distance ahead. Achilles then needs to reach that new point, and the tortoise will have moved again, and so on, creating an infinite sequence of smaller and smaller distances to cover.

معنی نام آشیلوس

در دایرة المعارفها نام آشیلوس (آچیلوس) را مرکب آشی (درد و اندوه) و لوس (مردم) معنی کرده اند؛ ولی این معنی درد مردم با خصال او یعنی جنگاور و سریع که در فرهنگ یونان باستان بدانها معروف بوده است، همخوانی ندارد. ولی در فرهنگ هندوایرانی واژهٔ آشی به صورت آجی به معنی هر دوی این صفات است. بنابراین آشیلوس به معنی جنگاور سریع بوده است. از این ریشه است آگو یونانی و آکهٔ زبانهای ژرمن به حرکت کردن و راندن:
आजि m. Aji fighting-match
आजि m. Aji running-match
پارادوکس آشیل و لاکپشت
زنون یکی از پیروان مکتب الئای و شاگرد پارمنیدس در طرح پارادوکس شهرت فراوان دارد. زنون برای نفی صیرورت چندین پارادوکس طرح نموده که از آنجمله پارادوکس آشیل مشهور تر است. آشیل یک دوندهٔ افسانه ای یونان باستان است زنون میخواهد این دونده تیز پا را با لاکپشت که بسیار کند حرکت می کند به یک مسابقه دو سرعت فرا بخواند. در این مسابقه آشیل با از خود گذری اجازه میدهد که لاکپشت چند گام جلو تر بایستد حالا مسابقه شروع می شود. زنون میگوید اگر صیرورت و حرکت واقعی باشد آشیل نباید هرگز از لاکپشت پیشی بگیرد حال آنکه آشیل از لاکپشت پیشی میگیرد پس حرکت توهم است. فرض کنید آشیل در نقطه a قرار دارد و لاکپشت در نقطه b، و فاصله بین آن دو 10m است حال اگر آشیل 10m را طی کند لاکپشت 2m را طی خواهد کرد و اگر آشیل 2m را طی کند لاکپشت 2,25m را طی خواهد کرد اگر آشیل 2,25m را طی کند لاکپشت 2,5m را طی خواهد کرد همینطور ادامه می یابد و هرگز آشیل نخواهد توانست از لاکپشت پیشی بگیرد.

پنجشنبه، خرداد ۲۹، ۱۴۰۴

معنی نام سرزمینهای سوهی و ارزهی اوستا

کشور سَوَهی در شرق در معنی سرزمین پُر سود مطابق سوغذَ (دارندهٔ مراتع پُر سود) است و کشور غربی ارزَهی در معنی سرزمین خدای جنگ اورارتو (سرزمین ایزد جنگ خالدی) است. در کتب پهلوی گاهی جای سوهی و ارزهی برعکس است. این بدان سبب است که نام سواد کشور عراق به معنی دارای اموال بسیار با نام سَوَهی اوستا مترادف میشده است.
از سوی دیگر سوهی در معنی کشور شرقی، خراسان (سمت بر آمدن نور) و ارزهی در معنی کشور غربی شام (سوریه-لبنان) است:
सव m. sava sun
areza: evening
معنی نام سرزمین شام در زبان عربی به «منطقه چپ» ترجمه می‌شود. این نام از دیدگاه مردم حجاز (غرب عربستان) که خود را رو به طلوع خورشید می‌دیدند، به این منطقه داده شد، چرا که منطقه شام در سمت چپ آنها و یمن در سمت راستشان قرار داشت بر اساس ویکی پدیا. همچنین، برخی معتقدند که این نام به دلیل غروب خورشید در این منطقه (در مقایسه با شرق که خورشید از آنجا طلوع می‌کند) انتخاب شده است.
در واقع، این نام‌گذاری به موقعیت جغرافیایی این منطقه نسبت به عربستان در زمان‌های گذشته اشاره دارد. به عبارت دیگر، «شام» از نظر مردم حجاز، سمتی بود که خورشید در آن غروب می کرد. علاوه بر این، "شام" در زبان فارسی به معنی شب یا هنگام غروب نیز به کار می‌رود و این واژه از نظر ریشه و معنی با نام این سرزمین مرتبط است.

چهارشنبه، خرداد ۲۸، ۱۴۰۴

منشأ سکایی نام اسرائیل (برگزیدهٔ خدا)

نام اسرائیل از عنوان آریایی اشراف سکایی از طریق سکاهای شهر بیت‌شئان (اسکیتوپول) در اسرائیل گرفته شده است. زیرا نام یعقوب (کشتی‌گیر) که به او لقب اسرائیل داده شده است با نام پارتاتوا (بسیار قوی)، حاکم سکایی قرن هفتم پیش از میلاد، مطابقت دارد. ابرام (پدر والا) با تارگیتای (پدر والا) در نزد سکاها، اسحاق با ایشپاکای سکایی و یوسف (یوزارسیف) با مادیای سکایی (افراسیاب) مطابقت دارد که پس از گرفتن خراج از فرعون مصر، پسامتیک، از مصر به پارسوا (جنوب دریاچهٔ ارومیه) بازگشت و سرانجام در معبد-غار زیر زمینی اش در آن حوالی توسط کیاخسار (کیخسرو) پدر آستیاگ (ضحّاک) گرفتار و اعدام شد. یوسف (یوزارسیف) هم گرفتار غار و پیش بینی کنندهٔ اعدام و صاحب اموال از مصر است.
ولی حال گردش روزگار بر عکس عمل کرده و این بار اولاد یوسف است که ضحّاک ایران را گرفتار غار کرده و ایران را به تنگنا انداخته است.
Israel means God's chosen people:
Išaru (1) [SI.SÁ : ] (išeru , eš(e)ru : eš(a)ru ; : mišaru (?))
[Moral life → Quality]
straight , correct , normal , just , righteous 1) (clay, wool ...) straight , correct , normal , adequate , proper 2) (ways, deity, sceptre , word ...) : right , just , righteous 3) (man) : fair , handsome , good-looking 4) (bowels) : in order 5) (feminine) : [išartu] : a music interval sounded by lyre-strings 2+6)
Cf. išariš *, ešēru, See also : išaru (2), išartu, išariš, išarūtu, išertu, mišaru
Comparison with other Semitic languages: Hebrew : iašar "straight"
(Akkadian Dictionary)
Chosen people, the Jewish people, as expressed in the idea that they have been chosen by God as his special people. The term implies that the Jewish people have been chosen by God to worship only him and to fulfill the mission of proclaiming his truth among all the nations of the world. This idea is a recurring theme in Jewish liturgy and is expressed in many passages of Scripture, as for example: “For you are a people holy to the Lord your God, and the Lord has chosen you to be a people of his own possession, out of all the nations that are on the face of the earth” (Deut. 14:2). The term chosen people is a free translation of the biblical terms ʿam segullah (“treasure people”) and ʿam nahallah (“heritage people”).
("Chosen People: Judaism". Britannica)
The term "Israel" is often associated with the concept of God's chosen people, particularly within Jewish tradition. This idea stems from the belief that the Israelites were chosen by God to be in a special covenant relationship with Him. This concept is rooted in the Hebrew Bible, which describes God's interactions with the nation of Israel and their unique status. While the term "chosen people" is widely used, its meaning and implications are complex and interpreted differently within various religious and philosophical contexts.
Biblical Basis:
The Hebrew Bible, particularly the Book of Deuteronomy, uses the term "chosen" in reference to Israel, indicating a special selection by God. For example, Deuteronomy 7:6 states, "For you are a people holy to the Lord your God. The Lord your God has chosen you out of all the peoples on the face of the earth to be his people, his treasured possession.". Jewish Tradition:
In Judaism, the concept of "chosenness" is central to Jewish identity and belief. It signifies a covenant relationship with God and a special role in fulfilling God's purposes in the world.
Diverse Interpretations:
While the idea of chosenness is prominent in Jewish thought, it is not universally accepted or interpreted in the same way. Some interpretations emphasize a specific mission for the Jewish people, such as being a "light to the nations". Others see it as a broader concept of God's love and اختيار (choosing) applied to individuals within the Jewish community and beyond. Christian Perspectives:
Some Christian denominations also adopt the concept of "chosen people," often linking it to the church or believers in Jesus Christ. They may see the promises made to Israel as being fulfilled through the Christian faith.
Beyond Religion:
The concept of chosenness has also been explored by anthropologists and sociologists, who analyze it as a form of ethnocentrism or a way of establishing group identity and purpose.
(AI)
I think that the name Israel is derived from the Scythian's Aryans through the Scythian in city Beth-shean (Scythopol) in Israel. Because the name Jacob (wrestler) to whom Israel is given corresponds to the name Partatua (very strong), a Scythian ruler of the 7th century BC. Abram (exalted father) corresponds to Targitai (exalted father), Isaac corresponds to Ishpakai, and Joseph (Youzarsif) corresponds to the Scythian Medes who returned from Egypt after collecting tribute from the Egyptian pharaoh Psammetik.
Main sources:
1- AI
2- Bible.
4- History of Media, compiled by Diakonov.
5- Dictionary of Avestan words, compiled by Ehsan Bahrami.
6- Akkadian Dictionary.
7- Britannica.

سه‌شنبه، خرداد ۲۷، ۱۴۰۴

Israel means God's chosen people

Išaru (1) [SI.SÁ : ] (išeru , eš(e)ru : eš(a)ru ; : mišaru (?))
[Moral life → Quality]
straight , correct , normal , just , righteous 1) (clay, wool ...) straight , correct , normal , adequate , proper 2) (ways, deity, sceptre , word ...) : right , just , righteous 3) (man) : fair , handsome , good-looking 4) (bowels) : in order 5) (feminine) : [išartu] : a music interval sounded by lyre-strings 2+6)
Cf. išariš *, ešēru
See also : išaru (2), išartu, išariš, išarūtu, išertu, mišaru
Comparison with other Semitic languages:
Hebrew : iašar "straight"
(Akkadian Dictionary)
Chosen people, the Jewish people, as expressed in the idea that they have been chosen by God as his special people. The term implies that the Jewish people have been chosen by God to worship only him and to fulfill the mission of proclaiming his truth among all the nations of the world. This idea is a recurring theme in Jewish liturgy and is expressed in many passages of Scripture, as for example: “For you are a people holy to the Lord your God, and the Lord has chosen you to be a people of his own possession, out of all the nations that are on the face of the earth” (Deut. 14:2). The term chosen people is a free translation of the biblical terms ʿam segullah (“treasure people”) and ʿam nahallah (“heritage people”).
("Chosen People: Judaism". Britannica)
The term "Israel" is often associated with the concept of God's chosen people, particularly within Jewish tradition. This idea stems from the belief that the Israelites were chosen by God to be in a special covenant relationship with Him. This concept is rooted in the Hebrew Bible, which describes God's interactions with the nation of Israel and their unique status. While the term "chosen people" is widely used, its meaning and implications are complex and interpreted differently within various religious and philosophical contexts.
Biblical Basis:
The Hebrew Bible, particularly the Book of Deuteronomy, uses the term "chosen" in reference to Israel, indicating a special selection by God. For example, Deuteronomy 7:6 states, "For you are a people holy to the Lord your God. The Lord your God has chosen you out of all the peoples on the face of the earth to be his people, his treasured possession.". Jewish Tradition:
In Judaism, the concept of "chosenness" is central to Jewish identity and belief. It signifies a covenant relationship with God and a special role in fulfilling God's purposes in the world.
Diverse Interpretations:
While the idea of chosenness is prominent in Jewish thought, it is not universally accepted or interpreted in the same way. Some interpretations emphasize a specific mission for the Jewish people, such as being a "light to the nations". Others see it as a broader concept of God's love and اختيار (choosing) applied to individuals within the Jewish community and beyond. Christian Perspectives:
Some Christian denominations also adopt the concept of "chosen people," often linking it to the church or believers in Jesus Christ. They may see the promises made to Israel as being fulfilled through the Christian faith.
Beyond Religion:
The concept of chosenness has also been explored by anthropologists and sociologists, who analyze it as a form of ethnocentrism or a way of establishing group identity and purpose.
(AI)
I think that the name Israel is derived from the Scythian's Aryans through the Scythian in city Beth-shean (Scythopol) in Israel. Because the name Jacob (wrestler) to whom Israel is given corresponds to the name Partatua (very strong), a Scythian ruler of the 7th century BC. Abram (exalted father) corresponds to Targitai (exalted father), Isaac corresponds to Ishpakai, and Joseph (Youzarsif) corresponds to the Scythian Medes who returned from Egypt after collecting tribute from the Egyptian pharaoh Psammetik.

نظری به نام برخی کوههای اوستایی جنوب غرب ایران

چهار کوه ویذوَن (شکسته) با کوه شکستهٔ سه گانهٔ استان فارس همخوانی دارد. دو کوه همنکن (زوج کوه) با کوه دو برادران قم قابل قیاس است. مَزیشونت (کبیر) با کبیرکوه استان ایلام مطابقت می نماید. هشت کوه وَشن با قلل بیژن نام فراوان کوه دنا در کهگیلویه و بویراحمد مطابق است.
ظاهراً نام کوههای اوستایی توذَسَکَ، سائیریونت، سیچی دَوَ و انترکنگهه با کوههای تاسک فارس، زردکوه بختیاری یا شیرکوه یزد، اشترانکوه لرستان و کوه قارون فارس همخوانی دارند.

یکشنبه، خرداد ۲۵، ۱۴۰۴

آیا ابی ملک از سلسلهٔ داوران تورات منشأ نام ابرام/ابراهیم اسطوره ای است؟

١- هر دو پادشاه یهود هستند.
٢- نامهای ابی ملک (پادشاه پدر، پدر پادشاه) و ابراهیم (پدر امتهای فراوان) مرتبط می نمایند.
٣- هر دو قربانی کنندهٔ شاهزادگان سلطنتی خانوادهٔ خویش هستند: ابراهیم قربانی کنندهٔ فرزند، اسحاق یا اسماعیل به شمار می رود و ابی ملک هفتاد تن اولاد سلطنتی را قربانی می نماید:
مطابق تورات ابیملک پسر جدعون از زن متعه‌اش بود؛ که پس از مرگ پدرش در عفرا، هفتاد نفر از برادران خود را روی سنگی که پدرش برای یهوه ساخته بود، ذبح کرد.
۴- نام ابیملک (پدر پادشاه یا پادشاه پدر) هم در بین عبرانیان و هم در بین مصریان و فلسطینیان رواج داشته است. بعداً از ترکیب این نام با تارگیتای اسکیتان شهر بیت شئان اسرائیل (اسکیتوپول) به معنی پدر عالی (ابرام) نام ابراهیم (پدر امتهای فراوان) را ساخته اند. چون پسر و نوادگان ابراهیم پسر تارح (بزکوهی=سکا) یعنی اسحاق (ایشاک، صاحب اسبان، فرَاسپَ) و یعقوب (کشتی گیر) و عیسو (پشمالو) مطابق ایشپاکای و پارتاتوا (بسیار نیرومند) و توگدامه (مخلوق گاو توانا) فرمانروایان اسکیتی و کیمری معروف عهد باستان هستند.
حدّاقلّ سه تن فرمانروای بزرگ عهد هخامنشیان نیز در اساطیر به نام ابراهیم (پدر امتهای فراوان) خوانده شده اند: ابراهیم سفر کرده به مصر که زنش را خواهر خواند (کمبوجیه که با خواهر- همسرش آتوسا به مصر رفت). ابراهیم خلیل الله (ابراهیم ادهم بلخی، گائوماته بردیه/بودا/زرتشت). ابراهیم بت شکن (خشیارشا که مجسمهٔ مردوک بابلیان را ذوب کرد).

رَئوذیتَ نام اوستایی کوه هزار کرمان

نام کوه هزار کرمان را به معنی محل گیاهان فراوان گرفته اند. بر این اساس نام کوه اوستایی رئوذیتَ (محل گیاهان فراوان) که در زامیاد یشت یاد شده متعلق به این کوه بزرگ منطقهٔ کرمان به نظر می رسد.

جمعه، خرداد ۲۳، ۱۴۰۴

اِرِخشَ (آرش) و بهمن نامهای خشایارشا در روایات ملی ایران

ریشهٔ واژهٔ اِرِخشَ اوستایی (آرَش):
اِرِخشَ اوستایی (آرش) در معنی کمانگیر می تواند چنین مأخذی به معنی کمان [گیر] در سنسکریت داشته باشد:
वृक्ष m. vRksha staff of a bow
جزء شَ در پایان می تواند به معنی ایش (صاحب) گرفته شده باشد و در این صورت این واژه به ارک-اوس (کمان) و ارکر-یوس (کمانگیر) در لاتین پیوند می خورد.
مطابقت آرش (اِرِخشَ) و بهمن با خشایارشا:
خشایارشا (خشیه- اَرشَ، پادشاه درستکار مترادف وهمن /بهمن) نیز که او یا سپاهیان او در آتن از تپه آرِس (ائیریوخشوثَ) به ارگ آتن (خوانونت) تیر آتشین انداختند، همخوانی دارد: نام کوه رویان که در منابع یونانی و رومی به نام چوآتراس (پاراچوآتراس، محل تیراندازی) در روایات حماسی محل تیراندازی آرش کمانگیر یاد شده باعث شده که محل در گیری ایرانیان و تورانیان در این ناحیه گمان گردد و بی شک روایت تیر اندازی با تیرهای آتشین سپاهیان خشیارشا از آریوپاگوس (تپه آرِس، یاد آور ائیریوخشوثَ اوستا) به ارگ آتن مآخذ اصلی دیگر اسطورۀ آرش کمانگیر است. نام ائیریوخشوثَ اوستایی (محل روان کردن تیر آتشین آریائیان) از ترجمه به ایرانی آریوپاگوس (محل ذوب و پختن آریائیها یا تپهٔ آریائیها) پدید آمده و منظور از تپهٔ خوانونت اوستا (دارای شکوه و درخشندگی) هم در اصل ارگ آتن بوده است که خشایارشا به آتش کشید.
در مورد بهمن اسفندیار هم روایات ملی بیانگر آن هستند که او لشکرکشی عظیم و خونباری برای انتقام از یک شکست تلخ پدرش اسفندیار (داریوش) به سمت سرزمین پهلوانان (هراکلس، رستم) انجام داده است و در شجره نامهٔ نوذریان نیز نام بهمن (نیک منش) به جای نام خشایارشا (پادشاه نیک کردار) است. نام کهن سیستان یعنی درنگیانا (سرزمین دریا) با صفت ویژهٔ کشور دریایی یونان مشتبه شده است:
هخامنشیان همان نوذریان اوستا و شاهنامه هستند:
١– فریدون (دوست منش) به جای هخامنش (یعنی دوست منش، کوروش اول و سوم خبر هرودوت).
٢- منوچهر (از تبار منوش/هخامنش) به جای چیش پیش (چیش پیش دوم خبر هرودوت).
۴- توس نودری (کوروش دوم خبر هرودوت، به قول گزنفون داماد و خواهر زادهٔ کیاخسار/کیخسرو).
۵- گستهم نوذری (آریارمنهٔ هخامنشی).
۶- ویشتاسپ نوذری (ویشتاسپ هخامنشی).
٧– سپنتداته (اسفندیار، هم به جای داریوش اول پسر ویشتاسپ هخامنشی هم به جای سپنتداته گائوماته برادر مگابرن ویشتاسپ مادی پسر خوانده/برادر خواندهٔ کوروش است).
٨– وهومن سپنتداتان (بهمن پسر اسفندیار، خشایارشا).
٩- ارتخشتر وهومن (اردشیر پسر بهمن، اردشیر دراز دست).
١٠- داراب (داریوش دوم).
١١- دارای دارایان (داریوش سوم).

چهارشنبه، خرداد ۲۱، ۱۴۰۴

مطابقت لکها با کوتیان

یک اشاره ای در اوستا به صورت بیوراسب (دارندهٔ صد هزار اسب) به صورت لقب اژی دهاک منطقهٔ کویرینت (کرینتاش، به قول استاد پورداود کرند) است که با نام لک مرتبط می نماید:
نظر به اینکه بیور (صد هزار، لک) بالاترین رقم به شمار می رفته است، لذا لکها می توانند اعقاب کوتیان (مردم کثیر) باشند:
लक्ष n laksha one lakh [100 000]
कूट n. kUTa multitude
कोटि f. koTi end or top of anything

مطابقت نامهای هوگوَ و جاماسب اوستا با گئوبروه و پرکساسپَ تاریخی

در اوستا فرشوشتر (دارندۀ شتران سالم) و برادرش جاماسب (رفت و آمد کننده با اسب) از خاندان توانگر هوگوَها (دارندۀ گلۀ خوب) به شمار رفته و نامشان با نام متحدین شان نوذریان دارای اسبان تند رو (هخامنشیان) همراه گردیده است. نامهای جاماسب (رفت و آمد کننده با اسب) و هوگَوَ (دارندۀ گلۀ خوب) یاد آور نام گئوبروه (صاحب گاوان) نیزه دار و رفیق داریوش و ایل حکومتی پارس، پاسارگادیان (دارندۀ گله های عالی) هستند. نام پرکساسپَ (پرورش دهندۀ اسبان) نیز که در واقعه گائوماتای مغ از وی یاد شده است، با نام جاماسب مرتبط می نماید.

مطابقت بیدرفش جادوی روایات ملی با ویدرنه

نظر به ترادف این دو نام در معنی دانا، بیدرفش جادوی کشندهٔ زریر همان ویدرنهٔ شرکت کننده در کشتن گائوماته بردیه (زریادر) است:
vid-arna: intellektuell
विद्रव m. vidrava intellect
ईश adj. isha owning
در بارهُ کودتای داریوش و شش تن همراهش، قطعه‌ای از نوشتهُ «پارسیان» آشیل، می‌گوید: «مارد (سمردیس، گائوماته بردیه) پنج سال حکومت می کرد، این ننگی برای وطن، برای سلطنت کهن آن بود، اما آرتافرن دلاور (ویندافرنه)، او و همدستانش را در آرامش به نیرنگ کشت، در بارهُ ویدرنه (بیدرفش) گفتنی است به نظر می رسد حکومت طولانی او و اخلافش در آذربایجان و ارمنستان موجب معروفیت وی در روایات ملی گردیده است.

یکشنبه، خرداد ۱۸، ۱۴۰۴

نامهای گیلگامش (بیلگامش) و رستم را می توان مترادف شمرد

The names Gilgamesh (Bilgamesh) and Rostam can be considered synonymous
چون صورت اصلی نام گیلگامش یعنی بیلگامش را می توان در سنسکریت به معنی پهلوان گردنده و روان یا پهلوان با شکوه گرفت. صورت اصلی نام رستم یعنی رو-ستهم نیز به همین معانی است. این نشانگر آن است که حماسهٔ گیلگامش از ایران به بین النهرین رفته است. در آثار باستانی مکشوفه در جیرفت (آرتته) پهلوان باستانی فلات ایران نقش بسته است:
बल n. m. bala strength, force
Ghaṃṣh (घंष्).—1 Ā. (ghaṃṣhate)
1) To shed or diffuse lustre.
2) To flow, stream.
بیلگامش در سومری معنی خویشاوند/نیای قهرمان را می دهد ولی در اسطورهٔ گیلگامش روی این معنی آن تأکید نشده است.
خود هیئت گیلگامش نیز به صورت قیل کمش در زبان سامی عربی به معنی پادشاه تیز رو و گردنده است. بی جهت نیست که وی شاهی توصیف شده است که به کرانه های عالم رسیده و همه چیز را دیده است و عنوان قرآنی ذوالقرنین (دارای قرینهٔ [انکیدو]) که گفته شده به مشارق و مغارب عالم رسید، در اصل لقب وی است:
قیل. [ق َی ْ ی ِ] (ع ص، اِ) پادشاه یا کمتر از پادشاه کلان. (منتهی الارب).
کمیش. [ک َ] (ع ص) مرد تیزرو و سبک و کافی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد تیزرو. (از اقرب الموارد).
اسطورهٔ رستم کشندهٔ دیو سفید در هفتخوان مازندران یاد آور کشته شدن خومبابای دارای هفت نیروی درخشان توسط گیلگامش و انکیدو است.
نام رستم از سوی دیگر در معنی کشندهٔ ستمگران با گرشاسب (کرساسپ، سرکوب کنندهٔ ستمگران) و ایندره (کشندهٔ دشمن) و بهرام (ورَثرغنه، کشندهٔ دشمن) همخوانی دارد. لذا به نظر می رسد نام رستم در نقطه تقاطع دو معنی پهلوان گردنده (گیلگامش) و کشندهٔ ستمگران (ایندره) پیدا شده است.
مطابقت اولاد هفتخوان رستم شاهنامه با انکیدو:
از آنجاییکه دیو سفید هفتخوان شاهنامه با خومبابا دارندۀ هفت نیروی درخشان همخوانی دارد، نام اولاد که آن را به صورت ائوروداته (آفریدۀ ائورو، اهورا) باز سازی کرده اند، با انکیدو (آفریدۀ انکی ایزد دانایی) که در اساطیر آفریدۀ الهه آرورو به شمار رفته، همخوانی دارد.
گیلگامش، انکیدو را مغلوب و مطیع خود می کند، چنانکه رستم اولاد را مطیع خود و فرمانروای مازندران می کند.
اولاد. (اِخ) بر وزن پولاد به قول شاهنامه نام پسر گاندی [غندی] پهلوان تورانی فرماندار قطعه ای از مازندران (به حدس یوستی آلمانی از کلمه ٔ وردات به معنی پیش بردن یا ادعا آمده است). (فرهنگ لغات شاهنامه). نام راه دار مازندران. (انجمن آرا) (آنندراج). نام دیوی از مازندران. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (برهان). نام دیوی که رستم براه هفتخوانش بسته بود و او رستم را رهبری کرد و به جاییکه کیکاوس بسته بود برد و مقام دیو سفید بنمود و بعد کشته شدن دیو سفید و پادشاه مازندران، رستم او را پادشاهی مازندران داد. (شرفنامه ٔ منیری) (مؤید الفضلاء):
بدان مرز اولاد بد پهلوان
یکی نامدار دلیر و جوان.
فردوسی.
گرفت او کمرگاه دیو سفید
چو ارژنگ و غندی واولاد و بید.
فردوسی.
همی گشت اولاد در مرغزار
ابا نامداران ز بهر شکار.
فردوسی.
رستم لقب پهلوانان دشمن شکن:
رستم ها (پهلوانان دشمن شکن و لشکرکِش) در تاریخ ایران زیاد بوده اند که همگی تحت این نام در شاهنامه یکی گرفته شده اند. رستم سمنگان (تور/هراکلس سکایی، گم کنندۀ اسب، یادگار نهندۀ ابزار پهلوانی برای فرزند آتی)، رستم کشندۀ دیو سفید در جنگل مازندران (گیلگامش کشندۀ خومبابا در جنگل سدر)، رستم هفتخوان رستم (آترادات پیشوای مردان شکست دهندۀ آشوریان در زیر حصار شهر آمُل و آزاد کنندۀ خشتریتی= کیکاوس)، رستم کشندۀ اسفندیار (داریوش ترور کنندۀ سپنتداته گائوماته)، رستم سیستانی دستگیر کنندۀ کرسیوز (سورنای سیستانی کشندۀ کراسوس)، رستم کشندۀ اشکبوس و کاموس کشانی (بلاش، وُل-خشیه= پُر نیرو، ولخش سوم اشکانی شکست دهندۀ کوجولا کدفیسوس کوشانی)، رستم چاه شغاد (پیروز ساسانی) و رستم کشندۀ سهراب (شاپور سردار قباد ساسانی، مغلوب کنندۀ سوخرا در میدان کشتی). در کتابهای پهلوی و اوستا تنها رستم هفت‌خوان مازندران به نامهای رستم و گرشاسب آمده است و بقیه رستم ها از طریق روایات شفاهی به شاهنامه رسیده و در زیر خیمۀ نام رستم با هم مشتبه و یکی شده اند. در کتاب پهلوی یادگار زریران، رستم نام عام است به معنی دلیر و پهلوان.
منابع عمده:
١- فرهنگ لغات سومری، آنلاین.
٢- بین النهرین باستان، تألیف ژرژ رو، ترجمهٔ عبدالرضا هوشنگ مهدوی.
٣- فرهنگ لغات سنسکریت، آنلاین.
۴- فرهنگ واژه های اوستا، تألیف احسان بهرامی.
۵- لغت نامهٔ دهخدا.
۶- فرهنگ نامهای شاهنامه. تألیف منصور رستگار فسایی.
٧- ایران در عهد باستان. تألیف محمد جواد مشکور.