یکشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۴۰۴

he Scythian name Abaris means splendor seer

ābhā (आभा).—f S Light, lustre, splendor
ऋषि m. rishi seer
ऋषि m. rishi sage
Abaris:
Scythian high priest of Apollo and a renowned magician. He chanted the praises of Apollo, his master, so flatteringly that the god gave him a golden arrow on which he could ride through the air like a bird. Therefore, the Greeks called him the Aerobate. Pythagoras, his pupil, stole this arrow from him and thus accomplished many wonderful feats. Abaris foretold the future, pacified storms, banished disease, and lived without eating or drinking. With the bones of Pelops, he made a statue of Minerva, which he sold to the Trojans as a talisman descended from heaven. This was the famous Palladium, which protected and rendered impregnable the town wherein it was lodged.

Bibelns Rebecka är massageternas Tomyris

Rebecka (hon som binder ihop) kan syfta på massageterna (Alaner) som avände ringbrynja och var matriarcher, eftersom det låter att Jakob är synonym med skyternas Partatuva (brottare) och Esau (hårig) är synonym med kimmerernas Tugdamme (stark som tjur) som konkurerade med varandra i Mindre Asien. Massageterna och kimmererna var också från skytiska stammar. Roxolaner (lysande alaner, massageter) som kom till Kroatien blev kroaternas (slipsfolkets) förfäder.
Rebecka är en översättning av massageternas (alanernas) mytologiska och historiska drottning Tomyris:
Rebecca: “to tie firmly”
Tumyris: tu: strong- mreža: chain
आलान n. AlAna tying
आलान n. AlAna tie
आलान n. AlAna rope that ties him
आलान n. AlAna rope or string
आलान n. AlAna fetter
आलान n. AlAna binding
Isak (ish-hayak, häst ägare) och Abram (den upphöjda fadern): De motsvarar skyternas Ishpakai (häst ägare) och Targitai (den upphöjda fadern).

ریشهٔ هندوایرانی واژهٔ صبح

शोभा f. shobhA lustre
शोभा f. shobhA light
از این ریشه است واژهٔ سپی (سپیه) اوستایی که به معنی سفید و نورانی و سپیده دم بودن است.
صبح و سحر در عبری به صورت شوئه چر shoachar و در اکدی به صورتهای زیر آمده اند:
ṣippar(r)ātu (1) : [Time] early morning ;
ša šērāti, šērtu, šēru B : [Time] morning

ملکهٔ سبا و رِبِکا در تورات همان سمیرامیس آشوریان و تومیریس ماساگتها هستند

(The Queen of Sheba and Rebekah in the Torah are the same as Semiramis of the Assyrians and Tomyris of the Massagetae).
یکی بودن ملکهٔ سبا (تغییر شکل دهنده، بلقیس) با سمیرامیس (سمورمت):
Seba refers to: “that turns”
نام سمیرامیس (سمورمت) را به معنی رعد آسمان آورده اند ولی او در تواریخ اساطیری همچنین متصف به تغییر شکل دهنده (سبا) است:
Sammu-ramat, thought to mean “Thunder of heaven”
مطابق تواریخ اساطیری در نوشته‌های دیودوروس سیکولوس در هنگام فتح آسیا، نینوس با اصابت یک تیر به شدت زخمی می‌شود و سمیرامیس تغییر لباس می‌دهد و خود را به شکل پسرش در می‌آورد و فرماندهی سپاه نینوس را به عهده می‌گیرد. پس از مرگ نینوس، او به عنوان ملکه بر تخت می‌نشیند و مناطق بیشتری از آسیا را فتح می‌کند.
چنانکه نام نینوس در رابطه سمیرامیس نشانگر نینوا است، نام سلیمان هم در رابطه سبا نشانگر اورشلیم است که جايگزين نینوس و سمیرامیس شده اند.
نام بلقیس ملکهُ سبا هم که در رابطه با شهر بالهیکس (بلخ، نورانی) آورده شده است در رابطه با ایزد رعد پرستی (اداد پرستی) سمورامت و همچنین در رابطه با نام شوهر او شمشی اداد (خورشید من اداد خدای رعد) است.
در یونان باستان، سمیرامیس یا شامیران به عنوان یکی از ملکه‌های افسانه‌ای آشور شناخته می‌شود و بنا به برخی روایات کسی است که باغ‌های معلق بابل برای او ساخته شد. افسانه‌های زیادی در مورد شخصیت شجاع وی نقل شده و تلاش‌های گوناگونی صورت گرفته تا او را به عنوان یکی از شخصیت‌های تاریخی شناسایی کنند. برخی سمیرامیس را همان «شامورامات» یا «شمور-آمات» یا «شمو-رامات»، همسر شمشی-اداد پنجم، پادشاه آشور در فاصله سال‌های ۸۲۴ تا ۸۱۱ پیش از میلاد مسیح می‌دانند. افسانه‌هایی که از سوی دیودور سیسیلی و ژوستین و دیگران روایت شده‌اند، تصویری از زندگی او و رابطه‌اش با نینوس به دست می‌دهند.
در تاریخ ارمنستان موسی خورنی ملکه شامیرام هم به جای سمیرامیس آشوری ها و هم به جای ملکه تومیریس ماساگتها (ربکای تورات) قاتل کوروش (آرای، ایرج فریدون) است. همان کوروش که در مقام فریدون پدر سلم (سئوروماتها)، تور (سکاها) و ایرج (ایرانیان) به شمار رفته است. نام ایرج فریدون (کوروش) هم در ترکیب اصافهٔ بنوت هم در مقام پسر و هم در پدر قرار گرفته است. گاهی کوروش مرد صلح (سلیمان) خوانده شده است. بی جهت نیست که دخمهٔ او مزار سلیمان (به تصحیف مادر سلیمان) نام گرفته است.
ربکای تورات همان تومیریس ملکهُ ماساگتها (ماهیخواران) است.
مسلّم به نظر می رسد نام ربکا (او که گره میزند) اشاره به ماساگتها (آلان ها، سئوروماتها) باشد که جوشن می پوشیدند و مادرسالار بودند، زیرا به نظر می آید که پسران اساطیری او، یعقوب مترادف با پارتاتووا (کشتی گیر) سکاها و عیسو (پُر مو) مترادف با توگدامه (قوی مانند گاو نر) کیمریان است که در آسیای صغیر با یکدیگر رقابت می کردند. ماساگتها و کیمریان نیز از قبایل سکایی بودند. روکسولان ها (آلان های درخشان، ماساژت ها) که به کرواسی آمدند اجداد کروات ها (مردم دارندهُ کراوات) شدند.
ربکا ترجمه‌ای از ملکه اسطوره‌ای و تاریخی تومیریس ماساژت‌ها (آلان‌ها) است:
Rebecca: “to tie firmly”
Tumyris: tu: strong- mreža: chain
आलान n. AlAna tying
आलान n. AlAna tie
आलान n. AlAna rope that ties him
आलान n. AlAna rope or string
आलान n. AlAna fetter
आलान n. AlAna binding
در مورد اسحاق (ایش-هیاک، صاحب اسبان) و ابرام (پدر عالی) تورات در این باب گفتنی است که آنها با ایشپاکای (صاحب اسبان) و تارگیتای سکایی (پدر عآِلی) مطابقت دارند.

جمعه، اردیبهشت ۲۶، ۱۴۰۴

معنی عیسی

عیسی به معنی کسی است که خدا نجات می دهد (کسی که خدا نجات داده است) چون یشوعا به زبان عبری یعنی: «خدا نجات می دهد».
طبق اسطورهٔ انجیلها عیسی در کودکی از سوی فرشتهٔ خدا با راهنمایی فرار به مصر از دستور قتل نوزادان توسط هیرود کبیر نجات داده شد. واقعهٔ تاریخی یاد آور آن قیام دو معلم یهودا فرزند زیپورایی و ماتثیاس فرزند مارقالوث با شاگردان نوجوان شان می باشد که عقاب طلایی سمبل امپراطوری روم را از بالای درب معبد اورشلیم پایین افکنده و خُرد کرده بودند. هیرود کبیر که در بستر بیماری بود غضبناک شده و دستور اعدام آن دو معلم و شاگردانشان را داد. یهودا و شاگردانش مانند عیسی مسیح از معرکه جان سالم بدر بردند ولی ماتثیاس فرزند مارقالوث و شاگردانش مانند یحیی معمدان اعدام شدند.
طبق انجیلها عیسی مسیح و یحیی معمدان هم هر دو معلم بودند.

بررسی نامهای دختران اساطیری شمالی در تاریخ هرودوت و تورات

A Study of the Names of Northern Mythological Girls in Herodotus' History and the Torah
کتاب روت (روث) تورات بر اساس شرح هرودوت از آمدن دختران هیپربوره ای (اسکاندیناویایی)- موآبی (به معنی سکایی منسوب به جزیره) به یونان نوشته شده است.
به عبارت ساده، در این دو منبع به این دختران اساطیری و تاریخی نام قبایل بزرگ نوردیک داده شده است.
به گفتهٔ هرودوت، هدایای هیپربوره ایها در بسته بندی درون کاه به سکاها می‌رسید و از قبیله‌ای به قبیله دیگر منتقل می‌شد تا اینکه به دودونا می‌رسید و از آنها به سایر اقوام یونانی منتقل میشد تا اینکه به معبد آپولو در دلوس می‌رسید. گفته شده که آنها از این روش استفاده می‌کردند زیرا اولین بار هدایا توسط دو دوشیزه، هیپروخه و لائودیسه، با همراهی پنج مرد آورده شد، اما هیچ یک از آنها برنگشتند. برای جلوگیری از این امر، هیپربوره ایها شروع به آوردن هدایا به مرزهای خود کردند و از همسایگان خود خواستند که آنها را به کشور بعدی تحویل دهند و به همین ترتیب تا رسیدن به دلوس ادامه می دادند.
هرودوت همچنین شرح می‌دهد که دو دوشیزه باکره دیگر، آرگه و اوپیس، قبلاً از هیپربوریا به دلوس آمده بودند، به عنوان ادای احترام به الهه ایلیتیا برای سهولت فرزندآوری، به همراه خود خدایان. دوشیزگان در دلوس مورد احترام قرار می‌گرفتند، جایی که زنان از آنها هدایا جمع‌آوری می‌کردند و برایشان سرود می‌خواندند.
روت و نعومی در کتاب روت تورات:
در کتاب مقدس کتابی هست به نام رُوت.‏ این کتاب داستانی است دربارهٔ خانواده‌ای که در زمانی که اسرائیل زیر فرمان داوران بود،‏ زندگی می‌کردند.‏ رُوت زن جوانی از سرزمین مُوآب است؛‏ او متعلق به اسرائیل و قوم خدا نیست.‏ اما وقتی رُوت دربارهٔ یَهُوَه خدای حقیقی مطلع می‌شود،‏ او را بسیار دوست می‌دارد.‏ نَعُومی زنی پیر است که به رُوت کمک می‌کند تا دربارهٔ یَهُوَه آگاهی بدست آورد.‏
نَعُومی زنی اسرائیلی است.‏ او و شوهر و دو پسرش موقعی که در اسرائیل قحطی وجود داشت،‏ به سرزمین مُوآب نقل مکان کردند.‏ سپس روزی شوهر نَعُومی درگذشت.‏ بعداً پسران نَعُومی با رُوت و عُرفَه،‏ دو دختر مُوآبی ازدواج کردند.‏ اما تقریباً ۱۰ سال بعد،‏ دو پسر نَعُومی هم مُردند.‏ چقدر نَعُومی و دو دختر غمگین بودند!‏ نَعُومی حالا می‌بایست چه بکند؟‏ یک روز نَعُومی تصمیم می‌گیرد به سفری طولانی برود و نزد قوم خود برگردد.‏ رُوت و عُرفَه می‌خواهند پیش او بمانند،‏ بنابراین همراه او می‌روند.‏ اما بعد از اینکه کمی در جاده حرکت می‌کنند،‏ نَعُومی برگشته و به دختران می‌گوید.‏ ‹به خانه‌تان برگردید و نزد مادرهایتان بمانید.‏›‏
نَعُومی دختران را به عنوان خداحافظی می‌بوسد.‏ و آنها شروع به گریه کردن می‌کنند،‏ زیرا نَعُومی را خیلی دوست دارند.‏ آنها می‌گویند:‏ ‹خیر،‏ ما همراه تو نزد قومت خواهیم آمد.‏› اما نَعُومی جواب می‌دهد:‏ ‹دختران من،‏ شما باید برگردید.‏ بهتر است در خانهٔ خود بمانید.‏› بنابراین عُرفَه به سوی خانه‌اش راه می‌افتد.‏ اما رُوت نمی‌رود.‏
نَعُومی رو به وی می‌کند و می‌گوید:‏ ‹عُرفَه دارد می‌رود.‏ تو هم با او به خانه برو.‏› ولی رُوت جواب می‌دهد:‏ ‹سعی نکن مرا وادار کنی که ترا ترک کنم!‏ اجازه بده همراهت بیایم.‏ هر جایی که بروی من هم خواهم آمد،‏ و هر جایی که زندگی کنی من هم زندگی خواهم کرد.‏ قوم تو،‏ قوم من خواهد بود،‏ و خدای تو خدای من.‏ جایی که تو بمیری من هم خواهم مُرد و در آنجا دفن خواهم شد.‏› وقتی رُوت این را می‌گوید،‏ نَعُومی دیگر سعی نمی‌کند که او را مجبور کند تا به خانه برگردد.‏
سرانجام این دو زن به اسرائیل می‌رسند.‏ آنها در اینجا ساکن می‌شوند.‏ رُوت فوراً مشغول کار در کشتزار می‌شود،‏ زیرا وقت جمع‌آوری جو است.‏ مردی به نام بُوعَز به او اجازه می‌دهد در کشتزارهایش جو جمع‌آوری کند.‏ آیا می‌دانی مادر بُوعَز که بود؟‏ او راحاب از شهر اَریحا بود.‏
روزی بُوعَز به رُوت می‌گوید:‏ ‹همه چیز را دربارهٔ تو و اینکه چقدر با نَعُومی مهربان بوده‌ای شنیده‌ام.‏ می‌دانم که چطور پدر و مادرت و مملکت خود را ترک کردی و چگونه برای زندگی بین مردمی آمدی که قبلاً آنها را نمی‌شناختی.‏ یَهُوَه عمل ترا پاداش دهد!‏›‏
رُوت جواب می‌دهد:‏ ‹شما با من خیلی مهربان هستید،‏ آقا.‏ از لحن دلنشینتان دلم شاد شد.‏› بُوعَز رُوت را خیلی دوست دارد،‏ و طولی نمی‌کشد که با هم ازدواج می‌کنند.‏ چقدر این موضوع نَعُومی را خوشحال می‌سازد!‏ اما وقتی که اولین پسر رُوت و بُوعَز به نام عُوبید به دنیا می‌آید،‏ نَعُومی حتی شادتر می‌شود.‏ بعدها عُوبید پدر بزرگ داوود می‌شود.
جالب است که نام اقوام و مناطق بزرگ کهن اسکاندیناوی تحت اسامی این دختران هیپربوره ای - موآبی (به معنی سکایی جزیره) مستتر است:
هیپروخه (شمال دوردست، عرفهٔ تورات): نروژ (سرزمین دوردست شمالی) و نروژیها.
لائودیکه (اهل سرزمین گود): دانمارک (سرزمین گود) و دانمارکی ها.
آرگه (زیبا، نعومی تورات): فنلاند (سرزمین زیبا، سرزمین تالابی) و فنلاندیها.
اوپیس (اهل سرزمین خویشاوندان، روث تورات): سوئد (سرزمین خویشاوندان) و سوئدیها.
عوبید تورات (خادم خدا) به جای نام الهه ایلیثیا به معنی الههٔ خادم مردم است.

En studie av namnen på nordliga mytologiska flickor i Herodotos historia och Torah

Ruth/Ruts bok i Torah är baserad på Herodotos berättelse om ankomsten av flickorna från Hyperborea (skandinavien)-Moab (som betyder ö på skytiska) till Grekland. Helt enkelt har man givit de nordiska stora stammarnas namn på de här mytologiska och historika flickorna: Enligt Herodotos kom offergåvor från hyperboréerna till Skytien packade med halm, och de skickades från stam till stam tills de anlände till Dodona och från dem till andra grekiska folk tills de kom till Apollos tempel på Delos. Han sa att de använde denna metod eftersom gåvorna första gången fördes av två jungfrur, Hyperoche och Laodice, med en eskort på fem män, men ingen av dem återvände. För att förhindra detta började hyperboréerna föra gåvorna till sina gränser och be sina grannar att leverera dem till nästa land och så vidare tills de anlände till Delos.
Herodotos beskriver också att två andra jungfrur, Arge och Opis, hade kommit från Hyperborea till Delos tidigare, som en hyllning till gudinnan Ilithyia för att underlätta barnafödandet, tillsammans med gudarna själva. Jungfrurna fick utmärkelser på Delos, där kvinnorna samlade in gåvor från dem och sjöng hymner för dem.
Rut och Noomi enligt bibeln:
Noomi hade bestämt sig för att återvända till sitt hemland Juda efter att ha flyttat till Moab och forlorat allt där, däribland sin man och sina två söner. Det måste ha varit hjärtskärande för henne att inleda resan tillbaka till hemlandet utan sällskap av dem som hon hade flyttat därifrån med. Hon hade emellertid sina två unga svärdöttrar, Orpa och Rut. På den tiden var de forfarande en del av hennes hushåll, trots att deras män hade dött.
Under resans gång måste Noomi ha börjat inse vad de två flickorna offrade genom att resa från det formodligen enda hemmet som de någonsin hade haft. Hon uppmanade dem till att vända tillbaka till sina barndomshem. Först vägrade flickorna, men efter ett tag övertalades Orpa av Noomis ihärdighet, kysste henne farväl och vände tillbaka. Ruts bok berättar vidare att Rut inte kunde övertalas. Hennes pliktkänsla mot sin svärmor var för stark. "[...] Herren må straffa mig både nu och senare om något annat än döden skulle skilja mig från dig," sa hon till Noomi.
De två änkorna kan inte ha haft det lätt på den tiden, och de upplevde förmodligen hunger och fattigdom när de kom till Juda. De hade emellertid en rik släkting vid namn Boas, så Rut drog till hans åkrar där skörden var i full gång för att samla in sädrester. Boas la märke till henne, och han hade redan hört om hennes hängivelse och omsorg för Noomi. Han tok henne under sina vingar, lät henne samla ax, och gav henne mat att äta. Efter en tid gifte sig Boas med henne.
Gud välsignade henne enormt på grund av hennes pliktkänsla och kärlek till Noomi, och för hennes vägran att vända sig bort från den väg hon visste hon var menad att vandra. Hon och Noomi gick från att vara fattiga änkor till att få ett tryggt liv. Hon blev också gammelfarmor til kung David, och på så sätt även en förfader till självaste Jesus Kristus.
Matchning av betydelsen av liknande namn i de här två myterna:
Arge (shining one): a Fine (Finnish, wetland).
Opis (hop-is): a Swedish (friend).
उपाय m. upAya joining in or accompanying.
Hyperoche: The word is derived from the Greek verb ὑπερέχω (hyperéchō), which means "to hold above" or "to excel": a person from Hyperborea (norr-avigen).
Laodice (lao-dike): a person from Denmark.
Dacia (Denmark) [de], a medieval Latin name for Denmark or the Nordic region in general.
Den (lowland, shelter= dike) :
den(n.1): Old English denn "wild animal's lair, hollow place in the earth used by an animal for concealment, shelter, and security," from Proto-Germanic *danjan (source also of Middle Low German denne "lowland, wooded vale, den."
In that case, above Denmark has been Northland and above it has been mentioned Hyperborea (the northernmost land, Norr-avigen). Ilithyia: the readycomer" or "she who comes to help".
Obadiah (/oʊbəˈdaɪ.ə/; Hebrew: עֹבַדְיָה – ʿŌḇaḏyā or עֹבַדְיָהוּ‎ – ʿŌḇaḏyāhū; "servant/slave of Yah").
Naomi's name means "pleasantness" or "delightful": a Finnish.
Orpah (neck, skull): Norwegian, Hyperborean.

A Study of the Names of Northern Mythological Girls in Herodotus' History and the Torah

The Book of Rut/Ruth in the Torah is based on Herodotus's account of the arrival of the girls from Hyperborea (Scandinavia)-Moab (which means island in Scythian) to Greece. Quite simply, the names of the great Nordic tribes have been given to these mythological and historical girls:
According to Herodotus, offerings from the Hyperboreans came to Scythia packed with straw, and they were passed from tribe to tribe until they arrived at Dodona and from them to other Greek peoples until they to came to Apollo's temple on Delos. He said they used this method because the first time the gifts were brought by two maidens, Hyperoche and Laodice, with an escort of five men, but none of them returned. To prevent this, the Hyperboreans began to bring the gifts to their borders and ask their neighbours to deliver them to the next country and so on until they arrived to Delos.
Herodotus also details that two other virgin maidens, Arge and Opis, had come from Hyperborea to Delos before, as a tribute to the goddess Ilithyia for ease of child-bearing, accompanied by the gods themselves. The maidens received honours in Delos, where the women collected gifts from them and sang hymns to them.
Ruth and Naomi according to the Bible:
Naomi had decided to return to her homeland of Judah after moving to Moab and losing everything there, including her husband and two sons. It must have been heartbreaking for her to begin the journey back to her homeland without the company of those she had moved with. However, she had her two young daughters-in-law, Orpah and Ruth. At that time, they were still part of her household, even though their husbands had died.
During the journey, Naomi must have begun to realize what the two girls were sacrificing by leaving what was probably the only home they had ever had. She urged them to return to their childhood homes. At first, the girls refused, but after a while, Orpah was persuaded by Naomi’s persistence, kissed her goodbye, and returned. The book of Ruth further relates that Ruth could not be persuaded. Her sense of duty to her mother-in-law was too strong. “[...] May the Lord punish me both now and hereafter if anything but death should part me from you,” she told Naomi.
The two widows could not have had it easy at that time, and they probably experienced famine and poverty when they arrived in Judah. ​​However, they had a wealthy relative named Boaz, so Ruth went to his fields where the harvest was in full swing to gather grain. Boaz noticed her, and he had already heard of her devotion and care for Naomi. He took her under his wing, had her glean, and gave her food to eat. After a while, Boaz married her.
God blessed her immensely because of her sense of duty and love for Naomi, and for her refusal to turn aside from the path she knew she was meant to walk. She and Naomi went from being poor widows to having a secure life. She also became the great-grandmother of King David, and thus an ancestor of Jesus Christ himself.
Matching the meaning of similar names in here the two myths:
Arge (shining one): a Fine (Finnish, wetland)
Opis (hop-is): a Swedish (friend).
उपाय m. upAya joining in or accompanying.
Hyperoche: The word is derived from the Greek verb ὑπερέχω (hyperéchō), which means "to hold above" or "to excel": a person from Hyperborea (norr-avigen).
Laodice (lao-dike): a person from Denmark.
Dacia (Denmark) [de], a medieval Latin name for Denmark or the Nordic region in general.
Den (lowland, shelter= dike) :
den(n.1): Old English denn "wild animal's lair, hollow place in the earth used by an animal for concealment, shelter, and security," from Proto-Germanic *danjan (source also of Middle Low German denne "lowland, wooded vale, den."
In that case, above Denmark has been Northland and above it has been mentioned Hyperborea (the northernmost land, Norr-avigen). Ilithyia: the readycomer" or "she who comes to help".
Obadiah (/oʊbəˈdaɪ.ə/; Hebrew: עֹבַדְיָה – ʿŌḇaḏyā or עֹבַדְיָהוּ‎ – ʿŌḇaḏyāhū; "servant/slave of Yah").
Naomi's name means "pleasantness" or "delightful": a Finnish.
Orpah (neck, skull): Norwegian, Hyperborean.

دوشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۴۰۴

پاشری و سیماشکی مناطق اصفهان و سمیروم به نظر می رسند

(Pashri and Simashki seem to be Isfahan and Semirom regions)
نامهای اصفهان (اسپدانا) و زاینده رود مترادف هستند:
स्फायते{स्फाय्} verb sphAyate[sphAy] increase
धेना f. dhenA (dana) river
نامهای پارتوکّی (ناحیهٔ کنار چشمه زار نیرومند) و پاشری (محل کنار آب) در کتیبه های آشوری متعلق به ناحیهٔ پارتاکانا (اصفهان) به نظر می رسند:
पाय n. pAya water
श्राय m. shrAya abode
نظر به این که گفته شده در سال ۶٨٩ پیش از میلاد دولت سرزمین پاشری به همراه دولتهای پارس و انشان (عیلام) و بابل علیه آشور قیام کرده بودند، سرزمین پاشری منطقهٔ بزرگی در شمال شرقی عیلام یعنی اصفهان کنونی بوده است.
چنانکه اشاره شد نام پارتاکانا (پرَ-ایتَ-کانا، دارای آبزارهای افزون شونده کناری) معادل محل زاینده رود و گابه (جایگاه-آب) و پاشری (محل کنار آب، پارتاکانه) است، چون نام اسپدانا (اصفهان) نیز به لغت سنسکریت به همین معنی است.
نام رودهای دانوب (دونائو، رود شتابنده) و دون (تانائیس= تنومند) هم در این رابطه هستند:
धेनी f. dheni (dAnu, don) river
आवयति{आवे} verb Avayati[Ave] rush down upon
سمیروم جایگاه سیماش باستانی در سمت اصفهان:
منابع مکتوب آشوری که به ثبت لشکرکشی سال ٧١٣ پ.م. سارگون دوم به غرب ایران پرداخته اند، از جای­نام «سیماش» (دژ ولایت عیلامی سیماشکی) نام می­برند که در شرق سرزمین الیپی (کرمانشاهان و لرستان و حوالی آنها) و در مجاورت مادهای دوردست شرق (اصفهان) قرار داشته است.
نظر به موقعیت جغرافیایی داده شده برای سیماش و معنی لفظی آن، نام سیماش را می توان به معنی محل سردسیر گرفت که این یاد آور شهر سردسیری کنونی سمیروم (منسوب به سرما) در آن حوالی یاد شده، می باشد.
نامهای باستانی مشابه سیماش یعنی سیموروم (زمستانی) و سیمره (گسترده) مربوط به سرزمین زاموا (زمستانی) در کردستان و ماداکتو (محل بزرگ) در سمت دره شهر ایلام به نظر می رسند. راجع به ارتباط اصفهان و عیلام گفتنی است:
در دورهٔ گودآ، دو بار نام عیلام را بر کتیبه های این پادشاه مهم می بینیم. وی یک بار خود را فاتح انشان می خواند. «شیل ۱۹۳۱: ۱،۸- بارتن ۱۹۲۹:۱۸۴» و بار دیگر، روی مُهری مدعی می شود که شوشی ها و ایلامی ها برای تزیین معبد خداوند نین گیرسو، به شهر لاگاش آمدند. «شیل ۱۹۳۱: ۱،۸- بارتن ۱۹۲۹: ۲۱۸» اگر این ادعا درست باشد، باید گفت که در دوران سلسله لاگاش، عیلام دست نشانده ای بیش نبوده است. این دوره همزمان با فرمانروایی پادشاهان عیلامی از سلسلۀ سیماشکی بوده است. در ارتباط با تزیین معبد نین گیرسو در لاگاش توسط عیلامیها گفتنی است: معبد استوانه ای ماربین اصفهان هم، پرستشگاه نین گیرسو (ایزد اژدهاوش کورۀ آتشین) به نظر می رسد. نام منطقۀ اصفهان در منابع آشوری هم به عنوان پاشری به لغت سنسکریت به همان معنی سرزمین کنار جریان رودخانه یعنی مترادف نامهای کهن دیگر اصفهان می باشد.
معبد ماربین اصفهان (پرستشگاه مار درخشان)، معبد نین گیرسوی درخشان در اصفهان به نظر می رسد. مطابق اساطیر بابلی نین گیرسو سری شیروش و درخشان مانند خدا داشت بخش پایین بدن او به عقاب طوفانی (اژدهایی بالدار) منتهی میشد و در دو سوی او شیرانی وجود داشت. بی جهت نیست که اصفهان در روایات قدیم اسلامی محل هبوط مار از بهشت به شمار رفته است. منابع عمده:
١- تاریخ ماد، تألیف دیاکونوف، ترجمهٔ کریم کشاورز.
٢- بین النهرین باستان، تألیف ژرژ رو، ترجمهٔ عبدالرضا هوشنگ مهدوی.
٣- فرهنگ لغات سنسکریت، آنلاین.
۴- فرهنگ واژه های اوستا، تألیف احسان بهرامی.
۵- کتاب تاریخ جامع ایران، یوسف مجید زاده، جلد اول ص ۲۳۷ تا ۲۳۹ مبحث پادشاهی قوم سیماشکی.

معنی نامهای دیاله، دجله، عراق و عجم

(The meaning of the names Diyala, Tigris, Iraq and Ajam)
نامهای کهن تورنا و سیروان رودخانه دیاله را در سنسکریت و کُردی به معنی سریع و خروشان آورده اند، لذا خود نامهای دیاله و دجله نیز بنا به شواهد آشکار لغوی با این معانی مرتبط به نظر می رسند:
द्यौति{द्यु} verb dyauti[dyu] attack
जल n. jala (yala) water
शीघ्र adj. shighra quick
तूर्णस् adverb tUrNa[s] quickly
معلوم میشود ایرانیان نام سامی کهن ادیکلات (رود خروشان) را به ائورونت (اروند) و تیگرَ ترجمه کرده یعنی سریع و تند و تیز که منشأُ نامهای تیگریس و دجله و تورنا و دیاله شده‌است:
तीव्र m. tivra (tigra) sharpness, quickness
अर्वन् adj. arvan quick
نام اوستایی رَنگهه (خروشان) و نام پهلوی اَرَنگ (آب تند و تیز و خروشان) نیز در این رابطه بوده و نشانگر آن هستند که خود نام عِراق بر گرفته از ایرا-گ زبانهای هند و ایرانی به معنی سرزمین آب و رودخانه است. لابد نام عجمی (اگمی) سامی نیز به معنی منسوبین به سرزمین پرآب در مقابل عرب (بیابانی) ابتدا به مردم متصرفات بین النهرینی ایرانیان یعنی عراقیها اطلاق میشده است:
इरा f. irA water
गायति{गै} verb 1 Par gAyati[gai] relate
در دانشنامهٔ جهان اسلام چنین اطلاعاتی از رود دیاله آورده شده است:
دیاله، نام رود و نیز استانی در مشرق عراق.1) رود دیاله. از ریزابه‌های مهم در ساحل شرقی رود دجله. این رود از رشته‌کوه زاگرس، در استان کرمانشاه در مغرب ایران، سرچشمه می‌گیرد و پس از گذر از کوههای اورمان و شاهو، در جهت غربی وارد حلبچه در جنوب‌شرقی استان سُلیمانیه می‌شود. این رود با تغذیه سد دربندیخان در شمال استان دیاله، در ادامه مسیر خود در این استان، در جنوب جبل حَمْرین (بارِمّا*) به سوی دجله تغییر مسیر می‌دهد و در جنوب‌شرقی بغداد بدان می‌پیوندد (← )اطلس جامع جهان تایمز( ، نقشه 35؛ ادموندز ، ص‌18؛ حسنی، قسم 1، ص‌73؛ نامی و محمدپور، ص‌23).زالم و تَنجِر/ تنجرو از رودهایی هستند که به دیاله می‌پیوندند (فره‌وشی، ص‌108). پس از گذر از جبل حمرین و در فاصله 1500 متری از آن، آبراهه‌های روز، هارونیه، شهربان، مَهروت و خَریسان از مغرب و آبراهه خالِص‌از مشرق رود دیاله منشعب می‌شوند و در آبیاری اراضی کشاورزی و نخلستانهای آن مناطق تأثیر گذارند و در گذشته نیز باعث رونق و آبادانی شهرهایی چون نهروان*، باجَسْرا*، بَعقوبه*، دَسْکَره و جَلولاء* بوده‌اند (حسنی، همانجا؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذیل "Diya(la(").منطقه سفلای دیاله از مناطق باستانی عراق است و بخشهایی از آن، بیش از هفت‌هزار سال قدمت دارد. در کاوشهای باستان‌شناسی در 1309ش/1930، در تلّاسمر در مشرق رود دیاله و در جنوب بعقوبه، بقایایی از اِشنونّا (از شهرهای مهم دوران سومری) کشف شد (مصطفی جواد و احمد سوسه، ص‌37؛ حسنی، قسم 1، ص‌79؛ مکی ، ص‌144؛ برای اطلاع بیشتر ← المواقع الاثریة فی العراق، ص‌87ـ106).وجه تسمیه و معنای نام دیاله چندان روشن نیست و به‌گفته لانگریگ ، سابقه آن به دوران باستان بازمی‌گردد (← د. اسلام، همانجا). نام این رود، در منابع دوره اسلامی، دیالی ذکر شده (← ادامه مقاله). محمدبن جریر طبری (متوفی 310) قدیم‌ترین مورخی است که از این رود، در ذکر حوادث سال 158، نام برده‌است (← ج‌8، ص‌57). پس از وی، سهراب (نیمه نخست قرن چهارم؛ ص‌128)، مسعودی (متوفی 345 یا 346؛ ص‌53)، یاقوت‌حموی (متوفی 626؛ ذیل «دیالی») و ابن‌اثیر (متوفی 630؛ ج‌8، ص380) نام این رود را در آثارشان ذکر کرده‌اند. ظاهرآ رود دیاله در آثار برخی از این جغرافی‌نگاران، با رودهای نهروان و تامَرّا اشتباه شده‌است (د. اسلام، همانجا؛ برای نمونه‌ای از این آثار ← یاقوت حموی، همانجا). رود دیاله گاه در بیشتر مسیر خود به نام رود سیروان یا شیروان، یکی از رودهای تشکیل‌دهنده آن خوانده می‌شد (فره‌وشی؛ د.اسلام، همانجاها؛ قس هاشم سعدی، ص‌24، که نام شیروان را تنها به آن قسمت از رود نسبت می‌دهد که در ایران جریان دارد).در دوره اسلامی، به‌ویژه در دوره عباسیان (حک : 132ـ 656)، دیاله به سبب قرارگرفتن بر سر راه بغداد و ایران اهمیت داشت، چنان‌که در مسیر این رود نبردها و کشمکشهایی رخ داده‌است (برای نمونه ← طبری، ج‌8، ص‌566، 572، ج‌9، ص‌544، ج‌10، ص‌91ـ92؛ مسکویه، ج‌1، ص‌394ـ395؛ ابن‌جوزی، ج‌17، ص‌228).2) استان دیاله، به مرکزیت بعقوبه، از شمال به استان سلیمانیه، از شمال‌غربی به استان صلاح‌الدین، از جنوب‌غربی به استان بغداد، از جنوب به استان واسط و از مشرق به استانهای ایلام و کرمانشاه در ایران محدود است (← )اطلس جامع جهان تایمز(، همانجا؛ حسنی، قسم 2، ص‌205ـ206؛ نامی‌ومحمدپور، ص‌8). این استان در 1326ش/ 1947، پس از یکپارچه‌سازی نظام اداری استانهای عراق تشکیل شد و مشتمل بر پنج‌«قضاء» بعقوبه، مَندَلی، خانقین، خالِص‌و مِقدادیه (شهربان) است (خلیل اسماعیل محمد، ص‌31، جدول 2؛ جاسم محمد خلف، ص‌452؛ قس حسنی، قسم 2، ص‌209 که قضای شهربان را ناحیه الحاقی به بعقوبه دانسته‌است). در 1383ش/2004، وسعت استان دیاله 076،19 کیلومترمربع و جمعیت آن 455، 418،1 تن بوده‌است (نامی‌ومحمدپور، ص‌8، 40). جمعیت استان متشکل است از قبایل متعدد عرب، کرد و ترکمان با مذهبهای سنّی و شیعه و نیز عده کمی از مسیحیان، یهودیان و منداییان در جنوب‌غربی استان (حسنی، قسم 2، ص‌206؛ نامی و محمدپور، ص60 ،526، نقشه 12). از قبایل مهم ساکن در این استان العُبَیْد و العَزَّة و تیره‌های بنی‌تمیم و الجُبّور هستند (← حسنی، قسم 2، ص‌206ـ207؛ برای اطلاع از نحوه توزیع این قبایل ← نامی و محمدپور، ص‌525، نقشه 11). عمررضا کحّاله نیز به نام قبایل بسیاری در این استان اشاره کرده‌است (برای نمونه ← ج‌1، ص‌98، 133، 185، 253، 274). دیاله از استانهایی است که بیشترین جمعیت روستایی را داراست (نامی‌ومحمدپور، ص40).محصولاتی چون انگور و خرما اساس اقتصاد این استان را تشکیل می‌دهد (حسنی، قسم 2، ص‌215). استان دیاله از مراکز صنعتی در تولید پارچه و مواد غذایی است و قرارگرفتن پالایشگاه نفت در این استان، امتیاز ویژه‌ای به آن بخشیده‌است (← نامی و محمدپور، ص‌527، نقشه 13).در جریان جنگ عراق با ایران، استان مرزی دیاله یکی از مراکز مهم نظامی عراق به‌شمار می‌آمد. در 22 دی 1366، در عملیات نامنظم ظفر 5 ایرانیان توانستند تا عمق دویست کیلومتری داخل خاک عراق پیشروی کنند (سمیعی، ص440ـ442).
منابع : ابن‌اثیر؛ ابن‌جوزی؛ جاسم محمد خلف، محاضرات فی جغرافیة العراق‌الطبیعیة و الاقتصادیة و البشریة، ]قاهره[ 1959؛ عبدالرزاق حسنی، العراق قدیمآ و حدیثآ، صیدا 1377/ 1958؛ خلیل اسماعیل محمد، قضاء خانقین: دراسة فی جغرافیة السکان، بغداد 1397/1977؛ علی سمیعی، کارنامه توصیفی عملیات هشت سال دفاع مقدس، تهران 1382ش؛ سهراب، کتاب عجائب الاقالیم السبعة الی نهایة العمارة، چاپ هانس فون مژیک، وین 1347/1929؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ بهرام فره‌وشی، ایرانویج، تهران 1374ش؛ عمررضا کحّاله، معجم قبائل العرب القدیمة و الحدیثة، دمشق 1432/2011؛ مسعودی، التنبیه؛ مسکویه؛ مصطفی‌جواد و احمد سوسه، دلیل خارطة بغداد المفصل فی خطط بغداد قدیمآ و حدیثآ، ]بغداد [1378/1958؛ داروتی مکی، مدن العراق القدیمة، ترجمه و شرحه و علق علیه یوسف‌یعقوب مسکونی، بغداد 1371/1952؛ المواقع الاثریة فی العراق، بغداد: وزارة الثقافة و الاعلام، 1970؛ محمدحسن نامی و علی محمدپور، جغرافیای کشور عراق: با تأکید بر مسائل ژئوپلیتیک، تهران 1387ش؛ هاشم سعدی، جغرافیة‌العراق (الحدیثة)، بغداد 1342/1924؛ یاقوت حموی؛Cecil John Edmonds, Kurds, Turks and Arabs: politics, travel and research in north-eastern Iraq, 1919-1925, London 1957; EI2, s.v. "Diya(la(", (by S. H. Longrigg); The Times comprehensive atlas of the world, London: Times Books, 2005.
منابع عمده:
١- دانشنامهٔ جهان اسلام.
٢- فرهنگ واژه های اوستا، تألیف احسان بهرامی.
٣- فرهنگ لغات سنسکریت. آنلاین.
۴- فرهنگ نامهای کتاب مقدس، انلاین

معنی نامهای کهن شیراز

(The meaning of ancient names of Shiraz)
تطابق برم دلک، ابونصر با آربوای نقشه های بطلمیوسی:
نام منطقهٔ باستانی "برم دلک" شیراز به معنی استخر مطلوب کوچک است. نام ابونصر آن نیز به صورت آبان سار (محل آبِ عالی کوچک) به همین معنی است. نام آربوا نیز به صورت آربو-آوَ به معنی دارای آب رسای کوچک است:
सरु adj. saru thin
सरु adj. saru fine
प्रवाह m.f. pravAha (barma) pond
दयालु adj. dayAlu merciful
ak: suffix indicating smallness
अर्भ adj. arbha small and fine
आप n. āpa(āva): water
بر این اساس خود نام شیراز نیز به معنی محل قرار گرفتن استخر است:
शिर m. shira bed
ह्रद m. hrada (hradha) pool
واژهٔ معرّب حوض که در قرآن مذکور نیست، نه از این هرذَ بلکه بر گرفته از واژهٔ اوستایی هَ- اَئوذَ (مخزن آب) است.
نامهای کهن شیری-کوم (تختگاه استخر) و تیر-از-ایش (محل کنار حوض آب کوچک) نیز متعلق به شیراز به نظر می رسند:
शिर m. shira bed
कूम n. kUma pond
तीर n. tira shore, beside
औदक adj. audaka[audha] water, a large volume of water
ईषन्{ईषत्} adverb ish(an) [ish(at)] a little
به نظر می رسد این نامگذاری نامهای شیراز در مقابل پئیشیا اُوادا (محل استخر بزرگ) یعنی شهر استخر (تخت طاووس تختگاه چشمهٔ نیرومند) بوده است.
پیشتر چنین اطلاعات پراکنده ای از تاریخچهٔ شیراز جمع آوری شده است:
اولین اشاره به نام شیراز، در کتیبهٔ پادشاه بابلی منیش توزو (٢٢۵۵-٢٢۶٩ پیش از میلاد) است که به همراه انشان از شهری به نام شیریکوم نام برده است. دومین اشاره به نام شیراز بر روی لوح‌های گلی ایلامی است که به ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد بازمی‌گردد و در ژوئن ۱۹۷۰ در هنگام کندن زمین برای ساخت کوره آجرپزی، در گوشهٔ جنوب غربی شهر یافت شده‌است. این لوح‌های نوشته شده در ایلام قدیم به شهری به نام تیرازیس اشاره دارند.
طبق تاریخ ایران، چاپ دانشگاه کمبریج، «سکونت دایمی در محل شهر شیراز شاید به دوران ساسانی و حتی پیش از آن برسد. اما اولین اشاره‌های معتبر در مورد این شهر به اوایل دوران اسلامی بر می‌گردد.» به نوشته دانشنامهٔ اسلامی نیز شیراز شهری است بناشده در دوران اسلامی در محلی که از زمان ساسانی یا احتمالاً پیش از آن سکونت‌گاه دایمی انسان بوده‌است. به گفتهٔ شاپور شهبازی در دانش‌نامهٔ ایرانیکا «این ادعا که شیراز اردوگاه مسلمانان بوده تا این‌که برادرزاده یا برادر حجاج ابن یوسف آن را در سال ۶۹۳ پس از میلاد به شهر تبدیل کرد، اثبات نشده‌است.»
جان لیمبرت، چنین جمع‌بندی می‌کند که هر چند تاریخ‌نگاران اسلامی بر این عقیده هستند که شیراز در سدهٔ اول هجری توسط عبدالملک مروان بنیان نهاده شده‌است، اما باید دانست که شهری با نامی نزدیک به نام شیراز پیش از اسلام در محل یا نزدیک شهر وجود داشته‌است که نام خود را به شهر فعلی شیراز داده‌است. خصوصاً با توجه به اشاره‌ای که حمدالله مستوفی داشته‌است. مستوفی در نزهت‌القلوب (۷۴۰ ق) معتبرترین روایت را این می‌داند که شهر شیراز را محمد برادر حجاج ابن یوسف به زمان اسلام تجدید عمارتش کرد. حمدالله مستوفی روایت دیگری هم آورده‌است که تجدید بنا بر دست عم‌زادهٔ حجاج محمد بن قاسم بن ابی عقیل صورت پذیرفته‌است. آثاری عیلامی (شامل یک سه‌پایه برنزی) مربوط به هزارهٔ دوم پیش از میلاد در جنوب شرقی شیراز یافت شده‌است. همچنین در تعدادی لوح‌های عیلامی مکشوفه در پارسه (تخت جمشید) به کارگاه‌های مهمی در تی/شی-را-ایز-ایش (تیرازیس یا شیرازیس) اشاره می‌کند که بی‌شک همان شیراز امروزی است.
لیمبرت، شهبازی و آرتور آربری هر سه فهرستی از نشانه‌های متعددی از سکونت دایم در دشت شیراز و اطراف محل کنونی شیراز در دوران پیش از اسلام را ذکر کرده‌اند. مانند نگاره‌های سنگی مربوط به اوایل ساسانی، اشارات موجود به دو آتشکده (به نام‌های هرمزد و کارنیان) و قلعه‌ای باستانی به نام شاه موبد و آثار کشف‌شده در قلعهٔ ساسانی در محل فعلی قصر ابونصر. شهبازی می‌گوید که شواهد بالا چنین می‌نمایاند که شیراز تا پایان دورهٔ ساسانی شهری با جمعیتی عمده و احتمالاً مرکزی اداری بوده‌است. آرتور آربری چنین نتیجه می‌گیرد که بزرگی شیراز به هر اندازه بوده، این شهر در زمان داریوش زیر سایهٔ پارسه و پس از حملهٔ اسکندر مقدونی زیر سایهٔ شهر همسایه استخر بوده‌است.
همچنین نام شیراز همراه بخش اردشیر خوره دوره ساسانی به مرکزیت فیروزآباد ذکر شده‌است و شیراز جزئی از آن بوده‌است. اردشیر خوره یکی از پنج بخشی بوده‌است که استان فارس ساسانیان را تشکیل می‌داده‌است. این اطلاعات در مهرهای ساسانی مربوط به اواخر ساسانی و اوایل دوران اسلامی کشف شده در محل قصر ابونصر در شرق محل کنونی شهر شیراز به‌دست آمده‌است و لیمبرت چنین پیشنهاد می‌نماید که استحکامات موجود در محل قصر ابونصر همان قلعه تیرازیس یا شیرازیس یاد شده در لوح‌های عیلامی پارسه است و بعدها پس از آن‌که شهر فعلی شیراز در نزدیک این قلعه بنیان نهاده شده، این شهر نام خود را از این قلعه در حوالی شهر به یادگار گرفته‌است.
باستان‌شناسان موزهٔ متروپولیتن نیویورک نیز با توجه به نتایج حفاری‌های خود در محل قصر ابونصر، این استحکامات و احتمالاً روستاهای اطراف را به عنوان محل شیراز پیش از اسلام پیشنهاد می‌کنند. آن‌ها گفته‌های بلخی در سده ۱۲ را نقل می‌کنند که می‌گوید: در محلی که شیراز کنونی وجود دارد، منطقه‌ای بوده‌است با چند قلعه در میان دشتی باز. آنان در مورد داستان بنیان نهاده‌شدن شهر جدید شیراز و انتقال آن به محل جدید چنین نظر می‌دهند که انتقال یک شهر در بسیاری جاهای دیگر مانند نیشابور و قاهره نیز اتفاق افتاده‌است. در این حالت پس از تحولات یا تغییراتی سیاسی، شهر به محلی در نزدیکی شهر قدیم منتقل شده و شهر قدیمی رها گشته تا به شهری حاشیه‌ای یا تلی از خرابه تغییر پیدا کند.
منابع عمده:
١- تاریخ ایران، چاپ دانشگاه کمبریج.
٢- بین النهرین باستان تألیف ژرژ رو، ترجمهٔ عبدالرضا هوشنگ مهدوی.
٣- فرهنگ سنسکریت، آنلاین.
۴- فرهنگ لغات اوستا، احسان بهرامی.

یکشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۴۰۴

معنی انار

هرودوت می گوید که "سکاها پیشگویان دینی خود را اناریان و آنها را وابسته به آفرودیت (ناهید) می دانستند." این لغت در هند به معنی خدایگانی و نیز نام درخت انار است. اناری که در ايران سمبل رویین تنی به شمار می آمده است: چون دینکرد هفتم در بارهٔ رویین‌تنی شاهزاده اسفندیار می‌نویسد که او با اناری که از دست زرتشت پیامبر خورد، رویین‌تن شد.
Anara (ಅನರ):—[noun] a deity, being different from human being
anāra (अनार).—n m ( H) The pomegranate-tree, Punica granatum. 2 n The fruit. 3 A grenade.
دشت مغان می تواند به نام اناریان/اناریاکهای آن‌جا، دشت مغان خوانده شده باشد.چون در منابع کهن یونانی (هکاتیوس و هرودوت) اناریان اران تحت نام میغویی و موغویی نیز آمده اند.
ظاهراً نام و نشان اناریان اران (هناریان، دعاخوان خواهان سلامتی، گوسان ها/ اوسان ها) به صورت آشیکها (ترانه سرایان خواهان سلامتی) در اران و آذربايجان زنده مانده است:
हान n. hAna want
इच्छा f. ichchA want
usa: want
मग m. maga magician

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۴۰۴

ارتباط بین نفیلیم کتاب مقدس و نیفلهم نوردیک

Anknytning mellan bibliska Nefilim och nordiska Nifelhem
Vilka var de bibliska Nefilim?
Bibeln är väldigt oklar om vilka dessa Nefilim verkligen var. I första Mosebok (6:4) kan det tolkas som om de var en korsning mellan Gud själv, alternativt fallna vita änglar, och vanliga kvinnor, men andra tolkningar förekommer. En sådan är att även om Nefilim ska ha varit stora och mäktiga krigare så skulle ordet kunna härledas till hebreiska ’nafal’ som betyder ’att falla’. De nordiska myternas Nifelhem
Nifelhem eller Nivelhem (fornisländska Niflheim, ”den dimhöljda världen”) är i nordisk mytologi namnet på ett mytologiskt isrike i norr, de stora isbjörnarnas hemort. Metaforiskt används det även som namn på det underjordiska dödsriket, även kallat Niflhel. Myten om Noas söner dvs, Ham (varm, afrikanernas förfader), Sem (berömd, semiternas förfader) och Jafet (indoeuropéernas förfader), som följes efter föregående myt, är i tur och ordning respektive den egyptiska guden Hamun (Amun), den kanaaneiska guden Eshmun (berömd) och den indoeuropeiska guden Priapus (Frey- Iapetus, Aryamen, kärlekens och vänskapens gud).
På grund av överensstämmelsen mellan namnet Sem och den feniciska guden Eshmun, härstammar denna treenighet från det feniciska (kanaanéiska) sjöfartsfolket som hade korrekt kunskap om de tre antika kontinenternas geografi.
Nefilim är människo liknande stora och starka jättar (liksom isbjörnar) och ättlingar till vita änglar och människliga kvinnor (liksom nordiska kvener in norra Skandinavien):
Den allmänt accepterade uppfattningen om namnet kven, först presenterad av Jouko Vahtola, är att kven etymologiskt härstammar från fornnordiska hvein, som betyder "sumpig mark". Ändå är kven en rot som i vissa fall översätts till "kvinna" i fornnordiska.
Niflhem, ”den dimhöljda världen” i Nordpolen kunde tolkas till ni-fel-hem (de nedfallandes land) som har blivit källa till bibelns nefilim (de nedfallande, eller de som anfaller i norr).
Här har ändelsen ni (ner, ned) egentligen syftat till norr.
ارتباط بین نفیلیم کتاب مقدس و نیفلهم نوردیک
نفیلیم های کتاب مقدس چه کسانی بودند؟
متن کتاب مقدس در مورد اینکه واقعاً این نفیلیم ها چه کسانی بودند بسیار نامشخص است. در پیدایش (6: 4) می توان آن را به گونه ای تفسیر کرد که گویی آنها تلاقی بین خود خدا یا فرشتگان سفید پوش سقوط کرده و زنان عادی هستند، اما تفاسیر دیگری وجود دارد. یکی از این موارد این است که اگرچه گفته می‌شود نفیلیم‌ها جنگجویان بلند قامت و قدرتمندی بوده‌اند، این کلمه می‌تواند از کلمه عبری «نفال» به معنای «سقوط» مشتق شود.
نیفلهم از اسطوره های نورس
نیفلهم یا نیولهم (ایسلندی قدیم نیفلهایم، «دنیای مه آلود») نام یک پادشاهی یخی اساطیری در شمال، خانهٔ خرس‌های قطبی بزرگ، در اساطیر نورس است. از نظر استعاری، از آن به عنوان نام قلمرو زیرزمینی مردگان نیز استفاده می شود که نیفلهل نیز نامیده می شود.
اسطورهٔ پسران نوح، حام (گرم، نیای آفریقائیان) و سام (نامی، نیای سامیها) و یافث (نیای هندواروپائیان) که در ادامهٔ شرح اسطوره ای فوق آمده اند، به ترتیب مربوط به خدای مصری هامون (آمون)، خدای کنعانی اشمون (نامی) و خدای هندواروپایی پریاپوس (فری-یاپتوس، آریامن، خدای عشق و دوستی) هستند.
نظر به مطابقت نام سام با خدای فینیقی اشمون، این تثلیث از مردم دریانورد فینیقی گرفته شده است که اطلاعات درستی از جغرافیای سه قارهُ کهن داشته اند.
نفیلیم‌ها غول‌های بزرگ و قوی شبیه انسان (مانند خرس‌های قطبی) و از نوادگان فرشتگان سفید و زنان انسان‌نما (مانند کوِنهای نوردیک در شمال اسکاندیناوی) هستند:
دیدگاه عموماً پذیرفته‌شده در مورد نام کوِن، که اولین بار توسط جوکو واهتولا ارائه شد، این است که کوِن از نظر ریشه‌شناسی از کلمۀ نورس باستان hvein به معنای «سرزمین باتلاقی» گرفته شده است. با این حال، کوِنkven ریشه‌ای است که در برخی موارد در زبان نورس قدیم به «زن» ترجمه می‌شود.
نیفلهم، «دنیای مه‌آلود» در قطب شمال، می‌تواند به نی-فل-هم (سرزمین سقوط‌ کردگان) تعبیر شود که منشأ نفیلیم‌های کتاب مقدس (سقوط‌ کردگان یا کسانی که در شمال حمله می‌کنند) شده است.
در اینجا پسوند نیni (پایین) در واقع به شمال اشاره داشته است.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۴۰۴

معنی نام شهرهای فسا و استهبان

نام شهر فسا که در گل نبشته های هخامنشی به صورت «پشی یا» آمده‌ به معنی محل استوار است:
पाशयति{पश्} verb pAshayati[pash] fasten
ya (ja): place
نام شهر استهبان نیز به صورت ستاه-بان به معنی دارای حفاظ نیرومند است.

شنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۴۰۴

آیا شهر استخر همان پئیشیااُوادای باستانی است؟

(Is the city of Estakhr the same as ancientIs the city of Astakhar the same as ancient Paishia-uvada?)
چون نامهایشان مترادف و مکانشان همسان به نظر می رسد:
نام کنونی استخر، تخت طاووس است یعنی تختگاه چشمهٔ نیرومند. چشمهٔ نیرومند تقریباًٍ معادل همان استخر است. نام پیشیااُوادا نیز به معنی محل استخر بزرگ است:
Paishia (peshia): much
औदक adj. auda[ka] water, a large volume of water
پئیشیا اُوادا (محل استخر بزرگ) همان شهر استخر قرون بعد یعنی تخت توَ- اوس (تختگاه چشمهٔ نیرومند) است. . شهری که وهیزداته بردیه و گائوماته بردیه از شنیدن شایعه خبر مرگ کمبوجیه در مصر (نه خبر در گذشت کمبوجیه در اکباتانای سوریه) شورا کرده و گائوماته بردیه از جانب وهیزداته به زمامداری انتخاب شده بود. وهیزداته بردیه حاکم نیمه شرقی متصرفات هخامنشی مطابق بردیه پسر کوچک کوروش و گائوماته بردیه مطابق سپیتاک سپیتمان پسر ملکه آمیتیس دختر آستیاگ و پسرخوانده و داماد کوروش می باشد.
کوه ارکدریش (هر-کد-ریش، کوه نگهبانی شکسته) در جوار شهر پئیشیا اُوادا هم به وضوح با کوه شکستهٔ استخر همخوانی دارد.
محل کوه پرگا و اووادی چایا:
مجتبی دورودی، اووادی چایا (محل دارای پناهگاه) و کوه پرگای آن سمت (محل بلند) را که پناهگاه مخالفین وهیزداته بردیه، حاکم نیمهٔ شرقی متصرفات کوروش و کمبوجیه بود، همان کوه سخت گذر شهرک اَبَرج و شهرک اَبَرج (شهر جایگاه بلند) مطابق دانسته است. نام کوه ابَرج با پرگا (جایگاه بلند) همخوانی دارد ولی محل اعدام وهیزداته بردیه یعنی اُوادی چایا (محل دژ) در آن سمت با ورهشی (محل دژ، مرودشت، دارای دژ گرداگرد) مطابقت دارد لذا کوه پرگا (محل بلند یا محل گردش) همان کوه چمگان کنونی سمت مرودشت است:
पर adj. para highest
गय m. gaya house, place
uvadi: place
छाय n. chAya shelter
محل در گیری قبلی وهیزداته بردیه با مخالفین (هواداران داریوش) یعنی رخه (محل مرفه) نیز در آن حوالی بوده و با زرگان حالیه مطابقت دارد. در رابطه با وهیزداته بردیه همچنین از شهر ائوتیایی (هرمزگانی) تاراوا (محل درخت) در سمت پارس نام برده شده که یاد آور بندر طاهری است. در ارتباط با قیامی دیگر علیه داریوش از سرکشی مرتیا در خوزستان یاد گردیده که از شهر کوگاناکا (محل ذخیرهٔ آب باران) بین پارس و خوزستان بوده است. نام و نشان این شهر یاد آور بندر گناوه (محل آب انبار) است.
معنی نامهای دمن حت (دمن هت) و دژ هوخت کنگ (دژ کنگ هوخت):
از نام دمن حت کتاب حمزۀ اصفهانی در معنی ویرانۀ با شکوه که در بارۀ کنگ دژ به کار رفته معلوم میشود که منظور از دژ کنگ هوخت، تخت جمشید بوده است:
धामन् n. dhAman glory
हत adj. hata ruined
نامهای تخت جمشید در روایات ملی ایران:
مطابق کتاب پهلوی دینکرد یک نسخۀ اوستا در دژ نَپشتک نگهداری میشد که اسکندر آن را سوزانید. چنانکه عده ای معتقد هستند منظور از آن همان تخت جمشید است که اسکندر بسوخت. چون دژ نَپشتک را با توجه به کلمۀ نَبه سنسکریت یعنی زخمی کردن، پاره کردن، ترکاندن، منفجر کردن و جر دادن و واژۀ ایشته اوستایی به معنی خشت می توان به معنی دارای خشتهای تراش یافته گرفت که ویژگی تخت جمشید است. ولی گروهی با توجه به معنی لفظی ظاهری آن (دژِ نوشته) به سهو دژ نَبشتک را با نقش رستم (نشیرمنو، محل دخمه ها) مطابقت داده اند. نام دژ هوخت کنگ شاهنامه هم که در رابطه با فریدون (کوروش) آمده در معنی دژ "خوب تراشیده شده" به وضوح مطابق تخت جمشید است. معنی آپادانا هم در سنسکریت به معنی محل آوردن مالیات ایالتها، مطابق همین عنوان کنگ دژ "دژ هوخت کنگ" در معنی دژ گنج خوب تراشیدۀ آن است.
خود جزء کنگ در کنگ دژ هم به صورت گنگ (از ریشۀ وَنکیۀ سنسکریت) در فرهنگنامه های فارسی به معنی خمیده و کج اشاره به همین محاط و گرداگرد بودن حصار های شهرهای کنگ دژ نام همانند حصار قوی قریلگان قلعه خوارزم دارد.
नभते verb 1 nabhate {nabh} burst
खड m. khaDa breaking, खड m. khaDa dividing
आपादन n. ApAdana bringing any one to any state
वङ्क्यadj. vankya curved
منابع عمده:
!- تاریخ ماد دیاکونوف، ترجمهُ کریم کشاورز.
۲- فرهنگ لغات سنسکریت، آنلاین.
۳- فرهنگ واژه های اوستا، احسان بهرامی.
۴- ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی، تاُلیف داندامایف، ترجمهُ روحی ارباب.

جمعه، اردیبهشت ۱۲، ۱۴۰۴

مطابقت و مشابهت فرشتگان مقرّب معروف ادیان سامی با امشاسپندان ایرانی

(The correspondence and similarity of the close angels with Iranian's Amshaspands)
نُه فرشته در ادیان سامی به عنوان فرشتگان مقرب الهی و رؤسای فرشتگان شناخته شده اند، که نام هایشان عبارت است از: جبرئیل، میکائیل، اسرافیل، عزرائیل، هاروت و ماروت، اسماعیل، اوریل و رافائل.
امشاسپندان ایرانی معادل آنها از این قرار هستند:
امشاسپند (بیمرگ مقدس) ایزد/فرشتهٔ مهر میانجی (جبرئیل، مرد نیرومند خدا)، بهمن (میکائیل، شبیه خدا= داموئیش اوپمن اوستا، فرشتهُ ثروت)، یمه خشئته، ایزد جهان زیرین و صاحب وسیلهٔ موسیقی دمیدنی سُورا (اسرافیل، صاحب صور= شیپور)، سپندارمذ (باکره، دِئِنا، عذرا، عزرائیل)، خرداد (هئوروتات، هاروت)، امرداد (مرداد، ماروت)، سروش (شنوا، اسماعیل)، آذر (اوریل، آتش خدا) و ائیریامن ایشیه (ایزد دوست منش شفا دهنده، رافائل) هستند.
شرح فرشتگان مقّرب سامی از مجله ارگا. فرشتگانی که غالباً معادل و ترجمهٔ فرشتگان ایران کهن به نظر می رسند که نیاز به بررسی دارند:
فرشتگان مقرب الهی تعداد زیادی دارند. در اصل فرشتگان موجوداتی هستند غیر مادی که مانند انسان عقل و فهم دارند ولی غریزه شهوت و میل انسان ها را ندارند. فرشتگان طبعیت کننده خداوند می باشند و هیچ گاه عصیان نمی کنند. از نظر مراتب به دو دسته تقسیم می شوند که یکی بزرگ و دیگری کوچک می باشد. بر اساس آن چیزی که قران و پیامبر اکرم (ص) و همچنین ائمه درباره آن ها می گویند، یک عده از فرشتگان مقرب به درگاه الهی می باشند که نام فرشتگان مقرب را به خود می گیرند.
فرشتگان مقرب الهی:
فرشتگان مقرب و معروف به درگاه الهی
چهار مورد از فرشتگان خداوند که بسیار معروف می باشند به نام فرشتگان مقرب یا فلمدبرات الامرا هستند که شامل جبرئیل، عزرائیل، میکائیل، اسرافیل می باشند.
جبرئیل:
این فرشته واسطه و رساننده وحی الهی به قلب پیامبران و اولیای الهی است، اسمی غیر عربی می باشد که در این زبان وارد شده است. جبر به معنای (بنده) و ایل به معنای (خداوند) می باشد. معنای کلی جبرئیل (بنده خداوند) می باشد که فرشته ای از فرشتگان الهی می باشد.
از وظایف جبرئیل می توان به ابلاغ وحی و یاری انبیاء اشاره کرد.
جبرئیل تنها فرشته ای بود که به مریم مقدس نزول کرد.
از ویژگی های این فرشته که در قران آمده است می توانیم به امانت داری و طهارت و پاکی این فرشته اشاره کرد.
نام این فرشته به دو صورت تلفظ می شود که عبارت است از جبرئیل با همزه روی حرف (ج) و یا جبرئیل با کسره روی حرف (ج)، نام این فرشته فقط سه بار در قران کریم در سوره بقره آیه ها ۹۷ و ۹۸ و سوره تحریم آیه ۴ آمده است.
عزرائیل:
این فرشته وضیفه قبض روح کردن انسانها را دارد.
از لقب های این فرشته می توان به ملک الموت، مفرق الجماعات، هادم اللذات، قابض الارواح، مسکن الحرکات، اشاره کرد.
عزرائیل واژه ای عبری است به معنای یاری خداوند می باشد.
از وظایف این فرشته می توان به تدبیر امور اشاره کرد که در این راه خداوند را یاری می کنند و می تواند روح انسان ها را قبض کند.
در واقع گرفتن جان انسان ها تحت تدبیر و امور خداوند متعال می باشد.
نور این فرشته رنگی قهوه ای مایل به خاکستری می باشد.
این فرشته با فرشته رافائل و پادشاه سلیمان در ارتباط می باشد.
جبرئیل فرشته معروف الهی
میکائیل:
این فرشته وظیفه روزی رسانی را بر عهده دارد که می تواند به دستور خداوند برای همه موجودات روی زمین روزی های مناسب را فراهم کند.
طبق روایتی از پیامبر اکرم می فرمایند « صاحب هر قطره بارانی که می ریزد و هر برگی که می روید و هر برگی که می ریزد فرشته ای به نام میکائیل می باشد.»
این فرشته بر باریدن باران و روییدن گیاهان نظارت می کند.
اما گاهی به یاری فرشتگان دیگر هم می پردازد.
یاری فرشتگان دیگر روایتی است از امام صادق که می فرمایند خداوند به چهار فرشته خود ماموریت داد تا قوم لوط را به هلاکت برسانند که یکی از آن ها میکائیل بود.
اسرافیل: این فرشته مسئولیت دمیدن صور ها را دارد و اعلام کننده زمان وقوع قیامت و پایان یافتن دنیا می باشد.
نام دیگر این فرشته (عبد الرحمان) و کنیه این فرشته (ابولمنافخ) می باشد.
نام این فرشته واژه ای عجمی می باشد که به معنای بنده خدا است.
از این فرشته در قران کریم نامی برده نشده است اما در چند بخش از قران کریم از برپایی قیامت و دمیدن صور ها سخن به میان آمده است.
در منابع دیگری که از امامان به جا مانده است از این فرشته بسیار یاد شده است.
اسرافیل فرشته مخصوص دمیدن صور در قیامت می باشد
دیگر فرشتگان مقرب خداوند
علاوه بر چهار فرشته معروف مقرب فرشتگان مقرب دیگری هم هستند که در ادامه به آن ها می پردازیم
آریل:
معنای اسم این فرشته شیر ماده خدا می باشد.
نور این فرشته صورتی کمرنگ می باشد
این فرشته در تأمین نیاز های مادی نظیر پول به ما کمک می کند.
این فرشته در درمان و حفاظت از محیط زیست و حیوانات هم مدد رسانی می کند.
این فرشته فرمانده باد ها می باشد.
با فرشته رافائل همکاری دارد و جزء فرشته های «تاجداران» می باشد.
شموئل:
این فرشته توانایی دیدن خداوند را دارد.
معمولا دنور این فرشته سبز کمرنگ می باشد که نگرانی ها و استرس ها را بر طرف می کند و صلح جهانی و فردی را ایجاد می کند.
این فرشته یافتن اشیاء و موقعیت ها را برای انسان ها آسان می کند
هانیل:
این فرشته شکوه خداوند را نشان می دهد.
نور این فرشته آبی کمرنگ و متمایل به سفید را دارد.
این فرشته به عادت ماهیانه کمک می کند و در زمینه روشن ضمیری کمک می کند.
این فرشته با ماه و سیاره ونوس ارتباط دارد.
اوریئل:
این فرشته به معنای نور الهی می باشد.
رنگ این فرشته زرد کم رنگ است.
کار های مختلفی انجام می دهد و از بین ۹ گروه فرشتگان به خداوند نزدیک تر می باشد.
این فرشته از وقوع سیل به حضرت نوح خبر داده است.
این فرشته جزء چها فرشته اصلی می باشد که شامل اوریئل، میخائیل، جبرئیل و رافائل می باشند.
هانیل مسئول نشان دادن شکوه خداوند می باش
د جرمیل:
این فرشته رحمت خداوند را نشان می دهد.
این فرشته نور بنفش دارد که کمی به سرخ متمایل می باشد.
این فرشته با عشق و عواطف و احساسات در ارتباط است.
در مرور و بازنگری زندگی کمک زیادی می کند تا بتوانیم بخشنده باشیم و مبت اندیشی کنیم.
جوفیل:
جوفیل زیبایی خداوند را نشان می دهد.
این فرشته دارای نور صورتی می باشد.
شرایط منفی و پر آشوب را خنثی می کند و از بین می برد.
انرژی های منفی را از شما دور می کند و.
این فرشته حامی هنرمندان می باشد.
متاترون (که با ایزد میتره ربط داده شده):
این فرشته نور سبز کمرنگ با صورتی می باشد.
ایشان پیامبر نوح می باشند که پس از یک زندگی طولانی به فرشته تبدیل شده است.
ایشان مسائل کودکان را بر طرف می کنند تا کودکانی نابغه پرورش دهند.
متاترون به موسی کمک کرده است تا قومش را به اسرائیل ببرد.
این فرشته در بهشت هم از کودکان مراقبت می کند.
سندالفون:
فرشته ای فیروزه ای رنگ می باشد.
این فرشته هم در گذشته ها پیامبر ایلیا بوده است که به فرشته تبدیل شده است.
این فرشته به موسیقی دان ها کمک بسیاری می کند و علاوه برآن ها اهداف متفاوتی را دنبال می کند.
چون این فرشته یکی از مقربین الهی می باشد که برادر دو قلوی متاترون می خوانند.
گفته شده است که حضرت موسی او را فرشته بلند می خواند.
متاترون مسئول نگهداری از کودکان می باشد
میخائیل (میکائیل)
نور این فرشته آبی کبود می باشد.
نام این فرشته به معنای شبیه خداوند بودن است.
این فرشته قوی ترین فرشته خداوند می باشد و حامی ماموران پلیس است.
میخائیل از هر کسی که او را بخواند حفاظت می کند.
این فرشته به گروه پرهیزگاران تعلق دارد.
راگوئل:
نامی به معنای دوست خداوند را دار.
رنگ نور این فرشته فیروزه ای می باشد.
این فرشته در همه اعمال و کار ها هماهنگی ایجاد می کند و همچنین می تواند تمام کدورت ها را برطرف کند.
این فرشته بر همه فرشته ها نظارت می کند تا بین آن ها هماهنگی های لازم را بوجود آورد.
گفته شده که این فرشته به حضرت نوح کمک کرده است تا به متاترون تبدیل شود.
رافائل:
این فرشته درمان کننده می باشد.
رنگ نور رافائل سبز زمردی است.
این فرشته را قدیس و حامی مسافران می دانند.
کار اصلی این فرشته کمک به کسانی می باشد که درمان می کنند.
رازیل:
نام این فرشته به معنای راز های خداوند می باشد.
این فرشته راه های مسدود بین مادیات و معنویات را از بین می برد و در زمینه تعبیر خواب بسیار مدد رسان می باشد.
تمام راز های کهکشان را در کتابی به نام « کتاب فرشته رازیل» نوشته است.
زادکیل یکی از فرشتگان مقرب الهی می باشد.
زادکیل (قابل قیاس با ارت/اشی زرتشتیان):
نام این فرشته به معنای درست کاری خداوند می باشد.
رنگ نور این فرشته آبی تیره است.
این فرشته انسان ها را در حافظه یاری می کند و می تواند عملکرد های دیگر ذهنی را درمان کند.
بسیاری بر این باورند که زادکیل از کشته شدن فرزند ابراهیم جلوگیری کرد.
در گذشته ها این فرشته را با میخائیل هم کار می دانستند.
فرشتگان الهی مختص به گروه خاصی از مردم نمی باشند و شما می توانید در هر قسمت زندگی خود از آن ها کمک بگیرید. این موجودات بی زمان و بی مکان هستند و در هر زمانی که بخواهید به شما مدد رسانی می کنند. خواسته های شما می تواند به صورت نوشته باشد یا حتی ممکن است به صورت ذهنی باشند. حتی می توانید به آن ها بگویید که همیشه و در همه جا همراه شما باشند.
منابع عمده:
١- مجلهٔ انترنتی ارگا.
٢- فرهنگ نامهای کتاب مقدّس آنلاین.
٣- فرهنگ لغات سنسکریت. آنلاین.
۴- فرهنگ واژه های اوستا، احسان بهرامی.

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۴۰۴

سمبُلهای ایزد مهر در پرچم ملی ایران

(Symbols of the god Mithra on the national flag of Iran)
نقشهای پرچم شیر و خورشید با نشانهای ایزد مهر و امام علی شیعیان همخوانی دارند:
در باب تاریخچهٔ شیر و خورشید و شمشیر گفته اند تاریخچهٔ آنها جدا جدا به سلسلهٔ ارمنی روبنیان کیلیکیه و غیاث الدین کیخسرو سلجوقی و محمد شاه قاجار می رسد. فردوسی در شاهنامه از درفشهای ایرانی حاوی نقش های شیر و خورشید یاد کرده است؛ ولی در آیین مهری ایرانیان جمع شیر و شمشیر/خنجر پارسی (سمبل ایزد مهر/خورشید جنگاور سکاها) و خورشید سمبلهای ایزد مهر هستند.
در هفت مرحله آیین میترایی شیر و سرباز (با سمبل خنجر) وجود داشته اند. در نقش سیگیل پونتی ایزد مهر سوار بر شیر است. و در نزد سکا ها سمبل ایزد مهر (اویتو سوروس، خورشید جنگاور) خنجر پارسی بوده است که آنرا بر بالای تودهٔ هیزمهای انباشته بلند نصب کرده و برای آن قربانی می نموده اند و این تنها معبدی بوده که سکاها داشته اند.
در سنت شیعیان شیر و شمشیر همچنین سمبلهای امام علی شیعیان می باشند که نزد صفویان و قاجارها منظور شده اند:
به گفتهٔ افسانه نجم‌آبادی در دوران صفوی نشان شیر و خورشید مظهر دو رکن جامعه بود: «حکومت» و «مذهب» مشخص است که هر چند درفش‌های مختلفی در زمان شاهان صفوی به‌خصوص نخستین شاهان صفوی استفاده می‌شده است، تا زمان شاه عباس صفوی، نشان شیر و خورشید به نشانی رایج در درفش‌های ایران بدل شده‌بود. شاه اسماعیل دوم برای نخستین بار نماد شیر و خورشید را به رنگ طلایی بر روی پرچم ایران سوزن دوزی کرد. این پرچم تا آخر دوره صفوی نیز درفش رسمی ایران بود. به گفتهٔ یحیی ذکا در دوره صفوی «نشان خورشید» نشانگر نظام سال و ماه خورشیدی و «نشان شیر» در آن اشاره به علی، «شیر خدا» برگرفته از عبارت مشهور «اسدالله الغالب» است که در بعضی از نشان‌ها این جمله در زیر نشان شیر و خورشید به چشم می‌خورد و شمشیر در دست شیر نیز ذوالفقار شمشیر مشهور علی ابن ابیطالب امام اول شیعیان است. تفسیر صفویان از این نشان بر مبنای ترکیبی از اسطوره‌ها به‌خصوص شاهنامه فردوسی و منابع اسلامی بود. شاهان صفوی برای خود دو نقش قائل بودند: «شاه و مقدس مرد». این تفسیر دوگانه از نقش شاه به سبب شجره نامه‌ای بود که شاهان صفوی برای خود قائل بودند. دو شخص نقشی کلیدی در این میان داشتند.
در زورخانه های سنتی ایران ذکر مناقب امام علی جایگزین سرودهای مهری کهن گردیده است. میل دستان ایزد مهر هم نشانگر، میلهای پهلوانی زورخانه ها است.
به نقل از جابر بن عبداللّه انصاری، امام باقر فرموده‌اند: «خورشید هفت مرتبه با حضرت علی سخن گفت و تکلّم کرد.» که این گفته نیز در اساس یاد آور هفت مرحلهٔ سیر و سلوک آیین مهری و مأخوذ از آن است.
پرچم کردستان نیز حاوی سمبل خورشید ایزد مهر (خدای ملی میتانیان کهن کردستان) است.
گفته میشود کهن ترین پیشینه شیر و خورشید مربوط به استوانه ای است مربوط به پادشاه شائوشتر پادشاه میتانی که در حدود ۱۴۵۰ سال پیش از میلاد سلطنت می کرده است . در این استوانه شکل خورشید با بالی گشوده نمایان است و میله ای در وسط آن قرار دارد و دو شیر در طرفین آن واقع است که بر روی هر کدام یک کلاغ آیین مهر نشسته است. ایزد مهر خدای قبیله ای میتانیان بوده است و سر لوحهٔ دیگر خدایان هندوایرانی ایشان. خود نام میتانی در معنی دارندهٔ دوستی و مهربانی بر گرفته از نام ایزد مهر (میتره) به نظر می رسد.

ارتباط نامهای آرتیان، آریائیان (آریزانتیان) و پارسها

अर्थ m. artha true sense
आर्थ adj. Artha respectable
आर्थ adj. Artha noble
आर्थ adj. Artha honourable
आर्य adj. Arya honourable
पृशनी f. pRshani gentle
نام کِفِن (کاویانی) نیز که هرودوت به همراه نام آرتیان برای پارسها به کار برده است در این رابطه است:
कवि adj. kavi skilful
अर्थ्य adj. arthya wise
به نظر می رسد نام یمه (جمشید) نیز با پارسایی و پارس پیوستگی داشته است:
यम m. yama self-restraint
यम m. yama self-control, forbearance
این اسامی در اساس نه متعلق به پاسارگادیان (دارندگان رمه های عالی، هوگوهای اوستا) بلکه متعلق به ساگارتیان (استادان، گورانها) است که در نقاط مختلف ایران پخش بوده اند:
गुर adj. gura foremost
अर्य m. arya master
सङ्घ m. saGgha group
आर्थ adj. Artha respectable

معنی نام باستانی باتراکاتاس (محل مقبرهٔ کوروش) و کمینوش (کمه)

نام باتراکاتاس به معنی گورستان مرد فرخنده و دوست منش (هخامنشی، فریدون) به نظر می رسد:
भद्र adj. bhadra auspicious
कटसी f. kaTasi cemetery
نام مشهد مرغاب (مَئث-هَد مرغاب) آن نیز به معنی آرامگاه محل آب اندک در رابطه با آن است.
نام کمینوش (محل آب اندک)، کمه را نیز که در گل نبشته های هخامنشی و کتب جغرافیایی ذکر شده، متعلق بدین منطقه مرغاب دانسته اند.

یکشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۴۰۴

مطابقت بهمن (سپنتامینو) و آشّور با روح القدُس

The correspondence between Vohuman (Spanta Minu) and Ashshur with the Holy Spirit
در آیین زرتشتی وهومن (بهمن، روح نیک، سپنتامینو) به عنوان امشاسپند خندان و دارندهُ سمبل کبوتر با آشَور (َ"خندان, روح آسمانی") و روح القدُس دارای سمبل فروهر و کبوتر همخوانی دارد. بی جهت نیست که در شاهنامه نینوا و شهر آشور تحت نام دژ بهمن آمده اند.
نام خود اهورا مزدا (اسوره مزدا) هم به صورت اهوره مذ دا به معنی ایزد شادی و خوشی بوده و در رابطه با صفت خندان امشاسپند بهمن است:
असुर m. asura (ahura) supreme spirit
سمبل بهمن اساطیر زرتشتی (سپنتا مینو) و سمبل روح القدُس انجیلها کبوتر (کرشیپتر اوستایی) است:
در هنگام تولد زرتشت هم این بهمن امشاسپند است که به اندیشهٔ کودک درمی‌آید و چون شادی‌آفرین است، موجب خندیدن کودک می‌شود. در گزیده‌های زادسپرم علت خندهٔ زرتشت چنین توجیه شده است که در هنگام تولد او، اهریمن سپاهی از دیوان را برای نابودیش فرستاد. ایزدان هم به کمک فره که چون آتشی درخشان بود، به مقابلهٔ دیوان پرداختند. اهریمن که خود را در حال شکست می‌دید، دیو اکومن را گسیل کرد و اورمزد به مقابلهٔ او بهمن را فرستاد. بهمن در اندیشهٔ زرتشت درآمد و با آن درآمیخت. چون بهمن مینویی شادی‌آفرین است، زرتشت هنگام زادن خندید. زمانی هم که زرتشت کودک در معرض خطرات و تهدیدات مختلف قرار داده شده بود (قرار دادن در گذرگاه گلهٔ گاوها و گلهٔ اسبان و گذاشتن کودک در لانهٔ گرگ ماده به تحریک دوُرَسْرَو کَرَپ، و…)، بهمن و سروش میش بزرگی برای او آوردند تا کودک را سراسر شب شیر دهد، و به این ترتیب آسیبی به او نرسید. بامداد روز بعد، هنگامی که مادر زرتشت او را زنده پیدا کرد، برداشت و با خود گفت که دیگر هرگز فرزند خود را از دست نخواهد داد.
گفته شده زرتشت به کرّات با بهمن مواجه شده است. گویند وی هنگامی که سی سال داشت، روزی پس از اینکه جشن و مراسم دینی بهارْ بُوده برگزار شد، برای به جای آوردن نیایش به کنار رودخانهٔ دائیتی رفت تا برای فشردن و تهیهٔ شیرهٔ گیاه هوم، از آنجا آب بردارد. او چند بار در آب داخل شد. وقتی چهارمین بار از آب بیرون آمد، مردی را دید که از سمت جنوب به سوی او می‌آمد. در این هنگام احساس کرد که به کشف و شهودی نائل شده است. شخصی که زرتشت او را دید، بهمن امشاسپند بود؛ با قامتی به اندازهٔ سه مرد که قد هر یک به اندازهٔ یک نیزه باشد. بهمن شاخهٔ سفیدی در دست داشت که نماد دین بود. در اینجا میان زرتشت و این شخصیت مینویی بسیار عظیمی گفتگوهایی انجام گرفت. زرتشت پس از آنکه از بار تن خلاصی یافت، در حالی که بهمن در پیش و خود در پس حرکت می‌کرد، نزد اهورامزدا راهنمایی شد و به انجمن امشاسپندان برده شد. این اسطوره شبیه داستان غسل تعمید عیسی مسیح و تجلی روح القدُس به شکل کبوتر است.
بهمن، نخستین زادهٔ اهورامزدا است و در طرف راست او می‌نشیند و تقریباً نقش مشاور او را دارد. او موکل و پشتیبان حیوانات سودمند در جهان است، اما با این حال با انسان و اندیشهٔ نیک انسان نیز ارتباط دارد؛ چرا که مظهری از خرد آفریدگار است. چون در واقع از طریق اندیشهٔ نیک است که می‌توان به شناخت دین بهی رسید. بهمن اندیشهٔ نیک را به ذهن آدمیان می‌برد و آنان را به سوی آفریدگار راهبری می‌کند. او همچنین گزارشی روزانه از اندیشه و گفتار و کردار مردمان تهیه می‌کند. در پایان جهان هم کردار مردمان را می‌سنجد. پس از مرگ، بهمن به روان پارسایان خوشامد می‌گوید و آنها را به بالاترین قسمت بهشت رهنمون می‌شود. در پسِ این تصویرپردازی، باز هم این اعتقاد وجود دارد که اندیشهٔ خوب، مظهر خِرَد خداست؛ که در وجود انسان فعال است و انسان را به سوی خدا رهبری می‌کند؛ زیرا از طریق اندیشهٔ نیک است که می‌توان به شناخت دین بهی رسید. دیوهایی که با بهمن دشمن هستند، عبارتند از اَیْشْمَه (خشم) و آز (غلط‌اندیشی)، و بالاتر از همه، اَکَه‌مَنَه یا اَکُومَن (اندیشهٔ بد؛ یا بی‌نظمی، Aköman).

شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۴۰۴

پنج پرندهٔ اساطیری ایران باستان

(Five mythological birds of ancient Iran)
نگاهی به پرندگانی همچون کَرشِفت، سیمرغ، چَمروش، پَرودَرش و هما در اسطوره‌ های ایران باستان
پرنده در نوشتارها و اساطیر ایرانیان باستان حضور بسیار مهمی دارند از جمله مهمترین آنها شاهین است که مردمان خاور باستان آن را بلند‌پروازتر و تیزچنگال‌تر از همه مرغان و پادشاه بی‌رقیب آسمان دانسته‌اند. این پرنده باشکوه در گذر تاریخ نماد بسیاری از قدرت‌های جهانی و نشانی برای نیروی شهریاری و فرمانروایی بوده است. بر بالای کهن‌ترین پرچم جهان از شهداد شاهینی بال گسترده و او را نشانهٔ نقش شده بر پرچم ارتش هخامنشی دانسته‌اند.
به سبب این ارزش نمادین، در این مقاله به معرفی اجمالی‌ برخی از مهم‌ترین پرنده‌های اساطیری می‌پردازیم.
پرنده های اساطیری در ایران باستان ١.کَرشِفت:
کرشفت (کرشیپتر) به معنی کبوتر خانگی است:
गृहशायिन् m. gRhashAyin pigeon
गृहशायिन् m. gRhashAyin dwelling in the house
पतर adj. patara flying
کرشفت (به اوستایی: کرشیپتر) رَد و سرور همه مرغان است (بندهش، بخش ۹، بند ۱۲۱). مرغی است که سخن گفتن می‌داند. او دین به وَر جم‌کَرد (پناهگاه بزرگی که جم به فرمان اهورامزدا ساخت تا مردمان و جانوران را از زمستان کشنده دیوداده نجات دهد) برد و رواج بخشید (وندیداد، فرگرد ۲، بند ۴۲)، از این رو بدانجا اوستا را به زبان مرغان خوانند (بندهش، بخش ۹، بند ۱۵۴). در مینوی خرد سرور مرغان چخرواک (یا چَخروای، دارای آواز چرخنده و تکراری، قمری) نامیده شده (مینوی خرد، پرسش ۶۰، بند ۹). او یکی از هفت موجودی است که نماد این جهانی امشاسپند بهمن (اندیشه نیک) هستند و به همپرسگی (دیدار) اهورامزدا می‌روند و همچون مردمان سخن می‌گویند (گزیده‌های زادسپرم، بخش ۲۳).
٢.سیمرغ:
سیمرغ (به اوستایی: مَرغوسَئِنَ، به پهلوی: سِن مورو) پرنده‌ای اساطیری است که در اوستا ستوده شده: «بشود که پیروزی و فر بهرام این خانه و گله گاوان را فرا گیرد، همان سان که سیمرغ و ابر بارور کوه‌ها را فرا می‌گیرند» (بهرام یشت، کرده ۱۵، بند ۴۱).
در بندهش بزرگ‌ترینِ پرنده‌ها خوانده شده، و نخستین مرغی که مزدا آفرید. او فرزندش را به پستان شیر می‌دهد. آشیانش بر فراز درخت بس تخمه در میانه دریای فراخكرت است (بندهش، بخش ۹، بندهای ۹۵، ۹۷، ۱۱۵ و ۱۲۱). هرگاه برخیزد هزار شاخه بر آن درخت بروید، و چون بنشیند هزار شاخه از آن بشکند (مینوی خرد، پرسش ۶۱، بند ۳۹). سیمرغ نیز یکی از هفت موجودی است که به عنوان نماد امشاسپند بهمن (اندیشه نیک) به همپرسگی اهورامزدا می‌روند (گزیده‌های زادسپرم، بخش ۲۳).
اسب زریر به سبب نیرو و شتابش سیمرغک خوانده می‌شود (یادگار زریران، بند ۸۴).
در برخی روایات بعدی چون داراب هرمزدیار (اون والا، ۱۹۲۲) و سد در بندهش (مودی، ۱۹۰۹) سیمرغ دشمنی دارد به نام کَـمَک، پرنده ای که با گشودن بال‌هایش زمین را تاریک و بی‌باران می‌سازد. جدال سیمرغ با کَـمَک یادآور جنگ ایندرا و بهرام با دیوان خشکسالی است.
سیمرغ با آنزوی سومریان (پرندهٔ دانای آسمانی) که بر کوه کارنو (دارای قلهٔ تیز، دماوند؟) آشیان دارد، مطابقت دارد.
٣. چَـمروش:
چَـمروش یا چینامروش پرنده‌ای است که به اندازه همه مرغان میان آسمان و زمین ارزد، به جز سیمرغ (بندهش، بخش ۹، بند ۱۲۲). چینامروش در نزدیکی درخت بس تخمه دورکننده غم می‌نشیند و کارش این است که تخم‌هایی را که از درخت فرو ریزد، او برچیند و آنجا که بیشتر آب را می‌ستاند بپراکند، تا بیشتر آب را با همه آن تخم‌ها بستاند و با آن باران به جهان ببارد. (مینوی خرد، پرسش ۶۱، بندهای ۴۰ – ۴۲).
بندهش چمروش را نگهبان مرز سرزمین‌های ایرانی دانسته. او مردمان انیرانی را که از کوه البرز برای زیان رساندن و کندن و نابود کردن راهی سرزمین‌های ایرانی می‌شوند از زمین بر می‌چیند (بندهش، بخش ۹، بند ۱۵۴).
معانی لفظی چمروش (چینامروش) یعنی بسیار چیننده با مرغ کمک (کم کننده، کاهنده) و همچنین مرغ استیمفالی یونانیان (لفظاً یعنی کاهنده و نابود کننده) گویای مفهوم واحدی میباشند.
۴. پَـرودَرش:
به معنای پیش بین؛ این نام لقب خروس نماینده ایزد سروش بر زمین است، که فروغ روز را پیش از دیگران می‌بیند و با آوای خود مژده دمیدن بامداد را می‌دهد تا مردمان به نیایش و کار برخیزند. نام خروس به سبب بانگی که بر می‌آورد با خروش هم ریشه است. (دوستخواه، ۱۳۷۱: ۹۵۶).
او هنگام بامداد پگاه بانگ بر می‌دارد: «ای مردمان، به پا خیزید و بهترین اشه را بستایید که دیوان را فرو افگند. اینک بوشاسپ درازدست بر فراز سر شما آید و همه آفریدگان را دگرباره به خواب فرو برد» (وندیداد، فرگرد ۱۸، بند ۱۶). کسی که به مهربانی و پرهیزگاری یک جفت پرودرش به مردی نیکوکار هدیه دهد، چنان است که خانه‌ای با صد ستون داده باشد (وندیداد، فرگرد ۱۸، بند ۲۸).
۵. هما:
هما یا مرغ استخوان خوار گونه‌ای کرکس بزرگ است که در بلندای کوهسارهای آفریقای جنوب اروپا و بخش‌هایی از آسیا زندگی می‌کند. در ایران شمار این پرنده باشکوه بسیار کاهش یافته و در سال‌های گذشته تنها چند نمونه در دره لار و درگز دیده شده است. گرچه به نام این پرنده در نوشتارهای پیش از اسلام اشاره‌ای نشده، اما در دوره اسلامی جایگاه برجسته‌ای می‌یابد. به ویژه برپایه این باور که سایه‌اش بر سر هر کس بیفتد به خوشبختی و کامرانی و حتی شهریاری خواهد رسید.
«همی بر سرش داشت سایه ز فر
همای سپهری بگسترد پر»
«فردوسی»
«همای گو مفکن سایه شرف هرگ
ز بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد»
«حافظ»
همای بر همه مرغان از آن شرف دارد
که استخوان خورد و جانور نیازارد
«سعدی»
هما پرنده ‌ای واقعی و همان عقاب-کرکس ریش دار زیبا است.

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۴۰۴

نکاتی در باب وجه اشتراک جنبهٔ خدایگانی عیسی مسیح با آدونیس (تموز) و دیونیسوس

(پیش زمینه های عید پاک مسیحیان)
رابطهٔ عید پاک مسیحیان با جشن مرگ و زنده شدن آدونیس (سرور) / تموز (فرزند اصلی) و دیونیسوس (خدای جوان):
عید پاک مسیحیان (مطابق عید فسخ، عبور یهودیان) که نزد یهود نامش از عبرانی ها (مهاجرین) گرفته شده است، هنگام و محتوایش یاد آور داستان مرگ و زندگی دوبارهٔ آدونیس/تموز فینیقی ها و دیونیسوس آسیای صغیر است که در خاورمیانه و یونان معروف بوده اند. آدونیس/تموز هم با ایام نوروز (بازگشت آدونیس/تموز) و هم با ایام عید پاک (مرگ و بازگشت به زندگی عیسی/آدونیس/تموز) پیوند دارد. نام مادر ایزد آدونیس (سرور)، میّرا (ماریا) بوده است که نام مادر عیسی مسیح شده است. نام پدر او، تئیاس (خدایگانی) هم به جای خدا (یهوه، زئوس، انکی) و زکریای انجیلها و قرآن به معنی یاد خدا است.
در ایام مراسم سوگواری و جشن مرگ و بازگشت به زندگی آدونیس تصویر او با لباس منقش به سمبل صلیب (نشانه زندگی در مصر و حوالی آن) به هوا بلند میشد.
العازار (یاور خدا، خدای یاوری) و عزیر (یاور) مسیحیان و یهود را که توسط عیسی مسیح زنده میشود با ایزد یاوری و جنگ ایرانیان مهر مرتبط دانسته اند. ایزد مهر هم به نوبهٔ خود با آدونیس ربط داده می شده است: مطابق اساطیر آن گاه خدای مهر، گاونری (گاونر آسمانی، دیونیسوس) را كشت و خون او را بر روی زمين افشاند. هر جا كه قطره ای از خون او افتاد، سر سبز و بارور شد. وی پس از چند سال به آسمان رفت و روان او پيوسته برای كمك به بندگان خود در زمين آماده است.
مطابق اساطیر یونان باستان: آرس که به آدونیس (سرور) حسد می‌برد، به صورت گراز آمده و او را می کُشد. از خون آدونیس گل شقایق می‌روید و آفرودیت به غم می‌افتد. آفرودیت از پرسفونه خواست تا اجازه دهد آدونیس هر سال، برای ٨ ماه در بهار زنده شود و به زمین باز گردد و از این‌رو آدونیس نماد تجدید حیات طبیعت است: وقتی آدونیس (تموز) به روی زمین می‌آید، بهار می‌شود و زمین سبز می‌شود و روزنو برای طبیعت و آدمیان آغاز می‌شود. طبق این افسانه‌ها رسم نوروز از این آیین سرچشمه گرفته است. او ٨ ماه با آفرودیت بر روی زمین است، بعد از آن در فصل سرد ۴ ماه با پرسفونه در جهان زیرین به سر می برد.
در اساطیر ایرانی آدونیس/ دیونیسوس با یمه (جمشید، شاه-ایزد جوان این جهان و جهان زیرین و بنیانگذار نوروز) مطابقت داده شده است که از سوی دیگر در شاهنامه داستانی شبیه اره شدن در درون درخت زکریای روایات اسلامی (به معنی یاد خدا، تئیاس) دارد که متهم به رابطهٔ نامشروع با مریم (ماریا) بوده است. جمشید نظیر دیونیسوس دارای جام شراب و بنا به نوروزنامه تحت نام شاه شمیران (شاه سرزمین سرما) در رابطه با کشف شراب است. عیسی مسیح انجیلها نیز در رابطه با شراب می باشد: چون در انجیل یوحنا که چهارمین انجیل از انجیل هاى چهارگانه است، در باب دوم چنین مى خوانیم:
»در روز سوم در قاناى جلیل (قاناى جلیل یکى ازشهرهاى بیت المقدس بوده) سورى واقع شد (منظور از سور، مجلس عروسى است) و مادر عیسی در آنجا بود، و هم عیسى و شاگردانش را در آن عیش خوانده بودند (دعوت کرده بودند) و چون که شراب کم شد، مادر عیسى وى را گفت که شراب ندارند و عیسى به او گفت که اى زن مرا با تو چه کار است، هنوز وقت من نرسیده است، و مادرش به خادمان گفت هر چه به شما بفرماید عمل نمایید.
در آن خانه، شش کوزه سنگى بود که براى طهارت یهودیان گذارده بودند هر که از آن کوزه ها دو سه من مى گرفت، و عیسى آنها را گفت که کوزه ها را از آب پر کنید، پس آن کوزه ها را از آب مملو کردند، به ایشان گفت حالا قدحى عظیم بر دارید و به نزد میر مجلس ببرید، (منظور از میر مجلس، بزرگتر مجلس است) پس بردند، و چون میر مجلس آن آب را که شراب شده بود چشید خود ندانست که آن شراب از کجا آمده؟ مگر خادمان که آب را برداشته بودند دانستند پس آن میر مجلس داماد را مخاطب ساخته و به او گفت همه مردم شراب خوب را اول حاضر مى سازند، و بعد از آن که بسیار خورده باشند شراب بد را، لیکن تو شراب خوب را تا حال نگاه داشتى؟!
سپس اضافه مى کند این معجزه را که نخستین معجزه اش بود، عیسى در قاناى جلیل نمود و جلال خدا را جلوه داد و شاگردانش به او ایمان آوردند.«
شباهت تموز (آدونیس) و دیونیسوس:
تموز (آدونیس فرزند نامشروع تئیاس و میّرا/ماریا/قدیسه، تلخ) ایزدِ خوراک و درخت خرمای سومریان بود و به دو هزار سال پیش از میلا مسیح باز می گردد. مرگ او هر بهار جشن گرفته می شد. ویرایشی از داستان می گوید که او شش ماه در سال را در دنیای زیرین زندگی می کند و بعد با خواهرش جا عوض می کند.
متقابلاً دیونیسوس (که در اسطوره شناسی رومی بعنوان باکوس معروف است) ایزد یونانیِ شراب و خرما در 1200 سال پیش از دوره ی مسیح بود. پسر زئوس و یک زن فانی به نام سمله (گنهکار، سیبله) است. دیونیسوس کشته شد و باز به زندگی برگشت.
ارتباط نخل و تاک با عیسی مسیح و دیونیسوس و آدونیس:
در باب ارتباط درخت خرما و عیسی مسیح در روایات اسلامی گفته میشود که در روایت قرآن از ماجرای تولّد عیسی مسیح در سورۀ مریم آمده است که عیسی زیر یک نخل خرما به دنیا آمد. در باب جشن یکشنبهٔ نخل مسیحیان می خوانیم: "در آن روز، عیسی مسیح سوار بر کره الاغی که کسی هرگز سوار آن نشده بود وارد اورشلیم شد. شاگردان جامه های خود را روی الاغ انداختند تا عیسی مسیح بنشیند و مردم برای خوش آمدگویی به او، لباسها و شاخه های نخل را جلو پای او قرار دادند. مردم او را ستایش کردند و هلهله کنان می گقتند: «پادشاه با نام خداوند می آید». او سوار بر الاغ به معبد رفت به مردم آموزش داد، آنها را شفا داد، صرافان و فروشندگان که خانه پدر را به لانه دزدان تبدیل کرده بودند بیرون کرد (مرقس فصل 11 آیه 17)."
مطابق انجیل یوحنا 1:15-8 «من (عیسی) تاک حقیقی هستم و پدرم باغبان است.«
در آئین دیونیسوس ایزد نباتات و دارای تاج گیاهی، الاغ برای دیونیسوس ایزد درخت خرما و تاک تقدیس میشده است. دیونیسوس جوانترین خدای المپ بود، تنها کسی که مادر فانی (به نام سمله، گنهکار) داشت. انگور، حیوانات، درختان و همه طبیعت برای دیونیسوس عزیز بودند. در اساطیر دیونیسوس معمولاً توسط زنان احاطه شده بود. آنها در کودکی یا پرستار دیونیسوس بودند، یا عاشقان چشمان ستاره ای دیونیسوس بودند که وقتی دیونیسوس بزرگ شد، تحت تسخیر او بودند. دیونیسوس به طور معمول به عنوان یک نوزاد انگور در دست، یا به عنوان یک جوان خوش تیپ با تاجی از پیچک یا درخت انگور بر سر به تصویر کشیده شده است.
در اسطورهٔ آدونیس، میّرا/ماریا (به معانی قدیسه، تلخ، خرما) مادر آدونیس به درخت میّرا (خوراک، خرما) پناه می برد و از آن آدونیس زاده میشود:
marratu (marya): 1) "bitter thing" ; 2): a date palm;
خود عیسی مسیح تاریخی در خبر یوسف فلاویوس با معلم انقلابی یهود در عهد هیرودها یعنی یهودا پسر زیپورایی مطابقت می کند که با شاگردان نوباوه اش علیه هیرود کبیر قیام کرده بود. در انجیلهای متّی و مرقس از دو پسر مریم و یوسف به نام یهودا و یوسف یاد شده است. به نظر می رسد شاگردان عیسی مسیح (یهودا) به عمد نام اصلی عیسی مسیح و پدر وی را به جهت مخفی کاری با لقب عیسی مسیح و نام یوسف، برادر بزرگ یهودا جایگزین کرده و به جای نامهای یهودا و زیپورایی (پرنده) قرار داده اند. تنها جایی که در انجیلها به نام زیپورایی (پرنده) اشاره میشود انجیل متّی است که می گوید: "بعد از آن که عیسی مسیح توسط یحیی معمدان غسل تعمید گرفت، در راه کبوتری (زیپورایی) در آسمان ظاهر شد و صدایی بر خاست که تو فرزند دلبند من هستی که از تو بسیار خشنودم (یهودا، ستودهٔ خدا)."
منابع عمده:
١- مقالهٔ ایزد مهر هاشم رضی.
٢- فرهنگ اساطیر یونان روم، پیر گریمال، ترجمهٔ احمد بهمنش.
٣- انجیلها.
۴- فرهنگ ایران باستان، تألیف استاد ابراهیم پورداود.

Jättar och risar (de stora och starka) har varit romarna:

Jätte (fsv. iætte. kortform av fsv. iætun, från urgermaniskans etunaz med betydelsen frossare[1]) är i nordisk mytologi och folktro en storväxt och stark varelse med människogestalt, ibland klumpig och enfaldig, ibland ond och lömsk, men ibland också trollkunnig och vis. Jättarna var ofta fientliga mot gudar och människor, men båda grupperna fick också hjälp och råd från jättarna, och flera av gudarnas gemåler var jättar. De kallades i äldre tid även jotnar[2], resar (risar) i synnerhet bergsresar (bergrisar) samt tursar (þursar) i synnerhet rimtursar (hrímþursar) men även eldtursar. En jättinna kallades vanligen för en gyger (gýgr), men även för trollkona och dylikt. Ordet jätte anses vanligen vara besläktat med verbet äta (denna etymologi föreslogs först av Jacob Grimm) och ha betydelsen av glupsk frossare (jämför antikens människoätande cykloper och laistrygoner); turs och rese torde betyda "stark"; i nyisländskan antyder risi storlek, jötunn styrka, þurs dumhet. Det finns teorier om att jättar dyrkades under förkristen tid.
Rimtursar "de oregerliga i köldens land" och eldtursar är eskimåer och afrikaner
Rimtursar, även Hrimtursar eller Frostjättar, är i nordisk mytologi jättar från köldens värld Nifelheim. De skapades ur jätten Ymers svett i tidernas morgon och de väsen som hans ena fot avlade med den andra. De hotar människorna med mörk och evig vinter. Ömsesidigt är eldtursar afrikaner.

معنی خبیص (نام قدیمی شهداد)

نام خبیص به لغت سنسکریت به معنی شهر آفتاب تابان است:
Kha (ख).—A city.
Bhāsa (भास). Brightness, light, lustre, shining

Holy Spirit and archangel Michael were Ashshur- Vohuman (Spanta Minu) and Gabriel was archangel Mithra

The correspondence between Vohuman (Spanta Minu) and Ashshur with the Holy Spirit:
In Zoroastrianism, Vohuman (Bahman, good spirit, Spanta Minu) as the laughing Amshaspand and the bearer of the symbol of the dove corresponds to Ashshur ("heavenly sprit, smiling") and the Holy Spirit, with the symbols of fravahar and the dove. It is not without reason that in the Shahnameh, Nineveh and the City of Ashur are mentioned under the name of Bahman's Fortress.
The name Ahura Mazda (Asura Mazda) itself, in the form of Ahura Madhda, means the god of joy and happiness, and is related to the smiling attribute of Amshaspand Vohuman:
असुर m. asura supreme spirit
Iranians Sorush (hearing) corresponds to Ismail (hearing of God, Nabu) and Nairyusang (brave young messenger) corresponds to the god Mithra, the mediator.
Archangel Mithra is original of Bible's Gabriel
Mithra evolved into the patron divinity of friendship, and because his name means “(spiritual) friend”, "associate" abhors all violence, even he is sacred mediator and God of the Covenant.
Many have held the opinion that Mithra came originally from the high plateuas of the Hindukush, and the differences in his nature, when he is found later in India and Iran, were due to environmental influences in the two distinctly different areas. In the Vedas he was associated with Varuna and was invoked together with him as a light god. The Iranians, however, placed Mithra in the position of Archangel. Although Ahura Mazda was the supreme god, he created Mithra equal to himself and made him chief among the yazatas. Evidence of his exalted position lies in the fact that the longest yasht, eight times longer than that in honour of Ahura Mazda, is dedicated to Mithra.
The Holy Spirit, otherwise known as the Holy Ghost, is a concept within the Abrahamic religions. In Judaism, the Holy Spirit is understood as the divine quality or force of God manifesting in the world, particularly in acts of prophecy, creation and guidance. In Nicene Christianity, this conception expanded in meaning to represent the third person of the Trinity, co-equal and co-eternal with God the Father and God the Son.
In Islam, the Holy Spirit is a created spirit, sometimes seen as an angel or the angel Jibril/Gabriel (the strong of god, Mithra). The Spirit gives life to man.
The Jews in Medina objected to Muhammad that the closest angel to God was Michael (Vohuman), not Gabriel (Mithra). However, Michael could also be the same God of the covenant (Mithra, Gabriel) in the form of Mithael or Mithaqeel (God of the Covenant).
Spanta Mino (Holy Spirit) in the Avesta is Ahura Mazda himself, but Vohuman is the advisor and messenger och mediator of Ahura Mazda. John asserts, “God is love” [“(spiritual) friend”] (1 John 4:8). And so he is. God is all love and there is no shadow of evil in him. His nature can be defined as love for that is what he is. Some Christians feel the need to place an adjective like holy before the word love, so that they can say that God has a holy love. But this represents a misunderstanding of simplicity—that doctrine upon which Trinitarian theology stands and ensures that we can state without a second thought that “God is love.”
About Michael (Vohuman):
Michael, also called Saint Michael the Archangel, Archangel Michael and Saint Michael the Taxiarch is an archangel in Christianity, Judaism, Islam. He is the warrior of God. The earliest surviving mentions of his name are in third- and second-century BC Jewish works, often but not always apocalyptic, where he is the chief of the angels and archangels, and he is the guardian prince of Israel and is responsible for the care of the people of Israel. Christianity conserved nearly all the Jewish traditions concerning him, and he is mentioned explicitly in Revelation 12:7–12, where he does battle with Satan.

مطابقت کیبله، نین خورساگ و هاجر

نظر به حجرالاسود خانۀ کعبه، آن با الهۀ زمین کیبله در آسیای صغیر به معنی الهۀ صخره مرتبط است. چون سمبل وی در روم و آسیای صغیر سنگ سیاهی دارای نشانۀ زنانگی بوده است و حجر الاسود کعبه نیز چنین سنگی است. بعلاوه او با نین خورساگ (الهۀ سنگهای بیابانی بابلیان) و با هاجر (در اساس الهه حجر) در تورات و قرآن مطابقت دارد. خود نین خورساگ و پسرش نینورتا (نبو= دارای نام اعلام شده، اسماعیل= دارای نام خدایگانی) به وضوح با هاجر و اسماعیل همخوانی دارند. چون حتی سنت سنگ زنی به شیطان (آساگ) نیز در اساس متعلق به مراسم الهه نین خورساگ و پسرش نینورتا (نبو) بوده است.

دوشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۴۰۴

معنی نامهای ویراز و ارداویراف

نظر به جزء سنسکریتی وی (کاشف و تمیز دهنده) و واژهٔ راز اوستایی، نام این مؤبد خلسه رونده برای کشف جهان بعد از مرگ به معنی کاشف راز خواهد بود.
نام معادل ویراز یعنی ارداویراف به معنی دارندهٔ زمزمه های احساس واقعی مقدّس به نظر می رسد:
अर्थ m. artha holy true sense
विराव m. virAva humming

رابطهٔ عید پوسک مسیحیان با جشن مرگ و زنده شدن آدونیس/ تموز

عید پوسک (فسخ، عبور) مسیحیان که نامش از عبرانی ها (مهاجرین) گرفته شده است، هنگام و محتوایش یاد آور داستان مرگ و زندگی دوبارهٔ آدونیس/تموز فینیقی ها است که در خاورمیانه و یونان معروف بوده است. آدونیس/تموز هم با ایام نوروز (بازگشت آدونیس/تموز) و هم با ایام پوسک (مرگ و بازگشت به زندگی آدونیس/تموز) پیوند دارد. نام مادر این ایزد، میّرا (ماریا) بوده است که نام مادر عیسی مسیح شده است.
العازار (یاور خدا، خدای یاوری) و عزیر(یاور) مسیجیان و یهود را با ایزد یاوری و جنگ ایرانیان مهر مرتبط دانسته اند. او هم به نوبهٔ خود با آدونیس ربط داده می شده است: مطابق اساطیر آن گاه خدای مهر، گاونری (گاونر آسمانی، دیونیسوس) را كشت و خون او را بر روی زمين افشاند. هر جا كه قطره ای از خون او افتاد، سر سبز و بارور شد. وی پس از چند سال به آسمان رفت و روان او پيوسته برای كمك به بندگان خود در زمين آماده است.
مطابق اساطیر یونان باستان:
آرس که به آدونیس حسد می‌برد، به صورت گراز آمد و او را کشت. از خون آدونیس گل شقایق می‌روید و آفرودیته به غم می‌افتد. آفرودیته از پرسفونه خواست تا اجازه دهد آدونیس هر سال، چهار ماه در بهار زنده شود و به زمین بازگردد و از این‌رو آدونیس نماد تجدید حیات طبیعت است.
شباهت تموز (آدونیس) و دیونیسوس:
تموز (آدونیس فرزند میّرا/ماریا/قدیسه) ایزدِ خوراک و درخت خرمای سومریان بود و به دو هزار سال پیش از میلا مسیح باز می گردد. مرگ او هر بهار جشن گرفته می شد. ویراشی از داستان می گوید که او شش ماه در سال را در دنیای زیرین زندگی می کند و بعد با خواهرش جا عوض می کند.
دیونیسوس (که در استوره شناسی رومی بعنوان باکوس معروف است) ایزد یونانیِ شراب و خرما در 1200 سال پیش از دوره ی مسیح بود. پسر زئوس و یک زن فانی به نام سمله (گنهکار، سیبله)، دیونیسوس کشته شد و باز به زندگی برگشت.

پنجشنبه، فروردین ۲۸، ۱۴۰۴

معنی نام سیندخت

دکتر کزازی در مورد واژه ی " سیندخت" می نویسد : ((سیندخت نامی است که از دوپاره سین و دخت ساخته شده است؛ پاره ی نخستین: سین، ریختی است کهنتر از سی در " سیمرغ "و به همان معنی؛ از این روی سیندخت، دوخت سیمرغ می تواند بود. این نام، بانوی مهراب کابلی و مام رودابه را که زنی است نیک کاردان و تیزهوش و چارگر می برازد و سازگار می افتد.)) ولی خود سین (سینا، سائینی) علاوه بر معنی سیمرغ به معنی حکیم و دانا یعنی خصلت سیندخت است. سیمرغ هم علاوه بر معنی مرغ آسمانی به معنی مرغ دانا است:
स [sa] n. knowledge
इन m. ina lord
مهراب کابلی (شاه بزرگ سمت کابل) یادآور موریا چاندراگوپتا و همسرش سیندخت (دختری که سرور دانش است) مطابق دهوردهارا (سرور) و نام رودابه مطابق فرزند آنها بندوسارا (قطرهٔ الههٔ رود) است:
धूर्धर m. dhUrdhara leader
از سوی دیگر یکی از قبایل سکایی که در ناحیهٔ توران بلوچستان پاکستان سکنی گرفته بودند، توتمشان سگبالدار (سیمرغ) بوده است که نامشان در اوستا سائینی (منسوبین به سیمرغ) آمده است.

معنی نام کروات (هروات)

نام کروات (هروات) به معنی نگهدارندهٔ کراوات است. اینان اعقاب ماساگتها (روکسولانها) هستند. نام آلان هم به همین معنی است:
haru: to protect
वट m. vaTa tie
आलान n. AlAna tie
برخی از خود کرواتها معتقدند از سمت دریای خزر آمده اند. چون روکسولانها (آلانهای درخشان) که در کرواسی ساکن شدند از ماساگتها (آلانها) بوده اند. چنانکه گفته شد نامهای آلان و هروات (کروات) هم به معنی دارندهٔ کراوات هستند که با کروات مرتبط است. صربها (منسوبین به مار) هم اعقاب سئوروماتها- داهه ها (یازیگها، دارندگان توتم مار) هستند که با روکسولانها به صربستان آمده اند.

چهارشنبه، فروردین ۲۷، ۱۴۰۴

Sveriges namn har anknytning med Vaner - och Frej dyrkan

Frej har kunnat betyda frände (älskande) och kärleks gud:
Man har ofta jämställt namnet på guden Frej med lord och herre men det har kunnat även betyda frände, som har sin motsvarighet även hos forntida Indo-Iranier vid guda namnet Aryaman:
अर्यमन् m. aryaman bosom friend
Arya (अर्य). A friend
अर्यमन् m. aryaman sun
friend (n.): Online Etymology Dictionary
Old English freond "one attached to another by feelings of personal regard and preference," from Proto-Germanic *frijōjands "lover, friend" (source also of Old Norse frændi, Old Danish frynt, Old Frisian friund, Dutch vriend, Middle High German friunt, German Freund, Gothic frijonds "friend"), from PIE *priy-ont-, "loving," c form of root *pri- (isl. frja/fria) "to love."
Vanir (van):
Numerous theories have been proposed for the etymology of Vanir. Scholar R. I. Page says that, while there is no shortage of etymologies for the word, it is tempting to link the word with Old Norse vinr ('friend') and Latin Venus ('goddess of physical love').[2] Vanir is sometimes anglicized to Wanes (singular Wane).
I så fall har svenskar- i betydelsen fränderna som hör till kärleksguden och med sekundära betydelsen ynglingar- varit vanaguden Frej dyrkare och hans gudomliga dynasti (Ynglingaätten):
Det vill säga låter det att svenskarnas olika namn också kommer från Frejs kult:
1- Sven (i betydelsen yngling) i namnet svensk visar Frejs dynasti dvs. Ynglingar (Yngve Frejs folkstam).
2- Namnet svioner (sve-unn-er) kan betyda "fränder som tycker om kärleks -och vänskapsguden" och svitjod betyder kärlek –och vänskapsgudens folk och de har också anknytning med Frej/Frigg (älskade, vän) och vanerna (vännerna):
Namnet Svea och gudinna namnet Siv (hustru) även Shiva har anknytning med kärleksguden Frej och kärleksgudinnan:
Śiva (शिव).—[adjective] kind, friendly, mild, gracious, lovely, auspicious, fortunate.
Enligt Otto von Friesen är svear ett adjektiv med betydelsen «de besläktade» alltså «släkten, fränderna (egentligen "de älskade"), stam förvanterna».
Då kan namnet till Sverige tolkas svea-rike (landet av vänskap -och kärleksguden Frej).
3- Svriges namn på finska, dvs. Ruotsi (rut-si) betyder kamraternas land, eftersom namnet ruth (rus) på hebreiska betyder "kamrat" eller "vän".
Rut (rutsi) är jämförbar med Bibeln Lot (hjärtförbindelse på semitiska) och hans städer Sodom och Gomorra är jämförbara med Sverige och Kimbrien (Danmark). I Bibeln likställs Dan (fruktansvärda)-mark med Döda havet. Myten har påverkats av Atlantis (utlandet, Hyperborea) undergång dvs. översvämningen av Ancylus sjön i Danmark.
Om Frej dyrkan skriver man i Hedniska Tankar:
«”Frej var bland Ö-danerna först sedd” får vi veta i Eddan, och hans kult infördes alltså söderifrån, men han blev sedermera ”Svia-Godh” eller svenskarnas specielle Gud – och syns ännu i Sankt Erik, Stockholms skyddspatron.»
4- Namnen på Frej i Sydliga Europa har varit romerska fallos guden Priapus (Frej-iapus), grekernas Iapetus ("genomborrande"), även Jafet i bibeln, som indoeuropéernas stamfader.
Det låter att indiska fallos guden Shiva också är en aspekt av Frej.
Fallos symbolen i majstång har varit Frejs emblem.
Även har frankernas namn i betydelsen hörande till Frej koppling med guden Frej. Man har sagt att Frej har varit frankernas speciella gud. Frejs boning har trots vara Alverheim (allemanernas land).
5- Apropå svenska vikingarnas religiösa namn dvs. väringar ("de edsvurna") betyder Sweden "landet av de edsvurna fränderna på kärleksguden". Och ordet ed har anknytning med religiösa kult dvs. Frej dyrkan.
6- Ptolemaios nämner svenskar, samer och finländare i tur och ordning under namnen firasoi (vira-soi, de edsvurna fränderna på kärleksguden, väringarna), fauonai (fä-unnai, renskötare) och finnoi (finländare, sumpmarkfolket).
7- De forntida grekerna har trott att Hyperborea (övernordliga landet, Norr-avige-en) är Helios/Apollons land. Ömsesidigt är Frej också en solgud och himmelsgud, vilket syns inte minst i Skirnirsmál, den skinandes tal i Eddan, där Frej själv efter att ha skådat ut från Hlidskjalf skymtar den sköna Gerd (gård) eller Jorden.
Namnen Hyperion ("den ovan") och Phaethon ("den lysande") på Helios (solguden) tyder på Frejs Hliðskjálf (bokstavligen betyder högsätet med vidsträckt utsikt) och Skirner (skinande).

یکشنبه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۴

معنی نام روستای لیلی داغی مراغه

وَر جمشید (پناهگاه جمشید) که غار به حساب می آمده است با دژ دارای غار روستای لیلی داغی همخوانی دارد:
वल m. vala (vara) cave
مطابق فرگرد دوم وندیداد "جمشید در کنار رود دائیتی (موردی چای) وری (پناهگاهی) برای محافظت از زمستان سخت ساخت". در کنار موردی چای باز ماندهٔ دژی طبیعی با دو غار گرم در درون و بیرون وجود دارد که به نام روستای مجاورش لیلی داغی (کوه مسکن آرامش) و دژ دختران خوانده میشود. لیلی داغی را بعداً به معنی کوه لیلی گرفته و نام دژ دختران (قیزلار قلعه سی) را بدان اطلاق کرده اند:
लय m. laya place of rest
लय m. laya dwelling
लय m. laya rest
به نظر می رسد نام دختر (قیز) در نام قلعه ها و پل های کهن در اساس به صورت دایو-ختره معنی سفت و سترگ ساخته شده را می داده است:
dAyu: made
कठर adj. kaThara hard
Kāṭha (काठ).—A rock, stone.
کتهره/کته (سفت و سنگی) در سنسکریت به صورت کَت در اصطلاح فارسی کَت و کلفت باقی مانده است.

نظری بر نام و نشان برخی نواحی عیلام و حواشی آن

(A Commentary on the Names of Some Regions of Elam and Its Surroundings)
مطابقت سیماشکی با سیمره
گفته شده به نظر می رسد منطقهٔ عیلامی سیماشکی (محل سردسیر، سیمره) به نواحی زیر تقسیم می شده است: زابشالی (تالار بلند= بالا ده، ایلام)، سیگیریش (سیروان)، ایاپولمات (ایوان)، آلومیداتوم (هلومی/حمیل)، لوسو (لومار)، گردا (گوردی)، شاتیلو (محل سرد، سردابله، سرابله) و نوشوشومار (سومار).
نام مناطق عیلامی جواری شرقی سیماش متعلق به سمیروم (محل آب سرد یا کنار آب) و نام پاشری (کنار جریان آب) متعلق به پارتاکانا (اصفهان) به نظر می رسد.
بر این اساس نام شهر آبدانان ناحیهٔ سیماشکی کهن که با شهر آوان (دلپذیر) عیلام مقایسه شده خطا است همانطوریکه گفته اند آوان نام کهن شوشتر (محل خوشی) است:
مطابقت دهکدهٔ ابیرادوش باستانی که نزدیک معدن سنگ بوده با آبدانان:
نام دهکدهٔ باستانی ابیرادوش (نزدیک محل استخراج) در کتیبهٔ داریوش در کاخ آپادانای شوش با آبدانان (ابی-دان-ان، نزدیک محل استخراج) و نام محلی آن، اوی-یانو (محل نزدیک) همخوانی دارد: Abhi (अभि).—[adverb] to, unto, near.
रद adj. rada splitting
रद adj. rada scratching
रदति{रद्} verb radati[rad] cut
रदति{रद्} verb radati[rad] divide
रदति{रद्} verb radati[rad] split
रदति{रद्} verb radati[rad] break
रदति{रद्} verb radati[rad] dig
रदति{रद्} verb radati[rad] rend
रदति{रद्} verb radati[rad] bite
रदति{रद्} verb radati[rad] gnaw
रदति{रद्} verb radati[rad] scrape
रदति{रद्} verb radati[rad] scratch
Da (द).—a. (At the end of comp.) Giving, granting, producing, causing, cutting off,
مطابقت نام آوان با شوشتر
نامهای شوش و شوشتر را به معنی محل خوش و محل خوشتر گرفته اند. شوش به نام باستانی خود مانده و حدس میزنند که نام شهر عیلامی آوان نیز با شوشتر جایگزین شده است. معانی سنسکریتی آوان هم گواه آن است:
अवन n. avana pleasure
अवान adj. avAna wet
لذا به نظر می رسد در نام شوشتر هر دو معنی آوان را منظور نموده اند.
نام شوشتر در نزهة القلوب به هر دو صورت تُستر و شُستر ذکر شده است که هر دو هیئت به سنسکریت و اوستایی به معنی خوشتر هستند:
तोष m. tosha pleasure
सुस्थ adj. sustha happy
نام شهر عیلامی آدامدون در سمت آوان یاد آور نام شهر اندیمشک (اریترین کهن) است. خود نام اندیمشک به معنی منسوب به پل بزرگ در واقع نامی بر شهر دزفول (دژ-پُل) بوده است.
مکان محتمل شهرهای باستانی عیلامی ایزامبا و هاپیرتی
در منابع عیلامی از شهرهای ایزّک (ایذه) و ایزامبا (دارای آب بزرگ؟) و هاپیرتی در عیلام یاد شده است که از این میان نام ایزامبا را میشود با عظیم یعنی معنی گتوند سنجید و هاپیرتی را با هفتگل (هفت تنگه، طوف سفید). بختیاری ها به آبی که گرد می چرخد طوف می گویند:
हाफिका f. hAphi[kA] gaping
مطابقت خایدالو و خارتیش با مسجد سلیمان و خرم آباد
مطابق کتیبه های آشوری بابلی خایدالو و خارتیش به ترتیب از مراکز عیلامیان و کاسیان بوده اند. گروهی حدس زده اند خایدالو از مراکز مهم عیلامیان همان خرم آباد واقع در سرزمین کاسیان می باشد که با وجود شهر خارتیش از مراکز کاسیان (اسلاف لُران) این نظریه به تناقض بر می خورد.
ولی آشکار است که شهر خایدالو (قابل تصحیف به خدا-لایا، محل خدا) می تواند همان شهر مسجد سلیمان کنونی باشد:
کتیبهٔ آشور بانیپال دربارهٔ فتح و نابودی ایلام چنین می‌گوید:
"تمام خاک شهر شوشان و شهر خایدالو (مسجد سلیمان) و شهر ماداکتو (کنار دره شهر کنونی) و شهرهای دیگر را با توبره به آشور کشیدم، و در مدت یک ماه و یک روز کشور ایلام را با همه پهنای آن، جاروب کردم. من این کشور را از چارپایان و گوسپند، و نیز از نغمه‌های موسیقی بی‌بهره ساختم و به درندگان، ماران، جانوران و آهوان رخصت دادم که آن را فرو گیرند."
لذا شهر عیلامی خایدالو، همان مسجد سلیمان کنونی است، نه خرم آباد (خارتیش باستانی، با شکوه و خرّم) که در سرزمین کاسیان (اسلاف لُران) واقع بوده است.
نام شهر عیلامی ماداکتو مترادف با نام دیگرش سیمره به معنی به شهر کنار رودخانه یا رودخانهٔ کناری است:
मदा f. madA river
kāṭha (काठ).—m Border, verge, edge. Shore.
सीमा f. simA boundary
रय m. raya stream of a river
مطابقت پَرهشی (مَرهشی) با پارس و مرودشت
نظر به این که نام مرودشت در نقشه های بطلمیوسی مارهاسیوم آمده است و این در واقع صورتی از مرهشی است، بنابراین سرزمین مرهشی/ورهشی/پرهشی (محل شادی) مطابق پارس به مرکزیت مرودشت (محل شادی) بوده است. تاریخ اساطیری پیروزی شاه بابلی اژی دهاک (مار افعی) بر جمشید (شاه جوان درخشان) ایران هم یاد آور پیروزی شاه بابلی ریموش (مار افعی) بر ابالگامش (جوان با شکوه) پادشاه مرهشی/پرهشی در قرن بیست و سوم پیش از میلاد است. مطابق اوستا در عهد جمشید پیری و مرگ نبود:
Abāla (अबाल).—a. youth
घंषते{घंष्} verb ghaMshate[ghaMsh] diffuse lustre or splendour
yava (yama): young
shid: lustre
قبلاً بدون اطلاع از نام مارهاسیوم که نام مرودشت در نقشه های بطلمیوسی است، مکانهای متفاوتی را برای مرهشی در نظر گرفته اند.