ابوذر غفاری زرتشت مخصوص مسلمانان شیعی است
نام زرتشت/ هوشنگ (ایرج، بردیه) به عنوان مصاحب و داماد و پسر / برادر خواندهً کورش (سلمان فارسی، سلیمان) به صورت اسلامی منحصر به فردش ابوذر غفاری (پدر مرد زره پوش آسمانی) ذکر شده است. از فرزند وی در اینجا همانا تهمورث زیناوند (گرگ نیرومند مسلح) یعنی تیگران (منسوب به ببر) پسر کوچک بردیه زرتشت یعنی همان تیگران (راهوله= گرگ، خورشید چهر) منظور است که فرمانروای ارمنستان در زمان کورش و کمبوجیه بوده است و در کتب پهلوی اسطورهً آسمان پیمایی وی به صورت دیو سواری معروف است. نام دیگری نیز از ابوذر غفاری به صورت جندب (به فارسی یعنی گنداور، به عربی یعنی مورچه) بن جناده (لشکری) بن سفیان (آسیب رسیده) قید گردیده و به عنوان نام اصلی وی ذکر شده است که در این هر دو نام به ترتیب مفهوم زرتشت مرد زرین زره پوش (سئورومتی) و زرتشت لشکری مقتول و آسیب رسیده را به وضوح مشاهده می کنیم. می دانیم نام سفیان در اساطیر اسلامی به جای لقب اوستایی/ پهلوی خاندان کورش/ فریدون یعنی آثفیان می باشد. در واقع سورهً نمل مربوط به همین جند بن جناده یا ابوذر غفاری می باشد که ما توضیحات آن را در اینجا قید می کنیم: در قرآن سورهً نمل(مورچه) از بردیه زرتشت و پیروان هندی جاین او تحت نام هدهد (هود هود) و مورچه (جندب، نمل) و جن در شمار لشکریان سلیمان (کورش، پدر خوانده و پدر زن بردیه زرتشت حاکم بلخ و شمال هندوستان و خواستگار بلقیس = تومیریس ملکه مساگتهای کشور سوهی اوستا) سخن به میان آمده است که ما ابتدا توضیحات این سوره درباب سلیمان و مورچهً اساطیری همنشین اش یعنی جندب (ابوذر غفار ی) را از سایت تبیان در اینجا می آوریم:
سيماي سوره ي نمل.
اين سوره نود و سه آيه دارد و نام معروف آن به مناسبت آيه ي 18 كه درباره ي داستان مورچگان و حضرت سليمان است ((نمل )) مي باشد ولي نام ((سليمان )) و ((طاسين )) نيز بر آن نهاده شده است .تمام اين سوره در مكه در جريان ها و مناسبت هاي مختلف نازل شده و ((بسم الله الرحمن الرحيم )) دوبار در آن آمده است ; يكي در آغاز سوره و ديگري در آيه ي 30 در آغاز نامه ي حضرت سليمان به ملكه ي سباء. مبارزات چهار پيامبر بزرگ الهي (موسي سليمان صالح و لوط :) با اقوام منحرف زمان خود در اين سوره آمده است كه مفصل ترين آن برخورد حضرت سليمان با ملكه ي سباء و چگونگي ايمان آوردن او به خدا مي باشد.سخن گفتن پرندگاني همچون هدهد و حشراتي چون مورچه حضور افرادي از جن در لشگر و دربار سليمان و بالاخره آوردن تخت بلقيس از يمن به شام در يك چشم بهم زدن بخشي ديگر از آيات اين سوره را به خود اختصاص داده است .
سليمان و سخن مورچگان
خداوند داود و سليمان را مورد توجه و عنايت خويش قرارداد و علم اديان و آشنايى به احكام آنها را بدانان آموخت. اين دو پيامبر به خوبى مىدانستند كه خداوند چه نعمتهايى را بدانها ارزانى داشته است، لذا عرضه داشتند: حمد و سپاس خدايى را كه ما را بر بسيارى از بندگانِ مؤمنِ خود، كه از علم و دانشى چون ما برخوردارنيستند، برترى و فضيلت داد.هنگامى كه داود(ع) از دنيا رفت، سليمان از ميان فرزندانش وارث پيامبرى و سلطنت او گشت. زمانى كه او به پادشاهى رسيد، سران و دانشمندان مملكت خويش را فراخواند و با اعتراف به توجّهات و عنايات الهى، نعمتهايى را كه خداوند به او ارزانى داشته بود برايشان يادآور شد و گفت: خداوند مرا مشمول عنايت خويش قرار داد و علاوه بر پادشاهى و نبوّتى كه به من عطا كرد، فهميدن زبان حيوانات و پرندگان را نيز به من آموخت. به گونهاى كه هرگاه با يكديگر سخن گويند آن را مىدانم. اين نعمتهاى فراوان ازفضل و احسان الهى است كه مشخّص بوده و بر كسى پوشيده نيست.روزى سليمان سپاهيان خويش را فراخواند، لشكريان وى كه مركّب از جن و انسان و پرنده بودند، به فرمان او گرد آمدند، سليمان با اين سپاه به حركت در آمد تا به سرزمينى كه مورچگان فراوانى در آن وجود داشت رسيد. سليمان صداى مورچهاى را شنيد كه به رفقايش مىگفت: اى مورچگان، هم اينك سليمان و لشكريانش به سمت شما مىآيند، شتاب كنيد و در لانههاى خود پنهان گرديد، مبادا آنان بدون توجّه، شما را زير پاى خود از بين ببرند. سليمان سخن مور را شنيد و شادمان گشت و از اينكه مورچگان نيز از موهبتهاى الهى، چون نبوّت و عدالت و كَرَم و بخششى كه خداوند بدو عنايت كرده است با خبرند، مسرور شد. سليمان ازمقام پادشاهى و سلطنت و درك سخن مورچگان كه كسى آن را نمىداند و خداوند آنها را تنها به او عنايت كرده بود از خوشحالى در پوست خود نمىگنجيد، از اين رو به پيشگاه خدا عرضه داشت: پروردگارا؛ به من توفيق عنايت كن تا پيوسته سپاسگزار نعمتهايت باشم و با لطف و رحمت خويش مرا در زمره بندگان شايستهات، كه موجبات رضايت تو را فراهم آوردهاند، وارد نما: وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَسُلَيْمانَ عِلْماً وَقالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ المُؤْمِنِينَ * وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَقالَ يا أَيُّها النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينا مِنْ كُلِّ شَىءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الفَضْلُ المُبِينُ * وَحُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ * حَتّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِى النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّها النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لايَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لايَشْعُرُونَ * فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَقالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلى والِدَىَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَأَدْخِلْنِى بِرَحْمَتِكَ فِى عِبادِكَ الصّالِحِينَ؛ ما به داود و سليمان علم و دانش عطا كرديم و آن دو گفتند: حمد و سپاس خدايى را كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد و سليمان وارث داود گشت و گفت: اى مردم، به ما زبان پرندگان آموخته شده و همه چيز به ما عطا گرديده است، و اين جز فضيلتى آشكارنيست. همه لشكريان سليمان اعم از جن و انس و پرنده گرد آمدند تا اينكه به وادى مورچگان رسيدند، مورى گفت: اى موران، به لانههاى خود رويد تا سليمان و لشكريانش به طور ناخودآگاه شما را پايمال نكنند. سليمان ازسخن مور لبخندى زد و عرضه داشت: پروردگارا، به من توفيق ده تا سپاس و شكر نعمتهايى كه به من و پدرم عنايت كردى، پاس دارم و عمل نيكى كه مورد خرسندى توست انجام دهم و مرا با رحمت خويش در زمره بندگان صالحت قرار ده. www.balagh.net
اینک به معرفی ابوذر غفاری به عینه از منابع اسلامی شیعی می پردازیم:
مأخذ 1 سایت حدیث
جُندَب بن جنادة بن سفيان (= ابوذر غفارى). ( - 32ه.ق). كنيه: ابوذر. نسب: غفاري. لقب: (؟). طبقه: صحابي.
او از ناحيه پدر و مادر (رمله دختر وقيعه) منسوب به قبيله غفار شاخه اي از كنانه است، ليكن زمان ولادت اش به درستي معلوم نيست. نوشته اند كه پيشه وي قبل از پذيرش اسلام شباني بود و از نظر ويژگي ظاهري قامتي بلند و عظيم و در عين حال لاغر داشت و رنگ پوست اش تيره و داراي محاسني پرپشت بود. او چهارمين يا پنجمين كسي است كه در شهر مكه در آغاز بعثت پيامبر خدا(ص) اسلام آورد و پس از گذشت كم تر از دو ماه از اقامت اش در مكه، با اذن رسول الله نزد قبيله اش بازگشت. هر چند اصحاب تراجم و سيره گزارش روشني از حيات فكرى، ديني و اجتماعي ابوذر در فاصله حدود هيجده سال اقامت در ميان قوم خود تا هجرت وي به مدينه در اواخر سال پنجم هجرى، ارائه نكرده اند، ليكن به يقين روح دانش دوست و حق طلب اش از كسب معارف بلندِ وحي و ترويج آن، لحظه اي باز نماند تا آن كه محبوب دلش را بعد از گذشت پنج سال از هجرت در مدينه باز يافت و از آن پس در حضر و سفر، ملازم رسول خدا(ص) بود. در تربيت نفس و جان تا آن جا رسيد كه در زمره اصحاب سِرِّ آن حضرت درآمد و در عرصه جهاد، از غزوه غابه تا غزوه حنين و فتح مكه و غزوه تبوك در ركاب پيامبر شركت كرد. پس از پيامبر در فتح بيت المقدس نيز حضور داشت.در طلب دانش دين از محضر نبوى، روحي آزمند و زباني سَئول (پرسش گر) داشت و در پي معرفت دين تا آن جا رسيد كه از شناخت حكم لمس سنگ ريزه اي در زمين و دانستن داستان پرنده اي در آسمان بازنماند. همراه اين تلاش، روزهايش را در پرتو تفكر و انديشيدن سپري مي ساخت.او در پاسداري از قلعه مستحكم ديانت، بسيار سرسخت بود و در بيان حقايق كتاب و سنت، زباني صريح و دلي دلير داشت. به او گفتند كه اميرمؤمنان (عثمان بن عفان) تو را از فتوا دادن منع كرده است. پاسخ داد: سوگند به خدا! اگر شمشير بر گلويم بنهند تا سخني كه از پيامبر شنيده ام نگويم، خواهم گفت(1).
ابوذر و اهل بيت (ع)
منزلت والاي يكي از با سابقه ترين صحابي پيامبر(ص) از منظر اصحاب تراجم و سيره دور نمانده است. در اين ميان، اهل بيت نبوت عنايت ويژه اي به ابوذر داشته و او را به بزرگي ياد كرده و ستوده اند. بر حسب روايت احمد بن حنبل و شيخ صدوق و شيخ مفيد، ابوذر يكي از چهار نفري بود كه پيامبر(ص) به امر خداي عزّوجل به محبت و دوست داشتن او مكلف شد. طبق روايت محدثان و مورخان از پيامبر اكرم (ص) : آسمان سايه نينداخت و زمين بر خود جاي نداد كسي را كه راست گوتر از ابوذر باشد. علي بن ابي طالب (ع)او را به سرسختي در دين و آزمندي در طلب علم ستود و در باره اش چنين فرمود: به جز ابوذر و من كسي نمانده است كه در راه خدا از سرزنش ملامت گران نهراسد . امام صادق (ع)مي گويد: پيامبر خدا(ص) ميان ابوذر و سلمان پيمان برادري بست(2) ابوذر و دانشمندان مسلمان بنابر روايت شيخ مفيد و تصريح شيخ طوسى، ابوذر يكي از اركان چهارگانه است. ابونعيم اصفهاني مناقب او را چنين بازگو مي كند: عابدي پارسا و مطيع، پرهيزكاري تنها و چهارمين مسلمان بود. سرش بر آستان بندگي حق فرود و از هر گونه بت پرستي پيش از نزول شريعت و احكام به دور بود. نخستين كس بود كه پيامبر را ستود و ابّهت واليان و حاكمان، او را بيمناك نكرد و با تحمل همه رنج ها و شدايد بر سخن حق استوار ماند و از حوزه پيمان ها و سفارش هاي خدا جانب داري كرد، رسول خدا را خدمتي شايسته كرد، اصول معارف را فرا گرفت و سرانجام تنها زيست و تنها درگذشت. ذهبي مي نويسد: مناقب ابوذر فراوان است. او در دانش، پارسايى، جهاد، راستىِ در بيان و پاك دلي سرآمد بود. در زمان خلافت ابوبكر، عمر و عثمان فتوا مي داد و از قراء و حافظان قرآن به شمار مي رفت. به جهت ستبري اش در راه حق و ويژگي هاي اخلاقي اش از جانب عثمان بن عفان از فتوا دادن ممنوع گرديد و سرانجام به ربذه(3) تبعيد شد و در آن جا وفات يافت(4). نووي مي نويسد: او در زندگي زاهد، در معيشت به اندكي قانع و زبانش در بيان حق گويا بود. و مذهب اش چنين بود كه اندوختن مازاد بر نياز را نامشروع مي دانست(5).
طبقه و منزلت روايي ابوذر.
او از طبقه صحابه و از نجباي آن ها و از اصحاب اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (ع)و از راويان اوست. شيخ طوسي در كتاب الفهرست از اُصول او چنين ياد مي كند: براي او خطبه اي است كه در آن، رويدادهاي پس از پيامبر را شرح مي دهد. آن گاه سند خود به اين خطبه را ذكر مي كند. نووي مي نويسد: 281 حديث از پيامبر به روايت ابوذر به ثبت رسيده است. احمد بن حنبل و سيوطي شمار زيادي از اين احاديث را نقل كرده اند(6). از راويان او مي توان از عبدالله بن عباس، انس بن مالك، عبدالرحمن بن غنم، زيد بن وهب، معرور بن سويد، احنف بن قيس، ابو الاسود دئلى، ابوجعفر محمد بن علي بن حسين (ع)و ابوعبدالله جعفر بن محمدي نام برد. از حفص بن معتمر روايت است كه: نزديك آمدم و ديدم ابوذر حلقه درب كعبه را به دست گرفته و مي گويد: من ابوذر غفاري ام آن كه مرا نمي شناسد بداند كه نامم جندب و صاحب و ياور پيامبر خدا هستم. از رسول اللهْ شنيدم كه مي گفت: مَثَل اهل بيت من مَثَل كشتي نوح است كه هر كس سوار شد نجات يافت و هر كس تخلف كرد تباه گرديد(7).. . شيخ آغا بزرگ تهراني مي نويسد: ابومنصور، ظفر بن حمدون بادرائي و ابن بابويه قمي هر يك كتابي با عنوان اخبار ابي ذر تأليف كرده اند و نجاشي كتاب ابو منصور را بر مؤلف اش قرائت كرده ست(8). . او سرانجام در روستاي ربذه بدرود حيات گفت. عبداللّه بن مسعود در حالي كه مي گريست و مي گفت: برادر و دوستم تنها زيست تنها مرد و تنها برانگيخته مي شود آفرين بر او باد، بر او نماز خواند. اين حادثه در زمان خلافت عثمان و به سال 32 ه.ق. اتفاق افتاد(9).
منابع ديگر.
كتاب التاريخ الكبير 2/ 221؛ رجال برقي 1و3؛ كتاب الثقات 3/ 55؛ الخصال42 و 253؛ امالي صدوق 388؛ الاختصاص 9؛ حلية الاولياء 1/ 170 - 151؛ رجال طوسي 15 و 36؛ اختيار معرفة الرجال1/ 126 - 98؛ فهرست طوسي 45؛ الاستيعاب 1/ 252؛ اسد الغابة 5/ 186؛ رجال ابن داوود93؛ الخلاصه26؛ تذكرة الحفاظ 1/ 17؛ تاريخ الاسلام 3/ 405؛ البداية والنهاية 7/ 185؛ مجمع الزوائد 9/ 327؛ الاصابة 7/ 60؛ تهذيب التهذيب 12/ 90؛ تنقيح المقال 1/ 234؛ اعيان الشيعه 4/ 225؛ الكني والالقاب 1/ 72؛ الغدير 1/ 23؛ الاعلام 2/ 140؛ معجم رجال الحديث 4/ 164؛ قاموس الرجال 2/ 445 (چاپ قديم)؛ الطبقات الكبري 2/ 354 و4/ 219 و237.
1. الطبقات الكبري 354/2.2. امالي مرتضي 396/2.3. ربذه، از روستاهاي اطراف مدينه است و با مدينه سه روز و حدود 24 فرسنگ فاصله دارد و قبر ابوذر غفاري در آن جاست (معجم البلدان 24/3).4. سير اعلام النبلاء 46/2.5. تهذيب الاسماء و اللغات ق1/ج1/229.6. مسند احمد بن حنبل 144/5 - 181 و الجامع الكبير 175/17 - 211.7. المعارف 110؛ مستدرك حاكم 150/3 و بحار الانوار 120/23.8. الذريعة الي تصانيف الشيعه 316/1.9. تاريخ خليفه 123؛ المعارف 253و تاريخ الصحابه 60 .
ابوذر غفاري
مظهر ديانت، منادي عدالت واحد فرهاد توسكي كارشناس ارشد تاريخ
در ابتداي سخن و قبل از بيان اهميت موضوع، اشاره به اين نكته ضروريست كه علاوه بر مشخص بودن اصحاب نزديك پيامبر اكرم (ص)، در رواياتي (از منابع سني) صراحتاً از برخي اصحاب، با عنوان دوستان پيامبر (ص) نام برده شده است:
«رفقاي رسول خدا(ص) دوازده نفرند؛ ابوبكر، عمر، علي (ع)، حمزه، جعفر، ابوذر، مقداد، سلمان، خديجه، ابن مسعود ، عمار ياسر، بلال بن رياح.»1 همچنين در تأكيد بر علو شخصيتي برخي از آنان آمده است كه: « ترمذي ما را حديث كرد كه رسول خدا فرمود:« پروردگار مرا به دوست داشتن چهار تن امر كرده است... علي(ع) يكي از آنهاست...و ابوذر و مقداد وسلمان را هم ؛ ...و خبر داده كه خود نيز آنها را دوست دارد.»2 جالب توجه است كه پس از رحلت پيامبر اكرم (ص)، از بين اين اصحاب، دو نفر از آنان در پي خلافت راهي را بر ميگزينند كه بقيه مخالف بوده، و از امام علي (ع) حمايت مينمايند لذا علاوه بر اينكه اينان از اصحاب بزرگ پيامبر (ص) بوده و در كنار حضرتش زيستهاند پس از ايشان نيز در كنار امام علي (ع) ماندند و بر عملي شدن خواستهاي پيامبر(ص) تأكيد داشتند كه به عنوان شيعيان اوليه شناخته شده اند همچنين ثبات شخصيتي و معروفيت ديانت و نقش آنان به حدي بوده كه عليرغم دشمني بنياميه و بنيعباس كه سالها حاكميت را در دست داشتند و از هيچ ترفندي براي خدشهدار نمودن چهره آنان كوتاهي نكردند با چنين وضعيتي،ثبات ديني آنان به حدي قوي بود كه ماندگاري و درخشش شخصيتي آنان حفظ شد، خصوصاً ابوذر كه مستقيماً با شخص معاويه و دستگاه تبليغاتي او نيز در ميافتد. پس شناخت چنين شخصيتهايي براي فرهنگ و رفتار اجتماعي مسلمانان، و چگونگي مسلماني ضروريست مضافاً اينكه شيعه بودن، درشناخت و الگو پذيري عملي از سر چشمه هاي اوليه امكان پذير است. اگر در رابطة با اسلام و اصحاب ، استفاده از تمثيل ظرف و مظروف صحيح باشد هر دو مستقيماً با معمار اصلي اسلام مرتبط بوده ، همچين مي بايست متوجه اين نكته بسيار حساس بود كه بخشي از تحولات غير قابل تصور صدر اسلام ، نشأت گرفته از درستكاري اصحابي بود كه كاركردهاي واقعي و مترقي اسلام را به منصة ظهور رساندند. لذا در اين قسمت با تكيه بر منابع دست اول شيعي و سني به معرفي اجمالي، و بررسي برخي از ويژگيهاي شخصيتي ابوذر پرداخته خواهد شد.
چگونگي گرايش به اسلام نامش جُندب بن جُناده، و از قبيله بني غفار بود. قبل از رسالت پيامبر اكرم (ص)، در دوره جاهلي، ترك بتپرستي نمود«… خدا را پرستش ميكرد و ميگفت خدايي جز خداي يگانه نيست….»3 ابوذر خود گفته است؛ من سه سال پيش از آنكه به حضور رسول خدا(ص) برسم نماز ميخواندم.4 و در علت بياعتقاديش به «فلس»، بت قبيله، گفتهاند كه روزي ديد كه سگ قبيله، خود را به كنار «فلس» رسانده و بت را آلوده نمود در حالي كه بت از خود هيچ واكنشي نشان نداد.
به هر صورت وقتي كه به ابوذر خبر رسيد كه مردي در مكه مبعوث شده و ميگويد كه پيامبر خداي يكتاست روح دردمند و جستجوگرش بيصبرانه بدنبال دستيابي به واقعيت اميد مي بندد. برادرش اُنيس كه خبر از دعوت جديد پيامبر(ص)، را آورده، ميگويد او مردي است كه راست ميگويد در حالي كه قريش برايش چهره عبوس كردهاند. بدنبال اين خبر ابوذر راهي مكه شده به حضور پيامبر اكرم(ص) مشرف و اسلام را بر ميگزيند. ايشان را از پيشگامان غير قريش، و چهارمين يا پنجمين مسلماني دانستهاند كه به اسلام گرويد.5
ابوذر صحابي بزرگ پيامبر(ص)
علاقه به حقيقت، صداقت و روشن ضميري بينظير ابوذر غفاري، ايشان را به يكي از اصحاب بزرگ پيامبر اكرم(ص) تبديل نموده، عنصر لياقت! روشن ضميري! خوشطينتي! و … هر چه بود از ابوذر مسلماني دگرگونه و متمايز با ديگران ميسازد. پاكي و تشنگي خاصش به حقيقتجويي، باعث ميگردد كه باران رحمت ديانت اسلام را كه توسط پيامبر(ص) بر انسانها عرضه ميشد با صداقت تمام پذيرا شده، در مقاطع مختلف ايفاي نقش كند.
ابوذر بعد از اينكه مسلمان شد تا پس از جنگ بدر و احد در ميان قوم خويش مقيم بود سپس به مدينه به حضور پيامبر اكرم(ص) رسيد حضرت رسول(ص) در برخي از غزوات ايشان را در مدينه جانشين خود مينمود از جمله به هنگام غزوه ذاتالرقاع و غزوه بنيالمصطلق(المريسيع) جانشين حضرتش بود.6 در فتح مكه پرچم بنيغفار را داشت.7 در جنگ تبوك ابوذر از سپاه اسلام عقب افتاد وقتي كه رسيد پيامبر اكرم(ص) فرمود: «… آفرين بر ابوذر كه تنها راه ميرود و تنها ميميرد و تنها برانگيخته ميشود!… مثل اين بود كه يكي از عزيزان خانوادهام از من بازمانده و نرسيده است.»8
همچنين در فضيلتش ميفرمايد: «آسمان بر سر مردي راستگوتر از ابوذر سايه نيفكنده است و زمين راستگوتر از او را برپشت خود نداشته است.»9
«ابوذر ميگفت: روز قيامت مجلس من از همه شما به رسول خدا(ص) نزديكتر است و اين به آن جهت است كه از آن حضرت كه درود و سلام خدا بر او باد شنيدم كه ميفرمود: نزديكترين شما روز قيامت به من كسي است كه از دنيا همانگونه بيرون رود كه در زمان رحلت من بوده است و بخدا سوگند هيچ كس از شما نيست مگر آنكه به چيزي از دنيا دست يازيده است جزمن.»10
شخصيت استثنايي ابوذر به حدي ميرسد كه از سوي جبرئيل به پيامبر خدا(ص) ندا ميرسد كه: سوگند به كسي كه ترا به حق به پيامبري برانگيخته است او در ملكوت آسمانها از زمين مشهورتر است به پارسايي و پرهيزكاريش در اين جهان فاني!
براستي كه تعمق و تفكر در خصيصههاي شخصيتي ابوذر، در دنياي خودخواهيها و مكرها، اين كلام الهي را به خاطر ميآورد كه به پيامبر(ص) وحي شده: « وَ ِاذ قال ربك للملئكه اني جاعل‘’ في الارض خليفه قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء ونحن نسج بحمدك ونقدس لك قال اني اعلم مالا تعلمون» ٍ11 (چون پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمين خليفهاي ميآفرينم، گفتند: آيا كسي را ميآفريني كه در آنجا فساد كند و خونها بريزد، و حال آنكه ما به ستايش تو تسبيح ميگوييم و تو را تقديس ميكنيم؟ گفت: من آن دانم كه شما نميدانيد.) از خصوصيات ديگر ابوذر فزوني علم و دانش و ديانت بود كه امام علي(ع) در موردش فرمود:«…انباشته از علمي شد كه از كشيدن آن ناتوان ماند بسيار سختگير و آزمند بود، سختگير به از دست دادن دين خود و آزمند نسبت به كسب علم…» چنانچه ابوذر، خود نيز ميگفت:«پس از ترك محضر رسول خدا(ص) چنان شد كه اگر پرندهاي در آسمان بال ميزد، از آن حالت دانشي را به خاطر ميآورديم و بهرة علمي ميبرديم»12 بدين ترتيب شخصيتي آگاه باوفا، الگوي دينداري، ثبات و پايداري، و شخصيتي بينظير براي جهان اسلام شكل ميگيرد چنانچه يكي از شخصيتهاي مهم شيعي چون مالك اشتر « …با ابوذر مصاحبت داشته و از علم او نيز بهرهمند شده است.»13
مهمتر اينكه منزلت و اعتبار ابوذر نزد پيامبر(ص) بيش از ديگر اصحاب بود چرا كه براساس شناختي كه از ايشان داشتند تنها وي را لايق ميداند كه وظيفه بسيار خطير دفاع از حق را برعهدهاش قرار داده، پيمان گرفت كه در راه خدا از سرزنشِ سرزنش كنندهها نهراسد و حق را بگويد هر چند تلخ باشد.14 ايشان نيز، پس از رحلت نبياكرم(ص) در عملي كردن اين پيمان به خوبي عمل نمود و در حمايت از امام علي(ع) و اصول اسلامي، با تكيه بر آيات قرآن همه سختيها را به جان خريد و در برابر خود خواهان قدرت طلب و بيعدالتيها و نابهنجاريهاي اجتماعي ايستاد تا آنجا كه هيچ ترفندي براي همراه نمودنش كارساز نشد و «نهاي» كه در برابر معاويه و دستگاه حاكمة او گفت چنان با اصالت، زيبا، انساني و محكم بود كه او را به ربذه كشاند ابوذر رنج آنرا به جان پذيرا شد چرا كه «نة» او، از جنس همان «نهاي» بود كه خداوند متعال به پيامبر اكرم(ص) آموخت «لااله الاالله» لايي كه پرچمدارش پيامبر(ص)، و مظهر عدالتش، روح بزرگ و باشگوه امام علي(ع) بود و منادياش ابوذر! …
ابوذر حامي و صحابي امام علي(ع)
ابوعمرو كندي ميگويد روزي نزد علي(ع) بوديم مردم گفتند براي ما از اصحاب خود چيزي بگو، فرمود: از كدام يك از اصحابم؟ گفتند از اصحاب محمد(ص) گفت: همه اصحاب محمد(ص) اصحاب من هستند، از كدام يك ميپرسيد؟… گفتند: از ابوذر چيزي بگو، گفت: ابوذر فراوان سؤال ميكرد، گاه رسول الله(ص) به او پاسخ ميداد و گاه پاسخ نميداد. ابوذر در دينش آزمند بود و به فراگرفتن علم حريص، آن قدر علم آموخت كه پيمانة عملش پرشد آنگونه كه از تحمل آن عاجز آمد. پس با توجه به اينكه ابوذر دانشمندترين اصحاب پيامبر(ص) بود به عنوان بزرگترين صحابي و حامي امام علي(ع) نيز ايفاي نقش نموده، بيان ميداشت كه رسولالله(ص) ميفرمود:«هركس از من جدا شود از خدا جدا شده و هركس از علي(ع) جدا شود از من جدا شده!»15 لذا پس از حادثه سقيفه همراه مقداد، سلمان فارسي، عباده بن صامت،ابوالهثيم بنالتيهان و حذيفه و عمار، تلاش مينمايند كه انحراف حاصل شده در امر خلافت را به صلاح آورند. و در اعتراض به واقعه سقيفه ميگويد: اي گروه مهاجر و انصار شما و بستگان شما ميدانيد كه رسول خدا(ص) فرمود: امر خلافت پس از من از آن علي(ع) است ولي شما فرمايش رسول خدا(ص) را دور انداخته، به دست فراموشي سپرديد پيرو دنيا شديد و آخرت را رها كرديد آري به بهره و ميوه آن دست يافتيد و پوسته آن را رها كرديد و حال آنكه اگر اين كار را در خاندان پيامبرتان قرار ميداديد حتي دو تن هم با شما اختلاف نميكردند.16
همچنين با صداي رسا فرياد برميآورد: من جندببنجناده يار و صحابي رسولخدا(ص)، هر كس مرا نميشناسد بشناسد. من از رسولخدا(ص) شنيدم كه فرمود:«مثلُ اهل بيتي كمثل سفينه نوح من ركبها نجي و من تخلف عنها غرق».17
به هر حال ابوذر در شرايط مختلف به عنوان مسلماني ثابت قدم و بينظير، شيعه بودن را به تصوير ميكشد و مرز ميان ديانت زنده واصيل با كاركردهاي واقعي، و دينداري خودخواهانه، منحط و دروغين را تفكيك مينمايد و خدمت بزرگي به دنياي اسلام نمود چرا كه دو تيپ و دوگونه مسلمان را در درون اصحاب پيامبر(ص) از هم متمايز و مشخص كرد يك طرف چهره عمليِ ابوذر بودن، و ديگر، فرزند دنيا بودن، طلحه شدن، زبيرشدن و معاويه بودن. ! آن هنگامي كه اصحاب ضعيف و دون پايه، به فزوني قدرت و مجلل نمودن هر چه بيشتر زندگي روي آورده و حركت به سوي كاخها، زندگي روزمرهشان شد و با سرعتي بدور از انتظار به سمت و سوي شكل دهي جامعه طبقاتي گام بر داشتند ابوذر سيماي پايبندي به پيامبر(ص) و مسلمان واقعي بودن را به نمايش ميگذارد.
اين چنين شدن! را در مكتب قرآني پيامبر(ص): «و ما الحيوه الدنيا الا لعب ولهو وللدار الاخره خير للذين يتقون افلا تعقلون »18 (و زندگي دنيا چيزي جز بازيچه و لهو نيست و پرهيزكاران را سراي آخرت بهتر است. آيا به عقل نمييابيد؟)
و در كنار شخصيت بي نظيري چون امام علي(ع) ميآموزد كه ميفرمود:« … چهارپايان در بند شكمند، و درندگان در پيتجاوز به هم، مؤمنان فروتنند، مؤمنان مهربانند، مؤمنان ترسان.»، آنرا كه تقوا فراز برده فرو مياريد، و آن را كه دنيا بالا برده بلند مشماريد!»19 و نهايتاً در طي مسير شرافت و انسانيت به مرتبتي صعود مينمايد كه امام علي(ع) ميفرمايند:«امروز هيچ كس جز ابوذر و خودم باقي نمانده است كه در راه خدا از سرزنشِ سرزنش كننده نترسد!»20
ابوذر و خلفا:
پس از فروكش نمودن اعتراضات، به حادثه سقيفه و بيعت امام علي(ع)، ابوذر نيز بدون اينكه در موضع اعتراضآميز خود باقي بماند به فعاليتهاي اجتماعي همراه ديگر مسلمانان پرداخت ولي بر خلاف ديگر شيعيان كه معمولاً پستهايي را داشتند(از جمله عمار كه يكي از كارگزاران عمر بود) ابوذر پستي را نپذيرفت و وقتي كه به او ميگفتند: اي ابوذر آيا تو هم چون ابوهريره كه حاكم بحرين است پستي را نميپذيري؟
در پاسخ ميگفت: مگر چه ميخواهم مرا هر روز مقداري آب يا شير و مقداري نان كافي است!
اين شيوه رفتاري در حالي است كه ابوذر در زمان پيامبر(ص) بارها جانشين آن حضرت شده بود گويا با چنين رفتاري در نظر داشت كه قدرت طلبي را ناچيز و مطرود جلوه داده، عملاً نشان دهد كه حكومت موضوعيتي ندارد، تنها هدف، ديانتي است كه عنصر نمادينش نيز عدالت ميباشد، لذا عليرغم اينكه حاكمان سقيفه با ترفند خلافت را در دست گرفته بودند چون بطور تقريبي و در حد توان شيخين، عدالت و اصول اسلامي جريان داشت و جامعه در وضعيتي قابل قبول بود ايشان نيز انتقادي نداشت اما چون عثمان به خلافت نشست و ثروت اندوزي و بيعدالتي حاكم شد وضعيت ابوذر نيز دگرگونه گرديده به فردي معترض و ناآرام تغيير موضع داد. اين عكسالعمل عمق و اهميت كاركرد عدالت و ارزش واهميت انسان، از نگاه ابوذر را ميرساند. اعثمكوفي مينويسد: ابوذر در اعتراض به عثمان ميگفت:«تو بر سيرت و سنت ابوبكر و عمر برو تا فارغ باشي و كسي انكار نكند… عثمان گفت: تو را با اين سخن چه كار؟ ابوذر گفت: من خودم را گناهي نميدانم مگر امر به معروف و نهي از منكر …»21
همچنين هنگامي كه عثمان در مدينه عمار را كتككاري مينمايد ابوذر كه آن هنگام در شام بود زبان به نكوهش عثمان ميگشايد بطوري كه عرصه را بر معاويه چنان تنگ ميكند كه به عثمان مينويسد: « … ابوذر ولايت شام را بر تو تباه كرد و دلهاي مردمان را از دوستي تو بگردانيد…»22
به اين ترتيب ابوذر در دوره خلفا، دو روش متفاوت را در پيش ميگيرد در دوره خليفه اول و دوم كه دين به ابزار دست قدرت و ثروت تبديل نشده، بلكه براين دو برتري دارد همراهي آرام است اما وقتي كه ثروت و قدرت به عنوان نماد خودخواهي انسان ميخواهد دين را نيز به ابزار دست خود تبديل كند و مثلث خطرناك خودخواهي مطلق را تشكيل داده،اسلام پيامبر را تحقير نمايد ابوذر به بزرگترين منتقد عثمان ( حاكميت زر و زور ) مبدل ميگردد و همين خصيصه است كه شيعه را در طول تاريخ همواره انقلابي نگهداشته است. پينوشتها: 1-ـ نويري، نهايه الارب في فنون الادب ، ج3،ص210
2- ابن اثير،اسدالغابه...،ج 4،ص107. ابن حجر عسقلاني ، الاصابه في تميز الصحابه، ج2،ص503. تلمساني ، جوهره ...،ص 63-64 .
3- ابن سعد، طبقات،ج4،ص201
4 - همان، ص198،ابناثير، اسدالغابه... ،ج1ص357. بيهقي، دلايل النبوه،ج1،ص294
5 - يعقوبي ، تاريخ، ج1،ص379.ابن سعد،همان،ج4،ص202. ابناثير،اسدالغابه ...،ج1،ص357. بيهقي،پيشين،ص297.نويري، پيشين،ج1،ص186. 6- ابناسحاق، سيره، ج2، ص718و776. 7- واقدي، مغازي، ص626. 8- همان، ص762. ابناسحاق، پيشين،ص971. 9- ابنسعد، پيشين، ج4،ص206. مقدسي. تاريخ و آفرينش ، ج5 ، ص99. تلمساني، جواهر،ص72. نويري، پيشين، ج3،س203. قمي، تحفه الاحباب،ص74.
10- ابنسعد،پيشين، ج4،ص207. 11- قرآن مجيد ، س بقره، آيه30. 12- ابنسعد،پيشين، ج2،ص338. 13- ابنابيالحديد، شرح نهجالبلاغه ، ج1،ص406. 14- ابناثير،اسدالغابه...،ج1،ص357. 15- ثقفي كوفي، الغارات، ج1،ص177 و ج2،ص521. ابنسعد، پيشين،ج4،ص210
16- صدوق، خصال، ج2، ص231. طبرسي، احتجاج، ج1، ص301. ابنابيالحديد، پيشين ، ج3، ص151. 17- ابنقتيبه، المعارف ، ص252. 18- قرآن مجيد، سانعام، آيه32. 19- نهجالبلاغه ، خطبه153و 191 . 20- ابنسعد، پيشين، ج4، ص210.
21-اعثمكوفي، الفتوح، ص322. 22- همان، ص، 320.
سر انجام در این باب مطلب زیر را از سایت اصحاب پیامبر (سبتین) می آوریم:
ابوذر غفاري (جُندببنجناده)
ابوذراز قبيله بنيغفار بود و يكي از بزرگان صحابه حضرت ختمي مرتبت(صليالله عليه و آله) و از اولين مسلمانان صدر اسلام به شمار ميرود و به قولي سومين يا چهارمين يا پنجمين نفري بود كه به دين مبين اسلام تشرّف پيدا كرد. در زمانيكه همه از پيامبر (صلّيالله عليه و آله) رويگردان و گريزان بودند و تهمتها و جسارتها را نسبت به آن حضرت به بالاترين حد رسانده بودند او به همراه تعداد محدودي از اصحاب از پيامبر (صليالله عليه و آله) حمايت كردند و سختيها و مشكلات را جان خريدند تا اسلام پا برجا بماند و راهگشايي تكاملجويان و هدايتخواهان باشد. پس از اينكه ابوذ اسلام آورد به سرزمين خود بازگشت و مشغول تعليم احكام و هدايت و ارشاد قوم خود گرديد و نتوانست در جنگهاي بدر و احد و خندق حضور داشته باشد امّا پس از آن به حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمد و همواره نزد آنحضرت بود و در بقيه جنگها شركت داشت.
فضائل ابوذر (رحمةالله عليه)
مقام و منزلت ابوذر به حدّي است كه باعث شده او يكي از انسانها برگزيده و ممتاز تاريخ به شمار رود بيان فضائل اين مرد بزرگ اگرچه از عهده هر كسي برنميآيد به ناچار براي شناخت بيشتر ابوذر به ذكر چند فضيلت از فضائل بيشمار او از پيامبر (صلياللهعليهوآله) و حضرات ائمه معصومين (عليهم صلواتالله) اشاره خواهيم كرد:
نبي مكرم اسلام(صلياللهعليهَوآله)درحق او فرمايشات فراوان فرمودهاند و او را راستگوترين امت معرفي كردهاند: «ما اضلت الخضراء و لااقلت الغبراء من ذيلهجه اصدق من ابيذر آسمان سايه نكرده بر كسي و زمين برنداشته كسي را كه راستگوتر از ابوذر باشد» و همچنين در زهد و پارسائي او را شبيه عيسي دانسته و ميفرمايد ابوذر فيامتي شبيه عيسي بن مريم فيزهده». از اميرالمومنين (عليهالسلام)در مورد ابوذر پرسيدند آنحضرت در جواب فرمودند: او مردي است كه در علوم ديني و مسائل يقيني آنچه فهميد و حفظ كرد ديگران از فهم آن عاجز بودند. از امام موسي كاظم (عليهالسلام) نقل شده روز قيامت منادي از جانب حضرت حق ندا ميكند كجايند ياران و اصحاب محمد بن عبدالله (صلي الله عليه و آله) كه بر راه آنحضرت استوار ماندند و به پيمان خود وفادار بودند در اين هنگام سلمان و مقداد و ابوذر برميخيزند. علامه مجلسي در عينالحيات فرموده: آنچه از اخبار خاصه و عامه استفاده ميشود اين استكه بعد از رتبه والاي معصومين از ميان صحابه هيچكس به جلال و عظمت و شأن سلمان فارسي و ابوذر و مقداد نرسيد و از برخي اخبار ظاهر ميشود كه سلمان بر ابوذر ترجيج دارد و ابوذر بر مقداد.
از حضرت صادق (عليهالسلام) منقول است كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمودند: امر كرده به دوستي چهار نفر از اصحاب، پرسيدند يا رسولالله (صلي الله عليه و آله) آنها كيانند؟ پيامبر فرمود: علي بن ابيطالب (عليهالسلام) و مقداد و سلمان و ابوذر
ابوذر و دعاي معروف او در آسمانها
ابن بابويه (رحمة الله عليه) به سند معتبر از امام صادق عليهالسلام روايت كرده كه روزي ابوذر به محضر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) شرفياب شد و و جبرئيل به صورت دحيه كلبي در خدمت آنحضرت بود و با پيامبر (صلي الله عليه و آله) مشغول صحبت بود ابوذر جبرئيل را شناخت و گمان كرد دحيه كلبي است و با پيامبر (صلي الله عليه و آله) حرف پنهاني دارد. بيرون آمد جبرئيل گفت يا رسولالله (صلي الله عليه و آله) اينك ابوذر بر ما گذشت و سلام نكرد اگر سلام ميكرد ما جواب سلام او را ميداديم بدرستيكه ابوذر را دعائي است كه به سبب اين دعا در آسمان معروف است چون من عروج كردم از او سوال كن چون جبرئيل از حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله) رفت ابوذر آمد پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمودند اي ابوذر چرا برما سلام نكرده گفت ديدم شما با دحيه كلبي صحبت هستيد و گمان كردم با او امر پنهاني داريد نخواستم كلام شما را قطع كنم پيامبر (صلياللهعليهوآله) فرمودند او جبرئيل بود و چنين گفت كه اگر ابوذر سلام ميكرد ما جواب سلام او را ميداديم ابوذر بسيار ناراحت شد. پس آنحضرت از ابوذر سوال كرد كه آن چه دعائي است كه خدا را با آن ميخواني و در آسمانها معروف است كه جبرئيل خبر داده گفت اين دعا را ميخوانم «اللّهم انّي اسئلكالايمان بك والتصديق بنبيِّك و العافية من جميعِ البلاءِ و الشّكر عليالعافية والغني عن شرارالناس»
ابوذر و خوف از خدا
از امام محمد باقر (عليهالسلام) منقول است كه ابوذر آنقدر از خوف الهي اشك ريخت كه چشم او آزرده شد مردم به او گفتند دعا كن خدا چشم تو را شفا دهد گفت: من چندان غم چشم خود را ندارم گفتند اين چه غمي است كه باعث شده تو از چشم خود بي خبر باشي گفت: دو چيز بزرگ در پيش دارم و آن دوزخ و بهشت است.
ابوذر و پيشگوئي پيامبر(صلياللهعليهوآله)
ابنبابويه (رحمةاللهعليهوآله) از عبدالله بن عباس روايت كرده كه روزي رسولخدا و عدهاي از اصحاب در مسجد قبا نشسته بودند فرمودند: اول كسيكه از اين در درآيد در اين ساعت شخصي از اهل بهشت است پس از آن ديدند ابوذر با عدهاي داخل شد دراين هنگام پيامبر (صلياللهعليهوآله) رو به ابوذر كردند و فرمودند تو از اهل بهشت هستي چگونه چنين نباشد و حال آنكه تو را بعد از من به سبب محبت اهلبيت من و دوستي ايشان از حرم من بيرون خواهند كرد پس تنها در غربت زندگاني خواهي كرد و تنها خواهي مُرد و جمعي از اهل عراق سعادت تجهيز و دفن تو را خواهند يافت كه آن جماعت رفيقان من در بهشتي خواهند بود كه خداوند وعده آن را به پرهيزكاران داده است.
اين ذرهاي از آن همه فضائل بيشمار بود كه نقل كرديم محال بيشتر در اين چند سطر نميگنجد محققان را به كتبالاستيعاب و الاصابه و مجالسالمومنين و... جهت تحقيقات بيشتر راهنمائي ميكنيم.
مسئوليت بزرگ و دوران پس از آن
ابوذر در زمان عمر بن الخطاب (لعنه الله عليه)به ولايت شام منصوب شد و و تا زمان خلافت عثمان (لعنة الله عليه) در آنجا بود و پس از آن معاويه ابن ابي سفيان (لعنة الله عليه) از جانب عثمان عهدهدار ولايت شام گرديد. معاويه مردي هوسباز و تجملگرا بود و زندگي و رياست او سرشار از تجملات دنيا و حيف و ميل بيتالمال بود. ابوذر چون چنين ديد به معاويه اعتراض كرد و زبان به توبيخ و سرزنش معاويه گشود و مردم را به ولايت خليفه به حق، حضرت اميرالمومنين علي (عليهالسلام) ترغيب نمود مناقت آنحضرت را براي اهل شام ميشمرد به نحوي كه بسياري از مردم شام ميل به تشيع پيدا كردند و چنين مشهور است كه شيعياني كه در شام و جبل عامل هستند همه اتز بركت حضرت ابوذر(رحمة الله عليه) است.
معاويه تا اوضاع را چنين ديد حقيقت را براي عثمان نوشت و اعلام كرد اگر ابور چند روز ديگر در شام بماند مردم را از تو رويگردان خواهد كرد عثمان در جواب براي معاويه نوشت وقتي نامه من به دست تو رسيد ابوذر را بر مركبي بنشان و كسي را همراه او بفرست تا شب و رو براند و با سختي و مشقت فراوان او را به من برساند بر هممين اساس معاويه ابوذر را كه پيرمردي شده بود و موي سر و صورت او سفيد شده بود را بر شتر بي حجاز سوار كرد و با سختي فراوان او را از شام به مدينه فرستاد در اين سفر به حدي بر ابوذر سخت گذشت كه رانهاي او مجروح شد و با حالتي خسته و رنجور وارد مدينه شد و با عثمان ملاقات كرد و مدتي نيز در مدينه بود و آنجا نيز بر اعمال و رفتار عثمان اعتراض ميكرد و احاديثي را كه از پيامبر (صلي الله عليه و آله) شنيده بود نقل ميكرد اما به مذاق عثمان خوش نميآمد.
خلاصه عثمان تاب امر به معروف و نهي از منكر ابوذر را نياورد و حكم به تبعيد ابوذر و اهل و عيالش از مدينه به ربذه كرد به همين هم اكتفا نكرد بلكه او را از فتوي دادن مسلمانان منع كرد و همچنين دستور داد هيچكس حق مشايعت ابوذر از مدينه به ربذه را ندارد اما هنگام خروج از مدينه چند نفر از اصحاب از جمله اميرالمومنين علي (عليهالسلام) و امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) عقيل و عمارياسر و بعضي ديگر به مشايعت ابوذر بيرون آمدند كه مورد اعتراض مروان بن حكم قرار گرفتند ميان اميرالمومنين (عليهالسلام) و مروان حرفهائي ردّ و بدل شد. اميرالمومنين (عليهالسلام) تازيانهاي در ميان دو گوش اشتر مروان زد، مروان نزد عثمان شكايت كرد زمانيكه حضرت امير با عثمان ملاقات كرد عثمان جريان شكايت مروان را مطرح كرد اميرالمومنين (عليهالسلام) فرمود من تازيانهاي در ميان دو گوش اشتر مروان زدهام اكنون شتر من بر در سراي تو ايستاده حكم كن كه مروان برود و با تازيانه ميان دو گوشش بزند خلاصه اينكه ابوذر آن صحابي بزرگوار حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) و با آن همه فضائل و كمالات كه در مورد او از لسان حضرات معصومين (عليهم صلوات الله) رسيده بود آن همه فضائل را ناديده گرفتند و ابوذر را با حالت سختي از مدينه به ربذه تبعيد كردند و تا آنجا كه توانستند ظلم را در حق ابوذر روا داشتند.
شرح حال ابوذر در ربذه و رحلت جانگداز او:
ابوذر اين مرد بزرگ با آن همه فضائل بيشمار در ربذه به مشكلات و مصائب فراواني مبتلا گرديد ابتلاي او به جائي رسيد كه فرزندش به نام «ذرّ» در آنجا فوت كرد. چند گوسفند داشت كه از آنها امرار معاش ميكرد. آفتي در ميان گوسفندان پيدا شد كه همگي تلف شدند و بعد از آن روجهاش نيز در ربذه وفات كرد و در آنجا تنها دخترش باقي مانده بود. روزگار هر چه سختي داشت بر دوش ابوذر گذاشت به حدي كه دختر ابوذر ميگويد: سه روز بر من و پدرم گذشت كه چيز براي خوردن پيدا نكرديم و گرسنگي بر ما غلبه كرد. به همراه پدرم به صحرائي در آنجا رفتيم تا شايد آنجا گياهي براي خوردن پيدا كنيم كه چنين نشد و چيزي براي خوردن پيدا نياورديم در اين هنگام پدرم مقداري از ريگها را جمع كرد و سرش را بر آنها گذاشت و چشمهاي او را ديدم كه به حالت احتضار افتاده است گفت شروع كردم به گريه كردن و گفتم پدر در اينجا بيابان با تنهائي و غربت چكنم، گفت دختر نترس كه چون من بميرم جمعي از عراق آيند و متوجه غسل و كفن و نماز و دفن من ميشوند. بدرستيكه پيامبر (صلي الله عليه و آله) در غزوه تبوك چنين خبر داده در اين حال عدهاي از ربذه به عيادت او آمدند، گفتند: اي ابوذر از چه آزار داري و از چه شكايت داري؟ گفت از گناهان خود گفتند به چه چيز خواهش داري؟ گفت رحمت پروردگار خود را ميخواهم گفتند آيا طبيبي لازم داري كه براي تو بياورم گفت طبيب مرا بيمار كرده طبيب، خداوند عالميان است در اين هنگام چشم ابوذر بر ملكالموت (عزرائيل) افتاد. گفت: مرحبا! به دوستي كه هنگامي آمد كه نهايت احتياج را به او دارم، خداوندا مرا زود به جوار رحمت خويش برسان به حق تو سوگند كه ميداني هميشه خواهان لقاي تو بودهام كه ناگهان روحش به عالم قدس ارتحال نمود. چون روحش به عالم بالا پرواز كرد (همانطور كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرموده بود) عدهاي از عراق براي عبور از آنجا آمدند و چون حال دختر ابوذر را ديديند و ابوذر را شناختند، گريه كردند و او را غسل و كفن كردند، و عبدالله بن مسعود نيز بر او نماز گزارد و او را دفن كردند و نيز نقل كردهاند كه مالك اشتر نيز در ميان آنها بود.
ابن عبدالبرسال وفات ابوذر را سال سي و يكم يا سي و دوّم هجرت نقل كرده است.[27]
۲ نظر:
خيلي خيلي چرته
ایراد و انتقاد تند شما موجب فرجی شد چه نام ابوذر غفاری(اباذر غفاری) یعنی مرد دارای پوشش یا رزه زرین دقیقامطابق لقب زئیری وئیری متعلق به زرتشت می باشد که من سهوا این را مترادف خود نام زرتشت یعنی دارای تن زرین قرار داده بودم
تشکر
جواد مفرد (معزز)
ارسال یک نظر