کنکاشی در برخی نامهای جغرافیایی کهن ایران
بعد از ترور احمد کسروی تحقیقات در بارهً نامهای جغرافیایی متوقف ماند. نگارنده بعد از سالها دست پنجه نرم کردن با تاریخ اساطیری ایران و نشان دادن تأثیر عظیم فرهنگ ایران باستان برروی ادیان معروف جهان به خانه مراجعت کرده و دنبال کار کسروی را با منابع و امکانات بیشر پیگیری می نمایم. در این جا از تکرار مطالب جغرافیای تاریخی ایران که ضمن تحقیقات تاریخ اساطیری ایران در مورد آنها صحبت نموده ام، صرف نظر کرده و به دنبال نامهای جغرافیایی بکر و بایر میهن می روم و امیدوارم که کسان دیگری نیز که دسترسی به لغات اوستایی و پهلوی دارند اجتهادی نموده و در بارهً نامهای کهن جغرافیایی و تاریخی میهن مان که در پردهً ابهام مانده اند، نظر دهند. نطنز: معنی لفظی نام نطنز (که ظاهراً کسی در باب آن سخن نگفته است): سمعاني نيز در كتاب "انساب" همانند ياقوت در كتاب معجم البلدان، نطنز را "بليده" يعني شهر كوچكي از توابع اصفهان خوانده است. از اینجا معلوم میشود که این نام ترکیبی از واژه های اوستایی "نا" یا "نه" (حرف نفی) و "تنج" (که علی القاعده صورتی از تنز/طنز می باشد ) به معنی بزرگ و نیرومند بوده و در مجموع آن به معنی "شهر نه چندان بزرگ و گسترده"(بلیده) می باشد. نام فصبهً کهن اربسمان این شهر در لغت پهلوی به معنی "جای بافتن ریسمان و پارچه" است. به نظر می رسد نام شهر تنکابن مازندران نیز ریشه در همین واژهً اوستایی تنج داشته و در مجموع به معنی دارای آبهای فراوان بوده است. اقلید: این نام را می توان صورت پهلوی نام پارسی مرکب "اگری ده" یعنی روستای دارای آتشکده شمرد. علی القاعده حرف "ر" اوستایی در پهلوی به "ل" قابل تبدیل بوده است. میناب : از آنجاییکه نامهای کهن شهر میناب هرمز (هرمزد ) و تیوآب میناب (دارای رود مینوی توانا) بوده و در اعصار پیش از مغول مرکز تجاری بزرگ جنوب ایران با جهان خارج؛ لذا نام رود میناب (آرامیس خبر نئارخوس دریانورد یونانی اسکندر، اهورامزدای باستانی) به معنی رود دارای آب مینوی بوده است. نامهای کهن شهر بزرگ مجاور آن یعنی بندرعباس یعنی گمبرون یا گامرون و سورو را به ترتیب می توان به معنی جایگاه خرچنگ (کامراوو) و محل جشن و سرور یا محل لباس یا تورماهیگیری سالو گرفت. ظاهراً نام همین شهر است که در لشکرکشی های اسکندر، سالمونت (دارای نوعی تور/لباس سالو) ذکر شده است. کلیبر و کلیدر: نامهای این دو شهر و قصبه را که اولی به واسطهً قهرمان ملی آذربایجان و ایران یعنی بابک خرمدین و دومی توسط رمان معروف محمود دولت آبادی معروف شده است به ترتیب مرکب از کلی (کاری، بزرگ و مقاوم) و ور (قلعه)، کلی (کاری) و در می باشند یعنی اولی نام خود را از همان قلعه بابک (بذ ، بل باستانی،یعنی دژ) گرفته است همانکه در اساطیر آذری کوراوغلو (=فرزند کورش که تخلص بابک خرمدین حماسه سرا و تنبورنواز بوده) به شکل شأنلی بل (یعنی قلعهً باشکوه) یا چملی بل (یعنی قلعهً مه آلود) آمده است. بروجن: نام شهر بروجن را می توان جایگاه بارو معنی نمود. اِوَز: نام این شهرک استان فارس را که به ظاهر لغتی عربی به معنی محل نگهداری غاز و مرغابی است می توان در زبانهای کهن ایرانی به معنی "بی نیایش یا بدون رهبردینی" معنی نمود. دارا بودن زبان ایرانی فارسی ولی سنیگری مردم این شهر گواه این معنی ایرانی کهن آن است. بسطام (ویست خم): این نام را به معنی شهر یا روستای دارای آتشکدهً بزرگ معنی کرده اند. قصبهً بسطام آذربایجان غربی در نزدیکی خوی نزدیک محل دژ اوارتویی روساهینی (یعنی شهر رؤسا) بوده که بنا به کتب پهلوی این بتکدهً کنار دریاچهً چیچست (اورمیه) به فرمان کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره، منهدم کنندهً امپراتوریهای مقتدر اورارتو و آشور) ویران گردید و در کنار آن آتشکده ای (بسطامی) ایجاد شد. دکتر محمدجواد مشکور در بارهً تاریخچهً این بسطام می آورد: سنگنبشته ای از پادشاهان اورارتویی در ده بسطام از دهستان چایپار، بخش قره ضیائ الدین از توابع شهر خوی که در دوکیلومتری جادهً شوسهً خوی قرار دارد به خط و زبان اورارتویی در شانزده سطر پیدا شده که اکنون در ادارهً فرهنگ ماکو نگهداری میشود. این نوشته به فرمان روسای دوم پسر آرگیشتی دوم (680- 646 ق.م) نوشته شده و ترجمهً آن از این قرار است:" رؤسا پسر آرگیشتی این معبد بلند را برای خالدی خدای (اورارتو) برپا کرد. به نیروی خالدی، رؤسا پسر آرگیشتی سخن می گوید. این روستا خالی بود و چیزی در اینجا برپا نشده بود. همان طور که خالدی به من فرمان داده است. من در اینجا بنا ساختم، و اینجا را شهر رؤسا نامیدم. رؤسا پسر آرگیشتی گوید: کسی که این سنگبشته را منهدم کند و به آن زیان رساند یا آن را بشکند خالدی خدای (اورارتو) او را به وسیلهً خدای هوا و خدای آفتاب و خدایان دیگر بر خواهد انداخت و در زیر آفتاب نامی از خود نگاه نتواند داشت. منم رؤسا پسر آرگیشتی شاه نیرومند، شاه کشورها، شاه کشور بیاای نی (اورارتو) شاه شاهان، سرور شهر توشپا." چورس (چو- رس): نام روستای دوست و هم دانشکده ایم جمیل اکبری آذرفام را- که به جرم حمل دوبارهً اعلامیه های بیماری کودکانهً چپروی توسط فک و فامیلهای خدا، فدایی شد- نظر به موقعیت راههای ارتباطی این روستای شمال خوی می توان کلمه ای مادی (اوستایی) به معنی روستای واقع بر سر چند راهی معنی نمود. سمنان: نظر به نام منطقه ای با نام بسیار قدیمی اسفنجان (سپنژان) در جنوب سمنان اولاً معلوم میشود نام سمنان از تلخیص و تحریف همین نام عاید شده است. در ثانی خود کلمهً سفنج هم می توان به معنی سه ضرب در پنج و هم به معنی سی ضرب درپنج گرفت که عدد صد (هکتوی یونانی) در میان آنها قرار می گیرد و این خود نشانگر آن است که شهر گم شدهً هکاتوم پلیس (صد دروازه) از پایتختهای دورهً اشکانی در استان سمنان، خود همین ناحیهً شهر سمنان بوده است که ایرانشناسان در این راه به خطا متوجه شهر معروف دیگر این استان یعنی دامغان (محل پرورش دامها) شده اند که نام قدیمی دیگرش گومش (یعنی دارای دامهای بزرگ، یا جای پرورش دامها) بوده است که این دو نام آن نه نشان از قرابت با شهر صد دروازه بلکه نشان از غرابت با نام این پایتخت معروف اشکانیان دارند. سبزوار: نظر به معنی لفظی نام سبزواراین شهرباید همان راسمینا (موطن سبزه زاران) خبر منابع یونانی باشد که در ناحیهً باستانی بیهق (یعنی دارای بهه تلخ) واقع شده است. بُجنورد: نام این شهر را در لغت پهلوی می توان به معنی "جایگاه اسیران جنگی آزاد شده" گرفت. ترمذ: این نام را که اکنون نام شهر و ولایتی در ازبکستان است می توان "دژ بزرگ" معنی نمود. ابیورد: نام این شهر را که اکنون در ترکمنستان واقع شده است می توان جایگاه گل رز معنی نمود. باخزر: این شهرک خراسان را می توان به معنی دارندهً باغ زرین گرفت. بیرجند: نام این شهر را می توان مأخوذ از نام اوستایی بئورجند یعنی دارای هزار سپاهی به شمار آورد. جاجرم: این نام را با توجه به مطالب جغرافی نویسان دورهً اعراب در مورد این شهر،می توان لفظی اوستایی به معنی دارندهً علف زهردار گرفت. خواف: نام این قصبهً خراسان به شکل موجود آن به معنی دارای آب خوب است. خوسف: نام این قصبه خراسان را به معنی شهر واقع در گودی معنی نموده اند. اما به هرحال این نام به شکل موجود معنی دارندهً اسبان خوب را می دهد. طبس: به معنی جایگاه گرمای زیاد می باشد. قاین و قاینات: نام این منطقه که مارکوپولو به صورت تونوکاین آورده به لغت اوستایی به معنی دارای کشاورزی شایسته می باشد. قوچان: که صورت اصلی آن خوبوشان (جایگاه زندگی خوب) بوده، می توان مأخوذ از خوشان ( جایگاه خوب) دانست. فریمان: در لغت اوستایی می توان این نام را به معنی دوست منش یا خانهً دوست گرفت. نیشابور: به معنی شهر دارای کاروانسراهای فراوان است چه نامهای کهن آنجا یعنی اپارنی ( ابر نیسایه) و پرتو نیسایه (نیسای نیرومند) گواه آن است. نیسایه (به معنی جای آسودن کاروانها) همچنین نامی بر شهرهای نخجوان، نهاوند و میمنه بوده است. اصفهان: این نام را به غلط مرکز سپاهیان اسب سوار معنی نموده اند چه کلمه سپ در اوستا مغلوب کردن بوده و نام سپاهان مترادف با نام قدیمی دیگر آن جی به معنی پیروز می باشد. مسلم به نظر می رسد شهر پاشری کتیبه های آشوری که بین ناحیهً فارس و شمال بین النهرین قرار داشته و در لفظ پهلوی به معنی بهترین و عالی ترین است نام قدیمی تر اصفهان بوده و از همین معنی است که عبارت معروف اصفهان نصف جهان پدید آمده و بیرون تراویده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر