زبان آذری همان زبان ترکی ارانی بوده است
در نزد غالب محققین زبان کهن آذربایجان که دنبال رو منطق هستند تا احساس، مسئلهً زبان آذری به عنوان زبان مردم آذربایجان جنوب رود ارس بدیهی در نظر گرفته شده است؛ ولی وجود نام آذر در این باب لازمه اش این می بوده است که مردم آذربایجان ایران اساساٌ بعد از عهد اسکندر،آذری خوانده شوند ویا نیایی اساطیری با نام و نشان آذر(نه آذرپاد) داشته باشند که می دانیم در اصل چنین نبوده است؛ اسطوره ای هم که در اوستا مربوط به نبرد آذر با آژی دهاک (ضحاک، آستیاگ) است اشاره به نبرد کورش (آرا،آگرادات یعنی مخلوق آتش) با آستیاگ می باشد. ولی بر عکس این موضوع در مورد مردم آذربایجان شمال رود ارس یعنی اران (منسوب به آتش= آذری) یا همان آلوانیا و آگوانی (هردو به معنی سرزمین آتش) صادق است چه به طور ساده سرزمین آران کشورکورش (آرا، یعنی منسوب به آتش) و زرتشت (آرای آرایان) به شمار می رفته است که از این میان دلایل به نفع زرتشت سنگینی می کنند گرچه رود معروف آن جا یعنی کورا نام خود را از کورش دارد معهذا کشور کورش در اوستا نه اران بلکه ورنه (گیلان یعنی سرزمین جنگلی) به شمار می رفته است. در این باب باید افزود که مطابق خبر کتاب پهلوی شهرستانهای ایران، اران و آذربایجان در نام آتور پاتکان (جای نگهداری آتشها) با هم اشتراک داشته اند، بنا بر این نام زبان آذری را می توان نام فارسی همان زبان ترکی مردم آران گرفت چه خود این نام در زبان پر مایهً کردی به معنی سرزمین منسوب به آتش (= آذری) می باشد. پس نزد محققین وجود ریشهً کلمهً آذر در نام آتروپاتکان (آتورپاتکان، منظور آذربایجان جنوب رود ارس) تنها موجب بیراههً فکری در این راه شده است. مسلم به نظر می رسد مردم ترک زبان اران به واسطه کثرت نفوس و فشارهایی که به طور مستمر بر ایشان از سوی مردمان شمال قفقاز وارد می آمده است مجبور به مهاجرت به سوی ماد کوچک (آتروپاتکان) گردیده اند و طبیعی است که از این طریق زبان آذری (ارانی) خویش را نیز به تدریج جایگزین زبان مادی (اوستایی) و پهلوی مردم آذربایجان جنوب ارس می نموده اند و این تأثیر وقتی نقش اساسی به خود گرفت که بر اثر سیادت اعراب زبان پهلوی آذربایجان به حالت درحال احتضار پهلوی معّرب در آمد و گرگرهای اران در زمان رّوادیان خصوصاٌ ابومنصور روادی تبدیل به بازوی حکومتی گردیدند. بنابر این برای شناسایی اصل زبان آذری باید معانی لفظی اسامی اران (سرزمین آتش) و آذربایجان (سرزمین نگهداری آتش یا سرزمین سردار آتروپات) و حتی اسامی ارمنستان (سرزمین مردمی که توتمشان عقاب است) و همچنین گرجستان (یعنی سرزمین مردم کشاورز) مورد مّداقه قرار گیرند: بنیانگذار ایالت آذربایجان (آتروپاتکان) در تاریخ روشن است، چه می دانیم وی آتروپات سردارعهد داریوش سوم و اسکندر مقدونی بوده است. اما بنیانگذار شهرستان آتورپاتکان (اران ، آلوانی، آگوان) طبق کتاب پهلوی شهرستانهای ایران خود زرتشت (اران گشنسب) به شمار آمده است که در این مقام در نزد ارامنه آرای آرایان (آرا پسر آرا همان سپیتاک زرتشت پسر خواندهً کورش) و نزد خود ارانیها، ده ده قور قود (پدر مجرّب آتشهای مقدس، یا همان اران یعنی فرد نجیب و منسوب به آتش) نامیده شده است. قابل توجه است در کتاب پهلوی زاتسپرم مکان فرمانروایی اوّلیه هوشنگ پیشدادی یا همان سپیتاک زرتشت (زریادر) سرزمین بین دو دریای خزر و سیاه به شمار آمده که آتشهای سه گانه مقدس از آنجا به سایر نقاط امپراطوری ایرانیان حمل شده است.مطابق گفتار صریح خارس میتیلنی (رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران) زریادر (دارندهً تن زرین) یا همان زرتشت (زرین تن) در عهد ولیعهدی پدرش سییتمه جمشید، داماد آستیاگ (اژی دهاک) در همین منطقهً اران و ارمنستان و آذربایجان حکومت می کرده است. چنانکه اشاره شد استرابون جغرافی نگار معروف یونانی حتی خود نام کورش (ارا) پدر خواندهً آرای آرایان (زرتشت) را نیز آگرادات یعنی مخلوق آتش آورده است. می دانیم این نام به صورت آترادات در اصل تعلق به قهرمان دورهً خشثریتی کیکاوس یعنی گرشاسپ/ رستم داشته است. گفتنی است در این رابطه به همراه نام اران، آرا (ایرج، زرتشت یا کورش) نام ایزد آریایی آتشهای مقدس یعنی ائیریامن (ایزد نجیب آتشها) نیز مطرح می باشد چه مسلم به نظر می رسد این ایزد، خدای آتش آریائیها یعنی همان آذر بوده است؛ چون همانطوریکه می دانیم آن همچنین نامی دینی بر طبقهً خدمه و موبدان آتشهای مقدس ایرانیان باستان بوده است. در همین راستای نام این ایزد آریایی، نام اوستایی و شاهنامه ای هوشنگ (هوشیار، یا به تعبیری دیگر دارای خان و مان خوب = ائیریامن) را در دست داریم که از سویی مطابق زرتشت (آذرهوشنگ) و از سوی دیگر مطابق با همان ائیریامن یعنی ایزد آتش آریائیها می باشد. می دانیم که یکی از القاب گئوماته زرتشت پیامبر آتش هم هامان یعنی دارای حافظهً خوب بوده است. به هر حال نام ائیریامن، این ایزد بزرگ آتش آریائیها در تثلیث معروف ایزدان آریائیان هندی یعنی وارونا (اهورا مزدا، برهما)، میثره (مهر، ایزد خورشید) و ائیریامن (آگنی، آذر، ایزد آتش) هم حفظ شده است.می دانیم تثلیث معروفتری از این ایزد آریائیان در نزد هندوان به صورت تثلیث برهما (اهورامزدا)، ویشنو (ایندره، بهرام) و شیوا(ائیریامن، آگنی، آذر) وجود دارد.در این باب ناگفته نماند در اساطیر اسلامی و کلیمی از ابراهیم خلیل فرزند آزر(آذر، آگرادات کورش) یا تارح (مرد دوردست، مراد سپیتمه جمشید یا همان جمشید ویونگهان) همان گئوماته زرتشت منظور گردیده است. هرودوت در باب الههً آتش آریائیان سکایی می گوید: سکاهای پادشاهی (اسکیتان) در درجهً نخست تابیتی (آذر تابنده) را می پرستند و وی را الههً بزرگ خویش می شمارند. نظر به اینکه کلمهً ساخ در نزد کاسیان (اسلاف لران) و سئوک در زبان اوستایی مادی به معنی خورشید و فروزان و روشن می باشند، از اینجا می توان چنین نتیجه گرفت که خود کلمه سکا (آتش خورشیدی) نامی بر همین الههً آتش سکاها یعنی تابیتی (یعنی آذر تابنده) بوده است. ناگفته نماند این نام از سوی دیگر یادآور نام الههً آتش ژرمنهای شمالی یعنی ساگا و الههً آتش سامیان یعنی سارآکا (سارامّا) می باشد که نام خود را به سامیان اسکاندیناوی (لاپها) داده است. پس معلوم میشود هر دو گروه ترک و آریایی سکائیان اران ابتدا بیشتر تحت نام سکاها شناخته می شده اند، معهذا نظر به شواهد موجود در اتحادیه قبایل آنجا ترکان آنجا یعنی اوتیان (به ترکی یعنی آذریها) دست بالا و اکثریت را داشته اند و زبان ترکی همینان بوده که به تدریج در اران و آذربایجان جایگزین زبانهای ایرانی مادی و سکایی و پهلوی گردیده و در این نواحی فراگیر شده است.در ارتباط با مکانهای فرمانروایی زرتشت گفتنی است؛ مطابق خبر کتسیاس مکان فرمانروایی سپیتاک زرتشت (گئوماته، بردیه) از اران و ارمنستان و آذربایجان در دورهً پدر خوانده و پدرزنش کورش به بلخ منتقل شد. جالب است که در شاهنامه زرتشت، تحت نام بیژن جوان از مردم ارمنستان (آرمانیان) در مقابل تهاجم گرجیها (گرازان) دفاع می نماید. لذا بی جهت نیست که مغان زرتشتی به خاطر جلوگیری از یکی گرفته شدن زادگاه زرتشت یعنی شهرستان رغهً زرتشتی (مراغه) در ماد کوچک (آذربایجان) با مکان فرمانروایی اولیهً وی یعنی اران و ارمنستان، آنجا را ایرانویج یعنی سرزمین اِران اصلی نامیده اند. از مندرجات اوستا و گفتار کتسیاس و خارس میتیلنی به وضوح چنین بر می آید که محل فرمانروایی اولیهً زرتشت شامل آذربایجان(ماد کوچک) نیز می شده است؛ چه در این زمان پایین تر در ماد بزرگ (ماد سفلی) هم برادر بزرگتر وی ویشتاسپ کیانی (مگابرن) حکومت می نموده است. مطابق گفته کتسیاس، کورش بعد از قتل سپیتمه، مکان فرمانروایی پسر بزرگتر وی یعنی مگابرن را به گرگان منتقل نمود. از گفتار هرودوت و کتسیاس چنین بر می آید که ویشتاسپ کیانی(مگابرن، برادر سپیتاک زرتشت) در حکومت عاجلانهً سرتاسری برادر کوچکش بردیه زرتشت (گئوماته، سپنداته) سهیم بوده است. بی شک پیش از این که سپیتاک زرتشت در آذربایجان و اران و ارمنستان حکومت کند این مناطق توسط خود سپیتمه جمشید داماد و ولیعهد آستیاگ (اژی دهاک) اداره می شده است؛ چه در شاهنامه چهار قبیلهً تحت فرمان جمشید کاتوزیان، نیساریان ، نسودیها و اهتوخوشی ها ذکرشده اند که جملگی به ترتیب نشانگر نام قبایل کهن تشکیل دهندهً اتحادیهً قبایل اران یعنی کادوسیان، اناریان (ترکان بی ریش)، کنگرلوها و گرگرها می باشند. پس زبان مادی کهن آذربایجان یا همان زبان اوستایی که جایگزین زبان بومیان قفقازی و عیلامی الاصل کوتی (کاسپی، کادوسی، یعنی سگپرست) ولّولّوبی یعنی مردم کوهستانی شده بود، به نوبهً خود توسط زبان خویشاوندش پهلوی یعنی فارسی میانه جایگزین گشته و این خود که دردورهً اعراب تبدیل به نیم زبان مغشوش و در حال سقوط پهلوی معرب گردیده بود، توسط زبان سادهً ترکی ارانی یعنی آذری از دور خارج شده است. در این باب باید توضیح داد کلاٌ زبان پهلوی توسط دو زبان که بیانی ساده داشته اند از میان برداشته شده است که اینها به نوبهً خود از جایگزینی زبان عربی در ایران جلوگیری نموده اند یکی زبان سادهً دری که زبان دربیکان (دروپیکیان، دریها) در سمت بلخ بود کهدر سرتاسر ولایات شرق میانی فلات ایران رواج پیدا کرد و دیگری زبان ارانی (آذری) بوده که در شمال غرب فلات ایران جانشین نیم زبان پهلوی معرب گردید.در مورد انتساب زبان دری (دربیکی) به دربار ساسانی اشتباهی صورت گرفته که بی شک از ترجمه دری به درباری پدید آمده است چه این زبان پارسیان سکایی دربیکی (سکائیان برگ هئومه) بوده، که درفاصله دوردستی از دربار ساسانیان در مدائن (تیسفون) می زیسته اند و زیر سلطه کوشانیان و هپتالان بوده اند نه ساسانیان. ولی چنانکه گفته شد زبان پهلوی معرب آذربایجان نه توسط زبان سادهً دری که در این جا در حد زبان اداری و مراسلاتی متوقف شد، بلکه توسط زبان ساده ترکی ارانی (آذری) جایگزین گردید. می دانیم کتاب اساطیری کهن ارانی ده ده قورقود (اوستا و شاهنامهً ارانیها) بدین زبان نوشته شده است. بی شک مطابق منابع یونانی و ارمنی ترکان اران زبان خود را اوتی یعنی منسوب به آتش می نامیده اند که در نزد مسلمین تحت نام ترجمهً فارسی آن یعنی آذری شناسایی گردیده است. لذا بی جهت نیست که در کتب جغرافی نگاران و سفرنامه نویسان معروف عهد اسلامی یعنی یاقوت حموی و ناصر خسرو از زبان آذری به عنوان زبانی که خویشاوندی وقرابتی با زبانهای ایرانی نداشته یاد شده است. ناصر خسرو زبان دری را تنها زبان مراسلاتی ایشان شمرده ، نه زبان محاوره ای ایشان که قرابتی با زبانهای ایرانی منجمله پهلوی نداشته است چه در غیر این صورت لزومی هم نداشت که از لهجهً پهلوی آذربایجان به عنوان یک زبان قائم به ذات و مستقل صحبت شود. بر عکس چنانکه از کتب نویسندگان عهد اسلامی پیداست زبان پهلوی معرب آذربایجان را که تا عهد صفویه به حیات ضعیف خود ادامه می داده است به عنوان زبانی پهلوی در زمرهً زبان پهلوی سایر ایالات غرب به شمار می آورده اند.نام بازماندهً این زبان یعنی تاتی را میتوان به زبان اوستایی/ پهلوی زبان دزدان معنی کرد. دوستم احمد کیانی می گفت که آنان طی مراسم سالیانه ای که دارند به مرغ دزدی از روستاهای همجوار اقدام می کنند. پس بی جهت نیست که در حماسهً آذری کور اوغلو (بابک خرمدین) قهرمان و سالار راهزنان جوانمرد معرفی می گردد. به هر حال محققین تاریخ و فرهنگ آذربایجان در اینکه وجه تمایزی بین زبان پهلوی معرب در حال احتضار آذربایجان و زبان محاوره ای رو به شکوفایی زبان ترکی ارانی (آذری) قائل نشده اند، به خطا رفته اند که از این مقوله سه نوشتهً تحقیقی را از مجلهً انترنتی نه چندان بی طرف آتورپاتکان در اینجا ضمیمه می نمائیم:
تاريخ زبان دري در آذربايجان
دكتر حسين نوين رنگرز
قديمترين خبر دربارهي «زبان آذري» مردم آذربايجان، متعلق به اواخر قرن و اوايل قرن دوم هجري است. اين خبر را ابن نديم از قول ابن مقفع در كتاب الفهرست (سال 327 ق / 318 خ) نقل ميكند:
«فاما الفهلويه، زباني است كه مردم اصفهان، ري، همدان، ماه نهاوند و آذربايجان سخن ميگويند»1
طبري در تاريخ خود، ذيل وقايع سنه 235 ق / 228 خ، از شخصي به نام «محمد بن البعيث» نام ميبرد كه با متوسل عباسي به جنگ پرداخته است؛ او مينويسد: «حد ثني انه انشدني بالمراغه جماعه من اشياخها اشعاراً لابن البعيث بالفارسيه و تذكرون ادبه و شجاعه و له اخباراً و احاديث»2. در عبارت فوق، طبري به صراحت زبان مردم آذربايجان را (در اوايل قرن سوم هجري) فارسي ميشمارد.
كسروي نيز با استناد به قول طبري مينويسد: « به نوشته طبري، اين مرد [محمد بن البعيث] شعرها نيز به زبان پارسي يا آذري داشته و ميان آذربايجان معروف بوده است. اگر تا به امروز ميماند، از كهنهترين شعرهاي پارسي به شمار بوده و ارزش شايان در بازار ادبيات داشت»3
در كتاب «البلدان يعقوبي» ميخوانيم: «مردم شهرهاي آذربايجان و بخشهاي آن، آميختهاي از ايرانيان آذري و جاودانيان قدمي، خداوندان شهر (بذ) هستند كه جايگاه بابك (خرمي) بود.»4
در فتوح البلدان بلاذري (تأليف 255 ق / 248 خ) نيز در فصل «فتح آذربايجان» خبر از فهلوي بودن زبان آذربايجان ميدهد.5
در اين كه زبان مردم آذربايجان ايراني بوده، جاي ترديد نيست بيگمان «آذري» از لهجههاي ايراني به شمار ميرفته است. همه مؤلفان اسلامي نخستين سدههاي هجري در اين باره اتفاق نظر دارند.
دانشمند و جهانگرد مشهور سده چهارم هجري به نام «ابوعبدالله بشاري مقدسي» در كتاب خود تحت عنوان «احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم»، كشور ايران را به هشت اقليم تقسيم كرد، و در پيرامون زبان مردم ايران مينويسد:
«زبان مردم اين هشت اقليم عجمي (ايراني) است. برخي از آنها دري و ديگران پيچيدهترند. همگي آنها فارسي ناميده ميشوند»6 وي سپس چون از آذربايجان سخن ميراند، چنين مينويسد:
«زبانشان خوب نيست. در ارمنستان به ارمني و در اران7 به اراني سخن گويند. پارسي آنها مفهوم و نزديك به فارسي است در لهجه.»8
ابوعبدالله محمد بن احمد خوارزمي كه در سده چهارم هجري ميزيست، در كتاب «مفاتيح العلوم»، زبان فارسي را منسوب به مردم فارس و زبان موبدان دانسته است. هم او زبان دري را زبان خاص دربار شمرده كه غالب لغات آن از ميان زبانهاي مردم خاور و لغات زبان مردم «بلخ» است. همو در پيرامون زبان پهلوي چنين اظهار ميدارد:
«فهلوي (پهلوي) يكي از زبانهاي ايراني است كه پادشاهان در مجالس خود با آن سخن ميگفتهاند. اين لغت به پهلو منسوب است و پهله نامي است كه بر پنج شهر [سرزمين] اطلاق شده: اصفهان، ري، همدان، ماه نهاوند و آذربايجان»9
ابن حواقل در ادامهي سخن، به زبانهاي مردم ارمنستان و اران نيز اشاره كرده و زبان آنها را جز از زبان فارسي دانسته است. وي در اين باره مينويسد: «طوايفي از ارمينيه و مانند آن، به زبانهاي ديگري شبيه ارمني سخن ميگويند و همچنين است مردم اردبيل و نشوي [نخجوان] و نواحي آنها. و زبان مردم بردعه اراني است و كوه معروف به قبق [قفقاز] كه در پيش از آن گفتگو كرديم، از آن ايشان است و در پيرامون آن كافران به زبانهاي گوناگوني سخن ميگويند.»10
در كتاب المسالك و ممالك نيز درباره «آذربايجان» چنين ميخوانيم: «و اهل ارمينيه و آذربايجان و اران به پارسي و عربي سخن ميگويند.»11
ابن حوقل نيز اين مساله را به روشني بيان كرده و مينويسد: «زبان مردم آذربايجان و بيشتر مردم ارمينيه، فارسي است و عربي نيز ميان ايشان رواج دارد و از بازرگانان و صاحبان املاك كمتر كسي است كه به فارسي سخن گويد و عربي را نفهمد».12
علامه قزويني در كتاب بيست مقاله از قول ماركوارت، مستشرق مشهور آلماني كه در كتاب ايرانشهر خود آورده، مينويسد: «اصل زبان حقيقي پهلوي عبارت بوده است از زبان آذربايجان، كه زبان كتبي اشكانيان بوده است. چون ماركوارت از فضلا و مستشرقين و موثقين آنها است و لابد بي ماخذ و بدون دليل سخن نميگويد.»13
مسعودي هم لهجههاي پهلوي، دري و آذري را از يك ريشه و تركيب كلمات آنها را يكي دانسته و همهي آنها را از زمرهي زبانهاي فارسي ناميده است.14 وي در اين كتاب، نكاتي آورده كه خلاصهي آن چنين است: ايران يك كشور است و يك پادشاه دارد و همه از يك نژادند و چند زبان در آنجا مرسوم است كه همه را شمرده و گفته است كه اين زبانها با وجود اختلاف طوري به يكديگر نزديك است كه هميشه اين مردم يكديگر را كم و بيش ميفهمند و مسعودي در آخر گفته است كه زبانهاي مهم ايـران، عبارت از سغدي، پهلوي، دري و آذري است. وي، آذري را هم در رديف زبانهاي اصلي ايران شمرده است.15
بايد توجه داشت كه به رغم فشارهاي زياد عنصر و فرهنگ و زبان عرب بر زبان و فرهنگ ايراني در طول تاريخ، نتوانست زبان و فرهنگ اصيل ايراني را تحت سيطره خود درآورد. ارانسكي، دانشمند شهير شوروي، ضمن بحث مشروح پيرامون اين نكته نوشت: «زبان ادبي پارسي پس از عقب نشاندن عربي در خراسان و ماوراالنهر، اندك اندك در ديگر نواحي ايران (به معناي وسيع كلمه) نيز لسان تازي را منهزم ساخت».16
ياقوت حموي هم كه در سده ششم هفتم هجري ميزيست است، ضمن اشاره به زبان مردم آذربايجان كه همان آذري بود، «آنها [مردم آذربايجان] زباني دارند كه آذري گويند و جز خودشان نميفهمند».17
دكتر محمودجواد مشكور در كتاب نظري به تاريخ آذربايجان مينويسد: «زماني كه به سال 488 ق [474 خ]، ناصر خسرو با قطران در تبريز ملاقات ميكند مردم به زبان پهلوي آذري (فارسي) سخن ميگفتند. اما به فارسي دري نميتوانستند سخن بگويند (به فارسي پهلوي – آذري سخن ميگفتند) ولي تمام مكاتبات خود را به فارسي دري مينوشتند. با اين توضيح كه زبان دري نه تنها در آذربايجان و اكثر ولايات ايران چون گيلان و مازندران، كردستان، بلوچستان و ديگر جاها زبان گفت و گو ميان مردم نبود، بلكه فقط و فقط لفظ قلم و مكاتبات و زبان آموزش درس بود.18
حمدالله مستوفي، در مورد مردم گيلان و نزديكي آن با زبان پهلوي نيز اشارهاي دارد؛ وي در وصف مردم تالش چنين ميگويد: «مردمش سفيد چهرهاند بر مذهب امام شافعي، زبانشان پهلوي به جيلاني باز بسته است.»19
حمدالله مستوفي هم كه در سدههاي هفتم و هشتم هجري ميزيست، ضمن اشاره به زبان مردم مراغه مينويسد: «زبانشان پهلوي مغير است»20 مقصود از مغير، شكل دگرگون يافته زبان آذري است كه از فارسي (پهلوي) باستان منشعب و تحول يافته است.
دكتر محمدجواد مشكور در تداوم زبان آذري در قرن هشتم هجري ميگويد: «در فارسي بودن مكاتبات در آذربايجان قرن هشتم هجري، نامهاي به مهر سلطان ابوسعيد بهادرخان (736-736) در آن استان به دست آمده كه خطاب به مردم اردبيل و به فارسي است كه در آن از دو جماعت مغول و تاجيك21 سخن به ميان آمده و از تركان سخن نرفته است. اين امر نشانگر آن است كه در آن زمان، زبان تركي در ميان مردم آذربايجان غلبه نيافته بود و اكثر مردم مردم به آذري (پهلوي) يا فارسي پهلوي سخن ميگفتند»22 از اين جا روشن مي شود كه مؤلفان و دانشمندان تاريخي تا سده هشتم هجري، زبان مردم آذربايجان را پهلوي (آذري) ناميدهاند. وي درادامه بحث خبري از حمدالله مستوفي (صاحب نزهه القلوب) آورده و از آن نتيجه گرفته است كه:
«در قرن هشتم، هنوز تركان چادرنشين يا ده نشين بودند و به شهرها راه نيافته بودند و ترك و تاجيك (فارس) از هم جدا بودند و مردم تبريز، اردبيل، مشكين شهر، نخجوان، دهخوارقان و ديگر جاها، هنوز زبانشان تركي نشده بود».23
مرحوم عباس اقبال مينويسد: تا حدود سال 780 ق [757 خ]، كه سلسله تركمانان قراقويونلو در آذربايجان مستقر گرديد با وجود چند بار استيلاي طوايف مختلف ترك و مغول بر ايران (سلاجقه، خوارزمشاهيان، چنگيزخان و تيموريان) زبان تركي و مغولي به هيچ روي در ايران شايع نگرديد. يعني پس از بر افتادن اين سلسلهها غير از ايلات معدودي كه لهجههايي از تركي و مغولي داشتند و فقط ما بين خود، به آنها تكلم ميكردند، آثار زبانهاي تركي و مغولي از بلاد عمده و از ميان ايرانيان به كلي برافتاد و در ميان عامه نشاني نيز از آن برجاي نماند و اگر تنهااثري از آنها مشهود باشد (به طور پراكنده و نادر) در كتب تاريخي است كه در آن دورهها نوشته شده. مانند جامعالتواريخ رشيدي و تاريخ و صاف و ظفرنامه و غيره (كه نمونههايي از آثار نثر فارسي در دوران بعد از حمله مغولاند).
استيلاي تركمانان قراقويونلو بر شمال غربي ايران، كه از 780 تا 908 ق [757 تا 881 خ] به طول انجاميد، جمع كثيري از طوايف تركمان را كه به دست سلاجقه از ايران به طرف ارمنستان و الجزيره و آناتولي و سوريه رانده شد و در آن نواحي با وضع ايليايي زندگي ميكردند، به ايران برگرداند.
موقعي كه شاه اسماعيل صفوي براي تصرف تاج و تخت قيام كرد، از آن جايي كه يك قسمت مهم از اين تركمانان به مذهب شيعه درآمده و بر اثر تبليغات شيخ جنيد، جد شاه اسماعيل و سلطان حيدر، پدر او، به نام صوفيان روملو يا اسامي ديگر به اين خاندان (صفوي) گرويده بودند، شاه اسماعيل از ايشان ياري طلبيد. چنان كه هفت هزار نفري كه در اوايل سال 905 ق [878 خ] در ناحيهي ارمنستان، اول بار گرد شاه اسماعيل جمع آمدند، از طوايف مختلف ترك و تركمانان يعني ايلات شاملو، استاجلو، قاجار، تكلو، ذوالقدر و افشار بودند و چون هر يك از ايشان از عهد سلطان حيدر [893- 860 ق / 867- 835 خ] تاجي دوازده ترك از سقولاب يعني چوخاي قرمز به نام تاج حيدري بر سر داشتند، به اسم قزلباش يعني سرخ سر معروف گرديدند.
با تمامي اين احوال، مطابق شواهدي كه در دست است، زبان آذري (فارسي) تا عهده شاه عباس بزرگ در ميان عامه و اهالي آذربايجان معمول بود و حتي مردم تبريز عهد شاه عباس چه علما و چه قضاوت، چه عوام و اجلاف و بازاري، چه افراد خانواده، به همين زبان آذري (فارسي) تكلم ميكردند.24
دكترمحمد جواد مشكور نيز مينويسد:
در دوره صفويان چنانكه از اخبار و اسناد تاريخي معلوم است، در قرن 11 هجري يعني تا اواخر دوره شاه عباس كبير، زبان آذري (فارسي)، همچنان در ميان مردم آذربايجان رايج و معمول بود. چنانكه حتي در تبريز هنوز به شهادت رساله روحي انارجاني (تأليف همان عصر يعني قرن 11 هجري) به همين زبان يعني زبان آذري پدري يا فارسي سخن ميگفتند.25
بنا به نوشته رحيم رضازاده مالك: «گويش آذري (فارسي) تا سالهاي انجامين سده دهم و باشد كه تا نيمه سده يازدهم در آذربايجان دوام آورد.»26
در كتاب «روضات الجنان و جنات الجنان» تأليف حافظ حسيني كربلايي تبريزي چنين آمده كه چون در سال 832 ق [808 خ] ميرزا شاهرخ براي سركوبي ميرزا اسكندر، پسر قرايوسف قراقويونلو، به آذربايجان لشكر كشيد، در تبريز به زيارت حضرت پير حاجي حسن زهتاب، كه از اكابر صوفيه آن زمان بود، آمد و در رشت محلهاي وجود دارد كه در گذشته تركي زبانان آذربايجان در آنجا سكني داشتند. مردم گيلان اين كوي را «كرد محله» (محله كردان) ميناميدند. هنوز هم اين نام در شهر رشت باقي است. در ضمن در گويش گيلكي ميتوان به عنوانهايي چون «كرد خلخالي» «كرد اردبيلي» و از اين گونه اصطلاحات برخورد. اينها همه نشانههايي از نزديكي مردم آذربايجان و كردستان و گيلان و به عبارت ديگر از قرابت تاريخي و فرهنگي و زباني ساكنان سرزمين ماد ميباشد.
استاد محيط طباطبايي در اين خصوص مينويسد: «زبان آذري، شعبهيي از زبان پهلوي عصر ساساني متداول در غالب نواحي شمالي و غربي و جنوب غربي ايران بوده است لهجهاي كه بعد از غلبه مسلمانان بر اين ناحيه تا سده يازدهم هجري، به شهادت سياحتنامه اوليا چلپي، جهانگرد عثماني كه از تبريز در آن زمان ديدن ميكرد، همچنان متداول بوده است.»27
اوليا چپلي ترك كه در سال 1050 ق [1019 خ] در زمان شاه صفي تبريز را ديده، در سياحت نامه خود درباره زبان مردم تبريز در اين عصر نوشته است: «ارباب معارف در تبريز فارسي دري تكلم ميكنند. ليكن ديگران لهجهاي مخصوص (پهلوي) دارند وي در ادامه سخنان خود، جملات گفت و گوهاي اهالي تبريز را نقل كرده است كه استاد مشكور نيز در كتاب خود بدانها اشاره كرده است.»28
از جمله آثاري كه در قرن يازدهم هجري تأليف گرديده و گواه مستندي بررواج زبان آذري در اين قرن است، فرهنگ برهان قاطع اثر محمدحسين برهان تبريزي (تأليف سال 1063 ق / 1164 خ) در حيدرآباد هند ميباشد. اين اثر نشان ميدهد كه در زماني كه مؤلف تبريز را به قصد هند ترك كرده، زبان فارسي در ميان ارباب معارف و مردم عادي رواج داشته است.
به نوشته كسروي: «از عهد مغول تا آخر تيموريان (يا ظهور صفويان) چند شاعر ترك در خراسان پيدا شده اما هيچ شاعر تركي در آذربايجان پيدا نشد».29
حتي شاعراني كه در دوره صفويه پيدا شدند، چون ريشه تاريخي و بومي نداشته، لذا شعرشان لطف و ارزش شعري زيادي نداشت.
بايد گفت كه وجود شاعران تركي گويي كه از آذربايجان برخاستهاند، دليل اين نيست كه زبان باستان آذربايجان تركي بوده است. زيرا كه اولاً از قرن چهارم به بعد اغلب پادشاهان و فرمانروايان ايران ترك بودهاند و طوائفي از تركان به نقاط مختلف ايران كوچيده بودند. لذا بعضي از شعرا، به خصوص گويندگان درباري و متصوفه، اين زبان را فرا ميگرفتند و در مواقع لزوم يا براي تقرب به دربار، يا براي تفنن و هنرنمايي يا برحسب امر و اشارت حكام و يا براي جلب توجه و ترغيب مريدان خود، ملمع يا غزلي به زبان تركي ميسرودند. مانند جلال الدين مولوي و فرزندش سلطان ولد و اديب شرفالدين عبدالله شيرازي ملقب به وصاف (نيم اول قرن هشتم) و نورا (معاصر صاحب ديوان) ابقاخان و غيرهم.30
ثانياً تأسيس دولت صفويه و روي كار آمدن شاه اسماعيل صفوي، تا آنجا كه تواريخ و تذكرهها نشان ميدهد، كسي از شعراي آذربايجان شعري به تركي نگفته است و در صورتي كه ميان شعرايي كه از ساير استانهاي برخاستهاند، بودند كساني كه در مقابل فرمان امير و يا جهت ايجاب محيط مذهبي،مجبور به سرودن شعر تركي شدهاند، مانند عزالدين پدر حسن اسفرائيني31 كه در اوايل قرن هفتم در اسفرائين متولد شده32 و در نيشابور به تحصيل علم و ادب پرداخته، در سخن پارسي و تازي و تركي مهارتي به سزا يافته است و نخستين غزل تركي در ايران نيز بدو منسوب است. مطلع غزل او چنين است:
آييردي كو كلومي بير خوش قمريوز جانفرا دلير نه دلبر؟ دلبر شاهد، نه شاهد؟ شاهد سرور33
عمادالدين نسيمي هم شاگرد خليفه شاه فضلالله نعيمي حروفي، كه براي تبليغ عقايد خود يعني مذهب حروفي، مجبور شده شعرهايي به زبان تركي بگويد. در صورتي كه پيشواي وي شاه فضلالله نعيمي تبريزي تا پايان عمر حتي يك مصراع هم تركي شعر نگفته است. حتي دختر نعيمي به رغم استعداد عجيبي كه در شعر داشت، تا آخرين لحظه حيات. سخن جز به فارسي به زبان نياورد.
از طرفي سبك اشعاري كه گويندگان آذربايجان در زمان صفويه به زبان تركي سرودهاند، خود نشان ميدهد كه اين اشعار پايه و اساس ديريني ندارد و آثار ادبي يك زبان به عبارت ديگر يك لهجه تازه و جوان است و تلفظ و ارزش شعري زياد ندارد و فقط ميتواند مراحل تطور منظم تركي آذري را روشن كند.
به شهادت كتاب تذكره شعراي آذربايجان، در آذربايجان چه در دوران صفويه و چه بس از آن، شعر چنداني به زبان تركي به چشم نميخورد. با اين كه مؤلف، افزون به شعر شاعران بزرگ و عالي قدر آذربايجان، شعر شاعران درجه دوم و سوم محلي را هم نقل كرده، ولي اكثر شاعران گروه اخير نيز به فارسي شعر گفتهاند و كمتر اشعاري به زبان تركي دارند. بنا به شهادت كتاب مذكور، از ميان شاعران بزرگ تنها صائب تبريزي، دو غزل تركي در ديوان معروف خود دارد.34
در كتاب تذكره شعراي آذربايجان صدها شاعر تبريزي معرفي شدهاند كه همگي به فارسي شعر سرودهاند حتي واحد، شاعر قرن 11 هجري كه اشعاري به تركي دارد، باز بيشتر آثار مثنوي و شعرهايش را به فارسي سروده است.
«پس از روي كار آمدن صفويه و ترويج تركي به وسيله آنان و قتل عامهاي متوالي مردم آذربايجان توسط تركان متعصب عثماني در جنگهاي متمادي با ايران، به تدريج زبان آذري از شهرها و نقاط جنگ زده و كشتار ديده آذربايجان رخت بربست و فقط در نقاط دور دست باقي ماند كه آن هم در نتيجه مرور زمان و مجبور بودن ساكن آن نقاط به مراورده با شهرنشينان ترك زبان شده، روي به ضعف و اضمحلال نهاد ولي هنوز باز جاهايي هستند كه به همين لهجهها به نام «تاتي» و «هرزني» تكلم ميكنند.35
يادداشتها
1- ابننديم، الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، انتشارات اميركبير، 1366، ص 22.
2- طبري، محمدبن جرير، تاريخ طبري، جلد 7، چاپ دوم، انتشارات اساطير، 1363.
3- كسروي، احمد، شهرياران گمنان، چاپ اول، انتشارات اميركبير، 2537، ص 157.
4- اليعقوبي، احمدبن ابي يعقوب، كتاب البلدان، چاپ ليدن، 1897، ص 38.
5- بلاذري، احمد بنيحيي، فتوحالبلدان، ترجمه دكتر آذرتاش آذرنوش، تصحيح استاد علامه محمد فرزان، انتشارات سروش، 1364، چاپ دوم، صص 87 و 88.
6- المقدسي، شمسالدين ابوعبدالله محمدبن احمد، احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم، ترجمه دكتر علينقي وزيري، جلد 1، چاپ اول، انتشارات مؤلفان و مترجمان ايران، 1361، ص 377.
7- اران منطقه بالاي رود ارس را ميناميدند.
8- منبع فوق، بخش دوم، ص 77.
9- خوارزمي محمد، مفتايح العلوم، ترجمه حسين خديو جم، چاپ اول، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، تهران، 1347، ص 112.
10- ابنحوقل، صورهالارض، ترجمه جعفر شعار، انتشارات اميركبير، 1366، چاپ دوم، ص 96.
11- اصطخري، ابراهيم، المسالك و ممالك، ترجمه اسعدبنعبدالله تستري، به كوشش ايرج افشار، مجموعه انتشارات ادبي و تاريخ موقوفات دكتر افشار، 1373، ص 195.
12- ابنحوقل، صورهالارض، ص 96.
13- قزويني، بيست مقاله، چاپ دوم، چاپ دنياي كتاب، 1363، صص 184-183.
14- مسعودي، ابوالحسن علي بن حسيني،التنبيه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاينده، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349، صص 73 و 74.
15- همان منبع.
16- م. ارانسكي، مقدمه فقه اللغه ايراني، ترجمه كريم كشاورز، تهران، انتشارات پيام، 1358، ص 267.
17- حموي، ياقوت، معجمالبلدان، جلد اول، چاپ لايپزيك، 1866، ص 172.
18- ذكا، يحيي، كاروند كسروي، چاپ دوم، 2536، صص 323-371.
19- مستوفي، حمدالله، نزه القلوب، به اهتمام دكتر محمد دبيرسياقي، ص 107.
20- حموي، ياقوت، معجمالبلدان، ص 172.
21- تاجيك در اصطلاح يعني ايراني و ايراني زبان.
22- مشكور، دكتر محمدجواد، نظري به تاريخ آذربايجان چاپ اول، تهران، انجمن آثار ملي، تهران 1349، ص 208 به بعد.
23- همان، صص 239 و 240.
24- اقبال آشتياني، عباس. مجله يادگار، (نقل از كتاب فارسي در آذربايجان به قلم عدهاي از دانشمندان، جلد 1، صص 156 تا 159).
25- محمدجواد مشكور، نظري به تاريخ آذربايجان، انجمن آثار ملي، تهران، 1349، ص 242.
26- رضازاده مالك، رحيم، گويش آذري، رساله روحي انارجان، انجمن فرهنگ ايران باستاني، تهران، 1352، ص 12.
27- طباطبايي، محيط، مجله گوهر، نقل از كتاب زبان فارسي در آذربايجان، ج 1، ص 414.
28- دكتر محمدجواد مشكور، رك: نظري بر تاريخ آذربايجان، ص 242.
29- كسروي، احمد، آذري، زبان باستان آذربايجان، صص 18 و 19.
30- خيامپور، عبدالرسول، ترجمه كلمات و اشعار تركي، مولانا، سال سوم و چهارم، نشريه دانشكده ادبيات دانشگاه تبريز (نقل از زبان فارسي در آذربايجان، جلد 1، صص 267 و 268)/
31- وي، مريد عارف و موحد و مريد شيخ جمال الدين ذاكر، از جمله خلفاي شيخالاسلام علي لالاست.
32- تربيت، محمدعلي، دانشمندان آذربايجان، طبع مجلس، تهران، ص 388.
33- دولتشاه سمرقندي، رك: تذكره الشعرا، به همت محمد رمضان، چاپ دوم، انتشارات خاور، 1366، ص 165.
34- ديهيم، محمد، تذكرهالشعراي آذربايجان، جلد 2، چاپ تبريز 1367، ص 377.
35- كارنگ، عبدالعلي، قاتي و هرزني دو لهجه از زبان باستان آذربايجان، چاپ تبريز 1333، ص 273
پيشينه، زبان و فرهنگ آذربايجان از زبان خودي و بيگانه
يحيي خانمحمد آذري
ز عشــق آذر آبــادگـانــم آن آتـش
نهان ز سينه و در هر نفس شرر ريز است
چسان نسوزم و آتش به خشك و تر نزنم
كه در قلمرو زرتشت حـرف چنگيز است
عارف قزويني
سرزمين آذربايجان از ديرباز حوادثي تلخ و شيرين فراروي تاريخ خود داشته است. گاه حملهي مغول را خنثي كرده و زماني ايلغار عثمانيان را، روزگاري هجوم روسهاي تزاري را از سر گذرانده، و روزي ديگر با همت والاي مردم غيرتمند و غيورش نهضت مشروطيت را پديد آورده و زماني نيز به نيرنگ كجانديشان گرفتار آمده، اما در اين فراز و فرود هميشه استوار و سرافراز از موج خيز حوادث با افتخار و احتشام سربرآورده است.
زبان محاورهاي آذربايجانيان و تاريخ مردم آن ديار هماره محل برخورد آراء و عقايد دانشمندان شرق و غرب بوده است. با وجود انجام تحقيقات دقيق علمي در زمينه زبانشناسي و تاريخ آن سرزمين و ارائه نظريات متقن از سوي پژوهشگران ايراني، اروپايي و عرب، هنوز هم مناقشهي حق و باطل ادامه دارد. در ايرانِ ما، چند تنِ كم شمار در پي قلب و غش حقايق تاريخي و تخريب ذهنيات مردم ساده انديش، عليالخصوص فريب جوانان روشن ضمير ايراناند. اينان براي نيل به اميال و اهداف خود، از دست يازيدن به انواع ترفند و حيل فروگذاري نميكنند و آنچه را كه طي ساليان دراز در مكتب «يولداشها» فرا گرفتهاند، امروز در قالب نطق و خطابه و رساله و كتابهاي قطور عرضه و منتشر ميكنند. حضرات در ظاهر امر متظاهر به دلسوزي براي مردم آذربايجاناند و ميكوشند چنين بنمايانند كه گويا فارسها در درازناي تاريخ، زبان، فرهنگ، قوميت و هويت آذربايجانيان را به طاق نسيان كوبيده و ميكوشند منابع تاريخي و ميراث گرانسنگ باستاني آن را معدوم و كتمان كنند. اما با تاسف بسيار، اينان در باطن نيت شوم جدايي آذربايجان از ايران و الحاق دو سوي شمال و جنوب رود ارس به يكديگر و نهايتا ايجاد فدراسيون آذربايجان بزرگ را در سر ميپرورانند.
بيهيچ ترديد، هدف غايي اينان دانسته يا ندانسته آب به آسياب دشمن ريختن و اجراي منويات پان تركيستهايي است كه همواره سر در كمين دارند تا رويدادي مناسب در منطقه پديد آيد و اينان بار ديگر به تكافو افتند. چون در اين نوشتار پرداختن به اين مبحث مورد نظر نيست، به همين اشاره اكتفا ميكنيم و ادامه آن را به فرصتي ديگر ميسپاريم.
درباره نام و زبان و تاريخ مردم آذربايجان گفتني بسيار است و همانطور كه پيشتر اشاره كرديم، دانشمندان از ابتداي طرح مسئله كه سابقهي تاريخي آن به سدههاي اوليه اسلام ميرسد، مطالعاتي عميق و رسا در اين باره انجام داده و نتايج حاصل را بيكم و كاست ابراز نموده و كتابها پرداختهاند.
اكنون با عنايت به شرايط كنوني و فعاليت شديد و پيگير نيروي مقابل در داخل و خارج كشور، تكرار مكرر نظريات مثبت دانشمندان ضرور مينمايد. زيرا افراد و جريانهاي فرصتطلب از موقعيت پديد آمده (استقلال كشورهاي منطقه قفقاز و آسياي ميانه، تاسيس جمهوري اسلامي در ايران، ايجاد كرسي زبان تركي در دانشگاهها، تامين منابع مالي و فراهم آوردن امكانات از سوي كشورهاي ذينفع)، به خوبي بهرهبرداري كرده، كمر به ايجاد خلل در اركان فرهنگ و تاريخ، به ويژه گسستگي در تار و پود جامعه آذري زبان بستهاند و با سوء استفاده از شرايط حاكم بر منطقه و كشور، مجدانه در پي تاريخسازي، قلب ماهيت و تغيير هويت ايرانيان متكلم به زبان محاورهاي امروزين مردم آذربايجان، ميكوشند كه ذهن مردم اين خطه را با سلاح وهم و تزوير بپرورانند. در اين شرايط است كه وظيفه حكم ميكند هر آذربايجاني آزاده و هر ايراني آگاه و فرهيخته، خاموش ننشيند و توش و توان و دانش مقدور خود را به كار بندد و در رابطه با آذربايجان و مسايل تاريخي آن، به روشنگري اذهان جوانان ميهندوست اهتمام ورزد.
يكي از موضوعات با اهميت كه لازم است پيش از هر عنوان ديگر بدان بپردازيم، همانا ريشهي تاريخي نام آذربايجان و چگونگي پيدايش آن است. مدتي قريب به 2500 سال است كه اين نام به قسمت بزرگي در شمال غرب ايران اطلاق ميشود، اين نام را مورخان، در آثار خود، به اشكال گونهگون قيد كردهاند كه پارهاي از آنها جنبهي تاريخسازي و خيالپردازي دارد كه در پايان به چند نمونه از آن اشاره خواهيم كرد.
شادروان احمد كسروي تبريزي نخستين پژوهشگر است كه در زمان خود با وجود قلت منابع و عدم دسترسي به مطالب و مآخذ لازم براي پي بردن به تاريخ مردم آذربايجان، براي تحقق پيرامون اين رشته گام برداشت. وي براي اولين بار موضوع را به شيوهي علمي تجزيه و تحليل و ريشهيابي كرده، يافتههاي خود را به صورت دفترچهاي (بقول خودش). با نام «آذري يا زبان باستان آذربايگان» منتشر كرد و ديري نپاييد كه از جانب مراجع علمي و مراكز فرهنگي داخل و خارج كشور مورد تاييد و استقبال قرار گرفت. او خود در اين باره ميگويد:
«نخست دوست دانشمند ما آقاي محمد احمدي گفتاري به انگليسي در پيرامون آن در روزنامهي The Times of Mesopotamia نوشته سپس همو دفتر را به انجمن آسيايي لندن The Royal Asiatic Soeiety كه خود از اندامهاي آن بودند پيشنهاد كردند و انجمن، ارجشناسي نموده و شرقشناسي دانشمند به نام سردنيسراس آن را با اندك كوتاهي به انگليسي ترجمه و در مهنامهي انجمن به چاپ رساندند. سپس نيز ايرانشناس روسي ميلر آن را به بررسي آورده و چاپ كردند.
بدينسان دفترچه در زمان اندكي در ميان شرقشناسان اروپا شناخته گرديد و پندارهاي نابجايي كه بسياري از ايشان درباره زبان و مردم آذربايجان داشتند از ميان رفت و نام آذري به معني درست آن در نگارشها به كار رفت، و از همان هنگام موجب پيوستگي ميان من و دانشمندان اروپا گرديد...»
(زبان فارسي در آذربايجان- از انتشارات موقوفات افشار، ص 22)
كسروي در سال 1304 خورشيدي مطابق با 1926 ميلادي كتاب خود را در تهران منتشر كرد و دقيقاً در همان زمان در خارج از ايران كنفرانسي تشكيل شد كه در آن پروفسور مركورات Dr.L.Merquart خاورشناس آلماني دربارهي، «تاريخ و نژاد آذربايجان» سخنراني كرد. آيا نميتوانيم احتمال دهيم كه تقارن تاريخ انتشار كتاب كسروي با زمان برپايي كنفرانس مزبور و موضوع سخنراني پروفسور مرتبط باشد. كسروي دربارهي نام آذربايجان و تطور تاريخي آن مينويسد:
«در زمان اسكندر پيشآمدي در آذربايجان بوده كه نشان نيكي از زبان آنجا بدست داده، و آن خود نام (آذربايجان) است. چنانچه گفتيم اينجا را (ماد خرد) ناميدندي. ولي چون اسكندر به ايران درآمد و به همه جا دست يافت در آذربايجان (آتورپات) نامي از بوميان برخاسته آنجا را نگه داشت، و چون او تا ميزيست فرمانروا ميبود از اينجا سرزمين به نام (آتورپاتگان) ناميده شد و همان كلمه است كه كم كم (آذربايجان) گرديده، و ما ميدانيم كه خاندان آتورپات تا چند سال آن فرمانروايي را نگه ميداشتند و در زمان سلوكيان و اشكانيان برپا ميبودند.»
مولف در ادامه مينويسد:
«اگرچه به اين نام آذربايجان نيز دست بردهاند و در برهان قاطع و ديگر كتابها سخناني دربارهي معني آن توان پيدا كرد، ليكن اينها همه عاميانه است و در بازار دانش ارجي به آنها نتوان نهاد. بيگمان (آذربايجان) نام ايراني است و ما معني آن را بارها باز نمودهايم.»
(آذري يا زبان باستان آذربايگان، احمد كسروي، ص 8)
زنده ياد استاد ابراهيمپور داود در بخش دوم يسنا آورده است:
«شك نيست كه سرزمين آذربايجان بنام شهرياراني كه در آنجا از روزگار اسكندر فرمانروايي داشتند، بازخوانده شده است. آترپات از نامهاي بسيار رايج ايران باستان بوده است. اين نام از دو جزء درآميخته از (آتر = آذر) و پات Pata كه اسم مفعول است از مصدر (پا- Pa) كه در اوستا و پارسي باستان به معني نگاه داشتن و پاس داشتن و پناه دادن بسيار بكار رفته است. همين واژه است كه در پارسي پاييدن شده است. جزء (كان) كه به نام سرزمين پيوسته: آتورپاتكان (معرب آن آذربايجان)، همان است كه در بسياري از نامهاي سرزمينهاي ديگر ايران هم ديده ميشود، از آنهاست: گلپايگان (كلبادگان = گرباذگان معرب آن جربادمان = جرباذقان)». در فروردين يشت پارهي 102 (آترپات)، كه يكي از پاكان و پارسايان است با چند تن از پارسايان ديگر كه نامهاي همهي آنان با واژه (آذر) درآميخته ياد گرديدهاند.
«يكي از اين ناموران كه نامش جاوداني گرديده و بخشي از ميهن ما بدو بازخوانده شده، آتروپات همزمان داريوش سوم شاهنشاه هخامنشي (336- 330 پيش از ميلاد مسيح است). او از ماد و از سپهبدان بود، در جنگ اسكندر، سرداريِ گروهي از لشكريان سرزمينهاي ماد را داشته است»
(يسنا، تفسير ابراهيم پورداود، تهران 1380، ص 131- 130)
آن فقيد در يشتها اشاره ميكند:
«Aterepata كه در پهلوي آترپات و در پارسي آذرباد شده. بزرگترين ايالت ايران، آذربايجان ميهن اصلي پيامبر ايراني، زرتشت نيز از همين ريشه است.»
(همانجا، ص 178)
«در فروردين يشت بخش 102 به يك سلسه اسماء خاص مقدس پارسايان برميخوريم، از آن جمله است آترپات (Aterpat) كه در پهلوي آترپات (Atropat) و در فارسي آذرباد شده است، بزرگترين و مهمترين ايالت ايران، آذربايجان، وطن اصلي پيغمبر ايران، حضرت زرتشت است كه صاحب همين اسم ميباشد. آترپاته، به قول مورخين يوناني آتروپاتس سلسلهي خشتر پاون (ساتراپ) كه پيش از اسكندر مقدوني (ماكدوني) و بعد از او نيز در آنجا حكمراني داشته و اسم خود را به قلمرو امارات خويش داده آترپاتكان Aterpatekan (آذربايجان) ناميدهاند».
(يشتها، پورداود، تهران 1380، ج 1، ص 507)
علامه علياكبر دهخدا مينويسد:
«گويند اين كلمه از آترپاتوس نام يكي از سرداران اسكندر مأخوذ است. صاحب معجمالبلدان و عدهاي ديگر كه قبلاً ياد كرديم گفتهاند: لفظ آذر به معني آتش و پادگان يا بايگان به معني حافظ و خازن است و معني مجموع اين دو الفاظ حافظالنار يا حافظ بيتالنار ميباشد.
(لغتنامه)
ابن مقفع (عبدالله 106- 142 ه ق) نويسندهي ايراني و مترجم چيرهدست در اين باره ميگويد:
«آذربايجان بنام آذربازبن، ايران بن اسود بن نوح عليهالسلام و به روايت ديگر آذرباذبن بيوُراَسف ناميده شده است. در پهلوي آذر = آتش و بايگان = حافظ و خازن به كار ميرود و از تركيب آن دو مفهوم بيتالنار يا خازنالنار حاصل ميگردد. در دنبال اين تعبير ميگويد: مردم آذربايجان را گويشي است كه آن را (آذريه) خوانند و جز از خودشان كسي آن را درنمييابد».
(يسنا، فقرهي (آتورپاتكان)، تهران 1380، ص 129)
دكتر عباس زرياب خويي مينويسد:
«آذربايجان از نام ‹آتروپات› (در يوناني Atropates) مشتق است. آتروپات نام سردار ايراني بود كه در جنگ ميان داريوش سوم آخرين پادشاه هخامنشي و اسكندر مقدوني در ‹گاوگامل› (گوگامل) در سپاه ايران فرمانده مادها بوده است».
(دائرهالمعارف بزرگ اسلامي، ج1، ص 194)
گرچه سخن به درازا كشيد و نظرات ديگر سخنوران ايران و عرب، در اين باب، ناگفته ماند، معالوصف به نام و آثار چند تن از آنان اشاره ميكنيم، باشد كه مورد عنايت و مطالعهي علاقمندان قرار گيرد.
متقدمين: ابوسحاق ابراهيم اصطخري (مسالك الممالك)، ابوعبدالله احمد مقدسي (احسن التقاسيم في معرفته الاقاليم)، حمدالله مستوفي (نزهته القلوب)، ياقوت حموي (معجم البلدان)، ابن حوقل (سفرنامه ابن حوقل، ايران در صوره الارض).
متاخرين: دكتر جواد مسشكور (نظري به تاريخ آذربايجان)، عبدالعلي كارنگ (تاريخ تبريز) و (تاتي و هزني)، يحيي ذكاء (جستارهايي درباره زبان مردم آذربايگان)، دكتر محمد امين رياحي (زبان و ادب فارسي در قلمرو عثماني)، نادر پيماني (تاريخ آذربايجان يا آتورپاتكان در آيينهي زمان)، رحيم رئيس نيا (آذربايجان در سير تاريخ ايران) و سايرين.
اكنون به نظريه چند تن از مستشرقين به اختصار اشاره ميكنيم، نه از باب بخشيدن اعتبار به نوشتار خود، آن چنان كه در گذشته نويسندگان و پژوهشگرانمان ميكردند، بلكه من باب آگاهي از عقيدهي آنان.
استرابو جغرافينويس يوناني ماد يا مديا را به دو حصه تقسيم ميكند. حصهي نخست ماد بزرگ شامل همدان (هكمتانه)، تختگاه شاهنشاهي هخامنشيان كشور ماد، كرمانشاهان، اصفهان، قزوين و ري، و حصه ثاني ماد كوچك يا ماد آتروپات.
(دائرهالمعارف جمهوري آذربايجان، ج 1. ص 478)
او در كتاب خود در دورهي اشكاني (نزديك به تاريخ مسيح) مينويسد:
«چون دوران شهرياري هخامنشيان به پايان رسيد، اسكندر مقدوني به ايران دست يازيد، سرداري به نام آتورپات در آذربايگان برخاست و آن سرزمين را كه بخشي از خاك مادان بود، مردم او را به پادشاهي برگزيدند و او خود را مستقل ساخت»
(تبريز و پيرامون، نگارش شفيع جوادي، تبريز، ص 49).
پروفسور مركورات Merkuart خاورشناس آلماني به سال 1926 (1304 ش) در كنفرانسي كه درباره (تاريخ و نژاد آذربايجان) ايراد نمود عقيده دارد:
«كلمه آذربايجان از نام (آتروپاتس) كه ساتراپ ايران در زمان غلبهي اسكندر در اين ايالت بود ناشي ميگردد. (آتروپاتس)، و اخلاف او نه تنها در زمان اسكندر نوعي استقلال بهم كردند، بلكه بعد از او نيز حكومت نمودند تا سرانجام اين سلسله و حكومت مغلوب اشكانيان شد»
(همانجا، ص 47).
مترجم محترم از قول مولف (تاريخ ماد)، ايگور ميخائيلويچ دياكونوف مينويسد:
«بخش اعظم سرزمين ماد در منطقهاي قرار داشت كه بعدها آذربايجان ناميده شد و در جنوب رود ارس بود*»
(تاريخ ماد، ا.م. دياكونوف، ص 1)
همو در ادامه ميگويد:
«نام آذربايجان خود از كلمهي مادي اتروپاتن مشتق است و شكي نيست كه در طي تاريخ پيچ در پيچ و طولاني و كثيرالجوانب پيدايش مردم آذربايجان، عنصر نژادي ماد نقش مهمي بازي كرده، حتي در بعضي ادوار تاريخي وظيفهي هدايت و رهبري را به عهده داشته است»
(همانجا).
ريچارد نلسون فراي مينويسد:
«در ماد اوخيديس، ساتراپ يوناني، به فرمان اسكندر گمارده شد ولي حدود (328 پ م) آتروپاتس برآنجا گمارده شد كه به سبب طول دوران حكومت آنچنان اثر ژرفي برجاي گذاشت كه پارهي شمالي قلمرو او به نام آذربايجان خوانده شد»
(تاريخ باستاني ايران اثر ريچارد نلسون فراي، ترجمه مسعود رجبنيا، تهران 1380، ص 233).
سرانجام رومن گيرشمن بر اين باور است كه:
«در ماد، آتورپات حكومت ميكرد و او نام خود را بدان ناحيه كه به آترپاتكان، آذربايجان امروزه مشهور گرديده، داد»
(ايران از آغاز تا اسلام به خامهي رومن گريشمن، ترجمهي محمد معين، تهران 1366. ص 249).
منيورسكي- بارتولد و هرتسفلد و بسياري ديگر از شرقشناسان و باستانشناسان در اين زمينه نظر مشابه دارند كه تكرار آن موجب اطناب است.
اكنون در دائرهالمعارف جمهوري آذربايجان بخش آذربايجان را مرور ميكنيم و نام كهن آن سرزمين را از زبان ملل مختلف درميآوريم:
1- آتروپاتنا Atropatena (با تلفظ يونان قديم آتروپاتنه Atropatene، آتروپاتيا Atropatia ، دولت و سرزميني تاريخي است، نام امروزين آن آذربايجان است ولي در سير تاريخ از روزگاران كهن و به گويش ملل مختلف به اشكال زير تلفظ شده است:
- آتورپاتكان Aturpatkan (فارس ميانه)
- آتروپاتكان Atropatkan (پارتي- پهلوي)
- آدوربايگان Azorbaigan، آدوربيگان Azorbigan (سرياني)
- آداربيگانا Adarbigana، آدربايگان Aderbaigan (بيزانس)
- آترپاتكان Atrpatakan ، آترپاياكان Atrpayakan و آترپاتاجان Atrpatadjan (ارمني)
- آدارباداقاني Adarbadagani (گرجي)
- آدربادكان Adarbadkan ، آدربيكان Adarbejkan، آذربيجان Azarbidjan (عربي). (دائرهالمعارف جمهوري آذربايجان، باكو 1976، ج 1 ، ص 476)
- آذربايجان، در تلفظ فعلي، گاهي در زبان عوام همزهي آذربايجان تبديل به ها گشته، ها در بايجان يا هادربيجان ميگردد.
- تلفظهايي نيز از قبيل آتروپاتس Atropates در آثار استرابن، آريان و پلوتارك، آتراپس Atrapes در اثر ديودورس، آكروپاتنAcropaten در اثر آميانوس و آتروپاتيا Atropatia در اثر استفن بيزانسي ضبط گرديده است. (آذربايجان در سير تاريخ ايران، رحيم رئيسنيا. تبريز 1379، ص 90).
نتيجه حاصل از آنچه نگاشتيم من حيث المجموع سه برداشت زير است:
الف- آتروپات سردار اسكندر مقدوني بود و همو وي را به ساتراپي ماد كوچك (آذربايجان) برگزيد.
ب- آتروپات از بوميان ماد كوچك بود، برخاست و آنجا را از گزند هجوم سپاهيان اسكندر حفظ كرد و چون تا ميبود، فرمانروا بود، آنجا به نام او بود.
ج- آتروپات نام سردار ايراني بود، در جنگ ميان پادشاه هخامنشي و اسكندر مقدوني در سپاه ايران فرماندهي ماد را داشت.
* بخش اعظم سرزمين ماد از كهنترين ايام، همدان (هكمتانه)، كرمانشاهان، اصفهان، قزوين و ري بوده و «ماد بزرگ» خوانده ميشد و آذربايجان به تنهايي «ماد كوچك» نام داشت.
ملاحظاتي درباره زبان آذري
(از درآمدن تازيان به ايران تاپایان سدهي هفتم)
دكتر يحيي ذكا
آذري از ديدگاه واژهشناسي و دستور زبان فارسي و صرف و نحو زبان تازي (آذري با ياء مشدد) نسبت به آذربايجان يا آذربيجان را ميرساند (حريري درهالغواص ص 145) و چنين مينمايد كه اين نسبت حتي پيش از درآمدن اسلام به ايران، در ميان ايرانيان و تازيان شناخته بوده است. زيرا نام رستم فرخزاد سردار لشكر ايران در جنگ با تازيان كه خود از مردم آذربايجان بوده «رستم آذري» ياد شده است1 (ثعالبي غرر ص 738 _ مسعودي التنبيه ص 82)
همچنين عبدالرحمن بنعوف از زبان ابوبكر صديق خليفه اول، پيش از گشودن ايران بهدست تازيان آورده است كه او در پايان زندگي در رختخواب بيماري ميگفته است: «ولتألمن النوم علي الصوف الاذربي كما يألم احدكم النوم علي حسك ـ السعدان» (مجرد النحوي. الكامل ص 5) «يعني خواب بر روي پشمينه آذري مرا چنان ميآزارد كه هر يك از شما را خوابيدن بر روي خار خسك»
تازي نويسان نخستين سدهيهاي اسلامي، نام آذربايگان و نسبت بدان را گوناگون ياد كردهاند. زيرا فراگويي اين واژهها، آنچنان كه ايرانيان آنها را بر زبان ميآوردند، براي تازي زبانان دشوار بود، از اينرو، واژهي آذربايجان (آذر+ باي + گان) را به كالبد زبان تازي ريخته «آذَربيجان» و «آذرَبيجان»2 و در نسبت دادن كسي يا چيزي بدان سرزمين گاه ياء مشدد را دنبال بخش نخست نام افزوده «اَذَري» و اَذري»3 و «الاَذَريه» و «الاَذريه» نوشتهاند و گاه به غير قياس ياء را دنبال بخش دوم آورده «اَذربي»4 و «اَذربي» (مجرد نحوي ص 5 و ياقوت ج 1 ص 128) و «الاَذَربيه» و «الاَذربيه» (سمعاني ج 3 ص 93) بهكار بردهاند. گاهي نيز، الف و نون را از پايان نام انداخته، نشانه نسبت را به بازمانده آن افزوده «اَذَرِبيجيه» و «اَذرَبِيجيه» (ياقوت معجم ج 1 ص 160) مينوشتند (صورت اذربيجيده كه در چاپ عكسي انساب سمعاني ليدن آمده، تصحيف اين واژه است).
چنانكه گفته شد نسبتهاي بالا در سه مفهوم «صوف اذرَيي» و «العجمالاذريه» و «لسان يالغه الاذريه» بهكار رفته و منظور از زبان آذري گونهاي گويش ايراني است كه از آغاز سدهيهاي اسلامي، تا نزديك به سدهي يازدهم هجري قمري، كم و بيش مردم آذربايگان بدان سخن گفته و چگامه ميسرودهاند.
زبان آذري در نوشتههاي پيشين پارسي، گاه: فارسي پهلوي (فهلوي و فهلويه)، راژي (رازي، راجي)، شهري نيز ناميده شده است. ليك نام ويژهي آن در ميان ايرانيان همانا «آذري»بوده است.
اين زبان شاخهاي از گروه زبانهاي ايراني غربي است كه در شمال غربي ايران زمين بدان سخن گفتهاند و با زبانهاي آراني و تالشي و گويشهاي خلخالي و همداني و زنجاني و تارمي و زبانهاي كردي و ارمني همبستگيهاي دور و نزديك داشته است.
پيش از اين برخي از نويسندگان به ناروا، «آذري» را به معناي زبان امروزي آذربايجان پنداشتهاند و ميرزا كاظمبيك دربندي براي نخستين بار در كتاب خود به نام «اوبشچايا گراماتيكا توركسگو تاتارسكو يازيكا» كه به سال (1255 هـ . ق / 1839 م.)، در شهر قازان به روسي به چاپ رسيده است، آذري را به اشتباه به مفهوم زبان تركي به كار برده و آن را به شمالي و جنوبي تقسيم كرده است (دائرهالمعارف اسلام متن تركي).
نويسندگان نامه دانشوران نيز در داستان ابوالعلاء معري و خطيب تبريزي، كه در پي خواهد آمد، «الاذربيه» را به اشتباه «زبان تركي» ترجمه كردهاند. ليك اصطلاح «آذري» به معناي تاريخي و دانشي و زبانشناسي و مفهوم درست خود، از سال 1304 هـ . ش ]خورشيدي[. پس از پراكندن رساله «آذري يا زبان باستان آذربايگان» نوشته دانشمندان ايراني آذربايگاني احمد كسروي در ميان دانشوران و زبانشناسان شناخته و متداول گرديده است.
كهنترين ماخذي كه در آن به زبان ويژه آذربايگانيان به نام «پهلوي» اشاره گرديده، گفته عبدالله بنمقفع دانشمند ايراني در گذشته به سال 142 هـ . ق / 709 م. (به نقل ابننديم در الفهرست) است كه گفته بوده: «زبانهاي فارسي (ايراني) عبارت است از پهلوي، دري، پارسي، خوزي و سرياني و پهلوي منسوب است به پهله كه نام پنج شهر است: اسپهان، ري، همدان، ماه نهاوند، و آذربايگان» (ابن نديم الفهرست ص 22).
گذشته از اين، ماخذ كهن ديگري كه در آن به زبان مردم آذربايگان ـ بيآنكه نامي بر روي آن گذارد ـ اشاره شده است، فتوح البلدان بلاذري است كه در دههي ششم سدهي سوم هجري (255 هـ . ق / 869 م.) نوشته شده است.
در اين كتاب دربارهي گشودن آذربايگان به دست تازيان مينويسد: «اشعث بن قيس، آنجا را حاد به حان گشود و پيش رفت و حان به زبان مردم آذربايگان حائر را گويند. (بلاذري ص 28) واژه حان در نوشته بلاذري بايد همان «خان»به معناي كاروانسرا و منزل باشد كه درباره آن ياقوت در معجم البلدان در زير ماده «خان لنجان» نوشته است «و هي عجميه فيالاصل و هي المنازل التي يكسنها التجار» (ياقوت ج 2 ص 341).
نويسنده البلدان (تاليف 278 هـ . ق / 891 م.) احمدبن ابي يعقوب اسپهاني معروف به يعقوبي، در گذشته به سال 292 هـ . ق / 904 م.، آذري را به مفهوم مردم منسوب به آذربايگان به كار برده نوشته است: «مردم شهرها و كورههاي آذربايگان، مردم در آميختهاي بودند از ايرانيان كهن «آذريه» و «جاودانيه» شهر «بذ» كه بابك در آن بود، سپس كه گشوده شد تازيان در آن نشيمن گرفتند. (يعقوبي، ترجمه ص 4).
حمزه اسپهاني (280 ـ 360 هـ . ق /893 ـ 970 م.) در كتاب «التنبيه علي حدوث التصحيف» از زبان يك ايراني نومسلمان همروزگار خود به نام زردشت پورآذرخور معروف به ابوجعفر محمدبن موبد متوكلي، زبان مردم آذربايگان را پهلوي ياد كرده، مينويسد: «ايرانيان را پنج زبان بود: پهلوي، دري، پارسي،خوزي، و سرياني. پهلوي زباني بود كه شاهان در نشستهاي خود بدان سخن ميگفتند و اين زبان منسوب است به پهله و پهله نام پنج شهر اسپهان و ري و همدان و ماه نهاوند و آذربايگان است (حمزه اسپهاني ص 2).
ابيالقاسم عبيدالله بنعبدالله معروف به ابن خردادبه در گذشته حدود سال 300 هـ . ق / 912م.، در كتاب خود به نام «المسالك و الممالك» زير عنوان «بلاد البهلويين» مينويسد: «الري و اصپهان و همدان و الدينور و ماه نهاوند و مهرجان قذق و ماسپدان و قزوين و بهامدينه موسي و مدينه المبارك» (ابن خرداد به ص 57). چنانكه ديده ميشود اين جغرافينويس در رده شهرهاي پهله، نامي از آذربايگان نبرده است!
ابوالحسن علي بن حسين مسعودي كه به سال 314 هـ . ق / 926 م.، از تبريز ديدار كرده، در كتاب «التنبيه و الاشراف» (تاليف 340 هـ . ق/ 951 م.) در شمردن نژادهاي هفتگانه، هنگامي كه از ايرانيان سخن ميدارد، آشكارا از «زبان آذري» نام برده مينويسد: «ايرانيان مردمي بودند كه قلمروشان ديار جبل بود از ماهات و غيره و آذربايگان تا مجاور ارمينيه و آران و بيلقان تا دربند كه بابالابواب است و ري و تبرستان و مسقط (ماساگت) و سيستان و كرمان و پارس و اهواز با ديگر سرزمين عجمان كه در وقت حاضر به اين ولايتها پيوسته است. همه اين ولايتها يك كشور بود و پادشاهش يكي بود و زبانش يكي بود و اگر در زباني تنها برخي واژهها و تركيب واژه يكي باشد، زبان يكي است. اگرچه در چيزهاي ديگر تفاوت داشته باشد. چون پهلوي و دري و آذري و ديگر زبانهاي ايراني (مسعودي صص 76-74).
جهانگرد بغدادي ابوالقاسم محمدبن حوقل (در گذشته حدود سال 370 هـ . ق / 980 م.) در كتاب «صورةالارض» كه آن را به سال (331 هـ . ق / 944 م.) پرداخته است در سخن راندن از آذربايگان و آران و ارمنستان مينويسد: «زبان مردم آذربايگان و زبان بيشتري از مردم ارمنستان فارسي و تازي است، ليك كمتر كسي به تازي سخن ميگويد و آنان كه به فارسي سخن گويند، به تازي نفهمند. تنها بازرگانان و زمينداراناند كه گفتوگو با اين زبان را نيك توانند. برخي تيرهها نيز اينجا و آنجا. زبانهاي ديگر ميدارند. چنانكه مردم ارمنستان و مردم دبيل و نخجوان و پيرامون آنها، به ارمني، مردم بردعه، به آراني سخن گويند و در آنجا كوه مشهوري است كه «قبق» ناميده ميشود و زبانهاي گوناگون فراوان از آن كافران ]منظور مسيحيان است[ در پيرامون آن كوه قرار گرفته است و بيشتر آنان زباني واحد و مشترك دارند» (كسروي ص 11). از نوشته ابن حوقل چنين پيدا است كه منظور او از فارسي يا زبان ايراني، همان زبان آذري است، نه زبان دري.
ابواسحاق ابراهيم بن محمد فارسي استخري، معروف به كرخي در كتاب «المسالك و الممالك» كه آن را به سال (346 هـ . ق / 957 م.) پرداخته است، در نام بردن از آذربايگان و ارمنستان و آران مينويسد: «زبان مردم آذربايگان و ارمنستان و آران فارسي (ايراني) و تازي است جز مردم دبيل و پيرامون آن كه به ارمني سخن ميگويند و نواحي بردعه كه زبانشان، آراني است» (استخري صص 191-192).
ابوعبدالله محمدبن احمدبن يوسف كاتب خوارزمي در مفاتيح العلوم (نوشته به سالهاي 367-372 هـ . ق / 977-982م.) سخن پيشينيان را در اين باره تكرار كرده، مينويسد: «فهلويه يكي از زبانهاي ايراني است كه پادشاهان در نشستهاي خود بدان سخن ميگفتهاند. اين زبان به پهله منسوب است و پهله نامي است كه بر پنج شهر اطلاق ميشده: اسپيهان، ري، همدان، ماه نهاوند، و آذربايگان. (خوارزمي، ترجمه ص 112).
ابوعبدالله بشاري مقدسي در كتاب «احسن التقاسيم» كه آن را به سال (375 هـ . ق/985 م.) نوشته است در شرح جغرافياي جهان اسلام كه از پيش خود، آن را بخشبندي نويني كرده و سرزمين ايران را هشت اقليم شمرده است، مينويسد: «زبان مردم اين هشت اقليم عجمي است جز اينكه برخي از آنها، دري و برخي باز بسته (منغلفه = پيچيده) است و همگي را فارسي (ايراني) نامند». سپس كه از اقليم «رحاب» كه به گمان او سرزمينهاي آذربايجان و آران و ارمنستان را در بر داشت، سخن ميدارد مينويسد «زبانشان خوب نيست در ارمنستان به ارمني، در آران به آراني، سخن ميگويند، فارسيشان را توان فهميد در حرفها به زبان خراساني ماننده و نزديك است (مقدسي ترجمه ص 552).
محمدبن اسحاق معروف به ابن نديم در الفهرست كه آن را به سال (377 هـ . ق/ 978م.) نوشته، گفته ابن مقفع و متوكلي را باز گفته، مينويسد: «زبانهاي فارسي (ايراني) عبارت از پهلوي، دري، پارسي، خوزي و سرياني است. پهلوي منسوب است به پهله كه نام پنج شهر است: اسپهان، همدان، ماه نهاوند و آذربايگان (ابن نديم ص 19).
داستاني از نيمه نخستين سدهي پنجم هجري در انساب سمعاني (555 هـ . ق/ 1160 م.) زير نام تنوخي يا ابوالعلاء معري (363-447 هـ./ 973-1055 م.) سخنور و انديشمند تازي و ابوزكريا يحيي بن علي خطيب تبريزي (در گذشته به سال 502 هـ./ 1109 م.) آورده شده كه ياقوت هم آن را در معجم الادبا (جز سوم ص 135) بازنويسي كرده است.
در اين داستان، ابوزكريا درباره هوشمندي استادش گزافه سرايي كرده ميگويد: «روزي در مسجد معرةالنعمان روبهروي هم نشسته بوديم و من چيزي از نوشتههايش را به او ميخواندم، سالها بود كه من در نزد او بودم و در آن مدت كسي از همشهريانم را نديده بودم. ناگهان يكي از همسايگانمان براي گزاردن نماز به مسجد درآمد. او را ديدم، شناختم و از خوشي، حالم بگرديد. ابوالعلاء دريافته گفت: تو را چه شد؟ گفتم پس از سالها، يكي از همشهريانم را ديدم كه به مسجد درآمد. به من گفت: برخيز با او سخن بدار، گفتم: تا كارمان پايان گيرد. گفت برخيز من در انتظار تو ميمانم. پس برخاستم و با او به زبان آذري (اذربيه) گفتوگوي بسيار كردم و هر چيزي كه ميخواستم از او پرسيدم، چون به نزد او بازگشته دوباره روبروي وي نشستم، به من گفت اين چه زباني بود؟ گفتم زبان مردم آذربايگان است. گفت: من اين زبان را نميشناسم و آن را نميفهمم، ليك هر آنچه شما بهم گفتيد به ياد سپردم، آن گاه واژه به واژه هر آنچه ما با يكديگر گفته بوديم، باز گفت: همسايهمان سخت در شگفت شد و گفت:چگونه ميتواند چيزي را كه نميفهمد به ياد سپارد؟! (سمعاني ج 3 ص 90).
در نامه دانشوران كه اين داستان را ياد كردهاند چون ترجمه كنندگان در سرتاسر تاريخ، زبان ديگري براي مردم آذربايگان نميشناختهاند. «اذربيه» را «زبان تركان» ترجمه كرده، گروهي از دانشوران غربي از جمله گاي له استرنج را (ترجمه انگليسي نزهت القلوب) به اشتباه انداختهاند. (نامه دانشوران چاپ دوم ج 2 ص 213). از نوشتههايي كه در اينجا ياد كرديم و چنين برميآيد كه تا آغاز سدهي پنجم هجري همه نويسندگان، تنها به نام بردن از زبان آذري بسنده كرده و هيچ نمونهاي از آن به دست نميدهند و واژه و عبارت و شعري از آن در نوشتههاي خود نميآورند. ليك از سدهي پنجم به اين سو، در برخي از فرهنگها و كتابها، جسته و گريخته واژهها و جملهها و دو بيتيهايي از اين زبان نمونه داده ميشود كه از ديدگاه شناخت چه بود اين زبان ايراني، بسيار پر ارج و گرانبها است و با پژوهش اين نمونهها است كه جايگاه زبان آذري در ميان زبانهاي ديگر ايراني شناخته ميشود و روشن ميگردد و همبستگي آن با ديگر گويشهاي ايراني و زبان پهلوي و دري آشكار ميشود.
در نيمه يكم سدهي پنجم هجري، براي نخستين بار در كتاب «الابنيه عن حقايق الادويه» نوشتهي ابومنصور موفقالدين بن علي الهروي (زنده در سال 447 هـ . ق.) زير عنوان «جلبان» از يك واژه آذري بدينسان ياد شده است: «جلبان بر وزن قربان، غلهاي شبيه به ماش كه در يزد و كرمان ميخورند. جلبان را به قزوين خلر به آذربايجان گلول به خراسان گروهي مُلك گويند (ابومنصور ص 91ـ كيا آذربايگان ص 21).
ماخذ ديگري كه در آن چند واژه آذري ياد گرديده است، لغت فرس (تاليف حدود 458 هـ . ق.) نوشته ابومنصور احمدبن علي معروف به اسدي توسي است كه خود در همان روزگار در آذربايگان و آران ميزيسته و فرهنگ خود را در همانجا براي چامه سرايان آذربايگاني و آراني ـ كه معناي برخي واژههاي مهجور پارسي دري و گويشهاي ديگر ماوراءالنهر و خراسان از سغدي و ختني و تخاري و جز آنها را كه در زبان شعر و ادب ايران به كار ميرفت، درنمييافتند و ناچار نميتوانستند در سرودههاي خود از آنها بهره يابند ـ نوشته است.
در دست نوشت كهني از اين فرهنگ كه به سال 772 هـ . ق/ 137 م. نوشته شده (كيا، مجله ادبيات س 3 ش 3) ده واژه از زبان مردم آذربايگان از جمله: «برز، پور، رجه، رژد، سهراب، شكم خواره، گريوه، گله، مارلوز» ياد شده كه اگر اينها نوشتهي خود اسدي توسي باشد، بايد آنها را از كهنترين نمونهها و واژههاي ديگر همچون، چراغله، شم، كام، كنگر، ملاص، نهره» از زبان آذري ديده ميشود كه گمان ميرود دارندگان آذربايگاني اين دستنوشتها، اين واژهها را سپس در متن يا حاشيه كتابهاي خطي خود افزودهاند و اگر زمان كاربرد آنها، سدهي پنجم هجري هم نباشد، به هر سان از واژههاي زبان آذري شمره ميشود و با ارزش هستند (كيا، آذربايگان ص 29).
باز در نسخه ديگري از اين واژهنامه، چند نمونه آذري از جمله: «انداسنسته»، «بلسك»، «پافتاوه»، «خسينسته»، «داهول»، «دلموت» «فرقوط»، «گمانه»، «گاوآهن» ياد گرديده (ابومنصور توسي، لغت فرس مجتبايي و صادقي ص 234).
از سدهي ششم، به جز يك واژه از گويش آذري مردم خوي («امله» به معناي كسي كه لكنت زبان دارد) انساب سمعاني)، نوشته يا نمونهاي از زبان آذري، تاكنون در كتابهاي پارسي و تازي به دست نيامده است.
در دو دهه نخستين سدهي هفتم هجري، ياقوت حموي نويسنده كتابهاي معجمالادبا و معجمالبلدان (تاليف 623 هـ . ق/ 1226 م.) كه در جهانگرديهاي خود از آذربايگان نيز گذشته، و به سال 610 هـ . ق 1213 م. در تبريز بوده و آگاهيهاي فراواني از سرزمين و مردم اين سامان داشته است، در معجمالبلدان در زير ماده «اَذرَبيجان» عبارتهايي آورده (در پانوشت شماره 3 ياد شده) نوشته است: «مرز آذربايگان از سوي شرق بردعه (؟) و از سوي مغرب ارزنجان است و از سوي شمال به شهرهاي ديلم و گيلان و تارم (؟) ميرسد و آن سرزميني است بس فراخ از شهرهاي نامدارش تبريز است كه اكنون پايتخت و بزرگترين شهر آنجا است. پايتختش پيشترها، مراغه بود. از شهرهايش: خوي، سلماس، ارميه، اردبيل، مرند و جز اينها است و از آنجا سرزميني نيك و كشوري بزرگ و بيشتر كوهستاني است. در آنجا دژهاي فراوان هست و خيرات گسترده و ميوههاي فراوان. من جايي پرباغ و بوستانتر از آنجا نديدهام و هم از فراواني آبها و چشمهها، در آنجا نيازي نيست كه كسي براي آوردن آب به هر جايي برود، زيرا در زير پايشان و به جا كه بنگري آبها روان است، آبي خنك و پاكيزه. مردمش گشادهرو و سرخ چهره و لطيف پوستند، براي آنان زباني است كه به آن آذري (الاذريه) ميگويند و جز خودشان كسي آن را نميفهمد. در مردم آنجا گونهاي نرمخويي و نيكرفتاري هست، جر اينكه در سرشت آنان خست چيره است. اين سرزمين جايگاه فتنه و جنگ است، چيزي كه هيچگاه از آنجا دور نميشود، به اين انگيزه، بيشتر شهرها و روستاهايش ويران است. در اين روزها زير فرمان جلالالدين منكبرني پسر محمدبن تكش خوارزمشاه است ...» (ياقوت، معجم البلدان ج 1 ص 128-129).
ياقوت باز هم در همين كتاب زير ماده ... «فهلو» همان سخنان حمزه اسپهاني و پيشينيان را باز گفته و از زبان شيرويه پسر شهردار افزوده است: «شهرهاي پهله هفت تاست: همدان، ماسبذان، قم، ماه البصره (نهاوند) صيمره، ماهالكوفه (دينور) و كرمانشاهان و سرزمينهاي ري، اسپهان، قومس، تبرستان، خراسان، سيستان، كرمان، مكران، قزوين، ديلم و طالقان، جزو شهرتهاي پهله نيستند (ياقوت ج 4 ص 281)و
از نوشتههاي ياقوت چنين پيداست كه در آغاز سدهي هفتم، يعني در سالهايي كه ايران زمين ميدان تاخت و تاز لشكريان خونخوار مغول بود، هنوز زبان آذربايگانيان و تبريز دست نخورده باز مانده بود و از تركي گويي در آنجا اثري نبود و اين موضوع را نوشتهي زكريا بن محمد قزويني در آثار البلاد (تاليف 674 هـ . ق / 1275 م.) كه ميگويد: «هيچ شهري از دستبرد تركان محفوظ نمانده است مگر تبريز» استوار ميگردد (زكرياي قزويني، بيروت ص 339).
دو قصيده بلند به زبان آذري از سدهي هفتم در دست نوشتي از زينهالمجالس (كتابخانه اياصوفيا شماره 2051) كه به سال 730 هـ . ق، به دست محمدبن احمد السراج تبريزي نوشته شده، بازمانده است كه نمونهاي از يك گونه آذري اين دوره به شمار ميآيد.
نويسنده اين گفتار با پژوهشهايي كه انجام داده است، چنين گمان ميبرد كه قصيدهي نخستين كه در شكايت از روزگار است، به نام امير مجيرالدين يعقوب فرزند ملك عادل ابوبكر بن ايوب از خاندان ايوبيان جزيره (ميافارقين) سروده شده است كه سپس از دوستان و همراهان سلطان جلالالدين خوارزمشاه شد (نسوي، سيره، صص 207ـ 246) و در ميان سالهاي 620-626 هـ . ق. احتمالا به آذري غربي و در شهر اخلاط سروده شده است.
يكي از اين قصيدهها، داراي پنجاه و هفت بيت و ديگري بيست و نه بيت است و برخي ويژگيهاي صوتي و دستوري و لغوي زبان آذري در آنها هويداست و ميتوان آنها را از كهنترين نمونههاي آذري از نواحي غرب آذربايجان به شمار آورد (اديب توسي، نشريه دانشكده ادبيات تبريز س. ش 4 صص 407-367).
افزوده بر اين قصيدهها، چند واژهي آذري نيز از اين سدهي در نوشتهها آورده شده كه يكي از آنها از زبان بابامزيد (مرگ 655 هـ . ق./ 1257 م.) در كتاب «روضات الجنان» كربلايي حسين نوشته شده كه ميگفته: «عبدالرحيم «بوري بوري» (بيابيا) و اين همان واژهاي است كه جلالالدين مولوي بلخي (604-673) در مثنوي از زبان شمس تبريي كه به زبان آذري سخن ميگفته، تكرار كرده است.
از آن جمله است بيست واژه آذري در حاشيه صفحههاي دست نوشت فرهنگ «البلغه» كه به سال 688 هـ . ق./ 1269م. به دست عبدالملك بن ابراهيم بن عبدالرحمان قفالي تبريزي نوشته شده و به دست ما رسيده است (نسخه خطي كتابخانه چستربيتي، دبلين شماره 305) (قفقالي، دست نوشت، البلغه نسخه عكسي كتابخانه مركزي دانشگاه تهران). اين واژههاي آذري، براي نخستين بار از سوي شادروان مجتبي مينوي در ششمين كنگرهي تحقيقات ايراني كه به سال 1355 هـ.ش. در تبريز برگزار گرديده بود، شناسانيده شد، ليك درباره آنها تا دير زماني مطلبي نوشته نشده بود. نويسنده اين گفتار نيز، سپس دو واژه «نشخور» و «مهره» را از همان دست نوشت يافته ]و[**** شماره آنها را به بيست و دو رسانيد كه در يادنامه سلطان القرايي با توضيحاتي چاپ شده است و در همين مجموعه نيز آمده است.
از نيمه دوم اين سدهي، تك واژه آذري «جولخ از گويش مردم خوي در كتاب آثار البلاد قزويني (تاليف 674 هـ . ق. 1275 م.) ياد شده (قزويني، كيا، آذربايگان، ص 9).
از همام شاعر تبريزي (714-636 هـ . ق./ 1314-1238 م.) كه بيشترين سالهاي زندگاني خود را در سدهي هفتم هجري گذرانيده، يك تك بيت آذري در پايان غزلي به فارسي و يك غزل ملمع آذري ـ پارسي كه شش مصرع و يك بيت آن تماما به گويش آذري تبريز است، بازمانده كه هر دو در ديوان شاعر (ص 134) و در كليات عبيد زاكاني (صص 142-126) به چاپ رسيده است.
پينوشتها:
1ـ «و ندب يزدجرد صاحب جيشه رستم الاذري، حرب العرب»
2ـ آذرَبِيجان اعجمي و معرب بقصرالالف و اسكان الذال و همزه في اولها اصل، لان اذر مضموم اليه آخر و روي عن ابوبكر رضيالله عنه، انه قال عليالصوف الاذري و رواه ابوزكريا اَلاَذَري به فتح الذال علي غير قياس (ابومنصور جواليقي المعرب من كلام الاعجمي علي حروف المعجم ص 35).
3ـ قال النحريون النسبه اليه اَذَري بالتحريك و قيل اذري بسكون الذال لانه عندهم مركب من اذر و بيجان فالنسبه الي الشطر الاول و قيل اَذَربي كل قدجاء و هو اسم اجتمعت فيه خمسه موانع من الصرف: العجمه، التعريف و التانيث و التركيب و لحاق الالف و النون مع ذلك، فانه اذا زالت عنه احدي هذه الموانع بطل حكم ابواقي ...» (ياقوت معجم ج 1 ص 128).
4ـ «الاَذرَبي» منسوب الي اَذرِبيجان علي غيرقياس، هكذا تقول العرب و القياس ان يقول بغير باء» (ابن اثير، النهايه غي غريب الحديث ص 22)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر