ینیس و یمبریس ملحقات انجیلها همان کمبوجیه و بردیه هستند
روایتی اساطیری از ایرانیان در باره کمبوجیه و برادر خوانده اش بردیه وجود داشته، که تحت نامهای عبری ینیس و یمبریس به رسولان مسیحی رسیده و ایشان در نامهً دوم پولس به تیموتائوس آن را بیان کرده اند. در این نامه با توجه به مشابهت اساطیر موسی و کورش( فریدون/ پرسیوس یونانیان) کورش را با موسی جایگزین نموده اند:
بیخدایی در روزهای آخر(نامهً دوم پولس به تیموتائوس، بند 3):
"۱ امّا آگاه باش که در روزهای آخر، زمانهای سخت پیش خواهد آمد.۲مردمانْ خودپرست، پولدوست، لافزن، متکبر، ناسزاگو، نافرمان به والدین، ناسپاس، ناپاک،۳بیعاطفه، بیگذشت، غیبتگو، بیبندوبار، وحشی، دشمن نیکویی،۴خیانتکار، عجول و خودپسند خواهند بود. لذت را بیش از خدا دوست خواهند داشت۵و هرچند صورتِ ظاهرِ دینداری را دارند، منکر قدرت آن خواهند بود. از چنینکسان دوری گزین.
۶اینان کسانی هستند که به درون خانۀ مردم رخنه کرده، زنان سبکمغز را اسیر خود میسازند، زنانی را که زیر بار گناهان خم شدهاند و هوسهای گوناگونْ آنان را به هرسو میکشد،۷و با اینکه همواره تعلیم میگیرند، هرگز به شناخت حقیقت نتوانند رسید.۸همانگونه که یَنّیس (سخنور) و یَمْبْریس (تند مزاج) به مخالفت با موسی (برگرفته از آب) برخاستند، اینان نیز که فکری فاسد و ایمانی مردود دارند، با حقیقت مخالفت میکنند.۹امّا راه به جایی نخواهند برد، بلکه حماقتشان بر همگان آشکار خواهد شد، چنانکه حماقت آن دو نیز عیان گردید."
اسطورهً شاهنامه ای کیانوش/ کتایون (کمبوجیه، تور) و پرمایه/ برمایون (بردیه زرتشت، ایرج) که روایتی از آن به پولس (پائولوس) رسول معروف مسیحی و یهودیان زمان وی رسیده بوده است از این قرار است: به فرمان فریدون (کورش)، دو برادرش کیانوش و پرمایه دستور ساختن گرزی را می دهند تا فریدون بدان بجنگد. و چون ساز و برگ شان و مردان جنگی همه آماده شدند؛ به اندیشهً نبردی که پیروزی به همراه دارد، راهی میشوند. در راه، شبی که سپاه و سپاهیان به آرامش و آسایش می پردازند، اهریمن بخل و حسد در دل دو برادر فریدون بیدار شده و آهنگ جان برادر می کنند: بدین ترتیب که فریدون که شب هنگام در دامنهً کوه خوابیده بود، مورد سوء قصد برادران واقع میشود < آن دو از بلندی کوه سنگی به سوی وی سرازیر می کنند. اما فریدون از صدای غلتیدن سنگ بیدار شده و با نیرویی ایزدی سنگ را از حرکت باز می دارد و پس از آن نیز: فریدون بک ساز رفتن گرفت سخن را ز هر کس نهفتن گرفت برادر بودش دو فرخ همال از او هر دو آزاده مهتر به سال یکی بود از ایشان کیانوش نام دیگر نام پر مایهً شادکام ............................... ................................. ................................. ............................. فریدون کمر بست و اندر کشید نکرد آن سخن را بدیشان پدید.
راجع به مطابقت نامهای انجیلی ینیس (سخنور) و یمبریس (تند مزاج) گفتنی است که عنوان گئوماتهً زرتشت و تورِ کمبوجیهً به ترتیب به معنی سخنور ( وهمچنین واعظ و شاعر و سروددان) و تند مزاج می باشند. دلیل اینکه در اینجا اینان برادر بزرگتر فریدون (کورش) به شمار رفته اند این است که مادر زریادر بردیه (گئوماته زرتشت، ایرج) و مگابرن ویشتاسپ (سلم) که کورش/ فریدون وی را از روی مصالح سیاسی به نزد خود آورده بود گاه تحت نام ماندانا (دانای خانه) مادر وی و گاه تحت نام آمیتی دا (دانای آشیانه) همسر وی محسوب شده است و این از مندرجات شاهنامه به خوبی پیداست چه همانطوری که اشاره شد در اینجا پرمایه (= پر دانش، بردیه زرتشت) به همراه کیانوش (کمبوجیه، فرزند تنی کورش) برادران وی به حساب آمده اند و جای دیگر دوپسر خوانده وی یعنی سلم (مگابرن ویشتاسپ) و ایرج زریادر زرتشت (بردیه) به همراه پسرش تنی اش کمبوجیه (تور) پسران رسمی وی به شمار رفته اند. در تأیید این نظر گفتنی است که برادر بردیه زرتشت یعنی مگابرن ویشتاسپ را کتسیاس جایی تحت نام مگابرن برادر کورش و جای دیگر تحت همین نام پسر خواندهً وی معرفی نموده است. نام ویشتاسپ را برای مگابرن خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران ذکر نموده است. نام سلم و تور و ایرج در تورات به صورت سام (عالی مقام) و حام (تند مزاج) و یافث (بزرگ تن= بردیه، تنائوکسار) انعکاس یافته است .در اسطورهً توراتی اینان پسران نوح (کشتی ران) معرفی شده اند که این امر نباید موجب تشتت فکری گردد چه حماسهً فتح بابل فریدون/کورش در نزد پارسی ها و مادهای عهدهخامنشیان به صورت طوفان بزرگ بازگویی می شده است چه این اسطوره در اوستا و شاهنامه به صراحت به صورت داستان دریانوردی بزرگ فریدون/ کورش و قایقران وی بازگویی شده است: " ثراتئونه (کورش سوم، فریدون) قایقران پائوروه (پایندهً راه قایق یا پاروزن) را به صورت مرغی در آورده و به آسمان فرستاد" که این همان کبوتر-زاغچهً اوتناپیشتیم (نوح اساطیری) می باشد که برای پیدا کردن خشکی از کشتی به هوا فرستاده شده بود. درفرهنگ نامهای اوستا تاًلیف هاشم رضی اسطورهً پائوروهً برفنواز به نقل از یشت پنجم چنین آمده است:" از برای من ای زرتشت اسپنتمان این اردویسورناهید را بستای،کسی که اورا پائوروه ویفره نواز ستایش نمود،وقتی که یل پیروزمند فریدون وی را در هوا به صورت یک مرغ به پرواز نمودن واداشت. ازاین جهت او سه روز و سه شب در پرواز بود. نمی توانست در آن فرود آید- دردر انجام سومین شب او به سپیده دم رسید، در گاه بامداد روشن و توانا به اردویسورناهید (الههً آبها) ندا در داد- ای اردویسورناهید، الههً رودها، به یاری من بشتاب، مرا اینک پناه ده اگر من زنده به زمین اهورا آفریده وبه خانهً خویش رسم هر آینه من از برای تو در کنار آب رنگها (رود سیلابی دجله) هزار زَور از روی آیین تهیه شده و تصفیه گردیده، آمیخته به شیرنیاز خواهم آورد. آنگاه اردویسورناهید به صورت دختر زیبایی بسیار نیرومند خوش اندام، کمربند در میان بستهً راست بالا، آزاده نژاد و شریف از قوزک پا به پایین کفشهای درخشان پوشیده، با بندهای زرین آنها را محکم بسته، روان شد. او بازوانش را محکم بگرفت چست و چالاک، طولی نکشید که اورا در یک تاخت تند،سالم بدون ناخوشی و بی صدمه،همان طوری که در پیش بود به زمین اهورا آفریده، به خان و مانش رساند. اورا کامیاب ساخت اردویسورناهید، کسی که همیشه خواستاری را که زَور نثار کند و از ره راستین فدیه آورد، کامروا می سازد." فردوسی در شاهنامه در ادامهً همان اسطورهً فریدون و برادرانش کیانوش و پرمایه می آورد: سپاه فريدون به نزديك رود اروند يا همان دجله رسيدند . فريدون براي نگهبانان رود پيام مي فرستد كه كشتي ها را به اين طرف آب بياورند تا سپاه از رودخانه عبور كنند . اما نگهبانان در برابر فرمان فريدون سر فرود نياوردند و تسليم نشدند و پاسخ دادند كه شاه جهان ، ضحاك ، به ما امر كرده تا جواز عبوري با مهر من نديدي حتي به يك پشه هم اجازه عبور ندهيم .
وفتي فريدون اين سخنان را شنيد بسيار خشمگين شد و ترسي از آن رود خروشان در دلش راه نداد و در حاليكه سوار بر اسب بود به آب زد و عمق آب بحدي بود كه زين اسب در آب فرو رفت و بدنبال او بقيه يارانش هم به آب زدند .
وقتي به خشكي رسيدند با دلي پر از كينه به سمت بيت المقدس (در اصل منظور شهرهای همدان و بابل) به راه افتادند. شهر های همدان پایتخت ازی دهاک ایرانی( آستیاگ) وبابل (مقر اژی دهاکهای بابلی) در زبان پهلوي _ گنگ دژ هوخت ، ناميده مي شدند .
آنها تاختند تا به آن شهر رسيدند . از فاصله يك مايلي فريدون كاخي ديد سر به افلاك كشيده و دانست كه اينجا مكان آن اژدها است . فريدون دانست كه اگر تأًمل كند از عظمت كاخ و زيادي نگهبانان يارانش ضعف خواهند يافت بنابراين بلافاصله حمله را آغاز كرد .
رفتن فريدون به جنگ ضحاك:
كــمــر تــنــگ بــســتــش بــه كـــيـــن پـــدر
فــريــدون بــه خــورشــيــد بــر بــرد سر
بــه نــيــك اخــتــر و فــال گــيــتــي فــروز
بــــرون رفــــت خــــرم بــــه خـــــرداد روز
بــــه ابـــــر انـــــدر آمـــــد ســـــر گـــــاه او
ســـپـــاه انـــجـــمـــن شــــد بــــه درگــــاه او
ســپــه را هــمــي تــوشــه بــردنـــد پـــيـــش
بــه پــيــلــان گــردون كــش و گــاو میش
چــو كــهــتـــر بـــرادر ورا نـــيـــك خـــواه
كــيــانــوش و پــرمــايـــه بـــر دســـت شاه
ســـري پـــر ز كـــيـــنــــه دلــــي پــــر ز داد
هــمــي رفــت مــنــزل بــه مــنــزل چــوباد
بــه جــايــي كــه يــزدان پــرســتــان بــدنـــد
رســــيــــدنــــد بــــر تــــازيــــان نوند
فـــرســــتــــاد نــــزديــــك ايــــشــــان درود
پــس آمــد بــر آن جــاي نـــيـــكـــان فرود
خــرامــان بــيــامـــد يـــكـــي نـــيـــك خـــواه
چــو شــب تــيــر ه گــشــت از آن جایگاه
بـــه كـــردار حـــور بـــهـــشـــتـــيـــش روي
فــرو هــشــتــه از مــشــگ تـــا پـــاي موی
نــهــانــي بــيــامــخــتـــش افـــســـونـــگـــري
ســـوي مـــهـــتـــر آمـــد بــــه ســــان پری
گـــشـــاده بـــافـــســـون كـــنـــد نـــاپـــديــــد
كـــه تـــا بـــنـــدهـــا را بـــدانـــد کلید
نــه از راه پـــيـــگـــار و دســـت بـــديـــســـت
فــريــدون بــدانــســـت كـــان ایزدیست
كـــه تـــن را جـــوان ديـــد و دولـــت جـــوان
شــــد از شــــادمــــانــــي رخــــش ارغوان
يـــكـــي پـــاك خــــوان از در مــــهــــتــــرش
خــورش هــا بــيــاراســت خوالیگرش
گـــران شـــد ســـرش راي خــــواب آمــــدش
چــو شــد نــوش خـــورده شـــتـــاب آمدش
بــــديــــدنــــد و آن بــــخــــت بــــيـــــدار او
چـــــو آن ايـــــزدي رفـــــتـــــن و كـــــار او
تـــبـــه كـــردنـــش را بـــيــــاراســــتــــنــــد
بــرادرش پــس هـــر دو بر خاستندد
بــــرادرش هــــر دو نـــــهـــــان از گـــــروه
يـــكـــي كـــوه بـــود از بـــرش بـــرز کوه
شــــده يــــك زمــــان از شــــب ديـــــريـــــاز
بــه پــايــيــن كــه شــاه خــفـــتـــه بـــه ناز
وزيــشــان نــبـــد هـــيـــچ كـــس را خـــبـــر
بــه كـــه بـــرشـــدنـــد آن دو بیدادگر
بـــر آن بـــرز بــــالــــاي آن تــــيــــغ كــــوه
بـــرفـــتـــنـــد هـــر دو نـــهـــان از گروه
نــــديــــده مــــر آن كــــار بـــــد را گـــــران
ز خـــارا بـــكـــنـــدنـــد لـــخـــتــــي گران
بــدان تـــا بـــكـــوبـــد ســـرش بـــي درنـــگ
از آن كـــوه بـــالـــا بـــكـــنـــدنـــد سنگ
مــر آن خــفــتــه را مــرده پــنـــداشـــتـــنـــد
از آن كــوه غــلــطــان فــرو گاشتند
خـــروشـــيـــدن ســـنـــگ بــــيــــدار كــــرد
بــه فــرمــان يــزدان ســـر خـــفـــتـــه مرد
بـبــســت و نــجــنــبــيــد آن ســنــگ بــيــش
بـافـسـون مـر آن ســنــگ از جــاي خویش
نــكــرد آن ســخــن را بـــديـــشـــان پـــديـــد
هـمـان گـه كـمــر بــســت و انــدر کشید
چــنــان چــون بــود مــرد ديـــهـــيـــم جـــوي
بـــــــه ارونـــــــد رود انــــــــدر آورد روی
بــه تــازي تـــو ارونـــد را دجـــلـــه خـــوان
اگــــر پــــهــــلــــوانــــي نـــــدانـــــي زبان
لـــب دجـــلـــه و شــــهــــر بــــغــــداد كــــرد
دگـــــر مـــــنــــــزل آن شــــــاه آزاد مرد
فـــــرســـــتــــــاد زي رودبــــــانــــــان درود
چـــو آمــــد بــــه نــــزديــــك ارونــــد رود
كـه كـشـتـي بـرافـگــن هــم اكــنــون بــه راه
بـــر آن رودبـــان گـــفـــت پیروز شاه
از ايــن هــا كــســي را بــديــن ســو مـــمـــان
مـــرا بـــا ســـپـــاهـــم بــــدان ســــو رسان
بــه كــشــتــي و زورق هــم انـــدر شـــتـــاب
بـــــدان تـــــا گـــــذر يـــــابـــــم از روي آب
نـــيـــامـــد بـــگـــفـــت فــــريــــدون فــــرود
نـــيـــاورد كـــشـــتـــي نــــگــــهــــبــــان رود
چــنــيــن گــفــت بــا مــن ســخــن در نــهـــان
چـــنـــيـــن داد پـــاســـخ كـــه شـــاه جهان
جـــوازي بـــيـــابــــي و مــــهــــري درســــت
كــه مــگــذار يــك پــشــه را تا نخست
از آن ژرف دريـــــا نـــــيـــــامـــــدش بـــــاك
فـريـدون چـو بـشـنــيــد شــد خشمناک
بــر آن بــاره ي تــيــزتــگ بـــرنـــشـــســـت
هــم آنــگـــه مـــيـــان كـــيـــانـــي ببست
بـــه آب انـــدر افـــگـــنـــد گـــلــــرنــــگ را
ســرش تــيــز شــد كــيـــنـــه و جـــنـــگ را
هـــمـــيـــدون بـــه دريـــا نـــهـــادنـــد ســــر
بــبــســتــنــد يــارانــش يــكـــســـر کمر
بــه آب انــدرون غـــرقـــه كـــردنـــد زيـــن
بــــر آن بـــــادپـــــايـــــان بـــــا آفرین
بـــه بـــيـــت الـــمـــقـــدس نـــهـــادنــــد روي
بـه خـشـگـي رسـيـدنـد ســر كــيــنــه جوی
هــمــي كــنــگ دژ هــودجــش خـــوانـــدنـــد
كـــه بـــر پـــهـــلـــوانـــي زبـــان راندند
بـــــــرآورده ايـــــــوان ضـــــــحـــــــاك دان
بـــه تـــازي كـــنـــون خـــانـــه ً پــــاك دان
كــز آن شــهــر جــويــنــده بــهــر آمـــدنـــد
چــو از دشــت نــزديـــك شـــهـــر آمدند
يــكـــي كـــاخ ديـــد انـــدر آن شـــهـــر شـــاه
ز يـــك مـــيـــل كـــرد آفـــريـــدون نگاه
هــــمــــه جــــاي شــــادي و آرام و مــــهــــر
فـروزنــده چــون مــشــتــري بــر سپهر
كــه گــفــتـــي ســـتـــاره بـــخـــواهـــد بـــود
كــه ايــوانــش بــرتــر ز كــيـــوان نمود
كــه جـــاي بـــزرگـــي و جـــاي بـــهـــاســـت
بـــدانـــســـت كـــان خـــانـــه ي اژدهاست ا
بــرآرد چــنــيـــن بـــرز جـــاي از مـــغـــاك
بـه يـارانـش گـفـت آنــك بــر تــيــره خاک
مــــگـــــر راز دارد يـــــكـــــي در نـــــهـــــان
بــتــرســم هــمــي زانــكـــه بـــا او جهان
شــــتــــابــــيــــدن آيـــــد بـــــروز درنـــــگ
بــبــايــد كــه مــا را بـــديـــن جـــاي تنگ
عـــنـــان بـــاره ي تـــيـــزتـــك را ســـپــــرد
بــگــفــت و بــه گـــرز گـــران دســـت برد
كــه پــيــش نـــگـــهـــبـــان ايـــوان بـــرســـت
تـــو گـــفـــتـــي يـــكــــي آتــــشــــي درست
تــو گــفــتــي هـــمـــي بـــرنـــوردد زمـــيـــن
گــران گـــرز بـــرداشـــت از پـــيـــش زین
فــريــدون جــهــان آفــريــن را بــخـــوانـــد
كــس از روزبــانـــان بـــدر بـــر نماند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر