ارم عاد یا بهشت "شداد" (هوشنگ پیشدادی، گئوماته زرتشت) همان تخت جمشید است
مطلب زیر صورت اصلاح شده مطلبی است از سید مهدی سیف الهی، که تحت عنوان بهشت شداد در وبلاگ عجایب خلقت ثبت شده است.
بسم الله الرحمن الرحیم.
الم تر کیف فعل ربک بعاد * ارم ذات العماد * التی لم یخلق مثلها فی البلاد
در عصر حضرت داوود (کورش دوم) مردی بود به نام عاد (یعنی شاه موبدان= جمشید)، که دو فرزند آورد یکی شدید (مگابرن ویشتاسپ) و دیگری شداد (در اصل به معنی شاه عادل یا پیشداد، سپیتاک زرتشت). این خاندان هفتصد سال سلطنت کرده و اهل علم و دانش مخصوصآ علاقه مند به تاریخ و کتاب و اخبار گذشته گان بودند و مغرب و مشرق زمین را مسخر خود کرده و امپراطوری بزرگی تشکیل دادند و در حقیقت شداد کرسی لمن الملکی میراند. حضرت داوود (ع) مأمور شد او را دعوت به توحید نماید. داوود (ع) نزد شداد رفت و آمده است که هفتصد هزار امیر در دستگاه فرمانروایی او مشغول به انجام وظیفه بودند. داوود گفت: ای شداد، خدایت به تو هزار سال عمر داد که هزار گنج نهادی، هزار زن بگرفتی، هزار لشکر شکست دادی، اگر هم اکنون به خدای من ایمان بیاوری فرموده است که روز قیامت از تو بازخواستی نکنم و تو را به بهشت خواهم برد.
شداد گفت: ای داوود! آن بهشتی که تو مرا دعوت به آن میکنی، در همین دنیا میسازم تا بدانی که مرا به بهشت خدای تو حاجت نیست. منطقه حکومت شداد ترکیه، هندوستان و سند، روم، حبشه، سقلاب بود که مرکزش در دمشق قرار داشت. ههانجا دستور داد باغ ارم و بهشت شداد را ساختند و قرآن از آن چنین یاد کرده: آوینا الی ربوة ذات قرار و معین. شداد به دمشق آمد قهرمانان را خواست هزار پادشاه زیر فرمان او بودند هر امیری سه هزار مرد قدرتمند داشت به آنها فرمان داد زمینی را انتخاب کنند که خاکش خوش بو باشد و زمینی هموار تا بهشتی در آنجا بر پا نماید. آنان مهندسی را با سیصد نفر انتخاب کردند و ده سال میگشتند تا جایی را در ارضی مغرب هموار و مناسب پیدا کردند 40 در 40 فرسخ. هزار امیر خود را مأمور ساخت آن بنا کرد، هر امیری صد مرد استاد و معمار جمع کرد و با هر استادی هزار شاگرد و کارگر بود. سیصد هزار کارگر جمع شدند و زمین را کندند تا به آب رسیدند 40 گز به عمق فرو رفتند و از آنجا با سنگ مرمر بنا کردند و برای بنای آن دستور داد خزینه های روی زمین را بر چهارپایان بار کردند و از زر و سیم و جواهر از مشرق تا مغرب هر چه طلا و نقره و جواهر بود آوردند و خشتهای طلا ساختند و ستونهای نقره مکلل به جواهر و روزی چهل خروار طلا و نقره برای ساختن بهشت شداد مصرف میکردند.
سیصد سال طول کشید که سیصد هزار نفر در روزی چهل خروار طلا و نقره صرف بنای بهشت شداد میکردند تا بوستانی حاضر شد و هزار قصر در آنجا آراست که از طلا و نقره و زمرد سبز بود و در میان هر قصری سرایی بنا کردند از زبرجد و زمرد و چهار صفحه و چهار ستون بر پا کردند تا ارم ذات العماد که در دنیا نظیر نداشت به وجود آمد. ستونهای بهشت شداد به شهادت قرآن در دنیا بی نظیر بود، درختانی در کنار نهرهای جاری بنا کردند که از طلا و نقره ساق و شاخ و برگ و میوۀ آن ساخته شده بود. یاقوت سرخ در سر شاخه ها، زیبندگی و فریبندگی مخصوصی داشت. آنگاه گفت: مشک و زعفران و عنبر به جای خاک کف باغ ریختند و در نهرها جواهر پاشیدند، به جای سنگ، گوهر و مرجان در حوض ها و جوی ها ریختند. و شیر و انگبین در میان هر جویی در مجاری جاری ساختند. چنانکه به هم مخلوط نشوند و بالای دیوارهای آن بهشت، سیصد گز ارتفاع بود که یک خشت از طلا و یک خشت از نقره کنگره های آن را تشکیل میداد. مروارید فراوان به کنگره های آن آویختند. آنگاه دستور داد چهار میدان در چهار طرف آن ساختند که در هر میدانی سه هزار کرسی زرّین( مبل طلا ) نهادند و خانه ها آراستند تا برای بهره برداری حاضر گردید.
پس از سیصد سال در دنیای آن عصر، نه طلا و نه نقره و نه جواهر نزد کسی نماند مگر آنکه همه را در بهشت شداد مصرف کردند. تا آنجا که دو گرم طلا در گردن دختری بود آن را به زور گرفتند و آن طفل سر بلند کرد و گفت: خدایا داد من را از این ستمگران بگیر.
برای افتتاح بهشت شداد، دختران خوب روی و خوشگل و مانند پیش آهنگان امروز آراستند و غلامان و فرزندان خوش هیکل را جمع نمودند و به میدان آن بهشت فرستادند تا در افتتاح آن سان ببینند و از برابر آنها بگذرد و داخل بهشت شود. شداد با یک غلام که منتخب خودش بود، به بهشت نهاد، چون نزدیک درب بهشت رسید، شخص با هیبتی را دید؛ بر خود لرزید و گفت: تو کیستی؟ جواب داد: ملک الموت هستم! گفت: برای چه کار آمده ای؟ فرمود: آمده ام جان تو را بگیرم. شداد گفت: یک لحظه امان بده تا یک لقمه از آن غذا میل نمایم. جواب شنید: رخصت ندارم. شداد، درحالیکه یک پا در رکاب داشت و پای دیگرش در زمین بود قبض روح شد و بانگی بر تمام آن دختران و پسران که در بهشت بودند زد و همه بر خود لرزیدند و جان دادند؟!!
هل تحس منهم من احدآ و تسمع لهم رکزا
این بهشت بی صاحب بدان حال باقی ماند بود و نه مالک و نه مملوکی از آن بهره گرفت...
اندکی بیش...
ابن بابیه در شرح معمرین نقل کرده که هشام بن سعد گفت: در اسکندریه سنگی یافتم که در آن نوشته بود: منم شداد بن عاد که ساختم ارم ذات العماد که مثل آن خلق نشده است در بلاد و به زور خود وادیه ها را سد و بنا کردم قصرهای عالی ارم را در وقتی که پیری و مرگ نبود از سنگ در نرمی مانند گل بود و گنجی در دربار گذاشتم و دوازده منزل که احدی آن را بیرون نتواند بیاورد؛ إلا امّت محمّد صل الله علیه و آله و سلم آن را بیرون خواهد آورد.
علامه مجلسی مینویسد:
شداد پسر عاد از سلاطین بزرگ روی زمین است، او شهری بساخت و قصری بر پا کرد که در عالم نظیر نداشت. یکی از سیاحین این شهر و قصور آن را دیده که در اینجا شرح این ماجرا را میخوانید:
مردی به نام عبدا الله بن قلابه دارای شترانی بود که یکی از آنها گریخته بود به دنبال آن روان شد و در صحراهای عدن و بیابانهای آن میگشت که به شهری نزدیک شد در آن حصاری دید بر دور آن حصار قصرهای بسیار و علمهای بلندی بود نزدیک شد و به آن رسید. به گمان اینکه از کسی سئوال کند که آیا کسی شتر وی را دیده است یا نه وارد آنجا شد. از شتری که سوار بود پیاده شد و شترش را بست و داخل شهر شد ضمنآ از بیم جان به رسم معهود شمشیر کشید وارد شهر شد. دو درب بزرگی را دید که درد دنیا از آن درب ها بزرگتر ندیده بود چوب آن درب ها از خوشبوترین چوبها بود و مرصع به یاقوت زرد و سرخ بودکه آنجا را روشن کرده بود. تعجب کرد، یکی از درب ها گشود و وارد آن شد. شهری را درون آن دید و بلافاصله انگشت حیران به دندان گرفت. متوجه شد که قصرها بر روی عمودهای زبرجد و یاقوت بنا شده بود بالای هر قصری غرفه ای بود، بالای هر غرفه غرفه ای دیگرهمه را به طلا و نقره و مروارید و یاقوت و زبرجد بنا کرده بودند و بر این قصرها درهای بزرگی نصب کرده بودند. مانند دروازۀ شهر از چوبهای خوشبو و به یاقوت مرصع زینت داده شده اند. مهمانخانه ها پر از بوی مشک و عطر، ولی هیچ کس در آنجا نبود. – عبدالله ترسید، در پی آدمی میگشت و هیچکس را نمیدید در اطراف خیابانهای باغ درختان بر روی چشمه ها و نهرهای آب میوه ها آویخته و آب از جویها روان بود که عکس ناظر نشان میداد.
با خود گفت: این باید همان هشت شداد باشد که خداوند آن را برای بندگانش وصف کرده و خوشحال شد که در آن بهشت در آن دنیا وارد شده و مقداری از فندقها و زعفرانها و میوه های آنجا را برداشت و از آن زبرجدها و یاقوتها مقداری بکند و بیرون آمد و در آن بیم بود که کسی او را تعقیب ننماید تا بر شترش سوار گردید. و از همان راه برگشت تا داخل یمن شد و از آن مرواریدها نشان داد و جریان آن بهشت را برای مردم گفت و آن مروارید ها را فروخت – خبر به معاویه رسید در پی والی صنعا فرستاد که این شخص را برای او بفرستد تا از بازپرسی کنند. عبدالله به سوی معاویه رفت، معاویه با وی خلوت کرد و از او بازپرسی مفصلی نمود و عبدالله هم آنچه را که دیده بود برای وی نقل نمود. معاویه هم کعب الاخبار را خواست، از او پرسید: آیا در کتب قدیم خوانده یا دیده و یا شنیده ای که شهری باشد از طلا و نقره بنا کرده باشند و عمودهای آن و ستونهایش از زبرجد و یاقوت بقعه و از سنگ ریزه های آن عمارت مروارید و غرفه ها و قصرهایش از جواهرات و نهرهایش در زیر درختان پر میوه سبز و خرم جاری باشد؟
کعب الاخبار گفت: بلی، شهری بدین صفات شداد پسر عاد بنا کرده که قرآن هم به آن اشاره نموده است.
معاویه عاشق چنین شهری شد زیرا او تمام جنایات تاریخی را برای مقام و منصب و تجلیل سلطنت خود مرتکب شد و منتظر چنین خبری بود. به کعب گفت: وصف این باغ را برای من بیان کن و هر اطلاعی داری توضیح بده.
کعب گفت: عاد اولی غیر از عاد قوم یهود است و آن مردی که دو پسر داشت یکی شداد و دیگری شدید نام داشت. چون عاد فوت نمود این دو پسر هر دو به سلطنت رسیدند و از مستبدین و قهّارین جهان شدند. اوّل شدید به سلطنت رسید ولی چون او در جوانی از دنیا رفت شداد تمام زمین را تحت سلطنت خویش قرار داد. وی در خواندن کتابها در آن زمان بسیار حریص بود و عاشق شنیدن وصف بهشت شد و میل کرد که بهشتی در همین دنیا بسازد. چون کار ساختن بهشت وی به پایان رسید گزارش دادند که اکنون وقت آن است که وارد بهشت شوی. گفت: حصاری اطراف آن بکشید و اطراف حصار قصرها بسازید و اطراف آن قصور باز دیواری بکشید و در هر قصری هزار پرچم برپا کنید که در هر قصری وزیری از وزرای من منزل کند.
مهندسین و کارگران چنین کردند و روزی را معین کردند که در آن روز بهشت را افتتاح کنند و ده سال مقدمات نقل و انتقال و تشریفات به طول انجامید. افتتاح این بهشت از روزهای تاریخی دنیا به شمار میرود که چه جمعیتی با چه جلالت و عظمتی به طرف بهشت شداد حرکت کردند نزدیکی بهشت رسیدند یکشب و روز بیشتر نمانده بود که وارد بهشت شوند ناگاه صدایی مهیب شنیدند که یکجا و بی درنگ همه آنها هلاک شدند و نه شداد بلکه هیچ کس نتوانست وارد آن بهشت شود. کعب الاخبار اضافه کرده که در زمان تو مردی از مسلمانان که سرخ مو و سرخ رو و کوتاه قد باشد و بر ابرو و گردنش خالی است در آن صحرا برای شتری که از او گریخته بیرون میرود و به آن بهشت میرسد و داخل آن بهشت خواهد شد. ناگاه نظرش به پهلوی دستش افتاد و عبدالله را دید که نشسته بود گفت: والله این همان شخصی است که داخل بهشت شداد میرود و اهل دین حق در آخرالزمان نیز بدان بهشت وارد خواهند شد."
در تأیید انتساب تخت جمشید (اصطخر) به عاد (جمشید، یعنی شاه مردم انجمنی) گفتنی است که در روایات ایرانی دورهً اعراب بنای بلخ و اصطخر به کیومرث ( در اصل به معنی مرد سخنور ، سخنور میرا) یا گرشاه (شاه کوهستان قفقاز) نسبت داده شده است که دررابطه با مفهوم اول بیانگر سپیتاک زرتشت و در مفهوم دوم و سوم یادآور پدر وی سپیتمه جمشید ، مغ سئوروماتی می باشد که این دومی بعدها با یمه(جم) ایزد مرگ و میر و جهان زیرین و ایمیریای کاسیان (اهورامزدای پارسیان) یکی گرفته شده است. در تورات نام سپیتمه جمشید در رابطه با پسرش سپنداته زرتشت (اسفندیار روئین تن، امیران گرجیها) به دو صورت مانوح (بازمانده) پدر شمشون (سپنداته زرتشت خورشید سان) و ادونیا (سرور) متصف به زیبا (لقب اوستایی سپیتمه جمشید) پسر ملکه حجیت (شادمانی) به عنوان برادرناتنی و رقیب سلیمان/ نوح پارسی (کورش سوم) به شمار رفته است. در واقع ادونیا/ جمشید که ولیعهد رسمی آستیاگ بوده و رقیب کورش سوم بوده توسط اراسپ سردار مادی کورش به قتل رسید ولی دوپسر وی یعنی مگابرن ویشتاسپ و سپیتاک زرتشت و مادرشان آمیتی دا (دختر آستیاگ) به پسری و همسری به روایتی به برادری و مادری کورش پذیرفته شدند. افزون بر این سپیتاک زرتشت به مقام دامادی کورش رسیده و با دختر معروف وی یعنی آتوسا ازدواج نمود. جالب است که خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران نیز عنوان سپیتمه جمشید و همسرش آمیتی دا یعنی پدر و مادر زریادر زرتشت و مگابرن ویشتاسپ را آدونیس (ادونیا)و آفرودیت آسمانی (ایشتار) آورده است. از آنجاییکه ادونیا از سوی دیگر ایزد رستنیهای فینیقی ها بوده که برایش در جشن بهاری درسبدها و گلدانها انواع سبزیها و گلها می کاشته اند. از اینجاست که جشن آغاز بهاری ایرانیان (نوروز) با سبزیهای هفت سین آن به ادونیای اساطیری ایرانیان یعنی جمشید/ ایمیریا (ایزد دانای مرگ و میر) وسپیتمه جمشید تاریخی پدرسپیتاک زرتشت نسبت داده شده است. بنابراین به نظر می رسد هفت سین ایرانیان در اصل هفت سینیی بوده که در آنها هفت نوع غله و سبزی، سبز می کرده اند. چون ابوریحان بیرونی نیزدر آثارالباقیه در باب نوروز می گوید: "در این روز در اطراف ظرفی هفت نوع غله را بر هفت ستون بکارند و خوبی و بدی رویش غلات را در سالی که در پیش بود، از چگونگی روئیدن آنها پیش بینی می کردند."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر