معمای نام کهن پرمیس
سه تن از هموطنان ایرانی هرکدام به فواصل چند ماه به مناسبت این که نام پرمیس (پارمیذا، پارمیدا) برای دختران خویش انتخاب نموده بودند، معنی لغوی این نام را از این جانب که دستی در آتش دارم جویا شده بودند. این امر سرانجام مرا بر آن داشت که در مورد این نام باستانی که از جمله نام دختر گئوماته زرتشت (بردیه) یعنی همان پوروچیستای اوستا و همچنین شکلی از آن لقبی بر پدرش زرتشت و جد پدری سپیتمه جمشید بوده؛ بیشتر تفحص نمایم: این هردو اسم یا لقب را نظر به لقب پوروچیستای پرمیس دختر بردیه که به معنی پردانش است، می توان به معانی پردانش (پرومایه یا پرو میزدا) و همچنین پرمهر و پر عهد و پیمان (پرو میثه) گرفت. ظاهراً جزء دوم این نام یعنی میسه (میذا) همانست که در فارسی به صورت میرزا (در آذری به شکل میذا) برجای مانده است که در واقع شکلی از نام اوستایی و پارسی مزدا است. می دانیم در شاهنامه و کتب پهلوی این نام به صورت پرمایه (برمایون) در مورد خود گئوماته زرتشت (بردیه) پسر سپیتمه جمشید و پسر خوانده (یا برادر خوانده) و داماد کورش به کار رفته است. در این منابع نام برادر تنی وی یعنی مگابرن ویشتاسپ نیز در این رابطه کتایه (کتایون، زمین دار) قید گردیده است. نظر به اشکالی که هرودوت و کتسیاس از اسامی این افراد آورده اند، مسلم به نظر می رسد که نام پرمیس (پرومیزدا) دختر بردیه (پوروچیستا) که با داریوش (جاماسب) ازدواج نموده بود صرفاً به معنی پر دانش به عاریت به معنی پر مهر و پر عهد و پیمان گرفته می شده است که در این صورت با نام شاهنامه ای پرموده مطابقت می یابد. همچنین از پرمیس (پرومیه/ پرومایه یا پرومیدا) به عنوان لقب سپیتاک زرتشت و یا لقب پدرش سپیتمه جمشید بیشتر همین معنی پردانش وبسیار دانا اراده می گردیده است. لقب پوروچیستای پرمیس دختر کوچک بردیه زرتشت نیز به وضوح گویای همین معنی پردانش آن است. ناگفته نماند که پدر سپیتاک زرتشت (بردیه) یعنی سپیتمه جمشید ولیعهد و داماد آستیاگ نه به دست پدر زنش، اژی دهاک مادی (یعنی فرد ثروتمند فرمانروای ماد) یعنی آستیاگ بلکه همانند آستیاگ به دست توسط خود کورش (فریدون) که در بابل تاجگذاری نموده بود به قتل رسیده است. می دانیم که آژی دهاک (ماروش) در واقع عنوان ایرانی خدایان و پادشاهان بابلی بوده است. از همینجاست که در شاهنامه فریدون (کورش) در امتحان پسرانش سلم (مگابرن ویشتاسپ)، تور (کبوجیه) و ایرج (بردیه زرتشت، سپیتاک) به صورت اژدهایی بر سر راه آنان ظاهر میگردد.اما در این رابطه نام ضحاک شاهنامه هم به معنی خندان برای خود ریشه و اساس تاریخی جداگانه ای از اژی دهاک اوستا دارد چه آن مترادف نام خدای ملی آشوریان ستمگر یعنی آشور بوده است. گفتنی است که کتسیاس پرمیس (پرمایه) را به عنوان برادر آمیتیدا (دانای آشیانه= ماندانا) و از فرماندهان پارسیان به شمار می آورد؛ از آنجائی که آستیاگ از خود پسری نداشته است، این گفته را بدین شکل می توان اصلاح و تکمیل نمود که این پرمیس (پرمایه، پردانش) در اصل نه برادر آمیتیدا بلکه شوهر او یعنی همان سپیتمه جمشید داماد و ولیعهد قفقازی (سئورومتی اصل) آستیاگ بوده است؛ چون در اساطیر ایرانی این دو تحت نام یمه (مغ، موبد) و یمی (موبده) خواهر و برادر به شمار آمده اند، این تصور لابد از معنی ایرانی کلمه جم (الجم، عجم) سامی یعنی انجمنی (=عاد، مغ) بر خاسته است چه این کلمه در زبان اوستایی (مادی) و سانسکریت به صورت یمه و یمی معنی برادر و خواهر همزاد و دوقلو را می دهد:
اسطورهً سپیتمه جمشید (پرومیس) در اساطیر ایرانی (به نقل از محمود کویر) از این قرار است:
آن گاه بعد از تهمورث نوبت به جمشید می رسد.
جمشید هفت صد سال فرمان می راند.
جمشید که تخت جمشید، این بهشت زمینی با درختان سنگی را بر زمین بنا نهاد.
جمشید که جام جم داشت و با جام خویش اساتیر و ادبیات ایران و جهان را در نوردید.
جمشید که نام نخستین انسان از اوست: جم یا یم که با یمه از داخل گلی روییدند. یم و یمه یا همان مشی و مشیانه که مریم و مسایا یا مسیح نیز از نام اوست.
جم همان دو قلوی یگانه، همان نیمه ی روشن و تاریک هستی، همان نیمه مرد نیمه زن اساتیر ماست.
جمشيد يكي از سلاطين باستاني ايران است چنانكه در يسناي نهم اينطور آمده است.
زردشت از هوم پرسيد كه ترا در ميان مردمان، نخستين بار در اين جهان مادي بيفشرد و چه پاداشي نصيب آن كس گرديد. هوم در پاسخ گفت: نخستين بشري كه مرا در اين جهان مادي بيفشرد ويونگهان است در پاداش پسري مثل جمشيد كه دارنده رمه خوب و در ميان مردمان داراي بلندترين مرتبه است و مانند خورشيد درخشان است باو داده شد.
جمشيد در اوستا با دو صفت هووتوو و سريره آمده است كه اولي در تفسير پهلوي و به هورمك يعني دارنده گله و رمه خوب و دومي به معني زيبا و خوشگل ترجمه شده است.
در گاتها يكبار از جمشيد ذكري بميان آمده و يم خوانده شده است بعدها در بقيه قسمتهاي اوستا جزء دوم يعني خشئت به آن افزوده شده است.
تخت جمشید نماد باغ بهشت است. به جای درختان بهشتی، ستون های سنگی از دل گل های نیلوفر كه زهدان آفرینش است، روییده اند و حیوانات بهشتی چون گاو و اسب و شیر، بر این درختان سنگی روییده اند و آن را آرایش می دهند. جمشید، آفریننده نوروز و آتش است و نام این كاخ ها كه برای برگذاری نوروز و گرامی داشت آتش و نور و تبرك بخشیدن به گیاهان و حیوانات ملل مختلف جهان برپا شده بود، نیز تخت جمشید می باشد.
این بنا نه برای پایتختی و نه برای مقاصد نظامی بنا شده بود، بلكه باغی بود برای پذیرایی و تبرك.
ابن بلخی در فارسنامه در باره تخت جمشید می نویسد:( هر كجا صورت جمشید به كنده گرد كنده اند، مردی بوده است قوی. كشیده ریش و نیكو روی و جعد موی و در بعضی جاها صورت او گرد است و چنان است كه روی در آفتاب دارد.)
آرتور پوپ در كتاب هنر ایران، آن را شهری مذهبی می خواند و مسعودی در مروج الذهب آن را معبدی بزرگ با تصاویر پیامبران می شناسد. مهرداد بهار آن را باغی با درختان سنگی می نامد.
در فرگرد دوم وندیداد، بسیار از جم سخن رفته و ساختن بهشت جم یا ورجمكرد، چنین فرمان داده شده است:(در آنجا جوی آبی جاری نما. چراگاهان فراهم كن. خانه ها و سراها و سرداب ها و ایوان ها و رواق ها بنا نما. تخم های مردان و زنانی كه در روی زمین بهترین هستند در آنجا جمع كن. هم چنین تخم های جانورانی كه بزرگتر و بهتر و زیباترین هستند در آنجا گرد آور. از میان گیاهان آنچه بلندتر و خوشبوتر است و از میان غذاها آنچه لذیدتر و خوشبوتر است تخم های آنان را در آنجا حفظ نما...) و در این سرا مرگ و آزار و دشمنی و بیماری و رنج راه ندارد.
منوچهري در قصيدهاي شراب را دختر جمشيد ناميده و محل آن را خانه گرگان دانسته، مطلع قصيده اينست:
چنین خواندم امروز در دفتری
که زنده ست جمشید را دختری
خيام در نوروزنامه كشف مي را بيكي ار منسوبان جمشيد بنام شاه شميران نسبت داده است. كشف مي بكسان ديگري نيز نسبت داده شده است. چنانكه در راحتهالصدور كشف مي به كيقباد اسناد داده شده است.
در نفايس الفنون في عرايس العيون تأليف محمد بن آملي داستاني درباره پيدايش مي آمده كه خلاصه آن چنين است:
عضدالدوله از صاحب بن عباد ميپرسد اول كسي كه شراب بيرون آورد كه بود او جواب داد كه جمشيد جمعي را بر آن داشت تا نباتات و درختان گوناگون را بكارند و ثمرات آن را تجربه نمايند چون ميوه رز چشيدند در او لذتي هرچه تمامتر يافتند و چون خزان شد در ميوه رز استحالهاي پديد آمد جمشيد دستور داد تا آب آن را بگيرند و در خمره كنند پس از اندك مدتي در خمره آن تغيير حاصل شد «و از اشتداد غليان حلاوت او بمرارت پيدا شد» جمشيد در آن خمره را مهر كرد و دستور داد كه هيچ كس از آن ننوشد زيرا ميپنداشت كه زهر است. جمشيد را كنيزك زيبائي بود كه مدتها بدرد شقيقه مبتلا گشته و هيچيك از اطباء نتوانستند او را معالجه كنند با خود گفت مصلحت من در آنست كه قدري از آن زهر بياشامم و از زحمت وجود راحت شوم قدحي پر كرد و اندك اندك از آن آشاميد چون قدح تمام شد اهترازي در او پديد آمد قدحي ديگر بخورد خواب بر او علبه كرد خوابيد و يكشبانه روز در خواب بود همه پنداشتند كه كار او بآخر رسيد چون از خواب برخاست از درد شقيقه اثري نيافت. جمشيد سبب خواب و زوال بيماري پرسيد كنيزك حال را بازگفت جمشيد كليه حكما را جمع كرد و جشني برپا نمود و خود قدحي بياشاميد و بفرمود تا به هريك از آن جمع قدحي دادند چون يكي دو دور بگرديد همه در اهتراز درآمدند و نشاط ميكردند و آن را شاهدارو نام نهادند و در آن راه مبالغه مينمودند و در خوردن افراط ميكردند.
بنابر نوشته كتابهاي زرتشتي جمشيد اولين كسي يوده كه نگهبان جهان و نگهداري دين زرتشت به او سپرده شده است . در فردگرد دوم ونديداد اينطور آمده است.
زرتشت از اهورامزدا پرسيد: اي خرد پاك و مقدس اي آفريدگار جهان در ميان نوع بشر بعد از من گو با كه نخستين بار مكالمه نمودي و دين اهورايي زرتشت را به كه سپردي؟
آنگاه اهورامزدا گفت: اي زرتشت پاك من در ميان نوع بشر به غير از تو نخستين بار با جم زيبا و دارنده رمه خوب مكالمه نموده و دين اهورايي زرتشت را بدو سپرده و گفتم اي جم زيبا من آئين خويش بتو برگذار ميكنم. گرچه او اين وظيفه سنگين را بعهده نميگيرد ولي گيتي را سه بار افزايش و گشايش بخشيده و پاسبان جهان ميشود.
احداث باغ ور (Vara) بنا به خواست اهورامزدا و به دست جمشيد بوده است . اهورامزدا پيشبيني توفاني را نموده و به جمشيد دستور مي دهد تا باغي بسازد كه از هر چهار طرف به بلندي يك ميدان اسب باشد و همچنين طويلهاي كه از هر طرف به بلندي هزار گام كه در هنگام توفان مردم و چارپايان در آنجا زندگی کنند و از اين بلا در امان باشند.
جمشيد باغ مزبور را كه بهمان گونه كه خواسته اهورامزدا بود حاضر نموده زيباترين زنان و مردان و اصيلترين چارپايان و خوشبوترين گياهان و لذيذترين غذاها را به آن محل منتقل مينمايد. طوفان مدت سه سال ادامه پيدا ميكند همه جاي ويران شده و مخلوقات نيز نابود ميگردند آنوقت ساكنين باغ بيرون آمده و زمين را از نو آباد ميكنند.
با این درآمد ببینیم، جمشید جم در شاهنامه چه می کند:
در این جا نیز می بینیم که دیوان یا زنخدایان باستان خانه ساختن و دیوار سازی را به مردمان می آموزند:
بفرمود دیوان ناپاک را
به آب اندر امیختن خاک را
هر آنچه ز گل آمد چو بشناختند
سبک حشت را کالبد ساختند
به سنگ و به گچ، دیو، دیوار کرد
نخست از برش، هندسی کار کرد
چو گرمابه و کاح های بلند
چو ایوان که باشد پناه از گزند
سپس جمشید، گوهر ها و یاقوت نقره و زر را کشف می کند.
آنگاه مشک و عنبر و کافور و گلاب می آورد.
پس آنگاه بنیاد پزشکی و درمان دردها و دارو سازی را می نهد.
و:
گذر کرد از آن پس به کشتی بر آب
زکشور به کشور برآمد شتاب
چنین است که مردمان روز بر تخت نشستن جمشیدو روز شکوفایی طبیعت و انسان را باهم جشن می گیرند.
سر سال نو هرمز فرودین
بر آسوده از رنج تن دل زکین
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند.
جهان به باور آن مردمان، جای یزن و یسن و جشن است. یزن و یسن و یشت و جشن همه از یک ریشه و به معنی شادمانی و سرور همگانی است. چنان شادی و شور و فرهنگ زندگی سراسر جهان را در بر می گیرد که:
چنین سال سیصد همی رفت کار
ندیدند مرگ اندر آن روزگار
آرامش و آزادی وشادی در می رسد.
اما پایان و انجام همه مرگ است. پس جمشید به ستیز با مرگ بر می خیزد. جمشید خواهان بی مرگی و جاودانگی انسان است.
پس جمشید بر آن می شود تا خدا شود و انسان را بی مرگ سازد.
بانگ بر می دارد که:
جز خویشتن را ندانم جهان
یعنی که جز انسان خدایی نمی شناسم و باور ندارم. زیرا که:
هنر در جهان از من آمد پدید
و:
جهان را به خوبی من آراستم
و:
بزرگی و دیهیم و شاهی مراست
که گوید که جز من کسی پادشاست
و سرانجام فریاد بر می دارد که:
جز از من که برداشت مرگ از کسی
و اکنون باید که:
مرا خواند باید جهان آفرین!
و این همان گلبانگ انالحق حلاج است. این همان فریاد بایزید است. این همان سخن است که:
گفت: آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
پایان و فرجام چنین سخنانی روشن است:
مردمان در غوغا و لوله می افتند که کافری پیدا شده است و همان می کنند که با عین القضات و سهروردی و حلاج کردند.
دینمداران و متولیان دین با آن که از ترس سخنی نمی گویند، اما فتوای خویش را صادر می کنند:
همه موبدان سر فگنده نگون
چرا کس نیارست گفتن که چون
هر آن کس ز درگاه برگشت روی
نماند به پیشش یکی نامجوی
پس رهبران و سرداران و موبدان ایران سر به طغیان بر می دارند و برای نابودی جمشید رو به بیگانگان نهاده و از تازیان دشمن خو و مار بر دوش یاری می جویند:
سواران ایران همه شاهجوی
نهادند یکسر به ضحاک روی
به شاهی بر او آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند.
وشاه اژدهافش را که خوراک اژدهای شانه هایش مغز جوانان است، ازدشت نیزه وران
یا سرزمین تازیان به ایران می آورند و تاج بر سرش می گذارند:
کی اژدهافش بیامد چو باد
به ایران زمین تاج بر سر نهاد
شاه نیک نهاد و مردم دوست را آواره ی جهانش می کنند و پس از اوارگی بسیار سرانجام ضحاک ناپاک او را در کنار دریای چین به چنگ می آورد و امانش نمی دهد:
به اره مر او را به دو نیم کرد
و این نامردمی چنان دل فردوسی را به درد می آورد که در پایان تلخ داستان فریاد بر می آورد:
دلم سیر شد زین سرای سپنج
خدایا مرا زود برهان ز رنج
شاید اگر امروز هم فردوسی در میان بود و می دید که چگونه بار دیگر و بار دیگر و بار دیگر داستان جمشید را -بدون کنکاش علمی تاریخی آن- تکرار و تکرار می کنیم، هزار بار تلخ تر فریاد بر می داشت:
دلم سیر شد زین سرای سپنج...
۱ نظر:
با درود
خواستم دیدگاه شما را در مورد تاریخچه
اندیشه ناسیونالیستی و ایران-پرستی در ایران بدانم
ارسال یک نظر