در کتاب ذوالقرنین مولانا ابوالکلام آزاد، ترجمه باستانی پاریزی یک بیت شعر با مضمون جالب ولی بدون ذکر شاعر آن چنین قید شده است. عمرها در کعبه و بتخانه می نالد حیات تا ز بزم عشق یک دانای راز آید برون . به نظر می رسد در اینجا بهتر می بود به جای لفظ حیات که چندان در قافیه شعر نمی گنجد از کلمهً مناسبتری مثل خزان یا حزین استفاده میشد. این شعر از اقبال لاهوری است و کل متن شعر مربوطه از این قرار است.
خضر وقت از خلوت دشت حجاز آید برون
کاروان زین وادی دور و دراز آید برون
من به سیمای غلامان فر سلطان دیدهام
شعله محمود از خاک ایاز آید برون
عمرها در کعبه و بتخانه مینالد حیات
تا ز بزم عشق یک دانای راز آید برون
طرح نو میافکند اند ضمیر کائنات
نالهها کز سینه اهل نیاز آید برون
چنگ را گیرید از دستم که کار از دست رفت
نغمهام خون گشت و از رگهای ساز آید برون
اقبال لاهوری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر