یکشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۶

اساس ایرانی و هیتی و کیلیکیه ای اسطورهً شمشون تورات

منشأ ایرانی و هیتی اسطورهً توراتی شمشون و دلیله

مضمون نام شمشون (منسوب به خورشید) به وضوح حاوی معنی نام تالوس(خدای خورشید کرتیها) وحتی عامل شکست و قتلش طالوت قرآن(لفظاً یعنی زیبا) است که این فرد اساطیری اخیر در اساس همان سپتمه جمشید زیبای اساطیر ایرانی(گودرز، هوم عابد) شوهر آمیتیدا(دانا منش) دختر آستیاگ و ولیعهد وی و قاتل اصلی مادیای اسکیتی یا همان افراسیاب(بسیار ستمگر) است، افراسیابی که از بزرگترین جهانگشایان عهد باستان(شاید از نظر وسعت امپراتوریش بزرگترین آنان) بوده است و بنا به مندرجات اوستا در آغاز صاحب فر ایزدی(روئین تن) به شمار میرفته است. در اساطیر یونانی نیز تالوس غولی به شمار آمده است روئین تن که فقط در قسمت پایین ساق پای او، رگی وجود داشت که زیر قوزک پای او قرار گرفته و ممکن بود، موجب هلاک او گردد. هنگام ورود آرگوناوتها(کشتی تیزرو) به این جزیره این مدیا(مادیا=دانا) به وسیله جادو این رگ حیاتی وی را پاره کرد و تالوس جان سپرد. بنا به روایت دیگر یکی از آرگوناوتهای تحت رهبری یاسون (منجی، در اصل کی آخسارو پادشاه بزرگ ماد، ویرانگر آشور و کشندهً مادیای اسکیتی) به نام پوئه آس(پیشگو،مغ، سپیتمه جمشید، شوهر آمیتی دا) این رگ را به وسیلهً تیری سوراخ کرد و تالوس بر اثر آن بمرد. بنا به مندرجات تاریخ ارمنستان موسی خورنی اسطورهً کشتیرانی کی آخسارو(خسیسوتریوس، هوخشثره) در عهد توفان بزرگ (منظور ویرانی امپراتوری آشور) عن قریب مربوط به عهد کمی بعد از قتل مادیای اسکیتی است. از اینجاست که در وجود شمشون / تالوس(خدای خورشید) علاوه بر افراسیاب (بسیار ستمگر و آسیب رسان) یا همان مادیای اسکیتی تاریخی، خدای قبیله ای خورشید آشوریان یعنی آشور خدای خورشید خندان را مشاهده میکنیم که در میان خون و آتش ویرانهً شهرهای نینوا و شهر آشور به خاک مذلت نشسته است. همان طور که یونانیان در اسطورهً آرگوناوتها این حماسه بزرگ ایرانیان مادی و پارسی را با اضافاتی در یونان بومی نموده اند، در تورات نیز این اسطوره حماسی ایرانیان رنگ و بوی یهودی و فلسطینی گرفته است: در اینجا فلسطینیان و خدای قبیله ای آنان یعنی داجون(خدای بارانی، ویرانی، ایزد اجساد و جهان زیرین) توسط شمشونِ نابینا شده به خاک هلاکت و ویرانی کشیده میشود. در تورات، دلیله دختر زیبای فلسطینی جایگزین ملکهً مدیا (نوادهً کی آخسارو، همسر سپیتمه جمشید) و همچنین خود مادیای اسکیتی(افراسیاب جادوگر) شده است. در اسطورهً گرجی امیران نام دلیله به صورت دالی مادر امیران(ایزد جاودانی خورشید) به شمار آمده است که نیروی حیات وی در گیسوان طلاییش نهفته است و چون همسر شکارچی معشوقش، وی را با تراشیدن آنها وی را از آنها بی بهره میسازد با روزگارش به سر می آید. از اینجا به نظر میرسد که نام دالی/ دالیله(الههً خورشید گردنده) متعلق به همان خدا/الههً خورشید هیتیان یعنی اِشتان بوده باشد که هم مانند شمشون مذکر و هم مانند معشوقهً وی دلیله مؤنث به شمار رفته است. این الهه با نامهای سومری و هیتی اوتو ای سال لوگال(آه ای خورشید الهه و ملکه) و آرینا هم معروف بوده است. مسلم به نظر میرسد این ایزد/الهه در کیلیکیه(سرزمین واژگون و چرخ) تحت نام ساندون(سانتون =مقدس یا سندون= دلیله) پرستش میشده است. چه بدین معانی در اسطورهً شمشون اشاره شده است. می دانیم در تورات این موهای سر دارنده نیروی عظیم خدایگانی متعلق به خود شمشون (اشتان مذکر) به حساب آمده است. در روایات ایرانی این اسطورهً مرد روئین تن ضمن داستان رستم و اسفندیار بیان شده است که در واقع از این رستم (پهلوان) داریوش هخامنشی و از این اسفندیار(مخلوق مقدس نابینا گردیده) گئوماته زرتشت پسر خوانده و داماد کورش و پسر سپیتمه جمشید مراد بوده است. در تورات سفر داوران اسطورهً شمشون پسر مانوح (بازمانده) و دلیله از این قرار بیان گردیده است(منبع مرکز پژوهشهای مسیحی):
کتاب داوران (ترجمه قدیمی)

شمشون
1 و بني اسرائيل بار ديگر در نظر خداوند شرارت ورزيدند، و خداوند ايشان را به دست فلسطينيان چهل سال تسليم كرد.
2 و شخصي از صُرعَه از قبيلة دان، مانوح نامبود، و زنش نازاد بوده، نميزاييد. 3 و فرشتة خداوند به آن زن ظاهر شده، او را گفت: «اينك تو حال نازاد هستي و نزاييدهاي. ليكن حامله شده، پسري خواهي زاييد. 4 و الا´ن باحذر باش و هيچ شراب و مسكري منوش و هيچ چيز نجس مخور.5 زيرا يقيناً حامله شده، پسري خواهي زاييد، و استره بر سرش نخواهد آمد، زيرا آن ولد از رحم مادر خود براي خدا نذيره خواهد بود؛ و او به رهانيدن اسرائيل از دست فلسطينيان شروع خواهد كرد.»
6 پس آن زن آمده، شوهر خود را خطاب كرده، گفت: «مرد خدايي نزد من آمد، و منظر او مثل منظر فرشتة خدا بسيار مهيب بود. و نپرسيدم كه از كجاست و از اسم خود مرا خبر نداد. 7 و به من گفت اينك حامله شده، پسري خواهي زاييد، و الا´ن هيچ شراب و مسكري منوش، و هيچ چيز نجس مخور زيرا كه آن ولد از رحم مادر تا روز وفاتش براي خدا نذيره خواهد بود.»
8 و مانوح از خداوند استدعا نموده، گفت: «آه اي خداوند، تمنا اينكه آن مرد خدا كه فرستادي، بار ديگر نزد ما بيايد و ما را تعليم دهد كه با ولدي كه مولود خواهد شد، چگونه رفتار نماييم.»
9 و خدا آواز مانوح را شنيد و فرشتة خدا بار ديگر نزد آن زن آمد و او در صحرا نشسته بود، اما شوهرش مانوح نزد وي نبود. 10 و آن زن به زودي دويده، شوهر خود را خبر داده، به وي گفت: «اينك آن مرد كه در آن روز نزد من آمد، بار ديگر ظاهر شده است.»
11 و مانوح برخاسته، در عقب زن خود روانه شد، و نزد آن شخص آمده، وي را گفت: «آيا توآن مرد هستي كه با اين زن سخن گفتي؟» او گفت: «من هستم.» 12 مانوح گفت: «كلام تو واقع بشود. اما حكم آن ولد و معاملة با وي چه خواهد بود؟» 13 و فرشتة خداوند به مانوح گفت: «از هر آنچه به زن گفتم اجتناب نمايد. 14 از هر حاصل مو زنهار نخورد و هيچ شراب و مسكري ننوشد، و هيچ چيز نجس نخورد و هر آنچه به او امر فرمودم، نگاهدارد.»
15 و مانوح به فرشتة خداوند گفت: «تو را تعويق بيندازيم و برايت گوسالهاي تهيه بينيم.» 16 فرشتة خداوند به مانوح گفت: «اگر چه مرا تعويق اندازي، از نان تو نخواهم خورد، و اگر قرباني سوختني بگذراني آن را براي يهوه بگذران.» زيرا مانوح نميدانست كه فرشتة خداوند است. 17 و مانوح به فرشتة خداوند گفت: «نام تو چيست تا چون كلام تو واقع شود، تو را اكرام نماييم.» 18 فرشتة خداوند وي را گفت: «چرا دربارة اسم من سؤال ميكني؟ چونكه آن عجيب است.»
19 پس مانوح گوساله و هدية آردي را گرفته، بر آن سنگ براي خداوند گذرانيد، و فرشته كاري عجيب كرد و مانوح و زنش ميديدند. 20 زيرا واقع شد كه چون شعلة آتش از مذبح به سوي آسمان بالا ميرفت، فرشتة خداوند در شعلة مذبح صعود نمود، و مانوح و زنش چون ديدند، رو به زمين افتادند. 21 و فرشتة خداوند بر مانوح و زنش ديگر ظاهر نشد. پس مانوح دانست كه فرشتة خداوند بود. 22 و مانوح به زنش گفت: «البته خواهيم مرد، زيرا خدا را ديديم.» 23 اما زنش گفت: «اگر خداوند ميخواست ما را بكشد قرباني سوختني و هدية آردي را از دست ما قبول نميكرد، و همة اين چيزها را به ما نشان نميداد، و در اين وقت مثل اين امور را به سمع ما نميرسانيد.»
24 و آن زن پسري زاييده، او را شَمْشُون نام نهاد. و پسر نمو كرد و خداوند او را بركت داد. 25 و روح خداوند در لشكرگاه دان در ميان صُرْعَه و اَشْتَأوُل به برانگيختن او شروع نمود.

ترجمه تفسیری

تولد سامسون
1 قوم اسرائيل بار ديگر نسبت به خداوند گناه ورزيدند. بنابراين خداوند ايشان را مدت چهل سال به دست فلسطينيها گرفتار نمود. 2و3 روزي فرشته خداوند بر همسر مانوح از قبيله دان كه در شهر صرعه زندگي ميكرد ظاهر شد. اين زن، نازا بود و فرزندي نداشت، اما فرشته به او گفت: «هر چند تا بحال نازا بودهاي، ولي بزودي حامله شده، پسريخواهي زاييد. 4 مواظب باش شراب و مسكرات ننوشي و چيز حرام و ناپاك نخوري. 5 موي سر پسرت هرگز نبايد تراشيده شود، چون او نذيره بوده، از بدو تولد وقف خدا خواهد بود. او شروع به رهانيدن اسرائيليها از دست فلسطينيها خواهد كرد.»
6 آن زن با شتاب پيش شوهرش رفت و به او گفت: «مرد خدايي به من ظاهر شد كه صورتش مانند فرشته خدا مهيب بود. من نام و نشانش را نپرسيدم و او هم اسم خود را به من نگفت. 7 اما گفت كه من صاحب پسري خواهم شد. او همچنين به من گفت كه نبايد شراب و مسكرات بنوشم و چيز حرام و ناپاكي بخورم؛ زيرا كودك نذيره بوده، از شكم مادر تا دم مرگ وقف خدا خواهد بود!»
8 آنگاه مانوح چنين دعا كرد: «اي خداوند، خواهش ميكنم تو آن مرد خدا را دوباره نزد ما بفرستي تا او به ما ياد دهد با فرزندي كه به ما ميبخشي چه كنيم.» 9 خدا دعاي وي را اجابت فرمود و فرشته خدا بار ديگر بر زن او كه در صحرا نشسته بود، ظاهر شد. اين بار هم شوهرش مانوح نزد وي نبود. 10 پس او دويده، به شوهرش گفت: «آن مردي كه به من ظاهر شده بود، باز هم آمده است!»
11 مانوح بشتاب همراه همسرش نزد آن مرد آمده، از او پرسيد: «آيا تو همان مردي هستي كه با زن من صحبت كرده بودي؟»
فرشته گفت: «بلي.»
12 پس مانوح از او پرسيد: «بعد از تولد بچه چگونه بايد او را بزرگ كنيم؟»
13و14 فرشته جواب داد: «زن تو بايد از آنچه كه او را منع كردم، پرهيز كند. او نبايد از محصول درخت انگور بخورد يا شراب و مسكرات بنوشد. او همچنين نبايد چيز حرام و ناپاك بخورد. او بايد هر چه به او امر كردهام بجا آورد.»
15 آنگاه مانوح به فرشته گفت: «خواهش ميكنم همين جا بمان تا بروم و برايت غذايي بياورم.» 16 فرشته جواب داد: «در اينجا منتظر ميمانم، ولي چيزي نميخورم. اگر ميخواهي چيزي بياوري، هديهاي بياور كه بعنوان قرباني سوختني به خداوندتقديم گردد.» (مانوح هنوز نميدانست كه او فرشته خداوند است.)
17 سپس مانوح اسم او را پرسيده، گفت: «وقتي هر آنچه گفتهاي واقع گردد ميخواهيم به مردم بگوييم كه چه كسي اين پيشگويي را كرده است!»
18 فرشته گفت: «نام مرا نپرس، زيرا نام عجيبي است!»
19 پس مانوح بزغاله و هديهاي از آرد گرفته، آن را روي قربانگاهي سنگي به خداوند تقديم كرد و فرشته عمل عجيبي انجام داد. 20و21 وقتي شعلههاي آتش قربانگاه بسوي آسمان زبانه كشيد فرشته در شعله آتش به آسمان صعود نمود! مانوح و زنش با ديدن اين واقعه رو بر زمين نهادند و مانوح فهميد كه او فرشته خداوند بوده است. اين آخرين باري بود كه آنها او را ديدند.
22 مانوح به همسر خود گفت: «ما خواهيم مرد، زيرا خدا را ديديم!» 23 ولي زنش به او گفت: «اگر خداوند ميخواست ما را بكشد هديه و قرباني ما را قبول نميكرد، اين وعده عجيب را به ما نميداد و اين كار عجيب را بعمل نميآورد.»
24 آن زن پسري بدنيا آورد و او را «سامسون» نام نهاد. او رشد كرد و بزرگ شد و خداوند او را بركت داد. 25 هر وقت كه سامسون به لشكرگاه دان كه بين صرعه و اشتاعول قرار داشت ميرفت، روح خداوند وي را به غيرت ميآورد.

کتاب داوران (ترجمه قدیمی(

ازدواج شمشون
1و شَمْشُون به تِمْنَه فرود آمده، زني از دختران فلسطينيان در تِمْنَه ديد. 2 و آمده، به پدر و مادر خود بيان كرده، گفت: «زني از دختران فلسطينيان در تِمْنَه ديدم. پس الا´ن او را براي من به زني بگيريد.» 3 پدر و مادرش وي را گفتند: «آيا از دختران برادرانت و در تمامي قوم من دختري نيست كه تو بايد بروي و از فلسطينيان نامختون زن بگيري؟» شَمْشُون به پدر خود گفت: «او را براي من بگير زيرا در نظر من پسند آمد.» 4 اما پدر و مادرش نميدانستند كه اين از جانب خداوند است، زيرا كه بر فلسطينيان علتي ميخواست، چونكه در آن وقت فلسطينيان بر اسرائيل تسلط ميداشتند.
5 پس شَمْشُون با پدر و مادر خود به تِمْنَه فرود آمد؛ و چون به تاكستانهاي تِمْنَه رسيدند، اينك شيري جوان بر او بغريد. 6 و روح خداوند بر او مستقر شده، آن را دريد به طوري كه بزغالهاي دريده شود، و چيزي در دستش نبود؛ و پدر و مادر خود را از آنچه كرده بود، اطلاع نداد. 7 و رفته، با آن زن سخن گفت وبه نظر شَمْشُون پسند آمد. 8 و چون بعد از چندي براي گرفتنش برميگشت، ازراه به كنار رفت تا لاشة شير را ببيند؛ و اينك انبوه زنبور ، و عسل در لاشة شير بود. 9 و آن را به دست خود گرفته، روان شد و در رفتن ميخورد تا به پدر و مادر خود رسيده، به ايشان داد و خوردند. اما به ايشان نگفت كه عسل را از لاشة شير گرفته بود.
10 و پدرش نزد آن زن آمد و شَمْشُون در آنجا مهماني كرد، زيرا كه جوانان چنين عادت داشتند. 11 و واقع شد كه چون او را ديدند، سي رفيق انتخاب كردند تا همراه او باشند. 12 و شَمْشُون به ايشان گفت: «معمايي براي شما ميگويم، اگر آن را براي من در هفت روز مهماني حل كنيد و آن را دريافت نماييد، به شما سي جامة كتان و سي دست رخت ميدهم. 13 و اگر آن را براي من نتوانيد حل كنيد، آنگاه شما سي جامة كتان و سي دست رخت به من بدهيد.» ايشان به وي گفتند: «معماي خود را بگو تا آن را بشنويم.» 14 به ايشان گفت: «از خورنده خوراك بيرون آمد، و از زورآور شيريني بيرون آمد.» و ايشان تا سه روز معما را نتوانستند حل كنند.
15 و واقع شد كه در روز هفتم به زن شَمْشون گفتند: «شوهر خود را ترغيب نما تا معماي خود را براي ما بيان كند، مبادا تو را و خانة پدر تو را به آتش بسوزانيم. آيا ما را دعوت كردهايد تا ما را تاراج نماييد يا نه؟» 16 پس زن شَمْشُون پيش او گريسته، گفت: «به درستي كه مرا بغض مينمايي و دوست نميداري زيرا معمايي به پسران قوم من گفتهاي و آن را براي من بيان نكردي.» او وي را گفت: «اينك براي پدر و مادر خود بيان نكردم؛ آيا براي تو بيان كنم؟» 17 و در هفت روزي كه ضيافت ايشان ميبود پيش او ميگريست، و واقع شد كه در روز هفتم چونكه او را بسيار الحاحمينمود، برايش بيان كرد و او معما را به پسران قوم خود گفت. 18 و در روز هفتم مردان شهر پيش از غروب آفتاب به وي گفتند كه «چيست شيرينتر از عسل و چيست زورآورتر از شير.» او به ايشان گفت: «اگر با گاو من خيش نميكرديد، معماي مرا دريافت نمينموديد.» 19 و روح خداوند بر وي مستقر شده، به اَشْقَلون رفت و از اهل آنجا سي نفر را كشت، و اسباب آنها را گرفته، دستههاي رخت را به آناني كه معما را بيان كرده بودند، داد و خشمش افروخته شده، به خانة پدر خود برگشت. 20 و زن شَمْشُون به رفيقش كه او را دوست خود ميشمرد، داده شد.

ترجمه تفسیری

ازدواج سامسون
1 يك روز كه سامسون به تمنه رفته بود، دختري فلسطيني توجه او را جلب نمود. 2 چون به خانه بازگشت جريان را با پدر و مادرش در ميان گذاشت و از آنها خواست تا آن دختر را برايش خواستگاري كنند. 3 آنها اعتراض نموده، گفتند: «چرا بايد بروي و همسري از اين فلسطينيهاي بتپرست بگيري؟ آيا در بين تمام خاندان و قوم ما دختري پيدا نميشود كه تو با او ازدواج كني؟»
ولي سامسون به پدر خود گفت: «دختر دلخواه من همان است. او را براي من خواستگاري كنيد.»
4 پدر و مادر او نميدانستند كه دست خداوند در اين كار است و بدين وسيله ميخواهد براي فلسطينيها كه در آن زمان بر بنياسرائيل حكومت ميكردند، دامي بگستراند.
5 سامسون با پدر و مادرش به تمنه رفت. وقتي آنها از تاكستانهاي تمنه عبور ميكردند شير جواني بيرون پريده، به سامسون حمله كرد. 6 در همان لحظه روح خداوند بر او قرار گرفت و با اينكه سلاحي با خود نداشت، شير را گرفته مثل يك بزغاله آن را دريد! اما در اين باره چيزي به پدر و مادر خود نگفت. 7 وقتي سامسون به تمنه رسيد با دختر مورد نظر خود صحبت كرد و او را پسنديد.
8 بعد از مدتي، سامسون براي عروسي باز به تمنه رفت. او از جاده خارج شد تا نگاهي به لاشه شير بياندازد. چشمش به انبوهي از زنبور و مقداري عسل در داخل لاشه افتاد. 9 مقداري از آن عسل را با خود برداشت تا در بين راه بخورد. وقتي به پدر و مادرش رسيد كمي از آن عسل را به آنها داد و ايشان نيز خوردند. اما سامسون به ايشان نگفت كه آن عسل را از كجا آورده است.
10و11 درحاليكه پدر سامسون تدارك ازدواج او را ميديد، سامسون مطابق رسم جوانان آن زمان ضيافتي ترتيب داد و سي نفر از جوانان دهكده در آن شركت كردند. 12 سامسون به آنها گفت: «معمايي به شما ميگويم. اگر در اين هفت روزي كه جشن داريم جواب معما را گفتيد، من سي رداي كتاني و سي دست لباس به شما ميدهم. 13 ولي اگر نتوانستيد جواب بدهيد، شما بايد اين لباسها را به من بدهيد!»
آنها گفتند: «بسيار خوب، معماي خود را بگو تا بشنويم.»
14 سامسون گفت: «از خورنده خوراك بيرون آمد و از زورآور شيريني!» سه روز گذشت و ايشان نتوانستند جواب معما را پيدا كنند.
15 روز چهارم همگي آنها نزد زن سامسون رفتند و به او گفتند: «جواب اين معما را از شوهرت بپرس وبه ما بگو وگرنه خانه پدرت را آتش خواهيم زد و تو را نيز خواهيم سوزانيد. آيا اين مهماني فقط براي لخت كردن ما بود؟»
16 پس زن سامسون پيش او رفته، گريه كرد و گفت: «تو مرا دوست نداري. تو از من متنفري؛ چون براي جوانان قوم من معمايي گفتهاي، ولي جواب آن را به من نميگويي.»
سامسون گفت: «من آن را به پدر و مادرم نيز نگفتهام، چطور انتظار داري به تو بگويم!» 17ولي او دست بردار نبود و هر روز گريه ميكرد، تا اينكه سرانجام در روز هفتم مهماني، سامسون جواب معما را به وي گفت. او نيز جواب را به جوانان قوم خود بازگفت. 18 پس در روز هفتم، پيش از غروب آفتاب آنها جواب معما را به سامسون چنين گفتند: «چه چيزي شيرينتر از عسل و زورآورتر از شير ميباشد؟»
سامسون گفت: «اگر با ماده گاو من شخم نميكرديد، جواب معما را نمييافتيد!» 19 آنگاه روح خداوند بر سامسون قرار گرفت و او به شهر اشقلون رفته، سي نفر از اهالي آنجا را كشت و لباسهاي آنها را براي سي جواني كه جواب معمايش را گفته بودند، آورد و خود از شدت عصبانيت به خانه پدر خود بازگشت. 20 زن سامسون نيز به جواني كه در عروسي آنها ساقدوش سامسون بود، به زني داده شد.
کتاب داوران (ترجمه قدیمی(

انتقام شمشون
1 و بعد از چندي، واقع شد كه شَمْشُون در روزهاي درو گندم براي ديدن زن خود با بزغالهاي آمد و گفت: «نزد زن خود به حجره خواهم درآمد.» ليكن پدرش نگذاشت كه داخل شود. 2 و پدرزنش گفت: «گمان ميكردم كه او را بغض مينمودي، پس او را به رفيق تو دادم؛ آيا خواهر كوچكش از او بهتر نيست؟ او را به عوض وي براي خود بگير.» 3 شَمْشُون به ايشان گفت: «اين دفعه از فلسطينيان بيگناه خواهم بود اگر ايشان را اذيتي برسانم.» 4 و شَمْشُون روانه شده، سيصد شغال گرفت، و مشعلها برداشته، دم بر دم گذاشت، و در ميان هر دو دم مشعلي گذارد. 5 و مشعلها را آتش زده، آنها را در كشتزارهاي فلسطينيان فرستاد، و بافهها و زرعها و باغهاي زيتون را سوزانيد. 6 و فلسطينيان گفتند: «كيست كه اين را كرده است؟» گفتند: «شَمْشُون داماد تِمني، زيرا كه زنش را گرفته، او را به رفيقش داده است.» پس فلسطينيان آمده، زن و پدرش را بهآتش سوزانيدند. 7 و شَمْشُون به ايشان گفت: «اگر به اينطور عمل كنيد، البته از شما انتقام خواهم كشيد و بعد از آن آرامي خواهم يافت.» 8 و ايشان را از ساق تا ران به صدمهاي عظيم كشت. پس رفته، در مغارة صخرة عِيطام ساكن شد.
9 و فلسطينيان برآمده، در يهودا اردو زدند و در لَحي متفرق شدند. 10 و مردان يهودا گفتند: «چرا بر ما برآمديد؟» گفتند: «آمدهايم تا شَمْشُون را ببنديم و برحسب آنچه به ما كردهاست به او عمل نماييم.» 11 پس سه هزار نفر از يهودا به مغارة صخرة عِيطام رفته، به شَمْشُون گفتند: «آيا ندانستهاي كه فلسطينيان بر ما تسلط دارند، پس اين چه كار است كه به ما كردهاي؟» در جواب ايشان گفت: «به نحوي كه ايشان به من كردند، من به ايشان عمل نمودم.» 12 ايشان وي را گفتند: «ما آمدهايم تا تو را ببنديم و به دست فلسطينيان بسپاريم.» شَمْشُون در جواب ايشان گفت: «براي من قسم بخوريد كه خود بر من هجوم نياوريد. « 13 ايشان در جواب وي گفتند: «حاشا! بلكه تو را بسته، به دست ايشان خواهيم سپرد، و يقيناً تو را نخواهيم كشت.» پس او را به دو طناب نو بسته، از صخره برآوردند.
14 و چون او به لَحي رسيد، فلسطينيان از ديدن او نعره زدند؛ و روح خداوند بر وي مستقر شده، طنابهايي كه بر بازوهايش بود، مثل كتاني كه به آتش سوخته شود گرديد، و بندها از دستهايش فروريخت. 15 و چانة تازة الاغي يافته، دست خود را دراز كرد و آن را گرفته، هزار مرد با آن كشت. 16 و شَمْشُون گفت: «با چانة الاغ توده بر توده، با چانة الاغ هزار مرد كشتم.» 17 و چون از گفتن فارغ شد، چانه را از دست خود انداخت و آن مكان را رَمَتْلَحي ناميد.
18 پس بسيار تشنه شده، نزد خداوند دعا كرده، گفت كه «به دست بندهات اين نجات عظيم را دادي و آيا الا´ن از تشنگي بميرم و به دست نامختونان بيفتم؟» 19 پس خدا كفهاي را كه در لَحي بود، شكافت كه آب از آن جاري شد؛ و چون بنوشيد جانش برگشته، تازه روح شد. از اين سبب اسمش عين حَقوري خوانده شد كه تا امروز در لَحي است. 20 و او در روزهاي فلسطينيان، بيست سال بر اسرائيل داوري نمود.

ترجمه تفسیری

انتقام سامسون از فلسطينيها
1 پس از مدتي، در موقع درو گندم، سامسون بزغالهاي بعنوان هديه برداشت تا پيش زن خود برود. اما پدر زنش وي را به خانه راه نداد، 2 و گفت: «من گمان ميكردم تو از او نفرت داري، از اين رو وي را به عقد ساقدوش تو درآوردم. اما خواهر كوچكش از او خيلي زيباتر است؛ ميتواني با او ازدواج كني.»
3 سامسون فرياد زد: «اكنون ديگر هر بلايي بر سر فلسطينيها بياورم تقصيرش به گردن من نيست.» 4 پس بيرون رفته، سيصد شغال گرفت ودمهاي آنها را جفت جفت بهم بست و در ميان هرجفت مشعلي قرارداد. 5 بعد مشعلها را آتش زد و شغالها را در ميان كشتزارهاي فلسطينيان رها نمود. با اين عمل تمام محصول و درختان زيتون سوخته و نابود شد.
6 فلسطينيها از يكديكر ميپرسيدند: «چه كسي اين كار را كرده است؟» بالاخره فهميدند كه كار سامسون داماد تمني بوده است، زيرا تمني زن او را به مرد ديگري داده بود. پس فلسطينيها آن دختر را با پدرش زنده زنده سوزانيدند .7 سامسون وقتي اين را شنيد خشمگين شد و قسم خورد كه تا انتقام آنها را نگيرد آرام ننشيند. 8 پس با بيرحمي بر فلسطينيها حمله برده، بسياري از آنها را كشت، سپس به صخره عيطام رفت و در غاري ساكن شد. 9 فلسطينيها نيز سپاهي بزرگ به سرزمين يهودا فرستادند و شهر لحي را محاصره كردند.
10 اهالي يهودا پرسيدند: «چرا ما را محاصره كردهايد؟»
فلسطينيها جواب دادند: «آمدهايم تا سامسون را بگيريم وبلايي را كه بر سر ما آورد بر سرش بياوريم.»
11 پس سه هزار نفر از مردان يهودا به غار صخره عيطام نزد سامسون رفتند. وقتي پيش او رسيدند گفتند: «اين چه كاريست كه كردي؟ مگر نميداني كه ما زير دست فلسطينيها هستيم؟»
ولي سامسون جواب داد: «من فقط آنچه را كه بر سر من آورده بودند، تلافي كردم.» 12 مردان يهودا گفتند: «ما آمدهايم تو را ببنديم و به فلسطينيها تحويل دهيم.»
سامسون گفت: «بسيار خوب، ولي به من قول دهيد كه خود شما مرا نكشيد.»
13 آنها جواب دادند: «تو را نخواهيم كشت.» پس با دو طناب نو او را بستند و با خود بردند. 14 چون سامسون به لحي رسيد، فلسطينيها از ديدن او بانگ برآوردند. در اين هنگام روح خداوند بر سامسون قرار گرفت و طنابهايـي كه به دستهايش بسته شـده بـود مثل نخي كه به آتش سوخته شود از هم باز شد. 15 آنگاه استخوان چانه الاغي مرده را كه بر زمين افتاده بود برداشت و با آن هزار نفر از فلسطينيها را كشت. 16 سپس گفت:
«با چانهاي از يك الاغ
از كشتهها پشتهها ساختهام،
با چانهاي از يك الاغ
يك هزار مرد را من كشتهام»
17 سپس چانه الاغ را به دور انداخت و آن مكان را رَمَتلَحي (يعني «تپة استخوان چانه») ناميد.
18 سامسون بسيار تشنه شد. پس نزد خداوند دعا كرده، گفت: «امروز اين پيروزي عظيم را به بندهات دادي؛ ولي اكنون از تشنگي ميميرم و به دست اين بتپرستان گرفتار ميشوم.» 19 پس خداوند از داخل گودالي كه در آنجا بود آب بر زمين جاري ساخت. سامسون از آن آب نوشيد و روحش تازه گشت. سپس آن چشمه را عينحقوري (يعني «چشمه مردي كه دعا كرد») ناميد. اين چشمه تا به امروز درآنجا باقيست.
20 سامسون مدت بيست سال رهبري اسرائيل را بعهده داشت، ولي فلسطينيها هنوز هم بر سرزمين آنها مسلط بودند.

هیچ نظری موجود نیست: