یکشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۹

من در مقام طاعون خانواده

از بس که نحس شوم بودم. زمانی که خانواده فقیرمان نیاز به کمک من داشت. درس و مشق را ول نکردم و با طفیلی بازی فقر و امراض یکسره به دانشگاه فکر کردم. بعد از مدتی هم که به چماق کفر از دانشگاه اخراج شده با دو ریسک نگیر و بگیر از مرز گذشتم و بعد از چند ماه سر از سوئد در آوردم و با شور و شعف به بررسی و انطباق تاریخ اساطیری ایران و تاریخ مدون ایران و مطالبی حاشیه ای ولی مستقل از آنها در رابطه با تاریخ و تکوین پرداختم. ولی استقبال چندانی نه در داخل ایران بود و نه خارج. ظاهراً فکر میکنم سفارش کتاب با جلد بهتر از سوی آلمانی ها به ناشر کتاب در استکهلم کار دستم داد..... از عوارضش در باب خانواده ام در ایران این بود که موقع صدور شناسنامه های جدید جمهوری اسلامی فامیلی بچه های سابق خانواده از این قرار شد:مغزر کهلان؛ منفرد کهلان (که به عنوان مفرد کهلان سابق هم پذیرفته شد. در مورد برادرم و بچه هایش) و معزز کهلان (در دوره خاتمی با دستکاری آشکار من به عنوان مفرد کهلان پذیرفته شد و پاسپورت موقت بعد از چهارده سال برای دیدار خانواده صادر گردید) و سرانجام فامیلی خواهر کوچکم معرر کهلان گردید که نظیر فامیلی صادر شده به خواهر بزرگم اصلاً در فرهنگ لغت هیچ زبانی پیدا نمیشود. فکر میکنم ثبت احوال مرکزی تبریز با مراغه ناخود آگاه از منشأیی آسمانی تاریخ بازی و ریشه یابی های مرا به خانواده ام ربط داده بود. از قرار معلوم دستور مقامات بالای حکومتی نبود.فکر میکنم معامله سودمند اقتصادی بوده است. حال داور سوت پایان بازی را کشیده لطفاً در صدور شناسنامه ها شوخی پولی نفرمائید. حالا بماند چول و پلاس ارسالی مرا به شهر مراغه به اجبار در پست شهر تبریز به بهایی گزاف به دو داماد خانواده مان تحویل داده بودند. ضمناً آرزومندم دانشگاه تبریز خوابهای من دوباره به خود آید که دانشگاه و مراکز علمی مراکز پان بازی نیست.

هیچ نظری موجود نیست: