چهارشنبه، فروردین ۱۳، ۱۴۰۴

معنی اصلی عجم و عرب در زبان اکدی-آسوری (The original meaning of Ajam and Arab in the Akkadian-Assyrian language)

عجم به صورت اَگمُّ (اَجَم) در زبان سامی اکدی به معنی ساکن نواحی پر آب در نقطه مقابل نام عرب به معنی بیابان نشین بوده است.اَگمُّ (اَجمَ، منسوب به نواحی پر آب‌) در اکدی -آسوری معادل جَم (اَلجمَّ) عربی است که کسانی قبلاً به وجود این یکی پی برده اند ولی متوجه معنی متضاد عرب (بیابان نشین) و اجم (عجم: منسوب به ناحیهٔ پر آب) نشده اند:
agammu (ajamu):
[Humanities → Geography]
a marsh, a lagoon, wet mud , silt.
ḫarbānu:
[Humanities → Geography]
desert dweller ;
ḫarābu : G. to be(come) deserted Š. to devastate, lay waste Št. to be devastated
ḫaradu (1) : [Humanities → Geography] a desert place (?) ;
ḫarbu (1) : [Humanities → Geography] deserted ; n. : desert.
وجود دو اصطلاح متقابل عرب و عجم به پیش از حاکمیت عربها بر عجمها بر میگردد. ولی اعراب لغت اکدی اجم (مردم نواحی پر آب) را به مفهوم عامیانهٔ عربی گنگ و لال آن (عجم) گرفته و فصاحت زبان عربی را مقابل آن نهاده اند.
جمعیت خرد پیشه گان به نقل از فصلنامه شماره۸۳ حوزه ۲ در رابطه با ریشه های نام عجم آورده: کلمه یم و جم به معنی گروه و دسته و به معنی آب و رودخانه و یا دریا است. نام یکی از مشهورترین پادشاهان یا پیامبران اساطیری ایران نیز با آن پیوند دارد. ریشه سامی و یا آریایی این کلمه قابل اثبات نیست اما در عربی کلمه با حرف (وای) شروع نمی‌شود پس یم نمی‌تواند عربی باشد. چون وزن آن هم عربی نیست. طبق قاعده زبان عرب به اسم جم الزاماٌ ال اضافه می‌شود به صورت الجم. اما چون ج در «جم» اگرچه از حروف قمری است اما به چند دلیل و از جمله اینکه اصل کلمه غیر عربی است در هنگام خواند ال جم همان قاعده حروف شمسی انجام می شود و بنا برین در آن حرف «ل» تلفظ نمی‌شود. جم و یم در زبان عرب نیز به معنی دریا برکه بوده است.
در واکاوی واژه ی عجم و پژوهش سبک شناسی این واژه در رابطه با بیت معروفی از برخی نسخ شاهنامه (بسی رنج بردم در این سال سی/عجم زنده کردم بدین پارسی) گفته شده است این که واژهٔ عجم در چند بیت اصیلِ شاهنامه به کار رفته است، نشان می دهد که واژهٔ عجم نزدِ فردوسی به هیچ عنوان افادهٔ توهین نمی کرده، بلکه صرفا معنای نژادی داشته و نسبت به واژهٔ عرب (صحرانشین)، مرجح هم بوده است.
عجم در لغت نامهٔ دهخدا. [ ع َ ج َ] (اِخ) خلاف عرب. (اقرب الموارد). غیر عرب از مردم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ایران و توران و مردم غیر عرب را نیز عجم گویند. (غیاث اللغات). || مردم ایران. ایرانی:
کجا شد فریدون و ضحاک و جم
مهان عرب خسروان عجم.
فردوسی.
مرغان بر گل کنند جمله به نیکی دعا
بر تن و بر جان میر بارخدای عجم.
منوچهری.
مرد را چون هنر بباشد کم
چه ز اهل عرب چه ز اهل عجم.
سنایی.
تا آخر ایام یزدجردبن شهریار که آخر ملوک عجم بود بدین قرار بماند.(کلیله و دمنه).
تو کعبه ٔ عجم شده او کعبه ٔ عرب
او و تو هر دو قبله ٔ انسی و جان شده.
خاقانی.
غم ترکان عجم کان همه ترک ختنند
نخورم چون دل شادان به خراسان مانم .
خاقانی.
همه ملک عجم خزانه ٔ من
در عرب ماند خیلخانه ٔ من.
نظامی.
یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق به خدمت مصطفی (ص) فرستاد. (گلستان).
که را دانی از خسروان عجم
ز عهد فریدون و ضحاک و جم.
سعدی (بوستان).
چنین گفت شوریده ای در عجم به کسری که ای وارث ملک جم.
سعدی (بوستان).

هیچ نظری موجود نیست: