بررسی اسطورهً معروف آریائیان اسکیتی
هرودوت، پدر تاریخ، تک نگاشتهً بی نظیری در مورد تاریخ و جغرافیای تاریخی کهن اروپای شرقی به یادگار گذاشته است، که نگارنده به سبب نقش اساسی آن در اساطیر سایر ملل خاورمیانه و آسیای میانه و اروپا در طی سه دهه تحقیق مستمر خودف هر بار که فرجی در این باب عاید شده، به بررسی مجدد آن پرداخته است؛ تا از این طریق معمای ملل باستانی شمالی مانند آمازونها/ سئوروماتها، ایسدونها، ماساگتها، اسکیتان و آریماسپیان و غیره را مکشوف گردد. از محققین اروپایی، آرتور کریستن سن دانمارکی نخستین کسی است که در این باب تحقیقاتی به عمل آورده و به درستی نام پرذات اوستا (همان پیشداد شاهنامه) را علی القاعده مأخوذ از نام پارالات اساطیر اسکیتی دانسته است که این خود معنی دو پهلوی نخستین انسانها و نخستین قانونگذاران را به دست می دهد. اما کریستن سن به اشتباه هوشنگ (مانو ویوسوت و برهمای وداها) و تهمورث (دارای کردار پهلوانی ،ویشنو) را با تارگی تای و آرپوکسائیس مطابقت می دهد. در صورتی که هوشنگ (هوشیار) به وضوح با مانو (دانا) و برهما (خالق دانا) مترادف بوده و ربطی با تارگی تای (پدر مردم گیتی) ندارد. همین طور آرپوکسائیس (پادشاه سرزمین ناشاد) با تهمورث (دارای کردار پهلوانی، ویشنو) ندارد. می دانیم در اساطیر ایرانی برادر دیگر تثلیث هندو ایرانی یعنی ویگرد (ویرانگر= شیوا) نیز ذکر گردیده است. این تثلیث خدایان در واقع همان تثلیث اهورامزدا (ییمه خشئته، اشوین ناستیه، برهما)، میثره (ویشنو) و اهریمن (ییمه، اشوین دسره) است. بنابر این ایرانیان تنها نام پرذات را از اسکیتان به عاریت گرفته اند و آن را به تثلیث خدا/ پادشاهان اسطوره ای معروف خود و خانواده های تاریخی منسوب بدیشان از جمله خاندان سپیتمه جمشید اطلاق نموده اند؛ چه نامهای تهمورث و تخموروپهً شاهنامه و اوستا از سوی دیگر به ترتیب به جای برادر بزرگ گئوماته زرتشت یعنی مگابرن ویشتاسپ (ارجاسپ) و پسر کوچکتر زرتشت یعنی تیگران (خورشیدچهر، راهوله) است. از اینجا معلوم میشود خود نامهای هوشنگ (هوشیار) و جمشید ( شاه موبد درخشان) نیز به ترتیب با هامان (دانای نیک) یعنی زرتشت و سپیتمه هوم (پدر زرتشت) مطابقت داده می شده است. ولی در اصل در اوستا و شاهنامه از این خاندان هم خدا /پادشاهان اساطیری خونیرث (آریانا، آریاورته) و هم خاندان سپیتمه جمشید فرمانروای مغ سئورومتی قفقاز و داماد و ولیعهد آستیاگ توأماً منظور شده اند. سبب معروفیت و محبوبیت سپیتمه جمشید و خاندانش نزد ایرانیان باستان از آنجاست که وی ولی نعمت غارتگر خود مادیای اسکیتی جهانگشا را که به قول هرودوت به مدت 28 سال آسیا مقدم را به باد غارت گرفته بود، به هنگام یورش غالفگیرانهً مادها و پارسیان به رهبری کی آخسارو و سردارانش کورش دوم (توس) و برادرش آریارمنه (گستهم) در حوالی شهر رغهً زرتشتی (مراغه) دستگیر کرده و تحویل کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) داده بود. و این پیروزی مقدمه براندازی امپراتوری وحشتناک و جابرانه آشور از صفحه روزگار توسط آنان گردید. بنابر این پرچمداری عدالت اجتماعی بردیه زرتشت، پسرخوانده و داماد کورش را محبوبیت هر سه خاندان مادی و پیشدادی و هخامنشی شاخهً کورش که وی بدیشان منسوب بود، تکمیل می نموده است. می دانیم که در وداها همینطور از ییمه (یمه)، مانو ویوسوت (هوشنگ) و ویوسوت (خورشید دور درخشنده) اسم برده شده است بدون اینکه از اصطلاح پرذات یا پارالات اسم برده شده باشد.
عقايد سكاها؛ (تکمیل شدهً مطلب برگرفته از سایت کتابخانهً ادیان و مذاهب) "قوم سكاها شاخه اى ديگر از قوم آريا است . قوم سكاها كه در زبان هاى اروپائى به قوم اسکیت معروف است ، در ابتدا با ديگر اقوام هند و اروپائى زندگى مى كرده است و بعدها مهاجرت كرده است. رنه گروسه محقق فرانسوى مى گويد: اين قوم كه با ديگر اقوام هند اروپائى از جلگه هاى روسيه مهاجرت كرد، سرانجام رو به سوى سيحون و كاشغر نمود و تا خاك چين پيش رفت . تحركات سكاها آخرين مهاجرت قبائل آريائى محسوب مى شود. قوم سكاها، مردمى بدوى صحرانشين و بسيار خشن و خون ريز بودند. در اوستا از اين قوم ياد شده است . كتيبه ها و الواح باستانى بدست آمده از تمدن آشورى ها، ياد آور نام سكاهاست(700 -750ق .م ). در منابع يونانى نيز از اين قوم ياد شده است كه : سكاها در علف زارهاى جنوبى روسيه كنونى مى زيستند. سابقه زندگى اين قوم در كنار سيحون بوده و سپس به روسيه مهاجرت كرده اند. اين قوم آفتى بزرگ و بلائى هولناك براى ديگر اقوام بشمار مى رفته است . اسنادى از قساوت و جنايات اين قوم افسار گسيخته تاريخ در دست است كه حكايت از بيرحمى فوق تصور اين قوم دارد. تورات دردى بزرگ از سبعيت اين قوم در سينه دارد: ... اى فرزندان بنيامين !از اورشليم فرار كنيد، زيرا بلائى از طرف شمال در حركت است و شكستى عظيم روى خواهد داد. خداوند خدا گويد: اينك قومى از زمين شمال مى آورم . امتى بزرگ از اقصاى زمين بر خواهد خاست ... كمان و نيزه بر خواهند گرفت . ايشان مردمى بيرحم اند... با آواز خود مانند دريا طغيان خواهند كرد... هرودت در کتاب چهارم تاریخ خود "ملپ من" ضمن احوال سکاها مى گويد: عقيده قوم سكاها بر اين است كه از تمام ملل بهتراند و نژاد برترى دارند. آنان در رابطه با نژاد خود مى گويند: در آن زمان كه زمين خالى از سكنه بود، نخستين انسان که تارگى تاى نام داشت و پدر او زئوس و مادرش دختر رود بورستین بود. تارگى سه پسر داشت دو تن مهتر که لیپوکسائیس و آرپوکسائیس نام داشتند و برادر کهتر که کولاکسائیس خوانده می شد و در آن زمان از آسمان" گاو آهن " و " زنجير"، " تبر"و "پياله زرين" به زمين افتاد. اين اشيا به خاطر سوزندگی آنها نصيب دو فرزند مهترش نگرديد و تمام آنها به فرزند سوم وى کولاکسائیس رسيد که این ابزار زرینه در دست وی سوزشی نداشتند. آن دو برادر حكومت و پادشاهى روى زمين را به برادر سوم واگذار نمودند. قوم سكاها از نژاد فرزند سوم یعنی کولاکسائیس است كه به مقام سلطنت رسيد.از سه پسر تارگی تای سه گروه به وجود آمدند. از نسل لیپوکسائیس، ائوخاتها به وجود آمدند. از نسل آرپوکسائیس کاتیارها و تراسپیها پیدا شدند و از برادر کهتر یعنی کولاکسائیس دستهً پارالاتها پدید گشتند. هرودت در رابطه با عقايد و مذهب اين قوم مى گويد: اين قوم ارباب انواع را مى پرستيدند. خدايان آنان عبارت بود از: 1تابيت نى ؛ رب النوع اجاق خانواده . 2 پاپاى ؛ خداى آسمان . 3 هى توسوره ؛ خداى آفتاب . 4 آپی ؛ خداى زمين كه زن آسمان بود. 5 آرهيم پاسا؛ خداى زيبايى. 6 تاهیس ماساد؛ خداى دريا. اين قوم براى خدايان خود قربانى نمى كردند و معبد نمى ساختند. از كشتن خوك و نگهداشتن آن خوددارى مى كردند، زيرا در مذهب آنان حرام بود. سكاها وقتى دشمن خود را مى كشتند، خون او را مى آشاميدند. سكاها به تفأل و گفته هاى فال گيران و جادوگران اعتقاد بسيار داشتند. آنان وقتى پادشاه متوفاى خود را مى خواستند دفن كنند، شكم او را پاره كرده و پس از تخليه امعاء و احشاء وى درون شكم را با ادويه و كندر پر مى كردند. بدن پادشاه را موميائى كرده و در اطراف كشور مى گرداندند و سپس در مقبره عمومى پادشاهان دفن مى كردند. همراه شاه متوفا يكى از زنان غير عقدى او و ديگر خدمه : آشپز، غلامان و نامه رسان او را با اسب و جواهرات وى دفن مى كردند. تورات از قوم سكاها به "اشکناز" و "یأجوج و مأجوج" ياد كرده و آنان را از اعقاب "يافث بن نوح" معرفى كرده است. "
نام لیپوکسائیس (در اصل روپو خشائیس) به معنی پادشاه سرزمین نشاط و شادی است. اصلاً این ریشهً معنی نام سکایی ایوروپا یعنی سرزمین دارای نشاط خوب است. و ملت منسوب بدان یعنی ائوخاتیان به معنی دارای خدمتکاران خوب به وضوح یاد آور نام اسلاوها (بردگان، در اصل ملت اسکلاو یعنی منسوب ایزد خورشید صاحب جام) است چه نام سکایی دیگر آنان که معروف تر بوده یعنی داسی های منابع یونانی و رومی به لغت سکایی و سانسکریت به معنی بردگان و خدمتکاران است. گفتنی است نام این مردم را هرودوت به هنگام شرح لشکرکشی داریوش به سرزمین سکانیان اروپایی از راه تراکیه، آندروفاق آورده است که در اصل آندروپاق بوده که به معنی مردمی است که از میان آنان برده و خدمتکار گرفته می شده است. ولی هرودوت آن را به خطا به معنی آدممخواران گرفته است گرچه بعید هم نیست که اینان نیز همان طور که هرودوت میگوید نظیر خویشاوندان ایسدون خویش (اسلاف صربها و بوسنی ها) پیران خود را به وصیت آنان کشته و گوشتشان را همراه گوشت احشام طعمه می ساخته اند. آرپوکسائیس به معنی پادشاه سرزمین ناشاد یعنی فرمانروای استپهای آسیایی و اروپای شرقی است. ملل منسوب بدان یعنی کاتیاریان (همه کس هرکس، آزادگان) و تراسپیان (یعنی اسپ پروران یا آنانکه نگهبانانشان سگانند) به ترتیب اسلاف صربها (به سانسکریتی یعنی همه کس هر کس، آزادگان) / کروواتها (هئوروواتها، به اوستایی یعنی همه کس هرکس ها، آزادگان) و اسلاف بلغاران اسپ پرور (ووسونها، دارندگان سگان خوب) هستند. هرودوت نام اینان را جای دیگر به ترتیب صورت ایسدون (تیراندازان) و سئورومتها (مادرسالارشان، یا دارندگان شمشیر) ذکر نموده است. شاخه ای از اینان که در سمت لهستان می زیسته اند و هرودوت نام ایشان را نیز ایسدون (تیرانداز) آورده همان شاخه ای از ایشان می باشند که نامهایشان به صورت آنتاها (کناریها)، وندها (بیرونیها) و اسکلاوها (اسلاوها) و سر انجام بوسنی ها (کناری ها) قید شده است و در اساطیر ایرانی نام این مردم در نام خاص دوراسرو (یعنی صرب دوردست) که از نیاکان سئورومتی بردیه زرتشت به شمار رفته زنده مانده است. سرانجام کولاکسائیس بمعنی پادشاه خانواده و ملت هندوایرانی (آریایی) منسوب بدان پارالاتها به معنی قانونگذاران است که لابد در مقام روحانی و مشاور حکومت بوده اند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر