جمعه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۶

ادونیای تورات به جای سپیتمه جمشید و پسرش سپیتاک زرتشت است

ادونیای تورات هم به جای سپیتمه جمشید و هم به جای پسر وی سپیتاک زرتشت است

در تورات کتاب اول پادشاهان نام سپیتمه جمشید ولیعهد و داماد آستیاگ ملقب به زیبا و پسر کوچکش سپیتاک زرتشت (زریادر، گئوماته بردیه) هر دو به عنوان فردی واحد تحت نام/ لقب ادونیا (سرور من) معرفی شده اند. نام داود (عزیز) نیز در اینجا هم به جای کمبوجیه دوم پدر کورش سوم (سلیمان، سلمان فارسی) و نیز به جای سپیتمه جمشید شوهر آمیتی دا (ماندانا دختر معروف آستیاگ پادشاه معروف ماد) می باشد. نام ادونیا (آدونیس) را همچنین خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران به عنوان شوهر آفرودیت آسمانی (آمیتی دا، ماندانا) به جای نام سپیتمه جمشید پدر سپیتاک زرتشت (زریادر، حاکم قفقاز) به کار برده است. می دانیم کتسیاس پزشک و مورخ یونانی دربار پادشاهان میانی هخامنشی می گوید که کورش پس از قتل سپیتمه جمشید، با همسر وی آمیتی دا (ماندانا) دختر آستیاگ ازدواج نمود و پسران وی یعنی مگابرن ویشتاسپ و زریادر زرتشت را از حکومت ماد سفلی و قفقاز خلع و ایشان را به عنوان پسر خواندگانش به ساتراپی ولایات گرگان و بلخ بر گزید و هرودوت در این باب اضافه می کند که گئوماته بردیه (همان زریادر زرتشت) به مقام دامادی کورش رسید و با دختر معروف وی آتوسا (هدسا، استر، بتشبع تورات) ازدواج نمود. در تورات این وقایع به همراه کودتای داریوش (اخشورش) علیه حکومت مردمی سپتیاک زرتشت به صورت تنیده و در هم بافته ای خاصی نقل گردیده است. معذا از معنی لفظی اسامی توراتی مربوطه می توان شخصیت های تاریخی معروف این وقایع را که در کتاب پرسیکای کتسیاس و تاریخ هرودوت و کتیبه داریوش در بیستون نقل گردیده اند به سادگی شناسایی نمود. ما در اینجا مطالب کتاب اول پادشاهان تورات را در این باب به عینه از سایت مرکز پژوهشهای مسیحی نقل نموده و سر انجام از معنی لفظی نام شخصیتهای توراتی معروف مربوطه، نامهای ایرانی اصلی آنان را در خبر کتسیاس و هرودوت و کتیبهً بیستون معین می نمائیم:
"کتاب اول پادشاهان (ترجمه قدیمی(

نقشه‌ً سلطنت‌ ادُنيا و داود پادشاه‌ پير و سالخورده‌ شده‌، هر چند او را به‌ لباس‌ مي‌پوشانيدند، ليكن‌ گرم‌ نمي‌شد. 2 و خادمانش‌ وي‌ را گفتند: «به‌ جهت‌ آقاي‌ ما، پادشاه‌، باكره‌اي‌ جوان‌ بطلبند تا به‌ حضور پادشاه‌ بايستد و او را پرستاري‌ نمايد، و در آغوش‌ تو بخوابد تا آقاي‌ ما، پادشاه‌، گرم‌ بشود.» 3 پس‌ در تمامي‌ حدود اسرائيل‌ دختري‌ نيكو منظر طلبيدند و اَبيشَكِ شونميّه‌ را يافته‌، او را نزد پادشاه‌ آوردند. 4 و آن‌ دختر بسيار نيكو منظر بود و پادشاه‌ را پرستاري‌ نموده‌، او را خدمت‌ مي‌كرد. امّا پادشاه‌ او را نشناخت‌. 5 آنگاه‌ اَدُنيّا پسر حَجِّيت‌، خويشتن‌ را برافراشته‌، گفت‌: «من‌ سلطنت‌ خواهم‌ نمود.» و براي‌ خود ارابه‌ها و سواران‌ و پنجاه‌ نفر را كه‌ پيش‌ روي‌ وي‌ بدوند، مهيّا ساخت‌. 6 و پدرش‌ او را در تمامي‌ ايّام‌ عمرش‌ نرنجانيده‌، و نگفته‌ بود چرا چنين‌ و چنان‌ مي‌كني‌، و او نيز بسيار خوش‌اندام‌ بود و مادرش‌ او را بعد از اَبْشالوم‌ زاييده‌ بود. 7 و با يوآب‌ بن‌ صَرُويَه‌ و ابياتار كاهن‌ مشورت‌ كرد و ايشان‌ اَدُنيّا را اعانت‌ نمودند. 8 و اما صادوق‌ كاهن‌ و بَناياهُو ابن‌ يَهُوياداع‌ و ناتان‌ نبي‌ و شِمْعِي‌ و رِيعي‌ و شجاعاني‌ كه‌ از آن‌ داود بودند، با اَدُنيّا نرفتند. 9 و اَدُنيّا گوسفندان‌ و گاوان‌ و پرواريها نزد سنگ‌ زُوحَلَت‌ كه‌ به‌ جانب‌ عين‌ روجَل‌ است‌، ذبح‌نمود، و تمامي‌ برادرانش‌، پسران‌ پادشاه‌ را با جميع‌ مردان‌ يهودا كه‌ خادمان‌ پادشاه‌ بودند، دعوت‌ نمود. 10 اما ناتان‌ نبي‌ و بَناياهُو و شجاعان‌ و برادر خود، سليمان‌ را دعوت‌ نكرد. 11 و ناتان‌ به‌ بَتْشَبَع‌، مادر سليمان‌، عرض‌ كرده‌، گفت‌: «آيا نشنيدي‌ كه‌ اَدُنيّا، پسر حَجِّيت‌، سلطنت‌ مي‌كند و آقاي‌ ما داود نمي‌داند. 12 پس‌ حال‌ بيا تو را مشورت‌ دهم‌ تا جان‌ خود و جان‌ پسرت‌، سليمان‌ را برهاني‌. 13 برو ونزد داود پادشاه‌ داخل‌ شده‌، وي‌ را بگو كه‌ اي‌ آقايم‌ پادشاه‌، آيا تو براي‌ كنيز خود قسم‌ خورده‌، نگفتي‌ كه‌ پسر تو سليمان‌، بعد از من‌ پادشاه‌ خواهد شد؟ و او بر كرسيِ من‌ خواهد نشست‌؟ پس‌ چرا اَدُنيّا پادشاه‌ شده‌ است‌؟ 14 اينك‌ وقتي‌ كه‌ تو هنوز در آنجا با پادشاه‌ سخن‌ گويي‌، من‌ نيز بعد از تو خواهم‌ آمد و كلام‌ تو را ثابت‌ خواهم‌ كرد.» 15 پس‌ بَتْشَبَع‌ نزد پادشاه‌ به‌ اطاق‌ درآمد و پادشاه‌ بسيار پير بود و اَبيشَك‌ شونميّه‌، پادشاه‌ را خدمت‌ مي‌نمود. 16 و بَتْشَبَع‌ خم‌ شده‌، پادشاه‌ را تعظيم‌ نمود و پادشاه‌ گفت‌: «تو را چه‌ شده‌ است‌؟» 17 او وي‌ را گفت‌: «اي‌ آقايم‌ تو براي‌ كنيز خود به‌ يَهُوَه‌ خداي‌ خويش‌ قسم‌ خوردي‌ كه‌ پسر تو، سليمان‌ بعد از من‌ پادشاه‌ خواهد شد و او بر كرسي‌ من‌ خواهد نشست‌. 18 و حال‌ اينك‌ اَدُنيّا پادشاه‌ شده‌ است‌ و آقايم‌ پادشاه‌ اطلاع‌ ندارد. 19 و گاوان‌ و پرواريها و گوسفندان‌ بسيار ذبح‌كرده‌، همة‌ پسران‌ پادشاه‌ و ابياتار كاهن‌ و يوآب‌، سردار لشكر را دعوت‌ كرده‌، اما بنده‌ات‌ سليمان‌ را دعوت‌ ننموده‌ است‌. 20 و اما اي‌ آقايم‌ پادشاه‌، چشمان‌ تمامي‌ اسرائيل‌ به‌ سوي‌ توست‌ تا ايشان‌ را خبر دهي‌ كه‌ بعد از آقايم‌، پادشاه‌، كيست‌ كه‌ بر كرسي‌ وي‌ خواهد نشست‌. 21 والاّ واقع‌ خواهد شد هنگامي‌ كه‌ آقايم‌ پادشاه‌ با پدران‌ خويش‌ بخوابد كه‌ من‌ و پسرم‌ سليمان‌ مقصّر خواهيم‌ بود.» 22 و اينك‌ چون‌ او هنوز با پادشاه‌ سخن‌ مي‌گفت‌، ناتان‌ نبي‌ نيز داخل‌ شد. 23 و پادشاه‌ را خبر داده‌، گفتند كه‌ «اينك‌ ناتان‌ نبي‌ است‌.» و او به‌ حضور پادشاه‌ درآمده‌، رو به‌ زمين‌ خم‌ شده‌، پادشاه‌ را تعظيم‌ نمود. 24 و ناتان‌ گفت‌: «اي‌ آقايم‌ پادشاه‌، آيا تو گفته‌اي‌ كه‌ اَدُنيّا بعد از من‌ پادشاه‌ خواهد شد و او بر كرسي‌ من‌ خواهد نشست‌؟ 25 زيرا كه‌ امروز او روانه‌ شده‌، گاوان‌ و پرواريها و گوسفندان‌ بسيار ذبح‌ نموده‌، و همة‌ پسران‌ پادشاه‌ و سرداران‌ لشكر و ابياتار كاهن‌ را دعوت‌ كرده‌ است‌، و اينك‌ ايشان‌ به‌ حضورش‌ به‌ اكل‌ و شرب‌ مشغولند و مي‌گويند اَدُنيّاي‌ پادشاه‌ زنده‌ بماند. 26 ليكن‌ بنده‌ات‌ مرا و صادوق‌ كاهن‌ و بَناياهُو ابن‌ يَهُوياداع‌ و بنده‌ات‌، سليمان‌ را دعوت‌ نكرده‌ است‌. 27 آيا اين‌ كار از جانب‌ آقايم‌، پادشاه‌ شده‌ و آيا به‌ بنده‌ات‌ خبر ندادي‌ كه‌ بعد از آقايم‌، پادشاه‌ كيست‌ كه‌ بر كرسي‌ وي‌ بنشيند؟» پادشاهي‌ سليمان‌: 28 و داود پادشاه‌ در جواب‌ گفت‌: «بَتْشَبَع‌ را نزد من‌ بخوانيد.» پس‌ او به‌ حضور پادشاه‌ درآمد و به‌ حضور پادشاه‌ ايستاد. 29 و پادشاه‌ سوگند خورده‌، گفت‌: «قسم‌ به‌ حيات‌ خداوند كه‌ جان‌ مرااز تمام‌ تنگيها رهانيده‌ است‌، 30 چنانكه‌ براي‌ تو، به‌ يَهُوَه‌ خداي‌ اسرائيل‌، قسم‌ خورده‌، گفتم‌ كه‌ پسر تو، سليمان‌ بعد از من‌ پادشاه‌ خواهد شد، و او به‌ جاي‌ من‌ بر كرسي‌ من‌ خواهد نشست‌، به‌ همان‌ طور امروز به‌ عمل‌ خواهم‌ آورد.» 31 و بَتْشَبَع‌ رو به‌ زمين‌ خم‌ شده‌، پادشاه‌ را تعظيم‌ نمود و گفت‌: «آقايم‌، داودِ پادشاه‌ تا به‌ ابد زنده‌ بماند!» 32 و داود پادشاه‌ گفت‌: «صادوق‌ كاهن‌ و ناتان‌ نبي‌ و بَناياهُو بن‌ يَهُوياداع‌ را نزد من‌ بخوانيد.» پس‌ ايشان‌ به‌ حضور پادشاه‌ داخل‌ شدند. 33 و پادشاه‌ به‌ ايشان‌ گفت‌: «بندگان‌ آقاي‌ خويش‌ را همراه‌ خود برداريد و پسرم‌، سليمان‌ را بر قاطر من‌ سوار نموده‌، او را به‌ جِيْحُون‌ ببريد. 34 و صادوق‌ كاهن‌ و ناتان‌ نبي‌ او را در آنجا به‌ پادشاهي‌ اسرائيل‌ مسح‌ نمايند و كَرِنّا را نواخته‌، بگوييد: سليمان‌ پادشاه‌ زنده‌ بماند! 35 و شما در عقب‌ وي‌ برآييد تا او داخل‌ شده‌، بر كرسي‌ من‌ بنشيند و او به‌ جاي‌ من‌ پادشاه‌ خواهد شد، و او را مأمور فرمودم‌ كه‌ بر اسرائيل‌ و بر يهودا پيشوا باشد.» 36 و بَناياهُو ابن‌ يَهُوياداع‌ در جواب‌ پادشاه‌ گفت‌: «آمين‌! يَهُوَه‌، خداي‌ آقايم‌، پادشاه‌ نيز چنين‌ بگويد. 37 چنانكه‌ خداوند با آقايم‌، پادشاه‌ بوده‌ است‌، همچنين‌ با سليمان‌ نيز باشد، و كرسي‌ وي‌ را از كرسي‌ آقايم‌ داودِ پادشاه‌ عظيم‌تر گرداند.»38 و صادوق‌ كاهن‌ و ناتان‌ نبي‌ و بَناياهُو ابن‌ يَهُوياداع‌ و كريتيان‌ و فليتيان‌ رفته‌، سليمان‌ را بر قاطرِ داودِ پادشاه‌ سوار كردند و او را به‌ جِيْحُون‌ آوردند. 39 و صادوق‌ كاهن‌، حُقّه‌ روغن‌ را از خيمه‌ گرفته‌، سليمان‌ را مسح‌ كرد و چون‌ كَرِنّا را نواختند تمامي‌ قوم‌ گفتند: «سليمان‌ پادشاه‌ زنده‌ بماند.» 40 و تمامي‌ قوم‌ در عقب‌ وي‌ برآمدند و قوم‌ ناي‌ نواختند و به‌ فرح‌ عظيم‌ شادي‌ نمودند، به‌حدي‌ كه‌ زمين‌ از آواز ايشان‌ منشق‌ مي‌شد. 41 و اَدُنيّا و تمامي‌ دعوت‌ شدگاني‌ كه‌ با او بودند، چون‌ از خوردن‌ فراغت‌ يافتند، اين‌ را شنيدند و چون‌ يوآب‌ آواز كَرِنّا را شنيد، گفت‌: «چيست‌ اين‌ صداي‌ اضطراب‌ در شهر؟» 42 و چون‌ او هنوز سخن‌ مي‌گفت‌، اينك‌ يوناتان‌ بن‌ ابياتارِ كاهن‌ رسيد و اَدُنيّا گفت‌: «بيا زيرا كه‌ تو مرد شجاع‌ هستي‌ و خبر نيكو مي‌آوري‌.» 43 يوناتان‌ در جواب‌ اَدُنيّا گفت‌: «به‌ درستي‌ كه‌ آقاي‌ ما، داودِ پادشاه‌، سليمان‌ را پادشاه‌ ساخته‌ است‌. 44 و پادشاه‌، صادوق‌ كاهن‌ و ناتان‌ نبي‌ و بَناياهُو ابن‌ يَهُوياداع‌ و كَرِيتيان‌ و فِلِيتيان‌ را با او فرستاده‌، او را بر قاطر پادشاه‌ سوار كرده‌اند. 45 و صادوق‌ كاهن‌ و ناتان‌ نبي‌، او را در جِيْحُون‌ به‌ پادشاهي‌ مسح‌ كرده‌اند و از آنجا شادي‌ كنان‌ برآمدند، چنانكه‌ شهر به‌ آشوب‌ درآمد. و اين‌ است‌ صدايي‌ كه‌ شنيديد. 46 و سليمان‌ نيز بر كرسي‌ سلطنت‌ جلوس‌ نموده‌ است‌. 47 و ايضاً بندگان‌ پادشاه‌ به‌ جهت‌ تهنيت‌ آقاي‌ ما، داودِ پادشاه‌ آمده‌، گفتند: خداي‌ تو اسم‌ سليمان‌ را از اسم‌ تو افضل‌ و كرسي‌ او را از كرسي‌ تو اعظم‌ گرداند. و پادشاه‌ بر بستر خود سجده‌ نمود. 48 و پادشاه‌ نيز چنين‌ گفت‌: متبارك‌ باد يَهُوَه‌، خداي‌ اسرائيل‌، كه‌ امروز كسي‌ را كه‌ بر كرسي‌ من‌ بنشيند، به‌ من‌ داده‌ است‌ و چشمان‌ من‌، اين‌ را مي‌بيند.» 49 آنگاه‌ تمامي‌ مهمانان‌ اَدُنيّا ترسان‌ شده‌، برخاستند و هركس‌ به‌ راه‌ خود رفت‌. 50 و اَدُنيّا از سليمان‌ ترسان‌ شده‌، برخاست‌ و روانه‌ شده‌، شاخهاي‌ مذبح‌ را گرفت‌. 51 و سليمان‌ را خبر داده‌، گفتند كه‌ «اينك‌ اَدُنيّا از سليمان‌ پادشاه‌مي‌ترسد و شاخهاي‌ مذبح‌ را گرفته‌، مي‌گويد كه‌ سليمان‌ پادشاه‌ امروز براي‌ من‌ قسم‌ بخورد كه‌ بندة‌ خود را به‌ شمشير نخواهد كُشت‌.» 52 و سليمان‌ گفت‌: «اگر مرد صالح‌ باشد، يكي‌ از مويهايش‌ بر زمين‌ نخواهد افتاد، اما اگر بدي‌ در او يافت‌ شود، خواهد مُرد.» 53 و سليمان‌ پادشاه‌ فرستاد تا او را از نزد مذبح‌ آوردند و او آمده‌، سليمان‌ پادشاه‌ را تعظيم‌ نمود و سليمان‌ گفت‌: «به‌ خانة‌ خود برو.»
ترجمه تفسیری

داود پادشاه‌ در سن‌ پيري‌ داود پادشاه‌ بسيار پير شده‌ بود و هر چند او را با لحاف‌ مي‌پوشاندند، ولي‌ گرم‌ نمي‌شد. 2 درباريان‌ به‌ او گفتند: «علاج‌ تو در اين‌ است‌ كه‌ يك‌ دختر جوان‌ از تو پرستاري‌ كند و در آغوشت‌ بخوابد تا گرم‌ بشوي‌.» 3و4 پس‌ در سراسر كشور اسرائيل‌ گشتند تا زيباترين‌ دختر را براي‌ او پيدا كنند. سرانجام‌ دختري‌ بسيار زيبا به‌ نام‌ ابيشگ‌ از اهالي‌ شونم‌ انتخاب‌ شد. او را نزد پادشاه‌ آوردند و او مشغول‌ پرستاري‌ از پادشاه‌ شد، ولي‌ پادشاه‌ با او نزديكي‌ نكرد.
ادونيا، مدعي‌ تاج‌ و تخت‌ 5و6 پس‌ از مرگ‌ ابشالوم‌، پسر بعدي‌ پادشاه‌ به‌ نام‌ ادونيا كه‌ مادرش‌ حجيت‌ بود، به‌ اين‌ انديشه‌ افتاد تا بر تخت‌ سلطنت‌ بنشيند. از اين‌ رو عرابه‌ها و عرابه‌رانان‌ و يك‌ گارد پنجاه‌ نفره‌ براي‌ خود گرفت‌. ادونيا جواني‌ بود خوش‌اندام‌، و پدرش‌ داود پادشاه‌ در تمام‌ عمرش‌ هرگز براي‌ هيچ‌ كاري‌ او را سرزنش‌ نكرده‌ بود. 7 ادونيا نقشه‌ خود را به‌ اطلاع‌ يوآب‌ و ابياتار كاهـن‌ رساند و آنها نيز قول‌ دادند از او حمايت‌ كنند. 8 اما صادوق‌ كاهن‌، بنايا، ناتان‌ نبي‌، شمعي‌، ريعي‌ و گارد سلطنتي‌ نسبت‌ به‌ داود پادشاه‌ وفادار ماندند و از ادونيا حمايت‌ نكردند.9 يك‌ روز ادونيا به‌ عين‌ روجل‌ رفت‌ و در محلي‌ به‌ نام‌ «سنگ‌ مار» مهماني‌ مفصلي‌ ترتيب‌ داد و گاوان‌ و گوسفندان‌ پرواري‌ سر بريد. او پسران‌ ديگر پادشاه‌ و مقامات‌ دربار را كه‌ از يهودا بودند دعوت‌ كرد تا در جشن‌ شركت‌ كنند. 10 اما او ناتان‌ نبي‌، بنايا، محافظان‌ دربار و برادر ناتني‌ خود سليمان‌ را به‌ آن‌ مهماني‌ دعوت‌ نكرد.
سليمان‌ پادشاه‌ مي‌شود 11 پس‌ ناتان‌ نبي‌ نزد بتشبع‌ مادر سليمان‌ رفت‌ و به‌ او گفت‌: «آيا مي‌داني‌ كه‌ ادونيا پسر حجيت‌، خود را پادشاه‌ ناميده‌ و پادشاه‌ ما داود از اين‌ موضوع‌ بي‌خبر است‌؟ 12 اگر مي‌خواهي‌ جان‌ خودت‌ و پسرت‌ سليمان‌ را نجات‌ بدهي‌، آنچه‌ مي‌گويم‌، بكن‌. 13 پيش‌ داود پادشاه‌ برو و به‌ او بگو: اي‌ پادشاه‌، مگر شما قول‌ نداديد كه‌ پسر من‌ سليمان‌ بعد از شما پادشاه‌ بشود؟ پس‌ چرا حالا ادونيا پادشاه‌ شده‌ است‌؟ 14 همان‌ وقت‌ كه‌ تو مشغول‌ صحبت‌ كردن‌ با داود هستي‌، من‌ هم‌ مي‌آيم‌ و حرف‌ تو را تأييد مي‌كنم‌.» 15 پس‌ بتشبع‌ به‌ اتاق‌ پادشاه‌ رفت‌. داود پادشاه‌ خيلي‌ پير شده‌ بود و ابيشگ‌ از او پرستاري‌ مي‌كرد. 16 بتشبع‌ جلو رفت‌ و تعظيم‌ كرد. پادشاه‌ پرسيد:«چه‌ مي‌خواهي‌؟» 17 بتشبع‌ جواب‌ داد: «اي‌ پادشاه‌، براي‌ اين‌ كنيزتان‌ به‌ خداوند، خداي‌ خود قسم‌ خورديد كه‌ بعد از شما پسرم‌ سليمان‌ بر تختتان‌ بنشيند؛ 18 ولي‌ حالا ادونيا بجاي‌ او پادشاه‌ شده‌ است‌ و شما از اين‌ موضوع‌ بي‌خبريد. 19 ادونيا جشن‌ بزرگي‌ گرفته‌ و گاوان‌ و گوسفندان‌ زيادي‌ سربريده‌ و تمام‌ پسرانتان‌ را با ابياتار كاهن‌ و يوآب‌ فرمانده‌ سپاهتان‌ به‌ اين‌ جشن‌ دعوت‌ كرده‌ اما پسرتان‌ سليمان‌ را دعوت‌ نكرده‌ است‌. 20 حال‌ اي‌ پادشاه‌، تمام‌ ملت‌ اسرائيل‌ منتظرند تا ببينند شمـا چه‌ كسـي‌ را به‌ جانشيني‌ خود انتخاب‌ مي‌كنيد. 21 اگر زودتر تصميم‌ نگيريد، بعد از شما با من‌ و پسرم‌ سليمان‌ مثل‌ يك‌ خيانتكار رفتار خواهند كرد.» 22و23 وقتي‌ بتشبع‌ مشغول‌ صحبت‌ بود، به‌ پادشاه‌ خبر دادند كه‌ ناتان‌ نبي‌ مي‌خواهد به‌ حضور پادشاه‌ شرفياب‌ شود. ناتان‌ داخل‌ شد و به‌ پادشاه‌ تعظيم‌ كرد 24 و گفت‌: «اي‌ سرور من‌، آيا شما ادونيا را جانشين‌ خود كرده‌ايد تا بر تخت‌ سلطنت‌ بنشيند؟ 25 چون‌ امروز ادونيا جشن‌ بزرگي‌ برپا كرده‌ و گاوان‌ و گوسفندان‌ بسياري‌ سر بريده‌ و پسرانتان‌ را با ابياتار كاهن‌ و فرماندهان‌ سپاهتان‌ به‌ اين‌ جشن‌ دعوت‌ كرده‌ است‌. هم‌اكنون‌ ايشان‌ مي‌خورند و مي‌نوشند و خوش‌مي‌گذرانند و فرياد مي‌زنند: زنده‌ باد ادونياي‌ پادشاه‌! 26 اما من‌ و صادوق‌ كاهن‌ و بنايا و سليمان‌ به‌ آن‌ جشن‌ دعوت‌ نشده‌ايم‌! 27 آيا اين‌ كار با اطلاع‌ پادشاه‌ انجام‌ گرفته‌ است‌؟ پس‌ چرا پادشاه‌ به‌ ما نگفته‌اند كه‌ چه‌ كسي‌ را به‌ جانشيني‌ خود برگزيده‌اند؟» 28 با شنيدن‌ اين‌ حرفها، پادشاه‌ دستور داد بتشبع‌ را احضار كنند. پس‌ بتشبع‌ به‌ اتاق‌ برگشت‌ و در حضور پادشاه‌ ايستاد.29 آنگاه‌ پادشاه‌ چنين‌ گفت‌: «به‌ خداوند زنده‌ كه‌ مرا از تمام‌ خطرات‌ نجات‌ داده‌، قسم‌ مي‌خورم‌ كه‌ 30 همانطور كه‌ قبلاً در حضور خداوند، خداي‌ اسرائيل‌ برايت‌ قسم‌ خوردم‌، امروز كاري‌ مي‌كنم‌ كه‌ پسرت‌ سليمان‌ بعد از من‌ پادشاه‌ شود و برتخت‌ سلطنت‌ من‌ بنشيند!» 31 آنگاه‌ بتشبع‌ در حضور پادشاه‌ تعظيم‌ كرد و گفت‌: «پادشاه‌ هميشه‌ زنده‌ بماند!» 32 سپس‌ پادشاه‌ گفت‌: «صادوق‌ كاهن‌ و ناتان‌ نبي‌ و بنايا را پيش‌ من‌ بياوريد.» وقتي‌ آنها به‌ حضور پادشاه‌ شرفياب‌ شدند، 33 پادشاه‌ به‌ ايشان‌ گفت‌: «همراه‌ درباريان‌ من‌، سليمان‌ را به‌ جيحون‌ ببريد. او را بر قاطر مخصوص‌ من‌ سوار كنيد 34 و صادوق‌ كاهن‌ و ناتان‌ نبي‌ وي‌ را در آن‌ شهر بعنوان‌ پادشاه‌ اسرائيل‌ تدهين‌ كنند. بعد شيپورها را به‌ صدا در آوريد و با صداي‌ بلند بگوييد: زنده‌ باد سليمان‌ پادشاه‌! 35 سپس‌ سليمان‌ را همراه‌ خود به‌ اينجا برگردانيد و او را به‌ نام‌ پادشاه‌ جديد بر تخت‌ سلطنت‌ من‌ بنشانيد، چون‌ من‌ وي‌ را رهبر قوم‌ اسرائيل‌ و يهودا تعيين‌ كرده‌ام‌.» 36 بنايا جواب‌ داد: «اطاعت‌ مي‌كنيم‌. خداوند، خدايت‌ براي‌ اين‌ كار به‌ ما توفيق‌ دهد. 37 همانطور كه‌ خداوند با تو بوده‌ است‌، با سليمان‌ پادشاه‌ هم‌ باشد و سلطنت‌ او را از سلطنت‌ تو شكوه‌مندتر كند.» 38 پس‌ صادوق‌ كاهن‌، ناتان‌ نبي‌ و بنايا با محافظان‌ دربار، سليمان‌ را بر قاطر داود پادشاه‌ سوار كردند و به‌ جيحون‌ بردند. 39 در آنجا صادوق‌ كاهن‌، ظرف‌ روغن‌ مقدس‌ را كه‌ از خيمه‌ عبادت‌ آورده‌ بود، گرفته‌ و روغن‌ آن‌ را بر سر سليمان‌ ريخته‌، او را تدهين‌ نمود. بعد شيپورها را نواختند و تمام‌ مردم‌ فرياد بر آوردند: «زنده‌ باد سليمان‌ پادشاه‌!» 40 سپس‌ همه‌ با هم‌ شادي‌كنان‌ به‌ اورشليم‌ برگشتند. صداي‌ ساز و آواز آنه‌ چنان‌ بلند بود كه‌ زمين‌ زير پايشان‌ مي‌لرزيد! 41 ادونيا و مهمانانش‌ به‌ آخر جشن‌ نزديك‌ مي‌شدند كه‌ اين‌ سروصدا به‌ گوششان‌ رسيد. وقتي‌ يوآب‌ صداي‌ شيپورها را شنيد پرسيد: «چه‌ خبر است‌؟ اين‌ چه‌ غوغايي‌ است‌ كه‌ در شهر برپا شده‌؟» 42 حرف‌ او هنوز تمام‌ نشده‌ بود كه‌ يوناتان‌ پسر ابياتار كاهن‌ از راه‌ رسيد. ادونيا به‌ او گفت‌: «داخل‌ شو! تو جوان‌ خوبي‌ هستي‌ و حتماً خبري‌ خوش‌ برايم‌ آورده‌اي‌!» 43 يوناتان‌ گفت‌: «آقاي‌ ما داود پادشاه‌، سليمان‌ را جانشين‌ خود كرده‌ است‌! 44و45 او سليمان‌ را بر قاطر مخصوص‌ خود سوار كرده‌، همراه‌ صادوق‌ كاهن‌، ناتان‌ نبي‌، بنايا و گارد سلطنتي‌ به‌ جيحون‌ فرستاده‌ است‌. صادوق‌ و ناتان‌، سليمان‌ را بعنوان‌ پادشاه‌ جديد تدهين‌ كرده‌اند! اينك‌ آنها برگشته‌اند و از اين‌ جهت‌ تمام‌ شهر جشن‌ گرفته‌اند و شادي‌ مي‌كنند. اين‌ هلهله‌ شادي‌ از خوشحالي‌ مردم‌ است‌! 46 سليمان‌ بر تخت‌ سلطنت‌ نشسته‌ است‌ 47 و درباريان‌ براي‌ عرض‌ تبريك‌ نزد داود پادشاه‌ مي‌روند و مي‌گويند: خداي‌ تو سليمان‌ را مشهورتر از تو بگرداند و سلطنت‌ او را بزرگتر و با شكوهتر از سلطنت‌ تو بسازد؛ و داود پادشاه‌ نيز در بستر خود سجده‌ كرده‌ 48 به‌ دعاهاي‌ خير ايشان‌ اينطور جواب‌ مي‌دهد: سپاس‌ بر خداوند، خداي‌ اسرائيل‌ كه‌ به‌ من‌ طول‌ عمر داده‌ است‌ تا با چشمان‌ خود ببينـم‌ كه‌ خـدا پسرم‌ را برگزيده‌ است‌ تا بر تخت‌ سلطنت‌ من‌ بنشيند و بجـاي‌ مـن‌ پادشاه‌ شود!» 49 ادونيا و مهمانان‌ او وقتي‌ اين‌ خبر را شنيدند، ترسيدند و پا به‌ فرار گذاشتند. 50 ادونيا از ترس‌ سليمان‌ به‌ خيمه‌ عبادت‌ پناه‌ برد و در پاي‌ قربانگاه‌ بست‌ نشست‌. 51 به‌ سليمان‌ خبر دادند كه‌ ادونيا از ترس‌ او به‌ عبادتگاه‌ پناه‌ برده‌ و در آنجا بست‌ نشسته‌ و مي‌گويد: «سليمان‌ براي‌ من‌ قسم‌ بخورد كه‌ مرا نخواهد كشت‌.» 52 سليمان‌ گفت‌: «اگر ادونيا رفتار خود را عوض‌كند، با او كاري‌ ندارم‌؛ در غير اين‌ صورت‌ سزاي‌ او مرگ‌ است‌.»
53 سپس‌ سليمان‌ كسي‌ را فرستاد تا ادونيا را از عبادتگاه‌ بيرون‌ بياورد. ادونيا آمد و در حضور سليمان‌ پادشاه‌ تعظيم‌ كرد. سليمان‌ به‌ او گفت‌: «مي‌تواني‌ به‌ خانه‌ات‌ برگردي‌!»



کتاب اول پادشاهان (ترجمه قدیمی(

وصيت‌ داود به‌ سليمان‌ و چون‌ ايّام‌ وفات‌ داود نزديك‌ شد، پسر خود سليمان‌ را وصيت‌ فرموده‌، گفت‌: 2 «من‌ به‌ راه‌ تمامي‌ اهل‌ زمين‌ مي‌روم‌. پس‌ تو قوي‌ و دلير باش‌. 3 وصاياي‌ يَهُوَه‌، خداي‌ خود را نگاه‌ داشته‌، به‌ طريق‌هاي‌ وي‌ سلوك‌ نما، و فرايض‌ و اوامر و احكام‌ و شهادات‌ وي‌ را به‌ نوعي‌ كه‌ در تورات‌ موسي‌ مكتوب‌ است‌، محافظت‌ نما تا در هر كاري‌ كه‌ كني‌ و به‌ هر جايي‌ كه‌ توجه‌ نمايي‌، برخوردار باشي‌. 4 و تا آنكه‌ خداوند ، كلامي‌ را كه‌ دربارة‌ من‌ فرموده‌ و گفته‌ است‌، برقرار دارد كه‌ اگر پسران‌ تو راه‌ خويش‌ را حفظ‌ نموده‌، به‌ تمامي‌ دل‌ و به‌ تمامي‌ جان‌ خود در حضور من‌ به‌ راستي‌ سلوك‌ نمايند، يقين‌ كه‌ از تو كسي‌ كه‌ بر كرسي‌ اسرائيل‌ بنشيند، مفقود نخواهد شد. 5 «و ديگر تو آنچه‌ را كه‌ يوآب‌ بن‌ صَرُويَه‌ به‌ من‌ كرد مي‌داني‌، يعني‌ آنچه‌ را با دو سردار لشكر اسرائيل‌ اَبْنِير بن‌ نير و عماسا ابن‌ يَتَر كرد و ايشان‌ را كشت‌ و خون‌ جنگ‌ را در حين‌ صلح‌ ريخته‌، خون‌ جنگ‌ را بر كمربندي‌ كه‌ به‌ كمر خود داشت و بر نعليني‌ كه‌ به‌ پايهايش‌ بود، پاشيد. 6 پس‌ موافق‌ حكمت‌ خود عمل‌ نما و مباد كه‌ موي‌ سفيد او به‌ سلامتي‌ به‌ قبر فرو رود. 7 و اما با پسران‌ بَرْزِلاّي‌ جِلْعادي‌ احسان‌ نما و ايشان‌ از جملة‌ خورندگان‌ بر سفرة‌ تو باشند، زيرا كه‌ ايشان‌ هنگامي‌ كه‌ از برادر تو اَبْشالوم‌ فرار مي‌كردم‌، نزد من‌ چنين‌ آمدند. 8 و اينك‌ شِمْعِي‌ ابن‌ جيراي‌ بنياميني‌ از بَحُوريم‌ نزد توست‌ و او مرا در روزي‌ كه‌ به‌ مَحَنايم‌ رسيدم‌ به‌ لعنت‌ سخت‌ لعن‌ كرد، ليكن‌ چون‌ به‌ استقبال‌ من‌ به‌ اردن‌ آمد براي‌ او به‌ خداوند قسم‌ خورده‌، گفتم‌ كه‌ تو را با شمشير نخواهم‌ كشت‌. 9 پس‌ الا´ن‌ او را بي‌گناه‌ مشمار زيرا كه‌ مرد حكيم‌ هستي‌ و آنچه‌ را كه‌ با او بايد كرد، مي‌داني‌. پس‌ مويهاي‌ سفيد او را به‌ قبر با خون‌ فرود آور.»10 پس‌ داود با پدران‌ خود خوابيد و در شهر داود دفن‌ شد. 11 و ايّامي‌ كه‌ داود بر اسرائيل‌ سلطنت‌ مي‌نمود، چهل‌ سال‌ بود. هفت‌ سال‌ در حِبرون‌ سلطنت‌ كرد و در اورشليم‌ سي‌ و سه‌ سال‌ سلطنت‌ نمود. 12 و سليمان‌ بر كرسي‌ پدر خود داود نشست‌ و سلطنت‌ او بسيار استوار گرديد. سلطنت‌ سليمان‌ 13 و اَدُنيّا پسر حَجِّيت‌ نزد بَتْشَبَع‌، مادر سليمان‌ آمد و او گفت‌: «آيا به‌ سلامتي‌ آمدي‌؟» او جواب‌ داد: «به‌ سلامتي‌.» 14 پس‌ گفت‌: «با تو حرفي‌ دارم‌.» او گفت‌: «بگو.» 15 گفت‌: «تو مي‌داني‌ كه‌ سلطنت‌ با من‌ شده‌ بود و تمامي‌ اسرائيل‌ روي‌ خود را به‌ من‌ مايل‌ كرده‌ بودند تا سلطنت‌ نمايم‌.اما سلطنت‌ منتقل‌ شده‌، از آنِ برادرم‌ گرديد زيرا كه‌ از جانب‌ خداوند از آن‌ او بود. 16 و الا´ن‌ خواهشي‌ از تو دارم‌؛ مسألت‌ مرا رد مكن‌.» او وي‌ را گفت‌: «بگو.» 17 گفت‌: «تمنّا اين‌ كه‌ به‌ سليمان‌ پادشاه‌ بگويي‌ زيرا خواهش‌ تو را رد نخواهد كرد تا اَبيشَكِ شونميّه‌ را به‌ من‌ به‌ زني‌ بدهد.» 18 بَتْشَبَع‌ گفت‌: «خوب‌، من‌ نزد پادشاه‌ براي‌ تو خواهم‌ گفت‌.» 19 پس‌ بَتْشَبَع‌ نزد سليمان‌ پادشاه‌ داخل‌ شد تا با او دربارة‌ اَدُنيّا سخن‌ گويد. و پادشاه‌ به‌ استقبالش‌ برخاسته‌، او را تعظيم‌ نمود و بر كرسي‌ خود نشست‌ و فرمود تا به‌ جهت‌ مادر پادشاه‌ كرسي‌ بياورند و او به‌ دست‌ راستش‌ بنشست‌. 20 و او عرض‌ كرد: «يك‌ مطلب‌ جزئي‌ دارم‌ كه‌ از تو سؤال‌ نمايم‌. مسألت‌ مرا رد منما.» پادشاه‌ گفت‌: «اي‌ مادرم‌ بگو زيرا كه‌ مسألت‌ تو را رد نخواهم‌ كرد.» 21 و او گفت‌: «اَبيشَكِ شونميّه‌ به‌ برادرت‌ اَدُنيّا به‌ زني‌ داده‌ شود.» 22 سليمان‌ پادشاه‌، مادر خود را جواب‌ داده‌، گفت‌: «چرا اَبيشَكِ شونَميّه‌ را به‌ جهت‌ اَدُنيّا طلبيدي‌؟ سلطنت‌ را نيز براي‌ وي‌ طلب‌ كن‌ چونكه‌ او برادر بزرگ‌ من‌ است‌، هم‌ به‌ جهت‌ او و هم‌ به‌ جهت‌ ابياتار كاهن‌ و هم‌ به‌ جهت‌ يوآب‌ بن‌ صَرُويَه‌.» 23 و سليمان‌ پادشاه‌ به‌ خداوند قسم‌ خورده‌، گفت‌: «خدا به‌ من‌ مثل‌ اين‌ بلكه‌ زياده‌ از اين‌ عمل‌ نمايد اگر اَدُنيّا اين‌ سخن‌ را به‌ ضرر جان‌ خود نگفته‌ باشد. 24 و الا´ن‌ قسم‌ به‌ حيات‌ خداوند كه‌ مرا استوار نموده‌، و مرا بر كرسي‌ پدرم‌، داود نشانيده‌، و خانه‌اي‌ برايم‌ به‌ طوري‌ كه‌ وعده‌ نموده‌ بود، برپا كرده‌ است‌ كه‌ اَدُنيّاامروز خواهد مرد.» 25 پس‌ سليمان‌ پادشاه‌ به‌ دست‌ بَناياهُو ابن‌ يَهُوياداع‌ فرستاد و او وي‌ را زد كه‌ مرد. 26 و پادشاه‌ به‌ ابياتار كاهن‌ گفت‌: «به‌ مزرعة‌ خود به‌ عناتوت‌ برو زيرا كه‌ تو مستوجب‌ قتل‌ هستي‌، ليكن‌ امروز تو را نخواهم‌ كشت‌، چونكه‌ تابوت‌ خداوند، يَهُوَه‌ را در حضور پدرم‌ داود برمي‌داشتي‌، و در تمامي‌ مصيبت‌هاي‌ پدرم‌ مصيبت‌ كشيدي‌.» 27 پس‌ سليمان‌، ابياتار را از كهانت‌ خداوند اخراج‌ نمود تا كلام‌ خداوند را كه‌ دربارة‌ خاندان‌ عيلي‌ در شيلوه‌ گفته‌ بود، كامل‌ گرداند. 28 و چون‌ خبر به‌ يوآب‌ رسيد، يوآب‌ به‌ خيمة‌ خداوند فرار كرده‌، شاخهاي‌ مذبح‌ را گرفت‌ زيرا كه‌ يوآب‌، اَدُنيّا را متابعت‌ كرده‌، هرچند اَبْشالوم‌ را متابعت‌ ننموده‌ بود. 29 و سليمان‌ پادشاه‌ را خبر دادند كه‌ يوآب‌ به‌ خيمة‌ خداوند فرار كرده‌، و اينك‌ به‌ پهلوي‌ مذبح‌ است‌. پس‌ سليمان‌، بَناياهُو ابن‌ يَهُوياداع‌ را فرستاده‌، گفت‌: «برو و او را بكش‌.» 30 و بَناياهُو به‌ خيمة‌ خداوند داخل‌ شده‌، او را گفت‌: «پادشاه‌ چنين‌ مي‌فرمايد كه‌ بيرون‌ بيا.» او گفت‌: «ني‌، بلكه‌ اينجا مي‌ميرم‌.» و بَناياهُو به‌ پادشاه‌ خبر رسانيده‌، گفت‌ كه‌ «يوآب‌ چنين‌ گفته‌، و چنين‌ به‌ من‌ جواب‌ داده‌ است‌.»31 پادشاه‌ وي‌ را فرمود: «موافق‌ سخنش‌ عمل‌ نما و او را كشته‌، دفن‌ كن‌ تا خون‌ بي‌گناهي‌ را كه‌ يوآب‌ ريخته‌ بود از من‌ و از خاندان‌ پدرم‌ دور نمايي‌. 32 و خداوند خونش‌ را بر سر خودش‌ رد خواهد گردانيد به‌ سبب‌ اينكه‌ بر دو مرد كه‌ از او عادل‌تر و نيكوتر بودند هجوم‌ آورده‌، ايشان‌ را باشمشير كشت‌ و پدرم‌، داود اطلاع‌ نداشت‌، يعني‌ اَبْنِير بن‌ نير، سردار لشكر اسرائيل‌ و عماسا ابن‌ يَتَر، سردار لشكر يهودا. 33 پس‌ خون‌ ايشان‌ بر سر يوآب‌ و بر سر ذُريّتش‌ تا به‌ ابد برخواهد گشت‌ و براي‌ داود و ذريتش‌ و خاندانش‌ و كرسي‌اش‌ سلامتي‌ از جانب‌ خداوند تا ابدالا´باد خواهد بود.» 34 پس‌ بَناياهُو ابن‌ يَهُوياداع‌ رفته‌، او را زد و كشت‌ و او را در خانه‌اش‌ كه‌ در صحرا بود، دفن‌ كردند. 35 و پادشاه‌ بَناياهُو ابن‌ يَهُوياداع‌ را به‌ جايش‌ به‌ سرداري‌ لشكر نصب‌ كرد و پادشاه‌، صادوق‌ كاهن‌ را در جاي‌ ابياتار گماشت‌.36 و پادشاه‌ فرستاده‌، شِمْعِي‌ را خوانده‌، وي‌ را گفت‌: «به‌ جهت‌ خود خانه‌اي‌ در اورشليم‌ بنا كرده‌، در آنجا ساكن‌ شو و از آنجا به‌ هيچ‌ طرف‌ بيرون‌ مرو. 37 زيرا يقيناً در روزي‌ كه‌ بيرون‌ روي‌ و از نهر قِدرون‌ عبور نمايي‌، بدان‌ كه‌ البته‌ خواهي‌ مرد و خونت‌ بر سر خودت‌ خواهد بود.» 38 و شِمْعِي‌ به‌ پادشاه‌ گفت‌: «آنچه‌ گفتي‌ نيكوست‌. به‌ طوري‌ كه‌ آقايم‌ پادشاه‌ فرموده‌ است‌، بنده‌ات‌ چنين‌ عمل‌ خواهد نمود.» پس‌ شِمْعِي‌ روزهاي‌ بسيار در اورشليم‌ ساكن‌ بود.39 اما بعد از انقضاي‌ سه‌ سال‌ واقع‌ شد كه‌ دو غلام‌ شِمْعِي‌ نزد اَخِيش‌ بن‌ مَعْكَه‌، پادشاه‌ جَتّ فرار كردند و شِمْعِي‌ را خبر داده‌، گفتند كه‌ «اينك‌ غلامانت‌ در جَتّ هستند.» 40 و شِمْعي‌ برخاسته‌، الاغ‌ خود را بياراست‌ و به‌ جستجوي‌ غلامانش‌، نزد اَخِيش‌ به‌ جَتّ روانه‌ شد، و شِمْعِي‌ رفته‌، غلامان‌ خود را از جَتّ بازآورد. 41 و به‌ سليمان‌ خبر دادند كه‌ شِمْعِي‌ از اورشليم‌ به‌ جَتّ رفته‌ و برگشته‌ است‌. 42 و پادشاه‌ فرستاده‌، شِمْعِي‌ راخواند و وي‌ را گفت‌: «آيا تو را به‌ خداوند قسم‌ ندادم‌ و تو را به‌ تأكيد نگفتم‌ در روزي‌ كه‌ بيرون‌ شوي‌ و به‌ هر جا بروي‌ يقين‌ بدان‌ كه‌ خواهي‌ مرد، و تو مرا گفتي‌ سخني‌ كه‌ شنيدم‌ نيكوست‌؟ 43 پس‌ قسم‌ خداوند و حكمي‌ را كه‌ به‌ تو امر فرمودم‌، چرا نگاه‌ نداشتي‌؟» 44 و پادشاه‌ به‌ شِمْعِي‌ گفت‌: «تمامي‌ بدي‌ را كه‌ دلت‌ از آن‌ آگاهي‌ دارد كه‌ به‌ پدر من‌ داود كرده‌اي‌، مي‌داني‌ و خداوند شرارت‌ تو را به‌ سرت‌ برگردانيده‌ است‌. 45 و سليمان‌ پادشاه‌، مبارك‌ خواهد بود و كرسي‌ داود در حضور خداوند تا به‌ ابد پايدار خواهد ماند.» 46 پس‌ پادشاه‌ بَناياهُو ابن‌ يَهُوياداع‌ را امر فرمود و او بيرون‌ رفته‌، او را زد كه‌ مرد. و سلطنت‌ در دست‌ سليمان‌ برقرار گرديد.
ترجمه تفسیری

وصيت‌ داود به‌ سليمان‌ وقت‌ وفات‌ داود پادشاه‌ نزديك‌ مي‌شد، پس‌ به‌ پسرش‌ سليمان‌ اينطور وصيت‌ كرد: 2 «چيزي‌ از عمرم‌ باقي‌ نمانده‌ است‌. تو قوي‌ و شجاع‌ باش‌ 3 و همواره‌ از فرمانهاي‌ خداوند، خدايت‌ پيروي‌ كن‌ و به‌ تمام‌ احكام‌ و قوانينش‌ كه‌ در شريعت‌ موسي‌ نوشته‌ شده‌اند عمل‌ نما تا به‌ هر كاري‌ دست‌ مي‌زني‌ و به‌ هر جايي‌ كه‌ مي‌روي‌ كامياب‌ شوي‌. 4 اگر چنين‌ كني‌، آنگاه‌ خداوند به‌ وعده‌اي‌ كه‌ به‌ من‌ داده‌ وفا خواهد كرد. خداوند فرموده‌ است‌: اگر نسل‌ تو با تمام‌ وجود احكام‌ مرا حفظ‌ كنند و نسبت‌ به‌ من‌ وفادار بمانند، هميشه‌ يكي‌ از ايشان‌ بر مملكت‌ اسرائيل‌ سلطنت‌ خواهد كرد. «5در ضمن‌ تو مي‌داني‌ كه‌ يوآب‌ چه‌ بر سر من‌ آورد و چطور دو سردار مرا يعني‌ ابنير و عماسا را كشت‌ و دست‌ خود را به‌ خون‌ اين‌ بيگناهان‌ آلوده‌ كرد. يوآب‌ وانمود كرد كه‌ آنها را در جنگ‌ كشته‌ ولي‌ حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌ در زمان‌ صلح‌ ايشان‌ را كشته‌ بود. 6 تو يك‌ مرد دانا هستي‌ و مي‌داني‌ چه‌ بايد كرد تا او كشته‌ شود. 7 اما با پسران‌ برزلائي‌ جلعادي‌ با محبت‌ رفتار كن‌ و بگذار هميشه‌ از سفره‌ شاهانه‌ تو نان‌ بخورند. چون‌ وقتي‌ از ترس‌ برادرت‌ ابشالوم‌ فرار مي‌كردم‌، آنها از من‌ پذيرايي‌ كردند. 8 شمعي‌ پسر جيراي‌ بنياميني‌ را هم‌ كه‌ از اهالي‌ بحوريم‌ است‌ به‌ ياد داري‌. وقتي‌ من‌ به‌ محنايم‌ مي‌رفتم‌ او به‌ من‌ اهانت‌ كرد و ناسزا گفت‌. اما وقتي‌ او براي‌ استقبال‌ از من‌ به‌ كنار رود اردن‌ آمد، من‌ براي‌ او به‌ خداوند قسم‌ خوردم‌ كه‌ او را نكشم‌؛ 9 ولي‌ تو نگذار او بيسزا بماند. تو مردي‌ دانا هستي‌ و مي‌داني‌ چه‌ بايد كرد كه‌ او نيز كشته‌ شود.»
وفات‌ داود 10 وقتي‌ داود درگذشت‌ او را در شهر اورشليم‌ به‌ خاك‌ سپردند. 11 داود چهل‌ سال‌ بر اسرائيل‌ سلطنت‌ نمود. از اين‌ چهل‌ سال‌، هفت‌ سال‌ در شهر حبرون‌ سلطنت‌ كرد و سي‌ و سه‌ سال‌ در اورشليم‌. 12 سپس‌ سليمان‌ بجاي‌ پدر خود داود بر تخت‌ نشست‌ و پايه‌هاي‌ سلطنت‌ خود را استوار كرد.
مرگ‌ ادونيا 13 يك‌ روز ادونيا به‌ ديدن‌ بتشبع‌ مادر سليمان‌ رفت‌. بتشبع‌ از او پرسيد: «به‌ چه‌ قصدي‌ به‌ اينجا آمده‌اي‌؟»ادونيا گفت‌: «قصد بدي‌ ندارم‌. 14 آمده‌ام‌ تا از تو درخواستي‌ بكنم‌.» بتشبع‌ پرسيد: «چه‌ مي‌خواهي‌؟» 15 ادونيا گفت‌: «تو مي‌داني‌ كه‌ سلطنت‌ مال‌ من‌ شده‌ بود و تمام‌ مردم‌ هم‌ انتظار داشتند كه‌ بعد از پدرم‌، من‌ به‌ پادشاهي‌ برسم‌؛ ولي‌ وضع‌ دگرگون‌ شد و برادرم‌ سليمان‌ به‌ پادشاهي‌ رسيد، چون‌ اين‌ خواست‌ خداوند بود. 16 اما حال‌ خواهشي‌ دارم‌ و اميدوارم‌ كه‌ اين‌ خواهش‌ مرا رد نكني‌.» بتشبع‌ پرسيد: «چه‌ مي‌خواهي‌؟» 17 ادونيا گفت‌: «از طرف‌ من‌ با برادرم‌ سليمانِ پادشاه‌، گفتگو كن‌ چون‌ مي‌دانم‌ هر چه‌ تو از او بخواهي‌ انجام‌ مي‌دهد. به‌ او بگو كه‌ ابيشگ‌ شونمي‌ را به‌ من‌ به‌ زني‌ بدهد.» 18 بتشبع‌ گفت‌: «بسيار خوب‌، من‌ اين‌ خواهش‌ را از او خواهم‌ كرد.» 19 پس‌ بتشبع‌ به‌ همين‌ منظور نزد سليمان‌ پادشاه‌ رفت‌. وقتي‌ او داخل‌ شد، پادشاه‌ به‌ پيشوازش‌ برخاست‌ و به‌ او تعظيم‌ كرد و دستور داد تا براي‌ مادرش‌ يك‌ صندلي‌ مخصوص‌ بياورند وكنارتخت‌ او بگذارند. پس‌ بتشبع‌ در طرف‌ راست‌ سليمان‌ پادشاه‌ نشست‌. 20 آنگاه‌ بتشبع‌ گفت‌: «من‌ يك‌ خواهش‌ كوچك‌ از تو دارم‌؛ اميدوارم‌ آن‌ را رد نكني‌.» سليمان‌ گفت‌: «مادر، خواهش‌ تو چيست‌؟ مي‌داني‌ كه‌ من‌ هرگز خواست‌ تو را رد نمي‌كنم‌.» 21 بتشبع‌ گفت‌: «خواهش‌ من‌ اين‌ است‌ كه‌ بگذاري‌ برادرت‌ ادونيا با ابيشگ‌ ازدواج‌ كند.» 22 سليمان‌ در جواب‌ بتشبع‌ گفت‌: «چطور است‌ همراه‌ ابيشگ‌، سلطنت‌ را هم‌ به‌ او بدهم‌، چون‌ او برادر بزرگ‌ من‌ است‌! تا او با يوآب‌ و ابياتار كاهن‌ روي‌ كار بيايند و قدرت‌ فرمانروايي‌ را بدست‌ بگيرند!» 23و24 سپس‌ سليمان‌ به‌ خداوند قسم‌ خورد و گفت‌: «خدا مرا نابود كند اگر همين‌ امروز ادونيا را به‌ سبب‌ اين‌ توطئه‌ كه‌ عليه‌ من‌ چيده‌ است‌ نابود نكنم‌! به‌ خداوند زنده‌ كه‌ تخت‌ و تاج‌ پدرم‌ را به‌ من‌ بخشيده‌ و طبق‌ وعده‌اش‌ اين‌ سلطنت‌ را نصيب‌ من‌ كرده‌ است‌ قسم‌، كه‌ او را زنده‌ نخواهم‌ گذاشت‌.» 25 پس‌ سليمان‌ پادشاه‌ به‌ بنايا دستور داد كه‌ ادونيا را بكشد، و او نيز چنين‌ كرد.
تبعيد ابياتار و مرگ‌ يوآب‌ 26 سپس‌ پادشاه‌ به‌ ابياتار كاهن‌ گفت‌: «به‌ خانه‌ خود در عناتوت‌ برگرد. سزاي‌ تو نيز مرگ‌ است‌، ولي‌ من‌ اكنون‌ تو را نمي‌كشم‌، زيرا در زمان‌ پدرم‌ مسئوليت‌ نگهداري‌ صندوق‌ عهد خداوند با تو بود و تو در تمام‌ زحمات‌ پدرم‌ با او شريك‌ بودي‌.» 27 پس‌ سليمان‌ پادشاه‌، ابياتار را از مقام‌ كاهني‌ بركنار نموده‌ و بدين‌ وسيله‌ هر چه‌ خداوند در شهر شيلوه‌ درباره‌ فرزندان‌ عيلي‌ فرموده‌ بود، عملي‌ شد. 28 وقتي‌ خبر اين‌ وقايع‌ به‌ گوش‌ يوآب‌ رسيد، او به‌ خيمه‌ عبادت‌ پناه‌ برد و در پاي‌ قربانگاه‌ بست‌ نشست‌. (يوآب‌ هر چند در توطئة‌ ابشالوم‌ دست‌ نداشت‌ اما در توطئه‌ ادونيا شركت‌ كرده‌ بود.) 29 وقتي‌ به‌ سليمان‌ پادشاه‌ خبر رسيد كه‌ يوآب‌ به‌ خيمه‌ عبادت‌ پناه‌ برده‌ است‌، بنايا را فرستاد تا او را بكشد. 30 بنايا به‌ خيمه‌ عبادت‌ داخل‌ شد و به‌ يـوآب‌ گفت‌: «پادشاه‌ دستور مي‌دهد كه‌ از اينجا بيـرون‌ بيايي‌.» يوآب‌ گفت‌: «بيرون‌ نمي‌آيم‌ و همين‌ جا مي‌ميرم‌.» بنايا نزد پادشاه‌ برگشت‌ تا كسب‌ تكليف‌ كند. 31 پادشاه‌ گفت‌: «همانطور كه‌ مي‌گويد، عمل‌ كن‌. او را بكـش‌ و دفن‌ كن‌. كشتن‌ او، لكه‌هاي‌ خون‌اشخاص‌ بيگناهي‌ را كه‌ او ريخته‌ است‌ از دامن‌ من‌ و خاندان‌ پدرم‌ پاك‌ مي‌كند. 32 او بدون‌ اطلاع‌ پدرم‌، ابنير فرمانده‌ سپاه‌ اسرائيل‌ و عماسا فرمانده‌ سپاه‌ يهودا را كه‌ بهتر از وي‌ بودند كشت‌. پس‌ خداوند هم‌ انتقام‌ اين‌ دو بي‌گناه‌ را از او خواهد گرفت‌ 33 و خون‌ ايشان‌ تا به‌ ابد برگردن‌ يوآب‌ و فرزندان‌ او خواهد بود. اما خداوند نسل‌ داود را كه‌ بر تخت‌ او مي‌نشينند تا به‌ ابد بركت‌ خواهد داد.» 34 پس‌ بنايا به‌ خيمه‌ عبادت‌ برگشت‌ و يوآب‌ را كشت‌. بعد او را در كنار خانه‌اش‌ كه‌ در صحرا بود دفن‌ كردند.35 آنگاه‌ پادشاه‌، بنايا را بجاي‌ يوآب‌ به‌ فرماندهي‌ سپاه‌ منصوب‌ كرد و صادوق‌ را بجاي‌ ابياتار به‌ مقام‌ كاهني‌ گماشت‌.
مرگ‌ شمعي‌ 36 سپس‌ پادشاه‌، شمعي‌ را احضار كرد. وقتي‌ شمعي‌ آمد، پادشاه‌ به‌ او گفت‌: «خانه‌اي‌ براي‌ خود در اورشليم‌ بساز و از اورشليم‌ خارج‌ نشو. 37 اگر شهر را ترك‌ كني‌ و از رود قدرون‌ بگذري‌، بدان‌ كه‌ كشته‌ خواهي‌ شد و خونت‌ به‌ گردن‌ خودت‌ خواهد بود.» 38 شمعي‌ عرض‌ كرد: «هر چه‌ بگوييد اطاعت‌ مي‌كنم‌.» پس‌ در اورشليم‌ ماند و مدتها از شهر بيرون‌ نرفت‌.39 ولي‌ بعد از سه‌ سال‌، دو نفر از غلامان‌ شمعي‌ پيش‌ اخيش‌، پادشاه‌ جَت‌ فرار كردند. وقتي‌ به‌ شمعي‌ خبر دادند كه‌ غلامانش‌ در جت‌ هستند، 40 او الاغ‌ خود را آماده‌ كرده‌، به‌ جت‌ نزد اخيش‌ رفت‌. او غلامانش‌ را در آنجا يافت‌ و آنها را به‌ اورشليم‌ باز آورد. 41 سليمان‌ پادشاه‌ وقتي‌ شنيد كه‌ شمعي‌ از اورشليم‌ به‌ جت‌ رفته‌ و برگشته‌ است‌، 42 او را احضار كرد و گفت‌: «مگر تو را به‌ خداوند قسم‌ ندادم‌ و به‌ تأكيد نگفتم‌ كه‌ اگر از اورشليم‌ بيرون‌ بروي‌ تو رامي‌كشم‌؟ مگر تو نگفتي‌ هر چه‌ بگوييد اطاعت‌ مي‌كنم‌؟ 43 پس‌ چرا قول‌ خود را شكستي‌ و دستور مرا اطاعت‌ نكردي‌؟ 44 تو خوب‌ مي‌داني‌ چه‌ بدي‌هايي‌ در حق‌ پدرم‌ داود پادشاه‌ كردي‌. پس‌ امروز خداوند تو را به‌ سزاي‌ اعمالت‌ رسانده‌ است‌. 4 اما خداوند به‌ من‌ بركت‌ خواهد داد و سلطنت‌ داود را تا ابد پايدار خواهد ساخت‌.»
46 آنگاه‌ به‌ فرمان‌ پادشاه‌، بنايا شمعي‌ را بيرون‌ برد و او را كشت‌. به‌ اين‌ ترتيب‌، سلطنت‌ سليمان‌ برقرار ماند.

راهنمای باب‌هاي‌ 1 و 2 . به‌ سلطنت‌ رسيدن‌ سليمان ‌سليمان‌ گرچه‌ از بتشبع‌ بدنيا آمده‌ بود كه‌ داود حقي‌ نسبت‌ به‌ او نداشت‌، و گرچه‌ طبيعتاً وارث‌ سلطنت‌ نبود، ولي‌ از سوي‌ داود برگزيده‌ شد تا جانشين‌ داود شود و خدا نيز اين‌ را تأييد كرد (1 : 30 ؛ اول‌ تواريخ‌ 22 : 9 ، 10).
ادونيا، چهارمين‌ پسر داود، قرار بود وارث‌ تخت‌ سلطنت‌ شود (2 : 15 ، 22 ؛ دوم‌ سموئيل‌ 3 : 3 و 4)؛ چون‌ امنون‌، ابشالوم‌ و احتمالاً كيلاب‌، مرده‌ بودند. بهمين‌ دليل‌، موقعي‌ كه‌ داود در بستر مرگ‌ بود و پيش‌ از آنكه‌ سليمان‌ رسماً براي‌ پادشاهي‌ مسح‌ شود، ادونيا توطئه‌ كرد تا سلطنت‌ را از سليمان‌ بگيرد. ولي‌ ناتان‌ نبي‌ اين‌ توطئه‌ را خنثي‌ كرد. اما ادونيا در عزم‌ خود براي‌ ربودن‌ سلطنت‌ راسخ‌ بود و طولي‌ نكشيد كه‌ كشته‌ شد."

چنانکه اشاره شد داود (عزیز) هم به جای کمبوجیه دوم ملقب به گرامی و همچنین به عوض سپیتمه جمشید شوهر اول آمیتی دا/ ماندانا است. ادونیا (سرور من) نیز شخصیتی مرکب از سپیتمه جمشید و پسر کوچکش سپیتاک زرتشت است. و سلیمان (مرد صلح) کسی به جز کورش سوم که مقبره اش هم اکنون نیز مادر/ مزار سلیمان نامیده میشود نمی باشد. ابیشک شونمیه (بسیار تکثیر کننده تفسیر خوابهای پدر) همان مادانا/ آمیتی دا دختر رؤیاهای پدرش آستیاگ است که سخنوری بی مانند شمرده می شده است و نام مادرش حجیت یعنی شادمان کننده یادآور نام دختر دیگر آستیاگ یعنی آموخا ملکهً بابل است که باغهای معلق بابل به نام وی بنا شده بود و نوازنده ای بی نظیر به شمار می آمده است. این دو همان خواهرانی می باشند که تحت نام شهرزاد (شهرنواز) و دینارزاد (ارنواز) قصه پردازان داستانهای کتاب معروف هزار و یک شب به حساب آمده اند. بتشبع (توپل) همان آتوسا (دارای اندام پر)دختر معروف کورش سوم، همسر گئوماته بردیه (زرتشت) است که در تورات به عنوان همسر داود (عزیز) معرفی شده است. در اوستا نام وی به عنوان همسر زرتشت، هووی یعنی نیک نسب آورده شده است بنایاهو (فرزند مرد شریف) همان آراسپ (کشنده مرد نجیب) سردار کورش در کورشنامهً گزنفون است که در تراژدی قتل آبرادات (سپیتمه جمشید) نقشی اساسی داشته است. شمعی (شنونده و مطیع) و یوآب (خدا پدر) و ابیاتار کاهن (موبد عالی مقام و باز مانده) به ترتیب خواجه سرایان دربار کمبوجیه و بردیه (گئوماته زرتشت) در خبر کتسیاس یعنی ارتاسیراس (شنونده پاک و مؤمن) و بغ پت (خدا سرور) و ایکسابت (پرکساپس، دانای اسرار) در خبر کتسیاس می باشند که در به پادشاهی رسیدن سپنداته زرتشت (بردیه پسر خوانده کورش) وی را یاری می نمایند. سر انجام ناتان نبی (= موبد) همان گوبریاس (گبر=مرشد و معلم) است که بنا به گفتهً هرودوت در کودتای درباری داریوش (اخشورش) علیه بردیه نقشی اساسی به عهده داشته است. جالب است که تورات در ادامه این گفتار از جانشین و پسر سلیمان با اسامی رحبعام (آزادی دهندهً مردم) و یربعام (ضد مردم) نام می برد که به ترتیب هملن گئوماته بردیه (داماد و پسر خواندهً کورش سوم/ سلیمان) و کمبوجیه سوم (پسر کورش سوم) می باشند. نامهای پسران داود (در مقام سپیتمه جمشید و کورش سوم) که در حواشی از آنها یاد شد یعنی ابشالوم (پدر صلح)، کیلاب (در تمام و کمال از پدر) و امنون (امین، با وفا، معلم) همان پسر و پسر خواندگان کورش (فریدون) یعنی سلم (مگابرن ویشتاسپ) ، تور (کمبوجیه سوم) و ایرج (گئوماته زرتشت، بردیه) هستند.

هیچ نظری موجود نیست: