شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۷

روایات ارداویرافنامه اساس داستان عروج پیامبر اسلام

ارداويراف، نخستين قديس ايراني كه به آسمان سفر كرد
(خبرگزاری میراث فرهنگی)
«ارداويرافنامه» يكي از محبوب ترين متون داستاني پهلوي ساساني يا فارسي ميانه زرتشتي، ويراسته و ترجمه كيخسرو دستور جاماسپ جي جاماسپ آسا با مقدمه دكتر كتايون مزداپور از سوي انتشارات توس منتشر شد.
ميراث خبر، سرويس فرهنگ- «ارداويرافنامه» يكي از محبوب ترين متون داستاني پهلوي ساساني يا فارسي ميانه زرتشتي، ويراسته و ترجمه كيخسرو دستور جاماسپ جي جاماسپ آسا با مقدمه دكتر كتايون مزداپور از سوي انتشارات توس منتشر شد.
«ارداويرافنامه» از معدود متون پهلوي است كه در سده هاي بعد به دليل محبوبيتش در ميان مردم، به كرات رونويسي شد. «ارداويرافنامه» داستاني ديني است كه در آن قديسي به نام «ويراف» يا «ويراز» به بهشت، دوزخ و برزخ سفر مي كند تا در باب درستي آداب و رسوم و آيين ها و تفسيرهاي مذهبي دين زرتشتي اطمينان حاصل كند. «ويراف» بدين منظور از سوي روحانيون و موبدان دين بهي مامور اين سفر معنوي هفت روزه مي شود.
در اين سفر روان «ارداويراف» از تن او جدا مي شود و هر روز به مكاني از عالم (بهشت، دوزخ و برزخ) سفر مي كند. او از پل «چينود» ]كه بعدها در دين اسلام به نام «پل صراط» از آن ياد مي شود[ مي گذرد؛ با بوي خوش بهشت به آنجا كشانده مي شود و جايگاه روان پرهيزكاران بهشتي را با راهنمايي سروش اشو و ايزد آذر مي بيند، سپس به برزخ يا همستگان كشانده مي شود و از آنجا همچنان با راهنمايي سروش اشو و ايزد آذر با بوي بد و باد سرد به دوزخ كشيده مي شود. جايي كه مردمان بر سر عهد و پيمان خود نبودند يا دين زشت را تابعيت مي كردند. از نظر «ارداويراف» سه روزي كه او به ديدار از روان دوزخيان مي گذراند به اندازه نه هزار سال مي گذرد. او شاهد كيفر گناهكاران دوزخ بود. بيشترين گناهكاران كساني بودند كه به گناه خيانت و پيمان شكني آلوده شده بودند. «ارداويرافنامه» داراي فهرستي از عناوين كارهاي نيك و كارهاي بد است.
بدين ترتيب، روان «ارداويراف» اين روحاني كه از سوي ديگر روحانيون و موبدان به اين سفر معنوي ماموريت يافته بود، پس از هفت روز به تن خود باز مي گردد.
«ارداويراف» پس از پيوستن به تن خود، كاتبي را فرا مي خواند تا شرح سفر خود را بنويسد و آن را «ارداويرافنامه» بنامد.

ارداویرافنامه ...
مهیار، 9 خرداد 85 - 07:30
اَرداویراف‌نامه یا اَرداویرازنامه نام یکی از کتاب‌های نوشته شده به زبان پارسی میانه است که از پیش از اسلام بجا مانده است.

ویراف مقدس، نام یکی از موبدان که به عقیده پارسیان صاحب معراج بوده و ارداویرافنامه معراجنامه اوست. داستان دینی ارداویراف همانندی زیادی با کمدی الهی دانته دارد و پژوهشگران بر این باورند که دانته در آفریدن اثر خود از منابع عربی یاری گرفته و آن منابع به نوبه خود از ارداویراف‌نامه اقتباس کرده‌اند.
کتاب معروف ارداویراف‌نامه تصویر جامعی را ازجهنم زرتشتیگری بدست می‌‌دهد. این کتاب که ظاهرأ درقرن سوم هجری برشتهٔ تحریر درآمده است، یکی از منابع مهم تاریخ شفاهی آئین باستانی زرتشتی است. از محتوای کتاب چنین برمی‌آید که متن اصلی پهلوی آن به اواخر دورهٔ ساسانی تعلق داشته است. کتاب داستان سفریکی از قدیسین دین زرتشت به وادی روح است. این مرد ویراف نام دارد که او را اردا بمعنای قدیس لقب داده اند. ارداویراف را مؤبدان آئین مزدیسنی شربتی مخدر و مقدس می‌‌خورانند که تحت تأثیر آن وی به مدت سه شبانه روز به خواب می‌رود و پس از بیداری داستان سیروسلوک روحی خود را برای دیگران بازگو می‌کند. گرچه قصهٔ سیروسلوک روحی اردا ویراف جنبهٔ موهومی دارد و آشکارا از تأثیر بنگ یا مخدری شبیه به آن سرچشمه گرفته است، باز منبعی بی نظیر از برداشتی که زرتشیان ازبهشت وجهنم داشته‌اند را به ما ارائه می‌‌دهد.
داستان:
در دیباچه ترجمه کهن ارداویرافنامه به پارسی چنین آمده است: ایدون گویند که چون شاه اردشیر بابکان بپادشاهی بنشست، نود پادشاه بکشت و بعضی گویند نودوشش پادشاه بکشت و جهان را از دشمنان خالی کرد و آرمیده گردانید و دستوران و موبدانی که در آنزمان بودند همه را پیش خویشتن خواند و گفت که دین راست و درستکه ایزد تعالی بزرتشت... گفت و زرتشت در گیتی روا کرد مرا بازنمائید تا من این کیشها و گفت و گویها از جهان برکنم و اعتقاد با یکی آورم و کس بفرستاد بهمه ولایتها، هرجایگاه که دانائی و یا دستوری بود همه را بدرگاه خود خواند. چهل هزار مرد بر درگاه انبوه شد. پس بفرمود و گفت آنهایی که ازین داناترند باز پلینند. چهارهزار داناتر از آن جمله گزیدند و شاهانشاه را خبر کردند و گفت دیگر بار احتیاط بکنید، دیگر نوبت از آن جمله قومی که به تمیز و عاقل و افستا و زند بیشتر از بردارند جدا کنید. چهارصد مرد برآمد که ایشان افستا و زند بیشتر ازبر داشتند. دیگرباره احتیاط کردند در میان ایشان چهل مرد بگزیدند که ایشان افستا جمله از بر داشتند. دیگر در میان آن جملگی هفت مرد بودند که از اول عمر تا به آن روزگار که ایشان رسیده بودند بر ایشان هیچ گناه پیدا نیامده بود و بغایت عظیم پهریخته بودند و پاکیزه درمنشن و گوشن و کنشن و دل در ایزد بسته بودند. بعد از آن هر هفت را بنزدیک شاه اردشیر بردند. بعد از آن شاه فرمود که مرا میباید که این شک و گمان از دین برخیزد و مردمان همه بر دین اورمزد و زرتشت باشند و گفت و گوی از دین برخیزد چنانکه مرا و همه عالمان و دانایان را روشن شود که دین کدامست و این شک و گمان از دین بیفتد.
بعد از آن ایشان پاسخ دادند که کسی این خبر باز نتواند دادن الا آنکسی که از اول عمر هشتسالگی تا بدان وقت که رسیده باشد هیچ گناه نکرده باشد و این مرد ویرافست که از او پاکیزه‌تر و مینوروشنتر وراستگویتر کس نیست و این قصه اختیار بر وی باید کردن و ما ششگانه دیگر یزشن‌ها و نیرنگ‌ها که در دین از بهر این کار گفته است بجای آوریم تا ایزد عز و جل احوالها به ویراف نماید و ویراف ما را از آن خبر دهد تا همه کس به دین اورمزد و زرتشت بیگمان شوند و ویراف این کار در خویشتن پذیرفت و شاه اردشیر را آن سخن خوش آمد و پس گفتند این کار راست نگردد الا که بدرگاه آذران شوند و پس برخاستند و عزم کردند و برفتند و بعد از آن، آن شش مرد که دستوران بودند از یک سوی آتشگاه یزشنها پساختند و آن چهل دیگر سویها باچهل هزار مرد دستوران که بدرگاه آمده بودند همه یزشنها پساختند و ویراف سر و تن بشست و جامه سفید درپوشید و بوی خوش برخویشتن کرد و پیش آتش بیستد و از همه گناهها پتفت بکرد... پس شاهنشاه اردشیر با سواران سلاح پوشیده، گرد بر گرد آتشگاه نگاه میداشت تا نه که آشموغی یا منافقی پنهان چیزی بر ویراف نکنند که اورا خللی رسد و چیزی بدی در میان یزشن کند که آن نیرنگ باطل شود.

پس در میان آتشگاه تختی بنهادند و جامه‌های پاکیزه برافکندند و ویراف را بر آن تخت نشاندند و رویبند بر وی فروگذاشتند و آن چهل هزار مرد بر یزشن کردن ایستادند و درونی بیشتند و قدری په بر آندرون نهادند. چون تمام بیشتند یک قدح شراب به ویراف دادند و ...هفت شبانروز ایشان بهمجا یزشن میکردند و آن شش دستور ببالین ویراف نشسته بود سی و سه مرد دیگر که بگزیده بودند از گرد بر گردتخت یزشن میکردند و آن تیرست و شصت مرد که پیشتر بگزیده بودند از آن گرد بر گرد ایشان یزشن میکردند و آن سی وشش هزار گرد برگرد آتشگاه گنبد یزشن میکردند و شاهنشاه سلاح پوشیده و بر اسب نشسته با سپاه از بیرون گنبد می‌گردید باد را آن جا راه نمیدادند وبهرجائی که این یزشنکنان نشسته بودند بهر قومی جماعتی شمشیرکشیده و سلاح پوشیده ایستاده بودند تا گروه‌ها بر جایگاه خویشتن باشند و هیچ کس بدان دیگر نیامیزند و آن جایگاه که تخت ویراف بوداز گرد بر گرد تخت پیادگان با سلاح ایستاده بودند و هیچ کس دیگر رابجز آن شش دستور نزدیک تخت رها نمیکردند، چو شاهنشاه درآمدی از آنجا بیرون آمدی و گرد بر گرد آتشگاه نگاه میداشتی. و بر این سختی کالبد ویراف نگاه میداشتی. یشتند تا هفت شبانروز برآمد. بعد از هفت شبانروز ویراف بازجنبید و باززیید و بازنشست و مردمان و دستوران چون بدیدند که ویراف از خواب درآمد خرمی کردند و شادشدند و رامش پذیرفتند و بر پای ایستادند و نماز بردند و گفتند: شادآمدی اردای‌ویراف... چگونه آمدی و چون رستی و چه دیدی؟ ما را بازگوی تا ما نیز احوال آن جهان بدانیم... ارداویراف واج گرفت، چیزی اندک مایه بخورد و واج بگفت پس بگفت این زمان دبیری دانا را بیاورید تا هرچه من دیده‌ام بگویم و نخست آن در جهان بفرستید تا همه کس را کار مینو و بهشت و دوزخ معلوم شود و قیمت نیکی کردن بدانند و از بد کردن دور باشند پس دبیری دانا بیاوردند و در پیش ارداویراف بنشست.

منبع:
لغتنامه دهخدا
ارداویراف‌نامه در یادنامه پورداود ج 1.»
ارداویرافنامه
از ویکی‌نبشته
بخش یکم
به نام ایزدان
۱) ایدون گویند که یک بار اشو زردشت دینی را که پذیرفت اندر جهان روا بکرد. ۲) و تا تمامی سیصد سال دین اندر ویژگی (پاکی) و مردم اندر بی گمانی بودند. ۳) و پس روح پلید ناخجسته دروند؛ گمان کردن مردمان را به این دین؛ ۴) آن اسکندر ناخجسته رومی مصر نشیمن را گمراه کرد؛ که با نیروی گران و نبرد و بیماری به ایران شهر آمد. ۵) و او آن ایران کشور خدای را اوژد. ۶) و دربار و فرمانروایی را آشفته و ویران کرد. ۷) و این دین؛ یعنی همه اوستا و زند؛ که بر پوستهای پیراسته گاو و آب زر نوشته؛ اندر استخر پاپکان؛ در دژنبشت نهاده شده بود. ۸) و آن پتیاره بدبخت اَهلُمُگ (بدعت‌گذار) دروند اندرکردار (بدکردار)؛ الکساندر رومی مصر نشیمن؛ برآورد و بسوخت. ۹) و چندین (تن از) دستوران و داوران و هیربدان و موبدان و دین‌برداران و ابزارمندان و دانایان ایران شهر را بکشت. ۱۰) و مهان و کدخدایان ایران‌شهر را؛ یکی با دیگری؛ کین و ناآشتی به میان(شان) افگند. ۱۱) و خود شکست و به دوزخ شد. ۱۲) و پس از آن مردمان ایران‌شهر را؛ یکی با دیگری؛ آشوب و پیکار بود. ۱۳) و چون شان خدایگان و کشور‌خدای و سالار و دستور دین آگاه نبود؛ ۱۴) به امر ایزدان به گمان بودند (شدند). ۱۵) و بس گونه کیش و گروش و بدعت و گمانی و اختلاف عقیده اندر جهان به پیدایی آمد. ۱۶) تا آن‌که زادنیک فَروَهَر؛ انوشه‌روان؛ آذربادماراسپندان؛ که به او؛ به سخنِ به دین کرد (بنا بر رواین دین کرد)؛ روی گداخته بر بر(ش) ریخته (شد). ۱۷) و چندین جدال و داوری با دگرکیشان و دگرگروشان بکرد. ۱۸) و این دین اندر پریشانی و مردمان اندر گمان بودند. ۱۹) و پس مغ‌مردان و دستوران دین؛ (هر) آن‌که بودند؛ ۲۰) از آن مر اندوه‌مند و پراندوه بودند. ۲۱) و به بارگاه آذرفرنبغ پیروز انجمن آراستند. ۲۲) و بس گونه سخن و سگالش ابر این بود؛ ۲۳) که چاره‌مان باید خواستن ۲۴) تا مان کسی شود و از (جهان) مینوی آگاهی آورد؛ ۲۵) که مردمان؛ که اندر این زمان هستند؛ بدانند؛ ۲۶) که این «یزش» و «درون» و «آفرینگان» و «نیرنگ» و «پادیاب» و «یوشداسری» که ما به کرده آوریم؛ به ایزدان رسد یا به دیوان؛ ۲۷) و به فریاد روان ما رسد یا نه. ۲۸) و پس به هم‌داستانی دین‌دستوران همه مردم به بارگاه آذرفرنبغ (فرا) خوانده شدند. ۲۹) و از همگان جدا کردند هفت مرد؛ که به ایزدان و دین بی‌گمان‌تر بودند. ۳۰) و ایشان را منش و گوش و کنش خویش پیراسته‌تر و فراوان‌تر (بود). ۳۱) و گفتند که شما به خویش (به تنهایی) بنشینید؛ ۳۲) و از شما یکی که به این کار به و بیگناه‌تر و نیک‌نام‌تر بگزینید. ۳۳) و پس آن هفت مرد بنشستند؛ ۳۴) و از هفت؛ سه و از سه؛ یکی «ویراز» نام بگزیدند. ۳۵) و هست(ند) (کسانی) که «وه شاپور» نام گویند. ۳۶) و پس آن «ویراز» چون آن سخن شنود بر پای ایستاد؛ ۳۷) و دست به کش کرد (یعنی برای احترام دستهای خود را در زیر بغل خود نهاد) و گفت ۳۸) که اگر به نظرتان آید؛ پس ناخواسته منگم مدهید. ۳۹) تا شما مزدیسنان آزمون (را) نیزه افگنید ۴۰) و اگرنیزه به من رسد؛ کام (خویش) شوم به آن جای پاکان و ناپاکان ۴۱) و این پیام بدرستی برم و براستی آورم ۴۲) و پس آن مزدیسنان آزمون (را) نیزه آوردند. ۴۳) نخستین‌بار «هومت» را و دیگر‌بار «هوخت» را و سه‌دیگر بار «هوورشت» را؛ هر سه نیزه به «ویراز» آمد.
بخش دوم
۱) و آن «ویراز» را هفت خواهر بود ۲) و آنها٬ هر هفت خواهران٬ «ویراز» را چون زن بودند. ۳) و ایشان دین (اوستا) را از بر و یشت کرده بودند. ۴) و هنگامی که شنودند٬ پس ایشان را چنان بسیار تنگ آمد٬ ۵) که گریستند و بانگ کردند. ۶) و اندر انجمن مزدیسنان پیش شدند. ۷) بایستادند و نماز بردند. ۸) گفتند که مکنید شما مزدیسنان این چیز را٬ ۹) چه ما هفت خواهریم و آن یک برادر. ۱۰) و هر هفت خواهر آن برادر را زن هستیم٬ ۱۱) چون خانه ای که هفت فرسپ و ستونی زیر٬ اندر نهاده شده است٬ ۱۲) هنگامی که آن ستون بستانند آن فرسپ‌ها بیفتند٬ ۱۳) آن سان ما هفت خواهر را٬ برادر این یک است٬ که زیش و دارشمان (بدوست). ۱۴) و فراز از ایزدان٬ (ما را) هر نیکی از اوست. ۱۵) شما (او را) پیش از زمان از این شهر زندگان به آنِ مردگان فرستید٬ ۱۶) بر ما ستم بی جهت کرده شود.
۱۷) و پس آن مزدیسنان٬ چون آن سخن شنودند٬ آن هفت خواهران را خرسندی دادند٬ ۱۸) و گفتند که ما «ویراز» را تا هفت روز تندرست به شما سپاریم٬ ۱۹) و این فرخی نام بر این مرد بماند ۲۰) و پس آنها همداستان بودند.
۲۱) و پس آن «ویراز» پیش مزدیسنان دست به کش کرد و به ایشان گفت٬ ۲۲) که دستوری هست تا درگذشتگان را ستایم و خورش خورم و اندرز کنم٬ پس می و منگ بدهید؟ ۲۳) دستوران فرمودند که همگونه کن.
۲۴) و پس آن دین‌دستوران اندرمان مینو (جای مقدس و پاک) جایی٬ که سی گام به آن خوب (اتش) (بود)٬ گزیدند. ۲۵) و آن «ویراز» سر و تن بشست و جامه نو به تن کرد. ۲۶) به بوی خوش (خود را) بوی‌مند کرد٬ به تختگاه شایسته بستر نو و پاک گسترد٬ ۲۷) به گاه و بستر پاک بنشست. ۲۸) و «درون» یشت و درگذشتگان را به یاد آورد و خورش خورد. ۲۹) و پس آن دین‌دستوران می و منگ گشتاسپی سه جام زرین پر کردند. ۳۰) و یک جام به «هومت» و دیگر جام به «هوخت» و سدیگر جام به «هوورشت» فراز به «ویراز» دادند. ۳۱) و آن می و منگ بخورد و هوشیارانه «باج» بگفت و به بستر خفت.
۳۲) آن دین‌دستوران و هفت خواهران هفت روز شبان٬ به آتش همیشه‌سوز و بوی‌گذار (پراگنده‌کننده بوی خوش)٬ «نیرنگ دینی» و «اوستا و زند» بگفتند. ۳۳) و «نسک» خواندند و «گاهان» سرودند و به تاریکی پاس داشتند. ۳۴) و آن هفت خواهران به پیرامون بستر آن «ویراز» نشستند. ۳۵) و هفت روز شبان «اوستا» خواندند. ۳۶) آن هفت خواهران با همه مزدیسنان و دین‌دستوران و هیربدان و موبدان به هیچ آیین نگهبانی را بنهشتند.
بخش سوم
۱) و روان آن «ویراز» از تن به «چکاد داییتی» و چینودپل» شد. ۲) و هفتم روز شبان باز آمد و اندر تن شد. ۳) «ویراز» برخاست٬ چنانکه (کسی) از خواب خوش خیزد. ۴) بهمن منش (شاد) و خرم.
۵) و آن خواهران با دین‌دستوران و مزدیسنان چون «ویراز» را دیدند شاد و خرم بودند. ۶) و گفتند که درست آمدی (خوش آمدی)٬ تو «ویراز»٬ پیامبر ما مزدیسنان٬ از شهر مردگان به این شهر زندگان آمدی. ۷) آن هیربدان و دین‌دستوران پیش «ویراز» نماز بردند. ۸) و پس آن «ویراز» چون (آن‌ها را) دید (به) پذیره آمد و نماز برد و گفت که شما را درود از «سروش» اشو و ایزد «آذر» و «فره‌دین مزدیسنان»٬ ۱۱) و درود از دیگر اشوان و درود از نیکی و آسانی دیگر مینوان بهشت.
۱۲) و پس دین‌دستوران گفتند ۱۳) که درست آمدی (خوش آمدی) تو «ویراز» پیامبر ما مزدیسنان و درود باد تو را نیز. ۱۴) هر چه دیدی براستی به ما گوی.
۱۵) پس آن «ویراز» گفت که نخست گوش (کفتار) ۱۶) اینکه گرسنگان و تشنگان (را) نخست خورش (باید) دادن٬ ۱۷) و پس پرسش ازش کردن و کار فرمودن.
۱۸) پس دین‌دستوران فرمودند که انوش (نوشدارو) خوش ۱۹) و خورش نیک‌پخته و خوشبوی و خوردی (خوراک) و آب سرد و می آوردن. ۲۰) و «درون» یشتند و «ویراز» «باج» گرفت و خورش خورد و «می‌زد» انجام داد٬ «باج» بگفت. ۲۱) و ستایش «هرمز» و «امشاسپندان» و سپاس «خرداد» و «امرداد»٬ «امشاسپندان»٬ برشمرد و «آفرینگان» گفت.
۲۲) و فرمود که آورید دبیردانا و فرزانه. ۲۳) و آوردند دبیر فرهیخته فرزانه و (دبیر در) پیش نشست. ۲۴) و هر چه «ویراز» گفت٬ درست٬ روشن و مفصل نوشت.
بخش چهارم
۱) و ایدون فرمود نبشتن ۲) که به شب نخست به پذیره من بیامد «سروش» اشو و ایزد «آذر». ۳) و به من نماز بدند و گفتند ۴) که درست آمدی٬ تو اردا «ویراز»٬ هنگامی که هنوز زمان آمدنت نبود (اکنون زمان آمدن تو به این جهان نیست). ۵) من گفتم پیامبر هستم. ۶) و پس «سروش» پیروزگر اشو و ایزد «آذر» دست من فراز گرفتند. ۷) نخست‌گام به «هومت» و دیگرگام به «هوخت» و سه‌دیگرگام به «هوورشت» فراز بر «چینودپل» آمدم٬ که بس نگهبان نیرومند «هرمز» داد (است).
۸) هنگامی که به آن‌جا فراز آمدم ۹) دیدم روان گذشته‌گان را٬ هنگامی که اندر آن سه شب نخست روانشان به بالین تن نشست و ۱۰) گوش (گفتار) گاهانی گفت ۱۱)» اُشتا اَهمای٬ یهمای اُشتا کُهمایچیت» (سطر اول بند ۱ یسن ۴۳ است) یعنی؛ نیکی کسی را (که) از نیکیش دیگری را هم نیکی (است). ۱۲) و اندر آن سه شب آن اندازه نیکی و آسانی بدو آمده بود ۱۳) که همه نیکی که به گیتی دید. ۱۴) چون مردی که تا به گیتی بود ازش آسان‌تر (آسوده‌تر) و خوش‌تر و خرم‌تر نبود
۱۵) به بامدادان سه‌دیگر آن رواتن اشوان اندر ارور بوی خوش بگشت. ۱۶) و خوش‌ترش آمد آن بوی از هر بوی خوشی‌کش به (جهان) زندگان به بینی بر شد. ۱۷) و آن بوی و باد از جنوبی‌تر جهت٬ از نیمه ایزدان بیاید (نیمه جنوب جایگاه ایزدان و نیمه شمال جایگاه دیوان است).
۱۸) و دین خودش و کنش خودش (به) هیات کنیزی نیک به دیدن٬ خوب رسته٬ یعنی به فرارونی (نیکی) رسته بود٬ ۱۹) فراز پستان٬ یعنی پستانش برجسته٬ دل و جان (را) گرامی٬ ۲۰) که هیاتش ایدون روشن که دیدن (را) گرامی‌تر (ین)٬ نگرش (را) بایسته‌تر (ین).
۲۱) و پرسید روان اشوان از آن کنیز ۲۲) که تو که‌ای؟ خویش که‌ای؟ که هرگز به گیتی زندگان هیچ کنیزی را هیات نیک‌تر و زیباتر از آنِ تو ندیدم.
۲۳) و پاسخش داد آن که دین خودش و کنش خودش و کنش خود (بود) ۲۴) که من کنش توام٬ جواب منش خوب‌گوش خوب‌کنش خوب‌دیدن ۲۵) کامه و کنش تو را (ست) که من ایدون مه و به و خوشبوی و پیروزگر و بی‌عیبم٬ چون تو (را) به نظر آید. ۲۶) چه تو به گیتی «گاهان» سرودی و آب به را ستودی و آتش را نگهبانی کردی. ۲۷) و مرد اشو را خشنود کردی٬ (هر) که از دور فراز آمد٬ (هر) که از نزدیک. ۲۸) هنگامی که من نیک بودم٬ پس نیکوترم کردی. ۳۰) و هنگامی که ارزانی بودم٬ پس ارزانی‌ترم کردی. ۳۱) و هنگامی که به گاه نامداران نشستم٬ پس (به گاه) نامدارترم نشاستی. ۳۲) و هنگامی که ستودنی بودم٬ پس ستودنی‌ترم کردی. ۳۳) به این «هومت» و «هوخت» و «هوورشت» که تو ورزیدی٬ ۳۴) تو (ای) مرد اشو٬ پس از تو ستایش کنند٬ ۳۵) به دیر ستایشی (ستایش طولانی) و هم پرسشی (گفتگو) «هرمز» را٬ هنگامی که دیر زمان «هرمز» را ستایش و هم پرسشی فرارون کنند ۳۶) ازش آسانی (باشد).
بخش پنجم
۱)پس آن «چیود پل» ۹ نیزه پهنا (به پهنای ۹ نیزه) باز بود (شد). ۲) من به همراهی «سروش» اشو و ایزد «آذر» به «چینود پل» به خواری (به آسانی) و به فراخی و نیک دلیرانه و پیروزگرانه بگذشتم٬ ۳) به بس نگهبانی ایزد «مهر» و «رشن» راست و «وای به» و اید «بهرام» نیرومند و ایزد «اشتاد» گسترش‌دهنده جهان و فره‌دین به مزذیسنان. ۴) و فروهر اشوان و دیگر مینوان به من٬ «ارداویراز»٬ نخست نماز بردند ۵) و دیدم من٬ «ارداویراز» «رش راست» را٬ که ترازوی زرد زرین به دست داشت و (کارهای) اشوان و دروندان را اندازه (می) کرد.
۶) و پس «سروش» اشو و ایزد «آذر» دست من فراز گرفتند ۷) و گفتند که بیای تا به تو نماییم بهشت و دوزخ٬ روشنی و خواری و آسانی و فراخی و خوشی و خرمی و رامش و شادی و خوشبویی بهشت٬ پاداش اشوان. ۸) و نماییمت تاریکی و تنگی و دشخواری و بدی و رنج و عذاب و درد و بیماری و سهمگنی و بیمگنی و ریشگنی و گندگی در دوزخ٬ پادافراه گونه‌گونه٬ که دیوان و جاودان به بزهگران کنند. ۹) و نماییمت گاه راستان و آن دروغ‌زنان. ۱۰) و نماییمت پاداش خوب گروشان به «هرمز» و «امشاسپندان» به اندر (ون) بهشت. ۱۳) و نماییمت زخم و پادافراه گونه‌گونه به دروندان به اندر (ون) دوزخ از «اهریمن» و «دیوان» پتیاره.
الگو:خرد
منابع
تایپ شده توسط وب‌نوشت خط میخی
برای ادامه و متن کامل ترجمه فارسی ارداویرافنامه رجوع کنید به:
بهار، مهرداد: پژِوهشی در اساطیر ایران، پاره نخست و دویم، چاپ سوم، نشر آگه، تهران ۱۳۷۸ صفحه‌های ۲۹۹ تا
۳۳۴.

داستان معراج (عروج آسمانی) و سراج (سفر شبانه) محمد بر طبق روایات اسلامی
(منبع درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام-11)
معروف آن است که رسولخدا«ص‏»در آنشب در خانه‏ام هانى دختر ابیطالب بود و از آنجا بمعراج رفت،و مجموع مدتى‏که آنحضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد اقصى و آسمانهارفت و بازگشت از یک شب بیشتر طول نکشید بطورى که صبح‏آنشب را در همانخانه بود،و در تفسیر عیاشى است که امام‏صادق(ع)فرمود:رسولخدا«ص‏»نماز عشاء و نماز صبح را درمکه خواند،یعنى اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد،و درروایات به اختلاف عبارت از رسولخدا«ص‏»و ائمه معصومین روایت‏شده که فرمودند:
جبرئیل در آنشب بر آنحضرت نازل شد و مرکبى را که‏نامش‏«براق‏» (22) بود براى او آورد و رسول خدا«ص‏»بر آن سوارشده و بسوى بیت المقدس حرکت کرد،و در راه در چند نقطه‏ایستاد و نماز گذارد،یکى در مدینه و هجرتگاهى که سالهاى‏بعد رسولخدا«ص‏»بدانجا هجرت فرمود،و یکى هم مسجدکوفه،و دیگر در طور سیناء،و بیت اللحم-زادگاه حضرت‏عیسى(ع)-و سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نماز گذارده‏و از آنجا به آسمان رفت.
و بر طبق روایاتى که صدوق(ره)و دیگران نقل کرده‏اند ازجمله جاهائى را که آن آنحضرت در هنگام سیر بر بالاى زمین‏مشاهده فرمود سرزمین قم بود که بصورت بقعه‏اى میدرخشید وچون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخداد:اینجا سرزمین قم‏است که بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد میآیندو انتظار فرج دارند و سختیها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.
و نیز در روایات آمده که در آنشب دنیا بصورت زنى زیبا وآرایش کرده خود را بر آنحضرت عرضه کرد ولى رسول خدا«ص‏» بدو توجهى نکرده از وى در گذشت.
سپس به آسمان دنیا صعود کرد و در آنجا آدم ابو البشر را دید،آنگاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان برآنحضرت سلام کرده و تهنیت و تبریک گفتند،و بر طبق روایتى‏که على بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق(ع)روایت کرده‏رسولخدا«ص‏»فرمود: فرشته‏اى را در آنجا دیدم که بزرگتر از اوندیده بودم و(بر خلاف دیگران)چهره‏اى در هم و خشمناک‏داشت و مانند دیگران تبریک گفت ولى خنده بر لب نداشت وچون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت:این مالک،خازن دوزخ‏است و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا وگنهکاران افزوده میشود،بر او سلام کردم و پس از اینکه جواب‏سلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را بمن نشان‏دهد و چون سر پوش را برداشت لهیبى از آن برخاست که فضا رافرا گرفت و من گمان کردم ما را فرا خواهد گرفت،پس از وى‏خواستم آنرا به حال خود برگرداند. (23)
و بر طبق همین روایت در آنجا ملک الموت را نیز مشاهده‏کرد که لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگوئى که باآنحضرت داشت عرضکرد:همگى دنیا در دست من همچون‏درهم(و سکه‏اى)است که در دست مردى باشد و آنرا پشت و روکند،و هیچ خانه‏اى نیست جز آنکه من در هر روز پنج‏بار بدان‏سرکشى میکنم و چون بر مرده‏اى گریه مى‏کنند بدانهامى‏گویم:گریه نکنید که من باز هم پیش شما خواهم آمد و پس‏از آن نیز بارها میآیم تا آنکه یکى از شما باقى نماند،در اینجا بودکه رسولخدا«ص‏»فرمود:براستى که مرگ بالاترین مصیبت وسخت‏ترین حادثه است،و جبرئیل در پاسخ گفت:حوادث پس‏از مرگ سخت‏تر از آن است.
و سپس فرمود:
و از آنجا بگروهى گذشتم که پیش روى آنها ظرفهائى ازگوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک را مى‏خوردند و پاک رامیگذاردند،از جبرئیل پرسیدم:اینها کیانند؟گفت:افرادى از امت توهستند که مال حرام میخورند و مال حلال را وامیگذارند و مردمى‏را دیدم که لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشتهاى پهلوشان راچیده و در دهانشان میگذاردند،پرسیدم:اینها کیانند؟گفت: اینها کسانى هستند که از مردمان عیبجوئى مى‏کنند.و مردمان‏دیگرى را دیدم که سرشان را با سنگ میکوفتند و چون حال آنها را پرسیدم پاسخداد:اینان کسانى هستند که نماز شامگاه و عشاءرا نمیخوانده و میخفتند،و مردمى را دیدم که آتش در دهانشان‏میریختند و از نشیمنگاهشان بیرون مى‏آمد و چون وضع آنها راپرسیدم،گفت:اینان کسانى هستند که اموال یتیمان را به ستم‏میخورند،و گروهى را دیدم که شکمهاى بزرگى داشتند ونمى‏توانستند از جا برخیزند گفتم:اى جبرئیل اینها کیانند؟ گفت:کسانى هستند که ربا میخورند،و زنانى را دیدم که برپستان آویزانند،پرسیدم:اینها چه زنانى هستند؟گفت: زنان‏زناکارى هستند که فرزندان دیگران را بشوهران خود منسوب‏میدارند،و سپس بفرشتگانى برخوردم که تمام اجزاء بدنشان‏تسبیح خدا میکرد (24) .
و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و در آنجا دو مرد را شبیه‏بیکدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم: اینان کیانند؟گفت:هر دوپسر خاله یکدیگر یحیى و عیسى علیهما السلام هستند،بر آنها سلام‏کردم و پاسخ داده تهنیت ورود به من گفتند،و فرشتگان زیادى‏را که به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده کردم.
و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتیم و در آنجا مرد زیبائى راکه زیبائى او نسبت‏به دیگران همچون ماه شب چهارده نسبت‏بستارگان دیگر بود مشاهده کردم و چون نامش را پرسیدم جبرئیل‏گفت:این برادرت یوسف است،بر او سلام کردم و پاسخ داد وتهنیت و تبریک گفت،و فرشتگان بسیارى را نیز در آنجا دیدم.
از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتیم و مردى را دیدم و چون ازجبرئیل پرسیدم گفت:او ادریس است که خدا ویرا به اینجاآورده،بر او سلام کرده پاسخ داد و براى من آمرزش خواست، وفرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى پیشین مشاهده کردم وهمگى براى من و امت من مژده خیر دادند.
سپس بآسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردى را بسن کهولت‏دیدم که دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسیدم‏کیست؟جبرئیل گفت:هارون بن عمران است،بر او سلام‏کردم و پاسخ داد،و فرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى دیگرمشاهده کردم.
آنگاه به آسمان ششم بالا رفتیم و در آنجا مردى گندمگون وبلند قامت را دیدم که مى‏گفت: بنى اسرائیل پندارند من‏گرامى‏ترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولى این مرد از من‏نزد خدا گرامى‏تر است،و چون از جبرئیل پرسیدم:کیست؟ گفت:برادرت موسى بن عمران است،بر او سلام کردم جواب‏داد و همانند آسمانهاى دیگر فرشتگان بسیارى را در حال خشوع‏دیدم.
سپس بآسمان هفتم رفتیم و در آنجا بفرشته‏اى برخورد نکردم‏جز آنکه گفت:اى محمد حجامت کن و به امت‏خود نیزسفارش حجامت را بکن،و در آنجا مردى را که موى سر وصورتش سیاه و سفید بود و روى تختى نشسته بود دیدم و جبرئیل‏گفت:او پدرت ابراهیم است،بر او سلام کرده جواب داد وتهنیت و تبریک گفت،و مانند فرشتگانى را که در آسمانهاى‏پیشین دیده بودم در آنجا دیدم،و سپس دریاهائى از نور که ازدرخشندگى چشم را خیره میکرد،و دریاهائى از ظلمت وتاریکى،و دریاهائى از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناک‏شدم جبرئیل گفت:این قسمتى از مخلوقات خدا است.
و در حدیثى است که فرمود:چون به حجابهاى نور رسیدم‏جبرئیل از حرکت ایستاد و بمن گفت:برو!
و در حدیث دیگرى فرمود:از آنجا به سدرة المنتهى رسیدم ودر آنجا جبرئیل ایستاد و مرا تنها گذارده گفت:برو!گفتم:اى‏جبرئیل در چنین جائى مرا تنها مى‏گذارى و از من مفارقت‏میکنى؟گفت اى محمد اینجا آخرین نقطه‏اى است که صعود به آنراخداى عز و جل براى من مقرر فرموده و اگر از اینجا بالاتر آیم پر و بالم میسوزد (25) ،آنگاه با من وداع کرده و من پیش رفتم تا آنگاه‏که در دریاى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت‏به‏نور وارد مى‏کرد تا جائیکه خداى تعالى میخواست مرا متوقف‏کند و نگهدارد آنگاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.
و در اینکه آن سخنانى که خدا بآنحضرت وحى کرده چه بوده‏است در روایات بطور مختلف نقل شده و قرآن کریم بطور اجمال‏و سربسته میگوید«فاوحى الى عبده ما اوحى‏»- پس وحى کرد به‏بنده‏اش آنچه را وحى کرد-و از اینرو برخى گفته‏اند:مصلحت‏نیست در اینباره بحث‏شود زیرا اگر مصلحت‏بود خداى تعالى‏خود میفرمود،و بعضى هم گفته‏اند:اگر روایت و دلیل معتبرى‏از معصوم وارد شد و آنرا نقل کرد،مانعى در اظهار و نقل آن‏نیست.
و در تفسیر على بن ابراهیم آمده که آن وحى مربوط بمسئله‏جانشینى و خلافت على بن ابیطالب(ع)و ذکر برخى از فضائل‏آنحضرت بوده،و در حدیث دیگر است که آن وحى سه چیز بود:1- وجوب نماز2- خواتیم سوره بقره 3- آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غیر از شرک، و در حدیث کتاب بصائر است‏که خداوند نامهاى بهشتیان و دوزخیان را باو داد.
و بهر صورت رسولخدا«ص‏»فرمود:پس از اتمام مناجات باخداى تعالى باز گشتم و از همان دریاهاى نور و ظلمت گذشته‏در سدرة المنتهى بجبرئیل رسیدم و بهمراه او باز گشتم.
روایت دیگرى در این باره
درباره چیزهائیکه رسولخدا«ص‏»آنشب در آسمانها وبهشت و دوزخ و بلکه روى زمین مشاهده کرد روایات زیاد دیگرى نیز بطور پراکنده وارد شده که ما ذیلا قسمتى از آنها راانتخاب کرده و براى شما نقل مى‏کنیم:
در احادیث زیادى که از طریق شیعه و اهل سنت از ابن‏عباس و دیگران نقل شده آمده است که رسولخدا«ص‏» صورت‏على بن ابیطالب را در آسمانها مشاهده کرد و یا فرشته‏اى رابصورت آنحضرت دید و چون از جبرئیل پرسید در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتیاق دیدار على(ع)را داشتند خداى‏تعالى این فرشته را بصورت آنحضرت خلق فرمود و هر زمان که ما فرشتگان مشتاق دیدار على بن ابیطالب میشویم به دیدن این‏فرشته میآئیم.
و در حدیث نیز آمده که صورت ائمه معصومین پس ازعلى(ع)را تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف درسمت راست عرش مشاهده کرد و چون پرسید گفتند:اینهاحجتهاى الهى پس از تو در روى زمین هستند.
و در حدیث دیگرى است که رسول خدا«ص‏»گوید:ابراهیم‏خلیل در آنشب فرمودند:-اى محمد امت‏خود را از جانب من‏سلام برسان و بآنها بگو:بهشت آبش گوارا و خاکش پاک وپاکیزه و دشتهاى بسیارى خالى از درخت دارد و با ذکر جمله‏«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر و لا حول و لا قوة الا بالله‏» درختى در آن دشتها غرس میگردد،امت‏خود را دستور داده تادرخت در آن زمینها زیاد غرس کنند. (26)
شیخ طوسى(ره)در امالى از امام صادق(ع)ازرسولخدا«ص‏»روایت کرده که فرمود:در شب معراج چون‏داخل بهشت‏شدم قصرى از یاقوت سرخ دیدم که از شدت‏درخشندگى و نورى که داشت درون آن از بیرون دیده میشد ودو قبه از در و زبر جد داشت از جبرئیل پرسیدم:این قصر ازکیست؟گفت:از آن کسى که سخن پاک و پاکیزه گوید،و روزه را ادامه دهد(و پیوسته گیرد)و اطعام طعام کند،و در شب‏هنگامى که مردم در خوابند تهجد-و نماز شب-انجام دهد، على(ع)گوید:من به آنحضرت عرضکردم:آیا در میان امت‏شما کسى هست که طاقت اینکار را داشته باشد؟فرمود:هیچ‏میدانى سخن پاک گفتن چیست؟عرضکردم:خدا و پیغمبرداناترند فرمود:کسى که بگوید:«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله‏و الله اکبر»هیچ میدانى ادامه روزه چگونه است؟گفتم:خدا ورسولش داناترند،فرمود:ماه صبر-یعنى ماه رمضان-را روزه گیردو هیچ روز آنرا افطار نکند،و هیچ دانى اطعام طعام چیست؟ گفتم:خدا و رسولش داناترند،فرمود:کسى که براى عیال ونانخواران-خود(از راه مشروع)خوراکى تهیه کند که آبروى‏ایشان را از مردم حفظ کند،و هیچ میدانى تهجد در شب که مردم‏خوابند چیست؟ عرضکردم:خدا و رسولش داناترند،فرمود: کسى که نخوابد تا نماز عشاء خود را بخواند-در آنوقتى که یهود و نصارى و مشرکین میخوابند.
این حدیث را نیز که متضمن فضیلتى از خدیجه-بانوى‏بزرگوار اسلام-میباشد بشنوید:
عیاشى در تفسیر خود از ابو سعید خدرى روایت کرده که‏رسولخدا«ص‏»فرمود:در آن شبى که جبرئیل مرا به معراج بردچون بازگشتیم بدو گفتم:اى جبرئیل آیا حاجتى دارى؟گفت: حاجت من آن است که خدیجه را از جانب خداى تعالى و ازطرف من سلام برسانى و رسولخدا«ص‏»چون خدیجه را دیدارکرد سلام خداوند و جبرئیل را به خدیجه رسانید و او در جواب‏گفت:
«ان الله هو السلام و منه السلام و الیه السلام و على جبرئیل السلام‏».

هیچ نظری موجود نیست: