از سمت راست: فیل، اسب، سرباز، وزیر (فرزین)، رخ (قلعه)، شاه.
برای کلمه شترنج (چترنگ هندوان) در فرهنگنامه ها معانی لفظی غله مخلوط و چهار گروه نظامی را آورده اند که به نظر میرسد از میان نظریه دومی اساسی درست و در حقیقت نیمه درست است. گرچه روایتی عامیانه و متأخر از ابوریحان بیرونی در باب شطرنج، آن را با همان مفهوم غله مربوط میسازد: مطابق روایت ابوریحان بیرونی در داستان پیدایی شطرنج شرهام (دارای روش بُرّا و شکست دهنده) راجه هند به وزیر خود سیسا (معلم) بن دهیر (دانا) متعهد میشود در مقابل اختراع شطرنج دانه های گندم بر اساس محاسبه خاص خود سیسا به وی اهدا کند. در نزد ابوریحان بیرونی خود نام مشابه این پادشاه در داستان ارسال شطرنج توسط دیوشیرم (دارای روش بُرّای خدایگانی) راجه هند به ایران نیز که از برای آزمودن خرد و دانایی ایرانیان دربار انوشیروان صورت گرفته تکرار شده است که گویند بزرگمهر بُختگان هم در برابر آن تخته «نرد» (نیواردشیر / نردشیر) را بساخت و به هندوستان فرستاد؛ داستان روائی این امر در رساله پهلوی ماتیگان چترنگ آمده است، ر . ک: ایران در زمان ساسانیان (کریستن سن)، ترجمه رشید یاسمی.
امّا مسلم به نظر میرسد نام شترنج یا چترنگ در اصل سانسکریتی دیرینه اش از ریشه کلمات چاتوره (دانش و مهارت) و رنگ (گروهها و ستونهای نطام ارتش) یا بر اساس تلفظ ایرانی آن مرکب از کلمات سانسکریتی و اوستایی شاترو (دشمن) و انچ (مات نمودن) ترکیب یافته است که در مجموع آنهامعنی دانش نظامی مات نمودن لشکریان دشمن را بدست می دهند .لذا وجه اشتقاق اول به معنی دانش لشکرکشی و جابجایی نیروهای نظامی در مقابل لشکریان مخاصم است. در تأیید این معنی گفته شده است نام شطرنج در ادبيات سنسكريت نخستين بار در اين اثر آمده. در اين داستان نام شطرنج «شتورنگا» برده شده كه گفتهاند: «اشاره بدو جناح قشون هند مينمايد». در تأیید این معنی واژه رخ در شاهنامه و در اصطلاح شترنج نیز به همین معنی رده، سامانه و صف نظامی است. از اینجا معلوم میشود چرا تیمور لنگ جهانگشا ودارای لشکر جرار شترنج باز ماهری بوده است. وجه اشتقاق دوم با خود اصطلاح کیش (راندن) و مات (تسلیم کردن) در شطرنج مطابق است که مسلم به نظر میرسد از یک معنی لفظی خود شترنج استخراج شده است چه در لغت اوستایی واژه انچ به معانی راندن و دور کردن و مات نمودن است. می دانیم کلمه کیش درفارسی و پهلوی به معنی راندن و دور کردن همچنین به معنی دانش و آیین و روش است. لذا در کّل اگر صورهندی-ایرانی نام شترنج یعنی چترنگ یا شاترو-انچ را مرکب از ریشه های چاتوره (مهارت و دانش اساسی)-یا شاترو (دشمن) و انچ بگیریم (مات کردن) بگیریم راه درستتر و اساسی را رفته ایم و در این صورت آنها در مجموع به معنی دانش مات کردن دشمن خواهند بود.
در شاهنامه فردوسی ضمن اسطورهً شترنج از دو فرمانروا به اسامی جمهور (سّری، مرموز) و برادرش مای (دانا) و پسران ایشان به اسامی گو (جیوا یعنی زنده و فاتح) و طلخند (مغلوب و سرنگون) در سمت شهر سندلی (مرکز "سند= هند اصلی") نام برده شده اند که با توجه به معنی اسامی شان بسیار بعید به نظر میرسد اسامیی تاریخی بوده باشند. گروهی با توجه به شباهت نام مای با نام پادشاه سکایی هند مائوئس خواسته اند داستان پیدایی شترنج را بدین خاندان منسوب بدارند که صحیح نمی نماید.
داستان دانه گندم درخواستی سیسا مطابق گفته ابوریحان بیرونی از این قرار است:
شرهام شاه ، پادشاه هندوستان را وزیری بود که علاوه بر حس فداکاری ، فکری کنجکاو و تصوری خلاقه داشت و بدین سبب نزد شاه منزلتی بس رفیع پیدا کرده بود آن چنان که در کلیه امور بدون مشورت او ، قدمی برنمی داشت نامش سیسابن دهیر بود. وی روزی یکی از نمونه های تصور خلاقه اش را که اختراع شطرنج بود به حضور شاه آورد و اظهار داشت اعلیحضرتا برای آنکه از کار خسته نگردند و آرامش و استراحتی بفرمایند ، سرگرمی موافقی بنام شطرنج خدمتشان معرفی می گردد و شروع به شرح و بسط نمود.
شاه گفت:" وزیر من مرد روشن بین و آزاده ای است که نیازهای حقیقی ما را برای تمام لحظات منظور و ما را خرسند می سازد ، وزیر باید در برابر اختراع خود پاداشی تقاضا نماید ". وزیر گفت:" من هیچگاه در جستجوی امتیازات مادی نبوده و زندگی قهرمانی خود را فقط در راه خدمتگزاری به مردم خواستار بوده ام."
شاه افزود:" ما همیشه از مواهب مشورتی تو برخوردار بوده ایم و چاره ای جز تعیین پاداش خود نخواهی داشت". وزیر گفت:" در اینصورت دستور فرمایند که در خانه اول شطرنج یک دانه و در خانه دوم دو دانه و در سوم ، چهار دانه و به همین نحو هر خانه بعدی را دو برابر قبلی گندم بگذارند". شاه با تعجب از این پیشنهاد به ظاهر غیر معقول و ناچیز ، کیسه بزرگی از گندم طلبیده به نحوی که قرار بود عمل شد ، توده گندمها در برابر چراغهای نورانی قصر به خودنمایی پرداخت ، چون به خانه بیستم رسیدند گندمها تمام شده بود.
شاه در اندیشه فرورفته ، حساب کرد دید وزیرش از او 18446744073709551615دانه گندم که محصول 2000سال دنیای روزبود ، خواسته است." (بر گرفته از مقاله زکاوت وزیر، دکتر رضا پاکنژاد).
درمقاله ابوالفضل خطیبی، فرضیه ای دربارۀ پیدایش شطرنج و ارتباط میان رخ و قلعه می خوانیم: "در شاهنامه داستان پیدایش شطرنج در ضمن داستانی با عنوان « گو و طلخند» در بخش پادشاهی نوشین¬روان(خسرو انوشیروان) آمده است. داستان از این قرار است که پادشاهی به نام جمهور در هند بر هندوان از کشمیر تا مرز چین فرمانروایی می¬کرد. او در حالی که پسر خردسالی به نام گَو داشت، بمرد و پس از او بزرگان کشور برادرِ جمهور به نام مای را که از سوی برادر بر دَنبَر حکمرانی داشت، به پادشاهی برداشتند و او بیوۀ جمهور را نیز به زنی گرفت. پس از مدتی مای نیز در حالی که پسر خردسالی به نام طلخند داشت، درگذشت، در حالی که تلحند ۲ ساله و گو ۷ ساله بود و بزرگان، ادارۀ کشور را به مادر فرزندان جمهور و مای سپردند تا پسران به سنّی برسند که لایق پادشاهی باشند. گو و طلخند بزرگ شدند و هریک جداگانه نزد مادر می¬آمدند که پادشاهی از آنِ کیست و:
بدین مام گفتی که تخت آنِ تست/خردمندی و رای و بخت آنِ تست
به دیگر پسر هم برین¬سان سَخُن/ همی¬راندی تا سَخُن شد کَهُن[1]
گو و طلخند هر کدام گمان می¬کردند مادر می¬خواهد آن دیگری را پادشاهی دهد و هر یک خود را سزاوار پادشاهی می-دانست: گو بدان سبب که بزرگتر و پسر پادشاه اول است و طلخند بدان سبب که پسر بلافصلِ فرمانروای پیشین است. سرانجام اختلاف بالا گرفت و پسران هریک برای خود وزیری برگزیدند و در ایوان شاهی دو تخت نهادند و بر آن بنشستند. بزرگان کشور که در انتخاب یکی از پسران ناتوان بودند، گروهی به گو و گروهی دیگر به طلخند پیوستند. در نتیجه بین گو و طلخند جنگ درگرفت. هریک بر پیلی نشسته جنگ را فرماندهی می¬کرد. سرانجام طلخند چون بسیاری از یارانش را از دست داد واز پیروزی خود ناامید گشت، بر زینِ پیل بمرد. مادر چون خبر یافت، آتشی برفروخت تا خود را بسوزاند، ولی گو سر رسید و مادرش را در آغوش گرفت و بدو گفت که مرا به برادرکشی متهم مکن! طلخند خودش مرد. من برای تو شرح می¬دهم که طلخند چگونه مرد و چنانچه نپذیرفتی، در پیشِ تو خود را به آتش می¬افکنم. پس مادر از گو خواست تا بگوید که طلخند چگونه بر پیل جان داد. گو، موبدان و دانشمندان را از سراسر هند به سندلی، پایتخت خود فراخواند و صحنۀ جنگ و چگونگی مردن طلخند را برای آنان شرح داد و از آنان خواست تا به او بگویند که این ماجرا را چگونه برای مادرش وصف کند که او آرام گیرد.موبدان و دانشمندان تختی چهارگوش از آبنوس ساختند و آن را به صد خانه تقسیم کردند و طبق توصیف گو پیادگان و سواران و پیلان و وزیران هر دو سپاه را که صورتکهای آنها را از ساج و عاج ساخته بودند، بر روی تخت آرایش دادند. بقیۀ ماجرا را از روی شاهنامه بخوانیم:
زمیدان چو برخاست آوازِ کوس/جهاندیدگان خواستند آبنوس
3350یکی تخت کردند ازو چارسوی/دو مردِ گرانمایه و نیک¬خوی
همانند آن کنده و رزمگاه/ به روي اندرآورده رويِ سپاه
بر آن تخت صد خانه کرده نگار/ خراميدنِ لشکر و شهريار
پس آنگه دو لشکر زِ ساج و زِ عاج/ دو شاه سرافراز با فرّ و تاج
پياده پديد اندر او با سوار/ صفت کرده آرايشِ کارزار
3355از اسپان و پيلان و دستورِ شاه/ مبارز که اسپ افگند بر سپاه
همه کرده پيکر بهآيينِ جنگ/ يکي تيز و جنبان، يکي با درنگ
بياراسته شاه قلبِ سپاه/ زِ يك دست فرزانة نيكخواه
اَبَر دست شاه از دورويه دو پيل/ زِ پيلان شده گَرد همرنگِ نيل
دو اشتر برِ پيل كرده بهپاي/ نشانده بر ايشان دو پاكيزهراي
3360به زير شتر در دو اسپ و دو مرد/ كه پرخاش جويند روزِ نبرد
مبارز دو رخ بر دو روي دو صف/ زِ خونِجگر بر لب آورده كف
پياده برفتي زِپيش و زِپس/ كجا بود در جنگ فريادرس
چو بگذاشتي تا سر آوردگاه/ نشستي چو فرزانه بر دستِ شاه
همان نیز فرزانه یک خانه بیش/نرفتی، نبودی ازین شاه پیش
3365سه خانه برفتي سرافراز پيل/ بديدي همه رزمگه از دو ميل
سه خانه برفتی شتر همچنان/بر آوردگاه بر دمان و دنان
همان رفتن اسپ سه خانه بود/ به رفتن يكي خانه بيگانه بود
نرفتي كسي پيشِ رخ كينهخواه/ هميتاختي او همه رزمگاه
هميراند هريك به ميدانِ خويش/ به رفتن نكردي كسي كمّوبيش
3370چو ديدي کسي شاه را در نبرد/ به آواز گفتي که اي شاهْ بَرد
[شه از خانة خويش برتر شدي/ همي تا بر او جايْ تنگ آمدي]
وُزآنپس ببستند بر شاه راه/ رخ و اسپ و فرزين و پيل و سپاه
نگه کرد شاه اندر آن چارسوي/ سپه ديد افگنده پُر چين به روي
از آب و زِ کنده بر او بسته راه/ چپوراست و پيشوپس اندر سپاه
3375شد از رنج و از تشنگي شاه مات/ چنين يافت از چرخِ گردان برات
زِ شطرنجِ طلخند بُد آرزوي/ گَوْ آن شاه آزاده و نيکخوي
هميکرد مادر به بازي نگاه/ پُر از خون دل ازبهرِ طلخند شاه
همه کام و رايش به شطرنج بود/ زِ طلخند جانش پُر از رنج بود
3380هميشه هميريخت خونين سرشک/ بر آن درد، شطرنج بودش بزشک[2]
بدین¬سان شطرنج اختراع شد. خوانندگان علاقه¬مند برای شرح هریک از بیتهای بالا و نیز کل بیتهای داستان، می¬توانند به یادداشتهای بنده مراجعه کنند[3]. نگارنده هنگامی که یادداشتهای این بخش از شاهنامه را می نوشتم، ساعتهای بسیار به تحقیق دربارۀ پیشینۀ تاریخی آن سپری کردم و به ویژه از طریق اینترنت به همه جا سرک کشیدم تا شاید سرنخی به دست آورم. البته به گمانم از این همه کوشش و گشت و گذار دست خالی بازنگشته¬ام. اجازه بدهید نخست این نکته را یادآور شوم که این داستان به واقع یک تراژدی است. نبرد بین دو برادر که هردو خود را سزاوار پادشاهی می¬دانند و در این ادعا به نوعی محق هم هستند. ماجرایی چون مرگ جمهور، جانشینی برادرش مای و مرگ زودهنگام مای و خردسال بودن گو و طلخند، پسران جمهور و مای، البته بسیار نادر است و کمتر روی میدهد. در این شرایط خاص منشأ تراﮊدی تقابل دو گونه مشروعیت پادشاهی است. از بین دو پسر از یک مادر، یکی بزرگتر (گو)، پسر پادشاه ماقبل آخر (جمهور) و دیگری کهتر (طلخند)، پسر پادشاه آخر (مای) کدام یک دارای مشروعیت بیشتری است؟
1- گو مدعی است که چون برادر بزرگتر و پسر پادشاه ماقبل آخر است، به پادشاهی سزاوارتر است. به ویژه بر این نکته تأکید میکند که اگر او در زمان مرگ پادشاه ماقبل آخر، بالغ بود، خود جانشین پدرش میشد و هرگز پادشاهی به مای نمیرسید.
2- طلخند مدعی است که پسر بزرگتر بودن مشروعیت نمیآورد و شایستگی معیار گزینش، جانشین مای است و چون خود پسر پادشاه آخر است، طبق اصل معمول جانشینی در نظام پادشاهی، اوست که سزاوار پادشاهی است. البته طلخند بر نکته اخیر آشکارا تأکید نمیکند، از همین رو خواننده طی خواندن داستان نخست حق را به گو میدهد، به ویژه آنکه طلخند برخلاف گو به یارانش فرمان میدهد تیغهای کینه را برکشند، ولی درنهایت کشته شدن جوان ناکام داستان حس ترحم را در خواننده سخت برمیانگیزد...
[1] . تصحیح نگارنده و جلال خالقی مطلق، بنیاد میراث ایران، نیویورک 1387/2008؛ تهران، مرکز دایرۀ المعارف بزرگ اسلامی 1387، ص323، ب2905-2906.
[2] .همان، ص358-360
[3] . جلال خالقی مطلق، یادداشتهای شاهنامه، بخش سوم و چهارم، بنیاد میراث ایران، نیویورک،2008/1387. ...."
یعقوبی نیز روایتی همسان فردوسی را بیان میکند: "زنی خردمند بر هندوستان فرمانروایی میکرد دشمن به کشور او تاخت و یکی از ۴ فرزند او در جنگ کشته شد. مردم برای آگاه کردن پادشاه، دست به دامان دانشمندی به نام غفلان (غافلگیر کننده) شدند و او شترنگ را پدید آورد که جنگی بدون کُشتار بود. سپس آن را به شاگرد خود یاد داد و در حضور پادشاه با او بازی کرد و در پایان گفت: شاه مات، ملکه به خود آمد و دریافت دیدگاه او چیست. پس به غفلان گفت آیا پسرم کشته شد؟ غفلان گفت تو خود فرمودی. ملکه پس از پایان کار سوگواری از غفلان حاجت خواست، غفلان به قراری که گذشت، گندم خواست و چون کار محاسبه گندم به دشواری کشید، گفت مرا نیازی بدان نیست؛ زیرا (منبع سایت آریاپارس) ".اندکی از دنیا مرا بسنده است
بازگویی فردوسی از درونشُد شترنگ به ایران به احتمال زیاد برپایه ی ماتیکان چترنگ(از آثار پهلوی و ساسانی) به نظم کشیده شده است: فرستاده ی رای، پادشاه هند با هزار بار شتر به درگاه نوشین روان می آید. از پیشکش های شاه هند به پادشاه ایران یک تخت شترنگ هست. فرستاده افزون بر پیشکش کردن هدایا پیام رای را نیز میرساند:
کسی کو به دانش برد رنج بیش ** به فرمای تا تخت شطرنج پیش
نهند و زهر گونه رای آورند ** که این نغز بازی به جای آورند
بدانند هر مهره ای را بنام ** که چون راند بایدش و خانه کدام
پیاده بدانند و پیل و سپاه ** رخ و اسپ و رفتار فرزین و شاه
اگر فرهیختگان و دانشمندان ایرانی توانستند این بازی را یاد بگیرند و از آن سر در بیاورند، همان باژ همیشگی را به بارگاه شاه ایران میفرستیم، اما اگر چنین نشد، چون در دانش و خرد از ما شکست خورده اند، افزون بر اینکه نباید باژی از ما بخواهید که باید به پرداخت باژ به ما نیز تن در دهید، چرا که دانش برتر از هر چیزیست.
انوشیروان یک هفته زمان خواست و پس از آنکه همه بزرگان و اندیشمندان از رمزگشایی بازی درماندند، بُزُرگمهر دانشمند و پُرآوازه، پس از دیدن بازی اینچنین میگوید:
من این نغز بازی به جای آورم *** خرد را برین رهنمای آورم
و چنین میکند پس از یک روز و یک شب به همه ی ریزه کاری های آن پی میبرد در بارگاه انوشیروان به فرستاده ی رای چنین میگوید:
بیاراست دانا یکی رزمگاه * به قلب اندرون ساخته جای شاه
چپ و راست صف برکشیده سپاه ** پیاده به پیش اندورن رزم خواه
هشیوار دستور بر دست شاه ** به رزم اندرونش نماینده راه
بیاراسته پیل جنگی دو سوی ** به جنگ اندرون همگنان کرده روی
وزو برتر اسپان جنگی به پای ** نشانده بر ایشان دو پاکیزه رای
هماورد گشته رخان بر دو روی ** به دست چپ و راست پرخاشجوی
چو بوزرجمهر آن سپه را براند ** همه انجمن در شگفتی بماند
سپس بزرگمهر دانا بازی نَرد را می آراید و تخته نرد برای رای فرستاده میشود و هندوان از رمزگشایی آن در میمانند و باژ همیشگی از هند به دربار انوشیروان سرازیر میشود. ریچارد فرای بدین نتیجه رسیده است که: "شطرنج را برزویه ی پزشک (بزرگمهر)، به همراه شماری نسک سانسکریت از هندوستان به ایران آورده است (منبع سایت آریاپارس).
شطرنج درداستان کهن هندی راوانا- چون توجه شده است كه هندوان به جنگ رغبتي ندارند و آنرا حرام ميدانند ازينرو با انديشه سازندگي شطرنج جور نميآمده اين داستان را سرويليم جونز خاورشناس انگليسي بنياد گذار انجمن آسيائي بنگال از قول پانديتي چنين نقل ميكند:
«در كتابهاي قديم حقوقي هندوان نامي از شطرنج بميان آمده است و مخترع آن زن راوانا پادشاه سرانديب معرفي شده ك هدر هنگام حمله «راما» به پايتخت سرانديل همسرش «راوانا» را بوسيله آن سرگرم نگاهداشته است.»
اين روايت ميخواهد با يك نقلقول قدمت شزرنج را به چهار تا پنجهزار سال پيش برساند ولي معلوم نيست كه اين روايت تا چه اندازه جنبه تاريخي داشته باشد.
اين داستان را عبدالعزيز المظفر نويسنده عرب چنين نقل ميكند:
«راوان پادشاه لانكا در 3800 سال پيش از ميلاد مسيح دلبستگي بسيار به جنگ داشت. زن او مانداداري ميخواست از بسياري محبت بشوهر كاري كند كه از دلبستگي او بجنگ بكاهد ازينرو بساختن بازي مخصوصي كه دو رده سپاهيان را در برابر هم نشان دهد پرداخت تا پادشاه بآن سرگرم شود و نيز گفتهاند مانداداري گروهي از دانشمندان را به ساختن اين بازي واداشت و نام شاتران جاي بر آن نهاد و گفتهاند معني «شاتران» در زبان سنسكريت دشمن و معني «جاي» پيروز شونده ميباشد كه شاتران جاي بمعني پيروز شونده بر دشمن باشد و پادشاه راوان يا راوانا بر راما پيروز گشت.»
اين داستان را بلاقي چنين نقل ميكند:
«پادشاهي به علتي از اسب سواري محروم گشت روزي به حكيمان و مشاوران خود گفت چارهاي بينديشند تا بتواند بيسواري اسب و ياري اسلحه و جنگ و ستيز در برابر صفوف دشمن زورآزمائي كند. حكيمي بنام لجلاج بخانه رفت و بساط شطرنج بهمراه خويش آورد و روش بازي كردن آنرا بپادشاه آموخت پادشاه خرسند گشت و بخ حكيم انعاماتي داد و بقيه زندگانياش را با شطرنج خوش بگذرانيد.
«پس از درگذشت وي ملكه بيوهاش كه باردار بود زمام امور كشور دردست گرفت پس از چندي پسري آورد و اورا شاهبخت ناميد. شاهبخت زير تربيت آموزگاران شايسته بزرگ شد و جاي پدر بگرفت جنگها كرد و پيروز شد ولي درميدان كارزاري كه با حريفي زورمند روبرو بود جان خود را از دست بداد كسي از ميان سرداران و همداهان ياري آن نداشت كه از سرنوشت شاهبخت مادر را آگاه سازد و مادر بسبب ناآگاهي از پسر آرامش و تاب و توان نداشت.
«روزي حكيمي فرزانه نزد ملكه بيوه بار يافت او را دراندوه بسيار ديد انگيزه چنين حالي از وي بپرسيد او نگراني خويش به حكيم گفت حكيم وي را دلداري داد و از هر درسخني گفت تا از شطرنج سخن بميان آمد و ملكه را بدان متمايل ساخت و روش بازي بوي بياموخت ملكه شطرنج را نيك ياد گرفت و در آن بازي ورزيده گشت و بيشتر اوقات بدان اشتغال يافت.
«روزي ملكه با حكيمي كه باو شزرنج آموخته بود سرگرم بازي شطرنج بود حكيم ميباخت و غلبه با ملكه بود كه يكبار از دهان ملكه «شاه مات» شنيده شد حكيم بازي را همانجا متوقف ساخت و بملكه گفت چنين است سرنوشتي كه پسرتان در ميدان جنگ با آن روبرو شده است و بدينترتيب خبر شكست و درگذشت پسرش را بوي داد از آن پس بازي شطرنج در هندوستان متداول گشت.»
چنانكه ديده ميشود اين داستان بچند جور گفته شده و داستان بالا اگرچه يك داستان هندي است اما از نام شاه و چگونگي جنگ و اصطلاح شاه مات معلوم ميشود كه بيشتر يك داستان ايراني است تا هندي و آنگاه افسانهآميز است.
ما ميدانيم كه شاه نزد ايرانيان از ديرباز ارج و گرامي بوده و در بسياري از حماسهها و داستانها و بازيها وارد شده و اينك اساس شطرنج برمات شدن يا شكست است ازينرو به عقايد ايراني نزديكتر است بويژه چنانكه خواهيم ديد در هرجا شطرنج هست اين نام را از ايراني گرفتهاند حتي در زبانهاي هندي و گجراتي و بنگالي و كشميري و ار دو كه در شبه قاره هند و پاكستان از ديرباز رواج داشته است.
نظام اجتماعي آريائيها از ديرباز با جنگاوري و شاه و وزير و سوارنظام و پيادگان و فيل و قلعهكوب و مانند آن ارتباط داشته ازينرو بآساني ميتوان يافت كه زندگاني كدام دسته و مردم آريائي اقتضاي چنين بازي را داشته است. (برگرفته از مقاله شطرنج در داستانهاي ايراني، به قلم: مجيد يكتائي، سایت بهنام)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر