جالب است که نام خیتانها را هم که منشأ نام سرزمین ختی (چین شمالی کهن) است به همان معنی مردم گراز پرست یا در میان گرازان می باشد که اکنون در نام مردم تونقوز (گراز) زنده مانده است. نزد چینیان نام عام تاتار (مردم صحراگرد کناری، به ترکی قراختائیان=مردم جنگاور کناری گرازپرست، رعایای قیراخ خان/قره خان اساطیری) برای قبایل صحراگرد هون (قرقیز و تونقوز وغیره) به کار رفته است. از اینجا این نتیجه گیری نیز قابل کسب است که نام قرقیز را در اساس می توان از ریشه ترکی قیراخ-اوز یعنی سروران کناری یعنی مترادف همان نام تاتار گرفت. بسیار جالب است که هرودوت در اسطوره معروف اسکیتی مربوط به اسکیتان پادشاهی شمال دریای سیاه نام پادشاه اساطیری هونها /تاتاران را در سمت جنوب سیبری را به صورت لیپوکسائیس (لیپو خشائیس) یعنی "پادشاه سرزمین واقع در لبه و انتهای زمین" ذکر می نماید و نام مردم وی را ائوکاتیان (ائیوی کاتیان) می آورد که به معنی "مردم سرزمین کناری" است یعنی مترادف همان نامهای تاتار و قرقیز و قراختای. خود نام تاتار را که با توجه به کلمه چینی تهاتا در زبان هم به معنی مردم کناری معنی نموده اند، در اصل در زبان سکایی به صورت ته تار به معنی "مردم سمت انتهای زمین" است یعنی همان مردمی که یونانیان و رومیان سکائیان ماوراء حدود نامیده اند. بنابراین ائوکات، هون (از ریشه چینی های=گراز) و تاتار و قرقیز نامهای مختلف یک قوم واحد صحراگرد نیرومند شمال مرزهای چین بوده اند که این قوم تاریخی در مراحل زمانی مختلف تاریخ خود تحت یکی از این اسامی خود بیشتر برجسته شده است. در باب معنی نام همسایگان مغول ایشان گفتنی است که چهار نام چینی و ترکی و مغولی ایشان یعنی قنقرات (از ریشه چینی یونگ- و یا گُنگ-)، کالموک، آوار (در هیئت آگوا-ار) و مغول جملگی به معنی مردم دارای روح و آتش جاودانی می باشند. لابد این اعتقاد به جاودانگی روح مغولان را شجاع و بی باک از مرگ می نموده است.
مطابق فرهنگنامه دهخدا "بلاساغون شهری است بزرگ در ماوراءالنهر نزدیک به کاشغر و پایتخت افراسیاب بود و تا زمان سلطنت گورخان تعلق به اولاد افراسیاب داشته . (برهان) (از آنندراج ) (ازانجمن آرا). شهری است بزرگ در ثغور ترک در ماورای نهر سیحون درنزدیکی کاشغر. (از معجم البلدان). مملکت وسیع است [ازولایات نصف الشرقیه] و از اقلیم ششم و هفتم و هوایش بغایت سرد است و بیشتر مردمش صحرانشین ، و مواشی و دواب بسیار دارند و علفزارهای نیکو باشد واز ارتفاعات، غله اندکی دارند. (نزهة القلوب ج 3 ص 256). پایتخت خانیه ترکستان ، واقع در ساحل راست رود چو در شمال غربی ایسیک کول . (فرهنگ فارسی معین ). این لغت ترکی است ولی در اشعار شعرا استعمال شده و ترکان آن را قوبالیغ خوانند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا).و رجوع به بلاساقون و نخبة الدهر دمشقی ص 221 و جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی ص 519 شود:
آسمان فعلی که هست از رفتن او برحذر
هم قدرخان در بلاساغون و هم خان در طراز. منوچهری .
آفرین زین هنری مرکب فرخ پی تو
که به یک شب ز بلاساغون آید به طراز. منوچهری .
و گر خان را به ترکستان فرستد مهر گنجوری
پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش . منوچهری .
رومیان یک سر گریزند از خطر سوی خطا
قیصر از بیم بلا سوی بلاساغون شود. معزی .
گوئی به بلاساغون ترکی دو کمان دارد
گر زین دو یکی گم شد ما را چه زیان دارد. مولوی . "
در فرهنگنامه ویکیپدیا چنین اطلاعاتی از شهر بلاساغون تدوین شده است:
" بَلاساغون (نامهای دیگر: بلاسغون، بلاساقون) شهری کهن در سغد بود که بعدها از تختگاههای خاقانهای ترک آسیای میانه شد و بازماندههای آن در محدوده قرقیزستان کنونی قرار دارد.[۱]
این شهر توسط مردم ایرانیتبار سغد بنیاد شد و زبان سغدی دست کم تا سدهٔ ۱۱ میلادی در آن رواج داشت.
مکان جغرافیایی: درباره جای دقیق این شهر اختلاف وجود داشته، اما از پژوهشهایی که در سده ۲۰ به انجام رسید چنین برمیآید که بلاساغون در گستره رودخانه چو نهاده است. بارتولد که خود در این نواحی به پژوهش پرداخته این گمانه را مطرح میکند که بلاساغون در محل ویرانههای کنونی آق پشین در منطقه فرونزه قرار داشته است. به نوشته او ویرانههای بورانه در تقماق قدیم، که در پنج-شش کیلومتری این ویرانهها نهاده بوده است، نیز بخشی از بلاساغون کهن بوده است. گویا بورانه تلفظ قرقیزی واژه تازی مناره است.
تاریخ: جوینی درباره تاریخ و چگونگی بنای این شهر روایتی افسانهای بدست میدهد. به نوشته او:
بوقوخان *[۲] شخصی پیر را با جامهها و عصای سپید به خواب دید که سنگ یشمی صنوبری شکل بدو داد و گفت اگر این سنگ را محافظت توانی کرد، چهار حد عالم در ظل امر تو شود. وزیر نیز موافق آن خوابی دید. بامداد باز استعداد لشکر آغاز نهادند و متوجه اقالیم غربی گشت و چون به حد ترکستان رسید، صحرایی متنزه دید، علف و آب بسیار. به نفس خود آنجا مقام کرد و شهر بلاساغون که اکنون قربالیغ میگویند بنا نهاد.
در سدههای نخستین اسلامی بلاساغون تختگاه خاقان ترکش بود. چون این خاقان ترکش نسب خود را به افراسیاب اسطیری میرسانید، بعدها در متون فارسی و تازی دوره اسلامی دودمان شاهی او آل افراسیاب خوانده میشد.
هارون بغراخان قراخانی(۳۹۲) و طغانخان قراخانی(۴۰۴) آن را تختگاه خویش کردند. آوازه بلاساغون در این زمان چنداد بلند بود که عین القضات همدانی در یکی از نامههای خود از آن چنین یاد کرده است:*[۳]
گویند به بلاساغون مردی دو کمان دارد گرزان دو یکی بشکست ما را چه زیان دارد؟
به نوشته کاشغری، مردم بلاساغون در این زمان به زبانهای سغدی و ترکی سخن میگفتهاند.
زمان دقیق پایان یافتن زندگی شهرنشینی در بلاساغون روشن نیست، اما به نظر میرسد این موضوع ربطی به فرآیند خشکسالی عمومی ترکستان نداشته باشد. چنین مینماید که پایان یافتن زندگی شهرنشینی در بلاساغون، همچون دیگر شهرهای گستره رود چو و ایله، نتیجه سیاست مغولان در تخصیص گستره این دو رود به کوچنشینان و راندن مردمان شهرنشین به نواحی دیگر باشد.
در نیمه سده سده ۱۳ خانهای خوقند بر آن شدند که زندگی شهری را در بلاساغون بازگردانند، اما این شهر دیگر هرگز رونق گذشته را بازنیافت.
مهمترین اثر بجا مانده از معماری بلاساغون، منارهای است که چه بسا در روزگار قراخانیان بنا شده است.
منابع و پانویسها
انوشه، حسن(به سرپرستی). دانشنامه ادب فارسی: ادب فارسی در آسیای میانه. چاپ اول(ویراست دوم)، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۸۰، ISBN 964-422-417-5 (جلد اول).
1. ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ Barthold, W. "Balāsāg̲h̲ūn or Balāsaḳūn." Encyclopaedia of Islam. Edited by: P. Bearman, Th. Bianquis, C.E. Bosworth, E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2008. Brill Online. UNIVERSITEITSBIBLIOTHEEK LEIDEN. 11 March 2008
2. ↑ خان افسانهای ترکان که همان افراسیاب است.
3. ↑ در کلیات شمس تبریزی غزلی هست که مطلع آن همین بیت است. "
سرانجام مشروحترین اطلاعات از نوشته احمد زکی ولیدی طوغان به دست می آید:
بلاساغون (بلاسغون):از پایتختهای خاقانهای ترک آسیای مرکزی در قرن اول و دوم . نام این شهر در متون تاریخی بسیارآمده است . چون سمعانی (رجوع کنید به فاراب * ) این نام را به صورت «بلادسغور» ضبط کرده و یاقوت دو جزء آن را درهم ادغام کرده و بلاساغون خوانده درباره محل شهر اختلاف پیدا شده است ( رجوع کنید به بارتولد 1897 ص 35). سرانجام در قرن گذشته معلوم شده است که بلاساغون شهری در حوضه رود چو بوده است (برتشنایدر ج 1 ص 226ـ 272). بارتولد نیز که شخصا در این نواحی تحقیق کرده (1897 ص 39) ادعا می کند که به احتمال قریب به یقین بلاساغون در محل خرابه های فعلی آق پشین قرار داشته و خرابه های بورانه در تقماق قدیم واقع در پنج تا شش کیلومتری این خرابه ها نیز بقایای شهر دیگری درکنار بلاساغون بوده است . خرابه های بورانه را ترکان محلی «شو» می نامیده اند (بارتولد 1935 ص 80). حیدرمیرزا دوغلات که این ناحیه را شخصا دیده نوشته است که بورانه تلفظ قرقیزی کلمه عربی «مناره » است ومغولها در قرن دهم آن خرابه ها را به این نام می خوانده اند. قبر امام محمد فقیه بلاساغونی که در 711 وفات یافته در اینجاست و سنگ قبر آن نیز هم اکنون موجود است .
بویژه از نوشته های بیرونی و محمود کاشغری بوضوح فهمیده می شود که بلاساغون و شهر شو (یا شویاب ) درمحل خرابه های آق پشین و تقماق قدیم (بورانه) قرار داشته است . بیرونی در جدولی که برای تعیین طول و عرض جغرافیایی بلاد معروف زمان خود تنظیم کرده طول و عرض بلاساغون ونقاط همجوار آن ـچون اسفیجاب (اسپیجاب / سیرام ) چادقال (چاتقال ) طراز قوچقارباشی برسغان و آت باشی را به درجه و دقیقه تعیین کرده است (رجوع کنید به طوغان <توصیف بیرونی از جهان > ص 50ـ 52). در این جدول بلاساغون در ده درجه شرقی طراز (اولیاآتا) هفت درجه غربی برسغان (بارسکائون در کرانه جنوب شرقی ایسیق گول ) و فقط در بیست دقیقه شمالی قوچقارباشی (جلگه مرتفع قوچقارآتای فعلی ) نشان داده شده است . محمود کاشغری (ج 3 ص 325) نیز معبر «زانپی » را که امروزه معبر شمسی نامیده می شود «گذرگاه بین قوچونقارباشی و بلاساغون » و همچنین معبر «یوان اریق » را که همان جوان آریق فعلی است «جلگه مرتفعی در جوار بلاساغون » معرفی می کند (همان ج 3 ص 106). قصبه «أردوا» نیز که در آثار عربی در عداد شهرهای حوضه رودچو نام برده شده ( رجوع کنید به مقدسی ص 275) در کتاب محمود کاشغری (ج 1 ص 112) قصبه ای در جوار بلاساغون معرفی شده است . همین مؤلف (ج 3 ص 306) قلعه شو یا شویاب (حصن شو و حصن شویاب ) را قلعه ای در جوار بلاساغون معرفی می کند و روایتی دارد مشعر براینکه شو فرمانروای ترک پس از بازگشت از کوههای «آلتین طاغ » و آمدن به بلاساغون این قلعه را در نزدیکی شهر بنا کرده است . قلعه کهن شو یا شویاب بنابه منابع چینی نیز در جنوب رودخانه چو بوده ( رجوع کنید به بارتولد 1897 ص 31) و با توجه به مسافات ذکر شده موقعیتی منطبق با حوالی تقماق فعلی داشته است . به این ترتیب شو (شویاب و در منابع چینی «سوئی ـ یه ـ چینگ » یا «قلعه شو») در «تقماق قدیم » که امروزه نیز به همان نام است در محل خرابه های بورانه قرار داشته است . اگر از قوچقارباشی حرکت کنیم و از طریق معبر شمسی (زانپی ) به شهر «تقماق جدید» در کرانه رود شمسی روانه شویم نخستین بقایایی که در دشت دیده می شود خرابه های آق پشین است . در وقایع نامه تانگ (گینی ج 1 بخش 2 ص شصت و شش ضمیمه ) شهر «فی ـ لو ـتسیان ـ کیون » نیز که نشانی آن در فاصله بیست لی (شش تا ده کیلومتری ) مشرق (در واقع جنوب شرقی ) «صوـیه » داده شده با آق پشین مطابقت دارد. بدین سان باید گفت که این هرسه شهر یکی بوده اند.
شهری هم که در ابن خرداذبه (ص 29) از آن به عنوان «ولایت خاقان ترکش » (مدینه خاقان الترکشی ) و درکتاب الخراج تألیف قدامه بن جعفر (ص 206) «شهرخاقان ترک » یادشده با در نظر گرفتن مسافاتی که ارائه داده اند با بلاساغون و آق پشین قابل تطبیق است . بلاساغون با نامهای غز اردو غزاولوش و غز بالیغ نیز شناخته شده است (رجوع کنید به کاشغری ج 1 ص 60 112). نام غز اردو در منابع چینی نیز مشاهده می شود ( رجوع کنید به برتشنایدر ج 1 ص 226: هو ـ ز ـ و ـ لو ـ دو). این نام که در منابع عربی و فارسی به صورت «بلاساقون » و «بلاساغون » ضبط شده در کتاب مقدسی به اشکال ولاسکون و بلاساکن آمده است . جزء دوم قره بالقاسون پایتخت اویغوری در کنار رودخانه اورخون و نام بالقاس در صحرای قزاق احتمال دارد که با بلاساقان پایتخت هونها که به قفقاز جنوبی مهاجرت کرده اند یکی باشد (رجوع کنید به طوغان ابن فضلان ص 193). اگر ضبط بالقاسون اصیل باشد و جزء آخر آن را «سین » و به معنای قبر و شهر بگیریم این کلمه به صورت بالقاسین و یا بالیق یسین قابل توضیح است . اما نام فی ـ لو ـ تسیان ـ کیون که در تاریخ خاندان تانگ آمده است تقریبا همین ضبط بلاساغون را منعکس می کند.
بنیانگذاری شهر به زمانهای افسانه ای نسبت داده می شود. جوینی (ج 1 ص 43) روایتی نقل می کند دایر بر این که بلاساقون را بوقوخان افراسیاب پی افکنده است . کاشغری (ج 3 ص 306) قولی درباره وجود این شهر درزمان لشکرکشی اسکندر مقدونی به آسیای میانه روایت کرده است . به نظرمی رسد که در سده های نخستین اسلامی این شهر پایتخت خاقان ترکش بوده و «مدینه »ای که ابن خرداذبه در کتاب خود ذکر می کند همان «بلاساغون » است .
مقدسی (ص 275) بلاساغون را شهری بزرگ و ثروتمند و پرجمعیت خوانده است . نظام الملک (ص 189) اشاره می کند که این شهر را ترکان کافر در 333 به تصرف درآورده اند و سامانیان برای نجات آن لشکرکشی کرده یا قصد لشکرکشی داشته اند. از این اشاره می توان استنباط کرد که بلاساغون پیش از 333 مدتی در دست سامانیان بوده است (رجوع کنید به بارتولد 1977 ص 243 256 ] ترجمه کریم کشاورز ج 1 ص 548 [ ). در حدودالعالم (گ 18) و زین الاخبار گردیزی ( رجوع کنید به بارتولد 1897 ص 102) که در قرن چهارم تألیف یافته اند وضع حوضه رود چو در دوران حکومت یبغوهای قرلق (149ـ225) شرح داده شده است و با اینکه قریه ها و قصبات متعدد آن معرفی شده نامی از بلاساغون به میان نیامده و به ذکر قلعه سویاب ] شویاب [ که در نزدیکی آن بوده اکتفا شده است . ظاهرا چون در آن زمان قلعه شویاب اهمیت بیشتری کسب کرده بود نام آن بر بلاساغون نیز دلالت می کرده است .
یک قرن بعد بلاساغون را یکی از مراکز قره خانیان می یابیم چنانکه هارون بغراخان بن موسی (متوفی 382) و طغان خان ( رجوع کنید به بیهقی چاپ مورلی ص 98 665 ] چاپ فیاض ص 106 [ ) آن را پایتخت خود قرار داده اند. یوسف خاص حاجب که کتاب قوتادغو بیلیگ را در 462 تألیف کرده است اهل بلاساغون بوده است . ] در نامه های عین القضات همدانی (مقتول در 525) در مثلی به شعر نام این شهر آمده است : گویند ببلاساغون مردی دو کمان دارد/ گر زان دو یکی بشکست ما را چه زیان دارد (ج 1 ص 303) [ . کاشغری (ج 1 ص 31) می گوید که اهالی بلاساغون به زبانهای سغدی و ترکی سخن می گفته اند و در ترکی اهالی نواحی آرغو که از اسفیجاب تا بلاساغون امتداد می یافته نارسایی وجود داشته است . کاشغری در جای دیگری از کتابش (ج 1 ص 391 و بعد) می نویسد که گروهی از سغدیان حوالی بخارا و سمرقند به بلاساغون مهاجرت کرده و عادات وسنن و کسوت ترکان را پذیرفته بودند و اشاره می کند که اینان را «سغدک » می نامیده اند. در سکه های زمان قره خانیان نام شهر به جای بلاساغون «قزاردو» ضرب می شد (در فهرست واسمر «قزاردو» نوشته شده که «قرااردو» خوانده شده است ). قره ختاییان در 519 بلاساغون را به تصرف درآوردند و پایتخت خود کردند. در منابع چینی ضمن شرح این واقعه نام شهر «غز اردو» آمده است ( رجوع کنید به برتشنایدر ج 1 ص 18). میرخواند ( روضه الصفا ج 5 ص 22) ضمن اشاره به همان رویداد متذکر می شود که مغولان بلاساغون را «غوبالیغ » می نامیده اند که به معنای «شهر زیبا» است . بارتولد نیز با استناد به نوشته میرخواند می پذیرد که به این شهر نام غوبالیغ و غوآبالیغ نیز داده شده است . اما در تاریخ جهانگشای جوینی (ج 2 ص 87) که منبع میرخواند بوده در ذکر همان حادثه آمده است که مغولان بلاساغون را قزبالیغ می نامیده اند (غزبالیغ در نسخه های دیگر این اثر به صورتهای «قربالیغ » و «غربالیغ » نیز ضبط شده و مارکوارت عنوان غزبالیغ را پذیرفته و به معنای «شهر اوغوز» گرفته است ). به هر صورت آشکار است که «قزبالیغ » ضبط دیگری از «غزبالیغ » است. هنگامی که محمد خوارزمشاه در 607 گورخان قره ختایی را در نزدیکی تلس شکست داد اهالی مسلمان بلاساغون قیام کردند و به فرمان گورخان به طرزی فجیع قتل عام شدند. بلاساغون هنگام آمدن مغولان در قلمرو بوزارخان ملک آلمالیق قرار داشت که ظاهرا او نیز از قره خانیان بود. او در 615 به میل خود از چنگیزخان اطاعت کرد و اولاد چنگیزخان نیز از طریق وصلت با این خاندان خویشاوند شدند. بلاساغون در زمان مغولان نیز همچنان مرکزی فرهنگی بود و دانشمندان زیادی در این شهر به ظهور رسیدند. جمال قرشی مؤلف کتاب ملحقات الصراح (کتابی که حاوی اطلاعات مهمی درباره تاریخ قره خانیان ومغولان است و در 700 تألیف شده ) نیز اصلا بلاساغونی است . حیدرمیرزا دوغلات کاشغری اسامی دانشمندان متعدد برخاسته از بلاساغون را در همین اثر جمال قرشی خوانده و باور نکرده است شهری که در زمان وی خرابه ای بیش نبوده روزگاری مرکز فرهنگی آنچنان مهمی بوده باشد (دوغلات ص 364). در نسخه ای از ملحقات الصراح که برجای مانده ( رجوع کنید به بارتولد > ترکستان در عهد هجوم مغول < ج 1 ص 128ـ 152 ] ترجمه کریم کشاورز ج 1 ص 138 [ ) از دانشمندانی سخن می رود که از شهرهای کاشغر ختن فرغانه و چاچ برخاسته اند اما از بخش راجع به بلاساغون خبری نیست و فقط استطرادا نام دو دانشمند ـاحمدبن ایوب بلاساغونی که استاد خود مؤلف بوده و پدر او ایوب بن احمد البلاساغونی ـ ذکر شده است (ص 141). جمال قرشی در کتاب خود به درگذشت دانشمند تیگین نوه بوزارخان که به روزگار او نواحی آلمالیق و بلاساغون را اداره می کرده در 657 در غزبالیغ اشاره کرده است . نام غزبالیغ در رسالات مربوط به شجره قره خانیان نیز که امروزه در دست است دیده می شود ( > صورتجلسه علمی باستانشناسی ترکستان < ج 4 ص 88).
به هرحال این شهر در زمان مغولان بلاساغون نام نداشته و به غزبالیغ معروف بوده است اما دانشمندان آن دیار به شیوه سابق همچنان خود را «البلاساغونی » می خوانده اند. آخرین دانشمندی که نسبت بلاساغونی داشته وما می شناسیم محمد فقیه است که حیدرمیرزا تاریخ وفات او را برسنگ قبرش 711 خوانده است . به گفته همین مؤلف این سنگ قبر را عمرخوجا آهنگر نوشته است . از این معلومات چنین برمی آید که غزبالیغ در 711 وجود داشته است . پایان یافتن زندگی شهرنشینی در بلاساغون همانطور که طوغان در > خطوط اصلی تاریخ ترک < (ص 39) نیز آورده است ربطی به نظریه ادامه خشکسالی در ترکستان ندارد.
انقراض بلاساغون نیز مانند شهرهای دیگر حوضه های دو رود چو و ایله در نتیجه اجرای تصمیمات قوریلتای (شورای ) خانهای مغول در 668 در تخصیص حوضه های این دو رود به کوچ نشینان و انتقال دادن شهرنشینان به مناطق دیگر صورت گرفته است ( رجوع کنید به طوغان > ترکستان امروزی و گذشته نزدیک آن < چاپ دوم ص 61 111). در اواسط قرن سیزدهم / نوزدهم بر اثر تدابیر خوانین خوقند زندگی شهری در این منطقه احیاشد. در خرابه های آق پشین که پیشتر شهر بلاساغون بوده و شویاب که تقماق قدیم بوده است سنگ قبرهایی متعلق به مسیحیان به دست آمده که به زبان ترکی و حروف سریانی نوشته شده است . بارتولد عکس مناره (بورانه )ای را که این خرابه ها به نام آن خوانده شده اند منتشر کرده است ( رجوع کنید به 1897 لوحه ششم ). این مناره چنانکه از معماریش برمی آید اثری است از زمان قره خانیان اما در آنجا هیچ کتیبه اسلامی بر جای نمانده است .
منابع : ابن خرداذبه کتاب المسالک و الممالک چاپ دخویه لیدن 1967 ] واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد ترکستان نامه : ترکستان در عهد هجوم مغول ترجمه کریم کشاورز تهران 1366ش [محمدبن حسین بیهقی تاریخ چاپ مورلی] همو تاریخ بیهقی چاپ علی اکبر فیاض تهران 1356ش [ عطاملک بن محمد جوینی کتاب تاریخ جهانگشای چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی لیدن 1911ـ1937 ] حدودالعالم من المشرق الی المغرب چاپ منوچهر ستوده تهران 1340ش ص 84ـ 85 عبدالله بن محمد عین القضاة نامه های عین القضات همدانی چاپ علینقی منزوی و عفیف عسیران تهران 1348ـ1350ش [ قدامة بن جعفر کتاب الخراج چاپ دخویه لیدن 1967 محمودبن حسین کاشغری دیوان لغات الترک محمدبن احمد مقدسی کتاب احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم چاپ دخویه لیدن 1967 محمدبن خاوندشاه میرخواند تاریخ روضه الصفا بمبئی 1271/1856 حسن بن علی نظام الملک سیاستنامه چاپ شفر...."
احمد زکی ولیدی طوغان (د. ا. ترک) / (مهران بهاری، وبلاگ تورکولوژی ایران)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر