یکشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۴۰۴

مطابقت بهمن (سپنتامینو) و آشّور با روح القدُس

The correspondence between Vohuman (Spanta Minu) and Ashshur with the Holy Spirit
در آیین زرتشتی وهومن (بهمن، روح نیک، سپنتامینو) به عنوان امشاسپند خندان و دارندهُ سمبل کبوتر با آشَور (َ"خندان, روح آسمانی") و روح القدُس دارای سمبل فروهر و کبوتر همخوانی دارد. بی جهت نیست که در شاهنامه نینوا و شهر آشور تحت نام دژ بهمن آمده اند.
نام خود اهورا مزدا (اسوره مزدا) هم به صورت اهوره مذ دا به معنی ایزد شادی و خوشی بوده و در رابطه با صفت خندان امشاسپند بهمن است:
असुर m. asura (ahura) supreme spirit
سمبل بهمن اساطیر زرتشتی (سپنتا مینو) و سمبل روح القدُس انجیلها کبوتر (کرشیپتر اوستایی) است:
در هنگام تولد زرتشت هم این بهمن امشاسپند است که به اندیشهٔ کودک درمی‌آید و چون شادی‌آفرین است، موجب خندیدن کودک می‌شود. در گزیده‌های زادسپرم علت خندهٔ زرتشت چنین توجیه شده است که در هنگام تولد او، اهریمن سپاهی از دیوان را برای نابودیش فرستاد. ایزدان هم به کمک فره که چون آتشی درخشان بود، به مقابلهٔ دیوان پرداختند. اهریمن که خود را در حال شکست می‌دید، دیو اکومن را گسیل کرد و اورمزد به مقابلهٔ او بهمن را فرستاد. بهمن در اندیشهٔ زرتشت درآمد و با آن درآمیخت. چون بهمن مینویی شادی‌آفرین است، زرتشت هنگام زادن خندید. زمانی هم که زرتشت کودک در معرض خطرات و تهدیدات مختلف قرار داده شده بود (قرار دادن در گذرگاه گلهٔ گاوها و گلهٔ اسبان و گذاشتن کودک در لانهٔ گرگ ماده به تحریک دوُرَسْرَو کَرَپ، و…)، بهمن و سروش میش بزرگی برای او آوردند تا کودک را سراسر شب شیر دهد، و به این ترتیب آسیبی به او نرسید. بامداد روز بعد، هنگامی که مادر زرتشت او را زنده پیدا کرد، برداشت و با خود گفت که دیگر هرگز فرزند خود را از دست نخواهد داد.
گفته شده زرتشت به کرّات با بهمن مواجه شده است. گویند وی هنگامی که سی سال داشت، روزی پس از اینکه جشن و مراسم دینی بهارْ بُوده برگزار شد، برای به جای آوردن نیایش به کنار رودخانهٔ دائیتی رفت تا برای فشردن و تهیهٔ شیرهٔ گیاه هوم، از آنجا آب بردارد. او چند بار در آب داخل شد. وقتی چهارمین بار از آب بیرون آمد، مردی را دید که از سمت جنوب به سوی او می‌آمد. در این هنگام احساس کرد که به کشف و شهودی نائل شده است. شخصی که زرتشت او را دید، بهمن امشاسپند بود؛ با قامتی به اندازهٔ سه مرد که قد هر یک به اندازهٔ یک نیزه باشد. بهمن شاخهٔ سفیدی در دست داشت که نماد دین بود. در اینجا میان زرتشت و این شخصیت مینویی بسیار عظیمی گفتگوهایی انجام گرفت. زرتشت پس از آنکه از بار تن خلاصی یافت، در حالی که بهمن در پیش و خود در پس حرکت می‌کرد، نزد اهورامزدا راهنمایی شد و به انجمن امشاسپندان برده شد. این اسطوره شبیه داستان غسل تعمید عیسی مسیح و تجلی روح القدُس به شکل کبوتر است.
بهمن، نخستین زادهٔ اهورامزدا است و در طرف راست او می‌نشیند و تقریباً نقش مشاور او را دارد. او موکل و پشتیبان حیوانات سودمند در جهان است، اما با این حال با انسان و اندیشهٔ نیک انسان نیز ارتباط دارد؛ چرا که مظهری از خرد آفریدگار است. چون در واقع از طریق اندیشهٔ نیک است که می‌توان به شناخت دین بهی رسید. بهمن اندیشهٔ نیک را به ذهن آدمیان می‌برد و آنان را به سوی آفریدگار راهبری می‌کند. او همچنین گزارشی روزانه از اندیشه و گفتار و کردار مردمان تهیه می‌کند. در پایان جهان هم کردار مردمان را می‌سنجد. پس از مرگ، بهمن به روان پارسایان خوشامد می‌گوید و آنها را به بالاترین قسمت بهشت رهنمون می‌شود. در پسِ این تصویرپردازی، باز هم این اعتقاد وجود دارد که اندیشهٔ خوب، مظهر خِرَد خداست؛ که در وجود انسان فعال است و انسان را به سوی خدا رهبری می‌کند؛ زیرا از طریق اندیشهٔ نیک است که می‌توان به شناخت دین بهی رسید. دیوهایی که با بهمن دشمن هستند، عبارتند از اَیْشْمَه (خشم) و آز (غلط‌اندیشی)، و بالاتر از همه، اَکَه‌مَنَه یا اَکُومَن (اندیشهٔ بد؛ یا بی‌نظمی، Aköman).

شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۴۰۴

پنج پرندهٔ اساطیری ایران باستان

(Five mythological birds of ancient Iran)
نگاهی به پرندگانی همچون کَرشِفت، سیمرغ، چَمروش، پَرودَرش و هما در اسطوره‌ های ایران باستان
پرنده در نوشتارها و اساطیر ایرانیان باستان حضور بسیار مهمی دارند از جمله مهمترین آنها شاهین است که مردمان خاور باستان آن را بلند‌پروازتر و تیزچنگال‌تر از همه مرغان و پادشاه بی‌رقیب آسمان دانسته‌اند. این پرنده باشکوه در گذر تاریخ نماد بسیاری از قدرت‌های جهانی و نشانی برای نیروی شهریاری و فرمانروایی بوده است. بر بالای کهن‌ترین پرچم جهان از شهداد شاهینی بال گسترده و او را نشانهٔ نقش شده بر پرچم ارتش هخامنشی دانسته‌اند.
به سبب این ارزش نمادین، در این مقاله به معرفی اجمالی‌ برخی از مهم‌ترین پرنده‌های اساطیری می‌پردازیم.
پرنده های اساطیری در ایران باستان ١.کَرشِفت:
کرشفت (کرشیپتر) به معنی کبوتر خانگی است:
गृहशायिन् m. gRhashAyin pigeon
गृहशायिन् m. gRhashAyin dwelling in the house
पतर adj. patara flying
کرشفت (به اوستایی: کرشیپتر) رَد و سرور همه مرغان است (بندهش، بخش ۹، بند ۱۲۱). مرغی است که سخن گفتن می‌داند. او دین به وَر جم‌کَرد (پناهگاه بزرگی که جم به فرمان اهورامزدا ساخت تا مردمان و جانوران را از زمستان کشنده دیوداده نجات دهد) برد و رواج بخشید (وندیداد، فرگرد ۲، بند ۴۲)، از این رو بدانجا اوستا را به زبان مرغان خوانند (بندهش، بخش ۹، بند ۱۵۴). در مینوی خرد سرور مرغان چخرواک (یا چَخروای، دارای آواز چرخنده و تکراری، قمری) نامیده شده (مینوی خرد، پرسش ۶۰، بند ۹). او یکی از هفت موجودی است که نماد این جهانی امشاسپند بهمن (اندیشه نیک) هستند و به همپرسگی (دیدار) اهورامزدا می‌روند و همچون مردمان سخن می‌گویند (گزیده‌های زادسپرم، بخش ۲۳).
٢.سیمرغ:
سیمرغ (به اوستایی: مَرغوسَئِنَ، به پهلوی: سِن مورو) پرنده‌ای اساطیری است که در اوستا ستوده شده: «بشود که پیروزی و فر بهرام این خانه و گله گاوان را فرا گیرد، همان سان که سیمرغ و ابر بارور کوه‌ها را فرا می‌گیرند» (بهرام یشت، کرده ۱۵، بند ۴۱).
در بندهش بزرگ‌ترینِ پرنده‌ها خوانده شده، و نخستین مرغی که مزدا آفرید. او فرزندش را به پستان شیر می‌دهد. آشیانش بر فراز درخت بس تخمه در میانه دریای فراخكرت است (بندهش، بخش ۹، بندهای ۹۵، ۹۷، ۱۱۵ و ۱۲۱). هرگاه برخیزد هزار شاخه بر آن درخت بروید، و چون بنشیند هزار شاخه از آن بشکند (مینوی خرد، پرسش ۶۱، بند ۳۹). سیمرغ نیز یکی از هفت موجودی است که به عنوان نماد امشاسپند بهمن (اندیشه نیک) به همپرسگی اهورامزدا می‌روند (گزیده‌های زادسپرم، بخش ۲۳).
اسب زریر به سبب نیرو و شتابش سیمرغک خوانده می‌شود (یادگار زریران، بند ۸۴).
در برخی روایات بعدی چون داراب هرمزدیار (اون والا، ۱۹۲۲) و سد در بندهش (مودی، ۱۹۰۹) سیمرغ دشمنی دارد به نام کَـمَک، پرنده ای که با گشودن بال‌هایش زمین را تاریک و بی‌باران می‌سازد. جدال سیمرغ با کَـمَک یادآور جنگ ایندرا و بهرام با دیوان خشکسالی است.
سیمرغ با آنزوی سومریان (پرندهٔ دانای آسمانی) که بر کوه کارنو (دارای قلهٔ تیز، دماوند؟) آشیان دارد، مطابقت دارد.
٣. چَـمروش:
چَـمروش یا چینامروش پرنده‌ای است که به اندازه همه مرغان میان آسمان و زمین ارزد، به جز سیمرغ (بندهش، بخش ۹، بند ۱۲۲). چینامروش در نزدیکی درخت بس تخمه دورکننده غم می‌نشیند و کارش این است که تخم‌هایی را که از درخت فرو ریزد، او برچیند و آنجا که بیشتر آب را می‌ستاند بپراکند، تا بیشتر آب را با همه آن تخم‌ها بستاند و با آن باران به جهان ببارد. (مینوی خرد، پرسش ۶۱، بندهای ۴۰ – ۴۲).
بندهش چمروش را نگهبان مرز سرزمین‌های ایرانی دانسته. او مردمان انیرانی را که از کوه البرز برای زیان رساندن و کندن و نابود کردن راهی سرزمین‌های ایرانی می‌شوند از زمین بر می‌چیند (بندهش، بخش ۹، بند ۱۵۴).
معانی لفظی چمروش (چینامروش) یعنی بسیار چیننده با مرغ کمک (کم کننده، کاهنده) و همچنین مرغ استیمفالی یونانیان (لفظاً یعنی کاهنده و نابود کننده) گویای مفهوم واحدی میباشند.
۴. پَـرودَرش:
به معنای پیش بین؛ این نام لقب خروس نماینده ایزد سروش بر زمین است، که فروغ روز را پیش از دیگران می‌بیند و با آوای خود مژده دمیدن بامداد را می‌دهد تا مردمان به نیایش و کار برخیزند. نام خروس به سبب بانگی که بر می‌آورد با خروش هم ریشه است. (دوستخواه، ۱۳۷۱: ۹۵۶).
او هنگام بامداد پگاه بانگ بر می‌دارد: «ای مردمان، به پا خیزید و بهترین اشه را بستایید که دیوان را فرو افگند. اینک بوشاسپ درازدست بر فراز سر شما آید و همه آفریدگان را دگرباره به خواب فرو برد» (وندیداد، فرگرد ۱۸، بند ۱۶). کسی که به مهربانی و پرهیزگاری یک جفت پرودرش به مردی نیکوکار هدیه دهد، چنان است که خانه‌ای با صد ستون داده باشد (وندیداد، فرگرد ۱۸، بند ۲۸).
۵. هما:
هما یا مرغ استخوان خوار گونه‌ای کرکس بزرگ است که در بلندای کوهسارهای آفریقای جنوب اروپا و بخش‌هایی از آسیا زندگی می‌کند. در ایران شمار این پرنده باشکوه بسیار کاهش یافته و در سال‌های گذشته تنها چند نمونه در دره لار و درگز دیده شده است. گرچه به نام این پرنده در نوشتارهای پیش از اسلام اشاره‌ای نشده، اما در دوره اسلامی جایگاه برجسته‌ای می‌یابد. به ویژه برپایه این باور که سایه‌اش بر سر هر کس بیفتد به خوشبختی و کامرانی و حتی شهریاری خواهد رسید.
«همی بر سرش داشت سایه ز فر
همای سپهری بگسترد پر»
«فردوسی»
«همای گو مفکن سایه شرف هرگ
ز بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد»
«حافظ»
همای بر همه مرغان از آن شرف دارد
که استخوان خورد و جانور نیازارد
«سعدی»
هما پرنده ‌ای واقعی و همان عقاب-کرکس ریش دار زیبا است.

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۴۰۴

نکاتی در باب وجه اشتراک جنبهٔ خدایگانی عیسی مسیح با آدونیس (تموز) و دیونیسوس

(پیش زمینه های عید پاک مسیحیان)
رابطهٔ عید پاک مسیحیان با جشن مرگ و زنده شدن آدونیس (سرور) / تموز (فرزند اصلی) و دیونیسوس (خدای جوان):
عید پاک مسیحیان (مطابق عید فسخ، عبور یهودیان) که نزد یهود نامش از عبرانی ها (مهاجرین) گرفته شده است، هنگام و محتوایش یاد آور داستان مرگ و زندگی دوبارهٔ آدونیس/تموز فینیقی ها و دیونیسوس آسیای صغیر است که در خاورمیانه و یونان معروف بوده اند. آدونیس/تموز هم با ایام نوروز (بازگشت آدونیس/تموز) و هم با ایام عید پاک (مرگ و بازگشت به زندگی عیسی/آدونیس/تموز) پیوند دارد. نام مادر ایزد آدونیس (سرور)، میّرا (ماریا) بوده است که نام مادر عیسی مسیح شده است. نام پدر او، تئیاس (خدایگانی) هم به جای خدا (یهوه، زئوس، انکی) و زکریای انجیلها و قرآن به معنی یاد خدا است.
در ایام مراسم سوگواری و جشن مرگ و بازگشت به زندگی آدونیس تصویر او با لباس منقش به سمبل صلیب (نشانه زندگی در مصر و حوالی آن) به هوا بلند میشد.
العازار (یاور خدا، خدای یاوری) و عزیر (یاور) مسیحیان و یهود را که توسط عیسی مسیح زنده میشود با ایزد یاوری و جنگ ایرانیان مهر مرتبط دانسته اند. ایزد مهر هم به نوبهٔ خود با آدونیس ربط داده می شده است: مطابق اساطیر آن گاه خدای مهر، گاونری (گاونر آسمانی، دیونیسوس) را كشت و خون او را بر روی زمين افشاند. هر جا كه قطره ای از خون او افتاد، سر سبز و بارور شد. وی پس از چند سال به آسمان رفت و روان او پيوسته برای كمك به بندگان خود در زمين آماده است.
مطابق اساطیر یونان باستان: آرس که به آدونیس (سرور) حسد می‌برد، به صورت گراز آمده و او را می کُشد. از خون آدونیس گل شقایق می‌روید و آفرودیت به غم می‌افتد. آفرودیت از پرسفونه خواست تا اجازه دهد آدونیس هر سال، برای ٨ ماه در بهار زنده شود و به زمین باز گردد و از این‌رو آدونیس نماد تجدید حیات طبیعت است: وقتی آدونیس (تموز) به روی زمین می‌آید، بهار می‌شود و زمین سبز می‌شود و روزنو برای طبیعت و آدمیان آغاز می‌شود. طبق این افسانه‌ها رسم نوروز از این آیین سرچشمه گرفته است. او ٨ ماه با آفرودیت بر روی زمین است، بعد از آن در فصل سرد ۴ ماه با پرسفونه در جهان زیرین به سر می برد.
در اساطیر ایرانی آدونیس/ دیونیسوس با یمه (جمشید، شاه-ایزد جوان این جهان و جهان زیرین و بنیانگذار نوروز) مطابقت داده شده است که از سوی دیگر در شاهنامه داستانی شبیه اره شدن در درون درخت زکریای روایات اسلامی (به معنی یاد خدا، تئیاس) دارد که متهم به رابطهٔ نامشروع با مریم (ماریا) بوده است. جمشید نظیر دیونیسوس دارای جام شراب و بنا به نوروزنامه تحت نام شاه شمیران (شاه سرزمین سرما) در رابطه با کشف شراب است. عیسی مسیح انجیلها نیز در رابطه با شراب می باشد: چون در انجیل یوحنا که چهارمین انجیل از انجیل هاى چهارگانه است، در باب دوم چنین مى خوانیم:
»در روز سوم در قاناى جلیل (قاناى جلیل یکى ازشهرهاى بیت المقدس بوده) سورى واقع شد (منظور از سور، مجلس عروسى است) و مادر عیسی در آنجا بود، و هم عیسى و شاگردانش را در آن عیش خوانده بودند (دعوت کرده بودند) و چون که شراب کم شد، مادر عیسى وى را گفت که شراب ندارند و عیسى به او گفت که اى زن مرا با تو چه کار است، هنوز وقت من نرسیده است، و مادرش به خادمان گفت هر چه به شما بفرماید عمل نمایید.
در آن خانه، شش کوزه سنگى بود که براى طهارت یهودیان گذارده بودند هر که از آن کوزه ها دو سه من مى گرفت، و عیسى آنها را گفت که کوزه ها را از آب پر کنید، پس آن کوزه ها را از آب مملو کردند، به ایشان گفت حالا قدحى عظیم بر دارید و به نزد میر مجلس ببرید، (منظور از میر مجلس، بزرگتر مجلس است) پس بردند، و چون میر مجلس آن آب را که شراب شده بود چشید خود ندانست که آن شراب از کجا آمده؟ مگر خادمان که آب را برداشته بودند دانستند پس آن میر مجلس داماد را مخاطب ساخته و به او گفت همه مردم شراب خوب را اول حاضر مى سازند، و بعد از آن که بسیار خورده باشند شراب بد را، لیکن تو شراب خوب را تا حال نگاه داشتى؟!
سپس اضافه مى کند این معجزه را که نخستین معجزه اش بود، عیسى در قاناى جلیل نمود و جلال خدا را جلوه داد و شاگردانش به او ایمان آوردند.«
شباهت تموز (آدونیس) و دیونیسوس:
تموز (آدونیس فرزند نامشروع تئیاس و میّرا/ماریا/قدیسه، تلخ) ایزدِ خوراک و درخت خرمای سومریان بود و به دو هزار سال پیش از میلا مسیح باز می گردد. مرگ او هر بهار جشن گرفته می شد. ویرایشی از داستان می گوید که او شش ماه در سال را در دنیای زیرین زندگی می کند و بعد با خواهرش جا عوض می کند.
متقابلاً دیونیسوس (که در اسطوره شناسی رومی بعنوان باکوس معروف است) ایزد یونانیِ شراب و خرما در 1200 سال پیش از دوره ی مسیح بود. پسر زئوس و یک زن فانی به نام سمله (گنهکار، سیبله) است. دیونیسوس کشته شد و باز به زندگی برگشت.
ارتباط نخل و تاک با عیسی مسیح و دیونیسوس و آدونیس:
در باب ارتباط درخت خرما و عیسی مسیح در روایات اسلامی گفته میشود که در روایت قرآن از ماجرای تولّد عیسی مسیح در سورۀ مریم آمده است که عیسی زیر یک نخل خرما به دنیا آمد. در باب جشن یکشنبهٔ نخل مسیحیان می خوانیم: "در آن روز، عیسی مسیح سوار بر کره الاغی که کسی هرگز سوار آن نشده بود وارد اورشلیم شد. شاگردان جامه های خود را روی الاغ انداختند تا عیسی مسیح بنشیند و مردم برای خوش آمدگویی به او، لباسها و شاخه های نخل را جلو پای او قرار دادند. مردم او را ستایش کردند و هلهله کنان می گقتند: «پادشاه با نام خداوند می آید». او سوار بر الاغ به معبد رفت به مردم آموزش داد، آنها را شفا داد، صرافان و فروشندگان که خانه پدر را به لانه دزدان تبدیل کرده بودند بیرون کرد (مرقس فصل 11 آیه 17)."
مطابق انجیل یوحنا 1:15-8 «من (عیسی) تاک حقیقی هستم و پدرم باغبان است.«
در آئین دیونیسوس ایزد نباتات و دارای تاج گیاهی، الاغ برای دیونیسوس ایزد درخت خرما و تاک تقدیس میشده است. دیونیسوس جوانترین خدای المپ بود، تنها کسی که مادر فانی (به نام سمله، گنهکار) داشت. انگور، حیوانات، درختان و همه طبیعت برای دیونیسوس عزیز بودند. در اساطیر دیونیسوس معمولاً توسط زنان احاطه شده بود. آنها در کودکی یا پرستار دیونیسوس بودند، یا عاشقان چشمان ستاره ای دیونیسوس بودند که وقتی دیونیسوس بزرگ شد، تحت تسخیر او بودند. دیونیسوس به طور معمول به عنوان یک نوزاد انگور در دست، یا به عنوان یک جوان خوش تیپ با تاجی از پیچک یا درخت انگور بر سر به تصویر کشیده شده است.
در اسطورهٔ آدونیس، میّرا/ماریا (به معانی قدیسه، تلخ، خرما) مادر آدونیس به درخت میّرا (خوراک، خرما) پناه می برد و از آن آدونیس زاده میشود:
marratu (marya): 1) "bitter thing" ; 2): a date palm;
خود عیسی مسیح تاریخی در خبر یوسف فلاویوس با معلم انقلابی یهود در عهد هیرودها یعنی یهودا پسر زیپورایی مطابقت می کند که با شاگردان نوباوه اش علیه هیرود کبیر قیام کرده بود. در انجیلهای متّی و مرقس از دو پسر مریم و یوسف به نام یهودا و یوسف یاد شده است. به نظر می رسد شاگردان عیسی مسیح (یهودا) به عمد نام اصلی عیسی مسیح و پدر وی را به جهت مخفی کاری با لقب عیسی مسیح و نام یوسف، برادر بزرگ یهودا جایگزین کرده و به جای نامهای یهودا و زیپورایی (پرنده) قرار داده اند. تنها جایی که در انجیلها به نام زیپورایی (پرنده) اشاره میشود انجیل متّی است که می گوید: "بعد از آن که عیسی مسیح توسط یحیی معمدان غسل تعمید گرفت، در راه کبوتری (زیپورایی) در آسمان ظاهر شد و صدایی بر خاست که تو فرزند دلبند من هستی که از تو بسیار خشنودم (یهودا، ستودهٔ خدا)."
منابع عمده:
١- مقالهٔ ایزد مهر هاشم رضی.
٢- فرهنگ اساطیر یونان روم، پیر گریمال، ترجمهٔ احمد بهمنش.
٣- انجیلها.
۴- فرهنگ ایران باستان، تألیف استاد ابراهیم پورداود.

Jättar och risar (de stora och starka) har varit romarna:

Jätte (fsv. iætte. kortform av fsv. iætun, från urgermaniskans etunaz med betydelsen frossare[1]) är i nordisk mytologi och folktro en storväxt och stark varelse med människogestalt, ibland klumpig och enfaldig, ibland ond och lömsk, men ibland också trollkunnig och vis. Jättarna var ofta fientliga mot gudar och människor, men båda grupperna fick också hjälp och råd från jättarna, och flera av gudarnas gemåler var jättar. De kallades i äldre tid även jotnar[2], resar (risar) i synnerhet bergsresar (bergrisar) samt tursar (þursar) i synnerhet rimtursar (hrímþursar) men även eldtursar. En jättinna kallades vanligen för en gyger (gýgr), men även för trollkona och dylikt. Ordet jätte anses vanligen vara besläktat med verbet äta (denna etymologi föreslogs först av Jacob Grimm) och ha betydelsen av glupsk frossare (jämför antikens människoätande cykloper och laistrygoner); turs och rese torde betyda "stark"; i nyisländskan antyder risi storlek, jötunn styrka, þurs dumhet. Det finns teorier om att jättar dyrkades under förkristen tid.
Rimtursar "de oregerliga i köldens land" och eldtursar är eskimåer och afrikaner
Rimtursar, även Hrimtursar eller Frostjättar, är i nordisk mytologi jättar från köldens värld Nifelheim. De skapades ur jätten Ymers svett i tidernas morgon och de väsen som hans ena fot avlade med den andra. De hotar människorna med mörk och evig vinter. Ömsesidigt är eldtursar afrikaner.

معنی خبیص (نام قدیمی شهداد)

نام خبیص به لغت سنسکریت به معنی شهر آفتاب تابان است:
Kha (ख).—A city.
Bhāsa (भास). Brightness, light, lustre, shining

Holy Spirit and archangel Michael were Ashshur- Vohuman (Spanta Minu) and Gabriel was archangel Mithra

The correspondence between Vohuman (Spanta Minu) and Ashshur with the Holy Spirit:
In Zoroastrianism, Vohuman (Bahman, good spirit, Spanta Minu) as the laughing Amshaspand and the bearer of the symbol of the dove corresponds to Ashshur ("heavenly sprit, smiling") and the Holy Spirit, with the symbols of fravahar and the dove. It is not without reason that in the Shahnameh, Nineveh and the City of Ashur are mentioned under the name of Bahman's Fortress.
The name Ahura Mazda (Asura Mazda) itself, in the form of Ahura Madhda, means the god of joy and happiness, and is related to the smiling attribute of Amshaspand Vohuman:
असुर m. asura supreme spirit
Iranians Sorush (hearing) corresponds to Ismail (hearing of God, Nabu) and Nairyusang (brave young messenger) corresponds to the god Mithra, the mediator.
Archangel Mithra is original of Bible's Gabriel
Mithra evolved into the patron divinity of friendship, and because his name means “(spiritual) friend”, "associate" abhors all violence, even he is sacred mediator and God of the Covenant.
Many have held the opinion that Mithra came originally from the high plateuas of the Hindukush, and the differences in his nature, when he is found later in India and Iran, were due to environmental influences in the two distinctly different areas. In the Vedas he was associated with Varuna and was invoked together with him as a light god. The Iranians, however, placed Mithra in the position of Archangel. Although Ahura Mazda was the supreme god, he created Mithra equal to himself and made him chief among the yazatas. Evidence of his exalted position lies in the fact that the longest yasht, eight times longer than that in honour of Ahura Mazda, is dedicated to Mithra.
The Holy Spirit, otherwise known as the Holy Ghost, is a concept within the Abrahamic religions. In Judaism, the Holy Spirit is understood as the divine quality or force of God manifesting in the world, particularly in acts of prophecy, creation and guidance. In Nicene Christianity, this conception expanded in meaning to represent the third person of the Trinity, co-equal and co-eternal with God the Father and God the Son.
In Islam, the Holy Spirit is a created spirit, sometimes seen as an angel or the angel Jibril/Gabriel (the strong of god, Mithra). The Spirit gives life to man.
The Jews in Medina objected to Muhammad that the closest angel to God was Michael (Vohuman), not Gabriel (Mithra). However, Michael could also be the same God of the covenant (Mithra, Gabriel) in the form of Mithael or Mithaqeel (God of the Covenant).
Spanta Mino (Holy Spirit) in the Avesta is Ahura Mazda himself, but Vohuman is the advisor and messenger och mediator of Ahura Mazda. John asserts, “God is love” [“(spiritual) friend”] (1 John 4:8). And so he is. God is all love and there is no shadow of evil in him. His nature can be defined as love for that is what he is. Some Christians feel the need to place an adjective like holy before the word love, so that they can say that God has a holy love. But this represents a misunderstanding of simplicity—that doctrine upon which Trinitarian theology stands and ensures that we can state without a second thought that “God is love.”
About Michael (Vohuman):
Michael, also called Saint Michael the Archangel, Archangel Michael and Saint Michael the Taxiarch is an archangel in Christianity, Judaism, Islam. He is the warrior of God. The earliest surviving mentions of his name are in third- and second-century BC Jewish works, often but not always apocalyptic, where he is the chief of the angels and archangels, and he is the guardian prince of Israel and is responsible for the care of the people of Israel. Christianity conserved nearly all the Jewish traditions concerning him, and he is mentioned explicitly in Revelation 12:7–12, where he does battle with Satan.

مطابقت کیبله، نین خورساگ و هاجر

نظر به حجرالاسود خانۀ کعبه، آن با الهۀ زمین کیبله در آسیای صغیر به معنی الهۀ صخره مرتبط است. چون سمبل وی در روم و آسیای صغیر سنگ سیاهی دارای نشانۀ زنانگی بوده است و حجر الاسود کعبه نیز چنین سنگی است. بعلاوه او با نین خورساگ (الهۀ سنگهای بیابانی بابلیان) و با هاجر (در اساس الهه حجر) در تورات و قرآن مطابقت دارد. خود نین خورساگ و پسرش نینورتا (نبو= دارای نام اعلام شده، اسماعیل= دارای نام خدایگانی) به وضوح با هاجر و اسماعیل همخوانی دارند. چون حتی سنت سنگ زنی به شیطان (آساگ) نیز در اساس متعلق به مراسم الهه نین خورساگ و پسرش نینورتا (نبو) بوده است.

دوشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۴۰۴

معنی نامهای ویراز و ارداویراف

نظر به جزء سنسکریتی وی (کاشف و تمیز دهنده) و واژهٔ راز اوستایی، نام این مؤبد خلسه رونده برای کشف جهان بعد از مرگ به معنی کاشف راز خواهد بود.
نام معادل ویراز یعنی ارداویراف به معنی دارندهٔ زمزمه های احساس واقعی مقدّس به نظر می رسد:
अर्थ m. artha holy true sense
विराव m. virAva humming

رابطهٔ عید پوسک مسیحیان با جشن مرگ و زنده شدن آدونیس/ تموز

عید پوسک (فسخ، عبور) مسیحیان که نامش از عبرانی ها (مهاجرین) گرفته شده است، هنگام و محتوایش یاد آور داستان مرگ و زندگی دوبارهٔ آدونیس/تموز فینیقی ها است که در خاورمیانه و یونان معروف بوده است. آدونیس/تموز هم با ایام نوروز (بازگشت آدونیس/تموز) و هم با ایام پوسک (مرگ و بازگشت به زندگی آدونیس/تموز) پیوند دارد. نام مادر این ایزد، میّرا (ماریا) بوده است که نام مادر عیسی مسیح شده است.
العازار (یاور خدا، خدای یاوری) و عزیر(یاور) مسیجیان و یهود را با ایزد یاوری و جنگ ایرانیان مهر مرتبط دانسته اند. او هم به نوبهٔ خود با آدونیس ربط داده می شده است: مطابق اساطیر آن گاه خدای مهر، گاونری (گاونر آسمانی، دیونیسوس) را كشت و خون او را بر روی زمين افشاند. هر جا كه قطره ای از خون او افتاد، سر سبز و بارور شد. وی پس از چند سال به آسمان رفت و روان او پيوسته برای كمك به بندگان خود در زمين آماده است.
مطابق اساطیر یونان باستان:
آرس که به آدونیس حسد می‌برد، به صورت گراز آمد و او را کشت. از خون آدونیس گل شقایق می‌روید و آفرودیته به غم می‌افتد. آفرودیته از پرسفونه خواست تا اجازه دهد آدونیس هر سال، چهار ماه در بهار زنده شود و به زمین بازگردد و از این‌رو آدونیس نماد تجدید حیات طبیعت است.
شباهت تموز (آدونیس) و دیونیسوس:
تموز (آدونیس فرزند میّرا/ماریا/قدیسه) ایزدِ خوراک و درخت خرمای سومریان بود و به دو هزار سال پیش از میلا مسیح باز می گردد. مرگ او هر بهار جشن گرفته می شد. ویراشی از داستان می گوید که او شش ماه در سال را در دنیای زیرین زندگی می کند و بعد با خواهرش جا عوض می کند.
دیونیسوس (که در استوره شناسی رومی بعنوان باکوس معروف است) ایزد یونانیِ شراب و خرما در 1200 سال پیش از دوره ی مسیح بود. پسر زئوس و یک زن فانی به نام سمله (گنهکار، سیبله)، دیونیسوس کشته شد و باز به زندگی برگشت.

پنجشنبه، فروردین ۲۸، ۱۴۰۴

معنی نام سیندخت

دکتر کزازی در مورد واژه ی " سیندخت" می نویسد : ((سیندخت نامی است که از دوپاره سین و دخت ساخته شده است؛ پاره ی نخستین: سین، ریختی است کهنتر از سی در " سیمرغ "و به همان معنی؛ از این روی سیندخت، دوخت سیمرغ می تواند بود. این نام، بانوی مهراب کابلی و مام رودابه را که زنی است نیک کاردان و تیزهوش و چارگر می برازد و سازگار می افتد.)) ولی خود سین (سینا، سائینی) علاوه بر معنی سیمرغ به معنی حکیم و دانا یعنی خصلت سیندخت است. سیمرغ هم علاوه بر معنی مرغ آسمانی به معنی مرغ دانا است:
स [sa] n. knowledge
इन m. ina lord
مهراب کابلی (شاه بزرگ سمت کابل) یادآور موریا چاندراگوپتا و همسرش سیندخت (دختری که سرور دانش است) مطابق دهوردهارا (سرور) و نام رودابه مطابق فرزند آنها بندوسارا (قطرهٔ الههٔ رود) است:
धूर्धर m. dhUrdhara leader
از سوی دیگر یکی از قبایل سکایی که در ناحیهٔ توران بلوچستان پاکستان سکنی گرفته بودند، توتمشان سگبالدار (سیمرغ) بوده است که نامشان در اوستا سائینی (منسوبین به سیمرغ) آمده است.

معنی نام کروات (هروات)

نام کروات (هروات) به معنی نگهدارندهٔ کراوات است. اینان اعقاب ماساگتها (روکسولانها) هستند. نام آلان هم به همین معنی است:
haru: to protect
वट m. vaTa tie
आलान n. AlAna tie
برخی از خود کرواتها معتقدند از سمت دریای خزر آمده اند. چون روکسولانها (آلانهای درخشان) که در کرواسی ساکن شدند از ماساگتها (آلانها) بوده اند. چنانکه گفته شد نامهای آلان و هروات (کروات) هم به معنی دارندهٔ کراوات هستند که با کروات مرتبط است. صربها (منسوبین به مار) هم اعقاب سئوروماتها- داهه ها (یازیگها، دارندگان توتم مار) هستند که با روکسولانها به صربستان آمده اند.

چهارشنبه، فروردین ۲۷، ۱۴۰۴

Sveriges namn har anknytning med Vaner - och Frej dyrkan

Frej har kunnat betyda frände (älskande) och kärleks gud:
Man har ofta jämställt namnet på guden Frej med lord och herre men det har kunnat även betyda frände, som har sin motsvarighet även hos forntida Indo-Iranier vid guda namnet Aryaman:
अर्यमन् m. aryaman bosom friend
Arya (अर्य). A friend
अर्यमन् m. aryaman sun
friend (n.): Online Etymology Dictionary
Old English freond "one attached to another by feelings of personal regard and preference," from Proto-Germanic *frijōjands "lover, friend" (source also of Old Norse frændi, Old Danish frynt, Old Frisian friund, Dutch vriend, Middle High German friunt, German Freund, Gothic frijonds "friend"), from PIE *priy-ont-, "loving," c form of root *pri- (isl. frja/fria) "to love."
Vanir (van):
Numerous theories have been proposed for the etymology of Vanir. Scholar R. I. Page says that, while there is no shortage of etymologies for the word, it is tempting to link the word with Old Norse vinr ('friend') and Latin Venus ('goddess of physical love').[2] Vanir is sometimes anglicized to Wanes (singular Wane).
I så fall har svenskar- i betydelsen fränderna som hör till kärleksguden och med sekundära betydelsen ynglingar- varit vanaguden Frej dyrkare och hans gudomliga dynasti (Ynglingaätten):
Det vill säga låter det att svenskarnas olika namn också kommer från Frejs kult:
1- Sven (i betydelsen yngling) i namnet svensk visar Frejs dynasti dvs. Ynglingar (Yngve Frejs folkstam).
2- Namnet svioner (sve-unn-er) kan betyda "fränder som tycker om kärleks -och vänskapsguden" och svitjod betyder kärlek –och vänskapsgudens folk och de har också anknytning med Frej/Frigg (älskade, vän) och vanerna (vännerna):
Namnet Svea och gudinna namnet Siv (hustru) även Shiva har anknytning med kärleksguden Frej och kärleksgudinnan:
Śiva (शिव).—[adjective] kind, friendly, mild, gracious, lovely, auspicious, fortunate.
Enligt Otto von Friesen är svear ett adjektiv med betydelsen «de besläktade» alltså «släkten, fränderna (egentligen "de älskade"), stam förvanterna».
Då kan namnet till Sverige tolkas svea-rike (landet av vänskap -och kärleksguden Frej).
3- Svriges namn på finska, dvs. Ruotsi (rut-si) betyder kamraternas land, eftersom namnet ruth (rus) på hebreiska betyder "kamrat" eller "vän".
Rut (rutsi) är jämförbar med Bibeln Lot (hjärtförbindelse på semitiska) och hans städer Sodom och Gomorra är jämförbara med Sverige och Kimbrien (Danmark). I Bibeln likställs Dan (fruktansvärda)-mark med Döda havet. Myten har påverkats av Atlantis (utlandet, Hyperborea) undergång dvs. översvämningen av Ancylus sjön i Danmark.
Om Frej dyrkan skriver man i Hedniska Tankar:
«”Frej var bland Ö-danerna först sedd” får vi veta i Eddan, och hans kult infördes alltså söderifrån, men han blev sedermera ”Svia-Godh” eller svenskarnas specielle Gud – och syns ännu i Sankt Erik, Stockholms skyddspatron.»
4- Namnen på Frej i Sydliga Europa har varit romerska fallos guden Priapus (Frej-iapus), grekernas Iapetus ("genomborrande"), även Jafet i bibeln, som indoeuropéernas stamfader.
Det låter att indiska fallos guden Shiva också är en aspekt av Frej.
Fallos symbolen i majstång har varit Frejs emblem.
Även har frankernas namn i betydelsen hörande till Frej koppling med guden Frej. Man har sagt att Frej har varit frankernas speciella gud. Frejs boning har trots vara Alverheim (allemanernas land).
5- Apropå svenska vikingarnas religiösa namn dvs. väringar ("de edsvurna") betyder Sweden "landet av de edsvurna fränderna på kärleksguden". Och ordet ed har anknytning med religiösa kult dvs. Frej dyrkan.
6- Ptolemaios nämner svenskar, samer och finländare i tur och ordning under namnen firasoi (vira-soi, de edsvurna fränderna på kärleksguden, väringarna), fauonai (fä-unnai, renskötare) och finnoi (finländare, sumpmarkfolket).
7- De forntida grekerna har trott att Hyperborea (övernordliga landet, Norr-avige-en) är Helios/Apollons land. Ömsesidigt är Frej också en solgud och himmelsgud, vilket syns inte minst i Skirnirsmál, den skinandes tal i Eddan, där Frej själv efter att ha skådat ut från Hlidskjalf skymtar den sköna Gerd (gård) eller Jorden.
Namnen Hyperion ("den ovan") och Phaethon ("den lysande") på Helios (solguden) tyder på Frejs Hliðskjálf (bokstavligen betyder högsätet med vidsträckt utsikt) och Skirner (skinande).

یکشنبه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۴

معنی نام روستای لیلی داغی مراغه

وَر جمشید (پناهگاه جمشید) که غار به حساب می آمده است با دژ دارای غار روستای لیلی داغی همخوانی دارد:
वल m. vala (vara) cave
مطابق فرگرد دوم وندیداد "جمشید در کنار رود دائیتی (موردی چای) وری (پناهگاهی) برای محافظت از زمستان سخت ساخت". در کنار موردی چای باز ماندهٔ دژی طبیعی با دو غار گرم در درون و بیرون وجود دارد که به نام روستای مجاورش لیلی داغی (کوه مسکن آرامش) و دژ دختران خوانده میشود. لیلی داغی را بعداً به معنی کوه لیلی گرفته و نام دژ دختران (قیزلار قلعه سی) را بدان اطلاق کرده اند:
लय m. laya place of rest
लय m. laya dwelling
लय m. laya rest
به نظر می رسد نام دختر (قیز) در نام قلعه ها و پل های کهن در اساس به صورت دایو-ختره معنی سفت و سترگ ساخته شده را می داده است:
dAyu: made
कठर adj. kaThara hard
Kāṭha (काठ).—A rock, stone.
کتهره/کته (سفت و سنگی) در سنسکریت به صورت کَت در اصطلاح فارسی کَت و کلفت باقی مانده است.

نظری بر نام و نشان برخی نواحی عیلام و حواشی آن

(A Commentary on the Names of Some Regions of Elam and Its Surroundings)
مطابقت سیماشکی با سیمره
گفته شده به نظر می رسد منطقهٔ عیلامی سیماشکی (محل سردسیر، سیمره) به نواحی زیر تقسیم می شده است: زابشالی (تالار بلند= بالا ده، ایلام)، سیگیریش (سیروان)، ایاپولمات (ایوان)، آلومیداتوم (هلومی/حمیل)، لوسو (لومار)، گردا (گوردی)، شاتیلو (محل سرد، سردابله، سرابله) و نوشوشومار (سومار).
نام مناطق عیلامی جواری شرقی سیماش متعلق به سمیروم (محل آب سرد یا کنار آب) و نام پاشری (کنار جریان آب) متعلق به پارتاکانا (اصفهان) به نظر می رسد.
بر این اساس نام شهر آبدانان ناحیهٔ سیماشکی کهن که با شهر آوان (دلپذیر) عیلام مقایسه شده خطا است همانطوریکه گفته اند آوان نام کهن شوشتر (محل خوشی) است:
مطابقت دهکدهٔ ابیرادوش باستانی که نزدیک معدن سنگ بوده با آبدانان:
نام دهکدهٔ باستانی ابیرادوش (نزدیک محل استخراج) در کتیبهٔ داریوش در کاخ آپادانای شوش با آبدانان (ابی-دان-ان، نزدیک محل استخراج) و نام محلی آن، اوی-یانو (محل نزدیک) همخوانی دارد: Abhi (अभि).—[adverb] to, unto, near.
रद adj. rada splitting
रद adj. rada scratching
रदति{रद्} verb radati[rad] cut
रदति{रद्} verb radati[rad] divide
रदति{रद्} verb radati[rad] split
रदति{रद्} verb radati[rad] break
रदति{रद्} verb radati[rad] dig
रदति{रद्} verb radati[rad] rend
रदति{रद्} verb radati[rad] bite
रदति{रद्} verb radati[rad] gnaw
रदति{रद्} verb radati[rad] scrape
रदति{रद्} verb radati[rad] scratch
Da (द).—a. (At the end of comp.) Giving, granting, producing, causing, cutting off,
مطابقت نام آوان با شوشتر
نامهای شوش و شوشتر را به معنی محل خوش و محل خوشتر گرفته اند. شوش به نام باستانی خود مانده و حدس میزنند که نام شهر عیلامی آوان نیز با شوشتر جایگزین شده است. معانی سنسکریتی آوان هم گواه آن است:
अवन n. avana pleasure
अवान adj. avAna wet
لذا به نظر می رسد در نام شوشتر هر دو معنی آوان را منظور نموده اند.
نام شوشتر در نزهة القلوب به هر دو صورت تُستر و شُستر ذکر شده است که هر دو هیئت به سنسکریت و اوستایی به معنی خوشتر هستند:
तोष m. tosha pleasure
सुस्थ adj. sustha happy
نام شهر عیلامی آدامدون در سمت آوان یاد آور نام شهر اندیمشک (اریترین کهن) است. خود نام اندیمشک به معنی منسوب به پل بزرگ در واقع نامی بر شهر دزفول (دژ-پُل) بوده است.
مکان محتمل شهرهای باستانی عیلامی ایزامبا و هاپیرتی
در منابع عیلامی از شهرهای ایزّک (ایذه) و ایزامبا (دارای آب بزرگ؟) و هاپیرتی در عیلام یاد شده است که از این میان نام ایزامبا را میشود با عظیم یعنی معنی گتوند سنجید و هاپیرتی را با هفتگل (هفت تنگه، طوف سفید). بختیاری ها به آبی که گرد می چرخد طوف می گویند:
हाफिका f. hAphi[kA] gaping
مطابقت خایدالو و خارتیش با مسجد سلیمان و خرم آباد
مطابق کتیبه های آشوری بابلی خایدالو و خارتیش به ترتیب از مراکز عیلامیان و کاسیان بوده اند. گروهی حدس زده اند خایدالو از مراکز مهم عیلامیان همان خرم آباد واقع در سرزمین کاسیان می باشد که با وجود شهر خارتیش از مراکز کاسیان (اسلاف لُران) این نظریه به تناقض بر می خورد.
ولی آشکار است که شهر خایدالو (قابل تصحیف به خدا-لایا، محل خدا) می تواند همان شهر مسجد سلیمان کنونی باشد:
کتیبهٔ آشور بانیپال دربارهٔ فتح و نابودی ایلام چنین می‌گوید:
"تمام خاک شهر شوشان و شهر خایدالو (مسجد سلیمان) و شهر ماداکتو (کنار دره شهر کنونی) و شهرهای دیگر را با توبره به آشور کشیدم، و در مدت یک ماه و یک روز کشور ایلام را با همه پهنای آن، جاروب کردم. من این کشور را از چارپایان و گوسپند، و نیز از نغمه‌های موسیقی بی‌بهره ساختم و به درندگان، ماران، جانوران و آهوان رخصت دادم که آن را فرو گیرند."
لذا شهر عیلامی خایدالو، همان مسجد سلیمان کنونی است، نه خرم آباد (خارتیش باستانی، با شکوه و خرّم) که در سرزمین کاسیان (اسلاف لُران) واقع بوده است.
نام شهر عیلامی ماداکتو مترادف با نام دیگرش سیمره به معنی به شهر کنار رودخانه یا رودخانهٔ کناری است:
मदा f. madA river
kāṭha (काठ).—m Border, verge, edge. Shore.
सीमा f. simA boundary
रय m. raya stream of a river
مطابقت پَرهشی (مَرهشی) با پارس و مرودشت
نظر به این که نام مرودشت در نقشه های بطلمیوسی مارهاسیوم آمده است و این در واقع صورتی از مرهشی است، بنابراین سرزمین مرهشی/ورهشی/پرهشی (محل شادی) مطابق پارس به مرکزیت مرودشت (محل شادی) بوده است. تاریخ اساطیری پیروزی شاه بابلی اژی دهاک (مار افعی) بر جمشید (شاه جوان درخشان) ایران هم یاد آور پیروزی شاه بابلی ریموش (مار افعی) بر ابالگامش (جوان با شکوه) پادشاه مرهشی/پرهشی در قرن بیست و سوم پیش از میلاد است. مطابق اوستا در عهد جمشید پیری و مرگ نبود:
Abāla (अबाल).—a. youth
घंषते{घंष्} verb ghaMshate[ghaMsh] diffuse lustre or splendour
yava (yama): young
shid: lustre
قبلاً بدون اطلاع از نام مارهاسیوم که نام مرودشت در نقشه های بطلمیوسی است، مکانهای متفاوتی را برای مرهشی در نظر گرفته اند.

پنجشنبه، فروردین ۲۱، ۱۴۰۴

مطابقت ساگارتیان مادی (استادان سنگ کنی، گورانها) با آریزانتیان مادی

نظر به دخمه های پادشاهان بزرگ ماد کیاخسار در قیزقاپان و آستیاگ در دکان داود که در منطقهٔ گورانها (اخلاف ساگارتیان) واقع شده اند، منظور هرودوت از آریزانتیان مادی همان ساگارتیان مادی (گورانها) بوده اند:
गुर adj. gura foremost
अर्य m. arya master
सङ्घ m. saGgha group
आर्थ adj. Artha respectable
بنابراین آریبی شرق (آریائیان شرقی) خبر سارگون دوم آشوری که در مرز سمت کویری اصفهان و کاشان می زیسته اند همان ساگارتیان شرقی سمت کرمان بوده اند.
نام زاگروس که با ساگارتی مقایسه شده در نقشه های بطلمیوسی در وسط سرزمین ساگارتیان غربی (گورانها) رسم شده، به معنی اوستایی کوه نیایش مطابق کوه بیستون (بغستانون اوروس، بهترین کوه خدا) است که مرکزیت آیینی داشته است:
उरस n. urasa best of its kind

در باب نام و نشان عیلام

نام عیلام را می توان سرزمین مردم خدای [دانا] معنی نمود:
Eliam [N] [E] [S]
the people of God
نام دیگر و بومی عیلام یعنی هلتمتی (هل-تمپت) را نیز سرزمین خدای فرزانه گرفته اند. هر دو نام با اهورامزدا خدای دانای پارسیان همخوانی دارند که لابد معادل پارسی خدای بزرگ عیلامیان خومبان بوده است که سوای اهورامزدا یادآور جمشید صاحب جام درخشان است:
در نقش برجستهٔ کورانگون ایزد ناشناختهٔ عیلامی بر تختی که به مانند ماری چنبره زده، نشسته‌است و جامی در دست راست دارد که دو جریان آذرخش گونه یا آب از ان بیرون زده و هر یک به سمت دو فرد کنار او در حرکت است و وارد جامی می‌شود که در دستان انهاست. در سمت چپ و در کنار ایزد، ایزدبانویی یا همسر وی بر تختی نشسته ایزدبانو تاج یا سرپوشی با دو شاخ بزرگ، که تاج خدایان است بر سر دارد و دستهایش به سنت عیلامیان در مقابل سینه و شکم برهم گذاشته شده‌است. آتشدان فروزان در مقابل ایزدان قرار گرفته و سه نفر با اندکی فاصله در مقابل آنان ایستاده‌اند، فرد جلویی جام مقدس را در دست دارد که شراره آذرخش ایزد وارد آن می‌شود.
و از نظر والتر هینز عیلام‌شناس و ایران‌شناس مشهور آلمانی نگهدارندگان جام شاه و برادران یا جانشینان وی هستند و این‌نقش برجستهٔ ایزد آسمان، هومبان و ایزد بانوی کنار وی، کری‌ریشا یا ایزد آسمان و مادر خدایان و همسر هومبان، آپارتی یا پارتی است.
در اوستا، فرگرد اول وندیداد، عیلام و پارس تحت نام مشترک وَرِنه (سرزمین خوشی و برگزیده) سرزمین آفریدهٔ اهورا مزدا و زادگاه فریدون (کوروش) به شمار رفته اند.

سه‌شنبه، فروردین ۱۹، ۱۴۰۴

مطابقت مقبرهٔ شعیب فیروز آباد ری با آرامگاه محمد بن زکریای رازی

(Correspondence between the tomb of Shoaib Firozabad in Rey and the tomb of Muhammad ibn Zakaria al-Razi)
شواهد و قرائنی که نام و نشان شعیب فیروز آباد را با زکریای رازی پیوند می دهند:
گفته میشود "در طول تاریخ، پژوهشگران و نویسندگان مختلفی در مورد محل دفن رازی اظهار نظر و گمانه زنی کرده اند. از جمله این افراد، حسین کریمان، استاد برجسته دانشگاه ملی ایران (شهید بهشتی فعلی)، محدوده احتمالی مدفن رازی را در گورستانی که امروزه به امامزاده شعیب مشهور است، می داند.
استدلال حسین کریمان بر این اساس است که این بخش از ری (فیروز آباد) هرگز شیعه نشین نبوده است که بخواهند یکی از فرزندان موسی بن جعفر، امام هفتم شیعیان، را در آن به خاک بسپارند. او بر این گمان بود که محمد بن حسن شیبانی، فقیه حنفی و از یاران ابوحنیفه که در آن حدود مدفون بود، به مرور زمان با خرابی ری و رواج مذهب تشیع، اندک اندک کلمه شیبانی به شعیب تغییر پیدا کرده است و بزرگان سنی مذهب مدفون در ری نظیر هشام بن عبدالله و محمد بن زکریا در این گورستان که متعلق به حنفیان بود، دفن شده اند."
موضوعی که حسین کریمان بدان توجه نکرده، شباهت زیاد خود نام شعیب با شعوبی (نه با شیبانی) یا شائب است:
از نظر شیعیان َشعوبیه دارای دو گروه با دو نوع بینش متفاوت مثبت و منفی بودند. یک گروه از شعوبیه منحرف و مرتد به شمار می آمدند. از این لحاظ آرامگاه زکریای رازی منکر ادعای پیامبران و شیاد خوانندهٔ ایشان و ارجحیت دهنده به حکمای یونان باستان می توانست با درجه ای از تخفیف به عنوان مقبرهٔ مرد شعوبی معرفی گردد و این بعداً بر حسب مصلحت به مقبرهٔ شعیب تغییر نام یابد.
تقسیمات شعوبیه از نگاه شیعیان:
۱: مساوات و برابری همه طوایف و ملل عالم با یکدیگر یا حزب مساوات (شعوبیه غیر منحرف).
۲: برتری عجم (غیر عرب) بر عرب و تحقیر عرب (شعوبیه منحرف).
ولی بیشتر به نظر می رسد نام شعیب در اینجا تصحیف لغت شائب باشد: مخلوط کننده و آمیزنده. (ناظم الاطباء). و منظور از آن زکریای رازی شیمی دان بوده است:
چون گفته شده است: واژهٔ شیمی al-kīmīā ممکن است از واژهٔ یونانی χημεία مشتق شده باشد یعنی «با هم ریخته شده» لذا کیمیاگر معادل واژهٔ عربی شائب (مخلوط کننده) می گردد.خود واژهٔ شعیب از ریشهٔ شعب (به هم پیوستن) هم اشاره بدین معنی دارد.
زکریای رازی از نخستین افرادی است که از دانش شیمی در علم پزشکی استفاده کرد، به همین دلیل او را پدر داروسازی و شیمی کاربردی نیز لقب داده‌اند. تهیه اسیدسولفوریک به‌وسیله تقطیر زاج سبز و تولید الکل از طریق تقطیر مواد نشاسته‌ای و قندی تخمیر شده و استفاده از الکل در داروسازی و مصارف پزشکی ازجمله کارهای رازی در حوزه این دانش به شمار می‌رود. او را مکتشف این دو ماده شیمیایی در گیتی می‌دانند.
مطابق روایات گفته میشود زکریای رازی بیمارستان خود را در محل سالم و موفقیت آمیز بنا کرده بود که گوشت در آن دیر فاسد میشد و این با نام و نشان خوشنام فیروز آباد همخوانی دارد. چون گفته میشود: او قبل و بعد از ریاست بر بیمارستانی در بغداد، ریاست بیمارستان ری را برعهده داشت. این بیمارستان در جنوب و جنوب غربی ری قدیم در محدوده فیروزآباد کنونی که امروزه از توابع قلعه نو و یکی از مناطق شهرری هست، قرار داشت. امروزه اثری از این بیمارستان باقی نمانده است اما یاد و خاطره این بیمارستان را در آثار و کتب های مختلف تاریخی می توان یافت."
در ارتباط تاریخ و نام و نشان ری و چشمه علی آن گفتنی است: در کتاب تاریخ ری باستان تالیف شادروان دکتر حسین کریمان انتشارات دانشگاه ملی ایران ١٣۵۴ می خوانیم:
"در شش کیلومتری جنوب شرقی تهران، چشمه‎ای پر آب، منّزه و مصفّا از پای صخره‎ای عظیم دل سنگ را می‎شکافد و بیرون می‎آید و نخست به سمت جنوب و سپس به سوی جنوب شرق جریان می‎یابد. داغهای بازمانده روی سنگها در مظهر چشمه و عمق زیاد طبیعی بستر آن که جلگه صاف و هموار را می‎بُرَد و پیش می‎رود، به ظاهر از قدمت آن حکایت می‎کند. این چشمه را امروزه «چشمه علی» (به معنی چشمهٔ با شکوه= رئوخا، رغه) گوینـد، لکن در روزگاران پیشیـن به شرحـی که در بحث از آب هــای ری باز نمــوده خواهـد آمد، آن را «نهر سورنی» - (چشمهٔ نیرومند) ظاهراً منسوب به خاندان بزرگ سورن، همزمان با سلسله اشکانیان و ساسانیان – می‎نامیده‎اند. به روزگاران قدیم آب این چشمه بیش از امروز بوده، از آن زمان که کاریزهایی در فواصل بالاتر آن، در دامنه جنوبی جلگه تهران حفر کرده‎اند، به مقدار زیادی کم شده است چنان که اکنون در فصل پاییز یک سنگ و نیم بیش آب ندارد. به نزدیکی مظهر این چشمه تپه‎هایی وجود دارد که بسیار کهنه و قدیمی است و در کاوش هایی که به عمل آمده معلوم گردیده است که در سینهٔ آنها آثاری نهفته است، که تمدنی باستانی و کهن حکایت ها دارد."
در باب قدمت باستانی ری مسمغان نشین گفتنی است مطابق گاتاها و خبر خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران، زرتشت سپیتمان (زریادر) پیش از حاکمیت بلخ، در ناحیهٔ رغه (ری) بین دروازه کاسپی (گرمسار) و دروازه تانائیس (قزوین) حکومت سیاسی و روحانی داشته است.
منابع عمده:
١- تاریخ ری باستان. از حسین کریمان.
٢- گاثاها، گزارش ابراهیم پورداود.
٣-تاریخ ماد، تألیف ایگور میخائیلویچ دیاکونوف، ترجمهٔ کریم کشاورز.

یکشنبه، فروردین ۱۷، ۱۴۰۴

معنی نامهای کهن شهرهای مراغه و اردبیل و رودهای صافی و قارا سو (خارا سو) آنها

The meaning of the ancient names of the cities of Maragheh and Ardabil and their rivers Safi and Qara Su (Khara Su).
اوئیش دیش نام کهن مراغه در کتیبهٔ سارگون دوم آشوری به معنی محل رود صاف (صافی) است:
अविष m. avisha ocean
अविष adj. avisha not poisonous
अविषय adj. avishaya not having a nobject
दिशा f. dishA region
نامهای افرازهاروذ (افروزهه-رود) و انداهه روذ (ایندهه-رود) کهن مراغه به معنی دارای رود درخشان (صافی) هستند. نام رودخانه مراغه، صافی (صوفی) است:
इन्ध adj. indha lighting
بر این اساس خود نام شهر مراغه بر گرفته از مَرِخش آو (مَرِغ-آو، دارای آب صاف) در اوستایی است که علی الاصول حرف ساکن ش در وسط ساقط شده و به اشکال مرخه و مرغه در آمده است. بعلاوهٔ این که گفتنی است واژهٔ اوستایی مَرِز (پاک و صاف) هم که صورتی از مَرِخش آمده، می توانست به مَرِغ تبدیل شود چون مطابق لغت نامهٔ دهخدا حرف «ز» و به «غ» بدل گردد:
گریز = گریغ:
نترسیده از نیزه و تیر و تیغ
که در دین ما نیست روی گریغ.
فردوسی.
زالوک = غالوک:
کمان گروهه ٔ زرین به چرخ گشته هلال ستاره یکسر غالوکهای سیم اندود.
خسروانی.
آمیز = آمیغ:
چو دریافت دلدار آمیغ جفت
به باغ بهارش گل نو شکفت.
؟ نام رودخانه اریخشان (دارای آب رخشنده) نیز که در کتاب پهلوی دینکرد آمده متعلق به رود صافی به نظر می رسد: "هنگامی که او (زرتشت) به چهارمین شاخهٔ رود دائیتی نیک (موردی چای) رسید که نامش رود اریخشان (آب رخشنده) است، زرتشت برای انجام تشریفات هوم از آن آب بر داشت."
در رابطه با محل همپرسگی های زرتشت با اهورا مزدا و امشاسپندان در آذربایجان گفتنی است:
نام اردبیل محل بعثت زرتشت را میشود محل چشمهٔ بزرگ مقدس (سرئین= چشمهٔ زیبای ناهید) معنی نمود:
आर्थ adj. Artha honourable
ल n. bila opening, fountain
هیئت ارمنی کهن ارت وت (ارت وئیتی) اردبیل هم به معنی محل چشمهٔ مقدّس است.
نام اردبیل در کتیبهٔ اورارتویی یازیلیق سراب به صورت روتومانی (محل چشمهٔ مقدّس) آمده است.
ऋत adj. Rta enlightened, holy
वन n. vana (mana) fountain
محل کوه هوگروآسیند (کوه خوب محل آبتنی شفا دهنده، سَوَلان):
अवस्नात n. avasnAta bath water
بنا به مندرجات کتابهای پهلوی دینکرد و زادسپرم دومین همپرسگی زرتشت با امشاسپندان در کوهی به نام هوگروآسیند (هوکئیریه اوسنائیتی= محل آبتنی خوب کننده) با امشاسپند وهومن (بهمن) بوده است که مطابق مندرجات یشتهای اوستا این چشمهٔ کوه هوکئیریه همان سرئین (چشمهٔ زیبا) چشمهٔ منسوب به الهه اردویسور اناهیتَ (ناهید و رود بالندهٔ نیرومند آن، خارا سو= آب خروشان) بوده است که آبهای دنیا را پاک و تصفیه می کرده و متصف به زیبایی بوده است:
او به صورتی در اوستا یاد شده که گمان می‌شود مجسمه‌های موجود در معابد او را توصیف کرده‌اند. آناهیتا بانویی «زیبا، شکوهمند، خوش‌اندام، فره‌مند، کمربند بر میان بسته، دارای موزه‌هایی که تا قوزک پایش با بندهای زرین، همه آراسته، درخشان و با بالاپوشی پوشیده، آراسته، پرچین و زرین، سپید بازو، آراسته به زیورهای زیبا از جمله گوشواره‌های چهار گوش زرین و گردنبند پَنام زرین، گردن زیبا و مقدس، تاج زرین هشت پر بر سر، آراسته به گوهرهایی همچون ستارگان درخشان، روشنایی دارای همه گونه آسانی، آراسته به صد ستارهٔ زرین هشت پاره، گردونه شکل، آراسته با نوارها، زیبا، دارای پنبری برجسته، نیکو ساخته، پوشانده در جامه‌هایی ببرین است.»
محل چهارمین همپرسگی نیز در آن سمت با امشاسپند شهریور در سرای (سراب) بوده که روستایی است در میوان (مهربان).
بقیهٔ پنج همپرسگی زرتشت با اهورامزدا و امشاسپندان در کنار کوه سهند بوده است که محل زادگاهی زرتشت بوده است: نخستین همپرسگی کنار رود دائیتی (موردی چایِ) کوه اسنوند (سهند) با اهورا مزدا و سومین همپرسگی با اردیبهشت در توجان (اوجان)، پنجمین با امشاسپند سپندارمذ بر چشمهٔ خانیک (شاه بلاغی)، ششمین با خرداد در کوه اسنوند (کوه سهند) و هفتمین با امشاسپند امرداد بر دارجه زَبره (پیچ کنار رود دارجه= مغانجیق) در کنار رود دائیتی (موردی چای).

شنبه، فروردین ۱۶، ۱۴۰۴

معنی نام شهرک قرچک

نام قرچک به صورت اوستایی گِرِذَک و به شکل سنسکریتی گَرتَک به معنی محل شکاف و سوراخ بوده و اشاره به قنات آن دارد:
چون گفته میشود در قرچک یک قنات از شمال تا جنوب این شهر وجود داشته که به قنات ولی آباد معروف است و خیابان ولی آباد در کنار آن شکل گرفته که امروزه جز در کنار خط آهن و به دلیل ایجاد مشکل اثری از آن نیست.

جمعه، فروردین ۱۵، ۱۴۰۴

مأخذ اسطورهٔ نرجس خاتون شیعیان، اسطورهٔ سئوشیانتی فرانگ زرتشتیان است

(The origin of the myth of Narges Khatun of Shiites is the Seushyantic myth of Faranag from Zoroastrianism)
اسطورهٔ نرجس (نئیری-گئثَ، بانوی کشور) مادر مهدی موعود را از اسطورهٔ ایرانی فرانگ (دارای فرّ) مادر کی اپیوه (نگهبان خوبی) گرفته اند:
بر اساس روایتی که نرجس‌خاتون را اسیری از بیزانس (روم شرقی) معرفی می‌کند، وی از جانب پدری دختر یشوعا و نوه قیصر بیزانس و از جانب مادری از نوادگان شمعون لصفا -وصی عیسی- بوده‌است. فضل بن شاذان در روایتی بی‌واسطه از حسن عسکری گزارش می‌کند که مادر حجت بن الحسن، دختر پسر قیصر بیزانس است. در این روایت آمده‌است که شاهدخت بیزانسی ابتدا مریم (مادر عیسی) و فاطمه را در خواب می‌بیند که از او می‌خواهند مسلمان شده و به اسارت لشکریان مسلمانان درآید و این چنین او اسیر شده و به بازار برده‌فروشان سامرا می‌رسد و هادی (امام دهم شیعیان امامیه) او را خریده و به حکیمه‌خاتون و سپس فرزندش، حسن عسکری، می‌سپارد. نشانه‌های بارداری نرجس مخفی نگه داشته شده و پس از زایش فرزند، تنها به چهل نفر از نزدیکان نشان داده می‌شود. امیرمعزی این روایت را بدون شک افسانه‌ای و نمادین دانسته است.
متقابلاً داستان فرانگ مطابق نسخهٔ ایرانی بندهشن چنین است: "فَرّ فریدون در ریشه‌ی نیی در کنار دریای وئوروکش (اقیانوس) روییده بود. ویتی ریسا (خوب افزاینده، منظور رؤسا شاه اورارتو) برای انتقال فرّ به نسل خود، دست به نیرنگی زد. او مدت سه سال ماده گاوی را بر آن داشت که آبی را که از ساقه‌ی نی تراوش می‌کرد، بنوشد. بر اثر این نیرنگ، فرّ فریدون به بدن گاو داخل شد (مقایسه کنید با شیوه‌ی انتقال فرّ از راه گیاهی مقدس به گاو و از شیر گاو به پدر زرتشت؛ یعنی پوروشسپ و از نطفه‌ی وی به رحم دغدو مادر زرتشت و زاییده شدن زرتشت با آن فر (جلد دوم، تاریخ مطالعات دینهای ایرانی، زرتشت نامه). ویتی ریسا شیر گاو را به سه پسر خود خورانید ولی با تمام کوشش‌هایی که در این باره کرد، نتیجه نگرفت و فرّ به دخترش فرانگ رسید. ویتی ریسا چون از این حال آگاه شد کوشید تا با دخترش آمیزش کند. اما فرانگ از او گریخت و نذر کرد که نخستین پسر خود را به اوشبام (سئوشیانت هوشیدر بامی) دهد. اوشبام او را از چنگ پدر رهایی بخشید و فرانگ نیز نخستین پسر خود را بدو داد و او "کی اَپیوه پسر کیقباد" (اوپیته پسر دیاکو در دربار رؤسا پادشاه اورارتو) بود.
در مقام مقایسهٔ دو اسطوره، قیصر روم در جای ویتی ریسا (رؤسا پادشاه اورارتو)، امام هادی (هدایت کننده) به جای اوشبام (سئوشیانت اوشیدر بامی)، نرجس (بانوی کشور) به جای فرانگ (دارای فرّ) و امام مهدی موعود (موعود هدایت شده یا نگهبان بزرگ= مَه-دایه) در جایگاه اپیوه (نگهبان خوبی) و سئوشیانت استوت ارته (منجی نگهبان قانون پاک یا منجی ستوده به پاکی) است.
आपवते{आपू} verb Apavate[ApU] flow towards after purification
आपवते{आपू} verb Apavate[ApU] be pure
بر اساس این اسطورهٔ زرتشتی می توان سه موعود زرتشتی (سئوشیانت ها، سودرسانها) یعنی اوخشیت ارته (پرورانندهٔ قانون مقدس، اوشیدر بامی، اوشبام) و اوخشیت نمه (پرورانندهٔ دین) و استوت ارته (استوار دارندهٔ قانون مقدس) را به ترتیب اُخروی شدهٔ پادشاهان کیانی (مادی)، کیقباد (قاضی، دیاکو)، فرودسیاوش (دیندار سودرسان، فرائورت) و هئوسَروه (معتمد خوب، کیخسرو، کیاخسار) گرفت:
कव्य adj. kavya wise
हेतु m. hetu (ita) manner
श्रेय m. shreya trustfulness
श्रेय m. shreya trust श्रेय m. shreya reliance
گفتنی است نام مادر سئوشیانت استوت ارته یعنی ویسپَ تئوروئیری (همه سراسر دوستدار) و مادر کیخسرو یعنی ویسپان فریا (دوست داشته شده توسط همگان) یکی است. واژهٔ تئورُ در نام ویسپَ تئورُوئیری را به معنی تورانی گرفته و ویسپان فریا (فریان ویسپ، فرنگیس) را دختر افراسیاب تورانی به شمار آورده اند.
بر این پایه بر خلاف منابع زرتشتی نه سئوشیانتها اولاد زرتشت سپیتمان بلکه زرتشت سپیتمان که بنا به هرتسفلد همان سپیتاک سپیتمان (نوادهٔ دختری آستیاگ آخرین پادشاه ماد، داماد و پسرخواندهٔ کوروش و حاکم بلخ) است، از اولاد سئوشیانتها بوده است.

چهارشنبه، فروردین ۱۳، ۱۴۰۴

اتیمولوژی واژهٔ دگیرمان (دئیرمان، آسیاب)

ترکیب واژهٔ دگیرمان/تگیرمان (آسیاب) را در ترکی مرکب از تِگیر و مان گرفته و مأخذ هر دو را نامعلوم اعلام داشته اند. ولی این دو به صورت تیگِر (بُرنده، خُرد کننده)- مان (خانه) در زبانهای ایران شرقی معنی خانهٔ آرد کردن را می داده اند.

معنی اصلی عجم و عرب در زبان اکدی-آسوری (The original meaning of Ajam and Arab in the Akkadian-Assyrian language)

عجم به صورت اَگمُّ (اَجَم) در زبان سامی اکدی به معنی ساکن نواحی پر آب در نقطه مقابل نام عرب به معنی بیابان نشین بوده است.اَگمُّ (اَجمَ، منسوب به نواحی پر آب‌) در اکدی -آسوری معادل جَم (اَلجمَّ) عربی است که کسانی قبلاً به وجود این یکی پی برده اند ولی متوجه معنی متضاد عرب (بیابان نشین) و اجم (عجم: منسوب به ناحیهٔ پر آب) نشده اند:
agammu (ajamu):
[Humanities → Geography]
a marsh, a lagoon, wet mud , silt.
ḫarbānu:
[Humanities → Geography]
desert dweller ;
ḫarābu : G. to be(come) deserted Š. to devastate, lay waste Št. to be devastated
ḫaradu (1) : [Humanities → Geography] a desert place (?) ;
ḫarbu (1) : [Humanities → Geography] deserted ; n. : desert.
وجود دو اصطلاح متقابل عرب و عجم به پیش از حاکمیت عربها بر عجمها بر میگردد. ولی اعراب لغت اکدی اجم (مردم نواحی پر آب) را به مفهوم عامیانهٔ عربی گنگ و لال آن (عجم) گرفته و فصاحت زبان عربی را مقابل آن نهاده اند.
جمعیت خرد پیشه گان به نقل از فصلنامه شماره۸۳ حوزه ۲ در رابطه با ریشه های نام عجم آورده: کلمه یم و جم به معنی گروه و دسته و به معنی آب و رودخانه و یا دریا است. نام یکی از مشهورترین پادشاهان یا پیامبران اساطیری ایران نیز با آن پیوند دارد. ریشه سامی و یا آریایی این کلمه قابل اثبات نیست اما در عربی کلمه با حرف (وای) شروع نمی‌شود پس یم نمی‌تواند عربی باشد. چون وزن آن هم عربی نیست. طبق قاعده زبان عرب به اسم جم الزاماٌ ال اضافه می‌شود به صورت الجم. اما چون ج در «جم» اگرچه از حروف قمری است اما به چند دلیل و از جمله اینکه اصل کلمه غیر عربی است در هنگام خواند ال جم همان قاعده حروف شمسی انجام می شود و بنا برین در آن حرف «ل» تلفظ نمی‌شود. جم و یم در زبان عرب نیز به معنی دریا برکه بوده است.
در واکاوی واژه ی عجم و پژوهش سبک شناسی این واژه در رابطه با بیت معروفی از برخی نسخ شاهنامه (بسی رنج بردم در این سال سی/عجم زنده کردم بدین پارسی) گفته شده است این که واژهٔ عجم در چند بیت اصیلِ شاهنامه به کار رفته است، نشان می دهد که واژهٔ عجم نزدِ فردوسی به هیچ عنوان افادهٔ توهین نمی کرده، بلکه صرفا معنای نژادی داشته و نسبت به واژهٔ عرب (صحرانشین)، مرجح هم بوده است.
عجم در لغت نامهٔ دهخدا. [ ع َ ج َ] (اِخ) خلاف عرب. (اقرب الموارد). غیر عرب از مردم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ایران و توران و مردم غیر عرب را نیز عجم گویند. (غیاث اللغات). || مردم ایران. ایرانی:
کجا شد فریدون و ضحاک و جم
مهان عرب خسروان عجم.
فردوسی.
مرغان بر گل کنند جمله به نیکی دعا
بر تن و بر جان میر بارخدای عجم.
منوچهری.
مرد را چون هنر بباشد کم
چه ز اهل عرب چه ز اهل عجم.
سنایی.
تا آخر ایام یزدجردبن شهریار که آخر ملوک عجم بود بدین قرار بماند.(کلیله و دمنه).
تو کعبه ٔ عجم شده او کعبه ٔ عرب
او و تو هر دو قبله ٔ انسی و جان شده.
خاقانی.
غم ترکان عجم کان همه ترک ختنند
نخورم چون دل شادان به خراسان مانم .
خاقانی.
همه ملک عجم خزانه ٔ من
در عرب ماند خیلخانه ٔ من.
نظامی.
یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق به خدمت مصطفی (ص) فرستاد. (گلستان).
که را دانی از خسروان عجم
ز عهد فریدون و ضحاک و جم.
سعدی (بوستان).
چنین گفت شوریده ای در عجم به کسری که ای وارث ملک جم.
سعدی (بوستان).

سه‌شنبه، فروردین ۱۲، ۱۴۰۴

سور به معنی پناهگاه نیرومند هندوایرانی به نظر می رسد

در ملحقات لغت نامهٔ دهخدا سور را به معنی دیوار قلعه و حصار آورده ولی آن را به نقل از برهان اصل آن را عربی انگاشته اند که از لغات قرآنی هم هست؛ ولی این کلمه در پهلوی به معنی پناهگاه نیرومند آمده است که بر گرفته از کلمهٔ اوستایی و سنسکریتی سورَ به معنی نیرومند (پناهگاه نیرومند، سور-وَر) است:
Śūra (शूर).—a. [śūr-ac] Brave, heroic, valiant, mighty
در فصلی از بندهشن که عنوان "نبرد آفریدگان مادی با اهریمن" دارد ("بخش هشتم" در ترجمهٔ مرحوم مهرداد بهار)، دربارهٔ کوهها می‌گوید (ص ۱۰۳-۱۰۴ از چاپ آقای پاکزاد):
ciyōn gōwēd ku frāz dād ēstēnd sūr ō āsrōnān ud artēštārān ud wāstaryōšān.
"در اوستا چنین گوید که (کوهها) را آفریده‌اند که سور روحانیون و جنگاوران و کشاورزان و شبانان باشند."
چون در خود اوستا، زامیادیشت هم به جای واژهٔ سور، در اینجا درَئونَ (درو-ئون، پناهگاه نیرومند) آمده است.
سور در ملحقات لغت نامهٔ دهخدا:
سور. (سُ وَ). (ع اِ) دیوار قلعه. (برهان). باره ٔ شهر. (منتهی الارب). مربض.(نصاب الصبیان). دیوار حصار. (دهار). بارو، ج، اسوار. اسیران. (مهذب الاسماء). باره. (تفلیسی) (مجمل اللغة). دیوار قلعه و شهرپناه. (غیاث): با کالیجار بترسید و سوری استوار گرد بر گرد شهر «شیراز» درکشید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 133). در سور سر رسیده و دیده بچشم سر خلوت سرای قَدَمَت بی چون و بی چرا. خاقانی.
گه از سوز جگر در سور سر دلبران بودن گه از راه صفت بر خوان اخوان الصفا رفتن.
خاقانی.
از آن جماعت در اندرون حصار گریختند و بسور و قصور آن اعتصام جستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
کنونم نگه کن به وقت سخن
بیفتاد یک یک چو سور کهن. سعدی.

فیروزان و شندر کهن ناحیهٔ غار (خوار، گرمسار) با فیروز کوه و شریف آباد همخوانی دارند

فیروزان (فیروز کوه/فیروز کوی، دیمه/ده بزرگ) چنانکه طبری آورده به معنی ساختهٔ فیروز ساسانی است و شندر به معنی محل دارای کندوی عسل به نظر می رسد:
مطابق لغت نامهٔ دهخدا: غار. (اِخ) نام بلوکی به نزدیکی طهران. ناحیتی به جنوب غربی طهران. در نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی آمده: و طهران و فیروزان از معظم ناحیت غار (خوار) است. این ولایت به چهار قسم است ناحیت اول بهنام و در او شصت پاره دیه است، ورامین و خاوه از معظم قرای آن ناحیه است . دوم ناحیت سبورقرچ و در او نود پاره دیه است . قوهه و شندر و ایوان کیف (ایوانکی) از معظم قرای آنجاست.