چهارشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۶

ماهیت خدای هندوایرانی ائیریامن

ائیریامن ایشیه ایزدی از دو منشاً متفاوت آریایی و اکدی

متصور است که ائیریامن ایشیه(ایزد نجیب وپاک) در اساطیر هندو ایرانی اشاره به اشوین شب یعنی دسره (شریر، اهریمن) باشد که همزاد ناستیا(مهربان) ایزد روز است که مطابق اهورامزدای خود آریائیان ایرانی است. نام اشوین که به سانسکریت به معنی اسبان روز و شب گرفته شده اند در زبانهای کهن ایرانی مترادف با ایشیه و ائیریه (آریا) معنی پاک و نجیب را می دهد. لابد از اینجاست که وی در اوستا به دو صورت ایزد مهربانی و دوستی یعنی ائیریامن و ایزد شرارت یعنی انگره مئینو(اهریمن، بد سرشت) در آمده است. این ایزد آریایی در هزارهً اول پیش از میلاد با خدای بابلی و آشوری رعد و توفان یعنی آداد (خدای سرکوبگر) معادل گرفته شده است چه هر دو جنبهً متضاد مفاهیم نام و نشان وی را به وساطت نام شیوا (خدای فرخنده و ویرانگر توفان و رعد) که هئیت هندی همین آداد (هداد، سرکوبگر) یکی از اعضاء تثلیث خدایان معروف هندی یعنی برهما، ویشنو و شیواست به وضوح در نزد این خدای معروف سامیان مشاهده می کنیم. این همان خدای معروفی است که وی را از سویی دیگر در تثلیث ایرانی اهورامزدا، مهر و ائیریامن و از سوی دیگر در تثلیث انجیلی پدر ، پسر و روح القدوس (در واقع ایزد خجستهً توفان و رعد) دیده میشود. اگر برای نام ائیریامن منشأ سامی قائل شویم در این صورت علی القاعده اصل آن باید همان ئیل-یا-منه یعنی خدای جنگ و سرکوب بوده باشد. نام این ایزد/الهه به صورت منات (سرکوبگر، جنگاور) در عربستان و نزد نیاکان عرب تاجیکان پرستش میشده است. لابد پرستش این ایزد از همین نیاکان عرب تاجیکان بر هند رفته بوده است که در آنجا بتکده ای شیوایی معروفی به نام همین خدای بزرگ جنگ، تحت عنوان سومنات (به عربی یعنی منات آسیب رسان) بنا شده بوده اند که ساختمان قدیمی آن در غزوات سلطان محمود غزنوی ویران گردید.

یکشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۶

دجال و سفیانی در اصل همان خدای رعد و باران و توفان و احشام و غلات بابلیها یعنی آداد/داگون است

سومین خدای تثلیث موعودهای بابلی آداد/داگون در فرهنگ مقابله گر رسولان مسیحی به نقش منفی دجّال در آمده است

آداد خدای معروف رعد و توفان وباران و غلات و احشام کهن سامیان در سمت سوریه و فلسطین همچنین به نام داگان (خدای غلات) معروفیت یافته بوده است. چون وی در نزد مردمان سامی سمت بابل به عنوان آخرین خدا-منجی تثلیث خدایان بزرگ به شمار میرفت. از اینجا بوده که وجود وی به عنوان آخرین خدای موعود و منجی با نقش عیسی مسیح به عنوان تنها منجی آیندهً بشریت در تضاد می افتاد و لابد از اینجاست که وجود وی به عنوان آنتی کریست یعنی ضد عیسی مسیح مقبول بنیانگذاران مسیحیت (رسولان مسیحی) گردیده و به رسمیت شناخته شده است. جالب است که نام دجّال را در زبان عرب هم میتوان خدای باران(داج-ال=داگان، آداد) و هم به بسیار دروغگو معنی نمود. مطابق روایات اسلامی دجال دو کوه با خود دارد یکی شبیه کوه نان و دیگری شبیه کوهی است که چشمه های آب صاف در آن جاری باشد و مردمان تشنه و گرسنه از او متابعت می کنند. از طرف دیگر چون ساحر است به چشم مردم چنان می نمایاند که بهشت و دوزخ با اوست: از آسمان به دستور وی باران می بارد و زمین گیاه می رویاند. اختیار گنجهای زمین با اوست. مرده را زنده می کند و با صدایی که تمام جهانیان می شنوند ندا می کند: منم دجال. دجال خری دارد که از لحاظ شکل و هیئت از خودش عجیبتر می باشد. نام خر دجال را که به رنگ پوست پلنگ است حساسه نوشته اند. چهار دست و پایش تا زانو سیاه و از زانو به پایین سفید است.
بنابر این خر دجّال بیش از همه چیز نشانگر خدای احشام به شمار رفتن داگان/ آداد است. جالب است که نام سومری این خدای رعد و باران یعنی ایشکورا به معنی کوهستانی بوده است. این نام سومری از سویی می توانست در زبانهای سامی به معنی شکرگزار و یا نمازگزار گرفته شود که لابد از اینجاست دومین منجی موعود/سئوشیانت دوم اوستا اوخشیت نمنگهه یعنی پروراننده نماز نام گرفته است؛ و آن از سوی دیگر در همین زبانهای سامی معنی دارای اسب یا خر قرمز و خوش رنگ (=اشقر در زبان عرب) که خر دجّال متصف بدان است. این ایزد کهن سامیان در نقش مثبتش در نزد رسولان مسیحی روح القدوس (روآچ الوهیم) نامیده شده است که در اصل به معنی خدای توفان و باران است. این خدای باران و رعد معروف سامیان در نزد کاسیان(نیاکان باستانی لران) هودها(هداد، آداد، ایزد تندر) و بوریاش(باران و توفان) نامیده می شده است که در قرآن تحت نام هود پیغمبر ملکوتی توفان سرد قوم عاد (مردم انجمنی دوردست= مغان /کاسیان) به شمار آمده است . وی در اساطیر کهن خاورمیانه تحت نام هاروت به همراه ماروت (ایزد جنگ و باد) همکاران ایزد/الهه زمین در تأمین باد و بارانند. اینان همانند مهدی موعود شیعیان محبوسین چاهی در سمت بابل به شمار می آیند که تا روز رستاخیز در آنجا خواهند بود. جالب است جایگاه حبس و زندگی دجّال و خر اساطیریش نیز چاهی در آن سمت، به قید نام اصفهان ذکر گردیده است. این ایزد کهن سامی در نقش منفی اش در اساطیر اسلامی شیعی تحت نام سفیانی (خدای توفان و استر تیز رو)هم که در رابطه با روز رستاخیز موعودها است، بسیار معروف است.

دجّال (آنتى كرايست) در كتاب مقدس
مترجم: اسماعيل نعمت اللهى، ۱۴بهمن ۱۳۸۳ اشاره: در تمام اديان ابراهيمى موضوع ظهور »دجال« در آخرالزمان مطرح شده است. امّا اينكه دجال كيست، چه ويژگى هايى دارد، چگونه ظهور مى كند و... موضوعاتى است كه كمتر در مورد آنها اتفاق نظر وجود دارد. آنچه در پى خواهد آمد ترجمه مطلبى است كه در ذيل مدخل دجال (antichrist) در دايرة المعارف كاتوليك (Catholic Encyclopedia) آمده است . اين مقاله اطلاعات جامعى را در زمينه نگاه كتاب مقدس به موضوع دجال به دست مى دهد. با سپاس از مترجم محترم و حجة الاسلام و المسلمين حسين توفيقى كه زحمت مقابله و تصحيح اين ترجمه را پذيرا شدند، توجه شما را به اين مقاله جلب مى كنيم. پيشوند anti (ضد) در تركيب معانى متفاوتى دارد: antibasileus به معناى پادشاهى است كه دوران فترتى را پر مى كند؛ antistrategos به معناى كنسول فرماندار [استان قديم روم] است؛ antihoupatos در روم قديم به معناى فرماندار كل بوده است؛ در هومر antiheos شخصى است كه از لحاظ نيرو و زيبايى به خدا مى ماند، در حالى كه در آثار ديگر نمايانگر خداى ستيزه جو است. اگر صرفاً از قياس پيروى كنيم، مى توانيم antichristos را به شخصى تفسير كنيم كه از لحاظ سيما و نيرو به »مسيح« شباهت دارد؛ امّا راه مطمئن تر اين است كه واژه مذكور را طبق كاربرد آن در كتاب مقدس و [زبان ] كليسايى تعريف كنيم . الف: معناى اين واژه در كتاب مقدس واژه دجّال (antichrist) تنها در رسائل يوحنا وارد شده؛ امّا ادعا شده است كه در مكاشفه يوحنا، رسائل پولس و با صراحت كمترى در اناجيل و كتاب دانيال نيز مترادف هاى اين واژه به كار رفته است . 1. در رسائل يوحنا يوحناى قديس در رسائلش فرض را بر اين قرار داده كه مسيحيان اوليه با آموزه مربوط به آمدن دجّال آشنا هستند:»شنيده ايد كه دجّال مى آيد« (رساله اول يوحنا، 18:2)؛ »و اين1 است روح دجّال كه شنيده ايد كه او مى آيد« (رساله اول يوحنا، 3:4). اگر چه يوحنا از چندين دجّال سخن مى گويد، ولى بين دجّالان بسيار و يك دجّال اصلى فرق مى گذارد: »دجّال مى آيد. الحال هم دجالان بسيار ظاهر شده اند« (رساله اول يوحنا، 18:2). وى همچنين سيرت و رفتار دجّال را شرح مى دهد: »از ما بيرون شدند لكن از ما نبودند« (رساله اول يوحنا، 19:2)؛ »دروغگو كيست جز آنكه مسيح بودن عيسى را انكار كند؟ آن دجّال است كه پدر و پسر را انكار مى نمايد« (رساله اول يوحنا، 22:2)؛ »و هر روحى كه عيسى مسيحف مجسم شده را انكار كند از خدا نيست و اين است روح دجال« (رساله اول يوحنا، 3:4)؛ »زيرا گمراه كنندگان بسيار به دنيا بيرون شدند كه عيسى مسيحف ظاهر شده در جسم را اقرار نمى كنند: آن است گمراه كننده و دجال« (رساله دوم يوحنا، 7). همچنين يوحنا زمان آمدن دجّال را »ساعت آخر« تعيين مى كند (رساله اول يوحنا، 18:2)؛ علاوه بر اين، وى معتقد است كه او »الان هم در جهان است« (رساله اول يوحنا، 3:4).2. در مكاشفه تقريباً همه مفسران دريافته اند كه دجّال در مكاشفه يوحنا ذكر شده است؛ امّا در مورد باب خاصى كه در آن از وى ياد شده، اتفاق نظر ندارند. برخى به »وحش« در آيه 7 باب 11 ، برخى2 به »اژدهاى [بزرگ ] آتشگون« در باب 12، و ديگران نيز به وحشى »كه ده شاخ و هفت سر دارد« در باب 13 و آيات بعدى اشاره مى كنند؛ در حالى كه بسيارى از محققان، دجّال را بر وحشى كه »دو شاخ مثل شاخ هاى بره« داشت و »مانند اژدها« سخن مى گفت (13: 11 و آيات بعدى) يا بر وحش قرمزى كه »هفت سر و ده شاخ داشت« (باب 17)يا سرانجام، بر شيطانى كه »از زندان خود خلاصى خواهد يافت« و امت ها را گمراه خواهد كرد (20: 7 و آيات بعدى) منطبق مى دانند. شرح مفصل دلايلف له و عليه هر يك از اين نظريات، به بحث كنونى ما ارتباطى ندارد. 3. در رساله پولس يوحناى قديس مفروض مى گيرد كه آموزه مربوط به آمدن دجّال در نزد خوانندگانش شناخته شده است. مفسران براين باورند كه اين آموزه از طريق نوشته هاى پولس مقدس در مسيحيت شناخته شده است. يوحناى قديس عليه بدعت گذاران زمانه اش اصرار مى ورزيد كه كسانى كه راز تجسّم را انكار مى كنند اَشكال كمرنگى از دجّال بزرگ آتى هستند. دجّال در رساله دوم پولس به تسالونيكان (2: 3 و آيات بعدى، 7 –10) به طور كامل ترى وصف شده است. در كليساى تسالونيك به واسطه اين اعتقاد كه دومين ظهور مسيح قريب الوقوع است، اضطراب هايى پديد آمد. اين تصور تا حدودى ناشى از فهم نادرست آيه 15 و آيات بعدى باب چهارم از رساله پولس به تسالونيكان و تا حدودى ناشى از دسيسه هاى گمراه كنندگان بود. به منظور بر طرف كردن اين اضطراب ها بود كه پولس مقدس دومين رساله خود را به تسالونيكان نوشت و به ويژه، آيات 3 تا 10 باب دوم را درج كرد. آموزه پولس چنين است: پيش از »روز مسيح«، »ارتدادى« رخ خواهد داد و »مرد شرير« ظاهر خواهد شد. وى در هيكل (معبد) خدا مى نشيند و خود را چنان مى نماياند كه گويى خداست؛ او با قدرت شيطان و آيات و عجايب دروغين عمل مى كند؛ آنهايى را كه محبت راستين را نپذيرفتند تا نجات يابند، گمراه مى كند؛ امّا عيسى خداوند او را با نفَس دهان خود هلاك خواهد كرد و به تجلى ظهور خويش او را نابود خواهد ساخت .امّا در مورد اين زمان، » آن سرّ بى دينى الان عمل مى كند فقط تا وقتى كه آن كه تا به حال مانع است از ميان برداشته شود. خلاصه آن كه، پيش از »روز مسيح«، »مرد شرير« كه در رساله يوحنا به دجّال معروف است ظاهر خواهد شد؛ پيش از ظهور »مرد شرير«، »شورش« يا ارتداد بزرگى به وقوع خواهد پيوست؛ اين ارتداد نتيجه »سرّ بى دينى« اى است كه الان عمل مى كند و به گفته يوحنا، خود را در اينجا و آنجا با اشكال كمرنگ دجّال نمايش مى دهد. يوحنا سه مرحله پيدايش شرارت را معرفى مى كند: خمير مايه شرارت؛ ارتداد بزرگ و مرد شرير. امّا منظور تعيين دقيق تر زمان حادثه اصلى، قيدى را اضافه مى كند؛ وى ابتدا چيزى را به عنوان شى ء (to datechon »آنچه«) و سپس به عنوان شخص3 (ho hatechon »آنكه«) وصف مى كند كه از وقوع حادثه بزرگ جلوگيرى مى كند: »فقط تا وقتى كه آنكه تا به حال مانع است از ميان برداشته شود« [رساله دوم پولس رسول به تسالونيكيان، 2: 7.م]. در اينجا تنها مى توانيم نظريات عمده راجع به معناى اين قيدى را برشماريم، بدون آنكه از ارزش آنها سخن بگوييم: مانع حادثه اصلى، »مرد شرير«است؛ حادثه اصلى، ظهور دوباره عيسى مسيح است (گريم »Grimm«، سيمار » .(Simar«مانع امپراتورى روم است؛ حادثه اصلى كه از آن جلوگيرى شده، »مرد شرير« است (اغلب آباء لاتينى و مفسران بعدى). رسول به اشخاص و حوادث زمان خود اشاره مى كند؛ مانع (Katechon) و »مرد شرير« به طرق مختلف بر امپراتورانى مانند تيتوس (Titus)، نرون( Nero)، كلاوديوس (Claudius)، و غيره منطبق شده است (متكلمان پروتستان كه پس از قرن هفتم مى زيستند). رسول مستقيماً به اشخاص و حوادث معاصرى اشاره مى كند كه با اين حال، نمونه هايى از »مانع« (Katechon)، »مرد شرير« و روز مسيح در آخرالزمان هستند؛ به عنوان مثال خرابى اورشليم [به سال 70 ميلادى] نمونه ظهور مجدد مسيح است (دالينگر .(Dalinger.قبل از رها كردن نظريه پولس در باب دجال، مى توان پرسيد كه پولس آموزه خود را از كجا به دست آورده است؟ در اينجا نيز با پاسخ هاى مختلفى مواجه مى شويم: پولس قديس صرفاً نظر خود را بر اساس سنت يهودى و تصويرپردازى دانيال و حزقيال نبى بيان مى كند. اين نظريه مورد تأييد برخى از نويسندگان پروتستان قرار گرفته است . رسول انديشه اى را بيان مى كند كه از طريق آموزه آخرالزمانى عيسى مسيح در عالم مسيحيت ارائه شد. اين نظريه را دالينگر(Dalinger) بيان كرده است . پولس قديس نظريه خود در مورد دجّال را از كلمات مسيح، پيش گويى دانيال، و حوادث معاصر به دست آورده است. اين نظريه را نيز دالينگر مطرح كرده است . رسول پيشگويى را بيان كرده كه از طريق الهام از روح القدس دريافت كرده است. مفسران كاتوليك عموماً طرفدار اين نظريه اند.4. در اناجيل و كتاب دانيال پس از مطالعه تصوير دجّال در رساله پولس به تسالونيكيان، »مرد شرير« در كتاب دانيال (7: 8، 11، 20، 21)، جايى كه رسول »شاخ كوچك« را وصف مى كند به راحتى شناخته مى شود. نمونه اى از دجّال در كتاب دانيال 8: 8 و آيات بعدى، 23 و آيات بعدى، 11: 21 – 45 در قالب انتيخوس اپيفانه (Antiochus Epiphanes ) يافت مى شود.بسيارى از مفسران در آمدن مسيح هاى دروغين و پيامبران دروغين (متّى 24: 24؛ مرقس، 13: 6، 22؛ لوقا، 21: 8)، »مكروه ويرانى« (متّى: 24: 15)، و كسى كه »به اسم خود مى آيد« (يوحنا، باب پنجم: 43) اشاره هاى كم و بيش آشكارى را به دجّال دريافته اند . ب – دجّال در زبان كليسايى بوست (Bousset) بر اين باور است كه در ميان يهوديان افسانه كاملاً تكامل يافته اى وجود داشت كه توسط مسيحيان پذيرفته شد و توسعه يافت؛ و اين افسانه از مفاهيمى كه در مكاشفه يوحنا ديده مى شود در نقاط مهمى انحراف يافته و با آن متناقض است. به عقيده ما بوست نظريه خود را به طور كامل اثبات نكرده است، نظر وى در باره توسعه مفهوم دجّال توسط مسيحيان از مزاياى يك نظريه ابتكارى فراتر نمى رود. در اينجا ضرورتى ندارد به بررسى اثر گونكل (Gunkel) بپردازيم كه در آن انديشه دجّال را به اژدهاى ما قبل تاريخى عمق دريا رديابى مى كند؛ اين نظريه نيز شايان توجهى بيشتر از اوهام اساطيرى ساير نويسندگان نيست . پس مفهوم حقيقى دجّال در زبان كليسايى چيست؟ سواز (Suarez) بر اين باور است كه اين يك امر اعتقادى است كه دجّال شخصى خاص يعنى دشمن برجسته مسيح است. اين نظريه عقيده كسانى را كه دجّال را به مجموعه كامل كسانى كه با عيسى مسيح مخالفند يا به مقام پاپى (Papacy) تفسير مى كنند مردود مى شمارد. بدعت گذاران والدنسى (Waldensian) و البيجنسى (Albigensian)، ونير وايكليف (Wyclif) و هوس (Hus) پاپ را دجّال ناميده اند؛ امّا آنها اين اصطلاح را صرفاً به طور استعاره به كار برده اند. تنهاپس از دوره نهضت اصلاح طلبى (Reformism) بود كه اين نام به مفهوم واقعى اش در مورد پاپ به كار رفت. از آن پس اين امر عملاً در آيين لوتريان داخل شد و از سال 1861 به بعد، به شدت مورد حمايت و دفاع آنان در مجله الهيات لوترى (Zeitschrift) fur lutherische Theologie قرار گرفت. گفته مى شودكه اين تغيير از كليساى واقعى به قلمرو سلطنت دجّال بين 19 فوريه و 10 نوامبر 607 ميلادى به وقوع پيوسته است؛ زمانى كه پاپ بونيفاس سوم (Boniface III Pope) از نيوتن (Newton) امپراتور يونان لقب »رئيس همه كليساها« را براى كليساى روم دريافت كرد. در تاييد اين تاريخ به مكاشفه يوحنا( 13: 8) توسل جسته اند و از آيه 3 باب يازدهم تخمين زده اند كه پايان جهان احتمالاً سال 1866 ميلادى خواهد بود. كاردينال بالارمين (Ballarmine) در جلد سوم كتاب »پيرامون رهبر روحانى روم« (De.Rom.Pont) نادرستى اين نظريه را هم از ديدگاه تفسيرى و هم از ديدگاه تاريخى اثبات كرد. بر خلاف باور برخى از نويسندگان پيشين، مصداق فردى دجال، ديو (demon) نخواهد بود؛ شخصف شيطان تجسم يافته در قالب انسانى دجّال هم نخواهد بود. اگر توجيه مربوط به آيه 17 از باب 49 سفر پيدايش، همراه با توجيه حذف دان (Dan) از فهرست قبايل، چنانكه در كتاب مكاشفه (باب 7) يافت مى شود، صحت داشته باشد، وى شخصى انسانى و احتمالاً داراى اصل و نژاد يهودى خواهد بود. بايد به خاطر داشت كه سنت خارج از كتاب مقدس (Scriptural) – extra چيزى بيش از اطلاعات كتاب مقدس در باره دجّال به ما نمى دهد. در حالى كه اين اطلاعات براى متقاعد ساختن مؤمنان به تصديق »انسان شرير« در زمان آمدن وى كافى هستند، فقدان هر گونه وحى قابل اعتماد ديگرى بايد ما را در برابر افكارباطل ايروينگيست ها(Irvingistes) مورمون ها (Mormons) و اشخاص ديگرى كه اخيراً مدعى دريافت وحى هاى جديدى شده اند، هشيار سازد. بى مناسبت نيست كه توجه خواننده را به دو رساله اى كه توسط كاردينال نيومن فقيد (Newman) در باره دجّال نوشته شد، جلب كنيم. رساله اول با عنوان »انديشه، دجّال نزد پدران كليسا« به بررسى زمان، دين،4 شهر و آزار و اذيت هاى وى مى پردازد. اين رساله هشتاد و سومين شماره (Tracts for the Times) را تشكيل مى دهد. رساله دوم به »انديشه دجّال نزد پروتستان ها« موسوم است . 5 به منظور درك اهميت رساله هاى كاردينال در باره مسئله دجال، بايد توجه داشت كه به مرور زمان چندين نظريه در باره ماهيت اين دشمن مسيحيت ظاهر شد. كاپ (Koppe)، نيچه (Nitzch)، استور (Storr) و پلت (Pelt) معتقد بودند كه دجّال يك اصل شرارت آميز است نه اين كه در قالب يك شخص يا حكومت تجسم يابد. اين نظريه هم با نظريه پولس رسول متعارض است و هم با نظريه يوحناى رسول. هر دوى آنها اين دشمن را به عنوان يك انسانى واقعى وصف مى كنند. نظريه دوم اذعان مى كند كه دجال، شخص است اما معتقد است كه انسانى مربوط به گذشته است. دجّال به اشكال گوناگون بر نرون (Nero)،ديوكلتين Diocletian جوليان (Julian) ، كاليگولا (Caligula)، تيتوس (Titus) شمعون مجوسى (Simion Magus) شمعون پسر گيورا (Giora ) كاهن اعظم، آنانياس (Ananias) ويتيلوس Vitellius)، يهوديان (jews) فريسيان (Pharisees) و متعصبان يهودى (jewish zeabts) منطبق شده است. امّا اين نظريه از لحاظ سنتى وثاقت كمى دارد؛ علاوه بر آن، به نظر نمى رسد كه با پيش گويى هاى پيامبرانه مطابق باشد و در مورد برخى از طرفدارانش، نظريه مذكور مبتنى بر اين فرض است كه نويسندگانف مفلهَم نمى توانند از محدوده تجاربشان فراتر روند. نظريه سوم تصديق مى كند كه دجّال بايد به صورت انسانى واقعى ظاهر شود، امّا اين شخص واقعى را با نظام پاپى يكى مى داند. لوتر (Luther)، كالوين (Calvin) زوينگلى (Zwingli) ملانكتون (Melanchthon)بوسر (Bucer)، بزا(Beza)، كاليكستوس (Calixtus )، بنگل (Bengel)، ميكائليس (Michaelis) و تقريباً تمام نويسندگان پروتستان اروپاى برّى از حاميان اين نظريه به شمار آمده اند؛ همين مطلب را مى توان در مورد متكلمان انگليسى: كرانمر Cranmer، لاتيمر (Latimer)، ريدلى (Ridley)، هوپر (Hooper) هاتچينسون (Hutchinson) تينديل Tyndale سانديس (Sandys)، فيلوپ (Philop)، جول (Jewell)، راجرز (Rogers)، فولكه (Fulke)، برادفورد Bradford، كينگ جيمز (King James) و آندروس (Andrewes) گفت. برامهال (Bramhall) اصلاحاتى را به اين نظريه وارد كرد و پس از آن استيلاى اين نظريه در ميان نويسندگان انگليسى رو به زوال نهاد. همچنين نمى توان فرض كرد كه نظريه دجّال بودن پاپ به همان شكل مورد تاييد پروتستان ها بوده است. آرتيوس (Aretius)، فوكسه (Foxe) ناپيرميد ( Napier Mede) جوريو (Jurieu)، كانينگهام (Cunninghame)، فابر (Faber) و Woodhouse ود هاوس و هابرشون (Habershon) »پيامبر دروغين« يا دومين »وحش« در كتاب مكاشفه را بر دجّال و مقام پاپى منطبق كرده اند، به نظر مارلورات (Marlorat) كينگ جيمز داوبوز (Daubuz) وگالووى (Galloway) اولين »وحش« در مكاشفه چنين وضعيتى دارد؛ از اين رو هر دو »وحش« توسط برايتمن (Brightman)، پاروسPareus، ويترينگا (Vitringa) گيل Gill بكمير (Bachmair) فريزر (Fraser) كرولى (Croly )، فايش Fysh و اليوت Elliott شناسايى شده اند. پس از مرور اجمالى نظريات پروتستان ها در باره دجّال، مى توانيم برخى از اظهارات انتقادى كاردينال نيومن را درباره مسئله مورد بحث تصديق كنيم . اگر ثابت شود كه بخشى از روحانيت كليسا ماهيتى دجّالى دارد، تمام روحانيت، از جمله شاخه پروتستان، چنين خواهد بود. نظريه دجّال بودن پاپ به تدريج توسط سه گروه تاريخى يعنى: البيجنسى ها (Albigenses) والدنسیها   Waldenses و فراتسل ها (Fraticelli) بين قرون يازدهم و شانزدهم توسعه يافت. آيا اينان مفسرانى هستند كه كليساى مسيح بايد تفسير واقعى پيشگويى ها را از آنها دريافت كند؟ مدافعان نظريه دجّال بودن پاپ، خبطهاى بزرگى در استدلال هاى خود مرتكب شده اند؛ به اعتقاد آنها برنارد مقدس (St.Bernard )، »وحش« در مكاشفه را بر پاپ منطبق نموده، در حالى كه برنارد مقدس در عبارت مورد نظر از ناپاپ (Antipope) سخن مى گويد؛ آنها به آبوت يواكيم (Joashim Abbot ) به عنوان كسى كه معتقد است دجّال به مقام پاپى (See Apostolic ) ترفيع مى يابد توسل مى جويند؛ در حالى كه آبوت در واقع معتقد است كه دجال، پاپ را سرنگون مى كند و مقام وى را غصب مى كند؛ سرانجام اينكه آنها به سخن پاپ گريگورى (Gregory) كبير استشهاد مى جويند كه گفته است: چون دجّال به مسيح شباهت دارد و پاپ تمثال مسيح است پس اگر پاپ جانشين واقعى مسيح است، دجّال بايد تاحدودى به پاپ شباهت داشته باشد. پى نوشت : × برگرفته از: دائرة المعارف كاتوليك،ج 1 The Catholic Volume 1)., (Encyclopedia1. تمام جملات، عبارات و كلمات مربوط به كتاب مقدس، حتى الامكان، از ترجمه فارسى كتاب مقدس نقل شده است (م).2. »و چون شهادت خود را به اتمام رسانند آن وحش كه از هاويه برمى آيد با ايشان جنگ كرده، غلبه خواهد يافت و ايشان را خواهد كشت« (مكاشفه يوحناى رسول، 11: 7). (م). 3. رساله دو پولس رسول با تسالونيكيان، باب 2: 6: »و الان آنچه را كه مانع است مى دانيد تا او در زمان خود ظاهر بشود« (م). . The Patrristic Idea ofAntichrist .4.5.The Protestan Idea ofAntichrist ماهنامه موعود شماره 30

ریشهً بابلی باور سوشیانتهای زرتشتی

تثلیث بابلی انکی، مردوک و آداد در هئیت سوشیانتهای زرتشتیان

نگارنده اخیرا پس از سه دهه تحقیق مداوم سرانجام ریشه ًمعضل تثلیث خدایان معروف هندوان یعنی برهما (خالق دانا)، ویشنو(مسلط بر همه)/کرشنا و شیوا(خجستهً ویرانگر) و تثلیث مسیحی پدر (انکی، خدای زمین و آبهای ژرف و خرد)، پسر(مردوک، یعنی سرکوبگر پسر انکی) و روح القدس (در اصل خدای رعد و توفان، آداد برادر توأمان انکی) را با ریشهً تثلیث بابلی انکی(خدای خرد)، مردوک(خدای منجی) و آداد(خدای توفان و رعد) دریافت و این دستاورد مهم زمینه را برای پیدایی اساس باور زرتشتی سه منجی موعود زرتشتی یعنی سوشیانتها فراهم نمود. چه بی شک نامهای پهلوی هوشیدر (دانا)، هوشیدر ماه (دانای بزرگ= مهدا، مهدی) و سوشیانت (دادگر نیک) یا همان استوت ارته (استوار کننده عدالت) به ترتیب از القاب ایرانی و هندی انکی (یعنی اهورامزدا و برهما)، مردوک(در چم ایرانیش بسیار دانا) و آداد(هداد، در چم ایرانیش دادگر خوب) پدید آمده اند.از قرار معلوم زمانی که دوران عظمت سیاسی سرزمین بابل توسط هخامنشیان به سر آمد، این تثلیث برای تسلی خاطر مردم بابل توسط کاهنان بابلی پدید. ایرانیان شکست خورده بعد هخامنشیان نیز برای تسلی خاطرشان این باور بابلی را در هیئت ایرانی شده اش یعنی سه سوشیانت خلفهای موعود زرتشت در آورده اند، بر این مبنا که در آغاز هزاره های بعد زرتشت به توالی ظهور خواهند نمود. یهود و مسیحیان و مسلمین نیز به نوبهً خویش همین جریان فرهنگی موعود باوری را از بابلیان/ایرانیان به ارث برده اند. در اینجا مقالهً مربوط به منجیان موعود زرتشتی را تحت عنوان آخرین رهاننده از ماهنامه موعود نقل می نمائیم:

آخرين رهاننده (ماهنامهً موعود، ۱۱ خرداد ۱۳۸۴)
سهيلا صلاحى اصفهانى از آنجا كه اعتقاد به موعود آخرالزمان فصلى مشترك ميان اديان مختلف است، در اين مقاله تلاش شده تا گزارشى كوتاه از باور زرتشتيان در اين خصوص ارائه گردد، باشد كه در پيشگاه حضرت ولى عصر،عليه‏السلام، پذيرفته شود. در اعتقادات كهن ايران، هستى عمرى دوازده هزارساله دارد كه به چهار دوره سه‏هزارساله تقسيم مى‏شود: 1. سه‏هزار سال نخستين زمانى است كه جهان مينوى است، آفرينش بالقوه است و تنها در انديشه اهورامزدا وجود دارد. 2. سه‏هزار سال‏دوم زمانى‏است‏كه جهان رنگ مادى به خود مى‏گيرد، آفرينش پاك‏است وآلودگى به آن راه نيافته است. 3. سه‏هزار سال سوم زمانى است كه آفرينش دچار آلودگى مى‏شود و نيروهاى اهريمنى به سرزمين روشنايى مى‏تازند و آميختگى و كشاكش ميان نيكى و بدى درمى‏گيرد. 4. سه‏هزار سال چهارم روزگار جدايى و رهايى است. آفرينش آلوده و آميخته در اين دوران به سوى پيراستگى مى‏گرايد تا سرانجام به پاكى آغازين خويش بازگردد. (1) Saoshianta به طور خارق‏العاده ظهور مى‏كند. سنت مزديسنان حاكى از اين است كه اين سه منجى، سه برادر از پشت زرتشت هستند كه ايزد « نريوسنگ » نئيريوسنگه (Nairyosangha) نطفه را حفظ كرده و به ايزدبانو آناهيتا مى‏سپرد. ايزدبانو نطفه را در درياچه‏«كانسه‏ايه‏» يا «كانسو» (Kansaoya-Kansu) نگهدارى مى‏كند. در آغاز هزاره يازدهم، دوشيزه‏اى از يك خاندان بهروز و پارسا و پرهيزگار در اين درياچه ( هامون) به آب داخل شده واز آن نطفه آبستن مى‏شود و «اوخشيت ارته‏» يا «هوشيدربامى‏» (2) نخستين موعود و منجى متولد مى‏شود. چون به سن سى‏سالگى رسد، از سوى اهورامزدا برانگيخته شده و به رواج دين مى‏پردازد. براى هر يك از اين سوشيانت‏ها، نشانه‏هايى در ظهور نقل است. از علايم ظهور « هوشيدر » آن است كه خورشيد به مدت ده‏شبانه‏روز در ميان آسمان بى‏حركت مى‏ماند و به هفت كشور روشنايى مى‏بخشد. آنان كه پاك‏دين و پرهيزگار نيستند، از اين شگفتى آن چنان هراسان مى‏شوند كه جان باخته و مى‏ميرند و بدين طريق زمين از ناپاكان و بى‏دينان تهى مى‏شود. در آغاز هزاره دوازدهم، از همان خاندان بهروز پرهيزگار، دوشيزه‏اى به درياچه هامون اندر شده و از نطفه زرتشت آبستن مى‏شود، كه پسرى مى‏زايد به نام « هوشيدرماه » (3) . به سى‏سالگى كه رسد، از سوى خداوند برانگيخته مى‏شود و نشانه ظهور وى آن است كه خورشيد به مدت بيست‏شبانه روز در ميانه آسمان بى‏حركت مى‏ماند. در زمان وى «اژى‏دهاك‏» ( ضحاك) كه در كوه دماوند به زنجير بسته است، بند گسسته و در زمين به بيداد و ستم مى‏پردازد. پس به فرمان اهورامزدا، گرشاسب از سرزمين زابل رستاخيز كرده و آن ستمگر ناپاك را تباه مى‏كند. در پايان هزاره دوازدهم، براى سومين بار از خاندان بهروز پارسا، دوشيزه‏اى به آب درياچه هامون داخل شده و آخرين رهاننده يا «سوشيانت‏» ( استوت - ارته) (4) موسوم به سوشيانت از وى زاييده مى‏شود. چون به سى‏سالگى رسد، نشانه ظهور، مردم را بشارت مى‏دهد و اين نشانه، بى‏حركت ماندن خورشيد در ميانه آسمان به مدت سى شبانه‏روز است. (5) در توصيف سوشيانس آورده‏اند كه وى داراى فر كيانى است. غذايش از سرچشمه مينوى است; از پيكرش مانند خورشيد چنان فروغ بتابد كه در دورترين كشور روى زمين نمودار باشد; گوئيا با شش چشم جهات ششگانه زمين را مى‏نگرد. او خلايق را كه به گرد وى جمع مى‏آيند به ستايش پروردگار امر مى‏كند. (6) معاونان و ياران « استوت ارته » پيروزمند نيز با او ظهور كنند، كسانى كه نيك‏انديش، نيك‏گفتار، نيك‏كردار و به‏دين‏اند. كسانى كه هيچ وقت قولى كه با زبان خويش داده‏اند نشكنند و از مقابل آنان ، عفريت‏خشم نابكار فرار كند، آنان پانزده مرد و پانزده زن هستند كه در نو نمودن جهان از ياران سوشيانت مى‏باشند. اسامى برخى از آنان چنين است: كيخسرو، طوس، گودرز، گرشاسب، نريمان و ... (اسامى زنان در جايى ضبط نشده است) (7) . هنگام ظهور آخرين موعود دين زرتشت‏حوادثى اتفاق مى‏افتد كه در زير به بعضى موارد اشاره مى‏شود: 1. روز نشور فرا مى‏رسد و مردگان برمى‏خيزند. 2. زمين و آسمان از موجودات خود تهى مى‏گردند. 3. انجمنى عظيم براى داورى و حساب كردار بندگان فراهم مى‏آيد. 4. درباره هر يك از ارواح گذشته، فرمان يزدانى صادر مى‏شود. 5. فرقه نيكان از زمره بدكاران جدا مى‏شوند. 6. ستاره دنباله‏دارى به نام گوچهر (Gochihr) بر زمين مى‏افتد و شعله‏ور مى‏شود. 7. همه معادن و فلزات گداخته مى‏گردند و چون سيل روان مى‏شوند. آن مايع گداخته براى نيكان چون شير گرم و ملايم خواهد شد. ليكن بدكرداران و دروغگويان طعمه آن سيل آتشين مى‏شوند.



در مصاحبه موبد زرتشتی اسفندیاری با ماهنامهً موعود که ذیلاً نقل میگردد، وی بدون اطلاع از اساس بابلی این باور نظریات نسبتاً درستی از اساس باور منجیان موعود زرتشتی بدست داده است.

از كيومرث تا سوشيانس(ماهنامهً موعود، شمارهً2، ۲۴شهريور ۱۳۸۲)
اشاره: عقيده به ظهور «موعود» مخصوص به دين يا ملت خاص نيست. هر يك از ملل منتشر در عالم به نوعى براى اين اعتقاد اقرار آورده اند و براى رهايى جهان از چنگال ظلم و تباهى ، ظهور منجى آخرالزمان را انتظار مى كشند. «سوشيانس مزديسنا» به منزله «كرشناى » برهمنان و «بوداى پنجم » بودائيان مورد قبول همه زردشتيان مى باشد، آنان منتظر سه موعود مى باشند و قائل به وجود هزار سال فاصله ميان هر يك از آنانند. «اين موضوع در اوستا و كتب پهلوى و پازند و پارسى مشروحا با يك زبان شاعرانه و تعبيرات بسيار دلكش و عالى بيان شده است در اوستاى عهد ساسانيان نسك مخصوصى راجع به سوشيانس بوده است » بنابر اعتقاد زردشتيان ، طول جهان دوازده هزار سال خواهد بود كه خود به چهار دوره يا عهد سه هزارساله تقسيم مى شود. با مراجعه به منابع دينى زردشتيان بويژه فصل اول «بندهشن » دريافته مى شود كه در سه هزار سال آغازين از عمر جهان ، اهورا مزدا عالم روحانى فروهر را آفريد و پس از آن ، جهان جسمانى را پديدار ساخت، عمر اين دوره از حيات جهان نيز سه هزارسال بطول انجاميد. در عهد سوم ، طغيان اهريمن موجب پديدار شدن تباهى و رنج شد تا آنكه در سه هزارساله چهارم، زردشت نمودار گرديد. دهمين هزاره ، سرآغاز سلطنت پيامبر ايرانى است. در آغاز هر يك از هزاره يازدهم و دوازدهم بالاخره ، آخرين هزاره از عمر جهان پسران زردشت نمودار خواهند شد. به هر «سه پسر زردشت كه در آخرالزمان تولد يا بند سوشيانس نام داده اند بخصوص اين اسم براى تعيين آخرين موعود تخصيص يافته است و او آخرين مخلوق اهورا مزدا خواهد بود. دريسنا26 فقره 10 آمده است: «ما به فروهر پاكان از نخستين بشر كيومرث تا سوشيانس درود مى فرستيم » با اين مقدمه به سراغ «موبد موبدان » اسفنديارى ، عالم روحانى زردشتين ايران مى رويم تا در محل انجمن زردشتيان ، با ايشان درباره «موعود» گفتگو كنيم. موعود: لطفا مختصرى درباره تاريخ موضوع موعود در آيين زرتشت بفرماييد؟ موبد اسفنديارى: به طورى كه مى دانيد در مذهب زرتشتى عقيده به موعود آينده يا "سوشيانت" يكى از عقايد بسيار قديم ايرانى است و نياكان ما حتى پيش از زرتشت به ما بشارت داده بودند كه اميدوار باشيم كه پايان شب سيه سپيد است و اين اميد باعث شد كه ايرانيان بعد از هزار سال تحمل ظلم و ستم ضحاك تازى يعنى حكومت بابليها و كلدانيها وقتى كه كاوه آهنگر قيام كرد و آن چرم پاره پيش بندش را سر نيزه كرد و به قصد خونخواهى راه افتاد مردم هم دنبالش رفتند و ضحاك را شكست دادند و فريدون را بر تخت نشاندند. اين از مظاهر اميد و اميد داشتن بود. در مقابلش يكى از عقايد بوداييها اين است كه هر وقت گرفتار سختى و زحمت فوق العاده اى شدند خودكشى كنند و در مذهب بوداييها خودكشى يكى از كارهاى صواب شمرده مى شود كه آن را «هاراكيرى » مى نامند و معتقدند كه اين افراد مستقيم مى روند نيروانا. نيروانا هم يعنى نابودى و مى گويند كه ما در اصل نابود بوديم و به خاطر گناهى كه كرديم خداوند اين كالبد هستى را به ما داد وقتى هم مرديم ديگر از هر رنج و بلايى آسوده مى شويم. موعود: يعنى مى فرماييد اعتقاد به منجى موعود در دين زرتشت منشا صرفا اميدآفرينى دارد؟ موبد اسفنديارى: بله فقط اميد است البته بعدا مى بينيم كه يكى از پادشاهان ايران قبل از زردشت به نام كيخسرو زنده از دنيا رفته است و جزء جاودانيهاست. الان ما نمازى داريم به نام نماز تندرستى و براى عده زيادى از اينها نماز تندرستى مى خوانيم يعنى نمرده اند، مثلا بهرام شاه ورجاوند ، دستور پشوتن ، كيخسرو پادشاه، هوشيدرماه و سوشيانت را جزء جاودانيها مى دانيم كه بعد از اينكه بشر با نيروى خودش شر را شكست مى دهد زمين آماده مى شود براى پيشبرد خير. آن وقت اين موعود آينده مى آيد. كه اين موعود آينده پيش از زرتشت سه گروه بوده اند:يكى هوشيدران (خردمندان) سوشيانتها(خيرخواهان) و فرشوكرتها (نوكنندگان) و معتقدند خداوند هميشه اينها را زنده نگه مى دارد تا بشر را راهنمايى كنند. زرتشت هم وقتى ظهور فرمود گفت: «كه من هم يكى از اين سوشيانتها هستم . يعنى من از خيرخواهان شما هستم.» موعود: لطفا بفرماييد در كداميك از منابع دينى شما به ظهور موعود اشاره شده است؟ موبد اسفنديارى: بله در فروردين يشت. مى دانيد كه تمام يشتها بجز يكى دو تا متعلق به زمانى قبل از زرتشت است. موعود: سوشيانت يا سوشيانس از نظر لغوى يعنى چه ؟ موبد اسفنديارى: يعنى خيرخواه ، شيانتا يعنى آرزومند، آرزو كردن ، خواهش كردن و «ساو» كه بعدا به «او» تبديل شد يعنى خوبى. پس سوشيانت يعنى خيرخواه. ما معتقديم كه اين فرمانده روز آخرت يعنى قيامت يك نفر خواهد بود به نام سوشيانت و سوشيانت يعنى هم خيرخواه و هم نجات دهنده ولى البته او نمى آيد دين جديدى داير كند او مى آيد عدل و داد و انصاف را در دنيا رواج بدهد پيش از ظهورش دنيا مثل امروزه گرفتار جنگ و جدال و بى انصافى و مردم آزارى و تقلب و دروغگويى و هر گونه بدانديشى و بدگفتارى و بدكردارى هست و او مى آيد براى اينكه نيك انديشى و نيك گفتارى و نيك كردارى و عدل و داد و صلح و دوستى را در پيش عالميان برقرار كند. پس همراه سوشيانت يك عده اى از ارواح درگذشتگان پاك و پارسا هم به همراه او خواهند آمد و در ركاب او براى پيشبرد مرامشان همراهى خواهند كرد. موعود: بفرماييد طبق اعتقاد شما ماموريت سوشيانت در وقت ظهور چيست؟ موبد اسفنديارى: ما معتقديم كه اين سوشيانت وقتى مى آيد دين تازه اى نمى آورد بلكه مى خواهد عدل و داد را برقرار كند و البته شرط دارد. به شرطى كه ما (بشر) زمينه را آماده كرده باشيم براى شنيدن حرفهايش و گرنه ، نه او خواهد آمد و نه خدا او را خواهد فرستاد و انسان وظيفه مهمى دارد در از بين بردن شر. موعود: ظهور سوشيانت چه علائم و نشانه هايى دارد؟ موبد اسفنديارى:نوشته اند اول سه تا سوشيانت مى آيند. اولى كه مى آيد خورشيد ده شبانه روز در وسط آسمان مى ايستد و غروب نمى شود، دومى كه مى آيد خورشيد 20 روز وسط آسمان مى ايستد و غروب نمى شود و وقتى سوشيانت يعنى آخرين موعود مى آيد خورشيد يك ماه تمام وسط آسمان مى ايستد و غروب نمى كند: هنوز كسى نفهميده كه مقصود و فلسفه اين حرف چيست، چون اينجور چيزها اغلب نتيجه و معنى فلسفى دارد. مثلا وقتى مى گوييم كه فلان پيغمبر كور را بينا كرد يا مرده اى را زنده كرد مردم ساده و عوام همان ظاهرش را مى گيرند در حاليكه در واقع كور آدم نفهم و نادان و بى علم است وقتى دين پيدا كرد ، علم پيدا كرد مثل كورى بوده است كه بينا شده است و مى گوييم: بود مرده آنكس كه نادان بود كه بى دانشى دشمن جان بود. موعود: ببخشيد جناب موبد منظور من معجزات نبود. سؤالم اين است كه وقتى سوشيانت بخواهد ظهور كند چه علائم طبيعى در زمين و آسمان و يا در خود اجتماع به وجود خواهد آمد؟ موبد اسفنديارى: اينها تمام فرضيه است هر چه هم كه بگوييم فرضيه است. ما ز آغاز و ز انجام جهان بى خبريم اول و آخر اين كهنه كتاب افتاده است موعود: ضمن صحبتهايتان فرموديد كه مؤمنان بايد خودشان را آماده كنند براى ظهور سوشيانت اين آماده شدن به چه معنى است؟ موبد اسفنديارى: يكى از موبدان زمان ساسانى اين مطلب را گفته است كه سوشيانت وقتى مى آيد كه شما همه يكى باشيد متحد، يكدل و يكزبان باشيد و زندگى مسالمت آميز با هم داشته باشيد. موعود: آيا سوشيانت (موعود زرتشتيان) به هنگام ظهور يارانى هم دارد؟ موبد اسفنديارى: بله تمام اين جاودانيها از ياران او محسوب مى شوند. موعود: با پوزش از جناب موبد و تشكر از ايشان كه على رغم وجود مشكلات و مراجعه كنندگان فراوان چنددقيقه اى از وقت خود را براى پاسخگويى به سؤالهاى ما اختصاص دادند. اميدواريم در فرصتى ديگر امكان پاسخگويى به ديگر سؤالها را فراهم سازند. ماهنامه موعودـ شماره2

دوشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۶

همتایان اهورامزدا

همتایان اهورمزدا نزد ملل دیگر

ظاهراً کسی در این باب تحقیق اساسی به عمل نیاورده است. شاید بدان دلیل که اطلاعات محققین تاریخ ادیان در این مورد کفاف نمی کرده چه معمای تاریخ اساطیری ایران که خود در هاله ای از ابهام قرار داشته موضوع اهورامزدا را به شکل معضلی در آورده و این امر سبب گردیده که محققین چندانکه باید وشاید نتوانند به بررسی بنیان و خاستگاه اهورا مزدا بپردازند. کار ایشان در جایگاه در جا زدن گامهای نخستین متوقف شده است ما قدم دوم را در این راه به جلو بر میداریم تا امکان و زمینه ای برای صعود به مرتبه های بالاتر و پیشتر فراهم گردد. اهورامزدا بی شک به معنی سرور داناست. یعنی وی خدای دانایی و روشنایی به شمار میرفته است. در کنار وی همزاد متضادش اهریمن (انگره مئینوه، سرشت بد) قرار دارد که ایزد تاریکی و شرارت است. در اساطیر هندی این دو در نام اشوینها(خالقهای اسب سیما) تحت اسامی ناستیه (مهربان) و دسره (شریر) به ترتیب ایزدان روز و شب و پسران دو قلوی سوریا ، ایزد خورشید هستند. این ایزدان به صور بیولوبوگ (خدای روشنایی) و چرنوبوگ (خدای تاریکی) در اساطیر اسلاوها هم دیده میشوند. در این اسناد برای بیان جنبهً طبیعی اهورامزدا و اهریمن در نزد ملل هندواروپایی شرقی بسیار گویا هستند، اما پیداست که اینها چیزی از جنبهً اجتماعی دانایی اهورامزدا و نادانی اهریمن بدست نمی دهند. اگر نام ایزد کاسی ایمیریا (ایزد خاندان شاهی نزد اسلاف نیمه آریایی لران) را به معنی سرور دانا بگیریم در این صورت به مفهوم اجتماعی اهورامزدا نزد یک قوم علیهده آریایی دست یافته ایم. ولی متأسفانه کتیبه های کاسیان در بابل متضمن اطلاعات بیشتری از این خدای خاندان سلطنتی نیستند.دورتر در نزد ژرمنها خدای بزرگ یک چشم خورشید و خرد اودن (ووتان= خردمند) نام داشته است که در اسکاندیناوی خدای خدایان به شمار می آمده است. معادل اسکیتی- اسلاوی آن در اساطیر اسلاوها ایوان (دانای درخشان) است که قهرمان اسطوره های روسی بسیاری است و یکی اسطورهای معروفش هم ربطی اساسی با اسطوره زریادر زرتشت(گئوماته بردیه) داماد و پسر خواندهً کورش دارد که خارس میتیلنی وزیر تشریفات دربار اسکندر آن را نقل نموده است. در میان خدایان آریائیان اسکیتی که هرودوت آنها را ذکر نموده، در این باب تنها نام تگی مسادس خدای دریاها قابل توجه است چه جزء دوم این نام به ظاهر حاوی نام مزدا(دانا) می باشد. معهذا مسلم به نظر میرسد این نام به معنی خدا/پهلوان بزرگ دریاها است و ربطی با اهورامزدا ندارد. اما برهمای هندوان نیز که به معنی خالق دانا و فرزند موجود برتر مایا(داناترین = اتراهاسیس بابلیها) است که انسان به جای مانده عهد طوفان بزرگ است، زادهً حباب درخشان روی دریاها به شمار آمده است. در اسطوره سیل جهانی کهن هندوان یعنی طوفان و سیلاب عهد مانو(دانای عهد توفان) وی، نظیر ائا/انکی(اوآنوس،خدای دریاها و زمین بابلیها که یکی نمودهای مهمش ماهی بوده) در هئیت ماهی بزرگی ظاهر میگردد. ظاهراً در تثلیث برهما(خالق دانا)، ویشنو (مسلط بر همه) و شیوا (ویرانگر، مبارک، مقدس) دو خدای اخیر به جای مهر(ایزد مهر و روشنایی و خورشید و مردوک بابلیها) و اهریمن(ایزد شرارت)/ائیریامن(دوست و خجسته) می باشند. ولی دقت بیشتر اساس را در فرهنگ بین النهرین باستان نشان میدهد: در نزد هندوان به موازات این تثلیث معروف، تثلیث کهن تری از وارونا(خدای دانای آسمان شب)، میثره(ایزد روشنایی) و ائیریامن(ایزد خورشید و کهکشان) وجود دارد که این یکی به وضوح اصل هندوایرانی دارد. اما از صد نام منسوب به ویشنو از جمله ویرانگر و سرکوبگر و انتسابش به خورشید به وضوح بر می آید که وی به جای مردوک (سرکوبگر) ایزد بزرگ بابلیها و معبود کورش سوم (ثراتئونه، فریدون) است. در مجموع معلوم میشود تثلیث اول و معروفتر بر اساس اساطیر معروف بابلی بوده است و برهما همان ائا/انکی(خدای خرد و زمین و دریاها) و ویشنوی ویرانگر پرشکل همان مردوک خدای مهم دیگر بابلی است. بنابراین نام سوم یعنی شیوا که خدای دهشتبار آذرخش و طوفان به شمار رفته مطابق با خدای تندر سامیان یعنی آداد(در هم شکننده) است که نزد سومریان ایشکور نام داشته است. اما همانطوری که گفتیم و گفته میشود در تثلیث دوم یعنی وارونا، میثره و ائیریامن اساس همان اساطیر کهن آریائیان هندو ایرانی است. در مجموع معلوم میشود که ایرانیان اهورامزدای خویش را با نین ایگی آزاک(ایزد درهً ژرف و خدای دانش آشوریها، ایزد سیارهً کیوان/زحل) یا همان ائا(ایزد معبد آبهای ژرف بابلیها)، ابراهیم خدای سامیان عربستان(بت اوروتالیا، ایزد ورطهً دریاها) معادل می شمرده اند. به نظر میرسد از اینجاست که خانهً کعبه منسوب به ابراهیم را به شکل کعبه زرتشت فارس(در واقع معبد اهورا مزدا، خدای دانای خاندان شاهی هخامنشیان= ایمیریای کاسیان) ساخته اند. احتمال زیادی دارد که کورش/سلیمان/سلمان فارسی این معبد را نظیر معبد اورشلیم یهود، برای اعراب ساخته باشد چه به قول هرودوت اعراب همه ساله به طیب خاطر برای هخامنشیان 200 خروار کندر مالیات می پرداخته اند. منطقی است که به پنداریم کورش که در عالم معروف به داد و دهش بوده، جواب این مالیاتهای صحرانشینان فقیر عرب را با بنای اساسی خانه کعبه به سبک معبد اهورامزدای نفش رستم پاسخ داده باشد. جالب است نام بت بزرگ کعبه یعنی هبل (هب-ال) را می توان با الله (در معنی ای آن که او به عبارت دیگر مرموز، سّری= آمون مصریان، یهوهً یهود) یکی به شمار آورد: هبل را نظیر نین ایگی آزاک آشوریان(ائای بابلیها، ابراهیم خدا-بانی کعبه) ایزد سیارهً کیوان(زحل) به شمار می آورده اند که از این طریق به اهورامزدا می پیوسته است. در این صورت از ابراهیم تاریخی بانی کعبه به معنی لفظی پدر امتهای فراوان(فریدون=جهانگشا) باید خود کورش /فریدون منظور باشد. به هر حال ایرانیان اصل و منشاً طبیعی اهورامزدا، این ایزد ایرانی عقل و خرد را از نیاکان هندواروپایی دیرین خویش به یادگار نگهداشته بوده اند. امّا بی تردید وجه اجتماعی دانای آن را از ائا/انکی خدای خرد بابلیها اخذ کرده اند. چه این ایزد سوای این مورد در نزد ملل باستانی دیگر با اهمیت تمام تلقی میشده است. از این موارد است قرار گرفتن او در رأس تثلیث معروف هندوان نسبتاً دوردست که از آن سخن گفتیم. سوای اینها وی در رأس دو تثلیث مهمتر و معروفتر دیگر یعنی تثلیث توراتی ابراهیم(پدر امتهای زمین، انکی سومریها)، ناحور(مار فیس فیس کننده، مردوک) و هاران (دارنده صدای رعد، آداد) و همچنین تثلیث انجیلی معروف خدا، پسر(عیسی) و روح القدس (در اصل خدای قدسی رعد و طوفان) نیز دیده میشود. چه بی تردید اصل این تثلیث انجیلی معروف عبارت از پدر(انکی/ائا، خدای خردمند دریا و زمین)، پسر(مردوک، منجی خدایان، پسر معروف انکی) و آداد(هداد، خدای رعد و برق و طوفان) بوده و اساطیر متأخر بین النهرین باستان اخذ شده است. به کجا می خواستیم برویم به چه جایگاهی رسیدیم: منظور ما این بود کفن اهورامزدا را کنار بزنیم که ناگاه از این دریچه کفنهای بابلی بکر خدایان معروفتر جهان بیرون زد.
.

سه‌شنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۶

منظور از کوه موعظه عیسی همان هارماجدون ایرانی الاصل است

نام و نشان کوه اساطیریی که موعظهً کوه انجیل عیسی مسیح بدان منسوب است

ظاهراً در انجیلها اثری از نام و محلی کوهی که موعظهً اساطیری منسوب بدان است به عمد یا به سهو اسمی برده نشده است. ولی کنکاش در متون اساطیری کتابهای عهد عتیق و عهد جدید معلوم می نماید که از آن همانا کوه اساطیری مجدون(هارمجدون به معانی کوه موعظه یا کوه میوهً گرانبها) منظور است که اسطورهً آن خود از اساطیر کهن ایرانیان عهد زرتشتی سرچشمه گرفته است: نام این کوه در اوستا هئوکئریه (خوب کنش) است که اکنون سبلان(لانهً سود) نامیده میشود. در رابطه با منشاً معنی کوه میوهً مقدس و گرانبهای مجدون گفتنی است در ترانه های فولکوریک کهن آذری صحبت از انار مقدس کوه سبلان است(که در طبیعت آنجا وجود خارجی ندارد)؛ کوهی که بنا بر اعتقادات کهن ایرانی محل محشر و بازگشت ارواح مردگان به شمار می آمده است چه ضمن یک حدیث نبوی در کتاب معجم البلدان یاقوت حموی آمده است: "روح بعد از خروج از تن مرده به اندازهً دانهً برفی در جبل سبلان و ماسبلان که در سمت آذربایجان است فرود می آید". به عبارت دیگر اینجا همان گرودمان (گروذمان، به یک معنی اوستایی آن یعنی کوه جایگاه بیداری بازپسین) می باشد . نام این کوه بیشتر به معنی خانهً زمزمه روحانی گرفته شده است. جالب است که این نام اوستایی همچنین معنی کوه میوهً بهشتی را نیز افاده می نموده است. بنابراین با مفهوم دو لایهً کوه مقدس اوستا به منشاً ایرانی باور هارمجدون(کوه موعظهً روحانی یا کوه میوهً مقدس و گرانبها) نزد یهود میرسیم. بسیار جالب است که نام این کوه در کتاب عوبدیای نبی تورات کوه عیسائو (یعنی کوه عمل پایانی و آخرت) قید گردیده است که بدین شکل حاوی خود نام عیسی نیز می باشد، عیسی مسیحی که بنا به باور یهود و مسیحیان نظیر معادل ایرانیش میثره (مهر)در روز آخرت به سمت کوه هارمجدون(چینوت پل اوستا) یعنی محل تلاقی نیروهای مخاصم در روز حسابرسی خواهد شتافت. مسلم به نظر میرسد از آنجاییکه این کوه تحت همین نام عیسائو در کتاب عوبدیای تورات با نکوهش ثروت و ضلالت همراه شده است، لذا نویسندگان انجیلها به عمد از نام آن (از آن جمله در موعظهً کوه) یاد نکرده اند. جالب است کلمه عیسائو(عیشائو) در لغت آریائیان هندوایرانی به معنی سلطان است و این اکنون در نزد اهل محل به عنوان صفت بلندترین قله سبلان به کار می رود. کوه سبلان و کوه پهلوئیش باغرو (کوه پهلویی) در اوستا همچنین با نامهای اوشیدرنه (مجلل و با شکوه) و اوشیدم (دم کوه با شکوه) نام برده شده است. این زوج نام اوستایی در اشعار فولکلوریک آذری به صورت کوه مقدس اوشودوم اوشودوم، به عنوان محل سیبهای بهشتی حفظ شده است. مطابق کتب پهلوی و روایات مسلمین اینجا محل همپرسگی معروف زرتشت با اهورا مزدا بوده است. در حالی که نام کوه مقدس توراتی صیون (کوه زمزمه و موعظه روحانی= گروذمان) همین کتاب عوبدیا نیز در واقع از معنی لفظی ایرانی دیگر همین کوه مقدس و ملکوتی اوستا یعنی گروذمان (سبلان آسمانی) بیرون تراویده است. نام سرزمین ادوم در این رابطه باید در اصل از ریشه عدم و به معنی معدومین باشد که در این کتاب نیز بدان اشاره گردیده است چه کشتار بزرگ مغان در عهد ترور سپیتاک زرتشت (گئوماته بردیه، داماد و پسرخواندهً زرتشت) توسط داریوش که به ماگوفونی معروف است در عهد باستان شهرهً عام و خاص بوده است. از همینجاست که در قرآن قوم مغان کشتار شده و رهبر ملکوتی آن در قرآن با نامهای ثمود(=باعده، معدوم) و صالح دارندهً شتر مقدس یاد گردیده اند.در کتاب عوبدیا از گئوماته زرتشت تنومند (شاهزاده گوتمه بودای بلخیان و شمال غربی هند) تحت نام تیمان(با کمال، عظیم یا تمام شده و مقتول) به طور نکوهیده نام برده شده است. به قول کتسیاس سپیتاک زرتشت (گئوماته بردیه) سالهای مدیدی در عهد پدر خوانده و پدر زنش کورش در همین سمت بلخ و هندوستان به عنوان شاهزاده حکومت نموده است. محل ساتراپی وی در عهد پدربزرگ مادریش آستیاگ (اژیدهاک مادی)– یعنی زمانی پدرش سپیتمه جمشید به عنوان ولیعهد آستیاگ در قفقاز فرمان میراند- سمت آذربایجان ، اران و ارمنستان بوده است
برای آشنایی با مندرجات کتاب عوبدیا در باب کوه عیسائو بیگانگان متن آن را با شرح و تفسیرش از سایت مرکز پژوهشهای مسیحی به عینه نقل می نمائیم:

کتاب عوبدیا (ترجمه تفسیری)

كتاب عوبديا كوچكترين كتاب عهد عتيق است. درباره نويسنده آن ، عوبديا اطلاعات بسيار جزئي در دست است .
بيست و يك آيه اين كتاب از قوم ادوم سخن مي گويد. اين قوم از عيسو، برادر يعقوب بوجود آمدند. سرزمين آنها در جنوب درياي مرده قرار داشت . بين قوم اسرائيل و قوم ادوم بيشتر اوقات درگيري بوده است . ادومي ها در جنگ با بني اسرائيل ، گاهي از فلسطيني ها ياري مي جستند.
كتاب عوبديا مي گويد كه ادومي ها را خدا نابود خواهد كرد، زيرا آنها با كمك ساير قوم ها در صدد نابودي قوم خدا برآمده اند. اما ادومي ها گمان مي كنند دست خدا به آنها نمي رسد و او چنين كاري نمي تواند انجام دهد. پاسخ خداوند به قوم ادوم چنين است : «اگر همچون عقاب به اوج آسمانها بروي و آشيانه خود را بين ستارگان برپا داري ، تو را از آنجا به زمين مي آورم .» عوبديا به ادومي ها گوشزد مي كند كه تمام دنيا به خداوند تعلق دارد، و روزي خداوند بر آن حكومت خواهد راند.
کتاب عوبدیا (ترجمه قدیمی)

1 رؤياي عُوبَدْيا.
خداوند يهوه درباره اَدُوم چنين ميگويد: از جانب خداوند خبري شنيديم كه رسولي نزد امتها فرستاده شده، (ميگويد): برخيزيد و با او در جنگ مقاومت نماييم. 2 هان من تو را كوچكترين امّتها گردانيدم و تو بسيار خوار هستي. 3 اي كه در شكافهاي صخره ساكن هستي و مسكن تو بلند ميباشد و در دل خود ميگويي كيست كه مرا به زمين فرود بياورد، تكبّرِ دلت، تو را فريب داده است، 4 خداوند ميگويد: اگرچه خويشتن را مثل عقاب بلند سازي و آشيانه خود را در ميان ستارگان بگذاري، من تو را از آنجا فرود خواهم آورد. 5 اگر دزدان يا غارتكنندگانِ شب نزد تو آيند، (چگونه هلاك شدي)؟ آيا بقدر كفايت غارت نميكنند؟ و اگر انگورچينان نزد تو آيند آيا بعضي خوشهها را نميگذارند؟ 6 چيزهاي عيسو چگونه تفتيش شده و چيزهاي مخفي او چگونه تفحّص گرديده است؟ 7 همه آناني كه با تو همعهد بودند، تو را به سرحدّ فرستادند و صلحانديشان تو، تو را فريب داده، بر تو غالب آمدند و خورندگان نان تو دامي زير تو گستردند. در ايشان فطانتي نيست.
8 خداوند ميگويد: آيا در آن روز حكيمان اَدُوم را و فطانت را از كوه عيسو نابود نخواهم گردانيد؟ 9 و جبّاران تو اي تيمان هراسان خواهند شد تا هر كس از كوه عيسو به قتل منقطع شود.
10 به سبب ظلمي كه بر برادرت يعقوب نمودي، خجالت تو را خواهد پوشانيد و تا به ابد منقطع خواهي شد.
11 در روزي كه به مقابل وي ايستاده بودي، هنگامي كه غريبان اموال او را غارت نمودند و بيگانگان به دروازههايش داخل شدند و بر اورشليم قرعه انداختند، تو نيز مثل يكي از آنها بودي. 12 بر روز برادر خود هنگام مصيبتش نگاه مكن و بر بنييهودا در روز هلاكت ايشان شادي منما و در روز تنگي ايشان لاف مزن. 13 و به دروازههاي قوم من در روز بلاي ايشان داخل مشو و تو نيز بر بدي ايشان در روز بلاي ايشان مَنگَر و دست خود را بر اموال ايشان در روز بلاي ايشان دراز مكن. 14 و بر سر دو راه مايست تا فراريان ايشان را منقطع سازي و باقيماندگان ايشان را در روز تنگي تسليم منما. 15 زيرا كه روز خداوند بر جميع امّتها نزديك است؛ و چنانكه عمل نمودي همچنان به تو عمل كرده خواهد شد و اعمالت بر سرت خواهد برگشت. 16 زيرا چنانكه بر كوه مقدّس من نوشيديد، همچنان جميع امّتها خواهند نوشيد و آشاميده، خواهند بلعيد و چنان خواهند شد كه گويا نبودهاند.
17 امّا بر كوه صهيون نجات خواهد بود و مقدّس خواهد شد و خاندان يعقوب ميراث خود را به تصرّف خواهند آورد. 18 و خاندان يعقوب آتش و خاندان يوسف شعله و خاندان عيسو كاهخواهند بود و در ميان ايشان مشتعل شده، ايشان را خواهد سوزانيد و براي خاندان عيسو بقيتّي نخواهد ماند زيرا خداوند تكلّم نموده است. 19 و اهل جنوب كوه عيسو را و اهل هامون فلسطينيان را به تصرّف خواهند آورد و صحراي افرايم و صحراي سامره را به تصرّف خواهند آورد و بنيامين جِلْعاد را (متصرّف خواهد شد). 20 واسيـران اين لشكـر بنياسرائيـل ملك كنعانيان را تا صرْفَه به تصرّف خواهند آورد و اسيرانِ اورشليم كه در صَفارِدْ هستند، شهرهـاي جنوب را به تصرّف خواهند آورد. 21 و نجات دهندگان به كوه صهيون برآمده، بر كوه عيسو داوري خواهند كرد و ملكوت از آن خداوند خواهد شـد.

ترجمه تفسیری
مجازات ادوم
خداوند، آينده سرزمين ادوم را در رؤيايي به عوبديا نشان داد.
از جانب خداوند خبر رسيده كه قاصدي با اين پيام نزد قوم ها فرستاده شده است : «آماده شويد تا به جنگ ادوم برويم .»
2 خداوند مي فرمايد: «اي ادوم ، تو را در ميان ملت ها خوار و ضعيف مي سازم « . 3 از اينكه بر صخره هاي بلند ساكن هستي به خود مي بالي و با غرور مي گويي : «كيست كه دستش در اين بلنديها به من برسد!» خود را گول نزن ! 4 اگر همچون عقاب به اوج آسمانها بروي و آشيانه خود را بين ستارگان برپا داري ، تو را از آنجا به زمين مي آورم .
5 «اگر دزدها شبانگاه آمده تو را غارت مي كردند به مراتب براي تو بهتر مي بود، زيرا همه چيز را نمي بردند! يا اگر انگورچينان به سراغ تو مي آمدند پس از چيدن انگور خوشه اي چند باقي مي گذاشتند! 6 ولي وقتي به چنگ دشمن بيفتي تمام ثروت تو به يغما خواهد رفت و چيزي براي تو باقي نخواهد ماند.
7«تمام هم پيمانانت دشمن تو مي شوند و دست به دست هم داده ، تو را از سرزمينت بيرون مي رانند. دوستان مورد اعتمادت ، برايت دام مي گذارند و تو از آن آگاه نخواهي شد.»
8خداوند مي فرمايد: «در آن روز در سراسر ادوم حتي يك شخص دانا باقي نخواهد ماند! زيرا من همه دانايان ادوم را از حماقت پر مي سازم . 9 دليرترين سربازان تيمان ، هراسان و درمانده شده نخواهند توانست از كشتار جلوگيري كنند.

دليل مجازات ادوم
10 «به سبب ظلمي كه به برادر خود اسرائيل كردي رسوا و براي هميشه ريشه كن خواهي شد؛ 11 زيرا اسرائيل را به هنگام سختي و احتياجش ترك كردي . وقتي كه مهاجمان ، ثروت او را غارت مي كردند و بر اورشليم قرعه انداخته ، آن را ميان خود تقسيم مي نمودند، تو كنار ايستاده ، نخواستي هيچ كمكي به او بكني و مانند يكي از دشمنانش عمل نمودي .
عوبديا
12 «تو نمي بايست اين كار را مي كردي . وقتي كه او را به سرزمينهاي بيگانه مي بردند تو نمي بايست مي نشستي و او را تماشا مي كردي . در روز مصيبتش نمي بايست شادي مي كردي و زماني كه در سختي بود نمي بايست به او مي خنديدي . 13 روزي كه اسرائيل گرفتـار اين مصيبـت و بلا شـده بـود، تو نيـز به او بـدي رساندي و رفته ، غارتش كردي . 14 بر سر چهار راهها ايستادي و كسـاني را كه سعي مي كردند فرار كنند كشتي . در آن زمان وحشت و پريشاني ، بازماندگان اسرائيل را دستگير نموده ، تحويل دشمن دادي .

مجازات قوم ها
15 «من ، خداوند بزودي از تمام قوم ها انتقام خواهم كشيد. اي ادوم ، همانطور كه با اسرائيل رفتار كردي ، با تو نيز به همانگونه رفتار خواهد شد. هر چه كردي بر سر خودت خواهد آمد. 16 بر بالاي كوه مقدس من ، جام مكافاتم را نوشيدي ، قوم هاي ديگر نيز آن را خواهند نوشيد. آري ، آنها خواهند نوشيد و از بين خواهند رفت و اثري از آنها باقي نخواهد ماند.

پيروزي اسرائيل
17 «ولي كوه مقدس من در اورشليم ، پناهگاه و محل نجات خواهد شد. اسرائيل سرزمين خود را دوباره تصرف خواهد نمود 18 و مانند آتش ، ادوم را خواهد سوزاند بطوري كه از ادوم كسي باقي نخواهد ماند.» اين را خداوند مي فرمايد.
19اهالي جنوب يهودا، كوهستان ادوم را اشغال خواهند كرد و اهالي جلگه هاي يهودا، دشتهاي فلسطين را تصرف نموده ، دوباره مراتع افرايم و سامره را به چنگ خواهند آورد و قبيله بنيامين ، جلعاد را خواهد گرفت . 20 تبعيدشدگان اسرائيلي مراجعت نموده ، فينيقيه را تا صرفه در شمال ، اشغال خواهند كرد و آناني كه از اورشليم به آسياي صغير به اسارت رفته بودند، به وطن خود بازگشته ، شهرهاي جنوب يهودا را خواهند گرفت. 21 فاتحان اورشليم بر سرزمين ادوم حكومت خواهند كرد و خداوند، پادشاه ايشان خواهد بود!

راهنما

عوبدياي نبي
هلاكت ادوميان

ادوميان
ادوم بر يك رشته از صخرههاي كوههاي واقع بر شرق عَرَبه بنا شده بود، كه از شمال به جنوب در حدود 150 كيلومتر و از شرق تا غرب در حدود 30 كيلومتر امتداد داشت. اين سرزمين، بسيار حاصلخيز بوده و از چراگاههاي سرسبزي برخوردار بود. سالع ( يا «پترا») كه پايتخت ادوم بود، بر يك صخرة عمودي بلند، در پشت درههاي عميق كوه، ساخته شده بود كه به درة بسيار زيبايي مشرف بود. ادوميان، خيلي سريع از تاخت و تاز دست كشيدند و به تنگههاي سر به فلك كشيدة كوهستان كه غير قابل تسخير بودند، عقب نشيني كردند.
اگرچه ادوميان از نسل عيسو بودند، اما هميشه از دشمنان سرسخت يهوديان بشمار ميرفتند كه حاكي از عداوت هميشگي عيسو و يعقوب بود (پيدايش 25 : 23 ؛ 27 : 41). آنها درخواست موسي را رد كردند (اعداد 20 : 14 - 21) و هميشه مستعد بودند تا با هر گونه حملهاي عليه يهوديان همكاري كنند.

زمان اين نبوت
در ذيل به چپاول و غارت اورشليم اشاره شده است كه ادوميان در تمامي آنها شركت داشتهاند. اين غارتها طي 4 فقره به شرح زير ميباشند:
1 -در زمان حكومت يربعام (850 الي 843 ق.م.) - (دوم تواريخ 8:21 و 16 و 17؛ عاموس 1:6).
2 -در زمان حكومت امصيا (803 - 775 ق.م.) - (دوم تواريخ 25 : 11 و 12 و 23 و 24).
3- در زمان حكومت آحاز (741 - 726 ق.م.) - (دوم تواريخ 28 : 16 - 21).
4 - در زمان حكومت صدقيا (597 - 586 ق.م.) - (دوم تواريخ 11:36 - 21؛ مزمور 7:137).

در مورد اينكه عوبديا به كدام دورة تاريخي فوق تعلق داشته است، عقايد متفاوت است. از آنجايي كه در آيات 11 و 12 اين كتاب به «ويراني» يهودا اشاره شده است، لذا بطوركلي نبوت مذكور به حكومت صدقيا اختصاص دارد، يعني زماني كه اورشليم بدست بابليان به آتش كشيده شد (586 ق.م.).
ساير نبوتهايي كه در كتاب مقدس هلاكت ادوم را پيشگويي كردهاند عبارتند از: اشعيا 5:34-15؛ ارميا 19 : 7 - 22 ؛ حزقيال 25 : 12 - 14 ؛ 35 : 1 - 15 ؛ عاموس 1 : 11 - 12.
تحقق نبوت
عوبديا چنين نبوت كرد كه ادوميان «تا به ابد منقطع خواهند شد» و «چنان خواهد شد كه گويا نبودهاند» (آيات 10 و 16 و 18)؛ و همچنين بقيّتي از يهودا نجات خواهند يافت و اينكه ملكوت خداي يهودا بر همه جا حكمفرما خواهد شد (آيات 17 و 19 و 21).
در ظرف 4 سال پس از به آتش كشيدن اورشليم، ادوميان كه بابليان را در حمله به اورشليم كمك كرده بودند، بدست خودِ آنها نابود شدند (582 ق.م.). قومي بنام نباطيان جانشين ادوميان شدند. شمار قليلي از ادوميان كه باقي مانده بودند در منطقهاي واقع در جنوب يهوديه محبوس ماندند يعني جايي كه به مدت چهار قرن به حيات خود ادامه دادند و از دشمنان جدي يهودا بشمار ميرفتند. تا اينكه در سال 126 ق.م. آنها بدست يكي از رهبران مكابي بنام يوحنا هيركانوس شكست خوردند و جزيي از مملكت يهود شدند. زمانيكه فلسطين بدست روميها تسخير شد (سال 63 ق.م.)، خانداني ادومي بنام هيروديان بر كلّ يهودا نصب گرديد. اين خاندان از آخرين بقاياي ادوميان بودند. با ويران شدن اورشليم در سال 70 ميلادي، آنها براي هميشه از صفحة تاريخ محو شدند.

جمعه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۶

ریشه های اساطیر موعود ادیان

بررسی ریشه های اسطورهً امام و پیمبر موعود که هنوز دینداران باورمند آنانند

در اینجا صرفاً به بررسی اجمالی نامهای ابهام آمیز اساطیری مسینا ، مئسیا، هیمدا، مهدی، فارقلیط، احمد ومحمد موعود می پردازیم تا رفع ابهامی در این باب صورت گیرد و نیروی پنهان بزرگ مردم، با زهر باور موعودهای فریب دهنده پیشینیان که زمانی باور به آنان به درستی یا نادرستی به عنوان قرص مسکن مردم تحت ستم مورد استفاده میگرفته است و حال هم به عنوان دین و سنت به خورد شان داده میشود- نگردد؛ مذاهب و ادیان مردم فریبی که کم و بیش در جهان سوم قدرتمندانه به حیات خود ادامه داده و به وسیله نیرنگبازان مذهبی و جهانخواران در فریب باورمندان اساطیر پیشینیان است: مسینا مرکب از کلمه عبری مّسیا یعنی پیامبر و مسئول است، پسوند نا به عربی معنی ما را می دهد بنابرین مسینا (به عبری مسّیا) یعنی کسی پیامبر و مسئول و رهبر ما است. نامهای توراتی مئسیا و هیمدا مترادف هم به معنی تسلی دهنده عنوان دیگری بر موعود مردمان سامی شبه جزیره عربستان و سامیان نواحی شمالی تر از آن بوده است که قدیمی ترینشان مردوک خدای منجی معروف بابلی است.. مهدی (به عربی یعنی هدایت کننده، رهبر) به عبری و همچنین به اوستایی به معنی رهبر بزرگ دانای معماها و هوشمند یا همان ایشوم بابلیها(به معنی فرمانده) ملقب به مبشر سرزمین است، یادآور آخرین پیامبرموعود مسلمین یعنی محمد (استوت ارتهً زرتشتیان یعنی ستوده شده، سومین و آخرین موعود زرتشتیان) است. این نام تحت عنوان مهدی موعود در واقع بازسازی موعود اسلامی دیگری بعد از محمد/ احمد است که مانی و محمد خود را با همین موعود یکی دانسته اند. جالب است که ایشوم خدای نیکوکاربابلیها در کتاب استر تورات به نام ایرانی مترادفش هامان(=دانا، سپیتاک زرتشت، گئوماته بردیه داماد وزیرمشاور کورش) پیوسته و با آن جایگزین شده است. در کتب پهلوی نیز زرتشت تحت نام بهرام ورجاوند(=مردوک) موبد موبدان پشوتن(کورش) به شمار آمده است. مسلم به نظر میرسد نامهای پهلوی سوشیانت دوم(سودرسان ثانی) یعنی هوشیدر ماه (دانای بزرگ) اساس ایرانی نام مهدی (دانای بزرگ) است. نام پهلوی سوشیانت اول هوشیدر بامی (دانای درخشان) و نام سومین سوشیانت، استوت ارته(مظهر قانون مقدس، دین پناه) است که حافظ مهدی موعود ایرانیان کهن را با همین عنوان دین پناه وی می شناسد:



نامهای احمد کتاب کفالیه مانی و محمد انجیل منسوب به برنابا به معنی لفظی ستوده شده، اساس تاریخی داشته و در واقع بیانگر نام اصلی خود عیسی مسیح تاریخی یعنی یهودا(ستودهً خداوند) پسر زیپورایی ( =پرنده- خدای بعد از غسل تعمید عیسی مسیح که او را پسر خود می خواند) می باشد. مسلم به نظر میرسد موضوع نجات دهنده در خاورمیانه ریشهً کهنتری داشته و به مردوک (= سرکوبگر دشمنان بابل و خدای منجی بابلیها) بر میگردد. گرچه یهود و اعراب ممکن است تا حدود زیادی این باور را به وساطت ایرانیان و یونانیان از بابلیان باستانی اخذ کرده باشند، چنانکه موضوع باوربه ظهور اژدهای روز رستاخیز(مردوک، اژی دهاک) و هرماقدون(تپهً حسابررسی= پل چینوت اوستا) نقش اعتقادات مغان ایرانی و بابلی را در اعتقادات مسیحیان و یهودیان به وضوح نشان میدهد. در اعتقادات زرتشتیان خصوصاً نخستین موعود اوخشیت ارته (برکت دهنده) نشانگر نبو(موعود فرا خوانده شده ، ایزد حکمت و حاصلخیزی بابلیها) و یوسف نجار زمینی شدهً انجیلهاست. خود سپیتاک زرتشت و پدرش سپیتمه جمشید مغ نیز که با مردوک و ائا بابلیها مقابله می شده اند، در انجیلها تحت اسامی یحیی (جاودانی) و زکریا (واعظ) در اسطورهً تولد و داستان انتخاب عیسی مسیح به مقام پیامبری دخالت داده شده اند. موعود به شمار رفتن مردوک(گوسالهً شکست ناپذیررب النوع آفتاب) از هیئت اسلاوی وی یعنی مارکو کرالیویچ (شاهزاده خورشید) و صور هندی وی یعنی ویشنو(ایزد خورشید مسلط بر همه) و میتریهً بودائیان(مهر، ایزد خورشید) و نام مادر سوشیانت آخر زرتشتیان یعنی ویسپ تئوروئیری (همه را شکست دهنده) به خوبی مسجل میگردد. مسلم به نظر میرسد نام معروف مادر امام مهدی موعود یعنی نرگس (نر- گیسو= نر- ویسپو) یعنی دلیر کامل و شایسته علی القاعده از ترجمه و تلخیص همین نام اوستایی مادر سوشیانت در زبان پهلوی(فارسی میانه) عاید شده است. نام یونانی فارقلیط (تسلی دهنده) دقیقاً مترادف نام عبری مناحیم است که یکی از سه پسر یهودای جلیلی فرزند زیپورایی رهبر انقالبیون یهودی زئالوت (مشتاقان آزادی) یعنی عیسی مسیح تاریخی بوده است که سالها بعد از وقایع مربوط به قتل پدر و دو برادرش به نامهای یعقوب و شمعون به دست رومیان، در ماسادا علیه مسیحیان قیام نمود ولی توسط رومیان دستگیر و با شکنجه های سخت اعدام گردید. نام تاریخی یحیی(یوهانس) که به عبری همچنین معنی عطا و بخشش خدا را میدهد، در انجیل خدمات رسولان مسیح به صورت با سرزنش از انقلابش تحت نام رومی تئودا(جاری با آب، معمدان) یاد شده است. این نام به صورت تئودور مترادف یحیی(یوهانس) است که این هر دو نام اخیر در نزد حبشیها و اسلاوها خود اسامی موعود و پیامبری ملکوتی بزرگی به شمار آمده اند. به نظر میرسد در اصل از این نام نه تئودای یهودی انقلابی سمت مصر در دههً پنجم میلادی بلکه همان ماتثیاس فرزند مارقالوث همکار انقلابی یهودای جلیلی پسر زیپورایی مراد بوده است که این عنوان خود را از شخص مذکور گرفته است. معلوم میشود مرقس (درخشان) نویسندهً انجیل اصلی و اولیه که نام اصلیش یحیی بوده است، اسطوره شناس بزرگی بوده که نام انقلابیون یهود را با اساطیر معروف خدا- رهبران پیشین در نزد ملل مختلف و افراد خانواده خود، مادرش مریم و داییش یوسف در آمیخته و معجونی نسبتاً مرغوبی که هم مورد پسند برده و هم برده دار قرار گرفته، فراهم نموده است. در اینجا بررسی موعود مندرجات انجیل منسوب به برنابا می پردازیم که مسلمانان بر درستی مندرجات آن اصرار ورزیده و مسیحیان آن را از انجیلهای مردود شمرده و دستکاری کردهً مسلمانان به حساب آورده اند، گرچه انجیلها صرفاً نه کلام و سرگذشت عیسی مسیح تاریخی بلکه بیان تاژهً باورهای پیشینیان به زبان عیسی مسیح است. مطالب مربوط به موعود دوم (اوخشیت نمهً زرتشتیان یعنی پرورانندهً نماز= احمد) و یا موعود سوم زرتشتیان(استوت ارته= محمد) که در آیین زرتشتی به همراه موعود نخستین هر سه از نطفه های سه گانهً تعمید یافته در دریای کانس اویه (آبهای ژرف، مسکن ائا خدای آب و زمین و خرد بابلی) به شمار آمده و یکی گشته اند. از اینجاست که تصور شده سه تخمهً زرتشت در آبهای دریای کانس اویه (آبهای ژرف، چاه آب مهدی موعود شیعیان و دریایی که مادرش از آن عبور می نماید) نگهداری میشود. جالب است که سپیتمه جمشید پادشاه ولایات جنوب قفقاز در عهد پدرزنش آستیاگ و پسرش سپیتاک زرتشت(داماد و پسر خواندهً کورش مردوک پرست) در اساطیر ایرانی جایگزین ائا(انکی، بت یعوق اعراب، ابراهیم) وپسرش مردوک ( بت یغوث اعراب، اسحاق تورات)گردیده اند. در این انجیل را به عینه از سایت اسلامی پنجرهً سبز نقل می کنیم: سيماي رسول اكرم (ص) در انجيل برنابا(منبع: فصلنامه پويا شماره 1،پنجرهً سبز)
ابو القاسم عاشوري
انجيل برنابا نسخة پنجم از انجيل است كه در اوائل قرن نوزدهم كشف شد و سپس به زبانهاي انگليسي و عربي ترجمه شده و در سال 1345 در ايران براي اولين بار توسط علامه محقق، حيدر قلي خان قزلباش، مشهور به سردار كابلي، به فارسي ترجمه شد، كتابي كه در بسياري موارد با قرآن كريم و روايات اسلامي هماهنگ است. عناوين مطالبي كه در انجيل برنابا در باره پيامبر اسلام آمده به چند عنوان كلي تقسيم ميشود، از جمله:
1 . خلقت پيامبر اكرم (ص)
2 . ارتباط پيامبر اسلام و حضرت آدم (ع)
3 . اخبار ظهور پيامبر اسلام از زبان حضرت عيسي (ع)، با نام خاص ايشان و نام مسينا
4 . پيامبر اسلام از نسل حضرت اسماعيل (ع) است نه اسحاق(ع)
5 . عدم وجود پيامبري پس از پيامبر اسلام و ظهور پيامبران دروغين پس از وي
6 . رفع تهمت مرگ حضرت عيسي (ع) توسط پيامبر اسلام
7 . رغبت حضرت عيسي در خدمت به پيامبر اسلام و درخواست ظهور ايشان
8 . موضوع پيامبر اسلام و قيامت كه خود داراي زير مجموعههاي بسياري است
اما با توجه به موضوع نوشتار، در اين شماره فقط مطالب مربوط به ظهور پيامبر اسلام و جزئيات مربوط به آن نقل خواهد شد.
بشارت ظهور پيامبر اسلام (ص)
حضرت عيسي (ع) در جواب سؤال فردي به نام فيليپس كه ميگويد: «چه ميگويي اي آقا! حقاً و هر آينه در اشعياء نوشته شده است به درستي كه خداي پدر ماست، پس چگونه او را فرزندان نباشد؟» ميگويد:
«به درستي كه در اشعياء نوشته شده است مثلهاي بسياري كه واجب نيست اينكه بگيري او را به لفظ بلكه به معني، زيرا كه همه پيامبران كه به يكصد و چهل و چهار هزار ميرسند،آنانكه فرستاده ايشان را خداي به سوي جهان، به تحقيق سخن راندهاند به معمّاها و تاريكي، و ليكن زود است بيايد بعد از من لقاي همه پيامبران و پاكان، پس تابان شود چون نور بر تاريكيهاي همة آنچه پيامبران فرمودهاند، زيرا كه او رسول خداست.»1
در فصل 36 هم آمده است که حضرت عيسي ميگويد: «به تحقيق كه پيامبران، همه ايشان آمدند مگر رسولالله، آنكه زود است بعد از من بيايد، زيرا كه خداي اين ميخواهد تا كه من مهيا سازم راه او را. »
ديگر جاي ميخوانيم: «اما در خصوص من، به درستي و به تحقيق آمدهام تا آماده كنم راه را از براي رسول الله كه زود است بياورد خلاصي عالم را وليكن حذر كنيد از اينكه فريب داده شويد؛ زيرا كه زود است كه بيايند پيامبران دروغگوي بسياري كه سخن مرا ميگيرند و انجيل مرا ناپاك مينمايند، آن وقت اندرواس گفت: اي معلّم! براي ما علامتي ذكر كن، تا او را بشناسيم، يسوع جواب داد: به درستي كه او در زمان شما نميآيد، بلكه بعد از شما به چندين سال ميآيد، آن وقتي كه انجيل من باطل ميشود و نزديك است كه سي نفر مؤمن پيدا نشود، در آن وقت خداي بر جهان رحم ميكند، پس ميفرستد رسول خود را كه قرار ميگيرد بر سر او ابر سفيدي تا او را يكي از برگزيدگان خداي بشناسند و همانا زود است كه ظاهر سازد او را براي جهان و زود است كه بيايد با قوّت عظيمي بر فاجران و براندازد بتپرستي را از جهان و به درستي كه من به آن مسرور ميشوم زيرا كه به واسطه او زود است كه ظاهر شود و تمجيد كرده شود خداي و صدق من ظاهر گردد و زود است كه انتقام كشد از آنانكه زود است بگويند كه من بزرگترم از انسان، حق ميگويم به شما، به درستي كه زود است كه ماه او را جواب دهد در خردسالي او و وقتي كه او بزرگ شود، ميگيرد او را در اختيار خود، پس بايد جهان حذر نمايد از اينكه نپذيرد او را، زيرا زود است كه وي بتپرستان را براندازد... و زود است كه بياورد حقي را آشكارتر از ساير پيامبران و زود است كه سرزنش كند هر كه را كه رفتار نيكو نميكند در جهان و زود است كه تحيّت فرستد برجهاي شهر پدران ما بعضي به بعضي از روي خوشحالي، پس هر وقتي مشاهده شود بر افتادن بتپرستي از زمين و اعتراف كرده شود، به اينكه من بشري هستم مانند ساير ناس، پس حق ميگويم كه پيامبر خداي آن وقت ميآيد.»2
در فصل 124 انجيل برنابا، حضرت عيسي (ع) خبر از تطهير خرابي انجيل ميدهد و ميگويد: «پس وقتي كه رسول الله بيايد، ميآيد تا تطهير كند هرچه را كه فاجران خراب كردهاند از كتاب من. »
پيامبر اسلام؛ پيامبر رحمت
در اين باره در انجيل برنابا چنين آمده است: «...يسوع فرمود: اي برادران! همانا كه قضا و قدر رازي است بزرگ، حتي اينكه به شما ميگويم كه راستي آن را نميداند آشكارا، جز يك نفر و بس، و او آن كسي است كه امتها منتظر او ميباشند، آن كسي كه اسرار خدا بر او آشكار ميشود بس آشكار شدني و خوشا به حال كساني كه گوش به سخن او ميدهند، وقتي كه به جهان بيايد، زيرا كه رحمت خدا برايشان سايه خواهد افكند چنانچه اين درخت خرما ما را سايه افكنده است، آري، چنانكه اين درخت از حرارت سوزان آفتاب ما را نگاه ميدارد، همچنين رحمت خدا نگاه ميدارد ايمان آورندگان به آن اسم را از شرّ شيطان، شاگردان در جواب گفتند: اي معلّم! كدام كس خواهد بود آن مردي كه از او سخن ميگويي كه به جهان خواهد آمد، يسوع به شکفتگي دل در جواب فرمود كه همانا او محمّد (ص)، پيامبر خداست، وقتي كه او به جهان بيايد چنانكه باران، زمين را قابليت بخشد كه بار بدهد بعد از آنكه باران مدّت مديدي منقطع شده باشد، همچنين او وسيله اعمال صالحه ميان مردم خواهد شد به رحمت بسياري كه با خود ميآورد، پس او ابر سفيدي است پر از رحمت خدا و آن رحمتي است كه آن را خدا بر مؤمنان نثار ميكند، نرم نرم مثل باران».3
در فصل 220 نيز بشارت ظهور پيامبر اكرم (ص) جهت رفع فريب كشته شدن حضرت عيسي (ع) بيان شده است.
ظهور پيامبر اسلام با نام مسينا
همچنين در بخشهاي مختلفي از انجيل برنابا خبر ظهور پيامبر اسلام با نام خاص «مسينا» بيان شده كه گويا در ميان كاهنان يهودي، پيامبر اسلام به اين نام شناخته شده بودند.
در فصل 42 آمده است كه حضرت عيسي (ع) در جواب برخي لاويها و كتبه كه ميگويند « هرگاه تو نيستي مسينا و نه ايليا و نه هيچ پيامبري، پس چه جهت دارد كه بشارت ميدهي به تعليم تازه و خود را مينمايي بزرگتر در شأن از مسينا»، ميگويد: «به درستي معجزاتي كه خداي آنها را بر دست من ميكند، ظاهر ميكند اينكه سخن ميكنم به آنچه خداي ميخواهد. و من نميشمارم خود را مانند آنكه از او سخن ميرانيد، زيرا كه من لايق آن نيستم كه بگشايم بندهاي جرموق يا دوالهاي نعل رسول الله را كه او را مسينا ميناميد، آنكه پيش از من آفريده شده و زود است بعد از من بيايد و زود است بياورد كلام حق را و نميباشد آيين او را نهايتي. »
در بخش ديگري از انجيل برنابا، حضرت عيسي در پاسخ به زني كه ميگويد: «به درستي كه ما انتظار مسينا را داريم پس وقتي بيايد ما را تعليم ميكند» ميگويد: «اي زن، مگر نميداني كه به ناچار مسينا خواهد آمد» و در ادامه ميافزايد: «اي زن، به من ظاهر ميشود كه تو مؤمنه باشي، پس اكنون بدان اينكه به ايمان به مسينا، همه برگزيدگان خدا زود است كه خلاصي يابند، اكنون واجب شد كه بشناسي آمدن مسينا را، زن گفت: اي آقا شايد تو خود مسينا باشي، يسوع در جواب فرمود: به درستي كه من به راستي به سوي خانه بنياسرائيل، پيامبر خلاصي فرستاده شدهام وليكن زود است كه بعد از من بيايد مسينا كه فرستاده شده خداست براي همه جهان، آنكه به واسطه او خدا جهان را آفريد و در آن وقت سجده كرده ميشود براي خدا در همه جهان و به رحمت رسيده ميشود، حتي اينكه سال يوبيل كه اكنون هر صد سال ميآيد زود است كه آن را مسينا هر سال در هر جا قرار دهد.»4
در فصل 97 نيز وقتي كاهني ميگويد: «چه ناميده ميشود مسينا و كدام است آن علامتي كه آمدن او را اعلان نمايد»، يسوع در جواب ميگويد: «نام مسينا عجيب است، زيرا كه خدا خود وقتي كه روان او را آفريد و در ملكوت اعلي او را گذاشت، خود او را نام نهاد و خدا فرمود: صبر كن اي محمد (ص)،زيرا كه براي تو ميخواهم خلق كنم بهشت و جهان و بسياري از خلايق را كه ميبخشم آنها را به تو حتي اينكه هر كه ترا مبارك ميشمارد مبارك شود و هر كه با تو خصومت كند ملعون ميشود، وقتي كه تو را به سوي جهان ميفرستم پيامبر خود قرار ميدهم به جهت خلاصي و كلمه تو صادق ميشود، حتي اينكه آسمان و زمين ضعيف ميشوند و ليكن دين تو هرگز ضعيف نميشود، همانا نام مبارك او محمّد (ص) است، آن وقت جمهور (همه) مردم صداهاي خود را بلند نموده، گفتند: اي خدا بفرست براي ما پيامبر خود را، اي محمّد (ص)، بيا زود براي خلاص جهان.»
پيامبر اسلام (ص) داراي دين جهاني
در اين باره در انجيل برنابا اينگونه آمده است:
«... حق ميگويم به شما، به درستي كه هر پيامبري هر وقتي كه بيايد، پس به درستي كه جز اين نيست كه فقط از براي يك امت حامل ميشود نشانه رحمت خداي را و از اين است كه سخن ايشان تجاوز نميكند از آن طايفه كه به سوي ايشان فرستاده شدهاند، و ليكن رسول خدا هر وقتي كه بيايد ميدهد خداي به او آنچه را كه او به منزله انگشتري دست اوست، پس حامل ميشود خلاص و رحمت را براي امتهاي زميني، آنانكه تعليم او را ميپذيرند، و زود است بيايد با توانايي بر ستمكاران و براندازد عبادت بتان را به گونهاي كه شيطان رسوا شود، زيرا كه اين چنين خداي وعده نموده به ابراهيم (ع)، فرموده: ببين، به درستي كه به نسل تو همه قبائل زمين را بركت ميدهم و همچنان كه اي ابراهيم شكستي بتان را شكستني، نسل تو زود است كه چنين كند. »5
در فصل 97، پس از اظهار ناراحتي حضرت عيسي (ع) از تعليم ناپاك شيطان به اينكه او خدا و پسر خداست و دلداري دادن كاهن و والي و پادشاه به اينكه ما خواهيم خواست تا فرمان شاهي به اين صادر شود كه هيچ كس تو را خدا يا پسر خدا نخواند، حضرت عيسي (ع)ميفرمايد: «اين سخن مرا تسلّي نميدهد زيرا كه از آنجايي كه اميد نور داريد تاريكي خواهد آمد، و ليكن تسلّي من همان در آمدن پيامبري است كه هر اعتقاد دروغ را در باره من از ميان خواهد برد و آيين او اقتدار خواهد يافت و همه جهان را فرا خواهد گرفت، زيرا كه خدا به پدر ما ابراهيم چنين وعده فرمود و همانا آنچه مرا تسلّي ميدهد آن است كه آيين او را هيچ نهايتي نيست، زيرا كه خدا او را درست نگهداري خواهد فرمود. »
و اكنون ما در سال 2006 ميلادي قرار گرفتهايم، سالي كه 1427 سال از تحقق وعده حضرت عيسي (ع) ميگذرد و دين و آيين پيامبر موعود در حال گسترش و جهاني شدن است. البته همانگونه كه خود اين پيامبر در آغاز ظهور با جاهليت آن دوره مواجه بود، امروز نيز دين و آيين ايشان با جاهليت مدرن کنوني مواجه است و برخي دشمنان به جهت پستي و خباثت باطن، كار را به جايي ميرسانند كه شخص و آيين ايشان را با اعمال زشتي همچون ترسيم كاريكاتورهاي موهن مورد هجمه و حمله قرار ميدهند. مستكبراني كه در پشت اعمال كثيف آنان، دستهاي خيانتكاري است كه دائماً در پي فتنهانگيزي ميان مسلمانان و مردمان اديان ديگر، خصوصاً مسيحيان ميباشند، لذا در گفتگوي بين اديان مسيحي و اسلام، اين مسأله قابل توجه است که اگرچه شايد مسأله به صليب كشيده شدن حضرت عيسي (ع) مورد قبول جمع زيادي از مسيحيان باشد، اما گويا تمامي آنان به بازگشت وي اعتقاد دارند، همان كه ما مسلمانان نيز بر آن معتقديم. البته ما چنان معتقديم كه حضرت عيسي (ع) نيز همراه موعود آخر الزمان مسلمانان خواهد بود، همان موعودي كه امروز ميان بسياري از ساكنان اين كره خاكي به نامهاي مختلف و از جمله منجي آخر الزمان نامش مطرح است و همچون پيامبر موعود عيسوي، پيامآور رحمت و بركت الهي است.
به نظر ميرسد با توجه به اشتراك نظر مسلمانان و مسيحيان در بازگشت حضرت عيسي (ع)، اگرچه با كمي اختلاف، اين امر زمينه مناسبي است تا انس و الفت و گفت و گوي ميان اين دو دين الهي هرچه بيشتر گسترش يابد، چرا كه اين امر خود باعث اتحاد و ايستادگي پيروان آنها در برابر دشمنان كنوني خواهد بود.
پينوشتها:


1 . انجيل برنابا، مترجم: حيدرقليخان قزلباش (سردار كابلي)، چاپخانه حيدري، سال 1345، فصل 17، ص 73.
2 . همان، فصل 72، ص 167.
3 . همان، فصل 163، صص 313 ـ 312.
4 . همان، فصل 82، صص 183ـ 182.
5 . همان، فصل 43، صص 121ـ120.

یکشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۶

عیسی مسیح تاریخی و عیسی مسیحهای اساطیری

معرفی سیمای عیسی مسیح تاریخی که تبدیل به افسانه ای ترین پیامبران گردیده است¨
نگارنده سر انجام بعد سالها کند و کاو در این باب بدین نتیجه رسیده است. به طور ساده در افسانه و تاریخ عیسی مسیح نام و نشان خدایان فینیقی و سوری و پیامبرایرانی زرتشت جایگزین نامهای تاریخی معلم و رهبر انقلابی یهود یعنی یهودای جلیلی پسر زیپورایی در عهد موسوم به دوران عیسی مسیح به جای خود و خانواده و نزدیکان خانوادگی وی گردیده اند: عیسی مسیح نیمه خدای اسطوره ای به جای آدونیس (سرور من، بعل شاهزاده) خدای میرای زمینی فینیقیها است که پسر الهه ای به نام میّرا (میرهه، دختر اِل، الله، یهوه) است. مریم (قدیسه) مادر عیسی مسیح به جای الههً سوری معروف به آنات(آنِس، باکره) باکرهً عاشق پیشه است که درون خانوادگی با بعل (خدا، سرور، ملک) روابط عاشقانه داشته است و پدران ملکوتیش به جای اِل(رهبر، سرور) ، یوسف(تموز، بت اساف اعراب) و حامیان اولیه اش ذکریا(واعظ) و پسرش یحیی (جاودانی) به جای شخصیتهای معروف ایرانیان سپیتمه گودرز(سرودان دینی سپید رخسار) و پسرش سپیتاک زرتشت(معروف به منادی آمدن نجات دهنده) -از جاودانان معروف زرتشتی- هستند که به وساطت مترادف شدن لقب سپیتمهً مغ پدر یعنی جمشید (همزاد درخشان) و القاب پسرش سپیتاک زرتشت (شاهزاده ابراهیم ادهم اساطیری تاجیکان نیمه عرب و نیمه ایرانی) یعنی جاودانی و خلیل الله(دوست صمیمی خدا) با نامهای مارقالوث و ماتثیاس جایگزین همین نامهای مارقالوث (همزاد درخشندگی) و پسرش ماتثیاس (مزدوج با خدا) -همرزم یهودای جلیلی انقلابی- شده اند. ولی بعد از کنار رفتن این حایل و رویهً اساطیری تاریخ عیسی مسیح، عیسی مسیح تاریخی که همان معلم انقلابی تاریخی یهود، یهودای جلیلی فرزند زیپورایی رهبر فرقه یهودی زئالوت (مشتاقان آزادی) است سر از بالین تاریخ مکتوم بیرون می آورد کسی که در مقابله و رویارویی با استثمارگران رومی گفت: این شرم آور است که غیر از خدای یکتای را بپرستیم و افزون بر این افراد سلطه گرزمینی را به سروری خود بپذیریم (قابل توجه حامیان مسیحی و اسلامی بوشهای پدر و پسر که از خود همین عیسی مسیح و محمد مسخ شدهً خیال خویش برای تحمیق و اسارت و چپاول منابع جهان سوم بهره میگیرند). حال بعد از این مقدمهً حاوی نتیجه مقاله ای که حدود یک دهه پیش در باب عیسی مسیح تدوین کرده بودم با کسر و اضافات لازمی در اینجا می آورم تا جزئیات تاریخی و اساطیری بیشتری در این باب روشن گردند: عیسی مسیح تاریخی و عیسی مسیح اساطیری آسمانی انجیلها
آیا شخصی به نام و نشان عیسی مسیح در آن برههً زمانی که انجیلها صحبت می دارند، وجود خارجی داشته است؟ این سؤالی است که غالباً در باب وی حتی در ضمیر پنهان برخی دکانداران دینی به عمل آمده و می آید. بدین نحو پرسش، پاسخ صریح آری یا نه ناممکن می نماید، چون در تألیفات بزرگترین تاریخ نویس یهود یعنی یوسف فلاویوس با تمایلات زئالوتی(مسیحیت سیاسی بنیادی) که حدود هفت سال بعد از عهد عیسی مسیح انجیلها، در سال تولد یافته بود، با صرف نظر از دو بند مجعولی که نسّاخان مسیحی در قرون دوم و سوم میلادی به کتاب تاریخ باستانی یهود وی افزوده اند، کسی تحت چنین نام و نشانی معرفی نشده است؛ در صورتی که می دانیم این تألیفات از لحاظ رعایت بی طرفی در بیان وقایع تاریخی- اجتماعی عهد عیسی مسیح و دهه ای چند ما قبل و ما بعد آن آثار بسیار پر ارزش و بی نظیر می باشند. بر همین پایه است که کری ولف مؤلف کتاب معروف "در بارهً انجیلها" در بررسیهای خود بدین نتیجه می رسد که بگوید: "باری حتی یک منبع تاریخی قابل ارزش یافت نمی شود که وجود کسی به نام عیسی مسیح را تأیید کند". آلبرت شوایتزر هم در این باب می گوید:" آن عیسی ناصری که ظاهر شد مانند مسیح و موعظه کرد علم اخلاق حکومت خدایی را و پایه گذاری نمود حکومت آسمانی را بر روی زمین و مُرد برای اینکه گناه جهانیان را با قدسیت خویش بخرد، هر گز وجود خارجی نداشته است." ولی اگر پرسش را چنین مطرح کنیم که آیا صرف نظر از آرایه های اساطیری، شخصی تحت لقب یا عنوان مکتوم یا ثانوی و متأخر عیسی مسیح در آن شرایط زمانی که انجیلها خبر می دهند وجود داشته است؟ و در این صورت نام و نشان واقعی وی چه بوده است؟ آشکار است که در این صورت مسئله و راه حل آن شکل منطقی پیدا میکند. برای پاسخ بدین سؤال لازم می آید که جریانات فکری و سیاسی مهم یهودیه/اسرائیل و همچنین سرگذشت اشخاص سرشناس یهود در نیمهً دوم قرن اول پیش از میلاد و همچنین در قرن اول میلادی به دقت مّد نظر قرار گیرند. در این راه سوای دو تألیف پر ارزش یوسف فلاویوس یعنی "تاریخ باستانی یهود" و "جنگ یهود با رومیان"، خود انجیلها هم اسناد مرکب اساطیری و تاریخی پر ارجی می باشند. کسی که در این عرصه در میان اخبار تاریخی یوسف فلاویوس بسیار جلب توجه می نماید معلم / فیلسوف انقلابی است که نامش یهودا و القابش جلیلی (انقلابی) و ناصری(قدسی) است یعنی تصادفاً به همان شکل نامهای خاستگاه یهودای جلیلی پسر حزکیا می باشد. یوسف فلایوس در فصل هشتم کتاب دوم جنگ یهود با رومیان، زیر عنوان یهودای جلیلی و سه فرقهً مذهبی یهودیان چنین اطلاعاتی از وی به دست می دهد: "منطقهً تحت فرمانروایی آرکلایی پسر هیرود کبیر (یعنی ولایات ساماریا، یهودیه و نواحی شمالی ادومیه) تبدیل به ایالت واحدی گردید و یک فرمانده تام الاختیار رومی به نام کوپونی یوس برای ادارهً آن فرستاده شد. در عهد او(بین سالهای 6 تا 9 میلادی) یک مرد جلیلی (انقلابی) به نام یهودا ظهور کرد و هم میهنان خود را به مبارزه با تسلط بیگانگان دعوت نمود. او می گفت این شرم آور است که هم خراج به رومیها داده، هم جز خدای متعال انسانهای فانی را به سروری خود قبول کنیم. وی فرقهً خاص خود را تأسیس کرد که وجه اشتراک چندانی با سه فرقهً یهودی دیگر یعنی فریسی، صدوقی و اسنی نداشت." یوسف فلاویوس در جاهای دیگر تألیفات خود اشاره می کند که گروههای بزرگ همین فرقهً چهارم یعنی پیروان یهودای جلیلی فیلسوف، بعداً اسم زئالوت(یعنی مشتاقان آزادی) را بر خود گرفته بودند. امّا در تاریخ منشاً دین عالَم گیر مسیحیت این اشتباه بزرگ رخ داده که این یهودای جلیلی، فیلسوف انقلابی یهود را با یهودای جلیلی دیگری که فرزند راهزنی به نام حزکیا بوده و مورد طعن و سرزنش لوقای انجیل نویس و تصادفاً آن هم در همان سالهای آغازین میلادی قیام سیاسی بزرگی را در جلیلیه رهبری می نمود یکی انگاشته اند، نتیجتاً با زیر سایه وی بردن هویت یهودای جلیلی فیلسوف پیدا نمودن عیسی مسیح تاریخی را غامض و تقریباً غیر ممکن کرده اند. در صورتی که میدانیم قتل یهودای جلیلی فرزند حزکیا حدود دو سال پیش از ظهور دوبارهً یهودای جلیلی فیلسوف در جلیلیه، اتفاق افتاده است. چنانکه اشاره شد در بارهً جنبش نارسای یهودای فرزند حزکیا، در خود ملحقات انجیلها هم سخن به میان آمده است: "بعد از او (تئودا) در زمان سرشماری(حدود سال6-7 میلادی) شخصی دیگر به نام یهودای جلیلی برخاست و عده ای مرید پیدا کرد. ولی او هم کشته شد و مریدانش پراکنده شدند(خدمات رسولان مسیح، لوقا، بند 37 از فصل پنجم)." منابع تحقیقی مسیحی معاصر تاریخ قتل همین یهودای جلیلی فرزند حزکیا را سال 5 میلادی اعلام می دارند. در استدلال بیشتر این مطلب که دو یهودای جلیلی مذکور اشخاص جداگانه ای بوده و شخصیتهای متفاوتی داشته اند، شواهد و اسناد روشنی را میتوان برمبنای منابع تاریخی ارائه نمود: از گفته های یوسف فلاویوس در بارهً یهودای جلیلی فرزند حزکیا چنین بر می آید که قیام وی مبنای ایدئولوژیک خاصی نداشته است و به احتمال زیاد انگیزهً اصلی خود وی حس انتقام جویی از قتل پدرش حزکیا بوده که به جرم راهزنی توسط هیرود کبیر به قتل رسیده بود. افزون بر این فلاویوس در مورد خاستگاه وی گوید که موطن شهر گماله بود. از آنجا به گولان آمد(این شهرها در سمت شرقی دریاچهً جلیل قرارداشتند). او بعد از مرگ هیرود کبیر(چهار سال پیش از میلاد) به جلیلیه آمد و زرادخانهً دولتی شهر صفوریه مرکز ولایت جلیلیه را ضبط نموده، در آنجا بر مسند قدرت تکیه زد. اما در سال پنجم میلادی از سپاهیان تحت فرماندهی کوئینتلیوس واروس والی رومی شکست خورد و به قتل رسید. در این واقعه شهر صفوریهً ویران گشت و حدود دو هزار تن از قیام کنندگان مصلوب شدند. چنانکه پیداست حوزهً قیام مسلحانهً یهودای جلیلی مذکور از آغاز کار سمت اسرائیل در شمال یهودیه، سمت شرقی دریاچهً جلیل و خود ایالت جلیلیه بوده است. در حالی که مطابق شواهد و قرائن تاریخی که بدانها خواهیم پرداخت یهودای جلیلی فیلسوف- معلم- روحانی انقلابی در آن عهد در جنوب در سمت مصر (به احتمال زیاد در آن بخش از صحرای سینا که از سلطهً مستقیم رومیان خارج بوده) فعالیت سیاسی و فرهنگی داشته است. یوسف فلاویوس اطلاعات پراکنده بیشتری از همین یهودای جلیلی فیلسوف و خاندان وی به دست می دهد: یکجا میگوید دو تن از پسران وی به اسامی یعقوب و شمعون که در رأس انقلابیون زئالوت قرار داشتند، در عهد تیبریوس آلکساندر والی رومی یهودیه(بین سالهای 46تا48 میلادی) دستگیر گردیده، مصلوب شدند. در جای دیگر در رابطه با پسر سوم وی مناحیم- که در سال 66 میلادی در صدر قیام یهودیان ماسادا(در جنوب شرقی یهودیه) قرار داشته، بعد دستگیر گردیده و با شکنجه های سخت اعدام گردیده- چنین خبر میدهد: "در این زمان(حدود سال 66 میلادی) شخصی به نام منائیم(مناحیم) ظهور نمود که یکی از پسران عالم معروف یهودا، ملقب به جلیلی بود. این همان یهودایی است که یکبار در عهد فرمانروایی کویرینیوس(فرماندار رومی سوریه بعد از سال پنج میلادی) یهود را ملامت کرد به اینکه آنان اطاعت، هم از فرمان خدا و هم از دستور رومیان[ اشغالگر] کنند. منائیم پسر او با پیروانش به سوی شهر ماسادا(در ساحل جنوب غربی بحرالمیت) رهسپار شد. در آنجا زرادخانهً دولتی شهر را تصرف کرده، سوای هم میهنان خود شورشیان خارجی را نیز مسلح نمود. وی در رأس این جمعیت کثیر که که محافظین وی گشته بودند، پادشاهی بر اورشلیم جلوه گر میشد..." چنانکه گفته شد خود این یهودای جلیلی عالم و روحانی انقلابی، غیر از یهودای جلیلی فرزند حزکیای راهزن است. اما فلاویوس او را به سبب موقعیتش در روم به عمد سوابق سیاسی قبلی وی را تحت مشخصات نه چندان متفاوت دیگری چنین معرفی نموده است(مترجمین اروپایی به صراحت بدین ابهام گویی عمدی یوسف فلاویوس در این باره اشاره می نمایند): یوسف فلاویوس، شخص بسیار معروفی به نام یهودا فرزند زیپورایی معروفترین عالم یهود و مفّسر بی نظیر قوانین ابا و اجدادی و مرّبی جوانان معرفی کرده، گوید که او کمی پیش از سال چهارم پیش از میلاد بیماری هولناک هیرود کبیر را پیشگویی کرده بود. به گفتهً فلاویوس این پیشگویی زمانی صورت گرفت که وی به همراه دوست و هم فکرش ماتثیاس فرزند مارقالوث مریدان جوانشان را با وعده نجات اُخروی تشویق میکردند به اینکه تندیس عقاب طلایی سمبل امپراطوری روم را که به امر هیرود کبیر بر بالای سر درب اورشلیم نصب شده بود، کنده و پائین بیاندازند. سبب آن بود که که به نظر یهودا و ماتثیاس وجود این سمبل در آنجا مغایر با قوانین و سنن دینی یهود بود. اما چون این کار به واسطه شایع شدن خبر مرگ هیرود کبیر در روز روشن، پیش چشم جمعیتی زیاد صورت گرفت، باعث بر انگیخته شدن خشم هیرود کبیر شد. دستور داد که عُمّال و مسببین این حادثه را دستگیر کنند. طبق مندرجات هر دو کتاب یوسف فلاویوس، خود ماتثیاس فرزند مارقالوث و حدود 40 تن از مریدان جوان یهودا و ماتثیاس که شجاعانه از اقدامشان دفاع کرده بودند، درون آتش سوخته یا اعدام گردیدند. به سبب این واقعه شوم ماه چندین شب در خسوف بود. امّا در مورد سرنوشت یهودا و جمعی از شاگردانش مطلب ظاهراً گنگ و مبهم است چه فلاویوس در کتاب جنگ یهود با رومیان با لحن نا روشن و محافظه کارانه ای صرفاً اشاره میکند: "هیرود امر کرد که بسوزانند آن جوانانی را که به بالای سر درب معبد اورشلیم رفتند، حتی آن علما (یعنی یهودا و ماتثیاس) را و همچنین دستور داد جوانانی را که در این رابطه به زندان افکنده شده اند، به دست جلاد سپرده شوند." ولی فلاویوس که در کتاب تاریخ باستانی یهود مفّصل تر از واقعه سخن میگوید، معلوم می نماید که فقط ماتثیاس و عدّه ای از مریدان جوان سوخته و گروهی دیگر از این مریدان جوان اعدام شده اند. بنابراین شخص یهودا و جمعی از شاگردانش باید از این حادثه جان سالم به در برده باشند. از اشارات صریح انجیلها در مورد عیسی مسیح در زمان دریافت خبرحادثه قتل یحیی (ماتثیاس) در خواهیم یافت که این پناهگاه که وی با قایق راهی آن شده است، در سمت مصر به احتمال زیاد صحرای سینای مصر بوده است. حال می توان دلایل قاطع و واضحی را ارائه نمود مبنی بر این که یهودای جلیلی فرزند زیپورایی همان عیسی مسیح تاریخی است: 1-انجیلها زادگاه عیسی مسیح را هم بیت لحم یهودیه و همچنین قصبه ناصرهً ایالت جلیلیهً اسرائیل معرفی میکنند که از این میان اولی درست است: اصلاً طبق انجیل متّی عیسی پس از بازگشت از فرار به مصر(در اصل در واقعهً قتل همکارش ماتثیاس یحیی و شاگردانش) بود که در شهر ناصرهً جلیلیه ساکن شد، چون هیرودیس آرکلائوس پسر هیرود کبیر در یهودیه سلطنت میکرد، لذا او به همراه خانواده اش مقصد راهش را به سوی ناصرهً جلیلیه بر گزید. در حالیکه در هنگام باز گشت عیسی مسیح تاریخی یعنی یهودا فرزند زیپورایی ، خانواده و شاگردانش به یهودیه که در حدود سال 7-6 میلادی اتفاق افتاده، در آنجا از سال 6 میلادی به جای آرکلایی پسر هیرود کبیر، یک والی رومی به نام کوپونیوس حاکم بود. بنابراین بر خلاف انجیل متّی عیسی مسیح/یهودای جلیلی و همراهانش راهشان را به سوی ناصرهً جلیلیه کج نکرده اند و عبارات انجیل متّی مبنی بر اینکه "پسر خود را از مصر فرا خواندم" و او ناصری"قدسی یا قدوس" خوانده خواهد شد، اشاره به توطن او در ناصرهً جلیلیه بعد از بازگشت از مصر نیست. چنانکه قبلاً اشاره شد، عناوین جلیلی(انقلابی) و ناصری(قدسی، قدوس یا منتسب به بیت المقدس) در واقع صرفاً القاب سیاسی و روحانی وی بوده اند. تأثیر فرهنگی مصر روی مندرجات انجیل متّا کاملاً مشهود است: آنجائی که میگوید: "عیسی مسبیح را پیش از تولدش عمانوئیل(در اصل به معنی آمون خدای ماست) نام گذاشتند". "و روح خدا به صورت کبوتری پائین آمد که تو (عیسی مسیح) فرزند عزیز من هستی و من از تو خشنودم" (اشاره به اینکه نام پدر واقعی عیسی که به عمد کتمان شده است معنی پرنده به عبری یعنی زیپورای را می داده است): در واقع در عبارت انجیلی فوق خدا خوشنود معنی لفظی نام فرعون معروف مصر اخناتون(آمن هوتب، آمنوفیس یعنی آمون خشنود) پسر توتمس (زادهً خدای پرنده شکل= زیپورایی)می باشد. جالب است که معنی لفظی پسر اخناتون یعنی توتانخامون هم در این رابطه معنی پرندهً ملکوتی خدای آمون(سرّی) را میدهد. به نظر میرسد معنی لفظی همین نام لفظی توتمس وسیله تطابق لقب خداخوشنود عیسی با آمون هوتب/ آمنوفیس گردیده است. به نظر میرسد خود نام خدای مصری آمون یعنی مرموز و سّری که به طور عام به برخی از خدایان مصری اطلاق می شده، مأخذ اصلی نامهای یهوه و ایل(الله) به معنی "ای آن که او" می باشد که هر دو معروف به نامرئی بودن هستند و مطابق تورات پرستش آن تحت همان نام مصریش آمون در نزد یهود شایع بوده است. 2- چنانکه گفته شد نام پدر یهودا یعنی زیپورایی به لغت عبری به معنی پرنده است. متقابلاً در انجیل مرقس، باب 1، آیات 9 تا 12 گفته میشود: "یکی از همان روزها، عیسی از شهر ناصرهً ایالت جلیل نزد یحیی رفت و یحیی هم او را در آب رود اُردن غسل تعمید داد. هنگامی که عیسی از آب بیرون می آمد. دید که آسمان باز شد و روح پاک خدا به شکل کبوتری فرود آمد و روی او قرار گرفت و صدایی از آسمان گفت: "تو فرزند عزیز من هستی که از تو منتخب خودم بسیار خوشنودم". قابل توجه است که خود نام یهودا به معانی ستایش شده (=محمد، حیمدای موعود پیامبران توراتی)، تمجید شده از جانب خدا و موعود می باشد. اسامی مریم و یوسف که در عربستان به صورت بتان نائله (عطا کننده) و اساف (افزایندهً نعمت، برکت دهنده) پرستش میشده اند و مراسم حچ سعی بین صفا و مروه یادگار آنها، اسامی کاملاً اساطیری بوده اند که به جهت آراستن و دادن وجاهت بیشتر به عیسی مسیح (یهودا پسر زیپورایی) به وی پیوند داده شده اند. مریم باکره (در اساس به معنی باکره به جهت نداشتن فرزند) در اصل همان ایشتار(باکره، پوشیده، مخفی) یا اینانا (الههً باکره) در نزد بابلیها است که در اساطیر با چندین عناوین از جمله بعلت رامه (الههً برکت دهندهً عشق) و آنات(باکره) مشهور بوده است. خواهیم دید که اسامی مریم و یوسف یعنی نامهای منسوب به مادر و دایهً بدین شکل خود به توّسط انجمن رسولان مسیح، از اسطورهً آدونیس(خدای رستنیهای فینیقیها) گرفته شده اند. 3- چنانکه گفته شد پنج سال پیش از میلاد در رابطه با قیام یهودا و ماتثیاس (ساقط و خرد کردن تندیس عقاب طلایی، سمبل امپراطوری روم) به فرمان خشم آلود هیرود کبیر حدود چهل تن از جوانان هوادار یهود و ماتثیاس که در این رابطه دستگیر شده و شجاعانه از اقدام خود دفاع کرده بودند، به همراه خود ماتثیاس فرزند مارقالوث سوخته یا اعدام شدند. به گفته یوسف فلاویوس که نشانگر تأثر یهود از واقعه است به خاطر قتل ایشان ماه چندین شب در خسوف بود. متقابلاً طبق انجیل متّی، عیسی مسیح در همین سال(در حقیقت پنج سال پیش از میلاد) تولد یافت (در واقع قیام کرد). از آنجاییکه ستاره شناسان گفته بودند که او پادشاه یهود خواهد شد لذا هیرود کبیر سخت نگران شده، تلاش کرد که نوزاد را که گفته بودند در بیت لحم زاده میشود، توسط ستاره شناسان پیدا کند. اما چون ستاره شناسان بعد از زیارت کودک از راه دیگری به وطن خود در شرق بر گشتند، بسیار خشمگین شد و دستور داد تا تمام بچه های دو ساله و زیر دو سال را که در بیت لحم و حومه های آن بودند بکشند. از مقابله دو روایت مذکور به راحتی در می یابیم که تولد عیسی مسیح در اصل به منزله و معنی ظهور و قیام یهودای جلیلی فرزند زیپورایی و همدستش ماتثیاس فرزند مارقالوث بوده است. چون در انجیل لوقا نیز تولد عیسی به وضوح به همین معنی است. چون به گفتهً لوقا، عیسی مسیح در زمان سرشماری یهودیه یعنی سال6-7 میلادی متولد شد، آن زمان که کویرینیوس والی رومی سوریه بود. چنانکه ذکرش رفت طبق گفتهً یوسف فلاویوس قیام دوبارهً یهودای جلیلی فیلسوف در عهد همین کویرینیوس(بین سالهای 6-9 میلادی) به وقوع پیوست. قابل توجه است که خبر انجیلی اعدام گردیدن کودکان نوزاد(در واقع شاگردان نوجوان یهودا و ماتثیاس) توسط هیرود کبیر و پیدا نشدن و به دوردستها پناه بردن عیسی مسیح نوزاد یا همان یهودای معلم- روحانی انقلابی به وضوح گویای جان سالم به در بردن یهودا از حادثهً اعدام شدن مسببین سقوط و هدم تندیس عقاب طلایی سمبل امپراطوری روم می باشد. 4- نام سه مغ ستارهً شناسی که گویا به دیدار عیسی نوزاد شتافته اند و انجیل متّا بدون نام از آنها یاد کرده است، در منابع مسیحی به صورت کاسپار(به لغت اوستایی یعنی زائر درخشان، یا زائر دیدار موجود درخشان)، ملخیور (به عبری یعنی مشاور نورانی) و بالتازار(به عبری یعنی گنجور) از اساطیر آئین مهر پرستی گرفته اند. اصل این تثلیث نزد ایشان ایزد مهر(خورشید گردنده)، کوتو(منسوب به رهبر روحانی) و کوتوپاتس (نگهبان رهبر روحانی) بوده است. در اساطیر مهرپرستی این دو همراه مهر در لباس چوپانانند و بی جهت نیست که انجیل لوقا به جای سه مغ ستاره شناس از چوپانان بشارت یافته از تولد عیسی مسیح و زائرین اولیهً دیدار وی صحبت نموده است. 5- واقعهً ساقط و خرد شدن مجسمهً عقاب طلایی سمبل امپراطوری روم توسط پیروان جوان یهودای جلیلی (عیسی مسیح) و ماتثیاس (یحیی) بی تردید همان حادثه ای است که در انجیل متّا، باب 21، آیهً 12 با چنین عبارتی بیان شده است:"عیسی به داخل خانهً خدا رفت و کسانی را که در صحن خانهً خدا خرید و فروش می کردند، بیرون نمود و میز صّرافها و بساط کبوتر فروشها را واژگون کرد." خبر صریح و درست بی شک همان سرنگونی و هدم تندیس عقاب طلایی(نشانهً امپراطوری روم) توسط پیروان جوان یهودا و ماتثیاس است که به اعدام ماتثیاس و شاگردان و گریز یهودا منجر گردید. چون به طوری که گفته میشود داخل حرم بیت المقدس جای فروش کالا نبود. پیداست که قضیه از سر مصلحت اندیشی و تقیهً رسولان مسیحی بدین شکل بسیارتحریف شده بازگویی شده است. 6-چنانکه گفته شد بر اساس نوشته های یوسف فلاویوسف، یهودا و عده ای از شاگردانش بعد از خلع گردیدن هیرود آرکلائوس پسر هیرود کبیر، یعنی بعد از سال پنج میلادی از سمت آرامیان سمت صحرای سینا یا سوریه به یهودیه باز گشتند. نتیجتاً معلوم میشود از سقوط تندیس عقاب طلایی تا حدود سال هفت میلادی یهودا و شاگردانش در سمت قبایل نیمه آرامی و نیمه عرب نبطی صحرای سینا یا در نزد آرامیان سمت سوریه اقامت داشته اند. آرامی دانستن عیسی مسیح گواه این ادعاست: برای تأیید مورد اول سند انجیل متّا را در دست داریم که میگوید:"سال پیش از رحلت هیرود کبیر یعنی پنج سال پیش از میلاد (که همان تاریخ ساقط کردن عقاب طلایی است)خانواده عیسی یعنی مریم و یوسف برای نجات عیسی کودک، وی را از بیت لحم بر داشته، به سمت مصر فرار کردند، ولی بعد از مرگ هیرود (در واقع مرگ هیرود کبیر و خلع پسرش آرکلایی، یعنی حدود10-11 سال بعد) به یهودیه و اسرائیل باز گشتند و در شهر ناصرهً جلیلیه ساکن شدند. بدین سبب عیسی بعد از آن ناصری و جلیلی خوانده شد." به طوری که گفته شد این القاب به معنی مقدس و انقلابی بوده و ربطی به ناصره و جلیلیه نداشته است. معهذا نام کویرینیوس والی رومی سوریه در بین سالهای 6 تا 9 میلادی که هم در رابطه با ظهور مجدد یهودا و هم ظهور مجدد هیئت انجیلی وی عیسی مسیح - که به ترتیب در نزد یوسف فلاویوس و لوقای انجیل نویس ذکرگردیده است- گواه آن است که فرار یهودای جلیلی/ عیسی مسیح و شاگردان جوان جان سالم برده وی نه سرزمین صحرای سینای مصر بلکه سمت سوریه در جهت شمال شرقی جلیلیه بوده است. به نظر میرسد نام سرزمین مصر- که خود مأخوذ از میثره (مهر) ایزد قبیله ای و خورشید آریائیان میتانی درون اتحادیه قبایل هیکسوس(پادشاهان شبان) فاتحین باستانی اکیپت/مصر بوده است- در اینجا بیش از آن که یادآور نام خود سرزمین مصر باشد، نشانگر نام خدای میثره (میثه، موسی) است که یکی از مآخذ اساطیری آیین مسیحیت می باشد. هیکسوسها یا پادشاهان شبان مذکور (اصحاب الرأس قرآن) پس ازحدود یک قرن و نیم حکومت در مصر(بین سالهای 1720 تا 1567 پیش از میلاد) تحت فرمانروایی کاموسه (به معنی روح همزاد میثه/میثره، موسی کلیم الله تاریخی) توسط فرعون اهموسه (به معنی برادر موسی) از مصر به سمت یهودیه باز پس رانده شده بودند. مسّلم به نظر میرسد خود نام انجیل (خبر خوش) نیز از ترجمه یا معنی لفظی شکل سامی نام ایزد مصری آمون (سّری) یا میثره یعنی مسّره حادث شده است. در تصاویر میترائی زایش آدونیس وار(عیسی فینیقی گونه) میترا از درخت میرهه بازگویی شده است. نام مصر را از سوی دیگر در زبانهای سامی می توان به معنی محل سّر یعنی مکان خدای مرموز(=آمون) گرفت که این باید اساسی ترین معنی لفظی نام سرزمین مصر باشد. 7- یهودا، فیلسوف انقلابی و روحانی بزرگ آن عهد یهود، معلم بزرگی برای جوانان بود و دوران آرامش اولیه و انقلاب و گریز و زندگی دور از وطن خود را با آنان گذرانده است، گرچه مسکن و مأوای اصلی خود و فرزندانش صرف نظر از ده سال زندگی در مهاجرتش، جز یهودیه در جنوب اسرائیل نبوده است. این اطلاعات در انجیلها به طرز نارسا بیان شده است. چنانکه در آنها از زندگی زناشویی و زن و فرزندان وی کوچکترین صحبتی به بیرون درز نکرده است. ظاهراً باکرهً واقعی و عملی نبودن مریم (مادر باکره و مقدس اساطیری عیسی مسیح) را با پسر باکرهً اساطیریش جبران نموده اند. 8- شعار و تعلیم بزرگ و اساسی یهودا این بود که"باید فرمان خدا را اطاعت کرد نه دستور انسانهای مستبد و فانی(منظوراستثمارگران رومی) را" و این تعلیم اساسی آویزهً گوش رسولان مسیحی اولیه نیز بوده است؛ چنانکه در خدمات رسولان مسیحف باب پنجم، آیهً 29گفته شده: "پطرس و رسولان جواب دادند"ما باید دستور خدا را اطاعت کنیم، نه دستور انسان را". 9- طبق خبر یوسف فلاویوس نام دو تن از پسران یهودا که در رأس حزب انقلابی یهودی زئالوت(مشتاقان آزادی) قرار داشتند، یعقوب و شمعون بود. چنانکه میدانیم این دو نام در انجیلها در ردیف اسامی برادران عیسی مسیح قرار گرفته اند. موضوع به سادگی قابل درک است عیسی مسیح با جنبهً خدایی و قداست و بکارتش نمی توانست صاحب این فرزندان زمینی باشد. قابل توجه این که در انجیلها برای عیسی مسیح حتی قائل به برادر سومی به نام یهودا(موعود، ستایش شده ، تمجید گردیده) شده اند که از سویی خود وی و از جانب دیگر پسر سوم او (ظاهرا پسر کوچکش) مناحیم(تسلی دهنده،منجی، رهبر) است که در معانی لفظی شان با هم قرابت دارند. 10- دلیل اینکه در انجیلها نام عالم بزرگ و انقلابی یهود، یعنی یهودای جلیلی پسر زیپورایی، بدین شکل رسمیش عملاً کتمان شده است، این است که قیامهای فرقهً سیاسی و فرهنگی وی و فرزندانش بنیان نهاده بودند یعنی زئالوت/ سیکاری در ادامه انقلابیگری یهود باعث کشتار یهود و رومیان و ویرانی اورشلیم(در حدود سال 70میلادی) گردیده بود و بنابر این در سرزمینهای زیر سطهً رومیان از جمله یهودیه برزبان و قلم آوردن صریح این نام مشکل ساز بوده است. افزون بر این القاب والای ثانوی وی بعد از دوران هجرت، بازگشت و مرگش یعنی عیسی مسیح (منجی پاک) و ادونی (سرور من) و ربّی (استاد من، خدای من) با جنبهً تبلیغی والا رسمیت یافته بودند که نیاز به ذکر اسم واقعی وی را کمتر و حتی منتفی می نمود. دلیل دیگر اینکه یهودای جلیلی فرزند زیپورایی با این نام با یهودای جلیلی دیگری که پسر راهزنی به نام حزکیا بوده و او هم در سالهای 4-5 میلادی قیام سیاسی بزرگی در شهر صفوریه اسرائیل رهبری می نموده است، همنام بوده و با آن مشتبه میگردیده است. ناگفته نماند خود معانی لفظی نام یهودا (ستایش شده= محمد و حیمدای موعود، تمجید گردیده، موعود) باید نقش اساسی در پدید آمدن عنوان عیسی مسیح(منجی تعمید یافته و پاک) -که تقریباً هم محتوای نام یهودا است- داشته باشد. 11- مسلّم به نظر میرسد که در انجیلها غسل تعمید دهندهً عیسی مسیح و مبشر آمدن وی یعنی یحیی فرزند زکریا از نظر تاریخی که مورد منظور انجیلهاست به جای همان ماتثیاس پسر مارقالوث، متحد و همکار و همفکر یهودا پسر زیپورایی است، چه وی به وضوح در مقام همان روحانی- معلم بزرگ و انقلابی متحد یهودا می باشد که به امر هیرود کبیر زندانی شده و اندک زمانی بعد از آن اعدام شده است. قابل توجه است که طبق انجیل متّا "وقتی عیسی خبر شهادت یحیی را شنید، به تنهایی سوار قایق شده و به جای دور افتاده ای رفت (پناه برد)". از نظر اولوهیت وی با ایزد بابلی و آشوری نابو(فرد درخشانی که مرا خوانده و اعلام کرده است) که خدای معروف آب و حکمت به شمار میرفته و با مردوک خدای معروف بابلی پیوند نزدیک داشته، قابل تطبیق است. نامهای زکریا و یحیی در تورات و انجیل از سوی دیگر بیانگر سه زوج نام تاریخی دیگر می باشند که در این باب دخالت داده شده اند: زکریا(واعظ) و پسرش یحیی (بخشنده و جاودانی) همچنین به جای رهبران روحانی معروف ایرانیان یعنی سپیتمه جمشید(گودرز، یعنی دارای سرودهای با ارزش) و پسرش گئوماته زرتشت(سرود دان زرین تن)/ بیژن غسل تعمید دهندهً کیخسرو جاودانی زرتشتیان است که اسطورهً قتلهای نسبتاً مشابهی با زکریای اره شده در درون درخت و یحیی بشارت دهندهً آمدن سوشیانت(منجی) داشته اند. یحیی از سوی دیگر تحت همین نام خود نشانگر روحانی و مصلح اجتماعی بزرگ یهودی نیمهً دوم قرن اول میلادی یعنی یوحنان (یحیی) بن زکّی می باشد که کمی پیش از همان دورهً کتابت نخستین انجیل یعنی مرقس -در حدود سالهای 90/80 میلادی- زنده بوده است: در سال70-69میلادی تیتوس فرزند قیصر وسپاسیان شهر اورشلیم را که تحت فرماندهی ایلعازر روحانی ، علیه رومیان شورش کرده بود، به محاصره انداخته و با فجیع ترین و هولناکترین صورتی که با ویرانی اورشلیم و سوختن معبد آن همراه بود، این امر را به پایان رسانید. گروه بزرگی از یهودیان از شهر و دیارشان فراری و متواری گشتند و شمار بسیاری به اسیری و غلامی رومیان افتادند. از جملهً فراریان یک کاهن معروف یهودی به نام یوحنان بن زکی بود که در سال 69میلادی از میان محاصرهً اورشلیم گریخته، به بندر یبنه رفت. وی اصلاح مهمی در باب حقوق زنان یهود به عمل آورد که مربوط به زنان مورد شک شوهرانشان بود. ایشان پیش از آن تاریخ مورد آزمایشهای بدوی وحشیانه ای قرار میگرفتند. یوحنان بن زکی در شهر یبنه آموزشگاهی دایر کرد که به زبان عبری آن را مدراش (یعنی مدرسه) گویند. این مدرسه ها توسعه یافت و مدراشهای یهود در استان جلیلیه دانشمندانی را پرورش داد که تعداد 150 تن از این علما که تنائیم یعنی آموزگاران خوانده میشدند. کتابی را از احادیث و روایات شفاهی یهود، به زبان عبری سنتی به نام میشناه کبیر که المثنی تورات بود، به وجود آوردند. سر انجام موضوع بسیار جالب در این باب این است که نام اصلی خود نویسنده نخستین انجیل یعنی مرقس (درخشان= نابو) که انجیلش مأخذ دیگر انجیلها گردیده است ، یحیی بوده و نام مادرش مریم و نام دایه و دایی اش یوسف ملقب به برنابا (یعنی زادهً "پیغمبر/ واعظ= زکریا") است که این هر سه فرد از اعضاء فعال انجمن رسولان مسیح بوده اند. پس مرقس/ یحیی در تدوین اسطوره های انجیلی معارف تاریخی و اساطیری پیشین در مورد عیسی مسیح و یحیی بن زکریا را با نام خود و خانوده خویش به نحو زیرکانه ای در هم آمیخته است. 12- می دانیم که عیسی مسیح انجیلها ضمن اینکه فردی تاریخی از جامعهً انسانی است، در عین حال خدایی است که پسر خدای عالم و نماینده او در روی می باشد. به سادگی می توان معلوم نمود که در این مقام وی به جای همان آدونیس خدای رستنیهای فینیقیها و مردوک خدای جوان منسوب به خورشید و رستنیهای بابلی است و این موضوع برای متن انجیلها چندان عجیب و بیگانه نیست. چون در خود انجیلها، سرگذشت عیسی مسیح، نوشتهً یوحنا، آغاز باب پانزدهم آمده است: "عیسی به شاگردان خود گفت من درخت تاک واقعی هستم و پدرم باغبان است." امّا پیش از بررسی مطابقت عیسی مسیح خدا با آدونیس باید تذکر داد. مسلم می نماید نام آدونیس یعنی شکل یونانی کلمهً ادونی زبان سامیان فینیقی به معنی لفظی "سرور من" که مترادف نام بعل است عنوان عام و رایج ملل باستانی سامی فینیقی و کنعانی بوده است. این عنوان در مورد یهودای جلیلی فیلسوف (عیسی مسیح انقلابی) نیز به مثابهً لقب به کار میرفته است؛ چه در انجیلها وی اغلب در مقام مخاطَب، چنین خوانده شده است. از اینجا معلوم میشود کلمهً آدونیس که عنوان و نام مشترک یهودای فیلسوف و آدونیس خدا بوده سبب ووسیلهً ساده ای برای تلفیق این دو انسان، خدا گردیده است. در راه این آمیزش اسطوره و تاریخ اینان، داستان آدونیس با غسل تعمید اساسی وارد انجیلها گردیده است. بی شک همین جایگاه خدا- انسانی عیسی مسیح نقطه قوتی شده بر اینکه مسیحیت از نظر کمی و کیفی تبدیل به بزرگترین دین مردم دنیا گردد. طبق شواهد و قرائن موجود در تورات رسولان مسیحی بر اهمیت تبلیغی این آمیزش این فرد تاریخی انقلابی و خدایان افسانه ای محبوب منطقه و صاحب دو جنبهً نیرومند شدن شخصیت پیامبر آیین خود پی برده بوده اند. بنابر این حال باید اسطورهً فینیقی و یونانی آدونیس مورد شرح و بررسی قرار گیرد: به موجب مشهورترین روایاتی که در باب آدونیس آمده، تئی یاس پادشاه سوریه دختری داشت میرا یا میّرهه نام که بر اثر خشم آفرودیت (ایشتار الههً عشق) مجبور شد با پدر خویش هم آغوشی و زنا نماید. برای نیل به این منظور، میرا با دستیاری دایهً خود هیپولیت مدت 12 شب با پدر خویش در آمیخت. اما سر انجام در شب واپسین سلطان سوریه دریافت، زنی که دوازده شب، در نهانی و در تاریکی به آغوشش می آمده کسی جز دخترش نبوده است. پس در شب دوازدهم که از این راز وقوف یافت قصد کشتن دختر را نمود. ولی میرا موفق شد که فرار کرده، به خدایان پناه برد. خدایان نیز بر وی رحم نموده، او را به شکل درخت میره (میّرهه، مُر) در آوردند. ده ماه گذشت آنگاه در درخت شکافی ایجاد گردید و پسری از آن زاده شد که آدونیس نام گرفت(در روایات اسلامی مریم آبستن مسیح، در هنگام زایمان به درخت خرمایی پناه می برد، و در انجیل به روایت متّی، از جمله هدایای سه منجم شرقی به مریم و عیسی نوزاد یک شاخه درخت میّرهه/مُر بوده است). آفرودیت که از زیبایی پسر به شگفت آمده بود وی را درپناه خود گرفته، پِِِِرِسفُن (الههً زیرزمین) را مأمور پرورش او کرد. پرسفون نیز که سخت از زیبایی کودک خوشش آمده بود اورا نزد خود نگهداشته، از باز پس دادنش دریغ نمود. پس اختلافی میان آنان در گرفت که کالی یوپ (الههً شعر) یا به روایتی زئوس (خدای خدایان) برای حل آن اقدام کرد. بنابراین قرار شد آدونیس یک سوم سال را با آفرودیت و یک سوم سال را با پرسفون و یک سوم دیگر را به دلخواه بگذراند که آدونیس ترجیح داد یک سوم دلخواه را نیز با با آفرودیت بگذراند و بدین ترتیب دو سوم سال را با آفرودیت و یک سوم سال را با پرسفون می گذرانید. گفتنی است مطابق روایت معروف دیگر میرا (میرّهه) بدون این که با مردی از مردم فانی یا خدایان نزدیکی کرده باشد در شکل درخت میرّهه آبستن آدونیس گردیده و وی را به دنیا آورد. طبق این روایت هنگامی که آدونیس بیست ساله بود و در کوههای فینیقیه(لبنان) شبانی میکرد، آفرودیت برای نزدیکی با وی به دیدارش شتافت. پیداست که اسطورهً آدونیس فوق در پیدایی داستان تولد و کودکی عیسی مسیح نقشی اساسی داشته است؛ چون در اسطوره آدونیس اسامی تئیاس (مأخوذ از کلمهً یونانی تئوس یعنی خدا)، میرا (موئیرا، به معنی لفظی سهم و بخش، الههً تسهیم و تقدیر یونانیان باستان)، پرسفون (الههً زیر زمین) و آدونیس (آمون رع، آتون، خدای خورشید مصریان، ، بعل کرمل تورات) به ترتیب با خدا(آمون، یهوه)، ماریا، یوسف و عیسی مسیح خداگونه مطابقت دارند. چنانکه اشاره شد در تغییر و تبدیل اسامی میرا و پرسفون به ماریا و یوسف یعنی اسامی خواهر و برادر محبوب اعضاء فعال انجمن رسولان عیسی مسیح که خانه شان پناهگاه و مأمن رسولان مسیح بوده، واسطه قرار گرفته اند: این دو تن ماریا(مریم) و یوسف(ملقب برنابای واعظ) مادر و دایی مرقس (یحیی) نویسندهً نخستین انجیل بوده اند. نه تنها نام والدین و همفکر و دوست و خویشاوند و حامی نزدیک عیسی مسیح و اسطورهً ولادت عیسی مسیح بلکه بخش مهمی از داستان فرجام او نیز از اسطوره و آیین این خدای فینیقی و مصری و یونانی مأخوذ است: چرا که مطابق منابع یونانی و رومی در فصل بهار (یا میانهً تابستان) هر سال در روزی که روز مرگ آدونیس به شمار میرفت، برای این خدای رستنیها و خورشید مراسم جشن و عزاداری برگزار می گشت: روز اول مرگ آدونیس را جشن گرفته، روز بعد از جشن، در میان نوحه و گریه و زاری زنان مراسم خاکسپاری جسد آدونیس باز سازی می شد. در این مراسم تصویری به جای آدونیس مورد استفاده قرار میگرفت و تصور می گشت که رود آدونیس- که امروزه نهر ابراهیم نامیده میشود- به خاطر مرگ پروردگار ناکام جوان هر ساله سرخگون میگردد. اما روز بعد اعلام میشد که خدای جوان زنده است و بدین مناسبت تصویر او به هوا بلند می شد. گفتنی است نام بیبل (اصطلاحاً به معنی کتاب مقدس) را از کلمه پاپیروس یا نام شهر گوبله (مرکز پرستش آدونیس/بعل و معشوقه جوانش بعلات) در فینیقیه مأخوذ می دانند که در هر دو مورد در تعبیر و تفسیر تبدیل نام آنها به بیبل دارای اشکال اساسی است و این وجه اشتقاقها چندان منطقی به نظر نمی رسند. اینجانب سر انجام در این باب به کلمهً توراتی بِبائله (یعنی منسوب به خدای فضای خالی آسمان) رسیدم که معنی توراتی لفظی اصلی آتون(خدای خورشید مصریان) یا همان آدونیس فینیقیها (بعل کرملوس، بعل فراز کوه کرمل لبنان/ اسرائیل در تورات) است. مهرداد مهرین در کتاب فلسفهً شرق خود کلمه آتون را چنین معنی می نماید: چنین پنداشته میشد که رب النوع خورشید به خودی خود به وجود آمده است (نظیر آدونیس یا میثرهً زادهً درخت میرّهه). آتون دو معنی دارد: "همه چیز" و "هیچ چیز" به عبارت دیگر آتون(حرارتی که در خورشید نهفته است) هستی و نیستی، آغاز و انجام، خلاً و ملاً و خلاصه همه چیز است." چنانکه اشاره کردیم نویسندگان تورات در باب داستان سرگذشت عیسی مسیح نام و سرگذشت فرعون خورشید پرست معروف مصر یعنی اخناتون(روح مؤثر آتون) یا آمون هوتب (آمنوفیس، آمون خوشنود) مّد نظر قرار داده و از آن الهام گرفته اند. خصوصاً قائل شدن عمر سی ساله( در واقع رقم عمر اخناتون) برای عیسی مسیح نسبتاً معمر گواه دیگری بر درستی این نظر است. چنانکه از شواهد و اسناد تاریخی و دینی بر می آید، موضوع مصلوب شدن عیسی مسیح(یهودای جلیلی) در زمان پنتیوس پیلاطس حاکم رومی یهودیه (در حدود سالهای 26تا 36 میلادی) باید مربوط به خود عیسی مسیح تاریخی اصلی یعنی یهودای جلیلی فرزند زیپورایی بوده باشد؛ چه سوای انجیلها در خبر تاسیتوس مورخ معروف رومی نیز که بین سالهای 50 تا 120 میلادی میزیسته به صراحت در این باب سخن رفته است. در پایان در رابطه با جنبهً خورشید خدایگانی عیسی مسیح باید افزود: روز تولد عیسی مسیح یعنی 25 دسامبر همان کوتاهترین روز سال(در کنار شب یلدا یعنی بلندترین شب سال) همان روزی است که با تجسم طفولیت روز و خورشید پیشتر زاد روز خورشید شکست ناپذیر رومیان (میثرهً ایرانیان و خورشید جنگاور و آزادهً سکائیان، آتون مصریان، آدونیس فینیقیها) یعنی خدای طبیعی و سرور حقیقی زمینیان به شمار میرفته است. بسیار قابل توجه است که منشاً خود اسطورهً آدونیس فینیقیان (آتون مصریان) در اساطیر بابلی به خدای جنگاورخورشید و رستنیها یعنی مردوک(خدای پسر یا خدای جوان [گوساله]ً خورشید) میرسد که در بابل دارای 50 نام رسمی از جمله خدای معابد، خدای خدایان، خدای بزرگ (الله اکبر)، خدای مرگ و میر(جهان زیرین) بوده و خدای مخصوص اِساگیلا(معبد سر بر آسمان بر افراشته) و خدای اتمناناکی (معبد چشمه های بهشتی و زمینی) به حساب می آمده است. نام و لقب این خدا در اشکال عبری مردوخای (یاغی، سرکش، انقلابی) و ناصری (در معنی نو رسته و جوان) با القاب جلیلی (انقلابی) و ناصری عیسی مسیح یکی می باشند. در اسطورهً معروف بابلی انوماالیش (وقتی در آن بالاها) در بارهً تولد مردوک می خوانیم: "... چون قدرت اِئا(خدای دریا و خرد و نیرنگ بابلیهای سومری و اکدی) بر همهً خدایان مسلم شد، آنگاه بر فراز کوه لبنان برای خود قصری بر پا کرد و با شکوه تمام با الهه دامکینا(زن قانونی) یا دامگال (همسر بزرگ محترم) عروسی نمود. دیگر خدایان که از ترس و وحشت آن همه آشوب و هیاهوی آفرینش رها شده بودند، از او پیروی کردند و سر انجام جهان خدایان امن و امان شد. اما از آنجاییکه غایت هر ازدواجی زادن فرزندی است، از اِئا و دامکینا هم پسری به دنیا آمد به نام مردوک که هنوز از مادر نزاده، عزیز و دردانهً همه شد. بر سر نگهداری و پرستاری این کودک زیبا- که تمام محاسن دیگران را یکجا داشت- همهً الهه ها با هم به جدال پرداختند. زیرا که مردوک (پسر، گوسالهً خدای خورشید، قهرمان خدایانف اصل سامی شمشون تورات) که از همان آغاز فهم و شعور بزرگسالان را داشت، خیلی هم زود بزرگ شد و از همهً خدایان آسمانی بلندتر و رعناتر گردید. پدرش که از داشتن پسری به آن زیبایی لذت می برد، بر آن شد تا به او قدرتی دو برابر قدرت دیگر خدایان بدهد..."
سیمای عيسىمسیح اساطیری به روایت مسلمین که براساس روایات انجیلها است و چندان ربطی با خود عیسی مسیح تاریخی و تعالیم انقلابی وی ندارد

چهره حضرت عیسی (ع) (بر گرفته از سایت تبیان):
عيسى(ع) يكى از پيامبران اولوالعزم است كه در سى سالگى به رسالت مبعوث گرديد و داراى معجزات فراوان بود. نامش در قرآن 25 بار با عنوان عيسى و يازده بار به صورت مسيح و در طى سيزده سوره آمده است. يك سوره قرآنى به نام مادرش مريم است كه بخشى از آن درباره ولادت، زندگى و دعوت عيسى سخن مى‏گويد. وى بيشتر عمر تبليغى خود را در سرزمين بيت‏المقدس و جايگاه يهود گذرانده و گهگاه در سير و سفرهاى خود به تبليغ مى‏پرداخت و نيز فرستادگان مبلّغ خود را - چه انبيا و چه غير انبيا - براى ارشاد مردمان به سرزمين‏هاى ديگر گسيل مى‏داشت.
قرآن مجيد حضرت عيسى مسيح را به القابى چون كلمةالله (نساء / 171 و آل‏عمران / 49) و روح خدا (نساء / 171) مدح نموده و طى آياتى ستوده است؛
إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ؛(1)
ياد كن هنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مريم، خداوند تورا به كلمه‏اى از جانب خود كه نامش مسيح، عيسى بن مريم است مژده مى‏دهد: در حالى كه او در دنيا و آخرت آبرومند و از مقربان است.
ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الحَقِّ الَّذِى فِيهِ يَمْتَرُونَ؛(2)
اين است ماجراى عيسى پسر مريم، همان گفتار درستى كه در آن شك مى‏كنند.
وَزَكَرِيّا وَيَحْيى‏ وَعِيسى‏ وَإِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصّالِحِينَ؛(3)
و زكريا و يحيى و عيسى و الياس را ياد كن كه جملگى از شايستگان بودند.
عيسى اسوه تواضع
فضايل معنوى بسيارى در شخصيت كم نظير عيسى مسيح به چشم مى‏خورد كه به دشوارى مى‏توان يكى از آنها را به عنوان مهم‏ترين شاخصه او كه در دعوتش نيز نقش اساسى داشته باشد شناخت. اما با بررسى سيره درخشان اين پيامبر بزرگ و دقت در مضامين آيات مربوط به دعوت او مى‏توان نرمخويى، تواضع و فروتنى و حفظ كرامت انسانى مخاطبان را وجه بارز دعوت و شخصيت او دانست. نگاهى به روايات موجود كه چگونگى رابطه او را با حواريون و ديگر مردمان بيان مى‏كند نيز به‏خوبى دامنه صفت تواضع را در رفتار و سلوك آن‏حضرت اثبات مى‏نمايد.
شيوه‏هاى تبليغى حضرت عيسى(ع)
1. دعوت بر اساس بيّنه و آيه
مطابق آيات حيات و دعوت عيسوى، اين پيامبر گرامى موضوع دعوت خود را بينات و آيات حكمت الهى قرار داده است، مراد از بينات و آيات، چه استدلال‏هاى روشن عقلى باشد و چه معجزات آشكارى كه به اذن خدا آورده است، به‏هر تقدير نشان مى‏دهد كه روشنگرى و منطق نيرومند عقلانى، طريقه اساسى دعوت عيسى بوده است. چه، آوردن معجزات نيز حاوى استدلالى متقن بر وجود قادر متعال و حقيقت ماورايى حاكم بر خلقت است؛
وَلَمّا جاءَ عِيسى‏ بِالبَيِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالحِكْمَةِ وَلِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِى تَخْتَلِفُونَ فِيهِ؛(4)
و چون عيسى دلايل آشكار آورد، گفت: به‏راستى براى شما حكمت آورده‏ام تا درباره بعضى از آنچه در آن اختلاف كرديد برايتان توضيح دهم.
وَإِذ كَفَفْتُ بَنِى‏إِسْرائِيلَ عَنْكَ إِذ جِئْتَهُمْ بِالبَيِّناتِ فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِن هذا إِلّا سِحْرٌ مُبِينٌ؛(5)
و آن‏گاه كه آسيب بنى‏اسرائيل را - هنگامى كه براى آنان حجتهاى آشكار آورده بودى - ازتو باز داشتم. پس كسانى از ايشان كه كافر شده بودند گفتند: اينها چيزى جز افسونى آشكار نيست.
در آيات ديگرى، عبادت خداوند را به دليل ربوبيت او، ضرورى مى‏شمرد؛
وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّى وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ؛(6)
و به راستى كه خدا پروردگار من و پروردگار شماست. پس او را عبادت كنيد كه اين راه راست است.
در طى آيات ديگرى به معجزات عيسى اشاره شده است، ضمن آن كه به دنيا آمدن خود او مهم‏ترين معجزه الهى براى اتمام حجت دربرابر مخالفان بود.
وَرَسُولاً إِلى‏ بَنِى‏إِسْرائِيلَ أَنّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنّى أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِى‏ءُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِى المَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.(7)
وَجِئْتُكم بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكم فَاتَّقوا اللّه وأطيعونِ؛(8)
و از جانب پروردگارتان نشانه‏اى براى شما آوردم پس از خدا بپرهيزيد و از من اطاعت‏كنيد.
همچنين آيات 110 تا 115 آل عمران به معجزاتى از قبيل تأييد عيسى به وسيله روح‏القدس، سخن گفتن او در گهواره، تعليم كتاب وحكمت و تورات و انجيل، آفريدن پرنده از گِل، شفاى ناشنوا و شفاى كسى كه بيمارى پيسى دارد، احياى مردگان، ممانعت از تعرض بنى‏اسرائيل و فرود آمدن مائده آسمانى اشاره فرموده است. مسلم است كه هر يك از اين معجزات منجر به ايمان گروهى از مردم شده است و گرنه ادامه نمى‏يافت. در تاريخ انبيا نوشته عمادزاده آمده است؛
روزى با حواريون، از سرزمين اردن به بيت المقدس حركت كردند، در بين راه هر كور وشلى را مى‏ديد، به اذن خدا شفا مى‏بخشيد. به اين ترتيب، مردم را با آيات و نشانه‏هاى‏الهى، از انحراف و بت پرستى برحذر داشته، به سوى خداى بزرگ راهنمايى مى‏نمود.(9)
هر يك از اين معجزات، خود حاوى استدلالى قاطع و روشن است، بدين مضمون كه جز ذات لايزال و قادر متعال توان انجام دادن اين امور را ندارد و چون به دست پيامبر خدا تحقق‏يافته، بيانگر صدق مدعاى نبوت و رسالت اوست.
2. حكمت‏ها و بيانات مؤثر
از جمله شيوه‏هاى مؤثر تبليغى حضرت عيسى(ع) كه در دوره‏هاى بعد از وى نيز تاكنون تأثير گذار و مفيد بوده است، پندها، حكمت‏ها و بيانات بليغ و ظريف عيسوى است. تمثيل، تشبيه، مقايسه و پرسش و روش‏هايى از اين دست، اقسام اين حكمت‏ها را تشكيل مى‏دهند كه به ويژه در عرصه اخلاق و عمل انسان بس مفيد و مؤثر و مبارك بوده است.
قال المسيح للحواريين: اِنَّمَا الدُّنيا قَنْطَرةٌ فَاعبرُوُها و لا تَعْمُرُوها؛(10)
حضرت عيسى مسيح به حواريون و ياران خاص خود فرمود: همانا دنيا پلى است پس از آن عبور كنيد و به آبادى آن نپردازيد.
نمونه تشبيه حكمت آميز:
قال عيسى(ع) بحق اقول لكم كما ينظر المريض الى الطعام فلا يلتذ به من شدة الوجع كذلك صاحب الدنيا لا يلتذ بالعبادة و لا يجد حلاوتها مع مايجده من حلاوة الدنيا؛(11)
سخن حقى به شما مى‏گويم؛ همان گونه كه بيمار به سبب درد شديد از خوردنى لذت نمى‏برد، همنشين و دوستدار دنيا نيز به خاطر آنچه از دنيا چشيده است از عبادت و شيرينى آن نصيب و لذتى بر نمى‏گيرد.
همچنين مى‏فرمايد:
من ذَا الذى يَبنى‏ على مَوْجِ البحرِ داراً؟ تلكُمُ الدنيا فَلا تتّخِذُوها قراراً؛(12)
كيست كه روى امواج دريا منزل بسازد؟! منظور همين دنياست پس آن‏را قرار گاه دائمى نپنداريد.
- يا معشرَ الحواريينَ بحقٍ اقول لكم اِن الناسَ يقولون اِنّ البناءَ باَساسِه و اَنَا لا اقول لكم كذلك قالوا فماذا تقولُ يا روحَ الله؟ قالَ اقولُ لكم: ان اخِرَ حَجَرٍ يَضَعُه العامِلُ هُوَ الأساسُ؛(13)
اى گروه حواريون، به حقيقت به شما بگويم، مردم مى‏گويند ساختمان به پايه آن بستگى دارد اما من چنين نمى‏گويم. گفتند: پس اى روح الله تو چه مى‏گويى؟ فرمود: به حقيقت مى‏گويم: به راستى آخرين سنگى كه بنّا كار مى‏گذارد همان اساس و پايه كار است.
نمونه مواعظ و حكمت‏هاى عيسى درباره شأن و وظيفه دانشمندان در پى مى‏آيد كه حاوى نوعى تشبيه است؛
عن على(ع) قال عيسى بن مريم: الدنيا دارُ الدين و العالِمُ طبيبُ الدينِ؛ فاِذا رأيتمُ الطبيبَ يَجُرُّ الدَّاءَ اِلى‏ نفسهِ فاتَّهِمُوه وَ اعْلَمُوا اَنَّه غيرُ ناصحٍ لغيره؛(14)
از على(ع) روايت شده كه عيسى بن مريم فرمود: دنيا سراى ديندارى و دانشمند طبيب دين و دينداران است. پس چون ديديد كه دانشمند بيمارى را به سوى خود مى‏كشد او را متهم شمريد و بدانيد كه او نمى‏تواند خير خواه ديگران باشد.
همچنين نمونه تبليغ حكيمانه او كه همراه با بهره گيرى مطلوب از شرايط و فضاى معنوى صورت گرفته را در جريان زير مشاهده مى‏كنيم:
كان عيسى اذا مرَّ بدار قد مات اهلها و خلف فيها غيرهم يقول: وَيْحاً لاربابك الذين ورَّثوك كيف لَمْ يعتبروا باخوانِهم الماضين؛(15)
چون عيسى بر خانه‏اى مى‏گذشت كه صاحبانش از دنيا رفته و ديگران وارث آن شده بودند مى‏گفت: واى بر صاحبان تو كه تو را به ارث بنهاده‏اند! چگونه از سرنوشت گذشتگان خود عبرت نگرفتند؟
و نيز از جمله حكمت‏هاى عيسوى است:
قيلَ لعيسى‏ مَن أدّبكَ؟ قال ما اَدَّبَنى احدٌ رأيتُ قبحَ الجَهلِ فَاجْتَنَبْتُهُ؛(16)
به عيسى گفته شد: ادب از كه آموختى؟ گفت: كسى مرا ادب نياموخت بلكه زشتى و بدى نادانى را ديدم و از آن اجتناب ورزيدم.
تجلى ديگر نگرش حكيمانه عيسى به حقايق را در روايت زير شاهديم كه متضمن درسى بزرگ از هستى شناسى است؛
مَرَّ المسيحُ بنُ مريمَ فى الحواريين بجيفةِ كلبٍ فقال بعضُهم ما اَشَدَّ نتنَ ريحهِ قال(ع) فهَلّا قلتَ: ما اَشَدَّ بياضَ اَسْنانِه؛(17)
حضرت مسيح به همراه حواريون بر لاشه سگى گذشتند. يكى از ايشان گفت: چه بوى بدى دارد. عيسى(ع) فرمود: چرا نگفتى چه دندان‏هاى سفيدى دارد؟
3. تبليغ به شيوه غير مستقيم
با دقت در سيره تبليغى عيسى، از لابه‏لاى آيات و روايت و به‏ويژه مواردى كه در شيوه قبل ذكر شد روشن مى‏گردد كه آن پيامبر الهى بر اتخاذ روش‏هاى غير مستقيم در دعوتش تأكيد داشته است. از آن‏جا كه براى هر شيوه تبليغى، مرزها و محدوديت‏هايى وجود دارد و هر روش تنها در جاى خود كارساز خواهد بود، اتخاذ شيوه‏هاى غير مستقيم در شرايطى كه دعوت مستقيم بى تأثير و يا كم اثر است بسيار بجا و مطلوب به نظر مى‏رسد. عيسى به جاى تأكيد مستقيم بر موضوعات عقيدتى، اخلاقى و دستور به آنها از راه‏هاى غير مستقيم، لزوم تمسك و التزام به آ نها را به مخاطبان القا مى‏نمود. مثال روشن اين شيوه معرفى هدفدار خويش و مرام و آيين خويش در گهواره است؛ زمانى كه درباره تولدش ميان اطرافيان مشاجره‏اى در مى‏گيرد و او براى پايان بخشيدن به آن، خود را بنده و پيامبر خدا و صاحب كتاب آسمانى و مبارك و به پادارنده هميشگى نماز و زكات و نيكو كار به پدر و مادر معرفى‏مى‏كند، با اين ترتيب، در واقع با ظرافت خاصى به ترويج اين مفاهيم پرداخته است (آيات 30 تا 33 سوره مريم).
در روايات حكمت آميزى كه از آن حضرت نقل شده و نمونه‏هايى از آنها را در بحث پيشين بيان كرديم، نيز جلوهايى از دعوت غير مستقيم به ترك دنيا، كار سنجيده، همراهى عمل و علم و فضايل ديگر مشاهده مى‏شود.
4. مهربانى و مواسات
يكى از جلوه‏هاى تبليغ عملى و عينى عيسى، مهرورزى و عطوفت به همنوعان و همكيشان است. اين صفت اخلاقى مؤثر در دعوت، گاه به صورت مواسات و همدردى عميق با مردم در مى‏آمد و باعث جذب دل‏هاى مخاطبان به پيامهاى الهى عيسى مى‏گرديد. اوج مهربانى عيسى نسبت به مخاطبان را آن‏گاه شاهديم كه پس از مبرا دانستن خود از شرك‏ورزى و ادعاى الوهيت، خطاب به درگاه الهى براى همنوعان مشرك خود كه وى و مادرش را به خدايى گرفته بودند، آمرزش مى‏طلبد؛
إن تُعَذِّبْهُمْ فَإنَّهُم عِبادُك و إن تَغْفِر لَهُم فَإنَّكَ أنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيم؛(18)
اگر عذابشان كنى، آنان بندگان تواند و اگر بر ايشان ببخشايى، تو خود توانا و حكيمى.
عيسى به حقيقت خود را خدمتگزار پيروانش مى‏دانست و بارها صميمانه به كمك و هميارى آنان همت مى‏گماشت و بر اين شيوه اصرار مى‏ورزيد و هرگز منع و تعجب مردم، او را از اين كار باز نمى‏داشت، بلكه بدان افتخار مى‏نمود و حتى حاضر بود دست پيروانش را بشويد. پاسخ مثبت به درخواست آيات و معجزات نيز تجلى ديگر مهربانى عيسى و اشتياق او به هدايت انسان‏هاست. از اين رو علاوه بر ارائه معجزاتى همچون تولد بدون وجود پدر و سخن گفتن در مهد، كه مستقيماً از جانب خداوند مصلحت بينى شده و تحقق يافته بود، وى بسيارى از معجزات را به درخواست مخاطبان مى‏آورد؛ از جمله اين كه چون حواريون از او درخواست نزول مائده‏اى آسمانى مى‏كنند تا به اطمينان و ايمان افزون‏تر دست يابند، به درخواستشان جامه عمل مى‏پوشد:
و هنگامى را ياد كن كه حواريون گفتد: اى عيسى پسر مريم، آيا پروردگارت مى‏تواند از آسمان، خوان خوردنى براى ما فرود آورد؟ عيسى گفت: اگر ايمان داريد از خدا پروا داريد. گفتند: مى‏خواهيم از آن بخوريم و دل‏هاى ما آرامش يابد و بدانيم كه به ما راست گفته‏اى و بر آن از گواهان باشيم. عيسى پسر مريم گفت: پروردگارا، از آسمان مائده‏اى بر ما فرو فرست تا عيدى براى اول و آخر ما باشد و نشانه‏اى از جانب تو و ما را روزى ده كه تو بهترين روزى دهندگانى.(19)
اين مهربانى زايد الوصف را حتى در انذار عيسوى كه مفهوم بيم و ترس جزء آن است شاهديم؛ محتواى انذارهاى او همچون حرام شدن بهشت بر مشركان و بى ياور بودن آنان، حكايتگر اين موضوع است؛
و قالَ الْمَسيحُ يا بَنِى‏إسرائيلَ اعْبدُوا اللّهَ رَبِّى و رَبَّكُم إنَّهُ مَنْ يُشرِكْ بِاللّه فَقَد حَرَّم اللّهُ عَليه الْجنَّةَ و مأويهُ النّارُ و مالِلظّالِمينَ من أنصارٍ؛(20)
مسيح مى‏گفت: اى فرزندان اسرائيل، پروردگار خودتان را بپرستيد كه هر كس به خدا شرك ورزد، قطعاً خداوند بهشت را بر او حرام ساخته است و جايگاهش آتش است و براى ستمكاران ياورانى نيست.
براى بر گرفتن پيام عيسى درباره مواسات، نظرى به انجيل لوقا مى‏افكنيم.
مردم از عيسى پرسيدند: تكليف ما چيست؟ فرمود: آن كه دو پيراهن دارد بايد يكى را به آن كه ندارد هديه كند و هر كه خوردنى دارد نيز بايد چنين كند... و به سپاهيان گفت: با هيچ كس بد رفتار نكنيد و به كسى زور نگوييد و از حق خود تجاوز ننماييد.(21)
5. تواضع
شايد ريشه مهرورزى و مواسات بى‏حد عيسى به مؤمنان و حتى مشركان در تواضع عميقى است كه همچون جويبارى پر بركت و زلال در سراسر وجودش موج مى‏زند و از سرچشمه شخصيت الهى او نشأت مى‏گيرد، چرا كه هر كسى به خدا نزديك‏تر گرديد در خدمت و كمك و فروتنى به خلق خدا كوشاتر مى‏شود.
در كتاب كافى به نقل از احمد بن عبدالله از احمد بن محمد برقى از يكى از يارانش به صورت مرفوع از عيسى بن مريم(ع) روايت شده كه فرمود: <اى گروه حواريون: من نزد شما حاجتى دارم، برايم برآورده سازيد. گفتند: درخواست تو برآورده است، اى روح الله. پس برخاست و پاهاى يكايك ايشان را شست، گفتند: ما به اين كار شايسته تر بوديم اى روح خدا، گفت: شايسته‏ترين مردم براى خدمت به خلق، دانشمند است و من اين‏گونه فروتنى نمودم تا شما نيز پس از من در ميان مردم اينچنين تواضع داشته باشيد. سپس فرمود: حكمت و فرزانگى آدمى با تواضع بارور مى‏گردد نه با تكبر، چنان كه گياه در دشت مى‏رويد و رشدمى‏كند نه در كوه.»(22)
در روايت ديگرى آمده است: <عيسى براى حواريون طعامى ترتيب داد و چون از خوردن آن فارغ شدند به دست خود دستانشان بشست، گفتند: اى روح الله، بهتر است ما اين را انجام دهيم. فرمود: من اينچنين كردم تا شما نيز با دانش آموزان و مخاطبان خويش چنين كنيد.»(23)
6. شروع دعوت از گهواره
از آن‏جا كه در ميان اركان و عناصر تبليغ (مبلّغ، مخاطب، پيام، ابزار و شرايط) سن مبلّغ و داعى نقشى ندارد ارشادهاى عيسى در گاهواره كودكى، يك روند تبليغى كامل به شمار مى‏رود كه قابل تحليل و بررسى كامل است، عيسى به اشاره مريم و با تكيه بر اراده و قدرت خداوندى در همان اوان كودكى به سخن آمد و ضمن آن كه گواه صادقى بر حقانيت و صداقت مادر گشت، مردم را در شرايطى تأثير گذار و بيدار كننده به پذيرش دعوت الهى فرا خواند؛
فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيّاً * قالَ إِنِّى عَبْدُاللَّهِ آتانِىَ الكِتابَ وَجَعَلَنِى نَبِيّاً * وَجَعَلَنِى مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَأَوْصانِى بِالصَّلوةِ وَالزَّكوةِ ما دُمْتُ حَيّاً * وَبَرّاً بِوالِدَتِى وَلَمْ يَجْعَلْنِى جَبّاراً شَقِيّاً؛(24)
پس مريم به سوى عيسى، اشاره كرد، گفتند: چگونه با كسى كه در گهواره و كودك است سخن بگوييم؟ كودك گفت: منم بنده خدا، كه به من كتاب داده و مرا پيغمبر قرار داده است و هر جا كه باشم مرا با بركت ساخته و تا زنده‏ام به نماز و زكات سفارش كرده است و مرا نسبت به مادرم نيكوكار كرده و زور گو و نافرمانم نگردانيده است.
شروع دعوت از گهواره نشان مى‏دهد كه عيسى از همان آغاز از هر فرصت تبليغى - به صورت معجزه آميز و يا عادى - در هر شرايط به نيكى بهره جسته و آن را به عرصه دعوت توحيدى مبدل نموده است.
7. تشكيل كادر مركزى دعوت (حواريون)
پس از طى مراحل نخستين تبليغ، مبلّغ بايستى در جهت تمركز بخشيدن به نيروها و امكانات موجود تلاش كند،چنان‏كه پيامبراسلام(ص) و يا حضرت‏ابراهيم(ع)گروه پيشتازان حركت توحيدى را سامان دادند و ثمرات تبليغى بسيارى از اين رهگذر نصيب مؤمنان گشت. عيسى نيز چون از پراكندگى نيروهاى جبهه ايمان رنج مى‏برد، دست به اين اقدام حياتى زد و كاراترين و زبده‏ترين نيروهاى خود را زير پرچم و عنوان واحد حواريون گرد آورد.
وَإِذا أَوْحَيْتُ إِلَى الحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِى وَبِرَسُولِى قالُوا آمَنّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ؛(25)
و هنگامى را ياد كن كه به حواريون وحى كردم كه به من و فرستاده‏ام ايمان آورند. گفتند: ايمان آورديم و شاهد باش كه ما مسلمانيم.
فَلَمّا أَحَسَّ عِيسى‏ مِنْهُمُ الكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِى إِلى اللَّهِ قالَ الحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِاَنّا مُسْلِمُونَ؛(26)
پس چون عيسى از آنان احساس كفر كرد، گفت: ياران من در راه خدا چه كسانند؟ حواريون گفتند: ما ياران خداييم به خدا ايمان آورده‏ايم و گواه باش كه ما تسليم او هستيم (مسلمان هستيم).
مرحوم علامه طباطبايى در اين خصوص مى‏گويد:
عيسى با اين پرسش مى‏خواست تعداد مردان مؤمن قومش را بشناسد كه در راه حق آماده و در صحنه حاضرند تا گروه دينداران تشكيل شوند و هوادار رسالت عيسى و مبلّغ دعوت او باشند. اين طبيعت همه قدرت‏هاى مادى و اجتماعى است كه در آغاز راه، مركز و كانونى براى فعاليت و گسترش آن بر مى‏گزينند و از آن براى پيشبرد اهداف خود بهره مى‏جويند؛ چنان كه نظير آن را در اسلام در بيعت عقبه و بيعت شجره شاهديم كه رسول‏خدا خواست عِدّه و عُدّه موجود خود را متمركز سازد.(27)
اين تشكل ايمانى مى‏تواند در شرايط فشار و خفقان، به جمع مؤمنان نيرويى دوچندان بدهد كه سخن و عقيده خويش را با جسارت بيشتر ابراز دارند. نيز موجب آن مى‏شود كه مخالفان براى چنين گروه به‏هم پيوسته و منسجم جايگاهى نو قائل شوند و همچنين باعث تشويق اهل ترديد به پيوستن به صف موحدان مى‏گردد و عذر و بهانه را از همه مى‏گيرد؛ چه، نوعى اتمام حجت نيز به شمار مى‏رود. به عنوان مثال، آيه‏14 سوره صف نشان مى‏دهد كه گروهى از مردم در اثر وفا دارى حواريون‏(28) واعلام آمادگى آنان براى يارى خدا و رسول او عيسى، به پذيرش دعوت و ايمان تشويق شدند؛
يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِى إِلَى‏اللَّهِ قالَ الحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ؛(29)
اى مؤمنان ياران خدا باشيد همچنان كه عيسى بن مريم به حواريون گفت: ياران من به‏سوى خداكيست؟ گفتند: ما ياران خداييم.
در اثر اين اعلام آمادگى و اظهار وفادارى گروه قابل توجهى از بنى‏اسرائيل نيز ايمان آوردند و موجب فتحى بزرگ گرديدند و نيز حجت را بر ديگران تمام كردند؛
فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِى‏إِسْرائِيلَ وَكَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنا الَّذِينَ آمَنُوا عَلى‏ عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِينَ؛(30)
پس گروهى از بنى‏اسرائيل ايمان آوردند و گروهى كفر ورزيدند. و كسانى را كه گرويده بودند، بر دشمنانشان يارى كرديم تا چيره شدند.
8. تصديق تورات و بشارت ختم رسل
رسالت‏هاى الهى پيامبران بزرگ، جملگى مراحل به هم پيوسته يك پديده آسمانى به نام دين است كه هر پيامبر مطابق مأموريت ارائه شده به او، بخشى از آن حقيقت والا را به گوش جهانيان رسانده است. بر اين اساس، منافات و تعارضى در بين رسالت‏هاى مختلف نتواند بود. بدين ترتيب، عيسى نيز مصدق و مؤيد رسالت‏هاى پيشين به ويژه رسالت موسى بوده‏است؛
وَإِذ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِى‏إِسْرائِيلَ إِنِّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ التَّوْراةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِى مِنْ بَعْدِى اسْمُهُ أَحْمَدُ؛(31)
و هنگامى را كه عيسى پسر مريم گفت: اى بنى‏اسرائيل، من فرستاده خدا به سوى شما هستم، تورات را كه پيش از من بوده تصديق مى‏كنم و به فرستاده‏اى كه پس از من مى‏آيد و نام او احمد است، بشارتگرم.
9. رفع اختلاف ميان مردم
عيسى(ع) يكى از مأموريت‏هاى خود را در ميان قومش رفع اختلافات مى‏شمرد؛
قالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالحِكْمَةِ وَلِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِى تَخْتَلِفُونَ فِيهِ؛(32)
گفت: به راستى براى شما حكمت آورده‏ام و تا درباره بعضى از آنچه در آن اختلاف مى‏كرديد برايتان توضيح دهم.
او اعلام مى‏كند كه اگر از خدا پروا و از او تبعيت كنند، اختلافات فيما بين ايشان كه باعث ضعف و سستى آنها شده است بر طرف خواهد گرديد. از آن‏جا كه اختصار و اشاره گذرا به فرآيندهاى تبليغى و شيوه‏هاى دعوت، روش قرآن كريم است، همين اشاره كوتاه بيانگر تلاش جدى عيسى براى ايجاد و هماهنگى فكرى و يكپارچگى در سلوك جامعه بنى‏اسرائيل و رفع اختلاف است.
آيه زير نيز به اصل وجود اختلاف در قوم او اشاره مى‏كند؛
فَاخْتَلَفَ الأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ؛(33)
پس احزاب دست به اختلاف زدند. پس واى بر كسانى كه ستم كردند، از عذاب روزى دردناك.
آيه 327 سوره مريم نيز يادآور همين معناست.
10. سير و سياحت تبليغى
همان گونه كه هجرت (يا سفر دراز مدت) براى يافتن عرصه‏هاى جديد دعوت در كارنامه پيامبران بزرگ به چشم مى‏خورد، سير و سياحت يكى از برنامه‏هاى عادى و مورد توجه بسيار حضرت عيسى بود. در يكى از سفرها كه طى آن عيسى با گفتن بسم‏الله از روى آب گذشت، دوست و همسفرش به خاطر افتخار مصاحبت با روح‏الله دچار خودبينى گرديد و با خود گفت: اين عيسى است كه بر آب گام مى‏نهد و من نيز. پس او بر من چه فضيلتى دارد؟ در همان لحظه زير پايش بى قرار شد و در آب فرو رفت و فرياد و يارى خواست. عيسى فرمود: تو خود را بر اثر خودبينى در مقامى كه خدا آن را براى تو قرار نداده نهادى و خدا بر تو غضب كرد. اكنون از آنچه گفتى توبه‏كن. وى توبه كرد و آن‏گاه به مرتبه‏اى كه خدا برايش قرار داده بود بازگشت.(34)
همچنين در سير و سياحتى به همراه حواريون به روستايى رسيد كه ساكنان و حتى حيوانات آن مرده بودند، به طورى كه حكايت از عذاب الهى مى‏كرد. حواريون خواستند آنها را زنده كند تا سبب عذابشان روشن شود و مايه عبرت ايشان گردد. يكى از مردگان با دعاى عيسى زنده شد و در پاسخ به پرسش مذكور گفت: چهار چيز ما را مشمول عذاب الهى كرد؛
1. پرستش طاغوت؛ 2. دلبستگى به دنيا؛ 3. آرزوى دور و دراز؛ 4. غفلت و سرگرمى به بازيهاى دنيا.(35)
بدين ترتيب، وى بالاترين مواعظ اخلاقى و اشارات عملى را در ميان ياران و پيروانش نشر مى‏داد.
11. اعزام فرستادگان تبليغى (به انطاكيه)
عيسى علاوه بر تبليغ در سرزمين خود و سير و سياحت تبليغى، با توجه به شرايط و نيازهاى موجود، فرستادگانى را نيز براى ارشاد مردم سرزمين‏هاى ديگر اعزام فرمود و هرگز قلمرو دعوت خود را به وطن يا سرزمينى خاص محدود ندانست. مردم شهر انطاكيه در بت‏پرستى و طاغوت‏پرستى غرق و در لجنزار فساد و گناهان غوطه ور بودند. عيسى از جانب خداوند مأمور شد تا دو مبلّغ براى هدايت ايشان گسيل دارد. اما ناآشنايى آن دو رسول باعوامل نفوذ در مردم و شيوه‏هاى مؤثر دعوت از يك سو و لجاجت و تيره دلى مردم انطاكيه ازسوى ديگر، موجب شد كه نه تنها كسى به گفتار ايشان گوش فرا ندهد بلكه دستگير شده و در بتكده‏اى زندانى شوند؛ وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ القَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا المُرْسَلُونَ * إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ؛(36)
و داستان مردم آن شهرى را كه رسولان بدانجا آمدند براى ايشان مَثَل زن؛ آن‏گاه كه دوتن سوى آنان فرستاديم. ولى آن دو را دروغزن پنداشتند، تا با فرستاده سومين آنان را تأييدكرديم. پس گفتند: ما به سوى شما به پيامبرى فرستاده شده‏ايم.
حضرت عيسى فرستاده سوم خويش را براى پيگيرى دعوت آندو فرستاد. وى كه <شمعون الصفا» نام داشت براى هدايت مردم به طور ناشناس به آن شهر در آمد و با متانت و احتياط به تماس و برقرارى ارتباط تبليغى با مردم پرداخت و از روحيات آنان به‏ويژه شاه‏پرستى ايشان مطلع گرديد. او شيوه همراهى موقت را اتخاذ كرد و گفت: من غريبى هستم كه مى‏خواهم به آيين شما در آيم. او را به نزد پادشاه بردند و احترام شايانى از او به‏عمل آوردند. نيز او را به بتكده بردند كه هنگام بازديد، فرستادگان عيسى را ديد و به اشارتى فهماند كه دوستى و آشنايى خويش را ابراز نكنند، پس از يك سال، شمعون با تدابيرى كارساز و ترتيب دادن مناظره‏اى حساب شده، باعث ايمان آوردن پادشاه و مردم گرديد.(37)
12. ساده زيستى
هرچند از شرح شيوه‏هاى گذشته، ساده‏زيستى و دورى عيسى از مظاهر فريبنده مادى برمى‏آيد اما اشاره مستقل به اين بعد از زندگى و شخصيت عيسى و اين روش غير مستقيم تبليغى ضرورى به نظر مى‏رسد، روايات زيادى بر اين معنا تأكيد و تصريح دارند؛ از جمله اين كه در نهج البلاغه آمده است:
و اگر بخواهى در عيسى بن مريم نيز (براى تو اسوه‏اى نيكو است)، كه سر بر سنگ مى‏نهاد و جامه خشن مى‏پوشيد و خورش او گرسنگى بود و چراغ شب‏افروزش، ماه و سايبان زمستانش شرق و غرب زمين. ميوه و خوراكش گياه بيابان بود و همسرى نداشت تا او را بفريبد و فرزندى نداشت كه (فقدانش) او را اندوهگين سازد، دارايى‏اى نداشت كه او را متوجه خود سازد و طمعى نداشت كه به خوارى‏اش در افكند. مركبش دو پايش بود و خدمتكارش دو دستش.(38)
همچنين در قصص الانبياء ابن كثير چنين ذكر شده است:
عيسى(ع) لباس مويين مى‏پوشيد و از برگ درخت مى‏خورد و خانه و زن و فرزند و مالى نداشت و هيچ‏گاه براى فردايش ذخيره نمى‏كرد.(39)
*************
1 - آل عمران (3) آيه 45.
2 - مريم (19) آيه 34.
3 - انعام (6) آيه 85.
4 - زخرف (43) آيه 63.
5 - مائده (5) آيه 110.
6 - مريم (19) آيه 36.
7 - آل عمران (3) آيه 49.
8 - همان، آيه 50.
9 - عماد زاده، تاريخ انبياء، ص 731.
10 - محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، ج 14، ص 319؛ شيخ صدوق، الخصال، ج‏1، ص‏34.
11 - محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، ح 14، ص 325.
12 - همان، ص 329.
13 - همان، ص 322؛ شيخ صدوق، معانى الاخبار، ص 99.
14 - شيخ صدوق، خصال، ج 1، ص 56؛ محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، ج 14، ص 319.
15 - ورام، مجموعه ورام، ج 2، ص 219.
16 - همان، ج 1، ص 96.
17 - جاحظ، الحيوان، ج 2، ص 163؛ محمدباقر تاج لنگرودى، اخلاق انبياء، ص 394.
18 - مائده (5) آيه 118.
19 - همان، آيات 112 - 124.
20 - همان، آيه 72.
21 - جلال‏الدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيحيت، ص 205.
22 - كلينى، كافى، ج 1، ص 37؛ محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، ج 14، ص 278.
23 - ورام، مجموعه ورام، ج 1، ص 83؛ محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، ج 14، ص 329.
24 - مريم (19) آيات 29 - 32.
25 - مائده (5) آيه 111.
26 - آل عمران (3) آيه 52.
27 - محمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 3، ص 220.
28 - درباره اصطلاح حوارى و حواريون، زمخشرى مى‏گويد: <حواريون، ياران خاص و با وفاى او بودند كه پيش از همه به او ايمان آوردند و تعدادشان دوازده نفر بود، واژه حوارى رجل از ريشه حور به معناى سفيدى خالص است يعنى دوست و يار نزديك.» (الكشّاف، ج‏4، ص‏528).
29 - صف (61) آيه 14.
30 - صف (61) آيه 14.
31 - همان، آيه 6.
32 - زخرف (43) آيه 63.
33 - همان، آيه 65.
34 - اصول كافى، ج 2، ص 307 (با اقتباس).
35 - همان، ص 318 (با تلخيص).
36 - يس (36) آيات 13 - 14.
37 - فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 4، ذيل آيات 13 - 14 سوره يس، ص 249 - 250 (با اقتباس).
38 - سيد رضى، نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 160، ص 229.
39 - ابن كثير، قصص الانبياء، ج 2، ص 424.
http://www.balagh.net/persian/quran/ketab_khaneh/osvehaye-qurani/14.htm