یکشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۶

خدای قهار

شکایت نامه از سعیدی سیرجانی برگرفته از سایت آرمان و اندیشه

خـبـر دارى اى شيخ دانا که من------------خدا ناشناسم خدا ناشنــــــا س
نه سربسته گويم دراين ره سخن------------نه ازچوبِ تکفيردارم هراس زدم چون قـدم ازعـدم در وجو د------------خدايـت بـرم اعتبارى نداشــت خـــداى تو ننگيـن وآلوده بــــود------------پرستيدنـش افـتخارى نداشـــت خــدائى بديـنـسان اســـيـرنـيــا ز------------که برطاعت چون توئى بسته چشم خــدائى که بـهـر دو رکعت نماز------------گرآيد به رحم وگرآيد به خشــــــــم خــدائى که جـزدرزبـان عـــرب------------بــه ديـگـر زبـانـى نـفـهـمـد کــلام
خــدائى که نـاگـه شود درغضب------------بسوزد به کين خرمن خاص وعام خــدائى چنان خودسر وبـلهـوس------------که قهرش کـنـد بـيـگـناهان تباه بـه پـاداش خـشنودى يک مگـس------------زدوزخ رهاند تنــــــــى پرگناه خــدائى کـه بـا شـهـپـر جـبرئيل------------کند شهــرى آباد را زير و رو خــدائى کـه درکـام دريـاى نـيـل------------برد لشکر بى کرانــــــى فرو خــدائى کـه بى مزد مـدح وثـنـا------------نگردد به کار کســى چاره ساز خدا نيسـت بـيـچاره، ورنه چـرا------------به مدح وثناى تو دارد نيــــــاز خداى توگه رام و گه سرکش است------------چو ديوى که اش بايد افسون کـنند دل او به "دلال بازى" خوش است------------وگرنه "شفاعتگران" چون کننــد؟ خـداى تـوبا وصـف غلمان وحـور------------دل بـنـده گـان را به دســت آورد به مکر و فريب و به تهديد و زور------------به زير نگين هرچه هـسـت آورد خـداى تو مانند خان مغول------------"بتهديد چون برکشد تيغ حکم" زتهديـد آن کـارفـرماى کـل------------"بمانند کرٌ و بيان صم و بکم" چو درياى قهرش درآيد به موج------------ندانـد گـنه کاره از بـى گناه به دوزخ درون افـکند فوج فوج------------مسلمان وکافر، سپيد وسياه خــداى تــو انــدرحـصـار ريــا------------نهان گشته کزکس نبيند گزند کسى دم زند گر به چون و چرا------------به تکفير گـردد چـماقش بـلند خــداى تـو با خـيـل کـرٌ و بيان------------به عرش اندرون بزمکى ساخته چوشاهى که ازکار خلق جهان------------بـه کـــار حـرمخـانـه پــرداخـتـه نهان گشته درخلوتى تو به تو------------بـه درگاه او جز ترا راه نيست توئـى مـحرم او که ازکار او------------کسى در جهان جزتوآگاه نيست تو زاهد بدينسان خـدائى بـناز------------که مخلوق طبع کج انديش تست اسير نياز است و پابـست آ ز------------خدائى چنين لايق ريش تســــت! نه پنهان نه سربسته گويم سخن------------خدانيست اين جانور، اژدهاست مرنج ازمن اى شيخ دانا که من------------خدا ناشناسم اگر "اين" خداست! سعيدى سير_جانى - ١٣٣٦

هیچ نظری موجود نیست: