معنی لفظی نام شهر کرمان
برای اطلاع از تاریخچهً و نام و نشان شهر کرمان به تنها مقالهً تحقیقی مفصلی که بر خورد نمودم، مقاله "گزارشی پیرامون معنی واژهً کرمان، نوشتهً فریدون جنیدی بود که در سایت پایگاه پژوهشی آریابوم قید شده است. نگارنده قبلا نام کرمان را در رابطه با نام کرمانجها (به کردی یعنی مردمان دارای خانه سنگی) به همین معنی دارندگان خانه های سنگی گرفته ام و این نظر سرجای خود باقی و مستند است چه هم کرمانجهای کًرد و هم کرمانیها در عهد باستان تحت نام ساگارتیان یعنی سنگ کنان معروف بوده اند، منابع آشوری مردم کرمان را برای تمایز از طایفهً غربیشان یعنی کرمانجهای کُرد که در جوار آشوریان می زیستند، مادهای دوردست نامیده اند. در مقاله فریدون جنیدی نام سنگ معروف کرمان که کر نامیده میشود و تلفظ حلقومی حرف "ک" کرمانی و کُردی گواه جالبی در این باب است. ایشان بدین معنی نزدیک شده اند ولی با عدم توجه به زبان کُردی که در آن کر به معنی سنگ و صخره است، بدان دست نیافته اند. نام کهن دیگر شهر کرمان یعنی گواشیر را هم در همین رابطه به سادگی می توان مرکب از کلمات گو ( به لغت زرتشتیان کرمان یعنی اهرم) و شیر (شهر) گرفت یعنی در مجموع آن به معنی شهر قبیلهً سنگ کنان (=ساگارتیان) است. جالب تر این که خود نام ماد (ماتای) یعنی نام عمومی اتحادیه قبایل ماد را نیز در رابطه با نام ساگارتیان به سادگی میتوان از ریشه کلمات فارسی مته یا متین(اهرم کندن و سوراخ نمودن) گرفت؛ چه آشوریان نام سامی مادها را مخرانو ثبت نموده اند که علی القاعده ریشهً به صورت مخل در زبان عربی باقی مانده و به معنی اهرم، دیلم است که عبارت است میله کلفت آهنی و دراز که به جای کلنگ در کندن زمین و سنگ به کار میرود. پس معلوم میشود آشوریان نام مخرانو را به ترجمه از کلمه ایرانی ماد به جای آن به کار برده اند. نگارنده قبلاً به خطا نام مخرانو (مهرانو) را با نام قبیله آریایی میتانیان مهرپرست ربط داده و آن را مأخوذ از نام ایزد خورشید مهر گرفته بودم. بسیار جالب است که در زبان فارسی برمایه به همان معنی مته است. این نشانگر آن است که نام گائو برمایون (سرود دان مادی) که دایهً کورش سوم (فریدون) و همچنین نام برادر/ برادر خوانده /پسرخوانده کورش سوم (فریدون) به شمار رفته مربوط به داماد و پسر/برادرخوانده اش گئوماته بردیه مغ (=سرود دان تنومند، پسر سپیتمه جمشید و نواده دختری آستیاگ) بوده است که در عهد کورش به عنوان شاهزاده اصلاح طلب و روحانی انقلابی در سمت بلخ و شمال هندوستان حکومت می نموده است و در سمت هندوستان تحت نامهای گوتمه (گوتمه بودا و گوتمه مهاویرا و...) چندین آیین دینی و فلسفی و اخلاقی موفق به نام و نشانهای وی، خصوصا بودائیگری پدید آمده است و دیرتر در ایران عهد ساسانی به نام زرتشت سپیتمان (شهریار زرین تن از خاندان سپیتمه) معروف شده و آیین قشری و درباری مسخ شدهً زرتشتیگری ساخته شده است که تو خالی بودنشان را در مقابل اعراب غارتگر و کشتارگر مسلمان قشری تر از خودشان (حتی نه با دریغ و افسوس بر سلاخی شدن اصلاحگران دینی و اقتصادی مانی و مزدک) به بهترین وجهی از خود نشان داد. از آنجایی که چیتران تخمه ساگارتی شورشی مادی آغاز حکومت داریوش خود را فرورتیش (دیندار) از خاندان هوخشتره (کی خشثرو، کی آخسارو) معرفی می نمود و دخمهً هوخشتره پادشاه بزرگ ماد در درهً شهر زور در سرزمین ساگارتیان ماد (ستروخاتیان، کورتی ها= کردها) واقع است؛ لذا همانطور که دیاکونوف دریافته است ساگارتیان قبایل خاندان سلطنتی ماد (کیانیان) بوده اند. از اینجاست که کتب پهلوی کی بیرشن (آرتوک= شهریار توانا) برادر کیکاوس (خشتریتی) را فرمانروای کرمان (ساگارتیان مادی دوردست) ذکر نموده اند. نه تنها نامهای کرمان و کرمانجهای کُرد بلکه همینطور نام کرمانشا یا کرمانشان یعنی جایگاه کرمانجها (سنگ کنان) و نامهای کهن دیگر مردمان آنجا ستروخاتی( دارندگان خانه های سخت و سنگی) و کورتی (کُرد، مأخوذ از کلمهً کردی کردیو یعنی خانه سنگی) جملگی گستردگی و کثرت ساگارتیان را در پهنه جغرافیایی فلات ایران و شمال بین النهرین نشان میدهند. به دلیل همین گستردگی ایشان در شرق در ایالت کرمان (ساگارتیان شرقی) و در غرب، در کردستان در جوار و مابین قبایل پارسی همزبانشان بوده است که هرودوت و استرابون کرمانیها و کورتی های ساگارتی (=مادی) را از شمار قبایل چادرنشین پارسی به شمار آورده اند.
از مقاله گزارشی پیرامون معنی واژه ی کرمان،. نوشتهً فریدون جنیدی: "....و بالاخره کرمان ! به معنی شهری بر فراز کوه یا میهن کوهستانی که معنی دوم را به دلیلی که درآینده می آید بهتر می دانم.
در زبان پهلوی این نام به دو گونه ی کـَرمان [19] با فتح کاف و کیرمان [20] با «یای» مجهول آمده است اما به دلیل افسانه ی دروغی که در کارنامه ی دروغ اردشیر بابکان آورده، و این شهر زیبا و آرام را مسکن ِکرم ِدروغین معرفی کرده اند، کم کم تلفظ کـَرمان با فتح کاف فراموش شد و کِرمان با کسر کاف مشهور گردید که هم اکنون نیز چنین است.
اما روشن است که دو گونه ی تلفظ پهلوی این واژه نظر به افتادن یکی از آواها در واژه ی اوستایی است :
نخست : «کرمان»(karmān) که درآن آوای ای، گئیر از آن فرو افتاده است.
دوم : «کیرمان»(kirmān) که در آن آوای «اَ» از گئیر افتاده.
برای گونه ی نخست شاهدی دیگر در ایران داریم و آن نام کوه «کرکس» است که با زبرِ«ک» خوانده می شود. برخی برای معنی نام کرکس بنا را به ظاهر آن گذاشته و می گویند که این کوه جایگاه کرکس پرنده ی گوشتخوار بوده است باز آنکه روشن است که کرکس در همه جای ایران و جهان هست و نه تنها در یک کوه.
پس بخش آغازین این نام «کر» همانست که در «گر» و «گرشاه» و «پتیشخوارگر» دیدیم که خود معنی کوه را دارد و اگر بخش دوم آن «کس» که در گذشته «کِه» خوانده می شده به معنی «که» و «کوچک» باشد، کوه کرکس را با کوه بزرگی در نزدیکی آن سنجیده اند و اگر کس این واژه همان «کث» در نام اخشیکث (شهری از استان خراسان شمال) باشد، باید به دنبال آن رفت و اینجا جای پرداختن بیشتر به آن را نداریم.
برای گونه ی دوم مثال های فراوان با تبدیل «ک» به «س» هست که «گیر» را به گونه ی «سیر» در می آورد و شگفتا که «سیر» به معنی کوه در این نام ها نیز دیده می شود :
سیروان در بیجار کردستان
سیروان در بیرجند
سیرگان در چاه بهار و سروان
سیرکن در اراک
سیرجا در چاه بهار
و بالاخره سیرجان که درست به همین معنی کرمان است با تلفظی دیگر ! [21]
و این سیر همان است که در گرمسیر، کوه گرم و قشلاق و سردسیر، کوه سرد و ییلاق برجای مانده است.
در زبان های ایرانی «ای» قابل تبدیل به «آ» است مثل واژه های قیر و قار و افتید و افتاد و کوجی و کجا ... و به پیروی از این قانون تبدیل است که «سیر» به معنی کوه در زبان ارمنی به گونه ی «سار» خوانده می شود و «سار» در ارمنی به معنی کوه است وهمین «سار» است که به گونه ی پسوند در «کوهسار» نیز به زبان می آید و نام «گرمسار» به عنوان شهری در کنار کوه گرم هنوز این پسوند را در خود نگاه داشته است.
«سیر» به «شیر» بدل می شود :
در «شیران بر آفتاب» شهر کرد (کوه های آفتاب رو)، شیرک (کوهک) بیرجند و شیروان، درست به همین معنی کرمان و نیز نام کهن گواشیر و شیرآهن (کوه آهن) بندرعباس. [22]
«سیر» به «جیر» بدل می شود و در نام جیرفت دیده می شود و «جیر» به «جار» در روستای جار اصفهان، جاران رشت، جارو (کوه کوچک) در تهران و اهواز.
«جار» به «چال» در کلک چال، سیر چال، توچال تهران (قله های شمال تهران )، کپور چال بندر انزلی و شالینگ چال بابل، چالوس (که تنها شهر کناره ی دریای مازندران است که کنار کوه قرار دارد) چاله زرد مشهد، چاله سیاه اهواز، چال دره شاه آباد و به ویژه گردنه و کوه مشهور چالان چولان بروجرد [23]
بازگردیم به واژه «کر»
در زبان های ایرانی «کاف»، نرم نرمک به «گاف» تبدیل می شود مثل : لشکر، لشگر و سک، سگ و پروانکان و پروانگان ... و چون واژه ی کر در این شهر هنوز به گر تبدیل نشده می توان داوری کرد که این نام کهن تر از دورانی است که زبان اوستایی در ایران رواج داشته است و تمدن و فرهنگ کهن پیش اوستایی آن بر تپه های خبیس آباد (شهداد)، ابلیس و یحیی نشانه ی این کهنسالی و دیرینگی است و چه بسا که درآینده، تپه های باستانی بیشتر با تمدن و فرهنگ کهن تر نیز در این بخش از ایران زمین پیدا شود ! اینقدر هست که در تپه یحیی نشانه های خطی یافت شده است که چهارسد سال از کهن ترین خط سومری کهن تر است و باستانشناسان تیزنگر را وامی دارد که به افسانه ای که غربیان پیرامون پدید آمدن خط در سومر پرداخته اند ژرف تر و بیشتر بنگرند !
اینک جای آن دارد که به نوشته ی تاریخ نویس بزرگ کرمانی «افضل الدین ابو حامد کرمانی» که وقایع سده ی هشتم کرمان را نوشته است بنگریم :
نوبت دولت سامانیان، ابوعلی الیاس را که از عیار پیشگان خراسان بود به کرمان فرستادند و وی سی و هشت سال متصرف کرمان بود و باغ شیرگانی بالیاباد، سرای اندرونا را بنا کرد و خندق «قلعه ی قره» و «قلعه نو» و بعضی از بناهای کهن از بناهای اوست
مقایسه ی این دو سخن نشان می دهد که دو قلعه در کرمان بوده است. یکی را تازه ساخته به نام «قلعه نو» و دیگری قلعه ای که از گذشته باقی بوده است به نام «قلعه کهن». این قلعه کهن ! در سخن نخست با نام قلعه ی قره آمده است و واژه ی «قره» در این نام «قرای» ترکی به معنای سیاه نیست زیرا که اگر چنان بود قلعه مقابل آن می بایستی آق قلعه یا قلعه ی سفید نامیده شود و این قلعه قره چیزی جز قلعه ی کر (با زبر کاف) نمی تواند باشد، زیرا که در زبان کرمانیان نیز چون کردستان و افغانستان و برخی جاهای دیگر ایرانشهر آوایی میانه ی «ک» و «ق» از گلو درمی آید که این دو را به هم نزدیک می کند و قلعه کر که در گذشته های دور ساخته شده، قلعه ای است که بر فراز کوه یا کر ساخته اند !
افضل کرمان در این سخن از باغ شیرکانی نیز نام می برد که گونه ای دیگر از سیرگان و سیرجان است، باز به همان معنی ! اکنون بایستی دید که فردوسی از بنای کهن کرمان چگونه یاد می کند ؟
یکی دژ بکردند بر تیغ کوه شد آن شهر با او ، همه همگروه
و این همان دژ کهن است که از فراز کوه ؟ خاموش به شهر امروز کرمان می نگرد و در نگاه خاموشانه اش هزاران رمز و راز و هزاران غم و درد و سوز و گداز نهفته است ! [24]
با درود به کرمانیان فروتن و مهربان و آرام که اجازه دادند نسیم سپیده دمان نیشابور و خراسان بر گلستان همواره پرگلشان گذری باشد.
سنگ «کر» در کرمان که گمان بر آن دارند، از این روی، بدان رویِ سنگ، آوا نمی رود و سنگ کر است. آزمایش کردم چنین نیست ! و جز این نباشد که چون این سنگ، از «کر» (کوه) فرو غلتیده است، چنین نام بدان داده اند.
آبان ماه 1368"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر