چرا اسم کورش در شاهنامه تحت همین نام ذکر نشده است؟
خیلی هم عجیب نیست که ما ایرانیها و افغانها و تاجیکان (صرف نظر از من عاشق و مریض و معتاد اسطوره ها) نام شاهنامه ای کورش بزرگ را نمی شناسیم. اصلاً می دانیم که این کورش بزرگ، کورش سوم هخامنشی است یا پدر بزرگش کورش دوم خاندان هخامنشی، از سوی دیگرمگر ما نامهای قهرمانان شاهنامه ای کیخسرو و گرشاسپ/رستم بزرگ شاهنامه ای و اوستایی را در عرصه تاریخ می شناسیم : اولی متعلق به ویرانگر امپراطوری بزرگ آشوریان یعنی کیاکسار مادی خبر هرودوت( در اصل کی آخسارو، یا کی خشثرو) همان هوخشتره است و دومی نخستین شکست دهنده ایرانی آشوریان که در پای حصار شهر آمل مازندران لشکریان متجاوز ایشان را کشتار کرد و خشتریتی(کیکاوس، سومین پادشاه بزرگ ماد/کیانیان) از محاصره نجات داد یعنی همان آترادات پیشوای مردان که کورش سوم را برای افتخار فرزند وی می خواندند و... کلاً ما ایرانیها یا کشورهای فارسی زبان یک کتاب تاریخ اساطیری به نام شاهنامه داریم و یکی هم تاریخ مدون است که بر پایه منابع یونانی و رومی و اسلامی است که این یکی در مدارس و دانشگاهها تدریس میشود. واین دو به موازات هم موجود هستند ولی غالباً بیگانه از هم. قسمت اول تاریخ اساطیری که با پیشدادیان و کیانیان و نوذریان باشند تا حال بیشتر افسانه تصور شده اند تا تاریخ در حالی که حقیقت این است که آن تاریخ افسانه ای شده کهن ایرانیان است و تنها احتیاج به غور و بر رسی علمی تطبیقی دارد که بیش از آن که کار یک محقق صرفاً تاریخ دان باشد کار یک ریاضی دان است که افکارش با علم تطبیق ریاضی پرورده شده باشد و هر وجه اشتراک لفظ و واقعه و معنی را در این باب نه تنها نادیده نگیرد بلکه به دیدهً منت بنگرد. در روستا کلاس سوم و چهارم ابتدایی را می خواندم که برادرم که 7سال از من بزرگتر است، کتابهای درسیش را خصوصاً کتابهای بزرگ صفحه و خوش رنگ مصور پنجم و ششم ابتدایی را حتی از باجه بام خانه به هم میرساند و خود به دنبال بازیگوشیش میرفت. من هم که بزرگ شده در خانه بسیار فقیرانه از جهت مالی ولی غنی از نظر مهر مادر و خواهر و برادر بزرگ و پدر پیر و آزاداندیش، انساندوست که خدمتکار ارباب روستا بودم ، پدری که جز محبت و صفا و صمیت نمی دانست گرچه عملاً نه عضو ثابت و روزمره خانواده ما بلکه خانواده خان روستا بود، گرچه در جوانی مرتکب جرمهای بزرگی شده بود، در این ایام انسانی بسیار رئوف بود، چنانکه برای نجات کودک خردسالی که در کنار دیوار به زیر تراکتور دنده عقب رو میرفت، دنده های خود را فدا کرد. در میان این جمع من این نعمتهای بارنده از باجهً سقف خانه را با عشق بیکران زیر زره بین میگذاشتم: در آخر صفحهً کتاب تاریخ پنجم ابتدایی که از تاریخ ایران باستان تا آخر ساسانیان صحبت میکرد. تصویر کم رنگی از رستم اساطیری به خواب رفته و اسبش نقش بسته بود و در آنجا از موضوع به موازات هم قرار گرفتن تاریخ اساطیری ایران و تاریخ مدون ایران (که از کورش و داریوش خبر میداد) گزارش شده بود. موضوعی که در آن زمان بدان پی برده بودم، شباهت تام داستان کودکی کورش به نقل از هرودوت بود که شباهت بسیاری به داستان کودکی فریدون (یعنی جهانگشا از خاندان نوذری= پادشاهی جدید) داشت که در اوستا اسمش ثراتئونه (سومین[کورش]) آمده است. همان کورشی که مولانا ابوالکلام آزاد به درستی با ذوالقرنین (یعنی قوچ دوشاخ) در قرآن یکی دانسته است. ولی وی هم که در راه این تحقیق سنگ تمام گذاشته، هنوز نمی دانسته که نام کوروش در زبان پارسی باستان و پهلوی (فارسی میانه) خود به معنی قوچ است. پدر بزرگ مادری کورش دوم یعنی آستیاگ اول (=تاجدار،منظور فرورتیش، فرائورت، سیاوش) و نواده اش آستیاگ دوم(آژدیاک= ثروتمند) را از قدیم از عهد لااقّل از عهد موسی خورنی مورخ ارمنی عهد قباد ساسانی با آژی دهاک(پادشاه ماروش= در اصل منظور مردوک خدای بابلیها و پادشاهان بابلی که با مادها متحد و خویشاوند شده بودند) یکی به شمار آورده اند. داستان کودکی فریدون و کورش در اساس یکسان است: فرانک (سگ) مادر فریدون همان سپاکو (سگ، دایهً شیر دهنده کورش) است. این نام از آنجا پیدا شده است که نام پارس به زبان سکایی به معنی پلنگ/یوزپلنگ(معروف به سگ بالدار) بوده است. پلنگی که پوستش بدنهً درفش کاویانی فریدون/کورش تشکیل بوده است. ولی در اوستا و شاهنامه آژی دهاک(ضحاک، آستیاگ دوم) پدر بزرگ فریدون/کورش سوم نبوده است. و این درست است زیرا که این کورش دوم یعنی توس نوذری سپهسالار کیخسرو /کیاکسار بوده که نواده دختری آستیاگ اول(=تاجدار نخستین، فرائورت/سیاوش) بوده است. طبیعی است تشابه نامها سبب یکی شدن اخبار مربوط به کورش دوم و نواده اش کورش سوم در قرون و اعصار بعد گردیده است. چنانکه در کورشنامه گزنفون این دو کورش بزرگ تاریخ ایران یکی و یگانه شده و سردار همان کیاکسار(کیخسرو، هوخشتره) به شمار آمده است. کورش سوم این آستیاگ دوم پسر کی آخسارو را شکست داده و موجب قتل وی گردید، همانطوریکه در نقش ملی اش فریدون همین معامله را با اژی دهاک/ضحاک(خندان= آشّور، اسحاق) نمود. سه پسر فریدون یعنی سلم (سرور بزرگ)، تور (وحشی) و ایرج (نجیب) به ترتیب به جای مگابرن ویشتاسپ(ابتداحاکم ماد سفلی بعد در زمان کورش حاکم گرگان)، کمبوجیهً سوم و گئوماته بردیه (ایرج، آرای آرایان، سپیتاک زرتشت، نخست حاکم آذربایجان و اران و ارمنستان و بعد زمان کورش حاکم بلخ و شمال غربی هندوستان) بوده اند که از این میان مگابرن ویشتاسپ و برادر کوچکش سپیتاک زرتشت (برمایون، داماد و پسرخوانده/برادر خواندهً محبوب کورش) پسران سپیتمه جمشید (داماد و ولیعهد آستیاگ دوم) پادشاه ولایات جنوب قفقاز بوده است که کورش سوم برای زنده باقی نگذاشتن رقیب وی را هم مقتول ساخت ولی با همسر او آمیتیدا( دانای منش نیک، دختر آستیاگ) ازدواج کرده و دو پسرش را به حکمرانی گرگان و سمت هندوستان و بلخ بر گماشت و رسماً به پسر خواندگیشان پذیرفت. بنابراین دو پسر خوانده کورش از جانب پدری از خاندان سپیتمه جمشید پیشدادی، از سوی دیگر از جهت مادر نسب از خاندان وجیه الملهً کیانی یعنی پادشاهان ماد (فرتریان= پادشاهان پیشین) و از جانب دیگر پسر خواندگان فریدون/کورش سوم هخامنشی بوده اند. در پایان اضافه میکنم که نه تنها اسبعادی ندشته و بلکه طبیعی هم بوده است که در نزد ایرانیان نام رسمی کورش سوم (سومین قوچ) در مقابل لقب پر طمطراق وی یعنی فریدون(جهانگشا) رنگ باخته و فراموش شده باشد. از میان ایرانشناسان کارهای هرتسفلد و آرتورکریستن سن در باب تاریخ تطبیقی ایران باستان تحسین انگیزترین هستند. هرتسفلد بزرگ که نخستین کسی است که زرتشت بزرگ را در وجود سپیتاک بردیه داماد و پسر خوانده کورش سوم دیده (گرچه در صد کمی از شخصیت تاریخی وی را شناسایی نموده) و در باب خود کورش سوم کاملاً به خطا رفته و در عرصهً اساطیر ملی شاهنامه و اوستا وی را با کیخسرو (در اصل کی خشثرو= هوخشتره) معادل دانسته است. آتوسا (ملقب به استر در تورات، در واقع ملقب به ایشتار الههً عشق) که در روایت خارس میتیلنی، رئیس تشکیلات دربار اسکندر در ایران همسر زریادر(زرین تن= زرتشت) بوده، همان همسر گئوماته بردیه / زرتشت است که در روایات زرتشتی در رابطه با زرتشت تحت لقب هووی (نیک نژاد، شاهدخت) دختر فرشوشتر(شهریار جوان، کورش نوذری) ظاهر شده است. داریوش قاتل گئوماته بردیه /زرتشت با همین همسر وی ازدواج نمود و از وی خشایارشا (بهمن اسفندیار) را به دنیا آورد. نام اسفندیار (سپنداته= مقدس) گسترش دهنده آیین زرتشتی را هم که کتسیاس طبیب و مورخ یونانی دربار پادشاهان میانی لقب گئوماته بردیه آورده هرتسفلد به نادرستی به قاتل و دامادش داریوش اول منتسب می نماید. این موضوعات مربوط به یکی بودن این آتوسا و آن مگابرن ویشتاسپ و سپیتاک زرتشت/اسفندیار پسران سپیتمه جمشید که در رابطه با هم ، هم در تاریخ اساطیری و هم در تاریخ مدون حضور دارند، این افراد مشترک تاریخ اساطیری و تاریخ مدون ایران با ردیف شدنشان کنار هم پرده از روی تاریخ اساطیری کهن ایران بر می دارند، این امر را ایرانشناسان هرتل و هرتسفلد به طور ناقص ولی نخستین بار انجام داده اند و اینجانب اثر رد پای ایشان را به طور فعال بیش از سه دهه دنبال نموده و جوانی و میان سالی را سر این راه گذاشته ام. اصلاً به سبب پیگیری آن شهر و دیار بیگانه از خویش را رها کرده با پای پیاده و انگشتان آسیب دیده از برف و سرما از مرز گذشته به سوی دیار ظلمات شمالی پرواز نموده ام که تقریبا به هدفی که داشته ام یعنی آشتی دادن و یگانه کردن تاریخ اساطیری ایران و تاریخ مدون ایران رسیده ام. و حال دوازدهمین تألیف خود در این باب، جلد پنجم تاریخ اساطیر تطبیقی ایران در شرف تکوین است. امیدوارم که توانسته باشم منظورم را برسانم چه به قول دوست ملی گرایی که از تنهً انسانگرای ما قهر کرد و رفت "این صحبتها که در عرض بیش از چهار دهه تلنبار شده اند به سنگینی گرز هفتاد منی برای مغز هستند". کاشکی این هنر و وقت برای این هنر می بود که این گفتار ها به زبان خیلی ساده تر بیان میشدند. این مطلب خلاصه بر مبنای در خواست دوست عزیز و خوش قلبمان بانو شکوه میرزادگی در فاصله اندک بین کار و خواب شبانگاهی تحریر شد.
۲ نظر:
استاد این "ایکاش" انتهای این گفتار رو به من بسپارید...
جسارت منو ببخشید... ولی شما باید مقام استاد اعظمی خودتون رو برای ما همچنان حفظ کنید...و کار بیان ساده تر تطبیق شاهنامه و تاریخ مدون رو به دیگران بسپارید.البته با راهنمایی های عالمانه ی خودتون... واقعا افسوس میخورم ازینکه این کار بزرگ شما و این خدمت و لطف عظیم شما به تاریخ ایران، اینچنین در سطح مردم عادی ناشناس باقی بمونه...
خواهش میکنم دوست عزیز. همین زبان مغلق من باعث عدم درک این نظرها شده است. شاید به کمک هم بتوانیم این امر مهم را انجام دهیم و مشکل را بر طرف سازیم. گر چه صاحبان نظریات ابهام آمیز ایرانشناسان که در این زمینه میداندار هستند، با این نظریات مخالفت خواهند کرد ولی می توانیم به سؤالات مشخص ایشان پاسخ مشخص خود را بدهیم. لابد نظر منطقی و مستدل را اگر نه در لحظه اول ولی به تدریج قبول خواهند کرد.
بنابراین شما تام الاختیار در این کار هستید و این موجب امتنان بسیار بزرگ این جانب است.
ارسال یک نظر