در دیار ما چه بسا شاه و شیخ اهریمن صفت که زیر لوای خدای خرد سروری ننموده اند
به قول کارل پوپر فیلسوف منتقد اجتماعی آنانکه وعده بهشت می دهند جهنم خلق می کنند
در تاریخ بشریت، به ویژه ایران بیشتر اهریمن و اهریمن صفتی مسلط بوده است آنهم اغلب تحت ادعای عوامفریبانهً اهورامزداپرستی و الله الرحمن و الرحیم پرستی . نمونه این دروغگویان مدعی راستگویی داریوش اول هخامنشی است که برای رسیدن به سلطنت پسر کورش سوم یعنی کمبوجیه و همچنین داماد و پسرخوانده او سپیتاک بردیه (گائوماته زرتشت، حاکم بلخ و شمال هندوستان) را ترور کرده و برای توجیه کار خویش شایعه پراکنی موفقیت آمیزی کرد؛ مبنی بر اینکه کورش پسر واقعی دیگری به نام بردیه داشته است که توسط برادرش به قتل رسیده بود ولی کسی از آن خبر نداشت! امّا وی عین شکل و قیافه و رفتار و کردار همین گائوماته زرتشت (زریادر/زریر) حاکم و نائب السلطنه کمبوجیه را دارا بوده است. حال بعد از گذشت قرنها خردمندانی نظیر احمد کسروی و احمد شاملو پیدا شدند که بردیه را نه تنها از دروغگویی تبرئه کرده بلکه وی را محبوب جهانیان نشان داده؛ در عوض خود داریوش اول جنایت پیشه را دروغگو خوانده اند. بردیه ای که نسب از سئوروماتها (جمشیدیان سرزمین سرما؛ مغان دشت مغان، هم تبار صربوکرواتها) و پادشاهان ماد (کیانیان) می برد و به قول هرودوت محبوبیتی بی نظیر در میان مردم آسیا داشته است. هنوز ملتهای این قهرمان سیاسی و فرهنگی خود را نه تحت نام اصلی وی یعنی سپیتاک پسر سپیتمه بلکه تحت عناوین متفاوت زرتشت سپیتمان، گائوتمه بودا، گائوتمه مهاویرا، شاهزاده ابراهیم ادهم، ابراهیم بت شکن فرزند آذر و عناوین اساطیری معروف دیگر می شناسند که هر یک از آنها فرد تاریخی جداگانه ای تصور گردیده اند. محبوبیت جهانی شاهزاده شاعر انقلابی به سبب اصلاحات عمیق اجتماعی بزرگ او به نفع رعایا تحت ستم و بردگان امپراطوری هخامنشی و بخشیدن مالیاتهای گزاف امپراطوری بوده است که از آغاز تاریخ تا قرنها بعد از وی نظیر نداشته است. دروغهای متوالی داریوش مرا هم همچون احمد شاملو متقاعد نموده است که قتل کمبوجیه سوم در هنگام باز گشت از مصر نیز توسط همان گروه تبهکار هفت نفری همراه داریوش صورت گرفته است؛ چه هرودوت خبر از خواب نگران شدید کورش سوم از جاه طلبی های داریوش داده است. با قتل گئوماته فرمانروایی انقلاب بزرگ مردم ایران تحت رهبری مادها و پارسها از محتوی مردمگرایانه خود خارج شده به دست حکومت اشرافی شاخه هخامنشی خاندان داریوش افتاد و شدیداً به قهقرا رفت. همچنانکه در عهد مصدق انگلیس سیاست خارجی ابرقدرت امریکا را متقاعد به استعمار جهانیان کرده، از خصلت انسانگرایانه آن خارج ساخته و ضد بشری نمود.
این مطلب را صرفاً نه بدان سبب میگویم؛ که مثلاً زرتشتیان زرتشت تاریخی واقعی خود (سپیتاک بردیه پسر سپیتمه) و مسیحیان مسیح واقعی خود ( یهودای جلیلی انقلابی پسر زیپورایی) و یهودیان موسی و اقعی خود (کا-موسه، رهبر هیکسوسهای رانده شده از مصر) و بودائیان گوتمه بودای واقعی خود (گائوماته بردیه مصلح انقلابی بلخ و شمال هند) را هنوز به خوبی نشناخته اند؛ بلکه دریغ درد از اینکه هنوز در قرن بیست و یکم در دیار ما قلم به دستانی پیر و جوان هستند که وقیحانه به دفاع از همان نوع شاهان و شیخان مستبد و نا آگاه اهریمنی و اهمرمن گرا از تبار داریوش (صرف نظر از نیزه سیاسی پارسی دور رس وی) و کرتیرهای محافظه کار و خودبین و منفعت طلب در مقابل اندیشمندان پوست در کاه شده صلیبها و لب دوخته زندانها بر خاسته اند. اگر چه این استبداد پروری در ذات اقلیم نه چندان مطمئن به ریزشهای نادر جوی مناطق غالباً مسلمان نهفته بوده است که مردم را به دعا و نیاز به درگاه خدایان آسمانی می کشانده است. کلاً مردم ما بدین سبب در طی قرون و اعصار به فریب اهریمنی، اهورا مزدا خدای خرد خود را نه در درون خود و جامعه بشری بلکه در هپروت آسمانها جسته اند و معبودان زمینی زمانه شان آریا- امریکا مهرها و اصحاب سنتهای کهن و بی پایه دینی بوده اند (که سنت آن به سبب ناامیدیها از مردم روی زمین همچون طاعونی از گذشته به ارث مانده است) نه مردمگرایانی از تبار گئوماته زرتشتهای بت شکن، مانی ، مزدک ، بابک ، مصدق ، فاطمی ، ارانی ، حنیف نژاد و جزنی که در راه مردم در جهل اهریمنی مسلط مرکب زمانه سر افرازانه سوختند و از جهان رفتند. فریدون مشیری گرانمایه هم که این قهرمانان ملتهای ما را به درستی گلهای فصلی کمیاب و بسیار خوشبوی کویری دریافته است مأیوسانه از کویر مرگبار فرهنگ تاریخ بشری نالیده است.
مرگ آدمیت(از فریدون مشیری)
گشت آغشته به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که باشلاق وخون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرد
بعد دنیا هی پر از آدم شدواین اسیاب گشت وگشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ آدمیت برنگشت
قرنها
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا از خوبیها تهی است
صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسی وعیسی ومحمد نابجاست
من که از پژمردن یک شاخه گل از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بردار
اشک در چشمان وبغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهرم در پیاله زهر ماریست ازسبو
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت وکور درمیان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق گفتگو از مرگ انسانیت است (گفتگو از مرگ انسانیت است)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر