در چهار فرسخی شهر بصره و در سمت کنار ساحل غربی دجله (شطّ العرب) شهر بندری کهنی به نام ابله قرار داشته است که تصور میرود از بین رفته باشد. ولی از آنجاییکه در باب آن در کناررود دجله و هور بزرگ فرات از کانالی به نام ابله نیز یاد شده این کمک می کند که ما جایگاه این شهر را با قصبه کنونی شافی در شمال غربی شهر بصره مطابق بدانیم که در آن سوی دجله مقابل هویزه ودشت میشان است. نام ابُله را با توجه به روایات کهنی که در باب این شهر ذکر شده در زبان عربی می توان از ریشهً هبل عربی به معنی تجارت و کاسبی به حساب آورد. اما مسلم به نظر می رسد شهر در اساس نام ایرانی داشته است و از زبان متعلق به حاکمان پیش از اسلام آنجا اخذ شده بوده است. چه با توجه به هیئت لاتینی نام آن یعنی آپولوگوس می توان معنی ایرانی آن را شهر کنار خور/هور (تالاب بزرگ) گرفت که معادل آن به فارسی شهر آبلاخی میگردد که به وضوح ریشه نام ابله را در خود مستتر دارد. جای گزینی این نام توسط نام کنونی شافی که علی الاقاعده باید به تحریف از نام بخش دیرپای شهر ابله یعنی شاطی عثمان (بندر عثمان) پدید آمده باشد، و این خود معمای گم شدن تدریجی نام معروف این شهر کهن و معروف را قابل قبول و مستدل می سازد. به نظر میرسد نام طخفهً آن (یعنی سحابی/ابری) اشاره به قصبهً کنونی سویب (بارانی) در سمت دیگر دجله، یعنی در شرق آن داشته است که در جهت شمالی شافی قرار گرفته است.
در اینجا مقاله اساسی را که از اطلاعات آن برای شناسایی محل و نام و نشان شهر ابله استفاده شد، محض اطلاع و طبق عادت و روش مدلوف دیرینه نگارنده، قید میگردد.
ابله
دایره المعارف بزرگ اسلامی، جلد: 2
نویسنده: علی رفیعی
شماره مقاله:764
اُبُلّه، شهري باستانى در كنار رود دجله و در شمال نهر بزرگ اُبُلّه. به قول ابن خرداد به فاصلة آن تا شهر بصره 4 و تا شهرها اهواز 31، واسط 54 و بغداد 104 فرسنگ (ص 194) و به گفتة مقدسى در يك منزلى خوزيه (حويزه) بوده است (ص 135). مورخان و جغرافى دانان اسلامى ابله را به اسامى مختلفى ياد كردهاند: ابن قتيبه آن را «طِخْفَه» ناميده (ادب الكاتب، 331) و طبري آن را «فرج الهند» نوشته است (1/2016، 2021). برخى براي آن ريشهاي نبطى (آرامى) عنوان كرده و ظاهراً بر اساس افسانهاي آن را ماْخوذ از نام زنى به نام «هُوبَى» دانستهاند كه گويا در آنجا مىزيسته است، براساس اين افسانه كسانى كه در اين مكان به كار اشتغال داشتند، شب هنگام ابزارهاي خود را نزد زنى به نام «هوبى» مىگذاشتند. پس چون زن درگذشت، گفتند «هوبى لى» يعنى هوبى مرد و ابله چنين ناميده شد (بكري، 1/98) و يا گفتند «هوبالَتّا» يعنى هوبى رفته است (جواليقى، 16) و يا گفتند «هُوبُ لاّكا) يعنى هوب اينجا نيست، پس فارسيان آن را «هوبُلَّت» تلفظ كردند و در زبان عربى به شكل «اُبّله» در آمد (ياقوت، 1/77). اما محققان جديد بر اساس روايت پريپلوس ماريس اريترائى گفتهاند كه ممكن است ابله همان اپولوگو امپريون يونانى باشد كه در نزديكى ساحل قرار داشته است (دائرة المعارف الاسلاميه ) و لسترنج تصريح كرده است كه ابله همان اپولوگوس يونانى است (ص 34، 68) .
ابن خردادبه (ص 7) اُبُلّه را با دست ميسان (دشت ميشان) يكى شمرده و ياقوت (2/455) آن را مركز همين ناحيه دانسته است، در حالى كه دشت ميشان در ساحل شرقى دجله قرار دارد و ابله در ساحل غربى آن بود است ( دانشنامه ). لسترنج و به پيروي از او ديگران گفتهاند كه بصرة جديد در جايگاه ابله بنيان نهاده شده است (ص 68)، اما هيچ دليل مستندي در دست نيست كه اين نظريه را تأييد كند، جز اينكه بعضى به استناد وجود ناحيهاي به نام «العَشّار» در بصرة امروزي احتمال دادهاند كه چون در ابلّه ناحيهاي به نام مشهد العَشّار وجود داشته است، شايد العشار بصره همان مشهد العشار ابله باشد. اين نظر به دو دليل مردود است: نخست آنكه به تصريح همة مورخان و جغرافىدانان بصره در 4 فرسخى ابله بنا شده بود و تا قرن 8ق/14م بصره و ابله هر دو جدا از هم وجود داشتند و هيچ دليلى در دست نيست كه بصره بر خرابههاي ابله ساخته شده باشد. ديگر آنكه ناحيهاي كه در ابله بود، مشهد العشار ناميده مىشد نه عشار. بر اساس تحقيقات فؤاد افرام، مشهد العشار نيز همراه با خود ابله از ميان رفته است) بستانى ف، 2/274-276(.
سابقة تاريخى: بر اساس منابع اسلامى سابقة تاريخى شهر ابله به هزارة دوم پيش از ميلاد باز مىگردد. براساس برخى روايات، همان قريهايست كه موسى و خضر (ع) در آخرين مرحلة همراهى، از آن گذشتند (حميري، 8 ) . ابن خلدون از حملة بختنَصَّر (نَبوكَدْ نَصَّر) از پادشاهان بنى اسرائيل، به عربها كه در جزيرة العرب و ميان ايله و ابله اتفاق افتاده خبر داده است (3(1)/322، 495). گرديزي بناي شهر ابله را به اردشير درازدست (466-424ق م) نسبت داده و نام آن را بهمن اردشير خُرّه ذكر كرده است (ص 15)، اما در بعضى منابع بناي شهر را به اردشير بابكان مؤسس سلسلة ساسانيان (224-241م) نسبت دادهاند (ابن قتيبه، المعارف، 654؛ ابن فقيه، 198). به نوشتة دينوري، وَهْرِز، يكى از سرداران انوشيروان، در حدود 570م براي جنگيدن با حبشيان و راندن آنان از يمن با سپاه خويش از اين بندر سوار بر كشتى شد و به يمن رفت (ص 64) و به گفتة طبري پادشاهان ايران براي دفاع در برابر هجوم اعراب صحرانشين به مرزهاي كشور 500 تن سوار با تجهيزات جنگى در اين شهر نگاه مىداشتند (1/2384). به گفتة ابن سعد، سنان بن مالك (پدر صُهَيب رومى از ياران پيامبر اسلام (ص) و به روايتى برادرش، از جانب كسري به فرمانداري ابله منصوب شده بود (3/226). روايت ابن سعد، با سخن ابن عبدربه (3/310) كه اين انتصاب را از سوي نعمان بن منذر، فرمانرواي حيره دانسته، منافات ندارد، زيرا حاكم حيره خود از جانب شاه ايران منصوب مىشده است (نك: ابن اثير، 1/483- 488) .
پس از ظهور اسلام و در دوران خلفاي راشدين اين شهر به دست مسلمانان فتح شد. اختلاف است كه چه كسى فاتح اين شهر بوده است. در يك روايت فتح شهر در 12ق/633م و در زمان ابوبكر بن ابى قُحافه نخستين خليفة مسلمانان و به دست خالد بن وليد (د 21ق/641م) رخ داده است (ابن سعد، 7/75-76؛ شباب، 1/100، 114)، اما در روايتى ديگر، شهر در 14ق/635م و در خلافت عمر بن خطاب، خليفة دوم و به دست عُتبة بن غزوان فتح شده است (همو، 1/113، 115؛ بلاذري، 331). به نظر مىرسد كه ابله دو بار توسط مسلمانان فتح شده باشد، زيرا بر اساس روايت اول ابوبكر به خالد بن وليد دستور داد كه در حمله به عراق نخست از ابله آغاز كند (ابن اثير، 2/384) و در روايت دوم آمده است كه عُتبة پس از فتح ابله نامهاي به عمر بن خطاب نوشت و در آن نامه از موقعيت مهم بازرگانى و بندرگاه بودن ابله براي كشتيهايى كه از هندوچين و عمان و بحرين مىآيند سخن به ميان آورد (بلاذري، 237). با اين حال، طبري با اشاره به اختلاف مورخان و نقل هر دو قول در باب فتح ابله، قول دوم را ظاهراً ترجيح داده است (1/2025، 2026). در فتح ابله بر اساس روايات اسلامى 70 تن از مسلمانان شهيد شدند كه در مكان شهادت آنان مسجد ابله ساخته شد. از پيامبر اسلام روايت كردهاند كه از شهداي ابله خبر داده و مقام آنان را با شهداي بدر يكى دانسته است (شباب، 1/115). در اين جنگ مسلمانان غنائم بسياري به دست آوردند (طبري، 1/2384) .
پس از فتح ابله عمر بن خطاب نخست عثمان بن ابى العاص بن بشر ثقفى (ابن سعد، 7/40) و سپس كِلاب بن اُمَيّة بن اسكر بن عبدالله را به فرمانداري آن منصوب كرد (ابوالفرج، 18/156). اَنَس بن سيرين، برادر محمد بن سيرين خوابگزار معروف، يكى ديگر از فرمانداري است كه در زمان ابن زبير (د 73ق - 692م) به حكومت اين شهر انتخاب گرديد. ابوالمليح عامر بن اُسامة بن عمير هُذَلى (د 112ق/730م) نيز بر اين شهر حكومت كرده است (ابن سعد، 7/207، 219، 220).
ابله دوبار در فتنة 14 سالة صاحب الزنج (على بن محمد بن احمد علوي) دستخوش تاخت و تاز و كشتار زنگيان قرار گرفت: نخست در زمان سوّار بن عبدالله قاضى (د 245ق/589م) كه مردم شهر كشتار شدند (جاحظ، 1/195) و بار ديگر در 255ق/868م كه صاحب الزنج بر بصره و ابله و ديگر نقاط عراق مسلط شد. در اين بار به نوشتة يعقوبى صاحب الزنج پس از تصرف شهر، آن را به آتش كشيد و مردم آن را قتلعام كرد (2/507). خليفه عباسى، المعتمد على الله (د 256ق/ 869م) نخست سعيد بن صالح را به جنگ صاحب الزنج فرستاد (يعقوبى، همانجا)، سپس جعلان ترك همراه با ابوالاحوص باهلى را كه به فرمانداري اُبله انتخاب شده بود، به جنگ وي اعزام كرد (ابن اثير، 7/215) و پس از وي المولّد از جانب معتمد به جنگ او به ابله رفت (همو، 7/246)، تا اينكه ابواحمد الموفق بالله براي جنگ با صاحب الزنج به ابله وارد شد و صاحب الزنج شكست خورد و كشته شد (همو، 7/402- 405). در 325ق/936م ابو عبدالله بَريدي و برادران وي بر ابله مسلط شدند (ابوعلى مسكويه، 5/372-373) و در 331ق/942م يوسف بن وجيه حاكم عمان فرزندان بريدي را شكست داد و بر آنجا مسلط گرديد (همو، 6/46؛ همدانى، 1/135). در 340ق/951م ابومحمد مهلبى وزير خليفة عباسى در ابله با حاكم عمان به جنگ پرداخت، اما شكست خورد ( العيون و الحدائق، 4(2)/192). اصطخري (د 346ق) ابله را شهري كوچك، اما آباد و پر نعمت دانسته كه به دجله محدود مىشده است (ص 81) .
در 356ق/966م معزالدوله ديلمى (د حدود 356ق) براي جنگ با عمران بن شاهين به واسط و سپس به ابله رفت و در آنجا سپاهى تجهيز كرد و به عمان فرستاد (ابن اثير، 8/568، 573) . مقدسى (د 380ق/ 990م) آن را شهري بر كنارة دجله و در دهانة نهر بصره كه در شمال آن قرار داشته توصيف كرده كه داراي مسجدجامع بزرگى بودهاست (ص118). در 394ق/1003م ابو العباس بن واصل در شهر ابله با ابوسعيد بن ماكولا به جنگ پرداخت و او را منهزم كرد (ابن اثير، 9/108). در 425ق/1033م جلال الدوله ديلمى بر بصره و نواحى آن مستولى شد، اما ابوالقاسم ظهيرالدين برادر زن بختيار ديلمى برادر جلالالدوله كه والى ابله بود، با او به جنگ پرداخت و خود به ابوكاليجار كه از مخالفان جلال الدوله بود، پيوست (همو، 9/430-431).
اين شهر تا اوايل قرن 5ق/11م رونق بسيار داشته و ناصر خسرو از كاخها، بازارها، مساجد، كاروانسراها و آبادانى آن سخن گفته و تصريح كرده است كه او خود اين شهر را ديده است. وي ابله را داراي دو قسمت شمالى و جنوبى دانسته است (ص 159). كامل ترين توصيف ابله را قزوينى بدين شرح به دست داده است: شهر داراي دو قسمت شرقى و غربى است. قسمت شرقى كه در قديم به «شاطى عثمان» (عثمان بن ابان بن عثمان بن عفان) معروف بوده، اكنون ناحيهاي است آباد و پر درخت بر كنار دجله با نهرها و باغها و بستانها كه نهرهايش از دجله سرچشمه مىگيرد ولى قسمت غربى ويران شده است، با اين حال بناي معروف به مشهد العشار، مشرف بر دجله، بر جاي مانده است... (ص 286-287). ابن بطوطه (د 756ق/1355م) ظاهراً آخرين فردي است كه مشاهدات خود را دربارة ابله مىنويسد. وي در قرن 8ق/14م از اين شهر گذشته و آن را قريهاي كوچك دانسته است (ص 189). از اواخر قرن 8ق/14م به بعد ديگر سخنى دربارة ابله ديده نمىشود و آنچه در كتابها دربارة آن آمده، نقل گفتههاي پيشينيان است. به نظر مىرسد كه ابله از اين تاريخ به كلى از ميان رفته و جز نامى از آن باقى نمانده بوده است (لسترنج، 68).
اين شهر در روزگاران كهن يكى از بنادر مهم تجاري و بازرگانى و اقتصادي به شمار مىرفته است و كشتيهاي بازرگانى از چين، هند، عمان و بحرين به اين بندرگاه مىآمدند و لنگر مىانداختند (بلاذري، 337). به گفتة ابن فقيه همدانى بازرگانان يهودي كه «راهدانيه» ناميده مىشدند و به زبانهاي فارسى، رومى، عربى و فرنگى سخن مىگفتند، كالاهاي بازرگانى خود را كه عبارت بود از مُشك و عود و جز آنها از فرنگستان با كشتى به انطاكيه و سپس به بغداد و از آنجا به اُبُله مىآوردند و در آنجا به فروش مىرساندند (ص 270). به روايت پريپلوس اين شهر (آپولوگوس) يك بازار پارسى (پارتى) بوده و از آنجا مرواريد و پارچههاي ارغوانى، مى، خرما، زر و برده به يمن صادر مىشده (حورانى، 18). پارچههاي كتان نيز در آنجا بافته مىشد (مقدسى، 128). ابله با هند داد و ستد تجاري داشته است (حورانى، 19). كارگاه كشتى سازي آن نيز از شهرت برخوردار بوده است ( دائرة المعارف الاسلامية ). با رونق گرفتن شهر بصره از اهميت ابله كاسته شد تا جايى كه رفته رفته رو به ويرانى گذاشت و سرانجام از ميان رفت.
نهر ابله يكى از دلائل اشتهار شهر ابله در سدههاي ميانه است. اين نهر نخست به دستور زياد بن ربيع حارثى و يا زياد بن ابى سفيان در 30ق/650م تا نزديكى كوهى نزديك ابله حفر شده (شباب، 1/175)، اما ابن قتيبه، عبدالله بن عامر را نخستين كسى مىداند كه دستور حفر نهر ابله را داده است ( المعارف، 321). در بعضى منابع آمده است كه حفر آن در زمان خلافت عمر بن خطاب آغاز شد و در دورة خلافت عثمان بن عفان به پايان رسيد (حميري، 8). اصطخري طول نهر ابله را 4 فرسخ نوشته و گفته است كه در حاشية اين نهر از دو سوي كوشكها و بوستانهاي به هم پيوسته است (ص 81) و مقدسى منشأ دو نهر ابله و مَعْقِل را رود دجله دانسته (ص 117) كه در بصره به هم مىپيوندند (ناصر خسرو، 159). در قرن 8ق/14م مستوفى تنها از اين نهر ياد كرده و نامى از شهر ابله به ميان نياورده است (ص 38) .
اغلب نويسندگان قديم از جمله ابن فقيه همدانى (ص 104) نهر ابله را به نقل از اصمعى يكى از بهشتهاي سه گانة دنيا به شمار آوردهاند (قس: قزوينى، 286) .
شخصيتهاي منسوب به ابله: دانشمندان و محدثان بسياري از اين شهر برخاستهاند و يا به اين شهر منسوبند، از آن جملهاند: ابوهاشم كثير بن سليم اُبُلّى محدث، ابو محمد شيبان بن ابى شيبه اُبُلى محدث، ابوالحسن احمد بن حسن بن ابان مُضَري ابلى محدث، ابوبكر احمد بن محمد بن فضل قيسى اُبُلّى، ابو عبدالله محمد بن على بن اسماعيل بن فضل اُبُلّى (سمعانى، 1/98-99)، حفص ابن عمر بن اسماعيل ابلى محدث و اسماعيل بن حفص ابوبكر ابلى (ياقوت، 1/ 78).
مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ ابن بطوطه، محمد، رحله، بيروت، 1964م؛ ابن خردادبه، عبيدالله، المسالك و الممالك، به كوشش دخويه، ليدن، 1889م؛ ابن خلدون، تاريخ، بيروت، 1956م؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الكبري، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1968م؛ ابن عبدريه، احمد، العقد الفريد، به كوشش عبدالمجيد الترحينى، بيروت، 1404ق؛ ابن فقيه همدانى، احمد، مختصر البلدان، به كوشش يان دخويه، ليدن، 1885م؛ ابن قتيبه، عبدالله، ادب الكاتب، به كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، قاهره، 1382ق؛ همو، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، 1388ق؛ ابوعلى مسكويه، احمد، تجارب الامم، به كوشش، ه ف. آمد روز، قاهره، 1332ق؛ ابوالفرج اصفهانى، على، الاغانى، بيروت، دارالفكر؛ اصطخري، ابراهيم، مسالك الممالك، به كوشش يان دخويه، ليدن، 1894م؛ بستانى ف؛ بكري، عبدالله، معجم ما استعجم، به كوشش مصطفى السقا، قاهره، 1364ق؛ بلاذري، احمد، فتوح البلدان، به كوشش رضوان محمد رضوان، بيروت، 1398ق؛ جاحظ، عمرو، رسائل، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1384ق؛ جواليقى، ابومنصور، المعرب، به كوشش احمد محمد شاكر، قاهره، 1390؛ حميري، محمد، الروض المعطار، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1980م؛ حورانى، جرج ف.، دريانوردي عرب در درياي هند، ترجمة محمد مقدم، تهران، 1338ش؛ دائرة المعارف الاسلامية؛ دينوري، ابو حنيفه، اخبار الطوال، به كوشش عبدالمنهم عامر و جمال الدين الشيال، قاهره، 1960م؛ سمعانى، عبدالكريم، الانساب، به كوشش عبدالرحمان بن يحيى المعلمى اليمانى، حيدرآباد دكن، 1382ق؛ شباب، خليفه، تاريخ، به كوشش سهيل زكار، قاهره، 1387ق؛ طبري، تاريخ؛ العيون و الحدائق به كوشش عبدالمنعم داوود، نجف، 1392ق؛ قزوين، زكريا، آثار البلاد، بيروت، 1380ق؛ گرديزي، عبدالحى، زين الاخبار، به كوشش عبدالحى حبيبى، تهران، 1347ش؛ لسترنج، گ، بلدان الخلافة الشرقية، ترجمة بشير فرنسيس و كوركيس عواد، بيروت، 1405ق؛ مستوفى، حمدالله، نزهة القلوب، به كوشش گ. لسترنج، ليدن، 1331ق/ 1913م؛ مقدسى، محمد، احسن التقاسيم، به كوشش يان دخويه، ليدن، 1906م؛ ناصر خسرو، ابومعين، سفرنامه، به كوشش محمد دبير سياقى، تهران، 1354ش؛ همدانى، محمد، تكلمة تاريخ الطبري، به كوشش آلبرت يوسف كنعان، بيروت 1691م؛ ياقوت، بلدان، بيروت، 1374ق؛ يعقوبى، احمد، تاريخ، بيروت، دارصادر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر