شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۸

نقد و بررسی مقاله "نظری در باره هویت مادر سیاوش" از جلال خالقی مطلق

ایران جزیره دور افتاده و متروک از دیگر تمدنها خصوصاً مرکز فرهنگی دنیای باستان یعنی بابل نبوده است و سومریان و اکدیان در غالب نقاط ایران سکنی از جمله سمت کردستان، ری، قم و کاشان سکنی داشته اند. اساطیربابلیها هم همین را میگویند. برای مثال گیلگامش برای یافتن گیاه جاودانگی در دریای مصب رودخانه ها (مازندران) از کوه مشو (میشو مرند) عبور می نماید. یعنی همان نواحی که مجسمه گیلگامش از آنها پیدا شده است و یا شهر کاشان (شهر چشمه ها) به نام دژ بابلیان خوانده میشده است. الهه نین لیل (الهه باد) را ساکن سرزمین دیلمون (سرزمین روباه) یعنی ایران ماقبل حکومتهای سرتاسری ذکر میکنند. نام دیگر این الهه سود (ساکن دوردست ها) بوده است و بی شک همین نام است که به شکل سودابه به شاهنامه رسیده است. همسر وی ان لیل (ایزد هوا) نیز در اسطوره شاهنامه ای به جای کیکاوس است به جهت اینکه کیکاوس نیز همانند ایزد باد نین لیل مطابق کتب پهلوی و شاهنامه با عقابهایش آسمان پیما محسوب شده است. قضیه تاریخی بزرگ در این باب این بوده است که کیکاوس (پادشاه سرزمین چشمه ساران) یا همان خشتریتی که در سمت کوه ارزیفیه (=کرکس) حکومت میکرده چون وی متحد نیرومند اسکیتی خویش پارتاتوا (بسیار نیرومند=تور)- که با آشوریان سازش نمود- از دست داد، در خود یارای مقابله با اسرحدون پادشاه آشور را ندید مقر حکومتی خویش را در سمت کاشان یعنی کارکاشی (دژ بابلیان) را رها کرد و با همراهانش از سمت کوه دماوند به سوی شهر آمل مازندران روی آورد و دور این شهر حصار مستحکم کشید. اسرحدون که منطقه کاشان از وجود وی خالی یافت به آتش کشید و ویران کرد ولی چون به وی دست نیافت از این رو در کتیبه اش از سر خشم این فرمانروای مادی (کیانی) را که با متحدینش آشور را به سقوط تهدید کرده بود، دشمن محتال معرفی می نماید. حق هم داشت چه آشوریانی که در عهد پسر وی آشوربانیپال به رهبری رئیس رئیسان شانابوشو به پای حصار شهر آمل رسیدند و خشتریتی به محاصره گرفتند. در آنجا غافلگیر شده و توسط آترادات پیشوای مردان (آذربرزین/گرشاسپ/رستم هفتخوان مازندران) قتل عام شدند و ایران مادی نخستین استقلال و دولت مستقل و نیرومند ملی خود را تجربه کرد. به نظر میرسد علی ماوراء الطبیعی و سبیل دار علی الهی ها همان آذربرزین/آترادات/گرشاسپ/رستم مازندران است که در اوستای کنونی ملقب به دارنده گئسو (موی دراز، لابد به طور غالب منظور سبیل) گردیده است. فرار و پناه سیاوش (فرود/ فرائورت) پسر کیکاوس (خشتریتی) به توران زمین اساس تاریخی خود را از آنجا دارد که وی در هنگام کشورگشایی خود در سمت جنوب قفقاز به شهر گنجه (کنگ دژ سیاوش) رسید و در آنجا غافلگیرانه از سوی مادیای اسکیتی (افراسیاب) پسر پارتاتوا (تور، به یونانی لیکوس= گرگ) مورد حمله قرار گرفت و کشته شد و بعد از آن سکائیان ترک تبار اوتی (آگوانی، آلوانی، آذری) در کنار سکائیان-سئورومتهای آریایی در اران استقرار یافتند.
در اینجا مطلبی را در باب همین سکائیان سئورومتهای آریایی بیاورم که تصمیم داشتم به عنوان مقاله جداگانه ای تدوین نمایم. سئورومتهای قفقاز (لفظاً یعنی مردم زره پوش) که در دشت مغان و حوالی آن سکنی داشتند و در تاریخ بیشتر به نام مغان (=مردم انجمنی) یا گبران (گوران) معروف شده اند. سپیتمه جمشید پادشاه تاریخی ایشان که در اوستا و شاهنامه با کوه هوکر (سبلان) و موبدان کاتوزیی (کادوسیان) مربوط گشته همان فرمانروایی است که در دستگیری و قتل مادیای اسکیتی (افراسیاب) نقش اساسی داشته است و از این جهت هم بود که به مقام دامادی کی خشثرو (کیخسرو، هوخشثره) رسیده و با نواده او آمیتیدا (دختر آستیاگ/ازی دهاک) ازدواج نمود. وی در تواریخ ملی به اسامی مختلف از جمله هوم عابد و گودرزکشوادگان معروف شده است. پسران وی مگابرن ویشتاسپ (سلم) و سپیتاک بردیه (ایرج) بودند که ابتدا به ترتیب در کرمانشاهان گورانها و دشت مغان آذربایجان حاکم بودند. بعد در عهد پدر خوانده شان کورش (فریدون) به ترتیب به حکومت نواحی گرگان و بلخ – هندوستان انتخاب شدند تا از پیش قبایل مغ خویش در دشت مغان و کرمانشاهان به دور باشند. کورش از این میان سپیتاک بردیه درشت و زرین اندام (گائوماته زرتشت، لوکمان) را بیشتر می پسندید که دختر معروف خویش آتوسا را به ازدواج وی در آورد. می دانیم گروه بزرگی از این مردم در جنوب در سمت کرمانشاهان سکنی داشتند و اکنون نیز در آن نواحی باقی هستند و از کردان علی الهی (آلوو الهی) به شمار میروند. اما گروه بزرگ گورانهای شمالی بعد از شکست خرمدینان از افشین به سوی شرق آسیای صغیر روی آوردند که اکنون جمعیت چند میلیونی علی الهی های ترکیه را تشکیل میدهند. اینان رسم مغانه خویت ودس (ازدواج ماقبل تاریخی درون خانوادگی) را به صورت سنت مخفی "دامن افکنی" در فرقه های کوچک محلی به عنوان جشن معروف سالیانه خود کماکان حفظ می نمایند و از این بابت مورد تحقیر و تنفر مذهبیون اهل سنت هستند. مغان خرمدین دشت مغان و حوالی آن که از لحاظ سیاسی مزدکی بودند و به قول ابن ندیم در اصل از قبیله مجوس (مغان) یا به قول شهرستانی ذقولیه (صاحبان آیین آتش پرستی) این سنت را حفظ نموده بودند و از این بابت از سوی اعراب به محمره (یعنی نزدیکی کنندگان با محارم) معروف شده بودند ولی ایشان خود این عناوین تحقیر آمیز دینی را تبدیل به خرم (شاد) و دارندگان درفش احمر (سرخ) نموده بودند. دکتر غلامحسین صدیقی در کتابش جنبشهای دینی ایرانی به نقل ابومنصور بغدادی در بارهً خرمدینان گوید: " بابکیان در کوه خود شبی عید میگیرند و در این شب جمع میشوند به شراب خواری جمع و آواز خوانی و زن و مرد در این روز با یکدیگر مخلوط میشوند و چون چراغ خاموش شد مردان بر زنان می جهند و زنان را تقسیم میکنند. به طوریکه هر که غلبه کرد آنکه را می خواهد میگیرد. و بابکیان اصل دین خود را به امیری که در جاهلیت داشتند منسوب می دارند که نام شروین (=شاهزاده/امیران، منظور بردیه زرتشت) بود و می پندارند که پدر او از دیار زنج (سرزمین مادرسالاران سئورومات، منظور سپیتمه جمشید) و مادرش (منظور آمتیدا، دختر آستیاگ) از شاهدختان پادشاهان ایران (کیانیان/مادها) بود و میگویند که شروین فاضل تر از محمد و سایر پیغمبران بود؛ در کوههای خود مساجد ساخته اند که مسلمانان در آنها اذان میگویند و به فرزندان خود قرآن می آموزند. ولی در سّر نماز نمی خوانند و در ماه رمضان روزه نمی گیرند و به جهاد با کافران و در باطن خلاف اسلام را می اندیشند." این سنت در نزد علی الهی های کردان گوران که گائوماته بردیه هنگام ترور شدنش توسط داریوش در سرزمین ایشان سکنی داشت از عهد کهن به کلی از بین رفته است. زرتشتیان که رسم عمومیت خویت ودس را قبول ندارند تا حدودی محق هستند چون قبیله مغان شامل همه زرتشتیان نبوده بلکه گروه نسبتاً محدودی از آنان بوده اند. از مورخان کهن خسانتوس لیدیایی حدوداً متولد سال465 پیش از میلاد نیز از سنت خویت ودس نزد مغان یاد می کند و زرتشت را در رابطه با موضوع اجراء سنت سوزانده شدن جسد کرزوس معاصر کورش آورده است که موضوعی بسیار جالب توجه است که یکی بودن گائوماته بردیه و زرتشت سپیتمان را به اثبات می رساند.
موضوع داستان سیاوش و نامادریش سودابه بیش از آنکه به نفی اسلامی سنت مغانه خویت ودس مربوط گردد بیانگر اسطوره بابلی انلیل و نین لیل (سود) است که داستان عاشقانه آن در اساس به طور خلاصه از این قرار بوده است: "سود زیبا دختر الهه نون بارشوگنو بدون توجه توصیه مادر به در دامن طبیعت در ترعه نون بیردو به شنا می پردازد و انلیل که این الهه جوان رهنه را در آنجا تنها می یابد خواهان معاشقه با وی میگردد ولی با مقاومتی از جانب سود/نین لیل مواجه میگردد. اما سرانجام انلیل بعد از راهنمایی وزیرش نوسکو او سوای بر قایق در دورست با وی در می آمیزد. این امر موجب خشم پنجاه خدای بزرگ و طرد و تبعید انلیل میگردد چرا که دیگر ناپاک به شمار رفته است. ولی نین لیل به سراغ انلیل میرود. انلیل در دروازه شهر به دروازه بان امر می کند که سمت تبعید شدن وی را به نین لیل نشان ندهد. اما نین لیل او ر ا می یابد و با او به خلوت می رود و انلیل این دعااعلامیه را صادر می کند: "خدا کن که بذر سلطنتی من به آسمان برود. خدا کند که بذر سلطنتی من به زیر زمین و جهان فرودین برود." و از این نزدیکی انلیل و نین لیل (سود) نرگال (ایزد جهان فرودین)-مسلامتائیا (بیرون به سلامت آمده) زاده میشود."
نامهای توراتی فرائورت فرمانروای مقتول ماد (سیاوش= سودرسان یا دارای اسب سیاه) یعنی یارد (فرو افکنده شده)، مهللئیل (ساقط شده یا ستایشگر خدا= دیندار) و محویائیل (= مقتول) به وضوح یاد آور این پادشاه نگوبخت ماد در آغاز شکوفایی نخستین دولت فراگیر در فلات ایران است. به وضوح معلوم است که اسطوره گذر از آتش سیاوش برای اثبات بیگناهی از معنی لفظی مسلامتائیا (بیرون به سلامت آمده) یعنی نام دیگر نرگال (ایزد جهان فرودین) پدید آمده است.
داستان عاشقانه کیکاوس و همسرمحبوبش سودابه و فرزندش سیاوش در مقاله جلال خالقی مطلق و تحلیل آن به روش انتزاعی و بی تأثر از پایتخت فرهنگی بابلی ایران باستان و ایران به عنوان جزیره خیالی فرهنگی و نژادی بکر و بایر به روایت از بنیاد مطالعات ایران از این قرار است:
ز بادی کوکلاه از سرکند دور
گیاه آسوده باشد، سرو رنجور
نظامی
در آغاز داستان سیاوخش آمده است که روزی طوس و گیو و چند تن سوار دیگر در نزدیکی مرز توران به شکار می روند و در آنجا در بیشه ای به دختری تورانی بر می خورند که چنانکه خود او برای پهلوانان نقل می کند، شبانه از دست پدر مست خود که آهنگ جان او داشته گریخته، در راه اسبش جان سپرده و خود گرفتار راهزنان شده، آنها جواهرات او را گرفته و او را زده اند و سرانجام او به این بیشه پناه آورده و اکنون امیدوار است که چون پدرش از مستی به هوش آید، سوارانی از پی او بفرستد تا او را بازگردانند. دختر در پاسخ پهلوانان که از نژاد او می پرسند، می گوید که خویشاوند کرسیوز (برادر افراسیاب) است.
میان طوس و گیو بر سر تصاحب دختر اختلاف می افتد تا سرانجام به پیشنهاد یکی از سواران با هم توافق می کنند که کیکاوس را میان خود به داوری برگزینند. ولی کیکاوس، با دیدن دختر پریچهره (که این بارکرسیوز را نیای خود می نامد)، او راازچنگ پهلوانان می رباید و به عقد خود درمی آورد و به شبستان خویش می فرستند. چندی بعد این زن از کیکاوس پسری می زاید که نام او را سیاوش می نهند. سپس رستم از سیستان می آید و کودک را به قصد تربیت او با خود به سیستان می برد و پس از آنکه همه چیزهائی را که بایسته یک شاهزاده است به او می آموزد، اورا دوباره به پیش پدر بازمی گرداند. هشت سال پس از این واقعه سوداوه یا سودابه نامادری سیاوش با دیدن سیاوش عاشق او می شود.1
از مادر سیاوش پس از تولد سیاوش دیگر هیچ نامی در داستان نیست. حتی هنگامی که سیاوش سه بار به دعوت سودابه به شبستان شاه می رود و در آنجا خواهران سیاوش و دختران سودابه به پیشباز سیاوش می آیند، از مادر او، که اکنون بسبب شاهزاده باید مقام مهمتری هم داشته باشد، سخنی نیست. همچنین در ادامه داستان، هنگام گذشتن سیاوش از آتش، هنگام ترک کردن ایران، تا فاجعه کشته شدن او در توران و وقایع پس از آن، دیگر هیچ کجا مادر او در داستان ظاهر نمی گردد.
بنا بر متن دستنویس فلورانس (مورخ 614 هجری)، علت یاد نشدن از مادر سیاوش در ادامه داستان این است که او هنگام زادن فرزند در می گذرد:
یکی ماه دیدار فرّخ پسر
که بر مادر آورد گیتی به سر
چوآن شاهزاده ز مادر بزاد
هم اندرزمان مادرش جان بداد2
ثعالبی با آنکه روایت آغاز داستان، یعنی یافتن دختر تورانی بوسیله طوس و گیو را اصلا" ندارد، گزارش مرگ مادر سیاوش را که در دستنویس فلورانس آمده است تأیید می کند: ثمّ انّ کیکاوس اُهدیت الیه جاریه لم یُرَ مثلها حسنا" فافترشها و ولدت له سیاوش کالشهاب اللامع و الهلال الطالع و مضت لسبیلها3 [کیکاوس با کنیزکی که زیبارویی مانند او دیده نشده بود و به او بخشیده بودند، همبستر گشت و سیاوش از او بزاد که چون ستاره ای درخشان بود و چون ماهی تابان، و آن کنیزک از دست برفت.]4
شاید ثعالبی روایت آغاز داستان را در مأخذ خود (یعنی در شاهنامه ابو منصوری که مأخذ اصلی شاهنامه فردوسی هم بوده) داشته، ولی آنرا به قصد کوتاه کردن داستان زده باشد. ولی آیا گزارش درگذشت مادر سیاوش را نیز که یاد کرده در مأخذ خود داشته بوده است؟ در این صورت چطور ممکن است که فردوسی چنین گزارش مهمی را، که بدون آن داستان دارای نقص بزرگی است، از قلم انداخته باشد؟ پس آیا دوبیتی که در دستنویس فلورانس آمده و ما آنرا در بالا نقل کردیم و ثعالبی نیز آنرا تأیید می کند اصیل اند؟ و آیا می توان پذیرفت که در چهارده دستنویس دیگر ما و نیز در ترجمه عربی بنداری این گزارش از قلم افتاده باشد؟
در برخی از دستنویس های دیگر، مانند دستنویس لندن مورخ 841 و دستنویس بی تاریخ لنینگراد، در محلی دیگر از داستان، یعنی پیش از ملاقات سیاوش با سودابه در شبستان (پس از بیت 132 در تصحیح نگارنده)، گزارشی دراز، یکی در 15 بیت و دیگری در 21 بیت، درباره مرگ مادر سیاوش ساخته اند که در عدم اصالت آنها کوچکترین تردیدی نیست. ولی این روایت های الحاقی نشان می دهند که برخی از کاتبان متوجه شده اند که بدون هیچ اشارهای به سرنوشت بعدی مادر سیاوش، داستان دارای نقص است و از اینرو درست پیش از رفتن سیاوش به شبستان و ملاقات با سودابه، گزارشی در مرگ مادر او ساخته و درون متن کرده اند تا این نقص داستان را بر طرف کرده باشند که این خود عدم اصالت آن دو بیت را در دستنویس فلورانس محتمل تر می کند. به سخن دیگر، کاری که کاتب این دو دست نویس سپس تر انجام داده اند، کاتب دست نویس فلورانس جلوتر کرده است.
نکته دیگر اینکه چرا در شاهنامه و مأخذ دیگر پهلوی و فارسی و عربی نام مادر سیاوش را ذکر نکرده اند، در حالی که به ویژه در شاهنامه نام زنان خیلی کم اهمیت تر از او قید شده است؟
اگر این دو نقص داستان را، که در بالا از آن یاد شد، تنها به حساب شاعر و یا مأخذ او نگذاریم، بلکه علت دیگری را هم در آن دخیل بدانیم، به گمان نگارنده علت آن می تواند این بوده باشد که، در ساخت کهن تر این داستان، مادر سیاوش همان سودابه بوده، ولی سپس تر چون عشق میان مادر و پسر را نپسندیده بودند، سودابه را مادر ناتنی سیاوش کرده و سپس به وسیله افسانه ای که دیدیم، برای سیاوش مادر دیگری بدون نام ساخته اند. یک نکته دیگر هم هست که گمان ها را تا حدودی تأیید می کند:
در شاهنامه و بسیاری از مأخذ عربی و فارسی سودابه یا سُعدی دختر شاه هاماوران یا یمن است. ولی یمن در روایات ما نام چندان کهنی نیست و گویاپس از فتح یمن در زمان خسرو انوشیروان کم کم به روایات ایرانی راه یافته است.5از سوی دیگر طبری 6 و ابن بلخی7 سودابه را به روایتی دختر افراسیاب نامیده اند. نام افراسیاب در اوستا Franrasyan به معنی «سخت هراس انگیز» است که درفارسی به افراسیاب تبدیل شده است. علت این گشتگی یا تباهی هرچه باشد، باید به این نکته نیز توجه کرد که فعلا" میان نام سودابه و افراسیاب به همانگونه در جزء آب اشتراک پیدا شده است که میان نام رودابه و پدرش مهراب و این مطلب نیز تأییدی است بر گزارش طبری و ابن بلخی که سودابه را دختر افراسیاب نامیده اند.
بنابراین در برخی از روایات ما سودابه نیز مانند مادر سیاوش از توران و از خاندان پادشاه آن سرزمین بود و این موضوع نیز هویّت این دو زن را به یکدیگر نزدیکتر می کند و محتمِل تر می سازد که هر دو در اصل یک تن واحد بوده اند.
در باره نام سودابه میان پژوهندگان اختلاف است. داراب دستور پشوتن سنجانا سودابه را به ریخت فرضی اوستائی *Suta-wainhu به معنی «نیکو برای سود» بر می گرداند.8 یوستی در « نامنامه ایرانی» حدس می زند که این نام چنانکه در مأخذ عربی آنرا سُعدی نوشته اند، در اصل عربی بوده و آنرا به قیاس با رودابه ایرانی گونه کرده ا ند.9 خلاف او، دارمستتر در « تتبعات ایرانی » سودابه را ایرانی می داند که در مأخذ عربی به سُعدی تبدیل شده است.10 در هر حال فعلا" به علت تباهی یا ناشناس ماندن جزء نخستین نام سودابه نمی توان دید که آیا میان این نام و نام سیاوخش (اوستائی Syavarasam به معنی «مرد (موی) سیاه») نیز در اصل ارتباطی بوده یا نه.
حاصل سخن اینکه به گمان نگارنده در صورت کهنتر داستان (نه الزاما" کهنترین آن)، سودابه دختر افراسیاب و مادر سیاوش بوده که سپس عاشق پسر خود می گردد. ولی چون عشق مادر به پسر را خوشایند ندانسته بودند، برای سیاوش مادر تورانی دیگری از خاندان افراسیاب ساخته و در آغاز داستان افزوده اند. محتمل است که این دگرگونی در اواخر دوره ساسانی یا اوائل دوره اسلامی رخ داده باشد و از این رو اولا" خود روایت، یعنی سرگذشت مادر سیاوش که در آغاز داستان سیاوخش در شاهنامه آمده است، در مأخذ دیگر راه نیافته و ثانیا" درگذشت این زن پس از زادن فرزند که برای رفع نقص داستان ضروری است، هنوز به خوبی جزم داستان نگشته بوده و از این سبب در شاهنامه و بسیاری از مأخذ دیگر نیامده و نیز هنوز برای این زن نامی تعیین نشده بوده است.11
--------------------------------------------------------------------
یادداشت ها:
1. شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، دفتر دوم، کالیفرنیا و نیویورک 1369، صص 211-202.
2. همان، دوم 206/ پی نویس 14.
3. ثعالبی، تاریخ غررالسیر، به تصحیح زتنبرگ (H. Zotenberg)، چاپ دوم، تهران، 1963، ص168
. 4. ثعالبی، غرر اخبار، ترجمه محمد فضائلی، تهران 1368، ص113 به جلو.
5. ن. ک. به:
Th. Noldeke, Das iranische Nationalepos, 2 Aufl., Berlin und Lieipzig, 1920, S. 48 f.
6. طبری، تاریخ الرسل والملوک، چاپ لیدن، یکم، ص 598.
7. ابن بلخی، فارسنامه، تصحیح لیسترانج و نیکلسون، کمبریج، 1921، ص 41.
8.. ن. ک. به:
. D. D. P. Sanjana, The Position of Zoroastrian waman in remote Antiquity, Bombay, 1892, P. 73
9. ن. ک. به:
F. Justi, Iranisches Namenbuch, 2.Aufl.,Hildesheim 1963, S.312.
10. ن.ک. به:
. I, P.298 No.1. I. Darmesteter, Etudes Iraniennes, Paris,1883, Vol
11. جلیل دوستخواه، «درباره مادر سیاوش نظر دیگری هم هست. ن. ک. به: جلیل دوستخواه، "مادر سیاوش"، حماسه ایران، سوئد 1377، صص 225-171.

هیچ نظری موجود نیست: