شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۸

ریشه پهلوی نام فندق

نگارنده در پی یافتن معنی لفظی نامکشوف پافلاگونیه در شمال آسیای صغیر بر آمده بودم که منجر به تنظیم این مطلب شد. چون دانشنامه ویکیپدیا محصول اصلی پافلاگونیه باستان را فندُق آورده است و این منطقه آسیای صغیر را مرکز تولید فندُق در عهد باستان ذکر نموده است. چون واژه فندق به زبانهای ژرمن هاسل نوت (یعنی محصول دارای هسته پوشیده) را می دهد. از سوی دیگر در این زبانها که محتملا ریشه در زبانهای اروپای جنوبی دارد پاپولا به معنی دانه است و گون به یونانی به معنی هسته و نطفه است یعنی پافلاگون به معنی دانه دارای هسته نهفته بوده است . پس بر این اساس پافلاگونیا معنی سرزمین فندق را می دهد. نام میوه مقدس هندی پیپلا (انجیر هندی) را هم که از نظر بزرگی و گردی شباهت زیادی به فندق دارد می توان گواهی بر این نظر گرفت. خود نام ایرانی فندق را با توجه به تلفظ عربی آن یعنی بندوق علی القاعده به سادگی می توان مرکب از بُن و توک (لای، تاه) یعنی دانه دارای هسته پوشیده معنی نمود که تقریباً متضاد معنی پسته (پوز- اوستک= یعنی محصول پوزه باز) است.
دانشنامه آزاد ویکیپدیای فارسی که با اصل متن انگلیسی خود تفاوتهای زیادی دارد مطلب را در باب نام و نشان فندق چنین آورده است.
ریشه واژه
واژه فندق ريشه و بنياد فارسي داشته و از فارسي به زبانهای ترکی، عربي، هندی و اردو داخل شده است.
ترکیبات شیمیایی
مغز فندق که یکی از خشکبار است در حدود ۶۰ درصد روغن دارد که به‌رنگ زرد روشن بوده و دارای طعمی ملایم و بوی مطبوعی می‌باشد. این روغن به ‌مصرف تغذیه، ‌عطرسازی و نقاشی می‌رسد. مغز فندق دارای مقدر زیادی فسفر می‌باشد.
شناسنامه درخت فندق

• تیره: Corylaceae
• نام لاتین: Corylusavellana
• نام انگلیسی: Filber tree –Hazelnut tree –cobnut
• نام فارسی: فندق – گلوز – گلاغوزه
• نام عربی: بندق – جلوز – مچجرالبندق
شرح گیاه
درختچه‌ای به ارتفاع یک و نیم متر که در اماکن مساعد به ارتفاع ۶ تا ۷ متر (گاهی بیشتر) در می‌آید و به سهولت جنگلی انبوه به وجود می‌آورد. برگ‌هایی پهن و نوک‌تیز با دو ردیف دندانه، به رنگ سبز و گل‌هایی بر دو نوع نر و ماده دارد. نوع نر این گل‌ها دارای ۳ تا ۸ پرچم است و مجموعه آن به صورت سنبله‌های آویخته در پاییز ظاهر می‌شود. میوه آن که فندق نامیده می‌شود، در حالت تازه از پوشش سبز رنگی پوشیده شده‌است ولی تدریجاً پس از خشک شدن از آن جدا می‌شود. گونه Cavellane به عنوان فندق اروپایی شناخته شده و به صورت تجاری کاشته می‌شود. در اثر دورگه‌گیری این گونه و سایر گونه‌های موجود در این جنس، تنوع زیادی در ارقام فندق ایجاد شده‌است.

فندق در لغت نامه دهخدا:

آوا : ف َ دُ / ف ُ دُ
نوع لغت : اِ
فینگلیش :
شرح : درختي است از تيره پياله داران و از دسته فندقها که در مناطق گرم و معتدل نيمکره شمالي ميرويد. برگهايش داراي بريدگيهاي مضاعف است و پهنک برگها در سطح خلفي داراي پرز ميباشد. گلهاي نر اين گياه از گلهاي ماده جدا هستند ولي هر دو بر روي يک پايه قرار دارند بنابراين فندق جزو گياهان يکپايه است . گلهاي نر در بهار تشکيل سنبله هاي درازي ميدهند و گلهاي ماده تشکيل اعضاء پياله مانند قرمزي را ميدهند که پس از باروري ميوه فندق در داخل اين پياله ها تشکيل ميشود. تکثير اين گياه اکثر بوسيله قلمه يا خوابانيدن صورت ميگيرد. مغز دانه فندق به مصرف خوراک انسان ميرسد و از آن روغني هم ميگيرند که درعطرسازي به کار ميرود. جلوز. بندق. شجرةالجلوز. جوزفنطس . قويون . فندقآغاجي . (فرهنگ فارسي معين ). گلوز.جلوز. بندق. (يادداشت مولف ). اگر مغز آن را با انجير و سداب بخورند زهر کار نکند. (برهان):
اگر چون فندقم بر سر زني سنگ
ز عنّابم نيابد جز تو کس رنگ.
نظامي .

فندقي رنگ داده عنابش
گشته شنگرف سوده سيمابش .
نظامي .

تات چو فندق نکند خانه تنگ
بگذر از اين فندق سنجاب رنگ.
نظامي .

آهشان فندق سربسته و چون پسته همه
زُ استخوان ساخته خفتان به خراسان يابم .
خاقاني .

سربسته همچو فندق اشارت همي شنو
ميپرس پوست کنده و بادام کآن کدام ؟
خاقاني .

ترکيب ها:
-فندق بستن . فندقبند. فندقچه . فندق زدن . فندقزنان . فندق سنجاب رنگ. فندق سيم . فندق شکستن . فندقشکل . فندقشکن . رجوع به هر يک از اين کلمات شود .
-فندق صحرايي ; گونه وحشي درخت فندق را گويند که در جنگلها ميرويد. فندق وحشي(فرهنگ فارسي معين).
-فندقلو . رجوع به اين کلمه شود.
-فندق وحشي ; فندق صحرايي . (فرهنگ فارسي معين ). رجوع به ترکيب فندق صحرايي شود.
ترکيبات هاي ديگر :
-فندقه . فندق هندي . فندقي کردن . رجوع به هر يک از اين کلمات شود.
کنايه از لب معشوق هم هست . (برهان).
کنايه از سرانگشت محبوب . (فرهنگ فارسي معين ). ظاهراً از نظر خضاب دادن سرانگشت به حنا و جز آن ، آن را به فندق تشبيه کنند، چه فندق بستن به همين معني است:
فرنگيس بگرفت گيسو به دست
به فندق گل ارغوان را بخست .
فردوسي .

به مشکين کمند اندرافکند چنگ
به فندق گلان را به خون داد رنگ.
فردوسي .

ز بادام بر ماه مرجان خرد
گهي ريخت ، گاهي به فندق سترد.
اسدي .

رجوع به کلمات مرکب با فندق شود

۱ نظر:

Mofrad گفت...

نیما شیفته در این باب نظر دیگری را آورده است: در یونان آسیا صغیر منطقه ای به اسم pontus بوده است و صفت منسوب به pontus میشود pontikon. فندق که بومی آنجاست از همین pontikon به صورت pontig وارد پهلوی و به صورت فندق وارد فارسی شده است.